آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

 

 

 

 

تحلیل روان‎شناسانه کنوانسیون

سکینه بهبودی*

کنوانسیون‌ رفع‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان‌ برای‌ رعایت‌ اصول‌ برابری‌ حقوق‌ و احترام‌ به‌ شخصیت‌ زن‌ تدوین‌ شده‌است و هدف‌ گسترش‌ سعادت‌ جامعه، خانواده‌ و همچنین‌ ایجاد زمینه‌هایی‌ برای‌ شکوفایی‌ کامل‌ قابلیت‌ها و استعدادهای‌ زنان‌ به‌وجود آمده‌است. بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ عدم‌ توجه‌ به‌ نقش‌ جنسی‌ ـــ که‌ بخش‌ مهم‌ شخصیت‌ انسان‌ است ـــ و استعدادها و علایق‌ طبیعی‌ زن‌ و همچنین‌ آثار و تبعات‌ این‌ بی‌توجهی‌ بر خانواده‌ و فرزندان، مشکلات‌ عمده‌ تربیتی‌ را در پی‌ خواهدداشت‌ که‌ در خور توجه‌ و مطالعه‌ است. این‌ مقاله‌ در صدد است‌ که‌ نکات‌ روانشناسانه‌ و تربیتی‌ این‌ کنوانسیون‌ را بررسی‌ کند و خوانندگان‌ محترم‌ را به‌ قضاوت‌ عالمانه‌ بنشاند. نکات‌ مورد بررسی‌ عبارتند از:

الف. بررسی‌ ویژگی‌های‌ زن‌ و نقش‌ مادری‌ او.

ب. نقش‌ جنسی‌ و آثار‌ آن‌ بر شخصیت‌ زن‌ و خانواده.

ج. اثرات‌ تربیتی‌ وجود مادر و محرومیت‌ کودک‌ از آن.

د. آموزش‌ مختلط.

نهاد خانواده‌ اولین‌ جامعه‌ بشری‌ است‌ که‌ انسان‌ در آن‌ وارد می‌شود و محیط‌ مهم‌ تربیتی‌ است‌ که‌ عهده‌دار انتقال‌ و توسعه‌ ارزش‌ها و اعتقادات‌، به‌ نسل‌ جدید است و بدین‌ وسیله‌ احتیاجات‌ فردی‌ و اجتماعی‌ افراد خانواده‌ را تامین‌ می‌کند.

انسان‌ اولین‌ تاثیر  را از محیط‌ خانواده‌ و ارزش‌های‌ حاکم‌ بر آن‌ می‌گیرد. تجربیاتی‌ مانند: نحوه صحیح‌ لذت‌ بردن‌ از زندگی، نگرش‌ انسان‌ به‌ خود ـ استعدادها و نیروهای‌ خدادادی‌ ـ و به‌ دیگران، دیدگاهش‌ به‌ کار، ازدواج، شغل و آینده ـــ که انسان از دوران نخستین کودکی کسب می‌کند ـــ بر شخصیت‌ او اثر می‌گذارد. نگرش‌ والدین‌ به‌ ارزش‌های‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ می‌تواند فعالیت‌های‌ تربیتی‌ فرد در سال‌های‌ بعد را تحت تأثیر قرار دهد که‌ منشا این‌ آثار، بیش‌ از همه‌ وجود مادر است‌ که‌ به‌ عنوان‌ زن‌ در خانواده‌ ایفای‌ نقش‌ می‌کند. قبل‌ از بررسی‌ تاثیر این‌ نقش، مباحثی‌ درباره‌ ارزش‌ها و آثار آن‌ بر رفتار انسان‌ مطرح‌ می‌شود.

ارزش‌ها از جمله‌ عوامل‌ مهمی‌ است‌ که‌ در برابر جامعه‌ به‌ انسان‌ جهت‌ می‌دهد تا آدمی‌ بر اساس‌ آن‌ بتواند هدف‌های‌ مطلوب‌ را در زندگی‌ تعیین‌ کند‌ و برای‌ دسترسی‌ به‌ آن‌ هدف‌ها، نقش و مسوولیت‌هایی‌ را عهده‌دار شود و به‌ کمک‌ انگیزه‌ و علاقه‌ خویش، راه‌ دسترسی‌ به‌ آن‌ را هموار کند. لازم‌ است‌ که‌ درباره‌ این‌ امر مهم، مطالبی‌ بررسی‌ شود. در واقع‌ ارزش‌ «Value» موضوعی‌ است‌ که‌ فرد برای دستیابی به آن می‌کوشد و به‌ آن‌ توجه‌ می‌کند و بر اساس‌ آن، چارچوبی نهایی‌ برای‌ ارزیابی‌ خود از امور مختلف‌ تدارک‌ می‌بیند و به‌ کمک‌ آن‌ جهت، گرایش‌ و انواع‌ رفتار خویش‌ را در موقعیت‌های‌ مختلف‌ تعیین‌ می‌کند. در حقیقت‌ ارزش‌ها عبارتند از: عمل‌ گزینش یا انتخاب‌ آدمی‌موقعیت‌های مختلف‌ زندگی‌ که‌ به‌ آن‌ تکیه‌ می‌کند و جهت‌گیری‌های‌ اساسی‌ و میل‌های‌ عمیق‌ و ریشه‌داری‌ را ـــ که‌ برای‌ او مقدس‌ و مورد احترام‌ هستند ـــ  در برمی‌گیرد؛ البته‌ انتخاب‌ انسان‌ بر ارزش‌هایی‌ مبتنی‌ است‌ که‌ فرد تحت‌ تاثیر مبنای‌ فرهنگی‌ جامعه‌ای‌ که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کند یا محیطی‌ که‌ در آن‌ پرورش‌ می‌یابد و دارای‌ نظام‌ها، سنت‌ها، عادات‌ اجتماعی‌ و گونه‌های‌ رفتاری‌ است‌ به‌ این‌ کار دست‌ می‌زند.

ارزش‌ها تعیین‌ کننده‌ حدود رفتار فرد است‌ و به‌ قول «هالندر»، مایه‌ اصلی‌ و پنهان‌ گرایش‌های‌ انسان‌ است. در واقع‌ ارزش‌ها معیارهایی‌ هستند که‌ عهده‌دار نظم‌دهی‌ مجموعه‌ای‌ از باورها به‌ صورت‌ گرایش‌ به‌ موضوع‌ یا موقعیتی‌ خاص‌ هستند. همچنین‌ «میلتون‌ روکیش» معتقد است‌ که‌ در بنای‌ شخصیت‌ فرد و نظام‌ معرفتی‌ او موقعیت ارزش‌ها مهم تر از گرایش‌ها است. و به‌ نقش‌ اساسی‌ در تحقق «من» و تحقق‌ فرد می‌پردازد. این‌ ارزش‌ها به‌ دو دسته‌ ابزاری‌ و غایی‌ تقسیم‌ می‌شوند که‌ براساس عقیده «جی، ای، بوخ»، این‌ نظام‌ ارزش‌ها به‌ دو دسته‌ نظام‌ ارزش‌های‌ اولیه‌ ـــ که‌ به‌ نیازهای‌ زیستی‌ فرد مربوط‌ است‌ ــ و نظام‌ ارزش‌های‌ ثانویه‌ ـــ که‌ در برگیرنده‌ ارزش‌های‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ است‌ ــ تقسیم‌ می‌شوند که‌ نظام‌ کلی‌ ارزش‌ها از هر دو نوع‌ متاثر است. رشد ارزش‌ها مراحلی‌ دارد که‌ «کراثول‌ Krathwohl » و همکارانش، آن‌ را در سه‌ سطح‌ تقسیم‌بندی‌ کرده‌‌اند:

1. سطح‌ پذیرش‌ (Acceptancelevel): در بردارنده‌ اعتقاد و ارزشی خاص‌ و پایین‌ترین‌ درجه‌ یقین‌ است.

2. سطح‌ رجحان: فرد ارزشی‌ خاص‌ را برتر می‌داند و به‌ آن‌ اهمیت‌ می‌دهد. Preference))

3. سطح‌ پایبندی‌ و تعهد (commitmcnt) که‌ برترین‌ درجه‌ یقین، یعنی‌ آگاهی‌ به‌ خروج‌ از ارزشی‌ خاص‌ که‌ به‌ منزله‌ مخالفت‌ با معیارهای‌ رایج‌ خواهد بود. بعضی‌ ویژگی‌ها و آثار کلی‌ که‌ محققان‌ در زمینه‌ رشد نظام‌ ارزش‌ها و بررسی‌ آن‌ به‌ توافق‌ رسیده‌اند عبارت است از:

1. رشد ارزش‌ها از کودکی‌ تا پایان‌ عمر ادامه‌ دارد و به‌ دوره‌ سنی‌ خاص‌ محدود نیست. با رشد فرد، معیارهایی‌ که‌ بر آن ارزش‌ها حاکمند، روشنی‌ و کارآیی‌ بیشتری‌ در تعیین‌ ارزش‌های‌ وی‌ می‌یابند.

