کیسانیه افسانه یا حقیقت؟!(3) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کوفیان پس از شهادت امام حسین علیه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از این که از یارى امام علیه السلام دریغ ورزیدند، سخت پشیمان شدند و به این نتیجه رسیدند که آن ننگ و عار را جز با کشتن قاتلان سیدالشهداءعلیه السلام نمىتوان شست.از این رو، توابین شورش علیه نظام اموى را آغاز کردند و کوفه وضع آشفتهاى پیدا کرده بود. مختار بن ابى عبیده، در این جریان سیاسى، دستگیر و تا سال شصت و شش در زندان کوفه بود. پس از خروج از زندان، شیعیان نزد او جمع شدند تا زمینهى قیامى دیگر فراهم شود. بنابر نقل یعقوبى (تاریخ:2/202) مختار با قیامش مردم را به بیعتبراى آل رسولعلیهم السلام دعوت کرد.
در این میان نامهها و وجود ارتباطاتى میان محمد حنفیه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد که میان نهضت مختار و امامت محمد حنفیه هیچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفیه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طریق نص و یا قهر و غلبه، دورترین و برىءاترین انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مىآید که مختار هیچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همهى آنچه در این زمینه به او نسبت مىدهند، دروغ و جعلى است که دشمنان شیعه به قصد زیر سؤال بردن حقانیتشیعه آنها را ساخته و پخش کردهاند.
رابطهى عقیدتى - سیاسى مختار بامحمد
دربارهى وجود رابطهى خاص و پیوند ویژهى سیاسى، عقیدتى میان محمد حنفیه و مختار بن ابى عبیده سخن زیاد است و از جملهى شواهد چنان ارتباطى، نامهى محمد به مالک اشتر است که به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامهى دیگر که گفته مىشود محمد حنفیه آنها را به مختار نوشته و در کتب تاریخ آمده است، چیزى که مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدویت از سوى محمد، باشد و یا این که مختار به امامت او قایل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و یا از جانب پسر حنفیه به امارت و وزارت، منصوب شده و یا از وى انتقام خون امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان کربلا را خواسته باشد به چشم نمىخورد.
در یکى از آن نامهها که محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبیر که او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانیشان کرده بود شکایتشده است و از مختار و یاران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفیه در آن نامه، خود را با عناوین «مهدى»، «وصى» و یا «امیرمؤمنان» توصیف نکرده و مختار را هم کارگزار، وزیر، نماینده و وکیل خود ندانسته است.
و در نامهى دوم نیز که در پاسخ نامهى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوین مهدویت و امامت و وصایت و امارت مؤمنان به چشم نمىخورد بلکه آن نامه خود گواه بر آن است که دعوى مهدویت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مىشود که محمد حنفیه هرگز مردم را به امامتخود فرا نخوانده و چنان داعیهاى نداشته است و به آن قصد با کسى نخواسته است وارد کارزار شود، اگر چنان نیتى مىداشتشاید مىتوانست جماعت کثیرى در اطراف خود گرد آورد و یاران فراوانى فراهم سازد لکن او بهکلى خود را برکنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست که از قتل و خونریزى پروا کند.
مىماند نامهى نخست، که محمد آن را به ابراهیم بن مالک اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و یارى او مطالبى آمده است ما چنان نامهاى را به دلایل زیر دروغ و ساختگى مىدانیم:
دلیل یکم: راوى این نامه شعبى است و او هرچند که در شمار راویان مورد وثوق شمرده شده است لکن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقیب، هرگز نباید شنید.
ابن حجر به نقل از ابن اثیر مىنویسد: میانه مختار و شعبى آنچنان تیره بود که حرف یکى دربارهى دیگرى نمىتواند مسموع باشد. (1)
دلیل دوم: دو نامهاى که پیش از این اشاره کردیم، مؤید آنند که این نامهى اخیر جعلى و ساختگى است; زیرا آن نامهها از عناوین «مهدى، وصى و امیرالمؤمنین» خالىاند و اگر نسبت نامهى اخیر صحیح باشد در آن دو نامه نیز مىبایست، محمد حنفیه خود را وصى، مهدى و امیرمؤمنان مىخواند بهویژه که آن دو نامه وقتى نوشته شده که کوفه براى مختار رام گشته و کارگزار محمد (به زعم مدعیان) به آن شهر چیره و غالب شده و او در کوفه پیروان فراوانى پیدا کرده بود.
دلیل سوم: اگر درستباشدکه محمد حنفیه خودرا مهدى مىخوانده و مختار را وزیر و نمایندهى خویش قرار داده بوده، حتما چنین چیزى را به صراحت، به جماعتى که نزد او آمده و اجازهى همکارى با مختار را خواستار شدند، مىگفت.
دلیل چهارم: شکى نیست که خود شعبى، سازنده و پردازندهى نامه مزبور است هرچند که او در این جعل و دروغپردازى موفق نبوده است. او فکر نکرده است که سه روز، براى آن همه رفت و آمد میان مکه و کوفه، وقتبسیار کمى است و وسایل پستى آن زمان براى این کار، کافى نیست; زیرا چگونه ممکن است در این مدت کوتاه، مختار که در کوفه به سر مىبرده با محمد حنفیه که در مکه، مىزیسته است ارتباط برقرار کند و آنگاه نامهاى را همراه عدهاى و از آن جمله شعبى به ابراهیم بن مالک اشتر بفرستد. چنین کارى با ابزار پستى آن زمان که بىشک جز اسب و شتر وسیلهى دیگرى در کار نبوده است، ناممکن مىنماید.
