مطالعه درون دینی و گوهر دین(4) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جا دارد که به ملاحظات و استدراکات خود که در نوشتار پیش برخى از آنها را مطرح کردیم، ادامه دهیم.
ما حصل آنها از این قرار است:
1. تأمّل درباره این که دین مجموعهاى از عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است.
2. درست است که دین جنبه اجتماعى دارد و موءثر در حوادث تاریخى است؛ ولى نباید در این قضاوت خود به افراط و تفریط کشانده شویم.
3. تقسیم دین به ادیان گذشته و موجود، یا الهى و غیر الهى، مایه گمراهى است؛ چرا که برخى با قبول این که دیندارى لازمه زندگى انسان است، گمان مىکنند که لزومى ندارد که موءمن، مسلمان باشد. جوهر ادیان الهى یکى است. اگر انسان موءمن، مسیحى یا یهودى باشد، چه اشکالى دارد؟ اصولاً چه لزومى دارد که انسان دنباله رو ادیان الهى باشد؟ ادیان بشرى هم براى تأمین نیاز انسان به دین، کفایت مىکنند، زهى گمراهى!
اکنون مىپردازیم به ذکر ملاحظات و استدراکات دیگر:
4. گفته شد که در اصطلاح مسلمانان، دین عبارت است از مجموعه کارهایى که انجام آنها موجب تقرّب به خداست. درست بر خلاف آنچه قبلاً بیان شد که دین مجموعه عقاید موروث است.
اینگونه اظهار نظرهاى ضد و نقیض، نمىتواند محصول مطالعات درون دینى باشد. چرا پاسخ پرسشها را از خود دین به دست نیاوریم. دینى که در نفیرش همه مىنالند، چرا اسرارش را از درون خودش نجویند؟!
هر کسى از ظنّ خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من(1)
قصه پیل مولوى در اطاق تاریک و کف
_______________________________
1. مثنوى، دفتر اوّل.________________________________________
سودن مردمى که براى دیدنش آمده بودند، بیانگر این است که وقتى به جاى حس باصره، حس لامسه به کار افتد، موجب پیدایش نظرات گوناگون مىشود.
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکى دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بیرون شدى
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همه او دسترس
چشم، دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیده دریا نگر(1)
آنچه مربوط به گوهر دین است، باید با مطالعات درون دینى شناخت نه برون دینى و گرنه موجب گمراهى مىشود.
مطالعات درون دینى مىگوید: دین از معرفت آغاز مىشود. دین بى معرفت، یعنى دین بى آغاز و دین بى آغاز یعنى دین بى فرجام. امیر موءمنان علیه السلام که خود دین مجسم است، فرمود:
«أوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده نفی الصفات عنه».(2)
آغاز دین، معرفت خداست و کمال معرفت خداوند، تصدیق به وجود اوست.(یعنى تصدیق بدون تصور ممکن نیست و اگر کسى معناى واجب الوجود را درست تصورکند، حتماً به وجودش تصدیق خواهد کرد) و کمال تصدیق به وجود خداوند، توحید اوست(یعنى اگر کسى در مرتبه تصدیق به وجود خداوند به کمال برسد و او را به عنوان صرف الوجود و بسیط الحقیقه بشناسد، حتماً به یگانگى او تصدیق مىکند. چرا که صرف الوجود و بسیط الحقیقه، تکرر و تعدد نمىپذیرد) و کمال توحید خداوند، نفى صفات از اوست(یعنى نفى صفات زاید بر ذات، نه صفات کمالیهاى که عین ذاتند).
با مطالعات درون دینى، آن هم با پرهیز از تفسیر به رأى و با کنار هم قرار دادن مضامین قرآنى و حدیثى، مىتوان درباره دین به یک دیدگاه جامع رسید. دیدگاهى که گوهر دین را به جاى صدف و صدف دین را به جاى گوهر قرار ندهد و در تحلیلها و تفسیرها از افتادن در دام خیالات و اوهام و عادات و گرایشهاى منفى به طور کامل بپرهیزد و آرا و نظرات پیش ساخته خود را بر آراى اصیل دینى تحمیل نکند و حقیقةً اسرار دین را از درون خود دین بجوید.
5. این که مىگوییم: دین مجموعه کارهایى است که انجام آنها موجب قرب به
_______________________________
1. مثنوى، دفتر سوم.
2.نهج البلاغه، خطبه 1.
________________________________________
خداست، منظور چیست؟ ظاهر تعریف این است که دین نگرش به خدا دارد. یعنى وجهه دین، وجهه خدانگرى است و این، ارزش والایى دارد.
در کنار خدانگرى دین، مىشود نگرش یا نگرشهاى دیگرى هم مطرح کرد. یعنى احتمالات دیگرى هم داده مىشود. آن هم نه صرف احتمالى که قائل و طرفدار نداشته باشد.
احتمالات یا اقوال دیگر درباره دین به قرار زیر است:
الف: دنیانگرى
سکولاریسم مىکوشد که دین را دنیوى کند. دین براى دنیا، شعارى است که سکولاریسم سر مىدهد. ما قبلاً سکولار بودن برخى را در عمل نفى کردیم. ولى در نظر و استدلال، از آنها نفى سکولاریسم نکردیم. گو این که برخى از نویسندگان معتقدند که نباید به استدلال آنها بسنده کرد؛ بلکه با پرهیز از عافیت طلبى، باید به سراغ مبانى آنها در باب نبوت رفت و البته چنین است. آنها نه تنها در عمل که در مبنا هم ضد سکولار بودهاند.
ولى به فرض که مبانى آنها همچون عمل آنها ضد سکولاریسم باشد، باز هم جاى این سوءال هست که چرا آنچه به حسب مبانى و در گرایشهاى عملى پذیرفتهاند، در تبیین دلیل منعکس نکردهاند؟کافى بود بگویند: انسان در زندگى اجتماعى نیازمند نظم و قانون و در زندگى فردى نیازمند آرامش روان و تکیهگاه است. تا از این رهگذر، نبوتى ثابت شود که هم تأمین کننده نظم و عدل و قانون است و هم به انسان آرامش روح و تکیهگاه مىبخشد. آن هم به نحوى که او را براى رسیدن به سعادت ابدى مهیا سازد.
به همین جهت که مقتضاى برهان فلسفى نبوت، دنیوى کردن دین است، هرچند فلاسفه ما هرگز در مبنا و عمل و هدف، دنبال دین دنیوى نبودهاند. در سالهاى اخیر پژوهشگران بحثهاى کلامى سعى کردهاند که نبوت انبیاء را از این راه ثابت کنند که خداوند انسان را براى تکامل اختیارى آفریده و تکامل اختیارى در گرو شناخت است و چون شناخت حسى و عقلى انسان کفایت نمىکند، شناخت وحیانى مورد نیاز است، تا انسانى که براى قرب الى الله و جنات عدن و بهشت برین آفریده شده و بدون تلاش و عمل هرگز به آن مقام نمىرسد، بتواند در پرتو آن به هدف خویش نایل گردد.(1)
پیامبران تمام چیزهایى که در تکامل همه جانبه بشر موءثر است و دست ادراکات حسى و عقلى بشر از دامن آنها کوتاه است، براى مردم
_______________________________
1. اصول عقاید 2، راهنماشناسى، صص52و53، از استاد مصباح.
________________________________________
تبیین کردهاند. آرى:
«رهبران آسمانى، علاوه بر آشنا ساختن مردم با مسائل ماوراى طبیعت، با یک برنامه وسیع و گستردهاى براى نمایاندن راه و رسم زندگى و زنده کردن فضائل انسانى و سجایاى اخلاقى و نشان دادن مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى نیز برانگیخته شدهاند».(1)
بیان فوق، نتیجه این بحث است که پیامبران هدایتگر بشر به اهداف عالى خلقتند.
ب: عقبى نگرى
در سالهاى اخیر تلاش دیگرى نیز صورت گرفته که به دین تنها وجهه عقبىنگرى داده شود. کتاب «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء» به طور مشخص، این هدف را دنبال مىکند. در این کتاب، در مجموع و با کنکاشى وسیع، هفت دلیل براى اثبات مدّعا ذکر شده و البته نگارنده این مقال، در مقالهاى دیگر به نقد آن پرداخته است. در مقدمه استدلالات چنین آمده است:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیاء از سیاست و اداره دنیا براى چیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دین و دنیا با هم، یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایى به بار مىآورد که غایت آن «خسر الدنیا و الاعلیها السلامخره» شدن است».(2)
ج: جامع نگرى
نظر دیگر این است که نه دین را دنیوى محض و نه اخروى خالص کنیم، بلکه به دیدى جامع به آن بنگریم که هم دنیا را در بر بگیرد و هم آخرت را. حیات بشرى نه دنیوى محض و نه اخروى خالص است. دعوت انبیاء باید هر دو زندگى انسان را فرا گیرد و اگر تک بعدى باشد، ابتر و ناقص است.
در قرآن کریم آمده است که ناصحان قارون طغیانگر به او گفتند:
«وابتغ فیما آتاک الله الدّار الاعلیها السلامخرة و لا تنس نصیبک من الدّنیا» (3)؛ در آنچه خداوند به تو داده، خانه آخرت را طلب کن و بهره خود را از دنیا فراموش مکن.
و در برخى از روایات آمده است که:
«اعمل لدنیاک کأنّک تعیش أبداً و اعمل لاعلیها السلامخرتک کأنّک تموت غداً».(4)
براى دنیایت چنان عمل کن که گویى همیشه زندگى مىکنى و براى آخرتت چنان عمل کن که گویى فردا مىمیرى.
_______________________________
1. رسالت جهانى پیامبران و برهان رسالت... از استاد آیة الله سبحانى، صفحه 42.
2. آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 35.
3. القصص/77.
4. بحار الأنوار:44/139.________________________________________
در یکى از ادعیه قرآنى آمده است که:
«ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنة و فی الاعلیها السلامخرة حسنة و قنا عَذاب النّار» .(1)
پروردگارا! در دنیا و در آخرت به ما چیزهاى نیکو عطا کن و ما را از آتش جهنم، حفظ فرما.
اینگونه نکاتى که در قرآن و حدیث آمده، گواه بر جامعنگرى دین مبین اسلام و توجه کامل به دنیا و آخرت است.
د. خدانگرى
از آنجا که هیچ نگرشى بدون خدا ارزش و اعتبار ندارد و از آنجا که انسان موجودى است «لله» و «إلیه» و باید هرچه مىخواهد و مىگوید و انجام مىدهد، در رابطه با خدا باشد، بهتر آن است که خدانگرى را مطرح کنیم.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دستور قرآن کریم چنین مىگوید:
«اِنَّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّالعالمین* لا شریک له و بذلک اُمرت و أنا اگوّل المسلمین» .(2)
نماز و قربانى و زندگى و مرگ من براى خدایى است که پروردگار جهانیان است. او را شریکى نیست و من بدان امر شدهام و من نخستین مسلمانانم.
قطعاً چنین نگرشى جامعتر و والاتر از جامعنگرى است.
6. اکنون وقت آن است که از راه دروننگرى و با الهام از مکتب وحى و شاگردان وحى درباره گوهر و صدف دین، سخن بگوییم.
در روایت آمده است که جناب عبدالعظیم حسنى که در رى مدفون است به محضر امام دهم تشرف یافت. حضرت به او فرمود:
«مرحباً بک، یا أبا القاسم، أنت ولیّنا حقّاً»؛ مرحبا به تو، اى ابو القاسم، تو به حق، ولىّ ما هستى.
او عرض کرد: مىخواهم دینم را بر شما عرضه کنم .تا اگر مورد پسند شما باشد، بر آن استوار بمانم، تا خداى را دیدار کنم.
حضرت فرمود:«هاتها یا أبا القاسم». اى ابوالقاسم، دینت را عرضه کن.
عبد العظیم عرض کرد: من مىگویم: خداوند یکى است و مانند ندارد. او از دو حدّ ابطال و تشبیه خارج است. او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر. بلکه او اجسام را وجود بخشیده و صورتها را تصویر کرده و اعراض و جواهر را آفریده و پروردگار و مالک و جاعل و حادث کننده هر چیزى است وحضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلمبنده و رسول او و خاتم
_______________________________
1. البقرة/201.
2. الأنعام/162و163.________________________________________
پیامبران است و بعد از او تا روز قیامت پیامبرى نیست و مىگویم :امام و خلیفه بعد از او امیر موءمنان على بن ابى طالب ، سپس حسن، سپس حسین، سپس على بن حسین، سپس محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على، سپس تویى اى مولاى من.
حضرت فرمود: بعد از من فرزندم حسن است. بعد از او مردم با جانشین او چگونه خواهند بود؟
عبد العظیم مىپرسد: مولاى من، چگونه خواهد بود؟
فرمود: «لانّه لا یرى شخصه ولا یحلّ ذکره باسمه حتى یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً» ؛چرا که شخص او دیده نمىشود و ذکر نامش حلال نیست تا زمانى که بیرون آید و دنیا را پر از عدل و داد کند، همانگونه که پر از جور شده است.
عبد العظیم مىگوید: من اقرار کردم و مىگویم: ولىّ آنها ولىّ خدا و دشمن آنها دشمن خدا و طاعت آنها طاعت خدا و معصیت آنها معصیت خداست.
و من مىگویم: معراج و سوءال قبر و بهشت و دوزخ و صراط و میزان، همه حق است و قیامت فرا مىرسد و در آن، شکى نیست و خدا مردگان را مبعوث مىکند.
و من مىگویم: فریضههاى واجب، بعد از ولایت، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منکر است.
امام على نقى علیه السلام فرمود:
«یا أبا القاسم! هذا و الله دین الله الّذی ارتضاه لعباده فأثبت علیه، ثبّتک الله بالقول الثابت فی الحیاة الدّنیا وفی الاعلیها السلامخرة».(1)
اى ابو القاسم! این به خدا همان دین خداست که براى بندگانش پسندیده است. بر آن، استوار باش. خدایت به قول ثابت، در زندگى دنیا و در آخرت استوار بدارد.
آنچه جناب عبد العظیم مىگوید؛ در حقیقت، گوهر و کنه دین است، نه صدف یا وجه آن و این، حقیقتى است که از راه مطالعه درون دینى به دست مىآید، نه از راه مطالعه برون دینى.
دین را باید از راه مطالعه آنچه متولیان و رهبران الهى به قول و فعل و تقریر، ارائه کردهاند و از راه مطالعه وحى الهى، شناخت.
در حقیقت، وحى الهى و قول و فعل و تقریر معصوم، مىتواند ما را به کنه دین برساند و ما را در تمییز گوهر از صدف، یارى بخشد.
اصول و فروع دین و به بیان دیگر،
_______________________________
1. بحار الأنوار:3/268و269، طبع جدید.________________________________________
اعتقادات و احکام، هر دو در متن دین قرار دارند و به بیان جناب عبد العظیم که مورد تقریر و تصدیق مقام والاى عصمت و امامت قرار گرفته، ارزش و اعتبار آنها به حق بودن آنهاست. تمام آنچه گوهر و کنه دین را تشکیل مىدهد، حق است. یعنى ما مىگوییم: دین، حق است، نه حق، دینى است. مسائلى که در قلمرو اعتقادات دینى قرار دارند، به اعتبار مطابَق بودن با واقع، حق و به اعتبار مطابِق بودن با واقع، صدقند و مسائلى که در قلمرو فروع و احکام قرار دارند، به مناط حسن و قبح، حقایق دینى محسوب مىشوند.
در مسائل اعتقادى تا آنجا که مربوط به اثبات توحید و نبوت عامه و خاصّه مىشود، راهى عمومىتر و هموارتر از حرکت در پرتو نور عقل و توسل به براهین عقلى نداریم.(1) در اینجا عقل است که باید به مناط صدق و حق پى ببرد و مطابقت میان واقع و قضایاى اعتقادى را کشف کند. امّا همین که نبوت خاصه و وحى را با عقل خود یا به کمک معجزه که آن هم چراغى فرا راه عقل است ثابت کردیم، در مسائل مربوط به امامت و معاد، نه تنها از عقل که از نقل هم کمک مىگیریم و اگر در این زمینهها عقل قاصر باشد، مشکلى وجود ندارد؛ چرا که چراغ وحى و سنت فرا راه ماست.
و امّا در مورد احکام و فروع، قصور عقل کاملاً آشکار است؛ چرا که عقل عملى ما تنها تعداد کمى از آنها را مىتواند به ملاک حسن و قبح تشخیص دهد و به آنها معرفت پیدا کند و به همین جهت است که انسان اگر بخواهد دیندار واقعى باشد، کاملاً محتاج رهنمودهاى انبیا و اوصیاى آنهاست. قانونگذار زندگى بشر باید کسى باشد که آفریننده بشر است و به تمام زیر و بمها و فراز و نشیبهاى زندگى او آگاه است و او را با همه استعدادها و نیازهایش مىشناسد و به موانع رشد و تکامل و تعالى او به خوبى آگاه است. قوانین او را باید به وسیله برگزیدگان واقعى او شناخت و باید از تعلیم و تزکیه آنها در دوران حیات دنیوى برخوردار بود.
در عین حال، انسان موجودى متغیر است و در عین این که متغیر است، جنبههاى ثابت هم دارد. اگر صد در صد متغیر بود، هیچوقت قانون ثابتى نداشت و اگر صد در صد ثابت بود، هرگز قانون متغیرى نداشت. ولى از آنجا که هم جنبههاى ثابت و هم جنبههاى متغیر دارد، از یک نظر باید از اصولى ثابت تبعیت کند و از نظرى دیگر باید تابع اوضاع متغیرى باشد.(2) مىتوان گفت: اصول ثابت زندگى بشر، تشکیل دهنده گوهر و کنه دین است.
_______________________________
1. البته بیان فوق به معناى انکار یا نادیده گرفتن راه دل نیست.
2. خاتمیت، متفکر شهید استاد مطهرى، ص143.________________________________________
ولى چیزهایى که بر حسب شرایط و اوضاع متغیر زندگى تغییر مىکنند، صدف و وجه دین محسوب مىشوند و اگر انسان گوهر را به جاى صدف یا صدف را به جاى گوهر قرار دهد، دچار گمراهى مىشود. بر انسان واجب است که ستر عورت کند. این، یک اصل ثابت است. امّا شکل و فرم و مد لباس متغیر است و نباید شک و مد لباس را در گوهر و کنه دین قرار داد. درست مثل این که بر مسلمانان جهاد و دفاع واجب است. امّا این که باید با اسب و شمشیر جنگید یا با تانک و زرهپوش، تابع شرایط و اوضاع زمان و مکان است.
در این که مسلمانان واجد شرایط باید زکات مال خود را بدهند، جاى هیچ گفتگویى نیست، حکم وجوب زکات، برگرفته از متن دین و مطابق کتاب و سنت و اجماع مسلمانان است. پس وجوب زکات، مربوط است به گوهر و کنه دین. امّا آیا وجوب زکات در انعام ثلاثه و غلاّت اربعه و نقدین، وجه دین است یا کنه دین؟ صدف دین است یا گوهر دین؟ممکن است کسى بگوید: این که از چه چیز باید زکات گرفت، تابع شرایط و اوضاع و احوال زمان و مکان است و حکومت اسلامى بر طبق مصالح اجتماعى و سیاسى اسلام درباره آن تصمیم مىگیرد و بنابر این، ممکن است از برنج و ذرّت و اسکناس و مرغ، در عرض اقلام نهگانه فوق یا به جاى آنها زکات گرفت.
احتمال دیگر این است که وجوب زکات در اقلام نهگانه همچون اصل وجوب زکات به گوهر و کنه دین مربوط است و بنابر این، درهمه شرایط و اوضاع و احوال، ثابت و لا یتغیر است و مقامات حکومتى حقّتغییر آن ندارند.
البته فقهاى ما تاکنون، راه دوم را پیمودهاند و هیچکس بر خلاف آن، فتوى نداده، چرا که مقتضاى ادلّه همین است.
7. به یک معناى والاتر و طبق یک نظر دقیقتر، مىتوانیم بگوییم: گوهر دین، محبت است، آن هم محبت خداوندى که جمال مطلق و کمال مطلق و نور مطلق است و باقى هرچه هست، صدف دین است و صد البته که محبت خداوند، مستلزم محبت اولیاى او و بغض اعداى اوست.
در حقیقت، در دل صدف دین، گوهر والاى دین پروریده مىشود و تا روزى که انسان در این دنیا زندگى مىکند، گوهر و صدف با همند و همین که گوهر روح از صدف تن جدا مىشود و به عالم دیگر ارتحال پیدا مىکند، تنها چیزى که از دین باقى مىماند، همان گوهر دین است و از آن پس، صدف رها مىشود. روز مرگ موءمن، روز وصف محبوب است. گویا حافظ از زبان امیر موءمنان علیه السلام و در وصف حال بى مثال او سروده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلىّ صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند(1)
هرچه طاعات و عبادات انسان بیشتر باشد، ایمانش قوىتر و هرچه ایمانش قوىتر باشد، محبتش شدیدتر است. به همین جهت است که قرآن کریم مىگوید:«الّذین آمنوا أشدّ حبّاً لله» (2) آنان که ایمان آوردهاند، محبتشان به خدا شدیدتر است. بلکه از این آیه بر مىآید که هیچکس خالى از محبت فطرى نسبت به خدا نیست. ولى ایمان، محبت را شدت مىبخشد و شعله آن را تیزتر مىکند و به همان نسبت که ایمان افزایش مىیابد، محبت هم فزونى مىگیرد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«هل الدّین إلاّ الحبّ؟(3) انّ الله عزّ وجلّ یقول: «قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله» .(4)
آیا دین، چیزى جز محبت است؟ خداوند متعال مىفرماید: بگو(اى پیامبر): اگر خدا را دوست مىدارید، مرا پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد.
امام باقر علیه السلام در ذیل روایتى که صدر آن، همان مضمون قبل است، فرمود:
«أو لا ترى قول الله لمحمّد صلى الله علیه و آله و سلم: «حبّب إلیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم» (5) و قال: «یحبّون من هاجر إلیکم» (6) فقال:«الدّین هوالحبّ و الحبّ هوالدّین».(7)
نمىبینى سخن خدا را به پیامبرش حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلم که: ایمان را محبوب شما قرار داد و در دلهاى شما زینت بخشید و فرمود: آنها کسانى را دوست مىدارند که به سوى شما مهاجرت کنند. از این رو پیامبر خدا فرمود: گوهر دین، همان محبت و محبت، همان گوهر دین است.
و نیز امام صادق علیه السلام فرمود:
«من أوثق عرى الإیمان ان تحبّفی الله و تبغض فی الله و تعطی فی الله و تمنع فی الله».(8)
از محکمترین دستگیرههاى ایمان این است که در راه خدا دوست بدارى و در راه خدادشمن بدارى و در راه خدا بخشش کنى و در راه
_______________________________
1.دیوان حافظ به اهتمام انجوى شیرازى، ص 79.
2. البقره/165.
3. بحار الأنوار:69/237 و:27/59.
4 آل عمران/41.
5. الحجرات:7.
6. الحشر:9.
7. بحار الأنوار:69/238.
8. همان، ص 239.
ما حصل آنها از این قرار است:
1. تأمّل درباره این که دین مجموعهاى از عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است.
2. درست است که دین جنبه اجتماعى دارد و موءثر در حوادث تاریخى است؛ ولى نباید در این قضاوت خود به افراط و تفریط کشانده شویم.
3. تقسیم دین به ادیان گذشته و موجود، یا الهى و غیر الهى، مایه گمراهى است؛ چرا که برخى با قبول این که دیندارى لازمه زندگى انسان است، گمان مىکنند که لزومى ندارد که موءمن، مسلمان باشد. جوهر ادیان الهى یکى است. اگر انسان موءمن، مسیحى یا یهودى باشد، چه اشکالى دارد؟ اصولاً چه لزومى دارد که انسان دنباله رو ادیان الهى باشد؟ ادیان بشرى هم براى تأمین نیاز انسان به دین، کفایت مىکنند، زهى گمراهى!
اکنون مىپردازیم به ذکر ملاحظات و استدراکات دیگر:
4. گفته شد که در اصطلاح مسلمانان، دین عبارت است از مجموعه کارهایى که انجام آنها موجب تقرّب به خداست. درست بر خلاف آنچه قبلاً بیان شد که دین مجموعه عقاید موروث است.
اینگونه اظهار نظرهاى ضد و نقیض، نمىتواند محصول مطالعات درون دینى باشد. چرا پاسخ پرسشها را از خود دین به دست نیاوریم. دینى که در نفیرش همه مىنالند، چرا اسرارش را از درون خودش نجویند؟!
هر کسى از ظنّ خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من(1)
قصه پیل مولوى در اطاق تاریک و کف
_______________________________
1. مثنوى، دفتر اوّل.________________________________________
سودن مردمى که براى دیدنش آمده بودند، بیانگر این است که وقتى به جاى حس باصره، حس لامسه به کار افتد، موجب پیدایش نظرات گوناگون مىشود.
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکى دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعى بدى
اختلاف از گفتشان بیرون شدى
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همه او دسترس
چشم، دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیده دریا نگر(1)
آنچه مربوط به گوهر دین است، باید با مطالعات درون دینى شناخت نه برون دینى و گرنه موجب گمراهى مىشود.
مطالعات درون دینى مىگوید: دین از معرفت آغاز مىشود. دین بى معرفت، یعنى دین بى آغاز و دین بى آغاز یعنى دین بى فرجام. امیر موءمنان علیه السلام که خود دین مجسم است، فرمود:
«أوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده نفی الصفات عنه».(2)
آغاز دین، معرفت خداست و کمال معرفت خداوند، تصدیق به وجود اوست.(یعنى تصدیق بدون تصور ممکن نیست و اگر کسى معناى واجب الوجود را درست تصورکند، حتماً به وجودش تصدیق خواهد کرد) و کمال تصدیق به وجود خداوند، توحید اوست(یعنى اگر کسى در مرتبه تصدیق به وجود خداوند به کمال برسد و او را به عنوان صرف الوجود و بسیط الحقیقه بشناسد، حتماً به یگانگى او تصدیق مىکند. چرا که صرف الوجود و بسیط الحقیقه، تکرر و تعدد نمىپذیرد) و کمال توحید خداوند، نفى صفات از اوست(یعنى نفى صفات زاید بر ذات، نه صفات کمالیهاى که عین ذاتند).
با مطالعات درون دینى، آن هم با پرهیز از تفسیر به رأى و با کنار هم قرار دادن مضامین قرآنى و حدیثى، مىتوان درباره دین به یک دیدگاه جامع رسید. دیدگاهى که گوهر دین را به جاى صدف و صدف دین را به جاى گوهر قرار ندهد و در تحلیلها و تفسیرها از افتادن در دام خیالات و اوهام و عادات و گرایشهاى منفى به طور کامل بپرهیزد و آرا و نظرات پیش ساخته خود را بر آراى اصیل دینى تحمیل نکند و حقیقةً اسرار دین را از درون خود دین بجوید.
5. این که مىگوییم: دین مجموعه کارهایى است که انجام آنها موجب قرب به
_______________________________
1. مثنوى، دفتر سوم.
2.نهج البلاغه، خطبه 1.
________________________________________
خداست، منظور چیست؟ ظاهر تعریف این است که دین نگرش به خدا دارد. یعنى وجهه دین، وجهه خدانگرى است و این، ارزش والایى دارد.
در کنار خدانگرى دین، مىشود نگرش یا نگرشهاى دیگرى هم مطرح کرد. یعنى احتمالات دیگرى هم داده مىشود. آن هم نه صرف احتمالى که قائل و طرفدار نداشته باشد.
احتمالات یا اقوال دیگر درباره دین به قرار زیر است:
الف: دنیانگرى
سکولاریسم مىکوشد که دین را دنیوى کند. دین براى دنیا، شعارى است که سکولاریسم سر مىدهد. ما قبلاً سکولار بودن برخى را در عمل نفى کردیم. ولى در نظر و استدلال، از آنها نفى سکولاریسم نکردیم. گو این که برخى از نویسندگان معتقدند که نباید به استدلال آنها بسنده کرد؛ بلکه با پرهیز از عافیت طلبى، باید به سراغ مبانى آنها در باب نبوت رفت و البته چنین است. آنها نه تنها در عمل که در مبنا هم ضد سکولار بودهاند.
ولى به فرض که مبانى آنها همچون عمل آنها ضد سکولاریسم باشد، باز هم جاى این سوءال هست که چرا آنچه به حسب مبانى و در گرایشهاى عملى پذیرفتهاند، در تبیین دلیل منعکس نکردهاند؟کافى بود بگویند: انسان در زندگى اجتماعى نیازمند نظم و قانون و در زندگى فردى نیازمند آرامش روان و تکیهگاه است. تا از این رهگذر، نبوتى ثابت شود که هم تأمین کننده نظم و عدل و قانون است و هم به انسان آرامش روح و تکیهگاه مىبخشد. آن هم به نحوى که او را براى رسیدن به سعادت ابدى مهیا سازد.
به همین جهت که مقتضاى برهان فلسفى نبوت، دنیوى کردن دین است، هرچند فلاسفه ما هرگز در مبنا و عمل و هدف، دنبال دین دنیوى نبودهاند. در سالهاى اخیر پژوهشگران بحثهاى کلامى سعى کردهاند که نبوت انبیاء را از این راه ثابت کنند که خداوند انسان را براى تکامل اختیارى آفریده و تکامل اختیارى در گرو شناخت است و چون شناخت حسى و عقلى انسان کفایت نمىکند، شناخت وحیانى مورد نیاز است، تا انسانى که براى قرب الى الله و جنات عدن و بهشت برین آفریده شده و بدون تلاش و عمل هرگز به آن مقام نمىرسد، بتواند در پرتو آن به هدف خویش نایل گردد.(1)
پیامبران تمام چیزهایى که در تکامل همه جانبه بشر موءثر است و دست ادراکات حسى و عقلى بشر از دامن آنها کوتاه است، براى مردم
_______________________________
1. اصول عقاید 2، راهنماشناسى، صص52و53، از استاد مصباح.
________________________________________
تبیین کردهاند. آرى:
«رهبران آسمانى، علاوه بر آشنا ساختن مردم با مسائل ماوراى طبیعت، با یک برنامه وسیع و گستردهاى براى نمایاندن راه و رسم زندگى و زنده کردن فضائل انسانى و سجایاى اخلاقى و نشان دادن مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى نیز برانگیخته شدهاند».(1)
بیان فوق، نتیجه این بحث است که پیامبران هدایتگر بشر به اهداف عالى خلقتند.
ب: عقبى نگرى
در سالهاى اخیر تلاش دیگرى نیز صورت گرفته که به دین تنها وجهه عقبىنگرى داده شود. کتاب «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء» به طور مشخص، این هدف را دنبال مىکند. در این کتاب، در مجموع و با کنکاشى وسیع، هفت دلیل براى اثبات مدّعا ذکر شده و البته نگارنده این مقال، در مقالهاى دیگر به نقد آن پرداخته است. در مقدمه استدلالات چنین آمده است:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیاء از سیاست و اداره دنیا براى چیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دین و دنیا با هم، یک سلسله زیانها و آفات و انحرافهایى به بار مىآورد که غایت آن «خسر الدنیا و الاعلیها السلامخره» شدن است».(2)
ج: جامع نگرى
نظر دیگر این است که نه دین را دنیوى محض و نه اخروى خالص کنیم، بلکه به دیدى جامع به آن بنگریم که هم دنیا را در بر بگیرد و هم آخرت را. حیات بشرى نه دنیوى محض و نه اخروى خالص است. دعوت انبیاء باید هر دو زندگى انسان را فرا گیرد و اگر تک بعدى باشد، ابتر و ناقص است.
در قرآن کریم آمده است که ناصحان قارون طغیانگر به او گفتند:
«وابتغ فیما آتاک الله الدّار الاعلیها السلامخرة و لا تنس نصیبک من الدّنیا» (3)؛ در آنچه خداوند به تو داده، خانه آخرت را طلب کن و بهره خود را از دنیا فراموش مکن.
و در برخى از روایات آمده است که:
«اعمل لدنیاک کأنّک تعیش أبداً و اعمل لاعلیها السلامخرتک کأنّک تموت غداً».(4)
براى دنیایت چنان عمل کن که گویى همیشه زندگى مىکنى و براى آخرتت چنان عمل کن که گویى فردا مىمیرى.
_______________________________
1. رسالت جهانى پیامبران و برهان رسالت... از استاد آیة الله سبحانى، صفحه 42.
2. آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 35.
3. القصص/77.
4. بحار الأنوار:44/139.________________________________________
در یکى از ادعیه قرآنى آمده است که:
«ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنة و فی الاعلیها السلامخرة حسنة و قنا عَذاب النّار» .(1)
پروردگارا! در دنیا و در آخرت به ما چیزهاى نیکو عطا کن و ما را از آتش جهنم، حفظ فرما.
اینگونه نکاتى که در قرآن و حدیث آمده، گواه بر جامعنگرى دین مبین اسلام و توجه کامل به دنیا و آخرت است.
د. خدانگرى
از آنجا که هیچ نگرشى بدون خدا ارزش و اعتبار ندارد و از آنجا که انسان موجودى است «لله» و «إلیه» و باید هرچه مىخواهد و مىگوید و انجام مىدهد، در رابطه با خدا باشد، بهتر آن است که خدانگرى را مطرح کنیم.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دستور قرآن کریم چنین مىگوید:
«اِنَّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّالعالمین* لا شریک له و بذلک اُمرت و أنا اگوّل المسلمین» .(2)
نماز و قربانى و زندگى و مرگ من براى خدایى است که پروردگار جهانیان است. او را شریکى نیست و من بدان امر شدهام و من نخستین مسلمانانم.
قطعاً چنین نگرشى جامعتر و والاتر از جامعنگرى است.
6. اکنون وقت آن است که از راه دروننگرى و با الهام از مکتب وحى و شاگردان وحى درباره گوهر و صدف دین، سخن بگوییم.
در روایت آمده است که جناب عبدالعظیم حسنى که در رى مدفون است به محضر امام دهم تشرف یافت. حضرت به او فرمود:
«مرحباً بک، یا أبا القاسم، أنت ولیّنا حقّاً»؛ مرحبا به تو، اى ابو القاسم، تو به حق، ولىّ ما هستى.
او عرض کرد: مىخواهم دینم را بر شما عرضه کنم .تا اگر مورد پسند شما باشد، بر آن استوار بمانم، تا خداى را دیدار کنم.
حضرت فرمود:«هاتها یا أبا القاسم». اى ابوالقاسم، دینت را عرضه کن.
عبد العظیم عرض کرد: من مىگویم: خداوند یکى است و مانند ندارد. او از دو حدّ ابطال و تشبیه خارج است. او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر. بلکه او اجسام را وجود بخشیده و صورتها را تصویر کرده و اعراض و جواهر را آفریده و پروردگار و مالک و جاعل و حادث کننده هر چیزى است وحضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلمبنده و رسول او و خاتم
_______________________________
1. البقرة/201.
2. الأنعام/162و163.________________________________________
پیامبران است و بعد از او تا روز قیامت پیامبرى نیست و مىگویم :امام و خلیفه بعد از او امیر موءمنان على بن ابى طالب ، سپس حسن، سپس حسین، سپس على بن حسین، سپس محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على، سپس تویى اى مولاى من.
حضرت فرمود: بعد از من فرزندم حسن است. بعد از او مردم با جانشین او چگونه خواهند بود؟
عبد العظیم مىپرسد: مولاى من، چگونه خواهد بود؟
فرمود: «لانّه لا یرى شخصه ولا یحلّ ذکره باسمه حتى یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً» ؛چرا که شخص او دیده نمىشود و ذکر نامش حلال نیست تا زمانى که بیرون آید و دنیا را پر از عدل و داد کند، همانگونه که پر از جور شده است.
عبد العظیم مىگوید: من اقرار کردم و مىگویم: ولىّ آنها ولىّ خدا و دشمن آنها دشمن خدا و طاعت آنها طاعت خدا و معصیت آنها معصیت خداست.
و من مىگویم: معراج و سوءال قبر و بهشت و دوزخ و صراط و میزان، همه حق است و قیامت فرا مىرسد و در آن، شکى نیست و خدا مردگان را مبعوث مىکند.
و من مىگویم: فریضههاى واجب، بعد از ولایت، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منکر است.
امام على نقى علیه السلام فرمود:
«یا أبا القاسم! هذا و الله دین الله الّذی ارتضاه لعباده فأثبت علیه، ثبّتک الله بالقول الثابت فی الحیاة الدّنیا وفی الاعلیها السلامخرة».(1)
اى ابو القاسم! این به خدا همان دین خداست که براى بندگانش پسندیده است. بر آن، استوار باش. خدایت به قول ثابت، در زندگى دنیا و در آخرت استوار بدارد.
آنچه جناب عبد العظیم مىگوید؛ در حقیقت، گوهر و کنه دین است، نه صدف یا وجه آن و این، حقیقتى است که از راه مطالعه درون دینى به دست مىآید، نه از راه مطالعه برون دینى.
دین را باید از راه مطالعه آنچه متولیان و رهبران الهى به قول و فعل و تقریر، ارائه کردهاند و از راه مطالعه وحى الهى، شناخت.
در حقیقت، وحى الهى و قول و فعل و تقریر معصوم، مىتواند ما را به کنه دین برساند و ما را در تمییز گوهر از صدف، یارى بخشد.
اصول و فروع دین و به بیان دیگر،
_______________________________
1. بحار الأنوار:3/268و269، طبع جدید.________________________________________
اعتقادات و احکام، هر دو در متن دین قرار دارند و به بیان جناب عبد العظیم که مورد تقریر و تصدیق مقام والاى عصمت و امامت قرار گرفته، ارزش و اعتبار آنها به حق بودن آنهاست. تمام آنچه گوهر و کنه دین را تشکیل مىدهد، حق است. یعنى ما مىگوییم: دین، حق است، نه حق، دینى است. مسائلى که در قلمرو اعتقادات دینى قرار دارند، به اعتبار مطابَق بودن با واقع، حق و به اعتبار مطابِق بودن با واقع، صدقند و مسائلى که در قلمرو فروع و احکام قرار دارند، به مناط حسن و قبح، حقایق دینى محسوب مىشوند.
در مسائل اعتقادى تا آنجا که مربوط به اثبات توحید و نبوت عامه و خاصّه مىشود، راهى عمومىتر و هموارتر از حرکت در پرتو نور عقل و توسل به براهین عقلى نداریم.(1) در اینجا عقل است که باید به مناط صدق و حق پى ببرد و مطابقت میان واقع و قضایاى اعتقادى را کشف کند. امّا همین که نبوت خاصه و وحى را با عقل خود یا به کمک معجزه که آن هم چراغى فرا راه عقل است ثابت کردیم، در مسائل مربوط به امامت و معاد، نه تنها از عقل که از نقل هم کمک مىگیریم و اگر در این زمینهها عقل قاصر باشد، مشکلى وجود ندارد؛ چرا که چراغ وحى و سنت فرا راه ماست.
و امّا در مورد احکام و فروع، قصور عقل کاملاً آشکار است؛ چرا که عقل عملى ما تنها تعداد کمى از آنها را مىتواند به ملاک حسن و قبح تشخیص دهد و به آنها معرفت پیدا کند و به همین جهت است که انسان اگر بخواهد دیندار واقعى باشد، کاملاً محتاج رهنمودهاى انبیا و اوصیاى آنهاست. قانونگذار زندگى بشر باید کسى باشد که آفریننده بشر است و به تمام زیر و بمها و فراز و نشیبهاى زندگى او آگاه است و او را با همه استعدادها و نیازهایش مىشناسد و به موانع رشد و تکامل و تعالى او به خوبى آگاه است. قوانین او را باید به وسیله برگزیدگان واقعى او شناخت و باید از تعلیم و تزکیه آنها در دوران حیات دنیوى برخوردار بود.
در عین حال، انسان موجودى متغیر است و در عین این که متغیر است، جنبههاى ثابت هم دارد. اگر صد در صد متغیر بود، هیچوقت قانون ثابتى نداشت و اگر صد در صد ثابت بود، هرگز قانون متغیرى نداشت. ولى از آنجا که هم جنبههاى ثابت و هم جنبههاى متغیر دارد، از یک نظر باید از اصولى ثابت تبعیت کند و از نظرى دیگر باید تابع اوضاع متغیرى باشد.(2) مىتوان گفت: اصول ثابت زندگى بشر، تشکیل دهنده گوهر و کنه دین است.
_______________________________
1. البته بیان فوق به معناى انکار یا نادیده گرفتن راه دل نیست.
2. خاتمیت، متفکر شهید استاد مطهرى، ص143.________________________________________
ولى چیزهایى که بر حسب شرایط و اوضاع متغیر زندگى تغییر مىکنند، صدف و وجه دین محسوب مىشوند و اگر انسان گوهر را به جاى صدف یا صدف را به جاى گوهر قرار دهد، دچار گمراهى مىشود. بر انسان واجب است که ستر عورت کند. این، یک اصل ثابت است. امّا شکل و فرم و مد لباس متغیر است و نباید شک و مد لباس را در گوهر و کنه دین قرار داد. درست مثل این که بر مسلمانان جهاد و دفاع واجب است. امّا این که باید با اسب و شمشیر جنگید یا با تانک و زرهپوش، تابع شرایط و اوضاع زمان و مکان است.
در این که مسلمانان واجد شرایط باید زکات مال خود را بدهند، جاى هیچ گفتگویى نیست، حکم وجوب زکات، برگرفته از متن دین و مطابق کتاب و سنت و اجماع مسلمانان است. پس وجوب زکات، مربوط است به گوهر و کنه دین. امّا آیا وجوب زکات در انعام ثلاثه و غلاّت اربعه و نقدین، وجه دین است یا کنه دین؟ صدف دین است یا گوهر دین؟ممکن است کسى بگوید: این که از چه چیز باید زکات گرفت، تابع شرایط و اوضاع و احوال زمان و مکان است و حکومت اسلامى بر طبق مصالح اجتماعى و سیاسى اسلام درباره آن تصمیم مىگیرد و بنابر این، ممکن است از برنج و ذرّت و اسکناس و مرغ، در عرض اقلام نهگانه فوق یا به جاى آنها زکات گرفت.
احتمال دیگر این است که وجوب زکات در اقلام نهگانه همچون اصل وجوب زکات به گوهر و کنه دین مربوط است و بنابر این، درهمه شرایط و اوضاع و احوال، ثابت و لا یتغیر است و مقامات حکومتى حقّتغییر آن ندارند.
البته فقهاى ما تاکنون، راه دوم را پیمودهاند و هیچکس بر خلاف آن، فتوى نداده، چرا که مقتضاى ادلّه همین است.
7. به یک معناى والاتر و طبق یک نظر دقیقتر، مىتوانیم بگوییم: گوهر دین، محبت است، آن هم محبت خداوندى که جمال مطلق و کمال مطلق و نور مطلق است و باقى هرچه هست، صدف دین است و صد البته که محبت خداوند، مستلزم محبت اولیاى او و بغض اعداى اوست.
در حقیقت، در دل صدف دین، گوهر والاى دین پروریده مىشود و تا روزى که انسان در این دنیا زندگى مىکند، گوهر و صدف با همند و همین که گوهر روح از صدف تن جدا مىشود و به عالم دیگر ارتحال پیدا مىکند، تنها چیزى که از دین باقى مىماند، همان گوهر دین است و از آن پس، صدف رها مىشود. روز مرگ موءمن، روز وصف محبوب است. گویا حافظ از زبان امیر موءمنان علیه السلام و در وصف حال بى مثال او سروده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلىّ صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند(1)
هرچه طاعات و عبادات انسان بیشتر باشد، ایمانش قوىتر و هرچه ایمانش قوىتر باشد، محبتش شدیدتر است. به همین جهت است که قرآن کریم مىگوید:«الّذین آمنوا أشدّ حبّاً لله» (2) آنان که ایمان آوردهاند، محبتشان به خدا شدیدتر است. بلکه از این آیه بر مىآید که هیچکس خالى از محبت فطرى نسبت به خدا نیست. ولى ایمان، محبت را شدت مىبخشد و شعله آن را تیزتر مىکند و به همان نسبت که ایمان افزایش مىیابد، محبت هم فزونى مىگیرد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«هل الدّین إلاّ الحبّ؟(3) انّ الله عزّ وجلّ یقول: «قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله» .(4)
آیا دین، چیزى جز محبت است؟ خداوند متعال مىفرماید: بگو(اى پیامبر): اگر خدا را دوست مىدارید، مرا پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد.
امام باقر علیه السلام در ذیل روایتى که صدر آن، همان مضمون قبل است، فرمود:
«أو لا ترى قول الله لمحمّد صلى الله علیه و آله و سلم: «حبّب إلیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم» (5) و قال: «یحبّون من هاجر إلیکم» (6) فقال:«الدّین هوالحبّ و الحبّ هوالدّین».(7)
نمىبینى سخن خدا را به پیامبرش حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و سلم که: ایمان را محبوب شما قرار داد و در دلهاى شما زینت بخشید و فرمود: آنها کسانى را دوست مىدارند که به سوى شما مهاجرت کنند. از این رو پیامبر خدا فرمود: گوهر دین، همان محبت و محبت، همان گوهر دین است.
و نیز امام صادق علیه السلام فرمود:
«من أوثق عرى الإیمان ان تحبّفی الله و تبغض فی الله و تعطی فی الله و تمنع فی الله».(8)
از محکمترین دستگیرههاى ایمان این است که در راه خدا دوست بدارى و در راه خدادشمن بدارى و در راه خدا بخشش کنى و در راه
_______________________________
1.دیوان حافظ به اهتمام انجوى شیرازى، ص 79.
2. البقره/165.
3. بحار الأنوار:69/237 و:27/59.
4 آل عمران/41.
5. الحجرات:7.
6. الحشر:9.
7. بحار الأنوار:69/238.
8. همان، ص 239.