2. با رشد فرد‌، تعداد ارزش‌هایی‌ که‌ در نظام‌ ارزشی‌ خود پذیرا می‌شود، افزایش‌ می‌یابد و به‌ محض‌ پیوستن‌ ارزشی‌ جدید به‌ این‌ نظام، توزیع‌ ارزش‌ها بر حسب‌ اهمیت‌ برای‌ فرد نظم‌ خاصی‌ می‌یابد.

3. رشد نظام‌ ارزش‌ها در جهت‌گیری‌ خود از عینی‌ بودن‌ به‌ ذهنی‌ بودن‌ و از سادگی‌ به‌ ترکیبی‌ و از خصوصی‌ به‌ عمومی‌ بودن‌ و از ابزاری‌ بودن‌ به‌ غایی‌ بودن‌ در حرکت‌ است.1

بر اساس‌ آن‌چه‌ گفته‌ شد، انسان‌ها با توجه‌ به‌ ویژگی‌های‌ خاص‌ خود، دارای‌ نظام‌های‌ ارزشی‌ خاصی‌ هستند که‌ نظام‌ ارزشی‌ آن‌ها می‌تواند به‌ زندگی‌ آن‌ها معنا بخشد‌ ومسیر حرکت‌ آن‌ها را در زندگی‌ تعیین‌ کند؛ بنابراین‌ زن‌ دارای‌ ویژگی‌های‌ خاصی‌ است‌ که‌ توجه‌ به‌ این‌ ویژگی‌ها، ارزش‌هایی‌ را برای‌ او تعیین‌ می‌کند.

ویژگی‌های‌ زن‌ و آثار توجه‌ به‌ آن‌ها

1. محبت‌ و صفا: از آن‌جا که‌ خانه‌ و خانواده‌ اولین‌ محیط‌ تربیتی‌ انسان‌ است، بنابراین‌ نیازمند به‌ وجود مربی‌ مهربان‌ و با صفایی‌ است‌ که‌ با سرپنجه‌ تدبیر و احساس‌ لطیف‌ خود، کودک‌ خویش‌ را درک‌ کند‌ و در مسیر رشد، قدم‌ به‌ قدم‌ با او همگام‌ شود و پایه‌های‌ تربیتی‌ وی‌ را برای‌ آینده‌ بنا کند. بنابر تحقیقات‌ انجام‌ شده، مادر می‌تواند این امر مهم را انجام دهد. تحقیقات‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ عالم‌ترین‌ و قوی‌ترین‌ مردها به‌ جهت‌ ساختار روانی، در پرورش‌ کودک‌ ضعیف‌ هستند و توانایی‌ لازم‌ را ندارند؛ بنابراین‌ صبر و سعه‌صدر‌ مادر می‌تواند یاریگر کودک‌ و نوجوان‌ خود در مسیر حرکت‌ انسانی‌ و طبیعی‌ او باشد. بر اساس‌ مطالب‌ مندرج‌ در مقدمات‌ کنوانسیون‌ رفع‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان، توجه‌ به‌ ویژگی‌های‌ زنانه‌ مانع‌ گسترش‌ سعادت‌ جامعه‌ و خانواده‌ نشده‌، بلکه‌ استعدادها و قابلیت‌های‌ زنان‌ را شکوفا می‌کند که‌ ایجاد فرصت‌ ظهور این‌ ویژگی‌ها، سبب‌ ارضاء‌ نیاز کودکان ‌و خدمت‌ موثری‌ به‌ جامعه‌ محسوب‌ می‌شود.

2. زن‌ مظهر تاثیر و فعل‌ الاهی‌ و کامل‌تر از مرد است: عارف‌ نامدار «محی‌الدین‌ عربی» عقیده‌ دارد که‌ سِر محبوب‌ بودن‌ این‌ است‌ که‌ چون‌ خداوند منزه‌ از آن‌ است‌ که‌ بدون‌ تجلی‌ و مظهر مشاهده‌ شود و هر مظهری‌ که‌ بیشتر جامع‌ اسمأ و اوصاف‌ الاهی‌ باشد، بهتر خدا را نشان‌ می‌دهد؛ بنابراین زن‌ در مظهریت‌ خدا کامل‌تر از مرد است؛ زیرا مرد مظهر قبول‌ و انفعال‌ است. چون‌ مخلوق‌ حق‌ است‌ و زن‌ گذشته‌ از مظهر قبول‌ و انفعال‌ الاهی، مظهر فعل‌ و تاثیر الاهی‌ نیز هست؛‌ زیرا‌ در مرد تصرف‌ و او را مجذوب‌ و محب‌ خویش‌ می‌کند و این‌ تصرف‌ و تاثیر، نموداری‌ از فاعلیت‌ خدا است؛ از این‌ جهت‌ زن‌ کامل‌تر از مرد است.2

3. سازنده شخصیت‌ انسان‌ها: وجود زن‌ به‌سبب ویژگی‌های‌ خاص‌ خود و استعداد سرشار در امر تربیت، می‌تواند بر حالات‌ روانی، عاطفی‌ و اجتماع‌ کودک‌ اثر گذارد‌ و زیربنای‌ شخصیت‌ فرد را پی‌ ریزی‌ کند. زن‌ در نقش‌ مادر عامل‌ رشد و تکامل‌ کودک‌ خود محسوب‌ می‌شود و می‌تواند جهت‌ دهنده‌ علایق‌ و نگرش‌های‌ کودک‌ به‌ خود و دیگران‌ باشد. رابطه‌ محبت‌آمیز مادر با کودک، تضمین‌ کننده‌ سلامت‌ جسمی‌ و روانی‌ او خواهد بود. شاهد این‌ موضوع، مطالعات‌ «اسپیتز» است‌ که‌ در تحقیقی‌ اهمیت‌ رابطه‌ کودک‌ با مادر را در رشد جسمانی‌ و روانی‌ او نشان‌ داد. وی‌ پس‌ از بررسی‌ کودکانی‌ که‌ از مادر خود جدا بودند و کودکان‌ گروه‌ گواه، نتیجه‌ گرفت‌ که‌ کودکانی‌ که‌ با مادر خود زندگی‌ کرده‌اند، از جنبه‌های‌ رشد بدنی، ادراکی، حافظه، شناخت‌ محیط، هوش‌ و به‌ طور کلی‌ رشد روانی‌ و اجتماعی‌ بر کودکانی‌ که‌ از مادر خود جدا بوده، برتری‌ دارند.3 بنابراین‌ بر اساس‌ بند «ب» ماده‌ پنجم‌ و بند «د» و بند «و» ماده‌ شانزدهم‌ کنوانسیون، منافع‌ کودکان‌ از اولویت‌ برخوردار خواهد بود و جدا کردن‌ مادر از نقش‌ اصلی‌ و طبیعی‌ خویش‌ ـــ نقش‌ مادری‌ ـــ به‌ نفع‌ کودک‌ نیست.

لازم‌ به‌ ذکر است‌ که‌ اگرچه‌ در مفاد کنوانسیون‌ در سه‌ مورد به‌ طور مستقیم‌ از اولی بودن منافع‌ کودک‌ صحبت‌ به‌ میان‌ آمده‌ است، اما گزارش‌ کمیته‌ نظارتی‌ سیدا به‌ کشور اسلوونی‌ در سال‌ (1997) مغایر این‌ ادعای‌ کنوانسیون‌ است‌ که‌ در آن‌ به‌ حضور سی‌ درصد کودکان‌ کمتر از سه‌ سال‌ در خانه‌ انتقاد کرده‌ است و می‌کوشد آن‌ها را از آغوش‌ مادر جدا کند و به‌ علت‌ حضور مادر در اجتماع، آن‌ها را به‌ مهدکودک‌ بسپارند.

4. عامل‌ عمده‌ دلبستگی‌ کودک: پدیده‌ دلبستگی‌ و تاثیر آن‌ در سرنوشت‌ انسان،‌ موضوع‌ بسیار مهمی‌ است‌ که‌ بیشتر نظریه‌پردازان‌ روانشناسی‌ توجه‌ خود را به‌ روابط‌ مادر و کودک‌ معطوف داشته و مادر به‌عنوان کسی شناخته‌اند که‌ توجه، مراقبت‌ و احساس‌ امنیت‌ یا عدم‌ امنیت‌ به‌ کودک‌ می‌دهد. علت‌ دلبستگی‌ کودک‌ به‌ مادر را علاوه‌ بر رفع‌ نیازهای‌ مادی‌ در سه‌ جنبه‌ کلی‌ می‌توان‌ جست‌وجو کرد:

1. تکیه‌گاه‌ دلبستگی: وجود مادر بهتر از هرکس‌ دیگر کودک‌ را آرام‌ می‌کند.

