اثبات حقنگرى و حقانیت دین از راه تامل در ژرفاى آن (5) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
هیچ حقیقتى مانند دین دستخوش تعریفات متناقض و گوناگون نشده است. برخى دین را به مجموعهاى از اوامر و نواهى که مانع عملکرد آزاد استعدادهاى ما مىگردد، تعریف کردند و برخى دیگر، آن را همان اخلاق دانستند که احساس و عاطفه به آن، تعالى و گرما و روشنى بخشیده است.
«مارکس» دین را افیون تودهها نامید و «بوزانکه» آن را همان چیزى دانست که انسان برایش مىمیرد و از آن، دست نمىشوید. (1)
در عین حال، آنان که به دین با نگاه بدبینانه نگریسته و کوشیدهاند که آن را مضر به حال بشر معرفى کنند و در طرد و دفع آن، با شدت و قدرت هرچه بیشتر بکوشند، همواره در اقلیتبودهاند و باید بگوییم: اگر دین آنها را طرد و دفع نکرده باشد، آنها هم به طرد و دفع دین توفیق نیافته وخود در جازده و از حرکتباز ماندهاند.
بى جهت نیست که هربرت اسپنسر مىگوید: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیهى موجودات، تجلیات نیرویى هستند که فراتر از علم و معرفت ماست» و نیز مىگوید: «دین پاسخ انسان استبه نداى الهى». (2)
آیا حقیقت، اعتراف پذیر استیا انکار پذیر و آیا ممکن است که انسان نداى الهى را بدون پاسخ بگذارد؟
محال است که چهرهى حقیقت در زیر گل و لاى اوهام و شبهات و در پردهى عناد و انکار مخفى بماند و غیر ممکن است که نداى حق را در نداهاى بى بنیان و ناپایدار باطل که طنین خود را باید مدیون آهنگ پر طنین و مستمر حقیقتبدانند، گم و مخفى سازند. آرى:
همه عالم صداى نغمهى اوست
که شنید این چنین صداى دراز
بى جهت نیست که قرآن مجید مىگوید:
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیاو مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحقوالباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال». (3)
خداوند، آبى از آسمان نازل کرد و وادیها به اندازهى ظرفیتخود از آن، جریان و سیلان پیدا کرد و سیل از آن، کفى بلند و برآمده برداشت و از آنچه براى طلب زیور یا متاع، آتش بر آن مىافروزند نیز کفى مانند آن است. خداوند حق و باطل را اینگونه مثل مىزند (سرانجام) کف به کنار افتاده، نابود مىشود. ولى چیزى که به مردم سود مىدهد، در زمین مىماند; خداوند مثلها را اینگونه مىزند.
از این آیه بر مىآید که باطل، اگر جولان چند روزهاى دارد، در سایهى دولت پایدار حق است. چنان که اگر راست نبود، دروغ هیچبود.
تا نباشد راست کى باشد دروغ؟
آن دروغ از راست مىگیرد فروغ
بررسى ملاکات
در عین حال، آنان که به دین، با نظر عناد و دشمنى نگریستهاند، با یک مشکل بزرگ روبهرو بودهاند و آن این که:ادیانى مىدیدهاند که قبول حقانیت و حقنگرى آنها مشکل یا محال بودهاست.
بنابر این، نمىشود همهى آنهایى که دین را طرد و دفع کردهاند، به طور کامل محکوم کرد و درست نیست که همهى آنهایى که دین را خوشبینانه تعریف کردهاند، تایید نمود. چرا که ممکن است دستهى اول درگیر با ادیانى بودهاند که بطلان و باطلنگرى آنها محرز بوده و چارهاى جز مبارزه و ستیز، براى خود نیافتهاند و شاید دستهى دوم به تعریفات مجازى یا تبلیغى روى آورده و از تعریف حقیقى و جدى سرباز زده و به دور افتادهاند.
وانگهى همانهایى هم که به تعریف جدى وحقیقى روى آوردهاند، برخى عقلگرایانه سخن گفته و بر بعد عقلانى دین تکیه زدهاند و گروهى از دایرهى عاطفه و احساس پاى بیرون ننهاده و بعد عاطفى و احساسى دین را در مدنظر قرار دادهاند و سرانجام به دستهى سومى برمىخوریم که دین را عملگرایانه تعریف کرده و بعد عملى دین را بر سایر ابعاد آن ترجیح نهادهاند یعنى دین را مجموعهى اعمال خاصى پنداشتهاند.
در حقیقت، هیچکدام با نگاهى جامع و همه جانبه دین را تعریف و توصیف نکردهاند و مسلم است که این روشها، خود مشکلاتى به بار مىآورد که جبران ناپذیر یا حداقل، جبران آن دشوار است.
با ذکر یک مثال ملموس و محسوس بهتر مىتوانیم فایدهى کلنگرى وجزءانگرى را آشکار کنیم. ممکن است عضوى که در ساختار کالبدى به کار رفته، به تنهایى نه زیبا باشد و نه جالب توجه. حال آن که همان عضو وقتى که در مجموع و در جایگاه واقعى و به همراه کل دیده مىشود، بسیار زیباست و حتى کمال آن مجموعه به وجود آن جزء است; چنانکه کمال آن جزء هم در این است که در ضمن آن کل باشد. خلاصه اینکه: نه جزء بدون کل به کمال مطلوب رسیده و نه کل بدون جزء.
شیخ الرئیس سخن جالبى دارد. او جزء را به ذاتى و غیر ذاتى تقسیم کرده است. جزء ذاتى آن است که بدون جزئیت تحقق نمىیابد; مانند ماده نسبتبه صورت و جسم. جزء غیر ذاتى آن است که بدون جزئیت، تحقق پذیر است، مانند سرکه نسبتبه سرکنگبین. در هر دو مورد، وجود کل به وجود اجزاء بستگى دارد; ولى در مورد اول، وجود جزء هم به وجود کل بستگى دارد. حال آنکه در مورد دوم چنین نیست.
