حکومت ولایى از دیدگاه امام على علیه السلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حکومت ولایى، حکومتى است مبتنى بر اصل ولایت الهى. ولایتبا دانش، حکمت و محبت همراه است، و حکومت ولایى از چنین ویژگىهایى برخوردار است. چنین حکومتى در اصل به خداوند اختصاص دارد که آفریدگار و پروردگار انسان و جهان است. اما از آنجا که حکمرانى، ملازم با صفاتى چون جسمانیت و بشر بودن است که بر خداوند محال است، حکومت ولایى توسط انسانهایى که خداوند برگزیده است تحقق مىپذیرد. پیامبران الهى مظاهر و مصادیق حکمرانان ولایى بودهاند، اوصیاى پیامبران و ائمهى اهل بیت علیهم السلام نیز چنین مقامى را داشتهاند. امام على علیه السلام خود از نمونههاى برجستهى حاکمان ولایى و الهى است. آن حضرت دربارهى ضرورت حکومت، حقوق و وظایف حکومت، صفات و شایستگىهاى حکمرانان، آداب و روش حکومت دارى و مسایلى دیگر در این باره مطالب مهم و ارزندهاى را بیان داشته است، که در این نوشتار کوتاه گزیدههایى از آنها را به بحث مىگذاریم.
ضرورت حکومت
نیاز جامعه بشرى، به نظم اجتماعى و دستگاه حکومت و مدیریت، از مسایل بدیهى و مسلم نزد محققان و متفکران است. گزارشهاى تاریخى و تحقیقات جامعه شناختى و مردم شناختى، و نیز شواهد باستان شناسى، همگى گویاى این واقعیتاند که جوامع بشرى هیچگاه، از نهاد حکومت و دستگاه رهبرى و مدیریتسیاسى و اجتماعى جدا نبوده است، هر چند، شکل و شیوهى حکومت و رهبرىها متفاوت بوده است. تبیین فلسفى این نیاز اجتماعى این است که زندگى اجتماعى به وجود قانونى نیازمند است که حدود وظایف و حقوق اجتماعى افراد را تعیین کند، و از طرفى، قانون بدون پشتوانه اجرایى کارایى لازم را نخواهد داشت، چرا که قانون شکنان به سادگى مىتوانند از اجراى آن خوددارى کنند، از این رو لازم است فرد یا گروهى بر اجراى قانون نظارت کرده و با به کارگیرى تدابیر و ابزارهاى لازم، زمینهى اجراى آن را فراهم آورند; و این همان حکومت و رهبرى جامعه است که در طول تاریخ بشر با اشکال ساده و پیچیده در جوامع بشرى معمول بوده است.
در سخنان امام على علیه السلام بر ضرورت حکومت تاکید شده است، تا آنجا که اگر زمامدار صالح و نیکوکار یافت نشود، و امر جامعه دایر مدار این باشد که یا زمامدارى ناصالح عهدهدار تدبیر نظام حکومتى جامعه گردد، یا نظام سیاسى بر جامعه حکمفرما نباشد و جامعه به دست هرج و مرج سپرده شود، فرض نخست رجحان دارد; چنان که فرموده است: «لابد للناس من امیر بر او فاجر» (1) : «مردم را از رهبر و پیشوا گریزى نیست، حال آن رهبر یا نیکوکار و خیرخواه است ، و یا ستمکار و نابکار.
امام على علیه السلام سخنان یاد شده را در پاسخ خوارج نهروان بیان کردند که حکمیت را بر خلاف قانون الهى مىپنداشتند. آنان در این پندار نادرستبه قرآن کریم استدلال مىکردند که فرموده است: «لا حکم الا لله» : جز حکم خداوند حکمى مشروعیت ندارد.
