مسایل کلامى عصر خلافت و ولایت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گزارشى از علم کلام و عقاید در عصر رسالت و زمینههاى پیدایش علم کلام به اجمال در مقال پیشین، آمده است. وعده داده بودیم در ادامهى آن به ذکر طوایف کلامى و مبادى خلاف و اختلاف اصحاب آرا به ویژه آنچه پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تا شهادت امام على علیه السلام رخ داده است، پرداخته شود. اینک گزارشى از زمینههاى ظهور فرقههاى کلامى و گزیدههایى از مباحث اعتقادى که از سوى امیر کلام و بیان تا زمان شهادتش به یادگار مانده، ارایه مىشود.
نخستین اختلافات کلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
در واپسین لحظات عمر مبارک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، اختلافاتى چند روى داد که برخى از آنها، زمینهساز اختلافات گسترده میان مسلمانان گشت و همچنان ادامه دارد.
هنگام بیمارى آن حضرت، عدهاى از آوردن قلم و کاغذ براى نوشتن سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم امتناع ورزیدند و بدین سبب به قول ابن عباس همهى «رزیه» از همین جا آغاز گشت. چنان که در همین ایام، عدهاى از صحابه از فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مبنى بر تجهیز لشکر اسامة بن زید، سرپیچى کردند.
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، بعضى (با انگیزهى ویژه) مرگ آن حضرت را انکار نموده، و گروههاى مختلف دیگر هم در محل دفن آن حضرت، به گفتگو پرداختهاند وبالاخره، بزرگترین درگیرى میان امت، مساله امامت و جانشینى آن حضرت بوده است. (1)
گذرى بر جریانات کلامى عصر خلافت و ولایت
«صرف نظر از «پیامبران دروغین» ، که الهام بخش طغیانهایى معروف به «رده» بودند، تقریبا از 632م. (11ه) تا 634م (13ه)، درست تا قبل از شروع عصر امویان، در منازعات سیاسى درون دولت اسلامى، تاثیر مسایل کلامى را در این گونه منازعات مىتوان پیدا نمود. این امر، معلول آن نبود که ستیزه یا ناآرامى در کار نبود. رقابتبین دو قبیلهى عمدهى مدینه تقریبا تا زمان حلتحضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم ادامه داشت; در تعیین خلیفه، رشک وحسد اهل مدینه نسبتبه اهل مکه آشکار شد; در جنگهاى «اهل رده» بعضى از قبایل بدوى با اهل مدینه و اهل مکه و بعضى قبایل دیگر مخالفت مىکردند; و خلافت على علیه السلام بر خورد منافع گروههایى مختلف از مکیان را آشکار ساخت. (2) نخستین بار، عاملى کلامى در جدالهایى که بین پیروان امام على علیه السلام روى داد با سیاست تماس یافت. (3) جدالهاى کلامى در عصر خلافت امام على علیه السلام آن گاه گسترش یافت که با قتل عثمان عدهاى به طور قاطع و صریح خواستار حمایت از مسئولان قتل شدند و قتل خلیفه را به خاطر عدم کیفر جنایتیکى از اعضاى برجستهى دستگاه وى نه تنها گناه ندانسته بلکه بر مسلمانان واجب شمردهاند. چنان که عدهاى آن را گناهى بزرگ پنداشته بودند. به نظر مىرسد، مبدا پیدایش این بحث، تطبیق حادثهها با حکم قرآنى و عقلى بود که از سال سى و پنج هجرى و پس از قتل عثمان چنین مباحث عقلى آغاز شد. خلیفه کشى آن هم به دست مسلمانان مسالهاى کوچک نبود که بتوان از آن آسان گذشت. اگر خلیفه به حق کشته شده، دربارهى اعمال نیک او چه باید گفت؟ به دوزخ مىرود یا نه؟ اگر مىرود، مخلد خواهد بود یا نه؟ و اگر به ناحق کشته شده، کشندگان او چه حالى خواهند داشت. (4) ماجراى سیاسى و کلامى به هم آمیخته شده از سویى (پس از قتل عثمان و فرونشینى خشم شورشیان) مردم مدینه متوجه شدند که حوزهى مسلمانى بى سرپرست مانده است و باید خلیفهاى براى مردم تعیین شود. نظر قریب به اتفاق شورشیان و بسیارى از مردم مدینه (از مهاجر و انصار) به على علیه السلام بود. از این رو، مردم با على علیه السلام به خلافتبیعت کردند و امام مسلمانان معین شد. و از سوى دیگر، معاویه که از دیرباز در شام پایهى زمامدارى خود را استوار ساخته بود و با آن که عثمان را در روزهاى سخت تنها گذاشت و کمکى براى او نفرستاد، همین که به قتل رسید او را خلیفهى مظلوم خواند که باید به خونخواهى وى برخاست; و چون تقواى امام على علیه السلام به حدى بود که نمىتوانست وى را مسؤول قتل عثمان بداند و نیز نمىتوانستبیعت مهاجر و انصار را با او نادیده بگیرد بدو نامه نوشت که کشندگان عثمان نزد تو به سر مىبرند، آنان را نزد من بفرست تا قصاص کنم، آنگاه من در فرمان تو هستم.
عایشه، زن پیغمبر، که خود از مخالفان سرسخت عثمان بود، چون شنید مردم با على به خلافتبیعت کردهاند ناخشنودى نشان داد و عثمان را مظلوم خواند وى به همدستى طلحه و زبیر و چندین تن دیگر از امویان که از عدالت على علیه السلام آزرده شده بودند جنگى را به راه انداختند که هر چند به سود خلیفه و امام مسلمانان تمام شد اما نخستین جنگى بود که درحوزهى مسلمانى رخ داده بود. چه، پس از جنگهاى رده تا این تاریخ، عرب در سرزمینهاى غیر عرب نشین با غیر مسلمانان جنگ مىکرد.