او مىگوید:
«لست اعنی بالذاتی انه یکون ضروریا لوجود المرکب منه و من غیره... و لکن اعنی بالذاتیة ان یکون کون العنصر جزءا، امرا ذاتیا له». (4)
مقصودم از ذاتى این نیست که جزء براى وجود امرى که مرکب از آن و غیر آن است، ضرورى باشد...بلکه مقصودم این است که جزء بودن براى آن جزء، امرى ذاتى باشد (یعنى بدون جزئیت تحقق پیدا نکند).
بعید نیست که جزئیتبراى اجزاى دین، امر ذاتى باشد و در این صورت، جزءانگرى در تعاریف، نه تنها ناقص، بلکه گمراه کننده است.
بنابراین، نه تعریفات عقلگرا مىتوانند به تنهایى حقیقت دین را بازگوکنند و نه تعریضهاى عاطفهگرا یا عملگرا.
نظام دین، همچون نظام جهان، نظامى است که اجزاى آن به هم پیوسته و انسجام یافته و هر چیزى در جاى خود و در پیکرهى جمع زیبا و نیکوست و نه به تنهایى یا در جایى دیگر.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست
فى المثل، سنگ زدن به جمرات در مراسم حجیا هروله رفتن در برنامهى سعى میان دو کوه جاودانهى صفا و مروه، ممکن استبه تنهایى کارى بیهوده و دور از منطق عقل و معرفت جلوه کند. اما همین کارها، وقتى که در کل دیده شود، معنى و مفهوم عارفانهاى پیدا مىکند که عقل را مسخر و دل را شیفته و جان را صفا و طراوت مىبخشد.
اگر کسى به تنهایى در شب یا روز عاشورا در درون خانهى خود زنجیرى بردارد و از سوز دل بر بازوهاى خود بنوازد یا به سینهزنى و نوحه خوانى بپردازد، کارش را ابلهانه تلقى مىکنند; حال آنکه وقتى همین شخص به همراه یک دسته زنجیرزنى یا سینه زنى به حرکت در مىآید، کارش معنى و مفهومى دل انگیز پیدا مىکند و عنوان مقدس و والاى «تعظیم شعائر حسینى» کمترین مدح و ستایش و تشویقى است که به کار او داده مىشود.
بنابراین، کسانى که مىخواهند دین را تعریف جدى وحقیقى کنند، چارهاى جز جامع نگرى و توجه به ابعاد مختلف عقلانى و عاطفى و عملى دین ندارند و راهى غیر از این که اجزاء را در ارتباط با کل و کل را در ارتباط با اجزاء ملاحظه و مطالعه کنند، در پیش روى آنها نیست.
بدبینىهایى که در مورد دین بوده و هست و بعدا هم خواهد بود، دو عامل دارد:
یکى اینکه کم نیستند ادیانى که در بعد معرفتى و بعد عاطفى و بعد عملى دستخوش خرافات و اساطیر بسیارند و دیگر اینکه کم نیستند خرافات و اساطیرى که از سوى دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه وارد دین به معناى اخص کلمه یعنى دین الهى شدهاند.
همین دو عامل سبب شده است که برخى با یک نگرش سطحى بر هرچه نام دین دارد، مهر ابطال بزنند و یا به دلیل خرافات و اساطیر وارداتى، همهى آنچه در یک دین یا احیانا در همهى ادیان وجود دارد، از همین سنخ بدانند. و به عبارت دیگر: حکم اجزاى وارداتى و دخیل را بر کل بار کنند.
اینها اگر به خود زحمت مىدادند و به ملاکات توجه مىکردند، هرگز گرفتار قضاوتهاى سطحى و عجولانه نمىشدند.
حکم ویژهى اهل عناد
آنچه در بالا گفتیم، در مورد کسانى است که نسبتبه اصل دین یا برخى از ادیان مخصوصا ادیان الهى معاند نیستند. آنهایى که معاندند، از سر عناد و لجاج، هرچه از دین و به نام دین باشد، انکار یا استهزاء مىکنند.
الف. نمونههایى از انکار
قرآن کریم دربارهى فرعونیان و چگونگى برخورد آنها با آیات و معجزات یقینآور حضرت موسى علیه السلام مىفرماید:
«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (5) ;
آنها از راه ستم و برترى جویى، معجزات مبصر و روشنگر موسى را انکار کردند; حال آن که در عمق جان خویش بدانها یقین داشتند.
برخى دیگر یعنى مشرکان عصر بعثت پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه و آله و سلم در برخورد لجوجانه و معاندانه خود با آیات کریمه و شریفهى قرآنى چنین گفتند:
«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم» (6) ;
خدایا، اگر این، حق از جانب تو باشد، بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا ما را گرفتار عذابى دردناک کن.
به راستى عناد و لجاج با انسان چه مىکند! او حاضر است در زیر رگبار سنگهاى آسمانى یا به شکنجهى دردناک بمیرد، ولى در برابر حقیقت، سر تسلیم فرو نیاورد.
روایتى ازحضرت صادق علیه السلام نقل شده است که: پس از آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم امیر مؤمنان علیه السلام را در غدیر خم به خلافت نصب کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» (7) و خبر آن در بلاد منتشر شد، نعمان بن حارث زهرى نزد حضرت آمد و گفت: ما را فرمان دادى که به یگانگى خدا و رسالت تو شهادت دهیم و جهاد و حج و روزه و نماز و زکات به جاى آوریم و ما پذیرفتیم. آنگاه به اینها هم راضى نشدى، تا این جوان را به خلافت نصب کردى و گفتى: «من کنت مولاه فعلی مولاه»; آیا این کار، از جانب توستیا از جانب خدا؟ فرمود: «لا، والله الذی لا اله الا هو، ان هذا من الله» (8) نعمان بازگشت وگفت:«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة منالسماء». (9) خداوند او را هدف سنگى قرار داد و هلاکش کرد. آنگاه این آیه را نازل فرمود:«سال سائل بعذاب واقع». (10) (11)
ب. نمونههایى از استهزاء
هم منافقان، دین و اهل دین را استهزاء مىکردند و هم مشرکان.
