آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

وقوع انقلاب اسلامى‏محصول تلاش رهبرى دینى بودکه توجه به امور سیاسى وسرنوشت مسلمانان و تلاش درجهت تاسیس جامعه‏اى مطابق باارزشهاى دینى را جزء اصول واعتقادات اصیل اسلام مى‏دید.
این اعتقادات، مسبوق به یک‏دعوى قرآنى است دال بر آنکه‏دین، پاسخگوى مسائل‏اجتماعى بشریت (سیاسى واخلاقى و حقوقى) است.حضرت امام خمینى(ره)، پیوندمیان دین و سیاست و تشکیل‏حکومت اسلامى را از واجبات‏اولیه بلکه از اهم احکام اسلام‏خواندند.
اما رویکردى نیز وجودداشته و دارد که اصل پیوند میان‏دین و حکومت، و نیز اهمیت آن‏را، بکلى منکر است و حتى‏صدق صورت اولیه مساله وضروریات آموزه‏هاى دینى دراین باب را، مورد تردید قرارمى‏دهد. بنظر آنان، «دین، فراتراز امور روزمره است و نباید واردحوزه امور سیاسى شود».
باید توجه داشت که ادعاى‏فوق، گرچه با بیانى نو مطرح شود اماریشه در تاریخ دارد. اینکه شان دین،پایین‏تر یا بالاتر از مسائل سیاسى وحکومتى است، مآلا به نفى حکومت‏اسلامى و توجیه حکومتهاى فاسدانجامیده و یکى از موانع تشکیل‏حکومت صالحان طى قرن‏هاى مدیدبوده است. از جمله ادله آن این است که‏به ولایت فقیه در طول تاریخ، فرصت‏یک آزمون منطقى داده نشد. لذا، طبیعى‏است که این نظریه، علیرغم استحکام‏تئوریک و استناد به "عقل و نقل"، درمعرض ابهامات و اتهاماتى باشد. روشن‏است، که هر تفکرى در صحنه عمل،روندى تکاملى و تدریجى را طى مى‏کندو هر پدیده، مرحله به مرحله، دقیق‏تر وصائب‏تر مى‏شود. تئورى نظام اسلامى‏نیز، در سالیان اخیر درجه به درجه،شفاف‏تر و آبدیده‏تر شده است. ظهور وحضور ولایت فقیه در مناسبات دنیاى‏حاضر و ایجاد حکومت مدرن اسلامى،سپس تکامل تئوریک آن تا پایه "ولایت‏مطلقه فقیه" با توجه به روح کلى کتاب وسنت و آثار باقى‏مانده از ائمه‏معصومین(ع)، همه و همه، تبصره‏هاى‏تدریجى بود که به این نظریه مترقى،ضمیمه شد و پیچیدگى‏هاى آن را بدقت مورد موشکافى قرارداده وراه‏حلهاى دینى و عقلانى را پیش‏روآورد. با توجه به فشارهاى موجود درطول حیات ائمه اطهار(ع) و امتناع‏تشکیل حکومت علنى و ظاهرى شیعى،نباید انتظار داشته باشیم که بدون هیچ زحمتى و از همان ابتداء، نظام‏اقتصادى و سیاسى 8اسلام به شکل‏کامل و مدون در اختیار ما باشد و مسلم است که این نظامات باید در سایه‏ولایت فقیه و در زمان نه چندان طولانى،بتدریج مدون شده و در اختیار بشریت‏قرارگیرد. چنانچه تا کنون نیز تجربیات بسیار مهم و موفق ایران،سرفصلهاى جدیدى در فلسفه سیاسى‏و حقوق مدنى جهان اسلام گشوده‏است.
بى‏شک، ولایت فقیه به عنوان‏بارزترین نوع پیوند دیانت و سیاست،بیانى جدید در حوزه اندیشه سیاسى‏بوده‏است. حضرت امام (ره) با احیاى‏امر حکومت و تاسیس جمهورى‏اسلامى، نحوه اتصال دین و سیاست رادر عمل نشان داد و بر بسیارى‏سوءتفاهمات و نیز خاطرات تلخ‏حکومتهاى کلیسائى قلم کشید.
