فلسفهى فقه و بررسى مقالهى فقه در ترازو (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
واژهى «فلسفه» به صورت مفرد، وبدون پسوند در معنى «هستى شناسى» به کار مىرود، ولى آنگاه که با پسوندى مثلا مانند واژهى «تاریخ» همراه گشت، به اقتضاى هر موردى، مفهوم دیگر به خود مىگیرد.
مثلا : تاریخ دانشى است که دربارهى حوادث و روىدادهاى جهان و علل و نتایج آن، به صورت مقطعى سخن مىگوید در حالى که «فلسفهى تاریخ» قوانین کلى حاکم بر تاریخ را مورد بررسى قرار مىدهد.
اگر مورخ ، به تاریخ به صورت جزئى و مقطعى مىنگرد، محققان فلسفهى تاریخ، موضوع (تاریخ جهان) را به صورت کلى و یک جا مطرح مىکنند، آنگاه در عوارض و احکام آن گفتگو مىنمایند. به عنوان نمونه:
بحث در اینکه چرا در نبرد «بدر» ، مسلمانان پیروز و مشرکان شکستخوردند یک بحث تاریخى است در حالىکه بحث دربارهى قانونمند بودن تاریخ، از آن فلسفه تاریخ استیا بحث دربارهى محرک تاریخ و این که آیا محرک، واحد (اقتصاد) استیا متعدد، از مباحث «فلسفهى تاریخ» به شمار مىرود.
عین این سخن در فقه و فلسفهى فقه حاکم است.
فقه دربارهى «احکام فعل مکلف» سخن مىگوید و حلال و حرامها را مشخص مىسازد و به مرزبندى تلاشهاى انسان مىپردازد، درحالى که «فلسفهى فقه» دربارهى مبادى تصورى و مبادى تصدیقى و غایت و ویژگىهاى آن سخن مىگوید.
اگر فقیه در فقه به خردنگرى مىپردازد و مسایل را تک تک بررسى مىکند محققان فلسفهى فقه به «کل نگرى» پرداخته و مجموع فقه را که احکام الهى است مورد بررسى قرار مىدهند و احکام آن را به واقعى و ثانوى، تکلیفى و وضعى، تقسیم مىکنند و جایگاه احکام ثابت و متغیر را روشن مىسازند و رابطهى فقه را با دیگر علوم بیان مىکنند.
بنابراین «فلسفهى فقه» یک علم نوپایى است که باید در حوزههاى فقهى تدریس شود هر چند قسمتى از مباحث آن به صورت متفرق در اصول و یا دیگر دانشهاى حوزوى مورد بررسى قرار گرفته است .
اخیرا یکى از نویسندگان عزیز در نشریهى کیان شماره 46 به بیان ویژگىهاى فقه اسلامى پرداخته که لحن سخن، حالت نقد و انتقاد دارد.
ما از این نقدها، استقبال مىکنیم و نقد را مایهى تکامل دانسته و حقیقت را زاییدهى تضارب افکار مىدانیم. اینک به نوعى به تحلیل این نقدها تحت عنوان پرسشها و پاسخها مىپردازیم:
سؤال یکم
علم فقه از آن نظر که یک علم بشرى است همواره ناقص است و امکان تکامل بیشتر را دارد نه فقط تحقیقات درون فقهى بلکه تحولات علم اصول مىتواند علم فقه را شدیدا متحول کند و لذا ادعاى کمال براى آن بى وجه است.
پاسخ
در این سؤال، به دو مطلب اشاره شده است:
1. فقه دانش بشرى است.
2. فقه دانش کامل نیست.
اینک به تحلیل هر دو مىپردازیم:
اگر مقصود از «فقه» که آن را دانش بشرى خوانده، کتابهاى فقهى است، مسلما کتابهاى فقهى عصارهى تفکر فقیهان عالىمقام در کتاب و سنت و دیگر مصادر فقه است، و اگر مقصود مصادر فقه و منابع آن است مسلما کتاب و سنت، از میان مصادر فقه، وحى الهى است و ارتباطى به دانش بشرى ندارد.
سخن از نقص و کمال در فقه دو معنى دارد.
هرگاه مقصود این است که فقه کنونى پاسخگوى روىدادهاى امروز نیست، این سخن گفتار کسانى است که باب اجتهاد را مسدود مىدانند، مسلما چنین فقهى از پاسخگویى به احکام حوادث جدید، ناتوان است. ولى کسانى که باب اجتهاد را مفتوح مىدانند فقه را بر پاسخگویى بر تمام نیازهاى امروز بشرقادر و توانا مىدانند، در این صورت نقص در آن معنى ندارد.
و اگر مقصود این است که فقه کنونى با تفکر محدود، توانایى پاسخگویى به سؤالات یک قرن بعد را ندارد چون هنوز از موضوعاتى که قرن بعد مطرح مىشود، آگاه نیست. این سخن صحیح است ولى عیب فقه نیست; زیرا فقه در قرن آینده در پرتو غناى کتاب و سنت، قادر بر پاسخگویى هست همچنان که تاکنون نیز چنین بوده است.
ما مدعى کمال دین هستیم نه کمال فقه، و کمال دین مىتواند فقه را در هر دورهى به حد کمال برساند و اگر فقه دوره معینى، به خاطر نا آشنایى با روىدادهاى دوره آینده توانایى پاسخگویى نداشته باشد ولى فقه دوره بعد با استمداد از کتاب و سنت توانایى پاسخگویى دارد.
کسانى که با فقه اسلامى آشنا هستند مىدانند شیخ طوسى (385-460ه ق) بزرگترین فقیه دوران خود بوده، ولى مسلما کتاب بزرگ فقهى او به نام «المبسوط» همگام با جواهر نیست، در عین حال صاحب جواهر (م 1366) خود را تلمیذ شیخ طوسى مىداند، اما این فقه به مرور زمان در سایهى تدبر و تفکر در کتاب و سنت پیش رفته است.
سؤال دوم
علم فقه علمى دنباله روست; یعنى جامعه ساز و طراح و برنامه ریز نیست، بلکه وقتى جامعه ساخته شد و شکل وصبغه خاص به خود گرفت، فقه احکام آن را صادر مىکند. فقیهان نه توسعه آوردند، نه بیمه، نه انتخابات، نه تفکیک قوا، نه بردگى را لغو کردند و نه نظام ارباب رعیتى را... بل در مقابل همهى اینها موضعگیرى کردند. و رفته رفته با اکراه به آنها رضایت دادند.
پاسخ
این سؤال به دو مساله بر مىگردد:
1. فقه علم دنباله رو است.
2. فقه جامعهساز و برنامه ریز نیست.
گفتار نخستبه یک معنا صحیح است; یعنى فقه حکم هر موضوعى که در زندگى رخ دهد بیان مىکند.
و به دیگر سخن: فقه موضوع ساز نیست، موضوع را جامعه و طبیعت مىسازد، ولى پس از پیدایش، فقه حکم آن را بیان مىکند، و فقه اسلامى بیش از این نیز ادعا ندارد، روزگارى بود از «بیمه» خبرى نبود ولى آنگاه که در جامعه پدید آمد، فقیه در پرتو اجتهاد و تدبر در منابع فقهى حکم آن را صادر کرد.
در گذشته خرید و فروش «امتیاز» وجود نداشت، ولى آنگاه که در جامعه پدید آمد، فقه حکم آن را بیان کرد.
یک چنین انتقاد از فقه انتقاد نیستبلکه نشانهى پویایى ذاتى اوست که در تبیین حکم هیچ موضوعى عاجز و ناتوان نمىباشد.
گفتار دوم که برنامه ساز نیست از دو نظر مخدوش است:
اولا: معترض فقط به مسایل حلال و حلال توجه کرده; ولى از آداب و سننى که در اسلام در ابواب مختلف وجود دارد و همگى برنامهساز است، یعنى به نوعى به بشر الگو مىدهد که چگونه زندگى کند، غفلت ورزیده است. بخش اعظم روایات کتاب عشرت (وسائل الشیعة: ج هشتم) . جنبهى برنامه سازى دارد.
ثانیا: انتظار برنامهسازى از فقه بسان انتظار حل مشکلات فیزیک از شیمى است، و این یک انتظار بىجا است.