قرآن کریم دربارهى منافقان مىفرماید:
«و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن» (12) ;
هنگامى که مؤمنان را دیدار مىکردند، مىگفتند: ایمان آوردهایم و هنگامى که (در محافل دوستانه) با دوستان شیطانصفتشان مىنشستند، مىگفتند: ما با شماییم. جز این نیست که ما آنها را استهزاء مىکنیم.
و صد البته، همانطورى که خداوند کیفر معاند را داد، کیفر استهزاء کننده را هم مىدهد. چنانکه مىفرماید:
«الله یستهزى بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون» (13) ;
خداوند آنها را استهزاء مىکند وآنها را وا مىگذارد تا در سرکشى خود حیران بمانند.
و اما دربارهى مشرکان مىفرماید:
«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین× انا کفیناک المستهزئین» (14) ;
آنچه بدان مامور شدهاى را آشکار کن و از مشرکان روى بگردان; ما تو را از شر استهزاء کنندگان کفایت مىکنیم.
اصولا نه تنها دین جاودانهى اسلام و آورنده آن، بلکه همه ادیان آسمانى و آورندگان آنها گرفتار استهزاء بودهاند:
«و ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن» (15) ;
هیچ پیامبرى به سوى هیچیک از اقوام نیامد، جز اینکه او را استهزاء مىکردند.
در حقیقت، حربههاى استهزاء و عناد، دوحربهاى هستند که هرکدام در مقطعهاى مختلف به کار مىرفتهاند: دشمنان تا وقتى که از سوى پیامبران خدا خطرى جدى احساس نمىکردند، به شیوهى استهزاء روى مىآوردند; اما همین که احساس خطر جدى مىکردند، به انکار و عناد و تاکتیکهاى دیگر متوسل مىشدند. در حقیقت، استهزاء، مرتبهاى ضعیف از عناد و لجاج و انکار است واگر احساس خطر نمىکردند، به انکار و عناد روى نمىآوردند.
بعد وحیانى دین، هدف انکار
آنچه برخى از سر انکار و عناد نمىخواهند بپذیرند، بعد وحیانى دین است و الا بعد عقلانى دین را چارهاى جز پذیرش ندارند; مگر این که با عقل و دادههاى عقلانى هم سر عناد داشته باشند.
عناد با بعد عقلانى دین هم تعجب ندارد; تا چه رسد به عناد با بعد وحیانى دین. مگر شکاکان معاند، با مطالب عقلى وحتى با بدیهیات و از آن بالاتر، با اولیات و قضیه «اول الاوائل» (16) به عناد و ستیز برنخاستهاند؟!
به همین جهت است که شیخ الرئیس مىگوید:
«والسوفسطائی اذا انکر هذا فلیس ینکره الا بلسانه معاندا او یکون قد عرض له شبهة فی اشیاء فسد علیه عنده فیها طرفا النقیض لغلط جرى علیه; مثلا لانه لا یکون حصل له حال التناقض و شرائطه» (17) ;
سوفسطایى هنگامى که منکر این قضیه مىشود، آن را از سر عناد، با زبان انکار مىکند یا در مورد چیزهایى شبههاى دامنگیرش شده که به خاطر غلطى که بر او جارى شده، هر دو طرف نقیض نزد او فاسد شده است. مثل اینکه حال تناقض و شرایط آن در نزد او فراهم نشده باشد.
آنگاه درمورد اولى چنین پیشنهاد مىکند:
«اما المتعنت فینبغی ان یکلف شروع النار اذ النار و اللانار واحد و ان یؤلم ضربا، اذ الوجع و اللاوجع واحد; و ان یمنع الطعام و الشراب، اذ الاکل و الشرب و ترکهما واحد» (18) ;
کسى که معاند و لجوج است، باید تکلیف به آتش شود; چرا که آتش وعدم آتش یکى است و باید به ضرب و شکنجه آزرده شود; چرا که درد و عدم درد یکى است و باید از خوردن و آشامیدن منع شود; چرا که اینها و ترک اینها براى او یکسان است.
ولى در مورد متحیر باید طبیبانه و بزرگوارانه رفتار کرد و کوشید تا حیرتش زایل شود. از اینرو مىگوید:
«واما المتحیر فعلاجه حلشبهه» (19) ;
و اما متحیر، علاجش به این است که شبهههایش حل شود.
متکلمان در مورد ادیان و به خصوص دین حق الهى برخى دچار شبهه و حیرتند. وظیفهى متکلمان اسلامى است که با استفادهى از تمام ابزارهاى لازم، به حل شبهههاى آنها بپردازند و راه را با اعمال تاکتیکهاى لازم بر معاندان و اهل لجاج ببندند و عرصه را بر آنها تنگ کنند.
نگاهى به دین از سر انصاف
مسائلى که در دین مطرح مىشود، دو نوع است: عقلانى و وحیانى.
اهل عناد با هیچکدام میانهى خوبى ندارند. روى سخن با اهل انصاف است. عقل سلیم عقلانیات را ادراک مىکند و به حقانیت آنها پى مىبرد و آنچه وحیانى است نیز مبادى عقلانى دارد و بنابر این، تصدیق به حقانیت دین، کارى آسان است و اگر حقانیت آن، محرز باشد، حقنگرى آن نیز محرز و مسلم خواهد بود.
در آیهى قرآنى زیر که دربارهى قیامت است و به دنبال آیهاى است که به بیان شهادت زبانها و دستها و پاهاى مردم نسبتبه آنچه کردهاند، پرداخته، تامل کنیم:
«یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون انالله هو الحقالمبین» (20) ;
آن روز خداوند جزاى آنها را که حق است، تمام مىدهد و مىدانند که خداوند، حق آشکار است.