امام(ره)، نخستین فقیهى است که دراعصار اخیر پس از آنکه مبحث ولایت‏فقیه و حکومت اسلامى را در قالب‏تئورى بیان داشت، آن را مستقلا به مقام‏عمل نیز درآورد.
این حرکت در دستیابى به حکومت‏از طریق یک انقلاب استثنائى مردمى‏تحقق یافت و امام(ره)، تشکیل حکومت‏و قدرت سیاسى را تنها ابزارى براى‏اصلاح جامعه در ابعاد گوناگون دانسته واثبات نمودند که دین مى‏تواند و بایدمنشاء اصول حیات جمعى و برنامه‏زندگى باشد و با پیروى از آن مى‏توان وباید به نیازمندیهاى مادى و معنوى‏انسانها پاسخ گفت.
امام خمینى (ره) طرح نظریه ولایت‏فقیه را در خلال مکتوبات وسخنرانیهاى متعددى ارائه داده‏اند. ازاولین تالیفات ایشان که صریحا به‏حکومت دینى و حضور و نظارت‏روحانیت در اداره کشور اشاره مى‏کنند،کتاب «کشف الاسرار» است که در سال‏1321 هجرى شمسى به رشته تحریردرآمد. معظم‏له در این کتاب به بعد"نظارت" و نیز ملاحظات حکومتى‏فقهاء اشاره کردند.
از دیگر آثار حضرت امام،«الرسائل‏»، «البیع‏» و «تحریرالوسیلة‏»است که در آنها نیز بطور متفرق و به‏تناسبهاى گوناگون، منصب حکومت ودخالت در مسایل سیاسى و اجتماعى واصلاح زندگى دنیوى را براى فقیه، ثابت‏مى‏دانند و بگونه پراکنده به مبحث‏ولایت‏سیاسى "فقیه عادل" نیزپرداخته‏اند.
اما مهمترین و صریحترین اثرمکتوب حضرت امام(ره) در باب‏زعامت‏سیاسى فقیه، کتاب "ولایت‏فقیه" یا "حکومت اسلامى" است که‏بخشى از درس خارج فقه معظم‏له درنجف اشرف بوده و بطور مبسوط وعلنى‏ترى به مسئله پرداختند و دردهه‏هاى پیش از انقلاب، بمثابه"مانیفست" مبارزان مسلمان در داخل‏کشور، تکثیر و دست‏بدست مى‏شد.
علاوه بر موارد مذکور، مجموع‏سخنرانیها و نامه‏هاى حضرت‏امام(ره)در طول حیات پربرکتشان و نیز بعد ازپیروزى انقلاب در باب "حکومت‏اسلامى" مضبوط است و در این مقال،سعى‏مى‏شود با مرورى‏سریع، بخشى ازدیدگاههاى‏ایشان‏درباب‏برخى‏پرسشهاى‏مهم را به اجمال، بررسى کنیم:
بنیانگذار جمهورى اسلامى دررابطه با "جامعیت دین اسلام"مى‏فرمایند:
"تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى‏نیست، دین زندگى نیست، براى جامعه،نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت وقوانین حکومتى نیاورده است." (1)
آیا دین، مى‏تواند منشاء و معیاریک حکومت‏باشد و آیا به شئون دنیوى‏و اجتماعى مردم از قبیل حقوق و اقتصادو سیاست نیز ناظر است؟! بعبارت‏دیگر، آیا تشکیل حکومت عدل، یک‏وظیفه دینى است؟ امام مى‏فرمایند:
«... اسلام و حکومت اسلامى پدیده‏الهى است که با بکاربستن آن سعادت‏فرزندان خود را در دنیا و آخرت به‏بالاترین وجه تامین مى‏کند و قدرت آن‏را دارد که قلم سرخ بر ستمگریها،چپاولگریها و فساد و تجاوزها بکشد وانسان را به کمال مطلوب خود برساند،مکتبى است که برخلاف مکتبهاى‏غیرتوحیدى در تمام شئون فردى واجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى وسیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت ونظارت دارد. و از هیچ نکته ولو بسیارناچیز که در تربیت انسان و جامعه وپیشرفت مادى و معنوى نقش داردفروگذار ننموده است. از موانع ومشکلات سرراه تکامل را در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده‏است و... حفظ اسلام در راس تمام‏واجبات است.» (2)