اسلام براى این نیامده است که کلیهى افکار و اندیشهها را تعطیل کند، و خود یکهتاز میدان زندگى باشد وتکلیف همه چیز را تعیین کند، بلکه اسلام، جامعه را به تفکر و اندیشه و شور و مشورت در امور دعوت کرده است آنگاه خود نگهبان برنامهریزى مىباشد، و مشروع آن را از نامشروع مشخص مىکند.
اصولا رمز خاتمیت در این است که در دعوت خود، به کلیات اکتفا کند، جزئیات را به مقتضیات زمان واگذار کند. و اگر از روز نخستبرنامهریزى مىکرد مسلما این برنامهریزى با تمام چهرههاى زندگى منطبق نمىگشت.
آنچه معترض در پایان سخنانش به فقیهان نسبت مىدهد که فقها دربارهى «بردگى» و نظام ارباب رعیتى موضع گرفتهاند، سخن بىپایه است. اسلام یکى از موارد زکات، را آزاد کردن بردگان قرار داد ه است، علاوه بر آن که آزاد کردن بردگان را، کفاره گناهان مىداند و اگر فقیهان اسلام در برخى از موارد، مانع برخى از اصلاحات ظاهرى شدند، چون مىدانستند که ظاهر حرکت، با باطن آن، مغایر است، مثلا هدف از تقسیم اراضى در ایران، ضربه زدن بر کشاورزى است تا کشور به طور کامل به غرب وابسته گردد همچنان که شد. مدیریتهاى سنتى نابود گردید، و مدیریت جدید جاىگزین آن نگشت، مهاجرت به شهرها و ترک کشاورزى آغاز گردید.
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر در سال1338 که زمزمهى اصلاحات ارضى آغاز گردید، و مرحوم آیت الله بروجردى مانع اجراى آن گردید، نگارنده خود از حضرت امام شنیده که فرمود: «شاه مىخواهد فلاحت مملکت را از بین ببرد، هدف، اصلاحات نیست» . بنابراین، فقها در طول تاریخ با هر چه ظلم و حرام است مخالفت کرده و از حریمها دفاع کردهاند.
سؤال سوم
علم فقه همچون علم حقوق، علمى استحیلت آموز و همین، خصلتشدیدا دنیوى آن را نشان مىدهد.
پاسخ
این نوع ویژگى به دو امر برمىگردد:
الف: فقه، علم دنیوى است.
ب: فقه ، حیلت آموز است.
هرگاه مقصود از خصلت نخست این است که فقه به زندگى مردم در این جهان نظارت دارد، مسلما فقه داراى چنین ویژگى است و این یکى از افتخارات فقه است، و اگر فقه فاقد این ویژگى بود، اسلام به صورت رهبانیت و دیرنشینى در مىآمد.
و اگر مقصود این است که فقه فقط با دنیاى مردم سر و کار دارد و به مسایل روانى و تربیتى و تزکیهى نفوس نمىپردازد، این سخن بسیار نادرست است. فقه بر بخشهاى چهارگانه تقسیم مىشود، که یک بخش آن عبادات است ، و در صحت آن قصد قربت و دورى از ریا و قیام براى خدا شرط است.
انگیزه ى یک فرد مسلمان در وضو، غسل، نماز، زکات، جهاد وحجباید خدا باشد، در این صورت چگونه مىتوان گفت که فقه ناظر به دنیا است، نوافل لیلیه و بسیارى از اعمال مستحب که در فقه وارد است همه و همه جنبهى اخروى و معنوى دارند. اساس فقه را این آیه مبارکه تشکیل مىدهد:
«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى وفرادى» (سبا/46) .
«بگو من فقط به شما یک اندرز مىدهم که دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید» .
فقها در کلیهى اعمال عبادى و قربى قصد قربت را روح عبادت مىدانند و عمل منهاى آن را، عمل بیهوده مىشمارند. و ما در تحلیل سؤال چهارم بیشتر در این باره سخن خواهیم گفت.
دربارهى ویژگى دوم که مىگوید: «فقه حیلت آموز است» یادآور مىشویم که وى فقه شیعى را با فقه بعضى از مذاهب یکسان گرفته است، در منابع فقهى ابوحنیفه و امثال او، اصلى به نام «فتح الذرایع» تاسیس شده که مورد پذیرش فقهاى شیعه امامیه و گروهى از اهل سنت نیست، این گروه از طریق حیلههاى به ظاهر شرعى، بخشى از حرامها را حلال مىنمایند در حالى که فقهاى دیگر به اصل دیگرى به نام «سد الذرایع» معتقدند.
فقه امامى مىگوید: هرگاه فرار از حکم را خود شرع معین کرده باشد مورد پذیرش است، مثلا مىگوید: انسان حاضر در بلد باید روزه بگیرد ولى همان شرع با انشاى سفر، اجازهى افطار مىدهد، و مکلف را بین اقامت در بلد و سفر مخیر مىسازد این نوع حیلتها از آن خود شرع است نه از آن فقه، و حق این است که نباید آن را حیلهى شرعى نامید، زیرا حاضر و مسافر دو موضوع مختلف و دو حکم جداگانه دارند.
گرایش به حیلت از خصایص یهود است که با حیلههاى خاص، شانه از زیر احکام خالى مىکردند و قرآن مجید سرگذشت آنان را در سورهى اعراف، آیهى 163 به بعد بیان کرده است. خدا براى امتحان یهود شکار در روز شنبه را ممنوع ساخت و اتفاقا شرایط حاکم بر دریا به گونهاى بود که امواج آب، روزهاى شنبه ماهیان عظیمى را به ساحل سوق مىداد ولى در غیر شنبه از چنین ماهیان خبرى نبود، آنان در این مورد به حیلهگرى پرداخته و به جزاى حیله خود رسیدند. جدولهایى در کنار دریا کنده، آنگاه که آب حالت مد به خود مىگرفت جدولها مملو از ماهى و آب مىشد، به هنگام «جزر» راه جدولها را که به دریا منتهى مىگشت مىبستند روز یکشنبه به شکار ماهى مىپرداختند. همین امر سبب شد که عذاب الهى فرود آید و لباس انسانیت از تن آنان برکند. قرآن مىفرماید:
«وآسالهم عن القریة التى کانتحاضرة البحر اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا ویوم لا یسبتون لا تاتیهم کذلک نبلوهم بهما کانوا یفسقون» (آلعمران/163) .
«و از اهالى آن شهرى که کنار دریا بود، از ایشان، جویا شود، آنگاه که به (حکم) روز شنبه تجاوز مىکردند، آنگاه که روز شنبه آنان ماهىهایشان روى آب مىآمدند، وروزهاى غیر شنبه به سوى آنان نمىآمدند، این گونه ما آنان را به سبب آن که نافرمانى مىکردند، مىآزمودیم» .
حضرت امام خمینى قدس سره کلیهى حیل شرعى را باطل دانسته و آنها را بى ارزش اعلام کردهاند.
حالا چگونه چنین حکمى را بر فقه نسبت مىدهند جاى تعجب است.اگر برخى از فقیهان در مورد بعضى از مسایل به تفکر پرداختهاند نعوذ بالله هدف حیلهگرى نبوده بلکه مىخواستند که مشکلات روزانه مردم را که ناشى از وابستگى اقتصاد کشور، به غرب است، برطرف کنند، و با افزودن شرایطى و با کم کردن برخى ، موضوع مورد ابتلاء را تحت عنوان دیگر قرار دهند.
امروز مسالهى مضاربه، توانسته برخى از مشکلات مسایل مربوط به ربا را حل کند ولى مشروط بر این که طرفین جدا به آن تن در دهند و ماهیت مضاربه را با واقعیت رباخوارى مغایر است. اسلام مضاربه حلال و ربا را تحریم کرده است. بنابراین، روشن نیست که معترض بر اساس چه معیارى، چنین حکمى صادر کرده است.
سؤال چهارم
علم فقه علمى ظاهر بین است، یعنى به ظواهر اعمال و اعمال ظاهرى کار دارد، حتى اسلام آوردن زیر شمشیر را هم، اسلام محسوب مىکند، جامعه فقهى لزوما جامعهاى دینى نیست.
