آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

آنچه در جهان آفرینش از کوچک و بزرگ پدید مى‏آید، همگى نمودهایى از قدرت و علم بى‏پایان الهى است و همه‏ى این پدیده‏ها بر اساس اراده ومشیت‏خداوند و مطابق با برنامه‏هایى است که از پیش تعیین شده و در کتاب تکوینى الهى نوشته شده است.
در متون اسلامى از چندین کتاب که مربوط به جهان خلقت و عالم تکوین است، خبر داده شده که سرنوشت انسان وجهان را دربرگرفته و از تولد و مرگ اشخاص تا پیدایش و زوال تمدنها و از سعادت و شقاوت انسانها تا قسمت روزى میان آنها وبالاخره هر حادثه‏اى که براى هر انسانى اتفاق مى‏افتد، در آن کتابها با قلم تقدیر رقم زده شده است و در مقابل آن قرآن کریم قرار دارد که کتاب تشریعى خداوند است.
طبق آیات و روایات موجود، تمام پدیده‏هاى هستى از کوچک و بزرگ در دو کتاب یا لوح تکوینى نوشته مى‏شود که هر کدام از آنها ویژگى خاص خود را دارند وعبارتند از:
1. لوح محفوظ که گاهى از آن به «ام الکتاب‏» و «کتاب مسطور» و «رق‏منشور» و «کتاب مکنون‏» و«کتاب حفیظ‏» تعبیر آورده شده است و به طورى که توضیح خواهیم داد، آنچه در این کتاب ثبت‏شده قابل تغییر نیست ودگرگونى در آن راه ندارد.
2. لوح محو و اثبات که محل ثبت‏حوادث و اتفاقاتى است که به مرحله‏ى فعلیت‏خواهد رسید و به طورى که از نامش پیداست آنچه در آن نوشته شده قابل تغییر و تبدیل است.
در آیه‏اى که مى‏خوانیم از هر دو کتاب یاد شده است:
«یمحوا الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب‏» (رعد/39).
«خداوند آنچه را که مى‏خواهد محو مى‏کند و آنچه را که مى‏خواهد ثبت مى‏کند و کتاب ما در نزد اوست‏».
طبق این آیه، خداوند در عالم تکوین دو کتاب دارد:یکى کتابى است که هرگاه بخواهد، چیزى را که در آن ثبت‏شده مى‏زداید ویا چیزى را که در آن نیست ثبت مى‏کند، یعنى مربوط به تغییراتى است که در قضاى الهى حاصل مى‏شود و دیگرى کتابى است که ریشه‏ى تمام پدیده‏هاى عالم است و نوشته‏هاى آن قابل تغییر نیست.
لوح محفوظ
لوح در لغت‏به معناى صفحه‏اى است که در آن نوشته مى‏شود مانند کاغذ یا پوست‏یا سنگ و یا هر چیز دیگرى که قابل نوشته شدن باشد و لوح محفوظ کتابى است که تمام پدیده‏هاى عالم با قلم تقدیر در آن ثبت‏شده و از هر گونه تغییرى محفوظ است و ویژگیهایى دارد که خواهیم گفت.
بدون شک تعبیر لوح و قلم براى تقریب ذهن ماست و از باب تشبیه و یا تنزیل است و نباید آن را با قلم و کاغذ و کتاب معمولى مقایسه کرد اگر چه به بزرگى عالم باشد، بلکه آن یک حقیقت والایى مانند عرش و کرسى است که ما از کیفیت آن آگاهى نداریم و فقط مى‏دانیم که وجود دارد و علم به وجود آن منحصرا از طریق شرع و نقل حاصل مى‏شود و عقل را در آن راهى نیست.
