آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

شواهد و دلایلى که، در خصوص همگرایى دین وسیاست مورد تحلیل قرار گرفت، ثابت کرد که بین این دو عنصر وحدت وجود دارد. اکنون باید به این پرسش پاسخ داد: چه عواملى تفکر واگرایى دین از سیاست را پدید آورد و طراحان آن چه کسانى بودند؟
امام خمینى(قده) فقیه ژرف اندیش و تیزبین، هنگام تبیین پیوند دین وسیاست‏به اهداف و عوامل جدایى دین از سیاست نیز پرداخت. تا افکار صاحبان اندیشه را به این نکته جلب کند، تز جدایى دین از سیاست‏ساخته و پرداخته ستمگران و استعمار گران است.
یکى از موضوعات بایسته این پژوهش، موضوع ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلام است. نظریه پردازان معاصر در خصوص پیشینه و عوامل تفکر جدایى دین از سیاست، اختلاف نظر دارند; ولى آنچه همه بر آن اتفاق دارند، این است که تز جدایى دین از سیاست از سوى فرمانروایان ستمگر و استعمار گران ارائه شده است. (1)
بحث در خصوص تاریخ عوامل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست، به فرصت دیگر نیاز دارد وبر صاحبان قلم است که در این باره تحقیق کنند. هدف این نوشتار بررسى عوامل جدایى دین از سیاست، از منظر امام راحل است. آن بزرگوار در تبیین این مساله به عنوان زیر اشاره مى کند:
1 - بنى امیه و بنى عباس
از نگاه امام سیاست‏بخشى از ادیان الهى است: انبیا شغلشان سیاست است... (2) امام عقیده دارد که دین واقعى مسیحیت نیز با سیاست همگراست. (3) در عصر رسول خدا(ص)، به دلیل اینکه آن حضرت رسما حکومت تشکیل داد و خود بنیانگذار همگرایى دین و حکومت‏بود; کسى شعار واگرایى دین و سیاست را مطرح نکرد و تلفیق این دو عنصر مورد قبول همه مسلمانان بود. امام فرمود: «پس از رحلت رسول اکرم(ص)، هیچ کس از مسلمانان در این معنا که حکومت لازم است تردید نداشت. هیچ کس نگفت‏حکومت لازم نداریم. چنین حرفى از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت اسلامى همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در کسى بوده که عهده دار این امر بشود و رئیس دولت‏باشد.» (4)
از منظر امام تز جدایى دین از سیاست پدیده شومى است که، بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، در ابتدااز سوى بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شد. وامروزه پرچمدار آن استعمار و استکبار جهانى است. آن بزرگوار مى فرماید: «...این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شده است و بعد هم هر حکومتى که آمده است تایید این امر کرده است; و اخیرا که راه شرق و غرب به دولتهاى اسلامى باز شد، این امر در اوج خود قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست. وسیاست از اسلام جدا است...» (5)
«... این هم یک نقشه بوده است که از صدر اسلام ریشه دارد.» (6)
استاد شهید مطهرى عقیده دارد که پیشینه جدایى دین از سیاست‏به صدر اسلام باز مى گردد. (7) بنى‏امیه، که با حاکمیت اسلام و رهبرى ائمه(ع) مخالف بودند، سعى داشتند دین را حذف و ائمه(ع) را از صحنه سیاست‏خارج کنند; زیرا حاکمیت دین و رهبرى ائمه(ع) با حکومت‏سلطنتى آنان سازگار نبود، معاویه، بعد از صلح با امام حسن(ع)، در عراق سخنرانى کرد و گفت: من با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و یا حج کنید یا زکات بدهید، شما این کار را مى‏کنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و بر مقصود خود نیز دست‏یافتم. (8) به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى، معاویه با این سخنان به جدایى دین از سیاست اشاره کرد. (9) بنى عباس نیز، همانند بنى امیه، با حاکمیت دین و ائمه(ع) مخالف بودند; زیرا مى‏دانستند که ائمه(ع) براى رهبرى امت اسلامى از همه شایسته‏ترند و با بودن آنها مردم رهبرى بنى عباس را نمى‏پذیرند. از اینرو تز جدایى دین از سیاست را مطرح کردند، تا آنها رهبران سیاسى مردم باشند و ائمه(ع) رهبران دینى. واقعیت این است که بنى‏امیه و بنى عباس به منظور خارج کردن ائمه(ع) از صحنه سیاست تز جدایى دین از سیاست، را مطرح کردند.
