پراتیکِ فلسفه، سیاست و نقد ایدئولوژی نزد لویی آلتوسر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
آلتوسر مسیله ی ایدیولوژی را وارد سطح جدیدی از بحث می کند. او با وام گرفتن ایده هایی از «روانکاوی» فرویدی مفاهیم علوم انسانی را دوباره صورتبندی می کند. وقتی آلتوسر ایدیولوژی را نه «آگاهی کاذب» و یا «آگاهی از جهان واژگون»، بلکه قسمی «ناآگاهی» تعریف میکند؛ همزمان با انسانگرایی (humanisme) و اقتصادگرایی (economisme) سر ستیز دارد. نزد آلتوسر این امر بازصورتبندی تز های بنیادی مارکس است، به جهت تحقق آن. آلتوسر بلافاصله با انواع نقد هایی مواجه شد که وجوه متنوع نظریه ی او را آشکار کردند. او منطق بحث خود را با آغاز از مسیله ی «بازتولید» پی می گیرد و آن را با «انقیاد» (subjection) پایان می بخشد. آشکار خواهیم کرد که آلتوسر نمی تواند از «ایدیولوژی» بحث کند مگر آنکه تمایز آن از «علم» و «سیاست» را از قبل روشن کرده باشد. و نتیجه خواهیم گرفت بدون روشن کردن عناصری بنیادی چون «سیاست» و «فلسفه» نخواهیم توانست مسیله ی ایدیولوژی را پاسخ دهیم. اما در ادامه نیز آشکار می شود خود فلسفه چیزی نیست جز سیاست نشخوار شده (ruminé) یا پرداخت شده. و بنابراین برای آلتوسر فلسفه را نمیتوان مفهوم پردازی کرد. فلسفه هیچ ذاتی ندارد، بلکه تنها می توان فلسفه را به کاربست. مدعی هستیم در آلتوسر پراتیک فلسفی، کنش سیاسی نظری یا نقد ایدیولوژی است و گرچه غایت این فعالیت فعلیت خود فلسفه است، اما در نظریه ی آلتوسر امکان فراروی در سطح «فعیلت» یا رستگاری (Emancipation) فراهم نیست. در نهایت می بینیم که هرچند آلتوسر نسبتی عقلانی بین فلسفه، سیاست و ایدیولوژی را شرح می دهد اما تنها می تواند «نقد» را در سطح سیاسی تبیین کند و توان فراروی از آن را ندارد.