بعضى از فلاسفه لوح محفوظ را همان عقل فعال و یا نفس کلى فلک اعظم دانسته‏اند که کائنات در آن نقش بسته است. (1) ملا صدرا درباره‏ى لوح محفوظ چنین توضیح مى‏دهد:
«و اما لوح محفوظ پس آن عبارت است از نفس کلى فلکى، بخصوص فلک اقصى; چون هر چه در عالم جریان مى‏یابد و یا در آینده جریان خواهد یافت در نفوس فلکى نوشته شده و بت‏شده است چون آنها به لوازم حرکتهاى خود آگاهند... پس همان‏گونه که در کاغذ محسوس نقوش محسوسى به وسیله‏ى قلم نوشته مى‏شود، همین‏طور از عالم عقل فعال صورتهاى مشخصى ترسیم مى‏شود که به طور کلى علل و اسباب آن مضبوط است، جایگاه این صورتها نفس کلى است که قلب عالم است‏». (2)
به نظر ما تطبیق اصطلاحات شرعى و نقلى با اصطلاحات فلسفى و عقلى، کارى نا استوار و حتى خطرناک است چون فرضیه‏هاى علمى و عقلى همواره در معرض باطل شدن و دگرگونى است و مى‏دانیم که این اصطلاحات فلسفى ناظر به هیئت‏بطلمیوس است که سالهاست‏باطل شده و به تاریخ علم پیوسته است. بنابراین باید از چنین تطبیقهایى پرهیز نمود وحیطه‏ى شرع را آلوده‏ى چنین اصطلاحاتى نکرد. البته اگر علم قطعى و تجربى چیزى را ثابت کرد، تطبیق یک مفهوم شرعى و یا آیه‏اى از قرآن با آن، با رعایت احتیاط اشکالى ندارد ولى اینجا از آن موارد نیست.
چنین مى‏نماید که لوح محفوظ گنجینه‏ى علم خدا و آیینه‏ى صفت عالمیت اوست وچون علم خدا عین ذات اوست، نشاید که در این لوح تغییرى حاصل شود و لذا هیچ وقت در آن تغییر و تبدیلى رخ نمى‏دهد و محتواى آن همواره ثابت و استوار است و مى‏توانیم بگوییم که لوح محفوظ ظرف و وعاى علم الهى است; البته علم خدا نامحدود است و این که این لوح را ظرف آن یا گنجینه‏ى آن قلمداد مى‏کنیم در نسبت‏به معلومات است که مجموع پدیده‏هاى جهان هستى است و به هر حال محدود است.
طبق آیات و روایاتى که درباره‏ى لوح محفوظ آمده، این کتاب ویژگیهایى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1. این کتاب جایگاه علم کلى خداوند است که شامل علم به تمامى موجودات از کوچک و بزرگ مى‏شود و اعم از پدیده‏هایى است که فعلیت‏یافته و یا هنوز به صورت قوه است و وجود عینى و خارجى پیدا نکرده است:
«...و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین‏» (یونس/61).
«وبه سنگینى ذره‏اى نه در زمین و نه در آسمان از پروردگارت پنهان نیست و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر وجود ندارد مگر این که در کتاب مبین ثبت است‏».
«وما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فى کتاب مبین‏» (هود/6).
«وهیچ جنبنده‏اى نیست مگر این که روزى آن بر خدا است و او «مستقر» و «مستودع‏» آن را مى‏داند، همه در کتاب مبین ثبت است‏».
طبق قول راجح منظور از «مستقر» موجود زنده‏اى است که وجود خارجى پیدا کرده و به فعلیت رسیده است و منظور از «مستودع‏» موجود زنده‏اى است که هنوز فعلیت نیافته ودر مرحله قوه است.
2. همچنین این کتاب محل علم جزئى پروردگار است و علم او به احوال اشخاص و جوامع و بروز و ظهور حوادث و اتفاقات جزئى و شخصى در این کتاب ثبت‏شده و شمارش تمام موجودات در آن قرار دارد و گاهى از آن به عنوان کتاب حفیظ یاد شده است:
«و ان من قریة الا نحن مهلکوها قبل یوم القیامة او معذبوها عذابا شدیدا کان ذلک فى الکتاب مسطورا» (اسراء/58).
«و هیچ آبادى نیست مگر این که ما پیش از فرا رسیدن روز قیامت نابود کننده‏ى آن و یا عذاب کننده‏ى آن با عذابى شدید هستیم، این امر در کتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است‏».
«قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ‏» (ق/4).
«همانا مى‏دانیم که زمین از آنان چه مى‏کاهد و کتاب محفوظ نزد ماست‏».
«...و کل شى‏ء احصیناه فى امام مبین‏» (یس/12).
«و همه چیز را در کتاب اصلى آشکار شمارش کردیم‏».
