اصول اعتقادى اهل حق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
طبق مستنداتى که ازکتب و «دفترهاى» منسوب و متعلق به فرقه اهل حق در دستبوده و شواهد حال، حکایت از آن دارد و یا مىتواند مؤید آن باشد; عقاید و مبانى اساسى اهل حق مخلوطى از اعتقادات «تناسخى و حلول ذات» عرفان و تصوف التقاطى و مسایلى برگرفته از ادیان ایران باستان، مثل دین زرتشتى پیش از اسلام، هندوییزم مانوى و برخى از مبانى مسیحیت و یهودیتبوده که بعضا صبغه اسلامى به آن دادهاند و اساسا هیچ مطابقى با اصول مسلم و متفق علیه اسلام ندارند.
اهل حق با غلات شیعى و فرقى چون دروزیهاى لبنان نصیریه (انصاریه) نواحى لاذقیه سوریه و یا علویین آنجا و على اللهىهاى شمال افغانستان و اسماعیلیه در جنوب تاجیکستان استان خود مختار «بدخشان» مشابهت داشته و از طرفى شباهت زیاد آنان با مسلک تصوف انکار ناپذیر است، به طورى که در بعضى جاها و شهرها طرفداران این فرقه به خانقاه دراویش ملحق مىشوند.
بعضى در این رابطه مىنویسند: «ظاهرا آداب ومناسک اهل حق تا حد زیادى به آداب تصوف شباهت دارد، چنان که لزوم اجتماع آنها در «جمخانه»; تقدیم نذر و نیاز; خدمت; اشتغال به ذکر خفى و جلى; توجه به ساز و سماع که احیانا به نوعى جذبه منتهى مىشود و ضرورت سر سپردن به پیر و مرشد، آداب و مناسک اهل حق را به نوعى تصوف مخصوص تبدیل کرده است». (1)
دکتر محمد مکرى که از آشنایان به این مسلک بوده، در مقدمهاش بر کتاب حق الحقائق یا «شاهنامه حقیقت» مىنویسد:
«مذهب یا مسلک اهل حق یکى از دستههاى وابسته به مذهب تشیع است و مجموعهاى است از عقاید و آراى خاص مذهبى که با ذخایر معنوى ایران پیش از اسلام و افکار غالى پس از اسلام که بخصوص در مناطق غرب ایران پراکنده بودهاند، درهم آمیخته است». (2)
مؤید این مطالب که مسلک اهل حق برخى از اعتقادات ادیان دیگر نظیر زرتشتى را به همراه دارد، به وفور در «دفتر»هاى این فرقه به چشم مىخورد; مثلا در «نامه سرانجام» چهارچوب اساسى مسلک را در یک بیت چنین بیان مىکند:
یارى چارچیون، باورى و جا
پاکى و راستى، نیستى و ردا (3)
(که مبین همان پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است).
توضیح بیت مذکور این است: تمام کسانى که به آیین اهل حق هستند، به آنها خطاب «یارى» مىشود. همان طور که به مسلک اهل حق «آیین یارى» گفته مىشودو مراد از «پاکى» همان پندار نیک و پاک زیستن و دورى از هر نوع ناپاکى و کثافتبه هر صورت و کیفتى که باشد و مراد از «راستى»، پرهیز از دروغ و ناپاکى و درست زیستن است و مراد از «نیستى» این است که خود را از هر تعلق خاطر به دور دارد تا شایستگى رسیدن به مقام فنا فى الله را به دست آورد، یا به عبارت دیگر از خود بریدن و به حق پیوستن است.
مراد از «ردا» احتمالا راد مرد بودن یا جوانمردى است که معتقدان به این فرقه بسیار شعار جوانمردى و پیروى از جوانمردىهاى حضرت على علیه السلام را دارند، البته این توضیحى است که تقریبا مطابق مرام و مسلک اهل حق از آن تعبیر مىشود.
در واقع مىتوان گفت از ویژگیهاى این مسلک، رعایت اصولى چون پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک است که پاىبندى به آن بر جمیع اهل حق واجب بوده و لذا تحت عنوان یک بیت از «نامه سرانجام» در آمده است.
خالق و صانع (توحید) درمذهب اهلحق
سخنان اهل حق در باره خالق جهان و اصل توحید متفاوت و بلکه متناقض بوده، و تلفیق بین آنها بسیار مشکل است. گاهى از گفتار بزرگان آنها کلمات متناقض صادر شده و ظاهراخودشان هم ارتباط بین کلمات ماقبل و مابعد را قایل نیستند، تا جایى که بعضى با تمسک به گفته نویسندگان و مرشدان، این فرقه را تا سرحد مشرک وکفار به پیش برده و حتى در بعضى مکتوبات آنها را غالى و از غلات غلیط شمردهاند. (4) البته حقیقت امر بر بسیارى روشن نیست; زیرا گفتههاى بعضى سرسلسلهها و رؤسا همین مطالب را القا مىکند و بعضى دیگر هم در گفتههاى خود اصلاحاتى به وجود آوردهاند.
به هرحال مسئله توحید، یگانگى خداوند، تجلیات ذات حق و دیگر جوانب آن، مسئلهاى است که براى بسیارى از پیروان اهل حق حل نگردیده و غالبا در تحیر و سرگردانى مطلق هستند. هنوز معضل حلول و تناسخ بسیارى را به کام پوچى فرستاده و مرشدان مدعى علم لدنى و تجلى ذات هم این مطالب را روشن نکردهاند و ظاهرا علوم غیر مکتسبه آنان در این رابطه چیزى تبیین ننموده است. یکى از افراد این مسلک طبق تفسیر «دفتر»ها و درک و فهم خود چنین مىنویسد:
«همان ماده یا طبیعت که داراى قدرت و شعورى است، خداوند است; زیرا که ذات حق در جزء و کل موجود است و به نسبت تکامل وجود دارد». (5)
تاریخ این مسلک به ویژه در موضوع آفرینش داراى شگفتى خاصى از افسانهها و غلوهاست که بیشتر آنها به صورت نظم تحت عنوان «شاهنامه حقیقت» مدون شده است و از مشهورترین کتب این فرقه به شمار مىرود و در آن این تجلیات نورانى و حقانى را به صورت نظم درآوردهاند، از این نوع افسانهها در دفترها و متون دستنویس دینى فرقه اهل حق که به گویش گورانى قدیم هستبه وفور یافت مىشود.
آنان معتقدند که آفرینش در دو مرحله اصلى انجام شده است: خلقت«جهان معنوى» و خلقت«جهان مادى» و تصورى که ازاین دو جهان دارند، معرف رنگ خاص فلسفى است.
گذشته از این مطالب، برخى از بزرگان اهل حق، توحید را بدون توضیح ارایه داده و مىگویند: «توحید تجلى ذات خالق (حق) در مخلوق است» (مثلا در على علیه السلام یا سلطان اسحاق) و ظاهرا این صریحترین تعبیر از توحید باشد که افراد این فرقه گاهى ابراز مىدارند.
حلول و تناسخ
ازجمله مبانى اعتقادى این فرقه عقیده به تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است و سخنان آنها راجع به تناسخ و حلول نیز متناقض و پراکنده است. براى درک این مطالب قبل از بحث در باره عقاید این مسلک باید معانى حلول و تناسخ توضیح داده شود.
در فرهنگ لغت فارسى تناسخ را چنین معنى کردهاند: «انتقال روح بعد از فوت از بدنى به بدن دیگر است» (6) به عبارت دیگر: تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن دیگر بعد از مفارقت آن از بدن اول، بدون آن که زمانى در بین آنها فاصله شود.
راجع به «حلول» نیزگفتهاند: «حلول عبارت از فرود آمدن چیزى است در غیر خود و در اصطلاح به معنى حلول ذات خداست در اشیا، و به کسانى که بر این عقیدهاند که خداوند در اشیا و در مرشدان حلول کرده استحلولیه گویند». (7)
اساس و مبانى اعتقادات اهل حق تناسخ وحلول بوده و به همین خاطر از بسیارى از مبانى اعتقادى اسلام فاصله گرفته و بیشتر به هندوییزم، مانویت و یا دین زرتشتى نزدیک شدهاند.
