کلیات دین شناسى (3)-ضرورت و رسالت دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
درمباحث گذشته، (1) مسایلى از دینشناسى بررسى شد که فهرست آنها بدین قرار است:
1. اهمیت و حساسیت دین شناسى;
2. تاریخ بحث دینشناسى;
3. رهیافتهاى گوناگون به این مساله;
4. نمونههایى از مسایل دینشناسى;
5. واژه شناسى دین;
6. بررسى تعریفهاى دین;
7. طبقهبندى ادیان;
8. کاربردهاى دین;
9. عنصر مشترک ادیان;
10.ماءخذ و سرچشمه دین.
در این مقال دو مساله دیگر از مسایل دینشناسى بررسى خواهد شد; یکى مسالهضرورت دین، یعنى اینکه از دیدگاه کلامى و با نگاهى انسان شناختى و توحیدى دلیلبرلزوم دین براى بشر چیست؟. و دیگرى مساله رسالتیا قلمرو دین; یعنى دین درکدام حوزه از حوزههاى مربوط به حیات انسان ایفاى نقش مىکند؟ قلمرو هدایت دین تاکجاست؟ رسالت هدایتى دین چیست؟. ارتباط وثیق این دو مساله را مىتوان توجیهمعقولى براى طرح و بررسى آن دو در یک مقاله بهشمار آورد.
1. چرا بشر به دین نیاز دارد؟
آیا بشر از ایننظر که داراى حیات طبیعى و غریزى است، به دین نیاز دارد؟
آیا انسان از این نظر که داراى حیات فکرى و عقلى است، به دین نیاز دارد؟
آیا بشر از این نظر که زندگى فردى دارد، دین مىخواهد؟
آیا انسان از این نظر که زندگى اجتماعى دارد، دین مىخواهد؟
آیا بشر از این نظر که با آفریدگار خود رابطهاى آگاهانه و آزادانه دارد،نیازمند دین است ؟
آیا انسان براى حیات دنیوى خود، به رهبرى دین نیازمنداست؟
آیا بشر براى حیات اخروى خود، به رهبرى دین نیازمند است؟.
و آیا...؟
دین و هدایت
از مطالعه آیات قرآن بهدست مىآید که دین نوعى هدایت است. چنانکهمىفرماید:
فامایاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف علیهمولاهم یحزنون (2) اگر از جانب منهدایتى براى شما آمد، پس آنکس که هدایت مرا پیروى کند، بر آنان بیمى نیست و نهآنان محزون خواهد بود.
نظیر این آیه در آیه123 سوره طه نیز آمده و درآن آیه نتیجه پیروى از هدایتالهى را مصونیت از گمراهى و بدبختى (ضلالت و شقاوت) دانسته است.
این دو آیه پس از آیات مربوط به خلقت آدم و خروج او از بهشت و هبوط به زمیناست، از اینجا روشن مىشود که مقصود از هدایت، هدایت غریزى و حتى هدایت عقلىنیست، بلکه هدایتشرعى و دینى است که از طریق وحى تشریعى به آدم و نسل او خواهدرسید. در جاى دیگر فرموده است:
قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقیم دینا قیما مله ابراهیم حنیفا و ماکانمنالمشرکین. (3) بگو به درستى که پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است وآندینى استوار (یعنى) آیین حنیف ابراهیم است; او از مشرکان نبود.
چنان که کتابهاى آسمانى چون تورات و انجیل و قرآن به عنوان کتب هدایت توصیفشدهاند، روشن است که این کتب، مشتمل بر عقاید و احکام و آداب دینى بودهاند.
درباره قرآن مىفرماید:
شهر رمضان الذىانزل فیهالقران هدى للناس ... (4) ماه رمضان که قرآن براى هدایتمردم در آن نازل گردید.
و درباره تورات و انجیل مىفرماید:
وانزل التوراه والانجیل من قبل هدى للناس. (5) قبل از این، تورات و انجیل رابراى هدایت انسانها نازل کرد.
بنابراین، دین، رسالت هدایتبشر را برعهده دارد.
هدایت و اختیار
هدایت دینى بر پایه اختیار استوار است، چنانکه اختیار با عقلو اراده عقلانى ملازمه دارد، از این روى، به عنوان اصلىترین شرط تکلیف دینىشناخته شده است، و هم از این روى است که موجوداتى که از عقل و اختیار بهرهاىندارند، تکلیف دینى نیز ندارند، رابطه هدایت دینى با اختیار در آیات بسیارى ازقرآن بیان شده است که دو نمونه را یادآور مىشویم:
انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا اناهدیناهالسبیل اما شاکرا و اما کفورا. (6) ما انسان را از نطفهاى مختلط آفریدیم،آنگاه او را شنوا و بینا ساختیم ، ما راه را به او نشان دادیم ، یا شکرگزار استیا کفران کننده.
و قلالحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر. (7) بگو (آنچه بر من وحىگردیده و من آن را بر شما تلاوت نمودهام) حق و از جانب پروردگار است; پس هر کسمىخواهد ایمان آورد، و هر کس مىخواهد کافر شود.
هدایت و معرفت
بدیهى است هدایتشرایط و مقدماتى دارد که معرفت از مهمترین واساسىترین آنها است، یعنى انسان براى آنکه از هدایت دینى بهرهمند گردد باید ازجهانبینى استوارى برخوردار باشد. این جهانبینى از اضلاع و ابعاد زیر تشکیلمىگردد:
1. شناختخدا و صفات جمال و جلال او;
2. شناخت جهان و غایتخلقت آن;
3. شناخت انسان و غایت آفرینش او;
4. شناخت راه وصول به غایتخلقت ;
5. شناختشرایط ووسایل لازم براى پیمودن این راه و شیوه تحصیل آنها;
6. شناخت موانع و خطرهاى راهو شیوه مبارزه با آنها.
مطالب یاد شده که با تحلیل و تحقیق عقلى نیز قابل اثبات و تبیین است، از آیاتو روایات به روشنى استفاده مىشود. قرآن کریم در آیات مربوط به بعثت از تعلیمکتاب و حکمتبه عنوان یکى از وظایف پیامبر اکرم(ص) یاد کرده مىفرماید:
یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهمالکتاب والحکمه. (8) پیامبر اسلام، آیاتالهى را بر مردم تلاوت کرده آنان را تزکیه مىنماید، و کتاب و حکمت را به آنانمىآموزد.
تقدم تزکیه بر تعلیم از باب تقدم سبب فاعلى بر فعل و مقدمه بر ذىالمقدمهنیست، بلکه از باب تقدم سبب غایى فعل بر آن است; یعنى ارزش الهى علم و معرفت درگرو تزکیه و تقواست، و از این نظر تزکیه بر تعلیم تقدم رتبى و ارزشى دارد، اگرچه از جنبه مقدمى و فاعلى تعلیم مقدم بر تزکیه است، چنانکه در آیه دیگرىمىخوانیم:
آیات قرآن در زمینه دعوت به خداشناسى و شناخت عجایب آفرینش انسان و جهان، وغایت و فرجام خلقتبسیار است و
‹رسث/››ح .درادن دوجو نخسود نیا نایم ىضراعت هنوگچیه و .دیدرگ نایب هک تسا ىتهج رطاخهب ىرگید رب هیکزت ومیلعت زا کیره مدقت و ،تسا لوبق دروم ىحو هاگدید زا بلطم ود ره ،نیاربانب .تسانآ دییات رب لیلد میهاربا نوچ ىدارفا زا بلاطم هنوگنیا لقن هک تسا نشور ىلو،دنک ثوعبم ار ىربمایپ نینچ وا هیرذ نایم رد هک تسا دنوادخ زا وا تساوخرد و 7لیلخ میهاربا نخس لقن هچرگ هیآ نیا .تسا هدیدرگ رکذ هیکزت رب مدقم تمکح و باتکمیلعت ،هیآ نیا رد )9( وضوح این مطلب ما را از ذکر نمونه بىنیازمىسازد، چنانکه روایات این باب نیز بسیار است و ما در اینجا به ذکر چند روایتبسنده مىکنیم:
1. حدیث نبوى معروف که دانشآموختن را یک فریضه دینى و همگانى بهشمار آوردهاست (طلب العلم فریضه على کل . مسلم) (10)
2. در روایتى از امام صادق(ع) محورهاى مهم معرفتبه شرح زیر بیان شده است:
الف) شناختخداوند (ان تعرف ربک ); ب) شناخت صنع خداوند به ویژه در مورد خلقتانسان(ان تعرفما صنعبک); ج) شناخت دستورهاو برنامههاى الهى (ان تعرفماارادمنک);د) شناخت آفات و آسیبهاى دینى (ان تعرف ما یخرجک من دینک) (11) .
در روایتى از امام على(ع) کمال دین به شناخت دین و عمل به آن دانسته شده و کسبدانش از کسب مال ضرورىتر شناخته شده است. (12) 3. در حدیثى از امام صادق(ع) آمدهاست:
کسى که عملش بر مبناى بصیرت و آگاهى نیست، بسان فردى است که از بیراه مىرود،هر چه سریعتر رود از مقصد دورتر مىشود. (13)
ابزار معرفت بهطور کلى انسان ازچهار طریق مىتواند به شناخت تکوین و تشریع نایل آید که عبارتند از:
1. طریق حسى که چشم و گوش از مهمترین ادوات شناختحسى است. معرفتحسىویژگىهایى دارد; اولا: جزئى و شخصى است، ثانیا: محدود به واقعیتهاى مادى است،ثالثا: محدود به ظواهر پدیدههاى م ادى است، و به ذوات اشیاء راهى ندارد.
بنابراین، شناختحسى نمىتواند جهانبینى جامع و استوارى را براى انسان فراهمسازد، و اگر چه در تح قق آن سهم مؤثرى دارد و بشر از آن بىنیاز نیست، ولى کافىنخواهد بود.
2. طریق عقلى که مواد آن را اصول و قواعد کلى عقلى، و صورت آن را تجزیه وتحلیلهاى عقلى تشکیل م ىدهد. این معرفت، ویژگىهایى دارد که عبارتند از: الف)کلىو فراگیراست; ب)متعلق آن مطلق هستى ا عم از مادى و مجرد است; ج)تاحدى به کنه وذوات اشیاء نیز راه مىبرد، با این حال بر درک مصادیق و ج زئیات امور رسا نیست، وچون پارهاى از این مصادیق و جزئیات از حوزه معرفتحسى نیز بیرون است، بن ابراین،معرفتحسى و عقلى نه بهطور جداگانه و نه درکنار هم رفع نیازمندى معرفتى بشرتوانا نیستند، هرچند در این زمینه سهمبزرگى را ایفا مىنمایند و نظام معرفتى بشربدون آن دو صورت نمىپذیرد.
