نقدی بر کتاب الموضوعات نگارش ابوالفرج معروف به ابن الجوزی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
برای نگارش کتابی که چندی قبل به نام «السنة النبویة بین الروایة و الدرایة» منتشر شد لازم بود که به کتابهایی که پیرامون روایات مجعول و ساختگی، نوشته شده مراجعه کنم، از کتابهایی که در این موضوع نگارش یافته کتاب «الموضوعات» تألیف ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن الجوزی قریشی است که در سال 510 دیده به جهان گشوده و در سال 597 دیده از جهان بربسته است، ابن جوزی در تاریخ و حدیث علاّمه زمان خود بود، و آثار ارزشمند او حاکی در تبحر و احاطهی او به این دو علم است.
کتاب «المنتظم» او از مدارک تاریخ بوده و اخیراً به زیور چاپ آراسته گردیده است.
او برای نخستین بار دست به نگارش کتابی زد به نام «الموضوعات» و در آن بخشی از روایات مجعول و ساختگی را در ابواب مختلف گرد آورد، و سنت رسول خدا را از این دروغها، پاک ساخت. نگارش یک چنین کتاب در محیط سلفیها که نقّادی احادیث را نشانه بیاعتقادی به سنت و تضعیف آن میدانند، حاکی از شجاعت ادبی و جسارت روحی او است، او در حالی که حنبلی مذهب است ولی در راه و روش با آنان فاصله زیادی دارد.
او با نگارش کتاب دیگری به نام «دَفعُ شُبَهِ من تشبّه وتمرّد، و نسب ذلک إلیالإمام أحمد» سیلی محکمی بر چهره حنابله مجسمه نواخت، و همه روایات حاکی از «تشبیه و تجسیم خدا» در کتابی گرد آورد، و به تفسیر و توجیه آنها پرداخت، و یا آن را مجعول و موضوع دانست.
علمای سعودی در نجد و ریاض که غالباً از فقه احمد بن حنبل (164 241) پیروی میکنند و از طرفی از روایات تجسیم و تشبیه شدیداً دفاع میکنند، وقتی از چاپ کتاب یاد شده آگاه گردیدند، به خاطر حنبلی بودن موءلف با ورود آن به کشور موافقت کردند، آنگاه که منتشر گردید و از محتوای آن آگاه شدند، سخت نادم و پشیمان شدند؛ زیرا کتاب ضربت شکنندهای بر اهل تجسیم وارد کرده و پیوسته میگفتند: «هُوجمنا فی عُقْر دارنا»: در درون خانه خود، مورد هجوم قرار گرفتیم.
باری از خصوصیات ابوالفرج، حاضر جوابی او است، در زمان او سنی و شیعه بغداد در افضل بودن ابوبکر و علی9 اختلاف شدید داشتند و هر کدام طبق مذهب خود، یکی را افضل از دیگری میدانست، سرانجام برای یکسره کردن نزاع، به داوری «ابن جوزی» تن دادند درحالیکه او روی منبر مشغول وعظ بود، طرفین برخاستند و مشکل خود را مطرح کردند او فوراً گفت: «مَنْ بنتُهُ فی بیته» : آن کس که دختر او در خانه او است . این سخن دو پهلو را گفت و از منبر فوراً پایین آمد، تا بار دیگر به او مراجعه نکنند و توضیح بخواهند، سخن بالبداههی او هر دو گروه را راضی ساخت، و هر یک از دو گروه سخن او را طبق مذهب خویش تفسیر کرد. سنّیان گفتند: مراد از موصول «مَنْ» ابوبکر است که دختر او در خانه پیامبر است، شیعیان گفتند: مقصود از موصول علی علیه السلام است که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه او است بنابر تفسیر نخست، ضمیر «بنته» به موصول برگشته، و بنابر تفسیر دوم مرجع ضمیر محذوف و معلوم از قرینه است یعنی پیامبر اسلام و ضمیر در لفظ «فی بیته» به موصول بر میگردد.
با اعترافات به چنین کمالاتی، او در نگارش کتاب : «الموضوعات» در مورد شیعه دچار بیدقّتی شده و چیزهایی را به این گروه نسبت داده که خود از موضوعات است و برای تکمیل این کتاب باید رساله کوچکی نوشت، تا موضوعات این کتاب او را از واقعیات جدا کرد.
شگفتا انسانی که در مراکز علمی مانند بغداد و دمشق زندگی میکرد و نویسنده بیست جلد کتاب درتاریخ به نام «المنتظم » و بیست جلد در تفسیر ، و بیست جلد در حدیث به نام : «تهذیب المسند» میباشد، چگونه دچار یک چنین اشتباه و لغزش نابخشودنی شده است ما در این مقاله به تدریج عین عبارت او را از نظرخوانندگان گرامی میگذرانیم تا روشن گردد انسانی که این همه دقت در تصحیح حدیث به کار میبرد، امّا در تبیین عقاید یک سوم مسلمانان این همه کوتاهی ورزیده است.
شگفتی دیگر از کتاب دیگر او به نام «مناقب احمد بن حنبل»است از آنجا که او عاشق امام مذهب خود بود، در گردآوری مناقب او تر و خشک را گرد آورده و به بازار دانش عرضه کرده است، بالأخص یک رشته خوابهایی را نقل کرده که هیچ نوع ارزش علمی ندارند وجزء گروهی شده که دستشان به حقایق نمیرسد، به جواب پناه میبرند، شاید آنها را در عالم روءیا پیدا کنند.
سخن درباره کتاب مناقب او گسترده است و برای خودِ کتاب، مقاله جداگانهای لازم دارد.
کتاب «الموضوعات» او پس از عکسبرداری از روی نسخهی منحصر به فرد کتابخانه «ازهر» به وسیله دارالفکر بیروت چاپ و منتشر شده و عبدالرحمان بن محمد عثمان، آن را تحقیق نموده است.
پیش از آن که به نقد اصل کتاب بپردازیم، سری به مقدمه محقق میزنیم تا پایه انصاف و بیطرفی او را به دست آوریم، او در پیشگفتار خود به مناسبتی درباره جعل مناقب درباره خلفا سخن گفته و به عنوان ذکر نمونه، تنها به ذکر مناقب مجعول درباره امیر موءمنان علی علیه السلام بسنده کرده1 و از ذکر مناقب مجعول درباره دیگر خلفا سخن به میان نیاورده است.
اکنون سوءال میشود: چرا در ذکر نمونه، نه تنها به مناقب مجعول در حقّ علی علیه السلام بسنده کرده و از ذکر مناقب ساختگی درباره دیگر خلفا سخن به میان نیاورده است، با این که ابن جوزی در خود کتاب سی و پنج صفحه به مناقب ساختگی دیگر خلفا اختصاص داده است.
این نوع «داوری گزینشی» حاکی از یک دیدگاه خاصی درباره امیرموءمنان علی علیه السلام است مسلماً مهر ورزی، یا کینهتوزی افراد، تأثیری در مقام رفیع امام نمیگذارد، بلکه این افرادند که درون خود را آشکار میسازند و به قول سراینده عرب:
إذا رضیت عنّی کرام عشیرتی
فلا زالَ غضباناً علیّلئامها2
پس از این گلهگذاری از محقق کتاب، وقت آن رسیده که مطالب ناروایی را که ابن جوزی در این کتاب به شیعه نسبت داده، مورد بررسی قرار دهیم تا روشن شود
_______________________________
1. الموضوعات:1/14 17.
2. الموضوعات: 1/303 337.________________________________________
مردی که در صدد جداسازی صحیح از باطل، و واقع از مجعول است، چگونه خود یک رشته مجعولات و اندیشههای واهی و بیاساس را به شیعه نسبت داده است و اینک سخن او در این مورد آن هم در آغاز فصل فضایل علی علیه السلام .
