کودتای گریز ناپذیر؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
54 سال پس از کودتای 28 مرداد علیه دولت دکتر محمد مصدق، هنوز این پرسش قابل طرح است که آیا، کودتا امری گریزناپذیر بود یا اینکه دکتر مصدق با تمهیداتی میتوانست مانع انجام آن شود؟ مسلما استعفای دکتر مصدق از مقام نخست وزیری میتوانست مانع انجام کودتا شود، اما صورت مساله این نیست، مساله این است که آیا وی میتوانست ضمن حفظ دولت خود، از وقوع کودتا جلوگیری کند؟
به باور نگارنده، پاسخ این پرسش منفی است! به عبارت دیگر، مصدق در شرایط آن روز جهان، محکوم به شکست بود و شانسی برای بقا به بهای حفظ اصول خود نداشت، مگر آنکه اصول خود را کنار میگذاشت که در آن صورت دیگر مصدق نبود.
اصول مورد نظر دکتر مصدق اما چه بود که مانع بقای دولت او در آغاز جنگ سرد بین قدرتهای جهانی میشد؟
مصدق در حوزه روابط خارجی، منادی سیاست موازنه منفی بود و در حوزه داخلی از سیاستی لیبرالیستی که مستلزم دموکراسی در چارچوب نظامی مشروطه بود، حمایت میکرد. در کنار این دو اصل و شاید برای تحقق آنها، دکتر مصدق ملیکردن صنعت نفت را دنبال میکرد تا بدین وسیله هم مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران را محدود کند و هم منابع مالی لازم برای توسعه اقتصادی ایران را فراهم آورد.
در واقع، جنگ سرد که با جنگ کره و همزمان با نخستوزیری مصدق آغاز شد، سه اصل مورد نظر او را به گونهای به یکدیگر پیوند زد که مصدق دو راه بیشتر پیش روی خود نداشت. او یا میبایست از سه اصل مورد نظر خود عدول کند و بقا یابد یا اینکه با اصرار بر اصول خود خطر کودتا و سقوط دولت خود را به جان بخرد.
اینکه دکتر مصدق بر سر چنین دو راهی هولناکی قرار گرفت، تراژدی زندگی اوست. او به واقع با انتخاب سقوط خود، این تراژدی را وارد روان ناخودآگاه جامعه ایرانی کرد تا فرجام سیاست استقلالخواهی، دموکراسی و عدالتجویی نزد ایرانیان سرشتی سوکناک پیدا کند. این همه اما زیر سر پدیده بدسرشت جنگ سرد بود که موجب میشد کشورهای غربی هیچکدام از همسایگان اتحاد شوروی را بیطرف نخواهند و بر پیوستن آنها به پیمانهای نظامی ضدشوروی اصرار ورزند.
در حقیقت، جنگ سرد شانس کشوری مانند ایران را برای پایه گذاری سیاست خارجی مبتنی بر موازنه منفی به صفر رساند و دکتر مصدق اگر به ادامه حیات دولت خود میاندیشید به ناگزیر میبایست به پیمان بغداد و سپس سنتو بپیوندد و با سیاست موازنه منفی برای همیشه خداحافظی کند. عدول از سیاست موازنه منفی و پیوستن به پیمانهای نظامی غرب اما یک اثر مستقیم داخلی نیز داشت و آن سرکوب نیروهای چپ بهخصوص حزب توده ایران بود.
آمریکا و متحدانش نمیپذیرفتند که گروهی کمونیستی آن هم متحد شوروی، در ایران به عنوان حزبی قانونی آزادانه فعالیت کند. مصدق برای بقای خود مجبور بود حزب توده را منحل کند و چون قاعدتا با مقاومت این حزب روبهرو میشد، ناگزیر بود آنها را به صورتی خونین سرکوب کند. این موضوع مسلما با دموکراسی مورد نظر مصدق ناسازگار بود و او ترجیح داد که سقوط کند، اما سیاست سرکوب خونین را در پیش نگیرد.
مشکل دیگر اما، ملیکردن صنعت نفت بود که شرکتهای نفتی و به تبع آنها دولتهای غربی آن را به گونهای که مصدق تعریف میکرد، خط قرمز خود میدانستند و به هیچ بهایی حاضر به پذیرش آن نبودند. مصدق میخواست نفت ایران به ایران تعلق داشته باشد و به ازای تاسیسات نفتی شرکت نفت ایران و انگلیس به آن غرامت بپردازد.
در مقابل، دنیای غرب، هر چند که با لفظ ملیشدن نفت کنار آمده بود، اما فقط از فرمولی حمایت میکرد که بیش از نصف عواید نفت را نصیب دولت ایران نکند.
تقسیم عواید نفت به صورت پنجاه – پنجاه تنها فرمول مورد رضایت شرکتهای نفتی و دولتهای قدرتمند حامی آنها بود و این در واقع، همان پیشنهادی بود که بریتانیا قبل از به قدرت رسیدن مصدق به سرلشکر رزمآرا پیشنهاد کرده بود، اما حامیان ملیشدن نفت آن را نپذیرفته بودند.
بنابراین، مصدق در مورد ملیکردن صنعت نفت خود را به اصلی متعهد کرده بود که تحقق آن غیرممکن بود، اما عدول از آن نیز او را در نزد رقبای راستگرا و چپگرایش به کلی بیاعتبار میکرد.