3. طریق کشف و شهود باطنى که از طریق ریاضتهاى روحى بهدست مىآید. و از آنجاکه رکن مهم این طریق همانا ریاضت و رعایتیک سلسله برنامههاى عملى است، کسب آندر گرو معرفتى پیشین است که چون عقل و حس کافى در بهدست آوردن، آن نیستند، بایداز طریق دیگرى تحصیل نمود و آن طریق وح ى است.
4. طریق وحى که ثبوت آن مبتنى بر حس و عقل است، آنگاه به معرفتحسى و عقلىانسان وسعت و عم ق مىبخشد; یعنى از حقایقى پرده برمىدارد که از شعاع معرفتحسى وعقلى بیرون است، مانند آنچه م ربوط به جزئیات احکام و اخلاق (فروع دین)است، وآنچه مربوط به مراحل عالیه خداشناسى استدلالى مانند «وحدت حقه» ویا مربوط بهجهان آخرت است.
کمال مطلوب و نیاز به دین
در حقیقت، جهانبینى دینى کاملترین نوعجهانبینى است که بشر مىتواند به آن دستیازد، و چون بدون داشتن جهانبینى کامل،تکامل در حوزه علم و عمل به دست نمىآید، بنابراین، انسان در کمال علمى و عملىخویش نیازمند دین است. واین است علت نیازمندى انسان به دین از آغاز تا پایان، وبراهین و دلایلى که در متون دینى و کتب فلسفى و کلامى بیان گردیده است، شرح وتفسیر این علت اساسىاست. این علت اساسى، به گونهاى روشن در کلام محقق طوسى آمدهاست. وى پس از نقل کلام فخرالدین رازى درباره فواید بعثت پیامبران گفته است:
ضروره وجود الانبیاء لتکمیل الاشخاص بالعقائدالحقه والاخلاقالفاضله والافعالالمحموده النافعه لهم فىعاجلهم و آجلهم، وتکمیل النوع باجتماعهم علىالخیروالفضیله و تساعدهم فىالامور الدینیه و سیاسه الخارجین عن جادهالخیروالصلاح... (14)
حاصل عبارت یاد شده این است که ضرورت نبوت به خاطر تکمیل بشر است در حیاتفردى و اجتماعى او; زیرا هر فرد از افراد بشر در پرتو عقاید حقه و اخلاق پسندیدهو کارهاى شایسته به کمال مطلوب خویش دست مىیازد، چنانکه کمال حیات اجتماعىانسان نیز در گرو این است که اجتماع آنان براساس خیر و فضیلت، استوار گردد، ودر کارهاى دینى یکدیگر را یارى نمایند، و نیز کسانى که از راه خیر و صلاح فاصلهمىگیرند، با تدبیر و سیاست دینى ادب شوند.
فلاسفه اسلامى و ضرورت دین
فلاسفه اسلامى (فیلسوفان مشایى مسلمان) ضرورت دین ونبوت را بر اساس نیازمندى حیات اجتماعى بشر به قانونى کامل و عادلانه تبیینکردهاند، تبیین برهان آنان که ابن سینا در کتاب اشارات تقریر و محقق طوسى شرحکرده چنین است:
1. انسان به تنهایى نمىتواند به نیازهاى طبیعى خود پاسخ گوید، بلکه به مشارکتو همکارى دیگران نیاز دارد. از این رو گفتهاند «انسان مدنى بالطبع است».
2. غریزه شهوت و غضب در انسان او را به سودجویى و تعدى به دیگران برمىانگیزد،و نتیجه آن اختلال نظم اجتماعى است. از این رو، حیات اجتماعى انسان نیازمندقانونى عادلانه است، که حقوق و وظایف افراد را تعیین کند.
3. تدوین این قانون به دستخود مردم، زمینهساز نزاع و اختلاف است، و در نتیجهچیزى که غرضى از آن جلوگیرى از بروز اختلاف و رفع نزاع است، خود سبب بروز نزاع واختلاف خواهد بود.
4. پس قانونگذار باید از ویژگىاى برخوردار باشد که او را از دیگران ممتاز کندو اطاعت او را گردن نهند. و او همان پیامبر الهى است که با آوردن معجزه دعوىپیامبرى خود را اثبات مىکند، و در نتیجه لزوم اطاعت او بر دیگران آشکار مىگردد.
5. انسانهاى معمولى، اجراى عدل را چندان مهم نمى شمارند و بیشتر به تامینمنافع خود مىاندیشند. و به عبارت دیگر،نیازهاى فردى را بر نیازهاى نوعى مقدممىدارند، از این رو، براى اینکه آنان به قوانین دینى احترام بگذارند و اجراىآنها را مهم تلقى کنند، پاداشها و کیفرهاى اخروى مقرر گردیده است.
6. توجه به پاداشها و کیفرهاى دینى متفرع بر شناختخداوند، است که پاداش و کیفر اعمال به دست اوست. از این رو، شناختخداوند نیز از معرفتهاى دینى لازم بهشمار آمده است.
7. براى تحکیم معرفتبه خداوند، عبادتها و اذکار و مناسک دینى مقرر گردیده است،بنابراین، دین، انسان را به امور زیر فرا مىخواند:
الف) ایمان به وجود خداوند دانا و توانا;
ب) ایمان به شریعتآورى از جانب خداوند;
ج) ایمان به وعده و وعید اخروى (پاداش و کیفر);
د) انجام دادن عبادتهاى دینى براى یاد کردن خدا و صفات جمال و جلال او;
ه) پیروى از قوانین دینى کهبراى زندگى اجتماعى بشر وضع گردیده است.
دین با تفسیرى که از آن شد، تجلى حکمت و رحمت الهى و نعمت عظیم خداوندى است.
اما حکمت، از آن نظر که نظام زندگى بشر را استوار مىسازد.
و اما رحمت، زیرا که خداوند به دین داران پاداش جزیل اخروى عطا مىکند.
و اما نعمت، زیرا که انسان دیندار به معرفتى عالى از جهان آفرین نایل مىگردد،و آن ابتهاج و سرور حقیقى براى عارفان است .
محقق طوسى پس از شرح برهان فوق و پاسخ به اشکالهاى فخرالدین رازى مطلبى را بهعنوان نقد کلام ابنسینا آورده و گفته است:
همه آنچه را که شیخ درباره شریعت و نبوت بیان نمود. چنین نیست که انسان بدونآن نتواند زندگى کند، بلکه نقش آنها در کمال نظام زندگى دنیوى و اخروى بشر است،ولى حیات ضرورى انسان از طریق قوانین و تدابیر غیر دینى نیز امکانپذیر است.چنانکه در روى زمین جوامع غیر دینى نیز وجود دارد. (15) یعنى اگر نگرش ما بهانسان به عنوان یک موجود صرفامادى باشد و حیات او را منحصر در حیات مادى ودنیوى بدانیم، ممکن است اجتماع بشرى براساس قوانین غیر دینى نیز نظم لازم رابهدست آورد. ولى اگر انسان شناسى مبتنى بر دو بعدى بودن انسان باشد و در کنارحیات مادى و دنیوى به زندگى معنوى و اخروى نیز براى انسان قایل شویم، بلکه آنرا اصل و فلسفه حیات ا و بدانیم، قانون و شریعت الهى امرى ضرورى و اجتنابناپذیر خواهد بود، و بدیهى است کلام ابنسینا بر پایه چنین انسانشناختىاى استواراست.
قاعده لطف و لزوم دین
متکلمان اسلامى، لزوم دین و تکلیف را براساس قاعده لطفتبیین کردهاند. مقصود از قاعده لطف دین است که به مقتضاى جود و حکمتخداوند،انجام دادن آنچه بشر را به هدف از آفرینش او و وصول به مقام قربالهى نزدیکمىسازد، واجب و لازم است.
اساس این قاعده کلامى را لزوم هماهنگى میان فعل و فاعل ( اصل سنخیت) تشکیلمىدهد. به عبارت دیگر لازمه کمال در ذات و صفات ذاتى خداوند، کمال در فعل و صفاتافعال است. بنابراین، شان الوهیت و ربوبیتخداوند اقتضا مىکند که آنچه بشر رادر نیل به غایت مطلوب او کمک مىکند، در اختیار او قرار دهد. و این، مفاد قاعدهلطف در اصطلاح متکلمان عدلیه است.
براساس این قاعده، در تبیین لزوم تکلیف و شریعت گفتهاند: تکلیف و شریعت از دونظر لطف در حق انسانهاست . و چون لطف ضرورى است، تکلیف و شریعت نیز ضرورى خواهدبود، آن دو جهت عبارتنداز:
1. به حکم عقل، شکر منعم واجب است، چنانکه عدل، انصاف، وفاى به عهد نیز واجبو کارهاى مقابل آنها قبیح و ناروا هستند(تکالیف عقلى).
از طرفى التزام به عبادات شرعى، در تقویت و تحکیم تکالیف عقلى مزبور مؤثر وکارساز است. بنابراین، تکالیف شرعى نسبتبه تکالیف عقلى لطف هستند، و لطف واجباست. پس تکالیف شرعى نیز واجب و ضرورىاند.
2. علم به پاداشها و کیفرهاى اخروى نقش مؤثرى در گرایش انسان به طاعت و دورىاز معصیت دارد، این آگاهى از طریق حس و عقل به دست نمىآید، بلکه راه آن منحصردر وحى و شریعت آسمانى است.
بنابراین، از این نظر نیز تکلیف و دین لطف در حق انسانهاست، پس ضرورى است. (16)
آیا بحث از علت نیاز به دین، بحثى برون دینى است ؟
از مطالب یاد شده روشن شد که این بحثیک بحث عقلى است، یعنى عقل براساسیافتههاى معرفتى خود درباره خدا و انسان، ضرورت دین و علت نیازمندى انسان بهدین را تبیین مىکند، هرچند تعالیم دینى نیز بر آن دلالت دارند، چنانکه نمونههایىاز آیات و روایات را طى بحث گذشته به عنوان شاهد و موید یادآور شدیم. اکنون اگرجنبه عقلى آن را در نظر آوریم منهاى تاییدهاى دینى آن باید گفت این بحث ازبحثهاى برون دینى و به اصطلاح مسایل فلسفه دین است.
ولى اگر از این منظر به مساله بنگریم که تعالیم دینى عقل و تحلیلهاى آن راتاکید نموده است، گویا که عقل بر همان مسندى تکیه زده است که دین بر آن تکیهدارد، مىتوان این بحث را یک بحث درون دینى نامید، یعنى با تحلیل عقلى مفاهیم وتعالیم دینى تبیین و اثبات مىگردند. در این صورت، مساله مورد بحث، از مسایلحوزه علم کلام خواهد بود.
