آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در شماره‏ى قبل به مناسبت‏سال پربرکت امام على علیه السلام بحثى داشتیم درباره براهین وجود شناختى و جهان شناختى در نهج البلاغه، ارتباط این بحث، با سلسله مقالات حق و باطل معلوم بود. خداوند، حق مطلق است. بر وجود حق مطلق، براهینى اقامه کرده‏اند. مى‏خواستیم ببینیم در زمینه‏ى براهین وجود حق مطلق، از نهج البلاغه چه استفاده‏هایى مى‏شود؟ اکنون در آغاز سال جدید، مى‏پردازیم به بحث درباره‏ى حق و تکلیف از دیدگاه نهج البلاغه تا بدرقه‏اى باشد از این سال پر برکت و با میمنت.
اگر کسى اعتقادى به حق و باطل نداشته باشد، اعتقادى به حق و تکلیف هم ندارد. حق و باطل، از مقوله‏ى مسایل عقل نظرى و حق و تکلیف، از مقوله‏ى مسایل عقل عملى است. مسایل عقل نظرى زیر بنا و شالوده‏ى مسایل عقل عملى است. مسایل عقل نظرى بر محور «است‏» و «نیست‏» ومسایل عقل عملى بر محور «باید» و «نباید» مى‏چرخد. «است‏» و «نیست‏» هم به «هست‏» و «نیست‏» برمى‏گردد. تا چیزهایى نباشد و ذهن، تصورى برایش فراهم نشود و میان آنها به مقایسه و سنجش نپردازد، حکم به «است‏» برایش حاصل نمى‏شود و اما «نیست‏» عدم حکم است و به هر حال، تابع «است‏» مى‏باشد. (1) طبعا بحث‏حق و تکلیف، متفرع است‏بر بحث‏حق و باطل. تقابل حق و باطل، تقابل وجود و عدم یا تقابل بود و نبود و به عبارت دیگر، تقابل نقیضین است که نه با هم جمع و نه با هم رفع مى‏شوند. ولى حق و تکلیف، آن‏گونه که حق و باطل، از هم گریزانند، از هم گریزان نیستند و با یکدیگر تعارض ندارند. هر کجا حقى باشد، در مقابل آن، تکلیفى و هر کجا تکلیفى باشد، در مقابل آن، حقى است. اگر چنین نباشد، جعل حق یا تکلیف بیهوده است. اگر در نظام خانواده، شوهر مکلف است که به زن نفقه بدهد و به قانون: «عاشروهن بالمعروف‏» (2) با او حسن معاشرت داشته باشد، زن نیز حق نفقه وحسن معاشرت دارد. نه این حق، بدون آن تکلیف و نه این تکلیف، بدون آن حق، معنى و مصداقى پیدا مى‏کند، هر کدام بدون دیگرى، لغو و عبث و بیهوده است.
جالب این است که نوع افرادى که حقى پیدا مى‏کنند، تکلیفى هم دارند. اگر زن، حق نفقه و حسن معاشرت دارد، مکلف به تمکین است و اگر مرد، مکلف به انفاق و حسن معاشرت است، بر زن، حق تمکین دارد.
اگر زن فقط مکلف به تمکین و شوهر فقط محق باشد، عبث و لغو و بیهوده است; چنان که اگر مرد، فقط مکلف به انفاق وحسن معاشرت باشد وحق تمکین برایش اعتبار نشود، باز هم عبث و بیهوده است. نظام عدل و انصاف، اقتضا دارد که در این‏گونه موارد، علاوه بر این که در برابر هر حقى، تکلیفى و در برابر هر تکلیفى، حقى است، هر مکلفى به اندازه‏ى تکلیفش، محق و به اندازه‏ى حقش، مکلف باشد.
البته چنین نیست که هر کس یا هر چیز محق باشد، مکلف هم باشد. کودکان تا به سن بلوغ نرسیده‏اند داراى حقند، نه تکلیف. مگر این‏که بگوییم: بالقوه، مکلفند. بلکه براى مکلف بودن، بلوغ تنها کافى نیست. دیوانگان حقوقى دارند، ولى مکلف نیستند. اشخاص سفیه و آنهایى که رشد فکرى ندارند، برخى از تکالیف را ندارند; ولى در عین حال حقوقى دارند که باید ادا شود.
