نقد و بررسی کتاب هرمنوتیک کتاب و سنت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نقد کتاب «هرمنوتیک» اثر جناب آقای محمد مجتهد شبستری در دو بخش انجام میگیرد:
بخش اوّل: معرفی اجمالی کتاب و بیان ویژگیهای مثبت آن.
کتاب مورد بحث در دو بخش تنظیم شده است: 1. پیش فهمها، علایق و انتظارات مفسران وحی . 2. نقد، اصلاح و بازسازی اندیشه دینی.
1. بخش اوّل کتاب شامل یازده موضوع بدین قرار است: «فرآیند فهم متون؛ وحی خداوند و دانش انسان؛ پیش فهمهای فقیهان، جاودانگی احکام دین و تشخیص موضوعات؛ پیش فهمهای فقیهان و ثبات یا تغییر موضوعات احکام دین؛ با علم فقه نمیتوان نظام تأسیس کرد امّا می توان به برخی پرسشها پاسخ داد؛ آراء و فتواهای سیاسی فقیهان؛ پیش فهمها، علایق و انتظارات فقیهان و مسایل جامعه و حکومت؛ انتقاد پذیری نظریات و فتواهای دینی، مشارکت همگان در شکلگیری آن، ضرورت آزادی بحث و انتقاد دربارهی دین؛ پیش فهمهای عمده مفسران وحی اسلامی از اهل حدیث و اشاعره تا معتزله و عارفان و متأخران چون مرحوم طباطبایی؛ معناهای متفاوت سخن وحیانی نزد متألهان مسلمان و پیش فهمهای فقیهان و فتواهای اقتصادی آنان».
در این بخش به برخی نکات مثبت به شرح زیر برمیخوریم:
الف. از دانش فهم متون یا «هرمنوتیک» مستقلاً یاد شده و آن را به عنوان معرفتی درجه اوّل معرفی کرده است. خود «فهمیدن» مانند «زبان» پدیدهای است که شرایط و امکانات دگرگون شوندهای دارد.
ب. فهمیدن هر متنی به تفسیر آن موقوف است و تفسیر نیز از نگرش اقتصادی سرچشمه میگیرد و طبعاً در چنین نگرشی به نقاط قوت و ضعف، هر دو باید توجه کرد.
پ. پیش دانستههای مفسر؛ علایق و انتظارات وی؛ پرسشهایش از تاریخ؛ تشخیص مرکز معنای متن و ترجمهی متن در افق تاریخی مفسر، از مقومات و مقدمات تفسیر متون به شمار میروند.
ت. در نظر آوردن نقش علوم و معارف بشری برای فهم قرآن و متون دینی، اجتهاد و جهت دادن به زندگی بر اساس دین نیز، متأثر از علوم بشری دانسته شده است.
ث. انتقاد پذیری نظریات و فتواهای دینی مطلب دیگری است، که در بخش اوّل کتاب مطرح شده است.
البته باید توجه کرد در این خصوص، حتی در سطح فوق نیاز، در حوزههای علوم دینی، بحث و بررسی میشود.
2. بخش دوم کتاب، شامل هفت موضوع بدین قرار است: «بازسازی تفکر دینی چیست؟؛ تحول مفاهیم دینی در بستر زمان؛ متون دینی و جهان بینی نقد تاریخی؛ نقد تفکر کلامی سنتی در اسلام معاصر؛ چرا باید اندیشهی دینی را نقد کرد؟؛ وحی و آزادی عقلی انسان و اجتهاد به مثابه جمع میان اصول ابدی و تغییرات اجتماعی».
در پایان کتاب، دو پیوست با عناوین: «کلام جدید ، قلمرو شریعت، تئوری تفسیر متون دینی» و «نقد مقاله تفکر کلامی سنتی در اسلام معاصر وپاسخ آن نقد»، به چشم میخورد.
در بخش دوم نیز نکات مثبتی وجود دارد که برخی از آنها به شرح زیر است:
الف. معرفی تفکر دینی و اجزاء و عناصر آن.
ب. بررسی جهان بینی نقد تاریخی و روش نقد تاریخی.
پ. لزوم نقد اندیشه دینی و لزوم اصلاح گری.
ت. بیان مراحل تطور عقل و نحوهی فهم عقل از خودش.
ث. توضیح دربارهی حقیقت اجتهاد به عنوان جامع میان اصول ابدی و تغییرات اجتماعی.
ج. معرفی کلام جدید و محتوای آن.
بخش دوم. نقاط منفی
با وجود نکات مثبتی که برای کتاب مورد بحث برشمردیم، متأسفانه برخی نقاط منفی نیز در آن دیده میشود که با عرض پوزش، در یک کلام باید گفت رسالت آن کتاب، القای شبهه در اذهان جوانان و ایمان زدایی از دلهای آنان است. حال به شمارش نکات منفی مورد نظر میپردازیم:
1. تخطئه هر نوع جزمیت و ترویج نسبیتگرایی و شکاکیت: نویسنده محترم در جاهای مختلف کتاب، از عدم جازمیت به عنوان یکی از ویژگیهای دوران جدید به طور مثبت یاد کرده است. نمونههایی از این نگرش، در مورد تحول در حقیقت انسان و تحول و اجتهاد در خداشناسی را به تفصیل و مستقلاً، مورد بررسی قرار خواهیم داد. امّا در این جا، خوب است بدانیم که ایشان، از یک سو کسب یقین فلسفی را ناممکن دانسته است: «بی نتیجه خواندن جستجوی یقین در مقاله 1 مربوط به یقین علمی و فلسفی است نه یقین اعتقادی و ایمانی»(1) و از سوی دیگر میگوید: «نگرش انتقادی از طرفی مانع گرفتار شدن مفسر در جزمیت ذهنی قبلیاش میشود و از طرف دیگر موجب عبور از شکاکیت و نسبیت میگردد».(2)
در این خصوص، سوءالاتی مطرح است که ایشان باید به آنها پاسخ گوید:
حالتی که بینابین جزمیت و شکاکیت و نسبیت است چیست؟ نگرش انتقادی چه خاصیتی دارد که چنین موقعیتی را نصیب انسان میکند؟ نگرش انتقادی، خصلت علمی و یا فلسفی؟ و اگر هیچ یک از دو خصلت علمی و فلسفی را ندارد ماهیتش چیست؟ اگر یقین فلسفی ناشی از برهان ناممکن است، از چه راه دیگری میتوان تحصیل یقین کرد؟ یقین اعتقادی و ایمانی معتبر به نظر ایشان، از چه راهی کسب میشود؟ اگر یقین اعتقادی، مربوط به
_______________________________
1.مجتهد شبستری، محمد، «هرمنوتیک، کتاب وسنت»، ص 259، ناشر: طرح نو، تهران، چاپ دوم، سال 1375.
2. همان، ص 16.
_______________________________
تجربه شخصی است، آن گونه که ایشان مطرح کرده است(3)، طبق کدام ضابطهی منطقی چنین تجربهای اعتبار دارد و یا چگونه تجربهی یک فرد برای دیگران حجت است؟ فرضاً تجربه حجت باشد ضابطهاش چیست؟ آیا جز این است که تجربه به خودی خود ارزش ندارد، جز این که حتّی در گزارههای علمی یک قیاس مخفی منطقی، بدان ضمیمه شود؟(4) در نتیجه، تجربه به برکت برهان و شیوهی منطقی و عقلانی معتبر میشود.
حاصل سخن این است که راه حلی که نویسندهی محترم ارائه کرده، نتیجهای جز شک و تردید ندارد، امّا تسلیم برهان شدن، انسان را به یقین میرساند و نتیجهی نگرش ایشان نسبت گرایی و نتیجه بینش عقلانی و فلسفی، پشت سر گذاشتن شک و رهیافتن به وادی یقین است.
2. بی توجهی به مراحل تحقیق و شیوهی علمی پژوهش: ایشان در مبحث فرایند فهم متون آورده است: «نگاشتن یک کتاب علمی معمولاً در سه مرحله انجام میشود: تهیه مواد و منابع علمی لازم؛ ارزیابی مواد و منابع؛ نگاشتن کتاب».(5)
این بخش از بحث، مکمل قسمت گذشته است. اگر بنا باشد یک پژوهشگر کامیاب شده به یقین دست یابد، باید شیوهی درستی برای تحقیق برگزیند. اصولاً مفهوم تحقیق، کشف حقیقت، و آشکار و مدلل ساختن آن است، یعنی سهم پژوهشگر و ابداع وی در روند تحقیق و فهم متون، فوق العاده است. برای تحقیق مراحل پنجگانهای یاد شده است.(6)
1. برخورد با مشکل و مجهول و تحدید و مرزبندی آن؛ محقق ساختن نسبت آن با معلومات انسان.
_______________________________
3. همان، ص 212.
4. مطهری، استاد شهید، «مسأله شناخت»، ص 122، انتشارات صدرا، تهران، چاپ اوّل، آبان 67.
5. هرمنوتیک...، ص 18.
6. شریعتمداری، علی، «روانشناسی تربیتی»، صص19 تا 21، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، سال 1366.
_______________________________
2. گردآوری اطلاعات از منابع گوناگون در مورد امر مجهول.
3. تدوین فرضیههای متعدد.
4. بررسی فرضیهها و مقایسهی آنها با یکدیگر.
5. اثبات فرضیه درست و انتخاب بهترین راه حل.
با توجه به این مسأله، معلوم میشود که دیدگاه نویسندهی محترم ناقص است و کارساز نیست.
3. کم ارزش کردن کار فلسفه به ویژه فلسفهی اسلامی: نویسندهی محترم در یک جا از کتابش، فلسفههای ممکن را متعدد دانسته است و با انحصار فلسفه در یک مصداق، یعنی فلسفه یونان به عنوان پایهی فلسفه اسلامی مخالفت کرده است.(7) وی در جای دیگر دربارهی فلسفهی اسلامی چنین نگاشته است:«باید بین دین اسلام و فلسفه اسلام فرق بگذاریم حوزهها باید برای عمل موءثر در محافل علمی و دانشگاهی، میان دین اسلام و فلسفهی اسلامی فرق بگذارند، اسلام مساوی با فلسفه اسلامی نیست، چنانچه مسیحیت هم مساوی با فلسفه مسیحی نیست. بسیاری از افراد، این دو را با هم خلط میکنند و تصور میکنند راه عرضه اسلام به دانشگاهها یا به دنیا فقط همین است که فلسفه اسلامی عرضه شود؛ فلسفهی اسلامی که عرضه شد، همه چیز حل میشود. خیر قضیه این طور نیست. در موارد زیادی باید از مفاهیم و فلسفههای دیگر کمک گرفت».(8)
نویسنده در جای دیگر آورده است: «اندیشه دینی مانند یک معرفت فلسفی یا علمی همراه با بیتفاوتی نیست».(9)
وی در موردی دیگر گفته است: در فضای فکری جدید جازمیت فلسفی و علمی از دست رفته و دنبال یقین رفتن، بی نتیجه است. علم و فلسفه نمیتوانند تصویری ثابت از جهان و انسان عرضه
_______________________________
7. هرمنوتیک...، ص 257.
8. همان، ص 218.
9. همان، ص 179.