در هر صورت، طرح چنین بحثى مخصوص کسانى نیست که هنوز دینى الهى را برنگزیدهاند، و در پى آنند که با بررسى اینگونه پرسشها دین دلخواه خود رابرگزینند، بلکه دین داران نیز حق طرح چنین پرسشهایى را دارند. طرح اینگونهپرسشها از طرف آنان نه از روى تردید و شک است، بلکه به انگیزه رشد و افزایش بارمعرفتى خود است تا در کنار تعبد دینى، آن نیز شکوفا گردد.
اصولا اینگونه پرسشها که از عقل و فطرت آدمى سرچشمه مىگیرد، فى حد نفسه هیچگاهمذموم و زیانبار نخواهد بود، قبح و زیان آنگاه پدید مىآید که یا پرسشگر اغراضغیر معرفتى را طلب کند، و یا پاسخگو، توان پاسخگویى صحیح و روشن آن را نداشته وبه مغالطه پناه برد.
2 . قلمرو شناسى دین
یکى از بحثهاى حوزه دین پژوهى، بحث درباره قلمرو و اهدافدین است، در این باره سه نظریه کلى مطرح شده است:
1. قلمرو دین مسایل حیات اجتماعى بشر و اصلاح زندگى دنیوى اوست، از این دیدگاهدین با ایدئولوژىهاى بشرى و غیر دینى از جنبه غایت و هدف تفاوتى ندارد، اگرتفاوتى هست در نوع برنامهها و شیوههاى دستیابى به آن هدف است. در پیدایش اینطرز تفکر دو عامل نقش عمده داشته است: الف) ترقى تهاجم آمیز جوامع غربى درزمینه علم و دانش جدید و بهبود وضعیت زندگى مادى آنان; این پدیده جدید سببپیدایش این ذهنیتبراى برخى از مسلمانان شد که چه بسا علت عقب ماندگى ما ازقافله تمدن صنعتى جدید دین و آیین ماست و اینکه دین پیوسته ما را به معنویاتدعوت مىکند و مسایل آخرت را جدى و مهم تلقى مىنماید، از این رو، سبب غفلت ما ازمسایل دنیوى شده است. اینجا از نقش تفکرهاى الحادى و مادىگرایانهاى که دین راعامل تخدیر و افیون براى تودهها مىانگاشتند نیز نباید غفلت ورزند.
دربرابر چنین طرز تفکرى برخى از علماى دینى و روشنفکران مذهبى اندیشه دینبراى دنیا را مطرح نموده و بر جنبه دنیوى دین پاى فشردند. و رفته رفته اینطرزتفکر پدید آمد که هدف پیامبران چیزى جز اصلاح وضعیت زندگى دنیوى بشر وبرقرارى عدل و قسط اجتماعى نبوده است.
ب) عامل دیگرى که در پیدایش چنین نظریهاى مؤثر واقع شد ترویج اندیشههاىمارکسیستها و ایدئولوژى به اصطلاح مبارزهجو و نجاتبخش مارکسیسم در بین جوانان وروشنفکران بود، در روزگارى که استعمار و استبداد جوامع اسلامى را به بردگىذلتآورى کشیده بود. هرگونه شعار آزادى خواهى و مبارزهجویى با استقبال شدیدمواجه مىشد، و این رصتبسیار خوبى براى جناحهاى مارکسیستى و چپگرا بود، کهایدئولوژى مارکسیستى را به عنوان یگانه حامى قشرهاى ستمدیده معرفى کنند، اینامر سبب شد که برخى از عالمان دینى و روشنفکران مذهبى از اسلام بهعنوان مکتبىمبارز و ظلم ستیز یاد کرده و برآموزشهاى دینى مربوط به شئون دنیوى بشر تاکیدورزند، و به تدریج این ذهنیت پدید آمد که گویا هدف اصلى دین همانا اصلاح وضعیتدنیوى بشر است.
2 . هدف دین چیزى جز تربیت معنوى و اصلاح زندگى اخروى بشر نیست، آنچه شایستهآفریدگار جهان و پیامآوران اوستحقا و منطقامىباید در همین مقیاسها وتعلیماتىباشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است. و الاآموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آناست چه تناسب و ضرورت مىتواند داشته باشد، ابلاغ پیامها و انجام دادن کارهاىاصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است وتنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها و پاستورها و گاندىهاست.
قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براىدنیاى ما نمىدهد، بلکه ما را ملامت مىکند که چرا این اندازه به دنیا مىپردازید وآخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مىکنید، چنانکه مىفرماید«بلتوثرونالحیوهالدنیا والاخرهخیرواءبقى (17) و نیز مىفرماید: کلابل تحبونالعاجله و تذرون الاخره (18) .
در سى و چهار سوره قرآن، که به لحاظ تعداد کلمات جمعا در حدود 65 درصد کلقرآن مىشود، با آیاتى آغاز مىگردد که اعلام کننده این مطالب است که اولا نازل شدهاز طرف خداست، و ثانیا ماموریت و منظور آن، انذار و بشارت در زمینه آخرت است وراهى استبه سوى خالق یکتا، و آنچه در هیچ یک از این سرفصلها یا سر سورهها دیدهنمىشود این است که گفته شده باشد ما آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت واقتصاد و مدیریت و اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد. ولى بهطور کلى گفتهشده است که شما در روابط فیمابین، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنید وتا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهى بهشت نخواهد کرد (19) .
3 . اصلاح زندگى دنیوى و اخروى بشر، هر دو مورد توجه دین بوده و هست، هر چنداین دو هدف در طول یکدیگر قرار دارند و با یکدیگر تعارضى و تزاحمى ندارند.
دنیا گرچه مقدمه آخرت است و راه است نه مقصد، ولى بدون اصلاح راه و تحصیلمقدمه نمىتوان به مقصد رسید و ذىالمقدمه را به دست آورد. از این رو، در تعالیممعلمان الهى دین آمده است، «من لامعاش له لامعادله» و نیز آمده است «لیس منامنترک آخرته لدنیاه اوترک دنیاهلاخرته».
بر این اساس باید گفت: «دین روش ویژهاى براى زندگى دنیوى انسان است که مصلحتدنیوى بشر را در جهت کمال اخروى و حیات ابدى او تامین مىکند. از این رو، لازماستشریعت دربرگیرنده قوانینى باشد که به نیازهاى دنیوى انسان نیز پاسخگوید (20) .
نظریه سوم به صورتهایى قابل تقریراست:
1/3. اصلاح دنیا و آخرت به عنوان دو هدف مستقل و در عرض یکدیگر مورد توجه دینبوده است.
2/3. همانگونه که اشاره شد، هدف اصلى و نهایى دین اصلاح حیات اخروى بشر است،ولى نیل به این هدف آرمانى در گرو اصلاح حیات دنیوى اوست، پس حیات دنیوى از آننظر که مقدمه حیات اخروى است مورد توجه دین است، و هیچگونه ارزش ذاتى و مستقلار آخرت ندارد.
3/3. گرچه حیات دنیوى مقدمه حیات اخروى است و اصلاح آن، مقدمه اصلاح زندگىاخروى است و در نتیجه زندگى دنیوى نسبتبه زندگى اخروى جنبه مقدمى دارد، ولىچنین نیست که خود بهطور جداگانه فاقد هرگونه ارزش بوده و به صورت مستقل موردتوجه دین نباشد، ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى با اینکه مقدمه و وسیله وصول به ارزشاصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نیستند.
توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذىالمقدمه دوگونه است: یکى اینکه ارزش مقدمه ایناست که به ذىالمقدمه مىرساند، پس از رسیدن به ذىالمقدمه وجود و عدمش یکسان است;مثلاانسان مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرارمىدهد، بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى او یکسان است.
دیگر اینکه مقدمه در عین اینکه وسیله رسیدن به ذىالمقدمه است، پس از وصول بهذىالمقدمه، وجود و عدمش یکسان نیست. مانند معلومات کلاسهاى اول و دوم که مقدمهاىبراى رسیدن به معلومات کلاسهاى بالاتر است، و مانند وضو که مقدمه شرعى براىخواندن نماز است، ولى خود نیز حسن است و ثواب ذاتى دارد. در اینگونه موارد،مقدمه در حقیقت مرتبه ضعیفى از ذىالمقدمه است، و یا مقدمه و ذىالمقدمه هر دو ازدرجات کمالى بالاتر مىباشند (21) .
شایان ذکر است که مقصود از اصلاح زندگى دنیوى تنها بهرهمندى از مواهب طبیعى وبرخوردارى از زندگى مرفه و آسوده نیست، بلکه مقصود این است که حیات دنیوى برپایه عدل و راستى و فضلیت استوار باشد، و به عبارت دیگر توحید عملى در بعد فردىو اجتماعى تحقق یابد. در عین اینکه مقدمه نیل به سعادت و رستگارى اخروى است،خود نیز درجهاى از هدف دینى را تشکیل مىدهد و از حسن ذاتى برخوردار است; زیراچنانکه گفته شد، چنین حیاتى تجلى توحید عملى در بعد فردى و اجتماعى آن است، وتوحید در سر لوحه اهداف پیامبران الهى و ادیان آسمانى قرار دارد.
معیار قلمرو شناسى دین
درباره اینکه از چه راهى و براساس چه معیارى مىتوانقلمرو دین را شناخت چند نظریه مطرح شده و یا قابل طرح است:
1 . بحث قلمرو شناسى دین یک رویکرد برون دینى است، و راه شناخت آن تعیینانتظارهاى بشر از دین است; یعنى باید ببینیم دین براى چه آمده و چه مىتواندبکند.
انسان باید نخست نیازهاى خود را به اصلى و فرعى تقسیم کند، و براین اساسقلمرو دین را مشخص سازد، حال اگر پیش فرض انسان درباره دین این باشد که دینآمده است تا به همه نیازهاى انسان اعم از اصلى و فرعى پاسخ گوید، قلمرو دین بسىگسترده خواهد بود، چنین فردى مىکوشد تا از کمترین اشارههاى دینى بیشتریناستفاده را بنماید تا آموزشهاى دینى را با دیدگاه و انتظار خود هماهنگ سازد، واگر پیش فرض دین شناسى او این باشد که دین براى پاسخگویى به مسایل اصلى زندگىآمده است، سطح انتظار او از دین نیز محدود به همین بخش خواهد شد. یعنى دین آمدهاست تا به نیازهایى پاسخ گوید که از طریق غیردین برطرف نمىشود (22) .