پس معلوم مى‏شود حق داشتن، ملازم با تکلیف داشتن نیست; مردگان حقوقى دارند.حق آنهاست که اگر مسلمان باشند، آنها را غسل دهند و کفن کنند و برایشان نماز گزارند و در قبرستان مسلمین به خاک سپارند و وصى به وصایاى آنها عمل کند و پسر بزرگتر، نماز و روزه‏ى آنها را قضا نماید و زوجه، عده‏ى وفات، نگاه دارد; ولى تکلیفى ندارند. حیوانات هم حقوقى دارند; ولى تکلیفى ندارند. بلکه نباتات وجمادات هم بدون این که مکلف باشند، محقند.
وراث میت، حق ارث دارند. آنها حق دارند که پس از اداى دین و انجام وصایاى شرعى مورث، اموالش را تقسیم کنند. پسر بزرگتر که مکلف به قضاى نماز و روزه‏ى پدر است، حق حبوه (3) دارد. اینجا حق و تکلیف باهمند; ولى در سایر موارد ارث، چنین نیست.
اصالت‏حق یا تکلیف در زمینه‏ى حق و تکلیف، مسایل متعددى مطرح است که خلاصه‏ى آنها بدین قرار است:
1. حق و تکلیف از مسایل عقل عملى و حق و باطل در حوزه‏ى عقل نظرى است.
2. رابطه‏ى حق و تکلیف با رابطه‏ى حق و باطل فرق دارد.
3. حق، باطل را دفع مى‏کند، ولى حق ، تکلیف را دفع نمى‏کند، بلکه حق و تکلیف بر محور حق مى‏چرخند.
4. در برابر هر حقى، تکلیفى و در برابر هر تکلیفى، حقى است.
5. لازم نیست هر محقى مکلف باشد.
6. آیا اصالت را باید به حق داد یا تکلیف؟
نگارنده در جاهاى دیگر (4) درباره‏ى پنج مساله‏ى اول، توضیحاتى داده و در اینجا قصد تکرار آنها را ندارد. آنچه در اینجا مورد نظر است، مساله‏ى اخیر است. طرح این مساله از ناحیه‏ى طرفداران سکولاریسم است. آنها ادعا مى‏کنند که ادیان آسمانى همواره سعى کرده‏اند بار تکلیف را بر دوش انسانها بگذارند، بدون این‏که به آنها حقى بدهند یا براى آنها حقى قایل باشند. حتى مى‏گویند: «رسالة الحقوق‏» امام سجاد علیه السلام هم در حقیقت «رسالة التکلیف‏» است.
قرآن هم در مواردى اندک به بیان حقوق پرداخته، اما از تکالیف، بسیار سخن گفته است. به عقیده‏ى آنها، انسان مدرن حق‏گرا و تکلیف‏گریز است; حال آن‏که انسان سنتى تکلیف‏گرا وحق‏گریز بوده است. ادیان الهى هم با سیره و روش انسان سنتى هماهنگى داشته‏اند، نه با سیره و روش انسان مدرن و مترقى امروز.
