چکیده

متن

 

 ممکن است ظاهر برخی از آیاتْ منافی با عصمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنداشته شود، مانند: ﴿لئن أشرکت لیحبطن عملک﴾۱؛ چنانچه شرک بورزی، حتماً اعمال تو حبط و باطل خواهد شد، و ﴿لئن اتبعت أهواءهم بعد الذی جاءک من العلم ما لک من الله من ولی ولا نصیر﴾۲؛ اگر پس از دریافت علم و درک حق، از خواسته های اهل کتاب پیروی کنی، خداوند سرپرست و یاور تو نخواهد بود. عدم تدبّر در این گونه آیات ممکن است باعث این توهّم شود که (معاذ الله) زمینهٔ شرک یا تبعیت از اهل کتاب در مقابل پیروی از وحی در وجود مبارک پیامبر بوده است که مورد نهی قرار گرفت، و چنین انسانی را نمی توان معصوم خواند.
پاسخ اجمالی به این پندار نادرست آن است که وجود چنین خطابهایی دلیل بر شمول آن نسبت به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست، زیرا در احادیث آمده است که قرآن بر اساس مثل معروف عرب: «إیّاک أعنی واسمعی یا جارة» نازل شده است، بنابر این از آن جا که پیامبر گیرندهٔ وحی و مخاطب اصلی کلام الهی است، ظاهر خطابها ناظر به اوست وگرنه درحقیقت این گونه خطابها ناظر به مسلمانان است و شاهدش خطابهایی است که دربارهٔ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اصلاً موضوع ندارد، مانند: ﴿وقضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحساناً إما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أفٍّ ولاتنهرهما وقل لهما قولاً کریماً ٭ واخفض لهما جناح الذل من الرحمة﴾۳٫ در این آیات نسبت به تکریم پدر و مادر و احسان به آنها و نرنجاندن آنان سفارش اکید شده است، در حالی که پدر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از تولّد آن حضرت و مادرش نیز در خردسالیِ وی از دنیا رفته بودند.
شاهد دیگر، خطابهایی است که موضوع آن عام است ولی خطاب‏متوجه شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، مانند: ﴿یا أیها النبی إذا طلقتم‏النساءفطلقوهن لعدتهن﴾۴٫ همین گونه است توبیخ مردم در خطابی که در ظاهر متوجه شخص پیامبر است، چنانکه خداوند در قیامت به حضرت عیسی (علیه السلام) می‌گوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را عبادت کنید (و ما را إله و معبود خود بدانید)؟ حضرت مسیح (علیه السلام) در جواب عرض می‏کند: که هرگز من آن را نگفتم: ﴿وإذ قال الله یا عیسی ابن مریم ءأنت قلت للناس اتخذونی و أُمی إلهین من دون الله﴾۵٫ روشن است که این نحوه بیان، توبیخ نسبت به مردم است نه حضرت عیسی(علیه السلام). نظیر این که خدای سبحان در قیامت در خطابی که ظاهر آن ناظر به ملائکه است ولی در واقع سرزنش بت پرستان است، به فرشتگان می‌فرماید: ﴿و یوم یحشرهم جمیعاً ثم یقول للملائکة أهؤلاء إیاکم کانوا یعبدون ٭ قالوا سبحانک أنت ولینا من دونهم بل کانوا یعبدون الجن أکثرهم بهم مؤمنون﴾۶؛ آیا مردم شما را می‌پرستیدند؟ ملائکه در جواب می‌گویند: تو منزّه از شریک و نظیری، تو مولا و سرپرست ما هستی بلکه آنها شیطان را می‌پرستیدند.
در علم منطق بیان شده که صدق قضایای شرطیه به تلازم مقدم و تالی (شرط و جزا) است و هیچ گونه اشعاری بر تحقق مقدم ندارد. چنانکه قضیه شرطیهٔ «اگر این فلز آدم بود، سخن می‌گفت»، هیچ گونه دلالتی بر این که فلز مزبور آدم است ندارد و اگر در قرآن می‌فرماید: ﴿لو کان فیهما الهة إلا الله لفسدتا﴾۷، هیچ گونه دلالتی بر وجود یا امکان تعدد آلهه ندارد، البته به یقین، لازمه تعدد خدایان، فساد و تباهی نظام هستی است. بنابر این اگر گفته شود: «ای پیامبر اگر شرک ورزیدی، اعمال تو باطل می‌شود»، هیچ گونه اشعاری به وجود زمینه شرک در پیامبر ندارد، زیرا صدق قضیه شرطی هرگز مستلزم تحقق مقدم آن نخواهد بود.
