آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

کوفیان پس از شهادت امام حسین علیه السلام به خطاى فاحش خود پى بردند و از این که از یارى امام علیه السلام دریغ ورزیدند، سخت پشیمان شدند و به این نتیجه رسیدند که آن ننگ و عار را جز با کشتن قاتلان سیدالشهداءعلیه السلام نمى‏توان شست.از این رو، توابین شورش علیه نظام اموى را آغاز کردند و کوفه وضع آشفته‏اى پیدا کرده بود. مختار بن ابى عبیده، در این جریان سیاسى، دستگیر و تا سال شصت و شش در زندان کوفه بود. پس از خروج از زندان، شیعیان نزد او جمع شدند تا زمینه‏ى قیامى دیگر فراهم شود. بنابر نقل یعقوبى (تاریخ:2/202) مختار با قیامش مردم را به بیعت‏براى آل رسول‏علیهم السلام دعوت کرد.
در این میان نامه‏ها و وجود ارتباطاتى میان محمد حنفیه و مختار نقل شد. با بررسى مجموع آنها، روشن خواهد شد که میان نهضت مختار و امامت محمد حنفیه هیچ ارتباطى وجود نداشت و محمد حنفیه در ادعاى امامت و خلافت اعم از طریق نص و یا قهر و غلبه، دورترین و برى‏ءاترین انسان بوده است.
با بررسى آن سلسله منقولات به دست مى‏آید که مختار هیچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همه‏ى آنچه در این زمینه به او نسبت مى‏دهند، دروغ و جعلى است که دشمنان شیعه به قصد زیر سؤال بردن حقانیت‏شیعه آنها را ساخته و پخش کرده‏اند.
رابطه‏ى عقیدتى - سیاسى مختار بامحمد
درباره‏ى وجود رابطه‏ى خاص و پیوند ویژه‏ى سیاسى، عقیدتى میان محمد حنفیه و مختار بن ابى عبیده سخن زیاد است و از جمله‏ى شواهد چنان ارتباطى، نامه‏ى محمد به مالک اشتر است که به آن اشاره خواهد شد.
اما دو نامه‏ى دیگر که گفته مى‏شود محمد حنفیه آنها را به مختار نوشته و در کتب تاریخ آمده است، چیزى که مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدویت از سوى محمد، باشد و یا این که مختار به امامت او قایل بوده و مردم را به سوى او فرا خواند و یا از جانب پسر حنفیه به امارت و وزارت، منصوب شده و یا از وى انتقام خون امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان کربلا را خواسته باشد به چشم نمى‏خورد.
در یکى از آن نامه‏ها که محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است فقط از عبد الله زبیر که او گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانیشان کرده بود شکایت‏شده است و از مختار و یاران او استمداد به عمل آمده است.
محمد حنفیه در آن نامه، خود را با عناوین «مهدى‏»، «وصى‏» و یا «امیرمؤمنان‏» توصیف نکرده و مختار را هم کارگزار، وزیر، نماینده و وکیل خود ندانسته است.
و در نامه‏ى دوم نیز که در پاسخ نامه‏ى مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى‏» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوین مهدویت و امامت و وصایت و امارت مؤمنان به چشم نمى‏خورد بلکه آن نامه خود گواه بر آن است که دعوى مهدویت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مى‏شود که محمد حنفیه هرگز مردم را به امامت‏خود فرا نخوانده و چنان داعیه‏اى نداشته است و به آن قصد با کسى نخواسته است وارد کارزار شود، اگر چنان نیتى مى‏داشت‏شاید مى‏توانست جماعت کثیرى در اطراف خود گرد آورد و یاران فراوانى فراهم سازد لکن او به‏کلى خود را برکنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست که از قتل و خونریزى پروا کند.
مى‏ماند نامه‏ى نخست، که محمد آن را به ابراهیم بن مالک اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و یارى او مطالبى آمده است ما چنان نامه‏اى را به دلایل زیر دروغ و ساختگى مى‏دانیم:
دلیل یکم: راوى این نامه شعبى است و او هرچند که در شمار راویان مورد وثوق شمرده شده است لکن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقیب، هرگز نباید شنید.