بنابر این، ضرورى است نگاهى داشته باشیم به نوشتههایى که کم وبیش اعمال و رفتار مردم اهل حق غرب کشور طبق شواهد عینى مؤید آن هستندو در موارد زیادى آن را مطرح و تایید مىکنند. یکى از افراد این مسلک (اهل کرند گهواره) در رابطه با حلول ذات مىنویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مىگردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مىنماید». (8)
اهل حق حلول روح و یا تجلى ذات را «دون نادون» مىگویند. دون کلمهاى است ترکى و آن را به معنى جامه مىگیرند و به عقیده آنها در ذات بشر ذرهاى از ذرات خدایى موجود است.
اصطلاحا به «ظهور ربانى در صورت جسمانى» که همیشه در نزد پاکان و برگزیدگان در گردش مىباشد، «گردش مظهر به مظهر» مىگویند و اگر بدن کامل باشد حق در او تجلى مىکند و ممکن استبه همان اندازه که حق و حقیقتبه على علیه السلام تجلى کرده، به دیگرى نیز تجلى کند. در این باره اهل حق معتقد به هفت جلوه متوالىاند و مىگویند: هربار خداوند «حق» با چندین تن از فرشتگان مقرب به صورت اتحاد در جسدهاى خاکى حلول کردهاند، این حلول به منزله لباس پوشیدن است که آن را جامه یا دون گویند و معتقدند که اولین تجلى کامل ذات خدا، تجلى به على علیه السلام است و دوم تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مىدانند. به همین جهت على علیه السلام و سلطان سهاک را برابر دانسته و مىگویند سلطان اسحاق (مؤسس) دون «مظهر» على علیه السلام است. (9)
درباره تداوم این تجلیات نوشتهاند: «قدرت کردگارى در وجودهاى مختلف ظهور نموده که بعد از سلطان اسحاق 12 خاندان و سرسلسله مرکز تجلى و دیدار بودهاند» (10) یعنى نه تنها قایل به حلول ذات در على علیه السلام و سلطان اسحاق هستند، بلکه از نظر اهل حق سرسلسله و پیران هم محل تجلى ذات الهى هستند.
اما در رابطه با این که تجلى ذات پس از ختم پیامبران به چه کسانى تعلق گرفته، آمده است:
«پس از ختم شریعت(دومرحله قبل از مرحله حقیقت) و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت) متجلى گردید که در واقع مىتوان گفت اگر چه خود تابع شرع و پیرو اسلام بودهاند، ولى به طرف کمال و وحدانیت گامى فراتر نهاده و به موشکافى و کشف حقیقت پرداختهاند». (11)
اهل حق همچنین معتقدند هر فرد هزار دون یا جامه عوض مىکند و در هزار و یکمین جامه، جامه ابدى مىپوشد و اگر جزء نیکوکاران باشد در جامه خوب مخلد خواهد بود و برعکس اگر فرد بدکردارى باشد در جامه ذلتخواهد ماند، کتاب شاهنامه حقیقتبه طور مفصل با اشاره به این مطلب، موضوع عهد گرفتن خدا از مردان حق و گردش «دون به دون» را بیان مىکند. (12)
اگر میل دارید به گلزار حق
بچینید گلها ورق در ورق
بباید کنید عهد با من کنون
به قامت پوشید چند جام و دون
بنوشید بر کام زهر زمان
بگردید در دهر در هر مکان
گهى با گدایان، گهى با شهان
بباشید در دون گردش کنان
ز روز ازل تا به روز شمار
بپوشید جامه به تن یک هزار
تقریبا اعتقاد به حلول، مورد اتفاق شاخهها و شعب مختلف فرقه اهل حق بوده و کسى اختلاف در آن ندارد، به همین خاطر آوردهاند:
«مردم اهل حق معتقد به سیر تکاملى بشر در اثر گردشهاى متوالى تناسخى است و در هر زمان تجلى به نوع حقانى را در وجود آدمى مىدانند». (13)
طبق اسنادى که اهل حق آن را معتبر مىدانند، تجلى ذات حق در افراد نیز مراتب شدت و ضعف دارد و هر تجلى، با تجلى دیگر مساوى نیست و بستگى به این دارد که فرد مورد تجلى چه فردى باشد، با این وصف این مسلک علاوه بر على علیه السلام و ائمه هدى و پیامبران که آنان را محل تجلى ذات مىدانند، بلکه عرفا و هر شخصى که پاک و خاکى و مستعد باشد، محل تجلى و حلول ذات مىدانند، گرچه بعضى در الفاظ نام تناسخ را استعمال نمىکنند ولى به آن اعتقاد دارند. مؤید این مطلب، ادعایى است که یکى از افراد این فرقه (14) از اهالى روستاى درود فرامان «گربان» که از سرسلسلههاى آتش بیگى محسوب مىشود دارد. وى مدعى حلول ذات حق در خودش بوده که اخیرا نوه پسرى او اصلاحاتى هم در این زمینه به وجود آورده است.
برخى از نویسندگان اهل حق در توضیح حقیقت تجلى مىنویسند:
«اما حقیقت که صورت تکاملى از عرفان و طریقت است، مىگوید هر انسانى ابلقول قادر است مرکز تجلى ذات حق شود و خود را از مذلت و تابعیت از زشتىهاى درونى رهاند». (15)
اقسام تجلى
در مورد تجلى و نحوه آن و کیفیتحلول در آثار اهل حق آمده است:
«کسانى که داراى اعمال پسندیده و خوب باشند، از جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را داراستبهرهمند شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مىشوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبودهاند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پستترى تنزل مىنماید». (16) در جاى دیگر تجلى را دوقسم نمودهاند: 1. تجلى ذات بشر 2. تجلى ذات مهمان، «تجلى ذاتى بر دو نوع است: یکى تجلى در بدو تولد مانند حضرت على علیه السلام و سلطان سهاک و بابا خوشین و حضرت عیسى علیه السلام که اینها را ذات بشر گویند ودیگرى تجلى ذاتى در سنینى از دوران زندگى که «ذات مهمان» اطلاق مىشوند، مثل حضرت سید فرضى (صحنهاى) که ذات مهمان بوده است». (17)
به عقیده این فرقه وقتى اشخاص صورت کاملى از عرفان و طریقت پیدا نمودند و به حقیقت دستیافتند، دیگر نیازى به عبادات مرسوم در شریعت ندارد.
نبوت (پیامبران الهى)
به عقیده اهل حق مسلک آنها از نظر آیین باطنى آخرین منزل (مرحله) وصل به خداست، آنها مىگویند: براى رسیدن به حق(خدا) بشر باید مراحلى را طى کند، این مراحل از نظر اهل حق عبارتند از:
نخستین مرحله، شریعت (آیین پیامبران) است، یعنى انجام آداب (فرائض)و مناسک و سنن ظاهرى دین وشرع.
مرحله دوم، طریقتیا اعمال و رسوم عرفانى است، بعضى هم مرحله سومى به نام «معرفت» یعنى عرفان و معرفت کامل به دین و تکامل بشرى، ذکر کردهاند. در این صورت شخص پیرو به مرحله «حقیقت» (حقانى)، یعنى وصل به خدا که مرحله چهارم باشد، مىرسد و این همان چیزى است که اهل حق مدعى آن هستند. به عقیده این فرقه مقصود و اساس مذهبشان حقیقتى است که سبب خلقت موجودات است. به همین خاطر مذهب این فرقه مملو از اسرار حقیقت است.
دیدگاه آنها هم نسبتبه شریعت و پیامبران بر این اساس بوده و بر پایه اصل اعتقاد به حلول و تناسخ است که معتقدند یک عده از پیشوایان آنها (على الخصوص هفتتنان هفتوان هفتسردار قوالطاسیان) در اعصار گذشته، در جامه «پیامبران» و صحابه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم و یاران امام حسین علیه السلام وحتى دوازده امام علیه السلام وعرفا و سلاطین به دنیا آمده و به ارشاد و هدایت مردم جهان پرداختهاند. مثلا به عقیده اهل حق پیامبرانى چون شیث، نوح، صالح، یعقوب، ایوب، شعیب، یونس و مسیح عبارتند از همان بنیامین«پیر اهل حق» که در جامعههاى گوناگون در میان مردم ظاهر گشته و مردم را هدایت نمودهاند، چنین افسانههایى در دفتر وکتب فرقه مخصوصا «حق الحقائق» یا «شاهنامه حقیقت» به وفور یافت مىشود.