پاسخ
در این ویژگى به دو مطلب اشاره شده است:
1. فقه در پذیرش اسلام فرد، به ظاهر اکتفا مىکند.
2. فقه به ظواهر اعمال سر وکار دارد.
درباره مطلب نخستیادآور مىشویم اگر فقه در پذیرش اسلام فردى، به اقرار و اعتراف او اکتفا مىورزد به خاطر آن است که راه به باطن بسته است و هرگز نمىتوان باطن افراد را به دست آورد. ولذا اگر در طول معاشرت نفاق او روشن شود، از جرگه مسلمانان بیرون آمده جزو منافقان خواهد بود، گویا نویسنده انتظار دارد که اسلام نبش قلوب کند و درون افراد را آشکار سازد و این امر علاوه بر آن که مفاسد بىشمارى دارد، امکان پذیر نیست.
ویژگى دوم که مىگوید فقه به ظواهر اعمال سر وکار دارد، تکرار ویژگى سوم است.
شایسته بود نویسندهى محترم به «المحجة البیضاء» فیض کاشانى ویا «احیاء العلوم» غزالى نظرى مىافکند، و در دو کتاب مباحث متنوعى را که به نام مقربات، مبعدات، طاعات، معصیتها است مطالعه مىنمود که همگى از فقه اسلامى سرچشمه مىگیرد، و نمىتوان همه را ناظر به ظواهر اعمال دانست.
اصولا هر علمى براى خود موضوعى دارد و احکام موضوع ویژه خود را صادر مىکند، و نباید از آن علم جز وظیفهى خاص او، انتظار دیگرى داشت.
آنچه که ما معتقدیم این است که دین اسلام کامل است و فقه بخشى از اسلام است نه همه اسلام. در تهذیب ظواهر، فقه نقش عمده دارد ولى دربارهى تهذیب نفس باید به مسایل اخلاقى و عرفان اسلامى نیز پرداخت تا به کمک این دو علم و آنچه که در فقه آمده است انسان به کمال خود نائل شود.
در این ویژگى، فقه درمان همه دردها تصور شده و لذا از آن انتقاد گشته است در حالى که باید مجموع دعوت اسلامى را در نظر گرفت آنگاه حکمى براى آن صادر نمود.
عالمان اسلامى آیین اسلام را دین انسان ساز معرفى کرده که به همه جوانب زندگى مادى و معنوى انسان، نوعى نظارت دارد. بخشى از آن را فقه و بخشهاى دیگر را اخلاق و عرفان اسلامى تشکیل مىدهد، و هر سه علم با یکدیگر سازگارند و هرگز در مقابل یکدیگر قرار نگرفتهاند.
سؤال پنجم
فقه موجود با یک اخلاق نازل، یک هنر نازل، و یک عقلانیت نازل، و یک سطح معیشت نازل، هم مىسازد و جامعه فقهى لزوما یک جامعه پیشرفته مدرن را اقتضا نمىکند.
پاسخ
معترض در این ویژگى به حق به ابهام گویى پرداخته، و تعابیر «اخلاق نازل» ، «هنر نازل» ، «عقلانیت نازل» و «سطح معیشت نازل» را به کار برده است. اصولا روشن نیست که از این تعبیرها چه معنى اراده شده است. در اینجا دو احتمال داده مىشود:
اگر مقصود او، این است که فقه اسلامى به خاطر انعطاف پذیریش بر ادارهى جوامع مختلف توانایى دارد هر چند آن جوامع از نظر فکرى و معیشت در سطح پایین باشند، به طور مسلم این کمال فقه است که مىتواند در پرتو قوانین انعطاف پذیرى خود با هر دو نوع جامعه سازگار باشد.
و اگر مقصود او، این است که فقط احکام فقه ناظر به جوامعى است که از نظر اخلاق و هنر و عقل و معیشت در سطح نازلى مىباشند، این یک نوع تفسیر نادرست از فقه اسلامى است. در روزگارى که مسلمانان در جهان مشعل داران اخلاق و هنر، عقلانیت و معیشتبودند، فقه اسلامى بر ادارهى چنین جوامعى توانا بود که از نظر علم و دانش، معیشت و زندگى در سطح برترى بودند.
امپراتورى بزرگ اسلام در دورههاى عباسى و دورههاى بعد، نشانگر قدرت فقهى اسلام است، که توانست در پرتو قوانین خود چنین تمدنهایى را زیر چتر خود قرار دهد.
ظاهرا نویسنده، مطلب دیگرى را تعقیب مىکند و آن اینکه: فقه اسلامى نمىتواند جامعههاى غربى را با ویژگى غربى اداره کند ولى این عدم اداره به خاطر این است که جوامع غربى به دنبال ارزشهاى والا نیست و در اشباع شهوات حیوانى حد و مرزى براى خود قایل نیست. مسلما فقه اسلامى با یک جامعه «ماتریالیست» همخوانى ندارد. اسلام هر نوع سیاستى که بر اساس نادیده گرفتن حقوق مستضعفان، و دیگران استوار باشد وبا هر نوع زندگى که در آن شراب و قمار و بىعفتى به رسمیتشناخته شود مبارزه مىکند و هرگز خود را با آنها تطبیق نمىدهد.
اصولا پیامبران براى این برانگیخته شدهاند که محیطهاى فاسد را دگرگون سازند نه اینکه با حفظ موضوع به مدیریت آنها بپردازند عدول از اصول به خاطر گسترش قدرت، آموزهى اسلامى و خواستهى آموزگاران الهى نیست.
سؤال ششم
علم فقه، علمى مصرف کننده است، و علم فقه موجود مصرف کننده، جهان شناسى و انسان شناسى و زبان شناسى و جامعه شناسى کهن است. این مصرف کنندگى نه فقط نسبتبه معارف درجه دوم که نسبتبه معارف درجه اول هم تحقق دارد.
پاسخ
نگرش کلى بر علوم متداول حاکى است که غالب علوم از یکدیگر کمک گرفته و در عین حال تولید کننده نیز مىباشند، مثلا علم فیزیک از ریاضیات کمک مىگیرد و نسبتبه آن مصرف کننده ولى نسبتبه مکانیک تولید کننده است.
قانون جاذبه نیوتنى از دانشهاى تولیدى فیزیک است همچنان که قانون انتروپى (سرازیرى حرارت به برودت) از تولیدات فیزیک است. عین همین مطلب در فقه حاکم است، فقه از علوم ادبى مانند صرف و نحو و لغت کمک مىگیرد، زیرا مصادر فقه به زبان عربى است ولى در عین حال منبع تولید هزاران احکام و حقوق است که از کتاب و سنت استفاده مىکند.
فقه در باب وقت و قبله از علوم ریاضى و هیئت، و در میراث از ریاضیات کمک مىگیرد و نسبتبه آنها مصرف کننده است ولى در سایهى آن به تاسیس احکام فراوانى دست مىیابد. و این کمال یک علم است که در عین ارتباط، خود تولید کننده مىباشد.
علم طب از علم بیولوژى، فیزیولوژى، تشریح، کمک مىگیرد، ولى در عین حال به ساختن یک جامعه سالم کمک کرده و مبدا احکام و آثارى است.
ولى با این تفاوت که دادههاى پزشکى منابع طبیعى و تجربى دارد، در حالى که فقه از منابع وحى سرچشمه مىگیرد.
سؤال هفتم
علم فقه علمى اقلى است، یعنى اقل احکامى را که براى رفع خصومت لازم است مىدهد و لا غیر، نه این که حداکثر کارى را که براى اداره و تدبیر زندگى لازم است، بیاموزد.
پاسخ
اولا : باید توجه نمود که قوانین اسلام منحصر در رفع خصومت نیست. بخشى از قوانین اجتماعى آن آشنا کردن شخص به وظایف است. اصولا چه بسا افراد یک جامعه با یکدیگر حالتخصومت ندارند، اما نیاز به راهنمایى و آشنا کردن افراد به وظایف خویش دارند.