او چنین میگوید:
1.«محنة الرافضة، محنةُ الیهود قالت الیهودُ لا یصلح المُلْکُ إلاّ فی آل داود وقالت الرافضة لا تصلح الإمارة إلاّ فی آل علی».3
منطق شیعه با منطق یهود درباره حکومت یکی است، یهود میگوید: حکومت از آن داوود و آل او است، همچنانکه شیعه میگوید: حکومت از آن علی و آل او است.
نظر ما
قرآن یادآور میشود که ابراهیم از خدا خواست که امامت را در ذریه او قرار دهد چنان که میفرماید: «...قالَ وَمِنْ ذُرِّیَتی...» (بقره/124).
کتاب اسمانی ما یادآور میشود که نبوّت و نزول کتاب را در «صلب» ابراهیم9 قرار دادیم، چنان که میفرماید: «وَوَهَبْنا لَهُ اِسحاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فِی ذُرِّیتِهِ النُّبُوَةَ وَالکِتابَ...» (عنکبوت/27).
اگر بنا باشد شیعه را به چیزی تشبیه کنیم باید بگوییم شیعه نیز بسان قرآن که نبوت و کتاب را در ذُرّیهی ابراهیم9 میداند، شیعه نیز امامت و ولایت را از آنِ علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت میداند.
گذشته از این اگر بنا است، مقابله به مثل شود باید بگوییم، منطق اهل سنت بسان منطق یهود است که میگویند حکومت از آن قریش است و هیچ قبیله و تیره صلاحیت این کار را ندارند. مسلم در صحیح خود درباره «اماره» میگوید:
لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.
خلافت در میان قریش دست به دست میگردد تا روزی که در روی زمین دو نفر باقی ماند.
2. «وقالت الیهودُ لا جهاد فی سبیل الله حتی یخرج المسیحُ الدّجال وقالت الرافضة لا جهاد حتی یخرج المهدی».4
«یهود میگوید: تا ظهور مسیح دجال
_______________________________
3. الموضوعات: 1/338 339 ، همه عبارتهای او مربوط به این دو صفحه است دیگر نیازی به ذکر مدرک در هر بخشی از سخنان او نیست.
4. صحیح مسلم:6/3.________________________________________
جهاد ساقط است و شیعه میگوید: تا خروج حضرت مهدی جهاد مشروع نیست».
نظر ما
هرگاه گفتاری که از یهود نقل میکند صحیح و پا برجا باشد، با گفتاری که از شیعه نقل میکند قابل مقایسه و اساساً تشبیه درست نیست.
زیرا یهود طبق نقل ابن جوزی میگویند: جهاد تا خروج مسیح دجال مشروع نیست و پس از خروج او، جهاد با او و نابود کردن وی لازم است.
در حالی که شیعه میگوید: جهاد تا روزی که مهدی موعود به امر الهی از پرده غیبت بیرون آید مشروع نیست و پس از خروج او باید در رکاب ظفرمند او با منافقان و کافران جهاد کنند. این دو نوع اندیشه کاملاً با هم متفاوتند، زیرا یهود دست از جهاد میکشد تا مسیح دجال خروج کند وپس از خروج او، جهاد میکند که او را نابود سازد، در حالی که شیعه دست از جهاد میکشد تا امام معصوم خروج کند تا در خدمت او، نبرد نماید.
این نوع سخن گفتن برای ابطال یکساننگری او است ولی حقیقت چیز دیگر است و آن این که شیعه به دو نوع جهاد معتقد است:
1. جهاد دفاعی
2. جهاد ابتدایی آن هم برای دعوت مشرکان و کافران به زیر پرچم اسلام.
در جهاد نخست، حضور امام شرط نیست، در هر زمان و مکانی که مسلمانان مورد هجوم دشمن قرار گرفتند، باید از خود دفاع کنند.
ولی در جهاد به صورت دوم، اذن امام شرط است، ملاک حضور و غیبت امام نیست بلکه ملاک اذن او است در عصر امیرموءمنان و امامان، هر نوع جهاد ابتدایی که به اذن و با امضای آنان صورت گرفته است، آن نوع از جهاد ابتدایی صحیح و احکام جهاد بر آن بار میشود، مثلاً یک پنجم غنایم متعلق به مقام امامت و باقیمانده میان سپاهیان تقسیم میشود، و در غیر این صورت جزء انفال محسوب میشود، بنابراین آنچه را که به شیعه نسبت میدهد گذشته از این که تشبیه ، باطل است اصل نسبت نیز از موضوعات است.
گروهی از فقها اذن مجتهد جامعالشرائط را در جهاد ابتدایی کافی میدانند، بنابراین باب جهاد به روی امت همیشه باز است.
3. «والیهودُ یوءخرون صلاة المغرب، حتی تشتبک النُّجومُ وکذلک الرافضة».
«یهود نماز مغرب را آنگاه به جا میآورند، که آسمان پر ستاره شود و به صورت «مشبک» در آید همچنین است شیعه».
نظر ما
نسبت تأخیر نماز مغرب به یهود نیاز به بررسی دارد آیا در شریعت موسی، نمازی به عنوان نماز مغرب هست تا آن را در چنین وقتی انجام دهند یا نه، نگارنده فرصت آن را نداشت به «تلمود» و دیگر کتب شرعیات یهود مراجعه کند ولی آنچه که به شیعه نسبت میدهد از ریشه دروغ است شیعه نماز مغرب را سیزده دقیقه پس از غروب آفتاب انجام میدهد، یعنی موقعی که سرخی خورشید از طرف مشرق زایل گردد و فاصله آن با پر ستاره شدن آسمان، بسیار زیاد است.
ابن جوزی، فرقه خطابیه را با مطلق شیعه یکسان گرفته، و رأی این فرقه را به همگان نسبت داده است در حالی که این فرقه نابود شده که در عصر حضرت صادق علیه السلام میزیستند، نماز مغرب را به عقب میانداختند تا آسمان به همان حالت در آید از این جهت امام صادق علیه السلام از آنان دوری جست و فرمود: «من أخّر المغرب حتی تشتبک النجوم من غیر علّة فأنا منه بریء».5
4. «والیهود یولّون عن القبلة شیئاً وکذلک الرافضة».
«یهود به هنگام اقامه نماز از قبله کمی منحرف میشوند، همچنین است شیعه».
نظر ما
آنچه به یهود نسبت میدهد، اطلاعی از آن در دست نیست ولی نسبت انحراف کمی از قبله به شیعه، دروغ است و در تمام کتب فقهی و رسائل عملی که برای افراد عادی نوشته میشود، کعبه به عنوان قبله معرفی میشود.
آری برای خصوص عراقیان تمایل به چپ مستحب است، و معنی آن انحراف از قبله نیست، بلکه به معنی رویارویی بیشتر با کعبه است، و نکته آن را فقهای بزرگ در کتابهای فقهی آوردهاند.
در تاریخ زندگی محقق طوسی (597 972) آمده که وی وارد شهر حله
_______________________________
5. وسایل الشیعة:3، أبواب المواقیت، باب 18، حدیث 8 و احادیث دیگر.
________________________________________
گردید، و به عنوان تکریم در درس فقه محقق حلی (602 676) شرکت کرد، اتفاقاً موضوع بحث محقّق حلی در استحباب تیاسر برای اهل عراق و امثال آنان بود.
محقق طوسی که خود سرآمد روزگار در هیئت و نجوم و ریاضیات بود رو به محقق کرد و گفت:
«من القبلة، أو إلی القبلة فعلی الأوّل یحرم، وعلی الثانی یجب».
حاصل گفتارش این که، میل به سمت چپ، از دوحالت خالی نیست، یا انحراف از قبله است یا میل به سوی آن، در صورت نخست تمایل حرام بوده و در صورت دوم واجب خواهد بود.