مجید القاضى در این رابطه مىنویسد:
«مردم یارستان نبوت را براى تمام پیامبران مخصوصا خاتم النبیین حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم قبول داشته و آن را محترم و آخرین پیامبر الهى مىدانند». (18)
اما این فرقه اجمالا واضع قوانین را شارع مقدس نمىدانند و تکیه اصلى آنان در تدوین و اجراى قوانین بر قول پیران حقیقت است. وى در جاى دیگر مىنویسد:
«مردان برگزیده و دانشمندان (که مقصود از «مردان برگزیده» ظاهرا پیران حقیقت است) مىتوانند قانون مراودات اجتماعى را از قبیل ارث، قضاوت، داد و ستد (معاملات) باالهام از خط مشى یارى که مساوات وعدالت است، وضع نمایند». (19)
امامت و ولایت
اهل حق در مورد امامت نیز تعابیرى بسیار شبیه به نبوت داشته و همان الفاظ و اصطلاحات رایج را به کار مىبرند و بر مبناى اعتقاد به حلول و تناسخ، بیشتر پیران را مد نظر داشته و همه چیز را در آنها خلاصه مىکنند، اگر چه نامى هم از امامتبرده و در الفاظ، اسامى بعضى از ائمه معصومین را در جلوه یکى از پیران ذکر مىکنند. در این رابطه نوشتهاند:
«در امامت نیز کلیه امامان(اثنى عشر) و پیران حقیقت را از اولاد امام مىدانند و به امامت معتقدند». (20)
با این حال در کمتر جایى کلمات معصومین در دفاتر و کتب آنها دیده مىشود. در آثار و نوشتههایى که اشخاص اهل حق به عنوان رموز یارى نوشته و ارایه مىدهند، مثلا به عنوان ماخذ مشروعیت«شارب» چیزى از امامت و عقاید امامیه و سخنان اهل بیت علیهم السلام دیده نمىشود و در مواردى سخنان مجهول و مجعول را در تایید آن از ناحیه ائمه مىآورند، در حالى که منظور آن احادیث «شارب داشتن» نبوده است.
امامت در جایى دیگر چنین تعریف مىشود:
«مردم یارستان اعتقاد کامل به دوازده امامعلیهم السلام داشته، مخصوصا حضرت مهدىعلیه السلام را ناجى بشر از زشتىها و تاریکیهاى ظلمانى مىدانند». (21)
وى در جاى دیگر امامت را چنین توضیح مىدهد:
«پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت و حقیقت اهل حق) متجلى گردید». (22)
تقریبا تمام گفتهها و نوشتههاى منسوب به این فرقه در مورد امامت، همراه با قبول داشتن پیران و حلول و تناسخ است که متناقض با سخنان قبلى بوده و ظاهرا ائمه را طبق حلول وجلوههاى حقانى «دون نا دون» قبول دارند; چرا که بعضى از افراد منسوب به این فرقه (در شهرستان صحنه) اعتقاد به امامان شیعه و امام حسین علیه السلام را مطابق با تناسخ و حلول تعبیر مىکنند، با این که معتقدند امام دوازدهم در آخرالزمان ظهور کرده و دنیا را از عدل و داد پر خواهد کرد، منتهى به عقیده آنها هر یک از دوازده امام علیه السلام مظهر و یا جامه یکى از پیشوایان اهل حق مىباشد. در کتاب منسوب به جیحون آبادى (23) «دون به دون» شدن همه ائمه شیعه به جامه یکى از پیران به صورت نظم درآمده است. برخى از افراد این فرقه معتقدند سرى که خداوند به پیامبران گفته، سر نبوت که از آدم شروع شده و به محمد صلى الله علیه و آله و سلمکه خاتم پیامبران است رسیده; از آن پس به نام «سر امامت» که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام گفته و از على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف که دوازدهمین امام شیعه اثنى عشرى است منتقل گردیده، پس از غیبت امام دوازدهم، این سر به مقدسین که رئیس و سرسلسله طریقت و قطب زمان خودشان بودهاند، یکى بعد از دیگرى گفته شده است و نزد همین سرسلسلههاى 12گانه یا 11گانه «سر امامت» موجود بوده است. لذا آنان از غیب مطلع بوده و پیشگوییهاى آنها متحقق و یا به وقوع خواهد پیوست و حتى سرودههاى منسوب به پیشوایان و سرسلسلههاى پیران حقیقت رموزى دارد که هرکس نمىتواند به آن اسرار دستیابد. (24)
از طرفى به اعتقاد اهل حق، تفسیر و تعبیر این رموز هم کار هرکس نیست، مگر دانشمندان و عرفایى که تجلیات نورانى دارند و خودشان دیدهدار هستند.
حضرت على علیه السلام از دیدگاه برخى اهل حق
على علیه السلام در سخنان اهل حق گاهى به عنوان مظهر ذات حق، و زمانى در افواه ونوشتهها به عنوان اولین امام ذکر شده و اصولا نشانه بارز تشیع در این مسلک اعتقاد به على علیه السلام و قبول داشتن او هست که گاهى به طور متناقض شخصیت او را تعریف مىکنند و در بسیارى دفترها و کتب شخصیتحضرت على علیه السلام را از صورت حقیقى خود خارج کرده به درجه غلو رساندهاند. در عمل و افواه عامه، امامت را همانند شیعیان اثنى عشرى قبول نداشته و عرفا و پیران حقیقت را محور و هدایتگر و ادامه دهندگان راه انبیا مىدانند; زیرا معتقدند پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت تجلى کرده و طبیعتا اولین تجلى باید نسبتبه على علیه السلام روا داشته شود.
در جاىجاى دفاتر و کتب منسوب به این فرقه جملات فراوانى به چشم مىخورد که على علیه السلام را به درجه الوهیت رسانده و بالاتر از درجه امامت نشاندهاند.
صریحترین الفاظ در این باره را کتاب «حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت» دارد که سروردههاى یکى از افراد این مسلک است که «دون نادون» و تجلى ذات حق در وجود على علیه السلام را بیان مىدارد
بدور محمد همان کردگار
شد از جامعه مرتضى آشکار
در جاى دیگر دارد:
پس از رحلت احمد مصطفى
بر او جانشین گشت آن مرتضى
که آن مرتضى بود ذات خدا
به تختبقاء گشت فرمانروا (25)
اصولا اهل حق، همین اشخاص را واضع قوانین قلمداد مىکنند به ویژه سلطان اسحاق را واضع و تجلى ذات (مظهر) على علیه السلام مىدانند وبراى او منزلتى برابر با على علیه السلام قایلاند. آنچه که فعلا مشهود است و بین مردم اهل حق به آن اهمیت داده مىشود، اصول مسلک اهل حق است که بر هر اصل دیگر مثل رسومات شرط و اقرار، قرارمدارهاى «بیا و بس»پر دیورى و یا سرسپارى و اعتقاد به منصوبین سلطان اسحاق در بیا و بس (پردیورى) مثل هفت تنان هفتوان چهل تنان و چهل وان و غیره عملا ترجیح داده مىشود.
عدهاى از بزرگان اهل حق اعتقاد به الوهیت على علیه السلام را منکر شده و در این باره مىنویسند:
«...و یارستان هیچگاه حضرت علىعلیه السلام را خدا نمىدانند و آنچه مسلم و مشخص است نسبتهایى که به اهل حق به عنوان «على اللهى» بودن دادهاند و یا در بعضى کتب و مقالهها، «على اللهى» را شعبهاى از اهل حق مىدانند خلاف محض است; زیرا حضرت على علیه السلام که فقراى اهل حق به آن عشق مىورزند و آنچه در «کلام سرانجام» کتاب یارستان حکایت دارد، اهل حق بایستى به پیروان مؤمن و پاک باخته به حضرت على علیه السلام و عرفان گرانقدرش ارزش قایل شوند... در این صورت مردم اهل حق بزرگترین و بالاترین الهام گیرنده مکتب ذاتى على هستند که مىگویند على علیه السلام خدا نیست و اما از خدا هم جدا نیست». (26)
در نظر برخى از اهل حق، على علیه السلام نامحدود و بى انتهاست و مظهر کلى خداست و ذات خداوندى بیشتر از همه بر او نازل شده و تجلى پیدا کرده است.