«...ولا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین‏» (انعام/59).
«و نه خشکى و نه ترى است مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
«و ان ربک لیعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى کتاب مبین‏» (نمل/74-75).
«همانا پروردگارت آنچه را که در دلهایشان است و آنچه را که آشکار مى‏کنند مى‏داند و هیچ نهفته‏اى در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین قرار دارد».
3. لوح محفوظ جایگاه حقیقت قرآنى است و قرآن پیش از نزول به قلب پیامبر در آنجا قرار داشته است. البته مى‏دانیم که قرآن یک حقیقت تنزیلى دارد که همان الفاظ است که به زبان پیامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال نازل شده است و یک حقیقت‏بسیط دارد که وراى الفاظ است و همان است که در شب قدر یکجا بر قلب پیامبر نازل شد. این حقیقت‏بسیط در لوح محفوظ قرار دارد و در این مرحله از آن به «کتاب مکنون‏» و «رق منشور» هم تعبیر شده است:
«بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ‏» (بروج/21-22).
«بلکه آن قرآن با ارزشى است که در لوح محفوظ قرار دارد».
«انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون‏» (واقعه/77-78).
«همانا آن قرآنى گرامى است که در کتابى پنهان قرار دارد».
«والطور و کتاب مسطور فى رق منشور» (طور/31).
«سوگند به کوه طور و سوگند به کتابى نوشته شده در برگى سرگشاده‏».
(البته «رق‏» به معناى پوست گاو است که در قدیم روى آن مى‏نوشتند و منظور در اینجا صفحه‏اى است که قابل نوشتن است).
4. در بعضى از روایات آمده که لوح محفوظ دو طرف دارد یک طرف آن عرش خدا و طرف دیگر آن پیشانى اسرافیل است (3) و این شاید اشاره به این حقیقت دارد که لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد که از این نظر نامحدود است و نسبتى به خلق دارد که از این نظر محدود و متناهى است و مى‏توان آن را به یک منشور یا هرم معکوس تشبیه کرد که طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پایین آن محدود و بسته است و لذا در بعضى از روایات طول آن ذکر شده است. (4)
5. این لوح در عین محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پدیده‏هاى عالم را دربرمى‏گیرد. در این باره به دو روایت زیر توجه کنید:
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: کان الله قبل کل شی‏ء و کان عرشه على الماء و کتب فی اللوح المحفوظ ذکر کل شی‏ء. (5)
«پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا پیش از هر چیزى وجود داشت و عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذکر همه چیز وجود دارد».
عن الصادق علیه السلام قال: قال الله للقلم: اکتب فى اللوح المحفوظ ما کان و ما هو کائن الى یوم القیامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. (6)
«امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند به قلم گفت: هر چه را که شده و یا تا روز قیامت‏خواهد شد در لوح محفوظ بنویس، پس مرکب از نور و قلم از نور و لوح از نور بود».
6. در بعضى از روایات از امام صادق‏علیه السلام نقل شده که فرمود: لوح و قلم دو فرشته هست. (7) اطلاق فرشته به لوح و قلم شاید از آن جهت‏باشد که تمام نیروهاى فعال در جهان خلقت که خدا به آنها نقشى در تدبیر عالم داده و از آنها به «مدبرات امر» یاد کرده، نوعى فرشته هست و در متون مذهبى به تمام نیروهاى تاثیرگذار در جهان، ملک و فرشته اطلاق شده است و شاید هم منظور از ملک بودن لوح و قلم این باشد که آنها دو حقیقت والایى هستند که هر کدام را ملکى حمل مى‏کند همان گونه که عرش را هشت ملک حمل مى‏کند.
به خاطر همین روایت است که شیخ صدوق گفته است: اعتقاد ما در لوح و قلم این است که آنها دو فرشته‏اند. (8) و شیخ مفید به او ایراد مى‏گیرد که این سخن دور از صواب است وبه ملائکه لوح و قلم گفته نمى‏شود و از نظر لغت چنین اطلاقى شناخته نشده است. (9) ولى با توجه به توجیهى که ما کردیم، اشکال شیخ مفید برطرف مى‏شود; به اضافه این که این تعبیر در چندین روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است.
