آزادی مطلق یا آزادی محدود (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
واژهی آزادی از زیباترین واژههایی است که گوش بشر آن را شنیده و با آن انس گرفته است. تو گویی آزادی نشانهی جَستن از قفس، و رهیدن از زندان ،و گسستن قید و بند بردگی است. در این صورت، کدام انسان آزادهای است که به چنین حقیقت عشق نورزد، و قلبش برای آن نتپد، و دلدادهی آن نباشد، و چه بسا جان خود را در راه آن نبازد.
در طول تاریخ ، پدیدهی آزادی، موقعیّت و منزلت خود را در قلوب انسانها، حفظ کرده، و میتوان گفت: عمری، به بلندای عمر انسان دارد، و شاید در جهان، فردی پیدا نشود که آن را نکوهش کند، و یا بر ضدّ آن تبلیغ کند، حتّی مستبدترین انسانها برای تحکیم حکومتهای استبدادی خود، از همین واژه بهره میگیرند، و با مغالطهها و خطابههای رنگین، هر نوع محدودیتی را مایهی تأمین آزادی قلمداد میکنند، و لذا در طول تاریخ، از این واژه بیش از هر واژهی دیگری بر ضدّ آن استفاده شده است.
این نوع سوء استفاده از آزادی، حاکی از آن است که نوعی ابهام بر واقعیت آن سایه افکنده تا آنجا که ضدّ آزادی، عین آن قلمداد میشود. از این جهت، باید به تبیین معنی لغوی، سپس به معنی اصطلاحی آن پرداخت.
آزادی در لغت
«آزاد» در زبان فارسی، غالب در مقابل «بنده» به کار میرود، در لغتنامهی دهخدا آمده است: آزاد: آن که بنده نباشد، حرّ، ضد بنده، مسعود سعد میگوید:
بزرگ جشن است امروز مُلْک را مَلِکا
که شادمان است این بنده و آزاد
شاعر دیگری میگوید:
ز بس جود او خلق را بنده کرد
به جز سرو و سوسن، کس آزاد نیست
باید گفت: معنی لغوی آزاد گستردهتر از آن است که در بیان فوق آمده است، و آزاد در مقابل بنده، یکی از مصادیق آن معنی گسترده است، و لذا افرادی را که به نظام ، و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقیّد نباشند، آزاد مینامند.
از این بیان میتوان نتیجه گرفت که «آزاد» به معنی رها از قید و «آزادی»، رهایی از هر نوع یا برخی التزامها و قیود است.
آنچه مهم است، تبیین معنی اصطلاحی واژهی آزادی، در مکاتب مختلف سیاسی است. پیش از آن که به برخی از تعریفها بپردازیم، دو نکته را یادآور میشویم:
1. آزادی در روزهای نخست، در مقابل بردگی به کار میرفت، یعنی قدرتهای بشری، انسانهای ضعیف و ناتوان را از خانه و کاشانهی خود به اسارت گرفته و بندهی خود میساختند، و از آنان به مقدار توان کار کشیده و به مقدار نیاز ابتدایی، تغذیه میکردند.
در یونان باستان، واژهی آزادی، بر همین محور دور میزد، بردگی ضدّ آزادی، و آزادی نقطهی مقابل آن بود، ولی بر اثر مرور زمان ، واژهی آزادی، مفهوم وسیعتری برای خود پیدا کرد تا آنجا که در مکاتب غربی امروز، مسألهی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی سرنوشت، و غیره مطرح شده، و مکتبی را پدید آورده است.
2. واژهی آزادی از مفاهیم اضافی است و در واقعیت آن نوعی نسبت نهفته است.
درست مانند مفهوم«فوق» و «تحت» است که در واقعیت آن نوعی نسبت به دیگری وجود دارد، مثلاً طبقهی دوم در یک ساختمان چند طبقه، نسبت به طبقهی زیرین، فوق و نسبت به طبقهی بالاترتحت نامیده میشود، و لذا در فلسفهی اسلامی، این نوع مفاهیم را مفاهیم نسبی(ذات الاضافه) مینامند که در واقعیت آن نوعی نسبت به غیر نهفته است.
در واقعیت آزادی نیز عین این اضافه و نسبت، نهفته است، زیرا جویندهی آزادی، از چیزی گریزان و به چیز دیگری پناه میبرد. مثلاً فرض کنید انسانی را برای پرداخت جریمههای بیجهت مجبور میکنند، او پیوسته جویای فرار از این زندگی پرفشار،به سوی زندگی دور از الزام واختناق میباشد، و در اصطلاح به بخش نخست (آزادی از چیزی) آزادی سلبی و به بخش دوم (انتقال به چیزی) آزادی ایجابی مینامند.
بنابراین، در هر آزادی باید دو طرف ملاحظه شود، مثلاً اگر انسانی از چیزی بگریزد، ولی نداند که دنبال چه چیزی است، در اینجا حقیقت آزادی جزء سلبی را دارا است ولی فاقد جنبهی ایجابی است. همچنین هرگاه به دنبال حالت جدید دوم باشد، بدون این که در آن نسبت به حالت نخست نفرتی باشد،در این مورد واقعیت آزادی فاقد جزء سلبی است.
ملاک گزینش چیست؟
انسان آزادیخواه، از آنجا که حالت موجود را با خواستهی خود همسو نمیبیند، پیوسته میخواهد، این حالت را از دست بدهد و حالت دیگری را که با خواست او همسو است به دست آورد، بنابراین، آزادیخواه، در تمام مراحل، ولو با یک سلسله اندیشههای غیر صحیح،وضع موجود را به صلاح خویش ندانسته و پیوسته از آن میگریزد تا حالت دیگری که آن را به سود خود و یا ملت خویش میانگارد به دست آورد.
چیزی که در اینجا مهم است، سخن دربارهی عامل تعیین کنندهی صلاحیت است و این که به چه میزان، حالت نخست، با واقعیت او همسو نبوده و حالت دوم با او همسوست؟
این نقطه در بحثهای مربوط به آزادی بسیار مهم و اساسی است و تا این عامل از نظر خرد مشخّص نگردد، آزادی مفهوم عقلانی پیدا نکرده و یک نوع آزادی جنگلی تلقّی میشود.
در اینجا عواملی را میتوان تعیین کنندهی این حالت دانست که از آنها به ملاکهای گزینش تعبیر میکنیم:
ملاک نخست: گرایشهای درونی
ممکن است معیار و علت گریز از حالت نخست به حالت دوم، گرایشهای درونی معرّفی گردد، و این که هر انسانی خواهان آزادی از هر قید و بندی است که برای او در مقام بهرهگیری از غرایز ایجاد محدودیت میکند.
شکی نیست که سرکوب کردن تمایلات، مساوی با نابودی انسان است، و اگر تمایلات درونی، با حیات و زندگی انسان، ارتباط مستقیم نداشت، دست آفرینش، در نهاد او این تمایلات را پدید نمیآورد، ولی در عین حال نمیتوان ارضای غرایز را بدون قید و شرط محور آزادی معرّفی کرد. مثلاً آزادی بی چون و چرا در ارضای تمایلات، به قیمت نابودی اخلاق و سنن اجتماعی تمام می شود، زیرا تمایلات انسان در گردآوری ثروت و مال وتحکیم موقعیت و حاکمیت، حد و مرزی را نمیشناسد، اگر بنا باشد محور آزادی رفع موانع از اشباع این نوع از غرایز باشد، نتیجهی آن جز جنگ و نزاع و نابودی بشر و از بین رفتن ارزشهای اخلاقی، چیز دیگری نخواهد بود و لذا محور بودن تمایلات درونی را در آن حدّ میپذیریم که اوّلاً بر سعادت انسان، و ثانیاً بر سعادت جامعه لطمهای وارد نکند.
آزادی در مصرف موادّ مخدّر، یک نوع تمایل درونی است که در جوان پدید میآید و لذتهای آنی را غایت زندگی میاندیشد، ولی چون چنین آزادی مایهی تباهی شخصیّت و انسانیت اوست نمیتواند ملاک جنبهی ایجابی آزادی باشد.
گروهی از فزونی مال و ثروت، و پایمال کردن حقوق دیگران، بیش از هر چیزی لذت میبرند ولی نمیتوان چنین گرایشی را تعیین کنندهی آزادی دانست.
بنابراین، در اشباع غرایز باید به تعدیل آن پرداخت و تعدیل آن، با دو شرط صورت میپذیرد:
1. به سعادت او لطمهای وارد نکند.
2. موجب تضییع حقوق دیگران نشود.
ملاک دوم: آداب و رسوم
ملاک دیگر در تعیین گریز از نقطهای به نقطهی دیگر، حفظ آداب و رسوم و به اصطلاح فرهنگ ملتهاست،و مبارزه به هر نوع عاملی که در صدد محو فرهنگ ملت است.
در اینجا از تذکّر نکتهای ناگزیریم و آن این که: آداب و رسوم ملّتها نشانهی اصالت و دیرپایی آنان در محیط زندگی و میراث نیاکان آنها است، طبعاً چنین رسومی، محترم خواهد بود. پیامبران آسمانی با فرهنگ و رسوم ملّتها مخالفتی نداشتند، حتّی پیامبر گرامی اسلام پس از فتح مکه، آداب و رسومی که در ادارهی کعبه بود، دست به ترکیب آن نزد، مثلاً مقام کلیدداری کعبه را که قبیلهی خاصّی برعهده داشت، تغییر نداد، ولی آنچه که مهم است این که آداب و رسوم باید در همان چهارچوب ملاک پیشین صورت پذیرد:
الف) فرهنگ هر ملّتی محترم است، تا آنجا که به سعادت او لطمهای وارد نکند.
ب) فرهنگ ملّتی احترام دارد، تا جایی که مایهی تضییع حقوق ملتهای دیگر نباشد.
فرض کنید فرهنگ ملتی، سنگپرستی و گاو پرستی است، و آن را نشانهی اصالت و آثار نیاکان خود میداند، در حالی که از نظر خرد بر ضدّ سعادت فرد و اجتماع است، آیا میتوان چنین ملاکی را تحسین کرد و گفت که رهیدن از یکتاپرستی و وارد شدن به سنگ پرستی و گاو پرستی، نوعی آزادی است؟
شگفت اینجاست که منطق بت پرستان عصر رسول خدا در اصرار بر حفظ فرهنگ، و سرسختی در مقابل تبلیغ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، همین بود که میگفتند:
«اِنّا وَجَدْنا آبائنا علی اُمّة وإنّا علی آثارِهِمْ مُهْتَدون»(زخرف/22) .
«ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و ما نیز به پیروی آنان هدایت یافتهایم».
قرآن در نقد این نظریه یادآور میشود: «اگوَ لَوْ کانَ آباوءهُمْ لا یَعْقِلُون شَیئاً وَلا یَهْتَدُون»(بقره/170).
«آیا اگر پدرانشان چیزی را درک نمیکردند و راه درست را نمییافتند باز به دنبال آنها روند؟».
ملاک سوم: داوریهای خرد
عامل سوم، مانند عامل چهارم که خواهد آمد، بر خلاف دو عامل پیشین، هم عامل علت گریز از چیز، و هم محدود کنندهی آزادی است.چه بسا خرد انسان، او را برای گریز از حالتی از حالات دعوت کند، ولی از سوی دیگر، آزادی او را با یک رشته قوانین محدود میسازد.
دو عامل نخست، فقط عامل گریز بودند نه تعیین کنندهی حدود آزادی، ولی در این مورد، در حالی که خرد، علت گریز انسان از حالتی به حالت دیگر است ولی، گریز او را با یک رشته بایدها محدود میسازد.بلکه بیشترین نقش خرد، ایجاد محدودیتها است، و هر فرد آزادیخواه باید بر جریان خرد در عرصهی محدودیت تن دهد.
اصولاً باید دید آزادی وسیله است یا هدف؛ هرگز نمیتوان گفت آزادی هدف است، زیرا آزادی مطلق با نابودی انسان همسوست و آفرینش انسان با یک رشتهی محدودیتها عجین میباشد. انسان نمیتواند هر چیزی را بخورد و هر چیزی را بنوشد و به هر شیوهای خواست راه برود، وجست و خیز کند ؛زیرا آفرینش وجود او را اندازهگیری کرده، و برای آن حدّ و حدودی قایل شده است.
از این رو، آزادی وسیلهی کمال است؛ زیرا انسان در صورت آزاد بودن میتواند استعدادهای نهان را آشکار سازد و کمال بالقوه را به فعلیت برساند و این همان است که گفته شد آزادی وسیله است نه هدف. در این صورت مانعی نخواهد داشت که عقل و خرد که چراغی فرا راه انسان است آزادی مضر را از آزادی مفید باز شناسد و از اوّلی بپرهیزد و به دومی رو آورد.
و به دیگر سخن: انسان عاقل، انسانی است که زندگی اجتماعی را بر زندگی فردی برتری بخشد و انسان منزوی که میخواهد در بیغولهها و شکاف کوهها زندگی کند مسلّماً از خرد کامل انسانی برخوردار نیست. از طرفی دیگر، در زندگی اجتماعی حرص و آزادی، فزون طلبیها، مال اندوزیها باید تحت سیطره قرار گیرد، تا بتواند زندگی را ممکن سازد.
اساس زندگی اجتماعی، احترام به حقوق یکدیگر و عدم تجاوز به حریم دیگران است در غیر این صورت رشتهی زندگی از هم گسسته و عرصهی زندگی به صورت یک جنگل در میآید.
از این بیان نتیجه میگیریم که عقل وخرد با بررسیهای دقیق با مشاورهها و مذاکرهها میتواند مسیر آزادی و حدّ و حدود آن را مشخصّ کند و آزادی به صورت کلی یک پدیدهی دلپذیر در آید.
محدود بودن دیدگاه خرد
اصولاً کسانی که توانایی خرد را بر درک زیبایی و زشتی رفتارها انکار میکنند با فطرت و قضاوتهای درونی خود به مقابله برخاسته، و آنچه در زبان میگویند غیر آن است که در دل آنهاست،ولی با این گفتار باید اعتراف نمود که آگاهی خرد از مصالح و مفاسد کاملاً محدود بوده و در مواردی از درک واقعیات باز میماند، در اینجا همان مسألهی لزوم بعثت انبیا پیش میآید که در عین احترام به خرد، او را در تکامل انسان کافی ندانسته و حتماً بر راهنمای دیگری به نام «شرع» که از نقطهی مرتفعتر به زندگی بشر مینگرد، تأکید میکند.
ما با تمام احترامی که برای عقل و خرد میگذاریم ولی توانایی آن را در همهی مراحل زندگی صحیح نمیدانیم؛ زیرا شعاع درک عقل، آن چنان گسترده نیست که همه اقیانوس زندگی را روشن سازد بلکه میتواند بخشی از آن را روشن کند، زیرا انسان به حکم تمایلات سرکشی که بر وجود و زندگی او حکومت میکند در شرایطی عقل و خرد را کم فروغ میسازد و جلو داوری او را میگیرد.
امروز منادیان آزادی، بدترین محدودیت و اسارت را بر جهان سوم روا میدارند و آن را نوعی با خردورزی همگام میشمرند.
در تاریخ، صدها گواه بر این توجیهات غیر صحیح است که یکی را به عنوان نمونه یادآور میشویم. در سال 1944میلادی، ترومن رئیس جمهور(وقت) آمریکا فرمان بمباران دو شهر ژاپن را صادر کرد و در ظرف چند لحظه این دو نقطه آن چنان در آتش سوخت که به یک معنی از جغرافیای کشور ژاپن حذف شد و 150هزار انسان بیگناه به خاک مذلّت نشست.
آنگاه که وی از طرف جامعه ملل مورد بازخواست قرار گرفت، عمل خود را چنین توجیه کرد:
«برای کوتاه کردن جنگ و کم کردن کشتار راهی جز این نبود و در غیر این صورت جنگ طولانی میشد و افراد زیادتری کشته میشدند» او با چنین خردورزی وجدان خود را آرام ساخت و گروهی را فریب داد در حالی که همگی میدانیم منطق رئیس جمهور یک منطق پوشالی است، اصولاً چرا جنگ را شروع کردید که در کم کردن آن به چنین جنایتی مبادرت ورزیدید وچه دلیلی برای ادامهی جنگ داشتید.
ملاک چهارم :وحی الهی
چهارمین ملاکی که میتواند تعیین کنندهی حدود آزادی باشد وحی الهی است که از طریق پیامبران به ما میرسد. وحی الهی از جانب آفریدگار انسان است که مصنوع خود را بهتر از دیگران میشناسد و از نیازهای واقعی و نیازهای کاذب او کاملاً آگاه میباشد.
خالق انسان در رتبهی انسان نیست که رقیب و مخالف او باشد، بلکه در ساحت برتری قرار دارد که به انسان از دیدگاه یک معلّم دلسوز و مهربان مینگرد. طبعاً نباید دستورهای او را نوعی مخالف آزادی دانست بلکه باید آن را به عنوان تعدیل غرایز سرکش تلقّی کرد.
این که گاهی گفته میشود: انسان میان دو اصل(« آزادی» و«تکالیف» دینی) مخالف درگیر است که اگر اوّلی را بگیرد باید دومی را رها کند واگر دومی را برگزیند، آزادی را از دست داده شده تلقّی میگردد. این نوع نگرش بر تعالیم مذهبی نگرشی واقع بینانه نیست، تعالیم دینی، ساخته و پرداختهی انسان رقیب نیست که به حریم آزادی او با تعالیمش تجاوز کند، بلکه این تعالیم از یک عالم برتر همراه با رحمت و مهربانی فرود آمده است. در این صورت، نباید نوعی معادلهی رقابتی میان این دو برقرار کرد، بلکه باید هر دو را گرفت. اینجا اگر بخواهیم از مثلی بهره بگیریم، باید بگوییم: تعالیم دینی از قبیل تعالیم پدر و مادر است که کودک را از آزادی مطلق باز میدارد. در چنین شرایط به فکر کسی نمیرسد که یا باید کودک آزاد باشد یا فرمان پدر و مادر اجرا گردد. بلکه همگان به خاطر آگاهی از ضیق درک کودک و گسترهی آگاهی پدر و مادر یک نظر بیش نمیدهند و آن این که آزادی کودک باید در حدود امر و نهی پدر و مادر صورت پذیرد.
در اینجا حدیثی که از رسول گرامی دربارهی پیامبران وارد شده است و با گفتار ما تناسب بیشتری دارد نقل میکنیم و آن این که:
«ولا بعث الله نبیّاً ولا رسولاً حتّی یستکمل العقل ویکون عقله أفضل من عقول اُمّته».(1)
«خداوند هیچ پیامبر و رسولی را برنیانگیخت جز این که خردها را تکمیل کند، از این نظر باید خرد پیامبر بالاتر از خردهای امت خویش باشد».
اصولاً باید هر نوع آزادی طلبی در حدّ واقعیت انسان باشد، و هر نوع فزون طلبی از آن واقعیت، کژراهی است که به نتیجه نمیرسد، واقعیت آفرینش انسان بندگی و وابستگی او به جهان بالاست، و این واقعیت جزو آفرینش اوست و هر کاری انجام دهد بندگی خود را نمیتواند نسبت به خالق خود منکر شود، چنانچه قرآن نیز این اندیشه را چنین بیان میکند:
«اِنْ کلّ مَن فی السموات والاءرض اِلاّ آتی الرّحمن عبداً».(مریم/93).
«آنچه در آسمانها و زمین است بندهی رحمن (خدا) میباشد».
در این صورت، هر نوع طلب آزادی و رهایی از قید که در نقطه مقابل بندگی انسان باشد یک نوع تخلّف از واقعیت به شمار میرود.
گذشته از این، هرگاه نظری بر تعالیم محدود کنندهی اسلام بیفکنیم، درست است که در وهلهی نخست، آزادی انسان را محدود میسازد، ولی آنگاه که در آثار سازندهی این تعالیم و صلاح بخش آن فکر کنیم، خواهیم دید که همهی این تعالیم مایهی پیدایش زندگی اجتماعی سالم است که همهی افراد بسان برادر در کنار هم زندگی میکنند .شما دستورات اسلام را در مورد خوردنیها و نوشیدنیها در نظر بگیرید، از آنچه که نهی کرده دانش امروز ضرر آن را اثبات نموده و آنچه را که مجاز شمرده مفید بودن و لااقل بیضرر بودن آن از نظر علمی روشن گشته است.
درست است «روزه» محدودیت خاصی در زندگی انسان پدید میآورد ولی همین محدودیت سرچشمهی یک رشته آثار سازندهای است که در زندگی فردی و اجتماعی انسان نمایان میگردد.
_______________________________
1. اصول کافی, باب عقل.
_______________________________
ما در این جا در مقام بیان ویژگیهای تعالیم فردی و اجتماعی اسلام نیستم، زیرا سخن در باب آنها به درازا میکشد، فقط این نکته را یادآور میشویم که نباید محدودیتهای دینی را بر خلاف آزادی شمرد یا دین را رقیب آزادی خواند، بلکه باید تعالیم آن را تعالیم ولیِّ مهربانی اندیشید که به آزادی کودک و نوجوان بهبودی خاصّی میبخشد.
اگر در میان غربیان تعالیم دینی کمرنگ شده و احیاناً دین را رقیب آزادی میاندیشند به خاطر این است که از رابطهی واقعی بشر با خالق، آگاهی صحیح نداشته و لذا در فکر دین زدایی از جامعه خود هستند و دین را رقیب بشر و دشمن آزادی معرّفی میکنند، این سخن بسان این است که یک کودک ناآگاه از مصالح محدودیتهای والدین خود، رنج کشیده احیاناً گریه میکند و خود و مادر را آزار میدهد، چه کند، از رابطهی واقعی خود با مادر ناآگاه است. امروز افرادی که سکولاریسم، پلورالیسم و لیبرالیسم و امثال اینها را بر زندگی دینی ترجیح میدهند و جامعه را به سوی این مکتبها سوق میدهند دچار دو اشتباه میباشند.
1. واقعیت انسان را با خدا نادیده انگاشته و احیاناً درک نمیکنند.
2. زندگی به ظاهر زیبایی به دست میآورند امّا در درون آن، صدها تضاد و بدبختی دامنگیر آنها میشود و گسترش جنایتها و انحلال خانوادها و ذوب شدن عواطف و امثال آن، نتیجهی چنین تفکر مادی گرایانه است.
در طول تاریخ ، پدیدهی آزادی، موقعیّت و منزلت خود را در قلوب انسانها، حفظ کرده، و میتوان گفت: عمری، به بلندای عمر انسان دارد، و شاید در جهان، فردی پیدا نشود که آن را نکوهش کند، و یا بر ضدّ آن تبلیغ کند، حتّی مستبدترین انسانها برای تحکیم حکومتهای استبدادی خود، از همین واژه بهره میگیرند، و با مغالطهها و خطابههای رنگین، هر نوع محدودیتی را مایهی تأمین آزادی قلمداد میکنند، و لذا در طول تاریخ، از این واژه بیش از هر واژهی دیگری بر ضدّ آن استفاده شده است.
این نوع سوء استفاده از آزادی، حاکی از آن است که نوعی ابهام بر واقعیت آن سایه افکنده تا آنجا که ضدّ آزادی، عین آن قلمداد میشود. از این جهت، باید به تبیین معنی لغوی، سپس به معنی اصطلاحی آن پرداخت.
آزادی در لغت
«آزاد» در زبان فارسی، غالب در مقابل «بنده» به کار میرود، در لغتنامهی دهخدا آمده است: آزاد: آن که بنده نباشد، حرّ، ضد بنده، مسعود سعد میگوید:
بزرگ جشن است امروز مُلْک را مَلِکا
که شادمان است این بنده و آزاد
شاعر دیگری میگوید:
ز بس جود او خلق را بنده کرد
به جز سرو و سوسن، کس آزاد نیست
باید گفت: معنی لغوی آزاد گستردهتر از آن است که در بیان فوق آمده است، و آزاد در مقابل بنده، یکی از مصادیق آن معنی گسترده است، و لذا افرادی را که به نظام ، و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقیّد نباشند، آزاد مینامند.
از این بیان میتوان نتیجه گرفت که «آزاد» به معنی رها از قید و «آزادی»، رهایی از هر نوع یا برخی التزامها و قیود است.
آنچه مهم است، تبیین معنی اصطلاحی واژهی آزادی، در مکاتب مختلف سیاسی است. پیش از آن که به برخی از تعریفها بپردازیم، دو نکته را یادآور میشویم:
1. آزادی در روزهای نخست، در مقابل بردگی به کار میرفت، یعنی قدرتهای بشری، انسانهای ضعیف و ناتوان را از خانه و کاشانهی خود به اسارت گرفته و بندهی خود میساختند، و از آنان به مقدار توان کار کشیده و به مقدار نیاز ابتدایی، تغذیه میکردند.
در یونان باستان، واژهی آزادی، بر همین محور دور میزد، بردگی ضدّ آزادی، و آزادی نقطهی مقابل آن بود، ولی بر اثر مرور زمان ، واژهی آزادی، مفهوم وسیعتری برای خود پیدا کرد تا آنجا که در مکاتب غربی امروز، مسألهی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی سرنوشت، و غیره مطرح شده، و مکتبی را پدید آورده است.
2. واژهی آزادی از مفاهیم اضافی است و در واقعیت آن نوعی نسبت نهفته است.
درست مانند مفهوم«فوق» و «تحت» است که در واقعیت آن نوعی نسبت به دیگری وجود دارد، مثلاً طبقهی دوم در یک ساختمان چند طبقه، نسبت به طبقهی زیرین، فوق و نسبت به طبقهی بالاترتحت نامیده میشود، و لذا در فلسفهی اسلامی، این نوع مفاهیم را مفاهیم نسبی(ذات الاضافه) مینامند که در واقعیت آن نوعی نسبت به غیر نهفته است.
در واقعیت آزادی نیز عین این اضافه و نسبت، نهفته است، زیرا جویندهی آزادی، از چیزی گریزان و به چیز دیگری پناه میبرد. مثلاً فرض کنید انسانی را برای پرداخت جریمههای بیجهت مجبور میکنند، او پیوسته جویای فرار از این زندگی پرفشار،به سوی زندگی دور از الزام واختناق میباشد، و در اصطلاح به بخش نخست (آزادی از چیزی) آزادی سلبی و به بخش دوم (انتقال به چیزی) آزادی ایجابی مینامند.
بنابراین، در هر آزادی باید دو طرف ملاحظه شود، مثلاً اگر انسانی از چیزی بگریزد، ولی نداند که دنبال چه چیزی است، در اینجا حقیقت آزادی جزء سلبی را دارا است ولی فاقد جنبهی ایجابی است. همچنین هرگاه به دنبال حالت جدید دوم باشد، بدون این که در آن نسبت به حالت نخست نفرتی باشد،در این مورد واقعیت آزادی فاقد جزء سلبی است.
ملاک گزینش چیست؟
انسان آزادیخواه، از آنجا که حالت موجود را با خواستهی خود همسو نمیبیند، پیوسته میخواهد، این حالت را از دست بدهد و حالت دیگری را که با خواست او همسو است به دست آورد، بنابراین، آزادیخواه، در تمام مراحل، ولو با یک سلسله اندیشههای غیر صحیح،وضع موجود را به صلاح خویش ندانسته و پیوسته از آن میگریزد تا حالت دیگری که آن را به سود خود و یا ملت خویش میانگارد به دست آورد.
چیزی که در اینجا مهم است، سخن دربارهی عامل تعیین کنندهی صلاحیت است و این که به چه میزان، حالت نخست، با واقعیت او همسو نبوده و حالت دوم با او همسوست؟
این نقطه در بحثهای مربوط به آزادی بسیار مهم و اساسی است و تا این عامل از نظر خرد مشخّص نگردد، آزادی مفهوم عقلانی پیدا نکرده و یک نوع آزادی جنگلی تلقّی میشود.
در اینجا عواملی را میتوان تعیین کنندهی این حالت دانست که از آنها به ملاکهای گزینش تعبیر میکنیم:
ملاک نخست: گرایشهای درونی
ممکن است معیار و علت گریز از حالت نخست به حالت دوم، گرایشهای درونی معرّفی گردد، و این که هر انسانی خواهان آزادی از هر قید و بندی است که برای او در مقام بهرهگیری از غرایز ایجاد محدودیت میکند.
شکی نیست که سرکوب کردن تمایلات، مساوی با نابودی انسان است، و اگر تمایلات درونی، با حیات و زندگی انسان، ارتباط مستقیم نداشت، دست آفرینش، در نهاد او این تمایلات را پدید نمیآورد، ولی در عین حال نمیتوان ارضای غرایز را بدون قید و شرط محور آزادی معرّفی کرد. مثلاً آزادی بی چون و چرا در ارضای تمایلات، به قیمت نابودی اخلاق و سنن اجتماعی تمام می شود، زیرا تمایلات انسان در گردآوری ثروت و مال وتحکیم موقعیت و حاکمیت، حد و مرزی را نمیشناسد، اگر بنا باشد محور آزادی رفع موانع از اشباع این نوع از غرایز باشد، نتیجهی آن جز جنگ و نزاع و نابودی بشر و از بین رفتن ارزشهای اخلاقی، چیز دیگری نخواهد بود و لذا محور بودن تمایلات درونی را در آن حدّ میپذیریم که اوّلاً بر سعادت انسان، و ثانیاً بر سعادت جامعه لطمهای وارد نکند.
آزادی در مصرف موادّ مخدّر، یک نوع تمایل درونی است که در جوان پدید میآید و لذتهای آنی را غایت زندگی میاندیشد، ولی چون چنین آزادی مایهی تباهی شخصیّت و انسانیت اوست نمیتواند ملاک جنبهی ایجابی آزادی باشد.
گروهی از فزونی مال و ثروت، و پایمال کردن حقوق دیگران، بیش از هر چیزی لذت میبرند ولی نمیتوان چنین گرایشی را تعیین کنندهی آزادی دانست.
بنابراین، در اشباع غرایز باید به تعدیل آن پرداخت و تعدیل آن، با دو شرط صورت میپذیرد:
1. به سعادت او لطمهای وارد نکند.
2. موجب تضییع حقوق دیگران نشود.
ملاک دوم: آداب و رسوم
ملاک دیگر در تعیین گریز از نقطهای به نقطهی دیگر، حفظ آداب و رسوم و به اصطلاح فرهنگ ملتهاست،و مبارزه به هر نوع عاملی که در صدد محو فرهنگ ملت است.
در اینجا از تذکّر نکتهای ناگزیریم و آن این که: آداب و رسوم ملّتها نشانهی اصالت و دیرپایی آنان در محیط زندگی و میراث نیاکان آنها است، طبعاً چنین رسومی، محترم خواهد بود. پیامبران آسمانی با فرهنگ و رسوم ملّتها مخالفتی نداشتند، حتّی پیامبر گرامی اسلام پس از فتح مکه، آداب و رسومی که در ادارهی کعبه بود، دست به ترکیب آن نزد، مثلاً مقام کلیدداری کعبه را که قبیلهی خاصّی برعهده داشت، تغییر نداد، ولی آنچه که مهم است این که آداب و رسوم باید در همان چهارچوب ملاک پیشین صورت پذیرد:
الف) فرهنگ هر ملّتی محترم است، تا آنجا که به سعادت او لطمهای وارد نکند.
ب) فرهنگ ملّتی احترام دارد، تا جایی که مایهی تضییع حقوق ملتهای دیگر نباشد.
فرض کنید فرهنگ ملتی، سنگپرستی و گاو پرستی است، و آن را نشانهی اصالت و آثار نیاکان خود میداند، در حالی که از نظر خرد بر ضدّ سعادت فرد و اجتماع است، آیا میتوان چنین ملاکی را تحسین کرد و گفت که رهیدن از یکتاپرستی و وارد شدن به سنگ پرستی و گاو پرستی، نوعی آزادی است؟
شگفت اینجاست که منطق بت پرستان عصر رسول خدا در اصرار بر حفظ فرهنگ، و سرسختی در مقابل تبلیغ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، همین بود که میگفتند:
«اِنّا وَجَدْنا آبائنا علی اُمّة وإنّا علی آثارِهِمْ مُهْتَدون»(زخرف/22) .
«ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و ما نیز به پیروی آنان هدایت یافتهایم».
قرآن در نقد این نظریه یادآور میشود: «اگوَ لَوْ کانَ آباوءهُمْ لا یَعْقِلُون شَیئاً وَلا یَهْتَدُون»(بقره/170).
«آیا اگر پدرانشان چیزی را درک نمیکردند و راه درست را نمییافتند باز به دنبال آنها روند؟».
ملاک سوم: داوریهای خرد
عامل سوم، مانند عامل چهارم که خواهد آمد، بر خلاف دو عامل پیشین، هم عامل علت گریز از چیز، و هم محدود کنندهی آزادی است.چه بسا خرد انسان، او را برای گریز از حالتی از حالات دعوت کند، ولی از سوی دیگر، آزادی او را با یک رشته قوانین محدود میسازد.
دو عامل نخست، فقط عامل گریز بودند نه تعیین کنندهی حدود آزادی، ولی در این مورد، در حالی که خرد، علت گریز انسان از حالتی به حالت دیگر است ولی، گریز او را با یک رشته بایدها محدود میسازد.بلکه بیشترین نقش خرد، ایجاد محدودیتها است، و هر فرد آزادیخواه باید بر جریان خرد در عرصهی محدودیت تن دهد.
اصولاً باید دید آزادی وسیله است یا هدف؛ هرگز نمیتوان گفت آزادی هدف است، زیرا آزادی مطلق با نابودی انسان همسوست و آفرینش انسان با یک رشتهی محدودیتها عجین میباشد. انسان نمیتواند هر چیزی را بخورد و هر چیزی را بنوشد و به هر شیوهای خواست راه برود، وجست و خیز کند ؛زیرا آفرینش وجود او را اندازهگیری کرده، و برای آن حدّ و حدودی قایل شده است.
از این رو، آزادی وسیلهی کمال است؛ زیرا انسان در صورت آزاد بودن میتواند استعدادهای نهان را آشکار سازد و کمال بالقوه را به فعلیت برساند و این همان است که گفته شد آزادی وسیله است نه هدف. در این صورت مانعی نخواهد داشت که عقل و خرد که چراغی فرا راه انسان است آزادی مضر را از آزادی مفید باز شناسد و از اوّلی بپرهیزد و به دومی رو آورد.
و به دیگر سخن: انسان عاقل، انسانی است که زندگی اجتماعی را بر زندگی فردی برتری بخشد و انسان منزوی که میخواهد در بیغولهها و شکاف کوهها زندگی کند مسلّماً از خرد کامل انسانی برخوردار نیست. از طرفی دیگر، در زندگی اجتماعی حرص و آزادی، فزون طلبیها، مال اندوزیها باید تحت سیطره قرار گیرد، تا بتواند زندگی را ممکن سازد.
اساس زندگی اجتماعی، احترام به حقوق یکدیگر و عدم تجاوز به حریم دیگران است در غیر این صورت رشتهی زندگی از هم گسسته و عرصهی زندگی به صورت یک جنگل در میآید.
از این بیان نتیجه میگیریم که عقل وخرد با بررسیهای دقیق با مشاورهها و مذاکرهها میتواند مسیر آزادی و حدّ و حدود آن را مشخصّ کند و آزادی به صورت کلی یک پدیدهی دلپذیر در آید.
محدود بودن دیدگاه خرد
اصولاً کسانی که توانایی خرد را بر درک زیبایی و زشتی رفتارها انکار میکنند با فطرت و قضاوتهای درونی خود به مقابله برخاسته، و آنچه در زبان میگویند غیر آن است که در دل آنهاست،ولی با این گفتار باید اعتراف نمود که آگاهی خرد از مصالح و مفاسد کاملاً محدود بوده و در مواردی از درک واقعیات باز میماند، در اینجا همان مسألهی لزوم بعثت انبیا پیش میآید که در عین احترام به خرد، او را در تکامل انسان کافی ندانسته و حتماً بر راهنمای دیگری به نام «شرع» که از نقطهی مرتفعتر به زندگی بشر مینگرد، تأکید میکند.
ما با تمام احترامی که برای عقل و خرد میگذاریم ولی توانایی آن را در همهی مراحل زندگی صحیح نمیدانیم؛ زیرا شعاع درک عقل، آن چنان گسترده نیست که همه اقیانوس زندگی را روشن سازد بلکه میتواند بخشی از آن را روشن کند، زیرا انسان به حکم تمایلات سرکشی که بر وجود و زندگی او حکومت میکند در شرایطی عقل و خرد را کم فروغ میسازد و جلو داوری او را میگیرد.
امروز منادیان آزادی، بدترین محدودیت و اسارت را بر جهان سوم روا میدارند و آن را نوعی با خردورزی همگام میشمرند.
در تاریخ، صدها گواه بر این توجیهات غیر صحیح است که یکی را به عنوان نمونه یادآور میشویم. در سال 1944میلادی، ترومن رئیس جمهور(وقت) آمریکا فرمان بمباران دو شهر ژاپن را صادر کرد و در ظرف چند لحظه این دو نقطه آن چنان در آتش سوخت که به یک معنی از جغرافیای کشور ژاپن حذف شد و 150هزار انسان بیگناه به خاک مذلّت نشست.
آنگاه که وی از طرف جامعه ملل مورد بازخواست قرار گرفت، عمل خود را چنین توجیه کرد:
«برای کوتاه کردن جنگ و کم کردن کشتار راهی جز این نبود و در غیر این صورت جنگ طولانی میشد و افراد زیادتری کشته میشدند» او با چنین خردورزی وجدان خود را آرام ساخت و گروهی را فریب داد در حالی که همگی میدانیم منطق رئیس جمهور یک منطق پوشالی است، اصولاً چرا جنگ را شروع کردید که در کم کردن آن به چنین جنایتی مبادرت ورزیدید وچه دلیلی برای ادامهی جنگ داشتید.
ملاک چهارم :وحی الهی
چهارمین ملاکی که میتواند تعیین کنندهی حدود آزادی باشد وحی الهی است که از طریق پیامبران به ما میرسد. وحی الهی از جانب آفریدگار انسان است که مصنوع خود را بهتر از دیگران میشناسد و از نیازهای واقعی و نیازهای کاذب او کاملاً آگاه میباشد.
خالق انسان در رتبهی انسان نیست که رقیب و مخالف او باشد، بلکه در ساحت برتری قرار دارد که به انسان از دیدگاه یک معلّم دلسوز و مهربان مینگرد. طبعاً نباید دستورهای او را نوعی مخالف آزادی دانست بلکه باید آن را به عنوان تعدیل غرایز سرکش تلقّی کرد.
این که گاهی گفته میشود: انسان میان دو اصل(« آزادی» و«تکالیف» دینی) مخالف درگیر است که اگر اوّلی را بگیرد باید دومی را رها کند واگر دومی را برگزیند، آزادی را از دست داده شده تلقّی میگردد. این نوع نگرش بر تعالیم مذهبی نگرشی واقع بینانه نیست، تعالیم دینی، ساخته و پرداختهی انسان رقیب نیست که به حریم آزادی او با تعالیمش تجاوز کند، بلکه این تعالیم از یک عالم برتر همراه با رحمت و مهربانی فرود آمده است. در این صورت، نباید نوعی معادلهی رقابتی میان این دو برقرار کرد، بلکه باید هر دو را گرفت. اینجا اگر بخواهیم از مثلی بهره بگیریم، باید بگوییم: تعالیم دینی از قبیل تعالیم پدر و مادر است که کودک را از آزادی مطلق باز میدارد. در چنین شرایط به فکر کسی نمیرسد که یا باید کودک آزاد باشد یا فرمان پدر و مادر اجرا گردد. بلکه همگان به خاطر آگاهی از ضیق درک کودک و گسترهی آگاهی پدر و مادر یک نظر بیش نمیدهند و آن این که آزادی کودک باید در حدود امر و نهی پدر و مادر صورت پذیرد.
در اینجا حدیثی که از رسول گرامی دربارهی پیامبران وارد شده است و با گفتار ما تناسب بیشتری دارد نقل میکنیم و آن این که:
«ولا بعث الله نبیّاً ولا رسولاً حتّی یستکمل العقل ویکون عقله أفضل من عقول اُمّته».(1)
«خداوند هیچ پیامبر و رسولی را برنیانگیخت جز این که خردها را تکمیل کند، از این نظر باید خرد پیامبر بالاتر از خردهای امت خویش باشد».
اصولاً باید هر نوع آزادی طلبی در حدّ واقعیت انسان باشد، و هر نوع فزون طلبی از آن واقعیت، کژراهی است که به نتیجه نمیرسد، واقعیت آفرینش انسان بندگی و وابستگی او به جهان بالاست، و این واقعیت جزو آفرینش اوست و هر کاری انجام دهد بندگی خود را نمیتواند نسبت به خالق خود منکر شود، چنانچه قرآن نیز این اندیشه را چنین بیان میکند:
«اِنْ کلّ مَن فی السموات والاءرض اِلاّ آتی الرّحمن عبداً».(مریم/93).
«آنچه در آسمانها و زمین است بندهی رحمن (خدا) میباشد».
در این صورت، هر نوع طلب آزادی و رهایی از قید که در نقطه مقابل بندگی انسان باشد یک نوع تخلّف از واقعیت به شمار میرود.
گذشته از این، هرگاه نظری بر تعالیم محدود کنندهی اسلام بیفکنیم، درست است که در وهلهی نخست، آزادی انسان را محدود میسازد، ولی آنگاه که در آثار سازندهی این تعالیم و صلاح بخش آن فکر کنیم، خواهیم دید که همهی این تعالیم مایهی پیدایش زندگی اجتماعی سالم است که همهی افراد بسان برادر در کنار هم زندگی میکنند .شما دستورات اسلام را در مورد خوردنیها و نوشیدنیها در نظر بگیرید، از آنچه که نهی کرده دانش امروز ضرر آن را اثبات نموده و آنچه را که مجاز شمرده مفید بودن و لااقل بیضرر بودن آن از نظر علمی روشن گشته است.
درست است «روزه» محدودیت خاصی در زندگی انسان پدید میآورد ولی همین محدودیت سرچشمهی یک رشته آثار سازندهای است که در زندگی فردی و اجتماعی انسان نمایان میگردد.
_______________________________
1. اصول کافی, باب عقل.
_______________________________
ما در این جا در مقام بیان ویژگیهای تعالیم فردی و اجتماعی اسلام نیستم، زیرا سخن در باب آنها به درازا میکشد، فقط این نکته را یادآور میشویم که نباید محدودیتهای دینی را بر خلاف آزادی شمرد یا دین را رقیب آزادی خواند، بلکه باید تعالیم آن را تعالیم ولیِّ مهربانی اندیشید که به آزادی کودک و نوجوان بهبودی خاصّی میبخشد.
اگر در میان غربیان تعالیم دینی کمرنگ شده و احیاناً دین را رقیب آزادی میاندیشند به خاطر این است که از رابطهی واقعی بشر با خالق، آگاهی صحیح نداشته و لذا در فکر دین زدایی از جامعه خود هستند و دین را رقیب بشر و دشمن آزادی معرّفی میکنند، این سخن بسان این است که یک کودک ناآگاه از مصالح محدودیتهای والدین خود، رنج کشیده احیاناً گریه میکند و خود و مادر را آزار میدهد، چه کند، از رابطهی واقعی خود با مادر ناآگاه است. امروز افرادی که سکولاریسم، پلورالیسم و لیبرالیسم و امثال اینها را بر زندگی دینی ترجیح میدهند و جامعه را به سوی این مکتبها سوق میدهند دچار دو اشتباه میباشند.
1. واقعیت انسان را با خدا نادیده انگاشته و احیاناً درک نمیکنند.
2. زندگی به ظاهر زیبایی به دست میآورند امّا در درون آن، صدها تضاد و بدبختی دامنگیر آنها میشود و گسترش جنایتها و انحلال خانوادها و ذوب شدن عواطف و امثال آن، نتیجهی چنین تفکر مادی گرایانه است.