از دیدگاه امام علیه السلام خوارج در این استدلال گرفتار مغالطه شده بودند، چرا که آنچه به خداوند اختصاص دارد، حکم به معناى قانونگذارى و تعیین معیارها و ضوابط حاکم بر زندگى انسان است، نه حکم به معناى رهبرى جامعه بر اساس برنامهریزىهاى خاص و موردى متناسب با نیازهاى جامعه و با در نظر گرفتن معیارها و ضوابط الهى; چنان که فرمود: «نعم، لا حکم الا لله ولکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله» : «آرى حکم مخصوص خداوند است ، ولى این گروه (خوارج) مىگویند، فرمانروایى جز براى خدا روا نیست، در حالى که مردم را از داشتن فرمانروا گریزى نیست» (2) .
ضرورت وجود قانون، حکومت و رهبرى در جامعهى بشرى عموما و در جامعهى اسلامى خصوصا یکى از اصول مسلم در فلسفه و کلام اسلامى است، آنان بر این اساس بر وجوب نبوت و امامت استدلال کردهاند. ابن سینا (متوفاى 427ه) دربارهى وجوب نبوت گفته است: «از آنجا که انسان به تنهایى نمىتواند زندگى کند، بلکه به مشارکت و تعاون در امور زندگى نیاز دارد، لازم استبراى حفظ نظام اجتماعى قانونى وجود داشته باشد که توسط قانونگذارى که بر دیگران برترى دارد و آنان اطاعت از او را بر خود لازم مىدانند، تدوین شده باشد، چنین قانونگذار کسى است که از جانب خداوند برگزیده شده است» . (3) سید مرتضى (متوفاى436ه) دربارهى وجوب رهبر و زمامدار در جامعهى بشرى گفته است: «هر عاقلى که با مردم معاشرت داشته و با خلق و خوى مردم آشنایى دارد مىداند که هرگاه در جامعه رهبرى مدبر و با کفایت وجود داشته باشد، ظلم و فساد از جامعه رختبرمىبندد، و یا به حداقل ممکن تقلیل مىیابد، و شرایط زندگى عادلانه براى مردم فراهمتر مىگردد، و هرگاه چنین رهبر و زمامدارى وجود نداشته باشد، ظلم و تباهى جامعه را فرا مىگیرد، یا شرایط زمینهى تحقق آن فراهمتر مىباشد. بر این اساس، رهبرى و زمامدارى در جامعه بشرى از مصادیق قاعده لطف است، و هر کس این مطلب بدیهى را انکار کند، شایستگى مناظره را ندارد» وى، آنگاه به مخالفتخوارج با وجود حکومت و فرمانروایى اشاره کرده و یادآور شده است: «آنان نیز در عمل هیچگاه، بدون رهبر و زمامدار مخالفان حکومت را آنارشیست (Anarshist) (گویند. طبق فلسفه آنارشیسم هر قدرت سیاسى متمرکز بدون استثنا به ظلم و ستمگرى در جامعه منجر مىگردد، لذا حکومت و دولت لازم نیست، بلکه مردم، خود مىتوانند باتشکیل دستههاى همکارى، نظم را در زندگى حاکم سازند. آنان حکومت را مایهى پایمال شدن شخصیت افراد جامعه انگاشتهاند. آنارشیسم در طول تاریخ طرفدارانى داشته است. از طرفداران آن در عصر جدید پیر ژوزف پرودون فرانسوى (5) (اوایل قرن نوزدهم میلادى) است که به پدر مسلک آنارشیسم معروف است و از فعالان جنبش سوسیالیستى پاریسى (1848) بود. (6) با تامل در دعاوى و دلایل آنارشیستها به دست مىآید که آنان در حقیقتبا شکل استبدادى حکومتها مخالف بودهاند.
