آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

موضوع بحث در این سلسله مقالات، مسأله اجتهاد و منابع آن بود و در شماره گذشته گفتیم که اصلی‏ترین و مستحکم‏ترین منابع فقه در راستای فقاهت و اجتهاد، کتاب الهی است که تمامی آن از طریق وحی بر پیامبر اسلام(ص)نازل گشته است و پیامبر آنها را بعنوان آیات الهی بدون کمترین تغییر و دخل و تصرف برای مسلمانان باز گفته است.
قرآن نه تنها خود یکی از منابع اصیل فقهی است، بلکه آیات و مفاهیم آن ملاک و معیار صحت و درستی و یا نادرستی منابع دیگر فقه و معارف اسلامی بشمار می‏رود.و همین امر جایگاه رفیع و حساس و نقش تعیین کننده‏ای را برای این منبع فقهی پدید آورده است.
و از سوی دیگر اهمیت و ولایی این منبع سبب گردیده که معاندان و وسوسه‏گران با استحکام و کارآیی آن به مبارزه برخیزند و حجیت و اعتبار آن را مورد مناقشه قرار دهند و گروهی غیر معاند را از طریق القای شبهه به ورطه شک اندازند و این محک نکته سنج و معیار شناخت صحیح و سقیم را از گردونه اعتبار خارج سازند!
خدشه در روشنی این آفتاب و اهمیت بی‏چون و چرای آن، عاملی است که هر بحث کننده‏ای را وا می‏دارد تا صیانت حریم قرآن را از خدشه‏ها مبرهن سازد و سستی برهان مخالفان را به اثبات رساند.گرچه آفتاب آمد دلیل آفتاب، و لسان گویای قرآن خود جواب منکران و خدشه کنندگان را داده و می‏دهد، اما ما نیز در پرتو روشنایی همین نوراست که راه استدلال را می‏پوییم.
تحریف و آغاز پیدایش آن
یکی از اشکال‏هایی که به حجیت قرآن شده، این است که قرآن تحریف شده و سبک و انسجام مطالب آن دستخوش تغییر و کاستی قرار گرفته است!و اگر براستی مسأله تحریف اثبات شود، قرآن از حجیت خواهد افتاد، ولی همانگونه که تبیین خواهیم کرد تحریف قرآن واقعیت ندارد و شبهه‏ای واهی بیش نیست.
اولین بار که بحثی تحت عنوان تحریف قرآن مطرح گردید به زمان محمد بن اسماعیل بخاری (194-256)مربوط می‏شود.در صحیح بخاری چنین آمده است:
«عمر بر این باور بود که در کتاب خدا راجع به رجم آیه‏ای وجود داشته است ولی چون در زمان ابوبکر برای جمع‏آوری آیات قرآن، ضبط هر آیه‏ای نیاز به دو شاهد عادل داشته است تا گواهی دهند که آن آیه از قرآن می‏باشد، و آیه‏ای که به نظر عمر از قرآن بوده است، جز خود او شاهد دیگری نداشته، بدین جهت در قرآن ضبط نشده است.»
محدثین سنی و شیعه این حدیث را در مورد آیه رجم در کتابهای مختلف نقل کرده‏اند، مانند احمد بن حنبل شیبانی و موطأ مالک و صحیح مسلم بن حجاج نیشابوری و صحیح محمد بن اسماعیل بخاری و مانند کافی و من لا یحضره الفقیه و تهذیب و وسائل الشیعه. و همچنین در کتابهای فقهی(ابواب حدود)نیز آن را ذکر کرده‏اند.ولی اصل این قول از عمر است.
موضوع یاد شده را علامه جلال الدین سیوطی عبد الرحمان شافعی(م 911)در الاتقان فی علوم القرآن(ج 1، ص 58)یادآور شده است.
پس از بخاری، مسلم بن حجاج نیشابوری(م 261)در صحیح خود(ج 4، ص 167)مطلبی را در زمینه تحریف، از عایشه نقل کرده و می‏گوید:«آیه‏ای در قرآن دلالت دارد بر این که ده مرتبه شیر دادن به کودک موجب تحقق رضاع است، ولی بعد از مدتی آیه‏ای نازل شد که پنج مرتبه را کافی دانسته و آیه نخست را نسخ کرد.اما آیه دوم-ناسخ-در قرآن ضبط نشده و آیه اول بدون ناسخ باقی مانده است.»
و نیز علامه شیخ منصور علی ناصف، این مطلب را از قول عایشه در کتاب خود التاج(الجامع للاصول فی احادیث الرسول، ج 2، ص 290)نقل کرده است. *
مرحوم کلینی نیز روایاتی را در این زمینه آورده ولی به دنبال نقل آنها هیچگونه اظهار نظری نکرده و آنها را مورد تأیید قرار نداده است.
و عجیب است که با این وصف کسانی مانند ابو زهره قول به تحریف را با قاطعیت به کلینی نسبت داده‏اند و عجیب‏تر اینکه گروهی مرحوم کلینی را بدین اتهام بی‏اساس تکفیر کرده‏اند!در حالی که این اتهام قابل پذیرش نیست، زیرا:
اولا، مرحوم کلینی در کنار روایات تحریف، روایات دال بر عدم تحریف را نیز آورده و روایات عدم تحریف از جهت سند و دلالت قوی‏تر است و روایات تحریف تاب مقابله با آنها را ندارد.و اصولا روایات عدم تحریف قرآن متواتر و قطعی است و ذکر چند روایت مخالف، ضرری به تواتر آن نمی‏زند و دلیل اعتقاد کلینی به مضمون روایات تحریف نمی‏شود.
ثانیا، مسأله تحریف و عدم تحریف از ضروریات دین بشمار نیامده تا قایل به تحریف محکوم به کفر شود و در زمره منکران نبی(ص)قرار گیرد.
ثالثا، اگر به صرف نقل حدیث در زمینه تحریف بتوان شخصی را تکفیر کرد، پس قبل از کلینی افراد زیادی از بزرگان صحابه و تابعین و محدثین معروف را و همچنین عمر بن خطاب و عایشه و عبد الله بن مسعود و ابی بن کعب و ابو درداء و حذیفه را باید تکفیر کرد، زیرا آنان احادیثی را که بر وقوع تحریف صراحت دارد نقل کرده‏اند.در اینجا بعنوان نمونه بعضی از آنها را یادآور می‏شویم:
*احمد بن حنبل شیبانی در کتاب مسند(ج 5، ص 129)روایتی از عبد الرحمان بن یزید نقل می‏کند که می‏گوید معوذتین از قرآن نیست و به آن افزوده شده است.
(*)تعداد دفعات شیر دادن به کودک که باعث تحقق رضاع می‏شود بین فقهاء جامعه اهل سنت مورد اختلاف است.محمد بن ادریس شافعی(پیشوای مذهب شافعی)و لیث بن سعد(پیشوای مذهب لیثی)و بعضی از صحابه و تابعین پنج مرتبه شیر دادن را در تحقق این عنوان کافی دانسته، ولی بقیه مذاهب مطلق شیر دادن را کافی دانسته‏اند چه تعداد کم باشد و چه زیاد بدلیل آیه مبارکه: «و امهاتکم اللاتی ارضعنکم».
*صحیح بخاری(ج 6، ص 210)از ابو درداء نقل می‏کند که در آیه‏«و ما خلق الذکر و الانثی»عبارت «ما خلق»زائد است و از متن قرآن نیست.
*الدر المنثور(ج 6، ص 219)از زر بن جیش و او از ابی بن کعب نقل کرده است که سوره احزاب به مقدار سوره بقره و یا بیشتر بوده و ما این آیه را در آن سوره خوانده‏ایم‏«الشیخ و الشیخه اذا زنیافار جموهما البته نکالا من الله و الله عزیز حکیم»که این آیه حذف شده است.
*در همان مصدر(جلد 3، ص 208)از حذیفه نقل شده که گفت:شما نمی‏خوانید از سوره توبه مگر یک چهارم از مقداری که می‏خواندیم.
*صحیح ترمذی(ج 5، ص 191)از ابن مسعود روایت کرده است که گفت آیه‏«ان الله هو الرزاق»را پیامبر این گونه بر من قرائت کرد:«انی انا الرزاق ذو القوة المتین».
*الدر المنثور(ج 6، ص 219)از خرشة بن الحر روایت کرده است که من سوره جمعه را چنین ضبط کرده بودم‏«اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله»عمر بن خطاب به من گفت چه کسی این آیه را به تو املاء کرده است گفتم:ابی بن کعب، عمر گفت ابی منسوخ را برایت قرائت کرده است و آیه چنین است «فامضوا الی ذکر الله...»
از این نمونه در کتب اهل سنت بسیار است که نقل آنها از حوصله این نوشته بیرون می‏باشد.
رابعا، اگر عالمی چون مرحوم کلینی قائل به تحریف بود، اندیشمندان و فقهای بزرگ ادعای اجماع بر عدم تحریف قرآن نمی‏کردند.
دیدگاهها در تحریف قرآن
الف-رد تحریف:اکثر اندیشمندان منکر تحریف هستند و معتقدند که ما بین الدفتین همان است که بر پیامبر(ص)نازل شده.و این بیان مورد تصریح بسیاری قرار گرفته است، از جمله:
*شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه قمی(م 381)در کتاب اعتقادات.
*شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بغدادی(م 413)، در المقالات فی المذاهب المختارات(ص 55).
*سید شریف رضی(م 406)در تلخیص البیان فی مجازات القرآن.
*سید مرتضی علم الهدی(م 436)به نقل از مجمع البیان(ج 1، ص 15).از مسائل طرابلس سید.
*شیخ الطائفه معروف به شیخ طوسی(م 460) در پیشگفتار تفسیر تبیان(ص 3).
*ابن ادریس، صاحب السرائر(م 555/558/598).
*شیخ ابو علی طبرسی(م 548)در تفسیر مجمع البیان(ج 1 ص 15).
*شیخ زین الدین بیاضی عاملی(م 877)، در کتاب مباحث فی علوم القرآن، اثر اردوباری.
*محقق ثانی شیخ علی بن عبد العالی کرکی عاملی(م 940)در رساله‏ای بهمین عنوان که علامه سید محسن اعرجی کاظمی آن را در کتاب شرح الوافیه فی علم الاصول نقل نموده است.
*ملا محمد محسن فیض کاشانی(م 1019)در کتاب وافی(ج 2 ص 273 و 274).
*شیخ فتح الله کاشانی(م 988)در مقدمه تفسیرش به نام منهج الصادقین و نیز در ذیل آیه و«انا له لحافظون».
*سید نور الله تستری، معروف به قاضی شهید(م 1019)در کتاب احقاق الحق.
*محمد بن حسین بن عبد الصمد، معروف به شیخ بهائی(م.103 یا 31)در آلاء الرحمان(ص 26).
*علامه تونی(م 1071)در کتاب الوافیه فی الاصول.
*شیخ محمد حر عاملی(م 1104)در الفصول المهمة فی تألیف الامة(ص 166).
*محمد باقر مجلسی(م 1111)در بحار الانوار(ج 92، ص 75).
*سید علی مدنی شیرازی(م 1118)در ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید العابدین(ع).