پس از آن، به جاى آن که آرامش سراسر مناطق مسلمان نشین را فرا گیرد، به بهانهى خونخواهى عثمان، لشکرى بزرگ از شام روانهى عراق گردید که با بروز نشانههاى پیروزى سپاه امام على علیه السلام نیرنگى که از سوى مشاور معاویه ، عمرو بن عاص به کار گرفته شده بود، سرنوشت جنگ را به حکمیت کشاندند وبا فریبى دیگر، لشگریان معاویه به شام باز گشتند. عراقیان به خود آمدند و از على علیه السلام خواستند آمادهى جنگ با معاویه شود و چون على علیه السلام گفت: ما با شامیان پیمان متارکهاى به مدت یک سال بستهایم; همان منافقان که در نهان با معاویه سر و سرى داشتند، گروهى از مسلمانان پارسا، ولى ساده لوح را برانگیختند که على و معاویه حق نداشتند در دین خدا داور برگزینند. حکومت از آن خداست و على و جز على را در آن حقى نیست. دیرى نگذشت که این سخن، که در آغاز چندان مهم به نظر نمىآمد، منشا فتنهاى بزرگ شد. گروهى از اطاعت على خارج شدند و گفتند: با پذیرفتن داور در دین خدا، کافر شدهاى، باید توبه کنى تا از تو اطاعت کنیم! نتیجهى این مخالفتها، سر از سومین جنگ داخلى در حوزهى مسلمانان در آورد.
وجههى کلامى و اعتقادى این رویدادها بر کسى پوشیده نیست. چنان که مثلا همین گروه (خوارج) کار گستاخى را بدانجا کشاندند، که چون امام على علیه السلام بر منبر خطبه مىخواند، از گوشه و کنار بر مىخاستند و آیهاى از قرآن مىخواندند که: تو با گماردن حکم در دین خدا مشرک شدى و چون شرک آوردى پیشینهى درخشان تو از میان رفت! !
در آن روزگار، دستههاى سیاسى و مذهبى براى تثبیت مدعاى خود و مغلوب ساختن خصم از ظاهر آیات قرآن سود مىجستند: هنگامى که على علیه السلام عبدالله، پسر عباس ، را براى گفتگو نزد خوارج فرستاد، بدو فرمود: براى آنان از قرآن حجت میاور، چه ظاهر قرآن تاب تحمل معنىهاى گوناگون دارد، از حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم استفاده کن!
خوارج از جمله گروههاى سیاسى عقیدتى هستند که در تاریخ اسلام اهمیت فراوان یافتند و نیز فصلى مفصل از تاریخ، کلام و بخشى از فقه مسلمانى را به خود اختصاص دادهاند. (5) کار خوارج آن چنان اهمیت دارد که در حدیثهاى هر دو فرقه (شیعه و سنى) گویند: پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از آنان و نیز از مردى که در نبرد نهروان ریاست این فرقه را به عهده داشتیاد فرموده است. (6)
مساله ارتداد
پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گروهى ادعاى نبوت کرده، جماعتى مرتد شده تاج شاهى بر سر گذاشتند و کسانى هم از پرداخت زکات خوددارى کردند.
این جریانات هر کدام انگیزهى ویژهى خود را داشت، اما دستگاه خلافت همه را از دید ارتداد نگریست و با همین ابزار با آن برخورد کرد. این در حالى است که با توجه به آنچه نقل شده مىتوان مرتدان را به چند دسته تقسیم کرد.
نخستین گروه کسانى بودند. کسان دیگرى دین اسلام را رها کرده به آیین جاهلى خود بازگشتند، گروه سومى حکومت مدینه را منکر شده اما خود را پایبند به اسلام شناساندند، اینان به دلیل عدم اعتقاد به حکومت، حاضر به پرداخت زکات نبودند. در میان این گروه کسانى بودند که به دلیل عدم به رسمیتشناختن حکومت ابوبکر و اعتقاد به امامت اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حاضر به پرداخت زکات نبودند. (7) برخى از مدعیان نبوت عبارت بودند از:
الف) مسیلمة بن حبیب از طایفهى بنى حنیفه; او به تقلید از قرآن، کلماتى با نثر مسجع مىساخت و برمردم عرضه مىکرد. (8) به علاوه، به مردم گفته بود که نماز صبح و عشا را وى بر آنان بخشوده است. (9) ب) سجاح دختر حارث تمیمى; وى پس از برخورد با مسیلمه با وى ازدواج کرده بود!
زمانى که مسلمانان با سپاهى به فرماندهى خالد بن ولید به سوى یمامه رفتند به دستهاى از یاران مسیلمه برخورد کردند; از آنها پرسیدند: عقیدهى شما چیست؟ آنان گفتند: «منا نبى و منکم نبى» ، پس از آن بود که درگیرى آغاز شد، نبرد یمامه یکى از سختترین جنگهاى مسلمانان با مدعیان نبوت و ارتداد بوده است. (10)
ج) طلیحة بن خویلد اسدى; وى نیز طوایفى از قبیله غطفان و بنى فزاره را فراهم آورده و با ساختن کلماتى سجع گونه کوشید تا با ادعاى نبوت در برابر حکومت مدینه بایستد. (11)
علاوه بر افراد مذکور، از ارتداد گروههاى مختلف هم گزارش شده است. مثلا خلیفة بن خیاط، فهرست مرتدان (علاوه بر طلیحة بن خویلد) را چنین نقل کرده است: ردة بنى سلیم، ردة بنى تمیم، ردة الیمامة، ردة البحرین، ردة عمان و النجیر وحضرموت والیمن. (12)
جداى از مدعیان نبوت، ادعا شده است که برخى از قبایل دیگر از اساس مرتد شدند. البته، در میان قبایلى که مرتد شناخته شدند کسانى بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و طالب حکومت «اهل بیت» پیغمبر بودند. آنها مىگفتند: ابوبکر هیچ «عهدى» با آنان نداشته و اطاعت او بر آنان واجب نیست. باور آنان این بود که مهاجران و انصار به دلیل حسادت مانع از روى کار آمدن اهل البیتشدهاند. (13) (14)
کفر یا ایمان مرتکب کبیره
از جمله مباحث کلامى که در زمان امام على علیه السلام آغاز گردید و تقریبا بیشتر اذهان اهل فکر اواخر نیمه اول قرن اول هجرى و سپس تمام نیمهى دوم این قرن را به خود مشغول داشت، بحث ایمان یا کفر مرتکب کبیره بود.
