پیوند دین و سیاست از نگاه امام خمینى(قده)(بخش آخر)
آرشیو
چکیده
متن
شواهد و دلایلى که، در خصوص همگرایى دین وسیاست مورد تحلیل قرار گرفت، ثابت کرد که بین این دو عنصر وحدت وجود دارد. اکنون باید به این پرسش پاسخ داد: چه عواملى تفکر واگرایى دین از سیاست را پدید آورد و طراحان آن چه کسانى بودند؟
امام خمینى(قده) فقیه ژرف اندیش و تیزبین، هنگام تبیین پیوند دین وسیاستبه اهداف و عوامل جدایى دین از سیاست نیز پرداخت. تا افکار صاحبان اندیشه را به این نکته جلب کند، تز جدایى دین از سیاستساخته و پرداخته ستمگران و استعمار گران است.
یکى از موضوعات بایسته این پژوهش، موضوع ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلام است. نظریه پردازان معاصر در خصوص پیشینه و عوامل تفکر جدایى دین از سیاست، اختلاف نظر دارند; ولى آنچه همه بر آن اتفاق دارند، این است که تز جدایى دین از سیاست از سوى فرمانروایان ستمگر و استعمار گران ارائه شده است. (1)
بحث در خصوص تاریخ عوامل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست، به فرصت دیگر نیاز دارد وبر صاحبان قلم است که در این باره تحقیق کنند. هدف این نوشتار بررسى عوامل جدایى دین از سیاست، از منظر امام راحل است. آن بزرگوار در تبیین این مساله به عنوان زیر اشاره مى کند:
1 - بنى امیه و بنى عباس
از نگاه امام سیاستبخشى از ادیان الهى است: انبیا شغلشان سیاست است... (2) امام عقیده دارد که دین واقعى مسیحیت نیز با سیاست همگراست. (3) در عصر رسول خدا(ص)، به دلیل اینکه آن حضرت رسما حکومت تشکیل داد و خود بنیانگذار همگرایى دین و حکومتبود; کسى شعار واگرایى دین و سیاست را مطرح نکرد و تلفیق این دو عنصر مورد قبول همه مسلمانان بود. امام فرمود: «پس از رحلت رسول اکرم(ص)، هیچ کس از مسلمانان در این معنا که حکومت لازم است تردید نداشت. هیچ کس نگفتحکومت لازم نداریم. چنین حرفى از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت اسلامى همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در کسى بوده که عهده دار این امر بشود و رئیس دولتباشد.» (4)
از منظر امام تز جدایى دین از سیاست پدیده شومى است که، بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، در ابتدااز سوى بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شد. وامروزه پرچمدار آن استعمار و استکبار جهانى است. آن بزرگوار مى فرماید: «...این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شده است و بعد هم هر حکومتى که آمده است تایید این امر کرده است; و اخیرا که راه شرق و غرب به دولتهاى اسلامى باز شد، این امر در اوج خود قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست. وسیاست از اسلام جدا است...» (5)
«... این هم یک نقشه بوده است که از صدر اسلام ریشه دارد.» (6)
استاد شهید مطهرى عقیده دارد که پیشینه جدایى دین از سیاستبه صدر اسلام باز مى گردد. (7) بنىامیه، که با حاکمیت اسلام و رهبرى ائمه(ع) مخالف بودند، سعى داشتند دین را حذف و ائمه(ع) را از صحنه سیاستخارج کنند; زیرا حاکمیت دین و رهبرى ائمه(ع) با حکومتسلطنتى آنان سازگار نبود، معاویه، بعد از صلح با امام حسن(ع)، در عراق سخنرانى کرد و گفت: من با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و یا حج کنید یا زکات بدهید، شما این کار را مىکنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و بر مقصود خود نیز دستیافتم. (8) به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى، معاویه با این سخنان به جدایى دین از سیاست اشاره کرد. (9) بنى عباس نیز، همانند بنى امیه، با حاکمیت دین و ائمه(ع) مخالف بودند; زیرا مىدانستند که ائمه(ع) براى رهبرى امت اسلامى از همه شایستهترند و با بودن آنها مردم رهبرى بنى عباس را نمىپذیرند. از اینرو تز جدایى دین از سیاست را مطرح کردند، تا آنها رهبران سیاسى مردم باشند و ائمه(ع) رهبران دینى. واقعیت این است که بنىامیه و بنى عباس به منظور خارج کردن ائمه(ع) از صحنه سیاست تز جدایى دین از سیاست، را مطرح کردند.