2 - انحراف و تحریف حکومت
از دیدگاه اسلام حکومت هدف نیست، بلکه وسیله‏اى است‏براى حاکمیت‏خدا و اجراى قوانین الهى. از اینرو، در متون اسلامى حکومت امانت و مسؤولیت و حاکم اسلامى مسؤول معرفى شده است: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (10)
رسول خدا(ص) فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول ... فالامام راع و هو مسئول...» (11)
امام على(ع) حکومت را امانت‏خوانده است; (12)
و امام راحل نیز فرمود: «عهده دار شدن حکومت فى حد ذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجراى احکام و بر قرارى نظام عادلانه اسلام است.» (13)
متاسفانه حکومت، در همان صدر اسلام، از مسیر و معناى اصلى‏اش منحرف شد. این انحراف به دو صورت انجام پذیرفت; یکى سلب حکومت از ائمه(ع) و دیگرى مورثى شدن حکومت. بدین ترتیب، حکومت از معناى اصلى‏اش منحرف شد و وسیله‏اى براى عیاشى، رقابت‏سیاسى و ریاست طلبى گردید.
چنان که ابو سفیان حکومت را توپى خواند که بنى امیه باید سمت‏یکدیگر پرتاب کنند. و نگذارند از میان آنان خارج شود. (14)
انحراف و تحریف حکومت‏سبب شد، تا مسلمانان در تشخیص حکومت دچار اشتباه شوند. حکومت، به معناى تحریف شده، در دیدگاه امام على(ع) از بند کفش بى ارزش‏تر است. (15)
با توجه به مطالب فوق، امام راحل عقیده دارد که یکى از علل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست انحراف حکومت است: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توام بودند.» (16)
«... پس از رحلت رسول اکرم(ص) معاندین و بنى امیه (لعنهم الله) نگذاشتند حکومت اسلامى با ولایت على ابن ابى طالب(ع) مستقر شود. نگذاشتند حکومت مرضى خداى تبارک و تعالى و رسول اکرم در خارج وجود پیداکند. در نتیجه آن را دگرگون کردند، برنامه حکومتشان با برنامه اسلام مغایرت داشت، رژیم حکومتى و طرز اداره و سیاست‏بنى امیه و بنى عباس ضد اسلام بود. حکومت کاملا وارونه و سلطنتى شد. و به صورت شاهنشاهان ایران و روم و فراعنه مصر در آمد. » (17)
نگرش امام راحل در خصوص علت جدایى دین از سیاست‏با نگاه نخبگان دیگر نیز هماهنگ است; چنانکه راشد الغنوشى یکى از علل جدایى دین از سیاست را موروثى شدن خلافت و انحراف حکومت مى‏داند. (18) استاد جعفرسبحانى نیز مى نویسد: «تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى و ادامه این وضع در طول تاریخ سبب شد، اکثریت مسلمانان در تشخیص آن دچار اشتباه شوند.» (19)
3 - عملکرد فرمانروایان ستمگر
متاسفانه با جدایى رهبرى دین از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن امامان معصوم(ع) از صحنه سیاست، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند. عملکرد این ستمگران موجب شد مسلمانان سیر و منش آنها را ضد دین بدانند; زیرا حکومت اسلامى با آنچه فرمانروایان ستمگر انجام مى دادند، تفاوت داشت. آنها میان فرمانروایى مانند یزید، که شراب مى نوشید و خانه خدا را خراب کرد، با فرمانهاى خداوند در قرآن فاصله بسیار مى دیدند. (20)
شیوه ناپسند خلفا سبب شد تا دین مداران و دین باوران قداست دین را منافى حکومت‏بدانند و تصور کنند دین با سیاست ارتباط ندارد. مدعیان جدایى دین از سیاست نیز ستم و جنایات زمامداران را یکى از عوامل جدایى دین و سیاست مى‏دانند. (21)
جنایات و اعمال غیرانسانى حکومتهاى غیر اسلامى، نیز در ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلامى تاثیر فراوان داشته است.عملکرد حاکمان ستمگر و انحراف حکومت‏سبب شد تا برخى از مسلمانان به حکومت‏بد بین شده و شعار تنافى قداست دین با سیاست‏سردهند; شعارى که استعمار نو نیز در تز جدایى دین از سیاست از آن بهره گرفت.