بدینترتیب، مصدق راهی برای تحقق اصول خود نداشت. او یا میبایست از همه اصول خود عدول کند یا اینکه ساقط شود. او سرانجام سقوط را پذیرفت و به تبعید رفت، ولی در این میان، نوعی پیروزی اخلاقی به دست آورد که در دراز مدت به زیان مخالفانش تمام شد.
به باور نگارنده، پاسخ این پرسش منفی است! به عبارت دیگر، مصدق در شرایط آن روز جهان، محکوم به شکست بود و شانسی برای بقا به بهای حفظ اصول خود نداشت، مگر آنکه اصول خود را کنار میگذاشت که در آن صورت دیگر مصدق نبود.
اصول مورد نظر دکتر مصدق اما چه بود که مانع بقای دولت او در آغاز جنگ سرد بین قدرتهای جهانی میشد؟
مصدق در حوزه روابط خارجی، منادی سیاست موازنه منفی بود و در حوزه داخلی از سیاستی لیبرالیستی که مستلزم دموکراسی در چارچوب نظامی مشروطه بود، حمایت میکرد. در کنار این دو اصل و شاید برای تحقق آنها، دکتر مصدق ملیکردن صنعت نفت را دنبال میکرد تا بدین وسیله هم مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران را محدود کند و هم منابع مالی لازم برای توسعه اقتصادی ایران را فراهم آورد.
در واقع، جنگ سرد که با جنگ کره و همزمان با نخستوزیری مصدق آغاز شد، سه اصل مورد نظر او را به گونهای به یکدیگر پیوند زد که مصدق دو راه بیشتر پیش روی خود نداشت. او یا میبایست از سه اصل مورد نظر خود عدول کند و بقا یابد یا اینکه با اصرار بر اصول خود خطر کودتا و سقوط دولت خود را به جان بخرد.
اینکه دکتر مصدق بر سر چنین دو راهی هولناکی قرار گرفت، تراژدی زندگی اوست. او به واقع با انتخاب سقوط خود، این تراژدی را وارد روان ناخودآگاه جامعه ایرانی کرد تا فرجام سیاست استقلالخواهی، دموکراسی و عدالتجویی نزد ایرانیان سرشتی سوکناک پیدا کند. این همه اما زیر سر پدیده بدسرشت جنگ سرد بود که موجب میشد کشورهای غربی هیچکدام از همسایگان اتحاد شوروی را بیطرف نخواهند و بر پیوستن آنها به پیمانهای نظامی ضدشوروی اصرار ورزند.
در حقیقت، جنگ سرد شانس کشوری مانند ایران را برای پایه گذاری سیاست خارجی مبتنی بر موازنه منفی به صفر رساند و دکتر مصدق اگر به ادامه حیات دولت خود میاندیشید به ناگزیر میبایست به پیمان بغداد و سپس سنتو بپیوندد و با سیاست موازنه منفی برای همیشه خداحافظی کند. عدول از سیاست موازنه منفی و پیوستن به پیمانهای نظامی غرب اما یک اثر مستقیم داخلی نیز داشت و آن سرکوب نیروهای چپ بهخصوص حزب توده ایران بود.
آمریکا و متحدانش نمیپذیرفتند که گروهی کمونیستی آن هم متحد شوروی، در ایران به عنوان حزبی قانونی آزادانه فعالیت کند. مصدق برای بقای خود مجبور بود حزب توده را منحل کند و چون قاعدتا با مقاومت این حزب روبهرو میشد، ناگزیر بود آنها را به صورتی خونین سرکوب کند. این موضوع مسلما با دموکراسی مورد نظر مصدق ناسازگار بود و او ترجیح داد که سقوط کند، اما سیاست سرکوب خونین را در پیش نگیرد.
مشکل دیگر اما، ملیکردن صنعت نفت بود که شرکتهای نفتی و به تبع آنها دولتهای غربی آن را به گونهای که مصدق تعریف میکرد، خط قرمز خود میدانستند و به هیچ بهایی حاضر به پذیرش آن نبودند. مصدق میخواست نفت ایران به ایران تعلق داشته باشد و به ازای تاسیسات نفتی شرکت نفت ایران و انگلیس به آن غرامت بپردازد.
در مقابل، دنیای غرب، هر چند که با لفظ ملیشدن نفت کنار آمده بود، اما فقط از فرمولی حمایت میکرد که بیش از نصف عواید نفت را نصیب دولت ایران نکند.
تقسیم عواید نفت به صورت پنجاه – پنجاه تنها فرمول مورد رضایت شرکتهای نفتی و دولتهای قدرتمند حامی آنها بود و این در واقع، همان پیشنهادی بود که بریتانیا قبل از به قدرت رسیدن مصدق به سرلشکر رزمآرا پیشنهاد کرده بود، اما حامیان ملیشدن نفت آن را نپذیرفته بودند.
بنابراین، مصدق در مورد ملیکردن صنعت نفت خود را به اصلی متعهد کرده بود که تحقق آن غیرممکن بود، اما عدول از آن نیز او را در نزد رقبای راستگرا و چپگرایش به کلی بیاعتبار میکرد.
بدینترتیب، مصدق راهی برای تحقق اصول خود نداشت. او یا میبایست از همه اصول خود عدول کند یا اینکه ساقط شود. او سرانجام سقوط را پذیرفت و به تبعید رفت، ولی در این میان، نوعی پیروزی اخلاقی به دست آورد که در دراز مدت به زیان مخالفانش تمام شد.