منطق استقراء علمى (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
استقراء مسالهاى است که از دیرزمان متفکران به ویژه فیلسوفان را به خود مشغول ساخته است و در فراخور توان به تبیین آن پرداختند و این توجه، زمانى تشدید یافت که گروهى از تجربهگرایان در مقابل کسانى که قیاس را یگانه راه معتبر براى استنتاج معرفى مىکردند، ایستادند و براى یقینى ساختن استقراء گامهاى مهمى برداشتند.
تاریخ فلسفه از پیشینهى استقراء چنین گواهى مىدهد که سقراط نخستین اندیشمند استقراگراست که از شناخت مصادیق و جزئیات، روش دیالکتیکى خویش را آغاز کرد تا سرانجام به تعاریف کلى دستیازید. افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهره وافى برد (1) ولى هیچگاه به اعتبار ادراکات حسى و تجربى فتوا نداد. (2)
ارسطو در مقابل استاد، تنها استنتاج منطقى را قیاس معرفى کرد و سایر حجتها از جمله استقرا را به آن برگرداند و این ریقتبه عنوان اصل مسلم نزد عموم حکیمان مغرب و مشرق زمین منتهى شد. رنسانس آغازگر نگاه انتقادى به استقراء به قیاسى بودن آن و طراح کاستىها و در نهایت ترمیم و توجیه آن بود. آنچه در این نوشتار آمده، تبیین اجمالى از رویکردهاى متفاوت متفکران اسلامى و غربى در باب استقراء و مشکله آن است، که در توفیق آن از حق تعالى استمداد مىجویم.
نکته قابل توجه این است که بین استقراى منطقى یا فلسفى با استقراى ریاضى تفاوت است، استقراى منطقى، سیر از خاص به عام و بررسى مصادیق و جزئیات براى تحصیل کلیات است ولى استقراى ریاضى یکى از روشهاى بنیادى اثبات قضیهها در ریاضیات است و صدق نتیجهى آن، قطعى و یقینى است; یعنى در استقراى ریاضى پذیرفتن دو مقدمه و رد کردن نتیجه به تناقض مىانجامد; زیرا استقراى ریاضى در واقع نوعى قیاس منطقى است. براى مثال: اگر بخواهیم ثابت کنیم که همهى عددهاى طبیعى خاصیت ویژهاى دارند نخستبررسى مىکنیم که صفر خاصیت x را دارد این را گام بنیادى استقرا مىنامند آنگاه فرض مىکنیم که n به عنوان نشانهى عددى فرضى نیز خاصیت x را داشته باشد این مقدمه را فرض استقراء مىنامند آنگاه اگر n+1 هم خاصیت x را داشته باشد نتیجه مىگیریم که پس همه عددهاى طبیعى خاصیت x را دارند جمله « n+1 هم خاصیت x را دارد» . را گام استقرا مىنامند بنابراین استقراى ریاضى از چهار رکن: گام بنیادى، فرض استقرا، گام استقرا و نتیجه تشکیل شده است. (3)
فصل اول: تبیین مسئله استقراء
اندیشه بشرى با دو گونه استدلال همراهى مىکند نخست استدلال از طریق استنباط و قیاس و زایش نتیجه از مقدماتى که توسعه نتیجه از مقدمات بیشتر نباشد و دوم استدلال از رهگذر استقراء که نتیجهاش وسیعتر از مقدمات است. دلیل استنباطى بر این اصل متکى است که نفى نتیجه به دست آمده مستلزم تناقض است ولى سیر از خاص به عام و استدلال استقرایى بر این پایه استوار نیست; زیرا چه بسا قابلیت انبساط به حرارت تنها در مصادیق آزمایش شده صادق باشد وحکم کلى به خطا رود این مسئله مهمترین رخنه دلیل استقرایى است که آن را از شیوه منطقى خارج مىسازد. این مشکل اساسى از مشکلات دیرین اهل منطق و فلاسفه اسلامى و غربى و از مسایل سرنوشتساز فلسفه علم است. منطق عقلگرایى ارسطویى و منطق تجربهگرایى جان استوارت میل، فرانسیس بیکن و دیوید هیوم و منطق احتمالات و سرانجام منطق فلسفه علم کارل پوپر روشهایى ارایه دادند که به ناکامى انجامید و برخى از آنها نیز بدان اعتراف نمودند و تصریح کردهاند که : طریقه مسمى به استقراء، افسانهاى بیش نیستبدین دلیل که آنچه تحت این نام در مىآید، نامعتبر و لذا غیر قابل توجیه عقلانى است. (4)
راسل نیز در باب مشکل استقرا Problem of induction مىنویسد: هرگاه ببنیم که دو امر کرارا با یکدیگر مقارنت داشتهاند و در هیچ موردى ندیدهایم که یکى بدون دیگرى واقع گردد آیا وقوع یکى از آن دو در مورد جدیدى مجوز این خواهد بود که انتظار وقوع آن دیگرى را داشته باشیم؟ اعتبار تمام انتظارات ما نسبتبه آینده موکول به جوابى است که به این سؤال مىدهیم. (5) کارناپ نیز ضمن بیان اهمیت قوانین علمى در زندگى علمى و عملى انسان مىگوید: «حال ببینیم چطور مىتوان به این قوانین دستیافت، بر چه پایهاى مىتوانیم خود را در اعتقادمان به صداقتیک قانون، موجه بدانیم...چه چیز ما را موجه مىکند که از مشاهدات مستقیم فاکترها (رخدادهاى خاص) به قوانینى که نظم و ترتیب طبیعت را بیان مىکند، برسیم؟ این همان سؤالى است که در اصطلاح سنتى به مساله استقراء معروف است» . (6)
پوپر در اثر دیگرش شکل استقراء را چنین ترسیم مىکند: «معمول چنان است که یک استنتاج یا استنباط را زمانى استقرائى بنامند که بنابر آن از گزارههاى جزئى که گاهى گزارههاى خاص نامیده مىشود همچون آنها که نتایج مشاهدهها یا آزمایشها را گزارش مىکنند بتوان به گزارههاى کلى، همچون فرضیهها یا نظریهها رسید. از دیدگاه منطقى این امر بسیار دور از وضوح است که ما چنین حقى داشته باشیم که از گزارههاى جزئى هر اندازه هم شمارهى آنها زیاد باشد گزارههاى کلى استنباط کنیم; زیرا هر نتیجهاى که از این راه به دست آمده باشد همیشه امکان آن هست که نادرستبودن آن آشکار شود... این مسئله که آیا استنباط استقرایى صحیح استیا با چه شرایطى صحیح استبه نام مساله استقراء خوانده شده است» . (7)
شهید صدر در کتاب الاسس المنطقیة للاستقراء یک تنه در مقابل ابرمردان منطق و غول پیکران فلسفه مىایستد و تمام روشها را به نقد مىکشاند و در نهایت روش توالد ذاتى را مطرح مىسازد. وى ضمن بیان تقسیمبندى استقراء به کامل و ناقص در دستگاه منطقى ارسطو مىگوید: اگر استقر را استدلال از خاص به عام بدانیم نباید استقراء کامل را از سنخ استقراء دانست; زیرا نتیجه آن با مقدماتش مساوى خواهد بود. آرى اگر استقراء عبارت باشد از هر استدلالى که بر اساس تعدادى از حالات و افراد باشد این تقسیمبندى صحیح است. (8)
شهید صدر استقراء تام را موضوع اصلى کتاب وزین خود معرفى نمىکند ولى به اجمال در باب آن سخن مىگوید و مىفرماید: اولا استقراء کامل مبتنى بر اصل تناقض نیستبر خلاف ادعاى ارسطو، بدین معنا که اگر مقدمات پذیرفته شود و نتیجه رد گردد، تناقض لازم نمىآید: زیرا رابطهى سببیت و تلازم از مقدمات و نتیجه کشف نمىشود، ثانیا استقراء کامل براى استدلال به قضایاى کلیه در علوم، کاربردى ندارد; زیرا دامنه استقراء هر اندازه وسعتیابد مسلما از محیط افرادى که فعلا تحقق دارند خارج نخواهد شد. البته شهید صدر اشکال معروف را که که استقراء کامل، مطلب جدیدى ارایه نمى دهد پاسخ مىدهد و به مطلب جدید آن اعتراف مىکند. (9)
شهید صدر در بیان اشکال استقراء ناقص مىفرماید: معمولا در استدلال استقرایى یا سیر از خاص به عام و مشاهده حرارت و انبساط در آهن و یکسان بودن دایمى آن دو پدیده در آزمایشهاى متعدد نتیجه گرفته مىشود که حرارت سبب انبساط است و سرانجام به تعمیم آن حکم، اقدام مىشود و به عبارت دیگر از تقارن به تلازم و از تلازم به تعمیم فتوا صادر مىشود.
در حالى که اولا باید قانون سببیت عامه و نیازمندى هر پدیدهى طبیعى به سبب روشن گردد.
ثانیا اثبات نماید که سبب انبساط در آهن همان حرارت مجاور بوده است نه سبب دیگر و یا اینکه به تصادف تحقق یافته باشد.
ثالثا ثابت گردد که این سبب در آینده نیز سببیت دارد. (10)
پیش کسوتان فلسفه و منطق در مدارس عقلگرایى، تجربهگرایى و غیره به این مساله پاسخهاى گوناگون دادند که در فصول آینده بدانها خواهیم پرداخت.
فصل دوم: رویکرد عقلگرایى در مکتب مشایى
ارسطو و پیروان او در مکتب مشایى به روش قیاسى و استدلال استنباطى، شان و منزلت فراوان قایل بوده و یگانه روش رسیدن به حقیقت و یقین را روش قیاسى دانستهاند و در مقابل، حجیتى براى روش تمثیل و استقراء ناقص برنشمردهاند. (11)
مشائیان میان استقراء ناقص و تجربه فرق مىنهند و تجربیات را جزء بدیهیات ثانویه و قضایاى یقینى معرفى مىکند و براى اعتبار بخشیدن به تجربه دستبه دامن همین روش دراز کردهاند. براى نمونه فارابى در منطقیات تفاوت میان تجربه و استقراء را چنین تبیین مىکند:
«ان الفرق بینها [التجربة] و بین الاستقراء ان الاستقراء هو ما لم یحصل عند الیقین الضروری بالحکم الکلی والتجربة هی ما یحصل عنها الیقین بالحکم الکلی» (12) وى در همین کتاب، استقراء را به تام و ناقص تقسیم کرده و مىنویسد: «التام هو ان یتصفح جمیع اصناف الاشیاء الداخلة تحت موضوع المقدمة التی یقصد بیانها بالاستقراء والناقص هو تصفح اکثر اصناف تلک الاشیاء وما یبین بالاستقراء فقد یقصد الى بیانه لیقتصر على معرفته فقط و قد یقصد الى بیانه لیستعمل مقدمة فی قیاس یقصد به بیان شیء آخر للموضوع الذی تصفحنا ما تحته» . (13)
ابن سینا نیز ضمن تعریف استقراء به احکام و انواع آن پرداخته و در باب چیستى استقراء مىنویسد: «اما الاستقرء فهو الحکم على کلی بما وجد فی جزئیاته الکثیرة مثل حکمنا بان کل حیوان یحرک عند المضغ فکه الاسفل، استقراء للناس والدواب والطیر والاستقراء غیر موجب للعلم الصحیح فانه ربما کان ما لم یستقرء بخلاف ما استقرء مثل التمساح فی مثالنا بل ربما کان المختلف فیه والمطلوب بخلاف حکمه حکم جمیع ما سواه [استقراء مستلزم علم صحیح (یقینى) نیست زیرا چه بسا موارد استقراء نشده بر خلاف موارد استقراء شده باشند] ...واما القیاس فهو العمدة» . (14)
شایان ذکر است که ابن سینا، استقراء را به کامل و ناقص تقسیم مىکند و بر یقینى بودن استقراء کامل حکم مىراند و آن را به قیاس مقسم تحویل مىبرد. (15) البته همچنان که در فصل نخست گذشت، نمىتوان حکم یقینى را از استقراء کامل استنتاج کرد. و اما در باب ارزش منطقى تجربه در برهان منطق شفا مىگوید: «وقتى این مطلب تحقق یابد که سقمونیا مسهل صفرا است و این ادعا با تکرار فراوان آشکار مىگردد. بنابراین معلوم مىشود که این تقارن اتفاقى نیست زیرا امر اتفاقى، دایمى یا اکثرى نیستبدین ترتیب، معلوم مىشود که سقمونیا از حیث طبیعت مستلزم اسهال صفرا است زیرا چنین امرى از روى اختیار صحیح نیست...حق مطلب آن است که تجربه به جهت کثرت مشاهدات مفید علم نیستبلکه به دلیل اقتران قیاس، یقینى مىگردد. (16)
بر این اساس، شیخ در دانش نامه علایى مىنویسد: مجربات عبارتند از مقدماتى که تنها به یارى حس یا عقل به نتیجه نمىرسد بلکه هر دو کارآمدند (17) محقق طوسى نیز در تبیین تجربه تصریح مىکند که قضایاى تجربى به دو عنصر مهم مشاهدهى مکرر و قیاس پنهان نیازمندند به همین دلیل تجربه نوعى قیاس تلقى مىشود. (18)
غزالى متکلم اشعرى مسلک نیز به همان طریقت مشائیان گام مىزند و مىنویسد:
«واما الاستقراء فهو عبارة عن تصفح امور جزئیة لیحکم بحکمهاعلى امر یشتمل تلک الجزئیات» (19) .