ابن حجر به نقل از ابن اثیر مى‏نویسد: میانه مختار و شعبى آن‏چنان تیره بود که حرف یکى درباره‏ى دیگرى نمى‏تواند مسموع باشد. (1)
دلیل دوم: دو نامه‏اى که پیش از این اشاره کردیم، مؤید آنند که این نامه‏ى اخیر جعلى و ساختگى است; زیرا آن نامه‏ها از عناوین «مهدى، وصى و امیرالمؤمنین‏» خالى‏اند و اگر نسبت نامه‏ى اخیر صحیح باشد در آن دو نامه نیز مى‏بایست، محمد حنفیه خود را وصى، مهدى و امیرمؤمنان مى‏خواند به‏ویژه که آن دو نامه وقتى نوشته شده که کوفه براى مختار رام گشته و کارگزار محمد (به زعم مدعیان) به آن شهر چیره و غالب شده و او در کوفه پیروان فراوانى پیدا کرده بود.
دلیل سوم: اگر درست‏باشدکه محمد حنفیه خودرا مهدى مى‏خوانده و مختار را وزیر و نماینده‏ى خویش قرار داده بوده، حتما چنین چیزى را به صراحت، به جماعتى که نزد او آمده و اجازه‏ى همکارى با مختار را خواستار شدند، مى‏گفت.
دلیل چهارم: شکى نیست که خود شعبى، سازنده و پردازنده‏ى نامه مزبور است هرچند که او در این جعل و دروغ‏پردازى موفق نبوده است. او فکر نکرده است که سه روز، براى آن همه رفت و آمد میان مکه و کوفه، وقت‏بسیار کمى است و وسایل پستى آن زمان براى این کار، کافى نیست; زیرا چگونه ممکن است در این مدت کوتاه، مختار که در کوفه به سر مى‏برده با محمد حنفیه که در مکه، مى‏زیسته است ارتباط برقرار کند و آنگاه نامه‏اى را همراه عده‏اى و از آن جمله شعبى به ابراهیم بن مالک اشتر بفرستد. چنین کارى با ابزار پستى آن زمان که بى‏شک جز اسب و شتر وسیله‏ى دیگرى در کار نبوده است، ناممکن مى‏نماید.
نتیجه آن‏که: امتناع بدوى ابراهیم بن مالک، از یارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفیه از این ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همکارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بیش از یکهزار کیلومتر عادتا ممکن نیست.
دلیل پنجم: آیا شگفت آور نیست که محمد حنفیه، به ابراهیم بن مالک اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولایات بین کوفه و دورترین نقطه شام را ببخشد؟
آیا او در این حاتم بخشى، از معاویه هم پا فراتر نگذارده است؟ که او به عمرو عاص در برابر یاریش در جنگ با على بن ابى‏طالب علیه السلام تمام مصر را داد، همان چیزى که همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفیه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منکر شده و محکومش کردند؟ پس چگونه او خود چنان کارى مى‏کند؟ و آن‏گونه که در نامه تصریح شده: «لک بذلک... وکل مصر و منبر و ثغر ظهرت علیه فیمابین الکوفة و اقصى بلاد الشام‏»! آن‏گونه بذل و بخشش کند؟! (2)
ارتباط به صورت دیدار
میان محمد حنفیه و اصحاب مختار دو ملاقات بیشتر اتفاق نیفتاده است. دیدار نخست هنگامى بوده است که کوفیان نزد محمد آمده و در اطاعت از مختار و در گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام از او اجازه خواسته‏اند.
این دیدار علنى بوده و سخن دایر فیمابین، از نظر اعتبار روایى، امرى مسلم و ثابت است اما محمد در این دیدار چیزى جز این نگفته است که:«دوست دارم خداوند به‏وسیله هرکس که باشد از دشمن ما انتقام بگیرد». (3)
پس محمد در این ملاقات، سخنى جز آن نگفته و حتى نام مختار را هم به زبان نیاورده است و اگر چنان‏که مختار، وکیل و نماینده‏ى او مى‏بود و محمد او را به کوفه فرستاده بود تا انتقام خون امام حسین و دیگر شهداى کربلا را بگیرد، هرگاه علنى هم ممکن نمى‏شد، به طور پنهانى چنان امرى را مطرح مى‏ساخت.