*سید ابو القاسم موسوی خوانساری(م 1157)در منهاج المعارف.
*شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء(م 1228)در کشف الغطاء عن مهمات شریعة الغراء.
*سید محسن اعرجی کاظمی(م 1228)در شرح الوافیه فی علم الاصول و نیز المحصول فی علم الاصول.
*سید محمد طباطبائی(م 1242)در مفاتیح الاصول.
*شیخ محمد ابراهیم کلباسی اصفهانی(م 1262) در اشارات الاصول.
*سید محمد شهشهانی(م 1289)در عروة الوثقی.
*سید شهرستانی(م 1315)در رساله‏ای به نام رسالة فی حفظ الکتاب الشریف عن شبهة القول بالتحریف.
*سید مهدی بحر العلوم(م 1212)در الفوائد فی علم الاصول.
*شیخ محمد جواد بلاغی(م 1352)در آلاء الرحمان فی تفسیر القرآن(ص 18).
*شیخ محمد نهاوندی(م 1371)در تفسیرش.
*سید محسن امین عاملی(م 1371)در کتاب شیعه و المنار.
و بسیاری دیگر از علماء و بزرگان که بر عدم تحریف قرآن نظر داده‏اند که مقاله گنجایش ذکر اسامی همه آنان را ندارد.
* ب-قبول تحریف:بعضی مثل مرحوم شیخ نوری صاحب مستدرک الوسائل، قائل به وقوع تحریف در قرآن شده و رساله‏ای در همین زمینه به نام«فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب»نوشته است.البته این نظریه آنگونه که مرحوم طبرسی در مجمع البیان و رافعی در اعجاز القرآن(ص 41)و آلوسی در تفسیر روح المعانی(ج 1، ص 25)نقل کرده‏اند به گروهی از علماء اهل سنت نیز نسبت داده شده است.
اکنون بجاست که ادله قائلین به هر یک از دو نظر را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.
دلائل عدم تحریف قرآن
بزرگان از محققین که معتقدند قرآن تحریف نگردیده برای اثبات مدعای خویش به دلائلی تمسک جسته‏اند.در ذیل اهم آنها را به اختصار ذکر می‏کنیم:
دلیل اول آیات:از آیاتی چند چنین استفاده می‏شود که خداوند قرآن را از هر نوع دستبرد محفوظ نگه داشته و می‏دارد که به بعضی از آنها اشاره می‏نمائیم.از جمله این آیات است آنچه در سوره حجر آیه 9 آمده و می‏فرماید:«انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون».ما ذکر(قرآن)را فرو فرستادیم و البته ما خود آن را حفظ خواهیم نمود.
بدیهی است که از این آیه-با چند تأکید-صراحت در عدم تحریف فهمیده می‏شود.گرچه قائلین به تحریف بر این مطلب خدشه نموده و گفته‏اند:
اولا:مراد از«ذکر»در آیه، شخص رسول خداست نه قرآن.
در پاسخ می‏گوییم:پرواضح است که اگر مراد این بود، بجای کلمه«تنزیل»از واژه، «ارسال»یا مشابه آن استفاده می‏شد چنانچه در آیاتی چنین آمده است.
ثانیا:مقصود از حفظ قرآن، نگهداشتن تعالیم عالیه قرآن از ایراد و اشکال است نه حفظ ظاهر آن از ورود زیاده و نقیصه.
این اشکال نیز قابل قبول نیست، زیرا اگر مراد این باشد که قرآن از ایراد و انتقاد مصون است که چنین نیست و اگر منظور آن است که ایراد و انتقاد مخالفین نمی‏تواند بدان لطمه‏ای بزند که امری است صحیح و لیکن حافظ خارجی ندارد، بلکه خود قرآن بگونه‏ای است که از این مصونیت برخوردار است. گذشته از آنکه آیه حفظ پس از نزول را می‏رساند، نه حفظ در حال نزول را تا گفته شود مراد قوت و استحکام دلایل آن است.
ثالثا:شاید مراد از«ذکر»قرآنی است که نزد حضرت ولی عصر(ع)قرار دارد.
در جواب باید گفت:پر واضح است که قرآن مورد نیاز مردم و در دسترس آنان باید تحریف نشود و این قرآن است که قابل دستبرد است و گرنه آنچه نزد حضرت وجود دارد همچون آنکه در لوح محفوظ است غیر قابل دستبرد خواهد بود.
آیه دیگری که قائلین به عدم تحریف بدان استناد کرده‏اند، آیه 41 از سوره فصلت می‏باشد آنجا که می‏فرماید:«و انه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید»:قرآن کتابی است که باطل از هیچ طرف و جانبی بدان راه ندارد.و بدیهی است که از مصادیق بارز باطل، تحریف آن است که در آن راه ندارد.
قائلین به تحریف در مقام توجیه برآمده و گفته‏اند مراد آیه بیان مصونیت قرآن از تناقض در احکام و نفی دروغ از اخبار قرآن است.البته روشن است که این برداشت خلاف ظاهر آیه است، زیرا از ظاهر آن استنباط می‏شود که قرآن در تمام دورانها از هر نوع باطل(که تحریف یکی از بارزترین مصادیق باطل است) منزه و پاک است.
سومین آیه‏ای که در اثبات عدم تحریف قرآن بدان تمسک نموده‏اند آیه 17 از سوره قیامت است که می‏فرماید:«ان علینا جمعه و قرآنه...»:بر ماست جمع قرآن و خواندن آن.
در مجمع البیان(ج 1، ص 397)ذیل این آیه می‏گوید معنای آیه این است:بر ما است جمع قرآن و خواندن آن را بر تو تا اینکه آن را حفظ کنی و قدرت بر تلاوت آن داشته باشی، لذا ترس از میان رفتن چیزی از آن نداشته باش که چنین نخواهد شد.
در تفسیر شبر(ص 541)می‏گوید:«بر ما است جمع قرآن در سینه تو و تلاوت و جاری نمودن قرائت آن را بر زبان تو».
و در تفسیر فی ضلال القرآن نوشته سید قطب آمده:امر وحی و حفظ قرآن و جمع آن و بیان آنچه که از آن مقصود است همه موکول به صاحب آن می‏باشد، مسئولیت پیامبر تنها در این است که آنها را تلقی نماید و به مردم ابلاغ دارد پس آسوده خاطر باشد و وحی را بگونه کامل تلقی کند تا آنکه آن را در سینه‏اش بگونه ثابت نقش بسته بیابد.
دلیل دوم-روایات
دسته اول:روایات بسیاری است که در آنها دعوت به پیروی از قرآن شده که این خود کاشف از عدم تحریف قرآن است، زیرا در غیر این صورت امر به تبعیت از قرآن معنی نداشت.
از جمله این روایات است حدیث متواتر مشهور و معروف ثقلین * که پیامبر(ص)در اواخر عمر شریف خود دو یادگار گرانقدر«قرآن و عترت»را به امت معرفی و از آنان پیروی ایندو را خواسته‏اند.و از آنجا که پیروی از قرآن تا قیامت باقی است روشن می‏شود که از هر نوع دستبرد محفوظ است.
قائلین به تحریف اصل مطلب را پذیرفته ولی گفته‏اند این حدیث اختصاص به آیاتی دارد که در مدینه نازل شده و مرتبط با احکام است و در نتیجه حدیث ثقلین نفی تحریف نسبت به سایر آیات را نمی‏کند.
در پاسخ می‏گوییم:گرچه ما این بیان را نپذیرفته و معتقدیم قرآن برای هدایت بشر است و در این جهت (*)حدیث ثقلین را اندیشمندان جامعه اهل سنت در کتابهایشان یادآور شدند از آن جمله‏اند:جلال الدین عبد الرحمان سیوطی در الجامع الصغیر و صاحب ینابیع(ص 17)و علامه دارمی در کتاب فضائل القرآن(2/431)و علامه مناوی در شرح خود(3/14)و علامه گنجی شافعی در کفایة الطالب و علامه یعقوبی در تاریخ خود (2/92)و علامه ابن صباغ در فصول المهمه(ص 21)و امام احمد بن حنبیل شیبانی در مسند(1/14، 17، 26، 29)و صاحب اسعاف الراغبین(ص 130)و علامه حاکم نیشابوری در مستدرک (3/109)و جز اینها که نقل آنها از حوصله مقاله خارج است و بعضی مانند علامه حافظ عبد العزیز اخضر پس از نقل آن گفته رسول خدا این حدیث را در حجة الوداع فرمود و هر که در صحت آن تردید نماید...بسیار راه خطا و اشتباه رفته است و نیز علامه سمهودی گفته در اسناد این حدیث بیش از 20 تن از صحابه و یاران پیامبر وجود دارد.علامه ذهبی که خیلی خورده‏گیر است در این حدیث اشکال نکرده است.
همه آیات یکسانند.علاوه بر آنکه بیشتر قائلین به تحریف، کلام خود را متوجه آیات مرتبط با بحث ولایت می‏کنند با آنکه از این آیات نیز باید پیروی شود.
دسته دوم:از جمله روایات مستند در بحث احادیثی است که خواندن یک سوره کامل پس از قرائت سوره حمد را در نماز بیان می‏دارد.زیرا اگر قائل به تحریف شویم سوره‏ای که محتمل التحریف باشد قابل قرائت نخواهد بود.و بیان این روایات می‏رساند که در قرآن تحریف صورت نگرفته و خواندن هر سوره در نماز مجزی است، الا ما خرج بالدلیل.
ممکن است بگویند خواندن سوره کامل، آنهم هر سوره‏ای، در نماز بدلیل تبعیت از ائمه(ع)است و لذا نمی‏شود این را دلیل عدم تحریف دانست.که خواهیم گفت:همان اجازه ائمه(ع)مؤیدی است بر عدم تحریف در قرآن، زیرا با فرض وقوع تحریف مورد نداشت که معصومین(ع)در خواندن سوره‏ای که ممکن است همان سوره از سور تحریف شده باشد، تجویز نمایند.
از اینها گذشته اینکه فقهاء خواندن سوره کامل را آنهم بدون تبعیض در سور لازم می‏دانند کاشف از آن است که سوره‏های موجود از جمیع جهات همان است که در زمان رسول خدا بوده است.
دسته سوم:در روایاتی از معصومین(ع)چنین آمده است که از جمله ملاکهای صحت حدیث خاصه در دو خبر متعارض عرضه داشتن آن به قرآن است و مقرر داشتن این قانون با فرض تحریف قرآن قابل قبول نمی‏تواند باشد.در این زمینه مراجعه کنید به:امالی صدوق(ص 367)و عیون اخبار الرضا(ج 2، ص 20)و تحف العقول(ص 343).
دسته چهارم:روایاتی است که دلالت دارد که قرآن موجود همان است که از جانب خداوند بر پیامبر(ص)نازل گردیده در این زمینه می‏توان به نهج البلاغه(44/1)و عیون(ج 2، ص 75)و امالی صدوق(ص 545)مراجعه نمود.
ناگفته نماند که روایات مستند در ما نحن فیه منحصر به این چند دسته نبوده لیکن در حد گنجایش بحث کفایت است تا بتوانیم به سایر ادله نیز اشاراتی داشته باشیم.