ثانیا: در بیان این ویژگى بین قوانین کلى و برنامهریزى خلط شده است، انتظار از یک دین خاتم که با تمام چهرههاى زندگى سازگار باشد این است که کلیات را بیان کرده و برنامهریزى را بر عهده متفکران بگذارد، و اگر بنا بود که علاوه بر کلیات، برنامهریزى نیز کند، آیین خاتم نمىگشت; زیرا هر زمان و هر منطقهاى، براى خود نوعى برنامهاى خاص مىطلبد، و بیان این همه تمهیدات، علاوه بر تعطیلى عقول، مایهى مشکلات است. چگونه مىتوان براى تمام اعصار برنامهریزى کرد زیرا ممکن است چنین برنامهاى با همه چهرههاى زندگى تطبیق نکند.
مثلا اسلام دعوت به نظافت نموده و از مصرف گوشتهاى مضر جلوگیرى نموده و پاکى و پاکیزگى را جزو برنامههاى خود قرار داده ولى این به این معنى نیست که بشر در پیاده کردن این اصل از هر نوع تلاش بىنیاز باشد، بلکه تحقق بهداشت جامعه در هر زمان به دلیل استفاده از تجارب علمى آن زمان، باید شکل علمى به خود گیرد.
عین این سخن در مورد قضاوت ، محاکمات، روابط بین الملل وغیره نیز جارى است.
سؤال هشتم
علم فقه علمى است متاثر از ساختار اجتماع. به عبارت دیگر : علمى است اجتماعى و سیاسى ولذا تابع مقتضیات اجتماع و سیاست و در خور آنها نه بر عکس، و سیالیت آنها فقه را هم سیال مىکند، و باز به عبارت دیگر: جهان و تاریخ را فقه و فقها نمىسازد، بلکه جهان و تاریخ تحول خود را دارند و فقه از پس مىآید تا در جهان تحول یافته و واجد چارچوب و روابط جدید، زندگى را براى آدمیان مطبوعتر و بى کشمکشتر کند.
پاسخ
در این جا سه نکته را یادآور مىشویم:
1. علم فقه بیانگر رابطهى انسان با خدا و ارتباط انسان با انسان است، در مرحلهى نخست کوچکترین تاثرى از اجتماع ندارد، زیرا در آنجا جامعه مطرح نیست، وظیفه انسان در برابر خدا مطرح استبنابراین، منحصر کردن فقه به تاثر از ساختار اجتماع غفلت از رسالت گستردهى فقه است.
2. فقه در آنجا که در ارتباط مردم با مردم سخن مىگوید همه جا متاثر از ساختار جامعه نیست زیرا احکام فقهى بر دو نوع است:
قوانین ثابت و مقررات متغیر، سیالیت فقه مربوط به مقررات است نه قوانین و تفاوت این دو از هم بر اهل فن پوشیده نیست.
معیارهاى کلى در اسلام، قوانین ثابتى است که از فطرت انسانى سرچشمه مىگیرد و هرگز تابع ساختار جامعه نیست و تا انسان، انسان است، این برنامهها بر او حاکم است و در این قسمت میان انسان شرقى و غربى تفاوتى نیست، زیرا فطرت در همگان یکى است .
تحریم ظلم و کذب و خیانت و غش یک قانون ثابتى است ، دعوت به عدل و داد، و حفظ حقوق از احکام نیز ثابت مىباشد.
حفظ برترى اسلام بر کفر، قانون ثابتى است ولى آنچه تغییر مىپذیرد شکل آن به تناسب زمانها است.
3. فقه علاوه بر این دو وظیفه، وظیفهى سوم هم دارد، آنگاه که در جامعه تحولاتى رخ مىدهد با توانمندى حکم آن را بدون آن که از ساختار جامعه متاثر شود صادر مىکند، وا ین سه نوع ویژگى نشانه کمال فقه است نه ضعف آن.
1. در ارتباط انسان با خدا متاثر از جامعه نیست.
2. در قوانین ثابتخود ناظر به فطرت ثابتبشر است.
3. در تحولات زندگى آنچنان توانمند است که مىتواند حکم آن را بدون آن که از ساختار جامعه متاثر گردد از کتاب و سنت استفاده کند.
4. فقط در مقررات که لباس احکام شرعى به شمار مىروند، از ساختار اجتماعى کمک مىگیرد.
سؤال نهم
علم فقه کنونى علمى تکلیف مدار است نه حق مدار.
پاسخ
در فقه اسلامى تکالیف از حقوق جدا شده است، بابى به نام «احکام» و بابى به نام «حقوق» داریم، و اصولا فقها بحثى به نام «الفرق بین الحکم و الحق» دارند و برخى در این مورد رسالههاى مستقل نوشتهاند، با این وصف معترض چگونه فقه را منحصر به حکم کرده وحق را از قلمرو فقه بیرون کرده است!
حق و تکلیف دو مفهوم متغایرند و هر یک براى خود احکامى دارند، و احیانا در مواردى حق با حکم مشتبه مىشود.
وجوب نماز و روزه وجهاد و حج، از احکام است، ولى پرداخت نفقه همسرحقى استبر گردن شوهر. ما براى روشن شدن این که فقه اسلامى مملو از حقوق اجتماعى و فردى است نمونههایى از حقوق را در اینجا مىآوریم تا روشن شود چقدر فقه اسلامى مملو از حقوق است، اینک فهرستى از حقوق در فقه اسلامى:
حق الفقرا، حقالامام و الماموم، حق الزوجة، حق المسلم على المسلم، حق الطفل، حق المجنی علیه، حق المرتهن، حق الجوار، حق المالک، حق المساکین، حق الزوج، حق الوارث، حق المدعی، حق المستاجر، حق الغانم، حق البائع، حق المشتری، حق المتعاقدین، حق الشریک، حق الواهب، حق الغرماء، حق المتخاصمین، حق المحتال ، حق السلطان، حق الزارع، حق العامل، حق المستعیر، حق الموجر، حق الموقوف علیه و....
سؤال دهم
علم فقه کنونى قایل به مصالح خفیه در احکام اجتماعى است و همین مایهى کندى بل توقف حرکت آن شده است.
پاسخ
این که مىگویند احکام اسلام بر اساس مصالح خفیه استوار است و لذا نمىتوان در آن ایجاد دگرگونى کرد به صورت کلى صحیح نیستبلکه احکام اسلام را نسبتبه مصالح مىتوان به بخشهاى مختلفى تقسیم کرد:
1. بخشى از احکام اسلام بر اساس حسن و قبح عقلى استوار است و بشر با مراجعه به وجدان خود از مصالح آن آگاه مىباشد، قرآن مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذى القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون» (نمل/90) «در قیقتخدا به دادگرى ونیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد، به شما اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید» . و در این مورد به خاطر آگاهى از ملاکات احکام، فقه تحرک بیشترى پیدا مىکند.
2. بخشى از احکام اسلام مربوط به عبادات است و مسلما از یک رشته مصالح خفیه سرچشمه گرفته ولى نا آگاهى ما از آن مصالح، مایهى کندى اداره جامعه نمىشود.
3. بخشى از احکام اسلام مصالح بسیار روشنى دارد مشروط بر این که با دید واقع بینانه بر آن بنگرند مانند تفاوتهایى که در حقوق زن و مرد است. این تفاوتها تبعیض نیستبلکه تفاوت در مسئولیتبه خاطر تفاوت در خلقت است اگر ارث مرد را دو برابر زن قرار داده در برابر، هزینهى زندگى را بر دوش شوهر نهاده است.
بخشى از احکام اسلام مربوط به عناوین ثانوى است و تشخیص آن به عنوان ضرر و حرج، و اهم و مهم، چندان مشکل نیست و به خاطر آشنایى با ملاک حکم، فقه کاملا پویا مىگردد.
قسمتى از احکام اسلام احکام ولایى است، حاکم پس از مشورت با اهل خبره صلاح مسلمانان را از غیر آن جدا مىسازد وحکم ولایى صادر مىکند، چنان که حکم میرزاى شیرازى در مورد انحصار تنباکو از این مقوله است.
مصالح و ملاکات برخى از احکام در کتاب و سنتبه روشنى بیان شده است، بنابراین هیچگاه این مصالح خفیه که غالبا در عبادات است فقها را از پویایى فقه در مسایل مربوط به جامعه باز نمىدارد.