دیدار دوم محمد با یزید بن شرحبیل بوده که در این ملاقات محمد از مختار گله گزارى کرده که او چگونه شیعه است در حالى که قاتلان امام حسین را در دیوان حکومتى، پست و مقام داده است؟!در این جریان اولا، شیعه بودن مختار زیر سؤال رفته و ثانیا: اگر مختار وزیر، نماینده و امین و مبلغ آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم بوده چطور محمد حنفیه فقط از او گله و شکایت مى‏کند آیا محمد نمى‏توانسته است او را عزل کند و یا لا اقل به وى اخطار کرده و توبیخش نماید؟!
نکته‏ى مهم دیگر در پیوند عقیدتى سیاسى مختار و محمد حنفیه آن است که والیان و کارگزاران منصوب از طرف خلفا، حکمشان را عادتا در ملاء عام مى‏خواندند و مردم را در مسجد اعظم شهر گرد آورده و براى خلیفگان بیعت گرفته و یا تجدید بیعت مى‏کردند و آنان در مسایل مهمى چون جنگ و صلح، جز به اذن خلیفه، اقدام نمى‏کردند علاوه آن‏که در احکام و فرمان‏ها به عنوان‏هایى مانند: «از امیرالمؤمنین به فلان والى‏» و یا «از فلان والى به امیرالمؤمنین‏» نوشته مى‏شد در صورتى که مختار در ورود به کوفه و در مدت اقامتش در آن شهر و اعلان جنگ با قاتلان امام حسین علیه السلام هرگز چنان تشریفات را با محمد حنفیه نداشته و اگر به زعم برخى تاریخنگاران، مختار، فرستاده‏ى محمد بوده لااقل در حضور برخى شیعیان به صراحت‏سخن مى‏گفت و از مردم براى محمد حنفیه بیعت مى‏گرفت و در گرفتن انتقام خون شهیدان نینوا، خود را نماینده‏ى محمد معرفى مى‏کرد لکن تاریخ براى مختار چنان خاطره‏هایى یاد نکرده است و او هرگز محمد را با القاب وصى، مهدى و امثال آن نخوانده است‏بلکه به گفته‏ى یعقوبى و دیگران، مختار گفته است: مرا محمد بن على به سوى شما فرستاده است و هنگامى هم که قصر و دارالاماره‏ى کوفه را گرفت و اشراف و سرشناسان کوفه در اطراف او گرد آمدند، براى محمد بیعت نگرفت‏بلکه بیعت گرفتن او به این ترتیب بود که گفت: با من بر کتاب خدا و سنت پیامبر او و مطالبه خون اهل بیت و جهاد با کسانى که حرام را حلال کرده‏اند... بیعت کنید و یا براى آل رسول بیعت گرفت و معلوم است که محمد حنفیه نزد شیعه از آل رسول و اهل بیت او که در آیه‏ى تطهیر آمده، نبوده و نیست.
پس در اخذ بیعت‏به هر شکل که باشد، امامت محمد مطرح نبوده است واگر چنان چیزى حقیقت مى‏داشت و مختار پس از ورود به کوفه آن را نادیده مى‏گرفت محمد او را از حکومت کوفه عزل و به طور کلى از خود طرد مى‏کرد و تاریخ چنان چیزى را یاد نمى‏کند.
نکته‏ى دیگر آن‏که: گرفتن انتقام خون امام حسین علیه السلام به حکم و فرمان محمد حنفیه نبوده است‏بلکه مختار آن روز که از زندان ابن زیاد رهایى یافت چنان اندیشه‏اى را در مغز خود مى‏پرورانید هرچند که آن فرصت را پس از هلاکت‏یزید بن معاویه یافت و در پرتو رواج شعار مطالبه‏ى خونبهاى حسین علیه السلام از سوى شیعه چنان حرکتى را سامان داد.
آخرین نکته در رابطه‏ى سیاسى، عقیدتى مختار و محمد و این که او به امامت محمد حنفیه قایل نبوده و محمد نیز چنان داعیه‏اى نداشته این است که مختار پس از قتل عبید الله بن زیاد سر او را به مدینه نزد امام سجاد على بن الحسین علیمها السلام فرستاد نه محمد حنفیه و اگر امامت محمد مطرح مى‏بود قاعدتا باید نزد او مى‏فرستاد نه امام سجاد.