محقق حلی در پاسخ فرمود: «من القبلة إلی القبلة» : توجه از قبله سوی قبله است، یعنی در هر دو صورت رو به قبله است ولی در حالت تیاسر کم، مقابله با قبله آن بیشتر میشود.
توضیح این که : کعبه، قبله کسانی است که در مسجد الحرام نمازمیگزارند، و مسجد، قبله اهل حرم، و حرم قبله جهانیان است6 این یک مطلب.
مطلب دیگر این که قسمت حرم، از طرف سمت راست کعبه، چهار میل، و از طرف سمت چپ، هشت میل است، بنابراین انحراف به سمت راست، مظنه خروج از حرم، در حالی که انحراف به سمت چپ، مایه تحقق تقابل بیشتر است.7
این یکی از توجیهات قول یاد شده است در این مورد بیانهای دیگری نیز هست که باید به کتابهای فقهی مراجعه کرد.
مرحوم محقّق حلّی، پس از مذاکره مختصر با محقق طوسی رسالهای در این مورد نوشته و در پایان «غایةالمراد» شهید ثانی نیز به چاپ رسیده است، و در هر حال باید دانست یک چنین انحراف امری است مستحب و هرگز واجب نیست، و آن هم نکته فنّی دارد.
5. «والیهود تسدل أبوابها وکذلکالرافضة».
«یهود درهای خانه را میبندد، همچنین است شیعه».
در نسخه چاپی از «موضوعات» لفظ «تسدل» آمده و آن در مورد انداختن پرده و
_______________________________
6.وسایل الشیعه: 3، باب سوم از ابواب قبله، حدیث 1.
7. وسایل الشیعه: 3، باب چهارم از ابواب قبله، حدیث 2.
________________________________________
امثال آن به کار میرود، نه در بستن در، لذا احتمال دارد که نسخه غلط بوده و صحیح آن «تسد» باشد که به معنی بستن در است.
در هر حال بستن در، خصوصاً هنگام غذا خوردن، نشانه بخل و باز گذاردن آن، علامت سخاوت و دست و دل بازی است، خصوصاً اعراب «بدوی» به این مسأله اهمیت میدهند، گویا ابن جوزی در جهان شیعه سیر کرده و بر این حالت روانی آنان پی برده است.
شایستهی یک نویسنده، چنین قضاوت و داوری نیست و در میان تمام اقوام و ملل سخی و بخیل فراوان است نهاین که تعالیم اهل بیت بخلپرور، و تعالیم دیگران سخی پرور باشد. این دوحالت برای خود علل طبیعی و اجتماعی و تربیتی دارد.
اگر از این اصل بگذریم، قاطعانه میتوان گفت: کمتر ملتی است مانند شیعه در امور عامالمنفعه تشریک مساعی کند. اوقاف عمومی و خصوصی، و بذل یک پنجم ثروت به عنوان حقوق واجبه نشانهی روح باز و نوعپروری آنها است.
خوب بود آقای ابن الجوزی در شناسایی بخیلان به کتاب «البخلا» همکیش خود جاحظ (م/255) مراجعه میکرد، آنگاه یک چنین داوری مینمود.
6. «والیهود حرّفوا التوراة وکذلکالرافضة حرّفوا القرآن».
«یهود تورات را تحریف کردند همچنین شیعه نیز قرآن را تحریف کرده است».
نظر ما
تمام مسلمانان جهان یک قرآن بیش ندارند، و قرآن شیعه همان است که در اختیار دیگران است نسبت تحریف به مسلمانان اعم از شیعه و سنی، نسبت ناروایی که بیش از همه سلفیها به آن دامن میزنند؛ در تمام بلاد و خانههای شیعه، قرآنی جز همین کتاب آسمانی که هر سال هزاران نسخه از آن چاپ و منتشر میشود، قرآن دیگری نیست. و روایات حاکی از تحریف اخبار آحادی است که فاقد ارزش علمی و مخالف قرآن کریم میباشند، و چون محققان درباره عدم تحریف سخن زیاد گفتهاند ما به همین اندازه بسنده میکنیم . اگر روایت دلیل بر عقیده باشد، روایات تحریف را بخاری در صحیح و قرطبی در تفسیر خود نقل کردهاند.
بخاری در صحیح خود از عمر بن الخطاب نقل میکند:اگر ترس آن نبود که عمر را به تصرف در قرآن متهم بکنند من آیه «رجم شیخ و شیخه» را در قرآن مینوشتم و ما در عصر رسول خدا میخواندیم:« الشیخ والشیخة إذا زنیا فارجموهما...».8
قرطبی در آغاز تفسیر سوره احزاب از عایشه نقل میکند که سوره مبارکه احزاب در عصر پیامبر دویست آیه بوده در حالی که اکنون هفتاد و سه آیه بیش نیست.9
7. «الیهود یستحلّون دم کلّمسلم و کذلک الرافضة».
«یهود خون مسلمانان را حلال میشمرند همچنین است شیعه».
نظر ما
از نظر فقهای اسلام اعم از شیعه و سنی، هر کس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر خاتم ایمان بیاورد، او در جرگه مسلمانان قرار میگیرد، وجان و عرض آنان از احترام خاصی برخوردار میباشد.
امام صادق علیه السلام میفرماید: «الإسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله، والتصدق برسول الله به حُقِنت الدماء، وعلیه جرت المناکح والموارث».10
«اسلام این است که انسان به توحید خدا و رسالت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شهادت دهد و در چنین شرایط خون او محترم بوده و ازدواج با او جایز و قانون ارث اسلام در حقّ او اجرا میگردد».
من در شگفتم چگونه ابن جوزی به خود اجازه میدهد که با وجود چنین روایات و فتاوی به شیعه یک چنین تهمت بزند و ما درباره ملاک ایمان و کفر، رساله گستردهای نوشته و به نام «الإیمان والکفر فی الکتاب والسنّة» چاپ شده است، علاقمندان به تفصیل بیشتر، به آن کتاب مراجعه فرمایند.
8. «الیهود لا یرون طلاق الثلاث شیئاً و کذلک الرافضة».
«یهود بر سه طلاق ارزش و بهایی نمیدهند همچنین است شیعه».
نظر ما
از نسبتی که وی به یهود میدهد، اطلاعی در دست نیست ولی آنچه که به شیعه نسبت میدهد واقع به غیر آن صورت است، هرگاه مردی زنی را در یک مجلس سه طلاقه کند و بگوید: «أنت طالق ثلاثاً» بدون آن که میان آنها رجوعی و طلاق دومی
_______________________________
8. صحیح بخاری
9. تفسیر قرطبی: 14/113.
10. بحار الأنوار:68/243، حدیث 3 وص 248، حدیث 8.________________________________________
و سومی صورت بگیرد قول مشهور در میان فقهای شیعه این است که سه طلاق، یک طلاق حساب میشود.11 بنابراین که میگوید: سه طلاقه را اصلاً به حساب نمیآورند، بر خلاف نظر مشهور علمای شیعه است.
شیعه در این فتوای فقهی از قرآن پیروی میکند ، آنجا که میفرماید:
«الطَّلاقُ مَرَّّتانِ فَاِمْساک بِمَعْرُوف اگوْ تَسْرِیح بِاِحسانٍ...» (بقره/229).
«طلاق که در آن رجوع جایز است این است که دوبار طلاق بدهد سپس باید یکی از دو راه را انتخاب کند باید زن را به نحو نیکی نگاه دارد، و یا رها کند (طلاق دهد) دیگر نمیتواند به او رجوع کند».
در آیه مبارکه طلاقی را موءثر میداند که تکتک انجام گیرد و میفرماید: «مرّتان» نه به صورت جمعی؛ بنابر این طلاق جمعی، طلاق نامشروع بوده و فقط یک طلاق محسوب میشود.