2. در رفتارهای‌ اجتماعی، مانند: حرف‌زدن‌ و بازی‌کردن، کودک‌ بیش‌ از هرکس‌ به‌ سراغ‌ تکیه‌گاه‌ خود می‌رود.

3. در حضور تکیه‌گاه، کمتر احساس‌ ترس‌ می‌کند.

4. به‌طورکلی‌ دلبستگی، توانمندی‌ ظهور استعدادهای‌ عاطفی‌ و سپس‌ استعدادهای‌ شناختی‌ را در کودک‌ ایجاد می‌کند که‌ ظهور این‌ استعدادها به‌ روابط‌ اجتماعی، ظهور خلاقیت‌ها، ابداعات‌ و اکتشافات‌ در مراحل‌ بعدی‌ زندگی‌ منجر خواهد شد. در واقع‌ می‌توان‌ چنین‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ پدیده‌ دلبستگی‌ برای‌ کودک‌ ارزش‌ حیاتی‌ دارد. در ایجاد دلبستگی‌ دو موضوع‌ اهمیت‌ اساسی‌ دارد:

الف. حساسیت‌

‌ب. همگامی‌ کنش‌ متقابل‌

الف: منظور از حساسیت، حساس‌ و پاسخگو بودن‌ به‌ اعمال‌ کودک‌ از قبیل: خنده، گریه، حرف‌ زدن‌ و یا سروصدای‌ او است‌ که‌ چنان‌چه‌ بین‌ کودک‌ و مادر دلبستگی‌ باشد، رابطه‌ای‌ لذت‌ بخش‌ ایجاد خواهد شد و مادر در برابر  کودک‌ خود به‌ سرعت‌ واکنش‌ مثبت‌ نشان‌ می‌دهد.

ب. منظور از کنش‌ متقابل، هماهنگ‌شدن‌ مادر با رفتار و حرکات‌ کودک‌ خویش‌ است‌ که‌ در این‌ زمینه‌ از سوی لوندرویو «Londer Ville.s» پاستور «M.Pastor» در سال‌ 1981 دو تحقیق‌ انجام‌ شده  است که‌ هر مادری‌ که‌ به‌ واکنش‌های‌ کودک‌ خویش‌ حساس‌تر است‌ و زودتر و بهتر پاسخ‌ می‌دهد در ایجاد دلبستگی‌ موفق‌تر خواهد بود.4

5. ارائه‌ الگوی‌ آموزش‌ نقش‌ جنسی‌ به‌ فرزندان‌ خویش‌ و تشکیل‌ مفاهیم‌ هویت‌ جنسی‌ ـــ که‌ تشکیل‌ این‌ مفاهیم، می‌تواند در تصویرسازی‌ از خویشتن‌ و نقش‌هایی‌ که‌ می‌تواند در آینده‌ به‌ عهده‌ گیرد، بسیار موثر است‌ ـــ که‌ در جای‌ خود بحث‌ خواهد شد.

بنابر آن‌چه‌ گفته‌ شد، اگر زن‌ بتواند ویژگی‌های‌ گفته‌شده‌ را به‌عنوان‌ ارزش‌های‌ وجودی‌ خویش‌ پذیرا شود و براساس نظریه کراثول نه تنها آن‌ها را پذیرا شود، بلکه به‌مرحله‌ رجحان، پایبندی‌ و تعهد به‌ این‌ ویژگی‌ها دست یابد، هم‌ خود از سلامت‌ روانی‌ برخوردار می‌شود، و هم‌ در ایفای‌ نقش‌ مادری‌ موفق‌ خواهد بود؛ زیرا بنابر نظریه‌ روانشناسان‌ انسان‌ برای‌ دسترسی‌ به‌ سلامت‌ روانی، نیاز دارد که‌ علاوه‌ بر تامین‌ خواسته‌های‌ مادی‌ خویش‌ به‌ نیازهای‌ روانی‌ خود پاسخ‌ دهد. نیازهایی که سبب بقای نفس شده عبارتند از:

1. کفایت، شایستگی‌ و امنیت.

2. محبت‌ و وابستگی.

3. تعلق، پذیرش‌ و تایید شدن.

4. عزت‌ نفس‌ و ارزش‌ داشتن.

5. زیبایی‌ دوستی.

6. تحقق‌ خویشتن‌ و خود شکوفایی.

بنابر اصل‌ کفایت‌ و شایستگی، چنان‌چه‌ زن‌ ویژگی‌های‌ طبیعی‌ و روانی‌ خویش‌ را شایسته‌ بداند و بجا از آن‌ها استفاده‌ کند، یک‌ مرحله‌ در سلامت‌ بقای‌ خود گام‌ برداشته‌ است؛ اما چنان‌چه‌ وجود خویش‌ و مسوولیت‌ها و توانمندی‌هایش‌ را شایسته‌ نداند و با تغییر الگوی‌ رفتاری، نقش‌ دیگری‌ را عهده‌دار شود، در بقای‌ نفس‌ خود دچار اختلال‌ می‌شود و سلامت‌ روانی‌ او به‌ خطر خواهد افتاد.

در زمینه‌ محبت‌ و وابستگی‌ پیش‌ از این‌ به‌ مطالبی‌ اشاره‌ شد. در این‌جا به‌ ذکر این‌ مطلب‌ بسنده‌ می‌شود که‌ محبت‌ کردن‌ و محبت‌ دیدن‌ برای‌ رشد شخصیت‌ سالم، عامل‌ قطعی، عمده‌ و مسلم‌ است. انسان‌ تامین‌ شده‌ از عواطف، پایه‌های‌ شخصیتی‌ محکم‌ دارد و مشکلات‌ و نارسایی‌ها، آسیب‌ کمتری‌ بر روان‌ او خواهد گذاشت.

عزت‌ نفس، ارزش‌ داشتن‌ و مورد احترام‌ دیگران‌ واقع‌ شدن، این‌ است‌ که‌ یک‌ زن‌ وجود خود را محترم‌ شمرد‌ و به‌ نقش‌ها و مسوولیت‌های‌ خود ارزش‌ دهد و خانواده‌ و جامعه‌ برای‌ وظایف‌ و مسوولیت‌های‌ وی‌ ارزش‌ قایل‌ شود و کار تربیتی‌ او را به‌ عنوان‌ گام‌های‌ مفید و موثری‌ در جامعه‌ بشناسد.

در زمینه‌ زیبایی‌ دوستی، شاید بتوان‌ یکی‌ از زیباترین‌ صحنه‌های‌ زندگی‌ را رابطه‌ بین‌ مادر و کودک‌ دانست. اگر مادر بتواند با آسایش‌ خیال‌ این‌ صحنه‌های‌ زیبای‌ هستی ـــ صحبت‌ کردن‌ با کودک‌ خویش، کمک‌ به‌ رشد کلامی، حرکتی‌ و شناختی‌ کودک‌ ـــ را تماشا کند و خود را عضو موثری‌ در ایجاد آن‌ها بداند، این‌ نیاز وجودی‌ خویش‌ را پاسخ‌ گفته‌ است‌ و با طیب‌ خاطر، کمال‌ خویش‌ را سپری‌ می‌کند.

در مرحله‌ تحقق‌ خویشتن‌ یا خودشکوفایی، انسان‌ نه‌ تنها برای‌ بقای‌ خویش‌ بلکه‌ برای‌ کسب‌ کمال، ابراز توانایی‌های‌ خود، ترقی‌ و شکوفایی‌ استعدادهای‌ بالقوه‌ خویش‌ می‌کوشد و بدان‌ وسیله‌ احساس‌ رضایت‌ خاطر می‌کند؛ بنابراین‌ اگر او از پذیرفتن‌ نقش‌ خود سرباز زند و به‌ مسوولیت‌های‌ غیر واقعی‌ بپردازد در امر خودشکوفایی‌ شکست‌ خواهد خورد و به‌ قول کیرکگارد «Kierkegard» معمولی‌ترین‌ یاس، هنگامی‌ است‌ که‌ شخص‌ مایل‌ نباشد خودش‌ باشد و عمیق‌ترین‌ یاس، هنگامی‌ است‌ که‌ شخص‌ بخواهد کسی‌ غیر از خودش‌ باشد. نتیجه‌ این‌ عمل‌ آن‌ است‌ که‌ شخص‌ به‌طور دایم‌ درگیر دفاع‌های‌ خویشتنی‌ است‌ که‌ نمی‌تواند برای‌ رشد خود آزاد باشد و ناچار است‌ راه‌های‌ رسیدن‌ به‌ خواسته‌های‌ خویش را مسدود  کند. این‌ حالت‌ به‌ احساس‌ ناکامی‌ و ناخشنودی‌ می‌انجامد و زندگی‌ برایش‌ بی‌معنا می‌شود؛ زیرا خشنودی‌ از خود را به‌عنوان‌ یک‌ انسان‌ از دست‌ داده‌ است. (کلمن‌ 1972)5 

بند «ز» ماده‌ دهم‌ کنوانسیون، یعنی‌ یکسان‌ سازی‌ فرصت‌ها برای‌ شرکت‌ فعال‌ زنان‌ در ورزش‌ و تربیت‌ بدنی‌ با مردان‌ با نتایج‌ تحقیقات‌ علمی‌ مغایر است، زیرا اصرار ورزیدن‌ بر حضور برابر زنان‌ با مردان‌ در رشته‌های‌ مختلف‌ ورزشی، نه‌ با ساختار جسمانی‌ وی‌ و نه‌ با علایق‌ و نیازهای‌ روانی‌ او هماهنگی‌ دارد.

