انقلاب نافرجام
آرشیو
چکیده
چنانکه می دانیم، فرجام ناموفق و دیگرگونه انقلاب مشروطیت ایران مهمترین موضوع را در تحلیل تاریخی این انقلاب به خود اختصاص داده است. مرحوم سیدمحمد طباطبایی توام با اشک دیده، ماحصل کلام در این زمینه را در یک جمله خلاصه کرد: «سرکه انداختیم، شراب شد.» اما در تحلیل همین موضوع نیز، مهمترین نکته، کناره گیری یا حذف روحانیت از صحنه انقلاب است. انقلاب با تحصن و اعتراض علما شروع شد، با فقه و فقاهت شیعی مشروعیت یافت و توسط روحانیون رتبه اول تشیع رهبری شد، اما کار آن به جایی رسید که روحانیت خود را از آن تطهیر می کرد و مردم هم به تبع ایشان از آن رویگردانی نمودند. این سوال همچنان به قوت خود باقی است: سرکوب، حذف یا کناره گیری روحانیت، چگونه روی داد؟ آیا واقعا یک پروسه بود یا پروژه یا ترکیبی از این دو؟ تاریخ به ما می گوید در آن مقطع، هم فتنه های روزگار بسیار سهمگین بودند، هم استبداد و استعمار در شیطنت ورزی چیزی فرونگذاشته بودند و هم دو دستگی، دلزدگی و دلمشغولی های بی موقع برخی رهبران دینی، در نافرجامی نهضت بی تاثیر نبود.متن
جریان روشنفکری در ایران، از ابتدای قرن نوزدهم میلادی و با آغاز ارتباطات گسترده با غرب، شکل گرفت، بخصوص در دوره ناصری رشد یافت و از مشروطه بهاینسو بهطورجدی وارد صحنه سیاست ایران شد. اولین ایرانیان فرنگدیده، به غرب با حیرت و حسرت مینگریستند و در مقابل پیشرفتهای غرب، انگشت حیرت به دهان میگزیدند. آنها نتوانستند شناختی دقیق و بنیادین از مبانی نظری توسعه و رشد تمدن غربی به عمل آورند و لذا بهسرعت مبهوت و مجذوب تمدن غربی گردیدند و تن به تقلید از ظواهر فرهنگ غربی دادند. اغلب آنها جذب سازمانهای فراماسونری شدند و در خدمت اهداف و منافع دولتهای بیگانه و بخصوص انگلیس قرار گرفتند. میرزاصالح شیرازی و میرزاابوالحسنخان ایلچی، دو نمونه بارز این افراد بودند.
در عصر ناصری تعداد تحصیلکردههای فرنگدیده و روشنفکران آشنا به غرب، افزایش یافت. گرچه آگاهی روشنفکران این عصر نسبت به قبل افزایش یافته بود، اما در این دوره نیز روشنفکران ایران هیچگاه نتوانستند مبانی توسعه و نیز راههای حل بحران عقبماندگی در ایران را بشناسند و دربهترینصورت، تنها ناقلان خوبی برای اندیشههای غربی محسوب میشدند. بسیاری از آنان جز تقلید از ظواهر فرهنگ غربی، کار دیگری نمیدانستند و همانها بودند که انتقادات زیادی را علیه خود برانگیختند.[i][i] ازسویدیگر راهحلها و سیاستهایی که برای توسعه در ایران و حل بحران عقبماندگی ارائه میدادند، چندان مناسب حال آن روز ایران نبوده و بیشتر حاصل انتقال بدون تعمق اندیشهها و تجربیات دیگران به شمار میرفت.
بهطورکلی میتوان گفت اکثر روشنفکران این عصر، خوشباورانه و بدون توجه به مبانی فکری و اجتماعی مدرنیسم، مفاهیم و اندیشههای غربی را در ایران مطرح میکردند و توقع داشتند با استفاده از الگوی غرب، در کوتاهترین زمان به توسعه برسند؛ درحالیکه جامعه ایران و غرب تفاوتهای بنیادین با یکدیگر داشتند و هرگونه راهحل برای مشکلات ایران، باید با تفکر عمیق در وضعیت جامعه ایران و توجهدادن جامعه به ارزش والای دانش و دانشمندان اسلامی صورت میپذیرفت. گرایش تقلیدگونه به تمدن غربی که از شناخت سطحی مدرنیسم و همچنین از تفکرنکردن در جامعه ایران ناشی میشد، نوعی بنبست توسعه در کشور بهوجود آورد و توسعه را سالیان دراز به عقب انداخت. علاوهبراین، ضعف دیگر روشنفکران، اعتماد آنها به استعمار بود، درحالیکه استبداد و استعمار در کنار هم، عامل اصلی مشکلات جامعه ایران بودند و امکان نداشت با تکیه بر یکی، دیگری را کنار زد. این اعتماد که در واگذاری امتیازات کلان در قبال دریافتی اندک، تکیه بر نیروهای خارجی در سیاستها و توسل به آنان در مواقع حساس ایران، نمود مییافت، ضربههای جبرانناپذیری بر منافع ملی یاران وارد ساخت. مشکل دیگر روشنفکران این عصر، بیاعتنایی به سنتها و مذهب در جامعه ایران بود و این، یکی از دلایل عمده عدم موفقیت آنها به شمار میرفت. جامعه ایران کاملا مذهبی بود و هر تلاشی برای توسعه بایستی این ویژگی اساسی را در نظر میگرفت، وگرنه محکوم به شکست بود؛ بهعبارتدیگر، راه توسعه باید با توجه به سنتها و ویژگیهای خاص جامعه ایرانی و نه با الگوبرداری سطحی از غرب، انتخاب میشد. روشنفکران غربی نهادهای مذهبی حاکم بر قرون وسطی را به دلیل جلوگیری از رشد علم و توسعه نکوهش میکردند، اما در جامعه اسلامی چنانکه میدانیم، مذهب باعث شکوفایی تمدن بزرگ اسلامی شد و یکی از درخشانترین دورههای تاریخی را در کشورهای اسلامی پدید آورد. اصولا اسلام با تاکید بر علم، تعقل، آزادگی و ستایش از کار و تلاش و تمجید فراوان از مقام دانشمندان و نکوهش رهبانیت و گوشهگیری، با مبانی توسعه کاملا هماهنگ و سازگار است. بههمینجهت، در جهان اسلام علل عقبماندگی را باید در عواملی چون استبداد، استعمار خارجی و جهل و نادانی مردم جستجو کرد که همگی برخلاف اصول و آموزههای اسلامی هستند.
از ضعفهای دیگر جریان روشنفکری، فقدان پایگاه مردمی بود. دلایل این امر متعدد است. ازیکسو بیاعتقادی آنان به ارزشها و باورهای جامعه و ازسویدیگر، محصوربودن روشنفکران در محافل و مجالس خاص و ارتباطنداشتن پیوسته آنان با مردم، میتواند در این مسأله موثر بوده باشد. ازاینرو، آثار سیاسی آنان نیز به علت بیسوادی اکثریت قریببهاتفاق مردم (نودوپنجدرصد) خوانندگان چندانی نداشت. نداشتن پایگاه مردمی، روشنفکران را از هر گونه اقدام سیاسی مستقل و مفید باز میداشت و آنها را به سمت اتحاد با سایر نیروهای سیاسی هدایت میکرد.