لوح محو و اثبات
در مقابل لوح محفوظ، لوح محو و اثبات قرار دارد که مظهر قدرت مطلقه‏ى خداوند است و محتواى این لوح قابل تغییر و دگرگونى وپاک کردن و نوشتن مجدد است. آنچه در این لوح نوشته شده صورت تعلیقى و شرطى دارد و به این شکل است که اگر چنین شود چنان خواهد شد و اگر نشود نخواهد شد. علامه مجلسى چنین مثال مى‏زند که مثلا براى زید پنجاه سال عمر نوشته شده ولى به این صورت که اگر صله‏ى رحم کند، شصت‏سال خواهد بود و اگر قطع رحم کند، چهل سال خواهد بود پس اگر او صله رحم کرد، در آن کتاب پنجاه سال محو و شصت‏سال ثبت‏خواهد شد. (10)
باید دانست که خداوند دو نوع قضا و یا تقدیر دارد یکى قضاى حتمى و دیگر قضاى تعلیقى و در مثال بالا مرگ زید قضاى حتمى و تغییر ناپذیر است ولى زمان مرگ او قضاى تعلیقى و قابل تغییر است و گاهى از آن به اجل مسمى و ا جل معلق تعبیر مى‏شود.
در آیه‏اى که مربوط به لوح محو و اثبات است و در آغاز این گفتار آوردیم، عبارت «یمحوا الله ما یشاء ویثبت‏» به روشنى دلالت دارد که قضاى الهى قابل تغییر است و چنین نیست که قضاى الهى، قدرت او را محدود کند و او نتواند کارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. این مطلب، عقیده‏ى یهود را نفى مى‏کند که مى‏گفتند خداوند جهان را بر اساس یک سلسله قوانین کلى آفرید و دیگر نمى‏تواند در آن تغییر بدهد و همین قوانین دست‏خدا را بسته است!
در قرآن کریم از این عقیده‏ى باطل یهود که اقتباسى از سخن برخى از فلاسفه‏ى یونان است، پاسخ داده شده و در چندین آیه به گستردگى و نامحدود بودن قدرت خدا تاکید شده است. طبق این آیات، دستان خدا باز است و هر چه را که بخواهد مى‏کند و هر روز کار جدیدى از او سر مى‏زند:
«و قالت الیهود ید الله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء...» (مائده/64).
«ویهود گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى که گفته‏اند لعنت‏شدند، بلکه دستان او باز است و هرگونه که بخواهد انفاق مى‏کند».
«...ان الله یفعل ما یرید» (حج/14).
«همانا خداوند آنچه را که بخواهد مى‏کند».
«یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان‏» (الرحمن/29).
«هر آن کس که در آسمانها و زمین است از او درخواست کمک مى‏کند او هر روزى در کارى است‏».
با توجه به این آیات و آیات مشابه دیگر، خداوند همواره در حال انجام کار جدیدى است و بر خلاف عقیده‏ى یهود و بعضى از فلاسفه که خدا را مانند یک حاکم معزول مى‏دانند که اسیر قوانین خودساخته است، خدا هر لحظه‏اى مى‏تواند قضا و تقدیر نوشته شده را تغییر بدهد و لوح محو و اثبات جایگاه این تغییرهاست.
این حقیقت در قرآن کریم به صورتهاى دیگرى هم بیان شده است و در آیاتى از قرآن از تغییر سرنوشت‏برخى از اشخاص و جامعه‏ها خبر داده و خاطر نشان کرده است که گاهى قضاى الهى بر چیزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل خاصى آن قضا تغییر داده شده است. از جمله‏ى این موارد جریان یونس است که هم درباره‏ى شخص او و هم درباره‏ى قوم او از چنین تغییرى خبر داده شده است:
«فلولا انه کان من المسبحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون‏» (صافات/143-144).
«و اگر او (یونس) از تسبیح‏گویان نبود، در شکم آن ماهى تا روزى که مردم برانگیخته شوند مى‏ماند».
«فلو کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیاة الدنیا و متعناهم الى حین‏» (یونس/98).
«پس چرا مردم آبادى ایمان نیاوردند که تا ایمانشان به آنان سودى بدهد(آنها به موقع ایمان نیاوردند) مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خوارى در زندگى دنیا را از آنان برداشتیم و آنها را تا زمانى معین برخوردار کردیم‏».