_______________________________
کنند.(10)
ایشان در موردی دیگر مفسر متون دینی شدن را مشکلتر از فیلسوف شدن و متأله شدن دانسته است و افزوده است:«سختترین کار این مفسران، این واسطههای انتقال پیام معنویت (و نه حاکمان روی زمین)، تنقیح مقدمات و مقومات عمل تفسیر است».(11)
دربارهی دیدگاههای ایشان در مورد فلسفه و فلسفه اسلامی باید گفت:
اوّلاً: تعدد و تنوع فلسفهها نه مشکلی را در حوزه اندیشه ایجاد میکند و نه قرار گرفتن مانند فلسفههای زبانی در کنار فلسفهی اسلامی، از شأن و منزلت آن میکاهد.
ثانیاً: صرف ادعای از دست رفتن جازمیت در فضای فکری جدید، مشکلی را حل نمیکند و از مقام و ارزش برهان و یقین آوری آن نمیکاهد. مضافاً به این که طبق مبنای خود نویسنده، یعنی تعدد فلسفههای ممکن، نباید جازمیت را از فلسفه اوّلی نفی کرد و در فضای فکری جدید، چنین فلسفههایی را فاقد ارزش دانست.
ثالثاً: وی چه عیبی در فلسفه اسلامی مشاهده کرده که آن را نارسا دانسته و در موارد زیادی برای معرفی اسلام، به دانشگاهها و دنیا، خواهان کمک گرفتن از مفاهیم و فلسفههای دیگر شده است؟ مراد از فلسفهها و مفاهیم دیگر چه مفاهیم و کدام فلسفه است؟ اگر مشکل ایشان جزم اندیشی فلسفه اسلامی باشد، که در موردش پاسخ دادیم و اگر مشکلشان چیز دیگری بود، بایست بدان تصریح میکردند.
رابعاً: خوب بود ایشان از کشف خود، یعنی کمک گرفتن از مفاهیم و فلسفههای دیگری برای عرضه اسلام، نمونهها یا دست کم نمونهای را بازگو میکردند.
خامساً: در صورتی که بتوان از فلسفه
_______________________________
10. همان، صص172 و 173.
11. همان، ص 24.
_______________________________
بر خلاف علم جهان بینی ساخت که میتوان(12)، بر چه اساسی ایشان فلسفه را نسبت به انسان بی تفاوت معرفی کرده است؟ با این که ایشان در جای دیگری این بی تفاوتی را در قالب معرفت بخشی فلسفه نفی کرده است:«دیدگاه فلسفی نظر به تمام حقیقت انسان دارد، قطع نظر از این که عوامل خارجی با او چه میکنند و شرایط و امکانات بالفعل وی در زندگی اجتماعی چیست؟».(13) اگر دانش تمام حقیقت انسان را به او نشان دهد و اطلاعات کلی در اختیارش قرار دهد که همان جهان بینی است، در این صورت نسبت به سرنوشت انسان بیتفاوت نخواهد بود. آیا این سخن ایشان که فلسفه تمام حقیقت انسان را آشکار میکند با سخن دیگرشان که فلسفه نمیتواند تصویری ثابت از انسان و جهان عرضه کند تهافت ندارد؟
سادساً: چرا مفسر بودن، از فیلسوف بودن و متأله بودن مشکلتر است؟ آیا ابزاری که مفسر برای فهم متنی به کار میگیرد، چیزی جز مراحل تحقیق است که قبلاً بدان اشارت رفت. در این صورت شیوه درست فهمیدن را نباید از منطق و برهان گرفت؟ یا قواعد فلسفی در این مورد مفسر را یاری نمیرساند؟ ایشان باید پاسخ دهد، اگر دست مفسر از موازین منطقی و قواعد و دادههای فلسفی کوتاه باشد، چگونه توانا بر فهم و تفسیر متن خواهد بود؟
تفکیک شأن مفسر و حاکم نیز که در کلام ایشان آمده است، بعداً ضمن مسأله حکومت دینی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
4. نادیده گرفتن فطرت انسان و طرح نادرست حقیقت انسان و اجتهاد در خداشناسی: نویسندهی محترم دربارهی فطرت چنین گفته است:«در پارهای از نظریات روانشناختی و جامعه شناختی، احساس دینی را نوعی از خود بیگانگی تاریخی انسان تلقی میکنند. در این
_______________________________
12. مطهری، استاد شهید، «مقدمهای بر جهان بینی اسلامی»، صص68و 69، انتشارات صدرا، قم، بیتا.
13. هرمنوتیک...، ص 80.
_______________________________
صورت تعارض این مطلب را با آنچه در متنهای دینی دربارهی فطری بودن دین آمده چگونه باید حل کرد؟»(14) وی سپس نظریه دینی را نظریهای انسانی، برداشت شده از دین شمرده است.(15)
وی در جای دیگری دربارهی تحول محتوای ایمان گفته است:«انسان میتواند محتوای معرفتی ایمان خود را دائماً از نو کشف کند و آن را تجربه کند. آن تصور که عارفان از خدا داشتهاند غیر از آن بوده که فیلسوفان از خدا داشتهاند و آن تصور که فیلسوفان از خدا داشتهاند غیر از تصور متکلمان بوده و بقیه همین طور. اینها تفاوتهای محتوایی و اساسی با هم دارد. بنابراین محتوای معرفتی ایمان ثابت نیست».(16) در جای دیگر کتاب میخوانیم: «اعتقادهای مذهبی مردم در جامعههای مختلف به مرور زمان تغییر مییابد و شاخص آن،تحولی است که در مفاهیم و تعبیرهای دینی آن مردم پیدا میشود».(17)
باز در مورد دیگری آمده است:«اجتهاد مستمر در شریعت بدون اجتهاد مستمر در خداشناسی و انسان شناسی میسر نیست واجتهاد مستمر در این دو موضوع اساسی نیز بدون بهرهگیری بیانقطاع از علوم و معارف بشری هر عصر میسر نمیشود».(18)
دربارهی این دیدگاههای نویسنده ملاحظات زیر وجود دارد:
1/4. نویسنده روشن نساخته که نظریات روانشناخی و جامعه شناخی نافی فطرت و گرایش دینی از کیست و استدلالش چیست؟ با این وصف چنین نقلی بی ارزش است.
2/4. با این کیفیت، چگونه میتوان دیدگاه مزبور را معارض نظریه فطرت قرار داد. نخست باید تعارض احراز گردد و
_______________________________
14و 15. همان، صص 214و 215.
16. همان، ص 187.
17. همان، ص 155.
18. همان، ص 86.
_______________________________
آنگاه سخن از راه حل بر زبان آید.
3/4. بشری نامیدن نظریههای دینی مانند نظریه فطرت، در صورتی که این نظریات با برهان عقلی و نقل مسلم دینی همراه باشد، چیزی از ارزش آنها نمیکاهد و نمیتوان آنها را عِدل دیدگاههای روانشناختی و جامعه شناختی، به ویژه در فرض نامستدل بودن آنها، قرار داد.
4/4. در مورد نظریه فطرت، استدلال قانع کننده و حرفهای پذیرفتنی وجود دارد(19) و چنین نیست که نویسنده محترم از آن یاد کرده؛ نه از آن دفاع کرده و نه آن را بر نظریه مخالف ترجیح داده است.
5/4. تحول در محتوای ایمان و اعتقاد انسان، طبق مبنای خود نویسنده(20) و طبق نظریه فطرت ناممکن است، زیرا چنن که در بخش قبلی بحث گذشت، فلسفه تمام حقیقت انسان را آشکار میکند و بر اساس نظریه فطرت، تیر، با وصف ثبات امور فطری از جمله فطرت کمال یابی و خداخواهی، پذیرش تحول در فهم انسان از خودش و از خدا، غیر منطقی است. در مورد تبیین ماهیت انسان، از دانش تجربی نیز نمیتوان کمک گرفت، از این رو که روح و فطرت اموری غیر مادیاند و در تور تجربه قرار نمیگیرند، گرچه به کمک دانش تجربی و توسعه و رفاه، جنبههای مادی زندگی انسان دگرگون میشود و این دگرگونی پیامدهایی نیز دارد، ولی جنبههای معنوی و فطرت انسان ثابت است.
پس دیدگاه نویسنده در مورد تحول ایمان بشری بی مبناست.
6/4. نویسنده محترم نباید تغییر در تعابیر دینی را شاخص تغییر در عقاید مردم بداند، زیرا ممکن است حقیقت ثابت باشد ولی از آن تعابیر گوناگونی بشود و هر دانشی برای خود تعبیر و زبان ویژهای داشته باشد. در نتیجه اختلاف زبان عرفان، کلام و فلسفه با یکدیگر را نباید بی
_______________________________
19. به عنوان نمونه نگاه کنید به:مطهری، استاد شهید، «فطرت»، انتشارات صدرا، تهران، چاپ اوّل، تابستان 69.
20. هرمنوتیک...، صص30 و 80.
_______________________________
ثباتی ایمان دینی نام نهاد.
7/4. اجتهاد در خداشناسی و انسان شناسی با وصف عدم تغییر ماهیت انسان و محل حوادث نبودن ذات حق، چگونه پذیرفتنی است؟ گرچه اختلاف تعابیر و زبانها را پذیرفتیم، ولی اجتهاد مستمر را نمیپذیریم. در فقه نیز توسعه، اجتهادهای جدید و اختلاف فتاوی، به طور عمده مربوط به موضوعات جدید و تابع آنهاست.
5. ظنی الدلاله دانستن سنت: نویسنده محترم، سنت، یعنی گفتار، رفتار و تقریر معصوم را ظنی الدّلاله دانسته است.(21) در این خصوص باید توجه داشت که اگر مراد وی این است که سنت از اقسام قطع به اصطلاح اصولی نیست، صحیح است، لیکن اگر مرادشان این است که به دلیل ظنی الدلاله بودن سنت، سنت حجّت نیست، حرفی ناصواب است، چه این که در علم اصول، ظواهر از باب سیره و بنای عقلا حجت دانسته شده است و با این وصف باید سنت را قطعی الدلاله دانست نه ظنی الدلاله. اصولیان، قرآن را قطعی الصدور و ظنی الدلالة دانستهاند و در عین حال ظواهر قرآن را نیز حجت دانستهاند. امّا به عکس، سنت را ظنی الصدور ولی قطعی الدلالة گرفتهاند.(22)
6. خطا در معرفی حقیقت تفسیر قرآن به قرآن: نویسنده محترم تفسیر قرآن به قرآن را نوعی تفسیر اجتهادی رواج گرفته در قرن اخیر دانسته است. وی سپس گفته است: «آدمی برای تفسیر وحی الهی، جز بضاعت مزجاة علوم و معارف بشری هیچگاه سرمایهی دیگری در اختیار نداشته است».(23)
در این مورد توجه به چند نکته لازم است:
1/6. تفسیر قرآن به قرآن، از اقسام تفسیر نقلی و مأثور است، زیرا مفسر در
_______________________________
21. همان، ص 31.
22. به عنوان نمونه ر.ک، مظفر، علاّمه محمدرضا، «اصول الفقه»، ج3، صص 51و 61و 62، انتشارات دارالمعارف الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، سال 1386ه.ق.
23. هرمنوتیک...، ص 36.