سخنان او را تحت عنوان «سخنان حضرت مولا در خطبة البیان» چنین آوردهاند:
«انا الذی عنده مفاتیح الغیب; انا الذی بکل شیء علیم; انا الذی عندی خاتم سلیمان بن داود; انا مخرج المؤمنین من القبور; انا صلاة المؤمنین و زکاتهم و حجهم و جهادهم; انا البارىء المصور فی الارحام;انا منور الشمس و القمر و النجوم...».
به اعتقاد برخى از پیروان این مسلک، على علیه السلام کسى است که در زمانهاى مختلف و با صور گوناگون و در اجسام مختلف با نامهاى على، بهلول، اسحاق، بنیامین ظهور نموده و سلطان اسحاق مظهر على است و این دو یکى هستند کما این که تعابیرى این چنینى از امام صادق علیه السلام و امام مهدى علیه السلام دارند، این نوع سخنان، در میان عامه مردم اهل حق شنیده مىشود.
گاهى مقام على علیه السلام را از پیامبر بالاتر مىدانند و معتقدند على علیه السلام پیش از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم وجود داشته و گاهى هم بیان مىکنند على علیه السلام شهید نشده و هنوز نمرده است. ولى برخى از اهل حق الوهیت على علیه السلام را قبول نداشته، حضرت را به عنوان امام اول مىدانند.
اساسا بعضى اهل حق را چنین معرفى مىکنند:«اهل حق نامى استبر شعبهاى از غلاة، یعنى آنها که در باره على علیه السلام راه غلو را پیموده، آن حضرت رابه مقام الوهیتبالا بردهاند، بعضى از غلاة گفتهاند: «بارى تعالى ظاهر مىشود در صورت خلق و انتقال مىکند از صورتى به صورتى و کمال صورتش «على» است وچون بر آن معرفتحاصل کند، تکلیف از آن ساقط مىشود». (27)
ولى غلاة که مصداق روشن آن على اللهىها هستند، از نظر بعضى اهل حق رد شده است، اگر چه بعضى دیگر از کلمه «على اللهى» ابایى ندارند، بلکه به آن معترفند. بعضى دیگر از افراد منسوب به این فرقه مىنویسند:«گروهى سادهلوح اهل حق به علتبى اطلاعى از مبانى عقاید خود و معاشر و همسایگى با فرق مختلف دیگر از جمله على اللهىها، بدون این که خودشان هم متوجه شده باشند، اختلاط و امتزاج و انحراف مهمى در اساس مسلکشان به وجود آمده است». (28)
وى همچنین مىنویسد: «چون در افواه عموم شهرت دارد گروه اهل حق، على اللهى هستند و حاشا و کلا چنین تصورى در اصل باطل است». (29)
عدل
این فرقه بحث چندانى پیرامون عدل خداوندى ندارند و در کتب و دفاتر آنها بحث از عدل خیلى کم مطرح گردیده و وقتى صحبتى از عدل مىشود، اهل حق آن را با ابهام قبول داشته، اما مبنایى براى این پذیرش ارایه نمىدهند. مثلا یکى از افراد این مسلک که خودش را مدافع عقاید دینى آنها مىداند نوشته:«... در عدل هم خدا را عادل و قادر و نزاد و نمیر مىدانند». (30)
معاد(مرگ، حیات پس از مرگ)
اهل حق حیات پس از مرگ را نیز بر پایه همان اعتقادات تناسخى و حلولى تعبیر و تفسیر نمودهاند، گویى معاد در همین دنیا خواهد بود. در این باره یکى از افراد این فرقه مىنویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارستان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مىگردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مىنماید». (31)
اینجا هیچ توجهى به معاد موردنظر اسلام و قرآن نشده و بر اساس اعتقاد به حلول روح که هیچ سنخیتى با اسلام ندارد، حیات پس از مرگ را تعبیر و تفسیر مىکنند و بقیه شاخههاى اهل حق نیز با این گفته موافقاند.
وى در ادامه مىافزاید:«مردم یارى، بهشت و دوزخ را همین جهان مىدانند; زیرا معتقد به تعویض جسم و حلول روح هستند و مجازات اعمال در همین دنیا تحقیق پذیرد».
همو در توضیح این گونه تعویضات جسمانى مىنویسد:«کسانى که داراى اعمال پسندیده وخوب باشند، در جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را دارا شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مىشوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبودهاند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پستترى تنزل مىنمایند».
علاوه بر این تعویض جسم، در جاى دیگر مىنویسد:«مردم یارستان علاوه بر مکافات بعد از مرگ به یک محشر کلى نیزمعتقد بوده و آن زمانى است که این جهان،طبق مشیت الهى دگرگون گشته و به حسابها رسیدگى گردد». (32)
ظاهرا این فرقه مسئلهاى به نام برزخ ندارند و یا از آن طبق حلول روح در جسمهاى مختلف تعبیر کردهاند، در توضیح معاد و تفاوت آن با معاد شیعه اثنى عشرى مىنویسد:«مردم یارستان معاد را در روح پذیرفته و معتقدند روز محشر، روحهاى پاک به تجلى روح الهى پیوسته و روحهایى که در طول زمان تناسخى نتوانستهاند خود را تصفیه نمایند، به تناسب به مکافات اعمال خویش مىرسند». (33)
تا اینجا تمام مسایل مربوط به معاد مثل حشر و نشر، بهشت و دوزخ و مسایل پس از مرگ بر اساس حلول ذات و تجلى آن و یا تناسخ مىباشد که با معاد مورد قبول اسلام کاملا ناسازگار است و بیشتر به ادیان هند و زرتشتى نزدیکتر است و همین اعتقادات اساسا این مسلک را از اسلام جدا مىکند.
البته باید یادآور شد که بحث معاد و مرگ و حیات پس از آن همیشه مخلوط با بحثهاى حلول و تناسخ بوده است. از نوشتههاى پراکنده این مسلک چنین برمىآید که روح وقتى به جسم ابدى منتقل مىشود که هزار جسم یا هزار دون (جامه) پاک را گذرانده باشد و با گردش در جامههاى مختلف، جزاى اعمال گذشته خود را دیده و به تناسب اعمال گذشته به جامه دون مناسب خود خواهد رفت. مثلا اگر اعمال خوب داشته باشد به جامه بعدى که منتقل مىشود، جامه ثروتمندان و اشخاص مرفه خواهد بود و اگر اعمالش در جامه قبلى زشتبوده، در جامه بعدى به دون فقرا آمده و دچار مصایب و ناملایمات مىگردد. بالاخره تا هزار دون طى مىکند و پس از عوض کردن هزار دون «هزار یکمین» جامه خود را که عبارت از بقا و ابدیت است، خواهد پوشید و بدین طریق معاد و حیات ابدى شروع خواهد شد.
پىنوشتها:
1. ارزش میراث صوفیه، عبد الحسین زرین کوب، ص 97 96.
2. شاهنامه حقیقت (حق الحقایق) نعمت الله جیحون آبادى، مقدمه محمد مکرى.
3. نامه سرانجام(کلام).
4. سرسپردگان، محمد على خواجه الدین.
5. اندرز یارى، القاضی، مجید، کتابخانه طهورى، ص 69، تهران، 1359.
6. فرهنگ فارسى معین، ذیل کلمه تناسخ.
7. فرهنگ مصطلحات عرفا، ص 153.
8. آیین یارى، مجید القاضی، طهورى، تهران، 1359، ص 45.
9. غلاة شیعه، ابراهیمى، ص 269. 10. آیین یارى، ص 45.
11. همان ماخذ، ص 12.
12. شاهنامه حقیقت، جیحون آبادى، ص 44.
13. آیین یارى،ص 12.
14. منصور میرزا(اهل روستاى درود فرامان کرمانشاه) پدر نظام مشعشعى نوه او سام مشعشعى است.
15. اندرز یارى.
16. همان ماخذ.
17. همان ماخذ.
18.رمز یارى، ص 112.
19. اندرز یارى.
20. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، قاسم افضلى، ص 14.
21. آیین یارى.
22. رمز یارى، ص 112.
23. شاهنامه حقیقت، ص222 218.