دلیل سوم:اعتقاد به اعجاز قرآن با فرض تحریف آن تنافی دارد بنابراین باید به عدم تحریف قائل شد.
دلیل چهارم:اجماع محققان و اندیشمندان بزرگ علوم قرآنی در همه امصار و اعصار بر آن است که در قرآن تحریف واقع نشده است.
دلیل پنجم:آنگونه که تاریخ علوم قرآن گواه است جمع‏آوری قرآن در عصر حضرت رسول(ص)صورت گرفته و بهمین صورت بوده است که الآن در دسترس ما قرار دارد و ما شما را جهت اطلاع بیشتر به کتب مؤلفه در علوم قرآن ارجاع می‏دهیم.
دلیل ششم:از آنجا که تحریف امری حادث و مورد شک است مقتضای اصل، عدم وقوع آن است.
بنابراین اگر اندک ملاحظه‏ای در آنچه بیان گردید بشود، عدم تحریف قرآن اثبات خواهد شد.
و اینک برای آگاهی از نظر قائلین به تحریف، ادله آنان را نیز می‏آورم.
ادله قائلین به تحریف
آنها که معتقدند در قرآن تحریف واقع شده است، به روایاتی تمسک جسته‏اند که به استدلال آنان اشاره کرده و مورد بررسی قرار می‏دهیم:
از جمله استناد کرده‏اند به روایت غیاث بن ابراهیم از حضرت صادق(ع)-منقول در کمال الدین صدوق-که می‏فرماید هر چه در امتهای پیشین به وقوع پیوسته است در این امت نیز واقع خواهد شد، بنابراین همانگونه که تحریف در تورات و انجیل واقع گردیده باید بگوییم در قرآن نیز صورت پذیرفته است که در غیر این صورت معنای روایت ناتمام خواهد بود.
در پاسخ می‏گوئیم:اولا، این خبر واحد است و چون ادله حجیت شامل آن نمی‏شود قابل اعتماد نیست.
ثانیا، اگر آن مطلب را بپذیریم باید احتمال زیاده را نیز در قرآن بدهیم، همانگونه که به کتب عهدین افزوده شده است، با اینکه احدی قائل به تحریف به زیاده در قرآن نیست.
ثالثا، حوادث بسیاری در امتهای پیشین اتفاق افتاده که در این امت دیده نشده است، از قبیل:مسخ شدن-غرق شدن-ولادت بدون پدر-عروج به آسمان و...پس معلوم می‏شود که ظاهر آن روایت منظور نیست و بعد از فرض تمامیت سند آن شاید مراد آن باشد که مشابه آنچه در امتهای پیشینیان بوده است در امت اسلامی نیز بوقوع خواهد پیوست.
و از جمله روایاتی که بدان استناد جسته‏اند، روایتی است که دلالت دارد بر اینکه نزد امام علی(ع)قرآنی است غیر از آنچه در اختیار مسلمین قرار دارد، بنابراین قرآن موجود از نظر مطالب دارای کم و کاست است و تحریف چیزی جز این نیست.البته این اشکال نیز مورد قبول نیست، زیرا:
اولا:معلوم نیست که آن قرآن از نظر مطالب با قرآن موجود متفاوت باشد، بلکه ممکن است از جهت ترتیب و تنظیم سوره‏ها و...مسائلی از این قبیل باشد.
ثانیا:بر فرض اینکه اضافاتی را در آن قرآن بپذیریم دلیل نمی‏شود که بگوییم آنها جزء قرآن بوده و با تحریف از بین رفته است، چه بسا آنها مربوط به تفسیر آیات یا تأویل و...آنها بوده باشد و از همین قبیل است روایتی که می‏گوید:«قرآن نزد مردم با قرآن نزد قائم(ع)متفاوت بوده و حضرتش قرآنی را که علی(ع)جمع کرده بود خواهد آورد.»(کافی، ج 2، ص 462).
و نیز از جمله روایاتی که بدان تمسک جسته‏اند روایتی است که جابر از امام باقر(ع)نقل می‏کند که حضرتش فرمود:«ما ادعی احد من الناس انه جمع القرآن کله کما انزل الا کذاب(کافی، ج 1، ص 178- بصائر الدرجات، ص 13)و ما جمعه و حفظه کما انزل اللّه الا علی بن ابیطالب و الائمة».
باید در پاسخ به آنان گفت:اولا، روایت از نظر سند ضعیف است.ثانیا، گرچه ظاهر جمله اول اشعار دارد به وقوع تحریف، لیکن جمله دوم قرینه است بر اینکه مراد از«انه جمع القرآن کله...»علم بجمیع قرآن و ویژگیهای آن است.
در همان مصدر می‏گوید:حضرت فرمود«ما یستطیع احد ان یدعی ان عنده جمیع القرآن کله، ظاهره و باطنه، عیر الاوصیاء»یعنی هیچ کس نمی‏تواند ادعا کند که ظاهر و باطن قرآن نزد او است مگر اوصیاء.
می‏گوییم:اولا، این روایت نیز قابل خدشه است، زیرا بیشتر رجالیین سند آن را صحیح ندانسته‏اند.
ثانیا عبارت«ظاهره و باطنه»چنین می‏فهماند که منظور این است که علم به ظاهر و باطن قرآن مجموعا در نزد غیر از اوصیاء نیست.بنابراین روایت دلالت بر تحریف ندارد.
در همان مصدر(ج 2، ص 462)سالم بن سلمه می‏گوید:«قرأ رجل علی ابی عبد اللّه و انا استمع حرفا من القرآن لیس علی ما قرؤها الناس فقال ابو عبد اللّه مه کف عن هذه القراءة اقرأ کما یقرأ الناس حتی یقوم القائم فاذا قام القائم قرأ کتاب اللّه تعالی علی حده و اخرج المصحف الذی کتبه علی...»مردی برای ابو عبد اللّه حروفی از قرآن را بر خلاف آنگونه که مردم می‏خوانند قرائت کرد و من گوش می‏دادم حضرت فرمود خود را از اینگونه قرائت بازدار بخوان آنگونه که مردم می‏خوانند تا زمانی که(حضرت)قائم قیام کند، هنگامی که قائم قیام کند کتاب خدا مطابق واقع قرائت می‏شود، او بیرون می‏آورد کتابی را که علی نوشته بود و فرمود زمانی که علی از کتابت آن فارغ شد به مردم ارائه داد و فرمود هذا کتاب اللّه.
اولا، این روایت نیز از نظر سند تضعیف شده و ثانیا باید فرق قرآن علی(ع)با قرآنی که نزد مردم است از ناحیه زیادی و کمی اصل آیات و سوره‏ها نباشد، بلکه‏ باید در قرآن علی(ع)ظاهر و باطن و تفسیر و تأویل و بطون مفاهیم قرآنی ذکر شده باشد.در اوائل المقالات فی المذاهب المختارات شیخ مفید و در کتاب الصافی(ج 1، ص 46)و علم الیقین(ص 130)به آن مطلب اشاره دارد.و با وجود این احتمال نمی‏توان از آن تحریف قرآن را استفاده کرد.
قائلین به تحریف می‏گویند استناد ما اخباری است که در حد تواتر بوده و تحریف را می‏رساند، از جمله این اخبار است روایت ابن قولویه در کامل الزیارات و شیخ کلینی در کافی و شیخ صدوق در خصال و...که بیان آن مصادر موجب اطاله کلام است.
در مقام پاسخ می‏گوئیم:
اولا:بیشتر این روایات سندا ضعیف بوده و مشمول ادله اعتبار نیستند.
ثانیا:بعضی از آنها گرچه سندا تمام است لیکن در دلالت قابل اشکال است، زیرا تحریف در بعضی از آنها بمعنای تحریف مورد بحث نیست بلکه در آن بعضی مراد از تحریف تغییراتی است که در اثر اختلاف قرائت بوجود آمده است.و در بعضی دیگر مراد تغییر در مفهوم و تصرف در تفسیر قرآن بر طبق آراء ضعیف و تأویلات باطل است نه به معنای تحریف مصطلح در ما نحن فیه.
و بالاخره بعنوان آخرین دلیل در اثبات تحریف در قرآن به اخباری تمسک جسته‏اند که دلالت بر سقوط آیه‏ها و یا سوره‏هایی از قرآن را دارد.
در مقام پاسخ باید گفت:اولا، این اخبار سندا ضعیف‏اند.ثانیا، آنچه در کتابهای اتقان یا بستان المذاهب آمده است و گمان رفته است که از قرآن باشد، جز ظن باطل و فاسد چیزی نیست که با اندک تأملی در فصاحت و بلاغت قرآن، جعلی بودن آنها ثابت می‏شود.بنابراین روشن گردید که قرآن کتابی است که کما انزل علی الرسول محفوظ مانده است و لذا همچنان منبعی عظیم برای استنباط احکام الهی بشمار می‏رود.
گردآوری آیات قرآن
یکی از مباحثی که می‏تواند در بحث عدم تحریف قرآن تأثیر داشته باشد، نحوه گردآوری آیات قرآنی است.اندیشمندان شیعه بر این عقیده‏اند، پس از وفات رسول خدا(ص)نخستین کسی که به گردآوری و ضبط همه آیات قرآن پرداخت، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(ع)بود.
در صورت اثبات این نظریه، مجالی برای احتمال تحریف و پدید آمدن کاستی یا زیادی در قرآن نمی‏ماند.زیرا بعقیده شیعه، شخصی چون علی بن ابیطالب که معصوم و مبری از خطا و آگاه به ظاهر و باطن قرآن است، هرگز در گردآوری قرآن دچار خطا نمی‏شود و همان را ضبط می‏کند که کلام وحی بوده و پیامبر(ص)فرموده است.
گردآوری قرآن توسط علی بن ابیطالب(ع)در پاره‏ای از مصادر، مورد تأیید قرار گرفته است، از جمله:
*الفهرست، تألیف ابن ندیم(م 380).او در صفحه 30 می‏نویسد:امیر مؤمنان علی(ع)سوگند یاد کرد رداء بر دوشش نیفکند، مگر آنکه قرآن را جمع‏آوری نماید و بدین خاطر حضرت سه روز در منزل نشست و به این مهم پرداخت.
*الامامة و السیاسة، تألیف ابن قتیبه.وی در صفحه 12 می‏نویسد:امام علی(ع)فرمود چون پیامبر(ص) رحلت فرمود با خود عهد کردم و سوگند خوردم تا قرآن را در یک مجموعه گرد نیاورم عبا بر دوش نیندازم و این چنین کردم.
*در همان مصدر می‏نویسد:علی(ع)فرمود رسول خدا(ص)به من وصیت کرد که پس از تدفین او از خانه خارج نشوم مگر زمانی که قرآن را گردآورده باشم...و علی چنین کرد و چون از گردآوری قرآن فارغ شد گفت:هذا کتاب اللّه و قد جمعته من اللوحین. و برای وقوف بیشتر مراجعه شود به این مصادر:
*تاریخ القرآن، نوشته زنجانی، ص 44.
*اصول کافی، نوشته کلینی، ص 453.
*الاتقان فی علوم القرآن، نوشته علامه سیوطی، ج 1، ص 58.
*فتح الباری، نوشته علامه عسقلانی، ج 9، ص 43.
*تفسیر علی بن ابراهیم قمی.
