آزادی و دین سالاری (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در بررسی پیشین یادآور شدیم: دستیابی به یک تعریف جامع در باب آزادی که با تمام جهانبینیهای گوناگون سازگار باشد امری مشکل و دشوار است. زیرا دیدگاههای مختلف درباره انسان، مانع از آن است که به تعریف یکسانی در مورد آزادی، دست یابیم،ولی در عین حال میتوان آزادی را به گونهای تعریف نمود که با همه دیدگاهها به نوعی سازگار باشد.
در مقاله گذشته، آزادی را چنین تعریف کردیم: مساعد بودن شرایط برای شکوفایی استعدادها و رفع هر نوع مانع در پیشرفت فرد و جامعه.
اکنون به طرح دیگر تعریفها میپردازیم:
1. نفی سلطه بیرونی.
این تعریف، مشهورترین تعریف آزادی است که مورد پذیرش میباشد.
2. نبودن مانع خارجی که از جنبش جلوگیری میکند.(1)
3. هر انسانی بتواند مصلحت خویش را به شیوه مورد نظر خود دنبال کند مشروط بر این که به مصالح دیگران آسیبی نرساند.(2)
4. فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای
_______________________________
1. هابز لویتان به نقل از آزادی و تربیت، ص 9.
2. جان استوارت میل، درباره آزادی.
______________________________
انسان.(3)
اکثر این تعریفها که در مورد آزادی انجام گرفته است، از حدّ یک تعریف لغوی و به اصطلاح تعریف لفظی تجاوز نمیکند.
مثلاً تعریف نخست، که معروفترین تعریف برای آزادی است، بیشتر جنبه تعریف لغوی دارد و از دو نظر نارسایی است:
1. نفی سلطه خارجی کاملاً جنبه سلبی دارد، و باید جنبه ایجابی آزادی نیز در کنار آن گفته شود، فرض کنید در جامعهای زندگی میکنیم که سلطه خارجی در آن وجود ندارد و بر فرض وجود، نمیتواند در خواستههای ما اثر بگذارد، بالأخره باید تحت عاملی زیست کنیم و از آن الهام بگیریم، و در غیر این صورت از زندگی فردی و اجتماعی باز مانده و در نیمه راه متوقف میشویم.
چیزی که میتواند، جنبه ایجابی آن را بیان کند و این است که بگویم: «پس از نفی سلطه و جبر، به مقتضای طبیعت خود عمل کنیم».
2. کاستی دیگری در این تعریف است که باید «عمل به مقتضای طبیعت» از نظر حدّ، ارزیابی شود و برای آن حد و مرزی تعیین گردد، حدی که در تعریف چهارم به آن اشاره شده است، یعنی مشروط بر این که به مصالح دیگران آسیبی نرساند.
تعریف دوم، در حالی که به جنبههای سلبی (نبودن مانع خارجی) و ایجابی(از جنبش جلوگیری نکند) اشاره میکند، ولی دایره آزادی را به نهضتها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی اختصاص داده و از تبیین آزادی فردی چشم پوشیده است.
تعریف سوم هر چند جامع تر از دو تعریف نخست است، ولی از نظر دیگر کاستی دارد، زیرا ضرر نزدن به مصالح دیگران کافی در آزادی مطلوب نیست زیرا افزون بر آن، باید بر سعادت فردی خویش ضرر نزند.
_______________________________
3. آنیرابرلین چهار مقاله در باب آزادی، ص 46.
_______________________________
مثلاً تحریم مواد مخدر در تمام جامعههای الهی و الحادی از این قید سرچشمه میگیرد، که این نوع آزادی بر مصالح فرد ضرر وارد میسازد.
تعریف چهارم به نوعی به تعریف نخست بازگشت میکند.
از آنجا که تعریف نخست، معروفترین تعریف، برای آزادی است، شایسته است پیرامون آن ، بحث بیشتری صورت گیرد.
پیرامون تعریف معروف آزادی
1. آزادی: رهایی از جبر غیر و عمل به اقتضای ماهیت و طبیعت خویش.
این تعریف مرکب از دو جزء است:
1. جزء سلبی.
2. جزء ایجابی.
جزء نخست ناظر به رفع موانع است که نمیگذارد انسان به اقتضای طبیعت خود عمل کند، و در حقیقت جلوی مقتضی را میگیرد، و مانع از تأثیر آن میشود، غالباً این «غیر» همان حاکمان مستبد و فرمانروایان خودخواه هستند که اراده خود را بر انسان تحمیل کرده و انسان را از عمل به خواستههای طبیعی خود باز میدارند.