نتیجه آنکه: امتناع بدوى ابراهیم بن مالک، از یارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفیه از این ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همکارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بیش از یکهزار کیلومتر عادتا ممکن نیست.
دلیل پنجم: آیا شگفت آور نیست که محمد حنفیه، به ابراهیم بن مالک اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولایات بین کوفه و دورترین نقطه شام را ببخشد؟
آیا او در این حاتم بخشى، از معاویه هم پا فراتر نگذارده است؟ که او به عمرو عاص در برابر یاریش در جنگ با على بن ابىطالب علیه السلام تمام مصر را داد، همان چیزى که همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفیه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منکر شده و محکومش کردند؟ پس چگونه او خود چنان کارى مىکند؟ و آنگونه که در نامه تصریح شده: «لک بذلک... وکل مصر و منبر و ثغر ظهرت علیه فیمابین الکوفة و اقصى بلاد الشام»! آنگونه بذل و بخشش کند؟! (2)
ارتباط به صورت دیدار
میان محمد حنفیه و اصحاب مختار دو ملاقات بیشتر اتفاق نیفتاده است. دیدار نخست هنگامى بوده است که کوفیان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام از او اجازه خواستهاند.
این دیدار علنى بوده و سخن دایر فیمابین، از نظر اعتبار روایى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در این دیدار چیزى جز این نگفته است که:«دوست دارم خداوند بهوسیله هرکس که باشد از دشمن ما انتقام بگیرد». (3)
پس محمد در این ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نیاورده است و اگر چنانکه مختار، وکیل و نمایندهى او مىبود و محمد او را به کوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسین و دیگر شهداى کربلا را بگیرد، هرگاه علنى هم ممکن نمىشد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مىساخت.
دیدار دوم محمد با یزید بن شرحبیل بوده که در این ملاقات محمد از مختار گله گزارى کرده که او چگونه شیعه است در حالى که قاتلان امام حسین را در دیوان حکومتى، پست و مقام داده است؟!در این جریان اولا، شیعه بودن مختار زیر سؤال رفته و ثانیا: اگر مختار وزیر، نماینده و امین و مبلغ آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفیه فقط از او گله و شکایت مىکند آیا محمد نمىتوانسته است او را عزل کند و یا لا اقل به وى اخطار کرده و توبیخش نماید؟!
نکتهى مهم دیگر در پیوند عقیدتى سیاسى مختار و محمد حنفیه آن است که والیان و کارگزاران منصوب از طرف خلفا، حکمشان را عادتا در ملاء عام مىخواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خلیفگان بیعت گرفته و یا تجدید بیعت مىکردند و آنان در مسایل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خلیفه، اقدام نمىکردند علاوه آنکه در احکام و فرمانها به عنوانهایى مانند: «از امیرالمؤمنین به فلان والى» و یا «از فلان والى به امیرالمؤمنین» نوشته مىشد در صورتى که مختار در ورود به کوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسین علیه السلام هرگز چنان تشریفات را با محمد حنفیه نداشته و اگر به زعم برخى تاریخنگاران، مختار، فرستادهى محمد بوده لااقل در حضور برخى شیعیان به صراحتسخن مىگفت و از مردم براى محمد حنفیه بیعت مىگرفت و در گرفتن انتقام خون شهیدان نینوا، خود را نمایندهى محمد معرفى مىکرد لکن تاریخ براى مختار چنان خاطرههایى یاد نکرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده استبلکه به گفتهى یعقوبى و دیگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم که قصر و دارالامارهى کوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان کوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بیعت نگرفتبلکه بیعت گرفتن او به این ترتیب بود که گفت: با من بر کتاب خدا و سنت پیامبر او و مطالبه خون اهل بیت و جهاد با کسانى که حرام را حلال کردهاند... بیعت کنید و یا براى آل رسول بیعت گرفت و معلوم است که محمد حنفیه نزد شیعه از آل رسول و اهل بیت او که در آیهى تطهیر آمده، نبوده و نیست.
پس در اخذ بیعتبه هر شکل که باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چیزى حقیقت مىداشت و مختار پس از ورود به کوفه آن را نادیده مىگرفت محمد او را از حکومت کوفه عزل و به طور کلى از خود طرد مىکرد و تاریخ چنان چیزى را یاد نمىکند.
نکتهى دیگر آنکه: گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام به حکم و فرمان محمد حنفیه نبوده استبلکه مختار آن روز که از زندان ابن زیاد رهایى یافت چنان اندیشهاى را در مغز خود مىپرورانید هرچند که آن فرصت را پس از هلاکتیزید بن معاویه یافت و در پرتو رواج شعار مطالبهى خونبهاى حسین علیه السلام از سوى شیعه چنان حرکتى را سامان داد.
آخرین نکته در رابطهى سیاسى، عقیدتى مختار و محمد و این که او به امامت محمد حنفیه قایل نبوده و محمد نیز چنان داعیهاى نداشته این است که مختار پس از قتل عبید الله بن زیاد سر او را به مدینه نزد امام سجاد على بن الحسین علیمها السلام فرستاد نه محمد حنفیه و اگر امامت محمد مطرح مىبود قاعدتا باید نزد او مىفرستاد نه امام سجاد.