طرح این بحث از نتایج مستقیم ماجراى حکمیت در جنگ صفین بود. خوارج در مخالفتبا حکمیت، به صورت دستهجمعى و به حالت اعتراض به دهکدهاى در نزدیکى کوفه به نام «حرورا» رفتند. (15) در حرورا، دو شوراى رهبرى تشکیل دادند: شورایى جهت ادارهى امور سیاسى، و شورایى به جهت هدایت عقیدتى هواداران خود. (16)
آنان معتقد بودند: مرتکب کبیره، کافر، مرتد و خارج از دین است و باید کشته شود. بر همین اساس بود که این گروه در جامعه اسلامى، تحت رهبرى امام على علیه السلام به ایجاد بلوا و آشوب پرداخته، دستبه جنایات متعددى زدند. تاریخ مواردى از آنها را ضبط کرد که نمونههایى از آن عبارت است از: کشتن عبدالله بن خباب (در سال 38هجرى) حاکم على علیه السلام در مداین، و دریدن شکم زنش که آبستن بود (17) و نیز کشتن فرستادهى على علیه السلام به سوى آنان (18) و کشتن زنان دیگر. (19)
طرح چنین بحث اعتقادى به انگیزهى مخالفتبا امام على علیه السلام بود. اتهام کفر به آن حضرت به خاطر پذیرش حکمیت و سپس حکم به قتل وى، نتایج چنان اعتقادى بوده است.
نظریه خوارج در باب مرتکب کبیره، صرف نظر از ابعاد سیاسى موضوع، باعث تحولات عمدهاى در زمینهى مباحث کلامى شد. چرا که اولا باعثشد عکس العملها و واکنشهایى نسبتبه این موضوع از جانب سایر مسلمانان نشان داده شود که طبعا تحرک فکرى را به دنبال داشت، ثانیا به وجود آمدن فرقهى بزرگ کلامى معتزله، محصول و معلول همین بحث و ناشى از همین اختلاف است. سپس هر یک از فرق کلامى در اطراف آن به بحث پرداخته، و نظرات مختلفى را عرضه نمودند:
جمعى چون مرجئه بر آن شدند که ارتکاب کبیره، لطمهاى به ایمان شخص نمىزند و ایمان (و اقرار قلبى) مقدم بر عمل است و باید حکم درباره کسى که کبیرهاى را مرتکب مىشود به تاخیر انداخت تا خداوند دربارهى او حکم فرماید. (20) معتزله و پیشواى ایشان (واصل بن عطا) معتقد بودند که مرتکب کبیره فاسق استیعنى نه کافر است نه مؤمن، مرتبتى میان این دو رتبه و منزلتى میان این دو منزلت را داراست.
شیعه و برخى مذاهب اهل سنتبر آن رفتهاند که اگر مسلمانى مرتکب گناه (اعم از صغیره و کبیره) شده، امکان توبه وجود دارد و با توبه، مغفرت و رحمت الهى شامل وى خواهد شد.
جبر و اختیار
گرچه قدمت مباحث جبر و تفویض به پیش از اسلام بر مىگردد و در صدر اسلام، مشرکان هم در مقابله با دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اندیشهى جبر را مطرح مىکردند و مىگفتند:
«لو شاء الله ما عبدنا من دونه شیء» ... (21) و یا «...انطعم من لو یشاءالله اطعمه...» . (22)
ولى سابقهى تاریخى آن در میان مسلمانان به زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و غزوهى احد گزارش شده است و گفتهاند که منافقان و سست ایمانان، براى نخستین بار این موضوع را مطرح کردند. (23)
به نظر مىرسد، مباحث جدى و سیاسى کلامى جبر و تفویض در دورهى به قدرت رسیدن خاندان بنى امیه و روى کار آمدن معاویه پسر ابوسفیان مطرح گشت و از سوى نظریه پردازان و توجیه گران دربارهاى اموى به آن دامن زده مىشد; ولى نقطهى آغازین طرح آن، به ماجراى حکمیتبرمىگردد به این جهت که در جریان مباحثاتى، عمرو عاص از ابوموسى مىپرسد: چرا خدا پیمودن راهى را براى من مهیا مىکند و قدرت را از من سلب مىکند، سپس مرا شکنجه مىدهد؟
ابوموسى در پاسخ گفت: خداوند شکنجه مىکند، براى این که ستم نمىکند. (24)
مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام
گرچه جمع آورى همهى مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام در عصر خلافت و ولایت، رسالت این مقاله نیست; اما اشارهاى کوتاه و گزارشى به اجمال در این باب، لازم به نظر مىآید.
واضح است که بیشترین مسایل کلامى در این عصر، از سوى امیر بیان و کلام ارایه گردید. تنها نهج البلاغه که خود حاوى کلام بلیغ امام است نه جمیع کلام داراى بسیارى از موضوعات اعتقادى به ویژه اصول دین است. (25) اینک فقط به بعضى از سخنان آن حضرت در باب موضوعات کلامى و نیز مناظرات آن امام همام اشاره مىکنیم:
1. دلایل توحید. (26)
2. مراتب توحید. (27)
3. حقیقت توحید. (28)
4. معرفت قلبى خداوند. (29)
5. فطرى بودن خداجویى. (30)
6. برهان حدوث براى اثبات وجود بارى. (31)
7.برهان نیازمندى خلق براى اثبات خالق. (32)
8. برهان هدفمندى نظام خلقتبراى اثبات خداوند. (33)
9. تبیین گسترهى وجود الاهى و چگونگى ارتباط خدا با مخلوقات. (34)
10. پاسخ به پرسش: چگونگى رؤیت پروردگار. (35)
11. ارجاع مردم به اهل بیت علیهم السلام در راهیابى به حقایق دینى و مباحث کلامى. (36)
12. مناظره با یکى از طرفداران نظریه «قدر» در باب مشیئت. (37)
13. مناظره با مردى از شام در باب قضا و قدر. (38)
14. مناظره با زبیر در باب حدیث جعلى «العشرة المبشرة بالجنة» . (39)
15. مناظره با ابوبکر دربارهى فدک. (40)
16. مناظره با عبایة بن ربعى اسدى در باب استطاعت و قدرت بندگان. (41)
17. موضعگیرى تند امام علیه السلام در برابر غلو کنندگان. (42)
18. دیدگاه امام علیه السلام دربارهى «امر بین الامرین» . (43)
و...