فرایند کنارنهادن روحانیت
هنگامیکه ناصرالدینشاه از سفر سوم اروپا بازگشت، در اثر برخورد با پیشرفت تمدن اروپایی به فکر رفع خرابیهای موجود در ایران افتاد و بدینمنظور سران کشور را احضار کرد. به گفته عباسمیرزا ملکآرا، «سخن اول او این بود که در این سفر آنچه دیده شد، نظم و ترقی مبتنی بر قانون بود. بدین منظور، شاه فرمان داد تا قانون نوشته شود. گفته شد این تصمیم نیاز به سالها مطالعه و تلاش فراوان دارد، [اما] فرنگیها سالها در این خصوص زحمت کشیدهاند، قانون نوشتهاند و نتیجه قانون آنها هم مشهود است؛ پس، بهتر آن است که قانون آنها را ترجمه کنیم.»[ii][ii] این فکر رفتهرفته گسترش یافت و در جنبش مشروطهخواهی قوت گرفت و روشنفکران غربگرا آن را به صورت بسیار گسترده مطرح میکردند. البته آنان نخست خواسته واقعی و درونی خود را بیان نداشتند و میکوشیدند آن را در پوشش اسلام و شریعت بپوشانند. روشنفکران با آگاهی از قدرت و نفوذ عظیم روحانیان در دل مردم، سعی کردند به این کانون قدرت نزدیک شده و با صورتی حقبهجانب ابتدا اطمینان این طبقه را به خود جلب نمایند و رفتهرفته خواستههای اساسی خود را بر مقاصد دینی آنها مقدم دارند. در مدارکی که از روشنفکران عصر ناصری در دست ماندهاند، به این فعالیتها که بیشتر به توطئه شباهت دارند، برخورد میکنیم. بهعنوانمثال در نامههای میرزاآقاخان کرمانی به میرزاملکمخان که هر دو در رأس روشنفکران آن عصر قرار داشتند، آمده است: «اگر از وظایف ملایان تایکدرجهمحدودی معاونت بطلبیم، احتمال دارد زودتر مقصود انجام گیرد.»[iii][iii] همین روشنفکران برای پیشبرد هدفهای سیاسی و مشروطهگری و حتی پارلمانی خود، به روش غربیان اقدام به تأسیس احزاب مختلف نمودند. ازاینرو، در سال اول فتح تهران (1909.م/ 1288.ش) دو حزب پیدا شدند: یکی انقلابی و دیگر اعتدالی. بعد از افتتاح مجلس دوم، دو حزب فوق، به نام دموکرات عامیون و اجتماعیون اعتدالیون به مجلس معرفی شدند. دموکراتها با انگلیس روابط خوبی داشتند و ماموران بریتانیا در ایالات از این حزب حمایت میکردند. برنامه حزبی دموکراتها، جدایی روحانیت از سیاست بود. سیدعبدالله بهبهانی، از پیشروان جنبش مشروطه، به اشاره سران همین حزب به قتل رسید. افراد این حزب رفتهرفته قدرت اصلی را در مجلس و قانون بهدست گرفتند.[iv][iv]
از فعالیتهای مؤثر روشنفکران از نیمه دوم سلطنت ناصرالدینشاه، تشکیل جمعیتهای سیاسی بود که انجمن خوانده میشدند. تعداد این انجمنها تا نهضت مشروطیت به صدوچهل انجمن و کلوپ سیاسی در تهران (تاریخ 10 ژوئن 1908 م./ 2 تیرماه 1287ش.) رسید که مجموعا سیهزار عضو داشتند[v][v] و صدوده الی دویست انجمن نیز در شهرستانها تشکیل شدند.[vi][vi] افراد مؤثری از سیاستمداران و روشنفکران عمدتا غربگرا و بسیاری از شاهزادگان قاجار و مشاهیر صدر مشروطیت و پسازآن، با این تشکیلات رابطه داشتند و ماهانه از سفارت انگلستان حقوق دریافت میکردند.[vii][vii] ملکم و پدرش از موسسان این جمعیت فراماسونی در ایران شناخته میشوند. نامبرده در مصاحبهای که در مصر با ویلفرد اسکاونبلانت، مولف کتاب تاریخچه مخفی اشغال مصر به وسیله انگلیسیها، به عمل آورد، به وی گفت: «من مایل بودم اصول تمدن غربی را در ایران شیوع دهم و برای اینکار از جامه دیانت استفاده نمودم.»[viii][viii] ازاینرو «انجمنهای فراماسونی را در لفافه دینی پوشیدم.»[ix][ix] به اعتقاد احتشامالسلطنه، «ملکم نه مذهب داشت، نه وطن، نه مسلک. گاه خود را وطنپرست و آزادیخواه جا میزد، بنا به مصلحت وقت، گاه مسلمانی پاکاعتقاد و متعصب و زمانی دیگر ارمنی و مسیحی و غیره بود.»[x][x]
ارتباطات مخفی میان فراماسونها، آزادیخواهان و روشنفکران غربگرای ایرانی و نیز تشکیل محافل سری و تحریف مذهب سنتی از سوی آنان تحت عناوینی نظیر «پیرایشگری اسلام» و «پروتستانتیسم اسلامی» و یا «احکام شرعی ما برای هزار سال قبل، خوب و بجا درست شده، ولی در عصر ما باید سیهزار مساله جدید بر آن بیافزاییم»، نشان میدهد روشنفکران وابسته به گروه فراماسونی، معتقد بودند بقای حیات ایران مستلزم آن است که تمدن غربی در آن راه یابد و ترقیات جدید در این کشور رواج پیدا کند؛ پس باید زمینه تحقق این امر را با جلب توجه مردم به مشروطیت و مزایای آن مساعد ساخت و در برابر قوانین ثابت و غیرقابل تغییر شرع از جریانهایی نظیر بابیت و بهائیت که به ارزشها و قوانین اسلامی انتقادهای فراوانی وارد میساختند، حمایت و پشتیبانی به عمل آورد.
فراماسونها در لباس روشنفکری، با راهانداختن انجمنهای سری و انتشار اندیشههای خود به وسیله شبنامهها و تحریک و تشویق مردم، رفتهرفته جناحهای سیاسی خود را در میان صفوف مردم جای دادند و ازطرفدیگر، آشوبهای فراوانی را در تهران و شهرستانها ــ مانند تحصن در سفارت انگلیس ــ رهبری کردند. حتی پس از تشکیل مجلس و تعیین خطمشی سیاسی و قانونی پارلمان، تشکیلات مزبور تحت عناوین گوناگون به روحانیون ناراضی از دولت نزدیک میشد تا ضمن آگاهی از تصمیمات ایشان احیاناً با پیشنهاد طرحهایی، آنها را به اجرای خواستههای خود نزدیک سازد. از این افراد بهطورمثال میتوان[xi][xi] از محمدصادق طباطبائی نام برد که علاوه بر آشنایی و دوستی با تشکیلات مزبور، به اقرار خود، به مسلک آنان درآمد، برای شرکت در جلسات لژهای بالاتر سفرهایی به اروپا نمود و در تهران به کمک جمعی فراماسونر، انجمنی را برای پیشرفت اهداف خود و مبارزه با مشروعهطلبان تشکیل داد.
آنها پس از صدور فرمان مشروطیت، ازآنجاکه انجمن مخفی اولی منحل شده بود، درصدد تشکیل انجمن دیگری برآمدند تا بر امور مشروطیت و مجلس شورای ملی کنترل و نظارت داشته باشد. این انجمن پس از تشکیل در سال 1282.ش تصمیماتی برای مبارزه با شیخفضلالله نوری اتخاذ کرد.[xii][xii] مطابق یکی از اسناد، در سال 1282.ش در شهر مشهد فراموشخانهای تاسیس گردید که تصمیم اعضای آن بر ایجاد اختلاف میان صفوف روحانیان و کاستن از قدرت و نفوذ آنها بود.[xiii][xiii] این رفتار، ازآنرو صورت میگرفت که اعضای محافل سری همکاری با علما را به اقتضای وقت جایز میدانستند، ولی پس از دستیابی به مشروطیت، دیگر حتی این نحوه ارتباط را هم جایز نمیشمردند.[xiv][xiv] به گزارش ناظمالاسلام کرمانی، «طرح اتفاق بهبهانی و طباطبائی را همینها ریختند، و آنها بودند که بدون ارادت واقعی به آن دو عالم، میخواستند از وجودشان در پیشبرد نقشههایشان سود برند. چنانکه در مذاکرات ضبطشده یکی از این مجالس سری آمده [است]: جناب آقای سیدعبدالله در کار خود محکم است، آقایانی که با ایشان میباشند، همگی محکم ایستادهاند، به صدهزار تومان هم خاموش نمیشوند... باز عرض کنم هرگاه آقای بهبهانی از قولش برگشت، فوراً ایشان را معدوم و دیگری را به جایش منصوب خواهیم نمود.»[xv][xv]باید اضافه کرد، نهتنها فراماسونها مستقیماً در جریان انقلاب مشروطیت دخالت داشتند، بلکه انجمنهای فرعی و وابستهای که شکل ظاهری آنها شبیه سازمانهای ماسونی بود نیز علناً در مشروطیت دخالت داشتند و ازهمهمهمتر «انجمن اخوت» را میتوان نام برد.[xvi][xvi] اسناد بهدستآمده، نشان میدهند که آنها برای اجرای اهداف خود، دستیارانی از تهران و تعدادی را از ولایات دیگر به مجلس فرستادند[xvii][xvii] و بااینترتیب طبیعی بود که آزادیخواهان غربگرا از روحانیان طرفدار اجرای قوانین شریعت جدا شوند.[xviii][xviii]
فرآیند کنارنهادن روحانیت را میتوان در حوادث پُرپیچوخم بعد از مشروطه، از جمله در وقایعی چون تشکیل مجلس شورا، تدوین قانون اساسی، مساله آزادی، و مساله برابری و مساوات با وضوح بیشتری دید.
