آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در شماره پیشین عوامل پیدایش اندیشه اخباریگرى را بررسى کردیم و گفتیم که مؤسس این مسلک عالم بزرگوارى به نام ملا محمد امین استرآبادى بود که با نوشتن کتاب«فوائد المدینه»حرکتى را علیه اجتهاد و قواعد اصول آغاز کرد.
او در ابتداى امر موفقیتها و پیشرفتهاى نسبتا زیاد و سریعى را بدست آورد و بسیارى از دانشمندان را تحت تأثیر افکار خود قرار داد، ولى با فرا رسیدن عصر استاد کل سید محمد باقر اصفهانى معروف به وحید بهبهانى (قدس سره)و بیدارگریهاى محققانه و مدققانه وى مسلک اخباریگرى رو به کندى نهاد و در سراشیب افول قرار گرفت.
پیش از آمدن استاد کل وحید بهبهانى به کربلا، علامه سید مهدى بحر العلوم و شیخ جعفر کبیر کاشف الغطا و سید محمد مهدى شهرستانى وعده دیگرى از بزرگان به درس فقیه بزرگ شیخ یوسف بحرانى(صاحب حدائق الناضره)-که از اخباریان معتدل بود-شرکت مى‏جستند و نزد او تلمذ مى‏کردند، ولى پس از آمدن استاد کل به کربلا و شروع به درس و بحث و بیان اشکالات شیوه اخباریگرى، نامبردگان که از شاگردان برجسته و چهره‏هاى ممتاز درس صاحب حدائق بودند، جلسه درس و جلسه انس او را ترک گفتند و تنها به‏ درس استاد وحید بهبهانى حضور مى‏یافتند.
استاد کل در کنار روشنگریها و افشاگریها و استدلالهاى عقلى و منطقى و تاریخى در رد اخباریت و اثبات اجتهاد و ضرورت بکارگیرى اصول در طریق استنباط حکم شرعى موضوعات و حوادث واقعه، از شیوه‏هاى عملى نیز در راه مبارزه با اخباریگرى استفاده مى‏کرد و رسما حضور یافتن در درس صاحب حدائق را منع مى‏نمود.
او بحدى در این زمینه جدى بود که مى‏گویند:آیة الله سید على(صاحب ریاض المسائل)که داماد و خواهر زاده وحید بهبهانى بود و خیلى دوست داشت که در درس صاحب حدائق شرکت کند و از مشرب او از نزدیک آگاه شود، جرأت نمى‏کرد که علنا به درس او حاضر شود، و ناچار بود شبها آنهم با کمال احتیاط در درس او حضور یابد.
انگیزه مبارزه وحید با صاحب حدائق
البته بر اهل دانش پنهان نیست که مبارزه استاد کل وحید بهبهانى با صاحب حدائق بر ملاک تعارضهاى شخصى نبود، بلکه منظور این بود که به هر طریق ممکن و مجاز جلو این مسلک جمودگرا گرفته شود و مباحث اجتهادى و اصولى مترقى و پویا و بالنده دوباره در فقه اسلامى احیا گردد و بکار گرفته شود.
بهترین دلیل این مدعا اظهار نظر خود صاحب حدائق نسبت به برخوردها و شگردهاى استاد کل در مبارزه با اخباریگرى است که مى‏گوید:ایشان به وظیفه شرعى خود عمل مى‏کند.و نیز بدین جهت است که صاحب حدائق وصیت مى‏کند که وحید بهبهانى به جنازه او نماز گزارد.
رابطه علمى استاد کل با صاحب حدائق
یکى دیگر از مسائلى که مى‏تواند انگیزه علمى و الهى استاد کل وحید بهبهانى را در مبارزاتش علیه اخباریون و بخصوص صاحب حدائق روشن سازد، این است که آن دو با هم به مذاکرات و مباحثات علمى طولانى مى‏نشسته‏اند.
مرحوم محدث قمى در کتاب«فوائد الرضویه»از قول صاحب تکمله نقل کرده است که مسئول حرم شریف حضرت سید الشهداء براى من اظهار داشت که مشغول خدمت در حرم بودم که شب فرا رسید و پایان وقت باز بودن حرم اعلام شد و من شاهد بودم که استاد کل وحید بهبهانى و شیخ یوسف بحرانى در حال قدم زدن با هم مشغول مذاکره و مباحثه علمى بودند که از رواق خارج شدند و در صحن به مذاکرات خود ادامه دادند، تا اینکه صحن خالى شد و خادمان مى‏خواستند درب صحن را نیز ببندند، آن دو بزرگوار از صحن خارج شده و در پشت درب صحن به مباحثه ادامه دادند.
دربها را بستم و به منزل رفتم.قبل از طلوع فجر براى باز کردن دربهاى صحن مراجعت کردم، با کمال تعجب مشاهده نمودم که ایشان هنوز مشغول مذاکره هستند.بهت زده آنان را مى‏نگریستم که چه اندازه براى مسائل علمى ارزش و اهمیت قائلند.در این هنگام صداى اذان صبح بلند شد که آن دو به اقامه نماز ایستادند.
این واقعه بیانگر این حقیقت است که علماى اسلام به مسائل علمى اسلامى اهتمام کامل داشته و آرام و آسایش خود را بخاطر رسیدن به واقعیتها فدا مى‏کردند و اگر در این راستا شیوه‏اى تند اتخاذ مى‏نموده‏اند، باز هم غرض و هدفى جز اصلاح نداشته و از مخاصمات شخصى بدور بوده‏اند.
اخباریان تندرو و متعصب
در میان پیروان استرابادى، اخباریانى وجود داشتند که همچون خود استرابادى بلکه بیشتر از او از تندروى و تعصب در جهت‏گیرى‏هاى عقیدتى برخوردار بودند، که آنان عبارتند از: شیخ عبد اللّه سماهیجى بحرینى، صاحب کتاب «منیة الممارسین فى جواب اسئلة الشیخ یاسین».
عبد النبى نیشابورى، معروف به میرزا محمد اخبارى (م 132).
شیخ صالح بن سلیمان ماحوزى بحرانى(م 1062). شیخ عبد اللّه لاهیجى.
و اما شیخ عبد اللّه سماهیجى بحرینى کسى است که حملات او علیه اجتهاد بیش از حملات استرابادى در «فوائد المدینه»است.
فقیه بزرگ شیخ یوسف بحرانى(صاحب حدائق)در کتاب«لؤلؤة البحرین»مى‏گوید:«او از اخباریان بود و به اهل اجتهاد ناسزا فراوان مى‏گفت کما اینکه پدرش حاج ملا صالح از اهل اجتهاد بود و به اخباریان حملات زیادى داشت.»
علامه متتبع محمد باقر خوانسارى اصفهانى(صاحب روضات الجنات)مى‏گوید:«شیخ عبد اللّه رساله‏اى دارد که آن رساله هم اکنون در نزد من مى‏باشد، در اولین صفحه این رساله چنین نوشته است«بعد الحمد و الصلاة، فیقول خادم المحدثین و تراب اقدام العلماء الاخباریین...»و سپس اشعارى در مذمت علماى اصولى و مجتهدین سروده و اخباریان را مدح کرده است، که در مجموع نوشته او حاکى از تصلب او بر شیوه اخباریان است...
صاحب لؤلؤة البحرین مى‏گوید:او از بزرگان علماى اخبارى و مخالف سرسخت مجتهدان و علماى اصولى بوده است، در روزگارى که خوارج بر بحرین استیلا یافتند(سال 1130)تمام علماى بحرین به ایران و عراق مهاجرت کردند و نامبرده نیز با جمعى دیگر از اخباریان به بهبهان رفته و به ترویج مسلک اخباریگرى پرداختند.و او نیز در بهبهان سرگرم درس و بحث شد و کتابهائى در حقانیت شیوه اخباریگرى تألیف نمود، تا آنکه در سال 1335 که مصادف با سقوط اصفهان به دست محمود افغان بود، دنیا را بدرود گفت.
شخصیت فکرى میرزا محمد اخبارى
همانگونه که اشاره شد، یکى از اخباریان سر سخت و تندرو عبد النبى نیشابورى معروف به میرزا محمد اخبارى است.او نسبت به اهل اجتهاد جسور و بى‏پروا بود و به بزرگانى چون:میرزاى قمى، سید محسن اعرجى کاظمى، شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء و سید على(صاحب ریاض)بى‏احترامى کرده و از هیچگونه تهمتى فروگذار نمى‏کرد و به این کار افتخار هم مى‏نمود.
صاحب کتاب روضات الجنات درباره او مى‏گوید: شیخ عبد النبى معروف به میرزا محمد اخبارى نیشابورى، کتابى دارد که در آن نام کسانى که محمد بوده یاد کرده است، از جمله نام محمد امین استرآبادى را ذکر کرده و مى‏گوید:او نخستین کسى است که دهان به بدگوئى اهل اجتهاد گشود و کارى شایسته کرد! سپس نام کسان دیگرى چون محدث کاشانى که در کتاب سفینة النجاة و محدث عاملى نیز در کتاب فوائد الطوسیه اندکى به اهل اجتهاد تاختند، که تسلاى خاطر اخبارى را به دنبال نداشت، اما از پس آنان شیخ حسن عاملى در هدایة الابرار و شیخ ابو الحسن غروى بطور مفصل اجتهاد و اهل اجتهاد را مورد اعتراض و حملات خود قرار دادند، بگونه‏اى که کار محدث استرآبادى را کامل نمودند!و پس از آنان مولانا رضى الدین قزوینى در لسان الخواص، اهل اجتهاد را مورد سرزنش قرارداد، و پس از ایشان من (محمد اخبارى)هفتمین نفرى هستم که به اعتراض علیه اهل اجتهاد پرداخته‏ام.
ویژگى‏هاى محمد اخبارى
میرزا محمد اخبارى در اصل نیشابورى بود، پدرش از نیشابور به هند هجرت کرده و او در هند متولد شد، در سنین جوانى به عتبات آمد و به تحصیل پرداخت و به‏ دنبال تلاش فراوان در علوم ادب و نجوم و ریاضى و فنون غریبه بحد رشد و نبوغ رسید.تا آنجا که او را بعنوان اعجوبه روزگار یاد مى‏کردند.
او به روش اخباریان تمایل پیدا کرد، و کمر به مخالفت با اهل اجتهاد و اصولیان بست.و دهان به ناسزا و تهمت علیه مجتهدان گشود.چیزى نگذشت که مورد نفرت مجتهدان و بزرگان اصولى قرار گرفت، در نجف شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء او را طرد نمود و در کربلا مطرود سید على(صاحب ریاض)واقع گردید، به ناچار رو به کاظمین آورد و در آنجا نیز مورد طرد سید محسن اعرجى قرار گرفت، و در نهایت به ایران مسافرت کرد.