2 - انحراف و تحریف حکومت
از دیدگاه اسلام حکومت هدف نیست، بلکه وسیلهاى استبراى حاکمیتخدا و اجراى قوانین الهى. از اینرو، در متون اسلامى حکومت امانت و مسؤولیت و حاکم اسلامى مسؤول معرفى شده است: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (10)
رسول خدا(ص) فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول ... فالامام راع و هو مسئول...» (11)
امام على(ع) حکومت را امانتخوانده است; (12)
و امام راحل نیز فرمود: «عهده دار شدن حکومت فى حد ذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجراى احکام و بر قرارى نظام عادلانه اسلام است.» (13)
متاسفانه حکومت، در همان صدر اسلام، از مسیر و معناى اصلىاش منحرف شد. این انحراف به دو صورت انجام پذیرفت; یکى سلب حکومت از ائمه(ع) و دیگرى مورثى شدن حکومت. بدین ترتیب، حکومت از معناى اصلىاش منحرف شد و وسیلهاى براى عیاشى، رقابتسیاسى و ریاست طلبى گردید.
چنان که ابو سفیان حکومت را توپى خواند که بنى امیه باید سمتیکدیگر پرتاب کنند. و نگذارند از میان آنان خارج شود. (14)
انحراف و تحریف حکومتسبب شد، تا مسلمانان در تشخیص حکومت دچار اشتباه شوند. حکومت، به معناى تحریف شده، در دیدگاه امام على(ع) از بند کفش بى ارزشتر است. (15)
با توجه به مطالب فوق، امام راحل عقیده دارد که یکى از علل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست انحراف حکومت است: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توام بودند.» (16)
«... پس از رحلت رسول اکرم(ص) معاندین و بنى امیه (لعنهم الله) نگذاشتند حکومت اسلامى با ولایت على ابن ابى طالب(ع) مستقر شود. نگذاشتند حکومت مرضى خداى تبارک و تعالى و رسول اکرم در خارج وجود پیداکند. در نتیجه آن را دگرگون کردند، برنامه حکومتشان با برنامه اسلام مغایرت داشت، رژیم حکومتى و طرز اداره و سیاستبنى امیه و بنى عباس ضد اسلام بود. حکومت کاملا وارونه و سلطنتى شد. و به صورت شاهنشاهان ایران و روم و فراعنه مصر در آمد. » (17)
نگرش امام راحل در خصوص علت جدایى دین از سیاستبا نگاه نخبگان دیگر نیز هماهنگ است; چنانکه راشد الغنوشى یکى از علل جدایى دین از سیاست را موروثى شدن خلافت و انحراف حکومت مىداند. (18) استاد جعفرسبحانى نیز مى نویسد: «تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى و ادامه این وضع در طول تاریخ سبب شد، اکثریت مسلمانان در تشخیص آن دچار اشتباه شوند.» (19)
3 - عملکرد فرمانروایان ستمگر
متاسفانه با جدایى رهبرى دین از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن امامان معصوم(ع) از صحنه سیاست، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند. عملکرد این ستمگران موجب شد مسلمانان سیر و منش آنها را ضد دین بدانند; زیرا حکومت اسلامى با آنچه فرمانروایان ستمگر انجام مى دادند، تفاوت داشت. آنها میان فرمانروایى مانند یزید، که شراب مى نوشید و خانه خدا را خراب کرد، با فرمانهاى خداوند در قرآن فاصله بسیار مى دیدند. (20)
شیوه ناپسند خلفا سبب شد تا دین مداران و دین باوران قداست دین را منافى حکومتبدانند و تصور کنند دین با سیاست ارتباط ندارد. مدعیان جدایى دین از سیاست نیز ستم و جنایات زمامداران را یکى از عوامل جدایى دین و سیاست مىدانند. (21)
جنایات و اعمال غیرانسانى حکومتهاى غیر اسلامى، نیز در ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلامى تاثیر فراوان داشته است.عملکرد حاکمان ستمگر و انحراف حکومتسبب شد تا برخى از مسلمانان به حکومتبد بین شده و شعار تنافى قداست دین با سیاستسردهند; شعارى که استعمار نو نیز در تز جدایى دین از سیاست از آن بهره گرفت.