1ــ تشکیل مجلس شورا: دو ماه پس از صدور فرمان تشکیل مجلس، نخستین دوره مجلس شورای ایران افتتاح شد. پس از انتخاب نمایندگان اصناف و طبقات مختلف، از میان علمای تهران که در جنبش شرکت داشتند، جز چند نفر که به نمایندگی انتخاب گردیدند، بسیاری دیگر به کارهای مذهبی خود بازگشتند. سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی و شیخفضلالله نوری در جلسات مجلس شرکت میکردند. آنها که در راه بنیاد مجلس شورای ملی کوشش بسیار کرده بودند، از نظارت بر تشکیل و بررسی گزارشها و اتخاذ تصمیمهای نخستین و مصوبات مجلس و... نیز فروگذاری نمیکردند. البته آنها در اندیشه و تصمیم، یکرأی نبودند و تفاوتهایی در اجرا و انجام کار با یکدیگر داشتند. دراینبین، شیخفضلالله نوری که «رواج شریعت را میطلبید»، تکیهگاه بزرگی برای مجلس و مایه قوت و قدرت آنان بود، تااینکه انجمنهای ایالتی و ولایتی تاسیس شدند.[xix][xix]
گزارشهای بهدستآمده نشان میدهند جرج چرچیل، دبیر شرقی سفارت انگلیس، شخصاً در جلسات مجلس شورا حاضر میشد و جریانات بین نمایندگان را انتقال میداد. [xx][xx] در جمع وکلای دوره اول، عناصر عامل خارجه کم نبودند؛ مثلا پسر میرزاابوالحسنخان شیرازی که عضو دفتر مجلس بود، برای سفارت انگلیس جاسوسی میکرد.[xxi][xxi] بااینهمه تا زمانی که سخن از قانون و نظامنامه اساسی نرفته نبود، موارد اختلاف درکل کمتر بود؛ اما پسازآنکه مجلس تصمیم به تدوین قانون اساسی و تنظیم آن گرفت، اختلاف میان نویسندگان و مترجمین قانون اساسی و روحانیان مجلس آغاز گردید. روحانیان که از قانون شریعت طرفداری میکردند و تدوین قانون جدید را، آنهم با اخذ از قوانین کشورهای غربی، بیمورد میدیدند، خواستار اجرای احکام دینی در قالب مقررات جدید و متناسب با شرایط موجود بودند. برعکس روشنفکران مشروطهخواه شرط پذیرش نظامنامه اساسی کشور را در ترجمه و تطابق آن با قوانین دیگر کشورهای مشروطه میدانستند. این اختلاف بر سر خاستگاه قانون که منشأ اختلافهای آینده میان دو جناح مشروطهخواه و مشروعهخواه گردید، از دیدگاه شیخفضلالله نوری رودررویی با اجرای احکام مذهب تلقی شد. او میگفت: «دین اسلام اکمل ادیان و اتم شرایع است و این دین دنیا را به عدل و شورا خواند. چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟»[xxii][xxii] سرانجام با تلاش آشکار و مسئولیت سری و تشکیلاتی شانزده وکیل عضو لژ جامع آدمیت و همچنین اعضای لژ بیداری ایرانیان در راستای پیشبرد مقاصد سازمانهای خود و آرمان مشروطهگری، اولین مجلس شورا که به گفته تقیزاده «یک مرکز انقلابی درجه اول از جنس مجلس اساسی فرانسه» بود[xxiii][xxiii] و «حضور... تربیتشدگان فرنگیمآب، روح مجلس و رونق کار بود»،[xxiv][xxiv] تشکیل شد. با توجه به اظهارات بهبهانی که میگفت «همه میدانند که دولت انگلیس تا چه اندازه همراهی کرد، در حقیقت ما این مجلس محترم را از مساعدت و همراهی دولت انگلیس داریم»،[xxv][xxv] این گفته تقیزاده میتواند به حقیقت نزدیک باشد که سیر جریانات سیاسی مشروطه و مجلس شورای ملی «بهطور مستقیم و غیرمستقیم به منافع و مقاصد انگلیس خدمت میکرد.»[xxvi][xxvi] اختلاف اندیشهها، سرانجام عناصر متجدد را از روحانیان اصلاحطلب جدا ساخت و آنها را در تمام حوادث آینده در برابر هم قرار داد. هر چند در مجلس اول علما به خاطر مقام مذهبی از احترام خاصی برخوردار بودند اما آن قدرت سیاسی که برای علما انتظار میرفت، بهدست نیامد. علت ضعف قدرت سیاسی علما را میتوان اولا در تضاد بین آنان و تندروان مجلس و ثانیا در ازمیانرفتن وحدت روحانیت در این دوره دانست. این مساله سبب گردید مخالفان مذهب، که گرایشهای سیاسی ــ بهویژه گرایش غربی ــ در آنها شدت یافته بود، وارد میدان فعالیت اجتماعی و سیاسی شوند و قدرت را از روحانیون بگیرند، و با مخالفت علنی درباره دخالت روحانیت در سیاست کشور و اجراننمودن خواستههای قانونی و مذهبی ایشان، آنها را به نوعی انزوای اجتماعی و سیاسی مجبور سازند. پس از آشکارشدن دوگانگی مشروطه و مذهب که مشروطهخواهان «صریحاً در مجلس گفتند ما مشروعه نمیخواهیم»،[xxvii][xxvii] حتی شاه نیز مخالفت کرد که «مشروطه غیرممکن است و چون ما مسلمان هستیم، مشروعه باشد.» تقیزاده در مجلس به فریاد آمد که مطلب و منظور اصلی ما، «مشروطه» است. شاه پرسید: «مشروطه را بر چه اساسی میخواهند؟» تقیزاده گفت: «بر اساس اعلان کنسولگری انگلیس که در آن لفظ مشروطه بود.» اما شاه نپذیرفت و گفت: «مشروعه باشد.» گفتند «اگر عنوان مشروعه رایج گردد، فردا حکومت شرعی را دیگران دعوی خواهند کرد و کاری به دست دولت نمیماند.» محمدعلیشاه پیشنهاد کرد لفظ مقننه به جای مشروطیت نوشته شود؛ زیرا گفته میشد ترجمه صحیح «کونستیتوسیون»، مقننه است نه مشروطه که به زعم برخی ترجمه سهوی conditionelle بوده است. اما جمعی از علما و مقدسان و بهویژه سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد طباطبایی و خصوصا شیخفضلالله نوری گفتند: لفظ «مشروعه» مقدم است و ما آن را قبول داریم. وکلای آزادیطلب بسیار به زحمت افتادند. مجلس همچنان بر لفظ مشروطیت اصرار نمود. مخبرالسلطنه دوباره به دربار رفت و پس از اغتشاش فراوان، دستخط شاه به تصدیق مشروطیت آمد.[xxviii][xxviii]
2ــ قانون اساسی: یکی از مسائل مهم که مجلس پس از افتتاح به آن پرداخت، تدوین قانون اساسی بود. پیشنویس طرح تنظیم قانون توسط حسن پیرنیا و برادرش حسین پیرنیا و همیاری سعدالدوله، در پنجاهویک ماده نوشته شد. سعدالدوله برای کمک به تدوین قانون اساسی مشروطه، چند جلد کتاب «قانون» از پارلمان انگلیس و یک نسخه از قانون اساسی بلژیک را از طریق منشی سفارت بلژیک بهدست آورد و در اختیار هیأت مزبور قرار داد و آنها مشغول تدوین قانون شدند.[xxix][xxix] البته پس از پیشنهاد آن به مجلس، هیأتی دیگر، عبارت از سعدالدوله، تقیزاده، مشارالملک، حاجی امینالضرب، نصرالله اخوی و مستشارالدوله، با استفاده از قانون اساسی بلژیک و تا حدی قانون اساسی فرانسه و توجه به قوانین کشورهای بالکان، به تدوین قانون اساسی و رفع نقص نسخه سابق آن پرداختند.[xxx][xxx] همچنین، برایاینکه ترجمهبودن آن مورد اعتراض برخی نمایندگان مجلس قرار نگیرد، بعضی از مواد را تااندازهای تغییر دادند تا همه گروههای مختلف و از جمله تندروان مشروطهخواه را راضی کنند.