_______________________________
این حالت، یکی از اقسام نقل را که قرآن است، برای فهم خود قرآن به کار گرفته است. در این صورت، مفسر آراء خود یا علوم بشری را مورد استفاده قرار نمیدهد.
2/6. سابقه تفسیر قرآن به قرآن طولانی است و به صدر اسلام و خود معصومینعلیهم السلام باز میگردد(24) و نمیتوان آن را مربوط به قرن اخیر دانست.
3/6. در تفسیر مأثور، بضاعت اندک آدمی نیست که مورد استفاده قرار گیرد، بلکه یا خود قرآن است که ابزار فهم خودش قرار میگیرد و یا علوم لّدنی و الهی معصومینعلیهم السلام است که برای فهم و تفسیر قرآن مورد بهرهبرداری واقع میشود. بنابراین وجهی ندارد که به صورت نفی مطلق، نویسنده محترم، آنها را نفی کرده علوم بشری را ابزار تفسیر قرآن بداند. امامان ما نیز آدمی بودهاند و بضاعتشان نیز اندک نبوده و در عین حال، آنان نیز به عنوان نخستین مفسران قرآن، وحی الهی را تفسیر کردهاند.
7. تصوری ناقص از اجتهاد: در کتاب مورد بحث دربارهی اجتهاد میخوانیم:
«اجتهاد فقهی بدون به کار بستن علم اصول فقه میسر نیست و چون این علم از علوم و معارف بشری است، باید گفت اجتهاد فقهی فقط با استفاده از علوم و معارف بشری میسر میگردد. اجتهاد فقهی عبارت از استنباط حکم شرعی از کتاب و سنت است. کتاب و سنّت از علوم و معارف بشری به دست نیامده امّا استنباط حکم از کتاب و سنت کار انسان است و بدون ابزارهای خود انسان ممکن نیست».(25) در جای دیگر کتاب، جهان بینی و ایدئولوژیی فقیه نیز بر ابزار استنباط افزوده شده است.(26) در مورد دیگری آمده است که علوم بشری کنونی در گذشته
_______________________________
24. به عنوان مثال نگاه کنید به «هدی جاسم محمد ابو طیره»، «المنهج الاثری فی تفسیر القرآن الکریم»، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1372.
25. هرمنوتیک...، ص 37.
26. همان، ص 215.
_______________________________
وجود نداشته است، امّا امروز که علوم یاد شده وجود دارند، علم فقه بدون توجه به آنها نمیتواند از تناقض نجات یابد.(27)
در این قسمت نیز اموری جلب توجه میکند:
1/7. در کلام ایشان تناقض به چشم میخورد. از یک سو اجتهاد را تنها در گرو علوم بشری دانسته و از سوی دیگر، جهان بینی و ایدئولوژی فقیه را نیز افزوده است و این نشانه نااستواری کلام و رأی ایشان است.
2/7. از دیرباز در علم اصول فقه به این امر (مداخله عقل در استنباط )، توجه شده و با افزودن عقل به منابع استنباط حق مطلب ادا گردیده است. در نتیجه این کشف جدیدی از نویسنده نیست.
3/7. اگر در گذشته، علوم امروزی وجود نداشته، طبق نظر نویسنده، نبایست اجتهادی صورت گرفته باشد، در حالی که انبوه کتابهای فقهی، این مسأله را تکذیب میکند.
4/7. ناسازگاری درونی فقه در صورت بهره نگرفتن از علوم بشری معنا ندارد، بلکه میتوان گفت بدون توجه به نقش زمان و مکان و واقعیات هر دوره، نمیتوان فقه کارساز و مفیدی داشت.
5/7. نقش کتاب و سنت در استنباط، که جهان بینی و ایدئولوژی فقیه نیز عمدتاً مربوط به آنهاست، سهم فراوانی در اجتهاد دارند و به هیچ رو نباید نقش علوم بشری را از منابع اصلی استنباط بیشتر دانست، بلکه علوم مزبور را باید زمینه ساز اجتهاد دانست.
8. مفهوم جاودانگی اسلام: جاودانگی اسلام از نظر نویسندهی محترم در گرو دو چیز است: یکی داشتن فلسفهی اخلاق، فلسفهی حقوق، فلسفهی اقتصاد و فلسفهی سیاست مدوّن و دیگری کنار آمدن با شکاکیت جدید و سخن گفتن به گونهای که سخن ما را بشنوند.(28)
_______________________________
27. همان، ص 48.
28. همان، ص 176.
_______________________________
بی شک علما و دانشمندان و عموم دینداران، برای حفظ دین و اجرای حدود الهی وظیفه دارند و یکی از راههای ابدیت دین همین است، امّا نمیتوان نیروی ذاتی و نهفته در دین و غنای ذاتی و احکام آن را که آن را فراتر از زمان و مکان نشانده منکر شد یا نادیده گرفت. این عامل است که دین را با فطرت انسان سازگار کرده بدان جاودانگی داده است. امداد الهی و ارادهی حضرتش را نیز باید به عنوان عامل اصلی دیگر در نظر گرفت که به جاودانگی دین یاری رسانده و میرساند.
امّا سازشکاری با شکاکیت را تحت هیچ شرایطی منطقی نمیدانیم و از باب «هدف وسیله را توجیه میکند» نیز نمیتوانیم آن را در مسیر ابدیت دین مورد بهره برداری قرار دهیم. کنار آمدن با شکاکیت را خود دین تجویز کرده است؟ یا جستجوی یقین را منع کرده است؟
مضافاً به این که نویسندهی محترم روشن نساخته است که چگونه سخن بگوییم تا دنیا حرف ما را بشنود؟
9. فقه و اجتماع: در روزگار ما، پارهای را چون نویسندهی محترم، عقیده بر این است که: «با علم فقه نمیتوان نظام تأسیس کرد امّا میتوان به برخی پرسشها پاسخ داد... علم فقه به این سوءال پاسخ میدهد که تأسیس و یا استفاده از فلان نهاد و فلان نظام از نظر حقوق اسلامی جایز یا غیر جایز است. علم فقه تکلیف این موارد را معین میکند، ولی این که انسان باید در صدد ایجاد چه نوع نظام و نهادی برآید، مربوط به علم فقه نیست. علم فقه نمیگوید در چه شرایط معینی چه نوع نظام و نهادی را باید ایجاد کرد».(29)
دربارهی این دیدگاه:
اوّلاً: باید توجه داشت، در صورت صحت آن، از ارزش فقه نمیکاهد، بلکه منزلتش را بالا میبرد، زیرا پس از طراحی و پیشنهاد یک نظام از سوی فرد یا مکتبی، فقه دربارهی مشروعیت یا عدم مشروعیتش اظهار نظر کرده آن را میپذیرد یا نمیپذیرد.
_______________________________
29. همان، صص52و 53.
_______________________________
ثانیاً: این مسأله از دیدگاه فقهی پذیرفتنی است و از دیرباز در خود فقه مطرح بوده که شأن فقیه تعیین موضوع نیست بلکه وظیفهاش بیان حکم است. در نتیجه گروهی را نشاید که با تمسخر یا تکبر یا هر انگیزهی دیگری بر فقه طعن زنند.
ثالثاً: در مقام ارزشگذاری، فقه نمرهی بالاتری میگیرد نه علوم بشری نظامساز، از قبیل مدیریت و اقتصاد، زیرا نظام معیشت تولیدی آنها در صورتی که جواز نگرفته مشروعیتشان به کمک فقه احراز نشود، ارزشی نخواهد داشت. اداره جامعه در حقیقت از آن فقه است نه علم.
رابعاً: طبق مبنای برخی دگر اندیشان روزگار کنونی، که فقه باید از همهی علوم بشری بهره گیرد، در صورتی که چنین شود، چرا چنین فقهی نتواند نظام ایجاد کرده، به تمام پرسشها پاسخ داده و مدیریت جامعه را در دست گیرد؟ چنین فقهی چه کم دارد که باید این گونه در موردش داوری کنند؟ نویسندهی محترم باید لازمه حرف خود را بپذیرد که معنای تغذیه فقه از تمام علوم بشری این است که فقه باید جای تمام علوم نظام ساز را بگیرد.
10. ترسیمی نادرست از حوزههای علوم دینی: یکی دیگر از رسوم زمانه ما، تاختن بر حوزههای علوم دینی، بسته نامیدن فضای حوزهها، متهم کردن آنها به اعتنا نکردن به علوم روز، توجه نکردن به نقش کاربردی دین و... است. نویسندهی محترم نیز، حوزهها را از این نظر بیبهره نگذاشته است!(30)
1/10. ابتدا پاسخی نقضی شاید نابجا نباشد.عیب جویان که بیشتر دانشگاهی هستند، مصداق «سیر»اند در طعنه زدن به «پیاز» که از عیب خویش بیخبرند. و زین ره از خلق عیب میجویند.
2/10. تنها، ادعا، کاری از میان نمیبرد، اثبات آن لام است. آنچه در حوزههای علمیه از آغاز وجود داشته اجتهاد به معنای حقیقی آن بوده و شاهد آن میراث
_______________________________
30. همان، صص 84، 218 و 219.
_______________________________
گرانبهای فقهی ماست.
پس از فقه نیز به سایر شاخههای علوم اسلامی به میزان بالایی پرداخته شده و اکنون ما شاهد آثار ارزشمندی در موضوعات مختلف هستیم که نمیتوان منکر آنها شد. امثال مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در قالب کتاب «الذریعه» و کتابهایی همانند آن به اثبات این ادعا، پرداختهاند.
3/10. توجه به نقش کاربردی دین، به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در حوزهها افزایش یافته است. در گذشته نیز تا حد زیادی مجال اندیشیدن به این حقیقت از حوزهها گرفته شده بود و حاکمان ستمگر این باور یأس آلود را در اذهان بسیاری ایجاد کرده بودند که دین از زندگی و سیاست جداست. امّا پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آن هم به برکت حوزه و رهبری امام خمینیرحمه الله و مجاهدات روحانیان، این حقیقت را ثابت کرد که دین میتواند نقش کاربردی داشته باشد و پیروزی انقلاب بهترین گواه این مدعا و اندیشه شد.
4/10. پذیرش نقش کاربردی برای دین و فقه با مبنای نویسندهی محترم که فقه را ناتوان از نظام سازی و ادارهی جامعه دانسته ناسازگار است. پس چرا چنین رسالتی را از حوزهها انتظار دارد؟
11. محدود کردن کارآیی دین به بیان اصول ارزشی: پس از مسأله کاربردی کردن دین، نوبت به شیوهی انجام این کار میرسد. نویسندهی محترم در این باب میگوید: «آنچه درباره نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از یک دین الهی میتوان انتظار داشت، بیان اصول ارزشی است ونه شکل نظامها و نهادها... معلوم میشود که ادارهی جامعه مربوط به علم و برنامهریزی است، ولی ارزشها که جهت دهندهاند از کتاب و سنت گرفته میشوند... در جامعهی مسلمین ارزشهای دینی به سیاست جهت میدهد».(31)
در این مورد سخن ما با نویسندهی
_______________________________
31. همان، ص 88.