«وهو ان تتصفح جزئیات کثیرة داخلة تحت معنى کلی، حتى اذا وجدت حکما فی تلک الجزئیات حکمت على ذلک الکلی» . (20)
البته غزالى در مواردى میان استقراء وتمثیل خلط کرده و سریان حکم از جزئى به جزئى دیگر را استقراء دانسته و نوشته است «اما حکم من جزئیات کثیرة على جزئی واحد وهو الاستقراء» . (21)
قطب الدین شیرازى مفسر برجسته فلسفه اشراق نیز در این مسئله از رویکرد مشائیان بهره جسته و استقراء ناقص را به انضمام قیاس خفى به مرتبه یقین رسانده و تجربه را به قیاس تحویل داده است و در تبیین این ادعا مىنویسد: «المجربات وهی مشاهدات متکررة مفیدة بالتکرار یقینا تامن النفس فیه عن الاتفاق ای عن کون الحکم اتفاقیا و ذلک الانضمام قیاس خفی الیه وهو انه لو کان اتفاقیا لما کان دائما ولا اکثریا ثم یستثنى نقیض التالی لنقیض المقدم» . (22) خواجه نیز در اساس الاقتباس همین بیان را ذکر کرده و پس از اینکه از طریق قاعده «الاتفاقی لا یکون دائمیا ولا اکثریا» ثابت مىکند که خاصیت مسهل صفرا معلول سقمونیا است و اضافه مىکند که علت آن خاصیت، جسمیتسقمونیانیست و الا همه اجسام همین اثر را باید داشته باشند پس منشا آن اثر، طبیعتسقمونیا است و سپس نتیجه مىگیرد که سقمونیا مسهل صفراست، یک حکم کلى و ضرورى است اما کلى مطلق یستبلکه کلى مقید است و به شروط و اعتبارات بستگى دارد ولى استقراء اقتضاء ظنى غالب بیش نکند. (23)
شارح مطالع در تفسر استقراء و تجربه مىنویسد: «الاستقراء عبارة عن اثبات الحکم الکلی لثبوته فی اکثر الجزئیات وهو اما تام ان کان حاصرا لجمیع الجزئیات وهو القیاس المقسم کقولنا کل جسم اما جماد او حیوان او نبات و کل واحد منها متحیز فالجسم متحیز وهو یفید الیقین واما غیر تام ان لم یکن حاصرا کما استقرینا افراد الانسان والفرس والحمار والطیر ووجدناها تحرک فکها الاسفل عند المضغ وهو لا یفید الیقین لجواز ان یکون حال ما لم یستقرء بخلاف حال ما استقرء کما فی التمساح...والمجربات وهی قضایا یحکم العقل بها بسبب مشاهدات متکررة مع انضمام قیاس خفی وهو انه لو کان اتفاقیا لما کان دائما او اکثریا کالحکم بان السقمونیا علة الاسهال» . (24)
خلاصه سخن آن که همه طرفداران مکتب عقلگرایى اعم از مشایى و اشراقى وحتى متلکمانى که با مشرب ارسطویى همخوانى نداشتهاند به این رویکرد گرایش داشته و نظریه تحویل گرایى در باب استقرا پیاده کردهاند. براى اطلاع بیشتر از دیدگاه قدما مىتوان به نظریه ابن سینا در النجاة (25) ، عمر بن سهلان ساوى در التبصره و البصائر النصیریة (26) ، قطب الدین شیرازى در درة التاج (27) ، بهمنیار در التحصیل (28) ، علامه حلى در القواعد الجلیة (29) ، شمس الدین محمد شهرزورى در شرح حکمة الاشراق (30) و صدرالمتالهین شیرازى در منطق نوین (31) مراجعه کرد.
اکثر اندیشمندان متاخر اسلامى نیز بر این روش سلوک کردند و بدون نقد از آن گذشتند . مرحوم مظفر در کتاب المنطق مىنویسد: اگر استقرا صرفا مبتنى بر مشاهده باشد بدین معنا که با مشاهده بعضى از جزئیات یا اکثر آنها حکم کلى بر جمیع جزئیات بار گردد در آن صورت حکم کلى، ظنى و غیر قطعى مىباشد ولى اگر با مشاهده در جستجوى علتباشیم و با تفحص چند جزئى، وصف جزئیات روشن گردد عقل حکم مىکند: «العلة لا یتخلف عنها معلولها ابدا» در این هنگام گرچه تمام جزئیات مشاهده نشدهاند اما جزم پیدا مىکنیم که این وصف براى تمام جزئیات این نوع ثابت است.
بنابراین استقراء ناقص مفید یقین نیست زیرا تنها مبتنى بر مشاهده است ولى استقرا معلل مفید یقین است البته گاهى استقراء بر مماثلت کامل بین جزئیات مبتنى است و از این طریق حکم کلى استنباط مىشود. (32) علامه طباطبایى نیز در برابر این اشکال که چگونه از طریق حس و با جهل به علتبه تحقق امور حسى خارجى پى مىبریم، مىفرماید با استناد به عقل و سلوک علمى از احد المتلازمین به متلازم آخر مىتوان به علیت پدیدههاى محسوس پى برد. (33)
استاد مطهرى نیز در شرح مبسوط منظومه به بسط و تبیین رویکرد عقلگرایان در باب حجیت استقراء پرداخته و مراحل چهارگانه تحصیل معرفت علمى را بیان کرده و از مدل فرانسیس بیکن و استوارت میل نیز بهره جسته است. وى در این باره مىفرماید: معرفت علمى، عبارت است از یک بررسى جزئیات و بعد ارایه یک تئورى (یعنى حدس و فرضیهاى که براى تفسیر و توجیه جزئیات به ذهن انسان مىآید) و سپس آزمون و عمل و آزمایش و بالاخره در مرحلهى چهارم ارائه ى قانون کلى.
توضیح اینکه ذهن در آغاز به سراغ بررسى جزئیات و استقراء موارد جزئى مىرود بعد یک تئورى و فرضیه در ذهن مىسازد این فرضیه عین بررسى آن جزئیات نیستبلکه یک تفسیرى از ذهن دربارهى آن جزئیات استبعد از مرحلهى تئورى، به مرحلهى آزمون مىرویم یعنى این تئورى را آزمایش یا تجربه مىکنیم و از آن رو که مورد تجربه محدود است وانسان توان آزمایش نامحدود را ندارد، به تعمیم و کلیت تئورى اقدام مىکند. آزمایشگر احتمال مىدهد که آزمایشى که روى چند بیمار انجام داده کلیت نداشته باشد سراغ بیماران دیگر مىرود و با تغییر اوضاع و شرایط، رابطه میان دارو و بیمار را کشف مىکند و به نفى اتفاق و تصادف و تقارن حکم مىراند. حال اگر بگوییم همین بیمار از آن حیث که این بیمار است و این دارو از آن جهت که این دارو است و بدون هیچ اختلافى در یک جا به این نحو عمل مىکند و در جاى دیگر به نحو دیگر، یعنى طبیعت متضاد عمل مىکند. این همانى است که عقل مىگوید محال است که علت واحد در شرایط واحد و در حالتهاى یکسان به صورتهاى مختلف عمل بکند ولى این مطلب، خود امرى تجربى نیست زیرا دور لازم مىآید. این مطلب را ذهن بدون تجربه قبول کرده است و براى ذهن هم اولى و بدیهى است (34) . تجربه و عمل از آن جهت که تجربه و عمل است این تعمیم و گسترش را ندارد. اگر دخالتیک قیاس مخفى نباشد. محال است که ذهن بتواند چنین پروازى بکند و چنین گسترشى بدهد. آن قیاس مخفى پر و بال ذهن است. (35)
استاد مطهرى براى نفى تصادف نسبى به قاعده الاتفاقى تمسک نمىجویند بلکه تغییر اوضاع و شرایط را پیشنهاد مىدهد تا ثابت گردد که رابطهاى مثلا میان دارو و بیمار وجود دارد و امر تصادفى و اتفاقى در کار نیست ولى براى تعمیم پذیرى و گسترش تجربه و آزمایش همچون بوعلى و خواجه طوسى از قیاس مخفى بهره مىگیرد و مىنویسد: آن قیاس مخفى این است که: بعد از آن که موارد متعدد را تجربه کرد و احتمال این که یک امر مقارنى دخالت داشته باشد کلا از بین رفت، ... وقتى که همهى احتمالات امور مقارن را نفى کرد و او باقى ماند و بیمارى در اینجا دایر است که بگوییم همین بیمارى از آن جهت که این بیمارى است و همین دارو از آن جهت که این دارو است در یک جا به این نحو عمل مىکند و در یک جاى دیگر به نحو دیگر. و یا بگوییم علت واحد در شرایط واحد اثر واحد دارد پس این دارو از آن جهت که این دارو است در همه جا به یک نحو عمل مىکند... محال است که علت واحد در شرایط واحد و در حالتهاى یکسان به صورتهاى مختلف عمل بکند ولى خود این مطلب دیگر نمىتواند یک امر تجربى باشد چون اگر این هم یک امر تجربى باشد باید آن را تجربه کرد و تعمیم داد که اگر بخواهیم تعمیم دهیم باز با خودش باید آن را تعمیم دهیم، یعنى دور لازم مىآید این مطلب را دیگر ذهن بدون تجربه قبول کرده و براى ذهن هم اولى و بدیهى است (36) از این جهت است که قیاس متکى به تجربه نیست، بلکه تجربه متکى به قیاس است. (37) استاد در پاورقى اصول فلسفه تعمیم پذیرى احکام تجربى را چنین تبیین مىکند:
«به چه ملاک این حکم را توسعه مىدهیم به طورى که شامل جمیع ازمنه و امکنه و موارد غیر متناهیه مىشود. ما در ذهن خود این احکام را کلى و ازلى و ابدى و ضرورى مىیابیم و حال آن که این سه خاصیت (کلیت، دوام، ضرورت) هیچکدام نمىتواند مولود تجربه باشد...در احکام تجربى، اصول عقلانى زیادى شرکت مىکند. عمده اصول عقلانى که هر تجربهاى متکى به آن است دو اصل استیکى اصل امتناع صدفه ذهن روى این اصل مىداند که هیچ حادثهاى بدون علت وقوع پیدا نمىکند و از این راه اجمالا به وجود علت هر حادثهاى یقین دارد. این اصل، بدیهى اولى است و به تجربه بستگى ندارد و یکى اصل سنخیتبین علت و معلول یعنى همواره از هر علت معین، معلول معین صادر مىشود این اصل، از اصل امتناع تناقض نتیجه مىشود و به تجربه بستگى ندارد» . (38)
استاد براى کشف علت واقعى حادثه، دستورهاى عملى علماى تجربى از قبیل فرانسیس بیکن و استورات میل را سودمند مىداند و لذا پس از کشف علیتیک حادثه مىتوان به حکم اصل سنخیتبین علت و معلول، به تعمیم حکم جزئى فتوا داد. (39)
تا اینجا روشن شد که استاد مطهرى براى نفى تصادف مطلق به اصل علیت و نفى تصادف نسبى به تغییر اوضاع و شرایط و براى تعمیم به اصل سنخیت تمسک جستند، مهمترین نقد مدل استاد این است که دستورهاى عملى علماى تجربى توان کشف علت واقعى را ندارند چه بسا فاکتورهایى در علیتخاصه نقش داشته که از دیدگان ما پنهان باشند.