تعارض در برداشت و تدوین قانون اساسی ایران، جنجال فراوانی برانگیخت. بهمحضآنکه علما احساس کردند ازآنپس امکان دارد قانونی غیر از قرآن و حدیث بهشیوهایرسمی مورد استفاده قرار گیرد، واکنشهایی سخت نشان دادند. شیخفضلالله نوری با هر نوع اولویتدادن به اندیشههای غربگرایانه به مخالفت برخاست و دراینباره نوشت: «نظامنامه اساسی و قانونیت مواد سیاسی باید موافق شریعت باشد»؛[xxxi][xxxi] و نیز «اساس قانون مشروطه، لباسی است به قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند.»[xxxii][xxxii] در نتیجه، کشمکشهای فراوانی بین همه گروههای ایرانی مختلف در گرفت. رویهمرفته اوضاع نشان میداد که در تنظیم پیشنویس قانون اساسی، نسخهبرداری از قوانین دیگر کشورهای مشروطه امری تصادفی نبوده، بلکه مشروطهگران در این تدوین، حسابشده رفتار کردهاند و بر اساس اسناد بهدستآمده، فراماسونهای ایرانی عضو لژ بیداری و طرفدار غرب، پس از افتتاح مجلس سعی کردند در تدوین قوانین به مشروطهخواهان کمک کنند.[xxxiii][xxxiii]
3ــ آزادی: قانون اساسی مشروطه همه شهروندان ایرانی را از آزادی برخوردار و در برابر قانون «برابر» میدانست. این مفهوم عرفی از آزادی و برابری، مخالفی نداشت اما مفهوم غربی آزادی که توسط غربگرایان مشروطهخواه در مجلس عنوان میگردید، مخالفت سخت برخی علما را برانگیخت و شیخفضلالله هم آن را برخلاف مذهب اسلام خواند. فکر آزادی و مشروطهگری به سبک جدید و حمله به اصول مقدس شریعت، از دهه آخر سلطنت ناصرالدینشاه ظاهر شد. درایندوره مبلغان سیاسی از جمله ملکمخان، میرزاآقاخان کرمانی و میرزایوسفخان به درجات مختلف درباره آزادی به سبک غربی فعال بودند. بهعلاوه، گروه درسخوانده جدیدی به وجود آمده بود که ایدئولوژی سیاسیاش ترقی و آزادی به مفهوم غربگرایی آن بود. بینش روشنفکری به لحاظ نظری، چیزی نیست مگر بیان منسجم و فرمولهشده آرای اومانیستی که در قالب جهاننگری عصر روشنگری، تمامی حوزههای علوم طبیعی، اخلاقیات، سیاست، حقوق و دین را تحت سیطره صورت فکری خود درآورده بود. روشنفکران به لحاظ اجتماعی عبارت بودند از سیاستمداران، روزنامهنگاران، رماننویسان، نویسندگان و هنرمندانی که تلاش میکردند آرای اومانیستی عصر جدید و ارزشها و مفاهیم نگرش بشرانگار و مادی فلاسفه قرن هفدهم و هیجدهم را در میان توده مردمی که هنوز به آداب و عادات دینی پایبند بودند، بسط داده و حاکم نمایند. بهطور خلاصه باید گفت نقش تاریخی جریان روشنفکری در تمدن غربی، مبارزه با ارزشها، آداب و عادات دینی و بسط آداب و اعتقادات اومانیستی تمدن جدید در تمامی حوزهها و قلمروهای حیات فردی و اجتماعی بوده است. به موجب همین، در اصل بیستوششم متمم قانون اساسی نوشتند: «قوای مملکت ناشی از ملت است.» این عبارت درست معادل جملهای است که در آخرین اعلامیه حقوق بشر قید شده است: «اراده ملت اساس قدرت حکومت است»؛ حالآنکه این مفهوم از حاکمیت ملی و آزادی و تاسیس قانون، حتی از دیدگاه روشنفکران و مشروطهگران ایران اساس مذهبی نداشت. باید توجه داشت که همین اساس غیرمذهبی و اخذ حاکمیت ملی از مفهوم غربی بود که مورد بحث و انتقاد شیخفضلالله نوری و هواداران او قرار گرفت. روی همین اساس، از دیدگاه اندیشه مذهبی، آزادی و استقلال بهگونهایکه آدمی هیچگونه عبودیت تکوینی حتی نسبت به خداوند نداشته باشد و طبیعتا هیچ تکلیف و مسئولیتی را نپذیرد و یا از قبول هر قسم مسئولیت اخلاقی یا حقوقی سرباز زند، به نفی توحید میانجامد و درواقع باید گفت هیچ آزادی و استقلالی برای بشر قائل نیست. این معنای آزادی که مهمترین رکن نظریه سیاسی مردمسالاری (دموکراسی) بهشمار میرود، از سوی اعلامیه جهانی حقوق بشر مورد تاکید قرار گرفته و در آن تلویحاً گفته شده است که حق وضع قانون و تعیین حاکم اساسا از آن خود انسانها است و هیچ قدرت دیگری صلاحیت برعهدهگرفتن این دو امر مهم را ندارد بلکه افراد جامعه هستند که هر قانونی را که بخواهند و هر حاکمی را که بپسندند، بر خود حاکم میگردانند و هیچ مقام دیگری نمیتواند در این کار مداخله کند. اما این اندیشه دموکراسی با شریعت اسلام سازش ندارد؛ زیرا به دیده شریعت، حق تعیین قانون و حاکم، اساسا و ابتدائاً از آن خداوند است و بس. شیخفضلالله نوری در اعتراض به مفهوم اومانیستی آزادی، نوشت: «مجلس دارای شورای کبری اسلامی است و به مساعی مشکوره حجج اسلام و نواب عامه امام قائم شده... ممکن نیست که آثار پارلمنت انگلیس بر آن مترتب گردد و [بتوان] قانون آزادی عقاید و اقلام و تغییر شرایع و احکام را از آن گرفت و بر افتتاح قمارخانه و اشاعه فواحش و کشف مخدرات (حجاب) و اقامه منکرات نائل گردید. هیهات... بدانید که طبع مملکت ما را غذای مشروطه اروپا، دردی است بیدوا و جراحتی است فوق جراح... .»