امام خمینى(ره) متذکر مى‏گردندکه در دوره کتب حدیث، بیشترین احکام‏مربوط به مسائل اجتماعى، سیاسى واقتصادى است و مسئله حکومت ازسیاست، از اهم احکام الهى و غیرقابل‏تفکیک از دین خدا مى‏باشد:
«از یک دوره کتاب حدیث که حدودپنجاه کتاب است و همه احکام اسلام رادربردارد، سه، چهار کتاب مربوط به‏عبادات و وظایف انسان نسبت‏به‏پروردگار است. مقدارى از احکام هم‏مربوط به اخلاقیات است. بقیه، همه‏مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات،حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.» (3)
«مگر زمان پیغمبر اکرم(ص)،سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن‏دوره، عده‏اى روحانى بودند و عده‏دیگر، سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمان‏خلفاى حق یا ناحق، زمان خلافت‏حضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدابود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها رااستعمارگران و عمال سیاسى آنهادرست کرده‏اند تا دین را از تصرف اموردنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنارسازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادى و استقلال جدا کنند.در اینصورت مى‏توانند بر مردم مسلطشده و ثروتهاى ما را غارت کنند. منظورآنها همین است.» (4)
امام(ره) همچنین تصریح مى‏فرمایندکه انکار ضرورت «تشکیل حکومت‏»،انکار دین مبین اسلام است:
"هر که اظهار کند که تشکیل‏حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکرضرورت اجراى احکام شده و جامعیت‏احکام و جاودانگى دین مبین اسلام راانکار کرده است." (5)
"رسول‏ا...(ص) پایه سیاست را دردیانت گذاشته است. رسول‏ا... - صلى‏ا...علیه و آله و سلم - تشکیل حکومت داده‏است، تشکیل مراکز سیاست داده است‏و سایر خلفاى اسلام تا آنجایى به‏انحراف کشیده نشده بود در صدراسلام، باید همه آنها را نفى کنند، بایدآنها را این آخوندهاى دربارى و این‏سلاطین نوکرمآب، نفى کنند. بایدپیغمبراکرم و خلفاى اسلام را طرد کنند وبگویند که آنها مسلم نبودند. براى اینکه‏دخالت در سیاست مى‏کردند. سیاستى‏که در صدر اسلام بود، یک سیاست‏جهانى بود. پیغمبراسلام دستش را درازکرده بود در اطراف عالم و عالم راداشت دعوت مى‏کرد به اسلام و دعوت‏مى‏کرد به سیاست اسلامى و حکومت‏تشکیل داد و خلفاى بعد حکومت‏تشکیل دادند. در صدر اسلام از زمان‏رسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کارنبود، سیاست و دیانت توام بودند." (6)
با توجه به اینکه مجموعه احکام وقوانین الهى، از جانب خداوند تبارک وتعالى توسط پیامبران براى بشریت‏فرستاده شده است آیا نیاز به تاسیس‏یک حکومت‏خاص "دینى" نیز هست؟
"مجموعه قوانین، براى اصلاح‏جامعه کافى نیست. براى اینکه قانون،مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه‏اجرائیه و مجرى، احتیاج دارد. به همین‏جهت، خداوند متعال در کنار فرستادن‏یک مجموعه قانون یعنى احکام شرع،یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره‏مستقر کرده است." (7)
«اسلام، همانطور که قانونگذارى‏کرده، قوه مجریه هم قرار داده است."ولى امر"، متصدى قوه مجریه هم‏هست.» (8)