اتفاقاً در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلافت ابیبکر و بخشی از خلافت عمر سه طلاق، یک طلاق محسوب میشد ولی عمر بر خلاف سنت الهی سه طلاقه را، امضا کرد و به اعتراض صحابه گوش فرا نداد.
مسلم در صحیح خود نقل میکند: طلاق در عصر پیامبر و ابیبکر و تا دو سه سال از خلافت عمر، یک طلاق حساب میشد عمر بنخطاب از این که مردم با عجله به سوی سهطلاق میروند، در حالی که خدا برای آنان مهلتی قرار داده است، آن را امضا کرد شاید تأثیری در تقلیل این نوع طلاقها بگذارد.12
بنابراین شیعه در این مورد، سنت رسول خدا را گرفته، و دیگران از بدعت خلیفه پیروی کردهاند در این صورت کدام یک شایسته نکوهش میباشند؟13
خوشبختانه امروز در محاکم مصر، به پیروی از فتوای شیعه، سه طلاقه را یک طلاق حساب میکنند، و فقیهان مصر ، پس از تأمل در مدارک مسأله، فتوای شیعه را مطابق کتاب و سنت تشخیص داده و به آن رسمیت بخشیدهاند.
9. «الیهود یُبغضون جبرئیل ویقولون هوعدوّنا من الملائکة وکذلک الرافضة
_______________________________
11. شیخ طوسی: خلاف:2، کتاب طلاق، مسأله 3.
12. صحیح مسلم: 4، باب الطلاق الثلاث، حدیث 31.
13. عن ابن عباس، قال: کان الطلاق علی عهد رسول الله وأبی بکر و سنتین من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة فقال عمر بن الخطاب: انّالناس قد استعجلوا من أمر قد کانت لهم أناة فلو امضیناه علیهم فأمضاه علیهم.________________________________________
یقولون غلط بالوحی».
«یهود جبرئیل را دشمن میدارند و میگویند او دشمن ما از فرشتگان است، همچنین شیعه او را دشمن میدارند و میگویند: در مسأله وحی خطا کرده است [نبوت از آن علی بود آن را به پیامبر داده استقدس سره.
نظر ما
شیعه نسبت به تمام ملائکه مهر میورزد و همه را مأموران خدا میداند و هیچ فرشته را دشمن نمیدارد و در این مورد میان جبرئیل و غیر او فرق قایل نمیشود و منطق او آیه مبارکه است که میفرماید:
«مَنْ کانَ عَدُوّاً للهِ وَمَلائِکته وَرُسُله وَجبرئیل وَمِیکالَ فَاِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلکافِرین» (بقره/98).
«آن کس که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان و جبرئیل و میکائیل باشد (او فرد کافر است) و خدا دشمن کافران است».
و امّا مسأله: «خان الأمین» که ابن جوزی در عبارت خود به آن اشاره میکند از شعاءِ یهود است و به غلط آن را به شیعه نسبت میدهند.
فخر رازی در تفسیر آیه «قُلْمَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْرِئیلَ فَاِنَّهُ نَزََّّلهُ عَلی قَلْبِکَ...» (بقره/97)14. به سرگذشت (خان الأمین) اشاره میکند ویادآور میشود که این شعار یهود است که میگویند: امین وحی (جبرئیل) به وحی خیانت کرد ونبوت را که از آل یعقوب بود به آل اسماعیل بخشید. آنگاه دشمنان تشیّع بدون آگاهی از ریشه این شعار آن را به شیعه نسبت میدهند.
10.« فُضِّلت صنف من الیهود أو النصاری علی الرافضة بخصلتین.
سُئلت الیهود من خیر أهل ملّتکم، قالوا: أصحاب موسی.
وسُئلت النصاری فقالوا : أصحابُ عیسی.
وسئلت الرافضة من شرّ أهل ملّتکم، فقالوا حواریّ محمّد.
وأمروا بالاستغفار لهم فسبُّوهم».
«صنفی ازیهود و نصاری بر شیعه به خاطر دو خصلت برتری دارند:
از یهود سوءال شد بهترین ملت شما کیست؟
گفتند: اصحاب و یاران موسی.
از مسیحیان پرسیدند آنان نیز در
_______________________________
14. مفاتیح الغیب
________________________________________
پاسخ گفتند: یاران عیسی.
از شیعیان پرسیدند بدترین ملت اسلام کیست، در پاسخ گفتند: یاران محمّدصلی الله علیه و آله و سلم.
به آنان گفتند پس در حقّ یاران محمد طلب آمرزش کنید، به جای استغفار در حقّ آنان بد گفتند».
نظر ما
بسیار جای تأسّف است که یک نویسنده اسلامی یهود و نصاری را با آن ویژگیهایی که در قرآن دارند بر شیعیان علی علیه السلام برتری میبخشند و دو چیز ساختگی را به آنها نسبت میدهند.
نخست اینکه از شیعه پرسیدم بدترین ملت کیست؟ آنان در پاسخ گفتند: یاران محمد.
دیگری این که به آنان گفتند طلب آمرزش کنید؟ آنان به جای استغفار بد گفتند.
درباره مطلب اول یادآور میشویم که دروغی بیش نیست، چگونه شیعه یاران پیامبر را بدترین ملت اسلام میداند در حالیکه پیشاپیش یاران پیامبر، علی بن ابیطالب است و شیعیان او ازیاران پیامبر، مانند سلمان، ابیذر، مقداد، عمار، خباب بن اَرت، جابر بن عبد الله الانصاری، ابو ایوب انصاری و دهها صحابی پیامبر به عنوان شیعیان صدر اول معروف بودهاند.
و در باره مطلب دوم یادآور میشویم که آنان هیچگاه به سَبِّ صحابه نپرداخته بلکه در مواردی به توصیف اعمال آنان میپردازند، به نحوی که قرآن و احادیث پیامبر و تاریخ متواتر توصیف کرده است.
توضیح این که شیعه در عین احترام به صحابه پیامبر، از آن نظر به گرد وجود او حلقه زده بودهاند آنها را معصوم ندانسته وحتی به عدالت فرد فرد آنها اعتقاد ندارد بلکه بخشی از آنان را عادل ، بخشی دیگر را غیر عادل، و اکثریت غالب را نمیشناسد و به علم خدا واگذار میکند. قرآن درباره برخی از صحابی کلمه فاسق به کار میبرد، و میفرماید:
«...اِنْ جاءَکُمْ فاسِق بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا...» (حجرات/6).
«اگر فرد گنهکاری خبری برای شما آورد...»، ومفسران میگویند این فرد گنهکار ولید بن عقبه است.
خلاصه مسأله معصوم ندانستن و یا تکتک انسان را بدون استثنا عادل نیندیشیدن غیر از این است که آنها بدترین ملتها بدانند، و یا به جای استغفار آنها را سب کنند. شیعه معتقد است صحابه مانند تابعین است همانطور تابعان به دو گروه عادل و غیر عادل تقسیم میشوند. آنها نیز به دو گروه تقسیم میشوند . روشنترین گواه برچنین تقسیمی وجود منافقان در اطراف پیامبر بود که قرآن درباره آنها فراوان سخن گفته و جایگاه آنها را دوزخ معرفی کرده است و فرموده است:
«اِنَّ الْمُنافِقینَ فی الدَّرْکِ الاگسْفَلِ مِنَالنّارِ...» (نساء/145).
«آری، منافقان در پایینترین درجات دوزخند».
با توجه به چنین آیات چگونه میتوان همه را معصوم و یا همگان را عادل انگاشت، بالأخص منافق از غیر منافق شناخته نشده حتی گاهی خود پیامبر نیز آنها را نمیشناخت . چنان که میفرماید:
«...وَمِنْ اگهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلیَ النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...» (توبه/101).