حاصل آن که از دیدگاه امام على علیه السلام حکومت و رهبرى یکى از نیازهاى اجتماعى بشر استبه گونهاى که عملا از آن گریز و گزیرى نیست. آنچه مهم است این است که افراد جامعه بکوشند تا از حکومت و رهبرى صالح بهرهمند گردند، که مقتضاى عقل و وحى نیز همین است. حال اگر به عللى جامعه از وجود حکومت و رهبرى صالح محروم گردید، ضرورت وجود نظم و قاعدهى سیاسى در جامعه به قوت خود باقى است، و در مقایسه میان حکومت ناصالح و عدم حکومت فرض نخست رجحان دارد، و نسبت میان آن دو از قبیل نسبت میان فاسد و افسد است، و به حکم عقل و وحى باید فاسد را بر افسد مقدم داشت، چرا که نبودن حکومت و نظم سیاسى در جامعه به هرج و مرج و آشوب مىانجامد و مفاسد آن به مراتب بیشتر از مفاسدى است که بر حکومت ناصالح مترتب مىگردد، چنان که از آن حضرت روایتشده که فرموده است:
«اسد حطوم خیر من سلطان ظلوم، و سلطان ظلوم خیر من فتن تدوم» : (7) «شیر درنده از فرمانرواى ستمکار بهتر است، و فرمانرواى ستمکار از فتنهها و آشوبهاى پى در پى بهتر است» .
مبناى مشروعیتحکومت
بر اساس جهان بینى توحیدى، حق حاکمیتبه خداوند اختصاص دارد، زیرا حکومت مستلزم دخالت در شؤون اجتماعى مردم و تدبیر جامعه است، و تدبیر در حوزهى تکوین و تشریع ویژهى خداوند است. این حق ویژه مقتضاى اصل توحید در ربوبیت و تدبیر الهى است، بنابراین هر گونه تصرف در سرنوشت جامعه و امور مربوط به زندگى اجتماعى توسط فرد یا گروه در گرو آن است که چنین تصرف و تدبیرى به اذن و خواستخداوند باز گردد، در این صورت حکومت مظهر و تبلور مشیت و خواست الهى بوده و از مشروعیتبرخوردار است، این مطلب از سخنان امام على علیه السلام که در موارد مختلف ایراد نمودهاند به خوبى به دست مىآید. در خطبهى 216 نهج البلاغه مطالبى بیان شده است که گویاى این حقیقت است، جملاتى از آن را ذیلا از نظر مىگذرانیم:
1. «فقد جعل الله لی علیکم حقا بولایة امرکم» : «خداوند به واسطهى ولایت امر شما ، براى من بر شما حقى مقرر داشته است. مفاد این گفتار این است که ولایت و رهبرى جامعه اسلامى حقى است که خداوند براى امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داده است، پس مبناى مشروعیتحکومت او بر مردم، اراده و خواستخداوند است.
2. «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض» : «خداوند از حقوق خود (بر عموم انسانها) حقوقى را براى برخى از آنان بر برخى دیگر واجب کرده است» . این عبارت بیانگر یک اصل کلى در باب حقوق اجتماعى است، و آن این که هیچ کس اولا و بالذات بر دیگرى واجد هیچگونه حقى نیست، حقوق اجتماعى تابع اراده و جعل الهى است وخداوند بر اساس عدل و حکمتخویش حقوق متقابلى را براى افراد جامعه مقرر داشته است.
3. «و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حقالوالی على الرعیة، وحق الرعیة على الوالی، فریضة فرضها الله سبحانه لکل على کل» : «زرگترین حقوق اجتماعى عبارت است از حقوق متقابل زمامدار ومردم، حقى که خداوند براى هر یک بر دیگرى مقرر داشته و اداى آن، وظیفهى آنان است» .
در جایى دیگر، وجوب امامت را در ردیف واجباتى چون ایمان به توحید، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، قصاص و حدود برشمرده و فلسفهى وجوب آن را برقرارى نظم در میان امت اسلامى، و اطاعت از آن را مایهى استحکام نهاد امامت دانسته و فرموده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک... و الامامة نظاما للامة، و الطاعة تعظیما للامامة» (8) ، هرگاه ولایت و امامت مستند به ارادهى تشریعى الهى باشد، مشروعیتخواهد داشت، و لازمهى چنین مشروعیتى لزوم اطاعت از آن است، البته ولایت و رهبرى مستند به ارادهى الهى شرایط ویژهاى دارد که پس از این، بیان خواهد شد.