*ارشاد الساری، نوشته علامه قسطلانی، ج 7، ص 459.
*عمدة القاری، نوشته علامه عینی، ج 9، ص 304.
*استیعاب، نوشته ابن عبد البر.
ابن ندیم در الفهرست(ص 41)می‏گوید:این نخستین مصحف بود که جمع گردید و نزد خاندان جعفر بود و من در این زمان نزد ابو یعلی حمزه حسنی از اولاد امام حسن قرآنی بخط علی بن ابی طالب دیدم که پاره‏ای از اوراق آن افتاده است و خاندان امام حسن آن را چون میراثی گرانبها نگاه می‏دارند.
ما هر گاه بدقت این خبر را ملاحظه کنیم با احادیثی که می‏گوید قرآن در زمان رسول خدا در نزد او در میان پاره‏ها جمع شد همان گونه که در بسیاری از منابع اهل سنت آمده از جمله:مستدرک حاکم(ج 2، ص 611)و مسند طیالیسی(ص 270)و المعبر ابن حبیب(ص 286)و تاریخ شام(ج 7، ص 210)و فتح الباری(ج 9، ص 440)علاوه بر آنچه که در صحیح بخاری(کتاب علم، باب 39 و کتاب جهاد و اسیر، باب 171 و کتاب جزیه، باب 10)و غیر اینها آمده که دلالت دارد بر اینکه قرآن نزد امیر مؤمنان بوده است.
از مجموع مطالب چنین برداشت می‏شود قرآنی که حضرت علی(ع)گردآوری نمود و در مصحف خاص قرار داد همان قرآنی بود که در نزد رسول خدا(ص) بصورت پراکنده بود.
جمع‏آوری قرآن بحسب تنزیل
در ارشاد الساری اثر احمد بن محمد معروف به قسطلانی(ج 7، ص 459)و عمدة القاری اثر محمود بن احمد معروف به عینی(ج 9، ص 304)و فتح الباری اثر احمد بن علی معروف به ابن حجر عسقلانی(ج 9، ص 43)آمده است که می‏گویند علی قرآن را بحسب نزول جمع‏آوری کرد، ممکن است مراد آنان این باشد که آن حضرت قرآن را با تعلیقه آیه‏ها و وقت نزول و شأن نزول و در حق آنکه نازل شده است، باشد وگرنه معقول نیست که امام علی(ع)کیفیت جمع‏آوری رسول خدا(ص)را تغییر دهد.
دومین بینش در گردآوری قرآن
گروهی دیگر از علمای اهل سنت بر این عقیده‏اند که جمع‏آوری آیات قرآن توسط ابو بکر صورت گرفت. آنها در این زمینه می‏گویند:پس از اینکه حدود هفتاد نفر از قاریان و حافظان قرآن در جنگ با مسیلمه کذاب در سال دوازدهم هجرت کشته شدند، عمر به ابو بکر پیشنهاد کرد که قرآن را گردآوری کند و ابو بکر مطلب را با زید بن ثابت در میان گذاشت، او نپذیرفت زیرا معتقد بود که اگر انجام این کار ضروری بود رسول خدا(ص)خود انجام می‏داد.
ولی پس از یک ماه ابو بکر پیشنهاد عمر را پسندید و زید بن ثابت به دستور ابو بکر قرآن را که بر استخوانها و قطعات چوب و سنگ و...به صورت پراکنده نوشته شده بود در مجموعه‏ای گردآوری کرد.و این مصحف ابتدا نزد ابو بکر، سپس نزد عمر و پس از او نزد حفصه دختر عمر بوده است.
در این زمینه می‏توان به مصادر ذیل مراجعه کرد:
*مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 13.
*صحیح بخاری، کتاب فضائل قرآن.
*البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، ج 1، ص 238.
*الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج 1، ص 101.
*تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 125.
*الابانه علامه قیسی، ص 34.
علامه زرکشی در کتاب البرهان فی علوم القرآن (ج 1/239)می‏گوید:گردآوری قرآن برای ابو بکر حدود یکسال بطول انجامید، زیرا دستور او به زید بن ثابت مبنی بر جمع نمودن قرآن بعد از واقعه یمامه بود...(بین واقعه یمامه و وفات ابو بکر یکسال فاصله بود)می‏گوید ابا بکر اول کسی است که کتاب خدا را بین لوحین جمع کرد...در کتاب المصاحف(ص 5)نیز به این گفتار اشاره شده است.
علامه سیوطی در الاتقان(ج 1، ص 89)می‏گوید: ظاهرا در زمان ابو بکر قرآن را مصحف نامیده‏اند، زیرا محمد بن عبد اللّه معروف به ابن اشته(م 360)در کتاب مصاحف از موسی بن عقبه نقل کرده است:اولین بار که قرآن را بر ورق نوشتند، نزد ابو بکر برده و ابو بکر از اهل نظر اسمی را طلب کرد که بر آن مجموعه نهاده شود، برخی واژه«السفر»را پیشنهاد کردند که مورد پذیرش قرار نگرفت، زیرا این واژه از مصطلحات یهود بود.گروهی دیگر واژه«مصحف»را پیش نهاد کردند که از اصطلاحات اهل حبشه بود و این عنوان پذیرفته شد و مقبول همگان قرار گرفت.
سومین نظریه
گروهی بر این عقیده‏اند که کار گردآوری قرآن در زمان عمر و به اشاره او صورت گرفته است.
البته ممکن است که منظور اینان همان مطلبی باشد که قبلا یادآور شدیم، یعنی بنابر نقلی که شده عمر پیشنهاد جمع‏آوری قرآن را به ابو بکر ارائه داشت، و چون پیشنهاد اصلی از عمر بوده است کار گردآوری قرآن را به عمر نسبت داده‏اند.
و اگر چنین توجیهی را قبول نکنیم، دلیل معتبری بر ادعای مذکور موجود نیست.
چهارمین نظریه
دسته‏ای دیگر معتقدند که جمع‏آوری قرآن در زمان عثمان بن عفان صورت گرفته است.برخی از مورخین نوشته‏اند:حذیفة بن یمان(م 36)سردار معروف بعد از جنگ ارمینیة و آذربایجان به مدینه رفت و با عثمان ملاقات نمود...و از اختلاف مردم در امر قرائت کتاب خدا اظهار تأسف و ناراحتی نمود و او را از آن بر حذر داشت و گفت اهل کوفه بگونه قرائت ابن مسعود و اهل بصره بگونه قرائت ابو موسی و اهل شام و دمشق بگونه قرائت ابی بن کعب و اهل حمص به قرائت ابن مقداد کتاب خدا را می‏خوانند.او سپس گفت ای امیر مؤمنان پیش از آنکه امت در امر کتاب مانند یهود و نصاری اختلاف نمایند آنها را دریاب.عثمان پس از آنکه با اصحاب خود مشورت نمود تصمیم گرفت نظر حذیفه را تنفیذ نماید.
علامه سیوطی در الاتقان چنین آورده است که: عثمان گروهی از صحابه را(از جمله زید بن ثابت، عبد الله بن زبیر، سعید بن عاص، عبد الرحمان بن حارث و...)مأمور گردآوری قرآن کرد و آنان اوراقی را که قبلا در زمان ابو بکر گردآوری شده بود و تنها نسخه آن در اختیار حفصه دختر عمر قرار داشت، از حفصه گرفته و از روی آن هفت نسخه استنساخ کردند و به بلاد شام، مکه، بحرین، کوفه، بصره، یمن، فرستادند و یک نسخه را در مدینه نگاهداشتند و به امر عثمان بقیه قرآنها را سوزانده، و مردم بلاد را به قرائت همان یک نسخه واداشتند.
نظیر این روایت را مصادر دیگر نیز نقل کرده‏اند، از جمله:
*علامه محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح، فصل فضائل القرآن، باب دوم و سوم.
*ابن ابی داود در المصاحف، ص 18.
*علامه طبری در تفسیر طبری، ج 1، ص 20.
*ابن کثیر در فضال القرآن، ص 10.
*زرکشی در البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 236.
*قیسی در الابانه، ص 27.
بهرحال، در عدد مصاحفی که عثمان به کشورها فرستاد بین اندیشمندان اختلاف شده علامه ابو عمرو الدانی عثمان بن سعید(م 444)، (صاحب کتب التیسیر فی القراءات السبع و المحکم فی نقط المصاحف و المقنع فی رسم القرآن)در کتاب مقنع می‏گوید:بیشتر علما بر این اعتقادند که عثمان مصاحف را در چهار نسخه نوشت و برای هر بخشی یک نسخه از آنها فرستاد و آن بخشها عبارتند از کوفه، بصره و شام، و یک نسخه از آن چهار نسخه را در نزد خود قرار داد.
و نیز گفته شده آنها را در هفت نسخه قرار داد و از آن نسخه‏ها علاوه بر بخشهای مذکور به مکه و یمن و بحرین نیز فرستاده است.
ظاهرا گفتار اول(قرار دادن مصاحف چهار نسخه) صحیح‏تر است و بر آن پیشوایان در قرائت اتفاق نظر نموده‏اند.و علامه زرکشی در کتاب البرهان فی علوم القرآن(ج 1/ص 240)و نیز صاحب مقنع(ص 10)بر این اعتقادند که مشهور عدد صحائف را پنج نسخه دانسته‏اند...برای اطلاع بیشتر در این زمینه می‏توانید به کتاب المصاحف علامه ابن داود مراجعه کنید.
پنجمین نظریه
عده‏ای بر این باورند که رسول اسلام(ص)به منظور حفظ قرآن دستور داد که آیات قرآن را در زمان خود آن حضرت بنویسند و ضبط نمایند.
براساس این نظریه قرآن به صورت و با کیفیت و نظم کنونی موجودش، در زمان رسول خدا(ص)تنظیم و تدوین شده.شیوه تنظیم چنین بوده است که شخص پیامبر هرگاه آیه‏ای نازل می‏شد و برای مؤمنان باز می‏خواند، به عده‏ای که مسئول نوشتن آیات و ضبط آنها بودند دستور می‏داد که این آیه را در فلان سوره و قبل یا بعد از فلان آیه ثبت نمایند.
گروهی که مسئول ضبط و نوشتن آیات بودند «کتّاب وحی»نامیده می‏شوند و تعداد آنها حدود چهل و سه و یا چهل و پنج دانسته شده است.
قرائن و شواهدی این نظریه را تأیید می‏کند که قرآن مجموعه قوانین اساسی و اصولی اسلام است و پیامبر(ص)خود نقش حساس و عظیم آن را در تاریخ آینده بشر می‏شناخته و اهمیت نقش قرآن و آگاهی پیامبر به آن می‏طلبیده است که رسول خدا در حفظ و نگاهبانی از آن نهایت سعی را مبذول دارد و راههای مختلف را برای حفظ آن از تحریف در نظر گیرد و بپیماید.و بدیهی است که لازم‏ترین کار به منظور تحقق و تأمین چنین هدفی تنظیم و تحریر و ضبط آیات قرآن بوده است.بدین جهت نمی‏توان پذیرفت که پیامبر آیات را پراکنده و متفرق در میان مسلمانان فروگذارده باشد و به حفظ و جمع‏آوری آن نیندیشیده و برای آن تدبیری نکرده باشد.