در گذشته غالباً جبر غیر به صورت حاکمان مستبد ترسیم میشد امّا پس از پیوستگی جوامع و گسترش صنعت، عوامل«جبر آفرینِ» دیگری نیز پدید آمدند، که اختیار را از کف انسانها میربایند و چه بسا انسان فکر میکند که آزادانه عمل میکند امّا غافل از آن که عواملی بیاختیار مانند رسانهها و تبلیغات گمراه کننده فکر و اندیشه سپس گزینش را در مغز او پدید میآورند.
در انتخابات غرب کاملاً این مسأله مشهود است، سرمایهداران بزرگ برای انتخاب شدن نمایندگان مورد نظر خود، از ابزارهای گوناگونی حتی ستارگان سینما بهره گرفته و آنچنان جامعه را برای دادن رأی به منتخبان مورد نظر خود، آماده میسازند که حتّی خود رأی دهنده از عوامل جبر آفرین بیخبر میباشد.
اکنون به جزء دوم برگردیم فرض کنیداز «جبر غیر» آزاد شویم ولی نمیتوان در یک حالت بیتفاوتی زیست طبعاً باید به نقطهای پناه برد و آن زندگی در پرتو اقتضاء طبیعت انسانی است.
نقطه مهم در تشخیص اقتضای طبیعت وویژگی ذاتی اوست، در اینجا جهانبینیهای مختلف به شدت در تشخیص مقتضای طبیعت تأثیرگذارند.
انسان نهاد الهی دارد
در جهان بینی الهی بشر مخلوق جهان بالاست و قدرت عظیمی او را از عدم به وجود آورده، و هر نوع کمالی را از عقل و هوش، بینایی، و شنوایی به او داده و خوان نعمت طبیعت را، در برابر او گسترانیده است.
وابستگی او به جهان بالا دقیقترین وابستگیها است که نمیتوان برای آن نظیری در طبیعت جست، تنها مثالی که میتواند وابستگی انسان را به خدا به نوعی ترسیم کند وابستگی صور و مفاهیم ذهنی با نفس انسانی است زیرا این صور و مفاهیم مخلوق ذهن بوده و نفس انسانی پس از یک رشته تمرینها، آنها را در صقع ذهن میآفرینند، به گونهای که اگر رابطه مفاهیم و صور با نفس انسانی قطع شود، چیزی از آنها باقی نمیماند.
انسان نیز شبیه این رابطه را با خالق خود دارد که هر لحظه از او وجود و هستی، نعمت و کمال دریافت میکند، که اگر انقطاعی رخ دهد در جانب انسان چیزی باقی نمیماند.
در جهانبینی الهی طبیعت انسان یک طبیعت وابسته است، رابطه آن دو با هم، رابطه خالق و مخلوق است و هر چه دارد از آفریدگار خود دارد.
و به تعبیر دیگر: او دارنده حقیقت خداگونهای است که به وجود او کاملاً وابستگی دارد.
از این بیان سه چیز نتیجه میگیریم:
1.از آنجا که واقعیت خود، یک واقعیت وابستگی به مقام ربوبی است، خداخواهی، یعنی خودخواهی، و خدافراموشی یعنی خود فراموشی است برخلاف آنچه که مارکس میگفت:«خداخواهی، خود فراموشی است».
در این جا، دو جهان بینی مطرح است، در جهان بینی الهی، واقعیت انسان، جدا از وجود خدا نبوده و به او قائم است قهراً هر چه به مرکز کمال نزدیک شود بر کمال خود میافزاید، در حالی که در جهان بینی الحادی، انسان یک موجود بریده از جهان غیب است و اصولاً جهان غیبی وجود ندارد که انسان به او وابسته گردد.
از آنجا که، غنی و بینیاز مطلق، و خواهان کمال مخلوق خود است، قهراً رقیب انسان و دشمن او نیست بلکه آفریدگار و مربی و توان بخش اوست و خواهان سعادت و سلامت و کمال او میباشد.
و به دیگر سخن: مقام ربوبی و خدایی در عرض انسان و خواستههای او نیست بلکه مقام ربوبی بسان یک مربی دلسوز، معلم دل آگاه، خواستههای خو د را بر او املا کرده تا سعادت او را تضمین کند.
