آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

هر نوع داوری درباره‏ی آزادی، در گرو تعریف صحیح از آزادی است، و تا این مطلب، روشن نشود نمی‏توان درباره‏ی آن قضاوت و داوری کرد، و پیش از تعریف صحیح از آزادی و بیان مبنای آن، به نکاتی اشاره می‏کنیم.
1. آزادی در مقابل استبداد
آزادی در غرب در قرون گذشته قداست بیشتری داشت و اکنون نیز دارد، ولی قداست آن در دوران مبارزه با حکومت کلیسا بر کلیه‏ی شوءون زندگی مردم، به معنی ضدّ استبداد بود، استبدادی که فرد یا گروهی حاکم مطلق بوده و گروه دیگر محکوم مطلق باشند.
انقلاب کبیر فرانسه نیز برای شکستن استبداد بود و پس از درهم کوبیدن نظام استبدادی در سایه‏ی کسب آزادی در فکر و اندیشه، از نردبان علم و دانش بالا رفت ولی با گذشت زمان این واژه‏ی مقدّس به تدریج معنی دیگر یا معنی وسیع‏تری برای خود گرفت و ندای آزادی با بی‏بند و باری و اباحیّت یکسان شد.
آزادی به این معنی با خرد ورزی در تضاد است، چگونه می‏توان اصول اخلاقی را که ضامن بقای جامعه و حافظ شرف و کرامت اوست نادیده گرفت، و منادی بی‏بند و باری شد.
جامعه امروزی ما که به آثار ویران‏گر اباحیّت در غرب پی برده، و نظام خانوادگی را در آنجا در حال متلاشی شدن می‏بیند، نمی‏تواند به چنین آزادی صحّه بگذارد، و خواهان آن باشد.
با توجّه به آنچه که گفتیم، روشن می‏شود که نفی آزادی رایج در غرب به معنی پذیرش استبداد نیست، زیرا استبداد به هر صورتی باشد زشت و قبیح است و از نظر خرد و قوانین الهی کاملاً مذموم می‏باشد. بزرگترین مظهر استبداد حکومت فراعنه است که قرآن به شدّت از آن نکوهش کرده و درباره‏ی آن می‏فرماید:
«اِنَّ فِرْعَون عَلا فِی الاگرْض وَجَعَلَ اگهلها شِیَعاً یَستضعف طائِفة مِنْهُمْ یُذبّح اگبْنائهم وَیَستَحْیی نسائَهُمْ اِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدین».(قصص/4)
«فرعون در زمین برتری جویی کرد و اهل آن را به گروه‏های مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی می‏کشاند، پسرانشان را سر می‏برید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه می‏داشت، او به یقین از مفسدان بود».
ولی پذیرش آزادی در مقابل استبداد غیر از پذیرش آزادی به معنی رهایی از قیود اخلاقی و ارزش‏های والای انسانی است.
2. غرب استعمارگر نمی‏تواند منادی آزادی باشد
بر خلاف نظر سطحی نگران که غرب را منادی آزادی می‏دانند، غرب استعمارگر نمی‏تواند منادی آزادی باشد، آنان به نفاق و دروغ، خود را منادی آزادی معرّفی کرده و مدّعی‏اند که برای آزادی ملتها قیام کرده و لشگرکشی می‏کنند، هدف واقعی آنان گسترش سلطه بر منابع ملت‏های ضعیف و ناتوان است و تاریخ دویست ساله‏ی استعمار، روشن‏ترین گواه بر این بهره‏کشی و یغماگری در پوشش آزادی خواهی است، و هم اکنون امریکا با روحیه‏ی جنگ طلبانه با گرفتن چراغ سبز از سازمان‏های خودساخته، مانند خود حقوق بشر در صدد گسترش قدرت و استعمار نوین و جانشینی از پیر استعمار «بریتانیا» برآمده است.