استاد سبحانى در نظریة المعرفة پس از تعریف استقراء به «تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلى» و استدلال از خاص به عام; ارکان چهارگانه استقراء را به شرح ذیل بیان مىکند:
1. اصل: جزئیاتى که حال آنها مورد بررسى قرار گرفته است.
2. فرع: جزئى که به دنبال شناختحالش هستیم.
3. جامع: جهت مشابهتبین اصل و فرع.
4. حکم: آن که به ثبوتش براى اصل علم داشته و غرض اثباتش براى فرع مطرح است.
همو پس از تقسیم استقراء به تام و ناقص مىفرماید: در واقع استقراء تام از مقوله استدلال و استنباط نیست زیرا در آن حال مجهول از معلوم، کشف نمىشود بلکه جمع مشاهدات در قالب واحدى صورت مىپذیرد ولى استقراء ناقص از اقسام استدلال شمرده مىشود زیرا اگر استقراء کننده تنها به جستجوى کم اکتفا کند شاید تحصیل گمان نیز ننماید. اما اگر فحص بیشترى بنماید براى او علم عرفى حاصل مىگردد براى اینکه فرض احتمال مخالف کالعدم است اما از استقراء ناقص، اعتقاد جازم و غیر احتمال خلاف تحقق نمىیابد ولى عقلا به چنین یقین غیر منطقى اکتفا مىکنند. البته هر اندازه استقراء قوىتر باشد احتمال مخالف ضعیفتر است و استقراء ناقص که استدلال از خاص به عام است در تفحص پارهاى از جزئیات، از حس مدد مىجوید و براى انتقال از جزئیات به حکم عام از عقل استفاده مىکند.
نکته قابل توجه اینکه تجربه بر خلاف استقراء ناقص، مفید یقین است و یک نتیجه کلى را به ارمغان مىآورد. وى پس از تفاوت دانستن میان تمثیل، استقراء و تجربه و شرط وحدت نوعى و حقیقى میان افراد و مصادیق در تجربه و اختلاف نوعى در تمثیل و استقراء و تفاوت میان استقراء معلل با تجربه مىفرماید: در کنار تجربه یک حکم عقلى وجود دارد که موجب بسط حکم مىشود که به تمام افراد در تمام ازمنه تحقق مىیابد زیرا:
اولا تمام جزئیات در حقیقت متحدند پس فرض وجود خصوصیتى در بعض افراد دون بعض، مستلزم وجود این خصوصیت، بدون علت است که محال مىباشد ثانیا این فرض مستلزم ترجیح بلا مرجح است و هو فی حکم فرض المعلول بلا علة .ثالثا این فرض مناقض حکم عقلى است که حکم الامثال فیما یجوز وما لا یجوز واحد. بنابراین در واقع، تجربه منوط به دو امر است: 1. مشاهده، 2. قیاس خفى و آن این است که: لو کان اتفاقیا لما کان دائمیا ولا اکثریا ثم یستثنى نقیض التالی لنقیض المقدم ; پس در استقراء فقط مشاهده بود و علتحکم استنباط نمىشد اما در تجربه علتحکم کشف مىشود (40) .
استاد جوادى نیز در تایید رویکرد عقل گرایى مىنویسد:
«اگر قیاس مذکور که موجب تحصیل مجربات مىگردد وجود نداشته باشد قضیه هرگز یقینى نمىشود بلکه در این حالت آزمونهاى مکرر در حدمظنه و گمان باقى مىمانند، این گونه از آزمایشات مکرر را که هنوز به صورت قیاس در نیامدهاند استقراء مىنامند» . (41)
«در قضایاى تجربى، ثبوت محمول براى موضوع اگر به صورت یقینى بخواهد ثابتشود محتاج به دو امر است.
امر اول: تکرار مشاهده است و این در حالى است که در محسوسات تکرار مشاهده نیازى نیست، و علت این امر آن است که در محسوسات آنچه که بدان یقین حاصل مىشود یک قضیه جزئیه است و قضیهى جزئیه، مشاهده آن به یک بار کافى است و اما در تجربیات قضیه متیقنه، قضیه کلىاى است که از راه تکرار مشاهده جزئیات آن کلى باید حاصل شود. امر دومى که در تجربیات مورد نیاز استیک قیاس خفى است تشکیل آن قیاس خفى به این صورت است که پس از تکرار مشاهده در موارد کثیره از این کبرى کلى استفاده مىشود که امر اتفاقى هرگز اکثرى و یا دایمى نیست و آنگاه نتیجه گرفته مىشود که این امر مشاهده شده به دلیل اکثرى بودن آن، اتفاقى نمىباشد، و چون اتفاقى نیست داراى یک ربط ضرورى است که بین محمول و موضوع قضیه مشاهده شده موجود مىباشد. (42)
استاد مصباح نیز از متفکران اسلامى عقلگرایى است که در باب استقراء و تجربه مطالب ارزندهاى را نگاشتهاند وى تنها سیر از کلى به جزئى و قیاس منطقى را مفید یقین دانسته و تمثیل و استقراء را یقینساز ندانسته است وى پس از تقسیم استقراء به تام و ناقص مىفرماید: فرض استقراء تام در جایى است که همهى افراد موضوع، بررسى و خاصیت مشترک در همهى آنها دیده شده باشد. و روشن است که چنین کارى عملا میسر نیست ; زیرا اگر همه افراد همزمان یک ماهیت هم قابل بررسى باشند هیچگاه نمىتوان افراد گذشته و آیندهى آن را مورد تحقیق قرار داد و دست کم چنین احتمالى باقى خواهد ماند که در گذشته یا آینده نیز افرادى براى این ماهیتبه وجود آمده باشد یا به وجود بیاید. استقراء ناقص این است که افراد بسیارى از یک ماهیت، مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترک بین آنها به همهى افراد ماهیت، نسبت داده شود ولى چنین سیر فکرى، موجب یقین نخواهد شد زیرا همواره چنین احتمالى (هر قدر هم ضعیف باشد) وجود دارد که بعضى از افرادى که مورد بررسى قرار نگرفتهاند داراى این خاصیت نباشند بنابراین، از استقراء هم نمىشود عملا نتیجهى یقینى و غیر قابل تردید گرفت... در تمثیل و استقراء هم یک قیاس ضمنى وجود دارد، نهایت این است که این قیاس در تمثیل و استقراء ناقص، برهانى نیست و از این جهت آنها مفید یقین نیست و اگر چنین قیاس ضمنى نبود هیچ استنتاجى هر چند به طور ظنى، صورت نمىگرفت. قیاس ضمنى تمثیل این است: «این حکم براى احدالمتشابهین ثابت است و هر حکمى که براى احد المتشابهین ثابتباشد براى دیگرى هم ثابتخواهد بود» و چنان که ملاحظه مىشود کبراى این قیاس، یقینى نیست. نظیر این قیاس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد یعنى چنین کبرایى در آن نهفته است که «هر حکمى براى افراد بسیار از ماهیتى ثابتباشد براى همهى افراد آن ثابتخواهد بود» حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانیم باز هم نیازمند به قیاسى خواهد بود همچنین قضایاى تجربى براى این که به صورت قضایاى کلى درآیند نیازمند به قیاسى هستند. (43)
کشف یک قانون کلى هرگز از راه آزمایش به دست نمىآید بلکه مبتنى بر اصل علیت است البته شاید تجربه توان کشف سبب تام و انحصارى پدیدهها را نداشته باشد ولى به هر حال ضرورت و قطعیتیک قانون کلى در گرو پذیرفتن اصل علیت و فروع آن است. (44)
استاد مصباح تصریح مىکند که راه شناخن علت و معلولهاى مادى، منحصر به برهان تجربى استیعنى برهانى که در آن از مقدمات تجربى هم استفاده شده باشد گاهى چنین تصور مىشود که مشاهدهى مکرر دو پدیدهى متعاقب، دلیل علتبودن پدیدهى اول براى دوم است [و چنین قیاس را تنظیم مىکنند] «این پدیده مکررا متعاقب پدیدهى دیگر بوجود مىآید» ، «هر دو موجودى که به این صورت تحقق یابند اولى علت دومى است» ، «پس در مورد تجربه شده، پدیدهى اول، علت پدیدهى دوم است» .
ولى تقارن یا تعاقب، اعم از علیت است و نمىتوان آن را دلیل قطعى بر علیت دانستیعنى کبراى این قیاس، یقینى نیست. منطقیین در مقام بیان اعتبار قضایاى تجربى گفتهاند که تلازم دو پدیده، به طور دایم یا در اکثر موارد، نشانهى علیت و معلولیت آنهاست زیرا تقارن دایمى یا اکثرى به طور اتفاق، ممکن نیست. دربارهى این بیان باید گفت: اولا این قضیه که امر اتفاقى، دایمى و اکثرى نمىشود و به اصطلاح، قسر اکثرى و دایمى محال است احتیاج به اثبات دارد و ثانیا اثبات تلازم دایمى یا اکثرى دو پدیده، کارى قریب به محال است و هیچ آزمایشگرى نمىتواند ادعا کند که اکثر موارد تحقق دو پدیده را آزمایش کرده است.
همچنین گاهى براى تتمیم برهان از قاعدهى دیگرى استفاده مىشود که دو چیز همانند، آثار همانندى خواهند داشت (حکم الامثال فى ما یجوز و ما لا یجوز واحد) بنابراین، هنگامى که در موارد آزمایش شده پیدایش پدیدهاى را در شرایط خاصى ملاحظه کردیم خواهیم دانست که در موارد دیگرى هم که عینا همین شرایط، موجود باشد پدیدهى مزبور، تحقق خواهد یافت و بدین ترتیب، رابطهى علیت میان آنها کشف مىشود. ولى این قاعده هم چندان کارآیى عملى ندارد زیرا اثبات همانندى کامل دو وضعیت، کار آسانى نیست.
به نظر مىرسد تنها راه استفاده از تجربه براى اثبات قطعى رابطهى علیتبین دو پدیدهى معین این است که شرایط تحقق یک پدیده کنترل گردد و ملاحظه شود که با تغییر کدام یک از عوامل و شرایط مضبوط، پدیدهى مزبور دگرگون مىشود و با وجود چه شرایطى باقى مىماند... ولى در عین حال، اثبات این که علت مؤثر در پیدایش پدیده همان عوامل شناخته شده در محیط آزمایشگاه است و هیچ عامل نامحسوس و ناشناختهى دیگرى وجود ندارد بسیار مشکل و مشکلتر از آن، اثبات عامل انحصارى و جانشین ناپذیر است زیرا همواره چنین احتمالى وجود دارد که در شرایط دیگرى پدیدهى مورد نظر به وسیلهى عوامل دیگرى تحقق یابد... باید خاطر نشان کنیم که وجود احتمالات یاد شده که مانع از حصول یقین مضاعف نسبتبه قوانین علوم تجربى مىشود زیانى به یقینى بودن رابطهى علیت در میان موجودات مادى نمىزند زیرا با آزمایشهاى ساده هم مىتوان علیت ناقصه پدیدهى اول را نسبتبه پدیدهى دوم اثبات کرد. (45)
ولى به نظر مىرسد که اولا استاد مصباح از مدل جان استوارت میل بهره جسته است که اشکالات آن خواهد آمد، ثانیا مهم; نفى تصادف نسبى است و تصادف نسبى در علتهاى ناقصه امکان پذیر است.
شهید صدر در مشکل استقراء گفته بود سه پرسش اساسى در اینجا وجود دارد: 1. قانون سببیت عامه، 2. نفى تصادف، 3. اثبات سببیتخاصه در آینده.