[xxxiv] اما ازآنجاکه مردم از ستم استبداد و نبود آزادی به ستوه آمده بودند و مشروطهگران نیز حقیقت سیاست را برای آنها توضیح نمیدادند، انتقاد و اعتراض او به آزادی و برابری را، حمل به هواداری از استبداد نمودند و از سخنان او مخالفت با آزادی مردم را انتزاع کردند. مخالفان اندیشههای شریعتخواهی شیخ با فرصتی که بهدست آوردند، وی را هوادار استبداد و مخالف آزادی خواندند و چون عامه نمیتوانستند دو مفهوم یادشده از آزادی را از یکدیگر جدا کنند، ظاهراً شیخ محکوم گردید؛ حالآنکه اندیشههای شیخ هیچ تفاوتی با آرای همقطاران وی در نجف و ایران نداشت و اگر تفاوتی پیش آمد و احیاناً پاسخهایی در مورد مقالات او نوشته شد، از آنجا بود که شیخفضلالله زودتر از دیگران به این حقیقت دست یافت که آزادی مطرحشده، درواقع برای رهایی از مقررات شریعت و اجرانشدن آن در امور مختلف کشور است. آشکارترین نمونه اندیشه آزادیخواهی علمای نجف که گفته فوق را تایید میکند، لایحه «شرح و توضیح مرام مشروطیت و آزادیخواهی» است که به اشاره آیتالله آخوند خراسانی و آیتالله میرزاعبدالله مازندرانی به تاریخ بیستم محرم 1285.ش توسط شیخاسماعیل محلاتی نگاشته شده است.[xxxv] میرزای نائینی در کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» و نیز در رساله «انصافیه»[xxxvi] (که به اشاره ملاحبیبالله کاشانی، از مجتهدان بنام صدر مشروطه، و به قلم ملاعبدالرسول کاشانی نگاشته شده) و سیدحسین موسوی در رساله «تشکیل ملت متمدن»[xxxvii] از آزادی مشروع حمایت کردهاند. از سیدمحمد رفیع طباطبائی نظامالعلمأ هم رسالهای به نام «حقوق دول و ملل یا تحفه خاقانیه» منتشر شد[xxxviii] که در آن به مساوات اعتراض شده است. وی در این رساله آزادی مطلق را خلاف قانون طبیعت دانست.[xxxix] همچنین، شیخ ابوالحسین مرندی نجفی در «دلایل براهین الفرقان در رد عقاید مزدکیان و جمهوریطلبان» اندیشه آزادی و دموکراسی و حریت مطلقه (به گونه غربی) را مردود دانست.[xl] آینده نشان داد که پیشبینیهای شیخفضلالله رفتهرفته جامه عمل به خود پوشیدند و تحت لوای آزادی مطبوعات، انتشار گفتارهای انحرافی و مخالفت با احکام شریعت و نگهبانان آن به حدی گسترش یافت که ناخرسندی سایر علمای بزرگ را برانگیخت و در مجلس دوم تلگرافی از آیتالله آخوند خراسانی و آیتالله مازندرانی به ناصرالملک (نایبالسلطنه) ارسال گردید و ضمن اعلام ناخشنودی علما از مشروطهگران و شیوه کار مجلس دوم و لامذهببودن برخی شخصیتهای سیاسی، به آزادی مطبوعات و عدم نظارت بر نشر مطالب مربوط به مسائل مذهبی، اعتراض نمودند.[xli] شیخفضلالله قضایایی را که در پشت پرده سیاست و به نام «آزادی» مطرح میشدند، فریب بزرگ دانست و گفت: «منشأ این فتنه، فرق جدیده و طبیعیمشربها بودند که از همسایهها اکتساب نمودند و به صورت بسیار خوش اظهار داشتند که قهراً هرکس فریفته این عنوان و طالب این مقصد باشد؛[xlii] اما چیزی نگذرد که حریت مطلقه رواج، منکرات مجاز، مسکرات مباح، زنان مکشوف، شریعت منسوخ و قرآن مهجور بشود.»[xliii]
4ــ برابری و مساوات: از دیگر مسائل مورد اختلاف، مساوات حقوق اجتماعی افراد بود که جنجالی از سوی روشنفکران برانگیخت. متمم قانون اساسی بر مساوات حقوق آحاد ملت تأکید داشت و این مساوات، تمام اتباع ایران اعم از مسلمان و اقلیتهای مذهبی، زرتشتیان، مسیحیان و یهودیان را در بر میگرفت. اصل تساوی حقوق از دیدگاه مشروطه (کنستیتوسیون) بهکلی با احکام شرع تعارض داشت. هر چند شریعت افراد بشر را از لحاظ انسانی با هم برابر و در حقوق و تکالیف انسانی یکسان میداند، اما در اجرای احکام شرعی در جامعه میان مسلمانان و غیر آنها حقوق مساوی قائل نیست و هر کدام، از احکام متفاوتی برخوردارند. این خصیصه از نظر کلی درست به نظر میآید؛ زیرا اکنون با اعلان تساوی حقوق کلیه افراد بشر، هنوز شهروندان کشورهای مختلف جهان از حقوق متفاوتی برخوردارند و اعتراضی هم بر چنین تفاوتی نمیشود و شریعت اسلامی ضمن احترام فراوان به اصل تساوی حقوق، با اصل مساوات حقوقی از دیدگاه مشروطهخواهی سازش نداشت. شیخفضلالله دراینباره میگفت: «محال است با اسلام حکم مساوات»؛ و افزود: احکام اسلامی تفاوت فراوانی «بین موضوعات مکلفین در عبادات و معاملات و تجارت و سیاست از... مسلم و کافر و کافر ذمی و حربی و کافر اصلی و مرتد و مرتد ملی و فطری» میگذارد؛ بنابراین چگونه یک مسلمان میتواند از قانونی پیروی کند که همه مردم را برابر میخواند[xxxiv][xliv] و «اینکه تمام ملل روی زمین باید در حقوق مساوی بوده، ذمی و مسلم خونشان متکافی باشد و با همدیگر درآمیزند و به یکدیگر زن بدهند و زن بگیرند»[xxxv][xlv] این با صراحت، معارض احکام شریعت است. اصل مساوات را میتوان نقطه آغاز جدایی تمامعیار شیخفضلالله نوری از مشروطه، یا بهسخنیدیگر نقطه پایان سوءتفاهمات طرفین از مواضع یکدیگر دانست. آنچه مشروطهخواهان میگفتند و شیخفضلالله نوری نیز میفهمید، متساویالحقوقبودن انسانها بود؛ حالآنکه فرق بسیار است میان «مساوات در قانون» و «مساوات در برابر قانون». به گزارش اسپرینگ رایس، وزیر مختار انگلیس در تهران، «از میان سه مجتهد حاضر در مجلس (نوری، طباطبائی و بهبهانی) تنها یک تن، یعنی سیدمحمد (طباطبائی) به سود اصل هشتم متمم قانون اساسی سخن گفت و دو مجتهد دیگر چنین استدلال کردند که قانون اسلام بایستی در این کشور اسلامی اجرا گردد.»[xxxvi][xlvi] هنگامی که بهبهانی با تصویب اصل برابری مخالفت کرد، برخی محمودمیرزا (پیشخدمت مجلس) را فراخوانده و گفتند: برو بیدرنگ به سید بگو که اگر این ماده قانون که همه آزادیخواهان انتظار آن را دارند، امروز به تصویب نرسد، زنده نخواهی ماند. با تذکر پیشخدمت، بهبهانی فریاد کشید: من مخالف نیستم، و در نتیجه قانون مذکور از تصویب گذشت.[xxxvii][xlvii] اما شیخفضلالله به اصل برابری رأی نداد و با تصویب آن مخالفت کرد و آن را خلاف شریعت خواند.