خوارزمی در مناقب، از علی بن ریاح نقل می‏کند که علی بن ابیطالب(ع)و ابی بن کعب قرآن را در زمان رسول خدا(ص)گردآوری کردند.
در تاریخ قرآن، اثر زنجانی(ص 24)آمده است که علی بن ابراهیم از امام صادق(ع)نقل کرده است:
حضرت رسول اکرم(ص)به علی بن ابیطالب(ع) فرمود که قرآن در قطعه‏های حریر و کاغذ و پوست و... پراکنده است و تو آن را جمع‏آوری کن و علی بن ابیطالب(ع)بدین منظور تلاش کرد و قرآن را در پارچه زرد رنگی گردآوری نمود و بر آن مهر زد.
در تاریخ القرآن نوشته دکتر صبور(ص 164) چنین آمده است که براساس روایات کسی که بیشتر از دیگران در امر نگارش وحی موفق بوده در مرحله نخست علی بن ابیطالب و سپس زید بن ثابت می‏باشد.
برای تحقیق بیشتر می‏توان به این مصادر مراجعه کرد:
*فهم السنن، ابو عبد الله حارث بن اسد محاسبی (م 243).
*البرهان فی علوم القرآن، علامه محمد بن عبد الله زرکشی، ج 1، ص 238.
*لطائف الاشارات، علامه قسطلانی، ج 1، ص 53
*موقف القرآن من المشرکین بمکه، ص 54.
حاکم در مستدرک از زید بن ثابت نقل می‏کند:ما در خدمت پیامبر(ص)قرآن را از قطعات پراکنده جمع‏آوری می‏کردیم و هر کدام را طبق راهنمایی او در جای مناسب خود قرار می‏دادیم ولی با این حال این نوشته پراکنده بود، پیامبر(ص)به علی(ع)دستور داد که آن را یکجا جمع کند و ما را از ضایع ساختن بر حذر می‏داشت.
بهرحال امام علی(ع)به عقیده شیعه قرآن را بر حسب فرود آیات زیر نظر رسول اللّه(ص)گردآوری و نیز شأن نزول قسمی از آیات را یادآوری و برخی از آیات مشکل را تفسیر نمود.ابن سیرین می‏گوید:اگر به آن کتاب دسترسی پیدا می‏کردم همه علم را می‏یافتم.
گروهی دیگر از اصحاب رسول خدا(ص)نیز به جمع‏آوری قرآن همت گماشتند، لیکن آن را بر حسب نزول گردآوری نکرده‏اند و آنچه که جمع‏آوری نموده بودند هیچیک از ویژگیهای کار حضرت علی(ع)را نداشت.
ابن عباس می‏گوید:خداوند پیامبر(ص)را تضمین داد که پس از او امام علی(ع)قرآن را جمع کند، از این رو قرآن را در قلب علی(ع)قرار داد و او پس از پیوستن رسول خدا(ص)به لقای اللّه قرآن را گردآوری نمود و در دسترس پیروان اسلام قرارداد.
معمر بن عبد اللّه از ابو طفیل نقل می‏کند که علی را دیدم خطابه می‏خواند و می‏فرمود:«از من بپرسید به خدا قسم از هر چه پرسش نمایید پاسخ می‏گویم، از کتاب الهی بپرسید، به خدا سوگند هر آیه‏ای را می‏دانم که در شب نازل شده و یا در روز و در کوه یا در صحرا.
ابو نعیم در حلیة الاولیاء از ابو مسعود روایت کرده است که قرآن بر هفت حرف فرود آمد که هر حرفش ظاهر و باطن دارد و ظاهر و باطن هر آیه نزد علی(ع) است.
و نیز از طریق ابو بکر بن عباس نقل شد که علی(ع) فرمود:به خدا سوگند هیچ آیه‏ای نازل نشده مگر آنکه شأن نزول و محل نزولش را می‏دانم، پروردگار به من قلبی اندیشمند و زبانی پرسان موهبت فرموده است.
محمد ابو زهره در کتاب خود(صفحه 252)و گلدزیهر در کتاب العقیدة و الشریعة فی الاسلام(صفحه 200)می‏گوید:محمد بن ادریس شافعی(پیشوای مذهب شافعی)به علی بن ابی طالب(ع)بیش از ائمه سنت، ارادت داشت و به آن حضرت عشق می‏ورزید... تا آنکه می‏گوید:پیامبر(ص)علی(ع)را به علم قرآن اختصاص داد، زیرا پیامبر(ص)آن را خواند و به وی امر نمود تا بین مردم قضاوت کند و گفته‏های او را پیامبر(ص)امضاء نمود و نیز می‏گفت که علی(ع)بر حق بود و معاویه ناحق و باطل.
و نیز آنچه از مصادر شیعی بدست می‏آید این است که حضرت علی(ع)بعد از آنکه قرآن را جمع‏آوری نمود چندین بار آن را به خط خود نوشته است.و علامه بزرگ شیعه سید محسن امین در کتاب ارزشمند اعیان الشیعه(جلد 1 صفحه 89)این مطلب را تأیید می‏نماید.برای اطلاع بیشتر در این باره به کتاب بحار الانوار علامه مجلسی، جلد 92 مراجعه کنید.
از مجموعه نظراتی که در رابطه با گردآوری قرآن ارائه شد بدست می‏آید:بنابر نظریه اخیر از نظر شیعه و سنی هیچگونه تحریف در قرآن راه ندارد و بنابر نظریه نخست باز هم از نظر شیعه هیچگونه زیادی و کاستی در قرآن احتمال نمی‏رود، با همان بیانی که قبلا توضیح داده شد.
و اما آنچه قابل توجه می‏باشد این است که نظریات پنجگانه با هم تناقض ندارد بلکه جمع میان آنها ممکن است و هیچ بعدی ندارد که قرآن چندین مرتبه در چندین مرحله، توسط افراد مختلف گردآوری شده باشد.
زیرا در زمان رسول خدا(ص)اگر علی(ع)آیات و شأن نزول و تأویل و تفسیر و ظاهر و باطن آنها را حفظ می‏کرده و ثبت و ضبط می‏نموده، هیچ منافاتی ندارد با اینکه گروه دیگری به نام«کتّاب وحی» نیز آیات را به دستور پیامبر ثبت کرده باشند.و باز این منافات ندارد با اینکه برخی دیگر از مسلمین که نوشتن می‏دانستند به میل خود برخی آیات را ضبط کرده باشند.و همین امر پس از رسول خدا(ص)و در دوران‏های بعد بخصوص زمان عثمان موجب اختلاف قرائتها شده باشد.و در آن زمان نوشته‏های مستند و نسخه‏های مطمئن را استنساخ کرده و قرائتها و نوشته‏های پراکنده و شاذ را از بین برده باشند، تا اختلاف از میان رود و آیات به صورت اصلی خود باقی بماند.
بنابراین می‏توان گفت:در هر حال جمع‏آوری قرآن و تنظیم آیات و سوره‏ها به زمان خود رسول خدا(ص) باز می‏گردد و همان نوشته‏ها بوده است که در ادوار بعد ملاک و میزان نوشته‏های دیگر قرار گرفته و براساس همین مقایسه بوده که نوشته‏های غلط و ناصحیح محو گردیده است.
و اگر در روایات وارد شده در این زمینه دقت نظر به عمل آید مدعای ما به روشنی قابل استنتاج خواهد بود. زیرا وقتی گفته می‏شود قرآن در زمان ابو بکر یا عثمان گردآوری شده جای این پرسش هست که تنظیم آیات و سوره‏ها بر چه اساس و ملاکی صورت گرفته است؟
اگر گفته شود براساس ذوق و سلیقه و فهم شخصی گردآورندگان، قابل پذیرش نیست، زیرا سبک و شکل چینش آیات و سوره‏ها به گونه‏ای است که احتمال نمی‏رود گردآورندگان قرآن با اطلاعات محدود بشری توانسته باشند این کار را به انتخاب خود صورت داده باشند.
و این مطلب با مراجعه به شرح حال کسانی که در گردآوری قرآن دخالت داشته‏اند روشن می‏شود و دانسته می‏گردد که آنان در علوم قرآن تا بدین پایه آگاهی نداشته‏اند.
تنها راهی که باقی می‏ماند این است که گردآورندگان قرآن، کار جمع‏آوری را براساس آنچه در زمان رسول خدا(ص)و به دستور خود آن حضرت صورت گرفته است به انجام رسانیده باشند.
نسخ در قرآن
یکی دیگر از مباحثی که در رابطه با قرآن بعنوان منبع اجتهاد وجود دارد بحث نسخ است.نسخ-بر خلاف تحریف که وجود آن را در قرآن انکار کرده و می‏کنیم-از چیزهایی است که در قرآن صددرصد واقع شده و شکی در آن نیست.
رابطه این بحث با مباحث فقهی ما این گونه است که اگر در قرآن ناسخ و منسوخ وجود داشته باشد و ما در شناخت آنها به علم و یقین دست نیابیم، دیگر نخواهیم توانست قرآن را بعنوان منبع شناخت احکام معرفی کنیم.زیرا منبع شناخت باید قطعی و خالی از هر گونه ابهام و ایهام باشد و با احتمال وجود ناسخ و منسوخ در قرآن و عدم تعین و تشخیص آنها در بخش خاصی از قرآن، مجموعه قرآن از نظر فهم مفاهیم و احکام و مرادات شارع در هاله‏ای از ابهام قرار خواهد گرفت و نمی‏توان بدان استناد جست.
با این بیان ضروری است که در این مقطع شبهه یاد شده را نیز معترض شویم و منظور از نسخ و ناسخ و منسوخ را بیان کنیم و معلوم داریم که آیا وجود و احتمال نسخ مضر به حجیت قرآن هست یا خیر؟
وجود نسخ در قرآن
قرآن خود در زمینه نسخ و تحقق آن در قرآن تصریح دارد و می‏فرماید:«ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها»(بقره/106)یعنی:هر آیه‏ای را که نسخ کنیم یا ترا(نسبت به آن)به فراموشی افکنیم، بهتر از آن یا مانند آن را به تو می‏دهیم.
و نیز از آیه‏«یمحو الله ما یشاء و یثبت»امکان و جواز نسخ استفاده می‏شود.
و اما روایت در این زمینه فراوان است، از جمله: شخصی عهده‏دار امر قضاوت بوده و براساس آنچه از قرآن می‏فهمید حکم می‏کرد، امیر المؤمنین(ع)از او پرسید:«اتعرف الناسخ و المنسوخ؟قال:لا، قال هلکت و اهلکت»یعنی آیا تو ناسخ و منسوخ قرآن را می‏شناسی؟گفت:خیر، حضرت فرمود هم خودت هلاک شدی و هم دیگران را هلاک کردی.
این روایت را علامه زرکشی در البرهان فی علوم القرآن و علامه سیوطی در الاتقان فی علوم القرآن نقل کرده‏اند و از این روایت تأثیر ناسخ و منسوخ در فهم احکام شرعی از قرآن فهمیده می‏شود.
معنای لغوی و اصطلاحی نسخ
نسخ در لغت به چند معنا آمده است:
1-نوشتن مطلبی از روی نوشته دیگری که استنساخ و انتساخ هم گفته می‏شود.