_______________________________
محترم، همان آفتابه، لگن هفت دست و از شام و ناهار خبری نبودن است. چرا از یک سو کسی سخن از کاربردی شدن دین براند، امّا از سوی دیگر تنها نقش دین را بیان اصول ارزشی بداند. حال، اگر کسی از سخن ایشان نتیجه بگیرد که کار دین اندرز گویی است، بدون هیچگونه پشتوانه و راه حلی برای اجرای ایدههای خود، قابل سرزنش خواهد بود؟ آیا این تناقضگویی نیست که برای دین نقشی بیش از نظریه پردازی در نظر بگیریم و بخواهیم آن را کاربردی کنیم و در عین حال برنامهریزی و ارادهی جامعه را مربوط به علم بدانیم؟
اگر دین اصول ارزشی را بیان کند و نظام اخلاقی منسجمی را عرضه بدارد، مفهومش انحصار نقش دین به همین حوزه است؟ یا هیچ منافاتی با این ندارد که نظام حقوقی و سیاسی و اجرایی را نیز پیشنهاد کند؟ کسی که کار برنامهریزی و مدیریت را محصول تجربههای بشری و علم انسانی میداند، نمیتواند علم و حکمت مطلقه الهی را بپذیرد و بر اساس آن نظامهای کلی یاد شده را مستند به وحی الهی کند. نویسندهی محترم آگاهی دارند که نظام ارزشی و اخلاقی، بخشی از دین و زیر مجموعهای از فقه اسلامی است نه تمام آن.
12. اشکال به نحوهی تدوین قانون اساسی: به دنبال تحدید کارایی دین، عقیدهی نویسندهی محترم این است که متخصصان و آگاهان سیاست و اقتصاد، اوّلین کسانی هستند که دربارهی قانون اساسی باید اظهار نظر کنند و میافزاید: «پس، اظهار نظر آگاهان و متخصصان که از آن یاد کردیم، هرگز نمیتواند به معنای اظهار نظر عدهای نخبه در فضایی بسته باشد».(32)
وقتی که خود دین از محدود گردیدن و در حصار تنگ موعظهگری شدن، در امان نماند، تکلیف عالمان دین روشن است. هنگامی که دین خلع ید شود عالم دینی به طریق اولی.
از نویسنده محترم میپرسیم کلیتر از
_______________________________
32. همان، ص 89.
_______________________________
قانون اساسی، قانونی وجود دارد. شما خودتان سهم دین را بیان اصول کلی ارزشی تعیین کردید، اکنون چرا از این نیز عدول کرده عالمان اقتصاد و سیاست را مقدم بر عالمان دین، صالح برای نگاشتن قانون اساسی میدانید؛ از این نیز پا را فراتر گذاشته، هرگز نخبگان و خبرگان را شایسته برای تدوین قانون اساسی نمیدانید؟ اگر دانش تجربی جزیی نگر است، از باب تجربی بودنش، پس عالمان سیاست و اقتصاد باید در مرحله بعد از تدوین قانون اساسی، در قوانین جزییتر اظهار نظر کنند و این تناقض گویی نیز بر ایشان بخشوده نیست که از یک سو قانون کلی را در نظر آورد و از سوی دیگر عالم تجربی را تدوینگر آن بداند.
13. اجتهاد بی طبقه: در مرحلهای فراتر، نویسندهی محترم بیطبقه بودن اجتهاد، قدسی نبودن و بشری بودن آن را مطرح کرده است.(33) رسیدن به این نقطه، در راه و روندی که ایشان پیش گرفته بوده، دور از انتظار نبوده است. امّا باید به ایشان گفت چه کسی روحانیان را طبقه و قشری چونان سایر اقشار و اصناف جامعه پنداشته یا چه موقع خودشان به این امر رضا داده و امتیازی طلب کردهاند که ایشان چنین نگران شده و سخن از اجتهاد بیطبقه به زبان آوردهاند؟ مگر میتوان برخی کج سلیقگیها و خطاها را، که در میان هر قشری مشاهده میشود، تعمیم داد و به همه فقیهان و عالمان فرزانه نسبت داد؟ به علاوه، همین بیطبقگی و در واقع هرج و مرج را ایشان و سایر عالمان علوم گوناگون، برای رشته تحصیلی و صنف خود میپذیرند که ایشان آن را برای فقه و فقیهان پذیرفته است؟ اگر مشکل ایشان لباس خاصی است که عالمان دین میپوشند، این مسأله نیز به قدری ساده است که قابل طرح نیست و نزد هر گروهی پذیرفته شده است. تازه، ایشان در مورد شخص خودشان و پوششی که انتخاب کردهاند پاسخگو باشند.
اگر بیطبقگی اجتهاد در نظر ایشان، رعایت نکردن شرایط گزینشی برای انتخاب
_______________________________
33. همان، ص 90.
_______________________________
دانشجویان و طلاب علوم دینی باشد، این امر نیز هیچ کجا پذیرفتنی نیست، چه رسد به عالمان دین که حساسیتها و ظرافتهای بسیاری در موردشان مطرح است و پیوسته نقد میشود.
14. نفی حکومت دینی: در این کتاب به موازات نفی نظام سازی از دین، سیاست و حکومت نیز از دین نفی میشود. نویسندهی محترم در این خصوص میگوید: «سیاست یعنی تعیین چگونگیهای نظامها و نهادها و چگونگیهای عملکردهای زمامداران و تعیین اولویتها در سیاستگذاریهای کلی جامعه و به طور کلی آن چه «حکومت» نامیده میشود، به عقل و علوم و معارف بشری واگذاشته میشود... تبعیت از قوانین و مقررات حکومت یک عمل عقلایی است نه یک تکلیف شرعی. تکلیف شرعی عبارت از آن التزامی است که شارع اسلام آن را معین کرده است».(34)
در این جا توجه به نکات زیر ضروری است:
1/14. حکومت از منظر عقل: در قضاوت عقل، حکومت برای ادارهی جامعه، استقرار نظم و تکامل انسان ضروری است. عقل، هم اصل ضرورت حکومت را تشخیص میدهد، هم شرایط حاکم را و هم پارهای مصالحی را که به وضع قوانین حکومتی منجر میشود.
2/14. امّا مهم این است که چرا این تواناییها یا حقوق، از شارع سلب شود؟ کسی که به شارع حق تکلیف کردن و الزام کردن انسان را میدهد و او را دارای علم و حکمت مطلقه میداند، پس باید او را در جایگاهی بس رفیعتر از انسان بنشاند و او را نیز توانا بر درک حقایق و مصالح بشر حتی بهتر از خودش بداند. جز این که اومانیسم را پذیرفته باشد و «حق» و «تکلیف» را معارض شمارد. سخن در مورد عدم تعارض حق با تکلیف را در پیش داریم.
3/14. در حالی که نویسنده محترم به شارع مقدس و دین، حق بیان اصول ارزشی را میدهد، چرا همزمان حق
_______________________________
34. همان، صص 88و 91.
_______________________________
سیاستگذاریهای کلی جامعه و آنچه مربوط به حکومت و سیاست است را از شارع میگیرد آیا، این یک تناقضگویی نیست؟ در حکومت و سیاست، هم نیاز به چارچوب کلی است و به اصطلاح وجود مکتب سیاسی ضروری است، که این کار به نظر ما برعهدهی دین است و هم برای ادارهی جامعه بررسیها و مطالعات جزیی و موردی لازم است که علم سیاست نام دارد و این کار برعهده صاحبنظران و متخصصان علم سیاست، اقتصاد و... است. البته، در اینان نیز دینداری و تعهد میتواند در کنار تخصص نشیند و لزوماً نباید بی دین باشند.
4/14. حقیقت تکلیف شرعی: گمان میرود در نظر نویسنده محترم، حوزه تکالیف شرعی آنجاست که عقل حکمی نداشته باشد و اگر چنین باشد، امکان تکلیف شرعی نیست. اگر واقعاً عقیدهی ایشان همین باشد نادرست است. زیرا میدانیم تمام احکام اسلام، به ویژه در زمینه حکومت، تأسیسی نیست بلکه بخشی از آنها جنبه تأییدی و ارشاد به حکم عقل دارد. در نتیجه اگر قرآن به طور صریح مسلمانان را به ترابط اجتماعی و صبر در مقابل دشمنان فرا میخواند.(35) یا به اموری جون جهاد و دفاع، امر به معروف و نهی از منکر، برادری و وحدت، به اجرای حدود و مجازاتهای شرعی و مانند آنها فرا میخواند(36)، که لازمه آنها تشکیل حکومت و دولت است، اینها نیز تکالیف شرعی و اوامر ارشادیاند و وجود این تکالیف و اوامر قرآنی را نمیتوان منکر شد. در نتیجه علاوه بر حکم عقل در موردی شرع نیز میتواند در همان حوزه حکم داشته باشد.
اگر نهج البلاغه را نیز به عنوان مثال در نظر بگیریم، آییننامههای حکومتی حاکمان اسلامی از قبیل نامه 53نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر، فراوان دیده
_______________________________
35. آل عمران/200.
36. درباره جهاد و دفاع آیههای 190 و 191 بقره، 89 و 91 نساء و 36 توبه؛ درباره امر به معروف آل عمران/104 و توبه/71؛ درباره برادری و وحدت حجرات/10، توبه/23 و آل عمران/103 و دربارهی حدود شرعی، مائده/33 و 38 و نور/2.
_______________________________
میشود. آیا اوامر و نواهی ایشان به عنوان حاکم شرعی را میتوان تکلیف شرعی ندانست؟ اگر به دستورهای ایشان یا پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم به عنوان حاکمان شرعی جنبه کلی و عمومی و همیشگی داده نشود، دست کم احکام حکومتی تلقی میگردد. یعنی در زمان خودشان و در حوزهی قدرت آنها لازم الاتباع بوده است. این امر مفاد آیاتی است از قبیل «علیها السلامأطیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُول وَاُولی الاءمْر مِنْکُمْ»(37) و «وَلَقَدْ کانَ فِی رَسُولِ الله اُسوَة حَسَنَة»(38، و «النّبیّ اُولی بِالْمُوءْمِنینَ مِنْ اگنْفُسِهِمْ».(39)
5/14. حکومت دینی و دمکراسی: اگر نفی حکومت دینی به دلیل نبودن دمکراسی در این نوع حکومت باشد، امری خلاف واقع است. حکومت دینی با آزادی مردم و انتخاب آنها سازگار است. مردم میتوانند در پرتو راهنماییهای عقل و دین، رهبر و حاکمان و نمایندگان خود را انتخاب کنند و دین نیز چیزی جز این را از آنان نخواسته است. بنابراین، پس از اقدام و انتخاب مردم، حاکم منتخب مشروعیت و مقبولیت خواهد داشت و حکومت نیز صبغه دینی و دمکراتیک خواهد داشت، گرچه بدون انتخاب مردم نیز فقیه مشروعیت دارد.در نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز همین امر تحقق یافته است.
البته و صد البته، این امر بسی شگفت آور خواهد بود که کسی انواع دموکراسیها و حکومتهای دنیوی را بپذیرد، امّا در مورد نظام جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و حکومت دینی، علیرغم انتخاب آزادانه مردم، آن را حتی ذاتاً و ثبوتاً نادرست بداند! لیکن ما آن را ثبوتاً و اثباتاً ممکن میدانیم. زیرا هم عقل چنین مدلی را منع نمیکند و هم انتخاب مردم محترم است.