انسانی می‏تواند پرچم آزادی را به دست بگیرد که از چهارده قرن قبل خود را رهایی‏بخش انسان‏ها از غل و زنجیره معرّفی کرده و می‏فرماید:
«وَیَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرهُمْ وَالاگغْلال الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ».(اعراف/157)
«بارهای سنگین و زنجیرهایی بر آنها بود برمی‏دارد».
جای تأسف است گروهی سرخورده از وضع موجود، در آرزوی آزادی غربی‏اند و تصور می‏کنند برقراری ارتباط با غرب، داروی شفابخش دردهای اجتماعی ماست! دردهای اجتماعی ما امروز در عناوین زیر خلاصه می‏شود نه در ارتباط با یغماگران:
1. بیکاری.
2. ازدواج جوانان.
3. مشکل مسکن.
4. دیو اعتیاد.
5. اُفت تحصیلی.
و باید این مشکلات را با پنجه‏ی فکر و وحدت ملّی و دلسوزی حل کرد.
3. عدالت خواهی به جای آزادی
در عین حالی که آزادی از قداست خاصّی برخوردار است ولی از این واژه، در ضدّ آزادی صحیح، بیش از هر عاملی استفاده می‏شود، تا آن جا که نادیده گرفتن ارزش‏های اخلاقی و نفی التزام جامعه به عفاف عین آزادی شمرده می‏شود، از این جهت باید، منادی اجرای عدالت و قانون در جامعه باشیم، زیرا عدالت خورشیدی است که بر هر سرزمینی بتابد آنجا را به بهشت برین تبدیل می‏سازد.
پیامبر گرامی‏صلی الله علیه و آله و سلم در تبیین خطوط مأموریت خود، اجرای عدالت را سرلوحه‏ی برنامه‏های خود قرار می‏دهد و خدا پس از امر به پایداری، به او دستور می‏دهد که بگوید:
«وأمرتُ لأعدلَ بینکُم» (شوری/15).
«من مأمورم در میان شما عدالت کنم».
و در آیه‏ی دیگر یادآور می‏شود: دشمنی با جمعیّتی شما را به ترک عدالت وادار نکند، حتّی با دشمن نیز با عدل و انصاف رفتار کنید؛ آنجا که می‏فرماید:
«ولا یجرمنّکم شن‏آن قَوم عَلی اگنْ لاتَعدلُوا اعدلُوا هُوَ اگقْرَبُ لِلتَّقوی»(مائده/8).«دشمنی با جمعیتی شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‏تر است».
عدالت در جامعه با چهره‏های مختلف، خود را نشان می‏دهد که به عناوین آنها اشاره می‏کنیم:
1. عدالت در قضاوت و داوری.
2. عدالت در اجرای قانون و در حقیقت، همگان محکوم به قانون باشند نه گروهی فوق قانون.
3. عدالت در اقتصاد و رفع امتیازات بی‏جا.
4. عدالت در روابط اجتماعی.
که هر کدام برای خود بخش جداگانه‏ای لازم دارد.
4. آزادی قلم و بیان، میوه‏ی عدالت اجتماعی است
در اعلامیه‏ی حقوق بشر، با تکیه روی آزادی بیان عقیده، تصور شده است که خودْ اصل مستقلی است، در حالی که اگر بر اجرای عدالت در جامعه در همه‏ی سطوح تکیه شود یکی از میوه‏های شیرین عدالت آزادی بیان عقیده است و ما درباره‏ی این اصل در آینده سخن خواهیم گفت و یادآور خواهیم شد میان نشر عقیده و اندیشه به هر صورتی باشد و تبلیغات سوء ویرانگر باید فرق گذاشت، نشر عقیده دور از تزویر و نفاق، مجاز است امّا تبلیغات سوء علیه نظام مردمی ممنوع می‏باشد.