علل حذف علما از مشروطیت
«باید بدون ابراز هیچگونه تردیدی گفت: نقش اول و اساسی را در جنبش آزادیخواهانه و عدالتخواهانه مردم در مشروطه، علما بر عهده داشتند. آنها با نفوذ روحانی خود در جامعه، و سابقهای که به دلیل همین نفوذ معنوی از آن برخوردار بودند، توانستند جنبشی را علیه حکومت ظالمانه قاجار به وجود آورند.»[xxxviii][xlviii] امام خمینی(ره)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، در این مورد میفرماید: «در این جنبشهایی که در طول زمانی که ما بودیم در آن، یا نزدیک ما بوده، در این جنبشها کسی که قیام کرده، باز این طبقه (روحانیون) بودند. طبقات دیگر هم همراهی کردند، لیکن اینها ابتدا شروع کردند. در قضیه تنباکو اینها بودند که به هم زدند اوضاع را. در قضیه مشروطه اینها بودند که جلو افتادند و مردم هم همراهی میکردند با آنها. در این قضایای دیگر هم، روحانیت با شما همه رفیق بوده است[xxxix][xlix]... این صد سال اخیر را وقتی ما ملاحظه میکنیم، هر جنبشی که واقع شده است از طرف روحانیون بوده است بر ضد سلاطین. جنبش تنباکو بر ضد سلطان وقت آن بوده است. جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود. البته با قبولداشتن رژیم، عدالت میخواستند ایجاد کنند[xl][l]... جنبش مشروطیت هم... از روحانیین نجف و ایران شروع شد. مردم تبعیت کردند و کار را تاآنجاکه توانستند، آن وقت انجام دادند و رژیم استبدادی را به مشروطه برگرداندند. لیکن خوب نتوانستند مشروطه را آنطورکه هست درستش کنند، متحققش کنند. باز همان بساط [رژیم استبدادی] بود[xli][li]... در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند. اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت. این قدر که آنها میخواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسی در کار باشد، لیکن بعدازآنکه شد، دنبالهاش گرفته نشد...[xlii][lii] مشروطه را آنها (علما) به پا کردند و دیگران آمدند و مشروطه را همان استبداد غلیظتر با اسم مشروطه، یک اسم بیمسمایی بود و گفته میشد که ما مجلس داریم و مشروطهخواه هستیم، لیکن استبداد به تمام معنای خودش بر ما حکومت میکرد.»[xliii][liii]
بنابر آنچه گذشت، نقش روحانیت در زایش و پیدایش مشروطیت کاملا آشکار است، اما چرا پس از پیروزی اولیه مشروطه، روحانیت کنار رفت و یا کنار گذاشته شد. ازاینرو، پرسش اصلی میتواند این باشد که علت کنارهگیری یا کنارگذاشتن روحانیت چه بود؟
1ــ دستهای اجانب: حامد الگار در کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت مینویسد: «اندکی پیش از کشتهشدن سیدعبدالحمید و مهاجرت علما به قم، یکی از رهبران روحانی جنبش مشروطه با گراندوف (granduff، وابسته سفارت انگلیس) در محل ییلاقی سفارت واقع در قلهک ملاقات کرد. وی تقاضای کمک نمود، اما وابسته سفارت حکومت سلطنتی انگلیس به او گفت بههیچوجه به جنبشی که مخالف حکومت ایران باشد، کمک نخواهد کرد. [درحالیکه] در بیستوهفتم جمادیالاول 1324/ نوزدهم ژوئیه 1906، چهار روز بعد از آغاز حرکت روحانیان و مردم به قم، تعدادی در سفارت انگلیس متحصن شدند...[و] گراندوف خواستههای [متحصنین] را به شاه تسلیم کرد.»[xliv][liv] صادق زیباکلام در کتاب سنت و مدرنیسم در این مورد میگوید: «پس از بهتوپبستهشدن مجلس... به اشاره انگلیسیها حدود هفتاد نفر به سفارت انگلیس پناهنده شدند.»[xlv][lv] فراماسونری هم به عنوان یک تشکیلات نوپا ولی مؤثر، با همراهی و همگامی اجانب نقش ویژهای در ایجاد شکاف بین روحانیت بازی کرد. به عقیده الگار، «ظاهرا عبدالله بهبهانی دستکم در آغاز به علت مبارزه با رویه استبدادی عینالدوله به فعالیت پرداخت، اما مشخصا به هیچیک از دستههای تهران وابستگی نداشت، لکن برخی دیگر از رهبران مشروطه به محافل گوناگون فراماسونری وابسته بودند [لذا]... درستدینیِ... آنان آشکارا در معرض شک قرارداشت.»[xlvi][lvi]
2ــ توطئه دولتی: الگار در کتاب خود آورده است: «عینالدوله گماشتگانی در خفا به شاهعبدالعظیم فرستاد بهامیداینکه در رهبری علما تفرقه اندازد. در چهاردهم ذوالقعده 1323/ دوازدهم ژانویه 1906، چهار تن از علما به نمایندگی بقیه به تهران آمدند تا با عینالدوله درباره تقاضاهایشان گفتوگو کنند...هنگامیکه علائم بیمیلی عینالدوله به اجرای حکم تاسیس عدالتخانه افزایش یافت... رسالههایی درباره ضعف علما در برابر تعللورزی عینالدوله... منتشر شد. کار به جایی رسید که طباطبائی لازم دید شخصاً به منبر رفته، به قرآن سوگند یاد کند که او و همکارانش از عینالدوله رشوه نگرفتهاند تا از درخواستهای خودشان دست بردارند.»[xlvii][lvii] ملکزاده نیز در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران به این موضوع اشاره میکند: «پسازآنکه محمدعلیشاه به واسطه فشار مردم و انقلاب تبریز، به خلاف میل قلبی... اعلان مبهم و بیسروته انتخابات را منتشر نمود، بر طبق نقشهای که قبلا تهیه کرده بودند، سیل تلگراف از طرف شماری از روحانیون و اعیان شهرستانها در مخالفت با مشروطه و حرمت آن به طرف دربار... سرازیر شد... روحانیون مستبد تهران و رؤسای طلاب، مجلسی در منزل حاجیشیخفضلالله و منزل امام جمعه تهران منعقد نمودند و بر ضد مشروطه و اعلانی که از طرف شاه شده بود، به کنکاش پرداختند و پس از جلسات متعدد و مذاکرات بسیار بر آن شدند که متفقاً به دربار رفته و از شاه تقاضا نمایند که چون مشروطه و قانون اساسی مخالف شرع اسلام است... شاه باید از اعطای مشروطه و انتخابات بهکلی صرفنظر کند.»[xlviii][lviii]
3ــ منازعه در مفهوم برابری: زیباکلام عقیده دارد: «یکی از مبانی مشروطه، تساوی افراد در برابر قانون بود. بهعبارتدیگر، اگر فردی جرمی را مرتکب میشد، قانون مستقل از جنسیت، مذهب یا وضعیت اجتماعی متهم میباید به آن جرم رسیدگی نماید. اما شیخفضلالله این اصل را خلاف شریعت میدانست، زیرا معتقد بود که شرع میان مسلم و غیرمسلم در ارتکاب جرم تفاوت قائل شده است... بهعنوانمثال حکم یک کافر ذمی، با حکم یک کافر حربی یا اهل کتاب متفاوت است.»[xlix][lix] در عوض آیتالله نائینی میگفت: «غرض از مساوات و یکسانبودن در برابر قانون، در خصوص قوانین عرفی میباشد که بالطبع همه از جمله پادشاه و حاکم با افراد معمولی در برابر آن یکسانند... احکام اولیه... در حوزه عالمان دینی [است]، ولی... احکام ثانویه (پسازآنکه حکم ثانویهبودنشان توسط فقها تأیید شد)، باید توسط کسانی حلوفصل شود که اشراف به عرف و امور مستحدثه دارند. این افراد میتوانند غیرروحانی و غیرمجتهد باشند، زیرا عنصر اصلی پرداختن به احکام ثانویه، آگاهی از عرف و مقتضیات زمانه است.»[l][lx]
4ــ معنای دوگانه حکومت مشروطه: یکی از دلایل اختلاف موجود بین روحانیت با هم و با روشنفکران که به کاهش اعتبار اجتماعی آنان مدد رساند، دوگانگی در فهم و استنباط مفهوم حکومت مشروطه بود. ازیکسو علمای نجف پس از بهتوپبستهشدن مجلس فتوا دادند «به عموم ملت حکم خدا را اعلام میداریم: الیوم همت در رفع این سفاک جبار (محمدعلیشاه) و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزلة جهاد در رکاب امام زمان ارواحنافداه و سرمویی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه است»[li][lxi] اما درهمانحال شیخفضلالله در همین مقطع زمانی اظهار میکرد: «[اگر] مقصود اینها تقویت دولت اسلام بود، چرا اینقدر تضعیف سلطان اسلامپناه را میکردند... و چرا بههمهنحو تعرضات احمقانه نسبت به سلطان مسلمین کردند.»[lii][lxii] همچنین محمدحسین تبریزی، روحانی برجسته آذربایجان، نظر مشابهی ارائه داد: «پس بایست به قدر امکان، به قدرت و شوکت سلطان افزود تا از رعب و ترس شوکت و مجازات او اشرار اقارب و اجانب و گرگهای خونخوار داخله و خارجه حمله و تعدی به این مشت گوسفندان بیدستوپا ننموده و ایشان را پامال و طعمه خود قرار ندهند.»[liii][lxiii]
5ــ اعتقادنداشتن به مشروطیت: علاوه بر دودستگی بین روحانیون معتقد به مشروطه (مشروطه و مشروطه مشروعه)، دستهای از طبقه روحانیت اساسا با مشروطه مخالف بودند و ازاینرو با روحانیت معتقد به مشروطه مخالفت میورزیدند. زیباکلام در این مورد مینویسد: «برخی از روحانیون به واسطه عدم اعتقاد به مشروطه و یا تحتتاثیر نوشتههای مخالفین مذهبیشان، به مشروطه پشت کردند.»[liv][lxiv] کسروی درباره بیاعتقادی برخی از روحانیون به مشروطه میگوید: «در آخرهای فروردین در خود تبریز یک آشوب ریشهداری پیش آمد و آن دشمنی حاجیمیرزاحسن مجتهد و برخی از نمایندگان انجمن ایالتی با مشروطه بود.» [lv][lxv] زیباکلام تاثیر نوشتههای مخالفین در کنارهگیری از مشروطیت را چنین به تصویر میکشد: «اقلیت رادیکال غیرمذهبی درون مجلس و شماری از روزنامههای وابسته... انتقاداتی را به افکار و آرای روحانیون وارد آورده و خواهان کنارهگیری و عدم دخالت آنان در امور مملکت و سیاست شدند. از نظر آنان همانطورکه غرب در جریان تحول تاریخیاش مذهب را از سیاست جدا کرده بود، ایرانیان نیز میباید برای ترقی و پیشرفت در چنین راهی گام بردارند.»[lvi][lxvi]
6ــ نگرش متفاوت در قانونگذاری: زیباکلام به این موضوع چنین اشاره میکند: «شیخفضلالله وجوب قانون و ناقصبودن عقل بشر در جعل قانون را پایة استدلالش در مخالفت با قانونگذاری توسط مجلس قرار داده و نتیجهگیری میکرد که اگر بشر قانونگذاری نماید، به معنای آن است که قوانین نبی اکرم کامل نبوده... او قانونگذاری را نوعی بدعت میدانست.»[lvii][lxvii] «اما نائینی این استدلال را نمیپذیرد [زیرا به عقیده وی] بدعت آن است که چیزی از بیرون وارد احکام شرعی شده و لباس شریعت به تن کند. بنابراین، مصوبات مجلس بههیچروی حکم بدعت پیدا نمیکنند، چون صرفاً قوانین عرفی هستند و به عنوان احکام شرعی بر مردم تکلیف نمیشوند. او همچنین استدلال میکند که تکلیف قوانین شرعی روشن است و مجلس حق دخل و تصرف در آنها را ندارد و این امور بر عهده مجتهدین میباشد. اما قوانین عرفی پیرامون امور مستحدثه، مشروط به آنکه ناقض احکام شرعی نباشند، میتوانند توسط مجلس وضع و نقض شوند. وی برای تحقق این منظور، حضور مجتهدین در مجلس را برای نظارت بر مصوبات کافی میدانست.»[lviii][lxviii]
7ــ درک نادرست از معنای مشروطه: کسروی بر این باور است که: «روحانیونی که به مشروطه درآمده بودند، بسیاری از ایشان ــ ”نه همهشان“ ــ معنی مشروطه را نمیدانستند و چنین میپنداشتند که چون رشته کارها از دست دربار گرفته شود، یکسره به دست اینان سپرده خواهد شد... کارهای مجلس ــ از قبیل برانداختن ”تیول“ و ”تسعیر“ و مانند اینها ــ آنان را سخت میرنجانید، این بود [که] دلسرد گردیده و ناگزیر میشدند که از همراهی با توده فریبخورده کناره گیرند.»[lix][lxix] کسروی در جایی دیگر مینویسد: «... این علمای نجف و دو سید و کسانی دیگر از علما که پافشاری در مشروطهخواهی میکنند، معنی درست مشروطه که نتیجه آن، رواج قانونهای اروپایی بود، را نمیدانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میان مشروطه و کیش شیعی است، آگاهی درستی نمیداشتند.»[lx][lxx]
8ــ اختلاف در کیفیت مجلس: حسن آیت معتقد بود: «با فشارهایی که شیخفضلالله آورد، در قانون اساسی کلمه اسلام بهکرات تکرار شد. حتی گفته شد هیچ قانونی خلاف شرع نمیتواند از مجلس بگذرد. در اصل دوم متمم قانون اساسی که یک اصل طولانی هم بود و به اصل طراز مشهور شد، پیشبینی کرده بودند که تمام قوانین باید از زیر نظر پنج نفر علمای درجه اول بگذرد، و نیز اسم مجلس، شورای اسلامی باشد. دیگران که بعدها مشروطهخواه قلمداد شدند و سر و سری با جامعه فراماسونری داشتند، میگفتند نه.»[lxi][lxxi]
9ــ نقش روشنفکران غرب و شرقزده: امامخمینی(ره)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، درباره نقش روشنفکران غرب و شرقزده در ایجاد اختلاف بین روحانیت فرمود: «ازآنطرف عمال قدرتهای خارجی و خصوصا در آن وقت انگلستان در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور یا به تبلیغات، گویندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایی که میتوانند به قول آنها، یعنی فرنگرفتهها و غربزدهها و شرقزدهها و کردند آنچه را کردند.»[lxii][lxxii] همچنین فرمود: «ببینید چه جمعیتهایی هستند که روحانیین را میخواهند کنار بگذارند، همانطوریکه در صدر مشروطه با روحانی این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند و ترور کردند. همان نقشه است. آن وقت ترور کردند، سیدعبدالله بهبهانی را کشتند؛ مرحوم نوری را [کشتند] و مسیر ملت را از آن راهی که بود، برگرداندند به یک مسیر دیگر و همان نقشه الان هست که مطهری را میکشند. فردا هم شاید من و پسفردا هم یکی دیگر را.»[lxiii][lxxiii] بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در اشاراتی دیگر گفت: «از اول، مشروطه را اینها (روحانیون) درست کردند، اما این شیاطین (عُمال بیگانه) که متوجه مسائل بودند، روحانیون و مؤمنینی که تبع آنها بودند، [را] بازی دادند. با اینها خدعه کردند، متمم قانون اساسی را قبول کردند و... لیکن وقت عمل، عمل نکردند به متمم قانون اساسی یعنی پنج نفر مجتهد را در مجلس نیاوردند.»[lxiv][lxxiv]
10ــ تاثیرپذیری از فرهنگ سیاسی غرب: ناصر جمالزاده در مقاله تنوع گفتمانی علمای شیعه در عصر مشروطیت نوشته است: «[علمای مشروطهخواه] برخلاف علمای مشروطه مشروعه، از اعلام این نکته که درحالحاضر بعضی از مفاهیم و نهادهای خود را از گفتمان غربی گفتهاند، ابایی ندارند. اینان در توجیههای خود سعی دارند غربیان را در اخذ مفاهیم که موجب پیشرفتشان شده است، وامدار اسلام و مسلمانان نشان دهند؛ ولی بهصورتتلویحی اثرپذیری خود را از مفاهیم جدیدی که درحالحاضر از طریق غرب آمده است، کتمان نمیکنند و به آن اعتراف دارند... [بهدیگربیان]... نائینی از یک طرف غربیها را به خاطر اخذ اصول مشروطیت از اسلام مدیون میسازد، و ازطرفدیگر علما و مسلمانان را بهخاطرتعمقنکردن در متون دینی از منظر سیاسی محکوم میکند.»[lxv][lxxv] اما آنچه مشروطهخواهان را از مشروعهخواهان جدا کرد، تاکید یکی بر اسلام و تاکید دیگری بر غیر اسلام نیست، بلکه درجه تاثیرپذیری آن دو از فرهنگ سیاسی غرب و میزان اعتماد مشروعهخواهان به مشروطهخواهان است. «مشروطه مشروعه نفی استبداد را در قالب مشروطهخواهی، به صورتی میخواست که شریعت شیعی و جامعه متدینان را حفظ کند، و چون به مشروطهخواهان حاکم در تحقق این خواسته اطمینان نداشت، با آنان از در مخالفت درآمد... وگرنه، نفس وجود نظام مشروطه، مجلس، قانون اساسی، آزادی و برابری را پذیرا بودند.»[lxvi][lxxvi]
سخن آخر این که، پیشتازی روحانیت در انقلاب مشروطیت، همانند پیشگامی آنان در سایر حرکتهای انقلابی و ضد دولتی تاریخ معاصر ایران، بدیهی، روشن و بینیاز از مجادله و مباحثه است، بهنحویکه دوست و دشمن به حقانیت این سخن اذعان دارند؛ اما وجود دودستگی هم در میان آنها امری واضح است. امامخمینی(ره) در این مورد فرمود: «مشروطه بعدازاینکه ابتدا پیش رفت، دستهایی آمد و تمام ایران را به دو دسته تقسیمبندی کرد. نه ایران تنها، از روحانیون بزرگ نجف یک دسته مخالف مشروطه... همان مستبدین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم... در ایران هم بین علما همینجور اختلافات را ایجاد کردند.»[lxvii][lxxvii] اما آنچه روحانیت را از صحنه سیاسی کشور حذف کرد، بیشازآنکه به وجود این اختلافات و... وابسته باشد، به کنارهگیری آنان از مسائل سیاسی مربوط میشود. به کلامی از امامخمینی(ره) نگاه کنید: «در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند، اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت. اینقدر که آنها میخواستند که مشروطه تحقق پیدا کند و قانون اساسی در کار باشد، شد، لیکن بعد از آن که شد، دنبالهاش گرفته نشد. مردم بیطرف بودند. روحانیون هم رفتند هرکس سراغ کار خودش.»[lxviii][lxxviii] البته بخشی از جریان حذف روحانیون به دستهای پنهانی بازمیگردد. در کلامی از امامخمینی(ره) میخوانیم: «...و مثل زمان مشروطیت نشود که آنها که اهل کار بودند، مایوس بشوند و کنار بروند، که در زمان مشروطیت همین کار را کردند و مستبدین آمدند و مشروطهخواه شدند و مشروعهخواهان را کنار زدند.»[lxix][lxxix] بههرروی «ما باید از این تاریخ درس عبرت بگیریم که مبادا یک وقتی در بین شما آقایان روحانیون، اختلاف بیفتد یا در بین مردم وسوسه کنند و خدای نخواسته آن امری که در مشروطه اتفاق افتاد، در ایران اتفاق بیفتد.»[lxx][lxxx]
پینوشتها
[lxxi][xxxiv]ــ محمد ترکمان، همان، ص241
[lxxii][xxxv]ــ محمدمهدی شریفکاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، ج1، تهران، تاریخ ایران، 1362، ص249
[lxxiii][xxxvi]ــ محمدحسین نائینی، تنبیهالامه و تنزیهالمله، قم، بوستان کتاب، 1382، ص75
[lxxiv][xxxvii]ــ عبدالرسول کاشانی، رساله انصافیه، تهران، مرسل، 1370، ص18
[lxxv][xxxviii]ــ فریدون آدمیت، همان، ص195
[lxxvi][xxxix]ــ همان، ص200
[lxxvii][xl]ــ مهدی ملکزاده، همان، ج4، ص210
[lxxviii][xli]ــ همان.
[lxxix][xlii]ــ همان، ج3، ص90
[lxxx][xliii]ــ شیخفضلالله نوری، تذکرهًْ الغافل و ارشاد الجاهل، تهران، بیتا، بینا، ص35
[i][i]ــ جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران، فرزانه، 1375، ص75
[ii][ii]ــ عبدالحسین نوایی، شرححال عباسمیرزا ملکآرا، تهران، بابک، 1355، ص76
[iii][iii]ــ فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، 1355، ص30
[iv][iv]ــ ملکالشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران، امیرکبیر، 1357، ص12
[v][v]ــ همایون شهیدی، بمباران مجلس شورای ملی، تهران، اشکان، 1363، ص339
[vi][vi]ــ ناصر تکمیلهمایون، تحولات سیاسی ایران در دوره قاجاریه، تهران، امیرکبیر، 1360، ص257
[vii][vii]ــ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، امیرکبیر، 1357، ص110
[viii][viii]ــ همان.
[ix][ix]ــ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، تهران، فرهنگ و هنر، 1356، ص24
[x][x]ــ محمود احتشامالسلطنه، خاطرات، تهران، زوار، 1367، ص419
[xi][xi]ــ همان.
[xii][xii]ــ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج2، تهران، علمی، 1371، ص210
[xiii][xiii]ــ اسماعیل رائین، همان، ص253
[xiv][xiv]ــ همان، ص69
[xv][xv]ــ یحیی دولتآبادی، تاریخ معاصر یا حیات یحیی، ج2، تهران، رودکی، 1361، ص47
[xvi][xvi]ــ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج1، تهران، آگاه، 1361، ص191
[xvii][xvii]ــ اسماعیل رائین، همان، ص149
[xviii][xviii]ــ م. ج. زاوش، رابطه تاریخی فراماسونری با صهیونیسم و امپریالیسم، تهران، آینده، 1361، ص120
[xix][xix]ــ حسن تقیزاده، خطابه، تهران، باشگاه مهرگان، 1337، ص44
[xx][xx]ــ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، ابنسینا، 1353، ص180
[xxi][xxi]ــ احتشامالسلطنه، همان، ص649
[xxii][xxii]ــ محمد ترکمان، مکتوبات، تهران، رسا، 1362، ص150
[xxiii][xxiii]ــ حسن تقیزاده، مقالات، ج5، تهران، باشگاه مهرگان، 1335، ص21
[xxiv][xxiv]ــ حسن تقیزاده، «تاریخ انقلاب ایران»، مجله یغما، شماره 157، ص15
[xxv][xxv]ــ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ج1، تهران، جاویدان، 1342، ص356
[xxvi][xxvi]ــ ایرج افشار، اوراق تازهیاب مشروطیت، تهران، جاویدان، 1359، ص79
[xxvii][xxvii]ــ شیخفضلالله نوری، لوایح، تهران، تاریخ ایران، 1362، ص28
[xxviii][xxviii]ــ هاشم محیط مافی، همان، ص161
[xxix][xxix]ــ حسن تقیزاده، مقالات، همان، ص91
[xxx][xxx]ــ مصطفی رحیمی، قانون اساسی و اصول دموکراسی، تهران، امیرکبیر، 1357، ص31
[xxxi][xxxi]ــ شیخفضلالله نوری، همان، ص47
[xxxii][xxxii]ــ محمد ترکمان، همان، ص320
[xxxiii][xxxiii]ــ اسماعیل رائین، همان، ص201
[xxxiv][xliv]ــ شیخفضلالله نوری، لوایح، همان، ص28
[xxxv][xlv]ــ حسن معاصر، همان، ص1047
[xxxvi][xlvi]ــ ابوالحسن بزرگامید، مظفرالدینشاه و مشروطیت، تهران، کوروش، 1363، ص104
[xxxvii][xlvii]ــ همان.
[xxxviii][xlviii]ــ رسول جعفریان، بررسی و تحقیق در جنبش مشروطیت ایران، قم، توس، 1369، ص27
[xxxix][xlix]ــ امامخمینی(ره)، صحیفه نور، ج5، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368، ص51
[xl][l]ــ همان، ج7، ص204
[xli][li]ــ همان، ج8، ص179
[xlii][lii]ــ همان، ج15، ص202
[xliii][liii]ــ همان، ص222
[xliv][liv]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه: ابوالقاسم سری، تهران، قومس، 1356، ص348
[xlv][lv]ــ صادق زیباکلام، سنت و مدرنیسم، تهران، روزنه، 1377، ص500
[xlvi][lvi]ــ حامد الگار، همان، ص353
[xlvii][lvii]ــ همان، ص344
[xlviii][lviii]ــ مهدی ملکزاده، همان، ج4، ص219
[xlix][lix]ــ صادق زیباکلام، همان، ص474
[l][lx]ــ همان، ص494
[li][lxi]ــ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت، تهران، امیرکبیر، 1360، ص110
[lii][lxii]ــ غلامحسین زرگرینژاد، رسائل مشروطیت، تهران، کویر، 1374، ص185
[liii][lxiii]ــ حسین آبادیان، حکومت مشروعه، تهران، نشر نی، 1374، ص50
[liv][lxiv]ــ صادق زیباکلام، همان، ص642
[lv][lxv]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ج1، تهران، آگاه، 1362، ص238
[lvi][lxvi]ــ صادق زیباکلام، همان، ص461
[lvii][lxvii]ــ همان، ص476
[lviii][lxviii]ــ همان، ص493
[lix][lxix]ــ احمد کسروی، همان، ص239
[lx][lxx]ــ همان، ص287
[lxi][lxxi]ــ حسن آیت، درسهایی از تاریخ سیاسی ایران، تهران، انتشارات مجلس، 1363، ص195
[lxii][lxxii]ــ مهدی ملکزاده، همان، ج1، ص252
[lxiii][lxxiii]ــ صحیفهنور، ج15، همان، ص202
[lxiv][lxxiv]ــ همان، ج6، ص258
[lxv][lxxv]ــ همان، ج2، ص285
[lxvi][lxxvi]ــ ناصر جمالزاده «تنوع گفتمانی علمای شیعه در عرصه مشروطیت»، فصلنامه پژوهشی دانشگاه امامصادق(ع)، شماره 8، زمستان 78، ص178
[lxvii][lxxvii]ــ همان، ص196
[lxviii][lxxviii]ــ صحیفه نور، ج18، همان، ص135
[lxix][lxxix]ــ همان.
[lxx][lxxx]ــ همان، صص151 و 135