ارسطو سببیت عامه را به عنوان اصل مسلم عقلى و فطرى بدون دخالت تجربه و دلیل مىپذیرد و براى اثبات سببیتخاصه در آینده از قاعده فلسفى مستقل از تجربه یعنى «انالحالات المتشابهة من الطبیعة تؤدى الى نتائج متماثلة» (46) کمک مىگیرد و اما براى نفى تصادف و اثبات سببیت میان دو رویداد آزمایش شده از قاعده عقلى بىنیاز از استقراء و تجربه مدد مىگیرد و آن عبارت است از «انالاتفاق او الصدفة لا یکون دائمیا او اکثریا» . (47) بنابراین دلیل استقراء به صورت قیاس استدلالى نتیجهبخش است صغراى قیاس، مشاهده تقارن پدیده الف و ب در دفعات متعدد است و کبراى قیاس نیز این است که هر پدیدهاى که دفعات متعدد تقارن داشته باشند یکى سبب دیگرى است زیرا اتفاق دائم الوقوع یا اکثرى الوقوع نیست. شهید صدر به مهمترین عنصر ارسطو در حل استقراء مىپردازد و مىگوید : اتفاقى و تصادفى در منطق ارسطو در مقابل لزوم است لزوم و ضرورت بر دو قسم منطقى و واقعى (خارجى) تقسیم مىشود; لزوم منطقى عبارت است از ارتباط میان دو قضیه یا دو دسته از قضایا که تفکیک آنها مستلزم تناقض است مانند تلازم میان اشکال هندسى اقلیدسى و احکام آن از جمله 180 درجه بودن زوایاى مثلث و اما لزوم واقعى عبارت است از رابطهى سببیت میان دو چیز مانند آتش و حرارت در اینجا فرض وجود آتش و نفى حرارت مستلزم تناقض نیست ولى در خارج لازم و ملزومند. تصادف یعنى نفى لزوم واقعى و منطقى که بر دو قسم است. تصادف مطلق و تصادف نسبى، تصادف مطلق نفى هر گونه سببیت و لزوم منطقى براى پدیدههاست و تصادف نسبى یعنى همزمانى دو رویداد بدون هیچ لزوم منطقى. قانون سببیت، تصادف مطلق را رد مىکند اما تصادف نسبى از نظر فلسفى محال نیست و منظور ارسطو از قاعدة الاتفاقى این است که تصادف نسبى تکرار پذیر نیست. شهید صدر این قاعده را عقلى و قبل از تجربى نمىداند و مىگوید ارسطو براى اولى بودن یا مبرهن بودن این قاعده دلیلى اقامه نکرده است و از طرفى نمىتوان این قاعده را پیشین دانست، زیرا عقل تکرار تصادف را محال نمىداند. (48)
شهید صدر هفت اعتراض به قانون تصادف نسبى ارسطو وارد مىسازد از جمله این که اگر قضیه «تصادف نسبى در ده تجربه پى در پى تکرار پذیر نیست» صادق باشد باید قضیه ملازم او یعنى این قضیه شرطیه که اگر تصادف نسبى در نه بار آزمایش واقع شود در دهمین بار حتما واقع نخواهد شد، نیز صادق باشد در حالى که طرفداران ارسطو این مطلب را نمىپذیرند و حال آن که اگر علم عقلى یقینى باشد به ناچار و به همان میزان قضیه ملازم او نیز یقینى خواهد بود. (49)
و همچنین اگر در آزمایش، اقتران الف و ب را مشاهده کردیم هیچ دلیلى نداریم که حتما الف علت ب استشاید پدیدهى که از آن غفلت داریم علتباشد. (50) و نیز علم ما به این که تصادف نسبى تکرار پذیر نیست موارد جمع تعدادى از احتمالات است. (51)
خلاصه سخن آن که قاعدهى تصادف نسبى ارسطو، علم عقلى و ما قبل تجربه نیست; زیرا در این صورت یا اولى است و یا ثانوى در هر دو صورت محمول براى موضوع ضرورت وح تمیت دارد و صرف ثبوت کفایت نمىکند حال اگر ضرورت ذاتى باشد این قضیه از قضایاى اولیه است و اگر ضرورت ناشى از سبب باشد قضیه ثانویه خواهد بود و هیچ کدام معنا ندارد زیرا پیام این قضیه این است که تصادف واقع نخواهد شد نه این که واقع نشدنش ضرورت داشته باشد. (52)
اشکال دیگر شهید صدر به ارسطو این است که ارسطو در اصل احتیاج دلیل استقرایى به اصول مسلمه سهگانه نیز به خطا رفته است وى در پایان کتاب ثابتخواهد کرد که نتیجهى استقراء بدون نیاز به اصول مسلمه پیشین، تعمیم پذیر است و اصول مسلمه سهگانه ارسطویى در پرتو استقراء ثابت مىگردند. (53)
نظریه مختار:
تا اینجا روشن شد که از دیدگاه ارسطوییان براى اثبات کلیت و ضرورت قضایاى مجرب از دو قیاس استثنایى و اقترانى استفاده مىشود:
الف: قیاس استثنایى که از دو مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است.
مقدمه 1. اگر این اثر اتفاقى باشد، دائما واکثرا حاصل نمىشود.
مقدمه 2. این اثر دائما یا اکثرا اتفاق مىافتد (به جهت تکرار مشاهده) .
نتیجه: بنابراین، اثر معین، اتفاقى نیست وعلتى دارد.
ب: قیاس اقترانى که از دو مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است.
مقدمه 1. تحقق این اثر معلول علتى است.
مقدمه 2. هیچ معلول از علتخود تخلف ناپذیر است.
نتیجه: این اثر از علتخود تخلف نمىکند و کلى و ضرورى است.
مبناى مقدمه اول قیاس استثنایى قاعده «الاتفاقى لا یکون دائمیا و لا اکثریا» مىباشد. که از نظر منطقى نه بدیهى است و نه مبرهن مىباشد و تنها جنبه استقرایى دارد.
در ضمن ادعاى دائمى بودن یک فرایند نیز ناصحیح است زیرا همه موارد تقارن دو پدیده، آزموده نشدهاند تا ادعاى دوام را استنباط کرد و همچنین ادعاى اکثرى بودن نیز نادرست است زیرا اگر رابطه طبیعتشىء و اثر ان، رابطه علت و معلولى باشد باید اثر ضرورى و دایمى باشد براى این که نمىتوان رابطه علت و معلولى را اکثرى و غیر دایمى در نظر گرفت .
علاوه بر این که حدود اکثرى نیز مشخص نیست از کجا مىتوان شناخت که اکثریت تقارن دو امر را آزمودهایم.
مقدمه دوم قیاس استثنایى که از طریق تکرار مشاهده حاصل گردیده نیز همان دو اشکال فوق را دارد زیرا همه موارد تقارن مشاهده نشده تا ادعاى دائمیت صحیح باشد و معیارى نیز براى تعیین اکثریت در دست نداریم و همچنین اساس این مقدمه نیز مبتنى بر استقراء است .
اشکال دیگر بر نتیجه قیاس استثنایى این استبر فرض صحت این قیاس تنها مىتوان این نتیجه را گرفت که آن اثر لازمهى شىء است نه این که لازمه طبیعتشىء است; یعنى چه بسا طبیعتشىء همراه با مقارنات خارجى مستلزم آن اثر باشد بنابراین براى انتساب اثر به طبیعتشىء باید دلیل دیگرى آورد.
استدلال خواجه طوسى (54) نیز مبنى بر نفى سببیت از جسمیتسقمونیا وجارى مجراى آن و اثبات سببیتبراى ماهیتسقمونیا ناتمام است زیرا با نفى سببیت جسمیت نمىتوان سببیت طبیعت را استنتاج کرد براى این که چه بسا طبیعتسقمونیا با مقارنات خارجى، سببیت اثر را به عهده گیرند مقارناتى که از نظر مشاهدهگر مغفول مانده باشد.
پىنوشتها:
1. عبدالرحمن بدوى، افلاطون، ص 140.
2. مجموعه آثار افلاطون، رساله جمهورى و رساله فیدو.
3. ضیاء موحد، درآمدى به منطق جدید، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص 124 125; ریچارد جفرى، قلمرو و مرزهاى منطق صورى، پرویز پیر، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ص 76 78 ; غلامحسین مصاحب، مدخل منطق صورت، اننتشارات حکمت، ص 513.
4. علم شناسى فلسفى، ترجمه عبدالکریم سروش، پژوهشگاه علوم انسانى، تهران ، ص 231 232.
5. برتراند راسل، مسائل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ سوم، ص 87.
6. ردلف کارناپ، مقدمهاى بر فلسفه علم، ترجمه یوسف عفیفى، ص 41.
7. کارل ریموند پوپر، منطق اکتشاف علمى، ترجمه احمد آرام، ص 31 32.
8. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 14.
9. همان، ص 2417.
10. همان، ص 25 27.
11. منطق ارسطو، الجزء الاول، تحقیق عبدالرحمن بدوى، بیروت، دارالقلم.
12. المنطقیات للفارابى، المجلد الاول، النصوص المنطقیة، تحقیق محمد تقى دانش پژوه، منشورات مکتبة آیة الله المرعشى النجفى، ص 271; ونیز المجلد الثانى، ص 528.
13. همان، ج2، ص 174.
14. ابن سینا، شرح الاشارات والتنبیهات، الجزء الاول فى المنطق، صص231 233.
15. همان، ص 230.
16. برهان منطق شفاء، تحقیق ابوالعلاء عفیفى (قاهره1956)، صص95 96.
17. ابن سینا، دانش نامه علائى، تصحیح احمد خراسانى، کتابخانه فارابى1360، ص 49.
18. شرح الاشارات: 1/217 و نیز ر.ک: التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، ص 68.
19. ابوحامد الغزالى، محک النظر، رفیق العجم، دارالفکر اللبنانى، ص 112.
20. همو، معیار العلم فى فن المنطق، دکتر على بوملهم، دار مکتبة الهلال بیروت، ص 133.
21. همان، ص 134.
22. قطب الدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، ص 129.
23. اساس الاقتباس، تصحیح مدرس رضوى، دانشگاه تهران1361، ص 373 374.
24. قطب الدین الرازی، شرح المطالع فی المنطق، قم گذرخان، ص...
25. ابن سینا، النجاة، چاپ مصر، ص 61.
26. عمر بن سهلان ساوى، التبصرة، به کوشش محمد تقى دانش پژوه ، تهران 1337 و البصائر النصیریة فی علم المنطق، تعلیق رفیق العجم، دارالفکر لبنان، ص 211.
27. قطب الدین شیرازى، درة التاج ، سید محمد مشکوة، انتشارات حکمت، ص 154.
28. بهمنیار، التحصیل، تصحیح مرتضى مطهرى، دانشگاه تهران، ص 96.
29. علامه حلى، القواعد الجلیة فی شرح الرسالة الشمسیة ، حسون تبریزیان، ص 395.
30. شمس الدین محمد شهرزورى، شرح حکمة الاشراق، تصحیح حسن...
31. منطق نوین، ص 121.
32. محمد رضا مظفر، المنطق، جزء دوم، مبحث استقراء و جزء سوم مبحث مبادى اقیسه، تجربیات.
33. محمد حسین طباطبایى، نهایة الحکمة، الفصل الثالث عشر، ص 262.
34. شهید مرتضى مطهرى، شرح مبسوط منظومه: 3/367361 (با اندکى تصرف و تلخیص) .
35. همان، ص 368.
36. همان، ص 369 370.
37. همان، ص 377.
38. اصول فلسفه و روش رئالیسم: 2/103 104، انتشارات صدرا.
39. همان، ص 104.
40. استاد جعفر سبحانى، نظریة المعرفة، صص161 171 (با تلخیص) .
41. عبد الله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، ص 258.
42. همان مدرک، ص 257.
43. آموزش فلسفه: 1/101100.
44.همان، ص 110 111.
45. آموزش فلسفه: 2/48 50.
46. المنطق، جزء دوم، مبحث استقراء و جزء سوم مبحث مبادى اقیسه، تجربیات.
47. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 27 28.
48. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 36 38.
49. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 64 65.
50. همان، ص 63. 51. همان، ص 62.
52. همان، ص 59 60. 53. همان، ص ...
54. اساس الاقتباس، ص 373.
تاریخ فلسفه از پیشینهى استقراء چنین گواهى مىدهد که سقراط نخستین اندیشمند استقراگراست که از شناخت مصادیق و جزئیات، روش دیالکتیکى خویش را آغاز کرد تا سرانجام به تعاریف کلى دستیازید. افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهره وافى برد (1) ولى هیچگاه به اعتبار ادراکات حسى و تجربى فتوا نداد. (2)
ارسطو در مقابل استاد، تنها استنتاج منطقى را قیاس معرفى کرد و سایر حجتها از جمله استقرا را به آن برگرداند و این ریقتبه عنوان اصل مسلم نزد عموم حکیمان مغرب و مشرق زمین منتهى شد. رنسانس آغازگر نگاه انتقادى به استقراء به قیاسى بودن آن و طراح کاستىها و در نهایت ترمیم و توجیه آن بود. آنچه در این نوشتار آمده، تبیین اجمالى از رویکردهاى متفاوت متفکران اسلامى و غربى در باب استقراء و مشکله آن است، که در توفیق آن از حق تعالى استمداد مىجویم.
نکته قابل توجه این است که بین استقراى منطقى یا فلسفى با استقراى ریاضى تفاوت است، استقراى منطقى، سیر از خاص به عام و بررسى مصادیق و جزئیات براى تحصیل کلیات است ولى استقراى ریاضى یکى از روشهاى بنیادى اثبات قضیهها در ریاضیات است و صدق نتیجهى آن، قطعى و یقینى است; یعنى در استقراى ریاضى پذیرفتن دو مقدمه و رد کردن نتیجه به تناقض مىانجامد; زیرا استقراى ریاضى در واقع نوعى قیاس منطقى است. براى مثال: اگر بخواهیم ثابت کنیم که همهى عددهاى طبیعى خاصیت ویژهاى دارند نخستبررسى مىکنیم که صفر خاصیت x را دارد این را گام بنیادى استقرا مىنامند آنگاه فرض مىکنیم که n به عنوان نشانهى عددى فرضى نیز خاصیت x را داشته باشد این مقدمه را فرض استقراء مىنامند آنگاه اگر n+1 هم خاصیت x را داشته باشد نتیجه مىگیریم که پس همه عددهاى طبیعى خاصیت x را دارند جمله « n+1 هم خاصیت x را دارد» . را گام استقرا مىنامند بنابراین استقراى ریاضى از چهار رکن: گام بنیادى، فرض استقرا، گام استقرا و نتیجه تشکیل شده است. (3)
فصل اول: تبیین مسئله استقراء
اندیشه بشرى با دو گونه استدلال همراهى مىکند نخست استدلال از طریق استنباط و قیاس و زایش نتیجه از مقدماتى که توسعه نتیجه از مقدمات بیشتر نباشد و دوم استدلال از رهگذر استقراء که نتیجهاش وسیعتر از مقدمات است. دلیل استنباطى بر این اصل متکى است که نفى نتیجه به دست آمده مستلزم تناقض است ولى سیر از خاص به عام و استدلال استقرایى بر این پایه استوار نیست; زیرا چه بسا قابلیت انبساط به حرارت تنها در مصادیق آزمایش شده صادق باشد وحکم کلى به خطا رود این مسئله مهمترین رخنه دلیل استقرایى است که آن را از شیوه منطقى خارج مىسازد. این مشکل اساسى از مشکلات دیرین اهل منطق و فلاسفه اسلامى و غربى و از مسایل سرنوشتساز فلسفه علم است. منطق عقلگرایى ارسطویى و منطق تجربهگرایى جان استوارت میل، فرانسیس بیکن و دیوید هیوم و منطق احتمالات و سرانجام منطق فلسفه علم کارل پوپر روشهایى ارایه دادند که به ناکامى انجامید و برخى از آنها نیز بدان اعتراف نمودند و تصریح کردهاند که : طریقه مسمى به استقراء، افسانهاى بیش نیستبدین دلیل که آنچه تحت این نام در مىآید، نامعتبر و لذا غیر قابل توجیه عقلانى است. (4)
راسل نیز در باب مشکل استقرا Problem of induction مىنویسد: هرگاه ببنیم که دو امر کرارا با یکدیگر مقارنت داشتهاند و در هیچ موردى ندیدهایم که یکى بدون دیگرى واقع گردد آیا وقوع یکى از آن دو در مورد جدیدى مجوز این خواهد بود که انتظار وقوع آن دیگرى را داشته باشیم؟ اعتبار تمام انتظارات ما نسبتبه آینده موکول به جوابى است که به این سؤال مىدهیم. (5) کارناپ نیز ضمن بیان اهمیت قوانین علمى در زندگى علمى و عملى انسان مىگوید: «حال ببینیم چطور مىتوان به این قوانین دستیافت، بر چه پایهاى مىتوانیم خود را در اعتقادمان به صداقتیک قانون، موجه بدانیم...چه چیز ما را موجه مىکند که از مشاهدات مستقیم فاکترها (رخدادهاى خاص) به قوانینى که نظم و ترتیب طبیعت را بیان مىکند، برسیم؟ این همان سؤالى است که در اصطلاح سنتى به مساله استقراء معروف است» . (6)
پوپر در اثر دیگرش شکل استقراء را چنین ترسیم مىکند: «معمول چنان است که یک استنتاج یا استنباط را زمانى استقرائى بنامند که بنابر آن از گزارههاى جزئى که گاهى گزارههاى خاص نامیده مىشود همچون آنها که نتایج مشاهدهها یا آزمایشها را گزارش مىکنند بتوان به گزارههاى کلى، همچون فرضیهها یا نظریهها رسید. از دیدگاه منطقى این امر بسیار دور از وضوح است که ما چنین حقى داشته باشیم که از گزارههاى جزئى هر اندازه هم شمارهى آنها زیاد باشد گزارههاى کلى استنباط کنیم; زیرا هر نتیجهاى که از این راه به دست آمده باشد همیشه امکان آن هست که نادرستبودن آن آشکار شود... این مسئله که آیا استنباط استقرایى صحیح استیا با چه شرایطى صحیح استبه نام مساله استقراء خوانده شده است» . (7)
شهید صدر در کتاب الاسس المنطقیة للاستقراء یک تنه در مقابل ابرمردان منطق و غول پیکران فلسفه مىایستد و تمام روشها را به نقد مىکشاند و در نهایت روش توالد ذاتى را مطرح مىسازد. وى ضمن بیان تقسیمبندى استقراء به کامل و ناقص در دستگاه منطقى ارسطو مىگوید: اگر استقر را استدلال از خاص به عام بدانیم نباید استقراء کامل را از سنخ استقراء دانست; زیرا نتیجه آن با مقدماتش مساوى خواهد بود. آرى اگر استقراء عبارت باشد از هر استدلالى که بر اساس تعدادى از حالات و افراد باشد این تقسیمبندى صحیح است. (8)
شهید صدر استقراء تام را موضوع اصلى کتاب وزین خود معرفى نمىکند ولى به اجمال در باب آن سخن مىگوید و مىفرماید: اولا استقراء کامل مبتنى بر اصل تناقض نیستبر خلاف ادعاى ارسطو، بدین معنا که اگر مقدمات پذیرفته شود و نتیجه رد گردد، تناقض لازم نمىآید: زیرا رابطهى سببیت و تلازم از مقدمات و نتیجه کشف نمىشود، ثانیا استقراء کامل براى استدلال به قضایاى کلیه در علوم، کاربردى ندارد; زیرا دامنه استقراء هر اندازه وسعتیابد مسلما از محیط افرادى که فعلا تحقق دارند خارج نخواهد شد. البته شهید صدر اشکال معروف را که که استقراء کامل، مطلب جدیدى ارایه نمى دهد پاسخ مىدهد و به مطلب جدید آن اعتراف مىکند. (9)
شهید صدر در بیان اشکال استقراء ناقص مىفرماید: معمولا در استدلال استقرایى یا سیر از خاص به عام و مشاهده حرارت و انبساط در آهن و یکسان بودن دایمى آن دو پدیده در آزمایشهاى متعدد نتیجه گرفته مىشود که حرارت سبب انبساط است و سرانجام به تعمیم آن حکم، اقدام مىشود و به عبارت دیگر از تقارن به تلازم و از تلازم به تعمیم فتوا صادر مىشود.
در حالى که اولا باید قانون سببیت عامه و نیازمندى هر پدیدهى طبیعى به سبب روشن گردد.
ثانیا اثبات نماید که سبب انبساط در آهن همان حرارت مجاور بوده است نه سبب دیگر و یا اینکه به تصادف تحقق یافته باشد.
ثالثا ثابت گردد که این سبب در آینده نیز سببیت دارد. (10)
پیش کسوتان فلسفه و منطق در مدارس عقلگرایى، تجربهگرایى و غیره به این مساله پاسخهاى گوناگون دادند که در فصول آینده بدانها خواهیم پرداخت.
فصل دوم: رویکرد عقلگرایى در مکتب مشایى
ارسطو و پیروان او در مکتب مشایى به روش قیاسى و استدلال استنباطى، شان و منزلت فراوان قایل بوده و یگانه روش رسیدن به حقیقت و یقین را روش قیاسى دانستهاند و در مقابل، حجیتى براى روش تمثیل و استقراء ناقص برنشمردهاند. (11)
مشائیان میان استقراء ناقص و تجربه فرق مىنهند و تجربیات را جزء بدیهیات ثانویه و قضایاى یقینى معرفى مىکند و براى اعتبار بخشیدن به تجربه دستبه دامن همین روش دراز کردهاند. براى نمونه فارابى در منطقیات تفاوت میان تجربه و استقراء را چنین تبیین مىکند:
«ان الفرق بینها [التجربة] و بین الاستقراء ان الاستقراء هو ما لم یحصل عند الیقین الضروری بالحکم الکلی والتجربة هی ما یحصل عنها الیقین بالحکم الکلی» (12) وى در همین کتاب، استقراء را به تام و ناقص تقسیم کرده و مىنویسد: «التام هو ان یتصفح جمیع اصناف الاشیاء الداخلة تحت موضوع المقدمة التی یقصد بیانها بالاستقراء والناقص هو تصفح اکثر اصناف تلک الاشیاء وما یبین بالاستقراء فقد یقصد الى بیانه لیقتصر على معرفته فقط و قد یقصد الى بیانه لیستعمل مقدمة فی قیاس یقصد به بیان شیء آخر للموضوع الذی تصفحنا ما تحته» . (13)
ابن سینا نیز ضمن تعریف استقراء به احکام و انواع آن پرداخته و در باب چیستى استقراء مىنویسد: «اما الاستقرء فهو الحکم على کلی بما وجد فی جزئیاته الکثیرة مثل حکمنا بان کل حیوان یحرک عند المضغ فکه الاسفل، استقراء للناس والدواب والطیر والاستقراء غیر موجب للعلم الصحیح فانه ربما کان ما لم یستقرء بخلاف ما استقرء مثل التمساح فی مثالنا بل ربما کان المختلف فیه والمطلوب بخلاف حکمه حکم جمیع ما سواه [استقراء مستلزم علم صحیح (یقینى) نیست زیرا چه بسا موارد استقراء نشده بر خلاف موارد استقراء شده باشند] ...واما القیاس فهو العمدة» . (14)
شایان ذکر است که ابن سینا، استقراء را به کامل و ناقص تقسیم مىکند و بر یقینى بودن استقراء کامل حکم مىراند و آن را به قیاس مقسم تحویل مىبرد. (15) البته همچنان که در فصل نخست گذشت، نمىتوان حکم یقینى را از استقراء کامل استنتاج کرد. و اما در باب ارزش منطقى تجربه در برهان منطق شفا مىگوید: «وقتى این مطلب تحقق یابد که سقمونیا مسهل صفرا است و این ادعا با تکرار فراوان آشکار مىگردد. بنابراین معلوم مىشود که این تقارن اتفاقى نیست زیرا امر اتفاقى، دایمى یا اکثرى نیستبدین ترتیب، معلوم مىشود که سقمونیا از حیث طبیعت مستلزم اسهال صفرا است زیرا چنین امرى از روى اختیار صحیح نیست...حق مطلب آن است که تجربه به جهت کثرت مشاهدات مفید علم نیستبلکه به دلیل اقتران قیاس، یقینى مىگردد. (16)
بر این اساس، شیخ در دانش نامه علایى مىنویسد: مجربات عبارتند از مقدماتى که تنها به یارى حس یا عقل به نتیجه نمىرسد بلکه هر دو کارآمدند (17) محقق طوسى نیز در تبیین تجربه تصریح مىکند که قضایاى تجربى به دو عنصر مهم مشاهدهى مکرر و قیاس پنهان نیازمندند به همین دلیل تجربه نوعى قیاس تلقى مىشود. (18)
غزالى متکلم اشعرى مسلک نیز به همان طریقت مشائیان گام مىزند و مىنویسد:
«واما الاستقراء فهو عبارة عن تصفح امور جزئیة لیحکم بحکمهاعلى امر یشتمل تلک الجزئیات» (19) .