مقصود از دین در آیهى مذکور چیست؟ جزا یا دین اصطلاحى؟
اگر به سیاق آیه توجه کنیم، مقصود جزاست; چرا که متصل استبه آیاتى که مربوط استبه تهمتبه زنان پاکدامن و کیفر آن و بنابر این، مقصود این است که جزایى که دین براى گنهکاران مطرح مىکند، حق است و این خود شاهدى استبر حقنگرى دین و چون میان حقنگرى و حقانیت دین، تلازم است، محال است که حقنگرى بدون حقانیت وحقانیتبدون حقنگرى تحقق پیدا کند.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیهى مورد بحث مىفرماید:
این معنى (که دین به معناى جزا باشد) به ملاحظه اتصال آیه به ماقبل آن و وقوع آن در سیاق آیات قبل است; اما با نظر به استقلال آیه، ممکن است که مقصود از دین، همان چیزى باشد که مرادف ملت است. یعنى سنت و راه و رسم زندگى. این معناى بلند، بازگشتبه ظهور حقایق در روز قیامتبراى انسان مىکند، و با جملهى «و یعلمون ان الله هو الحقالمبین» مناسبتبیشترى دارد. (21)
مطابق این احتمال، آیه در صدد بیان حقانیت دین است. این بیان، پیام والایى دارد; چرا که به اهل دین مژده مىدهد که در روز قیامتحقایق ظهور مىکنند وعلم حصولى مبدل به علم شهودى مىشود.
اگر مقصود از دین، جزاء باشد، آیه ناظر به بخشى از محتواى دین است; آن هم مهمترین بخش محتویات دین، یعنى مسائل اخروى، آنهایى که حقانیت دین را مورد تشکیک قرار مىدهند، بیشتر مخالفتشان با همین قسمت است و اگر حقنگرى دین در این بخش به مرحلهى بروز و شهود برسد، در حقانیتخود آن و در حقنگرى آن در سایر بخشها نباید تردید کرد.
در هر صورت، مقصود از دین در آیه شریفه هر کدام از دو معنى که باشد، مقصود ما حاصل و هدف ما فراهم است; یعنى: حقانیت وحقنگرى دین احراز و اثبات مىشود. چرا که میان حقانیت و حقنگرى دین تلازم است. نه دین حقنگر، باطل و نه دین حق، باطل نگر است. همین فرمول دربارهى دین باطل هم جارى است. نه دین باطلنگر، حق است و نه دین باطل، حقنگر است.
دین همان است که خصیصهى حقانیت وحقنگرى دارد; اما کدام دین؟ مگر ممکن است همهى ادیان، این چنین باشند؟ ما تعریفى مىجوییم که جامع افراد و مانع اغیار باشد. به نظر ما ادیان باطل از اغیارند، نه از افراد و اگر در جستجوى چنان تعریفى باشیم که افراد و اغیار را با هم جمع کند، موجب التباس حق به باطل و موجب تضعیف پایگاه حق و تقویت پایگاه باطل شدهایم. ما در صددیم که دین قرآنى را تعریف کنیم. ما مىخواهیم ببینیم کتابى که مبین وجههى دین و توضیح دهندهى ابعاد عملى و عقلى و عاطفى دین و ترسیم کنندهى سنتحیات بر مبناى نظام آفرینش است، دربارهى دین چه مىگوید.
ما نباید نگران این باشیم که چون شلایر ماخر دین را به «احساس وابستگى مطلق» (22) تعریف کرده و ممکن استبرخى از ادیان، مانند دین بودا داخل در این تعریف نباشد، به جامعیت تعریف خدشه وارد مىشود.
اتفاقا تعریف مذکور تعریف جالبى است. اگر مقصود شلایر ماخر از وابستگى مطلق، این است که انسان در عمق وجود خود احساس کند که وجودش تعلق و فقر و ربط محض به خداست و متقابلا وجود خداوند استقلال و غنا و قیوم محض است، سخنى است زیبا و دلنشین. اما مگر ممکن است ادیانى که انسان را به بتهاى مصنوعى و غیر مصنوعى وابسته مىکنند، در چنین تعریف بلندى از دین حق و از حقیقت دین، داخل گردند.
این مطلب همان است که کتاب مبین یگانه دین الهى اسلام، در پى آن است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هوالغنی» (23) ;
اى مردم، شما به خدا نیازمندید و خداوند، همان است که در بىنیازى یگانه و بىهمتاست.
در این آیه، براى انسان فقر الى الله و براى خداوند، غناى از ماسوا مطرح شد. هم فقر انسان، مطلق است و هم غناى خداوند.
به هرحال با توجه به آنچه قرآن بیان کرده است، ما حقانیت و حقنگرى را از عناصر کافى و لازمى مىشناسیم که باید در تعریف دین اخذ شوند. کاملا واضح است که مىخواهیم در این تعریف، از ویژگى یک تعریف کامل و ایده آل که جامعیت افراد اگر افرادى مطرح باشد، که نیست و مانعیت اغیار است، استفادهى کامل بریم.
ان شاء الله دربارهى حقانیت وحقنگرى دین، باز هم سخن مىگوییم.
پىنوشتها:
1. ر.ک: درآمدى بر فلسفه دین وکلام جدید، صص109و 110، ابوالقاسم فنایى.
2.همان، ص110.
3. رعد/17.
4. الشفا، الالهیات، المقالة 8، الفصل 2، چاپ مصر، ص 335.
5.النمل/14. 6. الانفال/32.
7.هرکس که من مولاى اویم، على مولاى اوست.
8. نه. به خدایى که جز او خدایى نیست که این، از جانب خداست.
9.الانفال/32. 10. المعارج/1.
11. تفسیر نور الثقلین:5/411، نشر اسماعیلیان، قم. 12. البقرة/14.
13. البقرة/15. 14. الحجر/94و95. 15. الحجر/12.
16.النقیضان لا یجتمعان ولا یرتفعان. 17. الشفا، الالهیات، المقالة 1، الفصل 8، طبع مصر، ص 49.
18. همان مدرک، ص 53.