4 - استعمار
ضدیت استعمار گران با دین و دین مداران برهیچ کس پوشیده نیست. از آنجا که تعالیم دین با منافع استعمارگران در تضاد است، سود جویان استعمارگر از هر اهرمى بهره گرفتند تا دین را از صحنه سیاستخارج کنند: «غرب براى رسیدن به هدفهاى سیاسى و اقتصادى خود بر آن شد، پیروزیهاى نظامى و سیاسى خود را با برترى فرهنگى استوار سازد و اسلام را به عنوان مهمترین مانع از سر راه خود بردارد و این ممکن نبود جز اینکه تز جدایى دین از سیاست را در بین مسلمانان نهادینه کند.» (22)
«شواهد تاریخى گویاى آن است که اندیشه لائیک و جدایى دین از حکومت، در دو سده اخیر به دست استعمار به جهان اسلام راه یافت.» (23)
استعمار به خوبى مى دانست که دین و روحانیت هرگز با فساد و غارت منابع ملتها کنار نمى آیند. بنا براین در اندیشه خارج کردن دین و روحانیت از سیاست فرو رفتند و چون مىدانستند جز با بهره گیرى از ابزار و شعار دینى بدین مهم دست نمى یابند، ناگزیر از راه دین وارد شدند و براى جدایى دین از سیاست از شعار تنافى قداست دین و سیاست، که در ظاهر رنگ مذهبى داشت، بهره بردند. مسلمانان، که در طول تاریخ شاهد حکومتهاى منحرف و عملکرد غیر انسانى زمامداران ستمگر بودند، تحت تاثیر این شعار قرار گرفتند. بقیه در صفحه47البته استعمارگران براى ترویج تز جدایى دین از سیاست، از عوامل دیگرى نیز استفاده کردند. نخست آن که دین را مسایل عبادى و فردى تفسیرکردند و سیاست را فریب و نیرنگ خواندند. در چنین موقعیتى، شعار تنافى قداست دین و سیاست درست و قابل پذیرش جلوه مى کرد. زیرا طبیعى است که دین با سیاست غیر مشروع (فریب و نیرنگ) ارتباط ندارد.