اما پاسخ تفصیلی به شبههٔ منافاتِ آیاتی از قرآن کریم با عصمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیازمند بیان تفصیلی آن آیات است:
آیهٔ اول: ﴿ولئن اتبعت أهواءهم بعد الذی جاءک من العلم ما لک من الله من ولی ولا نصیر﴾۸: ای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از دریافت وحی و درک حق، اگر از خواسته‏های تبهکاران (اهل کتاب) پیروی کنی، هیچ سرپرست و یاوری در برابر عتاب و عقاب خداوند نخواهی داشت. علاوه بر آنچه دربارهٔ عدم شمول این گونه آیات نسبت به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشت و نیز این که قضیه شرطیه تنها دلالت بر صحت ملازمه دارد نه بر تحقق مقدم یا تالی، این نکته نیز قابل ذکر است که آن حضرت مانند سایر مسلمانان همان گونه که به نماز و روزه و تبلیغ احکام خدا و… ملکف است، به اجتناب از پیروی خواسته های کفّار نیز مکلف است، و قانون عمومیِ تکلیف این است که ترک آن عذاب دارد و در این جهت همهٔ مکلفان یکسانند و استثنایی ندارد. بنابر این اگر پیامبر نیز شرک بورزد، اعمالش حبط می‏شود.
آیهٔ دوم: ﴿ولئن اتبعت أهواءهم من بعد ما جاءک من العلم إنک إذا لمن الظالمین﴾۹: اگر از خواسته های تبهکاران پیروی کنی، جزو ستمگران خواهی بود. این آیه نیزبا عصمت پیامبرمنافات ندارد،زیرا اولاً آیه به صورت قضیه شرطیه بیان شده است و در آن هیچ اشعاری به تحقق مقدم و تالی نیست، و ثانیاً چنانچه پیامبر به خواسته های کفّار اهمیت می‌داد وبا آنها سرسازش داشت،آن همه رنج، شکنجه، تبعید، محاصره اقتصادی و حدود هشتاد جنگ (اعم از غزوه و سریه) اتفاق نمی افتاد و این جمله جانگداز را بر زبان نمی‏راند که «ماأُوذی‏نبی‏مثل‏ماأُوذیت»۱۰٫
آیهٔ سوم: ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین﴾۱۱: حق از طرف خداوند به تو رسیده است و تو هرگز در مریه و شک مباش. این آیه نیز منافات با عصمت پیامبر ندارد، زیرا خدای سبحان خود حرکت آن حضرت را بر صراط مستقیم تأیید و تثبیت کرده است: ﴿علی بینة من ربه﴾۱۲، ﴿إنک علی صراط مستقیم﴾۱۳؛ تو در مسائل علمی و عملی، دارای بینه و بر صراط مستقیم هستی. بنابر این همان طور که گذشت گرچه ظاهر خطاب در آیه مزبور متوجه پیامبر است، لیکن مخاطب اصلی آن دیگران هستند که در مبدأ قرآن و اتصال آن به خداوند تردید داشتند.
آیهٔ چهارم: ﴿لیس لک من الأمر شی‏ء أو یتوب علیهم أو یعذبهم فإنهم ظالمون﴾۱۴٫ گفته شده که جملهٔ ﴿لیس لک من الأمر شی‏ء﴾ یعنی چیزی از امر و تصمیم درباره توبه یا توبیخ تبهکاران برای تو نیست، منافات با عصمت پیامبر دارد. ولی واضح است که این جمله معترضه بوده، معنای آیه چنین است: خداوند درباره تبهکاران تصمیم می‌گیرد. پس یا آنها را خوار کرده و به عذاب گرفتارشان می‌سازد و یا توبه آنها را می‌پذیرد و تصمیم گیری نهایی با خداست و تو ای پیامبر در این زمینه نقشی نداری و تنها مأمور ابلاغ پیام خداوند هستی.