5. آزادی فلسفی بیرون از بحث ما است
مقصود از آزادی فلسفی این است که آیا انسان فاعل مختار و آزاد است، یعنی او با کمال آزادی کارهای فردی خود را انجام می‏دهد، و عاملی مرئی و یا نامرئی، او را به کار وادار نمی‏سازد، یا این که او به ظاهر مختار و آزاد است، و عواملی غیبی یا حسّی او را به سوی کار سوق می‏دهند؟
مسأله‏ی مختار یا مجبور بودن انسان، از مسایل بس دیرینه‏ای است که در یونان باستان و در میان فلاسفه‏ی اسلامی و متکلّمان مطرح بوده و آنان را به دو گروه«اختیاری» و «جبری» تقسیم نموده و هر گروهی برای خود شاخه‏های متعددی دارد که جای بازگویی آنها نیست.
یکی از بحث‏های داغ در کلام اسلامی «اختیاری بودن» اراده انسان است، که از مسایل پیچیده کلامی به شمار می‏رود و اخیراً دامنه‏ی این بحث به اصول فقه نیز کشیده شده است.
این نوع آزادی که باید از آن به«آزادی تکوینی» تعبیر کرد از قلمرو گفتگوی ما خارج و بیرون است؛ محور بحث، آزادی‏های اجتماعی و سیاسی است که مولود زندگی اجتماعی بشر می‏باشد.
چیزی که هست، طرفدار «جبر تکوینی»، حقِّ طرح آزادی‏های اجتماعی را ندارد، زیرا هرگاه زندگی انسان در خانه و جامعه، معلول یک رشته علل جبر آفرین باشد، انتظار آزادی اجتماعی و سیاسی، فاقد موضوع و نفی استبداد یا سلطه، آرزویی محال خواهد بود؛ زیرا استبداد و سلطه‏ی بیرونی، معلول عواملی است که بر جامعه حاکم می‏باشد و جامعه را از تأثیرپذیری آن خلاصی نیست.
و به تعبیر «فرانس روزنتال»: اساساً دو سطح را می‏توان از یک دیگر متمایز کرد: یکی سطح «هستی شناختی» است که اسلام و دیگر جوامع مذهبی، تأمّلات متافیزیکی دینی مربوط به آزادی را به آن افزوده‏اند؛ دیگری سطح «جامعه شناختی» است.(1)
6. محدودیت‏های اجتماعی منافی با آزادی نیست
زندگی اجتماعی، به معنی پذیرش حاکمیت گروهی است که از بطن جامعه برخاسته و با آرای ملت برگزیده می‏شوند، و حاکمیت خود را از مجاری قوانینی که قوه مقننه آن را وضع می‏نماید اعمال می‏کنند، و در نتیجه جامعه ملزم به رعایت آنها می‏باشد ،تن دادن به چنین زندگی، به معنی پذیرش کلیه‏ی قراردادهای اجتماعی است که از طرف قانون‏گزاران وضع و به وسیله‏ی نهادهای گوناگون به مورد اجرا گذاشته می‏شود، و این نوع محدودیت‏ها را نمی‏توان، منافی آزادی دانست، فردی که به حاکمیت فرد یا گروهی رأی می‏دهد، باید به لوازم آن نیز ملتزم شود، و اگر قانون بر
_______________________________
1.مفهوم آزادی، ص 19، ترجمه منصور میراحمدی.
_______________________________
خلاف میل طبیعی و درخواست درونی او باشد نمی‏تواند از آن فرار کند، و فریاد «استبداد» سرکشد، و در غیر این صورت یک نوع دوگانگی در زندگی او پدید می‏آید، از یک طرف نوع حاکمیت را می‏پذیرد، و از طرف دیگر، از نتیجه‏ی آن می‏گریزد.
یک چنین سخن در نظامات دینی نیز حاکم است، فردی به آیینی معتقد می‏باشد، و نظام برخاسته از آن را می‏پذیرد، طبعاً باید به قوانین آن احترام بگذارد و محدودیت‏های آن را به جان بپذیرد، آن را منافی با آزادی و نفی سلطه نینگارد.