بدیهى است، فعل خداوند در قلمرو تکوین و تشریع کاملترین وبایستهترین فعل است و نقصان و کاستى در آن راه ندارد، بر این اساس، او کسى را به عنوان والى و زمامدار بشر بر مىگزیند که شایستهترین و سزاوارترین افراد باشد، یعنى در صفات و کمالاتى که رهبرى بایسته در گرو آنهاست، سرآمد دیگران است، چرا که به حکم عقل تقدیم مفضول بر فاضل، و فاضل بر افضل قبیح است. در میان صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کسى جز على علیه السلام از این ویژگى برخوردار نبود. بدین دلیل در سخنان امام على علیه السلام بر این مطلب که امامت و رهبرى حق ویژهى او است، و او سزاوارترین افراد براى احراز مقام ولایت و زمامدارى جامعه اسلامى است تاکید شده است. پس از آن که در سقیفه مساله بیعتبا ابوبکر پایان یافت از امام علیه السلام خواستند تا با وى به عنوان زمامدار امت اسلامى بیعت کند، امام علیه السلام فرمود: «انا احق بهذا الامر منکم، لا ابایعکم و انتم اولى بالبیعة لى» (9) : «من از شما به امر امامتسزاوارترم، با شما بیعت نمىکنم، و شما به بیعت کردن با من سزاوارترید» .
آنگاه که بنابر برنامه ریزى عمر از طریق شوراى شش نفره، مساله بیعتبا عثمان مطرح شد، امام علیه السلام خطاب به حاضران فرمود: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى» (10) : «شما مىدانید که من نسبتبه امر امامت و خلافت از همهى مردم سزاوارترم» .
از دیدگاه امام على علیه السلام عترت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از نظر فضل و کمال در جایگاهى بلند و بى مانند قرار دارند، و نمىتوان فردى را با آنان مقایسه کرد، آنان پایههاى دین و ستون یقیناند، درست و نادرستبا آنان سنجیده مىشود، ویژگىهاى حق ولایت و امامت در آنان یافت مىشود، بر پایهى وصیت و وراثت داراى چنان حقى شدهاند (یعنى هم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آنان را وصى و جانشین خود قرار داده، و هم صفات کمال و شایستگىهاى علمى و روحى را از پیامبر به ارث برده و از کسى نیاموختهاند) حال که پس از بیست و پنجسال، امر خلافت و امامتبه آنان سپرده شده است، در حقیقتحقى که غصب شده بود به اهلش باز سپرده شده است. (11) بنابراین امامت و رهبرى حق ویژهى امام على علیه السلام بود. این حق به دلیل شایستگىها و برترىهاى او از جانب خداوند به وى اعطا گردیده بود. عقل و وحى هر دو بر امامت او دلالت مىکنند، چرا که او هم افضل امتبوده و هم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر ولایت و رهبرى او سفارش کرده بود.
در جریان سقیفه یا شوراى شش نفره فردى (ابوعبیده جراح یا سعد بن ابى وقاص) امام على علیه السلام را مورد نکوهش قرار داد و او را حریص بر خلافت و امامت انگاشت. امام على علیه السلام در پاسخ فرمود: «انما طلبتحقا لی و انتم تحولون بینی و بینه» (12) : من جز حق خود را نمىخواهم، ولى شما مانع از آن مىگردید. یعنى کسى که حق مخصوص خود را طلب کند، حریص نیست، حریص کسى است که آنچه را که حق او نیستبخواهد. بنابراین امام علیه السلام امامت و رهبرى امت اسلامى را حق خود مىداند، و دیگران را غاصب آن مىشمارد. این حق به دلیل فضایل و برجستگىهاى او بود، چنان که نصوص قرآن و احادیث نبوى نیز بیانگر آن است.
گفتارى از ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح کلام پیشین امام (خطبه 172) گفته است: این مضمون که خلافت و امامتحق ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است در اخبار متواترى که از امام علیه السلام نقل شده وارد شده است، آنگاه موارد ذیل را یادآور شده است:
1. «ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله حتى یوم الناس هذا» (13) : «از روزى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت تا امروز (روز بیعتبا آن حضرت) مظلوم بودهام» .
2. «اللهم اخر قریشا فانهم منعتنى حقى و غصبتنى امرى» (14) : «خدایا قریش را از رحمتخود دور گردان، زیرا آنان مانع حقم شدند و امر امامت مرا غصب کردند» .