در اینکه انسان شناسى فىالجمله در انتظار بشر از دین مؤثر است، جاى تردیدنیست; زیرا هدف کلى دین هدایتبشر و پاسخگویى به نیازهاى اصیل اوست، ولى اینمطلب در سطح کلى عام استوار است، بر پایه این ملاک، از دین انتظار مىرود که بههمه ابعاد وجودى انسان توجه کند، هم بعد فکرى و عقلانى، و هم بعد عاطفى واحساسى، و هم بعد غریزى و مادى، ولى از آنجا که درک عقلى و علمى بشر در شناختهمه زوایاى وجودى خویش رسا نیست، و معرفت وحیانى فراتر و برتر از معرفت عقلانى وتجربى است، در کشف نیازهاى اصیل انسان بهطور جزئى و مشخصى باید از دین و معرفتوحیانى کمک گرفت، و هرگاه میان معرفتبشرى و وحیانى در مورد نیازهاى انسان و خطمشى زندگى او تعارضى رخ دهد، معرفت وحیانى حجتخواهد بود، نه معرفت انسانى.
2 . بحث قلمرو شناسى دین یک رویکرد درون دینى است، و محدوده آن را باید بارجوع به نصوص دینى تشخیص داد، دانشهاى عقلى و تجربى بشر در این باره ارزش واعتبارى ندارد. این رویکرد از آن کسانى است که در دین شناسى از روش تعبدى محضپیروى مىکنند و دادههاى عقلى و حسى را معتبر نمىدانند، یعنى طرفداران مذاهبظاهر گرایى و اشعرىگرى در دنیاى اهل سنت، و اخبارىگرى در جهان تشیع.
از آنچه در نقد نظریه قبل بیان گردید، وجه ناتمام بودن این نظریه نیز روشنشد، زیرا گرچه در درک نیازهاى اصیل بشر و انتظارهاى او از دین در زمینه جزئیاتو مسایل دقیق، یگانه معیار رجوع دین و پیروى از وحى است، ولى اثبات دین و ضرورتوحى در گرو درک عقلانى و علمى نسبتبه ابعاد وجودى انسان و نیازهاى اصیل او ست،براین اساس است که اولا، نیاز بشر به دین اثبات مىگردد، و ثانیا، مىتوان در موردجامعیت و کمال و نقص ادیان داورى کرد. توضیح این مطلب در تبیین نظریه سوم خواهدآمد.
3 . بحث درباره قلمرو و رسالت دین مشتمل بر دو رویکرد است: برون دینى و دروندینى. نخستبراساس شناخت عقلانى درباره خدا اثبات مىگردد که خداوند حکیم که خالقانسان است، و آفرینش او حکمیانه و هدفدار است، انسان را براى نیل به غرض وغایتى آفریده است، واین غایت متناسب با استعدادها و توانایىهاى آفرینش انساناست، واز آنجا که در انسان استعداد نیل به کمالات عقلانى و فراتر از جهان طبیعتوجود دارد، غرض خلقت او وصول به آن کمالات است.
آنگاه براساس این اصل بدیهى که وصول به هر مقصدى راهى مىخواهد، نیاز بشر بهراهى براى نیل به غایت آفرینش، خود اثبات مىگردد.
این راه باید به گونهاى باشد که پیمودن آن در توان انسان باشد، یعنى بااستفاده از سرمایههاى آفرینشى خود بتواند آن را بپیماید، و از طرفى همه اینسرمایه در طىکردن این راه بهکار گرفته شود تا لغو و عبث در دستگاه آفرینشىحکیمانه الهى راه نیابد.
وجود اختلاف نظرهاى فلسفى و علمى درباره شیوه زندگى و طرز استفاده از قواىطبیعى و سرمایههاى آفرینشى، گویاى نارسایى عقل و علم بشر براى تعیین خط مشىکامل براى زندگى بشر است.
پس این کار را باید خداوند که آفریدگار انسان است و از همه زوایا و اسراروجودى او آگاه است انجام دهد، و اینکه بشر چه رفتارهاى ویژهاى را در زندگى فردىو اجتماعى خود باید انجام دهد تا به غایت مطلوب آفرینشى خود دستیابد، تنها ازطریق وحى الهى و دین آسمانى باید تبیین شود.
بنابراین، براساس یک تحلیل عقلانى درباره وجود خدا و انسان سه مطلب اثباتمىشود:
الف) ضرورت دین، نیازمندى بشر به هدایت الهى.
ب) نوع دین، نیازمندى بشر به هدایت تشریعى.
ج) لزوم توجه دین به ابعاد مختلف وجود انسان وبهکارگیرى همه سرمایههاىآفرینشى او.
دو مطلب اول مربوط به انتظار بشر از خالق خویش است، و مطلب سوم ناظر بهانتظار بشر از قانون الهى (: دین) است.
اما در مسایل جزئى و زمینههاى خاص دانش عقلى و علمى بشر کافى نیست، و باید ازتعالیم دین و معرفتهاى وحیانى استمداد نمود، و حدود رسالتها و قلمرودین را بهدست آورد. کارى که عقل و معرفتهاى بشرى در این زمینه مىتوانند انجام دهند تفسیرو تبیین تعالیم دینى است، و اینکارى است که دانشمندان دین شناس در حوزههاى کلام،فقه، تفسیر و حدیث عهدهدار آن بوده و مىباشند.
دین و گمشده بشر
در پایان این بحث، نقل مطلبى را که برخى از محققان در زمینهنقش دین در به دست دادن گمشده بشر بیان نمودهاند، سودمند مىدانیم:
بشر گمشدهاى دارد که نیازمند یافتن آن است. نام این حقیقت هرچه باشد بایدپاسخگوى سوالات اصلى او باشد که بدون پاسخ به آنها، جز بنبست نهیلیستى منزلىدیگر پیش رو نخواهد داشت، همان بنبستى که بسیارى از انسانهاى امروزى در داخل آنبا کمال اضطراب در جا مىزنند. این سوالات عبارت است از: من کیستم؟ از کجا آمدهام؟
به کجا آمدهام؟ در اینجا با کیستم؟ به کجا مىروم؟ براى چه آمدهام؟
پاسخ مثبتبه این سوالات بهقدرى حیاتى است که بشر خصوصابشر محصور در تمدنجدید به جهتبىاعتنایى به آنها، توانایى پذیرش هیچ اصلى را ندارد. از این رو،او در امروزهایى زندگى مىکند که نه دیروزى داشته است و نه فردایى، یعنى اگر بشردر امروز خویش رفاه و آسایش و لذت گرایىاش را اشباع کند، همه چیز و از جملهگذشته و آیندهاش را دارا مىباشد، و به همین جهت مىتوان گفت که انسان معاصر«اکنونزده» است.
سررشته تمامى اصول و قوانینى که تکلیف آدمى را در ارتباطات چهارگانه مشخصمىکند در همان گمشده دینى دین است، این ارتباطات عبارتند از:
1 . ارتباط انسان با خویشتن;
2 . ارتباط انسان با خدا;
3 . ارتباط انسان باجهان هستى;
4 . ارتباط انسان با همنوعخود.
این گمشده، یک حقیقتخیالى نیست، بلکه اصالتبخش همه حقایق است و بدون آن هیچ واقعیتبد و خوب، و وجدان و ارزشى نمىتواند مطرح باشد.
عاملى که باعث مىشود آدمى نخستخود را بیابد و سپس گمشدهاش را، توجه به این واقعیت است که بشر جزئى معنادار از یک جهان معنادار است که براى به ثمر رسیدن استعدادها و سرمایه عالى شخصیتش در این جهان باید امورى را در بعد عمل و نظر رعایت کند.
که این امور و اصول درچهره دین قوام خود را همچون حکمت وجودى انسان ازمبدا هستى آفرین دریافت مىکنند. با درک واقعیت مذکور است که آدمى خود را و سپسگمشدهاش را مىیابد.
اما اینکه چرا این گمشده فقط از طریق دین یافت مىشود باید توجه داشت که:
اولا مدتى استبس طولانى که در برخى از جوامع، عدهاى از دین اعراض نمودهاند ومىخواهند مفاهیمى مانند اخلاق جهانى، حقوق جهانى، فرهنگ جهانى و بهطور کلى اصطلاحجالب «اومانیسم» را جانشین «دین» نمایند، و همانگونه که دیدهایم ایناصطلاحات نه از نظر استدلال و نه در قلمرو عمل، نتوانست گمشده اصلى بشر را بهارمغان آورد.
ثانیا: به فرض اینکه بشر بتواند مفاهیم مزبور رااز قلمرو دانشگاهى و آکادمیکپایین آورد و آنها را مورد عمل و استفاده قرار دهد، تنها رهآورد آن، تامینزندگى صحیح و منطقى در عرصه طبیعت و روابط اجتماعى است، ولى گمشده حقیقى کهباید با پاسخ به پرسشهاى ششگانه گذشته پیدا شود بدون دین پیدا نخواهد شد، والاجوامع شرق و غرب دنیاى امروز، این همه ناله و شیون براى پوچى سر نمىدادند.
آرى گردانندگان بزرگ جوامع براى زدودن اصالت آن گمشده از عقول و دلهاى بشرآمپول مخدرى کشف نمودهاند تا با تزریق آن به عقل و روح آدمیان حداکثربهرهبردارى را بکنند و آن مخدر چیزى نیست جز هستى داشتن و بودن به هر شکلممکن (23) .
پىنوشتها
.1 شمارههاى13 و 14 پیامحوزه.
.2سوره بقره (2): 38 .
.3سوره انعام (6): 161 .
.4سوره بقره (2): 185 .
.5 سوره آل عمران (3): 4.
.6 سوره انسان (76): 32 .
.7 سوره کهف (18):29 .
.8 سوره آلعمران (3):164 .
.9 سوره بقره (2):129 .
.10 اصول کافى، ج1، باب اول، ح 1،2،5،6.
.11همان، ج1، بابالنوادر، حدیث 11 .
.12 همان، باب 1، ح 4 .
.13 همان، باب من عمل بغیر علم، ح 1 .
.14 تلخیص المحصل، ص367.
.15 شرح اشارات، ج2 ، ص 371 374 .
.16ارشادالطالبین، فاضل مقداد، ص 298 300; گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجى، ص353.
.17 سوره اعلى (87):1716.
.18 سوره قیامت (75): 20 21 .
.19 ماهنامه کیان، شماره 28 ، مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» از مهدى بازرگان.
.20 المیزان، ج 2، ص 130 .
.21 وحى و نبوت، استاد شهید مرتضى مطهرى ، ص 4241 .
.22 ماهنامه کیان، شماره23،مقاله «آنکه بهنام بازرگان بود نه به صفت»ازعبدالکریم سروش.
.23 فلسفه دین ، دفتر نخست، استاد علامه محمدتقى جعفرى، ص96 وصص 107104 .