فرانس روزنتال می‏گوید: «مفهوم بعدی آزادی به معنای انقیاد و تسلیم شدن افراد به یک قانون و شریعت الهی است. این نظریه مورد علاقه‏ی مستقیم ما است، چرا که آشکارا در شرایط رایج و شایع در اسلام، قابل اعمال می‏باشد. در حقیقت، این کار صورت عمل به خود گرفته است. بر طبق گفته‏ی ل.گاردت: «علی رغم تمامی تفاوت‏ها، عقاید اسلامی و مسیحی درباره‏ی آزادی در یک چیز مشترک هستند: آن‏ها به یک میزان با تقاضای بی‏قید و شرط آزادی کاذب و صرفاً صوری، مخالف هستند... یک مسیحی همانند یک مسلمان احساس آزادی ندارد، مگر آن که با خود و نظمی برتر هم‏آهنگ باشد».(2) و نیز می‏گوید:
«به طور خلاصه باید یادآوری کرد که این نظریه درباره‏ی آزادی که عبارت است از انقیاد و وابستگی به خدا، نظریه‏ای جدید نیست. چنین مفهومی قطعاً و به نحو اجتناب ناپذیری در هر سنت توحیدی پدید می‏آید.(3)
7. تعریف‏های بی‏شمار برای آزادی
کمتر موضوعی مانند «آزادی» مورد توجّه و تحلیل محققان و پژوهشگران قرار گرفته است تا آنجا که برای آزادی تعریفات زیادی انجام داده که از نظر شمارش شاید از دویست تجاوز می‏کند(4) تا آنجا که
_______________________________
2. مفهوم آزادی، ص 21.
3.همان، ص 22.
4. چهار مقاله درباره آزادی، ص 236.
_______________________________«یاسپرس» از متفکران معاصر بر این باور است که تعریف قانع کننده‏ای برای آزادی امکان ندارد، و تأکید می‏کند که معنی آزادی برای همیشه و دور از تصور و فهم باقی خواهد ماند.(5)
حتّی شهید بزرگوار علاّمه مطهری آزادی را از مسایل پیچیده‏ای معرّفی می‏کند که فلاسفه و روانشناسان و علمای اخلاق از حلّ و فصل آن درماندند.(6)
«فرانس روزنتال» می‏گوید: «هر جا که سنّت برده‏داری وجود داشت، تعریف آزادی مشکلی به بار نمی‏آورد. در این شرایط، آزادی عبارت از «شأن حقوقی انسان‏های آزاد در مقابل بردگان» بود. در حقیقت چنین تعریفی از آزادی، آن قدر روشن و صریح و مورد قبول عامه بود که کنار نهادن آن و ارایه‏ی مفهومی نو و گسترده، به تلاش فکری قابل ملاحظه‏ای نیاز داشت. تا جایی که ما می‏دانیم یونانیان نخستین کسانی بودند که در انجام چنین تلاشی موفق شدند و در نتیجه مفهوم آزادی را در مسیری انداختند که سرانجام «آزادی» به یکی از اندیشه‏های تعیین کننده‏ی روند تاریخ جهان تبدیل شد. با نگاهی به گذشته احتمالاً می‏توان گفت که: مفهوم آزادی مهم‏ترین عامل [حرکت] تاریخ در سراسر جهان بوده است».
«بدین سان آزادی در طی جریان خود در تاریخ، خود را از قید و بند تعریف رهانیده است و به یکی از مفاهیم انتزاعی مهمّ و پرتوانی تبدیل شده که هیچ مابه‏ازای خارجی و مصداق قابل تعریفی جز آن چه ذهن انسان بدان بخشیده، نداشته است. در عین حالی که ارایه‏ی تعریفی عینی از آزادی امکان نداشت، امّا تعاریف متعددی از آن عرضه می‏شد. بی‏شک مفهوم آزادی هم چنین موضوع آثار ادبی برجسته و گسترده‏ای قرار گرفته است. کوشش‏ها برای تعریف آزادی انسانی، از لحاظ فنّی ناموفق بوده است و همیشه ناموفق خواهد بود».(7)
_______________________________
5. اندیشه هستی، ص 93؛ پدیدار شناسی، ص 173.