دنباله دارد
_______________________________
37. نساء/59.
38. احزاب/21.
39. احزاب/6.
بخش اوّل: معرفی اجمالی کتاب و بیان ویژگیهای مثبت آن.
کتاب مورد بحث در دو بخش تنظیم شده است: 1. پیش فهمها، علایق و انتظارات مفسران وحی . 2. نقد، اصلاح و بازسازی اندیشه دینی.
1. بخش اوّل کتاب شامل یازده موضوع بدین قرار است: «فرآیند فهم متون؛ وحی خداوند و دانش انسان؛ پیش فهمهای فقیهان، جاودانگی احکام دین و تشخیص موضوعات؛ پیش فهمهای فقیهان و ثبات یا تغییر موضوعات احکام دین؛ با علم فقه نمیتوان نظام تأسیس کرد امّا می توان به برخی پرسشها پاسخ داد؛ آراء و فتواهای سیاسی فقیهان؛ پیش فهمها، علایق و انتظارات فقیهان و مسایل جامعه و حکومت؛ انتقاد پذیری نظریات و فتواهای دینی، مشارکت همگان در شکلگیری آن، ضرورت آزادی بحث و انتقاد دربارهی دین؛ پیش فهمهای عمده مفسران وحی اسلامی از اهل حدیث و اشاعره تا معتزله و عارفان و متأخران چون مرحوم طباطبایی؛ معناهای متفاوت سخن وحیانی نزد متألهان مسلمان و پیش فهمهای فقیهان و فتواهای اقتصادی آنان».
در این بخش به برخی نکات مثبت به شرح زیر برمیخوریم:
الف. از دانش فهم متون یا «هرمنوتیک» مستقلاً یاد شده و آن را به عنوان معرفتی درجه اوّل معرفی کرده است. خود «فهمیدن» مانند «زبان» پدیدهای است که شرایط و امکانات دگرگون شوندهای دارد.
ب. فهمیدن هر متنی به تفسیر آن موقوف است و تفسیر نیز از نگرش اقتصادی سرچشمه میگیرد و طبعاً در چنین نگرشی به نقاط قوت و ضعف، هر دو باید توجه کرد.
پ. پیش دانستههای مفسر؛ علایق و انتظارات وی؛ پرسشهایش از تاریخ؛ تشخیص مرکز معنای متن و ترجمهی متن در افق تاریخی مفسر، از مقومات و مقدمات تفسیر متون به شمار میروند.
ت. در نظر آوردن نقش علوم و معارف بشری برای فهم قرآن و متون دینی، اجتهاد و جهت دادن به زندگی بر اساس دین نیز، متأثر از علوم بشری دانسته شده است.
ث. انتقاد پذیری نظریات و فتواهای دینی مطلب دیگری است، که در بخش اوّل کتاب مطرح شده است.
البته باید توجه کرد در این خصوص، حتی در سطح فوق نیاز، در حوزههای علوم دینی، بحث و بررسی میشود.
2. بخش دوم کتاب، شامل هفت موضوع بدین قرار است: «بازسازی تفکر دینی چیست؟؛ تحول مفاهیم دینی در بستر زمان؛ متون دینی و جهان بینی نقد تاریخی؛ نقد تفکر کلامی سنتی در اسلام معاصر؛ چرا باید اندیشهی دینی را نقد کرد؟؛ وحی و آزادی عقلی انسان و اجتهاد به مثابه جمع میان اصول ابدی و تغییرات اجتماعی».
در پایان کتاب، دو پیوست با عناوین: «کلام جدید ، قلمرو شریعت، تئوری تفسیر متون دینی» و «نقد مقاله تفکر کلامی سنتی در اسلام معاصر وپاسخ آن نقد»، به چشم میخورد.
در بخش دوم نیز نکات مثبتی وجود دارد که برخی از آنها به شرح زیر است:
الف. معرفی تفکر دینی و اجزاء و عناصر آن.
ب. بررسی جهان بینی نقد تاریخی و روش نقد تاریخی.
پ. لزوم نقد اندیشه دینی و لزوم اصلاح گری.
ت. بیان مراحل تطور عقل و نحوهی فهم عقل از خودش.
ث. توضیح دربارهی حقیقت اجتهاد به عنوان جامع میان اصول ابدی و تغییرات اجتماعی.
ج. معرفی کلام جدید و محتوای آن.
بخش دوم. نقاط منفی
با وجود نکات مثبتی که برای کتاب مورد بحث برشمردیم، متأسفانه برخی نقاط منفی نیز در آن دیده میشود که با عرض پوزش، در یک کلام باید گفت رسالت آن کتاب، القای شبهه در اذهان جوانان و ایمان زدایی از دلهای آنان است. حال به شمارش نکات منفی مورد نظر میپردازیم:
1. تخطئه هر نوع جزمیت و ترویج نسبیتگرایی و شکاکیت: نویسنده محترم در جاهای مختلف کتاب، از عدم جازمیت به عنوان یکی از ویژگیهای دوران جدید به طور مثبت یاد کرده است. نمونههایی از این نگرش، در مورد تحول در حقیقت انسان و تحول و اجتهاد در خداشناسی را به تفصیل و مستقلاً، مورد بررسی قرار خواهیم داد. امّا در این جا، خوب است بدانیم که ایشان، از یک سو کسب یقین فلسفی را ناممکن دانسته است: «بی نتیجه خواندن جستجوی یقین در مقاله 1 مربوط به یقین علمی و فلسفی است نه یقین اعتقادی و ایمانی»(1) و از سوی دیگر میگوید: «نگرش انتقادی از طرفی مانع گرفتار شدن مفسر در جزمیت ذهنی قبلیاش میشود و از طرف دیگر موجب عبور از شکاکیت و نسبیت میگردد».(2)
در این خصوص، سوءالاتی مطرح است که ایشان باید به آنها پاسخ گوید:
حالتی که بینابین جزمیت و شکاکیت و نسبیت است چیست؟ نگرش انتقادی چه خاصیتی دارد که چنین موقعیتی را نصیب انسان میکند؟ نگرش انتقادی، خصلت علمی و یا فلسفی؟ و اگر هیچ یک از دو خصلت علمی و فلسفی را ندارد ماهیتش چیست؟ اگر یقین فلسفی ناشی از برهان ناممکن است، از چه راه دیگری میتوان تحصیل یقین کرد؟ یقین اعتقادی و ایمانی معتبر به نظر ایشان، از چه راهی کسب میشود؟ اگر یقین اعتقادی، مربوط به
_______________________________
1.مجتهد شبستری، محمد، «هرمنوتیک، کتاب وسنت»، ص 259، ناشر: طرح نو، تهران، چاپ دوم، سال 1375.
2. همان، ص 16.
_______________________________
تجربه شخصی است، آن گونه که ایشان مطرح کرده است(3)، طبق کدام ضابطهی منطقی چنین تجربهای اعتبار دارد و یا چگونه تجربهی یک فرد برای دیگران حجت است؟ فرضاً تجربه حجت باشد ضابطهاش چیست؟ آیا جز این است که تجربه به خودی خود ارزش ندارد، جز این که حتّی در گزارههای علمی یک قیاس مخفی منطقی، بدان ضمیمه شود؟(4) در نتیجه، تجربه به برکت برهان و شیوهی منطقی و عقلانی معتبر میشود.
حاصل سخن این است که راه حلی که نویسندهی محترم ارائه کرده، نتیجهای جز شک و تردید ندارد، امّا تسلیم برهان شدن، انسان را به یقین میرساند و نتیجهی نگرش ایشان نسبت گرایی و نتیجه بینش عقلانی و فلسفی، پشت سر گذاشتن شک و رهیافتن به وادی یقین است.
2. بی توجهی به مراحل تحقیق و شیوهی علمی پژوهش: ایشان در مبحث فرایند فهم متون آورده است: «نگاشتن یک کتاب علمی معمولاً در سه مرحله انجام میشود: تهیه مواد و منابع علمی لازم؛ ارزیابی مواد و منابع؛ نگاشتن کتاب».(5)
این بخش از بحث، مکمل قسمت گذشته است. اگر بنا باشد یک پژوهشگر کامیاب شده به یقین دست یابد، باید شیوهی درستی برای تحقیق برگزیند. اصولاً مفهوم تحقیق، کشف حقیقت، و آشکار و مدلل ساختن آن است، یعنی سهم پژوهشگر و ابداع وی در روند تحقیق و فهم متون، فوق العاده است. برای تحقیق مراحل پنجگانهای یاد شده است.(6)
1. برخورد با مشکل و مجهول و تحدید و مرزبندی آن؛ محقق ساختن نسبت آن با معلومات انسان.
_______________________________
3. همان، ص 212.
4. مطهری، استاد شهید، «مسأله شناخت»، ص 122، انتشارات صدرا، تهران، چاپ اوّل، آبان 67.
5. هرمنوتیک...، ص 18.
6. شریعتمداری، علی، «روانشناسی تربیتی»، صص19 تا 21، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، سال 1366.
_______________________________
2. گردآوری اطلاعات از منابع گوناگون در مورد امر مجهول.
3. تدوین فرضیههای متعدد.
4. بررسی فرضیهها و مقایسهی آنها با یکدیگر.
5. اثبات فرضیه درست و انتخاب بهترین راه حل.
با توجه به این مسأله، معلوم میشود که دیدگاه نویسندهی محترم ناقص است و کارساز نیست.
3. کم ارزش کردن کار فلسفه به ویژه فلسفهی اسلامی: نویسندهی محترم در یک جا از کتابش، فلسفههای ممکن را متعدد دانسته است و با انحصار فلسفه در یک مصداق، یعنی فلسفه یونان به عنوان پایهی فلسفه اسلامی مخالفت کرده است.(7) وی در جای دیگر دربارهی فلسفهی اسلامی چنین نگاشته است:«باید بین دین اسلام و فلسفه اسلام فرق بگذاریم حوزهها باید برای عمل موءثر در محافل علمی و دانشگاهی، میان دین اسلام و فلسفهی اسلامی فرق بگذارند، اسلام مساوی با فلسفه اسلامی نیست، چنانچه مسیحیت هم مساوی با فلسفه مسیحی نیست. بسیاری از افراد، این دو را با هم خلط میکنند و تصور میکنند راه عرضه اسلام به دانشگاهها یا به دنیا فقط همین است که فلسفه اسلامی عرضه شود؛ فلسفهی اسلامی که عرضه شد، همه چیز حل میشود. خیر قضیه این طور نیست. در موارد زیادی باید از مفاهیم و فلسفههای دیگر کمک گرفت».(8)
نویسنده در جای دیگر آورده است: «اندیشه دینی مانند یک معرفت فلسفی یا علمی همراه با بیتفاوتی نیست».(9)
وی در موردی دیگر گفته است: در فضای فکری جدید جازمیت فلسفی و علمی از دست رفته و دنبال یقین رفتن، بی نتیجه است. علم و فلسفه نمیتوانند تصویری ثابت از جهان و انسان عرضه
_______________________________
7. هرمنوتیک...، ص 257.
8. همان، ص 218.
9. همان، ص 179.
_______________________________
کنند.(10)
ایشان در موردی دیگر مفسر متون دینی شدن را مشکلتر از فیلسوف شدن و متأله شدن دانسته است و افزوده است:«سختترین کار این مفسران، این واسطههای انتقال پیام معنویت (و نه حاکمان روی زمین)، تنقیح مقدمات و مقومات عمل تفسیر است».(11)
دربارهی دیدگاههای ایشان در مورد فلسفه و فلسفه اسلامی باید گفت:
اوّلاً: تعدد و تنوع فلسفهها نه مشکلی را در حوزه اندیشه ایجاد میکند و نه قرار گرفتن مانند فلسفههای زبانی در کنار فلسفهی اسلامی، از شأن و منزلت آن میکاهد.
ثانیاً: صرف ادعای از دست رفتن جازمیت در فضای فکری جدید، مشکلی را حل نمیکند و از مقام و ارزش برهان و یقین آوری آن نمیکاهد. مضافاً به این که طبق مبنای خود نویسنده، یعنی تعدد فلسفههای ممکن، نباید جازمیت را از فلسفه اوّلی نفی کرد و در فضای فکری جدید، چنین فلسفههایی را فاقد ارزش دانست.
ثالثاً: وی چه عیبی در فلسفه اسلامی مشاهده کرده که آن را نارسا دانسته و در موارد زیادی برای معرفی اسلام، به دانشگاهها و دنیا، خواهان کمک گرفتن از مفاهیم و فلسفههای دیگر شده است؟ مراد از فلسفهها و مفاهیم دیگر چه مفاهیم و کدام فلسفه است؟ اگر مشکل ایشان جزم اندیشی فلسفه اسلامی باشد، که در موردش پاسخ دادیم و اگر مشکلشان چیز دیگری بود، بایست بدان تصریح میکردند.
رابعاً: خوب بود ایشان از کشف خود، یعنی کمک گرفتن از مفاهیم و فلسفههای دیگری برای عرضه اسلام، نمونهها یا دست کم نمونهای را بازگو میکردند.
خامساً: در صورتی که بتوان از فلسفه
_______________________________
10. همان، صص172 و 173.
11. همان، ص 24.
_______________________________
بر خلاف علم جهان بینی ساخت که میتوان(12)، بر چه اساسی ایشان فلسفه را نسبت به انسان بی تفاوت معرفی کرده است؟ با این که ایشان در جای دیگری این بی تفاوتی را در قالب معرفت بخشی فلسفه نفی کرده است:«دیدگاه فلسفی نظر به تمام حقیقت انسان دارد، قطع نظر از این که عوامل خارجی با او چه میکنند و شرایط و امکانات بالفعل وی در زندگی اجتماعی چیست؟».(13) اگر دانش تمام حقیقت انسان را به او نشان دهد و اطلاعات کلی در اختیارش قرار دهد که همان جهان بینی است، در این صورت نسبت به سرنوشت انسان بیتفاوت نخواهد بود. آیا این سخن ایشان که فلسفه تمام حقیقت انسان را آشکار میکند با سخن دیگرشان که فلسفه نمیتواند تصویری ثابت از انسان و جهان عرضه کند تهافت ندارد؟
سادساً: چرا مفسر بودن، از فیلسوف بودن و متأله بودن مشکلتر است؟ آیا ابزاری که مفسر برای فهم متنی به کار میگیرد، چیزی جز مراحل تحقیق است که قبلاً بدان اشارت رفت. در این صورت شیوه درست فهمیدن را نباید از منطق و برهان گرفت؟ یا قواعد فلسفی در این مورد مفسر را یاری نمیرساند؟ ایشان باید پاسخ دهد، اگر دست مفسر از موازین منطقی و قواعد و دادههای فلسفی کوتاه باشد، چگونه توانا بر فهم و تفسیر متن خواهد بود؟
تفکیک شأن مفسر و حاکم نیز که در کلام ایشان آمده است، بعداً ضمن مسأله حکومت دینی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
4. نادیده گرفتن فطرت انسان و طرح نادرست حقیقت انسان و اجتهاد در خداشناسی: نویسندهی محترم دربارهی فطرت چنین گفته است:«در پارهای از نظریات روانشناختی و جامعه شناختی، احساس دینی را نوعی از خود بیگانگی تاریخی انسان تلقی میکنند. در این
_______________________________
12. مطهری، استاد شهید، «مقدمهای بر جهان بینی اسلامی»، صص68و 69، انتشارات صدرا، قم، بیتا.
13. هرمنوتیک...، ص 80.
_______________________________
صورت تعارض این مطلب را با آنچه در متنهای دینی دربارهی فطری بودن دین آمده چگونه باید حل کرد؟»(14) وی سپس نظریه دینی را نظریهای انسانی، برداشت شده از دین شمرده است.(15)
وی در جای دیگری دربارهی تحول محتوای ایمان گفته است:«انسان میتواند محتوای معرفتی ایمان خود را دائماً از نو کشف کند و آن را تجربه کند. آن تصور که عارفان از خدا داشتهاند غیر از آن بوده که فیلسوفان از خدا داشتهاند و آن تصور که فیلسوفان از خدا داشتهاند غیر از تصور متکلمان بوده و بقیه همین طور. اینها تفاوتهای محتوایی و اساسی با هم دارد. بنابراین محتوای معرفتی ایمان ثابت نیست».(16) در جای دیگر کتاب میخوانیم: «اعتقادهای مذهبی مردم در جامعههای مختلف به مرور زمان تغییر مییابد و شاخص آن،تحولی است که در مفاهیم و تعبیرهای دینی آن مردم پیدا میشود».(17)
باز در مورد دیگری آمده است:«اجتهاد مستمر در شریعت بدون اجتهاد مستمر در خداشناسی و انسان شناسی میسر نیست واجتهاد مستمر در این دو موضوع اساسی نیز بدون بهرهگیری بیانقطاع از علوم و معارف بشری هر عصر میسر نمیشود».(18)
دربارهی این دیدگاههای نویسنده ملاحظات زیر وجود دارد:
1/4. نویسنده روشن نساخته که نظریات روانشناخی و جامعه شناخی نافی فطرت و گرایش دینی از کیست و استدلالش چیست؟ با این وصف چنین نقلی بی ارزش است.
2/4. با این کیفیت، چگونه میتوان دیدگاه مزبور را معارض نظریه فطرت قرار داد. نخست باید تعارض احراز گردد و
_______________________________
14و 15. همان، صص 214و 215.
16. همان، ص 187.
17. همان، ص 155.
18. همان، ص 86.
_______________________________
آنگاه سخن از راه حل بر زبان آید.
3/4. بشری نامیدن نظریههای دینی مانند نظریه فطرت، در صورتی که این نظریات با برهان عقلی و نقل مسلم دینی همراه باشد، چیزی از ارزش آنها نمیکاهد و نمیتوان آنها را عِدل دیدگاههای روانشناختی و جامعه شناختی، به ویژه در فرض نامستدل بودن آنها، قرار داد.
4/4. در مورد نظریه فطرت، استدلال قانع کننده و حرفهای پذیرفتنی وجود دارد(19) و چنین نیست که نویسنده محترم از آن یاد کرده؛ نه از آن دفاع کرده و نه آن را بر نظریه مخالف ترجیح داده است.
5/4. تحول در محتوای ایمان و اعتقاد انسان، طبق مبنای خود نویسنده(20) و طبق نظریه فطرت ناممکن است، زیرا چنن که در بخش قبلی بحث گذشت، فلسفه تمام حقیقت انسان را آشکار میکند و بر اساس نظریه فطرت، تیر، با وصف ثبات امور فطری از جمله فطرت کمال یابی و خداخواهی، پذیرش تحول در فهم انسان از خودش و از خدا، غیر منطقی است. در مورد تبیین ماهیت انسان، از دانش تجربی نیز نمیتوان کمک گرفت، از این رو که روح و فطرت اموری غیر مادیاند و در تور تجربه قرار نمیگیرند، گرچه به کمک دانش تجربی و توسعه و رفاه، جنبههای مادی زندگی انسان دگرگون میشود و این دگرگونی پیامدهایی نیز دارد، ولی جنبههای معنوی و فطرت انسان ثابت است.
پس دیدگاه نویسنده در مورد تحول ایمان بشری بی مبناست.
6/4. نویسنده محترم نباید تغییر در تعابیر دینی را شاخص تغییر در عقاید مردم بداند، زیرا ممکن است حقیقت ثابت باشد ولی از آن تعابیر گوناگونی بشود و هر دانشی برای خود تعبیر و زبان ویژهای داشته باشد. در نتیجه اختلاف زبان عرفان، کلام و فلسفه با یکدیگر را نباید بی
_______________________________
19. به عنوان نمونه نگاه کنید به:مطهری، استاد شهید، «فطرت»، انتشارات صدرا، تهران، چاپ اوّل، تابستان 69.
20. هرمنوتیک...، صص30 و 80.
_______________________________
ثباتی ایمان دینی نام نهاد.
7/4. اجتهاد در خداشناسی و انسان شناسی با وصف عدم تغییر ماهیت انسان و محل حوادث نبودن ذات حق، چگونه پذیرفتنی است؟ گرچه اختلاف تعابیر و زبانها را پذیرفتیم، ولی اجتهاد مستمر را نمیپذیریم. در فقه نیز توسعه، اجتهادهای جدید و اختلاف فتاوی، به طور عمده مربوط به موضوعات جدید و تابع آنهاست.
5. ظنی الدلاله دانستن سنت: نویسنده محترم، سنت، یعنی گفتار، رفتار و تقریر معصوم را ظنی الدّلاله دانسته است.(21) در این خصوص باید توجه داشت که اگر مراد وی این است که سنت از اقسام قطع به اصطلاح اصولی نیست، صحیح است، لیکن اگر مرادشان این است که به دلیل ظنی الدلاله بودن سنت، سنت حجّت نیست، حرفی ناصواب است، چه این که در علم اصول، ظواهر از باب سیره و بنای عقلا حجت دانسته شده است و با این وصف باید سنت را قطعی الدلاله دانست نه ظنی الدلاله. اصولیان، قرآن را قطعی الصدور و ظنی الدلالة دانستهاند و در عین حال ظواهر قرآن را نیز حجت دانستهاند. امّا به عکس، سنت را ظنی الصدور ولی قطعی الدلالة گرفتهاند.(22)
6. خطا در معرفی حقیقت تفسیر قرآن به قرآن: نویسنده محترم تفسیر قرآن به قرآن را نوعی تفسیر اجتهادی رواج گرفته در قرن اخیر دانسته است. وی سپس گفته است: «آدمی برای تفسیر وحی الهی، جز بضاعت مزجاة علوم و معارف بشری هیچگاه سرمایهی دیگری در اختیار نداشته است».(23)
در این مورد توجه به چند نکته لازم است:
1/6. تفسیر قرآن به قرآن، از اقسام تفسیر نقلی و مأثور است، زیرا مفسر در
_______________________________
21. همان، ص 31.
22. به عنوان نمونه ر.ک، مظفر، علاّمه محمدرضا، «اصول الفقه»، ج3، صص 51و 61و 62، انتشارات دارالمعارف الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، سال 1386ه.ق.
23. هرمنوتیک...، ص 36.
_______________________________
این حالت، یکی از اقسام نقل را که قرآن است، برای فهم خود قرآن به کار گرفته است. در این صورت، مفسر آراء خود یا علوم بشری را مورد استفاده قرار نمیدهد.