این سخنان پر زرق و برق و عوام فریب، براى بشریت کنونى ضایعات بسیار دارد. بشرى که فقط خود را محق و ذى‏حق بداند و براى خود، تکلیف و مسئولیتى قایل نباشد، براى سایر افراد همنوع خود بسیار مضر و خطرناک است. حیوانات درنده خود را محق مى‏دانند که حیوانات ضعیف را بدرند و بخورند و شکم خود را سیر کنند، ولى در برابر آنها تکلیفى براى خود قایل نیستند و از کشتن آنها بار مسئولیتى بر دوش خود احساس نمى‏کنند. نظیر حقى که همه‏ى حیوانات براى خود از طبیعت قایلند و براى استفاده از مواهب طبیعى هیچ‏گونه محدودیتى براى خود قایل نیستند. انسان نیز در استفاده از حیوانات و نباتات و آب و خاک و هوا و معادن و کرات آسمانى، خود را ذى‏حق مى‏داند و البته همین‏طور است. انسان حق استخدام دارد. مانعى نیست که مخلوقات دیگر را به خدمت‏خویش گمارد، بلکه حق دارد از خدمات افراد همنوع خود نیز استفاده کند; ولى آیا هیچ‏گونه تکلیف و مسئولیتى ندارد؟ اگر بگوییم: حیوانات تکلیف و مسئولیتى ندارند، خطرى متوجه نظام حکیمانه‏ى طبیعت و خلقت نمى‏شود. تنازع بقایى که به طور محدود، بر حیوانات حاکم است، به بقاى نظام، بلکه به بقاى خود حیوانات ضررى نزده است.هر حیوانى به اندازه‏ى لزوم، نیروى دفاع و مخفى‏کارى و گریز از خطر دارد و هیچ حیوانى بیشتر از سیر کردن شکم و رفع نیاز اولیه‏ى خود، حرص و آز ندارد. با سیر کردن شکم آرام مى‏گیرد و با یافتن پناهگاهى به خواب خوش فرو مى‏رود و با یافتن جفت‏خویش به تولید نسل مى‏پردازد; ولى آیا انسان هم چنین است؟ آیا اگر انسان شکم خود را سیر کند و غریزه‏ى بقاى نسل را ارضا نماید و براى خواب واستراحت، سرپناهى بیابد، آرام مى‏گیرد؟
آن شنیدستم که در صحراى غور بار سالارى بیفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور اگر انسان هم به همان حدى که حیوانات، قانعند، قانع بود و حرص و آز و طول امل و پیروى هواى نفس، گریبانگیرش نبود، هیچ‏گونه نیازى به تکلیف و مسئولیت نداشت.
به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتباع الهوى وطول الامل، فاما اتباع الهوى فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسى الاخرة‏» . (5) «ترسناک‏ترین چیزى که بر شما بیم دارم، دو چیز است: پیروى هواى نفس و درازى آرزو. اما پیروى هواى نفس، آدمى را از حق، باز مى‏دارد و اما درازى آرزو، آخرت را به فراموشى مى‏سپارد» .
تنها فرق انسان وحیوان در بخردى وبى‏خردى نیست. هر چند این‏که بخرد است، نابخردى مى‏کند و آن‏که بى‏خرد است، در چارچوب غرایز نفسانى خود، حساب و کتابى دارد و به خود و همنوع خود ضرر نمى‏زند. ولى این انسان، هنگامى که نابخردى مى‏کند، هم به خود ضرر مى‏زند و هم به همنوع خود. سوداگران و تولید کنندگان موادمخدر، نه سعادت و سلامت‏خود را ارج مى‏نهند، نه سعادت و سلامت همنوعان خود را. اما آیا حیوانات هم چنین خسارت بزرگى به خود و همنوعان خود، وارد مى‏کنند؟ !
فرق مهم انسان وحیوان، در همان دو چیزى است که امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان مخوفترین دامهاى خطر براى انسانها مطرح کرده است: پیروى هواى نفس و درازى آرزو.
حیوانات در دام چنین خطرهایى گرفتار نیستند و هرگز گرفتار نمى‏شوند. آنها نه مغلوب هواى نفسند و نه اسیر آرزوها. بنابراین، هرگز از حد و مرز غریزى و طبیعى خود خارج نمى‏شوند و حقوق همنوعان خود را زیر پا نمى‏گذارند و به همان حد متوسطى که نیاز دارند، راضى و قانعند.
بیچاره خر، ار چه بى‏تمیز است چون بار کشد همى عزیز است گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار گروهى از سپاهیان کوفه مى‏خواستند به خوارج ملحق شوند; ولى از امیرالمؤمنین علیه السلام بیمناک بودند.
حضرت، یکى از یاران خود را فرستاد، تا معلوم کند که آنها در چه حالند؟ او ماموریت‏خود را انجام داد و بازگشت و گزارش داد که رفته‏اند.
حضرت آنها را نفرین کرد و اعلام داشت که هرگاه نیزه‏ها به سوى ایشان راست‏شود و شمشیرها بر کاسه‏ى سرهایشان فرود آید، از کردار زشت‏خود، پشیمان مى‏شوند. آنها اسیر اغواى شیطان شدند و از لشکر مسلمانان، گریختند و به دشمن پیوستند; ولى شیطان هم که خود سردمدار تکلیف گریزان است‏سرانجام از آنها بیزارى مى‏جوید و از آنها فاصله مى‏گیرد.