استعمار، در مسیر بیرون کردن دین از صحنه سیاست، از دو گروه عمده روشنفکران غرب زده و فرمانروایان مسلمان بهره گرفت. روشنفکران غرب زده، که سخت تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب بودند و غرب را مهد تمدن مى پنداشتند، عقیده داشتند که دین نمى تواند در صحنههاى سیاسى حضور داشته باشد. و در این عرصه باید از قوانین غرب استفاده کرد. امام راحل مى فرماید: «چپاولگران حیله گر کوشش نمودند، بدست عمال به ظاهر روشنفکر خود اسلام را همچون مسیحیتبه انزوا کشانده و علما را در چارچوب مسایل عبادى محبوس کند.» (24)
امام راحل، در باره گروه دومى که غرب در این مسیر از آنها بهره برد، مى فرماید: «همه مىدانیم و باید بدانیم که آنچه از قرنهاپیش تا اکنون بر سر مسلمین خصوصا در یکى از دو قرن اخیر که دست دولتهاى اجنبى به کشورهاى اسلامى باز شده و سایه شوم آنان بلاد مسلمین را به تاریکى و ظلمات کشانده ... غفلت مسلمانان از مسایل سیاسى و اجتماعى است که به دست استعمارگران و عمال غرب و شرق زده آنان بر مسلمانان ... تحمیل شده است که حتى غالب علماى اسلامى گمان مى کردند و مى کنند که اسلام از سیاست منزوى است.» (25)
یکى از عمال استعمار مى گوید: ما با خواستار شدن جدایى دین از سیاست از دین مى خواهیم که خودش با دلخواه و با رضایتخود، خود کشى کند.» (26)
آیةالله ابراهیم امینى مى گوید: «استعمارگران و ابرجنایتکاران که اسلام را بزرگترین سد راه منافع خویش یافتند به کمک عمال مزدور خویش سعى کردند اسلام [را] از صحنه خارج سازند. و آن را به صورت یک دین بى حرکت و بى مسؤولیت معرفى نمایند.» (27)
متاسفانه استعمارگران در اشاعه جدایى دین از سیاست موفق بودند; زیرا تز جدایى دین از سیاست آن قدر در جوامع اسلامى اثر گذاشته بود که به تعبیرامام راحل دین مدارى با عدم دخالت در سیاست ارزیابى شد و دخالت روحانیت در سیاست گناه به شمار مىآمد. (28)
جاى تردید نیست که اگر دین با سیاست واقعى منافات داشت، پیامبران و ائمه(ع) از سیاست کنارهگیرى مى کردند و دیگران را نیز به این کار فرا مى خواندند. سیره ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) نشان مى دهد که دین و سیاست تنافى ندارند.
امام راحل در باره عدم تنافى دین و سیاست فرمود: «... اینها این جور قداست را مى خواهند و نمى دانند که اسلام و پیغمبر اسلام، با تمام قداست، این مسایل را داشتند. تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است مع ذلک مى رفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مى کردند و سیاست مملکت را حفظ مىکردند و منافات با قداست هم نداشت.» (29)
پىنوشتها:
1- مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص327.
2- مجله پیام قرآن، شماره 1/1373، ص 5; رساله نوین 4:47 .
3- روزنامه جمهورى اسلامى، 5/1375، ص 15; مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده)، ص149.
4- ولایت فقیه، ص 20; مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص297-296.
5- مجله پیام زن، شماره3،1373، ص 20.
6- مجموعه مقالات کنگره نقش زمان و مکان در اجتهاد،13:59.
7- امامت و رهبرى ،ص 31 و 32.
8- مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى(قده) و احیاى تفکر دینى، ج 1، ص 85.
9- شیعه در اسلام، ص 21.
10- نسا: 58; تفسیر عیاشى ،جلد1، ص249; البرهان، ج 1، ص380; تفسیر نمونه، ج3، ص 430 ; سیرى در نهج البلاغه، ص129.
11- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص206.
12- سیرى در نهج البلاغه، ص 131.
13- ولایت فقیه، ص59.
14- مروج الذهب، ج 2، ص 342; الغدیر، ج 8، ص 278; حماسه حسینى، ج3، ص 45 و46.
15- نهج البلاغه، خطبه3.
16- صحیفه نور، ج17، ص 138.
17- ولایت فقیه، ص 32.
18- روزنامه اطلاعات،29/3/1370، ص 11.
19- مبانى حکومت اسلامى، ج 1، ص 2.
20- المنظم، ج6، ص17.
21- مجله کوثر، شماره هجدهم، ص 91.
22- مجله حوزه،سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 328.
23- همان.
24- روزنامه کیهان، 11/5/1373.
25- صحیفه نور، ج 18، ص 88; مجله پیام زن، خرداد 1371، ص20.
26- روزنامه جهان اسلام، 12/4/1372; ص 8، (به نقل از کتاب جدایى دین از سیاست، منوچهر جمالى).
27- مجله اعتصام، 1362، ص 31.
28- مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده) و فرهنگ عاشورا دفتر اول، ص 330.
29- صحیفه نور، ج9، ص 182.