19. همان مدرک، ص 50. 20.النور/25.
21. المیزان فی تفسیر القرآن:15/103.
22.درآمدى بر فلسفه دین و کلام جدید، ص112.
23. فاطر/15.
«مارکس» دین را افیون تودهها نامید و «بوزانکه» آن را همان چیزى دانست که انسان برایش مىمیرد و از آن، دست نمىشوید. (1)
در عین حال، آنان که به دین با نگاه بدبینانه نگریسته و کوشیدهاند که آن را مضر به حال بشر معرفى کنند و در طرد و دفع آن، با شدت و قدرت هرچه بیشتر بکوشند، همواره در اقلیتبودهاند و باید بگوییم: اگر دین آنها را طرد و دفع نکرده باشد، آنها هم به طرد و دفع دین توفیق نیافته وخود در جازده و از حرکتباز ماندهاند.
بى جهت نیست که هربرت اسپنسر مىگوید: «دین اعتراف به این حقیقت است که کلیهى موجودات، تجلیات نیرویى هستند که فراتر از علم و معرفت ماست» و نیز مىگوید: «دین پاسخ انسان استبه نداى الهى». (2)
آیا حقیقت، اعتراف پذیر استیا انکار پذیر و آیا ممکن است که انسان نداى الهى را بدون پاسخ بگذارد؟
محال است که چهرهى حقیقت در زیر گل و لاى اوهام و شبهات و در پردهى عناد و انکار مخفى بماند و غیر ممکن است که نداى حق را در نداهاى بى بنیان و ناپایدار باطل که طنین خود را باید مدیون آهنگ پر طنین و مستمر حقیقتبدانند، گم و مخفى سازند. آرى:
همه عالم صداى نغمهى اوست
که شنید این چنین صداى دراز
بى جهت نیست که قرآن مجید مىگوید:
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیاو مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحقوالباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال». (3)
خداوند، آبى از آسمان نازل کرد و وادیها به اندازهى ظرفیتخود از آن، جریان و سیلان پیدا کرد و سیل از آن، کفى بلند و برآمده برداشت و از آنچه براى طلب زیور یا متاع، آتش بر آن مىافروزند نیز کفى مانند آن است. خداوند حق و باطل را اینگونه مثل مىزند (سرانجام) کف به کنار افتاده، نابود مىشود. ولى چیزى که به مردم سود مىدهد، در زمین مىماند; خداوند مثلها را اینگونه مىزند.
از این آیه بر مىآید که باطل، اگر جولان چند روزهاى دارد، در سایهى دولت پایدار حق است. چنان که اگر راست نبود، دروغ هیچبود.
تا نباشد راست کى باشد دروغ؟
آن دروغ از راست مىگیرد فروغ
بررسى ملاکات
در عین حال، آنان که به دین، با نظر عناد و دشمنى نگریستهاند، با یک مشکل بزرگ روبهرو بودهاند و آن این که:ادیانى مىدیدهاند که قبول حقانیت و حقنگرى آنها مشکل یا محال بودهاست.
بنابر این، نمىشود همهى آنهایى که دین را طرد و دفع کردهاند، به طور کامل محکوم کرد و درست نیست که همهى آنهایى که دین را خوشبینانه تعریف کردهاند، تایید نمود. چرا که ممکن است دستهى اول درگیر با ادیانى بودهاند که بطلان و باطلنگرى آنها محرز بوده و چارهاى جز مبارزه و ستیز، براى خود نیافتهاند و شاید دستهى دوم به تعریفات مجازى یا تبلیغى روى آورده و از تعریف حقیقى و جدى سرباز زده و به دور افتادهاند.
وانگهى همانهایى هم که به تعریف جدى وحقیقى روى آوردهاند، برخى عقلگرایانه سخن گفته و بر بعد عقلانى دین تکیه زدهاند و گروهى از دایرهى عاطفه و احساس پاى بیرون ننهاده و بعد عاطفى و احساسى دین را در مدنظر قرار دادهاند و سرانجام به دستهى سومى برمىخوریم که دین را عملگرایانه تعریف کرده و بعد عملى دین را بر سایر ابعاد آن ترجیح نهادهاند یعنى دین را مجموعهى اعمال خاصى پنداشتهاند.
در حقیقت، هیچکدام با نگاهى جامع و همه جانبه دین را تعریف و توصیف نکردهاند و مسلم است که این روشها، خود مشکلاتى به بار مىآورد که جبران ناپذیر یا حداقل، جبران آن دشوار است.
با ذکر یک مثال ملموس و محسوس بهتر مىتوانیم فایدهى کلنگرى وجزءانگرى را آشکار کنیم. ممکن است عضوى که در ساختار کالبدى به کار رفته، به تنهایى نه زیبا باشد و نه جالب توجه. حال آن که همان عضو وقتى که در مجموع و در جایگاه واقعى و به همراه کل دیده مىشود، بسیار زیباست و حتى کمال آن مجموعه به وجود آن جزء است; چنانکه کمال آن جزء هم در این است که در ضمن آن کل باشد. خلاصه اینکه: نه جزء بدون کل به کمال مطلوب رسیده و نه کل بدون جزء.
شیخ الرئیس سخن جالبى دارد. او جزء را به ذاتى و غیر ذاتى تقسیم کرده است. جزء ذاتى آن است که بدون جزئیت تحقق نمىیابد; مانند ماده نسبتبه صورت و جسم. جزء غیر ذاتى آن است که بدون جزئیت، تحقق پذیر است، مانند سرکه نسبتبه سرکنگبین. در هر دو مورد، وجود کل به وجود اجزاء بستگى دارد; ولى در مورد اول، وجود جزء هم به وجود کل بستگى دارد. حال آنکه در مورد دوم چنین نیست.