ماهیت نهضت مختار
دربارهى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و یا گفته شود، حقیقت آن است که آن، همانند نهضتهایى است که بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پدید آمدهاند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتیبانى مىشده و آن بر ضد کسانى بوده است که مزهى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دین و عقیدهى آنان بازى کرده و روزى ایشان دزدیده و امن و آسایش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدینه به رهبرى عبد الله بن حنظلهى غسیل الملائکه بر ضد یزید بن معاویه که حرمتها درید و حرامها مباح کرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قیام زید بن على بن حسین علیهم السلام فرزند امام سجاد علیه السلام و از حرکتیحیى بن زید و از شورشهاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهیم و دیگران، جدا نیست، همان نهضتها و قیامها و شورشهایى که همگى بر ضد بنى امیه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقیهان زمان، در آنها شرکت داشته و مؤید بودهاند.
مىنویسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنیفه (رئیس حنفىها) در نهضت زید سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیین، فصلى ویژه براى این بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهایى که در نهضت و قیام زید با او همکارى کردهاند نام برده است.ابو حنیفه، سپاه زید را با سلاح و دیگر مایحتاج، مجهز کرد. (4)
پس نه مختار و نه بسیارى از انقلابیون علوى که بر ضد امویان و یا دیگران قیام کردند، در صدد رسیدن به خلافت و امامتبراى خود نبودهاند، بلکه آن را براى صاحب اصلى آن مىخواستند و اگر پیروز مىشدند آن را به کسى تفویض مىکردند که از نظر علم و تقوا و شرف و فضیلت و قدرت و لیاقت، استحقاق احراز آن را داشته است. این مطلب را امام جعفر صادق به روایت امام رضا علیمها السلام چنین فرمود:«رحم الله عمی زیدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا الیه...» (5) : خداوند عمویم زید را رحمت کناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مىخواند واگر پیروز مىشد به آنچه دعوت مىکرد وفا مىنمود.
و از یحیى بن زید منقول است که او روزى از پدرش دربارهى امامان پرسید. زید پاسخ داد که آنان دوازده تن هستند. یحیى گفت: پرسیدم شما از آن دوازده تن نیستید؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بیت مىباشم. (6)
در جاى دیگر نقل شده که گفت: پدرم زید عاقلتر از آن بوده که مردم را به سوى خود دعوت کند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شک، ملتها و تودهى مردم و تاریخ صحیح این نهضتها و انقلابها را ارج مىنهند و آنها با وجود شکست ظاهرىشان، از غرور و ستم جباران تا حد زیادى کاستند وچشم مردم را باز کرده تا بدانند که در درون دربارهاى شاهان و خلیفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضتها، از نیات سوء و مقاصد نامیمون و اعمال تخریبى حاکمان ظالم در تضعیف اسلام و مسخ احکام دین، پرده برداشته است. و اگر آن نهضتها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضیلتها معلوم نمىشد و مردم با عدالت و حریت آشنا نمىگشتند و شاید انسانها در طول عمرشان همواره اسیر آز و طمع والیان مىشدند و به عنصرى بىاراده و آلتى بى احساس در تامین مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ایشان تبدیل مىشدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قیامها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در کوبیدن دژهاى بیداد درمىیابیم و شایسته است که تمثال آن رهبران فداکار و جانباز را که قهرمانان بشریتاند از طلا و نقره بریزیم و در میدانهاى شهرها نصب کنیم.
و از اول هم انتظار مىرفت که نهضت مختار با موج تبلیغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زیرا مختار همزمان در دو جبههى اموى و زبیرى درگیر شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هرکدام داعیهى حکومت و خلافت در سر مىپروراندند لکن در یک مسئله اشتراک داشتند و در یک نقطه به هم مىرسیده بودند و آن ناکام ساختن قیام مختار و پایان دادن به حرکت او که به قصد دعوت به آل بیت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است که پسر زبیر پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نیت پس زدن حکومت علوى، جنگید و امویان نیز با همان هدف شوم و جلوگیرى از اقتدار امام على علیه السلام جنگ صفین را آفریدند و در کربلا نیز، جنگى نابرابر بر آل بیت، تحمیل شد.
پس امویان و زبیریان در این نقطه نظر متفق بودند که اگر خلافت و امامت در آل على استقرار یابد دیگر از دست ایشان بیرون نخواهد شد و یا مىپنداشتند که نبوت و امامت هر دو در یک خانواده نباید جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نیرومند بودند. امویان بر بیشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبیریان بر نجد و حجاز و عراق غلبه یافته بودند تا این که مختار به حاکمیت زبیریان در کوفه و بخشى از شمال عراق، پایان داد و کارگزاران ابن زبیر را از آن نواحى بیرون راند.
هر دو فریق متوجه مختار شدند و خواستند او را از میان بردارند و نهضت او را بدنام کنند و اتحاد شیعه را که در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و این دو جریان سیاسى با هم بر ضد مختار و قیام او سمپاشى و تبلیغ سوء و پخش دروغ، را شروع کردند و تبلیغات در آن روزگار و در همیشهى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى کارى است که دشمن به کار مىگیرد بهخصوص اگر رنگ دینى به خود بگیرد و در آن، حفظ اسلام و آرمانهاى مقدس مطرح باشد.
امویان و زبیریان در تامین هدفشان، از تحریف دین و جعل حدیث از زبان صحابهى صالح باکى نداشتند و قصدشان آن بود که به مرامشان برسند و لذا راستى که با عقل مردم بازى مىکردند و با پخش مطالب دروغ و تبلیغات سوء و با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ کردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار که شیعه بود به طریقهى ماکیاولى توسل نمىجست و همانند امویان و زبیریان براى رسیدن به سلطه، هر وسیله را توجیه شده نمىدانست.