4 - استعمار
ضدیت استعمار گران با دین و دین مداران برهیچ کس پوشیده نیست. از آنجا که تعالیم دین با منافع استعمارگران در تضاد است، سود جویان استعمارگر از هر اهرمى بهره گرفتند تا دین را از صحنه سیاست‏خارج کنند: «غرب براى رسیدن به هدفهاى سیاسى و اقتصادى خود بر آن شد، پیروزیهاى نظامى و سیاسى خود را با برترى فرهنگى استوار سازد و اسلام را به عنوان مهمترین مانع از سر راه خود بردارد و این ممکن نبود جز اینکه تز جدایى دین از سیاست را در بین مسلمانان نهادینه کند.» (22)
«شواهد تاریخى گویاى آن است که اندیشه لائیک و جدایى دین از حکومت، در دو سده اخیر به دست استعمار به جهان اسلام راه یافت.» (23)
استعمار به خوبى مى دانست که دین و روحانیت هرگز با فساد و غارت منابع ملتها کنار نمى آیند. بنا براین در اندیشه خارج کردن دین و روحانیت از سیاست فرو رفتند و چون مى‏دانستند جز با بهره گیرى از ابزار و شعار دینى بدین مهم دست نمى یابند، ناگزیر از راه دین وارد شدند و براى جدایى دین از سیاست از شعار تنافى قداست دین و سیاست، که در ظاهر رنگ مذهبى داشت، بهره بردند. مسلمانان، که در طول تاریخ شاهد حکومتهاى منحرف و عملکرد غیر انسانى زمامداران ستمگر بودند، تحت تاثیر این شعار قرار گرفتند. بقیه در صفحه‏47البته استعمارگران براى ترویج تز جدایى دین از سیاست، از عوامل دیگرى نیز استفاده کردند. نخست آن که دین را مسایل عبادى و فردى تفسیرکردند و سیاست را فریب و نیرنگ خواندند. در چنین موقعیتى، شعار تنافى قداست دین و سیاست درست و قابل پذیرش جلوه مى کرد. زیرا طبیعى است که دین با سیاست غیر مشروع (فریب و نیرنگ) ارتباط ندارد.
استعمار، در مسیر بیرون کردن دین از صحنه سیاست، از دو گروه عمده روشنفکران غرب زده و فرمانروایان مسلمان بهره گرفت. روشنفکران غرب زده، که سخت تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب بودند و غرب را مهد تمدن مى پنداشتند، عقیده داشتند که دین نمى تواند در صحنه‏هاى سیاسى حضور داشته باشد. و در این عرصه باید از قوانین غرب استفاده کرد. امام راحل مى فرماید: «چپاولگران حیله گر کوشش نمودند، بدست عمال به ظاهر روشنفکر خود اسلام را همچون مسیحیت‏به انزوا کشانده و علما را در چارچوب مسایل عبادى محبوس کند.» (24)
امام راحل، در باره گروه دومى که غرب در این مسیر از آنها بهره برد، مى فرماید: «همه مى‏دانیم و باید بدانیم که آنچه از قرنهاپیش تا اکنون بر سر مسلمین خصوصا در یکى از دو قرن اخیر که دست دولتهاى اجنبى به کشورهاى اسلامى باز شده و سایه شوم آنان بلاد مسلمین را به تاریکى و ظلمات کشانده ... غفلت مسلمانان از مسایل سیاسى و اجتماعى است که به دست استعمارگران و عمال غرب و شرق زده آنان بر مسلمانان ... تحمیل شده است که حتى غالب علماى اسلامى گمان مى کردند و مى کنند که اسلام از سیاست منزوى است.» (25)
یکى از عمال استعمار مى گوید: ما با خواستار شدن جدایى دین از سیاست از دین مى خواهیم که خودش با دلخواه و با رضایت‏خود، خود کشى کند.» (26)