نقش‌ جنسی‌ «sex Role»  و اثرات آن بر شخصیت انسان

ویژگی‌های‌ مربوط‌ به‌ جنسیت‌ فرد ازمهم‌ترین‌ جنبه‌های‌ شخصیتی‌ است‌ که‌ در رفتار، گفتار و تمام‌ مظاهر زندگی‌ انسان‌ تاثیر دارد. درک‌ انسان‌ از این‌ که‌ زن‌ است‌ یا مرد در روند انجام‌ دادن‌ رفتارهای‌ الگویی‌ هر یک‌ از دو جنس‌ عامل‌ تعیین‌ کننده‌ محسوب‌ می‌شود. توجه‌ به‌ تفاوت‌های‌ جنسی، درک‌ انتظارات‌ متفاوت‌ دین‌ و جامعه‌ از هر کدام‌ و کشف‌ عوامل‌ گوناگونی‌ که‌ سبب طبقه‌بندی‌ نقش‌ جنسی‌ است، همه‌ در جهت‌ تبیین‌ خصیصه‌ای‌ است‌ که‌ می‌تواند در روانشناسی‌ اجتماعی‌ به‌ تاثیر عوامل‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ در ساختار هویت‌ نقش‌ جنسی‌ افراد اشاره‌ کند که‌ این‌ رعایت‌ حرمت‌ انسان‌ها است‌ و به‌ رغم‌ آن‌چه‌ در مقدمه کنوانسیون‌ آمده‌است، یکسان‌ کردن‌ حقوق‌ دو جنس، بی‌توجهی‌ به‌ خواسته‌های‌ هر یک‌ و اهانت‌ به‌ شخصیت‌ آن‌ها است.

مفهوم‌ نقش‌ جنسی‌

نقش‌ جنسی‌ عبارت‌ است‌ از: مجموعه‌ای‌ از رفتارها و گرایش‌های‌ فرد که‌ با جنسیت‌ او هماهنگ‌ باشد از جنبه‌ کلی‌ نقش‌ جنسی‌ به‌ الگوهای‌ رفتاری‌ افراد دو جنس‌ اشاره‌ دارد که‌ مورد پذیرش‌ گروه‌ اجتماعی‌ آن‌ افراد قرار می‌گیرد و فرد با آن‌ همانندسازی‌ می‌کند.

بلاک‌ «Block» نقش‌ جنسی‌ را چنین تعریف می‌کند:

«مجموعه‌ ویژگی‌هایی‌ که‌ فرد از راه‌ آن‌ حالات‌ مردانگی‌ و زنانگی‌ خود را در فرهنگ‌ خویش‌ تشخیص‌ می‌دهد».

ویژگی‌های‌ نقش‌ جنسی‌ در یک‌ فرد عبارت‌ است‌ از: ویژگی‌های‌ شخصیتی، ارزش‌ها، مهارت‌ها، گرایش‌ها و رفتارهایی‌ که‌ در چارچوب‌ وظایف‌ و نقش‌های‌ خانوادگی‌ و شغلی‌ انجام‌ می‌گیرد.6

الف. تاثیر نقش‌ جنسی‌ بر رشد کودکان‌ و نوجوانان‌: کودک‌ از راه‌ نقش‌آموزی‌ جنسیتی، ارزش‌ها، انگیزه‌ها و رفتارهایی‌ را ـــ که‌ در یک‌ فرهنگ، مخصوص‌ مردان‌ یا زنان‌ است ـــ کسب‌ می‌کند. به‌طور طبیعی‌ فرایند نقش‌آموزی‌ جنسیتی‌ بر اساس‌ نظریه‌ یادگیری‌ اجتماعی، ابتدا در خانواده‌ و از راه‌ مشاهده‌ و تقلید رفتار پدر و مادر صورت‌ می‌گیرد، به‌گونه‌ای که اگر نقش‌ هر یک‌ از والدین‌ تغییر کند، کودک‌ دچار سردرگمی‌ خواهد شد و به‌ بحران‌ نقش‌ «Rolecon Fusion» مبتلا خواهد شد و از این‌ راه‌ به‌ هویت‌ جنسی‌ و هویت‌ نقش‌ جنسیتی‌ نمی‌رسد. منظور از هویت‌ نقش‌ جنسیتی‌ عبارت‌ از تعریف‌ خصوصی‌ و شخصیتی‌ فرد از خود است‌ و هدف‌ آن‌ پرورش‌ کودک‌ برای‌ ایفای‌ نقش‌های‌ جنسیتی‌ ویژه‌ یا مناسب‌ آن‌ است.

بر اساس‌ مطالعات‌ (مارتین‌ و هالورسون‌ 1981)، «زمانی‌ که‌ کودکان‌ از حالت‌ زنانگی‌ و مردانگی‌ درکی‌ یافتند، امور اطراف‌ خود را بر اساس‌ چنین‌ مفاهیم‌ جنسیتی‌ تعبیر می‌کنند. وقتی‌ کسی‌ بر اساس‌ قالب‌های‌ جنسیتی‌ عمل‌ می‌کند، کودک‌ توجه‌ بیشتری‌ نشان‌ می‌دهد تا وقتی‌ که‌ از قالب‌های‌ جنسیتی‌ خود تخطی‌ کند و چون‌ مفاهیم‌ جنسیتی،‌ توجه‌ و حافظه‌ کودک‌ را هدایت‌ می‌کند، فرایندی‌ ایجاد می‌شود که‌ در آن‌ کودک،‌ آن‌چه‌ با آن‌ مفاهیم‌ هماهنگ‌ است، یاد می‌گیرد و به‌ آن‌چه‌ با آن‌ مفاهیم‌ تناسب‌ ندارد، توجهی‌ نمی‌کند.» این‌ یافته‌ها بر اساس‌ دیدگاه‌ نظریه‌پردازانِ‌ رشد شناختی‌ است. اگر کودک‌ از خود درک و هویتی‌ بیابد برای‌ ویژگی‌های‌ خود ارزش‌های‌ منفی‌ یا مثبت‌ قایل‌ می‌شود. مجموعه‌ ارزیابی‌هایی‌ که‌ کودک‌ از خود می‌کند عزت‌ نفس‌ او را تشکیل‌ می‌دهد که‌ این‌ خصیصه‌ می‌تواند ارتباط‌ تنگاتنگی‌ با عملکرد تحصیلی، اجتماعی‌ و گروهی‌ او داشته‌ باشد. مطالعات‌ (مارویاما، دوبین، کینگز بری‌ 1981) نشان‌ داد که‌ عزت‌‌نفس‌‌ بالا می‌تواند سبب‌ پیشرفت‌ تحصیلی‌ شود، همچنین‌ «بل‌ گردلر» (1986) می‌‌گوید؛ شایستگی، بخش‌ مهم‌ عزت‌ نفس‌ است‌ که‌ سبب‌ موفقیت‌ انسان‌ می‌شود. مجموعه‌ این‌ برداشت‌های‌ مثبت‌ از خود به‌ سلامت‌ روانی‌ کودک‌ یا نوجوان‌ منجر خواهد شد و سبب‌ می‌شود که‌ در بعد اجتماعی، رفتار جامعه‌ پسند داشته‌ باشد و روحیه همکاری، همدلی‌ و نوع‌ دوستی‌ در او ایجاد شود.7

خطر دیگر تغییر هویت‌ جنسی‌ به‌ویژه در دوران‌ کودکی، لطمه‌ زدن‌ به‌ پدیده‌ ثبات‌ جنسی‌ است. ثبات‌ جنسی‌ عبارت‌ است‌ از: درک‌ کودک‌ از این‌که‌ جنسیت‌ با گذشت‌ زمان‌ تغییر نمی‌کند و با وجود تغییر در لباس، نوع‌ فعالیت‌ یا سایر ویژگی‌های‌ سطحی، ثابت‌ می‌ماند. تحقیقات‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ در کودکان‌ تا سن‌ پنج‌ ـــ شش‌ سالگی‌ ثبات‌ جنسی‌ به‌ طور کامل‌ به‌ وجود نیامده‌ است؛ بنابراین‌ اگر نقش‌ والدین‌ تغییر کند، درک‌ خود از جنسیت‌ آن‌ها به‌ مخاطره‌ می‌افتد و با ورود به‌ مدرسه، رفتار مناسب‌ به‌ جنس‌ خود را نشان‌ نمی‌دهند و این‌ امر سبب‌ قضاوت‌های‌ ناپسند اجتماعی‌ درباره‌ کودک‌ خواهد شد و در آخر به‌ برداشت‌های‌ نامطلوب‌ کودک‌ از خود منجر می‌شود. هر قدر یادگیری‌ این‌ امر مهم‌، رشدی‌ کندتر یابد، نقش‌ جنسی‌ کودک‌ در نظر دیگران‌ نامتعادل و نامناسب‌تر خواهد بود و چنین‌ قضاوتی‌ درباره‌ فرد، خطرات‌ زیادی‌ را درپی خواهد داشت.