حضرت امام(ره)، مقوله تشکیل‏حکومت اسلامى را وظیفه فقها دانسته وآن را از واجبات مطلق مى‏شمرند. یعنى‏از امورى که واجب است مقدماتش راهم فراهم کنیم نه آنکه منتظر سرنوشت‏بمانیم تا شاید شرائط و زمینه حکومت، خودبخود، پیش آید:
"این که فرموده‏اند "فقها حصون‏اسلامند"، یعنى مکلفند اسلام را حفظکنند و زمینه‏اى را فراهم آورند که بتوانندحافظ اسلام باشند و این از اهم واجبات‏است و از واجبات مطلق مى‏باشد نه‏مشروط." (9)
ایشان همچنین، موضوع تشکیل‏حکومت و ولایت فقیه را وظیفه‏اى‏دانسته‏اند که خود بخود اصالت ندارد وهدف از آن، اجراى احکام الهى است:
"عهده‏دار شدن حکومت فى حدذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیله‏انجام وظیفه و اجراى احکام و برقرارى‏نظام عادلانه اسلام است." (10)
«این مقام، حکومت و منصب نیست‏که به انسان، شان و منزلت معنوى‏مى‏دهد. بلکه این منزلت و مقام معنوى‏است‏که‏انسان‏راشایسته‏براى "حکومت"و "مناصب اجتماعى" مى‏سازد.» (11)
«ما براى اینکه وحدت امت اسلام را تامین کنیم، براى اینکه وطن اسلام را ازتصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى‏دست‏نشانده آنها خارج و آزاد کنیم،راهى نداریم جز اینکه تشکیل حکومت‏بدهیم.» (12)
ایشان، این مقام را براى شخص ولى‏فقیه نیز، وظیفه‏اى خطیر مى‏دانند:
"اینجا صحبت از مقام نیست‏بلکه‏صحبت از وظیفه است. ولایت‏یعنى‏حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین‏شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم‏است. نه این که براى کسى شان و مقام‏غیرعادى بوجود بیاورد و او را از حدانسان عادى بالاتر ببرد. بعبارت دیگر،ولایت در مورد بحث، یعنى "حکومت"و اجرا و اداره برخلاف تصورى که خیلى‏افراد دارند، امتیاز یست‏بلکه وظیفه‏اى‏خطیر است." (13)
«حکومت در اسلام، به مفهوم"تبعیت از قانون" است، و فقط "قانون"بر جامعه حکمفرمایى دارد.» (14)
«حکومت اسلامى، حکومت "قانون‏الهى" بر مردم است.» (15)
و اما حکومت "قانون الهى" چه‏ویژگى‏هائى دارد؟
«در این طرز حکومت، "حاکمیت"،منحصر به خداست و "قانون"، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمان‏خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى،"حکومت تام" دارد. همه افراد ازرسول‏اکرم(ص) گرفته تا خلفاى آن‏حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع "قانون"هستند. همان "قانونى" که از طرف‏خداى‏تبارک‏وتعالى نازل شده و در لسان‏قرآن و نبى‏اکرم(ص) بیان شده است.» (16)
یک پرسش مهم آنست که آیا درولایت فقیه، اراده شخصى، حکومت‏مى‏کند یا قانون؟! مى‏فرمایند: «غیر ازقانون الهى، کسى حکومت ندارد و براى‏هیچ‏کس،حکومت‏نیست، نه‏فقیه‏ونه‏غیرفقیه. همه باید تحت قانون عمل کنند.» (17)
بنابراین ولایت فقیه، ولایت "قوانین‏الاهى" است و این انقلاب، نه به‏حکومت اشخاص و احزاب بلکه به‏حکومت‏خدا مى‏اندیشد: «امیدوارم‏انقلاب اسلامى را تا به مقصد، که"حکومت الله" در جمیع شئون کشوراست، ادامه دهید.» (19)
«غیر از قانون الهى، چیزى نبایدحکومت کند» (19)