1. اهمیت و حساسیت دین شناسى;
2. تاریخ بحث دینشناسى;
3. رهیافتهاى گوناگون به این مساله;
4. نمونههایى از مسایل دینشناسى;
5. واژه شناسى دین;
6. بررسى تعریفهاى دین;
7. طبقهبندى ادیان;
8. کاربردهاى دین;
9. عنصر مشترک ادیان;
10.ماءخذ و سرچشمه دین.
در این مقال دو مساله دیگر از مسایل دینشناسى بررسى خواهد شد; یکى مسالهضرورت دین، یعنى اینکه از دیدگاه کلامى و با نگاهى انسان شناختى و توحیدى دلیلبرلزوم دین براى بشر چیست؟. و دیگرى مساله رسالتیا قلمرو دین; یعنى دین درکدام حوزه از حوزههاى مربوط به حیات انسان ایفاى نقش مىکند؟ قلمرو هدایت دین تاکجاست؟ رسالت هدایتى دین چیست؟. ارتباط وثیق این دو مساله را مىتوان توجیهمعقولى براى طرح و بررسى آن دو در یک مقاله بهشمار آورد.
1. چرا بشر به دین نیاز دارد؟
آیا بشر از ایننظر که داراى حیات طبیعى و غریزى است، به دین نیاز دارد؟
آیا انسان از این نظر که داراى حیات فکرى و عقلى است، به دین نیاز دارد؟
آیا بشر از این نظر که زندگى فردى دارد، دین مىخواهد؟
آیا انسان از این نظر که زندگى اجتماعى دارد، دین مىخواهد؟
آیا بشر از این نظر که با آفریدگار خود رابطهاى آگاهانه و آزادانه دارد،نیازمند دین است ؟
آیا انسان براى حیات دنیوى خود، به رهبرى دین نیازمنداست؟
آیا بشر براى حیات اخروى خود، به رهبرى دین نیازمند است؟.
و آیا...؟
دین و هدایت
از مطالعه آیات قرآن بهدست مىآید که دین نوعى هدایت است. چنانکهمىفرماید:
فامایاتینکم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف علیهمولاهم یحزنون (2) اگر از جانب منهدایتى براى شما آمد، پس آنکس که هدایت مرا پیروى کند، بر آنان بیمى نیست و نهآنان محزون خواهد بود.
نظیر این آیه در آیه123 سوره طه نیز آمده و درآن آیه نتیجه پیروى از هدایتالهى را مصونیت از گمراهى و بدبختى (ضلالت و شقاوت) دانسته است.
این دو آیه پس از آیات مربوط به خلقت آدم و خروج او از بهشت و هبوط به زمیناست، از اینجا روشن مىشود که مقصود از هدایت، هدایت غریزى و حتى هدایت عقلىنیست، بلکه هدایتشرعى و دینى است که از طریق وحى تشریعى به آدم و نسل او خواهدرسید. در جاى دیگر فرموده است:
قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقیم دینا قیما مله ابراهیم حنیفا و ماکانمنالمشرکین. (3) بگو به درستى که پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است وآندینى استوار (یعنى) آیین حنیف ابراهیم است; او از مشرکان نبود.
چنان که کتابهاى آسمانى چون تورات و انجیل و قرآن به عنوان کتب هدایت توصیفشدهاند، روشن است که این کتب، مشتمل بر عقاید و احکام و آداب دینى بودهاند.
درباره قرآن مىفرماید:
شهر رمضان الذىانزل فیهالقران هدى للناس ... (4) ماه رمضان که قرآن براى هدایتمردم در آن نازل گردید.
و درباره تورات و انجیل مىفرماید:
وانزل التوراه والانجیل من قبل هدى للناس. (5) قبل از این، تورات و انجیل رابراى هدایت انسانها نازل کرد.
بنابراین، دین، رسالت هدایتبشر را برعهده دارد.
هدایت و اختیار
هدایت دینى بر پایه اختیار استوار است، چنانکه اختیار با عقلو اراده عقلانى ملازمه دارد، از این روى، به عنوان اصلىترین شرط تکلیف دینىشناخته شده است، و هم از این روى است که موجوداتى که از عقل و اختیار بهرهاىندارند، تکلیف دینى نیز ندارند، رابطه هدایت دینى با اختیار در آیات بسیارى ازقرآن بیان شده است که دو نمونه را یادآور مىشویم:
انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا اناهدیناهالسبیل اما شاکرا و اما کفورا. (6) ما انسان را از نطفهاى مختلط آفریدیم،آنگاه او را شنوا و بینا ساختیم ، ما راه را به او نشان دادیم ، یا شکرگزار استیا کفران کننده.
و قلالحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر. (7) بگو (آنچه بر من وحىگردیده و من آن را بر شما تلاوت نمودهام) حق و از جانب پروردگار است; پس هر کسمىخواهد ایمان آورد، و هر کس مىخواهد کافر شود.
هدایت و معرفت
بدیهى است هدایتشرایط و مقدماتى دارد که معرفت از مهمترین واساسىترین آنها است، یعنى انسان براى آنکه از هدایت دینى بهرهمند گردد باید ازجهانبینى استوارى برخوردار باشد. این جهانبینى از اضلاع و ابعاد زیر تشکیلمىگردد:
1. شناختخدا و صفات جمال و جلال او;
2. شناخت جهان و غایتخلقت آن;
3. شناخت انسان و غایت آفرینش او;
4. شناخت راه وصول به غایتخلقت ;
5. شناختشرایط ووسایل لازم براى پیمودن این راه و شیوه تحصیل آنها;
6. شناخت موانع و خطرهاى راهو شیوه مبارزه با آنها.
مطالب یاد شده که با تحلیل و تحقیق عقلى نیز قابل اثبات و تبیین است، از آیاتو روایات به روشنى استفاده مىشود. قرآن کریم در آیات مربوط به بعثت از تعلیمکتاب و حکمتبه عنوان یکى از وظایف پیامبر اکرم(ص) یاد کرده مىفرماید:
یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهمالکتاب والحکمه. (8) پیامبر اسلام، آیاتالهى را بر مردم تلاوت کرده آنان را تزکیه مىنماید، و کتاب و حکمت را به آنانمىآموزد.
تقدم تزکیه بر تعلیم از باب تقدم سبب فاعلى بر فعل و مقدمه بر ذىالمقدمهنیست، بلکه از باب تقدم سبب غایى فعل بر آن است; یعنى ارزش الهى علم و معرفت درگرو تزکیه و تقواست، و از این نظر تزکیه بر تعلیم تقدم رتبى و ارزشى دارد، اگرچه از جنبه مقدمى و فاعلى تعلیم مقدم بر تزکیه است، چنانکه در آیه دیگرىمىخوانیم:
آیات قرآن در زمینه دعوت به خداشناسى و شناخت عجایب آفرینش انسان و جهان، وغایت و فرجام خلقتبسیار است و
‹رسث/››ح .درادن دوجو نخسود نیا نایم ىضراعت هنوگچیه و .دیدرگ نایب هک تسا ىتهج رطاخهب ىرگید رب هیکزت ومیلعت زا کیره مدقت و ،تسا لوبق دروم ىحو هاگدید زا بلطم ود ره ،نیاربانب .تسانآ دییات رب لیلد میهاربا نوچ ىدارفا زا بلاطم هنوگنیا لقن هک تسا نشور ىلو،دنک ثوعبم ار ىربمایپ نینچ وا هیرذ نایم رد هک تسا دنوادخ زا وا تساوخرد و 7لیلخ میهاربا نخس لقن هچرگ هیآ نیا .تسا هدیدرگ رکذ هیکزت رب مدقم تمکح و باتکمیلعت ،هیآ نیا رد )9( وضوح این مطلب ما را از ذکر نمونه بىنیازمىسازد، چنانکه روایات این باب نیز بسیار است و ما در اینجا به ذکر چند روایتبسنده مىکنیم:
1. حدیث نبوى معروف که دانشآموختن را یک فریضه دینى و همگانى بهشمار آوردهاست (طلب العلم فریضه على کل . مسلم) (10)
2. در روایتى از امام صادق(ع) محورهاى مهم معرفتبه شرح زیر بیان شده است:
الف) شناختخداوند (ان تعرف ربک ); ب) شناخت صنع خداوند به ویژه در مورد خلقتانسان(ان تعرفما صنعبک); ج) شناخت دستورهاو برنامههاى الهى (ان تعرفماارادمنک);د) شناخت آفات و آسیبهاى دینى (ان تعرف ما یخرجک من دینک) (11) .
در روایتى از امام على(ع) کمال دین به شناخت دین و عمل به آن دانسته شده و کسبدانش از کسب مال ضرورىتر شناخته شده است. (12) 3. در حدیثى از امام صادق(ع) آمدهاست:
کسى که عملش بر مبناى بصیرت و آگاهى نیست، بسان فردى است که از بیراه مىرود،هر چه سریعتر رود از مقصد دورتر مىشود. (13)
ابزار معرفت بهطور کلى انسان ازچهار طریق مىتواند به شناخت تکوین و تشریع نایل آید که عبارتند از:
1. طریق حسى که چشم و گوش از مهمترین ادوات شناختحسى است. معرفتحسىویژگىهایى دارد; اولا: جزئى و شخصى است، ثانیا: محدود به واقعیتهاى مادى است،ثالثا: محدود به ظواهر پدیدههاى م ادى است، و به ذوات اشیاء راهى ندارد.
بنابراین، شناختحسى نمىتواند جهانبینى جامع و استوارى را براى انسان فراهمسازد، و اگر چه در تح قق آن سهم مؤثرى دارد و بشر از آن بىنیاز نیست، ولى کافىنخواهد بود.
2. طریق عقلى که مواد آن را اصول و قواعد کلى عقلى، و صورت آن را تجزیه وتحلیلهاى عقلى تشکیل م ىدهد. این معرفت، ویژگىهایى دارد که عبارتند از: الف)کلىو فراگیراست; ب)متعلق آن مطلق هستى ا عم از مادى و مجرد است; ج)تاحدى به کنه وذوات اشیاء نیز راه مىبرد، با این حال بر درک مصادیق و ج زئیات امور رسا نیست، وچون پارهاى از این مصادیق و جزئیات از حوزه معرفتحسى نیز بیرون است، بن ابراین،معرفتحسى و عقلى نه بهطور جداگانه و نه درکنار هم رفع نیازمندى معرفتى بشرتوانا نیستند، هرچند در این زمینه سهمبزرگى را ایفا مىنمایند و نظام معرفتى بشربدون آن دو صورت نمىپذیرد.