3. از آنجا که انسان وابسته به جهان بالاست طبیعت او طبیعت دین سالاری و دین مداری و وابستگی به خدای دانا و تواناست، هرگاه قوانینی از طریق پیامبران برای بشر وضع گردد و محدودیتهایی برای او در زندگی قائل شود نمیتوان آن را «جبر غیر» دانست، که در عرض انسان میباشد بلکه چنین محدودیت لازمه وجود و مرتبه هستی اوست.
از این بیان روشن میشود که آزادی با دین سالاری کاملاً همسو بوده و مقتضای طبیعت انسان میباشد، و اگر در آیین الهی تکالیف و باید و نبایدهایی برای انسان وضع شود که طبعاً ضامن سعادت و خوشبختی اوست، با آزادی خردورزانه او کاملاً همسو میباشد او باید آزادی اندیشه و عمل را در چارچوب این قوانین رعایت کند، آنگاه برای زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی برنامه ریزی نماید.
برای این که همسویی آزادی با دین سالاری کاملاً روشن شود به بیان زیر میپردازیم.
آزادی و محدودیت در جامعه مدنی.
در «جامعه مدنی» انسانها از روی آزادی دست به تأسیس نظامهای اجتماعی میزنند و حکومتی را با تمام ساخههای خود پدید میآورند و مجلسی را برای قانونگذاری فراهم میسازند که تمام افراد آزادی خود را بر طبق این قوانین تطبیق دهند.
تفاوت جامعه مدنی با دین سالاری در این است که اصول و کلیات قوانین در جامعه دینی از جانب خداست در حالی که جامعه مدنی مشروعیت خود و قوانین حاکم بر جامعه را از رأی مردم میگیرد و در هر حال آزادیها محدود میشود و افراد متخلف مجازات میگردند.
آزادی به معنی فارغ شدن از هر نوع قانون و حد و مرز، قابل پذیرش نیست بالأخره بشر در زندگی اجتماعی خود بینیاز از مقررات نیست زیرا در پرتو آن مقررات میتوان منافع جمعی را تأمین کرد.
پذیرفتن جامعه مدنی پذیرفتن قوانین و مقررات آن و در نتیجه محدودیت آزادی است.
اومانیسم یا انسان محوری
گروهی که در غرب «خداخواهی» را با «اصالت انسان» در تضاد میبینند پدید آورندگان مکتب اومانیسم هستند، از نظر جهان بینی الهی خداخواهی جزء خصیصه ذات انسان و لازمه اقتضای طبیعت اوست در حالی که در این مکتب اصالت از آن انسان بوده و کمال انسان در این است که خود سرنوشت خود را رقم بزند و از مقامی الهام نگیرد.
حقیقت این است که غرب پس از نفی عوالم طبیعی، در خود یک فقر معنوی عجیبی احساس میکرد زیرا انکار خدا و تفسیر جهان و انسان با قوانین خشک طبیعی، هر نوع عاطفه را از جامعه برچید، و زندگی انسان با کار یک ماشین، یکسان گردید، این کار سبب شد که او برای جبران عدم معنویت و عاطفه، اصلی به نام اصالت انسان را مطرح کند تا از خشکی و جمود زندگی بکاهد از این جهت مکتبی به نام «اصالت انسان» پدید آمد که اصالت را به مخلوق میدهد و آن را از خالق سلب میکند.
در حالی که میان این دو اصالت کمترین تضادی نیست زیرا این دو، رقیب هم و دشمن یکدیگر نیستند که بگوییم خدا یا انسان، بلکه انسان بر اثر پیوستگی به آن دریای نامتناهی از او مدد میگیرد و سعی میکند که خود را به مرکز کمال نزدیک سازد، تعبیر قرآن در این مورد این است :
«یا أیّها الاِنسان اِنّک کادِح اِلی رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه».
«ای انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد».
در حقیقت کمال انسان قطرهای است از آن دریا، و اگر به آن دریا بپیوندد دیگر قطره نیست، بلکه دریا است و در حد تعبیر آن گوینده:
قطره دریا است اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریا است
رنسانس در غرب هر چند نوآوریهایی در علوم طبیعی و فلکی پدید آورد، و قوانین پوشیده را آشکار ساخت ولی بر اثر غفلت از آموزههای الهی یک نوع انحطاط فکری درباره شناخت انسان و ماورای طبیعت به بار آورد که هرگز قابل جبران نیست.