آیة‏الله ابراهیم امینى مى گوید: «استعمارگران و ابرجنایتکاران که اسلام را بزرگترین سد راه منافع خویش یافتند به کمک عمال مزدور خویش سعى کردند اسلام [را] از صحنه خارج سازند. و آن را به صورت یک دین بى حرکت و بى مسؤولیت معرفى نمایند.» (27)
متاسفانه استعمارگران در اشاعه جدایى دین از سیاست موفق بودند; زیرا تز جدایى دین از سیاست آن قدر در جوامع اسلامى اثر گذاشته بود که به تعبیرامام راحل دین مدارى با عدم دخالت در سیاست ارزیابى شد و دخالت روحانیت در سیاست گناه به شمار مى‏آمد. (28)
جاى تردید نیست که اگر دین با سیاست واقعى منافات داشت، پیامبران و ائمه(ع) از سیاست کناره‏گیرى مى کردند و دیگران را نیز به این کار فرا مى خواندند. سیره ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) نشان مى دهد که دین و سیاست تنافى ندارند.
امام راحل در باره عدم تنافى دین و سیاست فرمود: «... اینها این جور قداست را مى خواهند و نمى دانند که اسلام و پیغمبر اسلام، با تمام قداست، این مسایل را داشتند. تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است مع ذلک مى رفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مى کردند و سیاست مملکت را حفظ مى‏کردند و منافات با قداست هم نداشت.» (29)
پى‏نوشتها:
1- مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص‏327.
2- مجله پیام قرآن، شماره 1/1373، ص 5; رساله نوین 4:47 .
3- روزنامه جمهورى اسلامى، 5/1375، ص 15; مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده)، ص‏149.
4- ولایت فقیه، ص 20; مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص‏297-296.
5- مجله پیام زن، شماره‏3،1373، ص 20.
6- مجموعه مقالات کنگره نقش زمان و مکان در اجتهاد،13:59.
7- امامت و رهبرى ،ص 31 و 32.
8- مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى(قده) و احیاى تفکر دینى، ج 1، ص 85.
9- شیعه در اسلام، ص 21.
10- نسا: 58; تفسیر عیاشى ،جلد1، ص‏249; البرهان، ج 1، ص‏380; تفسیر نمونه، ج‏3، ص 430 ; سیرى در نهج البلاغه، ص‏129.
11- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص‏206.
12- سیرى در نهج البلاغه، ص 131.
13- ولایت فقیه، ص‏59.
14- مروج الذهب، ج 2، ص 342; الغدیر، ج 8، ص 278; حماسه حسینى، ج‏3، ص 45 و46.
15- نهج البلاغه، خطبه‏3.
16- صحیفه نور، ج‏17، ص 138.
17- ولایت فقیه، ص 32.
18- روزنامه اطلاعات،29/3/1370، ص 11.
19- مبانى حکومت اسلامى، ج 1، ص 2.
20- المنظم، ج‏6، ص‏17.
21- مجله کوثر، شماره هجدهم، ص 91.
22- مجله حوزه،سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 328.
23- همان.
24- روزنامه کیهان، 11/5/1373.
25- صحیفه نور، ج 18، ص 88; مجله پیام زن، خرداد 1371، ص‏20.
26- روزنامه جهان اسلام، 12/4/1372; ص 8، (به نقل از کتاب جدایى دین از سیاست، منوچهر جمالى).
27- مجله اعتصام، 1362، ص 31.
28- مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده) و فرهنگ عاشورا دفتر اول، ص 330.
29- صحیفه نور، ج‏9، ص 182.

تبلیغات