آیهٔ پنجم: ﴿إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما أراک الله ولا تکن للخائنین خصیماً ٭ واستغفر الله إن الله کان غفوراً رحیماً ٭ ولا تجادل عن الذین یختانون أنفسهم إن الله لا یحب من کان خواناً أثیماً﴾۱۵: ما این کتاب آسمانی را به حق نازل کردیم (بطلان در حریم آن راه ندارد) تا برابر آنچه خدا به تو ارائه داده و تو آن را دیده‌ای حکم کنی. روشن است که ارائه، قویتر از تعلیم است؛ هنگامی که مطلبی به حد وضوح رسید و مشهود شد، از آن تعبیر به رؤیت می‌شود و در حقیقت وقتی پیامبر به نشئه عین الیقین رسید و به مشاهدات غیبی باریافت، سخن از شهود است، نه الفاظ و مفاهیم.
در ادامه می‌فرماید: ﴿لاتکن للخائنین خصیماً﴾۱۶: هرگز در موردی به نفع خائن مخاصمه نکن و خصم او باش و در حقیقت چنین است: «لاتکن لهم خصیماً بل کن علیهم خصیماً». چنین توهم شده است که از این آیه می‏توان استظهار کرد که پیامبر تمایل داشته تا به نفع خیانت کاران حکم کند و این با عصمت آن حضرت ناسازگار است. دفع توهم، به بیانی است که گذشت و آن این‏که چون قانون تکلیف عمومی است، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همانند سایر مردم مکلف است و نهی مذکور در آیه دلالت بر تکلیفی از تکالیف آن حضرت می‏کند و هرگز تکلیف، دلیل بر عدم عصمت مکلف نیست.
البته ممکن است این آیه نیز از باب خطاب به پیامبر،ولی برای تفهیم به دیگران باشد، زیرا قضا و داوری، مخصوص پیامبر نبوده و با شأن نزول آیه نیز منافاتی ندارد.
جملهٔ ﴿واستغفر الله إن الله کان غفوراً رحیماً﴾۱۷ نیز عصمت پیامبر را نفی نمی‏کند تا گفته شود: استغفارِ معصوم از خطا و عصیان معنا ندارد. زیرا استغفار دو گونه است: یکی آن که برای دفع بوده مانع عروض غفلت و گناه شود، دیگر آن که برای رفع و نابودی گناه و خطای موجود باشد.
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) که به گواهی آیهٔ تطهیر از گزند گناه و خطا و رجس و پلیدی مصونند، استغفارشان دفعی است نه رفعی و برای این است که ارتباطشان با عالم کثرت، موجب غبارگرفتگی دلهایشان نشود، و چون هر موجود امکانی و همه کمالهای او چه در حدوث و چه در بقاء به فیض واجب مستند است، از این رو معصومان (علیهم السلام) همواره با درخواست آمرزش، آموزش عصمت دارند.
استظهارعدم عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ازجملهٔ ﴿ولاتجادل عن الذین یختانون…﴾۱۸ به توهم آن که پیامبر گرایش به جدال به سود خیانت کاران داشته است نیز مردود است، زیرا کسی از عموم و شمول قانون تکلیف مستثنا نیست و نهی از این گونه جدال نیز تکلیفی مانند سایر تکالیف پیامبر است و صرف نهی از گناه دلیل گرایش منهیّ، به منهیّ عنه نخواهد بود.
عصمت فرشتگان، قرآن و بندگان مخلَص
اصل تفکر عصمت انبیا از قرآن نشئت گرفته است و ریشه اعتقادی در متن اسلام دارد، نه این که شیعیان تنها برای اثبات حقانیت رهبرانشان و خلع دیگران از این مقام به عصمت انبیا و ائمه (علیهم السلام) معتقد شده باشند؛ البته ممکن است اولین گروهی که این مسأله را کشف کرده و به آن پرداخته‏اند، اهل تشیع باشند؛ زیرا آنها پیرو عترت پیامبرند که ثقل اصغر و آشنایان به وحی و سخنگویان الهی هستند و چون بر اساس حدیث معروف ثقلین، انفکاک قرآن و عترت ممکن نیست، بنابر این هیچ معرفت قرآنی از عترت طاهره مستور نیست. آنان همهٔ معارف بلند قرآنی را دریافته، در حد ممکن به پیروانشان آموخته‏اند.
