بر اساس باور رایجی از سالهای دهه 1960 میلادی، متأثّر از نظریههای توسعه قطبی و تعادل اقتصادی نئوکلاسیک، نظامهای فضایی ملّی در تحوّلی پوینده و همگام با رشد و توسعه اقتصادی، تا تحقّق یک سلسلهمراتب متعادل و کارا از اندازه شهرها، پنداشته شدهاند. بهاینصورت که، در مراحل نخستین توسعه، رشد اقتصادی یک کشور منجر به تمرکز منابع و جمعیت در معدود شهرهای اصلی (موسوم به «نخستشهرها») میگردد و پس از تجربه تمرکز شهری فزاینده، مرحله بعدی توسعه آغاز میگردد که طی آن، رشد و بزرگی اقتصاد ملّی تا حدّ مکفی و مطلوب، همراه با زیانهای اقتصادی ناشی از تجمّع بیش از حد، ازدحام، و اثرات بیرونیِ نامطلوب در نخستشهرها منجر به کاهش تدریجی شدّت تمرکز و «نخستشهری» میشود. پژوهشهای سریزمانی و میانکشوری متعدّدی، بر اساس این مدل غیرخطّی (به شکل U وارونه) و مدل یکسویه منفی پیشنهاد شده توسط برخی از پژوهشگران، با استفاده از متغیّرهای مختلفی به عنوان شاخصهای نخستشهری و توسعه اقتصادی، صحّت وجود مدلهای مزبور را مورد بررسی و آزمون قرار دادهاند. لیکن ماحصل این پژوهشها، تاکنون متناقض و بینتیجه بوده است. این مطالعه سعی در واکاوی این موضوع و بررسی هر دو مدل مزبور دارد. بدین منظور، جهت کنترل اعوجاجات ناشی از تنوّع شاخصهای نخستشهری و توسعه که در مطالعات پیشین مورد استفاده قرار گرفتهاند، از 8 شـاخص نخستشهری و 3 شاخص توسعه 67 کشور جهان در سال 2000 میلادی بهره گرفته شده است. مجموعه نتایج آزمونهای آماری و مدلهای رگرسیونی این مطالعه، حاکی از آن است که دلیلِ آماری معنیداری در تأیید وجود رابطه میانکشوری بین نخستشهری و توسعه اقتصادی وجود ندارد.