24. رمز یارى.
25. «شاهنامه حقیقت»، ص 812.
26. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1213.
27. طرایق الحقایق، ج2، ص 109.
28. برهان الحق، ص 2.
29. همان ماخذ، ص 155.
30. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1314.
31. آیین یارى، ص 45.
32. همان ماخذ.
33. رمز یارى، ص 113.
اهل حق با غلات شیعى و فرقى چون دروزیهاى لبنان نصیریه (انصاریه) نواحى لاذقیه سوریه و یا علویین آنجا و على اللهىهاى شمال افغانستان و اسماعیلیه در جنوب تاجیکستان استان خود مختار «بدخشان» مشابهت داشته و از طرفى شباهت زیاد آنان با مسلک تصوف انکار ناپذیر است، به طورى که در بعضى جاها و شهرها طرفداران این فرقه به خانقاه دراویش ملحق مىشوند.
بعضى در این رابطه مىنویسند: «ظاهرا آداب ومناسک اهل حق تا حد زیادى به آداب تصوف شباهت دارد، چنان که لزوم اجتماع آنها در «جمخانه»; تقدیم نذر و نیاز; خدمت; اشتغال به ذکر خفى و جلى; توجه به ساز و سماع که احیانا به نوعى جذبه منتهى مىشود و ضرورت سر سپردن به پیر و مرشد، آداب و مناسک اهل حق را به نوعى تصوف مخصوص تبدیل کرده است». (1)
دکتر محمد مکرى که از آشنایان به این مسلک بوده، در مقدمهاش بر کتاب حق الحقائق یا «شاهنامه حقیقت» مىنویسد:
«مذهب یا مسلک اهل حق یکى از دستههاى وابسته به مذهب تشیع است و مجموعهاى است از عقاید و آراى خاص مذهبى که با ذخایر معنوى ایران پیش از اسلام و افکار غالى پس از اسلام که بخصوص در مناطق غرب ایران پراکنده بودهاند، درهم آمیخته است». (2)
مؤید این مطالب که مسلک اهل حق برخى از اعتقادات ادیان دیگر نظیر زرتشتى را به همراه دارد، به وفور در «دفتر»هاى این فرقه به چشم مىخورد; مثلا در «نامه سرانجام» چهارچوب اساسى مسلک را در یک بیت چنین بیان مىکند:
یارى چارچیون، باورى و جا
پاکى و راستى، نیستى و ردا (3)
(که مبین همان پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است).
توضیح بیت مذکور این است: تمام کسانى که به آیین اهل حق هستند، به آنها خطاب «یارى» مىشود. همان طور که به مسلک اهل حق «آیین یارى» گفته مىشودو مراد از «پاکى» همان پندار نیک و پاک زیستن و دورى از هر نوع ناپاکى و کثافتبه هر صورت و کیفتى که باشد و مراد از «راستى»، پرهیز از دروغ و ناپاکى و درست زیستن است و مراد از «نیستى» این است که خود را از هر تعلق خاطر به دور دارد تا شایستگى رسیدن به مقام فنا فى الله را به دست آورد، یا به عبارت دیگر از خود بریدن و به حق پیوستن است.
مراد از «ردا» احتمالا راد مرد بودن یا جوانمردى است که معتقدان به این فرقه بسیار شعار جوانمردى و پیروى از جوانمردىهاى حضرت على علیه السلام را دارند، البته این توضیحى است که تقریبا مطابق مرام و مسلک اهل حق از آن تعبیر مىشود.
در واقع مىتوان گفت از ویژگیهاى این مسلک، رعایت اصولى چون پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک است که پاىبندى به آن بر جمیع اهل حق واجب بوده و لذا تحت عنوان یک بیت از «نامه سرانجام» در آمده است.
خالق و صانع (توحید) درمذهب اهلحق
سخنان اهل حق در باره خالق جهان و اصل توحید متفاوت و بلکه متناقض بوده، و تلفیق بین آنها بسیار مشکل است. گاهى از گفتار بزرگان آنها کلمات متناقض صادر شده و ظاهراخودشان هم ارتباط بین کلمات ماقبل و مابعد را قایل نیستند، تا جایى که بعضى با تمسک به گفته نویسندگان و مرشدان، این فرقه را تا سرحد مشرک وکفار به پیش برده و حتى در بعضى مکتوبات آنها را غالى و از غلات غلیط شمردهاند. (4) البته حقیقت امر بر بسیارى روشن نیست; زیرا گفتههاى بعضى سرسلسلهها و رؤسا همین مطالب را القا مىکند و بعضى دیگر هم در گفتههاى خود اصلاحاتى به وجود آوردهاند.
به هرحال مسئله توحید، یگانگى خداوند، تجلیات ذات حق و دیگر جوانب آن، مسئلهاى است که براى بسیارى از پیروان اهل حق حل نگردیده و غالبا در تحیر و سرگردانى مطلق هستند. هنوز معضل حلول و تناسخ بسیارى را به کام پوچى فرستاده و مرشدان مدعى علم لدنى و تجلى ذات هم این مطالب را روشن نکردهاند و ظاهرا علوم غیر مکتسبه آنان در این رابطه چیزى تبیین ننموده است. یکى از افراد این مسلک طبق تفسیر «دفتر»ها و درک و فهم خود چنین مىنویسد:
«همان ماده یا طبیعت که داراى قدرت و شعورى است، خداوند است; زیرا که ذات حق در جزء و کل موجود است و به نسبت تکامل وجود دارد». (5)
تاریخ این مسلک به ویژه در موضوع آفرینش داراى شگفتى خاصى از افسانهها و غلوهاست که بیشتر آنها به صورت نظم تحت عنوان «شاهنامه حقیقت» مدون شده است و از مشهورترین کتب این فرقه به شمار مىرود و در آن این تجلیات نورانى و حقانى را به صورت نظم درآوردهاند، از این نوع افسانهها در دفترها و متون دستنویس دینى فرقه اهل حق که به گویش گورانى قدیم هستبه وفور یافت مىشود.
آنان معتقدند که آفرینش در دو مرحله اصلى انجام شده است: خلقت«جهان معنوى» و خلقت«جهان مادى» و تصورى که ازاین دو جهان دارند، معرف رنگ خاص فلسفى است.
گذشته از این مطالب، برخى از بزرگان اهل حق، توحید را بدون توضیح ارایه داده و مىگویند: «توحید تجلى ذات خالق (حق) در مخلوق است» (مثلا در على علیه السلام یا سلطان اسحاق) و ظاهرا این صریحترین تعبیر از توحید باشد که افراد این فرقه گاهى ابراز مىدارند.
حلول و تناسخ
ازجمله مبانى اعتقادى این فرقه عقیده به تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است و سخنان آنها راجع به تناسخ و حلول نیز متناقض و پراکنده است. براى درک این مطالب قبل از بحث در باره عقاید این مسلک باید معانى حلول و تناسخ توضیح داده شود.
در فرهنگ لغت فارسى تناسخ را چنین معنى کردهاند: «انتقال روح بعد از فوت از بدنى به بدن دیگر است» (6) به عبارت دیگر: تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن دیگر بعد از مفارقت آن از بدن اول، بدون آن که زمانى در بین آنها فاصله شود.
راجع به «حلول» نیزگفتهاند: «حلول عبارت از فرود آمدن چیزى است در غیر خود و در اصطلاح به معنى حلول ذات خداست در اشیا، و به کسانى که بر این عقیدهاند که خداوند در اشیا و در مرشدان حلول کرده استحلولیه گویند». (7)
اساس و مبانى اعتقادات اهل حق تناسخ وحلول بوده و به همین خاطر از بسیارى از مبانى اعتقادى اسلام فاصله گرفته و بیشتر به هندوییزم، مانویت و یا دین زرتشتى نزدیک شدهاند.
بنابر این، ضرورى است نگاهى داشته باشیم به نوشتههایى که کم وبیش اعمال و رفتار مردم اهل حق غرب کشور طبق شواهد عینى مؤید آن هستندو در موارد زیادى آن را مطرح و تایید مىکنند. یکى از افراد این مسلک (اهل کرند گهواره) در رابطه با حلول ذات مىنویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مىگردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مىنماید». (8)
اهل حق حلول روح و یا تجلى ذات را «دون نادون» مىگویند. دون کلمهاى است ترکى و آن را به معنى جامه مىگیرند و به عقیده آنها در ذات بشر ذرهاى از ذرات خدایى موجود است.