رفتار خشونتبار مختار هرچند هم که تند و تیز بود آنگونه که مورخان آوردهاند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسینعلیه السلام متوجه نشده بود اما در مورد دیگران، همواره روش مسالمت و نرمش پیش مىگرفت چنانکه پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبیر از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبیر را که در قصر محاصره شده بودند بخشید و به عبد الله مطیع والى زبیرى، کمک مالى کرد که از کوفه بیرون رود و همچنین کلیه کسانى را که همراه شبثبن ربعى با او جنگیده بودند بخشید و عفوشان کرد بر خلاف مصعب بن زبیر; زیرا او پس از تصرف قصر و دارالامارهى کوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسلیم شدن آنان، هفت هزار تن از ایشان را در یک روز به قتل رسانید.
ابن اثیر مىنویسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبیر ملاقات داشت، پرسید: تو در یک روز هفت هزار تن مسلمان را که به یک قبله نماز مىگزاردند کشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان کافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از میراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مىکشتى اسراف کرده بودى تا چه رسد که تو انسانهاى مسلمان کشتى.
آتش کین مصعب با کشتن مردان، خاموش نمىشد تا دستبه خون زنان بىگناه نیز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را که یکى دختر سمرة بن جندب و دیگرى دختر نعمان بن بشیر انصارى بود، احضار کرد، به دختر سمره گفت: نظر تو دربارهى مختار چیست؟ گفت هرچه امیر گوید: مصعب او را آزاد کرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت کند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى کرد و به برادرش عبد الله نوشت که زن مختار مىپندارد که او پیامبر بوده است وپسر زبیر دستور قتل او را صادر کرد و او را شبانه میانهى کوفه و حیره کشتند.
شاعران، این جنایت هولناک را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربیعهى مخزومى بدینمضمون سرود:
از عجایت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است که بدون جرمى کشته شد. خداوند به او پاداش خیر دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشین چرا باید کشته شوند؟
کتب القتل والقتال علینا
وعلى المحصنات جر الذیول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نیز در همین زمینه قصیدهاى بلند ساخته است که خلاصهاش چنین است:
سوارهاى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدین و داراى اصالتحسب و نسب و آن زن پاکدامن و پاکیزهخوى و از نسل بزرگواران و برگزیدگان راه خیر و حق.
او خبر آورد که ملحدان در قتل او همراى شدند و چه کار زشتى کردند. زندگى بر آل زبیر گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندکه با قتل آن زن، کشور عرب را گشودند! آیا شگفتآور نیست که آنان چنان زن پاکدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنىها را کشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقیماندهى توابین نیکوکار بود که همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابىطالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستین برخوردشان با سپاه اموى، مکنون دل را ابراز کردند.
البته قیام مختار با خروج مروان، عبد الله زبیر و نجدهى خارجى در هدف داشتن خلافتیکى بود با این فرق که مختار و توابین آن را براى آل بیت مىخواستند اما آن دیگران، براى خود. اگر آن حرکتها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پیشوایان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حرکتهایى عادلانه و پسندیده بوده تاریخ چرا فقط کار مختار را زیر سؤال برده و نهضت او را با کفر و فسق توصیف کرده است؟!
راویان فاسد و نابکار و دنیاپرست دروغها را از یکدیگر شنیدند و با این که مىدانستند آنها دروغ و بى اساس است در کتابهایشان آوردند آنان در برابر تاریخ و نسلها، مسئولند و باید پاسخگوى آن همه تناقض و حقپوشى باشند؟
بدون تردید، آن همه ایراد طعن و تهمتبر مختار و سکوت از عملکردهاى زشت پسر مروان و پسر زبیر و نجدهى خارجى و همچنین نادیده گرفتن آن همه جنایت عبد الله زبیر در کشتار مردم مکه که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترک صلوات بر محمدصلى الله علیه و آله و سلم در نمازها و در خطبههاى جمعه و ناسزاگویى او نسبتبه على علیه السلام در ملاء عام و دیگر کارهاى قبیح او و همپالگىهایش; تاریخنگاران را در مقابل نسلهاى بعد، متهم مىسازد نسل آگاه امروز چنان نیست که هرچه را در کتب دید، بى تحقیق بپذیرد و صدق و کذب آنها را مشخص نکند و حقایق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقیقت آن است که کیسانیه، در تاریخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند یک مذهب از مذاهب شیعى تلقى گردیده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شدهاند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در کتابهایشان آوردند و دیگران اعم از شیعه و سنى بدون تمحیص و تحقیق نقل کردند، چنان نیست که همهى آنها حقایق تاریخى و وقایع جدى بوده باشد و حتى حدیثهایى که بر ضد مختار از قول اسما دختر ابىبکر نقل کردهاند وجز از او روایت نشده استخود مبین وضع آشفته حدیثها دربارهى مختار است.
در اینجا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مىکنیم که نظرى صائب و حق ابراز کردهاند هرچند که خود آنان نیز در مواردى بر آشفتگىها افزودهاند.
ولهازن در کتاب «شیعه و خوارج» مىنویسد: هنگامى که مختار شکستخورد و دنیا به او پشت کرد راویان اخبار پس از قتل وى، با تیرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نکوهش کردند بى آنکه تصویرى زشت از او نشان بدهند لکن در زمانهاى بعد بر اساس حقد و کین، نسبتهایى به او دادند و دروغهایى بر او بستند که بدانوسیله چهرهى او را در انظار ملکوک و سمعهى او را زشت کردند.
و اهوانى در کتاب «در عالم فلسفه» مىنویسد: بیشتر آنچه که به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهرهى او، ساخته و پرداخته شده است.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. الاصابة فی معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ک: الکامل فی التاریخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظیر آن،ر.ک: تاریخ یعقوبى:2/258، دار صادر بیروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص105، چاپ 1380بیروت.