ماهیت نهضت مختار
درباره‏ى نهضت و انقلاب مختار هرچه گفته شده و یا گفته شود، حقیقت آن است که آن، همانند نهضت‏هایى است که بر ضد ظلم، فساد و انحراف، در جهان اسلام پدید آمده‏اند.
نهضت مختار، نهضتى بوده است مردمى و از سوى مسلمانان مؤمن و متعهد پشتیبانى مى‏شده و آن بر ضد کسانى بوده است که مزه‏ى ذلت و خوارى را به مردم مسلمان چشانده و با دین و عقیده‏ى آنان بازى کرده و روزى ایشان دزدیده و امن و آسایش از جامعه برده بودند.
نهضت مختار، با انقلاب مردم مدینه به رهبرى عبد الله بن حنظله‏ى غسیل الملائکه بر ضد یزید بن معاویه که حرمت‏ها درید و حرامها مباح کرد، چندان تفاوت ندارد.
نهضت مختار، از قیام زید بن على بن حسین علیهم السلام فرزند امام سجاد علیه السلام و از حرکت‏یحیى بن زید و از شورش‏هاى عبد الله بن حسن و برادرش ابراهیم و دیگران، جدا نیست، همان نهضت‏ها و قیامها و شورش‏هایى که همگى بر ضد بنى امیه و بنى عباس صورت گرفته است و دانشمندان، زاهدان، محدثان و فقیهان زمان، در آنها شرکت داشته و مؤید بوده‏اند.
مى‏نویسند: نعمان بن ثابت مشهور به ابى حنیفه (رئیس حنفى‏ها) در نهضت زید سهم داشت و ابو الفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبیین، فصلى ویژه براى این بحث گشوده و از اهل علم و ناقلان آثار و فقهایى که در نهضت و قیام زید با او همکارى کرده‏اند نام برده است.ابو حنیفه، سپاه زید را با سلاح و دیگر مایحتاج، مجهز کرد. (4)
پس نه مختار و نه بسیارى از انقلابیون علوى که بر ضد امویان و یا دیگران قیام کردند، در صدد رسیدن به خلافت و امامت‏براى خود نبوده‏اند، بلکه آن را براى صاحب اصلى آن مى‏خواستند و اگر پیروز مى‏شدند آن را به کسى تفویض مى‏کردند که از نظر علم و تقوا و شرف و فضیلت و قدرت و لیاقت، استحقاق احراز آن را داشته است. این مطلب را امام جعفر صادق به روایت امام رضا علیمها السلام چنین فرمود:«رحم الله عمی زیدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا الیه...» (5) : خداوند عمویم زید را رحمت کناد او به رضا و خشنودى آل محمد فرا مى‏خواند واگر پیروز مى‏شد به آنچه دعوت مى‏کرد وفا مى‏نمود.
و از یحیى بن زید منقول است که او روزى از پدرش درباره‏ى امامان پرسید. زید پاسخ داد که آنان دوازده تن هستند. یحیى گفت: پرسیدم شما از آن دوازده تن نیستید؟ او در پاسخ فرمود: نه، من فقط از سادات اهل بیت مى‏باشم. (6)
در جاى دیگر نقل شده که گفت: پدرم زید عاقلتر از آن بوده که مردم را به سوى خود دعوت کند و خود را امام مفترض الطاعه بداند. (7)
بدون شک، ملت‏ها و توده‏ى مردم و تاریخ صحیح این نهضت‏ها و انقلابها را ارج مى‏نهند و آن‏ها با وجود شکست ظاهرى‏شان، از غرور و ستم جباران تا حد زیادى کاستند وچشم مردم را باز کرده تا بدانند که در درون دربارهاى شاهان و خلیفگان، چه ظلم و ستم و فساد و تباهى رواج دارد; چنان نهضت‏ها، از نیات سوء و مقاصد نامیمون و اعمال تخریبى حاکمان ظالم در تضعیف اسلام و مسخ احکام دین، پرده برداشته است. و اگر آن نهضت‏ها و انقلابها نبود قدر نعمت اسلام و ارزش فضیلت‏ها معلوم نمى‏شد و مردم با عدالت و حریت آشنا نمى‏گشتند و شاید انسان‏ها در طول عمرشان همواره اسیر آز و طمع والیان مى‏شدند و به عنصرى بى‏اراده و آلتى بى احساس در تامین مطامع هواپرستان و بر آوردن منافع شخصى ایشان تبدیل مى‏شدند.