تاثیر رشد هویت‌ در شخصیت‌ نوجوان‌ از موضوع‌های‌ مهمی‌ است‌ که‌ باید به‌ آن‌ توجه‌ شود. «اریکسون E -  Erikson» دوره نوجوانی‌ را «مهلت‌ روانی» می‌داند که‌ در این‌ دوره، دیدگاه‌های‌ مختلف‌ برای‌ فرد اهمیت‌ می‌یابد. در فرهنگ‌ هر جامعه،‌ هویت‌های‌ گوناگون برای‌ گزینش‌ وجود دارد که‌ چنان‌چه‌ نوجوان‌ در دوره نوجوانی‌ خود نقش‌های‌ مختلفی‌ را بتواند تجربه‌ کند، آن‌ها را بیازماید، برگزیند و دوست‌ بدارد و با هویت‌های‌ متعارض‌ به‌طور صحیح‌ برخورد کند به‌ احساس‌ جدیدی‌ از خود دست‌ می‌یابد که‌ هم‌ قابل‌ قبول، هم‌ لذت‌بخش‌است؛ اما نوجوانی‌ که‌ در حل‌ بحران‌ هویت‌ ناموفق‌ باشد، احساس‌ گم‌گشتگی‌ و رنج‌ می‌کند و به‌ سرگردانی‌ نقش‌ «dentity confusion» و انزواطلبی دچار‌ می‌شود و هویت‌ خود را در هویت‌ جمع‌ گم‌ می‌کند و نتیجه‌ این‌ سرگردانی‌ نقش، فرار از خانه‌ و مدرسه، ترک‌ تحصیل، ترک‌ شغل‌ و سایر رفتارهای‌ غیر عادی‌ است.

بنابراین‌ اگر زن‌ در نقش‌ جنسی‌ خود ایفای‌ وظیفه‌ نکند و به‌ سبب‌ رعایت‌ تساوی‌ با مرد بکوشد نقش‌های‌ مردانه‌ بازی‌ کند (اشاره‌ به‌ بند «الف» و «ب» ماده پنجم‌ کنوانسیون) فقط‌ بر گرایش‌ها، تمایل‌ها وانگیزه‌های‌ زنانه‌ خود سرپوش‌ نگذاشته است، بلکه‌ شخصیت‌ او دچار بحران‌ و ناکامی‌ می‌شود و همان‌گونه‌ که‌ بررسی‌ شد به‌ جهت‌ نقش‌ الگویی‌ او، عوارض‌ آن‌ بر کودک‌ و نوجوان‌ وی‌ غیر قابل‌ جبران‌ خواهد بود.8

آثار تربیتی‌ وجود مادر

مادر به‌ سبب‌ داشتن‌ روحیه‌ وعواطف‌ لطیف‌ خود، نقش‌ اصلی‌ را در پرورش‌ نسل‌ ایفا می‌کند. در پرتو این‌ ویژگی،‌ مشکلات‌ خطیر تربیت‌ فرزند را به‌ دوش‌ می‌کشد و با فداکاری، عشق‌ و ایثار، مشکلات‌ را تحمل‌ و، شخصیت‌ فرزند خود را پی‌ریزی‌ می‌کند. تحقیقات‌ روان‎پزشکان‌ نشان‌ می‌دهد که‌ دلایل‌ بسیاری‌ از عصبانیت‌ها، بزهکاری‌ها و انحراف‌ جنسی‌ کودکان‌ و نوجوانان‌ به‌ سبب‌ کمبود شدید عاطفی‌ به‌ خصوص‌ محرومیت‌ از مادر است‌ و بر همین‌ اساس‌ است‌ که «کارول» روانشناس‌ معروف‌ امریکایی‌ عقیده‌ دارد که:

«مقدرات‌ ملل‌ دنیا به‌ دست‌ زنان‌ است؛ زیرا این‌ مادران‌ هستند که‌ مردان‌ بزرگ‌ جامعه بشری‌ را تربیت‌ می‌کنند؛ بنابراین‌ زندگی‌ ملل‌ جهان، مولود روح‌ زنان‌ آن‌ها است.»9

به‌ عقیده‌ «اریکسون»، انسان‌ برای‌ پیمودن‌ مراحل‌ رشد به‌ خصوص‌ در دوران‌ زندگی‌ خود، به‌ کسب‌ اعتماد نیاز دارد که‌ این‌ عمل‌ می‌تواند با حمایت‌ مادر صورت‌ گیرد؛ همچنین‌ در مرحله‌ دوم‌ رشد خویش‌ به‌ تشویق‌ نیاز دارد تا بتواند احساس‌ کفایت‌ و استقلال‌ را در خود بارور سازد تا بدین‌ وسیله‌ قدرت‌ اراده، خوش‌بینی‌ و حسن‌ نیت‌ در او به‌ وجود آید. در مرحله‌ سوم‌ رشد خود به‌ همانند سازی‌ با والد همجنس‌ خود نیاز دارد که‌ اگر در این‌ امر موفق‌ شود، احساس‌ مسوولیت، اعتماد و خود نظمی‌ در او ایجاد خواهد شد. در مرحله‌ چهارم‌ رشد، قدرت‌ سازندگی‌ و جدیت‌ در او باید پرورش‌ یابد که‌ این‌ امر مستلزم‌ ایجاد محیطی‌ برای‌ بروز خلاقیت‌های‌ وی‌ است‌ که‌ والدین‌ به‌ خصوص‌ مادر در این‌ امر نقش‌ مهمی‌ به‌ عهده‌ دارد. سایر مراحل‌ رشد انسان‌ از دیدگاه «اریکسون» بر پایه موفقیت‌ وی‌ در مراحل‌ قبلی‌ پایه‌ریزی‌ می‌شود که‌ اگر با موفقیت‌ طی‌ شود، فرد از نظر روانی‌ وضعیت‌ خوبی‌ خواهدداشت و چنان‌چه‌ در ارتباط‌ با مادر با موانع و محرومیت روبه‌رو شده باشد، بر رشد سایر مراحل‌ هم‌ اثر می‌گذارد.

از نیازهای‌ عمده‌ کودک‌، داشتن‌ یک‌ تکیه‌گاه‌ امن‌ عاطفی‌ است‌ که‌ بتواند به‌ آن‌ دلبسته‌ شود و چنان‌چه‌ این‌ تکیه‌گاه‌ ناامن‌ باشد، خطراتی‌ در رشد کودک‌ پدید می‌آید. یافته‌های‌ تحقیقاتی‌ «لویس‌ ـــ فیرینگ» و... (1984) موید این‌ گفته‌ است‌. آن‌ها معتقدند که دلبستگی‌ ناامن‌ در نخستین سال‌های‌ زندگی‌ کودک‌ (دست‌کم‌ برای‌ پسران) همراه‌ با علایم‌ ناسازگاری‌ و مشکلات‌ رفتاری‌ در شش‌ سالگی‌ خواهد بود و مطمئن‌ترین‌ تکیه‌گاه، وجود مادر در کنار فرزند خویش‌ است، همچنین‌ یکی‌ از ارزش‌های‌ بنیادی‌ و اجتماعی‌ که‌ کودک‌ آن‌ را باید در خانه‌ یاد بگیرد، «اهمیت‌ به‌ شایستگی» هر فرد است‌ که‌ در زندگی، از راه‌ برخورد با بزرگسالان‌ آن‌ را می‌آموزد و با تقلید از رفتار آن‌ها و مقایسه‌ ارزش‌های‌ مشهود می‌آموزد که‌ به‌ چه‌ چیزهایی‌ ارج‌ نهد. به‌ عقیده‌ «وولف‌سان» (Wilfson ارزش‌ها را از راه‌ ایفای‌ نقش‌ هر یک‌ از والدین‌ به‌ کودک‌ می‌توان‌ یاد داد و هر فرصتی‌ را برای‌ بررسی‌ و هماهنگی‌ ارزش‌ها با احساسات‌ او استفاده کرد.10