2/6. سابقه تفسیر قرآن به قرآن طولانی است و به صدر اسلام و خود معصومینعلیهم السلام باز میگردد(24) و نمیتوان آن را مربوط به قرن اخیر دانست.
3/6. در تفسیر مأثور، بضاعت اندک آدمی نیست که مورد استفاده قرار گیرد، بلکه یا خود قرآن است که ابزار فهم خودش قرار میگیرد و یا علوم لّدنی و الهی معصومینعلیهم السلام است که برای فهم و تفسیر قرآن مورد بهرهبرداری واقع میشود. بنابراین وجهی ندارد که به صورت نفی مطلق، نویسنده محترم، آنها را نفی کرده علوم بشری را ابزار تفسیر قرآن بداند. امامان ما نیز آدمی بودهاند و بضاعتشان نیز اندک نبوده و در عین حال، آنان نیز به عنوان نخستین مفسران قرآن، وحی الهی را تفسیر کردهاند.
7. تصوری ناقص از اجتهاد: در کتاب مورد بحث دربارهی اجتهاد میخوانیم:
«اجتهاد فقهی بدون به کار بستن علم اصول فقه میسر نیست و چون این علم از علوم و معارف بشری است، باید گفت اجتهاد فقهی فقط با استفاده از علوم و معارف بشری میسر میگردد. اجتهاد فقهی عبارت از استنباط حکم شرعی از کتاب و سنت است. کتاب و سنّت از علوم و معارف بشری به دست نیامده امّا استنباط حکم از کتاب و سنت کار انسان است و بدون ابزارهای خود انسان ممکن نیست».(25) در جای دیگر کتاب، جهان بینی و ایدئولوژیی فقیه نیز بر ابزار استنباط افزوده شده است.(26) در مورد دیگری آمده است که علوم بشری کنونی در گذشته
_______________________________
24. به عنوان مثال نگاه کنید به «هدی جاسم محمد ابو طیره»، «المنهج الاثری فی تفسیر القرآن الکریم»، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1372.
25. هرمنوتیک...، ص 37.
26. همان، ص 215.
_______________________________
وجود نداشته است، امّا امروز که علوم یاد شده وجود دارند، علم فقه بدون توجه به آنها نمیتواند از تناقض نجات یابد.(27)
در این قسمت نیز اموری جلب توجه میکند:
1/7. در کلام ایشان تناقض به چشم میخورد. از یک سو اجتهاد را تنها در گرو علوم بشری دانسته و از سوی دیگر، جهان بینی و ایدئولوژی فقیه را نیز افزوده است و این نشانه نااستواری کلام و رأی ایشان است.
2/7. از دیرباز در علم اصول فقه به این امر (مداخله عقل در استنباط )، توجه شده و با افزودن عقل به منابع استنباط حق مطلب ادا گردیده است. در نتیجه این کشف جدیدی از نویسنده نیست.
3/7. اگر در گذشته، علوم امروزی وجود نداشته، طبق نظر نویسنده، نبایست اجتهادی صورت گرفته باشد، در حالی که انبوه کتابهای فقهی، این مسأله را تکذیب میکند.
4/7. ناسازگاری درونی فقه در صورت بهره نگرفتن از علوم بشری معنا ندارد، بلکه میتوان گفت بدون توجه به نقش زمان و مکان و واقعیات هر دوره، نمیتوان فقه کارساز و مفیدی داشت.
5/7. نقش کتاب و سنت در استنباط، که جهان بینی و ایدئولوژی فقیه نیز عمدتاً مربوط به آنهاست، سهم فراوانی در اجتهاد دارند و به هیچ رو نباید نقش علوم بشری را از منابع اصلی استنباط بیشتر دانست، بلکه علوم مزبور را باید زمینه ساز اجتهاد دانست.
8. مفهوم جاودانگی اسلام: جاودانگی اسلام از نظر نویسندهی محترم در گرو دو چیز است: یکی داشتن فلسفهی اخلاق، فلسفهی حقوق، فلسفهی اقتصاد و فلسفهی سیاست مدوّن و دیگری کنار آمدن با شکاکیت جدید و سخن گفتن به گونهای که سخن ما را بشنوند.(28)
_______________________________
27. همان، ص 48.
28. همان، ص 176.
_______________________________
بی شک علما و دانشمندان و عموم دینداران، برای حفظ دین و اجرای حدود الهی وظیفه دارند و یکی از راههای ابدیت دین همین است، امّا نمیتوان نیروی ذاتی و نهفته در دین و غنای ذاتی و احکام آن را که آن را فراتر از زمان و مکان نشانده منکر شد یا نادیده گرفت. این عامل است که دین را با فطرت انسان سازگار کرده بدان جاودانگی داده است. امداد الهی و ارادهی حضرتش را نیز باید به عنوان عامل اصلی دیگر در نظر گرفت که به جاودانگی دین یاری رسانده و میرساند.
امّا سازشکاری با شکاکیت را تحت هیچ شرایطی منطقی نمیدانیم و از باب «هدف وسیله را توجیه میکند» نیز نمیتوانیم آن را در مسیر ابدیت دین مورد بهره برداری قرار دهیم. کنار آمدن با شکاکیت را خود دین تجویز کرده است؟ یا جستجوی یقین را منع کرده است؟
مضافاً به این که نویسندهی محترم روشن نساخته است که چگونه سخن بگوییم تا دنیا حرف ما را بشنود؟
9. فقه و اجتماع: در روزگار ما، پارهای را چون نویسندهی محترم، عقیده بر این است که: «با علم فقه نمیتوان نظام تأسیس کرد امّا میتوان به برخی پرسشها پاسخ داد... علم فقه به این سوءال پاسخ میدهد که تأسیس و یا استفاده از فلان نهاد و فلان نظام از نظر حقوق اسلامی جایز یا غیر جایز است. علم فقه تکلیف این موارد را معین میکند، ولی این که انسان باید در صدد ایجاد چه نوع نظام و نهادی برآید، مربوط به علم فقه نیست. علم فقه نمیگوید در چه شرایط معینی چه نوع نظام و نهادی را باید ایجاد کرد».(29)
دربارهی این دیدگاه:
اوّلاً: باید توجه داشت، در صورت صحت آن، از ارزش فقه نمیکاهد، بلکه منزلتش را بالا میبرد، زیرا پس از طراحی و پیشنهاد یک نظام از سوی فرد یا مکتبی، فقه دربارهی مشروعیت یا عدم مشروعیتش اظهار نظر کرده آن را میپذیرد یا نمیپذیرد.
_______________________________
29. همان، صص52و 53.
_______________________________
ثانیاً: این مسأله از دیدگاه فقهی پذیرفتنی است و از دیرباز در خود فقه مطرح بوده که شأن فقیه تعیین موضوع نیست بلکه وظیفهاش بیان حکم است. در نتیجه گروهی را نشاید که با تمسخر یا تکبر یا هر انگیزهی دیگری بر فقه طعن زنند.
ثالثاً: در مقام ارزشگذاری، فقه نمرهی بالاتری میگیرد نه علوم بشری نظامساز، از قبیل مدیریت و اقتصاد، زیرا نظام معیشت تولیدی آنها در صورتی که جواز نگرفته مشروعیتشان به کمک فقه احراز نشود، ارزشی نخواهد داشت. اداره جامعه در حقیقت از آن فقه است نه علم.
رابعاً: طبق مبنای برخی دگر اندیشان روزگار کنونی، که فقه باید از همهی علوم بشری بهره گیرد، در صورتی که چنین شود، چرا چنین فقهی نتواند نظام ایجاد کرده، به تمام پرسشها پاسخ داده و مدیریت جامعه را در دست گیرد؟ چنین فقهی چه کم دارد که باید این گونه در موردش داوری کنند؟ نویسندهی محترم باید لازمه حرف خود را بپذیرد که معنای تغذیه فقه از تمام علوم بشری این است که فقه باید جای تمام علوم نظام ساز را بگیرد.
10. ترسیمی نادرست از حوزههای علوم دینی: یکی دیگر از رسوم زمانه ما، تاختن بر حوزههای علوم دینی، بسته نامیدن فضای حوزهها، متهم کردن آنها به اعتنا نکردن به علوم روز، توجه نکردن به نقش کاربردی دین و... است. نویسندهی محترم نیز، حوزهها را از این نظر بیبهره نگذاشته است!(30)
1/10. ابتدا پاسخی نقضی شاید نابجا نباشد.عیب جویان که بیشتر دانشگاهی هستند، مصداق «سیر»اند در طعنه زدن به «پیاز» که از عیب خویش بیخبرند. و زین ره از خلق عیب میجویند.
2/10. تنها، ادعا، کاری از میان نمیبرد، اثبات آن لام است. آنچه در حوزههای علمیه از آغاز وجود داشته اجتهاد به معنای حقیقی آن بوده و شاهد آن میراث
_______________________________
30. همان، صص 84، 218 و 219.
_______________________________
گرانبهای فقهی ماست.
پس از فقه نیز به سایر شاخههای علوم اسلامی به میزان بالایی پرداخته شده و اکنون ما شاهد آثار ارزشمندی در موضوعات مختلف هستیم که نمیتوان منکر آنها شد. امثال مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در قالب کتاب «الذریعه» و کتابهایی همانند آن به اثبات این ادعا، پرداختهاند.
3/10. توجه به نقش کاربردی دین، به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در حوزهها افزایش یافته است. در گذشته نیز تا حد زیادی مجال اندیشیدن به این حقیقت از حوزهها گرفته شده بود و حاکمان ستمگر این باور یأس آلود را در اذهان بسیاری ایجاد کرده بودند که دین از زندگی و سیاست جداست. امّا پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آن هم به برکت حوزه و رهبری امام خمینیرحمه الله و مجاهدات روحانیان، این حقیقت را ثابت کرد که دین میتواند نقش کاربردی داشته باشد و پیروزی انقلاب بهترین گواه این مدعا و اندیشه شد.
4/10. پذیرش نقش کاربردی برای دین و فقه با مبنای نویسندهی محترم که فقه را ناتوان از نظام سازی و ادارهی جامعه دانسته ناسازگار است. پس چرا چنین رسالتی را از حوزهها انتظار دارد؟
11. محدود کردن کارآیی دین به بیان اصول ارزشی: پس از مسأله کاربردی کردن دین، نوبت به شیوهی انجام این کار میرسد. نویسندهی محترم در این باب میگوید: «آنچه درباره نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از یک دین الهی میتوان انتظار داشت، بیان اصول ارزشی است ونه شکل نظامها و نهادها... معلوم میشود که ادارهی جامعه مربوط به علم و برنامهریزی است، ولی ارزشها که جهت دهندهاند از کتاب و سنت گرفته میشوند... در جامعهی مسلمین ارزشهای دینی به سیاست جهت میدهد».(31)
در این مورد سخن ما با نویسندهی
_______________________________
31. همان، ص 88.
_______________________________
محترم، همان آفتابه، لگن هفت دست و از شام و ناهار خبری نبودن است. چرا از یک سو کسی سخن از کاربردی شدن دین براند، امّا از سوی دیگر تنها نقش دین را بیان اصول ارزشی بداند. حال، اگر کسی از سخن ایشان نتیجه بگیرد که کار دین اندرز گویی است، بدون هیچگونه پشتوانه و راه حلی برای اجرای ایدههای خود، قابل سرزنش خواهد بود؟ آیا این تناقضگویی نیست که برای دین نقشی بیش از نظریه پردازی در نظر بگیریم و بخواهیم آن را کاربردی کنیم و در عین حال برنامهریزی و ارادهی جامعه را مربوط به علم بدانیم؟
اگر دین اصول ارزشی را بیان کند و نظام اخلاقی منسجمی را عرضه بدارد، مفهومش انحصار نقش دین به همین حوزه است؟ یا هیچ منافاتی با این ندارد که نظام حقوقی و سیاسی و اجرایی را نیز پیشنهاد کند؟ کسی که کار برنامهریزی و مدیریت را محصول تجربههای بشری و علم انسانی میداند، نمیتواند علم و حکمت مطلقه الهی را بپذیرد و بر اساس آن نظامهای کلی یاد شده را مستند به وحی الهی کند. نویسندهی محترم آگاهی دارند که نظام ارزشی و اخلاقی، بخشی از دین و زیر مجموعهای از فقه اسلامی است نه تمام آن.
12. اشکال به نحوهی تدوین قانون اساسی: به دنبال تحدید کارایی دین، عقیدهی نویسندهی محترم این است که متخصصان و آگاهان سیاست و اقتصاد، اوّلین کسانی هستند که دربارهی قانون اساسی باید اظهار نظر کنند و میافزاید: «پس، اظهار نظر آگاهان و متخصصان که از آن یاد کردیم، هرگز نمیتواند به معنای اظهار نظر عدهای نخبه در فضایی بسته باشد».(32)
وقتی که خود دین از محدود گردیدن و در حصار تنگ موعظهگری شدن، در امان نماند، تکلیف عالمان دین روشن است. هنگامی که دین خلع ید شود عالم دینی به طریق اولی.
از نویسنده محترم میپرسیم کلیتر از
_______________________________
32. همان، ص 89.
_______________________________
قانون اساسی، قانونی وجود دارد. شما خودتان سهم دین را بیان اصول کلی ارزشی تعیین کردید، اکنون چرا از این نیز عدول کرده عالمان اقتصاد و سیاست را مقدم بر عالمان دین، صالح برای نگاشتن قانون اساسی میدانید؛ از این نیز پا را فراتر گذاشته، هرگز نخبگان و خبرگان را شایسته برای تدوین قانون اساسی نمیدانید؟ اگر دانش تجربی جزیی نگر است، از باب تجربی بودنش، پس عالمان سیاست و اقتصاد باید در مرحله بعد از تدوین قانون اساسی، در قوانین جزییتر اظهار نظر کنند و این تناقض گویی نیز بر ایشان بخشوده نیست که از یک سو قانون کلی را در نظر آورد و از سوی دیگر عالم تجربی را تدوینگر آن بداند.
13. اجتهاد بی طبقه: در مرحلهای فراتر، نویسندهی محترم بیطبقه بودن اجتهاد، قدسی نبودن و بشری بودن آن را مطرح کرده است.(33) رسیدن به این نقطه، در راه و روندی که ایشان پیش گرفته بوده، دور از انتظار نبوده است. امّا باید به ایشان گفت چه کسی روحانیان را طبقه و قشری چونان سایر اقشار و اصناف جامعه پنداشته یا چه موقع خودشان به این امر رضا داده و امتیازی طلب کردهاند که ایشان چنین نگران شده و سخن از اجتهاد بیطبقه به زبان آوردهاند؟ مگر میتوان برخی کج سلیقگیها و خطاها را، که در میان هر قشری مشاهده میشود، تعمیم داد و به همه فقیهان و عالمان فرزانه نسبت داد؟ به علاوه، همین بیطبقگی و در واقع هرج و مرج را ایشان و سایر عالمان علوم گوناگون، برای رشته تحصیلی و صنف خود میپذیرند که ایشان آن را برای فقه و فقیهان پذیرفته است؟ اگر مشکل ایشان لباس خاصی است که عالمان دین میپوشند، این مسأله نیز به قدری ساده است که قابل طرح نیست و نزد هر گروهی پذیرفته شده است. تازه، ایشان در مورد شخص خودشان و پوششی که انتخاب کردهاند پاسخگو باشند.
اگر بیطبقگی اجتهاد در نظر ایشان، رعایت نکردن شرایط گزینشی برای انتخاب
_______________________________
33. همان، ص 90.
_______________________________
دانشجویان و طلاب علوم دینی باشد، این امر نیز هیچ کجا پذیرفتنی نیست، چه رسد به عالمان دین که حساسیتها و ظرافتهای بسیاری در موردشان مطرح است و پیوسته نقد میشود.
14. نفی حکومت دینی: در این کتاب به موازات نفی نظام سازی از دین، سیاست و حکومت نیز از دین نفی میشود. نویسندهی محترم در این خصوص میگوید: «سیاست یعنی تعیین چگونگیهای نظامها و نهادها و چگونگیهای عملکردهای زمامداران و تعیین اولویتها در سیاستگذاریهای کلی جامعه و به طور کلی آن چه «حکومت» نامیده میشود، به عقل و علوم و معارف بشری واگذاشته میشود... تبعیت از قوانین و مقررات حکومت یک عمل عقلایی است نه یک تکلیف شرعی. تکلیف شرعی عبارت از آن التزامی است که شارع اسلام آن را معین کرده است».(34)
در این جا توجه به نکات زیر ضروری است:
1/14. حکومت از منظر عقل: در قضاوت عقل، حکومت برای ادارهی جامعه، استقرار نظم و تکامل انسان ضروری است. عقل، هم اصل ضرورت حکومت را تشخیص میدهد، هم شرایط حاکم را و هم پارهای مصالحی را که به وضع قوانین حکومتی منجر میشود.
2/14. امّا مهم این است که چرا این تواناییها یا حقوق، از شارع سلب شود؟ کسی که به شارع حق تکلیف کردن و الزام کردن انسان را میدهد و او را دارای علم و حکمت مطلقه میداند، پس باید او را در جایگاهی بس رفیعتر از انسان بنشاند و او را نیز توانا بر درک حقایق و مصالح بشر حتی بهتر از خودش بداند. جز این که اومانیسم را پذیرفته باشد و «حق» و «تکلیف» را معارض شمارد. سخن در مورد عدم تعارض حق با تکلیف را در پیش داریم.
3/14. در حالی که نویسنده محترم به شارع مقدس و دین، حق بیان اصول ارزشی را میدهد، چرا همزمان حق
_______________________________
34. همان، صص 88و 91.
_______________________________
سیاستگذاریهای کلی جامعه و آنچه مربوط به حکومت و سیاست است را از شارع میگیرد آیا، این یک تناقضگویی نیست؟ در حکومت و سیاست، هم نیاز به چارچوب کلی است و به اصطلاح وجود مکتب سیاسی ضروری است، که این کار به نظر ما برعهدهی دین است و هم برای ادارهی جامعه بررسیها و مطالعات جزیی و موردی لازم است که علم سیاست نام دارد و این کار برعهده صاحبنظران و متخصصان علم سیاست، اقتصاد و... است. البته، در اینان نیز دینداری و تعهد میتواند در کنار تخصص نشیند و لزوماً نباید بی دین باشند.
4/14. حقیقت تکلیف شرعی: گمان میرود در نظر نویسنده محترم، حوزه تکالیف شرعی آنجاست که عقل حکمی نداشته باشد و اگر چنین باشد، امکان تکلیف شرعی نیست. اگر واقعاً عقیدهی ایشان همین باشد نادرست است. زیرا میدانیم تمام احکام اسلام، به ویژه در زمینه حکومت، تأسیسی نیست بلکه بخشی از آنها جنبه تأییدی و ارشاد به حکم عقل دارد. در نتیجه اگر قرآن به طور صریح مسلمانان را به ترابط اجتماعی و صبر در مقابل دشمنان فرا میخواند.(35) یا به اموری جون جهاد و دفاع، امر به معروف و نهی از منکر، برادری و وحدت، به اجرای حدود و مجازاتهای شرعی و مانند آنها فرا میخواند(36)، که لازمه آنها تشکیل حکومت و دولت است، اینها نیز تکالیف شرعی و اوامر ارشادیاند و وجود این تکالیف و اوامر قرآنی را نمیتوان منکر شد. در نتیجه علاوه بر حکم عقل در موردی شرع نیز میتواند در همان حوزه حکم داشته باشد.
اگر نهج البلاغه را نیز به عنوان مثال در نظر بگیریم، آییننامههای حکومتی حاکمان اسلامی از قبیل نامه 53نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر، فراوان دیده
_______________________________
35. آل عمران/200.
36. درباره جهاد و دفاع آیههای 190 و 191 بقره، 89 و 91 نساء و 36 توبه؛ درباره امر به معروف آل عمران/104 و توبه/71؛ درباره برادری و وحدت حجرات/10، توبه/23 و آل عمران/103 و دربارهی حدود شرعی، مائده/33 و 38 و نور/2.
_______________________________
میشود. آیا اوامر و نواهی ایشان به عنوان حاکم شرعی را میتوان تکلیف شرعی ندانست؟ اگر به دستورهای ایشان یا پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم به عنوان حاکمان شرعی جنبه کلی و عمومی و همیشگی داده نشود، دست کم احکام حکومتی تلقی میگردد. یعنی در زمان خودشان و در حوزهی قدرت آنها لازم الاتباع بوده است. این امر مفاد آیاتی است از قبیل «علیها السلامأطیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُول وَاُولی الاءمْر مِنْکُمْ»(37) و «وَلَقَدْ کانَ فِی رَسُولِ الله اُسوَة حَسَنَة»(38، و «النّبیّ اُولی بِالْمُوءْمِنینَ مِنْ اگنْفُسِهِمْ».(39)
5/14. حکومت دینی و دمکراسی: اگر نفی حکومت دینی به دلیل نبودن دمکراسی در این نوع حکومت باشد، امری خلاف واقع است. حکومت دینی با آزادی مردم و انتخاب آنها سازگار است. مردم میتوانند در پرتو راهنماییهای عقل و دین، رهبر و حاکمان و نمایندگان خود را انتخاب کنند و دین نیز چیزی جز این را از آنان نخواسته است. بنابراین، پس از اقدام و انتخاب مردم، حاکم منتخب مشروعیت و مقبولیت خواهد داشت و حکومت نیز صبغه دینی و دمکراتیک خواهد داشت، گرچه بدون انتخاب مردم نیز فقیه مشروعیت دارد.در نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز همین امر تحقق یافته است.
البته و صد البته، این امر بسی شگفت آور خواهد بود که کسی انواع دموکراسیها و حکومتهای دنیوی را بپذیرد، امّا در مورد نظام جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و حکومت دینی، علیرغم انتخاب آزادانه مردم، آن را حتی ذاتاً و ثبوتاً نادرست بداند! لیکن ما آن را ثبوتاً و اثباتاً ممکن میدانیم. زیرا هم عقل چنین مدلی را منع نمیکند و هم انتخاب مردم محترم است.
دنباله دارد
_______________________________
37. نساء/59.
38. احزاب/21.
39. احزاب/6.