پىنوشتها:
1. ر.ک: الملل والنحل، شهرستانى: 1/29 30.
2. فلسفه و کلام اسلامى، ص 20و 21، مونتگمرى وات، ترجمه ابوالفضل عزتى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
3. این نوع از جدالهاى کلامى، از جانب موالى (نو مسلمانان) خارج از جزیره (بیشتر ایرانیان) که در کوفه یا بصره فراهم آمده بودند، آغاز شد; چه این که قبایل ساکن عراق نه فرهنگ پیشرفتهاى داشتند و نه این بحثها در میان آنها مطرح شده بود.
شرح و توضیحات دکتر جعفر شهیدى بر کتاب «فلسفه و کلام اسلامى» مونتگمرى وات، ص 210.
4. دقت در سندهاى قدیم که مىتوان بدانها اعتماد داشت، نشان مىدهد که طرح این مباحث و شکافهایى که به دنبال آن درحوزهى اسلامى پدید آمد، بر اثر مبانى اعتقادى بود نه مسایل اجتماعى که برخى مانند مونتگمرى براى نشان دادن منشا بروز عقاید خوارج و اهل سنت و... سراغ تحلیل جامعه شناسى رفتهاند. همان، ص 209 210.
5. تاریخ تحلیلى اسلام (تا پایان امویان) دکتر سید جعفر شهیدى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران 1363، نقل مطالب به صورت تلخیص و تغییر، صص 124 127.
6. ر.ک: معجم المفهرس، ذیل کلمهى «خرج» و «ثدى» و «مرق» ; و نیز: سفینة البحار، ذیل «خوارج» .
7. اخبار ارتداد در کتابهاى چندى آمده است. طبرى در این زمینه متن اصلى را کتاب سیف بن عمر قرار داده است. نام کتاب وى «الفتوح الکبیر و الردة» بوده است، سیف از ناحیهى تمامى شرح حال نویسان مورد تکذیب قرار گرفته است. اثر مستقل دیگر، کتاب الفتوح از ابن اعثم کوفى است که خوشبختانه بر جاى مانده است. واقدى و مدائنى نیز کتابهایى دربارهى اخبار ارتداد داشتهاند. اخیرا کتابى تحت عنوان «الردة» از واقدى چاپ شده که با متن فتوح ابن اعثم مشترکات زیادى دارد. منابع دیگر نیز جسته و گریخته در این باره مطالبى آوردهاند. تاریخ سیاسى اسلام2، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، دفتر نشر الهادى، ج2، صص 28 29، چاپ دوم، تابستان 78.
8. ر.ک: همان، ص 30، به نقل از : البدء والتاریخ: 5/161، 162و 164.
9. همان: البدایة والنهایة: 6/326.
10. در این جنگ عدهى زیادى از مسلمانان به شهادت رسیدند که تعداد پنجاه و هشت نفر از مهاجر و انصار در میان آنها بودند، و از این شمار، سیزده نفر آنان، کسانى بودند که در جنگ بدر حضور داشتند. ر.ک: تاریخ خلیفة بن خیاط: 1/111 115. جمع شهداى مسلمان به روایت ابن اعثم، یک هزار و دویست نفر بوده که تعداد هفتصد نفر حافظ قرآن بودهاند. ر.ک: الفتوح: 1/40; نقل از: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 30 31.
11. همان، ص 31.
12. همان، ص 39; به نقل از : تاریخ خلیفة بن خیاط، صص102 117.
13. ر.ک: کتاب الفتوح: 1/58، 60و 61; کتاب الردة، صص 171، 176و 177، (والله ما اذلتموها عن اهلها الاحسدا منکم لهم) .
14. براى توضیحات بیشتر، ر.ک: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 33 39.
15.به همین سبب به آنها «حروریه» نیز گفته مىشود.
16. ر.ک: تاریخ طبرى: 6/2596.
17. همان، ص 2604; تاریخ یعقوبى: 2/94; اسد الغابة: 3/150.
18. اخبار الطوال، ص 252.
19. همان; مروج الذهب: 1/763.
20. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ابوالحسن اشعرى، ص 69 74; الفرق بین الفرق، ص 145; الملل والنحل (شهرستانى) : 1/179 و نیز ر. ک: تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامى: 1/41 43، على محمد ولوى ، انتشارات بعثت.
21. نحل/35.
22. یس/47.
23. ملل و نحل شهرستانى: 1/34.
24. همان، 85 86.
25. فهرست موضوعى مباحث اعتقادى نهج البلاغه که از سوى نگارنده آماده شد، در پایان این شمارهى مجله، تبزرگداشتسال امیرالمؤمنین علیه السلام که به خاطر تکرار عید غدیر در سال 1379 (6/1/1379 و 24/12/1379) از سوى مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنهاى مد ظله العالى به سال امام على علیه السلام نام گرفت، تقدیم خوانندگان مىشود.
26. نهج البلاغه، نامه 31.
27. نهج البلاغه، نامه 163و 183.
28. توحید صدوق، باب 3، حدیث 3; نهج البلاغه، خ1.
29. توحید صدوق، باب 43، ص 308; نهج البلاغه، خ152، 159و 185.
30. نهج البلاغه، خ1.
31. نهج البلاغه، خ152و 185. توحید صدوق، باب 42، ص 293.
32. نهج البلاغه، خ91.
33. نهج البلاغه، خ185، 155و 163.
34. توحید صدوق، باب 28، ص 184.
35. بحار الانوار: 3/274 275.
36. نهج البلاغه، خ87، 97، 158و 239.
37. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: 3/285 286; العقد الفرید: 10/218 219.
38. الفصول المختارة، مفید، ص 42 43.
39. بحار: 32/189، ح14و ص 197، ح147، و ص 216، ح171; الاحتجاج طبرسى: 1/162.