چنان‌چه‌ نتایج‌ تحقیقات‌ صاحب‌نظران‌ تعلیم‌وتربیت‌ و روانشناسی‌ نشان‌ می‌دهد، نقش‌ مادر در شکل‌گیری‌ شخصیت‌ انسان‌ها از اهمیت‌ ویژه‌ برخوردار است‌ و اگر بنابر موارد متعدد کنوانسیون، منافع‌ کودک‌ از اولویت‌ خاصی‌ برخوردار است، پس‌ چرا کمیته‌ نظارتی‌ سیدا در گزارش‌ سال‌ 2000 از ازبکستان‌ خواست‌ که‌ در قوانین‌ مدنی‌ خود، نقش‌ مادری‌ و همسری‌ را حذف‌ کند؟ همچنین‌ در گزارش‌ سال‌ 2002 از اتریش‌ خواست‌ تا نقش‌های‌ سنتی‌ زنانه‌ (مادری) در فرهنگ‌ آن‌ کشور تعدیل‌ شود؟

پیامد محرومیت‌ از مادر

یکی‌ از نیازهای‌ عمده‌ کودک‌، کسب‌ تجارب‌ جدید است. او می‌خواهد محیط‌ اطراف‌ خود را کشف‌ و تجربه‌ کند و با دستکاری‌ اشیای‌ اطراف‌ خود به‌ شناخت‌ دست‌یابد؛ چنان‌چه‌ در محیط‌ خانه‌ تحریکات‌ حسی‌ و ذهنی‌ محدود و کم‌ باشد، به‌ این‌ نیاز کودک‌ توجه‌ نمی‌شود و رشد ذهنی‌ و شناختی‌ او به‌ خطر خواهد افتاد. (وارد 1978) یکی‌ از عوامل‌ عمده‌ که‌ محرک‌ رشد ذهنی‌ کودک‌ می‌تواند باشد، کیفیت‌ محیط‌ گفتاری‌ کودک‌ است‌ که‌ شامل‌ غنی‌ بودن، روشنی‌ و ارتباط‌  مسایل‌ کلامی‌ با نیازهای‌ کودک‌ است‌ و مهم‌ترین‌ این‌ ویژگی‌ها، دو سویه‌ بودن‌ گفتار بین‌ کودک‌ و بزرگسال‌ (مادر) است‌ که‌ غیبت‌ مادر در کنار فرزند خویش‌ صدمات‌ جدی‌ را بر رشد کلامی‌ و اجتماعی‌ کودک‌ وارد خواهد کرد.

شواهد تحقیقاتی‌ دیگری،‌ نشانگر ارتباط‌ مراقبت‌ مادر با سلامت‌ روانی‌ کودکان‌ است. تماس‌ جسمانی‌ کودک‌ با مادر، زمینه‌ دلبستگی‌ او را فراهم‌ می‌کند و سبب‌ امنیت‌ خاطرش‌ می‌شود. تحقیقات‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ کودکان‌ دختری‌ که‌ محبت‌ مادر ندیده و تماس‌ جسمانی‌ با مادر نداشته‌اند، نمی‌توانند رفتار جنسی‌ یا مادرانه بهنجار از خود نشان‌ دهند و به‌ شخصیت‌های‌ منزوی‌ در اجتماع‌ مبدل‌ خواهندشد. این‌ یافته‌ها بر اساس‌ مشاهدات‌ بالینی‌ افرادی‌ که‌ با کودکان‌ دارای‌ اختلال‌ عاطفی‌ سروکار داشته‌اند، به‌ دست‌ آمده‌ است. اگر با نگرشی‌ واقع‌ بینانه‌ و علمی‌ به‌ یافته‌های‌ تحقیقی‌ بنگریم، پس‌ چرا کمیته‌ نظارتی‌ در سال‌ (1999) در گزارش‌ خود از اسپانیا می‌خواهد که «معیارهایی‌ که‌ سبب‌ تقویت‌ نظر مثبت‌ به‌ نقش‌ سنتی‌ زن‌ (نقش‌ مادری) در خانواده‌ می‌شود، باید کم‌رنگ‌ شده‌ و مشارکت‌ اجتماعی‌ زن‌ در بازار کار افزایش‌ یابد.»

همچنین‌ در گزارش‌ همان‌ کمیته‌ در سال‌ 2000 به‌ بلاروس‌ آنان‌ را به‌ حذف‌ جایزه‌ مادری‌ و روز مادر وادار می‌کند و توجه‌ به‌ این‌ امر را به‌ عنوان‌ آثار باقیمانده‌ از نظام‌ سنتی‌ و مرد سالاری‌ می‌داند.

نظریه «باولبی» که‌ هم‌ اکنون‌ به‌طور کامل‌ پذیرفته‌ شده‌ است، بیانگر آن‌ است‌ که‌ اولین‌ رابطه‌ عاطفی‌ کودک‌ با مادر اهمیتی‌ حیاتی‌ دارد. کودک‌ به‌ برقراری‌ پیوندی‌ پایدار نیاز دارد و اگر این‌ پیوند قطع‌ شود یا به‌ صورت‌ رضایت‌بخشی‌ انجام‌ نشود از آن‌ پس‌ ممکن‌ است‌ رشد جسمانی، ذهنی‌ و اجتماعی‌ کودک‌ به‌ صورت‌ دایمی‌ آسیب‌ ببیند. شواهد نشان‌ می‌دهد که‌ اگر کودک‌ به‌ خصوص‌ در سه‌سال‌ اول‌ زندگی‌ امکان‌ نیابد که‌ به‌ مادر یا فرد مادر نماد
«
Mother Figure» دل‌ ببندد، شخصیت‌ بی‌عاطفه‌ یا جامعه‌ ستیز می‌یابد؛ البته‌ بنا به‌ نظریه «پرینگل» (1971)، مدت‌ زمان‌ محرومیت‌ و شدت‌ آن‌ اهمیت‌ اساسی‌ دارد.11

با توجه‌ به‌ اهمیت‌ وجود مادر در مساله‌ مهم‌ اجتماعی‌ شدن‌ کودک، ایفای‌ نقش‌ مادر در قالب‌ کارهای‌ مردانه، پیوند روانی‌ و عاطفی‌ اعضای‌ خانواده‌ را از هم‌ می‌تواند بگسلاند و آثار و عوارض‌ زیانباری‌ درپی‌ داشته‌ باشد.

«لوکسلی» «Locksley» در سال‌ 1980 در مطالعه‌ای‌ برای‌ ارزیابی‌ میزان‌ تاثیر اشتغال‌ مادر بر تعادل‌ زندگی‌ زناشویی‌ و احساس‌ رضایت‌ آن‌ها به‌ این‌ نتیجه‌ رسید زنانی‌ که‌ نقش‌های‌ مردانه‌ در خارج‌ از خانه‌ به‌ عهده‌ دارند، در نقش‌ مادری، احساس‌ عدم‌ کفایت‌ و نارضایتی‌ آن‌ها از زندگی‌ بیشتر از مردان‌ است.12 همچنین «مزلو» معتقد است‌ که «محبت‌ کافی‌ در دوران‌ کودکی‌ حیاتی‌ و پیش‌ نیازی‌ برای‌  خود شکوفایی‌ است». وی‌ به‌ اهمیت‌ ارضای‌ نیازهای‌ پایه‌ در دو سال‌ اول‌ زندگی‌ اشاره‌ می‌کند. اگر شخص‌ در این‌ سال‌های‌ اولیه‌ احساس‌ قوت‌ و امنیت‌ کند، در بزرگسالی‌ قدرت‌ مقاومت‌ او در روبه‌روشدن‌ با مسایل‌ افزایش می‌یابد. نبود محبت و احساس‌ ایمنی‌ کافی‌ و احساس‌ حرمت‌ در دوران‌ کودکی‌ مشکلاتی‌ برای‌ خودشکوفایی‌ و رشد به‌ وجود خواهد آورد.13