2-از بین بردن و محو ساختن چیزی، مثلا گفته می‏شود«نسخ الشیب الشباب»یعنی پیری، جوانی را از میان برد و یا«نسخت الشمس الظل»آفتاب سایه را از بین برد و یا«نسخ الریح اثر القدم»باد اثر پا را از بین برد.(اساس البلاغه، ص 454-البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 29).
و به همین معناست تناسخ قرنها و زمانها و نیز به همین معنا است واژه نسخ در آیه 52 از سوره حج «فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته»و نیز گفتار:«زال عنه المرض و الالم»مرض و درد او از بین رفت و«زالت النعمة عن الفلان»نعمت از فلانی زائل شد.واژه نسخ در زمان صحابه و تابعین در این معنا بکار می‏رفته است.
3-نقل و تغییر شئ از حالی به حالی با باقی ماندن اصل آن، از همین معنی است«تناسخ المواریث من واحد الی واحد»ارثها از شخصی به شخص دیگر نقل داده شده است.
4-تبدیل چیزی به چیزی دیگر.
نسخ در علوم ادبی و فلسفی، هم به معنای زایل ساختن و هم به معنای نقل و انتقال آمده است.
و اما معنای اصطلاحی نسخ:در تعریف معنای نسخ عبارات گوناگونی آورده‏اند، از آن جمله:
1-رفع حکم شرعی به دلیل شرعی دیگری که پس از حکم اول صادر شده است.
این تعریف به علامه معروف به ابن حاجب نسبت داده شده است و مرحوم علامه حلی نیز آن را برگزیده و به آن این قید را افزوده است«بروجهی که اگر دلیل شرعی دوم نبود حکم شرعی نخست ثابت و مستمر می‏بود.»
2-رفع مثل حکم شرعی به دلیل شرعی دیگری که پس از حکم اول صادر شده باشد.
فرق این تعریف با تعریف سابق افزوده شدن کلمه «مثل»است.و این تعریف در تفسیر تبیان تألیف شیخ بزرگوار طوسی نیز آمده و دلیل افزودن کلمه«مثل»را چنین بیان داشته است که اگر چیزی مورد امر قرار گیرد و سپس همان حکم زایل شود به آن بداء گفته می‏شود ولی اگر مثل آن هم زایل گردد و نفی شود به آن نسخ اطلاق می‏گردد.
3-اعلام به زوال، مثل حکمی که به دلیل شرعی ثابت بود به وسیله دلیل شرعی دیگری که بعدا صادر شده بگونه‏ای که اگر حکم دوم نبود، حکم اول استمرار می‏یافت.این تعریف از صاحب معالم است.
4-رفع حکم شرعی به دلیل تمام شدن زمان آن.
این تعریف بیان محققین از علمای اصولی است و نسخ در قرآن به همین معنا است.و همین معنای اخیر کامل‏ترین و صحیح‏ترین است.زیرا سه معنای نخست هر کدام بگونه‏ای مورد اشکال قرار گرفته است.
به معنای اول اشکال شده که:این تعریف معنای «بداء»را می‏رساند. و به معنای دوم اشکال شده که«مثل حکم»اگر اقتضای استمرار داشته است پس فرقی با خود حکم ندارد و رفع هر دو بداء بشمار می‏آید و اگر اقتضای استمرار نداشته، پس رفع آن بی‏معنا است.
و به معنای سوم اشکال شده که اگر منظور از «زوال»معنای لازم آن باشد(یعنی نبودن)پس لفظ «مثل»زائد است و اگر معنای متعدی آن مورد نظر باشد(یعنی نابود ساختن)پس افزودن کلمه«مثل» دردی را دوا نمی‏کند و اشکالی که بر تعریف دوم شد بر این تعریف نیز وارد می‏شود.
شرایط تحقق نسخ
هر گاه بخواهد نسخی در احکام شرعی صورت بگیرد، لازم است چهار شرط برای آن لحاظ کرد:
1-وجود دلیل معتبر بر ثبوت حکم پیشین و ابطال آن به دلیل جدید.
2-همانگونه که حکم منسوخ شرعی است، دلیلی که رافع و ناسخ آن است نیز باید شرعی باشد.
3-صدور دلیل ناسخ پس از صدور دلیل حکم منسوخ.
4-حکم منسوخ باید محدود به زمان خاصی نباشد، زیرا اگر حکم محدود به زمان خاصی باشد مثل وجوب روزه که منحصر به ماه مبارک است، در این صورت نفی حکم وجوب در رابطه با ماههای دیگر نسخ نامیده نمی‏شود، زیرا حکمی نیست تا نسخ شود.
منکران نسخ
همانگونه که آوردیم صریح آیه 106 سوره بقره مشعر به امکان نسخ می‏باشد و از روایات فراوانی تحقق نسخ در احکام شرعی نیز استفاده می‏شود.بیشتر اندیشمندان اسلامی امکان نسخ را ثبوتا و اثباتا پذیرفته‏اند و در زمینه تبیین ناسخ و منسوخ از احکام شرعی کتابهای متعددی را تدوین کرده‏اند.برخی چون جلال الدین سیوطی در الاتقان(ج 2، ص 22)بیست مورد از موارد نسخ در قرآن را برشمرده‏اند و بعضی دیگر چون ابو بکر نحاس در کتاب ناسخ و منسوخ تعداد نسخ‏های قرآن را تا 138 مورد دانسته است.
با این حال گروهی از دانشمندان به دلیل شبهاتی که برایشان پدید آمده است وقوع نسخ را نپذیرفته‏اند.
البته باید یادآور شد که اینان نیز نسخ شرایع پیشین را به وسیله شریعت اسلام قبول کرده‏اند ولی نسخ حکمی از احکام اسلامی را توسط حکمی دیگر، صحیح و معقول ندانسته‏اند.آنها برای اثبات نظر خود دلیل‏هائی آورده‏اند که بطور اجمال در زیر پاسخ می‏گوییم:
1-التزام به نسخ ملتزم امر محال است، زیرا معنای نسخ این است که حکمی ابتدا از ناحیه خداوند جعل شود و اقتضای استمرار نیز داشته باشد و سپس چون مصلحت در استمرار آن نباشد به وسیله حکم دیگری برداشته شود، و این معنا در حق خداوند سبحان پذیرفته نیست، زیرا او از همان ابتدا عالم به مصلحت و عدم مصلحت است و جهل نداشته تا حکم را مستمر جعل کند و سپس آگاه شود و جلوی استمرار آن را بگیرد.
پاسخ به این شبهه روشن است، زیرا معنای نسخ- همچنان که در تعریف مورد قبول ما گفته شد-رفع حکم و بریدن استمرار حکم نیست، بلکه نسخ یعنی اعلام تمام شدن آمد و زمان حکم.بنابراین خداوند از همان اول حکم نخست را تا این زمان در نظر گرفته است ولی چون ما از واقع و مصالح واقعی بی‏خبریم از ظاهر حکم استمرار و دوام ابدی را می‏فهمیم و خداوند با دلیل ناسخ ما را هشدار می‏دهد و می‏آگاهاند که زمان حکم نخست سرآمده و اکنون حکم نوین صادر گشته است. این چیزی است که خداوند از همان اول می‏دانسته و این ما هستیم که به آمد حکم جاهل بوده‏ایم.
و به تعبیر دیگر، احکام شرعی بنحو قضایای‏ حقیقیه جعل شده و تحقق حکم مبتنی بر تحقق موضوع آنهاست و هر گاه موضوع نباشد، حکم نخواهد بود. بنابراین نسخ یعنی انتفاء حکم به انتقاء موضوع.
2-دلیل دوم آنان به عدم نسخ چنین است:احکام تابع مصالح و مفاسد می‏باشد و امکان ندارد که دارنده مصلحت به دارنده مفسدت منقلب گردد.چنانکه عکس آن نیز ممکن نیست.زیرا از قبیل تخلف معلول از علت بوده و در جای خود محال بودن آن اثبات شده است.
پاسخ این است که بلی احکام تابع مصالح و مفاسد است، اما مصالح و مفاسد از امور نسبی هستند و این گونه نیست که هر گاه کاری دارای مصلحت بود این مصلحت در همه زمانها و مکانها و همه شرایط باقی باشد، بلکه ممکن است در مقطعی دارای مصلحت و در مقطع دیگری دارای مفسده باشد.و بدین جهت است که تخلف معلول«حکم»از علت«مصلحت»نخواهد بود.
در کتاب تشریع جنایی اسلامی، علامه عبد القادر عوده، می‏گوید:نسخ در قرآن از قبیل تنافی و تناقض در گفتار نیست و یا از قبیل تجدید نظر و تبصره قوانین بشری نمی‏باشد، بلکه نسخ از قبیل اختلاف حکم به خاطر اختلاف مصداق است.باینکه حکمی بر مصداقی در شرائط خاصی و زمان معینی روی مصالحی مترتب بشود ولی به محض از بین رفتن آن شرایط و زمان معین آن حکم نیز تغییر می‏یابد مثلا انسان تشنه به حکم غریزه و عقل باید آب بنوشد، اما وقتی تشنگی او رفع شد و موضوع تغییر یافت دیگر ضرورت نوشیدن آب مصداق ندارد، بلکه در فرض اضرار ننوشیدن آن ضرورت می‏یابد.
3-دلیل دیگر در مورد عدم نسخ اینگونه بیان شده است که به استناد برخی از آیات قرآن وقوع نسخ در قرآن ممکن نیست، از جمله آیه‏ای که می‏گوید احکام و سنن الهی غیر قابل تغییر و تبدیل است:«و لن تجد لسنة الله تبدیلا»و نیز آیه‏ای که می‏گوید هرگز باطلی بر حریم قرآن راه نیافته:«لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»و نسخ هم مستلزم تبدیل و تغییر سنن الهی و راه یافتن باطل در قرآن می‏شود.
پاسخ این شبه نیز اینگونه داده شد که مقصود از غیر قابل تبدیل بودن سنن الهی تغییر ناپذیری نوامیس خلقت و نظامات حاکمه بر طبیعت است نه شرایع و احکام تکلیفی که همواره بر حسب مصلحتی وضع و بر حسب مصلحتی دیگر نسخ می‏گردد.همچنانکه شرایع پیشین که بر حسب مقتضیات زمان خود وضع شده بودند بعدا بر حسب اقتضای زمان دیگر بوسیله شریعت اسلام نسخ گردیده‏اند.(فرهنگ معارف اسلامی، ج 4، ص 453)
اقسام نسخ
نسخ حکم به دلیل شرعی چند گونه متصور است.
1-نسخ حکمی از احکام قرآن بوسیله حکم دیگر از خود قرآن.
2-نسخ حکمی از قرآن بوسیله خبر متواتر و قطعی.
3-نسخ حکمی از قرآن بوسیله اجماع محصل قطعی که کاشف از رأی معصوم باشد.
4-نسخ حکمی از قرآن بوسیله خبر واحد.
5-نسخ حکمی از قرآن بوسیله آیه‏ای دیگر که مفهومش با آیه نخست تنافی و تعارض داشته باشد و ما ناچار شویم برای رفع تنافی و تعارض دومی را ناسخ اولی قرار دهیم در حالی که شارع اصلا نسخ را در نظر نداشته است.