امام خمینى(قده) فقیه ژرف اندیش و تیزبین، هنگام تبیین پیوند دین وسیاستبه اهداف و عوامل جدایى دین از سیاست نیز پرداخت. تا افکار صاحبان اندیشه را به این نکته جلب کند، تز جدایى دین از سیاستساخته و پرداخته ستمگران و استعمار گران است.
یکى از موضوعات بایسته این پژوهش، موضوع ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلام است. نظریه پردازان معاصر در خصوص پیشینه و عوامل تفکر جدایى دین از سیاست، اختلاف نظر دارند; ولى آنچه همه بر آن اتفاق دارند، این است که تز جدایى دین از سیاست از سوى فرمانروایان ستمگر و استعمار گران ارائه شده است. (1)
بحث در خصوص تاریخ عوامل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست، به فرصت دیگر نیاز دارد وبر صاحبان قلم است که در این باره تحقیق کنند. هدف این نوشتار بررسى عوامل جدایى دین از سیاست، از منظر امام راحل است. آن بزرگوار در تبیین این مساله به عنوان زیر اشاره مى کند:
1 - بنى امیه و بنى عباس
از نگاه امام سیاستبخشى از ادیان الهى است: انبیا شغلشان سیاست است... (2) امام عقیده دارد که دین واقعى مسیحیت نیز با سیاست همگراست. (3) در عصر رسول خدا(ص)، به دلیل اینکه آن حضرت رسما حکومت تشکیل داد و خود بنیانگذار همگرایى دین و حکومتبود; کسى شعار واگرایى دین و سیاست را مطرح نکرد و تلفیق این دو عنصر مورد قبول همه مسلمانان بود. امام فرمود: «پس از رحلت رسول اکرم(ص)، هیچ کس از مسلمانان در این معنا که حکومت لازم است تردید نداشت. هیچ کس نگفتحکومت لازم نداریم. چنین حرفى از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت اسلامى همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در کسى بوده که عهده دار این امر بشود و رئیس دولتباشد.» (4)
از منظر امام تز جدایى دین از سیاست پدیده شومى است که، بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، در ابتدااز سوى بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شد. وامروزه پرچمدار آن استعمار و استکبار جهانى است. آن بزرگوار مى فرماید: «...این یک نقشه شیطانى بوده است که از زمان بنى امیه و بنى عباس طرح ریزى شده است و بعد هم هر حکومتى که آمده است تایید این امر کرده است; و اخیرا که راه شرق و غرب به دولتهاى اسلامى باز شد، این امر در اوج خود قرار گرفت که اسلام یک مسئله شخصى بین بنده و خداست. وسیاست از اسلام جدا است...» (5)
«... این هم یک نقشه بوده است که از صدر اسلام ریشه دارد.» (6)
استاد شهید مطهرى عقیده دارد که پیشینه جدایى دین از سیاستبه صدر اسلام باز مى گردد. (7) بنىامیه، که با حاکمیت اسلام و رهبرى ائمه(ع) مخالف بودند، سعى داشتند دین را حذف و ائمه(ع) را از صحنه سیاستخارج کنند; زیرا حاکمیت دین و رهبرى ائمه(ع) با حکومتسلطنتى آنان سازگار نبود، معاویه، بعد از صلح با امام حسن(ع)، در عراق سخنرانى کرد و گفت: من با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و یا حج کنید یا زکات بدهید، شما این کار را مىکنید. من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم و بر مقصود خود نیز دستیافتم. (8) به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى، معاویه با این سخنان به جدایى دین از سیاست اشاره کرد. (9) بنى عباس نیز، همانند بنى امیه، با حاکمیت دین و ائمه(ع) مخالف بودند; زیرا مىدانستند که ائمه(ع) براى رهبرى امت اسلامى از همه شایستهترند و با بودن آنها مردم رهبرى بنى عباس را نمىپذیرند. از اینرو تز جدایى دین از سیاست را مطرح کردند، تا آنها رهبران سیاسى مردم باشند و ائمه(ع) رهبران دینى. واقعیت این است که بنىامیه و بنى عباس به منظور خارج کردن ائمه(ع) از صحنه سیاست تز جدایى دین از سیاست، را مطرح کردند.