او مىگوید:
«لست اعنی بالذاتی انه یکون ضروریا لوجود المرکب منه و من غیره... و لکن اعنی بالذاتیة ان یکون کون العنصر جزءا، امرا ذاتیا له». (4)
مقصودم از ذاتى این نیست که جزء براى وجود امرى که مرکب از آن و غیر آن است، ضرورى باشد...بلکه مقصودم این است که جزء بودن براى آن جزء، امرى ذاتى باشد (یعنى بدون جزئیت تحقق پیدا نکند).
بعید نیست که جزئیتبراى اجزاى دین، امر ذاتى باشد و در این صورت، جزءانگرى در تعاریف، نه تنها ناقص، بلکه گمراه کننده است.
بنابراین، نه تعریفات عقلگرا مىتوانند به تنهایى حقیقت دین را بازگوکنند و نه تعریضهاى عاطفهگرا یا عملگرا.
نظام دین، همچون نظام جهان، نظامى است که اجزاى آن به هم پیوسته و انسجام یافته و هر چیزى در جاى خود و در پیکرهى جمع زیبا و نیکوست و نه به تنهایى یا در جایى دیگر.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست
فى المثل، سنگ زدن به جمرات در مراسم حجیا هروله رفتن در برنامهى سعى میان دو کوه جاودانهى صفا و مروه، ممکن استبه تنهایى کارى بیهوده و دور از منطق عقل و معرفت جلوه کند. اما همین کارها، وقتى که در کل دیده شود، معنى و مفهوم عارفانهاى پیدا مىکند که عقل را مسخر و دل را شیفته و جان را صفا و طراوت مىبخشد.
اگر کسى به تنهایى در شب یا روز عاشورا در درون خانهى خود زنجیرى بردارد و از سوز دل بر بازوهاى خود بنوازد یا به سینهزنى و نوحه خوانى بپردازد، کارش را ابلهانه تلقى مىکنند; حال آنکه وقتى همین شخص به همراه یک دسته زنجیرزنى یا سینه زنى به حرکت در مىآید، کارش معنى و مفهومى دل انگیز پیدا مىکند و عنوان مقدس و والاى «تعظیم شعائر حسینى» کمترین مدح و ستایش و تشویقى است که به کار او داده مىشود.
بنابراین، کسانى که مىخواهند دین را تعریف جدى وحقیقى کنند، چارهاى جز جامع نگرى و توجه به ابعاد مختلف عقلانى و عاطفى و عملى دین ندارند و راهى غیر از این که اجزاء را در ارتباط با کل و کل را در ارتباط با اجزاء ملاحظه و مطالعه کنند، در پیش روى آنها نیست.
بدبینىهایى که در مورد دین بوده و هست و بعدا هم خواهد بود، دو عامل دارد:
یکى اینکه کم نیستند ادیانى که در بعد معرفتى و بعد عاطفى و بعد عملى دستخوش خرافات و اساطیر بسیارند و دیگر اینکه کم نیستند خرافات و اساطیرى که از سوى دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه وارد دین به معناى اخص کلمه یعنى دین الهى شدهاند.
همین دو عامل سبب شده است که برخى با یک نگرش سطحى بر هرچه نام دین دارد، مهر ابطال بزنند و یا به دلیل خرافات و اساطیر وارداتى، همهى آنچه در یک دین یا احیانا در همهى ادیان وجود دارد، از همین سنخ بدانند. و به عبارت دیگر: حکم اجزاى وارداتى و دخیل را بر کل بار کنند.
اینها اگر به خود زحمت مىدادند و به ملاکات توجه مىکردند، هرگز گرفتار قضاوتهاى سطحى و عجولانه نمىشدند.
حکم ویژهى اهل عناد
آنچه در بالا گفتیم، در مورد کسانى است که نسبتبه اصل دین یا برخى از ادیان مخصوصا ادیان الهى معاند نیستند. آنهایى که معاندند، از سر عناد و لجاج، هرچه از دین و به نام دین باشد، انکار یا استهزاء مىکنند.
الف. نمونههایى از انکار
قرآن کریم دربارهى فرعونیان و چگونگى برخورد آنها با آیات و معجزات یقینآور حضرت موسى علیه السلام مىفرماید:
«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (5) ;
آنها از راه ستم و برترى جویى، معجزات مبصر و روشنگر موسى را انکار کردند; حال آن که در عمق جان خویش بدانها یقین داشتند.
برخى دیگر یعنى مشرکان عصر بعثت پیامبر گرامى اسلامصلى الله علیه و آله و سلم در برخورد لجوجانه و معاندانه خود با آیات کریمه و شریفهى قرآنى چنین گفتند:
«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم» (6) ;
خدایا، اگر این، حق از جانب تو باشد، بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا ما را گرفتار عذابى دردناک کن.
به راستى عناد و لجاج با انسان چه مىکند! او حاضر است در زیر رگبار سنگهاى آسمانى یا به شکنجهى دردناک بمیرد، ولى در برابر حقیقت، سر تسلیم فرو نیاورد.
روایتى ازحضرت صادق علیه السلام نقل شده است که: پس از آنکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم امیر مؤمنان علیه السلام را در غدیر خم به خلافت نصب کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» (7) و خبر آن در بلاد منتشر شد، نعمان بن حارث زهرى نزد حضرت آمد و گفت: ما را فرمان دادى که به یگانگى خدا و رسالت تو شهادت دهیم و جهاد و حج و روزه و نماز و زکات به جاى آوریم و ما پذیرفتیم. آنگاه به اینها هم راضى نشدى، تا این جوان را به خلافت نصب کردى و گفتى: «من کنت مولاه فعلی مولاه»; آیا این کار، از جانب توستیا از جانب خدا؟ فرمود: «لا، والله الذی لا اله الا هو، ان هذا من الله» (8) نعمان بازگشت وگفت:«اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علینا حجارة منالسماء». (9) خداوند او را هدف سنگى قرار داد و هلاکش کرد. آنگاه این آیه را نازل فرمود:«سال سائل بعذاب واقع». (10) (11)
ب. نمونههایى از استهزاء
هم منافقان، دین و اهل دین را استهزاء مىکردند و هم مشرکان.