در آیه‏ى نخست اظهار مى‏دارد که قرار بود یونس تا روز قیامت در شکم ماهى بماند ولى او در شکم ماهى به تسبیح خدا پرداخت و خدا این قضا را تغییر داد و او را از شکم ماهى بیرون آورد و از آیه بعدى فهمیده مى‏شود که قرار بود بر قوم یونس بلا نازل شود ولى این قوم وقتى آثار بلا را دیدند ایمان آوردند و آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسایش بودند.
علاوه بر چنین آیاتى که درباره‏ى شخص یا قوم خاصى نازل شد، در چندین آیه از قرآن به طور کلى تغییر قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسیله‏ى کارهاى خوب یا بد آنها مورد تاکید واقع شده است:
«...ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم...» (رعد/11).
«همانا خداوند حالت قومى را تغییر نمى‏دهد مگر این که آنها خودشان حالشان را تغییر بدهند».
«و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون‏» (اعراف/96).
«واگر مردم آبادیها ایمان مى‏آوردند و پرهیزگارى مى‏کردند، برکتهایى از آسمان و زمین براى آنان مى‏گشودیم ولى تکذیب کردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام دادند مؤاخذه نمودیم‏».
همچنین در روایات بسیارى، از تاثیر اعمال خوب یا بد مانند حسن خلق و صله‏ى رحم و صدقه دادن و یا گناهان ویژه در سرنوشت انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و کوتاهى عمر مطالب روشن کننده‏اى آمده است. جایگاه این تغییرات که در قضاى الهى صورت مى‏گیرد، همان لوح محو و اثبات است و آن کتابى است که حوادث روزمره و اتفاقاتى که براى بشر رخ مى‏دهد در آن ثبت‏شده و شاید در آیاتى که در زیر مى‏خوانیم منظور از کتاب همان لوح محو واثبات باشد:
«...و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب »... (فاطر/11).
«و هیچ کهنسالى عمر داده و یا از عمر او کاسته نمى‏شود مگر این که در کتابى است‏».
«ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب‏»... (حدید/22).
«شمارا مصیبتى در زمین و نه در جانهایتان نمى‏رسد مگر این که در کتابى است‏».
همان‏گونه که درباره‏ى لوح محفوظ گفتیم ما از کیفیت لوح محو و اثبات بى‏خبریم ولى مى‏دانیم که آن از جنس قلم و کاغذ معمولى نیست‏بلکه حقیقتى مانند عرش و کرسى است و در ملکوت عالم جاى دارد.
از میرداماد نقل شده که او گفته است:«لوح محو و اثبات همان قلوب ملائکه ونفوس مدبرات علویه است که چون آیینه، حقایق وجود در آن نمودار است و در آن تغییر و تبدیل رواست‏». (11)
ولى همان‏گونه که گفتیم تطبیق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى کار پسندیده‏اى نیست وباید از آن پرهیز کرد. آنچه مسلم است این است که لوح محفوظ جایگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، این حقیقت را ثابت مى‏کند که هیچ چیزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانین حاکم بر طبیعت نمى‏تواند قدرت خدا را محدود کند و او همواره و هر لحظه توانایى انجام هر کارى را دارد و این درست مقابل نقطه‏ى نظر برخى از فلاسفه و یهود است، همان‏گونه که پیش از این توضیح دادیم.
در برخى از روایات در تفسیر آیه‏ى شریفه‏ى «یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏» که در آغاز آوردیم، تصریح شده است که طبق این آیه قضاى الهى قابل تغییر و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب یا بد، سرنوشت انسان را تغییر مى‏دهد و خداوند هر چه را بخواهد مقدم و آنچه را که بخواهد مؤخر مى‏کند و او هر گونه تغییرى را که بخواهد مى‏دهد:
عن على علیه السلام انه سال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن هذه الایة: «یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏» ، فقال: لاقرن عینیک بتفسیرها و لاقرن عین امتی بعدى بتفسیرها: الصدقة على وجهها و بر الوالدین و اصطناع المعروف یحول الشقاء سعاة و یزید فى العمر و یقى مصارع السوء. (12)
از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که او از پیامبر خدا درباره‏ى این آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏» پرسید، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسیر آن روشن خواهم کرد و چشمان امت‏خود را نیز با تفسیر آن روشن خواهم کرد، صدقه دادن درست و نیکى به پدر و مادر و انجام کار خوب، شقاوت را تبدیل به سعادت مى‏کند و بر عمر مى‏افزاید و از حوادث بد حفظ مى‏کند».