40. الاحتجاج: 1/90 93; علل الشرایع: 1/191، باب 151، ح1.
41. بحار: 5/24و 75; ج6/130.
42. بحار: 25/266.
43. بحار: 5/56 57.
نخستین اختلافات کلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
در واپسین لحظات عمر مبارک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم، اختلافاتى چند روى داد که برخى از آنها، زمینهساز اختلافات گسترده میان مسلمانان گشت و همچنان ادامه دارد.
هنگام بیمارى آن حضرت، عدهاى از آوردن قلم و کاغذ براى نوشتن سفارش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم امتناع ورزیدند و بدین سبب به قول ابن عباس همهى «رزیه» از همین جا آغاز گشت. چنان که در همین ایام، عدهاى از صحابه از فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مبنى بر تجهیز لشکر اسامة بن زید، سرپیچى کردند.
پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، بعضى (با انگیزهى ویژه) مرگ آن حضرت را انکار نموده، و گروههاى مختلف دیگر هم در محل دفن آن حضرت، به گفتگو پرداختهاند وبالاخره، بزرگترین درگیرى میان امت، مساله امامت و جانشینى آن حضرت بوده است. (1)
گذرى بر جریانات کلامى عصر خلافت و ولایت
«صرف نظر از «پیامبران دروغین» ، که الهام بخش طغیانهایى معروف به «رده» بودند، تقریبا از 632م. (11ه) تا 634م (13ه)، درست تا قبل از شروع عصر امویان، در منازعات سیاسى درون دولت اسلامى، تاثیر مسایل کلامى را در این گونه منازعات مىتوان پیدا نمود. این امر، معلول آن نبود که ستیزه یا ناآرامى در کار نبود. رقابتبین دو قبیلهى عمدهى مدینه تقریبا تا زمان حلتحضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم ادامه داشت; در تعیین خلیفه، رشک وحسد اهل مدینه نسبتبه اهل مکه آشکار شد; در جنگهاى «اهل رده» بعضى از قبایل بدوى با اهل مدینه و اهل مکه و بعضى قبایل دیگر مخالفت مىکردند; و خلافت على علیه السلام بر خورد منافع گروههایى مختلف از مکیان را آشکار ساخت. (2) نخستین بار، عاملى کلامى در جدالهایى که بین پیروان امام على علیه السلام روى داد با سیاست تماس یافت. (3) جدالهاى کلامى در عصر خلافت امام على علیه السلام آن گاه گسترش یافت که با قتل عثمان عدهاى به طور قاطع و صریح خواستار حمایت از مسئولان قتل شدند و قتل خلیفه را به خاطر عدم کیفر جنایتیکى از اعضاى برجستهى دستگاه وى نه تنها گناه ندانسته بلکه بر مسلمانان واجب شمردهاند. چنان که عدهاى آن را گناهى بزرگ پنداشته بودند. به نظر مىرسد، مبدا پیدایش این بحث، تطبیق حادثهها با حکم قرآنى و عقلى بود که از سال سى و پنج هجرى و پس از قتل عثمان چنین مباحث عقلى آغاز شد. خلیفه کشى آن هم به دست مسلمانان مسالهاى کوچک نبود که بتوان از آن آسان گذشت. اگر خلیفه به حق کشته شده، دربارهى اعمال نیک او چه باید گفت؟ به دوزخ مىرود یا نه؟ اگر مىرود، مخلد خواهد بود یا نه؟ و اگر به ناحق کشته شده، کشندگان او چه حالى خواهند داشت. (4) ماجراى سیاسى و کلامى به هم آمیخته شده از سویى (پس از قتل عثمان و فرونشینى خشم شورشیان) مردم مدینه متوجه شدند که حوزهى مسلمانى بى سرپرست مانده است و باید خلیفهاى براى مردم تعیین شود. نظر قریب به اتفاق شورشیان و بسیارى از مردم مدینه (از مهاجر و انصار) به على علیه السلام بود. از این رو، مردم با على علیه السلام به خلافتبیعت کردند و امام مسلمانان معین شد. و از سوى دیگر، معاویه که از دیرباز در شام پایهى زمامدارى خود را استوار ساخته بود و با آن که عثمان را در روزهاى سخت تنها گذاشت و کمکى براى او نفرستاد، همین که به قتل رسید او را خلیفهى مظلوم خواند که باید به خونخواهى وى برخاست; و چون تقواى امام على علیه السلام به حدى بود که نمىتوانست وى را مسؤول قتل عثمان بداند و نیز نمىتوانستبیعت مهاجر و انصار را با او نادیده بگیرد بدو نامه نوشت که کشندگان عثمان نزد تو به سر مىبرند، آنان را نزد من بفرست تا قصاص کنم، آنگاه من در فرمان تو هستم.
عایشه، زن پیغمبر، که خود از مخالفان سرسخت عثمان بود، چون شنید مردم با على به خلافتبیعت کردهاند ناخشنودى نشان داد و عثمان را مظلوم خواند وى به همدستى طلحه و زبیر و چندین تن دیگر از امویان که از عدالت على علیه السلام آزرده شده بودند جنگى را به راه انداختند که هر چند به سود خلیفه و امام مسلمانان تمام شد اما نخستین جنگى بود که درحوزهى مسلمانى رخ داده بود. چه، پس از جنگهاى رده تا این تاریخ، عرب در سرزمینهاى غیر عرب نشین با غیر مسلمانان جنگ مىکرد.