مطالعه‌ دیگری‌ را وایت‌ و جانسون‌ « White, I... janson» در سال‌ 1984 انجام‌ دادند و بدین‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ چنان‌چه‌ شغل‌های‌ اجتماعی‌ زن‌ با نقش‌هایی‌ که‌ او در خانواده‌ بر عهده‌ دارد و مطلوب‌ او نیز هست، سازگار نباشد در نهایت به‌ ناپایداری‌ روابط‌ خانوادگی‌ منجر می‌شود که‌ به‌طور طبیعی‌ به‌ هم‌ خوردن‌ روابط‌ خانوادگی، ابتدا سبب‌ آسیب‌های‌ روانی‌ در زن‌ و شوهر و سپس‌ سبب‌ ایجاد مشکلات‌ جدی‌ برای‌ کودک‌ و نوجوان‌ خانواده‌ خواهدبود.14 بنابراین‌ بر اساس‌ یافته‌های‌ تحقیقاتی‌ در صورتی‌ که‌ زنان‌ بخواهند از حقوق‌ مساوی‌ مردان‌ برخوردار شوند و دوشادوش‌ آن‌ها مسوولیت‌های‌ اجتماعی‌ را بپذیرند و در نقش‌هایی‌ غیر از نقش‌ زنانه خود انجام‌ وظیفه‌ کنند، خسارت‌های‌ جبران‌ ناپذیری‌ به‌ خود و اعضای‌ خانواده‌ و به‌ خصوص‌ کودک‌ و نوجوان‌ وارد می‌کنند که‌ می‌تواند زمینه‌ انحرافات‌ واختلالات‌ رفتاری‌ آنان‌ را در مراحل‌ بعدی‌ زندگی‌ سبب شود که این‌ یافته‌ها مغایر با ماده‌ یازدهم‌ کنوانسیون‌ مبنی‌ بر حق‌ مساوی‌ مشارکت‌ زنان‌ با مردان‌ در امور سیاسی‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ همین‌ ماده‌ در گزارش‌ کمیته‌ به‌ کشور مصر در سال‌ 2001 آمده‌ است: «باید در قوانین‌ داخلی‌ خود تجدید نظر کند‌ و به‌ جای‌ نقش‌ زنان‌ در امور خانواده، حضور اجتماعی‌ آنان‌ منظور شود».

آموزش‌ مختلط‌

دو جنس‌ زن‌ و مرد دارای‌ ویژگی‌های‌ زیستی‌ و روانی‌ متفاوتی‌ هستند که‌ این‌ تفاوت‌ها در امر تعلیم‌ و تربیت‌ نیز باید مدنظر قرار گیرد. تعلیم‌ و تربیت‌ مختلط‌ با حفظ‌ دقیق‌ تمام‌ تفاوت‌های‌ اجتماعی، شناختی‌ و فیزیکی‌ دو جنس‌ و در نظر گرفتن‌ همه‌ نیازهای‌ زیستی، روانی، تحصیلی‌، همچنین‌ گرایش‌های‌ تحصیلی‌ و شغلی‌ آن‌ها، غیر ممکن‌ است؛ به‌ عبارت‌ دیگر ملاحظه‌ این‌ تفاوت‌ها، نیازها، گرایش‌ها و سپس‌ برنامه‌ریزی‌ بر اساس‌ آن‌ها و اجرای‌ آن‌ برنامه‌ها فقط‌ در تعلیم‌ و تربیت‌ غیر مختلط‌ میسر است‌ که‌ بند«ج» ماده‌ دهم‌ کنوانسیون‌ به‌ این‌ واقعیت‌های‌ علمی‌ توجه‌ نکرده‌ است.

به‌ گفته‌ آستین «Astion»:

«هر یک‌ از دانش‌آموزان‌ دختر و پسر در صورتی‌ می‌توانند با کیفیت‌ بهتر و مطلوب‌تری‌ ادامه‌ تحصیل‌ دهند که‌ با همجنس‌ خود در یک‌ کلاس‌ تحصیل‌ کنند.»

همچنین‌ در تحقیقات‌ دیگری‌ ثابت‌ شده‌ است‌ که‌ مهم‌ترین‌ عامل‌ تبیین‌ الگوهای‌ شغلی‌ موفق‌ برای‌ زنان، تحصیل‌ آن‌ها در موسسات‌ آموزشی‌ زنانه‌ است‌ نه‌ مختلط.

تاکید بر آموزش‌ غیر مختلط‌ به‌ دلیل‌ تفاوت‌های‌ موجود بین‌ دختران‌ و پسران‌ به‌ خصوص‌ در زمینه‌ بلوغ‌ است. در این‌ مرحله‌ سنی، رقابت‌ها در مدارس‌ مختلط‌ نابرابر بوده‌ و این‌ موضوع‌ به‌طور معمول‌ عامل‌ دلسردی‌ پسران‌ و افت‌ تحصیلی‌‌ و ناراحتی‌های‌ روانی‌ آنان‌ را در پی‌ دارد؛ همچنین‌ تعلیم‌ و تربیت‌ مختلط‌ توانایی‌های‌ روانی‌ آنان‌ و مانع‌ رشد بیشتر توانایی‌های‌ ویژه‌ و نامحسوس‌ زنانه‌ در دختران‌ و پسران‌ جوان‌ خواهد بود. از نکات‌ قابل‌ توجه‌ در محیط‌ آموزشی‌ مختلط‌ به‌ خطر افتادن‌ سلامت‌ جسمی‌ و روانی‌ هر دو جنس‌ است. دلبستگی‌ها و جذابیت‌های‌ هر کدام‌ از دو جنس‌ (زن‌ و مرد) برای‌ دیگری به‌ خصوص‌ در دوران‌ جوانی‌ و نوجوانی، طبیعی‌ است. در آموزشگاه‌های‌ مختلط‌ علاوه‌ بر افت‌ تحصیلی‌ و عدم‌ موفقیت‌های‌ لازم‌ و مناسب، بی‌ بندوباری‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ را نیز بروز می‌کند که‌ کار مدیران‌ این‌ موسسات‌ را با مشکلات‌ بسیاری‌ روبه‌رو می‌کند.

 اختلاط‌های‌ اجباری‌ بین‌ دختران‌ و پسران‌ جوان‌ به‌ ویژه‌ در مدارس‌ متوسطه، آن‌ها را به‌ ازدواج‌های‌ زودرس‌ و بدون‌ توجه‌ به‌ مسایل‌ لازم‌ و ضروری‌ می‌کشاند.15 در این‌ زمینه‌ نشریه‌ امریکایی‌ «ریدرز دایجست» در سپتامبر 1996 گزارشی‌ درباره‌ دختران‌ جوان ـــ‌ که‌ عموماً در مدارس‌ مختلط‌ درس‌ خوانده و ناخواسته‌ مادر شده‌اند‌ و در کنار فرزندان‌ خود زندگی‌ دشواری‌ را سپری‌ می‌کنند ـــ می‌نویسد:

«هر ساله‌ 350 هزار دختر نوجوان‌ امریکایی‌ در سنین‌ 15 ـــ 19 سالگی‌ در دوره‌ دبیرستان‌ فرزندان‌ غیرقانونی‌ خود را به‌ دنیا می‌آورند که‌ این‌ آمار در دهه‌های‌ اخیر در حال‌ افزایش‌ است. این‌ دختران‌ که‌ با رویاهایی‌ مانند: ازدواج‌ با دوستان‌ پسر خود، اتمام‌ تحصیلات، شروع‌ یک‌ زندگی‌ ایده‌آل‌ به‌ این‌گونه‌ ارتباطات‌ غیرقانونی‌ روی‌ آورده‌اند، بسیار زود پرده‌های‌ سراب‌گونه‌ این‌ اوهام‌ از پیش‌ رویشان‌ کناررفته‌ و واقعیت‌ زندگی‌ چهره خود را می‌نمایاند.»

«کاپلان» (1993) معتقد است‌ که:

«مادران‌ 15 ـــ 19 ساله‌ امریکایی‌ که‌ در کنار فرزندان‌ نامشروع‌ خود زندگی‌ می‌کنند، دچار فقر شدید اقتصادی‌ هستند و به‌ فساد و خودفروشی‌ گرایش‌ می‌یابند؛ زیرا به‌طور معمول‌ این‌گونه‌ مادران، تحصیلات‌ و تخصص‌ لازم‌ برای‌ ورود به‌ مشاغل‌ درآمدزا ندارند.»16

از آثار دیگر آموزش‌های‌ مختلط، ظهور پدیده‌ آنتاگونیسم (هم‌ جنس‌ ستیزی) است‌ که‌ به‌ معنای‌ برداشتی‌ منفی‌ از وجود تفاوت‌های‌ بین‌ دو جنس‌ است: به‌ عبارت‌ دیگر پسران‌ و دختران‌ گرایش‌ها، علایق، ظواهر و مهارت‌ها و فعالیت‌های‌ یکدیگر را تحقیر و همدیگر را مسخره‌ می‌کنند و از همکاری‌ با یکدیگر سرباز می‌زنند و پیوسته‌ در حال‌ دعوا و منازعه‌ به‌ سر می‌برند.17 بنابراین‌ اگر هدف‌ تعلیم‌ و تربیت‌ در عصر کنونی‌ پرورش‌ انسان‌های‌ سالم، مسوول، امیدوار و فعال‌ است‌ نیز نشان‌ دهنده این است که تحقیقات  که‌ آموزش‌ مختلط‌ در همه‌ مقاطع‌ سنی، نمی‌تواند ویژگی‌های‌ مطلوب‌ را در انسان‌ را بارور سازد؛ بنابراین‌ چه‌ لزومی‌ دارد که‌ این‌ همه‌ بر آموزش‌ مختلط‌ تاکید شود‌ و به‌ استقبال‌ مشکلات‌ برویم.

