قرآن در ادب فارسی:نخستین موعظه
آرشیو
چکیده
متن
خداوند بزرگ در سورهی فرقان، حکایت ظالمی را نقل میکند که روز قیامت، دست خود را میگزد و برخویش نفرین میکند. سپس، آروزهای او را در آن روز شگفت، بیان میکند. از بیان خداوند در سورهی یاد شده، چنین برمیآید که آن ظالم، در آن لحظه که خود را مقابل نامهیاعمالش میبیند، دو آروزی بزرگ دارد: نخست اینکه کاش رهی را برمیگزید که رسول خدا(ص) گفته بود، و دیگر آنکه کاش با کسی که در دنیا دوست شده بود، هرگز آشنایی نمییافت. از عبارت قرآن، میتوان دریافت که در واقع، او این سرنوشت شوم خود را به گردن دو عمل خویش میاندازد: عمل اول او نا همراهی و نارفیقی با پیامبر بود وعمل دومش، همراهی و رفیقی با یکی از گمراهان روزگار.
و یوْمَ یعضُّ الظّالِمُ عَلی یدَیهِ یقُولُ یا لَیتَنِی اتّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً. یا وَیلَتی لَیتَنی لَمْ اتَّخِذْ فُلاناً خلیلاً.1
[به یادآر!] روزی را که ظالم، دست خود را به دندان میگزد. [در آن هنگام] میگوید: کاش با رسول(ص) همراهی میکردم! وای برمن! ای کاش فلان کس را به دوستی نمیگرفتم!
همانگونه که از آیه، به خوبی برمیآید، پشیمانی چنین ظالمی را در چنان روزی، به انتخابهای غلط او دربارهی دوستانش برمیگردد. او افسوس میخورد که چرا «مع الرسول» نبوده است؛ یعنی، دوستی به خوبی و پاکی پیامبر(ص) برنگزیده است، و چرا فلانی که را که از بدترین آدمیان بوده، دوست خود کرده است.
چنین آیاتی، به مثابهی زنگ خطری است که قرآن به صدا در آورده است و از ما میخواهد که سرنوشت خود را به دست کسانی که از گمراهاناند، نسپاریم. نکتهی بسیار باریک و زیبایی که در ادامهی آیه میآید، این است که همان شخص ظالم، توضیحی دربارهی دوست گمراه خود میدهد. بعد از آنکه خود را نفرین میگوید و از دوستی با کسی که گمراهش کرده، اظهار ندامت میکند، جملهای در وصف آن دوست گمراه خود به زبان میآورد: لَقَدْ اَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إذْ جائَنی1؛ «او مرا از ذکر، گمراه کرد، بعد از آنکه ذکر مرا آمد.» یعنی او را از نعمتی غافل کرد که در اختیارم بود، ولی قدرش را نمیدانستم. مفسّران دربارهی مصداق «ذکر» در این آیه، چندین سخن گفتهاند؛ ولی مشهورترین قول، این است که مراد از «ذکر» در این آیه، ایمان و قرآن است. در قرآن، کلمهی ذکر به معنای قرآن آمده است2 و همچنین ادامهی همین آیه، دربارهی مهجور بودن قرآن است، قرینه و دلیلی دیگر برمعنا و مصادق ذکر در آیهی پیش گفته است؛ زیرا خداوند در ادامهی این آیه، سخن رسول(ص) را نقل میکند که به درگاه الهی نالیده و گفته است که خدایا، قوم من قرآن را رها کرده و مهجور گذاشتهاند.3
حتی اگر نگاه خود را به معنای لغوی «ذکر» محصور کنیم و به مصداقهایی که برای آن گفتهاند، توجه نکنیم، باز نمیتوان «گمراهی از ذکر» را به معنایی متفاوت با «غفلت از قرآن» پنداشت؛ زیرا ذکر، یعنی یادآوری خدا، و به حق، همه قرآن، یادآوری خدا، حکمت و نعمتهای اوست. بنابراین میتوان از مفهوم کلی آیه، چنین فهمید که آن شخص ظالم، در دنیا، دوستی داشته است که او را از قرآن جدا و غافل کرده و همین موجب چنین سرنوشت شوم و ناخوشایندی برای او شده است. اگر این تفسیر ساده و مستقیم را بپذیریم، باید قبول کنیم که خداوند با این آیات، به ما هشدار میدهد و گوشزد میکند که دوری و مهجوری از قرآن، عاقبت انسان را به ورطه هلاکت و شقاوت میاندازد. بنابراین، هرکه ما را بیش از دیگران به قرآن نزدیکتر کند، دوست بهتری است و بدترین دوستان، کسانی هستند که میان ما و قرآن فاصله میاندازند. در اطراف ما گاه کسانی هستند که اگر بیست سال هم با آنان دوست باشیم، یک بار ما را به خواندن قرآن یا فهم آیهای از آن، تشویق نمیکنند و از هردری سخن میگویند، جز ایمان و قرآن. چنین دوستان و معاشرانی را حافظ، دوستان «ناجنس» میخواند و معتقد است که:
نخست موعظهی پیر میفروش این است کـه از مصـاحب نـا جـنس احـتـراز کنید
همو که احتراز و پرهیز از مصاحب ناجنس را این اندازه مهم و اساسی میداند که آن را نخستین موعظهی پیر خود میشمارد، رفیق خوب و همدل و همراه را «کیمیای سعادت» معرفی میکند:
دریغ و درد که تا این زمان نمیدانستم کـه کیمیای سعـادت، رفیق بود رفـیق
وقتی مصاحبان و معاشران ما، این اندازه تأثیر گذارند که هم میتوانند برای ما در حکم کیمیای سعادت باشند و هم چنان خطرناک که پرهیز از آنان نخستین موعظهی پیران و راهنمایان است، وظیفهی ما را در انتخاب دوستان همراه بسیار سنگین و حساس میکند. یعنی هماره باید به خود گوشزد کنیم و نهیب زنیم که هریک از این یاران و اطرافیان، قادر به تغییر سرنوشت ما هستند، و انتخاب دوست، یعنی برگزیدن راهی که به دوزخ یا بهشت میانجامد.
عبد القادر بیدل دهلوی، یکی از بزرگترین و پرآوازهترین شاعران پارسیگوی هندی است که دیوانی پربرگ و بار دارد. در میان غزلیات او، ابیات ناب و تأمل برانگیز بسیار است و گاه یک بیت از غزل او، میتواند بار معنایی و معنوی شگفتی را بر دوش کشد. بیدل دهلوی در میان پارسی زبانان غیر ایرانی از چنان شهرتی برخوردار است که حافظ در میان ما ایرانیان. او در غزلی زیبا که با این بیت آغاز میشود:
هرسخن سنجی که خواهد صید معنی ها کند
چـون زبـان میبـایـد اول خـلوتـی پیـدا کند
نکتهی لطیفی را دربارهی معاشران ناجنس و رفیقان نامبارک میگوید. او عقیده دارد یک انسان بدطینت، میتواند همهی آنانی را که با او دوستی میکنند و رفاقت دارند، به شقاوت و گمراهی اندازد. بیدل، برای اثبات سخن خود، تشبیهی گویا را در بیتی از همان غزل میآورد. در این تشبیه، رفیق بد طینت، به انسانی زشترو تشبیه میشود که در برابر او صدها آینه گذاشتهاند.
همهی آن آینهها، آن صورت زشت و کریه را مینمایانند و بدین ترتیب، آن زشتی و کراهت در صفحهی همهی آن آینهها پدیدار میشود:
زینهار! از صحبت بد طینتان پرهیز کن زشتی یک رو،هـزار آیینه را رسـوا کند
آری؛ همه ما همچون آینههایی هستیم که صورت و سیرت اطرافیان خود را باز میتابانیم و هرقدر بکوشیم که از تأثیر آنان برخود بکاهیم، باز در مغناطیس اندیشهها و خصلتهای آنان هستیم. اگر چنین است، پس واجبتر از این، کاری نداریم که دوست خوب را از جان دوستتر بداریم و از یار بد، همچون مار بد، بپرهیزیم؛ زیر
یـار بـد، بدتر بُوَد از مـاربـد تـا تـوانی میگریز از یـار بـد
مـار بد، تنها تو را برجـان زند یار بد، برجان و بر ایمان زند1
آیا اگر آن ستمگری که حکایت او در سورهی فرقان آمده است، به این نخستین موعظهی پیران خرمند، گوش میداد و به کار میبست، در آن روز هولناک، دست خود را چنین میگزید و آن گونه خود را نفرین میگفت؟ چرا دوستی برنگزینیم که کیمیای سعادت باشد و رفیق راه و ارزشمندتر از جان؟ فراموش نکنیم که نخستین موعظهی اهل معرفت نیز، غیر از این نیست، و باز به یاد داشته باشیم که اگر کسی را یافتیم که ما را به خیر و صلاح رهنمون میکند، از او نباید بُرید و گریخت؛ که:
از جان طمع بریدن آسان بود، و لیکن از دوستان جـانی، مشکل توان بریدن
و یوْمَ یعضُّ الظّالِمُ عَلی یدَیهِ یقُولُ یا لَیتَنِی اتّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً. یا وَیلَتی لَیتَنی لَمْ اتَّخِذْ فُلاناً خلیلاً.1
[به یادآر!] روزی را که ظالم، دست خود را به دندان میگزد. [در آن هنگام] میگوید: کاش با رسول(ص) همراهی میکردم! وای برمن! ای کاش فلان کس را به دوستی نمیگرفتم!