نگارنده در نقد این نظرها، به همین اندازه اکتفا کرده و نویسنده که نزد اینجانب از احترام خاصى برخوردار است، به تامل و تفکر در آنچه که گفته شده، دعوت مىکند تا به جبران «مافات» بپردازند.
مثلا : تاریخ دانشى است که دربارهى حوادث و روىدادهاى جهان و علل و نتایج آن، به صورت مقطعى سخن مىگوید در حالى که «فلسفهى تاریخ» قوانین کلى حاکم بر تاریخ را مورد بررسى قرار مىدهد.
اگر مورخ ، به تاریخ به صورت جزئى و مقطعى مىنگرد، محققان فلسفهى تاریخ، موضوع (تاریخ جهان) را به صورت کلى و یک جا مطرح مىکنند، آنگاه در عوارض و احکام آن گفتگو مىنمایند. به عنوان نمونه:
بحث در اینکه چرا در نبرد «بدر» ، مسلمانان پیروز و مشرکان شکستخوردند یک بحث تاریخى است در حالىکه بحث دربارهى قانونمند بودن تاریخ، از آن فلسفه تاریخ استیا بحث دربارهى محرک تاریخ و این که آیا محرک، واحد (اقتصاد) استیا متعدد، از مباحث «فلسفهى تاریخ» به شمار مىرود.
عین این سخن در فقه و فلسفهى فقه حاکم است.
فقه دربارهى «احکام فعل مکلف» سخن مىگوید و حلال و حرامها را مشخص مىسازد و به مرزبندى تلاشهاى انسان مىپردازد، درحالى که «فلسفهى فقه» دربارهى مبادى تصورى و مبادى تصدیقى و غایت و ویژگىهاى آن سخن مىگوید.
اگر فقیه در فقه به خردنگرى مىپردازد و مسایل را تک تک بررسى مىکند محققان فلسفهى فقه به «کل نگرى» پرداخته و مجموع فقه را که احکام الهى است مورد بررسى قرار مىدهند و احکام آن را به واقعى و ثانوى، تکلیفى و وضعى، تقسیم مىکنند و جایگاه احکام ثابت و متغیر را روشن مىسازند و رابطهى فقه را با دیگر علوم بیان مىکنند.
بنابراین «فلسفهى فقه» یک علم نوپایى است که باید در حوزههاى فقهى تدریس شود هر چند قسمتى از مباحث آن به صورت متفرق در اصول و یا دیگر دانشهاى حوزوى مورد بررسى قرار گرفته است .
اخیرا یکى از نویسندگان عزیز در نشریهى کیان شماره 46 به بیان ویژگىهاى فقه اسلامى پرداخته که لحن سخن، حالت نقد و انتقاد دارد.
ما از این نقدها، استقبال مىکنیم و نقد را مایهى تکامل دانسته و حقیقت را زاییدهى تضارب افکار مىدانیم. اینک به نوعى به تحلیل این نقدها تحت عنوان پرسشها و پاسخها مىپردازیم:
سؤال یکم
علم فقه از آن نظر که یک علم بشرى است همواره ناقص است و امکان تکامل بیشتر را دارد نه فقط تحقیقات درون فقهى بلکه تحولات علم اصول مىتواند علم فقه را شدیدا متحول کند و لذا ادعاى کمال براى آن بى وجه است.
پاسخ
در این سؤال، به دو مطلب اشاره شده است:
1. فقه دانش بشرى است.
2. فقه دانش کامل نیست.
اینک به تحلیل هر دو مىپردازیم:
اگر مقصود از «فقه» که آن را دانش بشرى خوانده، کتابهاى فقهى است، مسلما کتابهاى فقهى عصارهى تفکر فقیهان عالىمقام در کتاب و سنت و دیگر مصادر فقه است، و اگر مقصود مصادر فقه و منابع آن است مسلما کتاب و سنت، از میان مصادر فقه، وحى الهى است و ارتباطى به دانش بشرى ندارد.
سخن از نقص و کمال در فقه دو معنى دارد.
هرگاه مقصود این است که فقه کنونى پاسخگوى روىدادهاى امروز نیست، این سخن گفتار کسانى است که باب اجتهاد را مسدود مىدانند، مسلما چنین فقهى از پاسخگویى به احکام حوادث جدید، ناتوان است. ولى کسانى که باب اجتهاد را مفتوح مىدانند فقه را بر پاسخگویى بر تمام نیازهاى امروز بشرقادر و توانا مىدانند، در این صورت نقص در آن معنى ندارد.
و اگر مقصود این است که فقه کنونى با تفکر محدود، توانایى پاسخگویى به سؤالات یک قرن بعد را ندارد چون هنوز از موضوعاتى که قرن بعد مطرح مىشود، آگاه نیست. این سخن صحیح است ولى عیب فقه نیست; زیرا فقه در قرن آینده در پرتو غناى کتاب و سنت، قادر بر پاسخگویى هست همچنان که تاکنون نیز چنین بوده است.
ما مدعى کمال دین هستیم نه کمال فقه، و کمال دین مىتواند فقه را در هر دورهى به حد کمال برساند و اگر فقه دوره معینى، به خاطر نا آشنایى با روىدادهاى دوره آینده توانایى پاسخگویى نداشته باشد ولى فقه دوره بعد با استمداد از کتاب و سنت توانایى پاسخگویى دارد.
کسانى که با فقه اسلامى آشنا هستند مىدانند شیخ طوسى (385-460ه ق) بزرگترین فقیه دوران خود بوده، ولى مسلما کتاب بزرگ فقهى او به نام «المبسوط» همگام با جواهر نیست، در عین حال صاحب جواهر (م 1366) خود را تلمیذ شیخ طوسى مىداند، اما این فقه به مرور زمان در سایهى تدبر و تفکر در کتاب و سنت پیش رفته است.
سؤال دوم
علم فقه علمى دنباله روست; یعنى جامعه ساز و طراح و برنامه ریز نیست، بلکه وقتى جامعه ساخته شد و شکل وصبغه خاص به خود گرفت، فقه احکام آن را صادر مىکند. فقیهان نه توسعه آوردند، نه بیمه، نه انتخابات، نه تفکیک قوا، نه بردگى را لغو کردند و نه نظام ارباب رعیتى را... بل در مقابل همهى اینها موضعگیرى کردند. و رفته رفته با اکراه به آنها رضایت دادند.
پاسخ
این سؤال به دو مساله بر مىگردد:
1. فقه علم دنباله رو است.
2. فقه جامعهساز و برنامه ریز نیست.
گفتار نخستبه یک معنا صحیح است; یعنى فقه حکم هر موضوعى که در زندگى رخ دهد بیان مىکند.
و به دیگر سخن: فقه موضوع ساز نیست، موضوع را جامعه و طبیعت مىسازد، ولى پس از پیدایش، فقه حکم آن را بیان مىکند، و فقه اسلامى بیش از این نیز ادعا ندارد، روزگارى بود از «بیمه» خبرى نبود ولى آنگاه که در جامعه پدید آمد، فقیه در پرتو اجتهاد و تدبر در منابع فقهى حکم آن را صادر کرد.
در گذشته خرید و فروش «امتیاز» وجود نداشت، ولى آنگاه که در جامعه پدید آمد، فقه حکم آن را بیان کرد.
یک چنین انتقاد از فقه انتقاد نیستبلکه نشانهى پویایى ذاتى اوست که در تبیین حکم هیچ موضوعى عاجز و ناتوان نمىباشد.
گفتار دوم که برنامه ساز نیست از دو نظر مخدوش است:
اولا: معترض فقط به مسایل حلال و حلال توجه کرده; ولى از آداب و سننى که در اسلام در ابواب مختلف وجود دارد و همگى برنامهساز است، یعنى به نوعى به بشر الگو مىدهد که چگونه زندگى کند، غفلت ورزیده است. بخش اعظم روایات کتاب عشرت (وسائل الشیعة: ج هشتم) . جنبهى برنامه سازى دارد.
ثانیا: انتظار برنامهسازى از فقه بسان انتظار حل مشکلات فیزیک از شیمى است، و این یک انتظار بىجا است.