سپس فرمود:
«فحسبهم بخروجهم من الهدى وارتکاسهم فی الضلال والعمى وصدهم عن الحق وجماحهم فی التیه‏» . (6) «آنان را همین بس که از راه هدایت‏بیرون و در کورى و گمراهى، سرنگون و از حق، روى گردان شدند و در وادى ضلالت، به سرکشى پرداختند» .
معادن دین و کوههاى استوار زمین
حضرتش برخى از انسانها را به عنوان معادن دین و اوتاد زمین معرفى کرده است.
چه کسى مى‏تواند چراغ تاریکیها و کشاف تیرگیها و کلید مبهمات و دفع کننده‏ى شبهات و اشکالات و دلیل و راهنماى بیابانها باشد؟ اوصاف او در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام به شرح زیر مطرح شده است:
«قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، یصف الحق ویعمل به‏» . (7) «نفس خود را به عدالت، ملزم ساخته و نخستین نشانه‏ى عدالتش این است که هوا و هوس را از نفس خود، طرد کرده است. حق را مى‏ستاید و بدان عمل مى‏کند» .
آرى همین‏هایند که گویا گوهر گرانمایه‏ى دینند و همچون کوهى ستبر و استوار، زمین و اهل آن را از انحراف و انحطاط و لغزش، حفظ مى‏کنند.
دانشمند دروغین
آن که در پى قرائت‏هاى بى‏پایه و بى مایه از دین است، تا کتاب خدا را به راى خود تفسیر و تحریف کند وحق را آن گونه که دل خواه اوست، تغییر دهد، همان است که مولا در وصف او فرموده است:
«و آخر قد تسمى عالما و لیس به‏» .
دیگرى کسى است که نام عالم بر خود نهد و عالم نیست.
درباره این دانشمند قلابى مى‏فرماید:
«قد حمل الکتاب على آرائه وعطف الحق على اهوائه‏» . (8) «کتاب خدا را بر طبق آراى خویش تفسیر کند وحق را بر هواهاى نفسانى خود منعطف سازد» .
او که به صورت، انسان و به قلب و باطن، حیوان است (9) ; ولى حیوان بى حد و مرز، همان است که حضرت درباره‏اش مى‏فرماید:
«لا یعرف باب الهدى فیتبعه ولا باب‏العمى فیصد عنه، فذلک میت الاحیاء» . (10) «نه راه رستگارى و هدایت را مى‏شناسد، تا در آن، راه رود و نه باب کورى وگمراهى را، تا از آن، باز گردد. او مرده‏اى در میان زندگان است‏» .
حیوانات، در عین این‏که حیوانند، ولى افسار گسیخته نیستند. عالم آنها، عالم محدودى است که از آن فراتر نمى‏روند. تکامل آنها هم محدود است و به همین جهت، تکالیف آنها از چارچوب غرایز آنها خارج نیست.
استدلال و استنتاج
از مطالبى که از نهج البلاغه نقل شد، به دست آمد که بزرگ‏ترین بدبختى انسان، صد از حق است. عامل بازدارنده‏ى از حق و عدل، هواهاى نفسانى است. وظیفه‏ى انسان است که باب کورى و ضلالت را صد کند و پیرو راه سعادت و هدایت‏باشد.
منظور حضرت از حق، در جملاتى که نقل شد، چیست؟ آیا منظور همان حقى است که در برابر باطل است، یا منظور، حقى است که در بسیارى از موارد، همراه و ملازم تکلیف است؟
به نظر مى‏رسد که منظور، دومى است; چرا که معلوم نیست پیروان هواى نفس به مرحله‏اى از انحطاط رسیده باشند که در اعماق دل، حقیقت را انکار کنند و اعتقاد به باطل را جایگزین آن سازند. هر چند ممکن است عاقبت آنها چنین باشد. چنان که قرآن مى‏فرماید:
«ثم کان عاقبة الذین اساؤوا السواى ان کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤون‏» . (11) «عاقبت کسانى که کردار زشت پیشه کرده‏اند، این است که آیات خدا را تکذیب واستهزا کنند» .
