آیا آزادی در خدمت انسان است یا انسان در خدمت آزادی؟ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا نعمت ارزشمندی به نام «آزادی» برای انسان آفریده شده، و تا آنجا که به سعادت و خوشبختی او ضرر نزند، در خدمت او باشد، یا این که انسان با عظمت،برای آزادی آفریده شده، و به تعبیری انسان تابع آزادی است و نباید از آن سرپیچی کند.
معنی نظریه نخست این است که انسان که گل سر سبد خلقت است باید از تمام مواهب که در طریق تکامل و خوشبختی او است، بهره بگیرد، در این صورت، آزادی بسان دیگر مواهب باید در خدمت انسان باشد و اگر روزی آزادی همانند دیگر نعمتهای الهی، سعادت جسمی و روانی او را به خطر انداخت، باید او را محدود ساخت، مثلاً انسان به وسیله خوردنیها و نوشیدنی زنده است، باید از خوردنیها و نوشیدنیها در جهت رفع نیاز و سعادت خود بهره بگیرد، ولی اسراف و زیادهروی، مایهی بدبختی او است، از این رو باید از آن پرهیز نماید، و به همین شیوه است «موهبت آزادی».
در نظریهی دوم ،انسان بندهی آزادی و مقهور او میباشد، این نوع آزادی به صورت ظاهر آزادی است و در واقع نوعی
بندگی است که «من» واقعی، اسیر گرایشهای پایین و پست میشود و نمیتواند خود را از بند رها سازد.
آزادی که امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است، جز بندگی شهوت، و گرایش پست چیز دیگری نیست.
«ویل دورانت» نویسندهی کتاب «لذّات فلسفه» با شناختی که از جوامع غربی دارد، در این مورد چنین میگوید:
«واضح است که اگر امریکایی از «نبودن آزادی» شکایت کند مقصودش آزادی معده است نه آزادی فکر؛ چند سال پیش در یکی از جلسات، اتحادیهی کارگران امریکایی تهدید به انقلاب کردند، امّا نه برای باز بودن و زیادی وقت کار کارگاهها بلکه برای بسته بودن میخانهها».
«آزادیخواهی بزرگ در امریکا محدود به این شده است که شراب را اوّلین واجبات یک مرد و وسعت نظر را اوّلین واجبات یک زن بدانند».
«چه اهمّیتی دارد که نزدیک بود یک مهاجر لهستانی را در دادگاه «ماساچوست» محکوم به اعدام کند برای آن که در ایمان کهنهای شک آورده بود یا آن که در پنسیلوانیا قوای دولتی از یک اجتماع صلحجویانه جلوگیری کردند؟ یا آن که متدینین برای آرام ساختن وحشت پیری با ایمان، کودکانه همه جا پیشنهاد میکنند که زیست شناسی غیر قانونی شمرده شود و عقاید داروین با رأی قوهی مقننه رد گردد؟ اگر در شرابخواری آزادی هست از دست رفتن آزادی فکر چه باک! به جای آن که بگویند اوّل زندگی و بعد فلسفه، میگویند اوّل شراب و بعد فلسفه».
«قانون، آزادی را از دست ما نگرفته است بلکه فکر کند از کار افتادهی ما، موجب از دست رفتن آزادی میگردد؛ تربیت یکسان و قدرت روز افزون تمایلات عامه در یک تودهی رو به افزایش، شخصیت و صفات بارز و فکر آزاد را از دست ما میگیرد؛ هر چه عوام افزونتر میشوند فرد و خواص از میان میروند. سهولت ارتباطات تقلید و پیروی را آسان میسازد و ما به سرعت شبیه هم میشویم. همه آشکارا از یکسانی در لباس و آداب و اخلاق و تزئینات داخلی خانه و مهمانخانه و از یکسانی در تفکّر و تعقّل خوشحالیم؛ شاید آزادی اخلاقی ما هم نوعی تقلید باشد و ویسکی هم مانند شهوت پرستی باشد که بی آن، کسی را مرد نتوان گفت».(1)
این گروه، که آزادی را در معده و نظایر آن خلاصه میکنند، آزادی را اصل تلقّی کرده ومدّعیاند که همه چیز باید از مسیر خود مختاری او صورت پذیرد، در حالی که اصالت از آنِ انسان است و باید «خودمختاری» در خدمت او باشد.
جامعه دینی و جامعه لیبرال و سکولار
گاهی در موضوع آزادی، در جامعه دینی و پایبند به قوانین الهی، سخن گفته میشود، و گاهی در جامعه لیبرال و سکولار که پایبند به قوانین الهی نبوده و به دین و مذهب یا اعتقاد ندارد، و یا آن را یک امر فردی و درونی تلقّی میکند.
در مورد نخست چون انسان با کمال آزادی، دین را پذیرا میباشد، طبعاً هر نوع محدودیت دینی، برای او خلاف انتظار نیست و طبعاً هر نوع قید و بند در زندگی از مجرای «خودمختاری» او عبور میکند، در این صورت مخالفت با این نوع محدودیتها، نوعی مخالفت با آزادی و خودمختاری انسان است.
مورد دوم هر چند، محدودیت دینی را پذیرا نمیباشد، ولی از محدودیتهای اجتماعی که زاییدهی حکومت اکثریت است، گریزی ندارد و باید پذیرای آن باشد، و این محدودیت نیز به نوعی از مجرای «خودمختاری» عبور کرده و به دست و پای او بسته میشود، زیرا با کمال آزادی به دموکراسی رأی داده و آن را پذیرفته است.
بنابراین هیچ جامعهای اعم از دینی و الحادی نمیتواند از «آزادی مطلق» بهره بگیرد، بلکه باید با «خودمختاری خویش» آن را محدود سازد.
_______________________________
1. لذّات فلسفه،ص 316، چاپ هشتم.
_______________________________
ذوی الحقوق چهارگانه
انسان بالطبع خداخواه و خداجو است، بنابراین او در إعمال هر نوع آزادی باید، حقوق خدا، و جامعه، و سعادت فرد، مصلحت محیط زیست را در نظر بگیرد و بهرهگیری از آزادی، باید با رعایت حقوق این محورها صورت پذیرد.
مثلاً عبادت و پرستش از آن کسی است که انسان را آفرید و اسباب زندگی را در اختیار او نهاده، و او جز خدا کسی نیست. بنابراین هر نوع نظام و یا گروه خاصی که بخواهد، غیر او را بپرستند به حقوق خدا نوعی تجاوز و ظلم صورت گرفته است.
و به تعبیر کلام حق«انّ الشرک لظُلم عَظیم»(لقمان/13)، بنابراین آزادی تا آنجا محترم است که در آن به حقوق خدا، تجاوزی صورت نپذیرد.
حق طاعت از آن کسی است که بر جهان و انسان سلطهی تکوینی دارد، و هرگاه پیام آوران از جانب او انسان را بر انجام اموری، و ترک امور دیگری الزام کنند، نباید به بهانهی آزادی از آنها شانه خالی کرد، زیرا، بی اعتنایی به قوانین الهی خود تجاوز به حقوق الهی است.
محور دوم که حق بر گرد او میچرخد، جامعه است که فرد جزیی از آن میباشد، و طبعاً برای خود حقوقی دارد که باید رعایت شود، و انسان نمیتواند به بهانهی آزادی، به حقوق جامعه تجاوز کند، و سعادت جامعه را به خطر بیفکند. مثلاً:
دعوت به «نیهلیسم» و پوچ گرایی، و تشکیل عشرتکده و کانونهای فساد و فحشاء که با سعادت جامعه در تضاد است، نمیتوان برای این نوع اعمال، تحت عنوان آزادی مجوّز صادر کرد، زیرا این نوع گرایشها تجاوز به حقوق جامعه، و نتیجهی آن مایهی فروپاشی خانوادهها و گسترش انواع بیماری جسمی و روحی میباشد.
محور دیگر، حق فرد و سعادت او است، آیا او حق دارد که خودکشی کند، و یا به هر عملی که مایهی بدبختی است دست یازد، تصور نمیکنم هیچ لیبرالی، برای این کار مجوّز صادر کند.
محیط زیست چهارمین محور حق است، جنگلها و معادن و دریاها و نظایر آن ها ثروت ملی است که به نسل انسانی متعلّق است، نسل حاضر حتّی به اتفاق آرا نمیتواند جنگل را آتش بزند، آبها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محیط زیست بپردازد.
از این تحلیل میتوان نتیجه گرفت که آزادی به معنی یله و رهایی از هر نوع قید و بند تحت عنوان «خودمختاری»، مورد پذیرش هیچ فیلسوفی نیست.
آزادی که امروز مورد گفتگوی فیلسوفان است، آزادی است که در خدمت سعادت فرد و جامعه باشد، نه این که انسانیت واخلاق را، در مسلخ آزادی، قربانی کند؛ نتیجه آن که: و سرانجام باید در اعمال «خودمختاری» به مرزهای چهارگانه تجاوز نشود.
بینشهای محدود مکتبهای بشری
سعادت انسان در مکتب «لیبرالیسم»، محصول بینش تنگ خرد انسان است، که روشنگری او کاملاً محدود میباشد، و لذا هر روز مکتبی پشت سر مکتبی، و به اصطلاح «ایسمی» به دنبال «ایسمی» پدید میآید، و هر یک به خودنمایی، پرداخته سپس به زباله دان تاریخ ریخته میشوند، تجربه و یا مرور زمان زیانبار بودن همهی مکتبهای ساخته اندیشه انسان را روشن میسازد، در حالی که سعادت انسان در بینشهای دینی نتیجهی احکامی است که از عقل کل صادر میگردد که هم انسان و طبیعت را آفرید، و هم از راز برخورد هر دو آگاه است. از نظر خرد، از کدام یک باید پیروی کرد، بینشهای محدود، یا بینش مطلق و عمیق.
کانت در باب آزادی و اختیار انسان به قدری پیش رفته است که تمام قوانین را میخواهد از مجرای آزادی و اختیار انسان معتبر بداند. او هم چنین هر قانونی را که نتواند بااین معیار سازگار باشد غیر اخلاقی میداند.
بر اساس این اصل، او قوانین الهی را که از مجرای خودمختاری انسان عبور نکرده فاقد ارزش میداند و آنها را تحت اصول دگرآیینی میگنجاند.
در این جا دربارهی این سخن، نکتهای را گوشزد میکنیم که روی سخن ایشان جامعههای دینی است یا الحادی. در بخش نخست تمام قوانین الهی به حکم پذیرایی دین از مجرای «خودمختاری» میگذرد، زیرا جامعهی دینی با کمال اختیار، آیین الهی را پذیرا میباشد، قوانین الهی برای او از جانش شیرینتر و گرانبهاتر است، امّا در جامعههای الحادی فرد معتقد به خدا نیست تا قانون را از کلیسا و مسجد بگیرد و آن را بر خلاف آزادی بینگارد.
برتراند راسل فیلسوف معاصر از «کانت» پا فراتر نهاده و دربارهی متدیّنان که به قوانین الهی عمل میکنند چنین میگوید: دین مانع میشود که فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردار باشند. دین مانع میشود که ما علل اصلی جنگ را از میان برداریم و...
اشتباه «راسل» در این جا است که دین واقعی را با دین کلیسا یکی گرفته و لذا میگوید«دین مانع میشود که فرزندان از آموزش عقلانی برخوردار باشند»، واگر نزد عالمان واقعی دین زانوی آموزش خم میکرد، در گفتن این سخن، نادم و پشیمان میگشت.
در آیین کلیسا، اصول مسیحیت جنبهی رمزی دارند و دور از عقلانیّت میباشند، مانند «یکی بودن خدا در عین سه تا بودن»، «یا مرگ فدیهوار عیسی مسیح، گناه موروثی انسان» و مانند آنها.
مسلّماً چنین آیینی مانع از آن میشود که فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردارباشند، ولی آیینی که اصول تعالیم آن بر برهان و دلیل استوار است و پیوسته به مخالفان میگوید «هاتُوا بُرهانکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقین»(بقره/111) روح عقلانیت را در انسان پرورش داده، و از خرافات به دور میسازد.
در منشور جاودان اسلام، مادّهی «علم» صدها بار تکرار شده، و مردم را به تعقّل و تدبّر در آیات الهی دعوت میکند و تفکر در کاخ آفرینش، را از ویژگیهای بندگان خردمند میداند و چنین میفرماید: «وَیَتفکَّرون فی خَلْقِ السَّموات وَالاگرض رَبّنا ما خَلْقت هذا باطلاً»(آل عمران/191)، صاحبان خرد در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، سپس میگویند: بارالها! این جهان را باطل و بیهدف نیافریدهای.
اکنون به تحلیل و نقد پرسشها و یا مغالطهها و دستاویزهای کسانی که خواهان آزادی فراتر از مرزهای الهی و عقلانی هستند میپردازیم:
1. دستاویزی به نام آزادی خوارج در حکومت امام
طرفداران مماشات و تساهل و به اصطلاح آزادی فزون از حد، مماشات امام را با خوارج دستاویز قرار داده،میگویند. تمام احزاب و گروهها با اندیشههای متضاد و مخالف خود، باید آزاد باشند تا آنجا که دست به شمشیر نزنند، و بر ضدّ نظام، مسلّح نگردند، همچنان که امام علی علیه السلام با مخالفان خود چنین رفتار کرد.
روزی امامعلیه السلام بر کرسی خطابه قرار داشت ومردم را پند میداد. ناگهان یک نفر از خوارج از گوشهی مسجد فریاد زد:«لا حُکْمَ اِلاّ للهِ».وقتی شعار او تمام شد فرد دیگری برخاست وهمان شعار را تکرار کرد وبعد گروهی برخاستند وهمان شعار را سردادند.
امام علیه السلام در پاسخ به آنان فرمود: سخنی است به ظاهر حق، امّا آنان باطلی را دنبال میکنند. سپس فرمود:«اگما اِنَّ لَکُمْ عِنْدَنا ثَلاثاً فَاصْبَحْتُمُونا» یعنی: تا وقتی که با ما هستید از سه حق برخوردارید(وجسارتها و بی ادبیهای شما مانع از آن نیست که شما را از این حقوق محروم سازیم).
1. «لا نَمْنَعُکُمْ مَساجِدَ اللهِ اگنْ تَذْکُرُوا فِیهَا اسْمَهُ»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگیری نمیکنیم تا در آنجا نماز بگزارید.
2. «لا نَمْنَعُکُمْ مِنَ الْفَیْءِ ما دامَتْ اگیْدِیکُمْ مَعَ اگیْدِینا»: شما را از بیت المال محروم نمیکنیم مادامی که در مصاحبت ما هستید(وبه دشمن نپیوستهاید).
3. «لانُقاتِلُکُمْ حَتّی تَبْدَوءُونا»: تا آغاز به جنگ نکردهاید با شما نبرد نمیکنیم.(2)
ولی این دستاویز مغالطهای بیش نیست زیرا معارضان امام، در اصول، با وی مخالف نبوده و آزاد گذاردن آنان لطمه به توحید و نبوت، و یا اصول اجتماعی و اخلاقی اسلام وارد نمیساخت، آنان با حکومت امام مخالف بودند در این صورت باید آزاد باشند، مگر این که با اصل مورد نظر، به مخالفت عملی برخیزد.
در حالی که مخالفان نظام اسلامی با برافراشتن پرچم الحاد، به جنگ اصول رفته و میخواهند شعلههای توحید و وحی، را خاموش ساخته و نظام غربی را جایگزین نظام اسلامی سازند، آیا اگر امام زنده بود، به چنین گروه یا گروههایی آزادی میداد!.
_______________________________
2.تاریخ طبری:ج4، ص 53.
_______________________________
2. انسان گل سرسبد خلقت
انسان گل سرسبد خلقت و معجزهی آفرینش است و خدا به او برتری بخشیده است، چنان که میفرماید:«وَلَقَدْ کَرَّمنا بَنی آدم حَملناهُمْ فِی البَرّ وَالبَحْر وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیّبات وَفَضّلناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمِّن خَلَقْنا تَفضیلاً»(اسراء/70).
«ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا و بر مرکبهای راهوار حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم وآنها را بر بسیاری از موجودات برتری بخشیدیم».
اکنون که انسان گل سر سبد باغستان آفرینش است، باید در کمال حریت و آزادی، زندگی کند، و محدودیت با کرامت او سازگار نیست.
این نیز مغالطهای بیش نیست، خدایی که به او کرامت بخشیده راه و رسم زندگی را نیز به او آموخته و راه سعادت را از طریق پیامبران ارایه نموده است. و هشدار داده است که از شاهراه سعادت که عمل به تعالیم اسلام است، منحرف نگردد.
خدایی که به انسان کرامت بخشیده، در پیام دیگر خود، برخی از نعمتهای خود را که به او ارزانی داشته است، یادآور میشود، و میفرماید:
«وَالله اگخرجکُمْ مِنْ بُطُون اُمّهاتکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْع وَالاگبْصار وَالاگفئِدَة لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون»(نحل/78).
«خدا شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورده در حالی که چیزی نمیدانستید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد ، تا سپاسگزار باشید».
هدف از آفرینش این نعمتهای بزرگ که مایهی کرامت انسان است، این است که آنها را در جایگاه مناسب خود مصرف کند، و شکر نعمت از نظر بزرگان جز این که از مواهب الهی در تأمین سعادت خود بهره بگیرد چیز دیگری نیست. مثلاً خداوند چشم داده که به جهان آفرینش بنگرد، و گوش داده که سخنان خوب و زیبا را بشنود، دل داده است که دربارهی آنچه که میبیند و یامیشنود، بیندیشد.
بنابراین، کرامت انسان در این نیست که هرچه خواست انجام دهد، و نعمتهای الهی را در هر موردی مصرف کند، بلکه باید آنها را در مسیر تأمین سعادت به کار ببرد.
حفظ کتب ضلال
در کتابهای فقهی موضوعی به نام «کتب ضلال» مطرح میباشد و فقیهان اسلام میگویند، حفظ و نگهداری چنین کتابهایی ممنوع میباشد.
اکنون این سوءال مطرح میشود که آیا این تحریم با آزادی اندیشه و بیان چگونه سازگار است؟
در تحلیل این پرسش نخست باید مقصود از «کتب ضلال» را بیان کرد، سپس به بیان علّت این ممنوعیت پرداخت. در تفسیر کتب ضلال سه احتمال وجود دارد:
1. مقصود از «ضلال» اندیشههای باطل و بیپایه است هر چند به عقیده و شریعت ارتباطی نداشته باشد.
مسلّماً حفظ یا نشر این نوع کتابها حرام نیست، فرض کنید فرضیهی بطلمیوس امروز به صورت یک اندیشهی باطل و بیاساس درآمده است؛ ولی نه نشر آن حرام است و نه حفظ آن، بلکه باید در تبیین سیر افکار بشر در تشریح جهان، به این نوع کتابها مراجعه کرد و سیر دانش بشری را تبیین نمود.
گذشته از این، باید این نوع آثار را به عنوان تکریم از موءلّفان حفظ کرد و به نسل حاضر تفهیم کرد که این اندیشههای غلط وسیلهی رسیدن به دانشهای کنونی بوده و اگر چنین روزگاری بر بشر نمیگذشت هرگز از نردبان علم بالا نمیرفت.
2. مقصود از کتب ضلال کتابهایی است که در عین حق بودن محتوا، مایهی گمراهی گروهی میگردد، مانند کتابهای عرفا که از نظر محتوا نزد اهل معرفت مفهوم صحیحی دارد امّا اگر در دست افراد ناوارد قرار گیرد مایهی گمراهی آنها میشود.
شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید:
روا باشد أنا الحقّ از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
ظاهر این شعر جز حلول خدا در بدن عارف چیز دیگری نیست ولی هیچ اندیشمندی چنین اندیشه را در سر نمیپروراند تا چه رسد عارفان الهی که در درجه والایی از معرفت قرار دارند، امّا افراد ناآگاه از مطالعه این کتابها جز حلول و امثال آن چیزی دستگیرشان نمیشود.
جلوگیری از نشر این کتابها امکان پذیر نیست ولی باید در اختیار ناآگاهان و لغزندگان قرار نگیرد.
3. کتابهایی که اصولاً برای گمراه کردن مسلمانان نوشته شده و نویسنده از طریق اغوا و تحریف حقایق میخواهد سیمای تابناک اسلام را کریه نشان دهد یا در پوشش اسلام مکتبهای باطل را ترویج کند، مسلّماً نشر این کتابها بر باورهای اسلامی مضر بوده و افراد را به گمراهی میکشد.
حکم این نوع کتابها، حکم داروهای سمّی است که در تمام داروخانهها در قفسه معیّنی با علامت خاص، قرار میگیرند.
درست است اندیشه و بیان باید آزاد باشد البته مشروط بر این است که نویسنده لااقل هدف صحیحی را تعقیب کند نه این که در استخدام حزبهای باطل درآمده و برای پیاده کردن افکار آنان به خدعه و حیله دست بزند.
همهی کتابهایی که از طرف گروهکها و بالأخص مارکسیستها دربارهی اسلام نوشته شده جز بدبین کردن و یا سوزاندن باورها هیچ هدفی را تعقیب نمیکنند.
اصولاً اسلام برای اصول خود ارزش والایی قایل است.
هرگاه نشر کتابهای ضلال با این اصول در تضاد باشد مفاد آن این است که اسلام به مخالف اجازه دهد که آن را از بین ببرد و در هیچ نقطهی جهان چنین آزادی نه مترقّب و نه میسور و نه ممکن است.
امروز مسایلی از قبیل تعدّد قرائتها یا تجربهی دینی یا پلورالیسم و امثال آنها به گونهای که مطرح میشود جز تزلزل ایمان و نابودی باورها نتیجهای ندارد، چگونه یک لیبرالیست از اسلام انتظار دارد که به او تا این حد آزادی دهد که منتهی به فنای او گردد.
آیا یک لیبرالیست این آزادی را به دیگری میدهد که او را نابود سازد؟!امروز اصول لیبرالیسم در جهان از قداست خاصی برخوردار است که کسی امکان مبارزه با آن را ندارد.
ایمان و اخلاق جامعه در نظام اسلامی از ارزش بالایی برخوردار است، آزادی اندیشه و قلم نیز احترام خاصی دارد امّا باید آزادی اندیشه و بیان در مسیر سعادت بشر قرار گیرد.
در پایان نکتهای را متذکّر میشویم:
پس از پدیدهی اینترنت سخن دربارهی نشر کتب ضلال یا حفظ آن دیگر مهم نیست، امروز جهان به صورت دهکدهی واحدی درآمده و همهی افکار اعم از صحیح و باطل میتواند بدون مانع و مزاحم در اختیار همگان قرار گیرد، البته با این تفاوت که این پدیده فعلاً در اختیار همگان نیست ولی در آیندهی نزدیک فراگیر میشود و این اندیشه فعلاً نباید دستاویزی برای نشر کتب ضلال قرار گیرد.
پدیدهی بردگی در اسلام
از مسایلی که با آزادی به نحوی در تضاد است پدیدهی بردگی است که اسلام آن را به گونهای به رسمیت شناخته است.
پیش از آن که ما به ماهیّت بردگی در اسلام بپردازیم قبلاً دیدگاه اسلام را در بارهی نوع بشر بیان میکنیم.
در اسلام همه انسانها باید بندهی خدا باشند نه بندهی بشر، جز پرستش حق، چیز دیگری را نپرستند و قرآن اهل کتاب را به این اصل مشترک دعوت میکند و میفرماید:
«قُلْ تَعالَوا اِلی کَلمَةٍ سَواء بَیْنَنا وَبَیْنکُمْ اگلاّ نَعْبُد اِلاّ الله».(آل عمران/64).
«بگو ای پیروان انجیل و تورات بیایید همگی بر محور پرچم توحید گرد آییم و آن این که جز خدا را نپرستیم و بندهی او باشیم».
اصولاً هدف از بعثت پیامبران و بالأخص پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم جز این نیست که انسانها را از بندگی مردم به بندگی خدا سوق دهد، امیرموءمنانعلیه السلام دربارهی انگیزه بعثت این جمله را دارد:
«بَعثَ الله محمداً لیُخرج عبادَه من عبادة عباده إلی عبادته، ومن طاعة عباده إلی طاعته، ومن ولایة عباده إلی ولایته».(3)
خدا پیامبران را برانگیخت تا بندگان را از پرستش بندگان، به پرستش خویش، و از اطاعت بندگی به طاعت خویشتن، و از سروری بندگان به سروری خویش، سوق دهد تمام انسانها از نظر اسلام حر و آزاد آفریده شدهاند.
امام علیعلیه السلام در یکی از سخنان خود میگوید:
«لا تکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرّاً».(4)
«بندهی کسی مباش در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است».
باز امام علیعلیه السلام میفرماید:
أیّها الناس انّ آدم لم یلد سیّداً ولا أمة وانّ الناس کلّهم أحرار ولکن الله خول بعضکم بعضاً.(5)
«هان مردم! بدانید آدم و حوا دو نوع فرزند به بار نیاوردهاند گروهی حرّ و آزاد، و گروهی دیگر عبد و برده باشند بلکه همگان
_______________________________
3.کافی، ج8، ص 386؛ بحار الأنوار، ج74، ص 367.
4.نهج البلاغه، نامه31.
5. روضه کافی، ص69.
_______________________________
آزاد چشم به دنیا گشودند ولی در زندگی برخی به برخی واگذار نموده است(که از یکدیگر به صورت متقابل بهره بگیرند) بهره میگرفتند».
این دیدگاه اسلام دربارهی بشر است. بنابراین، تصور این که اسلام بردگی را تجویز کرده افترایی بیش نیست، بردگی در صدر اسلام و قبل و بعد آن جز تسلّط اقویا بر ضعفا و زورمندان بر ناتوانان چیزی دیگر نبود و تا چندی قبل در غرب و زادگاه دموکراسی (امریکا) کاملاً رایج بود، و سیاهان امریکایی امروز فرزندان بردگانی هستند که نیاکان آنها را به زور از افریقا به امریکا آوردهاند تا از وجود آنها بهره گیرند، مسلّماً چنین بردگی با ماهیّت اسلام که منادی آزادگی است،سازگار نیست.
اگر اسلام به نوعی از بردگی به صورت یک پدیدهی اضطراری صحّه نهاده است این است که در نبردهای آزادی بخشی سربازان دشمن اسیر میشوند، در این صورت اسلام چند راه در پیش پای خود دارد:
1. همه اسیران را سر به نیست کند، و این با کرامت بشر و علو اندیشه اسلامی سازگار نیست.
2. همگان را زندانی کند. مسلّماً زندانی کردن گروه بیشمار علاوه به هزینهی سنگین بر دولت اسلامی، مایهی فساد اخلاق و مشکلات دیگر میشود.
3. آنان را رها کند تا به کشورهای خود بازگردند، در این مورد بیم آن هست بار دیگر دست به حمله جدید بزنند.
4. آنان را در میان مسلمانان رهاسازد بدون این که خانه و کاشانهای برای آنها ترتیب دهد مسلّماً این روش نیز خطرناک بوده و جان آنها را تهدید میکند.
5. آخرین چاره این است که آنها را به عنوان مملوک در میان مسلمانان تقسیم نموده که به انگیزهی مالکیت از آنها حفاظت کنند و از زندگی مناسب بهرهمند شوند، و در نهایت به عنوان عضو خانواده با روح اسلام و آداب آن آشنا گردد.
آنگاه به همین اکتفا نکرده و با طرق گوناگون اسباب آزادی آنها را فراهم ساخته است.
برنامههای اصلاحی اسلام دربارهی بردگان
برنامهی اصلاحی اسلام در مورد بردگان این است که سرانجام، گرد بندگی را از چهرهی آنان پاک سازد که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. در درجهی نخست محور فضیلت را تقوا معرّفی میکند و مولا و برده در این محور یکسان میباشند: چنانچه میفرماید: «اِنَّ اگکرمکُمْ عِندَ الله اگتقاکُم»(حجرات/14).
2. مسلمانان را دستور میدهد با زیردستان کاملاً مدارا کنند و از آنچه که میخورند به آنها نیز بدهند و از آنچه میپوشند برای آنها نیز بپوشانند.(6)
3. برنامه وسیعی برای آزاد شدن آنان فراهم کرده تا آنجا که، گاهی آنان بدون تمایل و خواست مولا آزاد میشوند. اینک ما به این قسمت اشاره میکنیم:
1. اگر کسی قسمتی از بندهی خود را آزاد کند به بقیه نیز سرایت کرده تمام او آزاد میشود.
2. اگر مردی پدر یا مادر یا اجداد یا فرزندان یا عمو و عمه یا دایی و خاله یا برادر و خواهر یا برادرزاده و خواهرزاده خود را مالک شود، خواه از طریق میراث خواه از طریق خرید، خود به خود آزاد میشوند.
3. هرگاه بنده، نابینا یا زمینگیر شود، خود به خود آزاد میگردد در این صورت نیازهای او باید
_______________________________
6. بحارالأنوار:15/41.
_______________________________
از بیتالمال تأمین شود.
4. هرگاه بنده قبل از آقای خود اسلام بیاورد آزاد میشود.
5. هرگاه مولایی گوش و بینی بندهی خود را قطع کند، خود به خود آزاد میشود.
6. هرگاه آقایی از کنیز خود صاحب فرزندی شود حق فروش آن را ندارد و باید پس از مرگ مولی، مادر از ارث فرزند آزاد گردد.
7. در مواردی مسلمانان را دستور داده است که بندگان را آزاد کنند و آزاد سازی آنها را، کفّارهی گناهانی مانند شکستن نذر و خوردن روزه و قتل خطئی قرار داده است.
از این بیان نتیجه میگیریم: پدیدهی بردگی به صورتی که در غرب و یا پیش از اسلام بوده، مورد تصویب اسلام نمیباشد. اگر در برخی از مراحل، بردگی را امضا کرده مقصود اسیران جنگی است که بهترین راه برای حفظ ونگهداری و هدایت و آشنا سازی آنان به مبانی اسلام است که آنها را در زمرهی اجتماع مسلمانان در آورده که با هم زندگی کنند. و سرانجام پس از مدّتی آزاد گردند.
در این جا پاسخ یک پرسش باقی است که چرا اسلام پس از انتشار و پس از به قدرت رسیدن، بردگی پیشین را یک روزه و به صورت انقلابی لغو نکرد؟
چنین فکری بسیار خام و ناپخته است و حاکی از عدم تجربه در امور اجتماعی و انقلابی است زیرا با در نظر گرفتن وسعت و رواج کامل بردگی در آن روز و سر و کار غالب مردم با خرید و فروش بندهها،و این که سرمایهی عدهّای را همین بردهها تشکیل میداد، تحقق عملی آن امکان پذیر نبود.
راستی عجیب است موقعی که میخواستند بردگی را در آمریکا الغا کنند، یک جنگ خونین چهار سالهای رخ داد و عدّهی زیادی به خاک و خون کشیده شدند، با این حال چطور میتوان باور کرد که قانون الغای دفعی بردگی هنگام ظهور اسلام، در آن دنیای تاریک و آشفته قابل عمل باشد و عکس العملهای سختی به دنبال نداشته باشد؟!
معنی نظریه نخست این است که انسان که گل سر سبد خلقت است باید از تمام مواهب که در طریق تکامل و خوشبختی او است، بهره بگیرد، در این صورت، آزادی بسان دیگر مواهب باید در خدمت انسان باشد و اگر روزی آزادی همانند دیگر نعمتهای الهی، سعادت جسمی و روانی او را به خطر انداخت، باید او را محدود ساخت، مثلاً انسان به وسیله خوردنیها و نوشیدنی زنده است، باید از خوردنیها و نوشیدنیها در جهت رفع نیاز و سعادت خود بهره بگیرد، ولی اسراف و زیادهروی، مایهی بدبختی او است، از این رو باید از آن پرهیز نماید، و به همین شیوه است «موهبت آزادی».
در نظریهی دوم ،انسان بندهی آزادی و مقهور او میباشد، این نوع آزادی به صورت ظاهر آزادی است و در واقع نوعی
بندگی است که «من» واقعی، اسیر گرایشهای پایین و پست میشود و نمیتواند خود را از بند رها سازد.
آزادی که امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است، جز بندگی شهوت، و گرایش پست چیز دیگری نیست.
«ویل دورانت» نویسندهی کتاب «لذّات فلسفه» با شناختی که از جوامع غربی دارد، در این مورد چنین میگوید:
«واضح است که اگر امریکایی از «نبودن آزادی» شکایت کند مقصودش آزادی معده است نه آزادی فکر؛ چند سال پیش در یکی از جلسات، اتحادیهی کارگران امریکایی تهدید به انقلاب کردند، امّا نه برای باز بودن و زیادی وقت کار کارگاهها بلکه برای بسته بودن میخانهها».
«آزادیخواهی بزرگ در امریکا محدود به این شده است که شراب را اوّلین واجبات یک مرد و وسعت نظر را اوّلین واجبات یک زن بدانند».
«چه اهمّیتی دارد که نزدیک بود یک مهاجر لهستانی را در دادگاه «ماساچوست» محکوم به اعدام کند برای آن که در ایمان کهنهای شک آورده بود یا آن که در پنسیلوانیا قوای دولتی از یک اجتماع صلحجویانه جلوگیری کردند؟ یا آن که متدینین برای آرام ساختن وحشت پیری با ایمان، کودکانه همه جا پیشنهاد میکنند که زیست شناسی غیر قانونی شمرده شود و عقاید داروین با رأی قوهی مقننه رد گردد؟ اگر در شرابخواری آزادی هست از دست رفتن آزادی فکر چه باک! به جای آن که بگویند اوّل زندگی و بعد فلسفه، میگویند اوّل شراب و بعد فلسفه».
«قانون، آزادی را از دست ما نگرفته است بلکه فکر کند از کار افتادهی ما، موجب از دست رفتن آزادی میگردد؛ تربیت یکسان و قدرت روز افزون تمایلات عامه در یک تودهی رو به افزایش، شخصیت و صفات بارز و فکر آزاد را از دست ما میگیرد؛ هر چه عوام افزونتر میشوند فرد و خواص از میان میروند. سهولت ارتباطات تقلید و پیروی را آسان میسازد و ما به سرعت شبیه هم میشویم. همه آشکارا از یکسانی در لباس و آداب و اخلاق و تزئینات داخلی خانه و مهمانخانه و از یکسانی در تفکّر و تعقّل خوشحالیم؛ شاید آزادی اخلاقی ما هم نوعی تقلید باشد و ویسکی هم مانند شهوت پرستی باشد که بی آن، کسی را مرد نتوان گفت».(1)
این گروه، که آزادی را در معده و نظایر آن خلاصه میکنند، آزادی را اصل تلقّی کرده ومدّعیاند که همه چیز باید از مسیر خود مختاری او صورت پذیرد، در حالی که اصالت از آنِ انسان است و باید «خودمختاری» در خدمت او باشد.
جامعه دینی و جامعه لیبرال و سکولار
گاهی در موضوع آزادی، در جامعه دینی و پایبند به قوانین الهی، سخن گفته میشود، و گاهی در جامعه لیبرال و سکولار که پایبند به قوانین الهی نبوده و به دین و مذهب یا اعتقاد ندارد، و یا آن را یک امر فردی و درونی تلقّی میکند.
در مورد نخست چون انسان با کمال آزادی، دین را پذیرا میباشد، طبعاً هر نوع محدودیت دینی، برای او خلاف انتظار نیست و طبعاً هر نوع قید و بند در زندگی از مجرای «خودمختاری» او عبور میکند، در این صورت مخالفت با این نوع محدودیتها، نوعی مخالفت با آزادی و خودمختاری انسان است.
مورد دوم هر چند، محدودیت دینی را پذیرا نمیباشد، ولی از محدودیتهای اجتماعی که زاییدهی حکومت اکثریت است، گریزی ندارد و باید پذیرای آن باشد، و این محدودیت نیز به نوعی از مجرای «خودمختاری» عبور کرده و به دست و پای او بسته میشود، زیرا با کمال آزادی به دموکراسی رأی داده و آن را پذیرفته است.
بنابراین هیچ جامعهای اعم از دینی و الحادی نمیتواند از «آزادی مطلق» بهره بگیرد، بلکه باید با «خودمختاری خویش» آن را محدود سازد.
_______________________________
1. لذّات فلسفه،ص 316، چاپ هشتم.
_______________________________
ذوی الحقوق چهارگانه
انسان بالطبع خداخواه و خداجو است، بنابراین او در إعمال هر نوع آزادی باید، حقوق خدا، و جامعه، و سعادت فرد، مصلحت محیط زیست را در نظر بگیرد و بهرهگیری از آزادی، باید با رعایت حقوق این محورها صورت پذیرد.
مثلاً عبادت و پرستش از آن کسی است که انسان را آفرید و اسباب زندگی را در اختیار او نهاده، و او جز خدا کسی نیست. بنابراین هر نوع نظام و یا گروه خاصی که بخواهد، غیر او را بپرستند به حقوق خدا نوعی تجاوز و ظلم صورت گرفته است.
و به تعبیر کلام حق«انّ الشرک لظُلم عَظیم»(لقمان/13)، بنابراین آزادی تا آنجا محترم است که در آن به حقوق خدا، تجاوزی صورت نپذیرد.
حق طاعت از آن کسی است که بر جهان و انسان سلطهی تکوینی دارد، و هرگاه پیام آوران از جانب او انسان را بر انجام اموری، و ترک امور دیگری الزام کنند، نباید به بهانهی آزادی از آنها شانه خالی کرد، زیرا، بی اعتنایی به قوانین الهی خود تجاوز به حقوق الهی است.
محور دوم که حق بر گرد او میچرخد، جامعه است که فرد جزیی از آن میباشد، و طبعاً برای خود حقوقی دارد که باید رعایت شود، و انسان نمیتواند به بهانهی آزادی، به حقوق جامعه تجاوز کند، و سعادت جامعه را به خطر بیفکند. مثلاً:
دعوت به «نیهلیسم» و پوچ گرایی، و تشکیل عشرتکده و کانونهای فساد و فحشاء که با سعادت جامعه در تضاد است، نمیتوان برای این نوع اعمال، تحت عنوان آزادی مجوّز صادر کرد، زیرا این نوع گرایشها تجاوز به حقوق جامعه، و نتیجهی آن مایهی فروپاشی خانوادهها و گسترش انواع بیماری جسمی و روحی میباشد.
محور دیگر، حق فرد و سعادت او است، آیا او حق دارد که خودکشی کند، و یا به هر عملی که مایهی بدبختی است دست یازد، تصور نمیکنم هیچ لیبرالی، برای این کار مجوّز صادر کند.
محیط زیست چهارمین محور حق است، جنگلها و معادن و دریاها و نظایر آن ها ثروت ملی است که به نسل انسانی متعلّق است، نسل حاضر حتّی به اتفاق آرا نمیتواند جنگل را آتش بزند، آبها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محیط زیست بپردازد.
از این تحلیل میتوان نتیجه گرفت که آزادی به معنی یله و رهایی از هر نوع قید و بند تحت عنوان «خودمختاری»، مورد پذیرش هیچ فیلسوفی نیست.
آزادی که امروز مورد گفتگوی فیلسوفان است، آزادی است که در خدمت سعادت فرد و جامعه باشد، نه این که انسانیت واخلاق را، در مسلخ آزادی، قربانی کند؛ نتیجه آن که: و سرانجام باید در اعمال «خودمختاری» به مرزهای چهارگانه تجاوز نشود.
بینشهای محدود مکتبهای بشری
سعادت انسان در مکتب «لیبرالیسم»، محصول بینش تنگ خرد انسان است، که روشنگری او کاملاً محدود میباشد، و لذا هر روز مکتبی پشت سر مکتبی، و به اصطلاح «ایسمی» به دنبال «ایسمی» پدید میآید، و هر یک به خودنمایی، پرداخته سپس به زباله دان تاریخ ریخته میشوند، تجربه و یا مرور زمان زیانبار بودن همهی مکتبهای ساخته اندیشه انسان را روشن میسازد، در حالی که سعادت انسان در بینشهای دینی نتیجهی احکامی است که از عقل کل صادر میگردد که هم انسان و طبیعت را آفرید، و هم از راز برخورد هر دو آگاه است. از نظر خرد، از کدام یک باید پیروی کرد، بینشهای محدود، یا بینش مطلق و عمیق.
کانت در باب آزادی و اختیار انسان به قدری پیش رفته است که تمام قوانین را میخواهد از مجرای آزادی و اختیار انسان معتبر بداند. او هم چنین هر قانونی را که نتواند بااین معیار سازگار باشد غیر اخلاقی میداند.
بر اساس این اصل، او قوانین الهی را که از مجرای خودمختاری انسان عبور نکرده فاقد ارزش میداند و آنها را تحت اصول دگرآیینی میگنجاند.
در این جا دربارهی این سخن، نکتهای را گوشزد میکنیم که روی سخن ایشان جامعههای دینی است یا الحادی. در بخش نخست تمام قوانین الهی به حکم پذیرایی دین از مجرای «خودمختاری» میگذرد، زیرا جامعهی دینی با کمال اختیار، آیین الهی را پذیرا میباشد، قوانین الهی برای او از جانش شیرینتر و گرانبهاتر است، امّا در جامعههای الحادی فرد معتقد به خدا نیست تا قانون را از کلیسا و مسجد بگیرد و آن را بر خلاف آزادی بینگارد.
برتراند راسل فیلسوف معاصر از «کانت» پا فراتر نهاده و دربارهی متدیّنان که به قوانین الهی عمل میکنند چنین میگوید: دین مانع میشود که فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردار باشند. دین مانع میشود که ما علل اصلی جنگ را از میان برداریم و...
اشتباه «راسل» در این جا است که دین واقعی را با دین کلیسا یکی گرفته و لذا میگوید«دین مانع میشود که فرزندان از آموزش عقلانی برخوردار باشند»، واگر نزد عالمان واقعی دین زانوی آموزش خم میکرد، در گفتن این سخن، نادم و پشیمان میگشت.
در آیین کلیسا، اصول مسیحیت جنبهی رمزی دارند و دور از عقلانیّت میباشند، مانند «یکی بودن خدا در عین سه تا بودن»، «یا مرگ فدیهوار عیسی مسیح، گناه موروثی انسان» و مانند آنها.
مسلّماً چنین آیینی مانع از آن میشود که فرزندان ما از آموزش عقلانی برخوردارباشند، ولی آیینی که اصول تعالیم آن بر برهان و دلیل استوار است و پیوسته به مخالفان میگوید «هاتُوا بُرهانکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقین»(بقره/111) روح عقلانیت را در انسان پرورش داده، و از خرافات به دور میسازد.
در منشور جاودان اسلام، مادّهی «علم» صدها بار تکرار شده، و مردم را به تعقّل و تدبّر در آیات الهی دعوت میکند و تفکر در کاخ آفرینش، را از ویژگیهای بندگان خردمند میداند و چنین میفرماید: «وَیَتفکَّرون فی خَلْقِ السَّموات وَالاگرض رَبّنا ما خَلْقت هذا باطلاً»(آل عمران/191)، صاحبان خرد در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، سپس میگویند: بارالها! این جهان را باطل و بیهدف نیافریدهای.
اکنون به تحلیل و نقد پرسشها و یا مغالطهها و دستاویزهای کسانی که خواهان آزادی فراتر از مرزهای الهی و عقلانی هستند میپردازیم:
1. دستاویزی به نام آزادی خوارج در حکومت امام
طرفداران مماشات و تساهل و به اصطلاح آزادی فزون از حد، مماشات امام را با خوارج دستاویز قرار داده،میگویند. تمام احزاب و گروهها با اندیشههای متضاد و مخالف خود، باید آزاد باشند تا آنجا که دست به شمشیر نزنند، و بر ضدّ نظام، مسلّح نگردند، همچنان که امام علی علیه السلام با مخالفان خود چنین رفتار کرد.
روزی امامعلیه السلام بر کرسی خطابه قرار داشت ومردم را پند میداد. ناگهان یک نفر از خوارج از گوشهی مسجد فریاد زد:«لا حُکْمَ اِلاّ للهِ».وقتی شعار او تمام شد فرد دیگری برخاست وهمان شعار را تکرار کرد وبعد گروهی برخاستند وهمان شعار را سردادند.
امام علیه السلام در پاسخ به آنان فرمود: سخنی است به ظاهر حق، امّا آنان باطلی را دنبال میکنند. سپس فرمود:«اگما اِنَّ لَکُمْ عِنْدَنا ثَلاثاً فَاصْبَحْتُمُونا» یعنی: تا وقتی که با ما هستید از سه حق برخوردارید(وجسارتها و بی ادبیهای شما مانع از آن نیست که شما را از این حقوق محروم سازیم).
1. «لا نَمْنَعُکُمْ مَساجِدَ اللهِ اگنْ تَذْکُرُوا فِیهَا اسْمَهُ»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگیری نمیکنیم تا در آنجا نماز بگزارید.
2. «لا نَمْنَعُکُمْ مِنَ الْفَیْءِ ما دامَتْ اگیْدِیکُمْ مَعَ اگیْدِینا»: شما را از بیت المال محروم نمیکنیم مادامی که در مصاحبت ما هستید(وبه دشمن نپیوستهاید).
3. «لانُقاتِلُکُمْ حَتّی تَبْدَوءُونا»: تا آغاز به جنگ نکردهاید با شما نبرد نمیکنیم.(2)
ولی این دستاویز مغالطهای بیش نیست زیرا معارضان امام، در اصول، با وی مخالف نبوده و آزاد گذاردن آنان لطمه به توحید و نبوت، و یا اصول اجتماعی و اخلاقی اسلام وارد نمیساخت، آنان با حکومت امام مخالف بودند در این صورت باید آزاد باشند، مگر این که با اصل مورد نظر، به مخالفت عملی برخیزد.
در حالی که مخالفان نظام اسلامی با برافراشتن پرچم الحاد، به جنگ اصول رفته و میخواهند شعلههای توحید و وحی، را خاموش ساخته و نظام غربی را جایگزین نظام اسلامی سازند، آیا اگر امام زنده بود، به چنین گروه یا گروههایی آزادی میداد!.
_______________________________
2.تاریخ طبری:ج4، ص 53.
_______________________________
2. انسان گل سرسبد خلقت
انسان گل سرسبد خلقت و معجزهی آفرینش است و خدا به او برتری بخشیده است، چنان که میفرماید:«وَلَقَدْ کَرَّمنا بَنی آدم حَملناهُمْ فِی البَرّ وَالبَحْر وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیّبات وَفَضّلناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمِّن خَلَقْنا تَفضیلاً»(اسراء/70).
«ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا و بر مرکبهای راهوار حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم وآنها را بر بسیاری از موجودات برتری بخشیدیم».
اکنون که انسان گل سر سبد باغستان آفرینش است، باید در کمال حریت و آزادی، زندگی کند، و محدودیت با کرامت او سازگار نیست.
این نیز مغالطهای بیش نیست، خدایی که به او کرامت بخشیده راه و رسم زندگی را نیز به او آموخته و راه سعادت را از طریق پیامبران ارایه نموده است. و هشدار داده است که از شاهراه سعادت که عمل به تعالیم اسلام است، منحرف نگردد.
خدایی که به انسان کرامت بخشیده، در پیام دیگر خود، برخی از نعمتهای خود را که به او ارزانی داشته است، یادآور میشود، و میفرماید:
«وَالله اگخرجکُمْ مِنْ بُطُون اُمّهاتکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْع وَالاگبْصار وَالاگفئِدَة لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون»(نحل/78).
«خدا شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورده در حالی که چیزی نمیدانستید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد ، تا سپاسگزار باشید».
هدف از آفرینش این نعمتهای بزرگ که مایهی کرامت انسان است، این است که آنها را در جایگاه مناسب خود مصرف کند، و شکر نعمت از نظر بزرگان جز این که از مواهب الهی در تأمین سعادت خود بهره بگیرد چیز دیگری نیست. مثلاً خداوند چشم داده که به جهان آفرینش بنگرد، و گوش داده که سخنان خوب و زیبا را بشنود، دل داده است که دربارهی آنچه که میبیند و یامیشنود، بیندیشد.
بنابراین، کرامت انسان در این نیست که هرچه خواست انجام دهد، و نعمتهای الهی را در هر موردی مصرف کند، بلکه باید آنها را در مسیر تأمین سعادت به کار ببرد.
حفظ کتب ضلال
در کتابهای فقهی موضوعی به نام «کتب ضلال» مطرح میباشد و فقیهان اسلام میگویند، حفظ و نگهداری چنین کتابهایی ممنوع میباشد.
اکنون این سوءال مطرح میشود که آیا این تحریم با آزادی اندیشه و بیان چگونه سازگار است؟
در تحلیل این پرسش نخست باید مقصود از «کتب ضلال» را بیان کرد، سپس به بیان علّت این ممنوعیت پرداخت. در تفسیر کتب ضلال سه احتمال وجود دارد:
1. مقصود از «ضلال» اندیشههای باطل و بیپایه است هر چند به عقیده و شریعت ارتباطی نداشته باشد.
مسلّماً حفظ یا نشر این نوع کتابها حرام نیست، فرض کنید فرضیهی بطلمیوس امروز به صورت یک اندیشهی باطل و بیاساس درآمده است؛ ولی نه نشر آن حرام است و نه حفظ آن، بلکه باید در تبیین سیر افکار بشر در تشریح جهان، به این نوع کتابها مراجعه کرد و سیر دانش بشری را تبیین نمود.
گذشته از این، باید این نوع آثار را به عنوان تکریم از موءلّفان حفظ کرد و به نسل حاضر تفهیم کرد که این اندیشههای غلط وسیلهی رسیدن به دانشهای کنونی بوده و اگر چنین روزگاری بر بشر نمیگذشت هرگز از نردبان علم بالا نمیرفت.
2. مقصود از کتب ضلال کتابهایی است که در عین حق بودن محتوا، مایهی گمراهی گروهی میگردد، مانند کتابهای عرفا که از نظر محتوا نزد اهل معرفت مفهوم صحیحی دارد امّا اگر در دست افراد ناوارد قرار گیرد مایهی گمراهی آنها میشود.
شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید:
روا باشد أنا الحقّ از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
ظاهر این شعر جز حلول خدا در بدن عارف چیز دیگری نیست ولی هیچ اندیشمندی چنین اندیشه را در سر نمیپروراند تا چه رسد عارفان الهی که در درجه والایی از معرفت قرار دارند، امّا افراد ناآگاه از مطالعه این کتابها جز حلول و امثال آن چیزی دستگیرشان نمیشود.
جلوگیری از نشر این کتابها امکان پذیر نیست ولی باید در اختیار ناآگاهان و لغزندگان قرار نگیرد.
3. کتابهایی که اصولاً برای گمراه کردن مسلمانان نوشته شده و نویسنده از طریق اغوا و تحریف حقایق میخواهد سیمای تابناک اسلام را کریه نشان دهد یا در پوشش اسلام مکتبهای باطل را ترویج کند، مسلّماً نشر این کتابها بر باورهای اسلامی مضر بوده و افراد را به گمراهی میکشد.
حکم این نوع کتابها، حکم داروهای سمّی است که در تمام داروخانهها در قفسه معیّنی با علامت خاص، قرار میگیرند.
درست است اندیشه و بیان باید آزاد باشد البته مشروط بر این است که نویسنده لااقل هدف صحیحی را تعقیب کند نه این که در استخدام حزبهای باطل درآمده و برای پیاده کردن افکار آنان به خدعه و حیله دست بزند.
همهی کتابهایی که از طرف گروهکها و بالأخص مارکسیستها دربارهی اسلام نوشته شده جز بدبین کردن و یا سوزاندن باورها هیچ هدفی را تعقیب نمیکنند.
اصولاً اسلام برای اصول خود ارزش والایی قایل است.
هرگاه نشر کتابهای ضلال با این اصول در تضاد باشد مفاد آن این است که اسلام به مخالف اجازه دهد که آن را از بین ببرد و در هیچ نقطهی جهان چنین آزادی نه مترقّب و نه میسور و نه ممکن است.
امروز مسایلی از قبیل تعدّد قرائتها یا تجربهی دینی یا پلورالیسم و امثال آنها به گونهای که مطرح میشود جز تزلزل ایمان و نابودی باورها نتیجهای ندارد، چگونه یک لیبرالیست از اسلام انتظار دارد که به او تا این حد آزادی دهد که منتهی به فنای او گردد.
آیا یک لیبرالیست این آزادی را به دیگری میدهد که او را نابود سازد؟!امروز اصول لیبرالیسم در جهان از قداست خاصی برخوردار است که کسی امکان مبارزه با آن را ندارد.
ایمان و اخلاق جامعه در نظام اسلامی از ارزش بالایی برخوردار است، آزادی اندیشه و قلم نیز احترام خاصی دارد امّا باید آزادی اندیشه و بیان در مسیر سعادت بشر قرار گیرد.
در پایان نکتهای را متذکّر میشویم:
پس از پدیدهی اینترنت سخن دربارهی نشر کتب ضلال یا حفظ آن دیگر مهم نیست، امروز جهان به صورت دهکدهی واحدی درآمده و همهی افکار اعم از صحیح و باطل میتواند بدون مانع و مزاحم در اختیار همگان قرار گیرد، البته با این تفاوت که این پدیده فعلاً در اختیار همگان نیست ولی در آیندهی نزدیک فراگیر میشود و این اندیشه فعلاً نباید دستاویزی برای نشر کتب ضلال قرار گیرد.
پدیدهی بردگی در اسلام
از مسایلی که با آزادی به نحوی در تضاد است پدیدهی بردگی است که اسلام آن را به گونهای به رسمیت شناخته است.
پیش از آن که ما به ماهیّت بردگی در اسلام بپردازیم قبلاً دیدگاه اسلام را در بارهی نوع بشر بیان میکنیم.
در اسلام همه انسانها باید بندهی خدا باشند نه بندهی بشر، جز پرستش حق، چیز دیگری را نپرستند و قرآن اهل کتاب را به این اصل مشترک دعوت میکند و میفرماید:
«قُلْ تَعالَوا اِلی کَلمَةٍ سَواء بَیْنَنا وَبَیْنکُمْ اگلاّ نَعْبُد اِلاّ الله».(آل عمران/64).
«بگو ای پیروان انجیل و تورات بیایید همگی بر محور پرچم توحید گرد آییم و آن این که جز خدا را نپرستیم و بندهی او باشیم».
اصولاً هدف از بعثت پیامبران و بالأخص پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم جز این نیست که انسانها را از بندگی مردم به بندگی خدا سوق دهد، امیرموءمنانعلیه السلام دربارهی انگیزه بعثت این جمله را دارد:
«بَعثَ الله محمداً لیُخرج عبادَه من عبادة عباده إلی عبادته، ومن طاعة عباده إلی طاعته، ومن ولایة عباده إلی ولایته».(3)
خدا پیامبران را برانگیخت تا بندگان را از پرستش بندگان، به پرستش خویش، و از اطاعت بندگی به طاعت خویشتن، و از سروری بندگان به سروری خویش، سوق دهد تمام انسانها از نظر اسلام حر و آزاد آفریده شدهاند.
امام علیعلیه السلام در یکی از سخنان خود میگوید:
«لا تکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرّاً».(4)
«بندهی کسی مباش در حالی که خدا تو را آزاد آفریده است».
باز امام علیعلیه السلام میفرماید:
أیّها الناس انّ آدم لم یلد سیّداً ولا أمة وانّ الناس کلّهم أحرار ولکن الله خول بعضکم بعضاً.(5)
«هان مردم! بدانید آدم و حوا دو نوع فرزند به بار نیاوردهاند گروهی حرّ و آزاد، و گروهی دیگر عبد و برده باشند بلکه همگان
_______________________________
3.کافی، ج8، ص 386؛ بحار الأنوار، ج74، ص 367.
4.نهج البلاغه، نامه31.
5. روضه کافی، ص69.
_______________________________
آزاد چشم به دنیا گشودند ولی در زندگی برخی به برخی واگذار نموده است(که از یکدیگر به صورت متقابل بهره بگیرند) بهره میگرفتند».
این دیدگاه اسلام دربارهی بشر است. بنابراین، تصور این که اسلام بردگی را تجویز کرده افترایی بیش نیست، بردگی در صدر اسلام و قبل و بعد آن جز تسلّط اقویا بر ضعفا و زورمندان بر ناتوانان چیزی دیگر نبود و تا چندی قبل در غرب و زادگاه دموکراسی (امریکا) کاملاً رایج بود، و سیاهان امریکایی امروز فرزندان بردگانی هستند که نیاکان آنها را به زور از افریقا به امریکا آوردهاند تا از وجود آنها بهره گیرند، مسلّماً چنین بردگی با ماهیّت اسلام که منادی آزادگی است،سازگار نیست.
اگر اسلام به نوعی از بردگی به صورت یک پدیدهی اضطراری صحّه نهاده است این است که در نبردهای آزادی بخشی سربازان دشمن اسیر میشوند، در این صورت اسلام چند راه در پیش پای خود دارد:
1. همه اسیران را سر به نیست کند، و این با کرامت بشر و علو اندیشه اسلامی سازگار نیست.
2. همگان را زندانی کند. مسلّماً زندانی کردن گروه بیشمار علاوه به هزینهی سنگین بر دولت اسلامی، مایهی فساد اخلاق و مشکلات دیگر میشود.
3. آنان را رها کند تا به کشورهای خود بازگردند، در این مورد بیم آن هست بار دیگر دست به حمله جدید بزنند.
4. آنان را در میان مسلمانان رهاسازد بدون این که خانه و کاشانهای برای آنها ترتیب دهد مسلّماً این روش نیز خطرناک بوده و جان آنها را تهدید میکند.
5. آخرین چاره این است که آنها را به عنوان مملوک در میان مسلمانان تقسیم نموده که به انگیزهی مالکیت از آنها حفاظت کنند و از زندگی مناسب بهرهمند شوند، و در نهایت به عنوان عضو خانواده با روح اسلام و آداب آن آشنا گردد.
آنگاه به همین اکتفا نکرده و با طرق گوناگون اسباب آزادی آنها را فراهم ساخته است.
برنامههای اصلاحی اسلام دربارهی بردگان
برنامهی اصلاحی اسلام در مورد بردگان این است که سرانجام، گرد بندگی را از چهرهی آنان پاک سازد که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. در درجهی نخست محور فضیلت را تقوا معرّفی میکند و مولا و برده در این محور یکسان میباشند: چنانچه میفرماید: «اِنَّ اگکرمکُمْ عِندَ الله اگتقاکُم»(حجرات/14).
2. مسلمانان را دستور میدهد با زیردستان کاملاً مدارا کنند و از آنچه که میخورند به آنها نیز بدهند و از آنچه میپوشند برای آنها نیز بپوشانند.(6)
3. برنامه وسیعی برای آزاد شدن آنان فراهم کرده تا آنجا که، گاهی آنان بدون تمایل و خواست مولا آزاد میشوند. اینک ما به این قسمت اشاره میکنیم:
1. اگر کسی قسمتی از بندهی خود را آزاد کند به بقیه نیز سرایت کرده تمام او آزاد میشود.
2. اگر مردی پدر یا مادر یا اجداد یا فرزندان یا عمو و عمه یا دایی و خاله یا برادر و خواهر یا برادرزاده و خواهرزاده خود را مالک شود، خواه از طریق میراث خواه از طریق خرید، خود به خود آزاد میشوند.
3. هرگاه بنده، نابینا یا زمینگیر شود، خود به خود آزاد میگردد در این صورت نیازهای او باید
_______________________________
6. بحارالأنوار:15/41.
_______________________________
از بیتالمال تأمین شود.
4. هرگاه بنده قبل از آقای خود اسلام بیاورد آزاد میشود.
5. هرگاه مولایی گوش و بینی بندهی خود را قطع کند، خود به خود آزاد میشود.
6. هرگاه آقایی از کنیز خود صاحب فرزندی شود حق فروش آن را ندارد و باید پس از مرگ مولی، مادر از ارث فرزند آزاد گردد.
7. در مواردی مسلمانان را دستور داده است که بندگان را آزاد کنند و آزاد سازی آنها را، کفّارهی گناهانی مانند شکستن نذر و خوردن روزه و قتل خطئی قرار داده است.
از این بیان نتیجه میگیریم: پدیدهی بردگی به صورتی که در غرب و یا پیش از اسلام بوده، مورد تصویب اسلام نمیباشد. اگر در برخی از مراحل، بردگی را امضا کرده مقصود اسیران جنگی است که بهترین راه برای حفظ ونگهداری و هدایت و آشنا سازی آنان به مبانی اسلام است که آنها را در زمرهی اجتماع مسلمانان در آورده که با هم زندگی کنند. و سرانجام پس از مدّتی آزاد گردند.
در این جا پاسخ یک پرسش باقی است که چرا اسلام پس از انتشار و پس از به قدرت رسیدن، بردگی پیشین را یک روزه و به صورت انقلابی لغو نکرد؟
چنین فکری بسیار خام و ناپخته است و حاکی از عدم تجربه در امور اجتماعی و انقلابی است زیرا با در نظر گرفتن وسعت و رواج کامل بردگی در آن روز و سر و کار غالب مردم با خرید و فروش بندهها،و این که سرمایهی عدهّای را همین بردهها تشکیل میداد، تحقق عملی آن امکان پذیر نبود.
راستی عجیب است موقعی که میخواستند بردگی را در آمریکا الغا کنند، یک جنگ خونین چهار سالهای رخ داد و عدّهی زیادی به خاک و خون کشیده شدند، با این حال چطور میتوان باور کرد که قانون الغای دفعی بردگی هنگام ظهور اسلام، در آن دنیای تاریک و آشفته قابل عمل باشد و عکس العملهای سختی به دنبال نداشته باشد؟!