3. «فجزى قریشا عنى الجوازى فانهم ظلمونى حقى واغتصبونى سلطان ابن امى» (15) : «خداوند قریش را از جانب من مجازات کند زیرا نسبتبه حق من ستم روا داشتند، و فرمانروایى برادرم (رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم) را از من غصب کردند» .
4. امام علیه السلام فریاد مظلومیت فردى را شنید، به اوگفتبیا با هم تظلم کنیم، زیرا من نیز پیوسته مظلوم بودهام.
5.دربارهى ابوبکر گفته است: «وانه لیعلم ان محلى منها محلالقطب من الرحى» (16) : «او (ابوبکر) مىداند که جایگاه من نسبتبه خلافت و امامت، جایگاه مرکز و محورى است که آسیاب بر گرد آن مىچرخد» .
6. «ارى تراثى نهبا» (17) : «مى بینم که میراثم تاراج مىشود» .
7. «اصغیا بانائنا وحملا الناس على رقابنا» : «آن دو (خلیفهى اول و دوم) ظرف ما را کج کردند، و مردم را بر ما مسلط نمودند» .
8. «ان لنا حقا ان نعطه ناخذه وان نمنعه نرکب اعجاز الابل وان طال السرى» (18) : «ما را حقى است که اگر به ما داده شود آن را خواهیم گرفت، در غیر این صورت ترک شتر سوار خواهیم شد، هر چند سفر طولانى باشد» (کنایه از این که اگر زمام رهبرى و حکومت که حق ماست دست ما نباشد، دست زدن به زور و قهر را مصلحت نمىدانیم و با آنان که زمام امر را به دست گرفتهاند مماشات و مدارا خواهیم کرد) .
9. «ما زلت مستاثرا على مذعوفا عما استحقه و استوجبه» : «پیوسته دیگران بر من برگزیده شدند، و از آنچه مستحق و مستوجب آن بودم، منع گردیدم» .
ابن ابى الحدید، پس از نقل موارد یاد شده گفته است: اصحاب ما (علماى معتزله) در توجیه این موارد گفتهاند: مقصود ادعاى افضلیت و سزاوارتر بودن او نسبتبه سایر صحابه در امر خلافت و امامت است، نه استحقاق آن به دلیل وجود نص بر امامت او، زیرا وجه اخیر مستلزم نسبت دادن کفر و فسق به بزرگان مهاجرین و انصار است، ولى امامیه و زیدیه معناى ظاهرى این سخنان را برگزیدهاند. اگر چه ظاهر این گونه عبارتها بر چنان معنایى دلالت دارد، ولى با توجه به شواهد باید از ظاهر آنها دستبرداشت و همانند آیات متشابه آنها را تاویل کرد. (19) در نقد کلام ابن ابى الحدید یادآور مىشویم:
اولا: «نصوص مربوط به امامت امیر المؤمنین علیه السلام از کتاب و سنت قابل انکار نیست، و توجیهات و تاویلهایى که توسط علماى معتزله و دیگران گفته شده است، قانع کننده نیست.
ثانیا: احق و افضل بودن امام على علیه السلام به امر خلافت و رهبرى با نصوص کتاب و سنت منافات ندارد، زیرا احکام الهى تابع ملاکات حقیقى است، و ملاک آن نصوص، همانا احق و افضل بودن امیرالمؤمنین علیه السلام به رهبرى حکومت است، لذا اگر سؤال شود چرا خداوند او را به جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و رهبرى امت اسلامى برگزیده است، پاسخ این است که او شایستهترین فرد براى چنین مقام و مسؤولیتى بوده است.