نتیجه‌گیری‌

با توجه‌ به‌ اصل‌ کرامت‌ وجودی‌ انسان‌ها و احترام‌ به‌ ویژگی‌های‌ هر فرد، اعم‌ از زن‌ یا مرد و بر اساس‌ مباحث‌ مطرح‌ شده‌ در روانشناسی، تفاوت‌های‌ فردی‌ برای پرورش‌ و شکوفایی‌ استعدادهای‌ انسانی‌ نیاز است‌ تا سیاست‌گذاران‌ امور اجتماعی‌ و برنامه‌ریزان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ در تدوین‌ برنامه‌ها به‌ معیارهای‌ مختلفی‌ از جمله: جنسیت، سن، گروه‌ اجتماعی‌ و... توجه‌ کنند و بتوانند شاهد باروری‌ استعدادها باشند؛ بنابراین‌ با توجه‌ به‌ آن‌چه‌ در این‌ مقاله‌ مطرح‌ شد و با توجه‌ به‌ ویژگی‌های‌ جسمی‌ و روانی‌ زن‌ که‌ در جای‌ خود از اهمیت‌ والایی‌ برخوردار است‌ و هستی‌بخش‌ جهان‌ از ابتدا ویژگی‌هایی‌ را مطابق‌ ساختار جسمانی‌ و روانی‌ به‌ او اعطا کرده‌ است، چنان‌چه‌ بخواهد این‌ ویژگی‌ها تغییر کند و نقش‌های‌ متفاوت‌ با ویژگی‌های‌ وجودی‌ خویش‌ را بپذیرد؛ نیازهای‌ واقعی‌ او ارضا نمی‌شود و نقش‌های‌ جدید که‌ با طبیعت‌ او سنخیت‌ ندارد، او را دچار سردرگمی، خستگی‌ و در نهایت‌ فشارهای‌ روانی‌ خواهد کرد. افزون‌ بر این‌ تغییر نقش‌ها نه‌ تنها بر شخصیت‌ زن، بلکه‌ بر خانواده‌ وی‌ از جمله‌ بر فرزندان‌ او پیامدهای جدی‌ خواهد گذاشت.

برابر سازی‌ و تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد که‌ پی‌درپی در مفاد کنوانسیون‌ رفع‌ تبعیض‌ علیه‌ زنان‌ مطرح‌ شده‌ است، نه‌ تنها خدمتی‌ به‌ زن‌ نکرده‌ و احترام‌ او را حفظ‌ نمی‌کند، بلکه‌ با اجرای‌ آن‌ مفاد، سلامت‌ روانی‌اش‌ نیز به‌ خطر افتاده‌ و نمی‌تواند عضو موثری‌ برای‌ جامعه خویش‌ باشد. تمایز جنس‌ زن‌ و مرد از یکدیگر و توجه‌ به‌ نیازها و ویژگی‌های‌ هر یک، نه‌ تنها برتری‌ یکی‌ بر دیگری‌ را اثبات‌ نمی‌کند، بلکه‌ مطابق‌ اصول‌ تربیتی، مسیر تربیت‌ هر یک‌ را هماهنگ‌ با توانمندی‌هایشان‌ هموار می‌کند؛ بنابراین‌ چنان‌چه‌هدف از بین بردن تمایزهای‌ بین‌ دو جنس‌ باشد؛ در این‌ صورت‌ به‌ حقوق‌ هر دو اهانت‌ شده‌ و ویژگی‌های‌ وجودی‌ هر یک‌ نادیده‌ گرفته‌ شده‌ است.

لغو تمایزهای‌ بین‌ دو جنس‌ و یکسان‌سازی‌ حقوق‌ آن‌ها، بنیان‌ خانواده‌ را متزلزل‌ می‌کند و بر اساس‌ یافته‌های‌ علمی، اگر کانون‌ خانواده‌ از گرمی‌ و آرامش‌ تهی‌ شود، پایه‌های‌ شخصیت‌ فرزندان‌ سست‌ و آینده‌ آن‌ها به‌ خطر خواهد افتاد. بنابراین‌ با توجه‌ به‌ این‌که‌ مقام‌ و منزلت‌ هر فرد محترم‌ است، عدم‌ توجه‌ به‌ جنسیت‌ و وظایف‌ متناسب‌ با هر جنس، اهانت‌ به‌ حقوق‌ اساسی‌ انسان‌ها است. در ضمن‌ با بررسی‌ مواد مختلف‌ کنوانسیون، تناقض‌های‌ مختلف‌ آن‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ به‌رغم‌ تلاش‌های‌ کارشناسان‌ در تدوین‌ مواد آن، این‌ موارد مشهود هستند. از جمله‌ این‌ تناقض‌ها مغایرت‌ بند یک‌ ماده پنجم(تعدیل‌ الگوهای‌ اجتماعی‌ و حذف‌ نقش‌های‌ کلیشه‌ای) با بند«ب» ماده‌ چهارم (حمایت‌ از مادر) یا توجه‌ به‌ اولویت‌ منافع‌ کودک‌ در بند دوم‌ ماده‌ پنجم‌ و بند چهارم‌ و ششم‌ ماده‌ شانزدهم‌ و مغایرت‌ آن‌ با بند یکم‌ ماده‌ پنجم‌ و مغایرت‌ بند پنجم‌ ماده‌ دهم‌ با بند و ماده‌ یازدهم (حمایت‌ از وظیفه تولیدمثل) است؛ افزون‌ بر این‌ تجربه‌ کشورهای‌ ملحق‌ شده، نشان‌ می‌دهد که‌ الحاق‌ به‌ کنوانسیون‌ نه‌ تنها زنان‌ را به‌ حقوق‌ واقعی‌ آن‌ها نمی‌رساند، بلکه‌ با انکار نقش‌ آن‌ها و دگرگون‌ ساختن‌ آن، بنیان‌ خانواده‌ را متزلزل‌ می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. عبداللطیف ، محمد، «بررسی‌ روان‌شناختی‌ تحول‌ ارزش‌ها»، ترجمه‌ سید حسن‌ سیدی، انتشارات‌ آستان‌ قدس‌ رضوی، 1378، صص‌ 62ـــ 80 .

2. جوادی‌ آملی، عبدالله «زن‌ در آیینه‌ جلال‌ و جمال»، چ‌ سوم، مرکز نشر فرهنگی‌ رجأ، 1372، ص‌ 233.

3. بی‌ریا، ناصر، «روانشناسی‌ رشد 2»، چ‌ اول، انتشارات‌ سمت، 1375، ص‌ 859.

4. همان، صص‌ 803 ـــ 807.

5. آزاد، حسین، «آسیب‌شناسی‌ روانی»، موسسه‌ انتشارات‌ بعثت‌ 1376، صص‌ 67ـــ 74 .

6. همان، ش‌ 3، صص‌ 999 ـــ 1002

7. ماسن، پاول‌ هنری، «رشد و شخصیت‌ کودک» ترجمه‌ مهشید یاسایی، انتشارات‌ نشر مرکز 1370، چ‌ دوم، ص‌ 1040 ـــ 1041.

8. بی‌ریا، ناصر، صص 1040 ـــ 1041.

9. هاشمی، سید مجتبی، «مقدمه‌ای‌ بر روانشناسی‌ زن» انتشارات‌ شفق‌ 1370، چ‌ اول، ص‌ 58.

10. سیف، سوسن، «روانشناسی‌ رشد 1» انتشارات‌ سمت‌ 1380، چ‌ دهم، ص‌ 124.

11. پیرینگل، میاکلمر، «نیازهای‌ کودکان» ترجمه نیره‌ ایجادی‌ و جواد شافعی‌ مقدم، انتشارات‌ رشد 1380، چ‌ اول، ص‌ 138 ـــ 148.

12. Lokslek, Annc.(1980). On The effect of wives employment & companionship. Journal of marriage the family. vol (42), p. 337.

13. کریمی، یوسف،  X«روانشناسی‌ شخصیت»، موسسه نشر ویرایش‌ 1375، چ‌ دوم، ص‌ 165.

14. Whit, Ltun Lohnson, R. (1984). Women Outside Employmcnt, & Marital Lntability American Journal of sociology, Vol (90), PP. 567 ___ 83.

15. طوسی، اسدالله، «اختلاط‌ زنان‌ و مردان‌ در مراکز آموزشی»، فصلنامه‌ معرفت‌ ش‌ 32.

16. «واژه‌ نامه‌ زنان»، مجله‌ زنان‌ و تازه‌های‌ اندیشه‌ 1380، ش‌ 3، ص‌ 40.

17. بی‌ریا، ناصر، ش‌ 1، ص‌ 1040.

 

 

 



*  محقق و کارشناس ارشد مسائل روان‌شناختی.

تبلیغات