3. طریق کشف و شهود باطنى که از طریق ریاضتهاى روحى بهدست مىآید. و از آنجاکه رکن مهم این طریق همانا ریاضت و رعایتیک سلسله برنامههاى عملى است، کسب آندر گرو معرفتى پیشین است که چون عقل و حس کافى در بهدست آوردن، آن نیستند، بایداز طریق دیگرى تحصیل نمود و آن طریق وح ى است.
4. طریق وحى که ثبوت آن مبتنى بر حس و عقل است، آنگاه به معرفتحسى و عقلىانسان وسعت و عم ق مىبخشد; یعنى از حقایقى پرده برمىدارد که از شعاع معرفتحسى وعقلى بیرون است، مانند آنچه م ربوط به جزئیات احکام و اخلاق (فروع دین)است، وآنچه مربوط به مراحل عالیه خداشناسى استدلالى مانند «وحدت حقه» ویا مربوط بهجهان آخرت است.
کمال مطلوب و نیاز به دین
در حقیقت، جهانبینى دینى کاملترین نوعجهانبینى است که بشر مىتواند به آن دستیازد، و چون بدون داشتن جهانبینى کامل،تکامل در حوزه علم و عمل به دست نمىآید، بنابراین، انسان در کمال علمى و عملىخویش نیازمند دین است. واین است علت نیازمندى انسان به دین از آغاز تا پایان، وبراهین و دلایلى که در متون دینى و کتب فلسفى و کلامى بیان گردیده است، شرح وتفسیر این علت اساسىاست. این علت اساسى، به گونهاى روشن در کلام محقق طوسى آمدهاست. وى پس از نقل کلام فخرالدین رازى درباره فواید بعثت پیامبران گفته است:
ضروره وجود الانبیاء لتکمیل الاشخاص بالعقائدالحقه والاخلاقالفاضله والافعالالمحموده النافعه لهم فىعاجلهم و آجلهم، وتکمیل النوع باجتماعهم علىالخیروالفضیله و تساعدهم فىالامور الدینیه و سیاسه الخارجین عن جادهالخیروالصلاح... (14)
حاصل عبارت یاد شده این است که ضرورت نبوت به خاطر تکمیل بشر است در حیاتفردى و اجتماعى او; زیرا هر فرد از افراد بشر در پرتو عقاید حقه و اخلاق پسندیدهو کارهاى شایسته به کمال مطلوب خویش دست مىیازد، چنانکه کمال حیات اجتماعىانسان نیز در گرو این است که اجتماع آنان براساس خیر و فضیلت، استوار گردد، ودر کارهاى دینى یکدیگر را یارى نمایند، و نیز کسانى که از راه خیر و صلاح فاصلهمىگیرند، با تدبیر و سیاست دینى ادب شوند.
فلاسفه اسلامى و ضرورت دین
فلاسفه اسلامى (فیلسوفان مشایى مسلمان) ضرورت دین ونبوت را بر اساس نیازمندى حیات اجتماعى بشر به قانونى کامل و عادلانه تبیینکردهاند، تبیین برهان آنان که ابن سینا در کتاب اشارات تقریر و محقق طوسى شرحکرده چنین است:
1. انسان به تنهایى نمىتواند به نیازهاى طبیعى خود پاسخ گوید، بلکه به مشارکتو همکارى دیگران نیاز دارد. از این رو گفتهاند «انسان مدنى بالطبع است».
2. غریزه شهوت و غضب در انسان او را به سودجویى و تعدى به دیگران برمىانگیزد،و نتیجه آن اختلال نظم اجتماعى است. از این رو، حیات اجتماعى انسان نیازمندقانونى عادلانه است، که حقوق و وظایف افراد را تعیین کند.
3. تدوین این قانون به دستخود مردم، زمینهساز نزاع و اختلاف است، و در نتیجهچیزى که غرضى از آن جلوگیرى از بروز اختلاف و رفع نزاع است، خود سبب بروز نزاع واختلاف خواهد بود.
4. پس قانونگذار باید از ویژگىاى برخوردار باشد که او را از دیگران ممتاز کندو اطاعت او را گردن نهند. و او همان پیامبر الهى است که با آوردن معجزه دعوىپیامبرى خود را اثبات مىکند، و در نتیجه لزوم اطاعت او بر دیگران آشکار مىگردد.
5. انسانهاى معمولى، اجراى عدل را چندان مهم نمى شمارند و بیشتر به تامینمنافع خود مىاندیشند. و به عبارت دیگر،نیازهاى فردى را بر نیازهاى نوعى مقدممىدارند، از این رو، براى اینکه آنان به قوانین دینى احترام بگذارند و اجراىآنها را مهم تلقى کنند، پاداشها و کیفرهاى اخروى مقرر گردیده است.
6. توجه به پاداشها و کیفرهاى دینى متفرع بر شناختخداوند، است که پاداش و کیفر اعمال به دست اوست. از این رو، شناختخداوند نیز از معرفتهاى دینى لازم بهشمار آمده است.
7. براى تحکیم معرفتبه خداوند، عبادتها و اذکار و مناسک دینى مقرر گردیده است،بنابراین، دین، انسان را به امور زیر فرا مىخواند:
الف) ایمان به وجود خداوند دانا و توانا;
ب) ایمان به شریعتآورى از جانب خداوند;
ج) ایمان به وعده و وعید اخروى (پاداش و کیفر);
د) انجام دادن عبادتهاى دینى براى یاد کردن خدا و صفات جمال و جلال او;
ه) پیروى از قوانین دینى کهبراى زندگى اجتماعى بشر وضع گردیده است.
دین با تفسیرى که از آن شد، تجلى حکمت و رحمت الهى و نعمت عظیم خداوندى است.
اما حکمت، از آن نظر که نظام زندگى بشر را استوار مىسازد.
و اما رحمت، زیرا که خداوند به دین داران پاداش جزیل اخروى عطا مىکند.
و اما نعمت، زیرا که انسان دیندار به معرفتى عالى از جهان آفرین نایل مىگردد،و آن ابتهاج و سرور حقیقى براى عارفان است .
محقق طوسى پس از شرح برهان فوق و پاسخ به اشکالهاى فخرالدین رازى مطلبى را بهعنوان نقد کلام ابنسینا آورده و گفته است:
همه آنچه را که شیخ درباره شریعت و نبوت بیان نمود. چنین نیست که انسان بدونآن نتواند زندگى کند، بلکه نقش آنها در کمال نظام زندگى دنیوى و اخروى بشر است،ولى حیات ضرورى انسان از طریق قوانین و تدابیر غیر دینى نیز امکانپذیر است.چنانکه در روى زمین جوامع غیر دینى نیز وجود دارد. (15) یعنى اگر نگرش ما بهانسان به عنوان یک موجود صرفامادى باشد و حیات او را منحصر در حیات مادى ودنیوى بدانیم، ممکن است اجتماع بشرى براساس قوانین غیر دینى نیز نظم لازم رابهدست آورد. ولى اگر انسان شناسى مبتنى بر دو بعدى بودن انسان باشد و در کنارحیات مادى و دنیوى به زندگى معنوى و اخروى نیز براى انسان قایل شویم، بلکه آنرا اصل و فلسفه حیات ا و بدانیم، قانون و شریعت الهى امرى ضرورى و اجتنابناپذیر خواهد بود، و بدیهى است کلام ابنسینا بر پایه چنین انسانشناختىاى استواراست.
قاعده لطف و لزوم دین
متکلمان اسلامى، لزوم دین و تکلیف را براساس قاعده لطفتبیین کردهاند. مقصود از قاعده لطف دین است که به مقتضاى جود و حکمتخداوند،انجام دادن آنچه بشر را به هدف از آفرینش او و وصول به مقام قربالهى نزدیکمىسازد، واجب و لازم است.
اساس این قاعده کلامى را لزوم هماهنگى میان فعل و فاعل ( اصل سنخیت) تشکیلمىدهد. به عبارت دیگر لازمه کمال در ذات و صفات ذاتى خداوند، کمال در فعل و صفاتافعال است. بنابراین، شان الوهیت و ربوبیتخداوند اقتضا مىکند که آنچه بشر رادر نیل به غایت مطلوب او کمک مىکند، در اختیار او قرار دهد. و این، مفاد قاعدهلطف در اصطلاح متکلمان عدلیه است.
براساس این قاعده، در تبیین لزوم تکلیف و شریعت گفتهاند: تکلیف و شریعت از دونظر لطف در حق انسانهاست . و چون لطف ضرورى است، تکلیف و شریعت نیز ضرورى خواهدبود، آن دو جهت عبارتنداز:
1. به حکم عقل، شکر منعم واجب است، چنانکه عدل، انصاف، وفاى به عهد نیز واجبو کارهاى مقابل آنها قبیح و ناروا هستند(تکالیف عقلى).
از طرفى التزام به عبادات شرعى، در تقویت و تحکیم تکالیف عقلى مزبور مؤثر وکارساز است. بنابراین، تکالیف شرعى نسبتبه تکالیف عقلى لطف هستند، و لطف واجباست. پس تکالیف شرعى نیز واجب و ضرورىاند.
2. علم به پاداشها و کیفرهاى اخروى نقش مؤثرى در گرایش انسان به طاعت و دورىاز معصیت دارد، این آگاهى از طریق حس و عقل به دست نمىآید، بلکه راه آن منحصردر وحى و شریعت آسمانى است.
بنابراین، از این نظر نیز تکلیف و دین لطف در حق انسانهاست، پس ضرورى است. (16)
آیا بحث از علت نیاز به دین، بحثى برون دینى است ؟
از مطالب یاد شده روشن شد که این بحثیک بحث عقلى است، یعنى عقل براساسیافتههاى معرفتى خود درباره خدا و انسان، ضرورت دین و علت نیازمندى انسان بهدین را تبیین مىکند، هرچند تعالیم دینى نیز بر آن دلالت دارند، چنانکه نمونههایىاز آیات و روایات را طى بحث گذشته به عنوان شاهد و موید یادآور شدیم. اکنون اگرجنبه عقلى آن را در نظر آوریم منهاى تاییدهاى دینى آن باید گفت این بحث ازبحثهاى برون دینى و به اصطلاح مسایل فلسفه دین است.
ولى اگر از این منظر به مساله بنگریم که تعالیم دینى عقل و تحلیلهاى آن راتاکید نموده است، گویا که عقل بر همان مسندى تکیه زده است که دین بر آن تکیهدارد، مىتوان این بحث را یک بحث درون دینى نامید، یعنى با تحلیل عقلى مفاهیم وتعالیم دینى تبیین و اثبات مىگردند. در این صورت، مساله مورد بحث، از مسایلحوزه علم کلام خواهد بود.