اصطلاحا به «ظهور ربانى در صورت جسمانى» که همیشه در نزد پاکان و برگزیدگان در گردش مىباشد، «گردش مظهر به مظهر» مىگویند و اگر بدن کامل باشد حق در او تجلى مىکند و ممکن استبه همان اندازه که حق و حقیقتبه على علیه السلام تجلى کرده، به دیگرى نیز تجلى کند. در این باره اهل حق معتقد به هفت جلوه متوالىاند و مىگویند: هربار خداوند «حق» با چندین تن از فرشتگان مقرب به صورت اتحاد در جسدهاى خاکى حلول کردهاند، این حلول به منزله لباس پوشیدن است که آن را جامه یا دون گویند و معتقدند که اولین تجلى کامل ذات خدا، تجلى به على علیه السلام است و دوم تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مىدانند. به همین جهت على علیه السلام و سلطان سهاک را برابر دانسته و مىگویند سلطان اسحاق (مؤسس) دون «مظهر» على علیه السلام است. (9)
درباره تداوم این تجلیات نوشتهاند: «قدرت کردگارى در وجودهاى مختلف ظهور نموده که بعد از سلطان اسحاق 12 خاندان و سرسلسله مرکز تجلى و دیدار بودهاند» (10) یعنى نه تنها قایل به حلول ذات در على علیه السلام و سلطان اسحاق هستند، بلکه از نظر اهل حق سرسلسله و پیران هم محل تجلى ذات الهى هستند.
اما در رابطه با این که تجلى ذات پس از ختم پیامبران به چه کسانى تعلق گرفته، آمده است:
«پس از ختم شریعت(دومرحله قبل از مرحله حقیقت) و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت) متجلى گردید که در واقع مىتوان گفت اگر چه خود تابع شرع و پیرو اسلام بودهاند، ولى به طرف کمال و وحدانیت گامى فراتر نهاده و به موشکافى و کشف حقیقت پرداختهاند». (11)
اهل حق همچنین معتقدند هر فرد هزار دون یا جامه عوض مىکند و در هزار و یکمین جامه، جامه ابدى مىپوشد و اگر جزء نیکوکاران باشد در جامه خوب مخلد خواهد بود و برعکس اگر فرد بدکردارى باشد در جامه ذلتخواهد ماند، کتاب شاهنامه حقیقتبه طور مفصل با اشاره به این مطلب، موضوع عهد گرفتن خدا از مردان حق و گردش «دون به دون» را بیان مىکند. (12)
اگر میل دارید به گلزار حق
بچینید گلها ورق در ورق
بباید کنید عهد با من کنون
به قامت پوشید چند جام و دون
بنوشید بر کام زهر زمان
بگردید در دهر در هر مکان
گهى با گدایان، گهى با شهان
بباشید در دون گردش کنان
ز روز ازل تا به روز شمار
بپوشید جامه به تن یک هزار
تقریبا اعتقاد به حلول، مورد اتفاق شاخهها و شعب مختلف فرقه اهل حق بوده و کسى اختلاف در آن ندارد، به همین خاطر آوردهاند:
«مردم اهل حق معتقد به سیر تکاملى بشر در اثر گردشهاى متوالى تناسخى است و در هر زمان تجلى به نوع حقانى را در وجود آدمى مىدانند». (13)
طبق اسنادى که اهل حق آن را معتبر مىدانند، تجلى ذات حق در افراد نیز مراتب شدت و ضعف دارد و هر تجلى، با تجلى دیگر مساوى نیست و بستگى به این دارد که فرد مورد تجلى چه فردى باشد، با این وصف این مسلک علاوه بر على علیه السلام و ائمه هدى و پیامبران که آنان را محل تجلى ذات مىدانند، بلکه عرفا و هر شخصى که پاک و خاکى و مستعد باشد، محل تجلى و حلول ذات مىدانند، گرچه بعضى در الفاظ نام تناسخ را استعمال نمىکنند ولى به آن اعتقاد دارند. مؤید این مطلب، ادعایى است که یکى از افراد این فرقه (14) از اهالى روستاى درود فرامان «گربان» که از سرسلسلههاى آتش بیگى محسوب مىشود دارد. وى مدعى حلول ذات حق در خودش بوده که اخیرا نوه پسرى او اصلاحاتى هم در این زمینه به وجود آورده است.
برخى از نویسندگان اهل حق در توضیح حقیقت تجلى مىنویسند:
«اما حقیقت که صورت تکاملى از عرفان و طریقت است، مىگوید هر انسانى ابلقول قادر است مرکز تجلى ذات حق شود و خود را از مذلت و تابعیت از زشتىهاى درونى رهاند». (15)
اقسام تجلى
در مورد تجلى و نحوه آن و کیفیتحلول در آثار اهل حق آمده است:
«کسانى که داراى اعمال پسندیده و خوب باشند، از جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را داراستبهرهمند شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مىشوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبودهاند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پستترى تنزل مىنماید». (16) در جاى دیگر تجلى را دوقسم نمودهاند: 1. تجلى ذات بشر 2. تجلى ذات مهمان، «تجلى ذاتى بر دو نوع است: یکى تجلى در بدو تولد مانند حضرت على علیه السلام و سلطان سهاک و بابا خوشین و حضرت عیسى علیه السلام که اینها را ذات بشر گویند ودیگرى تجلى ذاتى در سنینى از دوران زندگى که «ذات مهمان» اطلاق مىشوند، مثل حضرت سید فرضى (صحنهاى) که ذات مهمان بوده است». (17)
به عقیده این فرقه وقتى اشخاص صورت کاملى از عرفان و طریقت پیدا نمودند و به حقیقت دستیافتند، دیگر نیازى به عبادات مرسوم در شریعت ندارد.
نبوت (پیامبران الهى)
به عقیده اهل حق مسلک آنها از نظر آیین باطنى آخرین منزل (مرحله) وصل به خداست، آنها مىگویند: براى رسیدن به حق(خدا) بشر باید مراحلى را طى کند، این مراحل از نظر اهل حق عبارتند از:
نخستین مرحله، شریعت (آیین پیامبران) است، یعنى انجام آداب (فرائض)و مناسک و سنن ظاهرى دین وشرع.
مرحله دوم، طریقتیا اعمال و رسوم عرفانى است، بعضى هم مرحله سومى به نام «معرفت» یعنى عرفان و معرفت کامل به دین و تکامل بشرى، ذکر کردهاند. در این صورت شخص پیرو به مرحله «حقیقت» (حقانى)، یعنى وصل به خدا که مرحله چهارم باشد، مىرسد و این همان چیزى است که اهل حق مدعى آن هستند. به عقیده این فرقه مقصود و اساس مذهبشان حقیقتى است که سبب خلقت موجودات است. به همین خاطر مذهب این فرقه مملو از اسرار حقیقت است.
دیدگاه آنها هم نسبتبه شریعت و پیامبران بر این اساس بوده و بر پایه اصل اعتقاد به حلول و تناسخ است که معتقدند یک عده از پیشوایان آنها (على الخصوص هفتتنان هفتوان هفتسردار قوالطاسیان) در اعصار گذشته، در جامه «پیامبران» و صحابه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم و یاران امام حسین علیه السلام وحتى دوازده امام علیه السلام وعرفا و سلاطین به دنیا آمده و به ارشاد و هدایت مردم جهان پرداختهاند. مثلا به عقیده اهل حق پیامبرانى چون شیث، نوح، صالح، یعقوب، ایوب، شعیب، یونس و مسیح عبارتند از همان بنیامین«پیر اهل حق» که در جامعههاى گوناگون در میان مردم ظاهر گشته و مردم را هدایت نمودهاند، چنین افسانههایى در دفتر وکتب فرقه مخصوصا «حق الحقائق» یا «شاهنامه حقیقت» به وفور یافت مىشود.
مجید القاضى در این رابطه مىنویسد:
«مردم یارستان نبوت را براى تمام پیامبران مخصوصا خاتم النبیین حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم قبول داشته و آن را محترم و آخرین پیامبر الهى مىدانند». (18)
اما این فرقه اجمالا واضع قوانین را شارع مقدس نمىدانند و تکیه اصلى آنان در تدوین و اجراى قوانین بر قول پیران حقیقت است. وى در جاى دیگر مىنویسد:
«مردان برگزیده و دانشمندان (که مقصود از «مردان برگزیده» ظاهرا پیران حقیقت است) مىتوانند قانون مراودات اجتماعى را از قبیل ارث، قضاوت، داد و ستد (معاملات) باالهام از خط مشى یارى که مساوات وعدالت است، وضع نمایند». (19)
امامت و ولایت
اهل حق در مورد امامت نیز تعابیرى بسیار شبیه به نبوت داشته و همان الفاظ و اصطلاحات رایج را به کار مىبرند و بر مبناى اعتقاد به حلول و تناسخ، بیشتر پیران را مد نظر داشته و همه چیز را در آنها خلاصه مىکنند، اگر چه نامى هم از امامتبرده و در الفاظ، اسامى بعضى از ائمه معصومین را در جلوه یکى از پیران ذکر مىکنند. در این رابطه نوشتهاند:
«در امامت نیز کلیه امامان(اثنى عشر) و پیران حقیقت را از اولاد امام مىدانند و به امامت معتقدند». (20)
با این حال در کمتر جایى کلمات معصومین در دفاتر و کتب آنها دیده مىشود. در آثار و نوشتههایى که اشخاص اهل حق به عنوان رموز یارى نوشته و ارایه مىدهند، مثلا به عنوان ماخذ مشروعیت«شارب» چیزى از امامت و عقاید امامیه و سخنان اهل بیت علیهم السلام دیده نمىشود و در مواردى سخنان مجهول و مجعول را در تایید آن از ناحیه ائمه مىآورند، در حالى که منظور آن احادیث «شارب داشتن» نبوده است.
امامت در جایى دیگر چنین تعریف مىشود:
«مردم یارستان اعتقاد کامل به دوازده امامعلیهم السلام داشته، مخصوصا حضرت مهدىعلیه السلام را ناجى بشر از زشتىها و تاریکیهاى ظلمانى مىدانند». (21)
وى در جاى دیگر امامت را چنین توضیح مىدهد:
«پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت و حقیقت اهل حق) متجلى گردید». (22)
تقریبا تمام گفتهها و نوشتههاى منسوب به این فرقه در مورد امامت، همراه با قبول داشتن پیران و حلول و تناسخ است که متناقض با سخنان قبلى بوده و ظاهرا ائمه را طبق حلول وجلوههاى حقانى «دون نا دون» قبول دارند; چرا که بعضى از افراد منسوب به این فرقه (در شهرستان صحنه) اعتقاد به امامان شیعه و امام حسین علیه السلام را مطابق با تناسخ و حلول تعبیر مىکنند، با این که معتقدند امام دوازدهم در آخرالزمان ظهور کرده و دنیا را از عدل و داد پر خواهد کرد، منتهى به عقیده آنها هر یک از دوازده امام علیه السلام مظهر و یا جامه یکى از پیشوایان اهل حق مىباشد. در کتاب منسوب به جیحون آبادى (23) «دون به دون» شدن همه ائمه شیعه به جامه یکى از پیران به صورت نظم درآمده است. برخى از افراد این فرقه معتقدند سرى که خداوند به پیامبران گفته، سر نبوت که از آدم شروع شده و به محمد صلى الله علیه و آله و سلمکه خاتم پیامبران است رسیده; از آن پس به نام «سر امامت» که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام گفته و از على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف که دوازدهمین امام شیعه اثنى عشرى است منتقل گردیده، پس از غیبت امام دوازدهم، این سر به مقدسین که رئیس و سرسلسله طریقت و قطب زمان خودشان بودهاند، یکى بعد از دیگرى گفته شده است و نزد همین سرسلسلههاى 12گانه یا 11گانه «سر امامت» موجود بوده است. لذا آنان از غیب مطلع بوده و پیشگوییهاى آنها متحقق و یا به وقوع خواهد پیوست و حتى سرودههاى منسوب به پیشوایان و سرسلسلههاى پیران حقیقت رموزى دارد که هرکس نمىتواند به آن اسرار دستیابد. (24)
از طرفى به اعتقاد اهل حق، تفسیر و تعبیر این رموز هم کار هرکس نیست، مگر دانشمندان و عرفایى که تجلیات نورانى دارند و خودشان دیدهدار هستند.
حضرت على علیه السلام از دیدگاه برخى اهل حق
على علیه السلام در سخنان اهل حق گاهى به عنوان مظهر ذات حق، و زمانى در افواه ونوشتهها به عنوان اولین امام ذکر شده و اصولا نشانه بارز تشیع در این مسلک اعتقاد به على علیه السلام و قبول داشتن او هست که گاهى به طور متناقض شخصیت او را تعریف مىکنند و در بسیارى دفترها و کتب شخصیتحضرت على علیه السلام را از صورت حقیقى خود خارج کرده به درجه غلو رساندهاند. در عمل و افواه عامه، امامت را همانند شیعیان اثنى عشرى قبول نداشته و عرفا و پیران حقیقت را محور و هدایتگر و ادامه دهندگان راه انبیا مىدانند; زیرا معتقدند پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت تجلى کرده و طبیعتا اولین تجلى باید نسبتبه على علیه السلام روا داشته شود.
در جاىجاى دفاتر و کتب منسوب به این فرقه جملات فراوانى به چشم مىخورد که على علیه السلام را به درجه الوهیت رسانده و بالاتر از درجه امامت نشاندهاند.
صریحترین الفاظ در این باره را کتاب «حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت» دارد که سروردههاى یکى از افراد این مسلک است که «دون نادون» و تجلى ذات حق در وجود على علیه السلام را بیان مىدارد
بدور محمد همان کردگار
شد از جامعه مرتضى آشکار
در جاى دیگر دارد:
پس از رحلت احمد مصطفى
بر او جانشین گشت آن مرتضى
که آن مرتضى بود ذات خدا
به تختبقاء گشت فرمانروا (25)
اصولا اهل حق، همین اشخاص را واضع قوانین قلمداد مىکنند به ویژه سلطان اسحاق را واضع و تجلى ذات (مظهر) على علیه السلام مىدانند وبراى او منزلتى برابر با على علیه السلام قایلاند. آنچه که فعلا مشهود است و بین مردم اهل حق به آن اهمیت داده مىشود، اصول مسلک اهل حق است که بر هر اصل دیگر مثل رسومات شرط و اقرار، قرارمدارهاى «بیا و بس»پر دیورى و یا سرسپارى و اعتقاد به منصوبین سلطان اسحاق در بیا و بس (پردیورى) مثل هفت تنان هفتوان چهل تنان و چهل وان و غیره عملا ترجیح داده مىشود.
عدهاى از بزرگان اهل حق اعتقاد به الوهیت على علیه السلام را منکر شده و در این باره مىنویسند:
«...و یارستان هیچگاه حضرت علىعلیه السلام را خدا نمىدانند و آنچه مسلم و مشخص است نسبتهایى که به اهل حق به عنوان «على اللهى» بودن دادهاند و یا در بعضى کتب و مقالهها، «على اللهى» را شعبهاى از اهل حق مىدانند خلاف محض است; زیرا حضرت على علیه السلام که فقراى اهل حق به آن عشق مىورزند و آنچه در «کلام سرانجام» کتاب یارستان حکایت دارد، اهل حق بایستى به پیروان مؤمن و پاک باخته به حضرت على علیه السلام و عرفان گرانقدرش ارزش قایل شوند... در این صورت مردم اهل حق بزرگترین و بالاترین الهام گیرنده مکتب ذاتى على هستند که مىگویند على علیه السلام خدا نیست و اما از خدا هم جدا نیست». (26)
در نظر برخى از اهل حق، على علیه السلام نامحدود و بى انتهاست و مظهر کلى خداست و ذات خداوندى بیشتر از همه بر او نازل شده و تجلى پیدا کرده است.