امام(رض)، در پاسخ به این سؤال‏که چه نوع قوانین، مى‏تواند معیارحاکمیت، و مسلط بر جامعه بشرى باشدمى‏فرمایند: «مطابق اصل توحید، مامعتقدیم که خالق و آفریننده جهان وهمه عوالم وجود انسان تنها ذات مقدس‏خداى تعالى است که از همه حقایق‏مطلع و قادر بر همه چیز و مالک همه‏چیز است. این اصل به ما مى‏آموزد که‏انسان تنها در برابر ذات مقدس حق، بایدتسلیم باشد و از هیچ انسانى نبایداطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او،اطاعت‏خدا باشد. هیچ فردى حق نداردانسانى یا جامعه و ملتى را از آزادى‏محروم کند و براى او قانون وضع کند.رفتار و روابط او را، بنا به درک و شناخت‏خود که بسیار ناقص است‏یا بنا به‏خواسته‏ها و امیال خود، تنظیم نماید.قانونگذارى براى پیشرفتها، در اختیارخداى تعالى است، همچنان که قوانین‏هستى و خلقت را نیز خداوند مقررنموده، سعادت و کمال انسان و جوامع‏تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است‏که توسط انبیاء بشر ابلاغ شده است‏». (20)
بنابراین کلیه برنامه‏ها و قوانین‏اجتماعى، باید برمبناى شریعت الاهى‏باشد و قانونگذارى مستقل از دین وبرخلاف قانون خدا، برخلاف مصلحت‏بشرى است:
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرت‏مقننه است. هیچ‏کس حق قانونگذارى‏ندارد و هیچ قانونى جز حکم شارع رانمى‏توان به مورد اجرا گذاشت.» (21)
اما در عین حال، همین مقام ولایت‏که هدفى جز اجراء قانون الهى ندارد، درمرحله اجراء این احکام و تامین این‏اهداف، در گیرودار تزاحم‏ها واصطکاکهاى عملى، گاه مجبور به تعطیل‏موقت‏یا تاخیر در اجراى یک قانون یاحکم مى‏شود که براساس مصلحت‏جامعه اسلامى، چنین اختیارى خواهدداشت. امام(رض) مى‏گویند:
"حکومت، بمعناى ولایت مطلقه‏اى‏است که از جانب خدا به نبى‏اکرم(ص)واگذار شده و اهم احکام الهى است و برجمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد.» (22)
بدانمعنى که اگر اجراء یک حکم‏فرعى خاص، احیانا با اصل ولایت ومصلحت جامعه و نظام اسلامى تزاحم‏یافت، مصلحت اسلام، مقدم بر اجراى‏فورى یک حکم فرعى یا یک ماده‏قانونى است. در عین حال، بعقیده‏امام(رض)، نباید توهم استبداد و نوعى‏خودمحورى و بى‏اعتنایى به قانون درمورد "ولى فقیه" شود. زیرا;
«حکومت اسلامى، هیچیک از طرزحکومتهاى موجود نیست. استبدادى‏نیست که رئیس دولت، "مستبد" وخودراى باشد، مال و جان مردم را به‏بازى بگیرد و در آن، به دلخواه دخل وتصرف کند.» (23)
«اگر یک فقیهى در یک مورددیکتاتورى بکند، از ولایت مى‏افتد». (24)
«ولایت فقیه است که جلوى‏دیکتاتورى را مى‏گیرد. اگر ولایت فقیه‏نباشد، دیکتاتورى مى‏شود.» (25)
«حکومت و زمامدارى در دست فرد یا افراد، وسیله فخر و بزرگى بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پایمال کند.» (26)
همچنین در باب شرایط حاکم اسلامى یا زمامدار و مجرى مى‏فرمایند:
«شرایطى که براى زمامدار ضرورى است مستقیما ناشى از طرز طبیعت‏حکومت اسلامى است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسى وجود دارد:1- علم به قانون 2- عدالت‏». (27)
شرط علم; «چون حکومت اسلام،حکومت قانون است و براى زمامدار،علم به قوانین، لازم است... اگر زمامدار،مطالب را نداند، لایق حکومت نیست.چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت‏شکسته مى‏شود و اگر نکند، نمى‏تواندحاکم و مجرى قانون اسلام باشد.»