پس از آن، به جاى آن که آرامش سراسر مناطق مسلمان نشین را فرا گیرد، به بهانهى خونخواهى عثمان، لشکرى بزرگ از شام روانهى عراق گردید که با بروز نشانههاى پیروزى سپاه امام على علیه السلام نیرنگى که از سوى مشاور معاویه ، عمرو بن عاص به کار گرفته شده بود، سرنوشت جنگ را به حکمیت کشاندند وبا فریبى دیگر، لشگریان معاویه به شام باز گشتند. عراقیان به خود آمدند و از على علیه السلام خواستند آمادهى جنگ با معاویه شود و چون على علیه السلام گفت: ما با شامیان پیمان متارکهاى به مدت یک سال بستهایم; همان منافقان که در نهان با معاویه سر و سرى داشتند، گروهى از مسلمانان پارسا، ولى ساده لوح را برانگیختند که على و معاویه حق نداشتند در دین خدا داور برگزینند. حکومت از آن خداست و على و جز على را در آن حقى نیست. دیرى نگذشت که این سخن، که در آغاز چندان مهم به نظر نمىآمد، منشا فتنهاى بزرگ شد. گروهى از اطاعت على خارج شدند و گفتند: با پذیرفتن داور در دین خدا، کافر شدهاى، باید توبه کنى تا از تو اطاعت کنیم! نتیجهى این مخالفتها، سر از سومین جنگ داخلى در حوزهى مسلمانان در آورد.
وجههى کلامى و اعتقادى این رویدادها بر کسى پوشیده نیست. چنان که مثلا همین گروه (خوارج) کار گستاخى را بدانجا کشاندند، که چون امام على علیه السلام بر منبر خطبه مىخواند، از گوشه و کنار بر مىخاستند و آیهاى از قرآن مىخواندند که: تو با گماردن حکم در دین خدا مشرک شدى و چون شرک آوردى پیشینهى درخشان تو از میان رفت! !
در آن روزگار، دستههاى سیاسى و مذهبى براى تثبیت مدعاى خود و مغلوب ساختن خصم از ظاهر آیات قرآن سود مىجستند: هنگامى که على علیه السلام عبدالله، پسر عباس ، را براى گفتگو نزد خوارج فرستاد، بدو فرمود: براى آنان از قرآن حجت میاور، چه ظاهر قرآن تاب تحمل معنىهاى گوناگون دارد، از حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم استفاده کن!
خوارج از جمله گروههاى سیاسى عقیدتى هستند که در تاریخ اسلام اهمیت فراوان یافتند و نیز فصلى مفصل از تاریخ، کلام و بخشى از فقه مسلمانى را به خود اختصاص دادهاند. (5) کار خوارج آن چنان اهمیت دارد که در حدیثهاى هر دو فرقه (شیعه و سنى) گویند: پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از آنان و نیز از مردى که در نبرد نهروان ریاست این فرقه را به عهده داشتیاد فرموده است. (6)
مساله ارتداد
پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گروهى ادعاى نبوت کرده، جماعتى مرتد شده تاج شاهى بر سر گذاشتند و کسانى هم از پرداخت زکات خوددارى کردند.
این جریانات هر کدام انگیزهى ویژهى خود را داشت، اما دستگاه خلافت همه را از دید ارتداد نگریست و با همین ابزار با آن برخورد کرد. این در حالى است که با توجه به آنچه نقل شده مىتوان مرتدان را به چند دسته تقسیم کرد.
نخستین گروه کسانى بودند. کسان دیگرى دین اسلام را رها کرده به آیین جاهلى خود بازگشتند، گروه سومى حکومت مدینه را منکر شده اما خود را پایبند به اسلام شناساندند، اینان به دلیل عدم اعتقاد به حکومت، حاضر به پرداخت زکات نبودند. در میان این گروه کسانى بودند که به دلیل عدم به رسمیتشناختن حکومت ابوبکر و اعتقاد به امامت اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حاضر به پرداخت زکات نبودند. (7) برخى از مدعیان نبوت عبارت بودند از:
الف) مسیلمة بن حبیب از طایفهى بنى حنیفه; او به تقلید از قرآن، کلماتى با نثر مسجع مىساخت و برمردم عرضه مىکرد. (8) به علاوه، به مردم گفته بود که نماز صبح و عشا را وى بر آنان بخشوده است. (9) ب) سجاح دختر حارث تمیمى; وى پس از برخورد با مسیلمه با وى ازدواج کرده بود!
زمانى که مسلمانان با سپاهى به فرماندهى خالد بن ولید به سوى یمامه رفتند به دستهاى از یاران مسیلمه برخورد کردند; از آنها پرسیدند: عقیدهى شما چیست؟ آنان گفتند: «منا نبى و منکم نبى» ، پس از آن بود که درگیرى آغاز شد، نبرد یمامه یکى از سختترین جنگهاى مسلمانان با مدعیان نبوت و ارتداد بوده است. (10)
ج) طلیحة بن خویلد اسدى; وى نیز طوایفى از قبیله غطفان و بنى فزاره را فراهم آورده و با ساختن کلماتى سجع گونه کوشید تا با ادعاى نبوت در برابر حکومت مدینه بایستد. (11)
علاوه بر افراد مذکور، از ارتداد گروههاى مختلف هم گزارش شده است. مثلا خلیفة بن خیاط، فهرست مرتدان (علاوه بر طلیحة بن خویلد) را چنین نقل کرده است: ردة بنى سلیم، ردة بنى تمیم، ردة الیمامة، ردة البحرین، ردة عمان و النجیر وحضرموت والیمن. (12)
جداى از مدعیان نبوت، ادعا شده است که برخى از قبایل دیگر از اساس مرتد شدند. البته، در میان قبایلى که مرتد شناخته شدند کسانى بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و طالب حکومت «اهل بیت» پیغمبر بودند. آنها مىگفتند: ابوبکر هیچ «عهدى» با آنان نداشته و اطاعت او بر آنان واجب نیست. باور آنان این بود که مهاجران و انصار به دلیل حسادت مانع از روى کار آمدن اهل البیتشدهاند. (13) (14)
کفر یا ایمان مرتکب کبیره
از جمله مباحث کلامى که در زمان امام على علیه السلام آغاز گردید و تقریبا بیشتر اذهان اهل فکر اواخر نیمه اول قرن اول هجرى و سپس تمام نیمهى دوم این قرن را به خود مشغول داشت، بحث ایمان یا کفر مرتکب کبیره بود.
طرح این بحث از نتایج مستقیم ماجراى حکمیت در جنگ صفین بود. خوارج در مخالفتبا حکمیت، به صورت دستهجمعى و به حالت اعتراض به دهکدهاى در نزدیکى کوفه به نام «حرورا» رفتند. (15) در حرورا، دو شوراى رهبرى تشکیل دادند: شورایى جهت ادارهى امور سیاسى، و شورایى به جهت هدایت عقیدتى هواداران خود. (16)
آنان معتقد بودند: مرتکب کبیره، کافر، مرتد و خارج از دین است و باید کشته شود. بر همین اساس بود که این گروه در جامعه اسلامى، تحت رهبرى امام على علیه السلام به ایجاد بلوا و آشوب پرداخته، دستبه جنایات متعددى زدند. تاریخ مواردى از آنها را ضبط کرد که نمونههایى از آن عبارت است از: کشتن عبدالله بن خباب (در سال 38هجرى) حاکم على علیه السلام در مداین، و دریدن شکم زنش که آبستن بود (17) و نیز کشتن فرستادهى على علیه السلام به سوى آنان (18) و کشتن زنان دیگر. (19)
طرح چنین بحث اعتقادى به انگیزهى مخالفتبا امام على علیه السلام بود. اتهام کفر به آن حضرت به خاطر پذیرش حکمیت و سپس حکم به قتل وى، نتایج چنان اعتقادى بوده است.
نظریه خوارج در باب مرتکب کبیره، صرف نظر از ابعاد سیاسى موضوع، باعث تحولات عمدهاى در زمینهى مباحث کلامى شد. چرا که اولا باعثشد عکس العملها و واکنشهایى نسبتبه این موضوع از جانب سایر مسلمانان نشان داده شود که طبعا تحرک فکرى را به دنبال داشت، ثانیا به وجود آمدن فرقهى بزرگ کلامى معتزله، محصول و معلول همین بحث و ناشى از همین اختلاف است. سپس هر یک از فرق کلامى در اطراف آن به بحث پرداخته، و نظرات مختلفى را عرضه نمودند:
جمعى چون مرجئه بر آن شدند که ارتکاب کبیره، لطمهاى به ایمان شخص نمىزند و ایمان (و اقرار قلبى) مقدم بر عمل است و باید حکم درباره کسى که کبیرهاى را مرتکب مىشود به تاخیر انداخت تا خداوند دربارهى او حکم فرماید. (20) معتزله و پیشواى ایشان (واصل بن عطا) معتقد بودند که مرتکب کبیره فاسق استیعنى نه کافر است نه مؤمن، مرتبتى میان این دو رتبه و منزلتى میان این دو منزلت را داراست.
شیعه و برخى مذاهب اهل سنتبر آن رفتهاند که اگر مسلمانى مرتکب گناه (اعم از صغیره و کبیره) شده، امکان توبه وجود دارد و با توبه، مغفرت و رحمت الهى شامل وى خواهد شد.
جبر و اختیار
گرچه قدمت مباحث جبر و تفویض به پیش از اسلام بر مىگردد و در صدر اسلام، مشرکان هم در مقابله با دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اندیشهى جبر را مطرح مىکردند و مىگفتند:
«لو شاء الله ما عبدنا من دونه شیء» ... (21) و یا «...انطعم من لو یشاءالله اطعمه...» . (22)
ولى سابقهى تاریخى آن در میان مسلمانان به زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و غزوهى احد گزارش شده است و گفتهاند که منافقان و سست ایمانان، براى نخستین بار این موضوع را مطرح کردند. (23)
به نظر مىرسد، مباحث جدى و سیاسى کلامى جبر و تفویض در دورهى به قدرت رسیدن خاندان بنى امیه و روى کار آمدن معاویه پسر ابوسفیان مطرح گشت و از سوى نظریه پردازان و توجیه گران دربارهاى اموى به آن دامن زده مىشد; ولى نقطهى آغازین طرح آن، به ماجراى حکمیتبرمىگردد به این جهت که در جریان مباحثاتى، عمرو عاص از ابوموسى مىپرسد: چرا خدا پیمودن راهى را براى من مهیا مىکند و قدرت را از من سلب مىکند، سپس مرا شکنجه مىدهد؟
ابوموسى در پاسخ گفت: خداوند شکنجه مىکند، براى این که ستم نمىکند. (24)
مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام
گرچه جمع آورى همهى مباحث و مناظرات کلامى امام على علیه السلام در عصر خلافت و ولایت، رسالت این مقاله نیست; اما اشارهاى کوتاه و گزارشى به اجمال در این باب، لازم به نظر مىآید.
واضح است که بیشترین مسایل کلامى در این عصر، از سوى امیر بیان و کلام ارایه گردید. تنها نهج البلاغه که خود حاوى کلام بلیغ امام است نه جمیع کلام داراى بسیارى از موضوعات اعتقادى به ویژه اصول دین است. (25) اینک فقط به بعضى از سخنان آن حضرت در باب موضوعات کلامى و نیز مناظرات آن امام همام اشاره مىکنیم:
1. دلایل توحید. (26)
2. مراتب توحید. (27)
3. حقیقت توحید. (28)
4. معرفت قلبى خداوند. (29)
5. فطرى بودن خداجویى. (30)
6. برهان حدوث براى اثبات وجود بارى. (31)
7.برهان نیازمندى خلق براى اثبات خالق. (32)
8. برهان هدفمندى نظام خلقتبراى اثبات خداوند. (33)
9. تبیین گسترهى وجود الاهى و چگونگى ارتباط خدا با مخلوقات. (34)
10. پاسخ به پرسش: چگونگى رؤیت پروردگار. (35)
11. ارجاع مردم به اهل بیت علیهم السلام در راهیابى به حقایق دینى و مباحث کلامى. (36)
12. مناظره با یکى از طرفداران نظریه «قدر» در باب مشیئت. (37)
13. مناظره با مردى از شام در باب قضا و قدر. (38)
14. مناظره با زبیر در باب حدیث جعلى «العشرة المبشرة بالجنة» . (39)
15. مناظره با ابوبکر دربارهى فدک. (40)
16. مناظره با عبایة بن ربعى اسدى در باب استطاعت و قدرت بندگان. (41)
17. موضعگیرى تند امام علیه السلام در برابر غلو کنندگان. (42)
18. دیدگاه امام علیه السلام دربارهى «امر بین الامرین» . (43)
و...