ولى قدر مسلم این است که پیروى هواهاى نفسانى موجب ضایع شدن حقوق و به دنبال آن، پایمال شدن تکالیف مى‏شود.
این نکته را از جمله‏ى «قد الزم نفسه العدل‏» نیز که حضرت، آن را نخستین گام به سوى طرد هواى نفس و ستایش حق و عمل به آن، شناخته، مى‏توان استفاده کرد.
از اینجا استفاده مى‏شود که اصالت‏با حق است، نه با تکلیف. از دیدگاه حضرت چنان‏که از جمله‏ى «یصف الحق‏ویعمل به‏» استفاده مى‏شود اصل، عمل به حق است. اگر حقى نبود یا اگر حقى بود، ولى عمل به آن، لازم نبود، تکلیفى هم نبود.
انسان موجودى است کمال طلب، کمال طلبى او در ابعاد مختلف مادى و معنوى حد و مرزى نمى‏شناسد. اگر او را کمال طلب، نیافریده بودند، این همه به او حقوق نمى‏دادند. کمال جویى حیوانات، محدود است. به همین جهت، حقوق آنها هم محدود است. ارتباط حق و کمال‏جویى ارتباطى محکم و ناگسستنى است. هر چه کمال طلبى افزون‏تر مى‏شود، بر کمیت و کیفیت‏حقوق افزوده‏تر مى‏شود. کمال‏جویى انسان بى‏نهایت است. هر گامى که به سوى کمال برمى‏دارد، به خاطر حقى است که بر او داده شده و خود مقدمه گام بعدى و حقى دیگر است. اگر در قرآن کریم، مساله‏ى تکریم بنى آدم و برترى آنها بر موجوداتى بسیار و محمول بودن در خشکى و دریا مطرح نمى‏شد (12) و به آنها هشدار داده نشده بود که مى‏توانند با قدرت و مکنت، اقطار زمین و آسمان را تحت نفوذ و سیطره‏ى خود در آورند (13) ، سخن از حقوق بیکران آنها گفتن بیهوده بود. اگر حقوقى داشت در حد جمادات و نباتات یا حداکثر حیوانات بود.
پس لازمه‏ى تکامل و پویندگى، داشتن حقوق است و لازمه‏ى داشتن حقوق، تکلیف و مسئولیت است.
بنابراین، اصالت‏با حق است، نه با تکلیف. حق، اصلى و تکلیف، تبعى است. به همین جهت است که حضرت، از ضایع شدن حقوق که مقدمه‏ى ضایع شدن تکلیف است، بیمناک است و بیشترین خطر را از ناحیه‏ى ضایع شدن حقوق، احساس مى‏کند.
نباید دین خدا و رهبران الهى را متهم کرد که پیامشان بر مذاق انسان مدرن، ناخوشایند است. اگر چنین است، چرا اکثریت قاطع انسانهاى مدرن، روى به سوى دین دارند؟ چرا انسان مدرن، مدرنیته را مانع دیندارى نمى‏شناسد؟ آهنگ تکریم و تفضیل بنى آدم را قرآن سرداده است‏یا مکاتب الحادى و مادى؟ خدا به مردم گفته است: حق شماست که اقطار آسمانها و زمین را تحت نفوذ و سیطره‏ى خود درآورید یا بت‏هاى مصنوع و ایدئولوژى‏هاى مسموم؟ اگر خداوند این همه به انسان، مقام و منصب نمى‏داد و به او اعلام نمى‏کرد که: «خلق لکم ما فى الارض جمیعا» (14) یک کلمه درباره‏ى تکالیفش سخن نمى‏گفت و عالم او را هم با نظامى مانند نظام عالم حیوانات و جمادات، تدبیر و تنظیم و اداره مى‏کرد، تا همچون نباتات بروید و بپژمرد یا همچون حیوانات، زاده شود و بمیرد، ولى نوعش با تعاقب و تسلسل افراد، محفوظ بماند. در این صورت، نه نیازى به دین بود و نه نیازى به طرح مساله‏ى حق و تکلیف و نه ضرورتى براى مهار کردن بى‏بند و بارى‏ها و افسار گسیختگى‏ها و جلوگیرى از تجاوز به حقوق این و آن.