5.عیون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ک: محسن امین، اعیانالشیعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بیروت; حسین کریمان، سیره و قیام زید بن على، صص50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اکبر علمى، تهران.
6. ر.ک: اعیان الشیعة:7/113. 7. سیره و قیام زید بن على، ص 50; اعیان الشیعة:7/113.
8. الکامل:4/276.
در این میان نامهها و وجود ارتباطاتى میان محمد حنفیه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد که میان نهضت مختار و امامت محمد حنفیه هیچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفیه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طریق نص و یا قهر و غلبه، دورترین و برىءاترین انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مىآید که مختار هیچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همهى آنچه در این زمینه به او نسبت مىدهند، دروغ و جعلى است که دشمنان شیعه به قصد زیر سؤال بردن حقانیتشیعه آنها را ساخته و پخش کردهاند.
رابطهى عقیدتى - سیاسى مختار بامحمد
دربارهى وجود رابطهى خاص و پیوند ویژهى سیاسى، عقیدتى میان محمد حنفیه و مختار بن ابى عبیده سخن زیاد است و از جملهى شواهد چنان ارتباطى، نامهى محمد به مالک اشتر است که به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامهى دیگر که گفته مىشود محمد حنفیه آنها را به مختار نوشته و در کتب تاریخ آمده است، چیزى که مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدویت از سوى محمد، باشد و یا این که مختار به امامت او قایل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و یا از جانب پسر حنفیه به امارت و وزارت، منصوب شده و یا از وى انتقام خون امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان کربلا را خواسته باشد به چشم نمىخورد.
در یکى از آن نامهها که محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبیر که او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانیشان کرده بود شکایتشده است و از مختار و یاران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفیه در آن نامه، خود را با عناوین «مهدى»، «وصى» و یا «امیرمؤمنان» توصیف نکرده و مختار را هم کارگزار، وزیر، نماینده و وکیل خود ندانسته است.
و در نامهى دوم نیز که در پاسخ نامهى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوین مهدویت و امامت و وصایت و امارت مؤمنان به چشم نمىخورد بلکه آن نامه خود گواه بر آن است که دعوى مهدویت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مىشود که محمد حنفیه هرگز مردم را به امامتخود فرا نخوانده و چنان داعیهاى نداشته است و به آن قصد با کسى نخواسته است وارد کارزار شود، اگر چنان نیتى مىداشتشاید مىتوانست جماعت کثیرى در اطراف خود گرد آورد و یاران فراوانى فراهم سازد لکن او بهکلى خود را برکنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست که از قتل و خونریزى پروا کند.
مىماند نامهى نخست، که محمد آن را به ابراهیم بن مالک اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و یارى او مطالبى آمده است ما چنان نامهاى را به دلایل زیر دروغ و ساختگى مىدانیم:
دلیل یکم: راوى این نامه شعبى است و او هرچند که در شمار راویان مورد وثوق شمرده شده است لکن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقیب، هرگز نباید شنید.
ابن حجر به نقل از ابن اثیر مىنویسد: میانه مختار و شعبى آنچنان تیره بود که حرف یکى دربارهى دیگرى نمىتواند مسموع باشد. (1)
دلیل دوم: دو نامهاى که پیش از این اشاره کردیم، مؤید آنند که این نامهى اخیر جعلى و ساختگى است; زیرا آن نامهها از عناوین «مهدى، وصى و امیرالمؤمنین» خالىاند و اگر نسبت نامهى اخیر صحیح باشد در آن دو نامه نیز مىبایست، محمد حنفیه خود را وصى، مهدى و امیرمؤمنان مىخواند بهویژه که آن دو نامه وقتى نوشته شده که کوفه براى مختار رام گشته و کارگزار محمد (به زعم مدعیان) به آن شهر چیره و غالب شده و او در کوفه پیروان فراوانى پیدا کرده بود.
دلیل سوم: اگر درستباشدکه محمد حنفیه خودرا مهدى مىخوانده و مختار را وزیر و نمایندهى خویش قرار داده بوده، حتما چنین چیزى را به صراحت، به جماعتى که نزد او آمده و اجازهى همکارى با مختار را خواستار شدند، مىگفت.
دلیل چهارم: شکى نیست که خود شعبى، سازنده و پردازندهى نامه مزبور است هرچند که او در این جعل و دروغپردازى موفق نبوده است. او فکر نکرده است که سه روز، براى آن همه رفت و آمد میان مکه و کوفه، وقتبسیار کمى است و وسایل پستى آن زمان براى این کار، کافى نیست; زیرا چگونه ممکن است در این مدت کوتاه، مختار که در کوفه به سر مىبرده با محمد حنفیه که در مکه، مىزیسته است ارتباط برقرار کند و آنگاه نامهاى را همراه عدهاى و از آن جمله شعبى به ابراهیم بن مالک اشتر بفرستد. چنین کارى با ابزار پستى آن زمان که بىشک جز اسب و شتر وسیلهى دیگرى در کار نبوده است، ناممکن مىنماید.
نتیجه آنکه: امتناع بدوى ابراهیم بن مالک، از یارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفیه از این ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همکارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بیش از یکهزار کیلومتر عادتا ممکن نیست.