«برخی ازبادیهنشینانی که پیرامون شما هستند منافقند، و از ساکنان مدینه (نیز عدهای) بر نفاق خو گرفتهاند، تو آنان را نمیشناسی، ما آنان را میشناسیم».
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه میسازیم ، و از خداوند میخواهیم که از سر تقصیر ابن جوزی در برابر این همه دروغها و تهمتها بگذرد، و به قول حافظ:
کتاب «المنتظم» او از مدارک تاریخ بوده و اخیراً به زیور چاپ آراسته گردیده است.
او برای نخستین بار دست به نگارش کتابی زد به نام «الموضوعات» و در آن بخشی از روایات مجعول و ساختگی را در ابواب مختلف گرد آورد، و سنت رسول خدا را از این دروغها، پاک ساخت. نگارش یک چنین کتاب در محیط سلفیها که نقّادی احادیث را نشانه بیاعتقادی به سنت و تضعیف آن میدانند، حاکی از شجاعت ادبی و جسارت روحی او است، او در حالی که حنبلی مذهب است ولی در راه و روش با آنان فاصله زیادی دارد.
او با نگارش کتاب دیگری به نام «دَفعُ شُبَهِ من تشبّه وتمرّد، و نسب ذلک إلیالإمام أحمد» سیلی محکمی بر چهره حنابله مجسمه نواخت، و همه روایات حاکی از «تشبیه و تجسیم خدا» در کتابی گرد آورد، و به تفسیر و توجیه آنها پرداخت، و یا آن را مجعول و موضوع دانست.
علمای سعودی در نجد و ریاض که غالباً از فقه احمد بن حنبل (164 241) پیروی میکنند و از طرفی از روایات تجسیم و تشبیه شدیداً دفاع میکنند، وقتی از چاپ کتاب یاد شده آگاه گردیدند، به خاطر حنبلی بودن موءلف با ورود آن به کشور موافقت کردند، آنگاه که منتشر گردید و از محتوای آن آگاه شدند، سخت نادم و پشیمان شدند؛ زیرا کتاب ضربت شکنندهای بر اهل تجسیم وارد کرده و پیوسته میگفتند: «هُوجمنا فی عُقْر دارنا»: در درون خانه خود، مورد هجوم قرار گرفتیم.
باری از خصوصیات ابوالفرج، حاضر جوابی او است، در زمان او سنی و شیعه بغداد در افضل بودن ابوبکر و علی9 اختلاف شدید داشتند و هر کدام طبق مذهب خود، یکی را افضل از دیگری میدانست، سرانجام برای یکسره کردن نزاع، به داوری «ابن جوزی» تن دادند درحالیکه او روی منبر مشغول وعظ بود، طرفین برخاستند و مشکل خود را مطرح کردند او فوراً گفت: «مَنْ بنتُهُ فی بیته» : آن کس که دختر او در خانه او است . این سخن دو پهلو را گفت و از منبر فوراً پایین آمد، تا بار دیگر به او مراجعه نکنند و توضیح بخواهند، سخن بالبداههی او هر دو گروه را راضی ساخت، و هر یک از دو گروه سخن او را طبق مذهب خویش تفسیر کرد. سنّیان گفتند: مراد از موصول «مَنْ» ابوبکر است که دختر او در خانه پیامبر است، شیعیان گفتند: مقصود از موصول علی علیه السلام است که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه او است بنابر تفسیر نخست، ضمیر «بنته» به موصول برگشته، و بنابر تفسیر دوم مرجع ضمیر محذوف و معلوم از قرینه است یعنی پیامبر اسلام و ضمیر در لفظ «فی بیته» به موصول بر میگردد.
با اعترافات به چنین کمالاتی، او در نگارش کتاب : «الموضوعات» در مورد شیعه دچار بیدقّتی شده و چیزهایی را به این گروه نسبت داده که خود از موضوعات است و برای تکمیل این کتاب باید رساله کوچکی نوشت، تا موضوعات این کتاب او را از واقعیات جدا کرد.
شگفتا انسانی که در مراکز علمی مانند بغداد و دمشق زندگی میکرد و نویسنده بیست جلد کتاب درتاریخ به نام «المنتظم » و بیست جلد در تفسیر ، و بیست جلد در حدیث به نام : «تهذیب المسند» میباشد، چگونه دچار یک چنین اشتباه و لغزش نابخشودنی شده است ما در این مقاله به تدریج عین عبارت او را از نظرخوانندگان گرامی میگذرانیم تا روشن گردد انسانی که این همه دقت در تصحیح حدیث به کار میبرد، امّا در تبیین عقاید یک سوم مسلمانان این همه کوتاهی ورزیده است.
شگفتی دیگر از کتاب دیگر او به نام «مناقب احمد بن حنبل»است از آنجا که او عاشق امام مذهب خود بود، در گردآوری مناقب او تر و خشک را گرد آورده و به بازار دانش عرضه کرده است، بالأخص یک رشته خوابهایی را نقل کرده که هیچ نوع ارزش علمی ندارند وجزء گروهی شده که دستشان به حقایق نمیرسد، به جواب پناه میبرند، شاید آنها را در عالم روءیا پیدا کنند.
سخن درباره کتاب مناقب او گسترده است و برای خودِ کتاب، مقاله جداگانهای لازم دارد.
کتاب «الموضوعات» او پس از عکسبرداری از روی نسخهی منحصر به فرد کتابخانه «ازهر» به وسیله دارالفکر بیروت چاپ و منتشر شده و عبدالرحمان بن محمد عثمان، آن را تحقیق نموده است.
پیش از آن که به نقد اصل کتاب بپردازیم، سری به مقدمه محقق میزنیم تا پایه انصاف و بیطرفی او را به دست آوریم، او در پیشگفتار خود به مناسبتی درباره جعل مناقب درباره خلفا سخن گفته و به عنوان ذکر نمونه، تنها به ذکر مناقب مجعول درباره امیر موءمنان علی علیه السلام بسنده کرده1 و از ذکر مناقب مجعول درباره دیگر خلفا سخن به میان نیاورده است.
اکنون سوءال میشود: چرا در ذکر نمونه، نه تنها به مناقب مجعول در حقّ علی علیه السلام بسنده کرده و از ذکر مناقب ساختگی درباره دیگر خلفا سخن به میان نیاورده است، با این که ابن جوزی در خود کتاب سی و پنج صفحه به مناقب ساختگی دیگر خلفا اختصاص داده است.
این نوع «داوری گزینشی» حاکی از یک دیدگاه خاصی درباره امیرموءمنان علی علیه السلام است مسلماً مهر ورزی، یا کینهتوزی افراد، تأثیری در مقام رفیع امام نمیگذارد، بلکه این افرادند که درون خود را آشکار میسازند و به قول سراینده عرب:
إذا رضیت عنّی کرام عشیرتی
فلا زالَ غضباناً علیّلئامها2
پس از این گلهگذاری از محقق کتاب، وقت آن رسیده که مطالب ناروایی را که ابن جوزی در این کتاب به شیعه نسبت داده، مورد بررسی قرار دهیم تا روشن شود
_______________________________
1. الموضوعات:1/14 17.
2. الموضوعات: 1/303 337.________________________________________
مردی که در صدد جداسازی صحیح از باطل، و واقع از مجعول است، چگونه خود یک رشته مجعولات و اندیشههای واهی و بیاساس را به شیعه نسبت داده است و اینک سخن او در این مورد آن هم در آغاز فصل فضایل علی علیه السلام .
او چنین میگوید:
1.«محنة الرافضة، محنةُ الیهود قالت الیهودُ لا یصلح المُلْکُ إلاّ فی آل داود وقالت الرافضة لا تصلح الإمارة إلاّ فی آل علی».3
منطق شیعه با منطق یهود درباره حکومت یکی است، یهود میگوید: حکومت از آن داوود و آل او است، همچنانکه شیعه میگوید: حکومت از آن علی و آل او است.