«وهو ان تتصفح جزئیات کثیرة داخلة تحت معنى کلی، حتى اذا وجدت حکما فی تلک الجزئیات حکمت على ذلک الکلی» . (20)
البته غزالى در مواردى میان استقراء وتمثیل خلط کرده و سریان حکم از جزئى به جزئى دیگر را استقراء دانسته و نوشته است «اما حکم من جزئیات کثیرة على جزئی واحد وهو الاستقراء» . (21)
قطب الدین شیرازى مفسر برجسته فلسفه اشراق نیز در این مسئله از رویکرد مشائیان بهره جسته و استقراء ناقص را به انضمام قیاس خفى به مرتبه یقین رسانده و تجربه را به قیاس تحویل داده است و در تبیین این ادعا مىنویسد: «المجربات وهی مشاهدات متکررة مفیدة بالتکرار یقینا تامن النفس فیه عن الاتفاق ای عن کون الحکم اتفاقیا و ذلک الانضمام قیاس خفی الیه وهو انه لو کان اتفاقیا لما کان دائما ولا اکثریا ثم یستثنى نقیض التالی لنقیض المقدم» . (22) خواجه نیز در اساس الاقتباس همین بیان را ذکر کرده و پس از اینکه از طریق قاعده «الاتفاقی لا یکون دائمیا ولا اکثریا» ثابت مىکند که خاصیت مسهل صفرا معلول سقمونیا است و اضافه مىکند که علت آن خاصیت، جسمیتسقمونیانیست و الا همه اجسام همین اثر را باید داشته باشند پس منشا آن اثر، طبیعتسقمونیا است و سپس نتیجه مىگیرد که سقمونیا مسهل صفراست، یک حکم کلى و ضرورى است اما کلى مطلق یستبلکه کلى مقید است و به شروط و اعتبارات بستگى دارد ولى استقراء اقتضاء ظنى غالب بیش نکند. (23)
شارح مطالع در تفسر استقراء و تجربه مىنویسد: «الاستقراء عبارة عن اثبات الحکم الکلی لثبوته فی اکثر الجزئیات وهو اما تام ان کان حاصرا لجمیع الجزئیات وهو القیاس المقسم کقولنا کل جسم اما جماد او حیوان او نبات و کل واحد منها متحیز فالجسم متحیز وهو یفید الیقین واما غیر تام ان لم یکن حاصرا کما استقرینا افراد الانسان والفرس والحمار والطیر ووجدناها تحرک فکها الاسفل عند المضغ وهو لا یفید الیقین لجواز ان یکون حال ما لم یستقرء بخلاف حال ما استقرء کما فی التمساح...والمجربات وهی قضایا یحکم العقل بها بسبب مشاهدات متکررة مع انضمام قیاس خفی وهو انه لو کان اتفاقیا لما کان دائما او اکثریا کالحکم بان السقمونیا علة الاسهال» . (24)
خلاصه سخن آن که همه طرفداران مکتب عقلگرایى اعم از مشایى و اشراقى وحتى متلکمانى که با مشرب ارسطویى همخوانى نداشتهاند به این رویکرد گرایش داشته و نظریه تحویل گرایى در باب استقرا پیاده کردهاند. براى اطلاع بیشتر از دیدگاه قدما مىتوان به نظریه ابن سینا در النجاة (25) ، عمر بن سهلان ساوى در التبصره و البصائر النصیریة (26) ، قطب الدین شیرازى در درة التاج (27) ، بهمنیار در التحصیل (28) ، علامه حلى در القواعد الجلیة (29) ، شمس الدین محمد شهرزورى در شرح حکمة الاشراق (30) و صدرالمتالهین شیرازى در منطق نوین (31) مراجعه کرد.
اکثر اندیشمندان متاخر اسلامى نیز بر این روش سلوک کردند و بدون نقد از آن گذشتند . مرحوم مظفر در کتاب المنطق مىنویسد: اگر استقرا صرفا مبتنى بر مشاهده باشد بدین معنا که با مشاهده بعضى از جزئیات یا اکثر آنها حکم کلى بر جمیع جزئیات بار گردد در آن صورت حکم کلى، ظنى و غیر قطعى مىباشد ولى اگر با مشاهده در جستجوى علتباشیم و با تفحص چند جزئى، وصف جزئیات روشن گردد عقل حکم مىکند: «العلة لا یتخلف عنها معلولها ابدا» در این هنگام گرچه تمام جزئیات مشاهده نشدهاند اما جزم پیدا مىکنیم که این وصف براى تمام جزئیات این نوع ثابت است.
بنابراین استقراء ناقص مفید یقین نیست زیرا تنها مبتنى بر مشاهده است ولى استقرا معلل مفید یقین است البته گاهى استقراء بر مماثلت کامل بین جزئیات مبتنى است و از این طریق حکم کلى استنباط مىشود. (32) علامه طباطبایى نیز در برابر این اشکال که چگونه از طریق حس و با جهل به علتبه تحقق امور حسى خارجى پى مىبریم، مىفرماید با استناد به عقل و سلوک علمى از احد المتلازمین به متلازم آخر مىتوان به علیت پدیدههاى محسوس پى برد. (33)
استاد مطهرى نیز در شرح مبسوط منظومه به بسط و تبیین رویکرد عقلگرایان در باب حجیت استقراء پرداخته و مراحل چهارگانه تحصیل معرفت علمى را بیان کرده و از مدل فرانسیس بیکن و استوارت میل نیز بهره جسته است. وى در این باره مىفرماید: معرفت علمى، عبارت است از یک بررسى جزئیات و بعد ارایه یک تئورى (یعنى حدس و فرضیهاى که براى تفسیر و توجیه جزئیات به ذهن انسان مىآید) و سپس آزمون و عمل و آزمایش و بالاخره در مرحلهى چهارم ارائه ى قانون کلى.
توضیح اینکه ذهن در آغاز به سراغ بررسى جزئیات و استقراء موارد جزئى مىرود بعد یک تئورى و فرضیه در ذهن مىسازد این فرضیه عین بررسى آن جزئیات نیستبلکه یک تفسیرى از ذهن دربارهى آن جزئیات استبعد از مرحلهى تئورى، به مرحلهى آزمون مىرویم یعنى این تئورى را آزمایش یا تجربه مىکنیم و از آن رو که مورد تجربه محدود است وانسان توان آزمایش نامحدود را ندارد، به تعمیم و کلیت تئورى اقدام مىکند. آزمایشگر احتمال مىدهد که آزمایشى که روى چند بیمار انجام داده کلیت نداشته باشد سراغ بیماران دیگر مىرود و با تغییر اوضاع و شرایط، رابطه میان دارو و بیمار را کشف مىکند و به نفى اتفاق و تصادف و تقارن حکم مىراند. حال اگر بگوییم همین بیمار از آن حیث که این بیمار است و این دارو از آن جهت که این دارو است و بدون هیچ اختلافى در یک جا به این نحو عمل مىکند و در جاى دیگر به نحو دیگر، یعنى طبیعت متضاد عمل مىکند. این همانى است که عقل مىگوید محال است که علت واحد در شرایط واحد و در حالتهاى یکسان به صورتهاى مختلف عمل بکند ولى این مطلب، خود امرى تجربى نیست زیرا دور لازم مىآید. این مطلب را ذهن بدون تجربه قبول کرده است و براى ذهن هم اولى و بدیهى است (34) . تجربه و عمل از آن جهت که تجربه و عمل است این تعمیم و گسترش را ندارد. اگر دخالتیک قیاس مخفى نباشد. محال است که ذهن بتواند چنین پروازى بکند و چنین گسترشى بدهد. آن قیاس مخفى پر و بال ذهن است. (35)
استاد مطهرى براى نفى تصادف نسبى به قاعده الاتفاقى تمسک نمىجویند بلکه تغییر اوضاع و شرایط را پیشنهاد مىدهد تا ثابت گردد که رابطهاى مثلا میان دارو و بیمار وجود دارد و امر تصادفى و اتفاقى در کار نیست ولى براى تعمیم پذیرى و گسترش تجربه و آزمایش همچون بوعلى و خواجه طوسى از قیاس مخفى بهره مىگیرد و مىنویسد: آن قیاس مخفى این است که: بعد از آن که موارد متعدد را تجربه کرد و احتمال این که یک امر مقارنى دخالت داشته باشد کلا از بین رفت، ... وقتى که همهى احتمالات امور مقارن را نفى کرد و او باقى ماند و بیمارى در اینجا دایر است که بگوییم همین بیمارى از آن جهت که این بیمارى است و همین دارو از آن جهت که این دارو است در یک جا به این نحو عمل مىکند و در یک جاى دیگر به نحو دیگر. و یا بگوییم علت واحد در شرایط واحد اثر واحد دارد پس این دارو از آن جهت که این دارو است در همه جا به یک نحو عمل مىکند... محال است که علت واحد در شرایط واحد و در حالتهاى یکسان به صورتهاى مختلف عمل بکند ولى خود این مطلب دیگر نمىتواند یک امر تجربى باشد چون اگر این هم یک امر تجربى باشد باید آن را تجربه کرد و تعمیم داد که اگر بخواهیم تعمیم دهیم باز با خودش باید آن را تعمیم دهیم، یعنى دور لازم مىآید این مطلب را دیگر ذهن بدون تجربه قبول کرده و براى ذهن هم اولى و بدیهى است (36) از این جهت است که قیاس متکى به تجربه نیست، بلکه تجربه متکى به قیاس است. (37) استاد در پاورقى اصول فلسفه تعمیم پذیرى احکام تجربى را چنین تبیین مىکند:
«به چه ملاک این حکم را توسعه مىدهیم به طورى که شامل جمیع ازمنه و امکنه و موارد غیر متناهیه مىشود. ما در ذهن خود این احکام را کلى و ازلى و ابدى و ضرورى مىیابیم و حال آن که این سه خاصیت (کلیت، دوام، ضرورت) هیچکدام نمىتواند مولود تجربه باشد...در احکام تجربى، اصول عقلانى زیادى شرکت مىکند. عمده اصول عقلانى که هر تجربهاى متکى به آن است دو اصل استیکى اصل امتناع صدفه ذهن روى این اصل مىداند که هیچ حادثهاى بدون علت وقوع پیدا نمىکند و از این راه اجمالا به وجود علت هر حادثهاى یقین دارد. این اصل، بدیهى اولى است و به تجربه بستگى ندارد و یکى اصل سنخیتبین علت و معلول یعنى همواره از هر علت معین، معلول معین صادر مىشود این اصل، از اصل امتناع تناقض نتیجه مىشود و به تجربه بستگى ندارد» . (38)
استاد براى کشف علت واقعى حادثه، دستورهاى عملى علماى تجربى از قبیل فرانسیس بیکن و استورات میل را سودمند مىداند و لذا پس از کشف علیتیک حادثه مىتوان به حکم اصل سنخیتبین علت و معلول، به تعمیم حکم جزئى فتوا داد. (39)
تا اینجا روشن شد که استاد مطهرى براى نفى تصادف مطلق به اصل علیت و نفى تصادف نسبى به تغییر اوضاع و شرایط و براى تعمیم به اصل سنخیت تمسک جستند، مهمترین نقد مدل استاد این است که دستورهاى عملى علماى تجربى توان کشف علت واقعى را ندارند چه بسا فاکتورهایى در علیتخاصه نقش داشته که از دیدگان ما پنهان باشند.