دلیل پنجم: آیا شگفت آور نیست که محمد حنفیه، به ابراهیم بن مالک اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولایات بین کوفه و دورترین نقطه شام را ببخشد؟
آیا او در این حاتم بخشى، از معاویه هم پا فراتر نگذارده است؟ که او به عمرو عاص در برابر یاریش در جنگ با على بن ابىطالب علیه السلام تمام مصر را داد، همان چیزى که همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفیه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منکر شده و محکومش کردند؟ پس چگونه او خود چنان کارى مىکند؟ و آنگونه که در نامه تصریح شده: «لک بذلک... وکل مصر و منبر و ثغر ظهرت علیه فیمابین الکوفة و اقصى بلاد الشام»! آنگونه بذل و بخشش کند؟! (2)
ارتباط به صورت دیدار
میان محمد حنفیه و اصحاب مختار دو ملاقات بیشتر اتفاق نیفتاده است. دیدار نخست هنگامى بوده است که کوفیان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام از او اجازه خواستهاند.
این دیدار علنى بوده و سخن دایر فیمابین، از نظر اعتبار روایى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در این دیدار چیزى جز این نگفته است که:«دوست دارم خداوند بهوسیله هرکس که باشد از دشمن ما انتقام بگیرد». (3)
پس محمد در این ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نیاورده است و اگر چنانکه مختار، وکیل و نمایندهى او مىبود و محمد او را به کوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسین و دیگر شهداى کربلا را بگیرد، هرگاه علنى هم ممکن نمىشد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مىساخت.
دیدار دوم محمد با یزید بن شرحبیل بوده که در این ملاقات محمد از مختار گله گزارى کرده که او چگونه شیعه است در حالى که قاتلان امام حسین را در دیوان حکومتى، پست و مقام داده است؟!در این جریان اولا، شیعه بودن مختار زیر سؤال رفته و ثانیا: اگر مختار وزیر، نماینده و امین و مبلغ آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفیه فقط از او گله و شکایت مىکند آیا محمد نمىتوانسته است او را عزل کند و یا لا اقل به وى اخطار کرده و توبیخش نماید؟!
نکتهى مهم دیگر در پیوند عقیدتى سیاسى مختار و محمد حنفیه آن است که والیان و کارگزاران منصوب از طرف خلفا، حکمشان را عادتا در ملاء عام مىخواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خلیفگان بیعت گرفته و یا تجدید بیعت مىکردند و آنان در مسایل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خلیفه، اقدام نمىکردند علاوه آنکه در احکام و فرمانها به عنوانهایى مانند: «از امیرالمؤمنین به فلان والى» و یا «از فلان والى به امیرالمؤمنین» نوشته مىشد در صورتى که مختار در ورود به کوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسین علیه السلام هرگز چنان تشریفات را با محمد حنفیه نداشته و اگر به زعم برخى تاریخنگاران، مختار، فرستادهى محمد بوده لااقل در حضور برخى شیعیان به صراحتسخن مىگفت و از مردم براى محمد حنفیه بیعت مىگرفت و در گرفتن انتقام خون شهیدان نینوا، خود را نمایندهى محمد معرفى مىکرد لکن تاریخ براى مختار چنان خاطرههایى یاد نکرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده استبلکه به گفتهى یعقوبى و دیگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم که قصر و دارالامارهى کوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان کوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بیعت نگرفتبلکه بیعت گرفتن او به این ترتیب بود که گفت: با من بر کتاب خدا و سنت پیامبر او و مطالبه خون اهل بیت و جهاد با کسانى که حرام را حلال کردهاند... بیعت کنید و یا براى آل رسول بیعت گرفت و معلوم است که محمد حنفیه نزد شیعه از آل رسول و اهل بیت او که در آیهى تطهیر آمده، نبوده و نیست.
پس در اخذ بیعتبه هر شکل که باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چیزى حقیقت مىداشت و مختار پس از ورود به کوفه آن را نادیده مىگرفت محمد او را از حکومت کوفه عزل و به طور کلى از خود طرد مىکرد و تاریخ چنان چیزى را یاد نمىکند.
نکتهى دیگر آنکه: گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام به حکم و فرمان محمد حنفیه نبوده استبلکه مختار آن روز که از زندان ابن زیاد رهایى یافت چنان اندیشهاى را در مغز خود مىپرورانید هرچند که آن فرصت را پس از هلاکتیزید بن معاویه یافت و در پرتو رواج شعار مطالبهى خونبهاى حسین علیه السلام از سوى شیعه چنان حرکتى را سامان داد.
آخرین نکته در رابطهى سیاسى، عقیدتى مختار و محمد و این که او به امامت محمد حنفیه قایل نبوده و محمد نیز چنان داعیهاى نداشته این است که مختار پس از قتل عبید الله بن زیاد سر او را به مدینه نزد امام سجاد على بن الحسین علیمها السلام فرستاد نه محمد حنفیه و اگر امامت محمد مطرح مىبود قاعدتا باید نزد او مىفرستاد نه امام سجاد.
ماهیت نهضت مختار
دربارهى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و یا گفته شود، حقیقت آن است که آن، همانند نهضتهایى است که بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پدید آمدهاند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتیبانى مىشده و آن بر ضد کسانى بوده است که مزهى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دین و عقیدهى آنان بازى کرده و روزى ایشان دزدیده و امن و آسایش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدینه به رهبرى عبد الله بن حنظلهى غسیل الملائکه بر ضد یزید بن معاویه که حرمتها درید و حرامها مباح کرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قیام زید بن على بن حسین علیهم السلام فرزند امام سجاد علیه السلام و از حرکتیحیى بن زید و از شورشهاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهیم و دیگران، جدا نیست، همان نهضتها و قیامها و شورشهایى که همگى بر ضد بنى امیه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقیهان زمان، در آنها شرکت داشته و مؤید بودهاند.
مىنویسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنیفه (رئیس حنفىها) در نهضت زید سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیین، فصلى ویژه براى این بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهایى که در نهضت و قیام زید با او همکارى کردهاند نام برده است.ابو حنیفه، سپاه زید را با سلاح و دیگر مایحتاج، مجهز کرد. (4)
پس نه مختار و نه بسیارى از انقلابیون علوى که بر ضد امویان و یا دیگران قیام کردند، در صدد رسیدن به خلافت و امامتبراى خود نبودهاند، بلکه آن را براى صاحب اصلى آن مىخواستند و اگر پیروز مىشدند آن را به کسى تفویض مىکردند که از نظر علم و تقوا و شرف و فضیلت و قدرت و لیاقت، استحقاق احراز آن را داشته است. این مطلب را امام جعفر صادق به روایت امام رضا علیمها السلام چنین فرمود:«رحم الله عمی زیدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا الیه...» (5) : خداوند عمویم زید را رحمت کناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مىخواند واگر پیروز مىشد به آنچه دعوت مىکرد وفا مىنمود.
و از یحیى بن زید منقول است که او روزى از پدرش دربارهى امامان پرسید. زید پاسخ داد که آنان دوازده تن هستند. یحیى گفت: پرسیدم شما از آن دوازده تن نیستید؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بیت مىباشم. (6)
در جاى دیگر نقل شده که گفت: پدرم زید عاقلتر از آن بوده که مردم را به سوى خود دعوت کند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شک، ملتها و تودهى مردم و تاریخ صحیح این نهضتها و انقلابها را ارج مىنهند و آنها با وجود شکست ظاهرىشان، از غرور و ستم جباران تا حد زیادى کاستند وچشم مردم را باز کرده تا بدانند که در درون دربارهاى شاهان و خلیفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضتها، از نیات سوء و مقاصد نامیمون و اعمال تخریبى حاکمان ظالم در تضعیف اسلام و مسخ احکام دین، پرده برداشته است. و اگر آن نهضتها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضیلتها معلوم نمىشد و مردم با عدالت و حریت آشنا نمىگشتند و شاید انسانها در طول عمرشان همواره اسیر آز و طمع والیان مىشدند و به عنصرى بىاراده و آلتى بى احساس در تامین مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ایشان تبدیل مىشدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قیامها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در کوبیدن دژهاى بیداد درمىیابیم و شایسته است که تمثال آن رهبران فداکار و جانباز را که قهرمانان بشریتاند از طلا و نقره بریزیم و در میدانهاى شهرها نصب کنیم.
و از اول هم انتظار مىرفت که نهضت مختار با موج تبلیغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زیرا مختار همزمان در دو جبههى اموى و زبیرى درگیر شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هرکدام داعیهى حکومت و خلافت در سر مىپروراندند لکن در یک مسئله اشتراک داشتند و در یک نقطه به هم مىرسیده بودند و آن ناکام ساختن قیام مختار و پایان دادن به حرکت او که به قصد دعوت به آل بیت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است که پسر زبیر پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نیت پس زدن حکومت علوى، جنگید و امویان نیز با همان هدف شوم و جلوگیرى از اقتدار امام على علیه السلام جنگ صفین را آفریدند و در کربلا نیز، جنگى نابرابر بر آل بیت، تحمیل شد.
پس امویان و زبیریان در این نقطه نظر متفق بودند که اگر خلافت و امامت در آل على استقرار یابد دیگر از دست ایشان بیرون نخواهد شد و یا مىپنداشتند که نبوت و امامت هر دو در یک خانواده نباید جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نیرومند بودند. امویان بر بیشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبیریان بر نجد و حجاز و عراق غلبه یافته بودند تا این که مختار به حاکمیت زبیریان در کوفه و بخشى از شمال عراق، پایان داد و کارگزاران ابن زبیر را از آن نواحى بیرون راند.
هر دو فریق متوجه مختار شدند و خواستند او را از میان بردارند و نهضت او را بدنام کنند و اتحاد شیعه را که در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و این دو جریان سیاسى با هم بر ضد مختار و قیام او سمپاشى و تبلیغ سوء و پخش دروغ، را شروع کردند و تبلیغات در آن روزگار و در همیشهى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى کارى است که دشمن به کار مىگیرد بهخصوص اگر رنگ دینى به خود بگیرد و در آن، حفظ اسلام و آرمانهاى مقدس مطرح باشد.
امویان و زبیریان در تامین هدفشان، از تحریف دین و جعل حدیث از زبان صحابهى صالح باکى نداشتند و قصدشان آن بود که به مرامشان برسند و لذا راستى که با عقل مردم بازى مىکردند و با پخش مطالب دروغ و تبلیغات سوء و با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ کردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار که شیعه بود به طریقهى ماکیاولى توسل نمىجست و همانند امویان و زبیریان براى رسیدن به سلطه، هر وسیله را توجیه شده نمىدانست.
رفتار خشونتبار مختار هرچند هم که تند و تیز بود آنگونه که مورخان آوردهاند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسینعلیه السلام متوجه نشده بود اما در مورد دیگران، همواره روش مسالمت و نرمش پیش مىگرفت چنانکه پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبیر از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبیر را که در قصر محاصره شده بودند بخشید و به عبد الله مطیع والى زبیرى، کمک مالى کرد که از کوفه بیرون رود و همچنین کلیه کسانى را که همراه شبثبن ربعى با او جنگیده بودند بخشید و عفوشان کرد بر خلاف مصعب بن زبیر; زیرا او پس از تصرف قصر و دارالامارهى کوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسلیم شدن آنان، هفت هزار تن از ایشان را در یک روز به قتل رسانید.