و شرط عدالت; زیرا «عدالت‏به‏معناى برخوردارى از کمال اعتقادى واخلاقى و نیز عدم آلودگى به معاصى‏است. آن اوصافى که در «فقیه‏» است وبخاطر آن اوصاف، خدا او را «ولى امر»قرار داده، با آن اوصاف، دیگر نمى‏شودکه پایش را... یک قدر غلط بگذارد». (28)
و در باب سلب ولایت در صورت‏انتفاء شرائط، مى‏فرمایند: «ولى امر، اگریک کلمه دروغ بگوید، یک قدم‏برخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگرندارد. و... او را از عدالت مى‏اندازد. یک‏همچو فقیهى نمى‏تواند خلاف بکند.اسلام، هر فقیهى را که ولى نمى‏کند. آن‏که علم دارد، عمل دارد. مشى‏اش مشى‏اسلام است... یک آدمى که تمام عمرش‏را در اسلام ... در مسائل اسلامى‏مى‏گذراند، آدم معوجى نیست، آدم‏صحیحى است.» (29)
«آن آدمى که مى‏خواهد چنین‏منصب مهمى را بعهده بگیرد و«ولى‏امر» مسلمین و نایب‏امیرالمؤمنین(ع) باشد و در " اعراض"،"اموال" و "نفوس مردم"، "مغانم"،"حدود" و امثال آن دخالت کند باید منزه‏بوده و دنیاطلب نباشد. آن کسى که براى‏دنیا دست و پا مى‏کند، هرچند در امرمباح باشد، "امین‏ا..." نیست و نمى‏توان‏به او اطمینان کرد.» (30)
به تعبیرى دیگر آیا مى‏توان گفت;مشروعیت این حکومت در عمل‏کردن به احکام خدا، تقواى درونى و منزه‏بودن از دنیا و نیز نظارت دقیق و قانونمند امت اسلامى و خواص صاحب تشخیص با معیارهاى الهى است؟ اساساآیا ولایت فقیه، یک حکومت مطلقه است‏یا مشروطه؟
: «حکومت اسلامى نه استبدادى‏است نه مطلقه، بلکه مشروطه است‏البته نه مشروطه بمعنى متعارف فعلى آن‏که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص واکثریت‏باشد. مشروطه از این جهت که‏حکومت‏کنندگان در اجراء و اداره مقیدبه یک مجموعه شرط هستند که در قرآن‏کریم و سنت رسول اکرم(ص) معین‏گشته است. مجموعه شرط همان احکام‏و قوانین اسلام است که باید رعایت واجراشود. از این‏جهت‏حکومت اسلامى‏حکومت قانون الهى بر مردم است.» (31)
بنابراین «ولایت مطلقه‏»، هرگزبمعنى «حکومت مطلقه‏» نیست‏بلکه‏ولایت مطلقه فقیه، یک حکومت‏مشروطه اسلامى است.
ولایت مطلقه فقیه، بر حسب‏تعریف، به گونه‏اى است که امکان‏دیکتاتورى از آن منتفى است. آیاولى‏فقیه، داراى اختیارات مطلق ونامحدود است و یا محدود به حدودى‏است که قوانین براى آن تعیین کرده‏اند؟
«فقیه، اگر یک گناه صغیره هم بکند،از ولایت‏ساقط است. مگر ولایت، یک‏چیز آسانى است که بدهند دست هرکس؟ اینها که مى‏گویند دیکتاتورى پیش‏مى‏آید، اینها نمى‏دانستند حکومت‏اسلامى دیکتاتورى نیست. مذهب،مقابل اینها ایستاده، اسلام، مقابل‏دیکتاتورها ایستاده و ما مى‏خواهیم که‏فقیه،باشدتاجلوى‏دیکتاتورهارابگیرد.» (32)
"آن فقیهى که براى امت تعیین شده‏است و "امام امت" قرار داده شده است،آن است که مى‏خواهد این دیکتاتورى رابشکند و همه را به زیر بیرق اسلام وحکومت اسلام بیاورد.» (33)
"اسلام، دیکتاتورى ندارد. اسلام،همه‏اش روى قوانین است و آن کسانى‏که پاسدار اسلام‏اند، اگر بخواهنددیکتاتورى کنند، از پاسدارى ساقطمى‏شوند به حسب حکم اسلام." (34)
آیا حکومت و دولت، مسلطبى‏قید و شرط بر مردم است و مردم، درخدمت دولتند یا به عکس؟!