قرآن کریم دربارهى منافقان مىفرماید:
«و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن» (12) ;
هنگامى که مؤمنان را دیدار مىکردند، مىگفتند: ایمان آوردهایم و هنگامى که (در محافل دوستانه) با دوستان شیطانصفتشان مىنشستند، مىگفتند: ما با شماییم. جز این نیست که ما آنها را استهزاء مىکنیم.
و صد البته، همانطورى که خداوند کیفر معاند را داد، کیفر استهزاء کننده را هم مىدهد. چنانکه مىفرماید:
«الله یستهزى بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون» (13) ;
خداوند آنها را استهزاء مىکند وآنها را وا مىگذارد تا در سرکشى خود حیران بمانند.
و اما دربارهى مشرکان مىفرماید:
«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین× انا کفیناک المستهزئین» (14) ;
آنچه بدان مامور شدهاى را آشکار کن و از مشرکان روى بگردان; ما تو را از شر استهزاء کنندگان کفایت مىکنیم.
اصولا نه تنها دین جاودانهى اسلام و آورنده آن، بلکه همه ادیان آسمانى و آورندگان آنها گرفتار استهزاء بودهاند:
«و ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن» (15) ;
هیچ پیامبرى به سوى هیچیک از اقوام نیامد، جز اینکه او را استهزاء مىکردند.
در حقیقت، حربههاى استهزاء و عناد، دوحربهاى هستند که هرکدام در مقطعهاى مختلف به کار مىرفتهاند: دشمنان تا وقتى که از سوى پیامبران خدا خطرى جدى احساس نمىکردند، به شیوهى استهزاء روى مىآوردند; اما همین که احساس خطر جدى مىکردند، به انکار و عناد و تاکتیکهاى دیگر متوسل مىشدند. در حقیقت، استهزاء، مرتبهاى ضعیف از عناد و لجاج و انکار است واگر احساس خطر نمىکردند، به انکار و عناد روى نمىآوردند.
بعد وحیانى دین، هدف انکار
آنچه برخى از سر انکار و عناد نمىخواهند بپذیرند، بعد وحیانى دین است و الا بعد عقلانى دین را چارهاى جز پذیرش ندارند; مگر این که با عقل و دادههاى عقلانى هم سر عناد داشته باشند.
عناد با بعد عقلانى دین هم تعجب ندارد; تا چه رسد به عناد با بعد وحیانى دین. مگر شکاکان معاند، با مطالب عقلى وحتى با بدیهیات و از آن بالاتر، با اولیات و قضیه «اول الاوائل» (16) به عناد و ستیز برنخاستهاند؟!
به همین جهت است که شیخ الرئیس مىگوید:
«والسوفسطائی اذا انکر هذا فلیس ینکره الا بلسانه معاندا او یکون قد عرض له شبهة فی اشیاء فسد علیه عنده فیها طرفا النقیض لغلط جرى علیه; مثلا لانه لا یکون حصل له حال التناقض و شرائطه» (17) ;
سوفسطایى هنگامى که منکر این قضیه مىشود، آن را از سر عناد، با زبان انکار مىکند یا در مورد چیزهایى شبههاى دامنگیرش شده که به خاطر غلطى که بر او جارى شده، هر دو طرف نقیض نزد او فاسد شده است. مثل اینکه حال تناقض و شرایط آن در نزد او فراهم نشده باشد.
آنگاه درمورد اولى چنین پیشنهاد مىکند:
«اما المتعنت فینبغی ان یکلف شروع النار اذ النار و اللانار واحد و ان یؤلم ضربا، اذ الوجع و اللاوجع واحد; و ان یمنع الطعام و الشراب، اذ الاکل و الشرب و ترکهما واحد» (18) ;
کسى که معاند و لجوج است، باید تکلیف به آتش شود; چرا که آتش وعدم آتش یکى است و باید به ضرب و شکنجه آزرده شود; چرا که درد و عدم درد یکى است و باید از خوردن و آشامیدن منع شود; چرا که اینها و ترک اینها براى او یکسان است.
ولى در مورد متحیر باید طبیبانه و بزرگوارانه رفتار کرد و کوشید تا حیرتش زایل شود. از اینرو مىگوید:
«واما المتحیر فعلاجه حلشبهه» (19) ;
و اما متحیر، علاجش به این است که شبهههایش حل شود.
متکلمان در مورد ادیان و به خصوص دین حق الهى برخى دچار شبهه و حیرتند. وظیفهى متکلمان اسلامى است که با استفادهى از تمام ابزارهاى لازم، به حل شبهههاى آنها بپردازند و راه را با اعمال تاکتیکهاى لازم بر معاندان و اهل لجاج ببندند و عرصه را بر آنها تنگ کنند.
نگاهى به دین از سر انصاف
مسائلى که در دین مطرح مىشود، دو نوع است: عقلانى و وحیانى.
اهل عناد با هیچکدام میانهى خوبى ندارند. روى سخن با اهل انصاف است. عقل سلیم عقلانیات را ادراک مىکند و به حقانیت آنها پى مىبرد و آنچه وحیانى است نیز مبادى عقلانى دارد و بنابر این، تصدیق به حقانیت دین، کارى آسان است و اگر حقانیت آن، محرز باشد، حقنگرى آن نیز محرز و مسلم خواهد بود.
در آیهى قرآنى زیر که دربارهى قیامت است و به دنبال آیهاى است که به بیان شهادت زبانها و دستها و پاهاى مردم نسبتبه آنچه کردهاند، پرداخته، تامل کنیم:
«یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون انالله هو الحقالمبین» (20) ;
آن روز خداوند جزاى آنها را که حق است، تمام مىدهد و مىدانند که خداوند، حق آشکار است.