عن ابى عبد الله‏علیه السلام فى هذه الایة‏«یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏» قال: هل یمحى الا ما کان ثابتا و هل یثبت الا ما لم یکن؟ (13)
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه‏«یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏» فرمود: آیا جز این است که آنچه را که ثابت‏بوده محو مى‏کند و آنچه را که نبوده ثابت مى‏کند؟
کان على بن الحسین علیمها السلام یقول: لولا آیة فى کتاب الله لحدثتکم بما کان وبما یکون الى یوم القیامة، فقلت له: ایة آیة؟ قال: قال الله : «یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏». (14)
«امام سجاد علیه السلام مى‏فرمود: اگر آیه‏اى در قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قیامت‏خواهد شد خبر مى‏دادم. گفتم: کدام آیه؟ فرمود: آیه‏ى‏«یمحوا الله ما یشاء و یثبت‏»».
مساله‏ى بدا
مطلب مهمى که باید در اینجا به آن توجه کنیم این است که این حقیقت قرآنى که خداوند آنچه را که بخواهد تغییر مى‏دهد، همان مساله‏ى «بدا» است که شیعه به آن اعتقاد دارد و اهل سنت آن را نفى مى‏کنند. از نظر شیعه بدا همان کارى است که خداوند در لوح محو و اثبات مى‏کند و چیزى فراتر از آن نیست و این که بعضى از نویسندگان اهل سنت‏به شیعه نسبت مى‏دهند که گویا شیعه معتقد است که گاهى خدا چیزى را نمى‏داند و سپس علم بر او عارض مى‏شود و این همان بداست، نسبت ناروا و خلاف واقعى است و هرگز شیعه بدا را به این معنى بر خدا اثبات نمى‏کند و از آن بى‏زار است.
آنچه شیعه از زمان ائمه‏ى معصومین علیهم السلام تا به حال به آن عقیده دارد این است که گاهى خداوند چیزى را که مقدر کرده تغییر مى‏دهد و این نه بدان جهت است که خداوند از اول مصلحت واقعى را نمى‏دانست و بعد آن را دانست، بلکه براى آن است که خداوند صلاح مى‏دانست که چیزى اول به گونه‏اى مقدر شود و سپس به گونه‏اى دیگر تحقق یابد و این به خاطر مصالحى است که بعضى از آن را مى‏دانیم و بعضى را نمى‏دانیم; یکى از آن مصالح که مى‏دانیم اعلام قدرت مطلقه‏ى خداوند است و دیگر این که مردم به انجام کارهاى خوب تشویق شوند و بدانند که اگر آن کارها را بکنند خداوند سرنوشت آنها را تغییر مى‏دهد و گمان نکنند ایمان و عمل صالح در سرنوشت محتوم انسان تاثیرى ندارد.
این که مى‏گوییم : «بدا لله‏» به معناى آن نیست که براى خدا چیزى که معلوم نبود آشکار شد بلکه به این معناست که خداوند چیزى را که بر بندگان پنهان بود آشکار کرد و «بدا لله‏» به معناى «ابدى واظهر» مى‏باشد.البته «بدا لفلان‏» در لغت‏به معناى آشکار شدن چیزى پس از جهل به آن است ولى معلوم است که هیچ موحدى آن را به خدا نسبت نمى‏دهد و خداوند منزه از آن است و نسبت آن به خدا از باب مجاز است مانند نسبت دادن مکر و کید و خدعه و نسیان به خداوند که در آیات قرآنى آمده و منظور از آن، معناى لغوى این الفاظ نیست‏بلکه از باب مجاز معناى درست دیگرى دارند که مى‏توان آنها را به خدا نسبت داد.