همانگونه که از آیه، به خوبی برمیآید، پشیمانی چنین ظالمی را در چنان روزی، به انتخابهای غلط او دربارهی دوستانش برمیگردد. او افسوس میخورد که چرا «مع الرسول» نبوده است؛ یعنی، دوستی به خوبی و پاکی پیامبر(ص) برنگزیده است، و چرا فلانی که را که از بدترین آدمیان بوده، دوست خود کرده است.
چنین آیاتی، به مثابهی زنگ خطری است که قرآن به صدا در آورده است و از ما میخواهد که سرنوشت خود را به دست کسانی که از گمراهاناند، نسپاریم. نکتهی بسیار باریک و زیبایی که در ادامهی آیه میآید، این است که همان شخص ظالم، توضیحی دربارهی دوست گمراه خود میدهد. بعد از آنکه خود را نفرین میگوید و از دوستی با کسی که گمراهش کرده، اظهار ندامت میکند، جملهای در وصف آن دوست گمراه خود به زبان میآورد: لَقَدْ اَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إذْ جائَنی1؛ «او مرا از ذکر، گمراه کرد، بعد از آنکه ذکر مرا آمد.» یعنی او را از نعمتی غافل کرد که در اختیارم بود، ولی قدرش را نمیدانستم. مفسّران دربارهی مصداق «ذکر» در این آیه، چندین سخن گفتهاند؛ ولی مشهورترین قول، این است که مراد از «ذکر» در این آیه، ایمان و قرآن است. در قرآن، کلمهی ذکر به معنای قرآن آمده است2 و همچنین ادامهی همین آیه، دربارهی مهجور بودن قرآن است، قرینه و دلیلی دیگر برمعنا و مصادق ذکر در آیهی پیش گفته است؛ زیرا خداوند در ادامهی این آیه، سخن رسول(ص) را نقل میکند که به درگاه الهی نالیده و گفته است که خدایا، قوم من قرآن را رها کرده و مهجور گذاشتهاند.3
حتی اگر نگاه خود را به معنای لغوی «ذکر» محصور کنیم و به مصداقهایی که برای آن گفتهاند، توجه نکنیم، باز نمیتوان «گمراهی از ذکر» را به معنایی متفاوت با «غفلت از قرآن» پنداشت؛ زیرا ذکر، یعنی یادآوری خدا، و به حق، همه قرآن، یادآوری خدا، حکمت و نعمتهای اوست. بنابراین میتوان از مفهوم کلی آیه، چنین فهمید که آن شخص ظالم، در دنیا، دوستی داشته است که او را از قرآن جدا و غافل کرده و همین موجب چنین سرنوشت شوم و ناخوشایندی برای او شده است. اگر این تفسیر ساده و مستقیم را بپذیریم، باید قبول کنیم که خداوند با این آیات، به ما هشدار میدهد و گوشزد میکند که دوری و مهجوری از قرآن، عاقبت انسان را به ورطه هلاکت و شقاوت میاندازد. بنابراین، هرکه ما را بیش از دیگران به قرآن نزدیکتر کند، دوست بهتری است و بدترین دوستان، کسانی هستند که میان ما و قرآن فاصله میاندازند. در اطراف ما گاه کسانی هستند که اگر بیست سال هم با آنان دوست باشیم، یک بار ما را به خواندن قرآن یا فهم آیهای از آن، تشویق نمیکنند و از هردری سخن میگویند، جز ایمان و قرآن. چنین دوستان و معاشرانی را حافظ، دوستان «ناجنس» میخواند و معتقد است که:
نخست موعظهی پیر میفروش این است کـه از مصـاحب نـا جـنس احـتـراز کنید
همو که احتراز و پرهیز از مصاحب ناجنس را این اندازه مهم و اساسی میداند که آن را نخستین موعظهی پیر خود میشمارد، رفیق خوب و همدل و همراه را «کیمیای سعادت» معرفی میکند:
دریغ و درد که تا این زمان نمیدانستم کـه کیمیای سعـادت، رفیق بود رفـیق
وقتی مصاحبان و معاشران ما، این اندازه تأثیر گذارند که هم میتوانند برای ما در حکم کیمیای سعادت باشند و هم چنان خطرناک که پرهیز از آنان نخستین موعظهی پیران و راهنمایان است، وظیفهی ما را در انتخاب دوستان همراه بسیار سنگین و حساس میکند. یعنی هماره باید به خود گوشزد کنیم و نهیب زنیم که هریک از این یاران و اطرافیان، قادر به تغییر سرنوشت ما هستند، و انتخاب دوست، یعنی برگزیدن راهی که به دوزخ یا بهشت میانجامد.
عبد القادر بیدل دهلوی، یکی از بزرگترین و پرآوازهترین شاعران پارسیگوی هندی است که دیوانی پربرگ و بار دارد. در میان غزلیات او، ابیات ناب و تأمل برانگیز بسیار است و گاه یک بیت از غزل او، میتواند بار معنایی و معنوی شگفتی را بر دوش کشد. بیدل دهلوی در میان پارسی زبانان غیر ایرانی از چنان شهرتی برخوردار است که حافظ در میان ما ایرانیان. او در غزلی زیبا که با این بیت آغاز میشود:
هرسخن سنجی که خواهد صید معنی ها کند
چـون زبـان میبـایـد اول خـلوتـی پیـدا کند
نکتهی لطیفی را دربارهی معاشران ناجنس و رفیقان نامبارک میگوید. او عقیده دارد یک انسان بدطینت، میتواند همهی آنانی را که با او دوستی میکنند و رفاقت دارند، به شقاوت و گمراهی اندازد. بیدل، برای اثبات سخن خود، تشبیهی گویا را در بیتی از همان غزل میآورد. در این تشبیه، رفیق بد طینت، به انسانی زشترو تشبیه میشود که در برابر او صدها آینه گذاشتهاند.
همهی آن آینهها، آن صورت زشت و کریه را مینمایانند و بدین ترتیب، آن زشتی و کراهت در صفحهی همهی آن آینهها پدیدار میشود:
زینهار! از صحبت بد طینتان پرهیز کن زشتی یک رو،هـزار آیینه را رسـوا کند
آری؛ همه ما همچون آینههایی هستیم که صورت و سیرت اطرافیان خود را باز میتابانیم و هرقدر بکوشیم که از تأثیر آنان برخود بکاهیم، باز در مغناطیس اندیشهها و خصلتهای آنان هستیم. اگر چنین است، پس واجبتر از این، کاری نداریم که دوست خوب را از جان دوستتر بداریم و از یار بد، همچون مار بد، بپرهیزیم؛ زیر
یـار بـد، بدتر بُوَد از مـاربـد تـا تـوانی میگریز از یـار بـد
مـار بد، تنها تو را برجـان زند یار بد، برجان و بر ایمان زند1
آیا اگر آن ستمگری که حکایت او در سورهی فرقان آمده است، به این نخستین موعظهی پیران خرمند، گوش میداد و به کار میبست، در آن روز هولناک، دست خود را چنین میگزید و آن گونه خود را نفرین میگفت؟ چرا دوستی برنگزینیم که کیمیای سعادت باشد و رفیق راه و ارزشمندتر از جان؟ فراموش نکنیم که نخستین موعظهی اهل معرفت نیز، غیر از این نیست، و باز به یاد داشته باشیم که اگر کسی را یافتیم که ما را به خیر و صلاح رهنمون میکند، از او نباید بُرید و گریخت؛ که:
از جان طمع بریدن آسان بود، و لیکن از دوستان جـانی، مشکل توان بریدن