نظر ما
قرآن یادآور میشود که ابراهیم از خدا خواست که امامت را در ذریه او قرار دهد چنان که میفرماید: «...قالَ وَمِنْ ذُرِّیَتی...» (بقره/124).
کتاب اسمانی ما یادآور میشود که نبوّت و نزول کتاب را در «صلب» ابراهیم9 قرار دادیم، چنان که میفرماید: «وَوَهَبْنا لَهُ اِسحاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فِی ذُرِّیتِهِ النُّبُوَةَ وَالکِتابَ...» (عنکبوت/27).
اگر بنا باشد شیعه را به چیزی تشبیه کنیم باید بگوییم شیعه نیز بسان قرآن که نبوت و کتاب را در ذُرّیهی ابراهیم9 میداند، شیعه نیز امامت و ولایت را از آنِ علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت میداند.
گذشته از این اگر بنا است، مقابله به مثل شود باید بگوییم، منطق اهل سنت بسان منطق یهود است که میگویند حکومت از آن قریش است و هیچ قبیله و تیره صلاحیت این کار را ندارند. مسلم در صحیح خود درباره «اماره» میگوید:
لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.
خلافت در میان قریش دست به دست میگردد تا روزی که در روی زمین دو نفر باقی ماند.
2. «وقالت الیهودُ لا جهاد فی سبیل الله حتی یخرج المسیحُ الدّجال وقالت الرافضة لا جهاد حتی یخرج المهدی».4
«یهود میگوید: تا ظهور مسیح دجال
_______________________________
3. الموضوعات: 1/338 339 ، همه عبارتهای او مربوط به این دو صفحه است دیگر نیازی به ذکر مدرک در هر بخشی از سخنان او نیست.
4. صحیح مسلم:6/3.________________________________________
جهاد ساقط است و شیعه میگوید: تا خروج حضرت مهدی جهاد مشروع نیست».
نظر ما
هرگاه گفتاری که از یهود نقل میکند صحیح و پا برجا باشد، با گفتاری که از شیعه نقل میکند قابل مقایسه و اساساً تشبیه درست نیست.
زیرا یهود طبق نقل ابن جوزی میگویند: جهاد تا خروج مسیح دجال مشروع نیست و پس از خروج او، جهاد با او و نابود کردن وی لازم است.
در حالی که شیعه میگوید: جهاد تا روزی که مهدی موعود به امر الهی از پرده غیبت بیرون آید مشروع نیست و پس از خروج او باید در رکاب ظفرمند او با منافقان و کافران جهاد کنند. این دو نوع اندیشه کاملاً با هم متفاوتند، زیرا یهود دست از جهاد میکشد تا مسیح دجال خروج کند وپس از خروج او، جهاد میکند که او را نابود سازد، در حالی که شیعه دست از جهاد میکشد تا امام معصوم خروج کند تا در خدمت او، نبرد نماید.
این نوع سخن گفتن برای ابطال یکساننگری او است ولی حقیقت چیز دیگر است و آن این که شیعه به دو نوع جهاد معتقد است:
1. جهاد دفاعی
2. جهاد ابتدایی آن هم برای دعوت مشرکان و کافران به زیر پرچم اسلام.
در جهاد نخست، حضور امام شرط نیست، در هر زمان و مکانی که مسلمانان مورد هجوم دشمن قرار گرفتند، باید از خود دفاع کنند.
ولی در جهاد به صورت دوم، اذن امام شرط است، ملاک حضور و غیبت امام نیست بلکه ملاک اذن او است در عصر امیرموءمنان و امامان، هر نوع جهاد ابتدایی که به اذن و با امضای آنان صورت گرفته است، آن نوع از جهاد ابتدایی صحیح و احکام جهاد بر آن بار میشود، مثلاً یک پنجم غنایم متعلق به مقام امامت و باقیمانده میان سپاهیان تقسیم میشود، و در غیر این صورت جزء انفال محسوب میشود، بنابراین آنچه را که به شیعه نسبت میدهد گذشته از این که تشبیه ، باطل است اصل نسبت نیز از موضوعات است.
گروهی از فقها اذن مجتهد جامعالشرائط را در جهاد ابتدایی کافی میدانند، بنابراین باب جهاد به روی امت همیشه باز است.
3. «والیهودُ یوءخرون صلاة المغرب، حتی تشتبک النُّجومُ وکذلک الرافضة».
«یهود نماز مغرب را آنگاه به جا میآورند، که آسمان پر ستاره شود و به صورت «مشبک» در آید همچنین است شیعه».
نظر ما
نسبت تأخیر نماز مغرب به یهود نیاز به بررسی دارد آیا در شریعت موسی، نمازی به عنوان نماز مغرب هست تا آن را در چنین وقتی انجام دهند یا نه، نگارنده فرصت آن را نداشت به «تلمود» و دیگر کتب شرعیات یهود مراجعه کند ولی آنچه که به شیعه نسبت میدهد از ریشه دروغ است شیعه نماز مغرب را سیزده دقیقه پس از غروب آفتاب انجام میدهد، یعنی موقعی که سرخی خورشید از طرف مشرق زایل گردد و فاصله آن با پر ستاره شدن آسمان، بسیار زیاد است.
ابن جوزی، فرقه خطابیه را با مطلق شیعه یکسان گرفته، و رأی این فرقه را به همگان نسبت داده است در حالی که این فرقه نابود شده که در عصر حضرت صادق علیه السلام میزیستند، نماز مغرب را به عقب میانداختند تا آسمان به همان حالت در آید از این جهت امام صادق علیه السلام از آنان دوری جست و فرمود: «من أخّر المغرب حتی تشتبک النجوم من غیر علّة فأنا منه بریء».5
4. «والیهود یولّون عن القبلة شیئاً وکذلک الرافضة».
«یهود به هنگام اقامه نماز از قبله کمی منحرف میشوند، همچنین است شیعه».
نظر ما
آنچه به یهود نسبت میدهد، اطلاعی از آن در دست نیست ولی نسبت انحراف کمی از قبله به شیعه، دروغ است و در تمام کتب فقهی و رسائل عملی که برای افراد عادی نوشته میشود، کعبه به عنوان قبله معرفی میشود.
آری برای خصوص عراقیان تمایل به چپ مستحب است، و معنی آن انحراف از قبله نیست، بلکه به معنی رویارویی بیشتر با کعبه است، و نکته آن را فقهای بزرگ در کتابهای فقهی آوردهاند.
در تاریخ زندگی محقق طوسی (597 972) آمده که وی وارد شهر حله
_______________________________
5. وسایل الشیعة:3، أبواب المواقیت، باب 18، حدیث 8 و احادیث دیگر.
________________________________________
گردید، و به عنوان تکریم در درس فقه محقق حلی (602 676) شرکت کرد، اتفاقاً موضوع بحث محقّق حلی در استحباب تیاسر برای اهل عراق و امثال آنان بود.
محقق طوسی که خود سرآمد روزگار در هیئت و نجوم و ریاضیات بود رو به محقق کرد و گفت:
«من القبلة، أو إلی القبلة فعلی الأوّل یحرم، وعلی الثانی یجب».
حاصل گفتارش این که، میل به سمت چپ، از دوحالت خالی نیست، یا انحراف از قبله است یا میل به سوی آن، در صورت نخست تمایل حرام بوده و در صورت دوم واجب خواهد بود.
محقق حلی در پاسخ فرمود: «من القبلة إلی القبلة» : توجه از قبله سوی قبله است، یعنی در هر دو صورت رو به قبله است ولی در حالت تیاسر کم، مقابله با قبله آن بیشتر میشود.
توضیح این که : کعبه، قبله کسانی است که در مسجد الحرام نمازمیگزارند، و مسجد، قبله اهل حرم، و حرم قبله جهانیان است6 این یک مطلب.