انسان کنونى زمزمه‏هاى شوم الحاد را بسیار مى‏شنود و مظاهر ضد خدا و دین را بسیار مى‏بیند و وسایل هوا و هوس را تا چشمش کار مى‏کند، برایش فراهم کرده‏اند، تا خدا و آخرت را از یادش ببرند و از او عنصرى ملحد و منکر بسازند; ولى در عین حال، دل به سوى دین و رو به سوى خدا دارد و مى‏کوشد که موانع را خنثى کند، چرا؟
دلیل آن، روشن است. انسان‏ها با خدا و پیامبران، رابطه‏اى کهن دارند. سخن انبیا بر دلشان مى‏نشیند و سخن ملحدان، از گوشهایشان تجاوز نمى‏کند. این ارتباط، ناگسستنى است. اگر بشریت، احساس کرده بود که قصد انبیا توهین و خوار و فرومایه کردن است، دل به آنها نمى‏داد و اگر چند صباحى دل مى‏داد، سرانجام پیشانیش به سنگ مى‏خورد و باز مى‏گشت.
آرى هدف انبیا تکریم و تفضیل انسان‏ها بوده و در این راه، چیزى کم نگذاشته و حقى از انسان ضایع نکرده‏اند، تکالیف به خاطر حفظ حقوق بود. اگر تکالیفى نبود، همه‏ى حقوق، ضایع و پایمال مى‏شد. براى حفظ حقوق، باید تکالیف را ارج نهاد.
پى‏نوشت‏ها:
1.مرحوم علامه طباطبایى مى‏گوید: «مفهوم... «است‏» ... فعل خارجى نفس است که با واقعیت‏خارجى خود در ذهن، میان دو مفهوم ذهنى... موجود مى‏باشد و چون نسبت میان موضوع ومحمول است، وجودش همان وجود آنهاست. از یک‏سو از اقعیت‏خارج حکایت مى‏کند و از یک‏سو خودش در ذهن یک واقعیت مستقل دارد که مى‏توان خودش را محکى عنه قرار داد. از این جهت، ذهن به آسانى مى‏تواند از این پدیده که فعل خودش مى‏باشد، مفهوم‏گیرى نموده و او را ... با یک صورت ادراکى حکایت نماید و مفهوم «نیست‏» به واسطه‏ى یک اشتباه و خطاى اضطرارى که دامنگیر ذهن مى‏شود، از حکم ایجابى «است‏» گرفته مى‏شود. او نیز مانند حکم ایجابى ماهیت نیست، ولى از ماهیت گرفته شده‏» . (اصول فلسفه و روش رئالیسم: 2/57و 58) .
آنچه در متن آمده، با بیان ایشان منافات ندارد. بیان ایشان ناظر به این است که ادراک وجود و عدم یا تصور هستى و نیستى از کجا پدید آمده و بیان متن ناظر به این است که تا واقعیتها یا حداقل واقعیتى چون «من انسانى‏» محقق نشود، نوبت‏به است و نیست و باید و نباید نمى‏رسد.
2.نساء/19.
3. محقق حلى مى‏فرماید: لباس تن و انگشترى و شمشیر و قرآن میت‏به پسر بزرگتر داده مى‏شود و بر اوست که نماز و روزه‏ى پدر را قضا کند. مشروط به این‏که سفیه و فاسد الراى نباشد و میت داراى مال دیگرى باشد (نگاه کنید به شرایع الاسلام، کتاب ارث، مقصد 1، مساله 3) .
4. رجوع شود به مقاله حق و تکلیف از کتاب «تاملات کلامى‏» و مقاله‏ى حق و تکلیف از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام که در اندیشه نامه‏ى آن بزرگوار به چاپ خواهد رسید.
5. نهج البلاغه، خطبه 42.
6.همان، خطبه‏ى 181.
7.همان، خطبه‏ى 87.
8. همان.
9. همان.
10. فالصورة صورة انسان والقلب قلب حیوان (از همان خطبه) .
11. روم/10.
12. «و لقد کرمنا بنى آدم وحملناهم فی البر والبحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (اسراء/70) .
13. «یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان‏» (الرحمن/33) .
14. بقره/29.

تبلیغات