استاد سبحانى در نظریة المعرفة پس از تعریف استقراء به «تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلى» و استدلال از خاص به عام; ارکان چهارگانه استقراء را به شرح ذیل بیان مىکند:
1. اصل: جزئیاتى که حال آنها مورد بررسى قرار گرفته است.
2. فرع: جزئى که به دنبال شناختحالش هستیم.
3. جامع: جهت مشابهتبین اصل و فرع.
4. حکم: آن که به ثبوتش براى اصل علم داشته و غرض اثباتش براى فرع مطرح است.
همو پس از تقسیم استقراء به تام و ناقص مىفرماید: در واقع استقراء تام از مقوله استدلال و استنباط نیست زیرا در آن حال مجهول از معلوم، کشف نمىشود بلکه جمع مشاهدات در قالب واحدى صورت مىپذیرد ولى استقراء ناقص از اقسام استدلال شمرده مىشود زیرا اگر استقراء کننده تنها به جستجوى کم اکتفا کند شاید تحصیل گمان نیز ننماید. اما اگر فحص بیشترى بنماید براى او علم عرفى حاصل مىگردد براى اینکه فرض احتمال مخالف کالعدم است اما از استقراء ناقص، اعتقاد جازم و غیر احتمال خلاف تحقق نمىیابد ولى عقلا به چنین یقین غیر منطقى اکتفا مىکنند. البته هر اندازه استقراء قوىتر باشد احتمال مخالف ضعیفتر است و استقراء ناقص که استدلال از خاص به عام است در تفحص پارهاى از جزئیات، از حس مدد مىجوید و براى انتقال از جزئیات به حکم عام از عقل استفاده مىکند.
نکته قابل توجه اینکه تجربه بر خلاف استقراء ناقص، مفید یقین است و یک نتیجه کلى را به ارمغان مىآورد. وى پس از تفاوت دانستن میان تمثیل، استقراء و تجربه و شرط وحدت نوعى و حقیقى میان افراد و مصادیق در تجربه و اختلاف نوعى در تمثیل و استقراء و تفاوت میان استقراء معلل با تجربه مىفرماید: در کنار تجربه یک حکم عقلى وجود دارد که موجب بسط حکم مىشود که به تمام افراد در تمام ازمنه تحقق مىیابد زیرا:
اولا تمام جزئیات در حقیقت متحدند پس فرض وجود خصوصیتى در بعض افراد دون بعض، مستلزم وجود این خصوصیت، بدون علت است که محال مىباشد ثانیا این فرض مستلزم ترجیح بلا مرجح است و هو فی حکم فرض المعلول بلا علة .ثالثا این فرض مناقض حکم عقلى است که حکم الامثال فیما یجوز وما لا یجوز واحد. بنابراین در واقع، تجربه منوط به دو امر است: 1. مشاهده، 2. قیاس خفى و آن این است که: لو کان اتفاقیا لما کان دائمیا ولا اکثریا ثم یستثنى نقیض التالی لنقیض المقدم ; پس در استقراء فقط مشاهده بود و علتحکم استنباط نمىشد اما در تجربه علتحکم کشف مىشود (40) .
استاد جوادى نیز در تایید رویکرد عقل گرایى مىنویسد:
«اگر قیاس مذکور که موجب تحصیل مجربات مىگردد وجود نداشته باشد قضیه هرگز یقینى نمىشود بلکه در این حالت آزمونهاى مکرر در حدمظنه و گمان باقى مىمانند، این گونه از آزمایشات مکرر را که هنوز به صورت قیاس در نیامدهاند استقراء مىنامند» . (41)
«در قضایاى تجربى، ثبوت محمول براى موضوع اگر به صورت یقینى بخواهد ثابتشود محتاج به دو امر است.
امر اول: تکرار مشاهده است و این در حالى است که در محسوسات تکرار مشاهده نیازى نیست، و علت این امر آن است که در محسوسات آنچه که بدان یقین حاصل مىشود یک قضیه جزئیه است و قضیهى جزئیه، مشاهده آن به یک بار کافى است و اما در تجربیات قضیه متیقنه، قضیه کلىاى است که از راه تکرار مشاهده جزئیات آن کلى باید حاصل شود. امر دومى که در تجربیات مورد نیاز استیک قیاس خفى است تشکیل آن قیاس خفى به این صورت است که پس از تکرار مشاهده در موارد کثیره از این کبرى کلى استفاده مىشود که امر اتفاقى هرگز اکثرى و یا دایمى نیست و آنگاه نتیجه گرفته مىشود که این امر مشاهده شده به دلیل اکثرى بودن آن، اتفاقى نمىباشد، و چون اتفاقى نیست داراى یک ربط ضرورى است که بین محمول و موضوع قضیه مشاهده شده موجود مىباشد. (42)
استاد مصباح نیز از متفکران اسلامى عقلگرایى است که در باب استقراء و تجربه مطالب ارزندهاى را نگاشتهاند وى تنها سیر از کلى به جزئى و قیاس منطقى را مفید یقین دانسته و تمثیل و استقراء را یقینساز ندانسته است وى پس از تقسیم استقراء به تام و ناقص مىفرماید: فرض استقراء تام در جایى است که همهى افراد موضوع، بررسى و خاصیت مشترک در همهى آنها دیده شده باشد. و روشن است که چنین کارى عملا میسر نیست ; زیرا اگر همه افراد همزمان یک ماهیت هم قابل بررسى باشند هیچگاه نمىتوان افراد گذشته و آیندهى آن را مورد تحقیق قرار داد و دست کم چنین احتمالى باقى خواهد ماند که در گذشته یا آینده نیز افرادى براى این ماهیتبه وجود آمده باشد یا به وجود بیاید. استقراء ناقص این است که افراد بسیارى از یک ماهیت، مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترک بین آنها به همهى افراد ماهیت، نسبت داده شود ولى چنین سیر فکرى، موجب یقین نخواهد شد زیرا همواره چنین احتمالى (هر قدر هم ضعیف باشد) وجود دارد که بعضى از افرادى که مورد بررسى قرار نگرفتهاند داراى این خاصیت نباشند بنابراین، از استقراء هم نمىشود عملا نتیجهى یقینى و غیر قابل تردید گرفت... در تمثیل و استقراء هم یک قیاس ضمنى وجود دارد، نهایت این است که این قیاس در تمثیل و استقراء ناقص، برهانى نیست و از این جهت آنها مفید یقین نیست و اگر چنین قیاس ضمنى نبود هیچ استنتاجى هر چند به طور ظنى، صورت نمىگرفت. قیاس ضمنى تمثیل این است: «این حکم براى احدالمتشابهین ثابت است و هر حکمى که براى احد المتشابهین ثابتباشد براى دیگرى هم ثابتخواهد بود» و چنان که ملاحظه مىشود کبراى این قیاس، یقینى نیست. نظیر این قیاس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد یعنى چنین کبرایى در آن نهفته است که «هر حکمى براى افراد بسیار از ماهیتى ثابتباشد براى همهى افراد آن ثابتخواهد بود» حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانیم باز هم نیازمند به قیاسى خواهد بود همچنین قضایاى تجربى براى این که به صورت قضایاى کلى درآیند نیازمند به قیاسى هستند. (43)
کشف یک قانون کلى هرگز از راه آزمایش به دست نمىآید بلکه مبتنى بر اصل علیت است البته شاید تجربه توان کشف سبب تام و انحصارى پدیدهها را نداشته باشد ولى به هر حال ضرورت و قطعیتیک قانون کلى در گرو پذیرفتن اصل علیت و فروع آن است. (44)
استاد مصباح تصریح مىکند که راه شناخن علت و معلولهاى مادى، منحصر به برهان تجربى استیعنى برهانى که در آن از مقدمات تجربى هم استفاده شده باشد گاهى چنین تصور مىشود که مشاهدهى مکرر دو پدیدهى متعاقب، دلیل علتبودن پدیدهى اول براى دوم است [و چنین قیاس را تنظیم مىکنند] «این پدیده مکررا متعاقب پدیدهى دیگر بوجود مىآید» ، «هر دو موجودى که به این صورت تحقق یابند اولى علت دومى است» ، «پس در مورد تجربه شده، پدیدهى اول، علت پدیدهى دوم است» .
ولى تقارن یا تعاقب، اعم از علیت است و نمىتوان آن را دلیل قطعى بر علیت دانستیعنى کبراى این قیاس، یقینى نیست. منطقیین در مقام بیان اعتبار قضایاى تجربى گفتهاند که تلازم دو پدیده، به طور دایم یا در اکثر موارد، نشانهى علیت و معلولیت آنهاست زیرا تقارن دایمى یا اکثرى به طور اتفاق، ممکن نیست. دربارهى این بیان باید گفت: اولا این قضیه که امر اتفاقى، دایمى و اکثرى نمىشود و به اصطلاح، قسر اکثرى و دایمى محال است احتیاج به اثبات دارد و ثانیا اثبات تلازم دایمى یا اکثرى دو پدیده، کارى قریب به محال است و هیچ آزمایشگرى نمىتواند ادعا کند که اکثر موارد تحقق دو پدیده را آزمایش کرده است.
همچنین گاهى براى تتمیم برهان از قاعدهى دیگرى استفاده مىشود که دو چیز همانند، آثار همانندى خواهند داشت (حکم الامثال فى ما یجوز و ما لا یجوز واحد) بنابراین، هنگامى که در موارد آزمایش شده پیدایش پدیدهاى را در شرایط خاصى ملاحظه کردیم خواهیم دانست که در موارد دیگرى هم که عینا همین شرایط، موجود باشد پدیدهى مزبور، تحقق خواهد یافت و بدین ترتیب، رابطهى علیت میان آنها کشف مىشود. ولى این قاعده هم چندان کارآیى عملى ندارد زیرا اثبات همانندى کامل دو وضعیت، کار آسانى نیست.
به نظر مىرسد تنها راه استفاده از تجربه براى اثبات قطعى رابطهى علیتبین دو پدیدهى معین این است که شرایط تحقق یک پدیده کنترل گردد و ملاحظه شود که با تغییر کدام یک از عوامل و شرایط مضبوط، پدیدهى مزبور دگرگون مىشود و با وجود چه شرایطى باقى مىماند... ولى در عین حال، اثبات این که علت مؤثر در پیدایش پدیده همان عوامل شناخته شده در محیط آزمایشگاه است و هیچ عامل نامحسوس و ناشناختهى دیگرى وجود ندارد بسیار مشکل و مشکلتر از آن، اثبات عامل انحصارى و جانشین ناپذیر است زیرا همواره چنین احتمالى وجود دارد که در شرایط دیگرى پدیدهى مورد نظر به وسیلهى عوامل دیگرى تحقق یابد... باید خاطر نشان کنیم که وجود احتمالات یاد شده که مانع از حصول یقین مضاعف نسبتبه قوانین علوم تجربى مىشود زیانى به یقینى بودن رابطهى علیت در میان موجودات مادى نمىزند زیرا با آزمایشهاى ساده هم مىتوان علیت ناقصه پدیدهى اول را نسبتبه پدیدهى دوم اثبات کرد. (45)
ولى به نظر مىرسد که اولا استاد مصباح از مدل جان استوارت میل بهره جسته است که اشکالات آن خواهد آمد، ثانیا مهم; نفى تصادف نسبى است و تصادف نسبى در علتهاى ناقصه امکان پذیر است.
شهید صدر در مشکل استقراء گفته بود سه پرسش اساسى در اینجا وجود دارد: 1. قانون سببیت عامه، 2. نفى تصادف، 3. اثبات سببیتخاصه در آینده.