نوع اول و دوم و سوم از نظر عقل و نقل صحیح و ممکن است و چون نسخ در این موارد به دلیل قطعی است، مورد قبول همه علمای شیعه واقع گردیده است.
و اما نوع چهارم مورد پذیرش آنان قرار نگرفته است، زیرا خبر واحد دلیل ظنی است و آیه دلیل قطعی و دلیل قطعی با دلیل ظنی نسخ نمی‏شود.
و نوع پنجم اصولا در قرآن فرض و مصداق ندارد تا در مورد اثبات یا رد آن بحث شود، زیرا امکان ندارد مفاد آیه‏ای بدون آنکه برای نسخ نازل شده باشد اتفاقا با مفاد آیه دیگر تناقض و تنافی پیدا کند چون مستلزم تنافی و تعارض در آیات میشود، در حالیکه یکی از امتیازات قرآن عدم تنافی در سراسر آن است.قرآن میگوید:«و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا».
بلی، فرق است میان نسخ صریحی و نسخ ضمنی و فرق است میان نسخ و تخصیص و ممکن است که موارد «نسخ ضمنی»و یا«تخصیص»و فرق نگذاشتن میان آن دو با«نسخ صریحی»توهمی در ذهن فرد ناآشنا بوجود آورد و گمان کنند که میان آیات قرآن نوعی تنافی وجود دارد.در حالی که اگر انواع نسخ و فرق آنها با تخصیص تبیین شود هرگز چنین توهمی رخ نخواهد نمود.
نسخ صریحی و نسخ ضمنی
نسخ صریحی آن است که شارع یکی از احکام خود را الغاء و نسخ آن را صریحا اعلام نماید-مثلا در حدیث «و کنت قد نهیتکم عن زیارة المقابر الافزروها»نسخ حکم حرمت زیارت مقابر را صریحا اعلام فرموده است. و در قرآن نیز نسخ قبله قدیم به قبله جدید به صورت صریحی واقع شده است.آنجا که می‏فرماید:«قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبلة ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره»زیرا در این آیه تصریح شده است که مسأله مربوط به قبله است و قبله تغییر می‏یابد و حکم نخستین مورد نسخ قرار می‏گیرد.
و نسخ حکم صدقه پیش از نجوا با پیامبر در آیه:«اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجواکم صدقه». (مجادله/12).
نسخ ضمنی آن است که شارع بدون اشاره و تعرض به حکم سابق حکم دیگری را که مفادا نقیض آن می‏باشد وضع نماید.مثل آیه 234 سوره بقره‏«الذین یتوفون منکم و یذرون از واجا یتربصن انفسهن اربعة اشهر و عشرا» بدون اشاره به حکم سابق(بقره/24)که عده وفات را یکسال کامل تعیین کرده حکم دیگری صادر فرموده و آن را چهار ماه و ده روز قرار داده است.(اصول رشاد، ص 184 بنقل از فرهنگ معارف اسلامی، ج 4، 454).
و نیز آنچه در زمینه توارث وارد شده است زیرا قبل از اسلام شخص می‏توانسته است بوسیله قسم خوردن و سوگند یاد کردن، بیگانه‏ای را وارث خود قرار دهد که اسلام ابتدا آن رسم را بوسیله آیه‏«و الذین عقدت ایمانکم فأتوهم نصیبهم ان اللّه کان علی کل شئ شهیدا»(نساء/33)مورد امضاء قرار داد و سپس بدون اینکه به حکم نخستین اشاره کند، آن را بوسیله آیه «اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض»نسخ کرده است.
و همچنین مثل آیه مذکور بدون اشاره به حکم سابق که به اسلام و هجرت و یاری نمودن سبب توارث بوده است بدلیل آیه‏«ان الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض...»(انفال/71)
و بیشتر نسخ‏هایی که در قرآن صورت گرفته است از نوع نسخ ضمنی است.
مثلا در آیه 24 از سوره بقره‏«الذین یتوفون منکم و یذرون ازواجا وصیة لازواجهم متاعا الی الحول غیر اخراج...»بدون اینکه مورد تذکار و اشاره قرار گیرد توسط آیه‏«الذین یتوفون منکم و یذرون ازواجا یتربصن انفسهن اربعة اشهر و عشرا»نسخ شده است و این گونه نسخ همانطور که گفته شد نسخ ضمنی است.
و نباید وجود چنین نسخهایی موهم تنافی و تناقضی در آیات قرآن شود.
ممکن است به ذهن برخی خطور کند که چرا با آمدن آیه ناسخ، آیه منسوخ از مجموعه قرآن حذف نشده است؟
در پاسخ باید گفت:وقتی که یک آیه نازل می‏شود ممکن است مطالب و مقاصد گوناگونی در آن نهفته شده باشد و هر گاه حکم مستفاد از آن نسخ شود، دلیل بر نسخ تمامی آن مطالب و مقاصد نخواهد بود.و اصولا وجود ناسخ و منسوخ در قرآن دارای حکمت و اثر است و از نقطه نظر تربیت و پرورش و هدایت اجتماعی ضرورت تدریجی بودن امر هدایت و ترتیب را می‏رساند.و از نقطه نظر شناخت معیار جعل قوانین شرعی مشعر بر این واقعیت است که قوانین الهی تابع مصالح و مفاسد است و قوانین شرعی یک سلسله احکام بی‏اساس و جامد و بی‏حکمت و بی‏فلسفه و خلاف رشد و تکامل نیست و نکات بسیار دیگری که در جای خود و نزد اهل اندیشه معلوم است.
تفاوت نسخ و تخصیص
بین مفهوم این دو واژه تفاوتهایی است که به قرار ذیل به آنها اشاره می‏گردد:
1-نسخ، به معنای رفع حکم است ولی تخصیص، حصر حکم می‏باشد.
2-دلیل ناسخ همیشه باید پس از دلیل منسوخ صادر شده باشد، ولی دلیل مخصص می‏تواند قبل و یا بعد از دلیل مخصص و یا همراه با آن بیاید.
3-نسخ جز بوسیله دلیل شرعی حاصل نمی‏شود، ولی تخصیص به دلیل عقلی نیز حاصل می‏آید.
4-نسخ جز به امر و نهی تحقق نمی‏یابد، ولی تخصیص در اخبار و غیر آن نیز راه دارد.
5-نسخ رفع حکمی است که می‏نمایاند استمرار دارد.ولی تخصیص حصر حکمی است که می‏نمایاند شمول و عموم دارد.
6-نسخ، دلیل منسوخ را اعتبار ساقط می‏کند ولی تخصیص، دلیل عام را از حجیت(در بخش تخصیص نخورده)ساقط نمی‏کند.
7-نسخ، هم بیان حکم جدید و هم رفع حکم سابق است، اما تخصیص حکم جدید ندارد و فقط محدوده حکم عام را مشخص می‏کند.
8-نسخ، ممکن است حکم منسوخ را بکلی از میان ببرد، ولی تخصیص حکم عام را به کلی از میان نمی‏برد.
9-نسخ کتاب به خبر واحد صحیح نیست، ولی تخصیص آن به خبر واحد معتبر جایز است.
10-نسخ می‏تواند قبل یا بعد از عمل به حکم منسوخ وارد شود، ولی تخصیص حتما باید قبل از عمل به حکم عام بیان گردد.
دیدگاه اهل سنت در نسخ
علمای مذاهب اهل سنت اعم از حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی-بجز ابو مسلم بحرانه-نسخ در آیات را به وسیله آیات پذیرفته‏اند، و اما در نسخ آیات قرآن به وسیله خبر اختلاف نظر دارند.(الاحکام فی اصول الاحکام، سیف الدین آمدی، ج 2، ص 18-التحریر، ابن حمام، ج 3، ص 64)
علمای اهل سنت با این که معتقدند اگر سنت با نص و قرآن تنافی نداشته باشد و یا اصولا در رابطه با آن نصی در قرآن وجود نداشته باشد، عمل به آن از طریق خبر لازم و ضروری است، لیکن در مواردی که خبر با نص قرآنی اختلاف داشته باشد دارای نظر واحدی نیستند.(الاحکام لاصول الاحکام، علامه ابن حزم ظاهری، ج 4، ص 111-114).
نقل شده است که مالک ابن انس اصبحی و یاران ابو حنیفه و برخی از پیروان مذهب ظاهری، نسخ قرآن به سنت را جایز می‏دانند، زیرا سنت را چون وحی معتبر می‏دانند و امکان چنین نسخی را ثبوتا و اثباتا قبول دارند و از جمله در آیه‏«کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و لا قربین بالمعروف حقا علی المتقین»(بقره/180)اعتقاد دارند که به وسیله حدیث«لا وصیة لوارث»نسخ شده است.
در مقابل این گروه، محمد بن ادریس شافعی در رساله خود(ص 62)و احمد بن حنبل شیبانی، نسخ قرآن را بوسیله سنت جایز ندانسته‏اند و ادله‏ای را برای مدعای خویش آورده‏اند، از جمله:
1-قرآن اصل و معجزه است و سنت فرع است‏ و معجزه نیست، از اینرو فرع نمی‏تواند اصل را نسخ کند.
2-از آیه‏«قل ما یکون لی ان ابد له من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم»(یونس/15)استفاده می‏شود که خود پیامبر نمی‏تواند آیه‏ای از قرآن را نسخ کند.
3-از آیه‏«ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها»(بقره/106)چنین نتیجه‏گیری می‏شود که نسخ آیه جز به آیه دیگر ممکن نیست.
4-روایاتی داریم که می‏گوید ملاک درستی خبر موافقت آن با قرآن است و هر گاه خبری با قرآن تنافی داشت آن خبر را به دور اندازید:«ما جائکم عنی فاعرضوه علی کتاب الله فما وافقه فانا قلته و ما خالفه لم اقله»و لازمه این گونه روایات عدم نسخ قرآن به خبر است.
و حتی در برخی از روایات به این مطلب تصریح شده است، مثل روایتی که علامه ابو الحسن علی بن عمر دار قطنی(306-385)و ابن عدی نقل کرده‏اند که رسول خدا(ص)فرمود:«کلامی لا ینسخ کلام الله و کلام الله ینسخ کلامی و کلام الله ینسخ بعضها بعضا». *
پاسخ به این ادله با اندکی تأمل واضح است، زیرا شکی نیست که قرآن اصل و معجزه است ولی به تصریح خود قرآن عمل و گفتار رسول الله(ص)نیز حجت است، چنانکه می‏فرماید:«و لکم فی رسول الله اسوة حسنة»و «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»و آنچه برای جواز نسخ لازم است در اختیار داشتن دلیل قطعی و حجت است و هر گاه این دلیل قطعی و این حجت ثابت شود باید بدان عمل کرد، چه آیه قرآن باشد و چه سنت متواتر و قطعی، و اما معجزه بودن مانع نسخ نمی‏تواند باشد و دلیل بر مانعیت آن نیست.