مطلب دیگر این که قسمت حرم، از طرف سمت راست کعبه، چهار میل، و از طرف سمت چپ، هشت میل است، بنابراین انحراف به سمت راست، مظنه خروج از حرم، در حالی که انحراف به سمت چپ، مایه تحقق تقابل بیشتر است.7
این یکی از توجیهات قول یاد شده است در این مورد بیانهای دیگری نیز هست که باید به کتابهای فقهی مراجعه کرد.
مرحوم محقّق حلّی، پس از مذاکره مختصر با محقق طوسی رسالهای در این مورد نوشته و در پایان «غایةالمراد» شهید ثانی نیز به چاپ رسیده است، و در هر حال باید دانست یک چنین انحراف امری است مستحب و هرگز واجب نیست، و آن هم نکته فنّی دارد.
5. «والیهود تسدل أبوابها وکذلکالرافضة».
«یهود درهای خانه را میبندد، همچنین است شیعه».
در نسخه چاپی از «موضوعات» لفظ «تسدل» آمده و آن در مورد انداختن پرده و
_______________________________
6.وسایل الشیعه: 3، باب سوم از ابواب قبله، حدیث 1.
7. وسایل الشیعه: 3، باب چهارم از ابواب قبله، حدیث 2.
________________________________________
امثال آن به کار میرود، نه در بستن در، لذا احتمال دارد که نسخه غلط بوده و صحیح آن «تسد» باشد که به معنی بستن در است.
در هر حال بستن در، خصوصاً هنگام غذا خوردن، نشانه بخل و باز گذاردن آن، علامت سخاوت و دست و دل بازی است، خصوصاً اعراب «بدوی» به این مسأله اهمیت میدهند، گویا ابن جوزی در جهان شیعه سیر کرده و بر این حالت روانی آنان پی برده است.
شایستهی یک نویسنده، چنین قضاوت و داوری نیست و در میان تمام اقوام و ملل سخی و بخیل فراوان است نهاین که تعالیم اهل بیت بخلپرور، و تعالیم دیگران سخی پرور باشد. این دوحالت برای خود علل طبیعی و اجتماعی و تربیتی دارد.
اگر از این اصل بگذریم، قاطعانه میتوان گفت: کمتر ملتی است مانند شیعه در امور عامالمنفعه تشریک مساعی کند. اوقاف عمومی و خصوصی، و بذل یک پنجم ثروت به عنوان حقوق واجبه نشانهی روح باز و نوعپروری آنها است.
خوب بود آقای ابن الجوزی در شناسایی بخیلان به کتاب «البخلا» همکیش خود جاحظ (م/255) مراجعه میکرد، آنگاه یک چنین داوری مینمود.
6. «والیهود حرّفوا التوراة وکذلکالرافضة حرّفوا القرآن».
«یهود تورات را تحریف کردند همچنین شیعه نیز قرآن را تحریف کرده است».
نظر ما
تمام مسلمانان جهان یک قرآن بیش ندارند، و قرآن شیعه همان است که در اختیار دیگران است نسبت تحریف به مسلمانان اعم از شیعه و سنی، نسبت ناروایی که بیش از همه سلفیها به آن دامن میزنند؛ در تمام بلاد و خانههای شیعه، قرآنی جز همین کتاب آسمانی که هر سال هزاران نسخه از آن چاپ و منتشر میشود، قرآن دیگری نیست. و روایات حاکی از تحریف اخبار آحادی است که فاقد ارزش علمی و مخالف قرآن کریم میباشند، و چون محققان درباره عدم تحریف سخن زیاد گفتهاند ما به همین اندازه بسنده میکنیم . اگر روایت دلیل بر عقیده باشد، روایات تحریف را بخاری در صحیح و قرطبی در تفسیر خود نقل کردهاند.
بخاری در صحیح خود از عمر بن الخطاب نقل میکند:اگر ترس آن نبود که عمر را به تصرف در قرآن متهم بکنند من آیه «رجم شیخ و شیخه» را در قرآن مینوشتم و ما در عصر رسول خدا میخواندیم:« الشیخ والشیخة إذا زنیا فارجموهما...».8
قرطبی در آغاز تفسیر سوره احزاب از عایشه نقل میکند که سوره مبارکه احزاب در عصر پیامبر دویست آیه بوده در حالی که اکنون هفتاد و سه آیه بیش نیست.9
7. «الیهود یستحلّون دم کلّمسلم و کذلک الرافضة».
«یهود خون مسلمانان را حلال میشمرند همچنین است شیعه».
نظر ما
از نظر فقهای اسلام اعم از شیعه و سنی، هر کس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر خاتم ایمان بیاورد، او در جرگه مسلمانان قرار میگیرد، وجان و عرض آنان از احترام خاصی برخوردار میباشد.
امام صادق علیه السلام میفرماید: «الإسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله، والتصدق برسول الله به حُقِنت الدماء، وعلیه جرت المناکح والموارث».10
«اسلام این است که انسان به توحید خدا و رسالت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شهادت دهد و در چنین شرایط خون او محترم بوده و ازدواج با او جایز و قانون ارث اسلام در حقّ او اجرا میگردد».
من در شگفتم چگونه ابن جوزی به خود اجازه میدهد که با وجود چنین روایات و فتاوی به شیعه یک چنین تهمت بزند و ما درباره ملاک ایمان و کفر، رساله گستردهای نوشته و به نام «الإیمان والکفر فی الکتاب والسنّة» چاپ شده است، علاقمندان به تفصیل بیشتر، به آن کتاب مراجعه فرمایند.
8. «الیهود لا یرون طلاق الثلاث شیئاً و کذلک الرافضة».
«یهود بر سه طلاق ارزش و بهایی نمیدهند همچنین است شیعه».
نظر ما
از نسبتی که وی به یهود میدهد، اطلاعی در دست نیست ولی آنچه که به شیعه نسبت میدهد واقع به غیر آن صورت است، هرگاه مردی زنی را در یک مجلس سه طلاقه کند و بگوید: «أنت طالق ثلاثاً» بدون آن که میان آنها رجوعی و طلاق دومی
_______________________________
8. صحیح بخاری
9. تفسیر قرطبی: 14/113.
10. بحار الأنوار:68/243، حدیث 3 وص 248، حدیث 8.________________________________________
و سومی صورت بگیرد قول مشهور در میان فقهای شیعه این است که سه طلاق، یک طلاق حساب میشود.11 بنابراین که میگوید: سه طلاقه را اصلاً به حساب نمیآورند، بر خلاف نظر مشهور علمای شیعه است.
شیعه در این فتوای فقهی از قرآن پیروی میکند ، آنجا که میفرماید:
«الطَّلاقُ مَرَّّتانِ فَاِمْساک بِمَعْرُوف اگوْ تَسْرِیح بِاِحسانٍ...» (بقره/229).
«طلاق که در آن رجوع جایز است این است که دوبار طلاق بدهد سپس باید یکی از دو راه را انتخاب کند باید زن را به نحو نیکی نگاه دارد، و یا رها کند (طلاق دهد) دیگر نمیتواند به او رجوع کند».
در آیه مبارکه طلاقی را موءثر میداند که تکتک انجام گیرد و میفرماید: «مرّتان» نه به صورت جمعی؛ بنابر این طلاق جمعی، طلاق نامشروع بوده و فقط یک طلاق محسوب میشود.
اتفاقاً در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلافت ابیبکر و بخشی از خلافت عمر سه طلاق، یک طلاق محسوب میشد ولی عمر بر خلاف سنت الهی سه طلاقه را، امضا کرد و به اعتراض صحابه گوش فرا نداد.