6. اصول فلسفه و روش رئالیسم:3/464.
7. مفهوم آزادی، ص 18.
_______________________________
از نظر ما اشکال عدم دست‏یابی بر تعریف واحد، اختلاف جهان‏بینی‏ها است که در میان فلاسفه مشاهده می‏شود که هم اکنون (پس از نکات هفت‏گانه‏ی مذکور) به تشریح آن می‏پردازیم:
جهان‏بینی‏های مختلف و تعریف یکسان برای آزادی
در تعریف پدیده‏های طبیعی، می‏توان به تعریف یکسانی که مورد پذیرش تمام گروه‏ها قرار گیرد دست یافت، مثلاً آب، نمک دو پدیده‏ی طبیعی می‏باشند و می‏توان هر دو را به نوعی معرّفی کرد که الهی و مادی در برابر آن یکسان باشند، زیرا هر دو از یک واقعیت خارجی برخوردار بوده و ذهن و اندیشه در واقعیت بخشیدن به آن،تأثیری ندارد.
امّا مفهوم آزادی، یک مفهوم اجتماعی سیاسی آن هم مربوط به زندگی فردی و اجتماعی انسان می‏باشد، اگر در شناخت انسان اختلاف نظر باشد، و به اصطلاح درباره‏ی او دو نوع جهان‏بینی داشته باشیم، هرگز ممکن نیست به تعریف واحدی که مورد پذیرش تمام صاحب نظران باشد، دست یافت.
در جهان‏بینی الهی، انسان مخلوق موجود برتری است که او را پدید آورده و به انجام اموری و اجتناب از امور دیگر فرمان داده است؛ از آنجا که آفریدگار او بهتر از هر کس از خصوصیات زندگی و عوامل سعادت و شقاوت او آگاه است قهراً به حکم آن که او حکیم و عادل است دستورهای وی به صورت تکلیف،مایه‏ی سعادت و خوشبختی می‏باشد و در صورت سرپیچی، روزی بازتابی خواهد داشت.
با توجه به چنین جهان‏بینی، آزادی مفهومی خواهد داشت غیر از مفهومی در مکتب مادی که انسان را بریده از عالم بالا می‏اندیشد و او را بسان دیگر پدیده‏ی مادی تلقّی می‏کند که از عوامل مادی پدید آمده و با آنها زندگی می‏کند و پس از مدّتی به خاطر به هم ریختن شرایط مادی، به دیار عدم رهسپار می‏شود و پس از مرگ هیچ مسئولیت و بازجویی از او وجود ندارد.
در جهان‏بینی نخست هر نوع آزادی باید در چهارچوب تکالیف الهی قرار گیرد، این نوع محدودیت از درون عقیده‏ی استواراو سرچشمه می‏گیرد، و نباید آن را ضدّ آزادی انگاشت.
در حالی که در جهان‏بینی دوم وابستگی انسان و تکالیف او در برابر خدا اندیشه‏ی ارتجاعی است و هر نوع محدودیت از این جانب، مزاحم آزادی بوده و مطرود می‏باشد.
از این دو مکتب الهی و مادی بگذریم، مکتب «اگزیستانسیالیسم» که یک مکتب فلسفی است نحله‏ای از آن خواهان نگرش سوم درباره‏ی آزادی است. در این مکتب «انسان محوری» جانشین «خدامحوری» گشته و بسان هیئت بطلمیوسی که جهان را به گرد زمین و خویش در حال گردش تصور می‏کرد، او نیز انسان را محور هستی اندیشیده و همه چیز را برای او می‏خواهد، و تا آنجا پیش رفته که برای او هیچ نوع حد و ماهیتی قایل نشده و می‏گوید: بودن چنین حد و ماهیت، با آزادی او منافاتی دارد و باید او حدّ و ماهیت خود را با کار خود به دست آورد.