اعتقاد به بدا به مفهوم درست آن که شیعه مى‏گوید، یکى از افتخارات شیعه و نشانى از توحید خالص و تنزیه پروردگار از هر عیب و نقصى است، طبق این عقیده خداوند قدرت مطلقه دارد و مقدرات، قدرت او را محدود نمى‏کند و بدا در تکوین مانند نسخ در احکام است و این عقیده همان‏گونه که قبلا گفته‏ایم در برابر عقیده‏ى باطل یهود است که قدرت خدا را محدود مى‏کردند و آنان بودند که بدا به معناى نادرست آن را به خدا نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند خدا در آفرینش انسان پشیمان شد، همان‏گونه که در تورات تحریف شده آمده است. (15)
لذا مى‏بینیم امامان معصوم علیهم السلام اعتقاد به بدا را بالاترین نشان اعتقاد به توحید و تنزیه پروردگار مى‏دانند و آن را یکى از آموزه‏هاى مشترک ادیان معرفى مى‏کنند:
عن احدهما علیمها السلام : ما عبد الله بشى‏ء مثل البداء. (16)
«امام باقر یا امام صادق علیمها السلام فرمود: خداوند با چیزى مانند بدا عبادت نشده است‏».
عن الرضا علیه السلام قال: ما بعث نبى قط الا بتحریم الخمر وان یقر له بالبداء. (17)
«امام رضا علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى مبعوث نشد مگر به حرام بودن شراب و اقرار به بدا براى خداوند».
اعتقاد به بدا که پیشوایان دین علیهم السلام به آن اهمیت ویژه‏اى مى‏دادند، براى رسیدن به کمال توحید و تنزیه خداوند است و امامان علیهم السلام بدا را چنین معنا کرده‏اند که آن ناشى از جهل نیست‏بلکه تغییر اراده ومشیت‏خدا از روى علم است:
عن الصادق علیه السلام قال: ان الله یقدم ما شاء و یؤخر ما یشاء و یمحو ما یشاء ویثبت مایشاء وعنده ام الکتاب وقال: کل‏امر یریده الله فهو فى علمه قبل ان یصنعه، لیس شى‏ء یبدو له الاو قد کان فى علمه، ان الله لا یبدو له من جهل. (18)
«امام صادق علیه السلام فرمود: خدا هر چه را بخواهد پیش مى‏اندازد و هر چه را بخواهد مؤخر مى‏کند و هرچه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى‏کند و کتاب ما در نزد اوست و فرمود: هر چیزى را که خدا اراده مى‏کند پیش از آن که آن را پدید آورد، در علم او وجود دارد، چیزى بر او آشکار نمى‏شود مگر این که در علم او بوده است، همانا براى خدا از روى جهل آشکار نمى‏شود».
همچنین پیشوایان معصوم علیهم السلام از کسانى که بدا در خدا را به معناى آشکار شدن پس از جهل مى‏دانند اعلام بیزارى کرده‏اند:
عن ابى عبدالله علیه السلام قال: من زعم ان‏الله یبدو له فى شى‏ء لم یعلمه امس فابراوا منه. (19)
«امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس گمان کند که براى خدا چیزى که دیروز نمى‏دانست آشکار مى‏شود، از او بیزارى کنید».
علما و دانشمندان شیعه نیز به پیروى از امامان خود با قاطعیت تصریح کرده‏اند که منظور از بدا همان تغییر قضاى الهى است که در لوح محو و اثبات صورت مى‏گیرد و بدا به معناى آشکار شدن پس از جهل هرگز به خدا نسبت داده نمى‏شود.
شیخ صدوق در تفسیر اعتقاد به بدا مى‏گوید:
«یهود گفتند که خداوند از کار فارغ شده، ما مى‏گوییم: بلکه خدا هر روز در کارى است «کل یوم هو فى شان‏» و هیچ کارى او را از کار دیگر باز نمى‏دارد، او زنده مى‏کند و مى‏میراند و مى‏آفریند و روزى مى‏دهد و آنچه را که بخواهد مى‏کند و معتقدیم که «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب‏»» . (20)
دانشمندان دیگر شیعه نیز مطالبى شبیه آن را اظهار کرده‏اند، با این وجود ما نمى‏دانیم که چرا برخى از نویسندگان اهل سنت اعتقاد به بدا را درباره‏ى خدا به معناى آشکار شدن پس از جهل، به شیعه نسبت مى‏دهند و بر اساس این تهمت ناروا و نادرست‏به شیعه حمله مى‏کنند؟ در حالى که شیعه از این عقیده‏ى فاسد بیزار است و اگر آنها کمترین مطالعه‏اى در آثار شیعه داشتند و سوء نیتى در کار نبود، چنین تهمتى را نمى‏زدند.