در هر صورت، طرح چنین بحثى مخصوص کسانى نیست که هنوز دینى الهى را برنگزیدهاند، و در پى آنند که با بررسى اینگونه پرسشها دین دلخواه خود رابرگزینند، بلکه دین داران نیز حق طرح چنین پرسشهایى را دارند. طرح اینگونهپرسشها از طرف آنان نه از روى تردید و شک است، بلکه به انگیزه رشد و افزایش بارمعرفتى خود است تا در کنار تعبد دینى، آن نیز شکوفا گردد.
اصولا اینگونه پرسشها که از عقل و فطرت آدمى سرچشمه مىگیرد، فى حد نفسه هیچگاهمذموم و زیانبار نخواهد بود، قبح و زیان آنگاه پدید مىآید که یا پرسشگر اغراضغیر معرفتى را طلب کند، و یا پاسخگو، توان پاسخگویى صحیح و روشن آن را نداشته وبه مغالطه پناه برد.
2 . قلمرو شناسى دین
یکى از بحثهاى حوزه دین پژوهى، بحث درباره قلمرو و اهدافدین است، در این باره سه نظریه کلى مطرح شده است:
1. قلمرو دین مسایل حیات اجتماعى بشر و اصلاح زندگى دنیوى اوست، از این دیدگاهدین با ایدئولوژىهاى بشرى و غیر دینى از جنبه غایت و هدف تفاوتى ندارد، اگرتفاوتى هست در نوع برنامهها و شیوههاى دستیابى به آن هدف است. در پیدایش اینطرز تفکر دو عامل نقش عمده داشته است: الف) ترقى تهاجم آمیز جوامع غربى درزمینه علم و دانش جدید و بهبود وضعیت زندگى مادى آنان; این پدیده جدید سببپیدایش این ذهنیتبراى برخى از مسلمانان شد که چه بسا علت عقب ماندگى ما ازقافله تمدن صنعتى جدید دین و آیین ماست و اینکه دین پیوسته ما را به معنویاتدعوت مىکند و مسایل آخرت را جدى و مهم تلقى مىنماید، از این رو، سبب غفلت ما ازمسایل دنیوى شده است. اینجا از نقش تفکرهاى الحادى و مادىگرایانهاى که دین راعامل تخدیر و افیون براى تودهها مىانگاشتند نیز نباید غفلت ورزند.
دربرابر چنین طرز تفکرى برخى از علماى دینى و روشنفکران مذهبى اندیشه دینبراى دنیا را مطرح نموده و بر جنبه دنیوى دین پاى فشردند. و رفته رفته اینطرزتفکر پدید آمد که هدف پیامبران چیزى جز اصلاح وضعیت زندگى دنیوى بشر وبرقرارى عدل و قسط اجتماعى نبوده است.
ب) عامل دیگرى که در پیدایش چنین نظریهاى مؤثر واقع شد ترویج اندیشههاىمارکسیستها و ایدئولوژى به اصطلاح مبارزهجو و نجاتبخش مارکسیسم در بین جوانان وروشنفکران بود، در روزگارى که استعمار و استبداد جوامع اسلامى را به بردگىذلتآورى کشیده بود. هرگونه شعار آزادى خواهى و مبارزهجویى با استقبال شدیدمواجه مىشد، و این رصتبسیار خوبى براى جناحهاى مارکسیستى و چپگرا بود، کهایدئولوژى مارکسیستى را به عنوان یگانه حامى قشرهاى ستمدیده معرفى کنند، اینامر سبب شد که برخى از عالمان دینى و روشنفکران مذهبى از اسلام بهعنوان مکتبىمبارز و ظلم ستیز یاد کرده و برآموزشهاى دینى مربوط به شئون دنیوى بشر تاکیدورزند، و به تدریج این ذهنیت پدید آمد که گویا هدف اصلى دین همانا اصلاح وضعیتدنیوى بشر است.
2 . هدف دین چیزى جز تربیت معنوى و اصلاح زندگى اخروى بشر نیست، آنچه شایستهآفریدگار جهان و پیامآوران اوستحقا و منطقامىباید در همین مقیاسها وتعلیماتىباشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است. و الاآموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آناست چه تناسب و ضرورت مىتواند داشته باشد، ابلاغ پیامها و انجام دادن کارهاىاصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است وتنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها و پاستورها و گاندىهاست.
قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براىدنیاى ما نمىدهد، بلکه ما را ملامت مىکند که چرا این اندازه به دنیا مىپردازید وآخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مىکنید، چنانکه مىفرماید«بلتوثرونالحیوهالدنیا والاخرهخیرواءبقى (17) و نیز مىفرماید: کلابل تحبونالعاجله و تذرون الاخره (18) .
در سى و چهار سوره قرآن، که به لحاظ تعداد کلمات جمعا در حدود 65 درصد کلقرآن مىشود، با آیاتى آغاز مىگردد که اعلام کننده این مطالب است که اولا نازل شدهاز طرف خداست، و ثانیا ماموریت و منظور آن، انذار و بشارت در زمینه آخرت است وراهى استبه سوى خالق یکتا، و آنچه در هیچ یک از این سرفصلها یا سر سورهها دیدهنمىشود این است که گفته شده باشد ما آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت واقتصاد و مدیریت و اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد. ولى بهطور کلى گفتهشده است که شما در روابط فیمابین، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنید وتا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهى بهشت نخواهد کرد (19) .
3 . اصلاح زندگى دنیوى و اخروى بشر، هر دو مورد توجه دین بوده و هست، هر چنداین دو هدف در طول یکدیگر قرار دارند و با یکدیگر تعارضى و تزاحمى ندارند.
دنیا گرچه مقدمه آخرت است و راه است نه مقصد، ولى بدون اصلاح راه و تحصیلمقدمه نمىتوان به مقصد رسید و ذىالمقدمه را به دست آورد. از این رو، در تعالیممعلمان الهى دین آمده است، «من لامعاش له لامعادله» و نیز آمده است «لیس منامنترک آخرته لدنیاه اوترک دنیاهلاخرته».
بر این اساس باید گفت: «دین روش ویژهاى براى زندگى دنیوى انسان است که مصلحتدنیوى بشر را در جهت کمال اخروى و حیات ابدى او تامین مىکند. از این رو، لازماستشریعت دربرگیرنده قوانینى باشد که به نیازهاى دنیوى انسان نیز پاسخگوید (20) .
نظریه سوم به صورتهایى قابل تقریراست:
1/3. اصلاح دنیا و آخرت به عنوان دو هدف مستقل و در عرض یکدیگر مورد توجه دینبوده است.
2/3. همانگونه که اشاره شد، هدف اصلى و نهایى دین اصلاح حیات اخروى بشر است،ولى نیل به این هدف آرمانى در گرو اصلاح حیات دنیوى اوست، پس حیات دنیوى از آننظر که مقدمه حیات اخروى است مورد توجه دین است، و هیچگونه ارزش ذاتى و مستقلار آخرت ندارد.
3/3. گرچه حیات دنیوى مقدمه حیات اخروى است و اصلاح آن، مقدمه اصلاح زندگىاخروى است و در نتیجه زندگى دنیوى نسبتبه زندگى اخروى جنبه مقدمى دارد، ولىچنین نیست که خود بهطور جداگانه فاقد هرگونه ارزش بوده و به صورت مستقل موردتوجه دین نباشد، ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى با اینکه مقدمه و وسیله وصول به ارزشاصیل و یگانه انسان یعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نیستند.
توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذىالمقدمه دوگونه است: یکى اینکه ارزش مقدمه ایناست که به ذىالمقدمه مىرساند، پس از رسیدن به ذىالمقدمه وجود و عدمش یکسان است;مثلاانسان مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسیله پریدن قرارمىدهد، بدیهى است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى او یکسان است.
دیگر اینکه مقدمه در عین اینکه وسیله رسیدن به ذىالمقدمه است، پس از وصول بهذىالمقدمه، وجود و عدمش یکسان نیست. مانند معلومات کلاسهاى اول و دوم که مقدمهاىبراى رسیدن به معلومات کلاسهاى بالاتر است، و مانند وضو که مقدمه شرعى براىخواندن نماز است، ولى خود نیز حسن است و ثواب ذاتى دارد. در اینگونه موارد،مقدمه در حقیقت مرتبه ضعیفى از ذىالمقدمه است، و یا مقدمه و ذىالمقدمه هر دو ازدرجات کمالى بالاتر مىباشند (21) .
شایان ذکر است که مقصود از اصلاح زندگى دنیوى تنها بهرهمندى از مواهب طبیعى وبرخوردارى از زندگى مرفه و آسوده نیست، بلکه مقصود این است که حیات دنیوى برپایه عدل و راستى و فضلیت استوار باشد، و به عبارت دیگر توحید عملى در بعد فردىو اجتماعى تحقق یابد. در عین اینکه مقدمه نیل به سعادت و رستگارى اخروى است،خود نیز درجهاى از هدف دینى را تشکیل مىدهد و از حسن ذاتى برخوردار است; زیراچنانکه گفته شد، چنین حیاتى تجلى توحید عملى در بعد فردى و اجتماعى آن است، وتوحید در سر لوحه اهداف پیامبران الهى و ادیان آسمانى قرار دارد.
معیار قلمرو شناسى دین
درباره اینکه از چه راهى و براساس چه معیارى مىتوانقلمرو دین را شناخت چند نظریه مطرح شده و یا قابل طرح است:
1 . بحث قلمرو شناسى دین یک رویکرد برون دینى است، و راه شناخت آن تعیینانتظارهاى بشر از دین است; یعنى باید ببینیم دین براى چه آمده و چه مىتواندبکند.
انسان باید نخست نیازهاى خود را به اصلى و فرعى تقسیم کند، و براین اساسقلمرو دین را مشخص سازد، حال اگر پیش فرض انسان درباره دین این باشد که دینآمده است تا به همه نیازهاى انسان اعم از اصلى و فرعى پاسخ گوید، قلمرو دین بسىگسترده خواهد بود، چنین فردى مىکوشد تا از کمترین اشارههاى دینى بیشتریناستفاده را بنماید تا آموزشهاى دینى را با دیدگاه و انتظار خود هماهنگ سازد، واگر پیش فرض دین شناسى او این باشد که دین براى پاسخگویى به مسایل اصلى زندگىآمده است، سطح انتظار او از دین نیز محدود به همین بخش خواهد شد. یعنى دین آمدهاست تا به نیازهایى پاسخ گوید که از طریق غیردین برطرف نمىشود (22) .