ما امروز ارزش آن انقلابها و قیام‏ها را در مبارزه با ظلم و ستم و اجحاف و در کوبیدن دژهاى بیداد درمى‏یابیم و شایسته است که تمثال آن رهبران فداکار و جانباز را که قهرمانان بشریت‏اند از طلا و نقره بریزیم و در میدان‏هاى شهرها نصب کنیم.
و از اول هم انتظار مى‏رفت که نهضت مختار با موج تبلیغات سوء و دروغ و شانتاژ روبه رو شود; زیرا مختار همزمان در دو جبهه‏ى اموى و زبیرى درگیر شده بود و آن دو اگر چه با هم اختلاف داشتند و هرکدام داعیه‏ى حکومت و خلافت در سر مى‏پروراندند لکن در یک مسئله اشتراک داشتند و در یک نقطه به هم مى‏رسیده بودند و آن ناکام ساختن قیام مختار و پایان دادن به حرکت او که به قصد دعوت به آل بیت، راه افتاده بود.
مگر نه آن است که پسر زبیر پس از قتل عثمان در بصره با امام على به نیت پس زدن حکومت علوى، جنگید و امویان نیز با همان هدف شوم و جلوگیرى از اقتدار امام على علیه السلام جنگ صفین را آفریدند و در کربلا نیز، جنگى نابرابر بر آل بیت، تحمیل شد.
پس امویان و زبیریان در این نقطه نظر متفق بودند که اگر خلافت و امامت در آل على استقرار یابد دیگر از دست ایشان بیرون نخواهد شد و یا مى‏پنداشتند که نبوت و امامت هر دو در یک خانواده نباید جمع شود!
و سوگمندانه، هر دو جبهه هم نیرومند بودند. امویان بر بیشتر بلاد اسلامى جز نجد و حجاز و عراق تسلط داشتند و زبیریان بر نجد و حجاز و عراق غلبه یافته بودند تا این که مختار به حاکمیت زبیریان در کوفه و بخشى از شمال عراق، پایان داد و کارگزاران ابن زبیر را از آن نواحى بیرون راند.
هر دو فریق متوجه مختار شدند و خواستند او را از میان بردارند و نهضت او را بدنام کنند و اتحاد شیعه را که در اطراف او گرد آمده بودند برهم زنند و این دو جریان سیاسى با هم بر ضد مختار و قیام او سم‏پاشى و تبلیغ سوء و پخش دروغ، را شروع کردند و تبلیغات در آن روزگار و در همیشه‏ى زمانها، سلاحى برنده و ابزارى کارى است که دشمن به کار مى‏گیرد به‏خصوص اگر رنگ دینى به خود بگیرد و در آن، حفظ اسلام و آرمان‏هاى مقدس مطرح باشد.
امویان و زبیریان در تامین هدفشان، از تحریف دین و جعل حدیث از زبان صحابه‏ى صالح باکى نداشتند و قصدشان آن بود که به مرامشان برسند و لذا راستى که با عقل مردم بازى مى‏کردند و با پخش مطالب دروغ و تبلیغات سوء و با جوسازى و شانتاژ در دل مردم ساده لوح و بى اطلاع نفوذ کردند و آنان را با خود همراه نمودند.
اما مختار که شیعه بود به طریقه‏ى ماکیاولى توسل نمى‏جست و همانند امویان و زبیریان براى رسیدن به سلطه، هر وسیله را توجیه شده نمى‏دانست.