قرآن کریم مسأله عصمت را در چند مورد بیان کرده است:
۱ ـ عصمت فرشتگان؛ ﴿لایعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون﴾۱۹؛ آنان به امر خدا عمل کرده و عصیان او را نمی کنند و در این جهت تفاوتی میان فرشتگان دوزخ که مأمور عذاب و مظهر غضب حقند و فرشتگان بهشت که مظهر رحمت اویند و بین ملائکه حامل وحی نیست.
از آن جا که انسان کامل در مسائل علمی و عملی، معلم و مزکّی نفوس فرشته‏هاست، قهراً اگر فرشته ها عصمت علمی و عملی دارند، محصول تعلیم و تزکیه انسان کامل است. پس به یقین خود انسان کامل نیز در این دو بخش واجد صفت عصمت بوده و از گزند خطا و عصیان مصون است.
۲ ـ عصمت قرآن؛ امکان تحریف به افزایش یا کاهش در قرآن کریم وجود ندارد: ﴿إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون﴾۲۰، ﴿لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه﴾۲۱٫ البته مراد عصمت علمی قرآن است، زیرا قرآن واجد شئون عملی نیست و تنها کلام حق است که باطل در آن راه ندارد.
۳ ـ عصمت بندگان مخلَص خدا؛ قرآن کریم بعضی ازانسانها را مخلَص معرفی می‌کند که از گزند وسوسه نفس اماره و شیطنت شیطان مصون هستند. از آن جا که نفس اماره به عنوان عامل قریب، فعل خود را از عامل بعید که ابلیس است، دریافت می‌کند و حوزه نفوذ ابلیس، محدوده وهم و خیال است، پس اگر انسان کامل بر خیال و وهم خود مسلط شد و به نشئه تجرد عقلی باریافت، در دسترس ابلیس نخواهد بود تا آن که وی از خواسته های انسان کامل با خبر شده و در آنها وسوسه کند.
خلاصه این که نهایت تأثیر علم و عمل ابلیس تا سطح تجرد وهمی است و هرگز به مرحله تجرد عقلی راه ندارد، زیرا هرگونه عصیان و استکبار، به دخالت وهم و خیال است و آن دو را در نشئه عقل نظری محض راه نیست، چنانکه هرگونه بزهکاری و تباهی به دخالت شهوت و غضب می‌باشد و این دو را در نشئه عقل عملی راه نیست. بنابر این آنچه که جزو ابزار کار شیطان است، مورد علاقه بندگان مخلَص نیست و آنچه که مورد اشتیاق آنهاست، در دسترس شیطان‏نیست.
پاورقی: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱  ـ سورهٔ زمر، آیهٔ ۶۵٫
۲  ـ سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۲۰٫
۳  ـ سورهٔ إسراء، آیات ۲۳ ـ ۲۴٫
۴  ـ سورهٔ طلاق، آیهٔ ۱٫
۵  ـ سورهٔ مائده، آیهٔ ۱۱۶٫
۶  ـ سورهٔ سبأ، آیات ۴۰ ـ ۴۱٫
۷  ـ سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۲۲٫
۸  ـ سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۲۰٫
۹  ـ سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۴۵٫
۱۰  ـ بحار، ج۳۹، ص۵۶٫
۱۱  ـ سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۴۷٫
۱۲  ـ سورهٔ هود، آیهٔ ۱۷٫
۱۳  ـ سورهٔ زخرف، آیهٔ ۴۳٫
۱۴  ـ سورهٔ آل عمران، آیهٔ ۱۲۸٫
۱۵  ـ سورهٔ نساء، آیات ۱۰۵ـ ۱۰۷٫
۱۶  ـ سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۰۵٫
۱۷  ـ سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۰۶٫
۱۸  ـ سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۰۷٫
۱۹  ـ سورهٔ تحریم، آیهٔ ۶٫
۲۰  ـ سورهٔ حجر، آیهٔ ۹٫
۲۱  ـ سورهٔ فصلت، آیهٔ ۴۲٫

تبلیغات