مسلم در صحیح خود نقل میکند: طلاق در عصر پیامبر و ابیبکر و تا دو سه سال از خلافت عمر، یک طلاق حساب میشد عمر بنخطاب از این که مردم با عجله به سوی سهطلاق میروند، در حالی که خدا برای آنان مهلتی قرار داده است، آن را امضا کرد شاید تأثیری در تقلیل این نوع طلاقها بگذارد.12
بنابراین شیعه در این مورد، سنت رسول خدا را گرفته، و دیگران از بدعت خلیفه پیروی کردهاند در این صورت کدام یک شایسته نکوهش میباشند؟13
خوشبختانه امروز در محاکم مصر، به پیروی از فتوای شیعه، سه طلاقه را یک طلاق حساب میکنند، و فقیهان مصر ، پس از تأمل در مدارک مسأله، فتوای شیعه را مطابق کتاب و سنت تشخیص داده و به آن رسمیت بخشیدهاند.
9. «الیهود یُبغضون جبرئیل ویقولون هوعدوّنا من الملائکة وکذلک الرافضة
_______________________________
11. شیخ طوسی: خلاف:2، کتاب طلاق، مسأله 3.
12. صحیح مسلم: 4، باب الطلاق الثلاث، حدیث 31.
13. عن ابن عباس، قال: کان الطلاق علی عهد رسول الله وأبی بکر و سنتین من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة فقال عمر بن الخطاب: انّالناس قد استعجلوا من أمر قد کانت لهم أناة فلو امضیناه علیهم فأمضاه علیهم.________________________________________
یقولون غلط بالوحی».
«یهود جبرئیل را دشمن میدارند و میگویند او دشمن ما از فرشتگان است، همچنین شیعه او را دشمن میدارند و میگویند: در مسأله وحی خطا کرده است [نبوت از آن علی بود آن را به پیامبر داده استقدس سره.
نظر ما
شیعه نسبت به تمام ملائکه مهر میورزد و همه را مأموران خدا میداند و هیچ فرشته را دشمن نمیدارد و در این مورد میان جبرئیل و غیر او فرق قایل نمیشود و منطق او آیه مبارکه است که میفرماید:
«مَنْ کانَ عَدُوّاً للهِ وَمَلائِکته وَرُسُله وَجبرئیل وَمِیکالَ فَاِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلکافِرین» (بقره/98).
«آن کس که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان و جبرئیل و میکائیل باشد (او فرد کافر است) و خدا دشمن کافران است».
و امّا مسأله: «خان الأمین» که ابن جوزی در عبارت خود به آن اشاره میکند از شعاءِ یهود است و به غلط آن را به شیعه نسبت میدهند.
فخر رازی در تفسیر آیه «قُلْمَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبْرِئیلَ فَاِنَّهُ نَزََّّلهُ عَلی قَلْبِکَ...» (بقره/97)14. به سرگذشت (خان الأمین) اشاره میکند ویادآور میشود که این شعار یهود است که میگویند: امین وحی (جبرئیل) به وحی خیانت کرد ونبوت را که از آل یعقوب بود به آل اسماعیل بخشید. آنگاه دشمنان تشیّع بدون آگاهی از ریشه این شعار آن را به شیعه نسبت میدهند.
10.« فُضِّلت صنف من الیهود أو النصاری علی الرافضة بخصلتین.
سُئلت الیهود من خیر أهل ملّتکم، قالوا: أصحاب موسی.
وسُئلت النصاری فقالوا : أصحابُ عیسی.
وسئلت الرافضة من شرّ أهل ملّتکم، فقالوا حواریّ محمّد.
وأمروا بالاستغفار لهم فسبُّوهم».
«صنفی ازیهود و نصاری بر شیعه به خاطر دو خصلت برتری دارند:
از یهود سوءال شد بهترین ملت شما کیست؟
گفتند: اصحاب و یاران موسی.
از مسیحیان پرسیدند آنان نیز در
_______________________________
14. مفاتیح الغیب
________________________________________
پاسخ گفتند: یاران عیسی.
از شیعیان پرسیدند بدترین ملت اسلام کیست، در پاسخ گفتند: یاران محمّدصلی الله علیه و آله و سلم.
به آنان گفتند پس در حقّ یاران محمد طلب آمرزش کنید، به جای استغفار در حقّ آنان بد گفتند».
نظر ما
بسیار جای تأسّف است که یک نویسنده اسلامی یهود و نصاری را با آن ویژگیهایی که در قرآن دارند بر شیعیان علی علیه السلام برتری میبخشند و دو چیز ساختگی را به آنها نسبت میدهند.
نخست اینکه از شیعه پرسیدم بدترین ملت کیست؟ آنان در پاسخ گفتند: یاران محمد.
دیگری این که به آنان گفتند طلب آمرزش کنید؟ آنان به جای استغفار بد گفتند.
درباره مطلب اول یادآور میشویم که دروغی بیش نیست، چگونه شیعه یاران پیامبر را بدترین ملت اسلام میداند در حالیکه پیشاپیش یاران پیامبر، علی بن ابیطالب است و شیعیان او ازیاران پیامبر، مانند سلمان، ابیذر، مقداد، عمار، خباب بن اَرت، جابر بن عبد الله الانصاری، ابو ایوب انصاری و دهها صحابی پیامبر به عنوان شیعیان صدر اول معروف بودهاند.
و در باره مطلب دوم یادآور میشویم که آنان هیچگاه به سَبِّ صحابه نپرداخته بلکه در مواردی به توصیف اعمال آنان میپردازند، به نحوی که قرآن و احادیث پیامبر و تاریخ متواتر توصیف کرده است.
توضیح این که شیعه در عین احترام به صحابه پیامبر، از آن نظر به گرد وجود او حلقه زده بودهاند آنها را معصوم ندانسته وحتی به عدالت فرد فرد آنها اعتقاد ندارد بلکه بخشی از آنان را عادل ، بخشی دیگر را غیر عادل، و اکثریت غالب را نمیشناسد و به علم خدا واگذار میکند. قرآن درباره برخی از صحابی کلمه فاسق به کار میبرد، و میفرماید:
«...اِنْ جاءَکُمْ فاسِق بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا...» (حجرات/6).
«اگر فرد گنهکاری خبری برای شما آورد...»، ومفسران میگویند این فرد گنهکار ولید بن عقبه است.
خلاصه مسأله معصوم ندانستن و یا تکتک انسان را بدون استثنا عادل نیندیشیدن غیر از این است که آنها بدترین ملتها بدانند، و یا به جای استغفار آنها را سب کنند. شیعه معتقد است صحابه مانند تابعین است همانطور تابعان به دو گروه عادل و غیر عادل تقسیم میشوند. آنها نیز به دو گروه تقسیم میشوند . روشنترین گواه برچنین تقسیمی وجود منافقان در اطراف پیامبر بود که قرآن درباره آنها فراوان سخن گفته و جایگاه آنها را دوزخ معرفی کرده است و فرموده است:
«اِنَّ الْمُنافِقینَ فی الدَّرْکِ الاگسْفَلِ مِنَالنّارِ...» (نساء/145).
«آری، منافقان در پایینترین درجات دوزخند».
با توجه به چنین آیات چگونه میتوان همه را معصوم و یا همگان را عادل انگاشت، بالأخص منافق از غیر منافق شناخته نشده حتی گاهی خود پیامبر نیز آنها را نمیشناخت . چنان که میفرماید:
«...وَمِنْ اگهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلیَ النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...» (توبه/101).
«برخی ازبادیهنشینانی که پیرامون شما هستند منافقند، و از ساکنان مدینه (نیز عدهای) بر نفاق خو گرفتهاند، تو آنان را نمیشناسی، ما آنان را میشناسیم».
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه میسازیم ، و از خداوند میخواهیم که از سر تقصیر ابن جوزی در برابر این همه دروغها و تهمتها بگذرد، و به قول حافظ: