آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در اینجا براى تکمیل سیر تاریخى مسئله عالم واسطه، نظرى اجمالى به اندیشه‏هاى برخى فیلسوفان پس از رنسانس مى‏افکنیم. درست است که پس از رنسانس هستى‏شناسى به معناى سنتى آن، اغلب محور اصلى مباحث فلسفى فیلسوفان را تشکیل نمى‏داد لیکن برخى دیدگاههاى هستى شناختى و یا حتى نظام پردازى‏هاى هستى شناختى برخى از فیلسوفان را نباید از نظر دور داشت. و از همین زاویه است که مى‏توان نظر این طبقه از فلاسفه جدید را در مورد عالم واسطه جویا شد.
دکارت (Descartes) به عنوان پایه‏گذار تفکر فلسفى نوین معتقد به سه جوهر در عالم است. این سه جوهر عبارتند از: خدا، جوهر متفکر و جوهر جسمانى. خداوند علت دو جوهر متفکر و جسمانى است. (1)
دکارت بین جوهر الهى و دو جوهر متفکر وجسمانى، اشاره به وجود واسطه‏اى نکرده است.
مرکب از جوهرهایى به نام موناد (M onad) است.مونادها بعد ندارند، موناد عالى و برین، خداوند است و غیر از خداوند جهان انباشته از موناد است که درجه‏ى ادراک وشعور آنها با هم فرق مى‏کنند. مونادها جمادات، گیاهان و... را تشکیل مى‏دهند. لایب نیتز در عین حال که به مخلوقاتى شریف و برتر از انسان که به خدا نزدیکترند، اشاره مى‏کند لیکن در مورد عالم واسطه‏اى بین موناد برین الهى ومونادهاى تشکیل دهنده‏ى جهان طبیعت، که مرتبه‏اى واسطه باشد، اشاره نکرده است. (2) به نظر مى‏رسد مالبرانش (alebranche) را نیز بتوان همگام با دکارت و لایب نیتز دانست.
اسپینوزا (Spinoza) تنها به یک جوهر معتقد است که داراى صفات وحالات است، جوهر امرى واجب الوجود، نامتناهى و تجزیه ناپذیر است و داراى دو صفت اساسى مى‏باشد که عبارتند از «فکر» و «بعد» ; هر یک از این صفات داراى حالاتى هستند که به طور مستقیم بر آنهاعارض مى‏شوند. حالات مستقیم صفت فکر عبارتند از عقل یا تعقل، قدرتى که به صورت فعال نمایان است، اراده و... حالات مستقیم صفت‏بعد نیز عبارتند از حرکت و حرکت و سکون (حالات گوناگون جسم در حال حرکت) اینحالات به نوبه‏ى خود عالم موجودات کثیر، اعم از جاندار و بى‏جان را تشکیل مى‏دهند. (3) به نظر مى‏رسد بتوان گفت که در نظر اسپینوزا عالم واسطه و مرتبه حد وسط بین جوهر نامتناهى و عالم طبیعت همانا صفات اساسى جوهر مى‏باشد. لیکن این صفات یا بعد محض است و یا فکر محض و به عبارتى یا مادى محض است و یا مجرد محض‏» ، پس عالم واسطه اسپینوزا از حالت نیمه مجرد بودن خالى است و چنان نیست که هم اوصاف مادى و هم غیر مادى را داشته باشد.
هگل (Hegel) (1770-1831) معتقد است که آنچه عقلى است واقعى است و آنچه واقعى است عقلى است. به عبارت دیگر: چیزها همان اندیشه‏ها و اندیشه‏ها همان چیزها هستند. هر چیزى را فرض کنیم چیزى جز کلیات و تصورات نیست. مثلا یک سنگ چیزى جز مجموعه‏اى از کلیات از قبیل سفیدى، سختى، جوهر و... نمى‏باشد. پس براى تبیین هستى کافى است که ما به رابطه‏ى منطقى و استنتاجى مقولات و کلیات بپردازیم چرا که این مقولات، قالبهاى محض ذهنى نیستند بلکه انحاء وجود و مراحل ایجاد اشیا مى‏باشند. بر این اساس هگل در تبیین و تفسیر پیدایى موجودات و روند هستى نخست از مقولات مجرد و محض شروع مى‏کند مانند هستى، نیستى، شدن و... و این روند را تا مرحله‏ى وجود طبیعى و عالم طبیعت ادامه مى‏دهد و به مقولات مکان، زمان، ماده و یا سفیدى، سختى و... مى‏رسد. به تعبیر دیگر: مطلق یا امر مطلق در صیرورت خود و فرایند دیالکتیک به مکان و زمان و ماده مبدل مى‏گردد و این مرتبه را تعین مى‏دهد.
نظر هگل این است که در جریان شکل‏گیرى موجودات ما از مقولات محض که کلیات محض بوده و داراى عمومیت‏بر تمام موجودات و یا اکثر آنها مى‏باشند وغیر حسى هستند مانند مقولات هستى، نیستى و... مقولات و کلیاتى را که تنها بر برخى موجودات قابل صدق بوده و محسوس مى‏باشند، استنتاج مى‏کنیم. وبى‏واسطه از معقول، محسوس را به دست مى‏آوریم. به بیان دیگر: مطلق، در صیرورت خود از مرتبه و جایگاه عقلى و محض خود، بى‏واسطه جهان محسوس را متعین مى‏سازد و به ظهور مى‏رساند. (4) بر این اساس باید گفت از نظر هگل واسطه‏اى بین عالم معقول محض و عالم محسوس وجود ندارد. و محسوسات به نحو بى‏واسطه حاصل و لازمه‏ى عالم معقولات هستند. آلفرد نورث وایتهد (A.N.Whitehead) (1861-948، فیلسوف انگلیسى نیز داراى آراى هستى شناختى ویژه خود است.
به طور کلى از نظر وایتهد مى‏توان هستى را در سه مرتبه یا سه نوع دسته‏بندى کرد: 1. هستى خدا، 2. موجودات ابدى، 3. موجودات واقعى. موجودات واقعى و اشیاى ابدى لازم و ملزوم یکدیگر هستند. موجودات واقعى جداى از اشیاى ابدى ادراک نمى‏شوند. اشیاى ابدى انرژیها و قواى محض جهان هستى را تشکیل مى‏دهند. اشیاى ابدى به طور ساده جنبه‏هاى پدیده‏هاى واقعى را تشکیل مى‏دهند و آنها را مجسم مى‏سازند و داراى نوعى رابطه‏ى على و معلولى نسبت‏به آنها مى‏باشند. اشیاى ابدى انواع عینى، صورت ریاضى افلاطونى تلقى مى‏شوند. آنها به عنوان واسطه و میانجى با جهان در ارتباطند (5) (البته لازم به ذکر است که برخى دیگر معتقدند که اشیاى ابدى وایتهد شبیه مثل افلاطونى هستند نه صور ریاضى افلاطونى. (6) با توجه به این دیدگاهها باید پذیرفت که وایتهد نیز در نظام خود قایل به وجود واسطه بین خدا و طبیعت است. لیکن این واسطه بنابه نظرى، حالت مجرد مادى دارد و یا بنا به نظرى دیگر کاملا مجرد و غیر مادى است.
عالم واسطه در منظر شیخ اشراق
عالم واسطه از نظر شیخ اشراق همان عالم مثال است. به نظر مى‏رسد بتوان گفت که اولین فیلسوفى که در تاریخ فلسفه به طور مشخص و دقیق، توجه خود را به عالم مثال معطوف داشته و آنگاه هم به شهود و هم به استدلال در طریق کشف حقیقت آن و اثبات آن گام برداشته است، همانا شیخ شهاب الدین سهروردى است. در واقع بحث درباره‏ى عالم مثال در فلسفه اشراقى سهروردى، از جلوه‏اى خاص برخوردار بوده و گستره‏ى عظیمى را در بر مى‏گیرد. درست است که در تاریخ فلسفه، بسیارى از اندیشه‏هایى که ظهور کرده و مطرح مى‏شوند، در میان متفکران قبلى سابقه داشته و آنها چه به صورت تلویحى یا به تصریح، بدان امور اشاره کرده‏اند، لیکن توجه خاص یک فیلسوف و محور قرار دادن مساله‏اى خاص و انجام عملیات ویژه‏ى نظرى و قالب بندى استدلالى و داخل نمودن آن در شیوه و روش فلسفى خاص خویش و استفاده‏هاى متعدد از آن در اثبات و رد مسایل مختلف و تنقیح و تنظیم و تحدید آن مسئله، باعث مى‏شود که آن مسئله خاص، در عین حال که در لابلاى سخنان گذشتگان وارد شده است، به نام فیلسوفى ثبت‏شود که چنین فعالیتهاى ویژه را در مورد آن مسئله انجام داده است.
اهمیت عالم مثال سهروردى
عالم مثال از جهات متعددى داراى اهمیت است که برخى از آنها عبارتند از: جنبه‏ى هستى‏شناسى عالم مثال حلقه‏ى اتصال عالم کاملا مجرد عقول با عالم کاملا مادى طبیعت است. یکى از مشکلات مهم در بحث مراتب هستى مسئله عدم سنخیت عالم مجردات محض با عالم مادى محض است. بدین معنى که چگونه از موجودات کاملا مجرد مى‏توان موجودات مادى محض ایجاد گردد در حالى که سنخیتى بین آن وجود ندارد.
عالم مثال به عنوان عالم واسطه مى‏تواند این مشکل را حل کند. چرا که این عالم داراى خاصیت نیمه مجرد است و با هر دو عالم مجرد و مادى داراى سنخیت است. پس جریان انوار یا فیض یا صدور و یا ... با تحقق این مرتبه امکان تحقق بخشیدن به عالم طبیعت را پیدا مى‏کنند.
از جنبه‏ى معرفت‏شناسى عالم مثال منبع الهام حقایق و افاضه‏ى معارف به قوه خیال انسانى است و سبب مى‏شود تا حقایق انبوهى که در این عالم مکنون است‏براى سالک طریق حقیقت و اهل ریاضت، آشکار گردد. از جنبه‏ى دین شناسى نیز باید گفت عالم مثال با اوصافى که از طرف سهروردى بیان مى‏شود زمینه‏ى پیوند و سازگارى دین و فلسفه و عرفان را آماده و مهیا مى‏سازد. مانند آن که سهروردى منبع الهام نبى و فیلسوف سالک و عارف را عالم مثال مى‏داند یا مسئله وحى انبیا، معاد انسانها، جایگاه پس از مرگ آدمیان و... به توسط وجود همین عالم توجیه و تفسیر مى‏شود و....هانرى کربن (H.Corbin) از محققانى است که توجه خاصى به عالم مثال سهروردى نموده است. و در این مورد تحقیقات ارزنده‏اى انجام داده است ایشان در مورد اهمیت عالم مثال نکاتى را مطرح ساخته‏اند.
کربن نظر خود را چنین بیان مى‏دارد: به نظر من، مسئله عالم مثال، یکى از قله‏هاى فلسفه او (سهروردى) است، قله‏اى که از بالاى آن مى‏توانیم ارزش همیشگى حکمت عرفانى وى را حتى امروز و شاید به ویژه امروز دریابیم. این قله بى‏هیچ تردیدى طرح وجود عالم میانى، عالم نفس (مثال)، میان عالم عقول مجرد و جهانى است که حواس ما به تجربه در مى‏یابد.این همان عالمى است که سهروردى «اقلیم هشتم‏» مى‏نامند. و منظور از آن عالم مثال است که من در لاتین به «عالم امر مثالى‏» ترجمه کرده‏ام تا با «امر خیالى‏» که امرى غیر واقعى است، اشتباه نشود. این اشتباه یکى از اساسى‏ترین اشتباهاتى است که از عصر روشنگرى تاکنون بر روى مغرب زمین سنگینى مى‏کند.سهروردى با طرح عالم مثال از دیدگاه وجودى، نظریه حقیقى معرفت‏شهودى را ابداع کرده و بدین ترتیب، وجود عالم مثال را حفظ مى‏کند که بدون آن رؤیاهاى پیامبران و عرفا و حوادث معاد به دلیل این که جاى خود را از دست داده‏اند معنایى نخواهند داشت. این نظریه معرفت‏شهودى، رسالت پیامبر و فیلسوف را از همدیگر جدایى ناپذیر مى‏سازد. این یکى از مسایل اساسى است که از مدتها پیش در فلسفه‏هاى رسمى غربى از میان رفته اما در نزد اشراقیان تداوم پیدا کرده است. همو در جاى دیگر مى‏نویسد: دیر زمانى است که فلسفه غرب یا به اصطلاح همین فلسفه «رسمى‏» که به دنبال علوم پوزیتیو Positive (تحصلى) کشیده شده است، براى امر شناخت دو سرچشمه بیشتر نمى‏شناسد: یکى ادراک حسى است که داده‏هایى را فراهم مى‏آورد که تجربى نامیده مى‏شوند. دیگر «فهم‏» است که قوانین حاکم بر داده‏هاى تجربى را درمى‏یابد. نمودشناسى (پدیدار شناس)، البته، این نوع شناخت‏شناسى ساده‏انگار را دگرگون کرده و از حد آن در گذشته است. با این همه، این حقیقت‏به جاى خود باقى است که میان ادراکهاى حسى از یک سو و شهودها و مقولات تعقل از سوى دیگر، فضایى خالى وجود دارد. آن چیزى که مى‏بایست در این میان جا بگیرد و فضاى خالى را پر کند، آن چیزى که نقش واسطه یا میانجى را داشته، یعنى خیال فعال به شاعران واگذار شده بود. این که این خیال فعال در بشر (خیال فعال مى‏گوییم، همچنان که فلاسفه قرون وسطى از عقل فعال صحبت مى‏کردند) نقش معنایى و معرفتى خاصى داشته باشد، یعنى براى ما در حکم راهى باشد جهت دستیابى به منطقه‏ى وجود یا واقعیت وجود، که بدون این، راه به روى ما بسته خواهد ماند، امرى است که یک فلسفه علمى، عقلایى و استدلالى نمى‏توانست موضوع کار خود قرار دهد. از نظر این نوع فلسفه، مسلم بود که از خیال چیزى جز خیال، یعنى ناواقع، اسطوره‏اى، شگفت، پندارى و مانند اینها برنمى‏خیزد. این جهان که میانه دو نوع وجود است‏بى آن که به هیچ کدام از آنها تعلق داشته باشد، این جهان که در آمیختن و همزمان دو جهان را میسر مى‏سازد (دو جهانى که یکى از آنها، یعنى روح، جسمانیت پیدا مى‏کند، و دیگرى، یعنى ماده، روحمند مى‏شود) همان است که هر دو وجه وجود را در پیوندى متقارن به هم جوش مى‏دهد. (8) کربن فلاسفه‏اى را نام مى‏برد که ثنوى مسلک بوده و منکر وجود عالم واسطه و مثالى مى‏باشند و در هستى شناسى خود جایگاهى براى این عالم منظور نداشته‏اند مانند دکارت، مالبرانش، لایب نیتز، کریستیان ولف و.... (9)
جایگاه عالم مثال نظر سهروردى در مورد مراتب هستى و جایگاه عالم مثال به اجمال چنین است:
1. نور الانوار 1. واجب الوجود 2. انوار قاهره 2. عقول طولى و عرضى 3. صور معلقه یا عالم اشباح یا مثل معلقه 3. عالم مثال 4. عالم برزاخ یا غواسق و هیئات ظلمانیه و صیاصى 4. عالم جسمانى و طبیعى به علاوه شیخ از انوار اسفهبدیه یا انوار مدبره نیز نام مى‏برد که همان نفوس ناطقه بشرى یا فلکى هستند و به انسان یا اجرام فلکى تعلق مى‏گیرند. (10)
ویژگى‏هاى عالم مثال سهروردى اوصاف زیادى براى عالم مثال برشمرده است که به آنها اشاره مى‏شود: (11)
1. عالم مثال بین عالم انوار قاهره و عالم جسمانى است.
2. عالم مثال عالم مستقلى است.
3. عالم مثال عالمى نیمه مجرد است، بدین معنى که بعضى ویژگى‏هاى مادى از قبیل کم، کیف و وضع را دارا است.
4. محل و مکانى ندارد بلکه داراى مظاهرى چند است. مانند برازخ علوى (افلاک) آینه‏ها، خیال، اشیاى صیقلى. به عبارت دیگر: صور معلقه مثال، جواهرى روحانى است که قایم به ذات مى‏باشند و به هیچ مکان وابسته نیستند و به همین جهت است که حواس ظاهرى انسان از درک جواهر عالم مثال عاجز است.
5. جواهر عالم مثال بسیط هستند و از ماده و ثقل آن مجرد مى‏باشند به همین جهت است که در عالم مثال تزاحم نبوده و اجتماع موجودات مثالى در محل واحد ممتنع به شمار نمى‏آید.
6. سهروردى مى‏گوید: شخصى که در عالم رؤیا موجودات مثالى را مشاهده مى‏کند به مجرد این که از خواب بیدار مى‏شود بدون هیچ‏گونه حرکت و قطع مسافت از عالم مثال دور شده و آن عالم را در هیچ یک از جهات اطراف خود نمى‏یابد. این سخن در مورد کسى که با نیروى متخیله یا در حالت‏بین خواب و بیدارى بر عالم مثال مى‏نگرد نیز صادق است. زیرا به مجرد این که این شخص از مشاهده عالم مثال باز مى‏ماند، بدون هیچ‏گونه حرکت و قطع مسافت، از آن عالم دور گشته و عالم مثال را در هیچ یک از جهات اطراف خود نمى‏یابد. همان‏گونه که در موقع مرگ نیز انسان بدون هیچ‏گونه حرکت و قطع مسافت در جهان دیگر بوده و آنجا را مشاهده مى‏نماید.
7. سالکانى که کارهایى از قبیل راه رفتن روى آب و هوا و صعود به آسمان با بدنهاى خود و طى‏الارض را انجام مى‏دهند، همه از احکام و ویژگى‏ها و آثار عالم مثال است. این امور به واسطه عالم مثال حاصل مى‏شود.
8. عوالم مقدارى به هشت عالم تقسیم مى‏شود و مقادیر و اندازه‏هاى حسى، اقلیمهاى هفتگانه را تشکیل مى‏دهد، و عالم هشتم عالم مقادیر مثالى است. عالم هشتم واجد شهرهایى است، جابلق و جابلص دو شهرى هستند که از عالم عناصر مثل و هورقلیا از عالم افلاک مثل مى‏باشند.
9. طبقات عالم مثال اگر چه براى غیر مبادى عالیه غیر قابل شمارش است، ولى در عین حال این طبقات محدود است. اشخاصى که در هر یک از طبقات عالم مثال قرار گرفته‏اند، انواع غیر متناهى موجودات جهان را تشکیل مى‏دهند.
10. افلاک مثل داراى اصوات و نغمات موزون و متنوعى است که با شرایط اصوات این عالم فرق دارد. از جمله این که صوت در عالم مثال تموج هوا نیست و سمع و بصر و شامه افلاک مثل، نیازمند ابزار و آلات نیست.
11. مثل افلاطونى، مثل نورى یا انوار مجرد محض هستند ولى مثل معلقه همان عالم مثال مقدارى و نیمه مجرد است.
12. موجوداتى مانند جن و شیاطین و یا کالبدهاى زره‏دار غیر ملموس نیز مربوط به عالم مثال است.
13. عالم مثال منبع و سرچشمه‏ى الهامات به انبیا و کاملان از انسانها و ماخذ رؤیاها و منبع کشف و شهود سالکان و عرفاست. آنچه از جهان غیب براى کاملان و پیغمبران و اولیاى خداوند منکشف مى‏شود داراى اقسام گوناگون مى‏باشد، آنچه بر دل این رجال پاک وارد مى‏شود گاهى مکتوب بوده و گاهى به شنیدن صدا و صوت مى‏باشد و در این حالت صوت حاصل تموج هوا نمى‏باشد چرا که در چنین صورتى باید دیگران نیز آن را مى‏شنیدند. قسم دیگر از واردات غیبى، این است که شخص کامل صورت زیبا و چهره نیکویى را مشاهده کرده و با آن به گفتگو مى‏پردازد. گاهى اتفاق مى‏افتد که آنچه بر شخص سالک وارد مى‏شود از وراى حجاب و پشت پرده ظاهر مى‏گردد. مواردى نیز وجود دارد که کاملان، از رؤیت مثل معلقه برخوردار مى‏باشند.
14. علت موجده عالم مثال، برخى عقول عرضى مى‏باشند.
15. در مورد رابطه‏ى عالم مثال با عالم جسمانى باید گفت: سهروردى در عین حال که جهان مادى را خفى بالذات مى‏داند، موجودات آن را مظاهر مثل معلقه نیز به شمار مى‏آورد و مظهر جز مرآت ومجراى آنچه ظاهر وحقیقت است، چیز دیگرى نمى‏باشد. آنچه بارز و آشکار است ظاهر بوده و مظهر مى‏تواند همواره پنهان و مخفى باشد. کلیه اشکال و صورى که در این جهان مشاهده مى‏شود از مثل معلقه سرچشمه گرفته و به نوعى از آنها حکایت مى‏کند.
16. ادراک عالم مثال را مى‏توان در دو حالت در نظر گرفت. نخست ادراک از دور یا مشاهده از دور که همان ادراک حسى یا خیالى انسان است، و یا ادراک صور و جن و شیاطین در این دنیا به طریق حسى. دوم ادارک از نزدیک یا مشاهده از نزدیک که حاصل کاستن از مشاغل حواس پنجگانه و ریاضات خاص و سلوک نفسانى ویژه‏اى است. انسان در این حالت‏به مشاهده خود صور معلقه نایل مى‏شود و در خود عالم مثال حضور مى‏یابد.
17.صور موجود در جهان ما و موجودات آن بسى ناقصتر از صور معلقه مى‏باشند.
18. نکته‏اى که در مورد مثال سهروردى لازم به ذکر است این که سهروردى بین عالم مثال نزولى و صعودى تفکیک ننموده است. و از بیانات او چنین برمى‏آید که تنها به برزخ نزولى قایل است. (12) در بیانات سهروردى اصطلاح عالم مثال یا صور معلقه بدون قید نزولى یا صعودى آمده است.
اثبات وجود عالم مثال
در اینجا به دو استدلال شیخ اشراق در اثبات عالم اشاره مى‏شود. استدلال نخست از طریق پذیرش وجود صورتهاى خیالى و تامل در این صور و آنگاه اثبات وجود عالم مثال است: (13)
1. ما داراى صورتهاى خیالى بسیار بزرگى هستیم.
2. این صور خیالى از چند حالت‏خارج نیستند: یا منطبع در چشم‏اند یا منطبع در جرم مغز هستند و یا مرتسم در خیال مى‏باشند که در مغز جاى دارد (در بطن اوسط مغز) و همه‏ى این سه حالت مذکور باطل است چرا که سبب انطباع کبیر بر متغیر مى‏شوند و این امرى محال است.
3. این صور خیالى در عالم حسى وجسمانى هم نیستند چرا که در این صورت باید همه بتوانند این صور را درک کنند و حس نمایند، در حالى که چنین نیست.
4. این صور عدم محض نیز نمى‏باشند چرا که داراى آثار عینى از قبیل شکل، رنگ، مقدار و غیره هستند و علاوه بر آن درک مى‏شوند، پس موجودند نه معدوم.
5. صور خیالى در عالم عقل نیز نمى‏باشند (اعم از طولى یا عرضى) چرا که عالم عقول و انوار قاهره عارى از ویژگى‏هاى جسمانى موجود در صور خیالى از قبیل مقدار و... هستند و این ناشى از تجرد محض آنها است. پس این صور در عالم خاصى به نام عالم مثال موجود هستند و عالم خاصى به نام عالم مثال وجود دارد که در برگیرنده‏ى این صور خیالى است. عالمى که صور معلقه آن داراى شکل و رنگ و... هستند.
با توجه به قاعده امکان اشرف و نکاتى که شیخ در آراى خود متذکر شده است مى‏توان استدلال دوم را چنین ترتیب داد: (14)
1. در عالم مظلم، موجوداتى جسمانى واجد اوصافى مانند ثقل، تزاحم، ترکیب، محجوبیت، مکانمندى و... هستند، به علاوه موجودات زنده‏ى این عالم نیز مانند انسان در ادراکات خود نیازمند ابزار و آلات، مانند چشم، گوش و... هستند.
2.موجودات عالم طبیعت موجوداتى اخس هستند. جهان مظلم، جهان اخس است. چرا که مى‏توان عالمى را لحاظ کردکه در عین غیر مقدارى یا مقدارى بودن واجد این اوصاف نقص نبوده و از این محدودیتها و کمبودها برخوردار نباشند.
3. علت این عالم اخس باید موجودى اشرف و از سنخ آن بوده و مقدم بر آن محقق باشد. چرا که موجود اخس معلول است و نیز علت‏باید اشرف و اعلى از معلول باشد.
4. علت اشرف، نور الانوار نتواند بود. چرا که اولا این فرض خلاف قاعده الواحد است و ثانیا نور الانوار نور محض و مجرد محض است و با عالم اخس جسمانى سنخیتى ندارد. انوار قاهره نیز علت اشرف نخواهند بود چرا که بین عالم انوار محض ومجرد تام و جهان مادى مظلم سنخیتى موجود نیست. اجسام نیز نمى‏توانند علت اشرف باشند، چرا که خود اخسند، و اخس علت اشرف نتواند بود.
پس علت اشرف باید جواهرى باشند که نه از سنخ امور جسمانى صرف هست و نه از سنخ امور مجرد تام و این همان عالم مثال است، بنابراین باید عالم مثال موجود باشد.
میرداماد
میرداماد فیلسوفى است که اساسا در طریق مشایى گام برمى‏دارد و معتقد به اصول و مبانى مشایى مى‏باشد. هستى شناسى او نیز مشایى است. وى وجود عالم واسطه‏اى را که نیمه مجرد باشد، انکار مى‏کند و معتقد است که اساسا عالم هستى بر دو گونه است: مجرد و مادى، و نیز عالمى متوسط بین ماده و مجرد وجود ندارد و به حکم عقل هر چیزى داراى مقدار باشد، ماده نیز خواهد داشت. (15) پس، از نظر میرداماد عالم واسطه مى‏تواند موجود باشد و ضرورتا هست، لیکن هیچ‏گاه نمى‏تواند صورت نیمه مجرد داشته باشد.
میرداماد در کتاب جذوات خود مى‏نویسد: واسطه میان مجرد و مادى، به حسب وجود، صورت برهانى ندارد چه آن که موجود متشخص یا در وجود متعلق به عالم زمان و مکان و متخصص است‏به جهت (در جهت‏خاصى وجود دارد) و حیز (مکان) و وضع و امتداد و حرکت و سکون یا آن که مفارق از این سلاسل و اغلال و مقدس از این علایق و عوایق است مطلقا. آرى انحاى تعلقات و مراتب لطافت و کثافت مادیات مختلف باشد به شدت و ضعف پس اگر در شهادت و مادیات تعمیم و توسیع کنند و این عالم مثال را الطف طبقات و اشرف مراتب شهادت گیرند، گنجایش دارد. (16) میرداماد در کتاب دیگر خود، قبسات نیز به توضیح دیدگاه خود مى‏پردازد و معتقد است که تجرد اساسا عبارت از مفارقت کامل از عوارض ماده از قبیل مکان، وضع، جهت، ابعاد، زمان و... مى‏باشد در حالى که عالم مثال بدان گونه که معتقداتش آن را توصیف مى‏کنند. به طور کلى خالى از این عوارض ماده نیست. بر این اساس عالم مثال هیچ‏گونه تجردى نخواهد داشت. البته به وجهى مى‏توان وجود این عالم را به طریق معقولى پذیرفت و آن این که عالمى وجود دارد که از نوعى لطافت‏برخوردار بوده و از نوعى تجرید از عوارض مادى برخوردار است. عوارضى که در سایر جسمانیات به چشم مى‏خورند. این تجرید وجدایى را مى‏توان همانند صور منطبع در چشم (صور حسى) یا صور خیالى دانست که اولى مجرد از مواد خارجى است و دومى داراى تجریدى شدیدتر از اولى است. (17)
حاصل آن که میرداماد عالم واسطه را در قالب مشایى آن مى‏پذیرد و به علاوه عالم مثال را در صورتى که عالمى لطیف‏تر از طبیعت‏بوده و در عین حال مادى باشد، مى‏پذیرد لیکن از تجرد آن، حتى به نحو نیمه مجرد، ابا دارد. در این حالت چنین عالمى در عرض جهان ماده و طبیعت موجود تواند بود و نه در طول آن. این عالم تنها برخى از اوصاف ماده را نداشته و یا آن که اوصافى را به درجه و شدتى که در طبیعت مشهود است، واجد نخواهد بود.
فیاض لاهیجى
از جمله فلاسفه‏اى که منکر واسطه مجرد مى‏باشد عبدالرزاق لاهیجى است. وى معتقد است که اشراقیین با استناد به مکاشفه، وجود این عالم را پذیرفته‏اند ولى شاید صورى که آنها مشاهده کرده‏اند مربوط به صور جزئى مرتسم در نفوس ملکى است. از نظر لاهیجى «کشف صحیح، زیاده بر این حکم نتواند کرد که نفس ناطقه مجرده به سبب ریاضت، متصل شود به نفس فلکى، اتصالى روحانى، و مشاهده کند بعضى از صور مرتسمه در آن نفس فلکى را. و چون نفس مکاشف آن صور را از ذات خودخارج بیند، گمان مى‏کند که موجودند به وجود خارجى. وبالجمله با وجود این احتمال چگونه تصدیق دعوى مذکوره توان کرد؟» .
لاهیجى در باب استدلال اول اشراقیین در خصوص اثبات عالم مى‏نویسد: «ارتسام در نفوس فلکیه را چه مانع تواند شد؟» ! به علاوه وى دلیلى نیز در رد ادعاى اشراقیین مى‏آورد بدین ترتیب که: «ثابت‏شده که هر چه قابل قسمت‏باشد محتاج است‏به ماده، پس صورت مقداریه بلا ماده محال باشد» . (18)
صدر المتالهین
ملاصدراى شیرازى عوالم وجود را ما سواى واجب الوجود داراى چهار مرتبه مى‏داند:
عالم اول عالم عقل است، عالم دوم نفس است و عالم مثال، عالم سوم است و در نهایت عالم جسم مى‏باشد.
وى مى‏گوید: تمامى حکما در وجود عوالم عقل ونفس وجسم اختلافى ندارند لیکن اختلاف بر سر عالم مثال است که عالمى مقدارى و غیر مادى است. (19)
ملاصدرا در اسفار در توضیح این عالم مى‏نویسد: موجودات عالم مثال قایم به وجودى هستند که در مکان و یا جهتى مادى نیست و آن عالمى واسطه بین دو عالم عقلانى وحسى است زیرا موجودات عقلى علاوه بر تجرد از ماده از لوازم ماده نیز که عبارت از این، شکل، کم و رنگ و امثال آنهاست، به طور کلى منزه مى‏باشند. موجودات مادى نیز داراى ماده و اعراض آن مى‏باشند، لیکن صورى که در عالم مثال هستند از جهت تنزه از جهت و مکان مادى داراى نوعى از تجرد مى‏باشند و از جهت داشتن مقدار و شکل از گونه‏اى تجسم و تجسد برخوردارند. (20) پس از این توضیح در جاى دیگرى مى‏نویسد که خود از جمله‏ى کسانى است که به وجود چنین عالمى اذعان دارد و با شیخ اشراق که این عالم را به نحو کامل توضیح و تبیین نموده است موافق است لیکن در دو مسئله با شیخ مخالفت دارد: نخست این که صور خیالى در نزد ما موجود است و نه در عالم مثال و دوم این که صور موجود در آینه در عالم مثال نبوده و در عالم طبیعى و جسمانى موجود مى‏باشند. (21)
علامه طباطبایى
از نظر علامه طباطبایى عوالم وجود غیر از واجب الوجود به سه عالم تقسیم مى‏شوند: عالم عقل، عالم مثال و عالم طبیعت. (22) در برخى دیگر از آثار عوالم وجود را چهار عالم مى‏داند: عالم اسما و صفات یا لاهوت، عقل، مثال، طبیعت. از نظر علامه عالم مثال مرتبه‏اى از وجود است که ماده ندارد اما آثار ماده را مانند کم و کیف ووضع دارا مى‏باشد. (23)
نکاتى مقایسه‏اى
در یک جمع بندى اجمالى، نقاط اشتراک واختلاف متفکران و فلاسفه را در باب عالم واسطه، از برخى جهات، مى‏توان چنین بیان داشت:
1. مى‏توان بین متفکران فلاسفه‏اى که آراى آنها مطرح گردید، از جهت اصل وجود یا عدم عالم واسطه، به مقایسه و طبقه‏بندى پرداخت. بر این اساس باید گفت‏برخى از متفکران، اصل وجود عالم واسطه‏اى را که داراى وضعى دوگانه و دو وجهى است، در دستگاه فلسفى و فکرى خود وارد ساخته و آن را پذیرفته‏اند و برخى دیگر اساسا چنین عالمى را در هستى شناسى خود مطرح نساخته و جایگاهى براى آن در نظام فلسفى و فکرى خود در نظر نگرفته‏اند.
متفکران و فلاسفه‏اى که در گروه نخست جاى مى‏گیرند عبارتند از: افلاطون، ارسطو، فلوطین، ابن سینا، عرفا، سهروردى، میرداماد، لاهیجى، ملا صدرا، علامه طباطبایى، وایتهد در گروه اول خواهند بود و ارسطو، ابن سینا، میرداماد، ملا صدرا، علامه طباطبایى و وایتهد (بنا به تفسیرى) .
فلاسفه‏اى که در دسته‏ى دوم واقع مى‏شوند عبارتند از: دکارت، لایب نیتز، مالبرانش، هگل و اسپینوزا.
2. جهت دیگرى که مى‏توان آن را در نظر گرفته و فلاسفه و متفکران را بر آن اساس مقایسه و طبقه‏بندى کرد، عبارت از مساله‏ى «نحوه‏ى وجود عالم واسطه‏» است. بدین معنى که آیا عالم واسطه داراى وجودى مجرد با برخى اوصاف مادى است. (نیمه مجرد) یا کاملا مادى است؟ با نظر به آراى اجمالى یا تفصیلى این متفکران مى‏توان آنان را در دو دسته جاى داد: دسته نخست عبارتند از: افلاطون، عرفا، سهروردى، ملا صدرا، علامه طباطبایى، وایتهد، که از نظرات آنها چنین بر مى‏آید که عالم واسطه واقعیتى مجرد به اضافه برخى اوصاف مادى است. و دسته دوم عبارتند از: ارسطو، ابن سینا، میرداماد، لاهیجى که معتقدند نحوه‏ى وجود عالم واسطه، کاملا مادى است و جهتى از تجرد در آن نمى‏توان یافت.
3. هر دو دسته‏ى سابق الذکر در بند 2 را مى‏توان از این حیث نیز مورد تامل و مقایسه قرار داد که آیا به تمایز و غیریت‏بین «افلاک و یا اجرام آسمانى که داراى اوصاف فوق طبیعى هست‏» و بین «عالم واسطه‏» قایلند یا چنین نیست و بر این نظرند که افلاک و اجرام همان عالم واسطه‏اند. با در نظر گرفتن این جهت‏باید گفت: افلاطون، عرفا، سهروردى، ملا صدرا، علامه‏ى طباطبایى و وایتهد در گروه اول خواهند بود; و ارسطو، ابن سینا، میرداماد و لاهیجى در دسته دوم قرار خواهند گرفت. لازم به ذکر است که خود دسته‏ى نخست را نیز مى‏توان ازحیث اعتقاد به افلاک و یا اجرام با اوصاف خاص و یا عدم اعتقاد به آنها، در نظر گرفت. ازاین حیث نیز فلاسفه و متفکرانى چون افلاطون، عرفاى متقدم، سهروردى، ملا صدرا در گروه اول و عرفاى متاخر: علامه طباطبایى ووایتهد در گروه دوم قرار مى‏گیرند. این نکات مقایسه‏اى را مى‏توان طى نمودارى چنین نمایش داد:
(؟)
پى‏نوشت‏ها:
(×) با عرض پوزش، یادآور مى‏شویم که قسمت اول این مقاله در شماره‏ى 34 مجله چاپ شده است.
1. دکارت، رنه، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، آگاه، 64، اصل 54; فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، ج‏2، ص 89.
2. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، ص 89، 95 و 101; کرسون، آندره، فلاسفه بزرگ، ج‏2، ترجمه کاظم عبادى، صفى علیشاه، 63، ص 132 133.
3. اسپینوزا، باروخ، اخلاق، ترجمه دکتر محسن جهانگیرى، مرکز نشر دانشگاهى، 64، بخش اول درباره خدا; فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا: 2/4948.
4. استیس، و.ت، فلسفه هگل، ج‏2، ترجمه دکتر حمید عنایت، امیرکبیر، 57، ص 417، 426، 437; فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا: 3/6160.
5. دهباشى، محمد، مقاله توصیف منطقى وایتهد از انواع موجودات در قلمرو هستى، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه اصفهانى، شماره اول، سال 1361، ص 8 9; کاپلستون، فردریک، فلسفه معاصر، ترجمه دکتر على اصغر حلبى، زوار، 61، ص 97.
6. مجموعه نویسندگان، فلسفه یا پژوهش حقیقت، ترجمه دکتر مجتبوى، حکمت، 66، ص 367.
7. کربن، هانرى، فلسفه ایرانى و فلسفه تطبیقى، ترجمه دکتر جواد طباطبایى، توس، 69، ص 92 93.
8. شایگان، داریوش، هانرى کربن، همان، ص 85 87.
9. کربن، هانرى، ارض ملکوت، ترجمه سید ضیاء الدین دهشیرى، کتابخانه طهورى، 74، ص 26 27.
10. سجادى، جعفر، فرهنگ معارف اسلامى، ج‏1، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 67، ص 329.
11. شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج‏2، به کوشش هانرى کربن، مؤسسه مطالعات علمى فرهنگى، ص 230، 231، 236 و 240; شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج‏1، همان، ص 494 496; شیرازى، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، بیدار، سال...، ص 342، 470، 512، 523، 536، 538 و 556 و ابراهیمى دینانى، غلامحسین، شعاع اندیشه وشهود در فلسفه سهروردى، حکمت، 64، بخش: عالم هورقلیا، ص 363، 367 و 415.
12. لاهیجى، بهاء، رساله نوریه در عالم مثال، مقدمه و تعلیقات سید جلال الدین آشتیانى، دفتر مطالعات دینى هنر، 72، ص 12، مقدمه.
13. شیرازى، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، بیدار، ص 470.
14. شیرازى، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، همان، ص 367 368; شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج‏1، همان، ص 43; شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج‏2، همان، ص 242; ابراهیمى دینانى، غلامحسین، قواعد کلى فلسفى، ج‏1، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى 65، ص 2818.
15. موسوى، على، حکیم استراباد، میرداماد، انتشارات اطلاعات، سال 70، ص 336.
16. لاهیجى، بهاء، رساله نوریه در عالم مثال، همان، ص 59 60.
17. میرداماد، کتاب القبسات، به اهتمام دکتر محقق، دانشگاه تهران، سال 67، ص 167.
18. لاهیجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، به کوشش زین العابدین قربانى، ارشاد اسلامى، سال 72، ص 601 605.
19. صدرالمتالهین شیرازی، محمد، مفاتیح الغیب، مؤسسه مطالعات علمى فرهنگى، سال‏1379، مفتاح سیزدهم، مشهد سوم وچهارم.
20. صدرالمتالهین شیرازى، محمد ، اسفار، ج‏1، مکتبة المصطفوى، سال 68، ص 300.
21. صدرالمتالهین شیرازى، محمد، اسفار، ج‏1، مکتبة‏المصطفوى، ص 302 303.
22. علامه طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مؤسسه نشر اسلامى، سال 62، ص 314.
23. طباطبایى، محمد حسین، الرسائل التوحیدیة، مؤسسه نشر اسلامى، سال 1415، ص 119 128.

تبلیغات