در این چشم‏انداز، آزادی معنی وسیعتری پیدا کرده و هر اندیشه که مزاحم لذت انسانی باشد مردود شناخته می‏شود.
با توجه به این چشم‏اندازهای مختلف درباره‏ی انسان چگونه می‏توان برای آزادی تعریف یکسان کرد که با هر سه جهان‏بینی سازگار باشد.
ولی با توجه به چنین مانع بزرگ، می‏توان تعریف یکسانی که نزدیک به هر سه دیدگاه باشد، انجام داد.
آزادی، فراهم ساختن شرایط شکوفایی استعدادها
هر فردی، با استعداد و توان خاصی آفریده شده و اختلاف در لیاقت و شایستگی‏ها رمز همزیستی و پیوستگی افراد به یکدیگر است، ولی استعدادها در هر شرایطی شکوفا نبوده، بلکه در شرایط خاصی، خود را نشان می‏دهند.
واقعیت آزادی عبارت از فراهم ساختن شرایط شکوفایی استعدادها در جامعه به گونه‏ای که هر فرد و هر گروهی از شرایط موجود بهره‏مند شده و راه رشد و تکامل را در پیش بگیرند و توان‏ها را به فعلیت تبدیل سازد.
مساعد ساختن شرایط برای شکوفایی استعدادها نامی جز آزادی که شاخه‏ای از عدالت است ندارد.
شما این مطلب را می‏توانید درباره‏ی موجود زنده‏ای به نام درخت در نظر بگیرید، درخت در هر شرایطی به بار نمی‏نشیند بلکه باید شرایطی فراهم آورد که این موجود زنده راه تکامل را در پیش گیرد و توان خود را به فعلیت برساند.
البته این مثال از یک نظر می‏تواند هدف ما را تأمین کند و آن این که تأمین شرایط مایه‏ی تکامل است. امّا از جهتی این مسأله با مورد بحث ما فاصله‏ی زیادی دارد زیرا، در درخت اختیار و انتخاب نیست و به بار نشستن نتیجه‏ی قهری فراهم گشتن شرایط است در حالی که انسان باید به دست توانای خود به فراهم کردن شرایط تن دهد یا کمک کند آنگاه با کمال اختیار از شرایط بهره گیرد و به سوی تکامل گام بردارد.
از این بیان می‏توان این نتیجه را گرفت که آزادی کالای وارداتی نیست که از خارج بر جامعه تحمیل می‏شود و اصلاً آزادی وارداتی رشد مصنوعی است، و بسان دیگر امور تحمیلی نشانه‏ی کمال جامعه و عظمت و عزت او نیست بلکه یک ارزش درونی است که باید خود جامعه در تحصیل آن بکوشد.
در اینجا مطلبی دیگر پیش می‏آید و آن این که جامعه‏ها از نظر ظرفیت و پذیرش شرایط مساعد مختلفند، برخی از جامعه‏ها قدرت جذب شرایط را بیش از جامعه‏های دیگر دارند و طبعاً آزادی در آن جامعه از رشد بیشتری برخوردار بوده و زودتر به مقصد می‏رسد در حالی که در برخی دیگر جریان به گونه‏ی دیگر است چه بسا پایبندی برخی از جامعه‏ها به یک رشته عادات و تقالید ناموزون تقدیس گاو در هند مانع از فراهم گشتن شرایط بیش از حد می‏باشد.