2 - انحراف و تحریف حکومت
از دیدگاه اسلام حکومت هدف نیست، بلکه وسیلهاى استبراى حاکمیتخدا و اجراى قوانین الهى. از اینرو، در متون اسلامى حکومت امانت و مسؤولیت و حاکم اسلامى مسؤول معرفى شده است: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (10)
رسول خدا(ص) فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول ... فالامام راع و هو مسئول...» (11)
امام على(ع) حکومت را امانتخوانده است; (12)
و امام راحل نیز فرمود: «عهده دار شدن حکومت فى حد ذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجراى احکام و بر قرارى نظام عادلانه اسلام است.» (13)
متاسفانه حکومت، در همان صدر اسلام، از مسیر و معناى اصلىاش منحرف شد. این انحراف به دو صورت انجام پذیرفت; یکى سلب حکومت از ائمه(ع) و دیگرى مورثى شدن حکومت. بدین ترتیب، حکومت از معناى اصلىاش منحرف شد و وسیلهاى براى عیاشى، رقابتسیاسى و ریاست طلبى گردید.
چنان که ابو سفیان حکومت را توپى خواند که بنى امیه باید سمتیکدیگر پرتاب کنند. و نگذارند از میان آنان خارج شود. (14)
انحراف و تحریف حکومتسبب شد، تا مسلمانان در تشخیص حکومت دچار اشتباه شوند. حکومت، به معناى تحریف شده، در دیدگاه امام على(ع) از بند کفش بى ارزشتر است. (15)
با توجه به مطالب فوق، امام راحل عقیده دارد که یکى از علل ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست انحراف حکومت است: «در صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توام بودند.» (16)
«... پس از رحلت رسول اکرم(ص) معاندین و بنى امیه (لعنهم الله) نگذاشتند حکومت اسلامى با ولایت على ابن ابى طالب(ع) مستقر شود. نگذاشتند حکومت مرضى خداى تبارک و تعالى و رسول اکرم در خارج وجود پیداکند. در نتیجه آن را دگرگون کردند، برنامه حکومتشان با برنامه اسلام مغایرت داشت، رژیم حکومتى و طرز اداره و سیاستبنى امیه و بنى عباس ضد اسلام بود. حکومت کاملا وارونه و سلطنتى شد. و به صورت شاهنشاهان ایران و روم و فراعنه مصر در آمد. » (17)
نگرش امام راحل در خصوص علت جدایى دین از سیاستبا نگاه نخبگان دیگر نیز هماهنگ است; چنانکه راشد الغنوشى یکى از علل جدایى دین از سیاست را موروثى شدن خلافت و انحراف حکومت مىداند. (18) استاد جعفرسبحانى نیز مى نویسد: «تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى و ادامه این وضع در طول تاریخ سبب شد، اکثریت مسلمانان در تشخیص آن دچار اشتباه شوند.» (19)
3 - عملکرد فرمانروایان ستمگر
متاسفانه با جدایى رهبرى دین از رهبرى سیاسى و کنار گذاشتن امامان معصوم(ع) از صحنه سیاست، حاکمانى روى کار آمدند که واجد شرایط رهبرى نبودند. عملکرد این ستمگران موجب شد مسلمانان سیر و منش آنها را ضد دین بدانند; زیرا حکومت اسلامى با آنچه فرمانروایان ستمگر انجام مى دادند، تفاوت داشت. آنها میان فرمانروایى مانند یزید، که شراب مى نوشید و خانه خدا را خراب کرد، با فرمانهاى خداوند در قرآن فاصله بسیار مى دیدند. (20)
شیوه ناپسند خلفا سبب شد تا دین مداران و دین باوران قداست دین را منافى حکومتبدانند و تصور کنند دین با سیاست ارتباط ندارد. مدعیان جدایى دین از سیاست نیز ستم و جنایات زمامداران را یکى از عوامل جدایى دین و سیاست مىدانند. (21)
جنایات و اعمال غیرانسانى حکومتهاى غیر اسلامى، نیز در ایجاد تفکر جدایى دین از سیاست در حوزه تاریخ اسلامى تاثیر فراوان داشته است.عملکرد حاکمان ستمگر و انحراف حکومتسبب شد تا برخى از مسلمانان به حکومتبد بین شده و شعار تنافى قداست دین با سیاستسردهند; شعارى که استعمار نو نیز در تز جدایى دین از سیاست از آن بهره گرفت.