ارسطو سببیت عامه را به عنوان اصل مسلم عقلى و فطرى بدون دخالت تجربه و دلیل مىپذیرد و براى اثبات سببیتخاصه در آینده از قاعده فلسفى مستقل از تجربه یعنى «انالحالات المتشابهة من الطبیعة تؤدى الى نتائج متماثلة» (46) کمک مىگیرد و اما براى نفى تصادف و اثبات سببیت میان دو رویداد آزمایش شده از قاعده عقلى بىنیاز از استقراء و تجربه مدد مىگیرد و آن عبارت است از «انالاتفاق او الصدفة لا یکون دائمیا او اکثریا» . (47) بنابراین دلیل استقراء به صورت قیاس استدلالى نتیجهبخش است صغراى قیاس، مشاهده تقارن پدیده الف و ب در دفعات متعدد است و کبراى قیاس نیز این است که هر پدیدهاى که دفعات متعدد تقارن داشته باشند یکى سبب دیگرى است زیرا اتفاق دائم الوقوع یا اکثرى الوقوع نیست. شهید صدر به مهمترین عنصر ارسطو در حل استقراء مىپردازد و مىگوید : اتفاقى و تصادفى در منطق ارسطو در مقابل لزوم است لزوم و ضرورت بر دو قسم منطقى و واقعى (خارجى) تقسیم مىشود; لزوم منطقى عبارت است از ارتباط میان دو قضیه یا دو دسته از قضایا که تفکیک آنها مستلزم تناقض است مانند تلازم میان اشکال هندسى اقلیدسى و احکام آن از جمله 180 درجه بودن زوایاى مثلث و اما لزوم واقعى عبارت است از رابطهى سببیت میان دو چیز مانند آتش و حرارت در اینجا فرض وجود آتش و نفى حرارت مستلزم تناقض نیست ولى در خارج لازم و ملزومند. تصادف یعنى نفى لزوم واقعى و منطقى که بر دو قسم است. تصادف مطلق و تصادف نسبى، تصادف مطلق نفى هر گونه سببیت و لزوم منطقى براى پدیدههاست و تصادف نسبى یعنى همزمانى دو رویداد بدون هیچ لزوم منطقى. قانون سببیت، تصادف مطلق را رد مىکند اما تصادف نسبى از نظر فلسفى محال نیست و منظور ارسطو از قاعدة الاتفاقى این است که تصادف نسبى تکرار پذیر نیست. شهید صدر این قاعده را عقلى و قبل از تجربى نمىداند و مىگوید ارسطو براى اولى بودن یا مبرهن بودن این قاعده دلیلى اقامه نکرده است و از طرفى نمىتوان این قاعده را پیشین دانست، زیرا عقل تکرار تصادف را محال نمىداند. (48)
شهید صدر هفت اعتراض به قانون تصادف نسبى ارسطو وارد مىسازد از جمله این که اگر قضیه «تصادف نسبى در ده تجربه پى در پى تکرار پذیر نیست» صادق باشد باید قضیه ملازم او یعنى این قضیه شرطیه که اگر تصادف نسبى در نه بار آزمایش واقع شود در دهمین بار حتما واقع نخواهد شد، نیز صادق باشد در حالى که طرفداران ارسطو این مطلب را نمىپذیرند و حال آن که اگر علم عقلى یقینى باشد به ناچار و به همان میزان قضیه ملازم او نیز یقینى خواهد بود. (49)
و همچنین اگر در آزمایش، اقتران الف و ب را مشاهده کردیم هیچ دلیلى نداریم که حتما الف علت ب استشاید پدیدهى که از آن غفلت داریم علتباشد. (50) و نیز علم ما به این که تصادف نسبى تکرار پذیر نیست موارد جمع تعدادى از احتمالات است. (51)
خلاصه سخن آن که قاعدهى تصادف نسبى ارسطو، علم عقلى و ما قبل تجربه نیست; زیرا در این صورت یا اولى است و یا ثانوى در هر دو صورت محمول براى موضوع ضرورت وح تمیت دارد و صرف ثبوت کفایت نمىکند حال اگر ضرورت ذاتى باشد این قضیه از قضایاى اولیه است و اگر ضرورت ناشى از سبب باشد قضیه ثانویه خواهد بود و هیچ کدام معنا ندارد زیرا پیام این قضیه این است که تصادف واقع نخواهد شد نه این که واقع نشدنش ضرورت داشته باشد. (52)
اشکال دیگر شهید صدر به ارسطو این است که ارسطو در اصل احتیاج دلیل استقرایى به اصول مسلمه سهگانه نیز به خطا رفته است وى در پایان کتاب ثابتخواهد کرد که نتیجهى استقراء بدون نیاز به اصول مسلمه پیشین، تعمیم پذیر است و اصول مسلمه سهگانه ارسطویى در پرتو استقراء ثابت مىگردند. (53)
نظریه مختار:
تا اینجا روشن شد که از دیدگاه ارسطوییان براى اثبات کلیت و ضرورت قضایاى مجرب از دو قیاس استثنایى و اقترانى استفاده مىشود:
الف: قیاس استثنایى که از دو مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است.
مقدمه 1. اگر این اثر اتفاقى باشد، دائما واکثرا حاصل نمىشود.
مقدمه 2. این اثر دائما یا اکثرا اتفاق مىافتد (به جهت تکرار مشاهده) .
نتیجه: بنابراین، اثر معین، اتفاقى نیست وعلتى دارد.
ب: قیاس اقترانى که از دو مقدمه و یک نتیجه تشکیل شده است.
مقدمه 1. تحقق این اثر معلول علتى است.
مقدمه 2. هیچ معلول از علتخود تخلف ناپذیر است.
نتیجه: این اثر از علتخود تخلف نمىکند و کلى و ضرورى است.
مبناى مقدمه اول قیاس استثنایى قاعده «الاتفاقى لا یکون دائمیا و لا اکثریا» مىباشد. که از نظر منطقى نه بدیهى است و نه مبرهن مىباشد و تنها جنبه استقرایى دارد.
در ضمن ادعاى دائمى بودن یک فرایند نیز ناصحیح است زیرا همه موارد تقارن دو پدیده، آزموده نشدهاند تا ادعاى دوام را استنباط کرد و همچنین ادعاى اکثرى بودن نیز نادرست است زیرا اگر رابطه طبیعتشىء و اثر ان، رابطه علت و معلولى باشد باید اثر ضرورى و دایمى باشد براى این که نمىتوان رابطه علت و معلولى را اکثرى و غیر دایمى در نظر گرفت .
علاوه بر این که حدود اکثرى نیز مشخص نیست از کجا مىتوان شناخت که اکثریت تقارن دو امر را آزمودهایم.
مقدمه دوم قیاس استثنایى که از طریق تکرار مشاهده حاصل گردیده نیز همان دو اشکال فوق را دارد زیرا همه موارد تقارن مشاهده نشده تا ادعاى دائمیت صحیح باشد و معیارى نیز براى تعیین اکثریت در دست نداریم و همچنین اساس این مقدمه نیز مبتنى بر استقراء است .
اشکال دیگر بر نتیجه قیاس استثنایى این استبر فرض صحت این قیاس تنها مىتوان این نتیجه را گرفت که آن اثر لازمهى شىء است نه این که لازمه طبیعتشىء است; یعنى چه بسا طبیعتشىء همراه با مقارنات خارجى مستلزم آن اثر باشد بنابراین براى انتساب اثر به طبیعتشىء باید دلیل دیگرى آورد.
استدلال خواجه طوسى (54) نیز مبنى بر نفى سببیت از جسمیتسقمونیا وجارى مجراى آن و اثبات سببیتبراى ماهیتسقمونیا ناتمام است زیرا با نفى سببیت جسمیت نمىتوان سببیت طبیعت را استنتاج کرد براى این که چه بسا طبیعتسقمونیا با مقارنات خارجى، سببیت اثر را به عهده گیرند مقارناتى که از نظر مشاهدهگر مغفول مانده باشد.
پىنوشتها:
1. عبدالرحمن بدوى، افلاطون، ص 140.
2. مجموعه آثار افلاطون، رساله جمهورى و رساله فیدو.
3. ضیاء موحد، درآمدى به منطق جدید، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص 124 125; ریچارد جفرى، قلمرو و مرزهاى منطق صورى، پرویز پیر، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ص 76 78 ; غلامحسین مصاحب، مدخل منطق صورت، اننتشارات حکمت، ص 513.
4. علم شناسى فلسفى، ترجمه عبدالکریم سروش، پژوهشگاه علوم انسانى، تهران ، ص 231 232.
5. برتراند راسل، مسائل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ سوم، ص 87.
6. ردلف کارناپ، مقدمهاى بر فلسفه علم، ترجمه یوسف عفیفى، ص 41.
7. کارل ریموند پوپر، منطق اکتشاف علمى، ترجمه احمد آرام، ص 31 32.
8. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 14.
9. همان، ص 2417.
10. همان، ص 25 27.
11. منطق ارسطو، الجزء الاول، تحقیق عبدالرحمن بدوى، بیروت، دارالقلم.
12. المنطقیات للفارابى، المجلد الاول، النصوص المنطقیة، تحقیق محمد تقى دانش پژوه، منشورات مکتبة آیة الله المرعشى النجفى، ص 271; ونیز المجلد الثانى، ص 528.
13. همان، ج2، ص 174.
14. ابن سینا، شرح الاشارات والتنبیهات، الجزء الاول فى المنطق، صص231 233.
15. همان، ص 230.
16. برهان منطق شفاء، تحقیق ابوالعلاء عفیفى (قاهره1956)، صص95 96.
17. ابن سینا، دانش نامه علائى، تصحیح احمد خراسانى، کتابخانه فارابى1360، ص 49.
18. شرح الاشارات: 1/217 و نیز ر.ک: التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، ص 68.
19. ابوحامد الغزالى، محک النظر، رفیق العجم، دارالفکر اللبنانى، ص 112.
20. همو، معیار العلم فى فن المنطق، دکتر على بوملهم، دار مکتبة الهلال بیروت، ص 133.
21. همان، ص 134.
22. قطب الدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، ص 129.
23. اساس الاقتباس، تصحیح مدرس رضوى، دانشگاه تهران1361، ص 373 374.
24. قطب الدین الرازی، شرح المطالع فی المنطق، قم گذرخان، ص...
25. ابن سینا، النجاة، چاپ مصر، ص 61.
26. عمر بن سهلان ساوى، التبصرة، به کوشش محمد تقى دانش پژوه ، تهران 1337 و البصائر النصیریة فی علم المنطق، تعلیق رفیق العجم، دارالفکر لبنان، ص 211.
27. قطب الدین شیرازى، درة التاج ، سید محمد مشکوة، انتشارات حکمت، ص 154.
28. بهمنیار، التحصیل، تصحیح مرتضى مطهرى، دانشگاه تهران، ص 96.
29. علامه حلى، القواعد الجلیة فی شرح الرسالة الشمسیة ، حسون تبریزیان، ص 395.
30. شمس الدین محمد شهرزورى، شرح حکمة الاشراق، تصحیح حسن...
31. منطق نوین، ص 121.
32. محمد رضا مظفر، المنطق، جزء دوم، مبحث استقراء و جزء سوم مبحث مبادى اقیسه، تجربیات.
33. محمد حسین طباطبایى، نهایة الحکمة، الفصل الثالث عشر، ص 262.
34. شهید مرتضى مطهرى، شرح مبسوط منظومه: 3/367361 (با اندکى تصرف و تلخیص) .
35. همان، ص 368.
36. همان، ص 369 370.
37. همان، ص 377.
38. اصول فلسفه و روش رئالیسم: 2/103 104، انتشارات صدرا.
39. همان، ص 104.
40. استاد جعفر سبحانى، نظریة المعرفة، صص161 171 (با تلخیص) .
41. عبد الله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، ص 258.
42. همان مدرک، ص 257.
43. آموزش فلسفه: 1/101100.
44.همان، ص 110 111.
45. آموزش فلسفه: 2/48 50.
46. المنطق، جزء دوم، مبحث استقراء و جزء سوم مبحث مبادى اقیسه، تجربیات.
47. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 27 28.
48. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 36 38.
49. الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 64 65.
50. همان، ص 63. 51. همان، ص 62.
52. همان، ص 59 60. 53. همان، ص ...
54. اساس الاقتباس، ص 373.