اسلام براى این نیامده است که کلیهى افکار و اندیشهها را تعطیل کند، و خود یکهتاز میدان زندگى باشد وتکلیف همه چیز را تعیین کند، بلکه اسلام، جامعه را به تفکر و اندیشه و شور و مشورت در امور دعوت کرده است آنگاه خود نگهبان برنامهریزى مىباشد، و مشروع آن را از نامشروع مشخص مىکند.
اصولا رمز خاتمیت در این است که در دعوت خود، به کلیات اکتفا کند، جزئیات را به مقتضیات زمان واگذار کند. و اگر از روز نخستبرنامهریزى مىکرد مسلما این برنامهریزى با تمام چهرههاى زندگى منطبق نمىگشت.
آنچه معترض در پایان سخنانش به فقیهان نسبت مىدهد که فقها دربارهى «بردگى» و نظام ارباب رعیتى موضع گرفتهاند، سخن بىپایه است. اسلام یکى از موارد زکات، را آزاد کردن بردگان قرار داد ه است، علاوه بر آن که آزاد کردن بردگان را، کفاره گناهان مىداند و اگر فقیهان اسلام در برخى از موارد، مانع برخى از اصلاحات ظاهرى شدند، چون مىدانستند که ظاهر حرکت، با باطن آن، مغایر است، مثلا هدف از تقسیم اراضى در ایران، ضربه زدن بر کشاورزى است تا کشور به طور کامل به غرب وابسته گردد همچنان که شد. مدیریتهاى سنتى نابود گردید، و مدیریت جدید جاىگزین آن نگشت، مهاجرت به شهرها و ترک کشاورزى آغاز گردید.
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر در سال1338 که زمزمهى اصلاحات ارضى آغاز گردید، و مرحوم آیت الله بروجردى مانع اجراى آن گردید، نگارنده خود از حضرت امام شنیده که فرمود: «شاه مىخواهد فلاحت مملکت را از بین ببرد، هدف، اصلاحات نیست» . بنابراین، فقها در طول تاریخ با هر چه ظلم و حرام است مخالفت کرده و از حریمها دفاع کردهاند.
سؤال سوم
علم فقه همچون علم حقوق، علمى استحیلت آموز و همین، خصلتشدیدا دنیوى آن را نشان مىدهد.
پاسخ
این نوع ویژگى به دو امر برمىگردد:
الف: فقه، علم دنیوى است.
ب: فقه ، حیلت آموز است.
هرگاه مقصود از خصلت نخست این است که فقه به زندگى مردم در این جهان نظارت دارد، مسلما فقه داراى چنین ویژگى است و این یکى از افتخارات فقه است، و اگر فقه فاقد این ویژگى بود، اسلام به صورت رهبانیت و دیرنشینى در مىآمد.
و اگر مقصود این است که فقه فقط با دنیاى مردم سر و کار دارد و به مسایل روانى و تربیتى و تزکیهى نفوس نمىپردازد، این سخن بسیار نادرست است. فقه بر بخشهاى چهارگانه تقسیم مىشود، که یک بخش آن عبادات است ، و در صحت آن قصد قربت و دورى از ریا و قیام براى خدا شرط است.
انگیزه ى یک فرد مسلمان در وضو، غسل، نماز، زکات، جهاد وحجباید خدا باشد، در این صورت چگونه مىتوان گفت که فقه ناظر به دنیا است، نوافل لیلیه و بسیارى از اعمال مستحب که در فقه وارد است همه و همه جنبهى اخروى و معنوى دارند. اساس فقه را این آیه مبارکه تشکیل مىدهد:
«قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى وفرادى» (سبا/46) .
«بگو من فقط به شما یک اندرز مىدهم که دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید» .
فقها در کلیهى اعمال عبادى و قربى قصد قربت را روح عبادت مىدانند و عمل منهاى آن را، عمل بیهوده مىشمارند. و ما در تحلیل سؤال چهارم بیشتر در این باره سخن خواهیم گفت.
دربارهى ویژگى دوم که مىگوید: «فقه حیلت آموز است» یادآور مىشویم که وى فقه شیعى را با فقه بعضى از مذاهب یکسان گرفته است، در منابع فقهى ابوحنیفه و امثال او، اصلى به نام «فتح الذرایع» تاسیس شده که مورد پذیرش فقهاى شیعه امامیه و گروهى از اهل سنت نیست، این گروه از طریق حیلههاى به ظاهر شرعى، بخشى از حرامها را حلال مىنمایند در حالى که فقهاى دیگر به اصل دیگرى به نام «سد الذرایع» معتقدند.
فقه امامى مىگوید: هرگاه فرار از حکم را خود شرع معین کرده باشد مورد پذیرش است، مثلا مىگوید: انسان حاضر در بلد باید روزه بگیرد ولى همان شرع با انشاى سفر، اجازهى افطار مىدهد، و مکلف را بین اقامت در بلد و سفر مخیر مىسازد این نوع حیلتها از آن خود شرع است نه از آن فقه، و حق این است که نباید آن را حیلهى شرعى نامید، زیرا حاضر و مسافر دو موضوع مختلف و دو حکم جداگانه دارند.
گرایش به حیلت از خصایص یهود است که با حیلههاى خاص، شانه از زیر احکام خالى مىکردند و قرآن مجید سرگذشت آنان را در سورهى اعراف، آیهى 163 به بعد بیان کرده است. خدا براى امتحان یهود شکار در روز شنبه را ممنوع ساخت و اتفاقا شرایط حاکم بر دریا به گونهاى بود که امواج آب، روزهاى شنبه ماهیان عظیمى را به ساحل سوق مىداد ولى در غیر شنبه از چنین ماهیان خبرى نبود، آنان در این مورد به حیلهگرى پرداخته و به جزاى حیله خود رسیدند. جدولهایى در کنار دریا کنده، آنگاه که آب حالت مد به خود مىگرفت جدولها مملو از ماهى و آب مىشد، به هنگام «جزر» راه جدولها را که به دریا منتهى مىگشت مىبستند روز یکشنبه به شکار ماهى مىپرداختند. همین امر سبب شد که عذاب الهى فرود آید و لباس انسانیت از تن آنان برکند. قرآن مىفرماید:
«وآسالهم عن القریة التى کانتحاضرة البحر اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا ویوم لا یسبتون لا تاتیهم کذلک نبلوهم بهما کانوا یفسقون» (آلعمران/163) .
«و از اهالى آن شهرى که کنار دریا بود، از ایشان، جویا شود، آنگاه که به (حکم) روز شنبه تجاوز مىکردند، آنگاه که روز شنبه آنان ماهىهایشان روى آب مىآمدند، وروزهاى غیر شنبه به سوى آنان نمىآمدند، این گونه ما آنان را به سبب آن که نافرمانى مىکردند، مىآزمودیم» .
حضرت امام خمینى قدس سره کلیهى حیل شرعى را باطل دانسته و آنها را بى ارزش اعلام کردهاند.
حالا چگونه چنین حکمى را بر فقه نسبت مىدهند جاى تعجب است.اگر برخى از فقیهان در مورد بعضى از مسایل به تفکر پرداختهاند نعوذ بالله هدف حیلهگرى نبوده بلکه مىخواستند که مشکلات روزانه مردم را که ناشى از وابستگى اقتصاد کشور، به غرب است، برطرف کنند، و با افزودن شرایطى و با کم کردن برخى ، موضوع مورد ابتلاء را تحت عنوان دیگر قرار دهند.
امروز مسالهى مضاربه، توانسته برخى از مشکلات مسایل مربوط به ربا را حل کند ولى مشروط بر این که طرفین جدا به آن تن در دهند و ماهیت مضاربه را با واقعیت رباخوارى مغایر است. اسلام مضاربه حلال و ربا را تحریم کرده است. بنابراین، روشن نیست که معترض بر اساس چه معیارى، چنین حکمى صادر کرده است.
سؤال چهارم
علم فقه علمى ظاهر بین است، یعنى به ظواهر اعمال و اعمال ظاهرى کار دارد، حتى اسلام آوردن زیر شمشیر را هم، اسلام محسوب مىکند، جامعه فقهى لزوما جامعهاى دینى نیست.
پاسخ
در این ویژگى به دو مطلب اشاره شده است:
1. فقه در پذیرش اسلام فرد، به ظاهر اکتفا مىکند.