انبیا و پیامبران منادیان آزادی به این معنی بودند، یعنی پس از رفع موانع شرایط تکامل را برای همگان فراهم آورده تا جامعه بر اثر بریدگی از خرافات و اندیشه بت‏پرستی به کمال مطلوب برسد، و توان خود را به فعلیّت برساند.امیر موءمنان علیه السلام انبیا را چنین معرّفی می‏کند که شاهد گفتار ما است، آنجا که می‏فرماید:
«اصطفی سبحانه مِنْ وُلده أنبیاءَ أخذ علی الوحی میثاقَهم وعلی تبلیغ الرسالة أمانتَهم، لما بدل أکثر خلقه عهد الله إلیهم فجهلوا حقّه، واتّخذوا الأندادَ معه، واجتالتهم الشیاطینُ عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته، فبعثَ فیهم رسلَه، وواترَ إلیهم أنبیاءه، لیستأدُوهم میثاقَ فطرتِه، ویذکّروهم منسیَّ نعمتِه، ویحتجّوا علیهم بالتبلیغِ، ویُثیروا لهم دفائنَ العقول».
«از میان فرزندان او پیامبرانی برگزید و پیمان وحی را از آنان گرفت، و از آنها خواست که امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی که اکثر مردم پیمان خدا را تبدیل کرده بودند و حق او را نمی‏شناختند، و همتا و شریکانی برای او قرار داده بودند، و شیاطین آنها را از معرفت خدا باز داشته، و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند، پیامبرانش در میان آنها مبعوث ساخت، و پی در پی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد«تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نماید و نعمت‏های فراموش شده را به یاد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت برای آنها تمام کنند، گنج‏های پنهان عقلها را آشکار سازند، و آیات قدرت خدای را به آنان نشان دهند».
امیر موءمنان پیامبران را پیش از آن که معلمان بشر معرفی کند، آنها را یادآوران فطرت، و تذکر دهندگان نعمت‏های فراموش شده می‏داند، زیرا آنان کمالات نهادینه‏ی انسان را به فعلیت رسانیده، و گنج‏های پنهان خردها را آشکار می‏سازند.
یعنی در سایه مبارزه با طاغوت‏ها و رفع موانع، شرایط را برای بروز کمالات فطری، و ارزش‏های نهادی فراهم می‏سازند، و در نتیجه انسان، به نهاد خود بازگشت نموده و آنچه دست آفرینش به قلم تکوین در لوح وجود او نوشته است، خود را نشان می‏دهد.
بنابراین مسأله‏ی آزادی ملت‏ها در فراهم شدن شرایط تکامل خلاصه می‏شود تا هر فرد به کمال واقعی خود برسد و مسلّماً نظامات استبدادی با چنین ایده‏ای در تضادند، حاکم مستبد جز سلطه و تحمیل تمایلات خود، چیز دیگری نمی‏طلبد و چه بسا شکوفایی استعدادها و کمال جامعه را برای خود خطر می‏اندیشد.
شکوفایی استعدادها در گرو امور یاد شده است که با استبداد سازگار نیست.
1. خلاّقیت و آفرینش‏گری روز افزون.
2. وظیفه شناسی و تعهد بر انجام عملی که برعهده گرفته شده است.
3. روحیه‏ی تعاون و مشارکتی که برادروار برای به منزل رساندنِ بار، همکاری کنند.
این شرایط و نظایر آنها در نظامات استبدادی فروکش می‏کنند، تنبلی و سرخوردگی جای خلاّقیت، عصیان‏گری جای وظیفه شناسی، کارشکنی جای تعاون را می‏گیرد، در این صورت چگونه می‏توان به کمال واقعی برسند.
این بیان نتیجه می‏دهد: در تطبیق آزادی بر زندگی، نخست باید ریشه‏های گندیده استبداد را سوزاند آنگاه در سایه‏ی رهبری دلسوزانه به فراهم ساختن رشد استعدادها پرداخت، تا جامعه راه کمال را در پیش گیرد.
یک چنین تعریف از آزادی با سه نوع جهان‏بینی که یادآور شدیم تا حدّی سازگار است؛ یعنی جهان بینی الهی و مادی و یا «اگزیستانسیالیسم» نمی‏تواند آزادی به این معنی را منکر شود.
پایان مقاله

تبلیغات