ابن اثیر مىنویسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبیر ملاقات داشت، پرسید: تو در یک روز هفت هزار تن مسلمان را که به یک قبله نماز مىگزاردند کشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان کافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از میراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مىکشتى اسراف کرده بودى تا چه رسد که تو انسانهاى مسلمان کشتى.
آتش کین مصعب با کشتن مردان، خاموش نمىشد تا دستبه خون زنان بىگناه نیز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را که یکى دختر سمرة بن جندب و دیگرى دختر نعمان بن بشیر انصارى بود، احضار کرد، به دختر سمره گفت: نظر تو دربارهى مختار چیست؟ گفت هرچه امیر گوید: مصعب او را آزاد کرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت کند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى کرد و به برادرش عبد الله نوشت که زن مختار مىپندارد که او پیامبر بوده است وپسر زبیر دستور قتل او را صادر کرد و او را شبانه میانهى کوفه و حیره کشتند.
شاعران، این جنایت هولناک را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربیعهى مخزومى بدینمضمون سرود:
از عجایت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است که بدون جرمى کشته شد. خداوند به او پاداش خیر دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشین چرا باید کشته شوند؟
کتب القتل والقتال علینا
وعلى المحصنات جر الذیول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نیز در همین زمینه قصیدهاى بلند ساخته است که خلاصهاش چنین است:
سوارهاى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدین و داراى اصالتحسب و نسب و آن زن پاکدامن و پاکیزهخوى و از نسل بزرگواران و برگزیدگان راه خیر و حق.
او خبر آورد که ملحدان در قتل او همراى شدند و چه کار زشتى کردند. زندگى بر آل زبیر گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندکه با قتل آن زن، کشور عرب را گشودند! آیا شگفتآور نیست که آنان چنان زن پاکدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنىها را کشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقیماندهى توابین نیکوکار بود که همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابىطالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستین برخوردشان با سپاه اموى، مکنون دل را ابراز کردند.
البته قیام مختار با خروج مروان، عبد الله زبیر و نجدهى خارجى در هدف داشتن خلافتیکى بود با این فرق که مختار و توابین آن را براى آل بیت مىخواستند اما آن دیگران، براى خود. اگر آن حرکتها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پیشوایان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حرکتهایى عادلانه و پسندیده بوده تاریخ چرا فقط کار مختار را زیر سؤال برده و نهضت او را با کفر و فسق توصیف کرده است؟!
راویان فاسد و نابکار و دنیاپرست دروغها را از یکدیگر شنیدند و با این که مىدانستند آنها دروغ و بى اساس است در کتابهایشان آوردند آنان در برابر تاریخ و نسلها، مسئولند و باید پاسخگوى آن همه تناقض و حقپوشى باشند؟
بدون تردید، آن همه ایراد طعن و تهمتبر مختار و سکوت از عملکردهاى زشت پسر مروان و پسر زبیر و نجدهى خارجى و همچنین نادیده گرفتن آن همه جنایت عبد الله زبیر در کشتار مردم مکه که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترک صلوات بر محمدصلى الله علیه و آله و سلم در نمازها و در خطبههاى جمعه و ناسزاگویى او نسبتبه على علیه السلام در ملاء عام و دیگر کارهاى قبیح او و همپالگىهایش; تاریخنگاران را در مقابل نسلهاى بعد، متهم مىسازد نسل آگاه امروز چنان نیست که هرچه را در کتب دید، بى تحقیق بپذیرد و صدق و کذب آنها را مشخص نکند و حقایق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقیقت آن است که کیسانیه، در تاریخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند یک مذهب از مذاهب شیعى تلقى گردیده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شدهاند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در کتابهایشان آوردند و دیگران اعم از شیعه و سنى بدون تمحیص و تحقیق نقل کردند، چنان نیست که همهى آنها حقایق تاریخى و وقایع جدى بوده باشد و حتى حدیثهایى که بر ضد مختار از قول اسما دختر ابىبکر نقل کردهاند وجز از او روایت نشده استخود مبین وضع آشفته حدیثها دربارهى مختار است.
در اینجا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مىکنیم که نظرى صائب و حق ابراز کردهاند هرچند که خود آنان نیز در مواردى بر آشفتگىها افزودهاند.
ولهازن در کتاب «شیعه و خوارج» مىنویسد: هنگامى که مختار شکستخورد و دنیا به او پشت کرد راویان اخبار پس از قتل وى، با تیرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نکوهش کردند بى آنکه تصویرى زشت از او نشان بدهند لکن در زمانهاى بعد بر اساس حقد و کین، نسبتهایى به او دادند و دروغهایى بر او بستند که بدانوسیله چهرهى او را در انظار ملکوک و سمعهى او را زشت کردند.
و اهوانى در کتاب «در عالم فلسفه» مىنویسد: بیشتر آنچه که به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهرهى او، ساخته و پرداخته شده است.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. الاصابة فی معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ک: الکامل فی التاریخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظیر آن،ر.ک: تاریخ یعقوبى:2/258، دار صادر بیروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص105، چاپ 1380بیروت.
5.عیون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ک: محسن امین، اعیانالشیعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بیروت; حسین کریمان، سیره و قیام زید بن على، صص50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اکبر علمى، تهران.
6. ر.ک: اعیان الشیعة:7/113. 7. سیره و قیام زید بن على، ص 50; اعیان الشیعة:7/113.
8. الکامل:4/276.