4 - استعمار
ضدیت استعمار گران با دین و دین مداران برهیچ کس پوشیده نیست. از آنجا که تعالیم دین با منافع استعمارگران در تضاد است، سود جویان استعمارگر از هر اهرمى بهره گرفتند تا دین را از صحنه سیاستخارج کنند: «غرب براى رسیدن به هدفهاى سیاسى و اقتصادى خود بر آن شد، پیروزیهاى نظامى و سیاسى خود را با برترى فرهنگى استوار سازد و اسلام را به عنوان مهمترین مانع از سر راه خود بردارد و این ممکن نبود جز اینکه تز جدایى دین از سیاست را در بین مسلمانان نهادینه کند.» (22)
«شواهد تاریخى گویاى آن است که اندیشه لائیک و جدایى دین از حکومت، در دو سده اخیر به دست استعمار به جهان اسلام راه یافت.» (23)
استعمار به خوبى مى دانست که دین و روحانیت هرگز با فساد و غارت منابع ملتها کنار نمى آیند. بنا براین در اندیشه خارج کردن دین و روحانیت از سیاست فرو رفتند و چون مىدانستند جز با بهره گیرى از ابزار و شعار دینى بدین مهم دست نمى یابند، ناگزیر از راه دین وارد شدند و براى جدایى دین از سیاست از شعار تنافى قداست دین و سیاست، که در ظاهر رنگ مذهبى داشت، بهره بردند. مسلمانان، که در طول تاریخ شاهد حکومتهاى منحرف و عملکرد غیر انسانى زمامداران ستمگر بودند، تحت تاثیر این شعار قرار گرفتند. بقیه در صفحه47البته استعمارگران براى ترویج تز جدایى دین از سیاست، از عوامل دیگرى نیز استفاده کردند. نخست آن که دین را مسایل عبادى و فردى تفسیرکردند و سیاست را فریب و نیرنگ خواندند. در چنین موقعیتى، شعار تنافى قداست دین و سیاست درست و قابل پذیرش جلوه مى کرد. زیرا طبیعى است که دین با سیاست غیر مشروع (فریب و نیرنگ) ارتباط ندارد.
استعمار، در مسیر بیرون کردن دین از صحنه سیاست، از دو گروه عمده روشنفکران غرب زده و فرمانروایان مسلمان بهره گرفت. روشنفکران غرب زده، که سخت تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب بودند و غرب را مهد تمدن مى پنداشتند، عقیده داشتند که دین نمى تواند در صحنههاى سیاسى حضور داشته باشد. و در این عرصه باید از قوانین غرب استفاده کرد. امام راحل مى فرماید: «چپاولگران حیله گر کوشش نمودند، بدست عمال به ظاهر روشنفکر خود اسلام را همچون مسیحیتبه انزوا کشانده و علما را در چارچوب مسایل عبادى محبوس کند.» (24)
امام راحل، در باره گروه دومى که غرب در این مسیر از آنها بهره برد، مى فرماید: «همه مىدانیم و باید بدانیم که آنچه از قرنهاپیش تا اکنون بر سر مسلمین خصوصا در یکى از دو قرن اخیر که دست دولتهاى اجنبى به کشورهاى اسلامى باز شده و سایه شوم آنان بلاد مسلمین را به تاریکى و ظلمات کشانده ... غفلت مسلمانان از مسایل سیاسى و اجتماعى است که به دست استعمارگران و عمال غرب و شرق زده آنان بر مسلمانان ... تحمیل شده است که حتى غالب علماى اسلامى گمان مى کردند و مى کنند که اسلام از سیاست منزوى است.» (25)
یکى از عمال استعمار مى گوید: ما با خواستار شدن جدایى دین از سیاست از دین مى خواهیم که خودش با دلخواه و با رضایتخود، خود کشى کند.» (26)
آیةالله ابراهیم امینى مى گوید: «استعمارگران و ابرجنایتکاران که اسلام را بزرگترین سد راه منافع خویش یافتند به کمک عمال مزدور خویش سعى کردند اسلام [را] از صحنه خارج سازند. و آن را به صورت یک دین بى حرکت و بى مسؤولیت معرفى نمایند.» (27)
متاسفانه استعمارگران در اشاعه جدایى دین از سیاست موفق بودند; زیرا تز جدایى دین از سیاست آن قدر در جوامع اسلامى اثر گذاشته بود که به تعبیرامام راحل دین مدارى با عدم دخالت در سیاست ارزیابى شد و دخالت روحانیت در سیاست گناه به شمار مىآمد. (28)
جاى تردید نیست که اگر دین با سیاست واقعى منافات داشت، پیامبران و ائمه(ع) از سیاست کنارهگیرى مى کردند و دیگران را نیز به این کار فرا مى خواندند. سیره ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) نشان مى دهد که دین و سیاست تنافى ندارند.
امام راحل در باره عدم تنافى دین و سیاست فرمود: «... اینها این جور قداست را مى خواهند و نمى دانند که اسلام و پیغمبر اسلام، با تمام قداست، این مسایل را داشتند. تمام قداست و الوهیت محفوظ بوده است مع ذلک مى رفتند و اشخاصى که برخلاف مسیر انسانیت هستند آنها را دفع مى کردند و سیاست مملکت را حفظ مىکردند و منافات با قداست هم نداشت.» (29)
پىنوشتها:
1- مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص327.
2- مجله پیام قرآن، شماره 1/1373، ص 5; رساله نوین 4:47 .
3- روزنامه جمهورى اسلامى، 5/1375، ص 15; مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده)، ص149.
4- ولایت فقیه، ص 20; مجله حوزه، سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص297-296.
5- مجله پیام زن، شماره3،1373، ص 20.
6- مجموعه مقالات کنگره نقش زمان و مکان در اجتهاد،13:59.
7- امامت و رهبرى ،ص 31 و 32.
8- مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى(قده) و احیاى تفکر دینى، ج 1، ص 85.
9- شیعه در اسلام، ص 21.
10- نسا: 58; تفسیر عیاشى ،جلد1، ص249; البرهان، ج 1، ص380; تفسیر نمونه، ج3، ص 430 ; سیرى در نهج البلاغه، ص129.
11- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص206.
12- سیرى در نهج البلاغه، ص 131.
13- ولایت فقیه، ص59.
14- مروج الذهب، ج 2، ص 342; الغدیر، ج 8، ص 278; حماسه حسینى، ج3، ص 45 و46.
15- نهج البلاغه، خطبه3.
16- صحیفه نور، ج17، ص 138.
17- ولایت فقیه، ص 32.
18- روزنامه اطلاعات،29/3/1370، ص 11.
19- مبانى حکومت اسلامى، ج 1، ص 2.
20- المنظم، ج6، ص17.
21- مجله کوثر، شماره هجدهم، ص 91.
22- مجله حوزه،سال پانزدهم، شماره 2 و 1، ص 328.
23- همان.
24- روزنامه کیهان، 11/5/1373.
25- صحیفه نور، ج 18، ص 88; مجله پیام زن، خرداد 1371، ص20.
26- روزنامه جهان اسلام، 12/4/1372; ص 8، (به نقل از کتاب جدایى دین از سیاست، منوچهر جمالى).
27- مجله اعتصام، 1362، ص 31.
28- مجموعه مقالات کنگره امام خمینى(قده) و فرهنگ عاشورا دفتر اول، ص 330.
29- صحیفه نور، ج9، ص 182.