رفتار خشونت‏بار مختار هرچند هم که تند و تیز بود آن‏گونه که مورخان آورده‏اند آن خشونت و تندى جز بر قاتلان امام حسین‏علیه السلام متوجه نشده بود اما در مورد دیگران، همواره روش مسالمت و نرمش پیش مى‏گرفت چنان‏که پس از گرفتن دارالاماره و راندن والى ابن زبیر از آن، پرچم امان، برافراشت و مقصران و همراهان و هواداران پسر زبیر را که در قصر محاصره شده بودند بخشید و به عبد الله مطیع والى زبیرى، کمک مالى کرد که از کوفه بیرون رود و هم‏چنین کلیه کسانى را که همراه شبث‏بن ربعى با او جنگیده بودند بخشید و عفوشان کرد بر خلاف مصعب بن زبیر; زیرا او پس از تصرف قصر و دارالاماره‏ى کوفه، ابتدا به افراد داخل قصر امان داد ولى پس از تسلیم شدن آنان، هفت هزار تن از ایشان را در یک روز به قتل رسانید.
ابن اثیر مى‏نویسد: عبد الله عمر با مصعب بن زبیر ملاقات داشت، پرسید: تو در یک روز هفت هزار تن مسلمان را که به یک قبله نماز مى‏گزاردند کشتى؟ مصعب گفت: آرى، آنان کافر و فاجر بودند. عبدالله گفت: به خدا سوگند! اگر از میراث پدرت به آن تعداد، گوسفند مى‏کشتى اسراف کرده بودى تا چه رسد که تو انسان‏هاى مسلمان کشتى.
آتش کین مصعب با کشتن مردان، خاموش نمى‏شد تا دست‏به خون زنان بى‏گناه نیز آلوده ساخت. او دو همسر مختار را که یکى دختر سمرة بن جندب و دیگرى دختر نعمان بن بشیر انصارى بود، احضار کرد، به دختر سمره گفت: نظر تو درباره‏ى مختار چیست؟ گفت هرچه امیر گوید: مصعب او را آزاد کرد. و اما دختر نعمان در پاسخ مصعب با رشادت تمام گفت: خداوند، مختار را رحمت کند او مردى صالح و خوب بود. مصعب او را زندانى کرد و به برادرش عبد الله نوشت که زن مختار مى‏پندارد که او پیامبر بوده است وپسر زبیر دستور قتل او را صادر کرد و او را شبانه میانه‏ى کوفه و حیره کشتند.
شاعران، این جنایت هولناک را در آثار منظوم خود به ثبت رساندند از جمله ابن ربیعه‏ى مخزومى بدین‏مضمون سرود:
از عجایت روزگار به نظر من، قتل آن بانوى آزاده است که بدون جرمى کشته شد. خداوند به او پاداش خیر دهاد. در اسلام، جنگ و قتال بر ما مردان واجب شده است، بانوان پرده نشین چرا باید کشته شوند؟
کتب القتل والقتال علینا
وعلى المحصنات جر الذیول
عبد الرحمان بن حسان بن ثابت نیز در همین زمینه قصیده‏اى بلند ساخته است که خلاصه‏اش چنین است:
سواره‏اى، خبرى شگفت، آورد: قتل دختر نعمان، آن بانوى متدین و داراى اصالت‏حسب و نسب و آن زن پاکدامن و پاکیزه‏خوى و از نسل بزرگواران و برگزیدگان راه خیر و حق.
او خبر آورد که ملحدان در قتل او هم‏راى شدند و چه کار زشتى کردند. زندگى بر آل زبیر گوارا و خوش مباد و خداوند بر اندام و جانشان لباس خوف و ذلت، بپوشاند; چنان پنداشتندکه با قتل آن زن، کشور عرب را گشودند! آیا شگفت‏آور نیست که آنان چنان زن پاکدامن، مؤدب و مؤمن و به دور از ناستودنى‏ها را کشتند؟! (8)
هدف مختار
هدف مختار از اول معلوم بود، نهضت او بر دوش باقیمانده‏ى توابین نیکوکار بود که همگى به داشتن تقوا و ولاى على بن ابى‏طالب، شناخته شده بودند و آنان در نخستین برخوردشان با سپاه اموى، مکنون دل را ابراز کردند.
البته قیام مختار با خروج مروان، عبد الله زبیر و نجده‏ى خارجى در هدف داشتن خلافت‏یکى بود با این فرق که مختار و توابین آن را براى آل بیت مى‏خواستند اما آن دیگران، براى خود. اگر آن حرکت‏ها، ظالمانه و به ناحق بوده رهبران و پیشوایان، ظالمتر و ستمگرتر بودند و اگر چنان حرکت‏هایى عادلانه و پسندیده بوده تاریخ چرا فقط کار مختار را زیر سؤال برده و نهضت او را با کفر و فسق توصیف کرده است؟!