مقصود از دین در آیهى مذکور چیست؟ جزا یا دین اصطلاحى؟
اگر به سیاق آیه توجه کنیم، مقصود جزاست; چرا که متصل استبه آیاتى که مربوط استبه تهمتبه زنان پاکدامن و کیفر آن و بنابر این، مقصود این است که جزایى که دین براى گنهکاران مطرح مىکند، حق است و این خود شاهدى استبر حقنگرى دین و چون میان حقنگرى و حقانیت دین، تلازم است، محال است که حقنگرى بدون حقانیت وحقانیتبدون حقنگرى تحقق پیدا کند.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیهى مورد بحث مىفرماید:
این معنى (که دین به معناى جزا باشد) به ملاحظه اتصال آیه به ماقبل آن و وقوع آن در سیاق آیات قبل است; اما با نظر به استقلال آیه، ممکن است که مقصود از دین، همان چیزى باشد که مرادف ملت است. یعنى سنت و راه و رسم زندگى. این معناى بلند، بازگشتبه ظهور حقایق در روز قیامتبراى انسان مىکند، و با جملهى «و یعلمون ان الله هو الحقالمبین» مناسبتبیشترى دارد. (21)
مطابق این احتمال، آیه در صدد بیان حقانیت دین است. این بیان، پیام والایى دارد; چرا که به اهل دین مژده مىدهد که در روز قیامتحقایق ظهور مىکنند وعلم حصولى مبدل به علم شهودى مىشود.
اگر مقصود از دین، جزاء باشد، آیه ناظر به بخشى از محتواى دین است; آن هم مهمترین بخش محتویات دین، یعنى مسائل اخروى، آنهایى که حقانیت دین را مورد تشکیک قرار مىدهند، بیشتر مخالفتشان با همین قسمت است و اگر حقنگرى دین در این بخش به مرحلهى بروز و شهود برسد، در حقانیتخود آن و در حقنگرى آن در سایر بخشها نباید تردید کرد.
در هر صورت، مقصود از دین در آیه شریفه هر کدام از دو معنى که باشد، مقصود ما حاصل و هدف ما فراهم است; یعنى: حقانیت وحقنگرى دین احراز و اثبات مىشود. چرا که میان حقانیت و حقنگرى دین تلازم است. نه دین حقنگر، باطل و نه دین حق، باطل نگر است. همین فرمول دربارهى دین باطل هم جارى است. نه دین باطلنگر، حق است و نه دین باطل، حقنگر است.
دین همان است که خصیصهى حقانیت وحقنگرى دارد; اما کدام دین؟ مگر ممکن است همهى ادیان، این چنین باشند؟ ما تعریفى مىجوییم که جامع افراد و مانع اغیار باشد. به نظر ما ادیان باطل از اغیارند، نه از افراد و اگر در جستجوى چنان تعریفى باشیم که افراد و اغیار را با هم جمع کند، موجب التباس حق به باطل و موجب تضعیف پایگاه حق و تقویت پایگاه باطل شدهایم. ما در صددیم که دین قرآنى را تعریف کنیم. ما مىخواهیم ببینیم کتابى که مبین وجههى دین و توضیح دهندهى ابعاد عملى و عقلى و عاطفى دین و ترسیم کنندهى سنتحیات بر مبناى نظام آفرینش است، دربارهى دین چه مىگوید.
ما نباید نگران این باشیم که چون شلایر ماخر دین را به «احساس وابستگى مطلق» (22) تعریف کرده و ممکن استبرخى از ادیان، مانند دین بودا داخل در این تعریف نباشد، به جامعیت تعریف خدشه وارد مىشود.
اتفاقا تعریف مذکور تعریف جالبى است. اگر مقصود شلایر ماخر از وابستگى مطلق، این است که انسان در عمق وجود خود احساس کند که وجودش تعلق و فقر و ربط محض به خداست و متقابلا وجود خداوند استقلال و غنا و قیوم محض است، سخنى است زیبا و دلنشین. اما مگر ممکن است ادیانى که انسان را به بتهاى مصنوعى و غیر مصنوعى وابسته مىکنند، در چنین تعریف بلندى از دین حق و از حقیقت دین، داخل گردند.
این مطلب همان است که کتاب مبین یگانه دین الهى اسلام، در پى آن است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هوالغنی» (23) ;
اى مردم، شما به خدا نیازمندید و خداوند، همان است که در بىنیازى یگانه و بىهمتاست.
در این آیه، براى انسان فقر الى الله و براى خداوند، غناى از ماسوا مطرح شد. هم فقر انسان، مطلق است و هم غناى خداوند.
به هرحال با توجه به آنچه قرآن بیان کرده است، ما حقانیت و حقنگرى را از عناصر کافى و لازمى مىشناسیم که باید در تعریف دین اخذ شوند. کاملا واضح است که مىخواهیم در این تعریف، از ویژگى یک تعریف کامل و ایده آل که جامعیت افراد اگر افرادى مطرح باشد، که نیست و مانعیت اغیار است، استفادهى کامل بریم.
ان شاء الله دربارهى حقانیت وحقنگرى دین، باز هم سخن مىگوییم.
پىنوشتها:
1. ر.ک: درآمدى بر فلسفه دین وکلام جدید، صص109و 110، ابوالقاسم فنایى.
2.همان، ص110.
3. رعد/17.
4. الشفا، الالهیات، المقالة 8، الفصل 2، چاپ مصر، ص 335.
5.النمل/14. 6. الانفال/32.
7.هرکس که من مولاى اویم، على مولاى اوست.
8. نه. به خدایى که جز او خدایى نیست که این، از جانب خداست.
9.الانفال/32. 10. المعارج/1.
11. تفسیر نور الثقلین:5/411، نشر اسماعیلیان، قم. 12. البقرة/14.
13. البقرة/15. 14. الحجر/94و95. 15. الحجر/12.
16.النقیضان لا یجتمعان ولا یرتفعان. 17. الشفا، الالهیات، المقالة 1، الفصل 8، طبع مصر، ص 49.
18. همان مدرک، ص 53.
19. همان مدرک، ص 50. 20.النور/25.
21. المیزان فی تفسیر القرآن:15/103.
22.درآمدى بر فلسفه دین و کلام جدید، ص112.
23. فاطر/15.