چون او در علوم غریبه و تسخیر جن وارد بود، مقرب دربار فتحعلى شاه شد و با اتکاء به قدرت شاه، به ترویج مسلک اخباریگرى پرداخت، در اندک زمان گروهى از مردم تهران، اصفهان، یزد و برخى از شهرهاى دیگر را جذب نمود، و این سبب شد که علما و بزرگان شیعه احساس خطر کنند.و کسانى چون شیخ جعفر کاشف الغطاء در رد عقاید اخباریان کتابى به نام «کشف الغطاء»نوشت(و این غیر از کتاب کشف الغطا است که او در فقه نوشته است).
مطابق نقل علامه صاحب روضات الجنات، شیخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب یاد شده، میرزا محمد اخبارى را مخاطب قرار داده و به او گفته است:«به پنج خصلت شهرت یافته‏اى که پست‏ترین صفات آدمى است: کم عقلى، سستى در دین، بى‏وفایى، بى‏حیایى، حسد بى‏حد و مرز.و هر یک از این خصلتها در وجود تو مظاهرى دارد که بر هیچ فردى پوشیده نیست و...
ولى باید اعتراف کرد که این کتاب و امثال آن در میرزا محمد تأثیرى بجا نگذاشت.
میرزا محمد اخبارى، کتابى پیرامون اخبار و اصول به نام قسبة العجول تألیف کرد.مرحوم میرزاى قمى در رد کتاب او«عین العین»را نوشت و دوباره میرزا محمد اخبارى کتاب اسنان العین را در رد میرزاى قمى به تحریر درآورد.
محمد اخبارى در علم رجال کتابى دارد که استاد کل وحید بهبهانى آن را شرح کرده است.البته فضل و علم و نبوغ فوق العاده میرزا محمد اخبارى بر کسى پوشیده نبوده است.ولى بر اثر سوء تصرفات و سخنان ناشایست در مورد بزرگان دین و مجتهدان، مطرود مجامع علمى و دینى واقع گردید و با وضع فجیعى دنیا را وداع کرد.و حاصل یک عمر زحمت خویش را بر باد داد.(اللهم اجعل عواقب امرنا خیرا)
کشته شدن محمد اخبارى
در سال 1220 فتحعلى شاه با حکومت روس درگیر شد. میرزا محمد که در تسخیر جن تبحر داشت بعد از گذراندن مقدمات به فتحعلى شاه خبر داد که جنیان سر «اشبختر»سردار روس را بریده و در فلان ساعت براى شاه خواهند آورد.
آنگونه که میرزا محمد گفته بود، در ساعت مقرر واقعه رخ داد.
فتحعلى شاه از قدرت او در زمینه تسخیر جن به وحشت افتاد.و بر جان خود ترسید که مبادا روزى همین کار را با خود او انجام دهد.بدین جهت میرزا محمد را به بهانه‏هایى راهى عراق کرد و در بغداد به تحریک داود پاشاه برادر اسعد پاشاه به سال 1232 به قتل رسید.(براى اطلاع بیشتر، به ناسخ التواریخ، جلد قاجاریه، وقایع سال 1220 مراجعه شود.)
شیخ صالح بن سلیمان بحرانى
یکى دیگر از اخباریان متعصب و تندرو، شیخ صالح بن سلیمان ماحوزى بحرانى(م 1062)مى‏باشد.طریقه او در بحرین رواج یافت و هنوز هم ادامه دارد.
آیة الله شیخ یوسف بحرانى، در لؤلؤة البحرین‏ مى‏گوید:او نخستین کسى است که علم حدیث را در بلاد بحرین انتشار داد.پس از او شیخ سلیمان ماحوزى و بعد از او شاگردانش این روش را گسترش دادند، بحدى که بحرین مرکز اخباریها شد و به جز چند تن، همه علماى آن دیار اخبارى بودند.
در هر حال، از میان کسانى که بعنوان تندروان مسلک اخباریگرى نام بردیم دو تن از دیگران متعصب‏تر بودند:محمد امین استرآبادى و میرزا محمد بن عبد النبى نیشابورى.
تزلزل اخباریگرى و پیدایش شیخیه
با رونق یافتن مدرسه اصولى و اجتهادى استاد کل وحید بهبهانى و فعالیتهاى شاگردان او، مسلک اخباریگرى در موضع ضعف و سستى و تزلزل قرار گرفت.قیام محمد اخبارى نیشابورى در حقیقت براى این بود که دوباره شیوه اخباریگرى را زنده کند و از ضعف و سستى نجات بخشد، که البته کارى از پیش نبرد.
پس از محمد اخبارى، در مسلک اخباریگرى عالم معتبرى ظاهر نشد.بجز شیخ احمد احسائى که او هم بجاى ترویج اخباریگرى، مسلک نوینى به نام«شیخیه» را بوجود آورد و سر و صداى آن، روش اخباریگرى را بگونه کامل تحت الشعاع قرار داد.پیروان کمى که از اخباریها مانده بودند«بقیة السیف»، با شیخیه امتزاج یافتند.
گوشه‏هایى از طرز تفکر اخباریان
یکى از مشخصات بارز اخباریگرى جمود اندیشى است که جا دارد در اینجا بعنوان نمونه برخى از افکار جامد آنان را یادآور شویم:
1-در حدیث است که مى‏گوید:«الفرق بین المؤمنین و المشرکین التلحى»یعنى:فرق میان مؤمنان و مشرکان در تحت الحنک داشتن زیر گلو است.
اخباریان به این حدیث تمسک جسته و داشتن تحت الحنک را واجب شمرده‏اند، نه تنها در حال نماز بلکه همیشه و در هر حالت!
مجتهدان در مواجه با این حدیث مى‏گویند: انداختن مقدارى پارچه در زیر گلو یا بالاى سر بخودى خود نمى‏تواند تأثیرى در ایمان و شرک داشته باشد. بلى در شرایط خاص زمانى ممکن است این امر نشانه و شعار گروهى قرار گیرد.کما اینکه در هنگام صدور این حدیث، چنین بوده است که مشرکان تحت الحنک را بالاى سر مى‏بسته‏اند، و براى اینکه مؤمنان از مشرکان در قیافه ظاهرى نیز متمایز باشند، معصوم(ع)دستور داده است که مؤمنان تحت الحنک را زیر گلو قرار دهند تا از مشرکان متمایز گردند.
بنابراین مجتهدان این دستور را یک دستور العمل اجتماعى در شرایط زمانى خاص تلقى کرده‏اند، در حالى که اخباریان آن را یک دستور تعبدى پنداشته‏اند! و این به دلیل جمود اندیشى اخباریان است.
البته این مطلب اتهامى نیست که اهل اصول و اجتهاد به اخباریان زده باشند، بلکه مرحوم فیض کاشانى که خود گرایش به شیوه اخبارى داشته در کتاب ارزشمند«وافى»به این نکته اشاره کرده است.
او مى‏گوید:در قدیم مشرکان شعارشان این بود که تحت الحنک را به بالاى سر مى‏بستند و نام این کار را اقتعاط مى‏گفتند و اگر کسى این کار را مى‏کرد معنایش این بود که او از مشرکان است و حدیث یاد شده براى تفکیک میان صفوف مؤمنان از مشرکان در صحنه اجتماع، دستور داده است که مؤمنان از شعار مشرکان استفاده نکنند.بنابراین در روزگار کنونى که چنین شعار و علامت و رمزى براى مشرکان وجود ندارد، موضوع این حدیث از میان رفته و اکنون کاربرد عملى ندارد.
2-در روایتى وارد شده است که امام صادق بر کفن فرزندشان اسماعیل نوشتند:«اسماعیل یشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه».اخباریان بر اثر جمود اندیشى گمان برده‏اند که بر کفن هر میتى باید دقیقا لفظ اسماعیل نوشته شود.اگر چه نام آن شخص چیز دیگرى باشد!آنها مى‏گویند ما باید تابع امام باشیم و هر کارى که امام کرده است ما نیز عین آن را انجام دهیم و حق نداریم در عمل امام تغییر دهیم، چون امام نوشته است اسماعیل شهادت مى‏دهد، ما هم براى دیگران مى‏نویسیم«اسماعیل شهادت مى‏دهد که...» این نمونه‏ها نشان مى‏دهد که اخباریان تا چه اندازه محدود اندیش و سطحى‏نگر و بى‏تعمق بوده‏اند. زیرا بدیهى است که اگر نام فرزند امام مثلا ابراهیم بود امام مى‏نوشت«ابراهیم یشهد...»و همچنین اگر نام دیگرى بود.و اینکه امام نوشته است«اسماعیل»چون نام فرزند آن حضرت اسماعیل بوده است.والا کلمه اسماعیل خصوصیت دیگرى ندارد.بنابراین تبعیت از امام در این مورد به این است که بر کفن هر میتى نام خود او نوشته شود.
3-استاد کل وحید بهبهانى در کتاب الاجتهاد و الاخبار مى‏نویسد:«در سال جارى اشتباهى در رویت هلال ماه شوال رخ داد، مردم زیادى نزد من به رویت هلال شهادت دادند، تا آنجا که اخبار به حد تواتر رسید، لذا من افطار کردم.فردى اخبارى به من اعتراض کرد که بچه دلیل افطار کردى؟!گفتم به دلیل یقینى که در اثر تواتر حاصل شد.مرد اخبارى به من گفت، آیا روایتى داریم که یقین در این گونه موارد حجت باشد!!با اینکه شهادت دو نفر عادل به مقتضاى حدیث در این مورد کافى است.»
سپس وحید بهبهانى مى‏گوید:«جمود این طایفه بحدى است که من گمان مى‏کنم، اگر شخصى از اینان بشنود که امام به شخص مریضى فرمود، آب سرد بنوش، اینان نتیجه خواهند گرفت که نوشیدن آب سرد بر هر مریضى واجب است.و باید مریض را هر طور شده با آب سرد مداوا کرد!»
تألیف کتب روایى، در عصر رواج اخبارى گرى
در اواخر قرن یازدهم و خلال قرن دوازدهم که حرکت و جبهه‏گیرى اخباریگرى گسترش یافته بود، به اقتضاى طبع اخباریت، موفقیت خوبى نصیب جامعه علمى اسلام شد و آن اینکه شوق و نشاط زیادى در گردآورى احادیث و جوامع حدیثى پدید آمد و بر اثر آن کتابهاى پر حجم و مبسوطترى نسبت به کتابهاى پیشین تألیف گردید، که برخى از آنها را نام مى‏بریم:
الف-بحار الانوار، که به همت و کوشش محدث توانا و فقیه بزرگوار، ملا محمد باقر مجلسى (1037-1110)تألیف گردید.
این کتاب، ابتدا به صورت بیست و پنج جلد بزرگ رحلى و سپس در صد و ده جلد وزیرى به چاپ رسیده است.مرحوم مجلسى، در ذیل هر حدیثى که نیاز به تفسیر و توضیح داشته به تناسب بیانى را آورده است در این کتاب احادیث متعارض نیز گردآورى شده و به چشم مى‏آید.
ب-وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، دومین مجموعه بزرگ حدیثى است که در دوران رواج اخباریت فراهم آمد و محدث جلیل عالم بزرگوار شیخ محمد بن حسن بن على معروف به شیخ حر عاملى (1033-1104)آن را تألیف کرده است.
کتاب یاد شده، ابتدا در شش جلد رحلى و سپس در بیست جلد وزیرى مکرر چاپ گردیده است و در بر دارنده همه روایات کتب اربعه و نیز هفتاد کتاب دیگر است.مؤلف وسائل الشیعه در ترتیب و تنظیم ابواب و مباحث این کتاب، ذوق و سلیقه شایانى را بکار گرفته است، بطورى که اولا، روایات را به ترتیب ابواب فقه-از طهارت تادیات-تنظیم نموده و ثانیا، اخبار متعارضه را جمع کرده و نیز وجوه جمع را بیان داشته است.
ج-الوافى، سومین مجموعه بزرگ روایى کتاب است که توسط عالم جلیل ملا محسن فیض کاشانى‏ (1007-1091)در زمینه اصول، فروع، سنن و احکام گردآورى شده است.مرحوم فیض کاشانى تلاش کرده است که احادیث مربوط به هر بابى را از کتب چهارگانه جمع کرده و تحت عنوان مربوطه بیاورد.
این کتاب در سه جلد رحلى بزرگ بطور مکرر چاپ شده است نویسنده آن شرحها و تعلیقه‏هاى بسیار جالبى را بر آن افزوده و احادیث مشکل را تفسیر کرده است.
د-تفسیر برهان، چهارمین کتاب روایى مهم است که به دوران یاد شده مربوط مى‏شود، و به وسیله محدث گرانقدر سید هاشم بحرانى(م حدود 1107) جمع‏آورى و تألیف شده است.
عوامل تألیف مجموعه‏هاى روایى
نمى‏توان انکار کرد که جنبش اخباریگرى و توجه عمیق آنان به متون روایى، تأثیرى در تألیف این مجموعه‏هاى عظیم روایى داشته و زمینه را براى این منظور آماده کرده است، ولى نباید گمان برد که رواج داشتن اخباریت تنها عامل تألیف کتابهاى مذکور بوده، بلکه عوامل دیگرى نیز وجود داشته است.
یکى از آن عوامل این است که پس از«شیخ الطائفه طوسى»کتب روایى زیادى کشف گردید که روایاتش در کتب چهارگانه شیعه(کافى-من لا یحضره الفقیه- تهذیب و استبصار)مندرج نبود، و این ضرورت احساس مى‏شد که به علت نبودن دستگاه چاپ باید کتب روایى متفرق در مجموعه‏هاى بزرگى گردآورى شود، تا در طول زمانها مفقود و نایاب نشود.
تداوم اجتهاد در بحران اخباریگرى
در عصر رواج اخباریگرى و روى آوردن بسیارى از علما به جانب اخباریت، بدیهى است که حرکت اجتهادى و اصولى کند گردیده و لطمات مهمى را تحمل کرده است، اما با این وصف جاى خوشبختى است که این حرکت اصیل متوقف نشده و از درون مشکلات فراوان، راه خود را جسته و ادامه داده است.
در این راستا بزرگانى در صحنه اجتهاد و مباحث اصولى قدم گذاردند که با تمام قوت و قدرت در برابر هجوم اخباریگرى مقاومت کردند و در همین روزگار، کتابهاى اجتهادى و اصولى ارزشمندى را تألیف نمودند، از آن جمله:
*اصولى بزرگ، ملا عبد اللّه بن محمد بشروى، معروف به فاضل تونى(م 1071)صاحب«الوافیه فى الاصول».
وافیه کتابى است ارزشمند که در آن عصر از نظر قدرت استدلال بى‏نظیر بوده و بدین جهت اهمیت خاصى را در محافل علمى داشته است.و مطالب آن مورد توجه محققان و مدرسانى چون سید مهدى بحر العلوم و سید محسن اعرجى بوده است و بر آن شرحها و حاشیه‏ها نوشته‏اند.
*اصولى بزرگ، سید صدر الدین قمى(م 1071) که از اساتید وحید بهبهانى بوده و شرحى بر، وافیه نگاشته است.او در شرح خود، روح تازه‏اى در بحثهاى اصولى دمید و آراى دقیق و کاملى را ارائه نمود.
*محقق بزرگ، سید حسین خوانسارى(م 1098)که با نیروى عظیم فکرى خود مباحث اصولى و اجتهادى را به پیش برد.کما اینکه اندیشه‏هاى بلند اصولى او در کتاب ارزشمند«مشارق الشموس»متجلى است.
*محقق بزرگ، آیة اللّه محمد بن حسن شیروانى (م 1099/1098)که از اساتید صاحب ریاض المسائل بوده و حاشیه ارزشمندى را به عربى و فارسى بر معالم الاصول نوشته است.
*علامه بزرگ، حسین بن رفیع محمد حسینى، مشهور به سلطان العلماء(م 1064)او نیز بر کتاب معالم الاصول حاشیه نگاشته است.
*آیة الله سید جمال الدین(فرزند محقق بزرگ سید حسین خوانسارى)که تعلیقه ارزشمندى بر کتاب شرح مختصر عضدى نوشته است.شیخ اعظم انصارى در کتاب ارزشمند رسائل، شهادت داده است که سید جمال الدین در برخى از اندیشه‏هاى اصولى بر دیگران پیشى داشته است.
براستى که بزرگانى چون:محقق خوانسارى، علامه شیروانى، آیة الله جمال الدین خوانسارى و سید صدر الدین قمى در دوره رواج اخباریت و فترت مباحث اصولى و اجتهادى که برخورد سطحى با احادیث شیوع پیدا کرده بود، همت عظیمى را بکار گرفتند و زمینه‏هاى پیدایش مدرسه وحید بهبهانى را فراهم آوردند که این مدرسه عصر نوینى را در تاریخ علم باز کرد.
آغاز مبارزه جدى علیه جمود اخباریگرى
روزگار درخشش استاد بزرگ و اصولى ژرف‏نگر، یگانه روزگار-طلایه‏دار دوره هفتم از ادوار فقه و ششم از ادوار اجتهاد-سید محمد باقر وحید بهبهانى (1117/1118-1208/1205)را مى‏توان عصر مبارزه جدى علیه جمود اندیشى اخباریگرى تلقى کرد.
او یکى از علماى بزرگ شیعه است که در اواخر قرن دوازدهم هجرى قمرى، در شهر کربلا، بنیانهاى مدرسه نوینى را در فقه اجتهادى و ابحاث اصولى، پى‏ریزى کرد.
اهمیت ایجاد چنین پایگاهى در شهر کربلا، از آن جهت بود که این شهر تا آن زمان مرکز اخباریت و پایگاه علماى اخبارى بشمار مى‏آمد.و مرجع عام و خاص بود، مردم در آن روزگار توجهى به مجتهدان و علماى اصولى نداشتند.
مرحوم صاحب حدائق، که در میان علماى اخبارى داراى برجستگى و درخشش خاصى بود در همین شهر مى‏زیست.و حوزه درسى بسیار مفصلى داشت و ریاست علماى اخبارى بر عهده او بود.
شیخ ابو على در کتاب رجالش منتهى المقال مى‏نویسد:
«تمام شهرهاى عراق، بخصوص کربلا و نجف، قبل از آمدن آقا(وحید بهبهانى)از علماى اخبارى پر بود و توجه عوام به آنها بود.جهت‏گیرى آنان علیه اجتهاد بقدرى شدید بود که اگر ضرورت مى‏شد فردى از آنان کتب اصولى را در دست بگیرد، آن را با دستمال مى‏گرفت.ولى خداوند شهرهاى عراق را به برکت قدوم او(بهبهانى)پاک گردانید و کسانى که بر اثر استیلاى اخباریان در احکام دینى و وظائف شرعى خود سرگردان بودند، بوسیله انوار علوم آن بزرگوار هدایت شدند.»
با گذشت زمان حوزه درسى وحید بهبهانى از نظر کمى و کیفى گسترش یافت و حوزه جدید با تمام امکانات و با شور حماسه‏اى وصف ناپذیر، با حرکت اخباریگرى در افتاد و با برداشتهاى سطحى و بى‏اساس آنان به مبارزه پرداخت.
معلم و مدیر تواناى این حوزه درسى، با بیانات و ادله متقن خویش و بحثهاى پیاپیش، حجاب اخباریت را درید و در نتیجه مدرسه اخباریها از رونق افتاد و در سراشیب افول قرار گرفت.و همانگونه که قبلا اشاره شد، فضلاى درس صاحب حدائق درس او را ترک گفتند و در جلسه درس وحید بهبهانى شرکت مى‏یافتند.
آثار تلاش وحید بهبهانى
با تلاش استاد کل، وحید بهبهانى، غبارى که سالهاى متمادى بر حوزه اجتهادى نشسته بود زدوده شد، و آنچه از عقاید فقهى، اجتهادى که مورد دستبرد اخباریان قرار گرفته و مخدوش شده بود به حقیقت خود بازگردانیده شد، و روحیه قوى و انقلابى فقه اجتهادى که سالها به ضعف و ناتوانى گراییده بود حیات نوین یافت.
اخباریان در این عصر به زانو درآمدند، بخصوص پس از فوت بزرگ مرجع آنان شیخ یوسف بحرانى(صاحب حدائق)که اعتبار اخباریان بکلى از میان رفت و اندیشه‏هاى اجتهادى و اصولى با سرعت هر چه تمام گسترش یافت.این عصر را مى‏توان سرآغاز تحولى نوین در تاریخ فقه شیعه دانست.
عوامل بازگشت اجتهاد در صحنه فقه
پدیده‏هاى اجتماعى و تاریخى همواره در ارتباط با شرایط و ویژگیهاى زمانى و مکانى خاص هستند که آن شرایط و خصوصیات در پیدایش آنها مؤثرند.
ظهور و پیشرفت دوباره اجتهاد در صحنه فقاهت شیعى نیز یک پدیده اجتماعى بود که نمى‏توانست از عوامل اجتماعى و تاریخى بریده باشد.بلکه بى‏تردید عواملى در رشد و گسترش و زمینه‏هاى تکامل آن مؤثر بوده است که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1-موضعگیرى تند اخباریان علیه مجتهدان
استفاده اخباریان از شگردهاى غیراخلاقى و شیوه‏هاى تند و افراطى علیه مجتهدان بزرگ، خود یکى از عواملى است که زوال حاکمیت آن را به دنبال داشت.
تاریخ نشان داده است که اقوام و گروههایى که براى پیشبرد اهداف خویش از شگردهاى ناصحیح و شیوه‏هاى باطل و جائرانه استفاده کرده‏اند، دیر یا زود به زوال کشیده شده‏اند و بازتاب کرده‏هاشان گریبانگیر خود آنان شده است.چه آنان که در زمینه حاکمیت ظاهرى به زور و تعدى تکیه کرده و چه کسانى که در صحنه حاکمیت فکرى به تعصب و تندروى گرفتار شده‏اند.
البته ممکن است که در ابتداى کار قدرى پیشرفت کنند، ولى با گذشت زمان و هشیارى نسلها و فروکش کردن بحرانهاى خاص اجتماعى و تبلیغاتى، خورشید واقعیت سرانجام آشکار مى‏شود.
اخباریان، براى پیشبرد اهداف خویش، از شیوه تهمت و افترا علیه بزرگان دین استفاده مى‏کردند. تا بدانجا که درباره شیخ جعفر کاشف الغطاء شایع کردند که او از اولاد بنى امیه است!و نیز درباره سید محسن اعرجى کاظمى و میرزا قمى(صاحب قوانین)و سید على (صاحب ریاض المسائل)مطالبى را نشر دادند و شایع کردند که نمى‏توان آنها را بازگو کرد.
با گذشت زمان و فروکش کردن هیجانها، مردم خود اندک اندک به ماهیت اخباریگرى پى بردند و آمادگى پذیرش استدلالهاى مجتهدان را پیدا کردند.
2-پیدایش مجموعه‏هاى حدیثى
عامل دوم براى پیدایش دوباره اجتهاد در صحنه‏هاى فقهى، تألیف مجموعه‏هاى عظیم روایى در دوره رواج اخباریگرى بود که خود یکى از عوامل شکوفایى مباحث اجتهادى در دوره‏هاى بعد بشمار مى‏آید.زیرا از یکسو جمع آن همه احادیث و قرار گرفتن آنها در کنار هم و بوجود آمدن ابواب مختلف فقهى به دانشمندان ژرف‏نگر نشان داد که روایات و عناصر خاصه با همه عظمت و گستردگیش باز هم نیاز به اجتهاد و تفریع فروع و تطبیق بر مصادیق دارد.
و از سوى دیگر فراهم آمدن این کتب روایى بزرگ، زمینه را براى کاوش گسترده‏تر و عمیق‏تر در مباحث فقهى و اجتهادى بیش از پیش آماده ساخت و سبب نشاط افکار و اندیشه‏ها گردید.
3-تأسیس مدرسه اصولى در کربلا
تاسیس مدرسه وحید بهبهانى در کنار مدرسه اخباریان، از دیگر عوامل پیشرفت سریع مباحث اصولى و برترى مدرسه اجتهاد بر مدرسه اخباریت شد.زیرا نزدیکى این دو مدرسه با یکدیگر، سبب گردید تا مباحث‏ بین دو طرف به سرعت رد و بدل شود و بدون هیچ واسطه و مانع نظریات هر گروه در معرض قضاوت گروه دیگر قرار گیرد.
و در چنین شرایطى بود که مقایسه و داورى براى ذهنهاى بى‏غرض به آسانى میسر گشت و حتى شاگردان مبرز صاحب حدائق به شیوه اجتهاد و مباحث اصولى روى آوردند و از اخباریت گریزان گشتند.
4-نزدیک بودن دو مدرسه اصولى
عامل چهارم براى ظهور دوباره اجتهاد در صحنه‏هاى فقهى، نزدیک بودن حوزه علمى اجتهادى و اصولى نجف به مدرسه استاد کل وحید بهبهانى در کربلا بود که خود از عوامل پیشرفت مدرسه وحید بهبهانى بشمار مى‏آید.
در آن روزگار، نجف اشرف مرکز حوزه اصولى و اجتهادى بود و نزدیکى این مرکز با حوزه درسى استاد کل مى‏توانست در زایندگى و شکوفایى آن دو حوزه تأثیر متقابل و متزاید داشته باشد.
5-تکامل اندیشه فلسفى
رشد و گسترش اندیشه‏هاى فلسفى، از عواملى است که گرایش به اصول را تقویت کرده است.
علامه بزرگ و محقق معروف، سید حسین خوانسارى(م 1191)از کسانى است که بذرهاى اساسى تفکر فلسفى را افشاند و باعث تقویت اندیشه‏هاى علمى شد.و همچنین زمینه‏هاى جدیدى را براى ابداعها و نوآوریهاى مجتهدان و فرزانگان فراهم آورد، که مدرسه استاد کل وحید بهبهانى میراث بر این زمینه‏ها و خوشه چین این خرمن بود.
6-زمینه‏سازى صاحب حدائق
ششمین عامل از جمله عوامل مؤثر در بازگشت مباحث اصولى و گسترش شیوه اجتهاد در صحنه‏هاى فقه اسلامى را مى‏توان، تأییدهاى فراوان شیخ یوسف بحرانى(صاحب حدائق الناضره)از استاد کل وحید بهبهانى بشمار آورد، که نمونه آن در مورد سفارش او به شرکت در نماز جماعت وحید بهبهانى است.
به نظر نگارنده عامل اساسى و مهم در پیروزى اجتهاد بر اخباریگرى، تأییدهاى فراوان صاحب حدائق از استاد کل وحید بهبهانى بوده است، زیرا شیخ یوسف بحرانى اگر چه در ابتدا اخبارى صرف بود، ولى بعد به طریقه معتدلى که حد وسط بین اخبارى و اصولى بود گرائید و از تندروى اخبارى علیه فقیه بزرگ شیخ جعفر کبیر کاشف الغطا و سید محسن اعرجى کاظمى و سید على(صاحب ریاض)و میرزاى قمى و سایر مجتهدان ناراحت بود و همواره در صدد بود تا جلو این شیوه ناصحیح اخباریان را بگیرد و به اختلاف میان علماى شیعه پایان دهد.
از این رو از اندیشه و افکار بلند وحید بهبهانى غیر مستقیم بگونه کامل تأیید مى‏کرد، تا زمانى که برایش قطعى شد که او در نظریه‏اش پیروز است بجا است به عنوان نمونه بعضى از تأییدهاى او را از وحید در اینجا یادآور شویم.
مرحوم علامه شیخ عبد اللّه در تنقیح المقال مى‏نویسد:«وحید بهبهانى از بهبهان به نجف هجرت کرد و به درس اساتید نجف حاضر شد، چون خود را از درس آنان بى‏نیاز دید، به کربلا که در آن زمان مرکز اخباریان بود رفت، چند روزى به درس صاحب حدائق حاضر شد.روزى در صحن مطهر ایستاد و در جمع علما و فضلا اظهار داشت که من حجت خدایم بر شما(یعنى داراى حجت و برهانى هستم که شما بدان نیازمندید و فاقد آن هستید).
علما و فضلا گفتند، سخن و پیشنهاد تو چیست؟
وى گفت، اگر شیخ یوسف بحرانى چند روز کرسى درس خود را در اختیار من قرار دهد، حجتم را بیان خواهم داشت. چون این خبر به شیخ یوسف بحرانى رسید(از آنجا که وى به مرام اصولى و شیوه اجتهادى تمایل داشت و به عقیده برخى او در آن زمان به شیوه اجتهاد عدول کرده بود، اما از ترس نادانان عقیده خود را اظهار نمى‏داشت)پیشنهاد وحید بهبهانى را پذیرفت.
سه روز وحید بهبهانى به درس ادامه داد، که در نتیجه آن دو سوم شاگردان شیخ یوسف بحرانى از اخباریت روى گردان شده و به شیوه اجتهاد و اصول روى آوردند.و صاحب حدائق در باطن از این رخداد خرسند بود».
بنابراین، جا دارد که ما شیوه نیکوى صاحب حدائق را یکى از عوامل پیشرفت اجتهاد در آن دوره بشمار آوریم و سهم بسزاى او را در از بین بردن مسلک اخباریت مورد توجه قرار دهیم، زیرا اگر شخصیتى ممتاز و سرشناس و موجهى چون او در برابر وحید بهبهانى جبهه‏گیرى مى‏کرد و شاگردانش را از رفتن به درس او منع مى‏نمود، بى‏تردید موفقیت چندانى نصیب وحید بهبهانى نمى‏گردید.و لااقل نزاع شدیدى میان دو جناح اخبارى و اصولى پدید مى‏آمد.
اینها علل و عواملى بود که در پیشرفت وحید بهبهانى در آوردن اجتهاد به صحنه‏هاى فقهى نقش بسزائى داشته است.
کدام اجتهاد مورد انکار اخباریهاست؟
همانگونه که در مقالات پیشین تبیین گردید، اجتهاد در مذهب شیعه با اجتهاد در مذهب اهل سنت داراى شیوه متفاوت و شرایط و ضوابط مختلفى است.
زیرا اجتهاد، در مذهب اهل سنت، به معناى عمل بر طبق رأى و تفکر شخصى و منابع ظنى از قبیل قیاس و استحسان و بقیه امارات ظنیه است ولى در فقه شیعه به معناى شناخت احکام شرعى و قواعد کلى آن براى شناخت حکم شرعى موضوعات و مسائل مستحدث است.
به عبارت دیگر اجتهاد در فقه امامیه به معناى بازگشت دادن فروع تازه به اصول پایه و تطبیق عام کتاب و سنت بر مصادیق آن مى‏باشد.
جمع بین نظر علماى اصولى و اخبارى
برخى در مقام جمع بین نظر علماى اصولى و اخبارى گفته‏اند که منظور علماى اخبارى از باطل بودن اجتهاد، اجتهاد به معناى رأى و تفکر شخصى و قیاس است.و اما اجتهاد بدان معنا که مورد قبول فقهاى امامیه است از نظر اخباریان مردود نبوده و نیست.
این گروه خواسته‏اند بگویند که اختلاف میان اخبارى و اصولى لفظى است نه ذاتى و جوهرى، زیرا آنان معتقدند که اجتهاد مستند به حجت و اصول احکام و عمومات کتاب و سنت یکى از مسائل ضرورى جهان اسلام است و هر کسى که اعتراف به شریعت دارد باید آن را بپذیرد.
البته اتفاق اخبارى و اصولى در اصل ضرورت چنین اجتهادى منافات ندارد با اختلاف نظرهایى در مصادیق و صغریات این اصل.کما اینکه خود اصولیها در حجیت اجماع منقول و خبر واحد و شهرت فتوایى و برخى از مسائل دیگر با هم تفاوت نظر دارند و این تفاوت نظر، ضررى به وحدت عقیده آنان نسبت به جواز اجتهاد نمى‏زند.
محدث بزرگ، شیخ محمد حر عاملى، در کتاب وسائل الشیعه(ج 18، ص 95)در ذیل روایت امام عسکرى(ع) * به مناسبت فرق میان تقلید عوام یهود با تقلید عوام ما، بیانى دارد که تا اندازه‏اى مطلب فوق را تأیید مى‏کند.
او مى‏گوید:«تقلیدى که اسلام پذیرفته و به عوام (*)در رابطه با این حدیث از نظر سند و دلالت، مطالبى وجود دارد که بیان آن در اینجا ضرورتى ندارد. اجازه داده، عبارت است از پذیرفتن روایت، نه پذیرفتن رأى و اجتهاد و ظن مجتهد، و این امرى است واضح و آشکار و خلافى در آن نیست...»
از این کلام مى‏توان استفاده کرد که اجتهاد مردود در نظر ایشان همان اجتهاد اهل سنت است که بر منابع و شیوه‏هاى ظنى غیرمعتبر تکیه دارد و از نظر علماى اصولى امامیه نیز باطل است.
و اما اجتهاد مورد قبول امامیه که در حقیقت عمل بر طبق روایت و استنباط احکام شرعى از راه منابع و پایه‏هاى معتبر است، از نظر ایشان صحیح و مورد قبول مى‏باشد.
تفاوت اخباریگرى با اجتهاد در نظر اخباریان
با اینکه گروهى تلاش کرده‏اند تا به ظاهر تفاهمى میان این دو طایفه بوجود آورند و اختلاف آنها را عارضى و ظاهرى نمایش دهند، ولى خود اخباریها، میان این دو شیوه تمایز و تفاوت زیادى قائل شده‏اند.
علامه متتبع ملا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات(ج 1، ص 147)مى‏گوید:«شیخ عبد الله بن حاج صالح بحرینى در کتاب منیة الممارسین فى جواب اسئلة الشیخ یاسین چهل فرق ذکر کرده است».
میرزا محمد اخبارى، در کتاب«الطهر الفاصل» پنجاه و نه فرق قائل شده است.
سید محمد دزفولى در«فاروق الحق»هشتاد و شش فرق بیان داشته است.
و محدث جلیل سید نعمت الله جزائرى، در کتاب «منبع الحیاة»و ملا رضى قزوینى، در کتاب «لسان الخواص»و علامه متتبع خبیر شیخ جعفر کبیر، در کتاب«الحق المبین»فرقهایى را نقل کرده‏اند که البته برخى از آنها به یک چیز بازگشت دارد.
فرقهاى ساختگى توسط اخباریها
در میان تفاوتهایى که خود اخباریها براى شیوه خود با اجتهاد یادآور شده‏اند، برخى از فرقها غیرواقعى و ساختگى است.و منظورشان از بیان آن تفاوتها تقویت و تعریف شیوه خویش بوده است.مثلا: میرزا محمد اخبارى در کتاب الطهر الفاصل مى‏گوید:اخباریها داراى ویژگیهاى زیادى هستند، از آن جمله اعتقاد به این که«اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التدصدیق به توحیده...»
این کلام از امیر المؤمنین على(علیه السلام)است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده و معلوم نیست که میرزا محمد اخبارى با چه توهم و تصورى اعتقاد به این کلام را از اختصاصات اخباریان بشمار آورده است.با اینکه هر مسلمانى بدین کلام نورانى و ژرف معتقد است.
در جاى دیگر میرزا محمد اخبارى گفته است: از خصائص اخباریها این است که آنها معتقدند، نخستین تکلیفى که متوجه آدمى است اقرار به توحید است به دلیل این که پیامبر در ابتداى دعوتش فرمود:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا».
سید محمود دزفولى از قول شیخ عبد الله بحرینى نویسنده کتاب«منیة الممارسین»نقل کرده است که: «علماى اصول پیروى از مجتهد را مانند امام واجب مى‏دانند، در صورتى که آنها امام را معصوم مى‏دانند ولى مجتهد را معصوم نمى‏شناسند».
البته این حرف درست است ولى اخباریها توجه نکرده‏اند که وجوب اطاعت و پیروى از امام معصوم یک حکم واقعى است ولى لزوم پیروى از مجتهد یک حکم اضطرارى است و اختصاص دارد به زمان غیبت و جایى که به امام معصوم دسترسى نباشد.
فرقهاى واقعى میان اخباریگرى و اجتهاد
اگر چه برخى از تفاوتهاى یاد شده توسط اخباریها فرقهاى ساختگى است و اصالت و واقعیت ندارد.ولى برخى از تفاوتهاى دیگرى که آنان و دیگران ذکر کرده‏اند، فرقهاى واقعى است.که به چند مورد از آنها اشاره مى‏کنیم:
1-اصولى‏ها اصل برائت را در شبهات تحریمى جارى دانسته همانگونه که در شبهات موضوعیه جارى مى‏دانند و به مقتضاى آن در هر دو جا عمل مى‏کنند، ولى اخباریها آن را در هر دو مورد نپذیرفته و حکم به لزوم احتیاط در شبهات تحریمیه کرده‏اند.و دلیلشان بر لزوم احتیاط در شبهات تحریمیه«اخوک دینک فحتط لدینک»است.
این جبهه‏گیرى فقهى با روح شریعت که بر پایه آسانگیرى و مسامحه قرار گرفته است سازگار بنظر نمى‏رسد و هرکس به مصادر عالیه شریعت و رویه‏هاى پیشینیان و نظریات اندیشمندان و فرزانگان اسلامى مراجعه نماید، این مدعا برایش ثابت مى‏شود.
2-اصولیها همه اخبار ذکر شده در کتب اربعه (کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار)را حجت و معتبر نمى‏دانند و مى‏گویند ما نیاز کامل به علم رجال داریم، ولى اخبارى‏ها تمام روایات درج شده در کتب اربعه را پذیرفته و به مقتضاى آن عمل مى‏کنند، و معتقدند که نیازى به علم رجال نیست!
3-اصولى‏ها عقل را در ادراک حسن و قبح اشیاء معتبر مى‏دانند بر خلاف اخباریها.
4-اصولى‏ها عقل را یکى از منابع و پایه‏هاى شناخت حکم شرعى مى‏دانند ولى اخباریها این را قبول ندارند.
5-اصولى‏ها-نوعا-استصحاب را در احکام کلیه پذیرفته‏اند ولى محمد امین استرآبادى مؤسس روش اخباریت به عنوان مذهب آن را نپذیرفته است مگر آنکه در نسخ حکمى شک شود که چنین موردى استصحاب عدم نسخ را جارى مى‏داند.
6-اکثر قریب به اتفاق اصولى‏ها تقلید از مجتهد میت را ابتداء جایز نمى‏دانند ولى اخبارى‏ها جایز مى‏دانند.
7-اصولى‏ها اجتهاد را واجب عینى و یا کفائى مى‏دانند در حالى که اخبارى‏ها آن را حرام مى‏شمارند.
8-اصولى‏ها ظواهر قرآن را حجت و معتبر دانسته و استفاده و بهره‏بردارى از آن را جایز مى‏دانند ولى اخبارى‏ها این را نپذیرفته و معتقدند که باید امامان براى ما معانى قرآن را روشن سازند.زیرا معانى آن بالاتر از اندیشه و درک افراد عادى است.
مستند اخبارى‏ها در این گفتار، احادیثى است که تفسیر به رأى را منع نموده است، ولى استناد آنها صحیح نیست، زیرا استفاده از ظاهر قرآن، تفسیر به رأى نیست، تفسیر یعنى کشف قناع(یعنى پرده‏بردارى)، و در استفاده از ظاهر، پرده‏اى نیست تا برداشته شود.بلى پرده‏بردارى در مورد بطون قرآن صدق مى‏کند که آن امرى سواى ظاهر آن است.
در واقع برگشت نظر اخباریان در رابطه با بهره‏گیرى از قرآن، به این است که، قرآن را بخوانید و آن را ببوسید، ولى چیزى از آن نفهمید!
این اندیشه در مقطعى از زمان که دویست و اندى سال را در برمى‏گرفت، بزرگترین ضربه را بر جامعه اسلامى و اندیشه علمى و فقهى وارد کرد، تا بدانجا که کسى جرأت اندیشیدن به تفسیر قرآن را نداشت، کما اینکه از عالمى پرسیدند:«قل هو الله احد»یعنى چه؟او در پاسخ گفت:تا به روایت مراجعه نکنم معناى آن را نمى‏فهمم!
تنافى اخباریگرى با شیوه ائمه(ع)
همانگونه که گفتیم، اخباریان قرآن را قابل استفاده براى شناخت احکام نمى‏شناسند و مى‏گویند قرآن برتر از آن است که عقل ما بدان دست یابد و از آن استفاده کند.تنها امامان معصومند که کلام قرآن را مى‏فهمند.
این عقیده اخباریان دقیقا مخالف شیوه‏اى است که امامان(ع)پیروان خود را بدان امر کرده‏اند، زیرا در موارد متعددى ایشان پیروان خود را به ظاهر قرآن ارجاع مى‏داده‏اند که برخى از آن موارد را مى‏آوریم:
1-عبد الله على مولى آل سام مى‏گوید:«قلت لابى عبد الله(ع)عثرت فانقطع ظفرى فجعلت على اصبعى مرارة فکیف اصنع بالوضو؟قال:یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله عز و جل.قال الله تعالى:ما جعل علیکم فى الدین من حرج امسح علیه.»مى‏گوید به امام صادق(ع)گفتم:من به زمین افتادم ناخن پایم جراحت برداشت، بر آن پارچه‏اى بستم.اکنون بهنگام وضو مسح پا را چگونه انجام دهم؟
حضرت فرمود:حکم این مسأله و امثال آن را مى‏توان از کتاب خدا شناخت، آنجا که خداوند فرموده است:«ما جعل علیکم فى الدین من حرج»در دین بر شما سختى و دشوارى قرار داده نشده است.سپس حضرت از ظاهر این آیه چنین استفاده کردند که پس باید بر همان پارچه مسح کرد.
مجتهدى که مى‏خواهد استنباط احکام کند باید در این گونه روایات تأمل نماید و ببیند آن امر حرجى که در آیه نفى شده و از مکلفان برداشته شده است چیست، آیا اصل نماز، یا اصل وضو، یا اصل مسح، یا مسح پا فقط حرجى است؟
با اندکى دقت معلوم مى‏گردد که آنچه موجب حرج و سختى دارد مسح پا است ولى باز مسح پا داراى دو جزء است یکى اصل مسح و دیگرى مسح بر پا و از این دو باز آنچه حرج دارد مسح بر پا است ولى مسح بر پارچه نه ضررى دارد و نه دشوار است.پس آیه، فقط مسح بر پا را برداشته و بقیه احکام به حال خود باقى است.
2-زراره مى‏گوید:«قلت لابى جعفر(ع)الا تخبرنى من این علمت و قلت ان المسح ببعض الرأس و بعض الرجلین؟فضحک، فقال:یا زراره قاله رسول الله(ص)و نزل به الکتاب من الله عز و جل، لان الله عز و جل قال(یقول یب خ)فاغسلوا وجوهکم فعرفنا ان الوجه کله ینبغى ان یغسل، ثم قال:و ایدیکم الى المرافق، فوصل الیدین الى المرافقین بالوجه فعرفنا انه ینبغى لهما ان یغسلا الى المرفقین.ثم فصل بین الکلام فقال:و امسحوا برؤسکم، فعرفنا حین قال، برؤسکم، ان المسح ببعض الرأس لمکان الباء.ثم وصل الرجلین بالرأس کما وصل الیدین بالوجه فقال و ارجلکم الى الکعبین، فعرفنا حین وصلهما(وصلها خ)بالرأس ان المسح على بعضهما(بعضها خ)ثم فسر ذلک رسول الله(ص)للناس فضیعوه الحدیث...» زراره مى‏گوید، به امام صادق(ع)عرض کردم شما در مورد مسح سر و پا مى‏فرمایید مسح تمام سر و پا لازم نیست بلکه مسح مقدارى از سر و پا کافى است.آیا مى‏شود بیان کنید که این حکم را چگونه استفاده کرده‏اید؟
امام تبسمى کرد و فرمود:اى زراره، این مطلبى است که پیامبر بدان تصریح کرد، و در قرآن آمده است. همانا خداوند در قرآن فرمود:«پس بشویید صورتهاتان را»از این تعبیر دانستیم که باید همه صورت شسته شود.سپس خداوند شستن دستها را عطف بر صورت کرد و فرمود«و دستهایتان را تا آرنج»(یعنى فعل جدید براى آن نیاورد و بهمان فعل شستن که قبلا ذکر شده بود اکتفا کرد)بدین جهت ما دانستیم که شستن تمام دست تا آرنج لازم است.پس از آن، جمله از ما قبل جدا مى‏شود و(با فعل جدیدى آغاز مى‏شود)خداوند مى‏فرماید«و مسح کنید به سرهاتان»از اینکه فرمود«به سرهاتان»دانستیم که مسح مقدارى از سر کافى است، زیرا حرف«با»(که به معناى بعضى است)این مطلب را مى‏فهماند(و اگر مسح تمام سر لازم بود خداوند مى‏فرمود سرهاتان را مسح کنید-و امسحوا رؤسکم- (بدون حرف باء)همانطور که در شستن صورت فرمود: «و اغسلوا وجوهکم»سپس خداوند جمله بعد را عطف به جمله قبل کرده و فرموده است:«و پاهاتان تاکعبین» (و چون جمله معطوف علیه داراى حرف باء تبعیض بود همان«باء»بر سر جمله معطوف هم در مى‏آید و تبعیض را مى‏فهماند.)سپس پیامبر این مطلب را براى مردم تفسیر کرد و بیان فرمود، ولى مردم بیان پیامبر را ضایع کردند!...
3-روایات متعددى داریم که مى‏گوید:هرگاه دو حدیث متعارض را شنیدید، آن احادیث را به قرآن عرضه کنید، هر کدام که با قرآن موافق بود عمل کنید و بر آن صحه گذارید و آنکه موافق قرآن نبود به دیوار بزنید.
این روایات دلیل هستند بر اینکه ظواهر قرآن حجیت و مدرکیت دارند، زیرا کلام پیچیده که ظاهر آن حجت نباشد هیچگاه، وسیله سنجش قرار نمى‏گیرد.
4-روایاتى که مى‏گوید شروط و پیمانها را به قرآن ارائه دهید هرگاه موافق با آن باشد صحیح و اگر مخالف آن باشد باطل است.
5-در حدیث ثقلین«انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» معناى تمسک جستن مردم به قرآن جز عمل کردن به احکامى که از ظواهر آن فهمیده مى‏شود نمى‏باشد.
6-در روایتى از امام صادق(ع)نقل شده که حضرت منصور دوانیقى را از پذیرفتن حرف سخن چین منع نمود و فرمود گفتار او مورد اعتماد و قابل پذیرش نیست، آنگاه این آیه را قرائت فرمود:ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا(حجرات/6)اگر شخص فاسق خبرى را براى شما نقل کرد در آن تحقیق و بررسى نمائید(تا واقع امر برایتان روشن شود).
7-روایت دیگرى است که شخصى از حضرت مى‏پرسد من در مستراح زیاد مى‏نشینم تا بصداى موسیقى که از خانه همسایه به گوش مى‏رسد گوش فرادهم، حکم این چیست؟حضرت در پاسخ فرمود:این گناه است، زیرا خداوند فرمودان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا(اسراء/36).
8-در حدیثى امام صادق درباره زنى که سه طلاقه شده فرمود:اگر او با مرد دیگرى ازدواج نماید و بعد، از راه طلاق از او جدا شود مى‏تواند با عقد مجدد به شوهر اولى خود برگردد، اگر چه آن مرد(محلل)برده و غلام باشد.زیرا خدا مى‏فرماید:حتى تنکح زوجا غیره (بقره/230):در حدیث دیگر در این زمینه(سه طلاقه) فرمود:اگر با ازدواج موقت مردى را به همسرى انتخاب کند، نمى‏تواند بعد از جدائى از او به شوهر اولى خود برگردد، زیرا خداوند فرمود:«فان طلقها فلا جناح علیهما ان یتراجعا»و این دلالت دارد بر اینکه اگر شوهر دومى او را طلاق دهد باکى نیست که با شوهر اولى ازدواج نمایند و چون در ازدواج موقت طلاقى نیست پس به شوهر دوم حلال نمى‏شود.
9-پاسخ امام صادق(ع)در آنجا که از حکم ازدواج بعضى از زنان از او سئوال شد، حضرت فرمود:جایز و حلال است، زیرا خداوند فرمود:«و احل لکم ماوراء ذلکم»(نساء/23).
و نیز جز اینها از ادله دیگر بسیار است که جهت رعایت اختصار از ذکر بقیه خوددارى مى‏گردد.
کوتاه سخن اینکه اگر استفاده از ظاهر قرآن ممنوع بوده امامان پیروان خود را به آن ارجاع نمى‏دادند و آیه‏اى را به عنوان دلیل براى آنان یادآور نمى‏شدند و ملاک براى رفع تعارض از اخبار متعارضه قرار نمى‏دادند و اینکه مى‏بینیم بارها و بارها پیروان خود را در موارد گوناگون و در زمینه‏هاى مختلف به قرآن ارجاع داده‏اند، نشانه آن است که استفاده از ظاهر قرآن و عمل به آن ممنوع نیست.
اثبات حجیت ظاهر قرآن از راه قرآن
واضح و روشن است که بیشتر قرآن به زبان همگانى و عرفى همه مردمان فرو فرستاده شده و هیچگونه ابهام و پیچیدگى در آن نیست و اصولا پیامبر اسلام قرآن را بدین منظور آورده که مردم معانى آن را بفهمند و دستورات و فرامین آن را در همه زمینه‏هاى مادى و معنوى مورد عمل قرار دهند و از آنچه که منع نموده اجتناب و خوددارى نمایند.
قرآن به این مطلب در بسیارى از آیات کریمه اشاره کرده که از جمله آنها است:
«هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین»(آل عمران/138)این کتاب براى مردم واضح و روشن‏گر است و براى پرهیزگاران هدایت و موعظه.
«افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» (محمد/24)آیا در قرآن دقت و تدبر نمى‏کنند یا بر دلهایشان قفل زده شده است.
«و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من کل مثل لعلهم یتذکرون»(زمر/27)ما در این قرآن براى مردم مثلهاى گوناگون آوردیم تا شاید آنان متذکر شوند.
«و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر» (قمر/17)ما قرآن را براى یادآورى و تذکر آسان نموده‏ایم آیا از مواعظ آن پند و اندرز مى‏گیرند؟
البته غیر از اینها آیات بسیارى در قرآن وجود دارد که از آنها استفاده مى‏شود قرآن کتابى است که براى مسلمانان قابل فهم و درک بوده و براى آنان حجیت و اعتبار دارد.
به علاوه قرآن خود مردم را به تحدى و مبارزه دعوت نموده و مى‏فرماید:«و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله»(بقره/23)از این رو باید براى مردم قابل فهم باشد، زیرا اگر قابل فهم نبود معنا نداشت که مردم را به مبارزه طلبى و تحدى دعوت نماید.
و دیگر آنکه معجزه بودن آن براى آنان ثابت نمى‏شد و از اینکه قرآن مردم را به مبارزه طلبیده و معجزه است کشف مى‏شود که قرآن قابل فهم بوده و ظواهر آن اعتبار دارد.بلى فهم و شناخت کامل قرآن و پى بردن بحقائق و تأویلاتش اختصاص به پیامبر و جانشینان او دارد.
اثبات حجیت ظاهر قرآن از طریق بناى عقلا
علاوه بر آنچه از روایات و آیات ذکر شد، اصولیان، براى اثبات حجیت ظواهر کتاب به بناى عقلا استدلال کرده‏اند.و گفته‏اند:همچنانکه عقلاى عالم در مسائل اجتماعى و داد و ستدها و گفتگوهاى خود ظاهر کلام یکدیگر را معتبر مى‏دانند و هرگاه کلامى از روى توجه و آگاهى از شخص عاقلى صادر شود، آن را حمل به ظاهرش کرده و ظاهر آن را حجت مى‏دانند و با ظاهر سخن او در صورت لزوم بر او احتجاج مى‏کنند.
شارع مقدس هم که در رأس عقلا قرار دارد، شیوه‏اش نمى‏تواند جداى از شیوه عقلا باشد، زیرا اگر جدا بود به یکى از دو طریق بیان مى‏کرد:یا شیوه عقلا را مذمت مى‏کرد و آن را ممنوع مى‏نمود و یا مى‏گفت اگر چه شیوه عقلا براى خودشان خوب است ولى این روش در مورد کلام شارع جارى و سارى نیست!
ولى شارع بهیچ کدام از این دو طریق شیوه عقلا را مورد انکار قرار نداده است، بلکه پیامبر(ص)و امامان(ع) و اهل شریعت اسلامى در مقام تفهیم مقاصد و بیان احکام شرعى مانند مردم دیگر بوده‏اند و راه و روش جداگانه‏اى نداشته‏اند.
پاسخ به چند شبهه
در میان عقاید جمود گراى اخباریگرى، مسأله انکار حجیت قرآن، از زنندگى بیشترى برخوردار است.بدین جهت ما از میان مشکلات و شبهات انبوه این فرقه، روى مسأله یاد شده اصرار مى‏ورزیم و براى اثبات بطلان نظریه آنان قدرى بیشتر مى‏پردازیم.در اینجا شبهات ایشان را در رابطه با حجیت ظواهر قرآن مى‏آوریم و سپس آنها را بطور فشرده بررسى و نقد مى‏کنیم.
برخى از اشکالاتى که پیرامون عمل به ظواهر قرآن مطرح شده است از این قرار است:
اشکال اول و پاسخ آن
اشکال-اخباریان گفته‏اند ظاهر قرآن ظنى است(یعنى هرگاه شما حکمى را از ظاهر قرآن استفاده کنید، نمى‏توانید بگویید، صد در صد برداشت من مطابق با واقع است و دقیقا همان چیزى است که خداوند در مقام بیان آن بوده است، بلکه در نهایت ممکن است بگویید ما از ظاهر قرآن ظن و گمان به حکم الهى پیدا مى‏کنیم)و با توجه به اینکه خداوند در قرآن فرموده است‏«ان الظن لا یغنى من الحق شیئا»یعنى گمان، انسان را از حق بى‏نیاز نمى‏کند، نتیجه مى‏گیریم که به ظاهر قرآن که ظن‏آور است نباید عمل کرد، مگر زمانى که حدیث، آن را صریحا معنا کند!
پاسخ-ظاهر قرآن، اگر چه ظنى است، ولى هرگاه این ظن با بناى عقلا و روایات معصومین(ع)در نظر گرفته شود، معلوم خواهد شد که از ظنون معتبر است و به تعبیر علماى اصولى از«ظنون خاصه»است و عموم عدم حجیت ظن شامل آن نخواهد شد.
اشکال دوم و پاسخ آن
اشکال-گروه زیادى از اخباریان معتقدند که قرآن مانند نسخه و دستور العملى است که فقط براى زمان رسول اللّه(ص)و زمان نزول قرآن آمده و لذا براى همانها نیز حجیت دارد، اما کسانى که پس از زمان وحى و پس از رسول خدا(ص)قدم بر زمین گذارده‏اند، قرآن روى سخنش با آنان نیست و در نتیجه براى آنها حجیت ندارد!
اینان مى‏گویند:قرآن مانند کتب علوم ریاضى و شیمى و فیزیک نیست که بیان کننده یک سرى قواعد ثابت و کلى باشد و در هر زمان و مکان قابل استفاده و بهره‏بردارى باشد، بلکه قرآن فقط با مخاطبان زمان نزولش سخن گفته و براى کسانى که هنگام نزول قرآن حضور نداشته‏اند پیامى ندارد!
پاسخ-درست است که آیات قرآن داراى شأن نزول است و هر آیه‏اى براى مسأله‏اى معین و در رابطه با شخص خاصى نازل شده است و داراى مخاطبان خاصى بوده است، ولى این بدان معنا نیست که آیات به همان موارد اختصاص داشته باشد و شامل هیچ مورد مشابهى نشود، زیرا جعل احکام شرعى در بیان شارع به گونه «قضیه حقیقیه»است نه مانند«قضیه خارجیه». بنابراین همانگونه که شامل مشافهان و مخاطبان زمان خود بوده است، شامل غیرمشافهان نیز مى‏باشد.
بعنوان مثال:آیه مبارکه‏«و لله على الناس حج البیت من استطاع...»تنها شامل مردم زمان نزول قرآن نبوده، بلکه دستورى است براى همه کسانى که در هر زمانى مصداق کلمه«الناس»مى‏باشند.کما اینکه آیه مذکور تنها کسانى را که هنگام نزول آیه مستطیع بوده‏اند شامل نبوده است، بلکه نظر به طبیعت استطاعت داشته، چه در حال این طبیعت وجود داشته باشد و چه در آینده محقق شود.
در احکام و قوانین اسلام، فرد خاص یا مکان و زمان خاصى دخالت نداشته است و همواره قوانین به صورت کلى و عام وضع و مطرح شده است، کما اینکه قوانین بشرى نیز بقدر جامعیت و واقع بینى آن داراى فراگیرى و شمول است.بنابراین مخاطب قرآن کریم همه مکلفین مى‏باشند، چه آنان که در روزگار نزول قرآن بوده‏اند و چه آنها که بعد آمده‏اند و چه آنان که در آینده خواهند آمد...
اشکال سوم و پاسخ آن
اشکال-چون امکان دارد که خداوند براى تفهیم مطالب قرآن از قرائن حالى یا گفتارى خاصى استفاده کرده باشد و ما که با زمان نزول فاصله بسیار داریم به آن قرائن آگاهى و توجه نداشته باشیم، لذا ظاهر قرآن براى ما قابل اعتماد نیست.
پاسخ-البته ممکن است که در هر کلامى انسان احتمال وجود قرینه‏اى را بدهد، ولى اگر بنا باشد به‏ این احتمالات ترتیب اثر بدهد، باید دست از همه کارها بردارد و احتمال وجود قرینه را بهانه قرار دهد.
در نتیجه تمام کارها و زندگى اجتماعى انسان مختل مى‏شود.
تکیه کردن بر چنین احتمالهایى از شیوه عقلا بدور است، بدین جهت عقلا در این گونه موارد اصلى را ابداع کرده‏اند به نام«اصل عدم قرینه»با اثبات این اصل نوبت به شک و احتمال نخواهد رسید و احتمال وجود قرینه از اعتبار ساقط خواهد شد.
اشکال چهارم و نقد آن
اخباریان به روایاتى تمسک مى‏کنند مانند روایت شعیب بن انس که مى‏گوید:امام صادق(ع)به ابو حنیفه فرمود: آیا تو فقیه مردم عراق هستى؟ابو حنیفه در پاسخ گفت: بلى، امام فرمود:با چه مدرکى براى آنان فتوا مى‏دهى، گفت:با کتاب خدا و سنت پیامبر.امام فرمود:ابو حنیفه آیا کتاب خدا را مى‏شناسى؟و آیا ناسخ و منسوخ آن را مى‏دانى؟گفت:آرى، حضرت فرمود:واى به حالت که علم و دانش بزرگى را ادعا نمودى، علم و دانشى که خداوند آن را فقط در نزد آنکه قرآن بر او نازل شده قرار داده است...تا آنکه فرمود:ابو حنیفه بدان که خداوند از قرآن حتى یک حرف هم نصیب تو نکرده است.
نقد اشکال چهارم این است که:اولا-این روایت مرسل است و سلسله ناقلین در آن ذکر نشده است. و ثانیا-منظور روایت این نیست که ظاهر قرآن قابل فهم نیست و اعتبار ندارد، بلکه منظور آن این است که فهم و درک حقیقت و واقع قرآن براى کسانى است که آشنایى با ظاهر و باطن و ناسخ و منسوخ آن دارند، نه هرکس دیگر.
البته فهم قرآن به این گونه، اختصاص به کسانى دارد که قرآن به او وحى شده است و یا آنان که جانشین او مى‏باشند و هرگاه در روایت دقت و تدبر کامل شود استدراک مى‏گردد که روایت در این معنا صراحت دارد. از اینرو امام، ابو حنیفه را به ادعایى که درباره آشنایى کامل و شناخت قرآن نموده مورد مذمت و نکوهش قرار داده است.بنابراین روایت مذکور هیچ ربطى به بحث ما ندارد.
اشکال پنجم و جواب آن
اشکال-روایت زید الشحام مى‏گوید:امام باقر(ع)به قتاده فرمود:آیا تو فقیه مردم بصره هستى؟قتاده گفت:آنها چنین خیال مى‏کنند.حضرت فرمود:شنیده‏ام قرآن را براى آنها تفسیر مى‏کنى؟گفت:آرى...امام فرمود: اگر از پیش خود تفسیر نمائى، هم خودت هلاک مى‏شوى و هم دیگران را به هلاکت مى‏اندازى...تا آنکه فرمود:قتاده، تنها کسانى مى‏توانند قرآن را بفهمند که مخاطب قرآن هستند.
پاسخ اشکال پنجم این است که روایت مورد استناد، متضمن و دربردارنده کلمه تفسیر است، و تفسیر به معناى کشف واقع و حقیقت است که البته این کار در فراخور همه نیست و اختصاص به اولیاء دارد.اما فهمیدن ظواهر قرآن براى همه آنها که به زبان و قواعد عربى آشنایى دارند میسور و ممکن است.بنابراین آنچه که براى عموم غیرقابل درک است همان شناخت کامل قرآن و تأویل و تفسیر عمیق آن مى‏باشد، نه ظواهر آن.
اشکال ششم و پاسخ آن
شبهه و اشکال ششم اخباریان این است که قرآن داراى معانى عمیق است، از این‏رو به سادگى نمى‏توان به حقایق آن پى‏برد.
پاسخ این اشکال این است:قرآن اگر چه داراى مطالب و مفاهیم عمیقى است که هرکس قادر نیست به آنها پى ببرد، ولى این منافات ندارد با اینکه بگوئیم ظواهر قرآن براى همگان حجت و معتبر است، زیرا قرآن علاوه بر مطالب عمیق، داراى معانى ظاهرى نیز مى‏باشد که هرکس به زبان عربى و قواعد آن آشنا باشد مى‏تواند معناى ظاهر آن را بفهمد.
اشکال هفتم و پاسخ آن
اشکال-در قرآن تحریف حاصل شده و الفاظ آن مشتبه و مجمل گردیده است، از این رو از حجیت و اعتبار ساقط شده است.
جواب اشکال هفتم این است که:
اولا-آنچه مسلم است در قرآن تحریف حاصل نشده است.ما براى اثبات این مطلب، در بحث منبع اول از منابع اجتهاد که قرآن کریم است شواهدى را یادآور مى‏شویم که انشاء اللّه در شماره‏هاى بعدى این مجله چاپ خواهد شد.
ثانیا-بر فرض که تحریف حاصل شده باشد، مانع از حجیت ظواهر قرآن نمى‏گردد.
اشکال هشتم و جواب آن
اشکال-اجمالا مى‏دانیم که خیلى از معانى ظاهرى مطلقات و عمومات مقصود نیست، زیرا آنها تخصیص و تقیید خورده‏اند.
پاسخ-این اشکال در صورتى مانع از عمل به ظاهر قرآن مى‏شود که پیش از فحص از مخصص و مقید باشد و اما پس از آن هیچ مانعى در بین نمى‏باشد.
از مجموع مطالب گذشته بدست مى‏آید که ظواهر قرآن براى همه حجت و معتبر است.
مؤسس اخباریگرى
علامه محمد امین استرآبادى در ابتدا از طرفداران علم اصول بود و سالها بحثهاى اصولى را در شیراز نزد شاه تقى الدین محمد نسابه خوانده بود.از اینرو در زمان خود از علماى بزرگ در علم اصول بحساب مى‏آمد.
او در فنون مختلف تألیفاتى دارد که از آن جمله است:شرح اصولى کافى-شرح تهذیب الاحکام-فوائد دقائق العلوم و حقائقها-رساله فى البداء-رساله فى طهارة الخمر و نجاستها-حاشیه على شرح المدارک. غیر از موارد مذکور آثار دیگرى از او بجا مانده که در کتاب لؤلؤة البحرین یاد شده است.
ملا محمد امین استرآبادى به راهنمائى استاد و پدر همسر خود، علامه بزرگ محمد بن على استرآبادى (م 1028)معروف به میرزا-صاحب کتاب رجالى «منهج المقال»-به شیوه و روش اخباریان گرایش یافت.
بنا به نقل علامه متتبع سید محمد باقر خوانسارى در کتاب روضات الجنات خود در زمینه اخبارى شدنش در رساله«دانشنامه شاهى»چنین مى‏گوید:
«نوبت به اعلم العلماء...میرزا محمد استرآبادى رسید، پس از آنکه علوم متعارف و احادیث را به من تعلیم داد، احیاى راه و روش و شیوه اخباریگرى را به من توصیه نمود...سالها در مدینه منوره در این زمینه به فکر و اندیشه فرو رفتم و به درگاه خدا...تضرع و زارى نمودم، تا آنکه توصیه لازم الاطاعة او را امتثال نموده و کتاب الفوائد المدینه را تألیف کردم، بعد از تکمیل، آن را جهت مطاله شریف ایشان به حضورش مشرف ساختم و معظم له مرا تحسین نمودند...»
از سخنان ملا محمد امین استرآبادى بدست مى‏آید که وى بنیانگذار روش اخباریگرى نبوده.
برخى معتقدند که ابن ابى جمهور احسائى- همعصر محقق کرکى(م 940)-اولین کسى است که بذر اخباریگرى را افشانده است، زیرا او در تألیفات خود از جمله عوالى الئالى این راه و شیوه را برگزیده است.
بنابراین با توجه به این مطالب و دیگر شواهد مى‏توان اذعان یافت که محمد امین استرآبادى مؤسس و بنیانگذار شیوه اخباریگرى نبوده است، بلکه پیش از او کسان دیگرى داراى این روش بوده‏اند.بلى مى‏توان ادعا کرد که در زمان وى این شیوه به سعى و اهتمام او گسترش پیدا نموده و هر جا که عنوان مؤسس بر او اطلاق مى‏شود مراد همین است.
بیوگرافى کوتاهى از استاد کل
در پایان این بحث، شایسته است که نگاهى هر چند گذرا به زندگى و ویژگیهاى استاد کل وحید بهبهانى داشته باشیم.زیرا او به حق مشخص‏ترین چهره‏اى بود که در دوره یاد شده سد اخباریت را شکست و زلال اجتهاد را در گلوگاه تشنه فقه اسلامى جارى ساخت.
استاد کل، آقا محمد باقر بن محمد اکمل اصفهانى، معروف به«وحید بهبهانى»است.
او در شهر اصفهان و در خانواده‏اى مشهور به علم و دانش دیده بجهان گشود.در تاریخ ولادت او اختلاف نظر است شیخ ابو على حائرى از شاگردان برجسته او در کتاب منتهى المقال، ولادت استادش را به سال 1117 و یا 1118 دانسته است.ولى نوه وحید بهبهانى در کتاب مرآت الاحوال سنه 1117 را مشخص کرده است. و مؤلف«نخبة المقال»سال 1118 را دانسته است.او براساس همین نظر شعرى سروده که به حروف ابجد 1118 مى‏شود.
ازاح کل شبهه و ریب
فان للمیلاد کنه الغیب
در خاتمه مستدرک، ولادت او را به سال 1116 یا 1117 ذکر کرده است.ولى بیشتر تراجم سنه 1118 را برگزیده‏اند.
تحصیلات او
او مقدمات و فنون ادبى و علوم متداول و علم حدیث و معقول را نزد علماى اصفهان و پدر بزرگوارش علامه بزرگ محمد اکمل که از معاریف و علماى اصفهان بود فرا گرفت، تا اینکه پدرش بدورد حیات گفت.در همان سال(1135)که مصادف بود با فتنه افغانها و محاصره اصفهان توسط محمود افغان او با تمام کسانش از اصفهان هجرت کرد و به نجف اشرف رفت و مشغول تحصیل گردید.
با مراجعه به کتابهاى رجال، چنین استفاده مى‏شود که وحید بهبهانى در این ایام بیش از بیست سال نداشته است.
علم فقه و اصول اجتهادى را از فقیه و اصولى نامى سید صدر الدین رضوى قمى مشهور به همدانى(شارح وافیه اثر فاضل تونى)و نیز از محضر عالم بزرگ سید محمد طباطبائى بروجردى استفاده کرد.پس از مدتى وحید بهبهانى در نجف اشرف درخشید و معروف به فضل و دانش شد.و در همین ایام با دختر آیة الله سید محمد طباطبائى ازدواج کرد.
مراجعت به ایران و اثر فعالیتهاى علمى
استاد کل وحید پس از آنکه مراحلى را از علوم در نجف اشرف طى نمود، آنجا را بقصد بهبهان ترک کرد و حدود 30 سال در آن شهر اقامت گزید، و علت هجرت ایشان به شهر بهبهان کاملا روشن نیست.
با توجه به اصرار و در مخالف با اخباریگرى مى‏توان حدس زد که هدف ایشان آشنایى بیشتر با این مرام بوده است تا عینى‏تر و رویاروتر با آنها به مبارزه بپردازد. زیرا در آن روزگار بهبهان مرکز رشد اخباریگرى شده بود.و پیروان متعصب، ملا محمد امین استرآبادى پس از استیلاى خوارج بر بحرین به ایران آمده و شهر بهبهان را براى تبلیغ انتخاب کرده بودند.
در صورتى که اصل رفتن وحید بهبهانى را براى این منظور ندانیم، بى‏شک اقامت طولانى ایشان در بهبهان به همین منظور صورت گرفته است.مؤید این مطلب، کتابهاى زیادى است که ایشان در بهبهان علیه اخباریگرى تألیف کرده است، مانند:رساله‏اى در حجیت‏ اجماع، رساله‏اى در اصالة البرائة، رساله قیاس، رساله الاجتهاد و الاخبار.در کمترین صفحه‏اى از صفحات این کتابها نظر اخباریان مورد نقد و رد قرار نگرفته است.
حضور طولانى ایشان در بهبهان و تبلیغات بى‏امان او تأثیر خود را گذارد و گروه زیادى از علماى آن سامان به شیوه اصولى گرویدند، و او را بعنوان مرجع بزرگ برگزیدند.
تلاش‏هاى وحید در بهبهان منحصر به مبارزه با اخباریان نبود، بلکه خدمات شایانى در جهت تعلیم و تربیت مردم و جامعه داشت و اندیشمندان بزرگى از حوزه درسى او به درجه اجتهاد نائل آمدند.و روزى که بهبهان را ترک گرفت، خبرى از اخباریت در بهبهان نبود.
هجرت وحید از بهبهان به کربلا
استاد بزرگ وحید بهبهانى چون مشاهده کرد که مسلک اخباریت در کربلا داراى تشکیلات و تمرکز است لذا در سال 1159 بهمراه همه بستگانش بدانجا رفت تا بار دیگر مبارزه‏اى عمیق را علیه اخباریگرى بنیان نهد.
بنا به نوشته تنقیح المقال، ایشان، ابتدا وارد نجف گردید و در مجلس مدرسان وقت حضور یافت در این زمان آیة اللّه سید صدر الدین قمى در نجف اشرف مرجع تقلید اصولى و آیة اللّه شیخ یوسف بحرانى پیشواى اخبارى بود.ولى چون خود را از درس آنان بى‏نیاز یافت به کربلا روى آورد و در آنجا با علماى اخبارى به بحث و مناظره پرداخت.و آنان را مغلوب ساخت و پس از اندک زمانى مردم گروه گروه از اخباریت روى گردان شدند، و به اهل اجتهاد گرویدند.تا آنجا که بساط اخباریان در این شهر، همچون بهبهان برچیده گشت.
زمان استقلال وحید در کربلا
زمانى که شیخ یوسف بحرانى فوت نمود، استاد کل وحید بهبهانى استقلال خاصى بدست آورد و در اثر آن مختصر اعتبارى که براى اخبارى‏ها باقى مانده بود از کف دادند.
اگر چه پس از مدتى میرزا محمد اخبارى دوباره جهت‏گیرى علیه اجتهاد را آغاز کرد و مى‏خواست که جریان اخباریگرى را سامان دهد.ولى با وجود شاگردان نامدار و دانشمند وحید بهبهانى او نتوانست کارى از پیش ببرد.
شاگردان وحید بهبهانى در شهرها
در بیشتر شهرها، شاگردان و تربیت یافتگان مکتب اصولى وحید حضور داشتند.و همه در حفظ و ترویج مکتب او مى‏کوشیدند، از جمله، علامه سید مهدى بحر العلوم و شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء، در نجف اشرف، میرزا مهدى شهرستانى و سید على(صاحب ریاض)، در کربلا، آیة الله سید محسن اعرجى در کاظمین، میرزاى قمى در قم، میرزا مهدى و شیخ محمد حسین خراسانى در مشهد، سید محمد باقر شفتى و شیخ محمد ابراهیم کلباسى و میر محمد حسین، در اصفهان، ملا محمد مهدى نراقى در کاشان، آیة الله حاج میرزا یوسف مجتهد و آیة الله میرزا محمد تقى قاضى، در تبریز، آیة الله سید دلدار على نصیر آبادى هندى، در هندوستان.
و نیز شاگردان دیگر او مانند:شیخ اسد الله شوشترى کاظمى(صاحب مقاییس الانوار) و ملا عبد الصمد همدانى و شیخ ابو على حائرى و سید محمد حسن زنوزى و سید جواد عاملى شقرائى (صاحب مفتاح الکرامه)و شیخ محمد تقى اصفهانى (صاحب حاشیه بر معالم)و شمس الدین بهبهانى و سید احمد طالقانى و ملا محمد رضا استرآبادى و سید احمد بغدادى و میرزا قزوینى که هر کدام در شهرى داراى موقعیت خاص اجتماعى بودند و مردم بدانها اقبال داشتند.
شخصیت علمى و نبوغ این بزرگ عالم و دانشمند، زبان زد خاص و عام بود به گونه‏اى که او را از نوادر روزگار بشمار آورد و او را استاد کل و استاد اکبر و آقاى همه خوانده‏اند.
استاد کل وحید بهبهانى کتابها و رسالات زیادى در فقه، اصول، کلام، رجال، حدیث و غیره نوشته است که همه آنها از بهترین کتابهاى علمى آن عصر بشمار مى‏رود، از آن جمله است:شرح مفاتیح فیض، الاجتهاد و الاخبار، فوائد حائرى و تعلیقات رجالى.
غروب آفتاب زندگى استاد کل
در اواخر عمر ضعف جسمى زیادى به سراغ استاد کل وحید بهبهانى، روى آورده بود، به گونه‏اى که ایشان نمى‏توانست چون سابق داراى کرسى تدریس و مباحثات فراوان باشد.از این رو به داماد و خواهر زاده خود آیة الله سید على(صاحب ریاض المسائل)دستور داد تا حوزه درسى او را در کربلا اداره کند.
در این دوران، براى اینکه خود ایشان از برکات تدریس فقه بى‏بهره نباشد به تدریس شرح لمعه بسنده نمود.و خیلى از شاگردان او که به درجه اجتهاد رسیده بودند، براى تبرک جستن از کلام و نفس استاد به درس ایشان شرکت مى‏جستند.
تاریخ وفات وحید
در تاریخ وفات استاد، مورخان اختلاف نظر دارند.در فوائد الرضویه شیخ عباس قمى سال 1206 و در روضات الجنات خوانسارى اصفهانى و خاتمه مستدرک نورى سنه 1208، و در ریاض الجنه زنوزى 1205 و در مرآت الاحوال 29 شوال 1205 ضبط شده است. در کتاب رجال علامه ما مقانى سال 1208 و یا 1216 ضبط گردیده است.
در هر حال این چهره درخشان علم و فضیلت در شهر کربلا، حیات پر افتخار و سراسر تلاش و کوشش خود را بدرود گفت.و در رواق حضرت حسین بن على(ع) پائین پاى شهدا مدفون گردید.عاش سعیدا و مات سعیدا، تغمده اللّه برحمته و اسکنه الفسیح من جنته و جزاه عن الاسلام و اهله خیرا.

تبلیغات