"اسلام مى‏خواهد که دولتهاءخدمتگزار ملتها باشند." (35)
«انبیاء خودشان را خدمتگزارمى‏دانستند، نه اینکه یک نبى‏اى خیال‏کنند حکومت دارد بر مردم، حکومت‏در کار نبوده، اولیاء بزرگ خدا، انبیاءبزرگ همین احساس را داشتند که اینهاآمدند براى اینکه مردم را هدایت کنند،ارشاد کنند، خدمت کنند به آنها.» (36)
"مطمئن باشید که دولت اسلامى،خدمتگزار است‏براى همه قشرهاى‏ملت. اختصاص به‏یک طایفه، دو طایفه‏ندارد و مااز طرف اسلام، مامور به این‏معنا هستیم." (37)
اساس و زیربناى تشکیل حکومت‏اسلامى از دیدگاه حضرت امام(ره)چیست؟ آیا آراء ملت نقشى جدى‏دارند یا مداخله مردم، صرفا نوعى‏تشریفات است؟
"اینجا آراء ملت‏حکومت مى‏کند.اینجا ملت است که حکومت را دردست دارد و این ارگانها را ملت تعیین‏کرده است و تخلف از حکم ملت، براى‏هیچیک از ما جایز نیست." (38)
"حکومت اسلامى، حکومتى است‏که صد در صد متکى به آراء ملت‏باشد،به شیوه‏اى که هر فرد ایرانى احساس‏کند با راى خود سرنوشت‏خود و کشورخود را مى‏سازد." (39)
"ما باید روى میزان عدل رفتار کنیم.ما به آنها خواهیم فهماند که معنى دموکراسى، چیست؟ دموکراسى‏غربى‏اش فاسد است، شرقى‏اش هم‏فاسد است. دموکراسى اسلام، صحیح‏است و ما اگر توفیق پیدا کنیم، به شرق وغرب اثبات مى‏کنیم که این دموکراسى‏که ما داریم دموکراسى است نه آنکه‏شما دارید و طرفدار سرمایه‏دارهاى بزرگ است و نه اینکه آنها دارند وطرفدارهاى ابرقدرت هستند و همه‏مردم را در اختناق عظیم گذاشتند." (40)
پى‏نوشتها
1. ولایت فقیه، ص 85
2. صحیفه نور، ج 21، ص 176
3. ولایت فقیه، ص 9
4. ولایت فقیه، ص 23
5. ولایت فقیه، ص 31
6. صحیفه نور، ج 17 - ص 138
7. ولایت فقیه، ص 26
8. ولایت فقیه، ص 27
9. ولایت فقیه، ص 85
10. ولایت فقیه، ص 69
11. ولایت فقیه، ص 99
12. صحیفه نور، فصل سوم، ص 117
13. ولایت فقیه، ص 55
14. ولایت فقیه، ص 65
15. کلمات قصار پندها و حکمتها،امام‏خمینى(س)، ص 117
16. ولایت فقیه، ص 54
17. صحیفه نور، ج 10، ص 53
18. صحیفه نور، ج 7، ص 25، 26
19. صحیفه نور، ج 6، ص 58
20. صحیفه نور، ج 4، ص 166
21. ولایت فقیه، ص 53
22. صحیفه نور، ج 20، ص 170
23. ولایت فقیه، ص 52
24. کلمات قصار پندها و حکمتها،امام‏خمینى(س)، ص 119
25. همان، ص 119
26. همان، ص 138
27. ولایت فقیه، ص 58
28. صحیفه نور، ج 11، ص 133
29. صحیفه نور، ج 11، ص 133
30. ولایت فقیه، ص 199
31. ولایت فقیه، 3 و 52
32. صحیفه نور، ج 10، ص 175
33. صحیفه نور، ج 10، ص 175
34. صحیفه نور، ج 10، ص 174 - 175
35. صحیفه نور، فصل سوم، ص 139
36. صحیفه نور، ج 15، ص 217
37. صحیفه نور، ج 17، ص 79
38. روزنامه جمهورى اسلامى، اسفند ماه 1359
39. روزنامه کیهان، شماره 10977 - 1359
40. صحیفه نور، ج 5، ص 238

تبلیغات