2. فقه به ظواهر اعمال سر وکار دارد.
درباره مطلب نخستیادآور مىشویم اگر فقه در پذیرش اسلام فردى، به اقرار و اعتراف او اکتفا مىورزد به خاطر آن است که راه به باطن بسته است و هرگز نمىتوان باطن افراد را به دست آورد. ولذا اگر در طول معاشرت نفاق او روشن شود، از جرگه مسلمانان بیرون آمده جزو منافقان خواهد بود، گویا نویسنده انتظار دارد که اسلام نبش قلوب کند و درون افراد را آشکار سازد و این امر علاوه بر آن که مفاسد بىشمارى دارد، امکان پذیر نیست.
ویژگى دوم که مىگوید فقه به ظواهر اعمال سر وکار دارد، تکرار ویژگى سوم است.
شایسته بود نویسندهى محترم به «المحجة البیضاء» فیض کاشانى ویا «احیاء العلوم» غزالى نظرى مىافکند، و در دو کتاب مباحث متنوعى را که به نام مقربات، مبعدات، طاعات، معصیتها است مطالعه مىنمود که همگى از فقه اسلامى سرچشمه مىگیرد، و نمىتوان همه را ناظر به ظواهر اعمال دانست.
اصولا هر علمى براى خود موضوعى دارد و احکام موضوع ویژه خود را صادر مىکند، و نباید از آن علم جز وظیفهى خاص او، انتظار دیگرى داشت.
آنچه که ما معتقدیم این است که دین اسلام کامل است و فقه بخشى از اسلام است نه همه اسلام. در تهذیب ظواهر، فقه نقش عمده دارد ولى دربارهى تهذیب نفس باید به مسایل اخلاقى و عرفان اسلامى نیز پرداخت تا به کمک این دو علم و آنچه که در فقه آمده است انسان به کمال خود نائل شود.
در این ویژگى، فقه درمان همه دردها تصور شده و لذا از آن انتقاد گشته است در حالى که باید مجموع دعوت اسلامى را در نظر گرفت آنگاه حکمى براى آن صادر نمود.
عالمان اسلامى آیین اسلام را دین انسان ساز معرفى کرده که به همه جوانب زندگى مادى و معنوى انسان، نوعى نظارت دارد. بخشى از آن را فقه و بخشهاى دیگر را اخلاق و عرفان اسلامى تشکیل مىدهد، و هر سه علم با یکدیگر سازگارند و هرگز در مقابل یکدیگر قرار نگرفتهاند.
سؤال پنجم
فقه موجود با یک اخلاق نازل، یک هنر نازل، و یک عقلانیت نازل، و یک سطح معیشت نازل، هم مىسازد و جامعه فقهى لزوما یک جامعه پیشرفته مدرن را اقتضا نمىکند.
پاسخ
معترض در این ویژگى به حق به ابهام گویى پرداخته، و تعابیر «اخلاق نازل» ، «هنر نازل» ، «عقلانیت نازل» و «سطح معیشت نازل» را به کار برده است. اصولا روشن نیست که از این تعبیرها چه معنى اراده شده است. در اینجا دو احتمال داده مىشود:
اگر مقصود او، این است که فقه اسلامى به خاطر انعطاف پذیریش بر ادارهى جوامع مختلف توانایى دارد هر چند آن جوامع از نظر فکرى و معیشت در سطح پایین باشند، به طور مسلم این کمال فقه است که مىتواند در پرتو قوانین انعطاف پذیرى خود با هر دو نوع جامعه سازگار باشد.
و اگر مقصود او، این است که فقط احکام فقه ناظر به جوامعى است که از نظر اخلاق و هنر و عقل و معیشت در سطح نازلى مىباشند، این یک نوع تفسیر نادرست از فقه اسلامى است. در روزگارى که مسلمانان در جهان مشعل داران اخلاق و هنر، عقلانیت و معیشتبودند، فقه اسلامى بر ادارهى چنین جوامعى توانا بود که از نظر علم و دانش، معیشت و زندگى در سطح برترى بودند.
امپراتورى بزرگ اسلام در دورههاى عباسى و دورههاى بعد، نشانگر قدرت فقهى اسلام است، که توانست در پرتو قوانین خود چنین تمدنهایى را زیر چتر خود قرار دهد.
ظاهرا نویسنده، مطلب دیگرى را تعقیب مىکند و آن اینکه: فقه اسلامى نمىتواند جامعههاى غربى را با ویژگى غربى اداره کند ولى این عدم اداره به خاطر این است که جوامع غربى به دنبال ارزشهاى والا نیست و در اشباع شهوات حیوانى حد و مرزى براى خود قایل نیست. مسلما فقه اسلامى با یک جامعه «ماتریالیست» همخوانى ندارد. اسلام هر نوع سیاستى که بر اساس نادیده گرفتن حقوق مستضعفان، و دیگران استوار باشد وبا هر نوع زندگى که در آن شراب و قمار و بىعفتى به رسمیتشناخته شود مبارزه مىکند و هرگز خود را با آنها تطبیق نمىدهد.
اصولا پیامبران براى این برانگیخته شدهاند که محیطهاى فاسد را دگرگون سازند نه اینکه با حفظ موضوع به مدیریت آنها بپردازند عدول از اصول به خاطر گسترش قدرت، آموزهى اسلامى و خواستهى آموزگاران الهى نیست.
سؤال ششم
علم فقه، علمى مصرف کننده است، و علم فقه موجود مصرف کننده، جهان شناسى و انسان شناسى و زبان شناسى و جامعه شناسى کهن است. این مصرف کنندگى نه فقط نسبتبه معارف درجه دوم که نسبتبه معارف درجه اول هم تحقق دارد.
پاسخ
نگرش کلى بر علوم متداول حاکى است که غالب علوم از یکدیگر کمک گرفته و در عین حال تولید کننده نیز مىباشند، مثلا علم فیزیک از ریاضیات کمک مىگیرد و نسبتبه آن مصرف کننده ولى نسبتبه مکانیک تولید کننده است.
قانون جاذبه نیوتنى از دانشهاى تولیدى فیزیک است همچنان که قانون انتروپى (سرازیرى حرارت به برودت) از تولیدات فیزیک است. عین همین مطلب در فقه حاکم است، فقه از علوم ادبى مانند صرف و نحو و لغت کمک مىگیرد، زیرا مصادر فقه به زبان عربى است ولى در عین حال منبع تولید هزاران احکام و حقوق است که از کتاب و سنت استفاده مىکند.
فقه در باب وقت و قبله از علوم ریاضى و هیئت، و در میراث از ریاضیات کمک مىگیرد و نسبتبه آنها مصرف کننده است ولى در سایهى آن به تاسیس احکام فراوانى دست مىیابد. و این کمال یک علم است که در عین ارتباط، خود تولید کننده مىباشد.
علم طب از علم بیولوژى، فیزیولوژى، تشریح، کمک مىگیرد، ولى در عین حال به ساختن یک جامعه سالم کمک کرده و مبدا احکام و آثارى است.
ولى با این تفاوت که دادههاى پزشکى منابع طبیعى و تجربى دارد، در حالى که فقه از منابع وحى سرچشمه مىگیرد.
سؤال هفتم
علم فقه علمى اقلى است، یعنى اقل احکامى را که براى رفع خصومت لازم است مىدهد و لا غیر، نه این که حداکثر کارى را که براى اداره و تدبیر زندگى لازم است، بیاموزد.
پاسخ
اولا : باید توجه نمود که قوانین اسلام منحصر در رفع خصومت نیست. بخشى از قوانین اجتماعى آن آشنا کردن شخص به وظایف است. اصولا چه بسا افراد یک جامعه با یکدیگر حالتخصومت ندارند، اما نیاز به راهنمایى و آشنا کردن افراد به وظایف خویش دارند.
ثانیا: در بیان این ویژگى بین قوانین کلى و برنامهریزى خلط شده است، انتظار از یک دین خاتم که با تمام چهرههاى زندگى سازگار باشد این است که کلیات را بیان کرده و برنامهریزى را بر عهده متفکران بگذارد، و اگر بنا بود که علاوه بر کلیات، برنامهریزى نیز کند، آیین خاتم نمىگشت; زیرا هر زمان و هر منطقهاى، براى خود نوعى برنامهاى خاص مىطلبد، و بیان این همه تمهیدات، علاوه بر تعطیلى عقول، مایهى مشکلات است. چگونه مىتوان براى تمام اعصار برنامهریزى کرد زیرا ممکن است چنین برنامهاى با همه چهرههاى زندگى تطبیق نکند.