در اینکه انسان شناسى فىالجمله در انتظار بشر از دین مؤثر است، جاى تردیدنیست; زیرا هدف کلى دین هدایتبشر و پاسخگویى به نیازهاى اصیل اوست، ولى اینمطلب در سطح کلى عام استوار است، بر پایه این ملاک، از دین انتظار مىرود که بههمه ابعاد وجودى انسان توجه کند، هم بعد فکرى و عقلانى، و هم بعد عاطفى واحساسى، و هم بعد غریزى و مادى، ولى از آنجا که درک عقلى و علمى بشر در شناختهمه زوایاى وجودى خویش رسا نیست، و معرفت وحیانى فراتر و برتر از معرفت عقلانى وتجربى است، در کشف نیازهاى اصیل انسان بهطور جزئى و مشخصى باید از دین و معرفتوحیانى کمک گرفت، و هرگاه میان معرفتبشرى و وحیانى در مورد نیازهاى انسان و خطمشى زندگى او تعارضى رخ دهد، معرفت وحیانى حجتخواهد بود، نه معرفت انسانى.
2 . بحث قلمرو شناسى دین یک رویکرد درون دینى است، و محدوده آن را باید بارجوع به نصوص دینى تشخیص داد، دانشهاى عقلى و تجربى بشر در این باره ارزش واعتبارى ندارد. این رویکرد از آن کسانى است که در دین شناسى از روش تعبدى محضپیروى مىکنند و دادههاى عقلى و حسى را معتبر نمىدانند، یعنى طرفداران مذاهبظاهر گرایى و اشعرىگرى در دنیاى اهل سنت، و اخبارىگرى در جهان تشیع.
از آنچه در نقد نظریه قبل بیان گردید، وجه ناتمام بودن این نظریه نیز روشنشد، زیرا گرچه در درک نیازهاى اصیل بشر و انتظارهاى او از دین در زمینه جزئیاتو مسایل دقیق، یگانه معیار رجوع دین و پیروى از وحى است، ولى اثبات دین و ضرورتوحى در گرو درک عقلانى و علمى نسبتبه ابعاد وجودى انسان و نیازهاى اصیل او ست،براین اساس است که اولا، نیاز بشر به دین اثبات مىگردد، و ثانیا، مىتوان در موردجامعیت و کمال و نقص ادیان داورى کرد. توضیح این مطلب در تبیین نظریه سوم خواهدآمد.
3 . بحث درباره قلمرو و رسالت دین مشتمل بر دو رویکرد است: برون دینى و دروندینى. نخستبراساس شناخت عقلانى درباره خدا اثبات مىگردد که خداوند حکیم که خالقانسان است، و آفرینش او حکمیانه و هدفدار است، انسان را براى نیل به غرض وغایتى آفریده است، واین غایت متناسب با استعدادها و توانایىهاى آفرینش انساناست، واز آنجا که در انسان استعداد نیل به کمالات عقلانى و فراتر از جهان طبیعتوجود دارد، غرض خلقت او وصول به آن کمالات است.
آنگاه براساس این اصل بدیهى که وصول به هر مقصدى راهى مىخواهد، نیاز بشر بهراهى براى نیل به غایت آفرینش، خود اثبات مىگردد.
این راه باید به گونهاى باشد که پیمودن آن در توان انسان باشد، یعنى بااستفاده از سرمایههاى آفرینشى خود بتواند آن را بپیماید، و از طرفى همه اینسرمایه در طىکردن این راه بهکار گرفته شود تا لغو و عبث در دستگاه آفرینشىحکیمانه الهى راه نیابد.
وجود اختلاف نظرهاى فلسفى و علمى درباره شیوه زندگى و طرز استفاده از قواىطبیعى و سرمایههاى آفرینشى، گویاى نارسایى عقل و علم بشر براى تعیین خط مشىکامل براى زندگى بشر است.
پس این کار را باید خداوند که آفریدگار انسان است و از همه زوایا و اسراروجودى او آگاه است انجام دهد، و اینکه بشر چه رفتارهاى ویژهاى را در زندگى فردىو اجتماعى خود باید انجام دهد تا به غایت مطلوب آفرینشى خود دستیابد، تنها ازطریق وحى الهى و دین آسمانى باید تبیین شود.
بنابراین، براساس یک تحلیل عقلانى درباره وجود خدا و انسان سه مطلب اثباتمىشود:
الف) ضرورت دین، نیازمندى بشر به هدایت الهى.
ب) نوع دین، نیازمندى بشر به هدایت تشریعى.
ج) لزوم توجه دین به ابعاد مختلف وجود انسان وبهکارگیرى همه سرمایههاىآفرینشى او.
دو مطلب اول مربوط به انتظار بشر از خالق خویش است، و مطلب سوم ناظر بهانتظار بشر از قانون الهى (: دین) است.
اما در مسایل جزئى و زمینههاى خاص دانش عقلى و علمى بشر کافى نیست، و باید ازتعالیم دین و معرفتهاى وحیانى استمداد نمود، و حدود رسالتها و قلمرودین را بهدست آورد. کارى که عقل و معرفتهاى بشرى در این زمینه مىتوانند انجام دهند تفسیرو تبیین تعالیم دینى است، و اینکارى است که دانشمندان دین شناس در حوزههاى کلام،فقه، تفسیر و حدیث عهدهدار آن بوده و مىباشند.
دین و گمشده بشر
در پایان این بحث، نقل مطلبى را که برخى از محققان در زمینهنقش دین در به دست دادن گمشده بشر بیان نمودهاند، سودمند مىدانیم:
بشر گمشدهاى دارد که نیازمند یافتن آن است. نام این حقیقت هرچه باشد بایدپاسخگوى سوالات اصلى او باشد که بدون پاسخ به آنها، جز بنبست نهیلیستى منزلىدیگر پیش رو نخواهد داشت، همان بنبستى که بسیارى از انسانهاى امروزى در داخل آنبا کمال اضطراب در جا مىزنند. این سوالات عبارت است از: من کیستم؟ از کجا آمدهام؟
به کجا آمدهام؟ در اینجا با کیستم؟ به کجا مىروم؟ براى چه آمدهام؟
پاسخ مثبتبه این سوالات بهقدرى حیاتى است که بشر خصوصابشر محصور در تمدنجدید به جهتبىاعتنایى به آنها، توانایى پذیرش هیچ اصلى را ندارد. از این رو،او در امروزهایى زندگى مىکند که نه دیروزى داشته است و نه فردایى، یعنى اگر بشردر امروز خویش رفاه و آسایش و لذت گرایىاش را اشباع کند، همه چیز و از جملهگذشته و آیندهاش را دارا مىباشد، و به همین جهت مىتوان گفت که انسان معاصر«اکنونزده» است.
سررشته تمامى اصول و قوانینى که تکلیف آدمى را در ارتباطات چهارگانه مشخصمىکند در همان گمشده دینى دین است، این ارتباطات عبارتند از:
1 . ارتباط انسان با خویشتن;
2 . ارتباط انسان با خدا;
3 . ارتباط انسان باجهان هستى;
4 . ارتباط انسان با همنوعخود.
این گمشده، یک حقیقتخیالى نیست، بلکه اصالتبخش همه حقایق است و بدون آن هیچ واقعیتبد و خوب، و وجدان و ارزشى نمىتواند مطرح باشد.
عاملى که باعث مىشود آدمى نخستخود را بیابد و سپس گمشدهاش را، توجه به این واقعیت است که بشر جزئى معنادار از یک جهان معنادار است که براى به ثمر رسیدن استعدادها و سرمایه عالى شخصیتش در این جهان باید امورى را در بعد عمل و نظر رعایت کند.
که این امور و اصول درچهره دین قوام خود را همچون حکمت وجودى انسان ازمبدا هستى آفرین دریافت مىکنند. با درک واقعیت مذکور است که آدمى خود را و سپسگمشدهاش را مىیابد.
اما اینکه چرا این گمشده فقط از طریق دین یافت مىشود باید توجه داشت که:
اولا مدتى استبس طولانى که در برخى از جوامع، عدهاى از دین اعراض نمودهاند ومىخواهند مفاهیمى مانند اخلاق جهانى، حقوق جهانى، فرهنگ جهانى و بهطور کلى اصطلاحجالب «اومانیسم» را جانشین «دین» نمایند، و همانگونه که دیدهایم ایناصطلاحات نه از نظر استدلال و نه در قلمرو عمل، نتوانست گمشده اصلى بشر را بهارمغان آورد.
ثانیا: به فرض اینکه بشر بتواند مفاهیم مزبور رااز قلمرو دانشگاهى و آکادمیکپایین آورد و آنها را مورد عمل و استفاده قرار دهد، تنها رهآورد آن، تامینزندگى صحیح و منطقى در عرصه طبیعت و روابط اجتماعى است، ولى گمشده حقیقى کهباید با پاسخ به پرسشهاى ششگانه گذشته پیدا شود بدون دین پیدا نخواهد شد، والاجوامع شرق و غرب دنیاى امروز، این همه ناله و شیون براى پوچى سر نمىدادند.
آرى گردانندگان بزرگ جوامع براى زدودن اصالت آن گمشده از عقول و دلهاى بشرآمپول مخدرى کشف نمودهاند تا با تزریق آن به عقل و روح آدمیان حداکثربهرهبردارى را بکنند و آن مخدر چیزى نیست جز هستى داشتن و بودن به هر شکلممکن (23) .
پىنوشتها
.1 شمارههاى13 و 14 پیامحوزه.
.2سوره بقره (2): 38 .
.3سوره انعام (6): 161 .
.4سوره بقره (2): 185 .
.5 سوره آل عمران (3): 4.
.6 سوره انسان (76): 32 .
.7 سوره کهف (18):29 .
.8 سوره آلعمران (3):164 .
.9 سوره بقره (2):129 .
.10 اصول کافى، ج1، باب اول، ح 1،2،5،6.
.11همان، ج1، بابالنوادر، حدیث 11 .
.12 همان، باب 1، ح 4 .
.13 همان، باب من عمل بغیر علم، ح 1 .
.14 تلخیص المحصل، ص367.
.15 شرح اشارات، ج2 ، ص 371 374 .
.16ارشادالطالبین، فاضل مقداد، ص 298 300; گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجى، ص353.
.17 سوره اعلى (87):1716.
.18 سوره قیامت (75): 20 21 .
.19 ماهنامه کیان، شماره 28 ، مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» از مهدى بازرگان.
.20 المیزان، ج 2، ص 130 .
.21 وحى و نبوت، استاد شهید مرتضى مطهرى ، ص 4241 .
.22 ماهنامه کیان، شماره23،مقاله «آنکه بهنام بازرگان بود نه به صفت»ازعبدالکریم سروش.
.23 فلسفه دین ، دفتر نخست، استاد علامه محمدتقى جعفرى، ص96 وصص 107104 .