راویان فاسد و نابکار و دنیاپرست دروغها را از یکدیگر شنیدند و با این که مى‏دانستند آنها دروغ و بى اساس است در کتابهایشان آوردند آنان در برابر تاریخ و نسل‏ها، مسئولند و باید پاسخگوى آن همه تناقض و حق‏پوشى باشند؟
بدون تردید، آن همه ایراد طعن و تهمت‏بر مختار و سکوت از عملکردهاى زشت پسر مروان و پسر زبیر و نجده‏ى خارجى و هم‏چنین نادیده گرفتن آن همه جنایت عبد الله زبیر در کشتار مردم مکه که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده و ترک صلوات بر محمدصلى الله علیه و آله و سلم در نمازها و در خطبه‏هاى جمعه و ناسزاگویى او نسبت‏به على علیه السلام در ملاء عام و دیگر کارهاى قبیح او و همپالگى‏هایش; تاریخنگاران را در مقابل نسل‏هاى بعد، متهم مى‏سازد نسل آگاه امروز چنان نیست که هرچه را در کتب دید، بى تحقیق بپذیرد و صدق و کذب آنها را مشخص نکند و حقایق و اوهام را از هم جدا نسازد؟
حقیقت آن است که کیسانیه، در تاریخنگارى دربارى، زاده شده است و آن، همانند یک مذهب از مذاهب شیعى تلقى گردیده است و به مختار آن همه نسبت و تهمت ناروا زده شده ولى فاسقان و فاجران، تبرئه شده‏اند.
اگر مورخان صدر اسلام و قرون گذشته هرچه خواستند در کتابهایشان آوردند و دیگران اعم از شیعه و سنى بدون تمحیص و تحقیق نقل کردند، چنان نیست که همه‏ى آنها حقایق تاریخى و وقایع جدى بوده باشد و حتى حدیث‏هایى که بر ضد مختار از قول اسما دختر ابى‏بکر نقل کرده‏اند وجز از او روایت نشده است‏خود مبین وضع آشفته حدیث‏ها درباره‏ى مختار است.
در این‏جا به نظر دو تن از خاورشناسان محقق اشاره مى‏کنیم که نظرى صائب و حق ابراز کرده‏اند هرچند که خود آنان نیز در مواردى بر آشفتگى‏ها افزوده‏اند.
ولهازن در کتاب «شیعه و خوارج‏» مى‏نویسد: هنگامى که مختار شکست‏خورد و دنیا به او پشت کرد راویان اخبار پس از قتل وى، با تیرهاى خود او را هدف گرفتند. نخست او را فقط نکوهش کردند بى آن‏که تصویرى زشت از او نشان بدهند لکن در زمان‏هاى بعد بر اساس حقد و کین، نسبت‏هایى به او دادند و دروغهایى بر او بستند که بدان‏وسیله چهره‏ى او را در انظار ملکوک و سمعه‏ى او را زشت کردند.
و اهوانى در کتاب «در عالم فلسفه‏» مى‏نویسد: بیشتر آنچه که به مختار نسبت داده شده جعلى و دروغ است و به قصد زشت جلوه دادن چهره‏ى او، ساخته و پرداخته شده است.
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. الاصابة فی معرفة الصحابة: 3/591.
2. ر.ک: الکامل فی التاریخ:4/216 و بعد.
3. همان، ص 214 و نظیر آن،ر.ک: تاریخ یعقوبى:2/258، دار صادر بیروت.
4. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص‏105، چاپ 1380بیروت.
5.عیون اخبار الرضا، محمد بن على صدوق:1/253 248، سال 1377 قم، و ر.ک: محسن امین، اعیان‏الشیعة:3/412 و 7/107، دار التعارف، بیروت; حسین کریمان، سیره و قیام زید بن على، صص‏50 ز ثو35; ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه جواد فاضل به نام فرزندان ابو طالب:1/228229 سال 1339، على اکبر علمى، تهران.
6. ر.ک: اعیان الشیعة:7/113. 7. سیره و قیام زید بن على، ص 50; اعیان الشیعة:7/113.
8. الکامل:4/276.

تبلیغات