پىنوشتها:
1. ر.ک: الملل والنحل، شهرستانى: 1/29 30.
2. فلسفه و کلام اسلامى، ص 20و 21، مونتگمرى وات، ترجمه ابوالفضل عزتى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
3. این نوع از جدالهاى کلامى، از جانب موالى (نو مسلمانان) خارج از جزیره (بیشتر ایرانیان) که در کوفه یا بصره فراهم آمده بودند، آغاز شد; چه این که قبایل ساکن عراق نه فرهنگ پیشرفتهاى داشتند و نه این بحثها در میان آنها مطرح شده بود.
شرح و توضیحات دکتر جعفر شهیدى بر کتاب «فلسفه و کلام اسلامى» مونتگمرى وات، ص 210.
4. دقت در سندهاى قدیم که مىتوان بدانها اعتماد داشت، نشان مىدهد که طرح این مباحث و شکافهایى که به دنبال آن درحوزهى اسلامى پدید آمد، بر اثر مبانى اعتقادى بود نه مسایل اجتماعى که برخى مانند مونتگمرى براى نشان دادن منشا بروز عقاید خوارج و اهل سنت و... سراغ تحلیل جامعه شناسى رفتهاند. همان، ص 209 210.
5. تاریخ تحلیلى اسلام (تا پایان امویان) دکتر سید جعفر شهیدى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران 1363، نقل مطالب به صورت تلخیص و تغییر، صص 124 127.
6. ر.ک: معجم المفهرس، ذیل کلمهى «خرج» و «ثدى» و «مرق» ; و نیز: سفینة البحار، ذیل «خوارج» .
7. اخبار ارتداد در کتابهاى چندى آمده است. طبرى در این زمینه متن اصلى را کتاب سیف بن عمر قرار داده است. نام کتاب وى «الفتوح الکبیر و الردة» بوده است، سیف از ناحیهى تمامى شرح حال نویسان مورد تکذیب قرار گرفته است. اثر مستقل دیگر، کتاب الفتوح از ابن اعثم کوفى است که خوشبختانه بر جاى مانده است. واقدى و مدائنى نیز کتابهایى دربارهى اخبار ارتداد داشتهاند. اخیرا کتابى تحت عنوان «الردة» از واقدى چاپ شده که با متن فتوح ابن اعثم مشترکات زیادى دارد. منابع دیگر نیز جسته و گریخته در این باره مطالبى آوردهاند. تاریخ سیاسى اسلام2، تاریخ خلفا، رسول جعفریان، دفتر نشر الهادى، ج2، صص 28 29، چاپ دوم، تابستان 78.
8. ر.ک: همان، ص 30، به نقل از : البدء والتاریخ: 5/161، 162و 164.
9. همان: البدایة والنهایة: 6/326.
10. در این جنگ عدهى زیادى از مسلمانان به شهادت رسیدند که تعداد پنجاه و هشت نفر از مهاجر و انصار در میان آنها بودند، و از این شمار، سیزده نفر آنان، کسانى بودند که در جنگ بدر حضور داشتند. ر.ک: تاریخ خلیفة بن خیاط: 1/111 115. جمع شهداى مسلمان به روایت ابن اعثم، یک هزار و دویست نفر بوده که تعداد هفتصد نفر حافظ قرآن بودهاند. ر.ک: الفتوح: 1/40; نقل از: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 30 31.
11. همان، ص 31.
12. همان، ص 39; به نقل از : تاریخ خلیفة بن خیاط، صص102 117.
13. ر.ک: کتاب الفتوح: 1/58، 60و 61; کتاب الردة، صص 171، 176و 177، (والله ما اذلتموها عن اهلها الاحسدا منکم لهم) .
14. براى توضیحات بیشتر، ر.ک: تاریخ سیاسى اسلام 2، تاریخ خلفا، ص 33 39.
15.به همین سبب به آنها «حروریه» نیز گفته مىشود.
16. ر.ک: تاریخ طبرى: 6/2596.
17. همان، ص 2604; تاریخ یعقوبى: 2/94; اسد الغابة: 3/150.
18. اخبار الطوال، ص 252.
19. همان; مروج الذهب: 1/763.
20. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ابوالحسن اشعرى، ص 69 74; الفرق بین الفرق، ص 145; الملل والنحل (شهرستانى) : 1/179 و نیز ر. ک: تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامى: 1/41 43، على محمد ولوى ، انتشارات بعثت.
21. نحل/35.
22. یس/47.
23. ملل و نحل شهرستانى: 1/34.
24. همان، 85 86.
25. فهرست موضوعى مباحث اعتقادى نهج البلاغه که از سوى نگارنده آماده شد، در پایان این شمارهى مجله، تبزرگداشتسال امیرالمؤمنین علیه السلام که به خاطر تکرار عید غدیر در سال 1379 (6/1/1379 و 24/12/1379) از سوى مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنهاى مد ظله العالى به سال امام على علیه السلام نام گرفت، تقدیم خوانندگان مىشود.
26. نهج البلاغه، نامه 31.
27. نهج البلاغه، نامه 163و 183.
28. توحید صدوق، باب 3، حدیث 3; نهج البلاغه، خ1.
29. توحید صدوق، باب 43، ص 308; نهج البلاغه، خ152، 159و 185.
30. نهج البلاغه، خ1.
31. نهج البلاغه، خ152و 185. توحید صدوق، باب 42، ص 293.
32. نهج البلاغه، خ91.
33. نهج البلاغه، خ185، 155و 163.
34. توحید صدوق، باب 28، ص 184.
35. بحار الانوار: 3/274 275.
36. نهج البلاغه، خ87، 97، 158و 239.
37. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: 3/285 286; العقد الفرید: 10/218 219.
38. الفصول المختارة، مفید، ص 42 43.
39. بحار: 32/189، ح14و ص 197، ح147، و ص 216، ح171; الاحتجاج طبرسى: 1/162.
40. الاحتجاج: 1/90 93; علل الشرایع: 1/191، باب 151، ح1.
41. بحار: 5/24و 75; ج6/130.
42. بحار: 25/266.
43. بحار: 5/56 57.