مثلا اسلام دعوت به نظافت نموده و از مصرف گوشتهاى مضر جلوگیرى نموده و پاکى و پاکیزگى را جزو برنامههاى خود قرار داده ولى این به این معنى نیست که بشر در پیاده کردن این اصل از هر نوع تلاش بىنیاز باشد، بلکه تحقق بهداشت جامعه در هر زمان به دلیل استفاده از تجارب علمى آن زمان، باید شکل علمى به خود گیرد.
عین این سخن در مورد قضاوت ، محاکمات، روابط بین الملل وغیره نیز جارى است.
سؤال هشتم
علم فقه علمى است متاثر از ساختار اجتماع. به عبارت دیگر : علمى است اجتماعى و سیاسى ولذا تابع مقتضیات اجتماع و سیاست و در خور آنها نه بر عکس، و سیالیت آنها فقه را هم سیال مىکند، و باز به عبارت دیگر: جهان و تاریخ را فقه و فقها نمىسازد، بلکه جهان و تاریخ تحول خود را دارند و فقه از پس مىآید تا در جهان تحول یافته و واجد چارچوب و روابط جدید، زندگى را براى آدمیان مطبوعتر و بى کشمکشتر کند.
پاسخ
در این جا سه نکته را یادآور مىشویم:
1. علم فقه بیانگر رابطهى انسان با خدا و ارتباط انسان با انسان است، در مرحلهى نخست کوچکترین تاثرى از اجتماع ندارد، زیرا در آنجا جامعه مطرح نیست، وظیفه انسان در برابر خدا مطرح استبنابراین، منحصر کردن فقه به تاثر از ساختار اجتماع غفلت از رسالت گستردهى فقه است.
2. فقه در آنجا که در ارتباط مردم با مردم سخن مىگوید همه جا متاثر از ساختار جامعه نیست زیرا احکام فقهى بر دو نوع است:
قوانین ثابت و مقررات متغیر، سیالیت فقه مربوط به مقررات است نه قوانین و تفاوت این دو از هم بر اهل فن پوشیده نیست.
معیارهاى کلى در اسلام، قوانین ثابتى است که از فطرت انسانى سرچشمه مىگیرد و هرگز تابع ساختار جامعه نیست و تا انسان، انسان است، این برنامهها بر او حاکم است و در این قسمت میان انسان شرقى و غربى تفاوتى نیست، زیرا فطرت در همگان یکى است .
تحریم ظلم و کذب و خیانت و غش یک قانون ثابتى است ، دعوت به عدل و داد، و حفظ حقوق از احکام نیز ثابت مىباشد.
حفظ برترى اسلام بر کفر، قانون ثابتى است ولى آنچه تغییر مىپذیرد شکل آن به تناسب زمانها است.
3. فقه علاوه بر این دو وظیفه، وظیفهى سوم هم دارد، آنگاه که در جامعه تحولاتى رخ مىدهد با توانمندى حکم آن را بدون آن که از ساختار جامعه متاثر شود صادر مىکند، وا ین سه نوع ویژگى نشانه کمال فقه است نه ضعف آن.
1. در ارتباط انسان با خدا متاثر از جامعه نیست.
2. در قوانین ثابتخود ناظر به فطرت ثابتبشر است.
3. در تحولات زندگى آنچنان توانمند است که مىتواند حکم آن را بدون آن که از ساختار جامعه متاثر گردد از کتاب و سنت استفاده کند.
4. فقط در مقررات که لباس احکام شرعى به شمار مىروند، از ساختار اجتماعى کمک مىگیرد.
سؤال نهم
علم فقه کنونى علمى تکلیف مدار است نه حق مدار.
پاسخ
در فقه اسلامى تکالیف از حقوق جدا شده است، بابى به نام «احکام» و بابى به نام «حقوق» داریم، و اصولا فقها بحثى به نام «الفرق بین الحکم و الحق» دارند و برخى در این مورد رسالههاى مستقل نوشتهاند، با این وصف معترض چگونه فقه را منحصر به حکم کرده وحق را از قلمرو فقه بیرون کرده است!
حق و تکلیف دو مفهوم متغایرند و هر یک براى خود احکامى دارند، و احیانا در مواردى حق با حکم مشتبه مىشود.
وجوب نماز و روزه وجهاد و حج، از احکام است، ولى پرداخت نفقه همسرحقى استبر گردن شوهر. ما براى روشن شدن این که فقه اسلامى مملو از حقوق اجتماعى و فردى است نمونههایى از حقوق را در اینجا مىآوریم تا روشن شود چقدر فقه اسلامى مملو از حقوق است، اینک فهرستى از حقوق در فقه اسلامى:
حق الفقرا، حقالامام و الماموم، حق الزوجة، حق المسلم على المسلم، حق الطفل، حق المجنی علیه، حق المرتهن، حق الجوار، حق المالک، حق المساکین، حق الزوج، حق الوارث، حق المدعی، حق المستاجر، حق الغانم، حق البائع، حق المشتری، حق المتعاقدین، حق الشریک، حق الواهب، حق الغرماء، حق المتخاصمین، حق المحتال ، حق السلطان، حق الزارع، حق العامل، حق المستعیر، حق الموجر، حق الموقوف علیه و....
سؤال دهم
علم فقه کنونى قایل به مصالح خفیه در احکام اجتماعى است و همین مایهى کندى بل توقف حرکت آن شده است.
پاسخ
این که مىگویند احکام اسلام بر اساس مصالح خفیه استوار است و لذا نمىتوان در آن ایجاد دگرگونى کرد به صورت کلى صحیح نیستبلکه احکام اسلام را نسبتبه مصالح مىتوان به بخشهاى مختلفى تقسیم کرد:
1. بخشى از احکام اسلام بر اساس حسن و قبح عقلى استوار است و بشر با مراجعه به وجدان خود از مصالح آن آگاه مىباشد، قرآن مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذى القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون» (نمل/90) «در قیقتخدا به دادگرى ونیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد، به شما اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید» . و در این مورد به خاطر آگاهى از ملاکات احکام، فقه تحرک بیشترى پیدا مىکند.
2. بخشى از احکام اسلام مربوط به عبادات است و مسلما از یک رشته مصالح خفیه سرچشمه گرفته ولى نا آگاهى ما از آن مصالح، مایهى کندى اداره جامعه نمىشود.
3. بخشى از احکام اسلام مصالح بسیار روشنى دارد مشروط بر این که با دید واقع بینانه بر آن بنگرند مانند تفاوتهایى که در حقوق زن و مرد است. این تفاوتها تبعیض نیستبلکه تفاوت در مسئولیتبه خاطر تفاوت در خلقت است اگر ارث مرد را دو برابر زن قرار داده در برابر، هزینهى زندگى را بر دوش شوهر نهاده است.
بخشى از احکام اسلام مربوط به عناوین ثانوى است و تشخیص آن به عنوان ضرر و حرج، و اهم و مهم، چندان مشکل نیست و به خاطر آشنایى با ملاک حکم، فقه کاملا پویا مىگردد.
قسمتى از احکام اسلام احکام ولایى است، حاکم پس از مشورت با اهل خبره صلاح مسلمانان را از غیر آن جدا مىسازد وحکم ولایى صادر مىکند، چنان که حکم میرزاى شیرازى در مورد انحصار تنباکو از این مقوله است.
مصالح و ملاکات برخى از احکام در کتاب و سنتبه روشنى بیان شده است، بنابراین هیچگاه این مصالح خفیه که غالبا در عبادات است فقها را از پویایى فقه در مسایل مربوط به جامعه باز نمىدارد.
نگارنده در نقد این نظرها، به همین اندازه اکتفا کرده و نویسنده که نزد اینجانب از احترام خاصى برخوردار است، به تامل و تفکر در آنچه که گفته شده، دعوت مىکند تا به جبران «مافات» بپردازند.