آنها بیشتر به جریان بدا در داستان مرگ اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام استناد مى‏کنند که گویا امام صادق علیه السلام گفته بود: «ما بدا لله فى شى‏ء کما بدا له فى اسماعیل ابنى‏» خدا را هیچ بدایى حاصل نشد مانند بدایى که درباره‏ى فرزندم اسماعیل حاصل شد، گفته‏اند که گویا امام صادق علیه السلام نخست اسماعیل را به امامت پس از خود تعیین کرده بود و چون او در زمان حیات پدرش مرد، امام صادق علیه السلام این سخن را گفت.
البته ما این روایت را به صورت مسند در کتب حدیثى شیعه نیافتیم و شیخ صدوق آن را به صورت مرسل نقل مى‏کند و سپس روایت دیگرى مى‏آورد که در آن به جاى «اسماعیل ابنى‏» «اسماعیل ابى‏» آمده که روایت را مربوط به جریان ذبح اسماعیل توسط ابراهیم مى‏کند.صدوق سپس در هر دو روایت تردید مى‏کند. (21) بعضى از محققان دیگر نیز این روایت را جعلى مى‏دانند (22) واگر هم صحیح باشد باز مشکلى ندارد و بدان معنا نیست که خدا از پیش نمى‏دانست که اسماعیل خواهد مرد و امامت‏به حضرت موسى بن جعفر علیمها السلام خواهد رسید، بلکه معناى آن این است که اسماعیل از چنان قدر و منزلتى برخوردار بود که شایستگى امامت را داشت و اسماعیل و موسى هر دو لایق امامت و رهبرى بودند ولى خداوند با مرگ اسماعیل آشکار کرد که امامت‏به موسى خواهد رسید و این از پیش در علم خدا بود و لذا روایاتى داریم که طبق آنها نامهاى دوازده امام از پیش مشخص بوده و در حدیث جابر از پیامبر، امامان به اسم معرفى شده‏اند. (23)
بنابراین، با توجه به مضمون روایات بسیارى که برخى از آنها را نقل کردیم و با توجه به تصریحات دانشمندان شیعه، بدا چیزى جز تغییر قضاى الهى بدانسان که در آیه‏ى مربوط به لوح محو و اثبات آمده، نیست و این چیزى است که همه‏ى مسلمانان به آن اعتقاد دارند.
پى‏نوشت‏ها:
1.تهانوى، کشاف اصطلاحات الفنون:2/1292.
2. ملا صدرا، الاسفار الاربعة:جزء اول از سفر سوم، ص 295.
3. بحارالانوار:57/366.
4. همان، ص‏375.
5. همان، ص‏207.
6. همان 368.
7. همان، ص 369.
8.. اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ کنگره شیخ مفید.
9. تصحیح الاعتقاد، ص 74، چاپ کنگره.
10. بحارالانوار:4/131.
11. به نقل کمره‏اى در شرح اصول کافى:1/607.
12. الدر المنثور:4/66.
13. کافى:1/146.
14. تفسیر عیاشى:2/215.
15.رجوع شود به تورات، سفر پیدایش، باب 6، جمله 6.
16. کافى:1/146.
17. توحید صدوق، ص 334.
18. تفسیر عیاشى:2/218.
19. بحارالانوار:4/111.
20. الاعتقادات، ص 40،چاپ کنگره شیخ مفید.
21. شیخ صدوق، التوحید، ص 336.
22. مامقانى، تنقیح المقال:1/133 پیش از مامقانى هم خواجه نصیر طوسى در پاسخ به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شیعه، این روایت را ضعیف دانسته است. رجوع شود به: محصل افکار المتقدمین والمتاخرین، ص 365(پاورقى).
23. این روایت علاوه بر کتب شیعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است مانند: فرائد السمطین از حموینى:2/134.

تبلیغات