اما آیه 15 سوره یونس می‏رساند که پیامبر(ص) هیچگاه خودسرانه و به میل نفس خویش آیه‏ای را تغییر نمی‏دهد و ما هم جز این عقیده نداریم و معتقدیم که اگر پیامبر آیه‏ای را نسخ کند، خودسرانه نیست و به خواست خداوند صورت گرفته است، زیرا عمل و قول پیامبر(ص) همواره مورد رضا و خواست خداوند است و آن حضرت جز خواست خدا کاری را انجام نمی‏دهد.
و اگر آیه می‏فرماید:«ان اتبع الا ما یوحی الی» می‏رساند که همه کردار و گفتار پیامبر براساس وحی بوده و آنچه بر پیامبر وحی می‏شده منحصر به آیات قرآنی نبوده است، بلکه در روایات فراوانی نقل شده که پیامبر می‏فرماید بر من چنین و چنان وحی شد در حالی که آن مطالب بعنوان قرآن ضبط نشده است.
اما آیه‏«ما ننسخ من آیة...»می‏رساند که هر چه نسخ شود همانند آن یا بهتر از آن جایگزین آن خواهد شد و منظور از«مثلها»، «آیه»نیست وگرنه عبارت «خیر منها»مفهومی نخواهد داشت، و در هر صورت اگر خداوند آن آیه را از طریق سنت رسولش نسخ کند باز هم‏«نأت بخیر منها او مثلها»صادق است.
و اما روایاتی که می‏گوید احادیث و اخبار را باید به قرآن عرضه داشت در مورد احادیثی است که از نظر سند و دلالت مشکوک است و دلیلی بر حجیت آنها نیست ولی هر گاه سند و دلالت خبری به سر حد یقین برسد و ما قطع پیدا کنیم که رسول خدا و یا معصوم دیگری آن را بیان داشته است و احتمال تقیه و... ندهیم و آن خبر از طریق متواتر نقل شده باشد، همچون قرآن حجت است و با رعایت شرایط و خصوصیات می‏توان آن را ناسخ آیه دانست.
فرق نسخ با بداء
در انتهای مبحث نسخ بی‏تناسب نیست که نگاهی بسیار گذرا به مسأله بداء داشته باشیم، زیرا این دو واژه در بسیاری از کتابها در کنار هم ذکر شده است، اگر چه مسأله نسخ بحثی فلسفی، ادبی و اصولی است و در (*)برخی مانند علامه جلال الدین عبد الرحمان سیوطی این احادیث را ضعیف شمرده‏اند(ر ک:جامع الصغیر، شماره 6437).
راستای استنباط احکام از قرآن با مباحث فقهی نیز تناسب دارد.اما مسأله بداء بحثی است کلامی که در مباحث فقهی جایی ندارد و همچنین از نظر مصداق و موضوع میان آن دو فرق است، زیرا نسخ در«احکام تشریعی»است و بداء در«مرادات تکوینی».
ولی با این وصف، نسخ و بداء در یک جهت دارای اشتراک هستند و آن اینکه نسخ و بداء به معنای مورد پذیرش شیعه، هیچکدام با علم خداوند تنافی ندارند، زیرا در نسخ توضیح دادیم که خداوند از همان اول که حکم نخست را جعل می‏کند، علم دارد که این حکم تا چه زمانی دارای مصلحت است و از چه زمانی باید کنار زده شود و جای آن حکم ناسخ جایگزین گردد.و نسخ در حقیقت اعلام پایان یافتن زمان حکم نخست است.
در زمینه بداء نیز چنین مطلبی وجود دارد، زیرا بداء در لغت به معنای ظهور امری یا رأیی بعد از خفای آن است و از همین معنا است فرموده خداوند:«و بدا لهم سیئات ما عملوا»:بر آنان ظاهر شد کارهای بدی را که انجام داده‏اند و نیز فرموده دیگر خداوند:«ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجننه حتی حین»(یوسف/35) و اگر شیعه بداء را در مورد خداوند متعال قبول دارد به معنای مخفی بودن امری بر پروردگار و سپس ظاهر شدن آن برای او نیست.بلکه معتقد است هر گاه خداوند حکمی را صادر کند و چیزی را اراده فرماید، از همان اول می‏داند که آیا آن حکم لا یتغیر و همیشگی است و یا خیر پس از مدت زمان معینی تغییر خواهد کرد.
پس بداء ظهور و آشکار شدن حقیقت برای پروردگار نیست چون برای او همه حقایق از همان اول ظاهر بوده و هست.بلکه بداء در حقیقت ظهور و آشکار شدن امر و رأیی است برای غیر خداوند که به اراده خداوند و کیفیت آن و نوع حکم صادره، آگاهی نداشته‏اند و سپس آگاه شده یا می‏شوند.
متأسفانه برخی از نویسندگان اهل سنت بدون اینکه منظور از بداء را بدانند و بدون این که عقیده شیعه را بشناسند و ادراک کنند گمان برده‏اند که بداء به همان معنای لغوی و ظاهریش مورد پذیرش شیعه قرار گرفته است و از این رو سخت به اعتقادات شیعه تاخته‏اند.در حالی که بداء به آن معنایی که شیعه معتقد است نه تنها با ضروریات و اصول اعتقادی و معارف بنیادین اسلام تعارض و تنافی نداشته و ندارد بلکه آثار مثبتی را به همراه دارد، از آن جمله:
1-توجه انسان به اینکه همه چیز در جهان به مشیت پروردگار بستگی دارد:«یمحو الله ما یشاء و یثبت».
2-فرق نهادن میان علم مخلوق و علم خالق، که برای مخلوق خفا هست ولی برای خداوند خفا نیست.
3-اعتقاد به اینکه دعا و نیایش می‏تواند قضا و قدر را براساس خواست و مشیت خداوند تغییر دهد:«ان ربی لسمیع الدعاء»(آل عمران/38)و«اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان»(بقره/186).
4-اعتقاد به اینکه دست خداوند در هیچ امری بسته نیست بلکه او می‏تواند در هر شرایطی براساس مصلحت، قضا و قدر را تغییر دهد.همچنانکه قرآن می‏فرماید:«و قالت الیهود ید الله مغلوله، غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا»(مائده/64). *
اعجاز قرآن و قانونگذار
مجموعه‏هایی که به علوم قرآن پرداخته‏اند، نتوانسته‏اند اعجاز قرآن را نادیده انگارند و در مقابل عظمت و اتقان و استواری و جاودانگی آن سر تعظیم (*)علماء و اندیشمندان علوم قرآنی و تفسیر، کتابهای متنوع و گوناگون بسیاری را در زمینه ناسخ و منسوخ تدوین و تألیف نموده‏اند و اینجانب اسامی یکایک آنها را یادآور شدم که در این مقاله مندرج شود، ولی چون سبب طولانی شدن مقاله می‏شد لذا از درج آنها خودداری شد. فرود نیاورند.منتهی هر پژوهشگری از دیدگاه علمی خویش به فهم اعجاز قرآن نائل آمده و احساس و ادراک خویش را تحریر کرده است.
ادیبان وقتی از دیدگاه ادبی به قرآن می‏نگرند آن را در اوج می‏یابند و به دیده اعجاز می‏نگرند. جامعه‏شناسان وقتی از زاویه شناخت شیوه هدایت و رهبری و فهم سنتهای اجتماعی قرآن را مورد مطالعه قرار می‏دهند، آن را در نهایت اتقان و واقعگرایی می‏شناسند.و دقیقا به همین خاطر است که بعضی از دانشمندان بحث اعجاز قرآن را از مباحث و مسائل علم اصول دانسته و برخی آنرا از مباحث علم کلام و دسته‏ای آن را از مباحث علم تفسیر شمرده‏اند.گروهی چون شیخ الطائفه شیخ طوسی(385-460)در کتاب تبیان(ص 3)بر این اعتقادند که جای طرح بحث اعجاز قرآن علم اصول است.
در ارتباط اعجاز با علم اصول ممکن است گفته شود که کتاب خدا بنابر قول مشهور یکی از ادله چهارگانه(کتاب، سنت، اجماع و عقل)است که کتابهای اصولی آنها را به عنوان موضوع علم اصول مطرح نموده‏اند، پس از این رو می‏توان مسأله اعجاز را در علم اصول مطرح نمود، زیرا بحث از اعجاز قرآن بحث از عوارض آن است، البته در صورتی که نظریه محقق قمی مورد تأیید قرار گیرد-که می‏گوید موضوع علم اصول ادله اربعه بماهی هی است-و اما اگر نظریه صاحب فصول مورد تائید قرار گیرد-که می‏گوید موضوع علم اصول ادله اربعه بماهی ادله است-این ارتباط ناتمام می‏شود، زیرا بحث از اعجاز بحث از عوارض کتاب نیست.
بنابر هر تقدیر این مطالب از نظر فنی و علمی مورد اشکال است، زیرا بحث«اعجاز قرآن»بحث از عوارض ذاتی کتاب نیست، نه بر مبنای صاحب فصول در موضوع علم اصول و نه بر مبنای محقق قمی، اما بنابر نظریه صاحب فصول که واضح است و اما بنابر نظریه محقق قمی نیز چنین است، زیرا بنابر نظریه او اگر چه بحث«اعجاز»از عوارض کتاب می‏شود، ولی این تنها از نظر تحقق موضوع است نه از نظر تحقق محمول، زیرا تحقق محمول در وقتی است که ترتب استنباط حکم شرعی فرعی بر آن ممکن باشد و این در بحث اعجاز مترتب نمی‏شود.
پس بحث اعجاز از مباحث و مسائل اصولی بشمار نمی‏آید، ولی با بیانی که ما در پیش داشتیم می‏تواند اعجاز قرآن از زاویه کاوشهای اصولی مورد بررسی قرار گیرد.
و کسانی چون عالم بزرگوار ملا فتح الله کاشی بر این عقیده‏اند که بحث اعجاز قرآن مربوط به علم کلام است.و عده‏ای چون مؤلف نفائس الفنون(ج 1/ص 360) و اطیب البیان فی تفسیر القرآن(ج 1/ص 40)بر این باورند که اعجاز قرآن بحثی تفسیری است.
به هر حال ما بر این باوریم که اگر قرآن از نقطه نظر قانون شناسی و فقاهت و فهم احکام مورد بررسی قرار گیرد و در فلسفه جعل احکام و مشکل بیان آنها و کیفیت نزول و اصالت و جامعیت و روح کلی حاکم بر آنها که‏«لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»تفکر شود و اعجاز قرآن در ناحیه حقوقی و کیفری و بیان قوانین و احکام مورد توجه قرار گیرد، جا دارد که اعجاز قرآن در مباحث فقهی نیز مطرح شود و بحثی را به خود اختصاص دهد.
و این حقیقتی است که محققان و عالمان با تتبع و پژوهش در آیات و احکام قرآن بی‏تردید بدان رسیده و می‏رسند و شایسته است که اعجاز قرآن از این بعد مورد شناسایی بیشتری قرار گیرد.
(*)علماء و اندیشمندان علوم قرآنی و تفسیر، کتابهای متنوع و گوناگون بسیاری در زمینه اعجاز قرآن تدوین و تألیف نموده‏اند و اینجانب اسامی یکایک آنها را یادآور شدم که در این مقاله مندرج شود ولی چون سبب طولانی شدن مقاله می‏شد لذا از درج آنها خودداری شد.

تبلیغات