سخنان او را تحت عنوان «سخنان حضرت مولا در خطبة البیان» چنین آوردهاند:
«انا الذی عنده مفاتیح الغیب; انا الذی بکل شیء علیم; انا الذی عندی خاتم سلیمان بن داود; انا مخرج المؤمنین من القبور; انا صلاة المؤمنین و زکاتهم و حجهم و جهادهم; انا البارىء المصور فی الارحام;انا منور الشمس و القمر و النجوم...».
به اعتقاد برخى از پیروان این مسلک، على علیه السلام کسى است که در زمانهاى مختلف و با صور گوناگون و در اجسام مختلف با نامهاى على، بهلول، اسحاق، بنیامین ظهور نموده و سلطان اسحاق مظهر على است و این دو یکى هستند کما این که تعابیرى این چنینى از امام صادق علیه السلام و امام مهدى علیه السلام دارند، این نوع سخنان، در میان عامه مردم اهل حق شنیده مىشود.
گاهى مقام على علیه السلام را از پیامبر بالاتر مىدانند و معتقدند على علیه السلام پیش از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم وجود داشته و گاهى هم بیان مىکنند على علیه السلام شهید نشده و هنوز نمرده است. ولى برخى از اهل حق الوهیت على علیه السلام را قبول نداشته، حضرت را به عنوان امام اول مىدانند.
اساسا بعضى اهل حق را چنین معرفى مىکنند:«اهل حق نامى استبر شعبهاى از غلاة، یعنى آنها که در باره على علیه السلام راه غلو را پیموده، آن حضرت رابه مقام الوهیتبالا بردهاند، بعضى از غلاة گفتهاند: «بارى تعالى ظاهر مىشود در صورت خلق و انتقال مىکند از صورتى به صورتى و کمال صورتش «على» است وچون بر آن معرفتحاصل کند، تکلیف از آن ساقط مىشود». (27)
ولى غلاة که مصداق روشن آن على اللهىها هستند، از نظر بعضى اهل حق رد شده است، اگر چه بعضى دیگر از کلمه «على اللهى» ابایى ندارند، بلکه به آن معترفند. بعضى دیگر از افراد منسوب به این فرقه مىنویسند:«گروهى سادهلوح اهل حق به علتبى اطلاعى از مبانى عقاید خود و معاشر و همسایگى با فرق مختلف دیگر از جمله على اللهىها، بدون این که خودشان هم متوجه شده باشند، اختلاط و امتزاج و انحراف مهمى در اساس مسلکشان به وجود آمده است». (28)
وى همچنین مىنویسد: «چون در افواه عموم شهرت دارد گروه اهل حق، على اللهى هستند و حاشا و کلا چنین تصورى در اصل باطل است». (29)
عدل
این فرقه بحث چندانى پیرامون عدل خداوندى ندارند و در کتب و دفاتر آنها بحث از عدل خیلى کم مطرح گردیده و وقتى صحبتى از عدل مىشود، اهل حق آن را با ابهام قبول داشته، اما مبنایى براى این پذیرش ارایه نمىدهند. مثلا یکى از افراد این مسلک که خودش را مدافع عقاید دینى آنها مىداند نوشته:«... در عدل هم خدا را عادل و قادر و نزاد و نمیر مىدانند». (30)
معاد(مرگ، حیات پس از مرگ)
اهل حق حیات پس از مرگ را نیز بر پایه همان اعتقادات تناسخى و حلولى تعبیر و تفسیر نمودهاند، گویى معاد در همین دنیا خواهد بود. در این باره یکى از افراد این فرقه مىنویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارستان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مىگردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مىنماید». (31)
اینجا هیچ توجهى به معاد موردنظر اسلام و قرآن نشده و بر اساس اعتقاد به حلول روح که هیچ سنخیتى با اسلام ندارد، حیات پس از مرگ را تعبیر و تفسیر مىکنند و بقیه شاخههاى اهل حق نیز با این گفته موافقاند.
وى در ادامه مىافزاید:«مردم یارى، بهشت و دوزخ را همین جهان مىدانند; زیرا معتقد به تعویض جسم و حلول روح هستند و مجازات اعمال در همین دنیا تحقیق پذیرد».
همو در توضیح این گونه تعویضات جسمانى مىنویسد:«کسانى که داراى اعمال پسندیده وخوب باشند، در جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را دارا شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مىشوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبودهاند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پستترى تنزل مىنمایند».
علاوه بر این تعویض جسم، در جاى دیگر مىنویسد:«مردم یارستان علاوه بر مکافات بعد از مرگ به یک محشر کلى نیزمعتقد بوده و آن زمانى است که این جهان،طبق مشیت الهى دگرگون گشته و به حسابها رسیدگى گردد». (32)
ظاهرا این فرقه مسئلهاى به نام برزخ ندارند و یا از آن طبق حلول روح در جسمهاى مختلف تعبیر کردهاند، در توضیح معاد و تفاوت آن با معاد شیعه اثنى عشرى مىنویسد:«مردم یارستان معاد را در روح پذیرفته و معتقدند روز محشر، روحهاى پاک به تجلى روح الهى پیوسته و روحهایى که در طول زمان تناسخى نتوانستهاند خود را تصفیه نمایند، به تناسب به مکافات اعمال خویش مىرسند». (33)
تا اینجا تمام مسایل مربوط به معاد مثل حشر و نشر، بهشت و دوزخ و مسایل پس از مرگ بر اساس حلول ذات و تجلى آن و یا تناسخ مىباشد که با معاد مورد قبول اسلام کاملا ناسازگار است و بیشتر به ادیان هند و زرتشتى نزدیکتر است و همین اعتقادات اساسا این مسلک را از اسلام جدا مىکند.
البته باید یادآور شد که بحث معاد و مرگ و حیات پس از آن همیشه مخلوط با بحثهاى حلول و تناسخ بوده است. از نوشتههاى پراکنده این مسلک چنین برمىآید که روح وقتى به جسم ابدى منتقل مىشود که هزار جسم یا هزار دون (جامه) پاک را گذرانده باشد و با گردش در جامههاى مختلف، جزاى اعمال گذشته خود را دیده و به تناسب اعمال گذشته به جامه دون مناسب خود خواهد رفت. مثلا اگر اعمال خوب داشته باشد به جامه بعدى که منتقل مىشود، جامه ثروتمندان و اشخاص مرفه خواهد بود و اگر اعمالش در جامه قبلى زشتبوده، در جامه بعدى به دون فقرا آمده و دچار مصایب و ناملایمات مىگردد. بالاخره تا هزار دون طى مىکند و پس از عوض کردن هزار دون «هزار یکمین» جامه خود را که عبارت از بقا و ابدیت است، خواهد پوشید و بدین طریق معاد و حیات ابدى شروع خواهد شد.
پىنوشتها:
1. ارزش میراث صوفیه، عبد الحسین زرین کوب، ص 97 96.
2. شاهنامه حقیقت (حق الحقایق) نعمت الله جیحون آبادى، مقدمه محمد مکرى.
3. نامه سرانجام(کلام).
4. سرسپردگان، محمد على خواجه الدین.
5. اندرز یارى، القاضی، مجید، کتابخانه طهورى، ص 69، تهران، 1359.
6. فرهنگ فارسى معین، ذیل کلمه تناسخ.
7. فرهنگ مصطلحات عرفا، ص 153.
8. آیین یارى، مجید القاضی، طهورى، تهران، 1359، ص 45.
9. غلاة شیعه، ابراهیمى، ص 269. 10. آیین یارى، ص 45.
11. همان ماخذ، ص 12.
12. شاهنامه حقیقت، جیحون آبادى، ص 44.
13. آیین یارى،ص 12.
14. منصور میرزا(اهل روستاى درود فرامان کرمانشاه) پدر نظام مشعشعى نوه او سام مشعشعى است.
15. اندرز یارى.
16. همان ماخذ.
17. همان ماخذ.
18.رمز یارى، ص 112.
19. اندرز یارى.
20. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، قاسم افضلى، ص 14.
21. آیین یارى.
22. رمز یارى، ص 112.
23. شاهنامه حقیقت، ص222 218.
24. رمز یارى.
25. «شاهنامه حقیقت»، ص 812.
26. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1213.
27. طرایق الحقایق، ج2، ص 109.
28. برهان الحق، ص 2.
29. همان ماخذ، ص 155.
30. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1314.
31. آیین یارى، ص 45.
32. همان ماخذ.
33. رمز یارى، ص 113.