ارزش گذاری خدا یا انسان
با توجه به این که خدا در مکتب الهی مربی آگاه و تواناست و خواهان کمال انسان میباشد و هیچ فردی به خصوصیات مصنوع خود مانند صانع او آگاه نیست، او از زیر و بم زندگی بشر و خواستههای درونی و برونی او آگاه است طبعاً ارزش گذاری او مطابق فطرت و کمال او خواهد بود ولی در اینجا برخی از غربیان که تحت تأثیر انتقام از کلیسا قرار گرفته اصالت را به انسان میدهند و میگویند کمالِ مطلوبِ انسان آن است که خود ارزشگذار باشد نه این که از ارزشهای وضع شده دیگران تبعیت و اطاعت کند.
این گروه اطاعت از خدا را با میل به رهایی و آزادی و حتّی نیرومندی مغایر میدانند.ژان پل سارتر که از پیشروان این اندیشه است میگوید:
قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری ماسوای خود نیستند بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبطند و خلاصه به حال خویشند آینده به کلی باز و غیر مسدود است، اگر خدایی بود که همه چیز را مقدر میکرد یا حتی همه چیز را میدانست، آینده به ضرورت چنان میبود که خدا در علم قبلی خویش میدید. از این رو، نفی خالقی علیم، شرط عقل و منطق حریت کامل انسان است.(4)
در نقد نظریه «سارتر» چهار نکته را یادآور میشویم:
1. نظریه «سارتر» بسان کسی است که قبلاً مدعی را تنظیم کرده و به دنبال دلیل آن است و لذا به خاطر اثبات مدعای خود همه اصول عقلی و فلسفی را نادیده میگیرد، از آنجا که او خواهان آزادی مطلق انسان است و کمال را در آزادی مطلق میداند از این جهت وابستگی انسان را به خدا نوعی ملعبه تلقی میکند و در تصور خود با نفی آن به مقصود خود میرسد.
2. با نفی خدا نیز آزادی مطلق انسان تأمین نمیشود، مسلّماً نه!زیرا خصوصیات وجودی او به گونهای است که تکویناً محدودیت آفرین است، او نمیتواند بدون وسیله در هوا بپرد، یا هر نوع غذا و شرابی را بخورد یا بنوشد، زیرا این نوع آزادی به قیمت مرگ او منتهی شود، اگر این نوع محدودیتهای تکوینی با آزادی او سازگار است، محدودیت وابستگی او به خدای جهان نیز با آزادی او منافاتی نخواهد داشت زیرا همگی از خصیصه وجود انسان سرچشمه میگیرد، زیرا وجود امکانی او بدون علت، امکان پذیر نیست..
3. سارتر تصور کرده علم پیشین خدا از انسان سلب آزادی میکند، و به افعال بشر ضرورت و ناچاری میبخشد، در حالی که از نظر فلسفی این نظریه منحط،
_______________________________
4. ژان پل سارتر، نوشته کریسین موریس: ص 66، چاپ تهران، 1349.
_______________________________
کاملاً مردود است، بلکه خواهان آزادی در مقام عمل این اندیشه را مطرح میکنند و میگویند:
می خوردن من حق ز ازل میدانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود
4. سارتر آزادی را هدف اندیشیده در حالی که آزادی وسیله رسیدن به کمال است، یک فیلسوف نباید به خاطر حفظ وسیله، همه نوع اصول را زیر پا نهد وبگوید نفی خالق علیم شرط عقل و منطق حریت کامل انسان است. ولی اگر آزادی مطلق هدف بود ناچار باید وجود خدایی را که در زندگی انسان محدودیت ایجاد میکند نفی کنیم.
محدودیتهایی از روی عشق و رغبت
در عرفان اسلامی معرفت یک فرد موحد به پایهای میرسد که به خدای خود عشق میورزد و در سرتاپای وجود خود جز خدا نمییابد، و با کمال رغبت و فرورفتگی در محبت خدا، اعمال و وظایف خود را انجام میدهد.
و به تعبیر امیرموءمنانعلیه السلام که میفرماید:
«ما عبدتُک خوفاً من نارِک، ولا طمعاً فی جنّتک بل وجدتک أهلاً للعبادة».
«من تو را ای خدا به خاطر ترس از آتش و یا آز در بهشت نمیپرستم بلکه انگیزه من برای پرستش این است که تو را شایسته آن یافتم».
کشش این نوع افراد به سوی خدا و فرمانبری آنها کاملاً لذت بخش بوده و هرگز آن را با آزادی خود در تضاد نمیبیند.
کسانی که بر اثر محدودنگری، هستی را در چهارچوب ماده و انرژی منحصر کردهاند و هدف از وجود انسان را در لذتگرایی اندیشیدهاند برای آن نامحرمان، سخن گفتن از عشق به خدا و از عرفان اسلامی دور از بلاغت است.
در مقاله گذشته، آزادی را چنین تعریف کردیم: مساعد بودن شرایط برای شکوفایی استعدادها و رفع هر نوع مانع در پیشرفت فرد و جامعه.
اکنون به طرح دیگر تعریفها میپردازیم:
1. نفی سلطه بیرونی.
این تعریف، مشهورترین تعریف آزادی است که مورد پذیرش میباشد.
2. نبودن مانع خارجی که از جنبش جلوگیری میکند.(1)
3. هر انسانی بتواند مصلحت خویش را به شیوه مورد نظر خود دنبال کند مشروط بر این که به مصالح دیگران آسیبی نرساند.(2)
4. فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای
_______________________________
1. هابز لویتان به نقل از آزادی و تربیت، ص 9.
2. جان استوارت میل، درباره آزادی.
______________________________
انسان.(3)
اکثر این تعریفها که در مورد آزادی انجام گرفته است، از حدّ یک تعریف لغوی و به اصطلاح تعریف لفظی تجاوز نمیکند.
مثلاً تعریف نخست، که معروفترین تعریف برای آزادی است، بیشتر جنبه تعریف لغوی دارد و از دو نظر نارسایی است:
1. نفی سلطه خارجی کاملاً جنبه سلبی دارد، و باید جنبه ایجابی آزادی نیز در کنار آن گفته شود، فرض کنید در جامعهای زندگی میکنیم که سلطه خارجی در آن وجود ندارد و بر فرض وجود، نمیتواند در خواستههای ما اثر بگذارد، بالأخره باید تحت عاملی زیست کنیم و از آن الهام بگیریم، و در غیر این صورت از زندگی فردی و اجتماعی باز مانده و در نیمه راه متوقف میشویم.
چیزی که میتواند، جنبه ایجابی آن را بیان کند و این است که بگویم: «پس از نفی سلطه و جبر، به مقتضای طبیعت خود عمل کنیم».
2. کاستی دیگری در این تعریف است که باید «عمل به مقتضای طبیعت» از نظر حدّ، ارزیابی شود و برای آن حد و مرزی تعیین گردد، حدی که در تعریف چهارم به آن اشاره شده است، یعنی مشروط بر این که به مصالح دیگران آسیبی نرساند.
تعریف دوم، در حالی که به جنبههای سلبی (نبودن مانع خارجی) و ایجابی(از جنبش جلوگیری نکند) اشاره میکند، ولی دایره آزادی را به نهضتها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی اختصاص داده و از تبیین آزادی فردی چشم پوشیده است.
تعریف سوم هر چند جامع تر از دو تعریف نخست است، ولی از نظر دیگر کاستی دارد، زیرا ضرر نزدن به مصالح دیگران کافی در آزادی مطلوب نیست زیرا افزون بر آن، باید بر سعادت فردی خویش ضرر نزند.
_______________________________
3. آنیرابرلین چهار مقاله در باب آزادی، ص 46.
_______________________________
مثلاً تحریم مواد مخدر در تمام جامعههای الهی و الحادی از این قید سرچشمه میگیرد، که این نوع آزادی بر مصالح فرد ضرر وارد میسازد.
تعریف چهارم به نوعی به تعریف نخست بازگشت میکند.
از آنجا که تعریف نخست، معروفترین تعریف، برای آزادی است، شایسته است پیرامون آن ، بحث بیشتری صورت گیرد.
پیرامون تعریف معروف آزادی
1. آزادی: رهایی از جبر غیر و عمل به اقتضای ماهیت و طبیعت خویش.
این تعریف مرکب از دو جزء است:
1. جزء سلبی.
2. جزء ایجابی.
جزء نخست ناظر به رفع موانع است که نمیگذارد انسان به اقتضای طبیعت خود عمل کند، و در حقیقت جلوی مقتضی را میگیرد، و مانع از تأثیر آن میشود، غالباً این «غیر» همان حاکمان مستبد و فرمانروایان خودخواه هستند که اراده خود را بر انسان تحمیل کرده و انسان را از عمل به خواستههای طبیعی خود باز میدارند.
در گذشته غالباً جبر غیر به صورت حاکمان مستبد ترسیم میشد امّا پس از پیوستگی جوامع و گسترش صنعت، عوامل«جبر آفرینِ» دیگری نیز پدید آمدند، که اختیار را از کف انسانها میربایند و چه بسا انسان فکر میکند که آزادانه عمل میکند امّا غافل از آن که عواملی بیاختیار مانند رسانهها و تبلیغات گمراه کننده فکر و اندیشه سپس گزینش را در مغز او پدید میآورند.
در انتخابات غرب کاملاً این مسأله مشهود است، سرمایهداران بزرگ برای انتخاب شدن نمایندگان مورد نظر خود، از ابزارهای گوناگونی حتی ستارگان سینما بهره گرفته و آنچنان جامعه را برای دادن رأی به منتخبان مورد نظر خود، آماده میسازند که حتّی خود رأی دهنده از عوامل جبر آفرین بیخبر میباشد.
اکنون به جزء دوم برگردیم فرض کنیداز «جبر غیر» آزاد شویم ولی نمیتوان در یک حالت بیتفاوتی زیست طبعاً باید به نقطهای پناه برد و آن زندگی در پرتو اقتضاء طبیعت انسانی است.
نقطه مهم در تشخیص اقتضای طبیعت وویژگی ذاتی اوست، در اینجا جهانبینیهای مختلف به شدت در تشخیص مقتضای طبیعت تأثیرگذارند.
انسان نهاد الهی دارد
در جهان بینی الهی بشر مخلوق جهان بالاست و قدرت عظیمی او را از عدم به وجود آورده، و هر نوع کمالی را از عقل و هوش، بینایی، و شنوایی به او داده و خوان نعمت طبیعت را، در برابر او گسترانیده است.
وابستگی او به جهان بالا دقیقترین وابستگیها است که نمیتوان برای آن نظیری در طبیعت جست، تنها مثالی که میتواند وابستگی انسان را به خدا به نوعی ترسیم کند وابستگی صور و مفاهیم ذهنی با نفس انسانی است زیرا این صور و مفاهیم مخلوق ذهن بوده و نفس انسانی پس از یک رشته تمرینها، آنها را در صقع ذهن میآفرینند، به گونهای که اگر رابطه مفاهیم و صور با نفس انسانی قطع شود، چیزی از آنها باقی نمیماند.
انسان نیز شبیه این رابطه را با خالق خود دارد که هر لحظه از او وجود و هستی، نعمت و کمال دریافت میکند، که اگر انقطاعی رخ دهد در جانب انسان چیزی باقی نمیماند.
در جهانبینی الهی طبیعت انسان یک طبیعت وابسته است، رابطه آن دو با هم، رابطه خالق و مخلوق است و هر چه دارد از آفریدگار خود دارد.
و به تعبیر دیگر: او دارنده حقیقت خداگونهای است که به وجود او کاملاً وابستگی دارد.
از این بیان سه چیز نتیجه میگیریم:
1.از آنجا که واقعیت خود، یک واقعیت وابستگی به مقام ربوبی است، خداخواهی، یعنی خودخواهی، و خدافراموشی یعنی خود فراموشی است برخلاف آنچه که مارکس میگفت:«خداخواهی، خود فراموشی است».
در این جا، دو جهان بینی مطرح است، در جهان بینی الهی، واقعیت انسان، جدا از وجود خدا نبوده و به او قائم است قهراً هر چه به مرکز کمال نزدیک شود بر کمال خود میافزاید، در حالی که در جهان بینی الحادی، انسان یک موجود بریده از جهان غیب است و اصولاً جهان غیبی وجود ندارد که انسان به او وابسته گردد.
از آنجا که، غنی و بینیاز مطلق، و خواهان کمال مخلوق خود است، قهراً رقیب انسان و دشمن او نیست بلکه آفریدگار و مربی و توان بخش اوست و خواهان سعادت و سلامت و کمال او میباشد.
و به دیگر سخن: مقام ربوبی و خدایی در عرض انسان و خواستههای او نیست بلکه مقام ربوبی بسان یک مربی دلسوز، معلم دل آگاه، خواستههای خو د را بر او املا کرده تا سعادت او را تضمین کند.
3. از آنجا که انسان وابسته به جهان بالاست طبیعت او طبیعت دین سالاری و دین مداری و وابستگی به خدای دانا و تواناست، هرگاه قوانینی از طریق پیامبران برای بشر وضع گردد و محدودیتهایی برای او در زندگی قائل شود نمیتوان آن را «جبر غیر» دانست، که در عرض انسان میباشد بلکه چنین محدودیت لازمه وجود و مرتبه هستی اوست.
از این بیان روشن میشود که آزادی با دین سالاری کاملاً همسو بوده و مقتضای طبیعت انسان میباشد، و اگر در آیین الهی تکالیف و باید و نبایدهایی برای انسان وضع شود که طبعاً ضامن سعادت و خوشبختی اوست، با آزادی خردورزانه او کاملاً همسو میباشد او باید آزادی اندیشه و عمل را در چارچوب این قوانین رعایت کند، آنگاه برای زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی برنامه ریزی نماید.
برای این که همسویی آزادی با دین سالاری کاملاً روشن شود به بیان زیر میپردازیم.
آزادی و محدودیت در جامعه مدنی.
در «جامعه مدنی» انسانها از روی آزادی دست به تأسیس نظامهای اجتماعی میزنند و حکومتی را با تمام ساخههای خود پدید میآورند و مجلسی را برای قانونگذاری فراهم میسازند که تمام افراد آزادی خود را بر طبق این قوانین تطبیق دهند.
تفاوت جامعه مدنی با دین سالاری در این است که اصول و کلیات قوانین در جامعه دینی از جانب خداست در حالی که جامعه مدنی مشروعیت خود و قوانین حاکم بر جامعه را از رأی مردم میگیرد و در هر حال آزادیها محدود میشود و افراد متخلف مجازات میگردند.
آزادی به معنی فارغ شدن از هر نوع قانون و حد و مرز، قابل پذیرش نیست بالأخره بشر در زندگی اجتماعی خود بینیاز از مقررات نیست زیرا در پرتو آن مقررات میتوان منافع جمعی را تأمین کرد.
پذیرفتن جامعه مدنی پذیرفتن قوانین و مقررات آن و در نتیجه محدودیت آزادی است.
اومانیسم یا انسان محوری
گروهی که در غرب «خداخواهی» را با «اصالت انسان» در تضاد میبینند پدید آورندگان مکتب اومانیسم هستند، از نظر جهان بینی الهی خداخواهی جزء خصیصه ذات انسان و لازمه اقتضای طبیعت اوست در حالی که در این مکتب اصالت از آن انسان بوده و کمال انسان در این است که خود سرنوشت خود را رقم بزند و از مقامی الهام نگیرد.
حقیقت این است که غرب پس از نفی عوالم طبیعی، در خود یک فقر معنوی عجیبی احساس میکرد زیرا انکار خدا و تفسیر جهان و انسان با قوانین خشک طبیعی، هر نوع عاطفه را از جامعه برچید، و زندگی انسان با کار یک ماشین، یکسان گردید، این کار سبب شد که او برای جبران عدم معنویت و عاطفه، اصلی به نام اصالت انسان را مطرح کند تا از خشکی و جمود زندگی بکاهد از این جهت مکتبی به نام «اصالت انسان» پدید آمد که اصالت را به مخلوق میدهد و آن را از خالق سلب میکند.
در حالی که میان این دو اصالت کمترین تضادی نیست زیرا این دو، رقیب هم و دشمن یکدیگر نیستند که بگوییم خدا یا انسان، بلکه انسان بر اثر پیوستگی به آن دریای نامتناهی از او مدد میگیرد و سعی میکند که خود را به مرکز کمال نزدیک سازد، تعبیر قرآن در این مورد این است :
«یا أیّها الاِنسان اِنّک کادِح اِلی رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه».
«ای انسان تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد».
در حقیقت کمال انسان قطرهای است از آن دریا، و اگر به آن دریا بپیوندد دیگر قطره نیست، بلکه دریا است و در حد تعبیر آن گوینده:
قطره دریا است اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا دریا است
رنسانس در غرب هر چند نوآوریهایی در علوم طبیعی و فلکی پدید آورد، و قوانین پوشیده را آشکار ساخت ولی بر اثر غفلت از آموزههای الهی یک نوع انحطاط فکری درباره شناخت انسان و ماورای طبیعت به بار آورد که هرگز قابل جبران نیست.
ارزش گذاری خدا یا انسان
با توجه به این که خدا در مکتب الهی مربی آگاه و تواناست و خواهان کمال انسان میباشد و هیچ فردی به خصوصیات مصنوع خود مانند صانع او آگاه نیست، او از زیر و بم زندگی بشر و خواستههای درونی و برونی او آگاه است طبعاً ارزش گذاری او مطابق فطرت و کمال او خواهد بود ولی در اینجا برخی از غربیان که تحت تأثیر انتقام از کلیسا قرار گرفته اصالت را به انسان میدهند و میگویند کمالِ مطلوبِ انسان آن است که خود ارزشگذار باشد نه این که از ارزشهای وضع شده دیگران تبعیت و اطاعت کند.
این گروه اطاعت از خدا را با میل به رهایی و آزادی و حتّی نیرومندی مغایر میدانند.ژان پل سارتر که از پیشروان این اندیشه است میگوید:
قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری ماسوای خود نیستند بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبطند و خلاصه به حال خویشند آینده به کلی باز و غیر مسدود است، اگر خدایی بود که همه چیز را مقدر میکرد یا حتی همه چیز را میدانست، آینده به ضرورت چنان میبود که خدا در علم قبلی خویش میدید. از این رو، نفی خالقی علیم، شرط عقل و منطق حریت کامل انسان است.(4)
در نقد نظریه «سارتر» چهار نکته را یادآور میشویم:
1. نظریه «سارتر» بسان کسی است که قبلاً مدعی را تنظیم کرده و به دنبال دلیل آن است و لذا به خاطر اثبات مدعای خود همه اصول عقلی و فلسفی را نادیده میگیرد، از آنجا که او خواهان آزادی مطلق انسان است و کمال را در آزادی مطلق میداند از این جهت وابستگی انسان را به خدا نوعی ملعبه تلقی میکند و در تصور خود با نفی آن به مقصود خود میرسد.
2. با نفی خدا نیز آزادی مطلق انسان تأمین نمیشود، مسلّماً نه!زیرا خصوصیات وجودی او به گونهای است که تکویناً محدودیت آفرین است، او نمیتواند بدون وسیله در هوا بپرد، یا هر نوع غذا و شرابی را بخورد یا بنوشد، زیرا این نوع آزادی به قیمت مرگ او منتهی شود، اگر این نوع محدودیتهای تکوینی با آزادی او سازگار است، محدودیت وابستگی او به خدای جهان نیز با آزادی او منافاتی نخواهد داشت زیرا همگی از خصیصه وجود انسان سرچشمه میگیرد، زیرا وجود امکانی او بدون علت، امکان پذیر نیست..
3. سارتر تصور کرده علم پیشین خدا از انسان سلب آزادی میکند، و به افعال بشر ضرورت و ناچاری میبخشد، در حالی که از نظر فلسفی این نظریه منحط،
_______________________________
4. ژان پل سارتر، نوشته کریسین موریس: ص 66، چاپ تهران، 1349.
_______________________________
کاملاً مردود است، بلکه خواهان آزادی در مقام عمل این اندیشه را مطرح میکنند و میگویند:
می خوردن من حق ز ازل میدانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود
4. سارتر آزادی را هدف اندیشیده در حالی که آزادی وسیله رسیدن به کمال است، یک فیلسوف نباید به خاطر حفظ وسیله، همه نوع اصول را زیر پا نهد وبگوید نفی خالق علیم شرط عقل و منطق حریت کامل انسان است. ولی اگر آزادی مطلق هدف بود ناچار باید وجود خدایی را که در زندگی انسان محدودیت ایجاد میکند نفی کنیم.
محدودیتهایی از روی عشق و رغبت
در عرفان اسلامی معرفت یک فرد موحد به پایهای میرسد که به خدای خود عشق میورزد و در سرتاپای وجود خود جز خدا نمییابد، و با کمال رغبت و فرورفتگی در محبت خدا، اعمال و وظایف خود را انجام میدهد.
و به تعبیر امیرموءمنانعلیه السلام که میفرماید:
«ما عبدتُک خوفاً من نارِک، ولا طمعاً فی جنّتک بل وجدتک أهلاً للعبادة».
«من تو را ای خدا به خاطر ترس از آتش و یا آز در بهشت نمیپرستم بلکه انگیزه من برای پرستش این است که تو را شایسته آن یافتم».
کشش این نوع افراد به سوی خدا و فرمانبری آنها کاملاً لذت بخش بوده و هرگز آن را با آزادی خود در تضاد نمیبیند.
کسانی که بر اثر محدودنگری، هستی را در چهارچوب ماده و انرژی منحصر کردهاند و هدف از وجود انسان را در لذتگرایی اندیشیدهاند برای آن نامحرمان، سخن گفتن از عشق به خدا و از عرفان اسلامی دور از بلاغت است.