ثالثا: قیاس اخبار یاد شده به متشابهات قرآن مع الفارق است، زیرا معناى ظاهرى متشابهات دربارهى خداوند محال است، زیرا مستلزم تجسیم و تشبیه خواهد بود. ولى معناى ظاهرى اخبار یاد شده مستلزم محال نیست، زیرا صحابهى پیامبر از مقام صمتبرخوردار نبودند، تا احتمال خطا و گناه دربارهى آنان منتفى باشد. از طرفى برخى از آنان بر این عقیده بودند که دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در مساله حکومت و نظایر آن، از جمله احکام تعبدى نیست، و دیگران دربارهى این گونه احکام حق اظهار نظر و احیانا مخالفت دارند» . (20) امام على علیه السلام با اینکه خود را شایستهترین فرد براى رهبرى و حکومت مىدانست، و عقل و وحى بر حقانیت او گواهى مىداد، ولى او به چیزى جز مصلحت اسلام و مسلمین نمىاندیشید، اگر از قانیتخود و غصب شدن حق او توسط دیگران، دردمندانه سخن مىگفت، از خیرخواهى و مصلحت اندیشى او سرچشمه مىگرفت، با این حال، هیچگاه براى احقاق حق خود به زور و اعمال قهر و غلبه متوسل نشد، حکومت از دیدگاه او وسیلهاى بیش نبود که مىبایست در راه خدمتبه جامعه اسلامى و پاسدارى از اسلام به کار گرفته شود. شرایط سیاسى اجتماعى دنیاى اسلام در آن زمان چنان بود که بیش از هر چیز به یکپارچگى صفوف مسلمین و همکارى و همدلى نیاز داشت. و امام على علیه السلام که خیراندیشترین افراد امت اسلامى بود، و از شرایط زمان به خوبى آگاه بود، در عین اینکه هر انحرافى را که در مسیر رهبرى امت رخ داده بود گوشزد مىکرد، و از آنان که چنان انحرافى را سبب شده بودند به شدت انتقاد مىکرد، اما بیش از هر چیز به مصلحت اسلام و مسلمین مىاندیشید، و حکیمانه و صبورانه همه ناگواریهایى را که بر وى واقع مىشد تحمل مىکرد، و آنجا که به حضور او در حفظ کیان اسلام و تامین مصالح جهان اسلام نیاز بود، از هیچ کوششى دریغ نمىورزید، آن حضرت خود در این باره چنین فرموده است:
«لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى، ووالله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (21) : «شما مىدانید که من سزاوارترین افراد به خلافت و امامت مىباشم، و به خدا سوگند تا هنگامى که سلامت و صلاح امور مسلمانان در گرو تسلیم بودن من باشد، و بر کسى جز من ستم نشود، تسلیم خواهم بود» .
بیعت و اطاعت
مشروعیتحکومت چنان که گذشت، تابشى از اراده و خواستخداوند است. رهبرى جامعه، برگزیدهى خداوند است، و گزینش الهى بر اساس علم وحکمت استوار است، او جز صالحان را به رهبرى و زمامدارى مردم بر نمىگزیند، بلکه انتخاب الهى، بر پایهى اصلح استوار است; چرا که فعل تکوینى و تشریعى الهى احسن و اصلح است. آن کس را که خداوند به رهبرى جامعه برمىگزیند، در حقیقت تکلیف ومسؤولیت ویژهاى را متوجه او مىسازد. ایفاى وظایف امامت و رهبرى از مسؤولیتهاى سنگین و تکالیف مهم الهى است. رهبر و پیشواى الهى در وظایف و تکالیف دینى با دیگر مؤمنان شریک است. علاوه بر آن، وظیفهى رهبرى را نیز بر عهده دارد. وظایف مربوط به رهبرى را به دو گونهى تبلیغى و تدبیرى مىتوان تقسیم کرد. او باید دین را تبیین و تبلیغ کند، و هم باید به تدبیر امور مسلمانان قیام کند، یعنى حکومت تاسیس نماید و با به کارگیرى تدابیر لازم جامعه را رهبرى کند. رسالت تبیین و تبلیغ دینى را بدون حمایت و پشتیبانى مردم نیز مىتواند انجام دهد، هر چند شکل ایدهآل آن نیز در گرو حمایت و پشتیبانى مردمى است، ولى بدون آن نیز مىتواند تا حدى به این وظیفه جامه عمل بپوشاند. ولى مسؤولیت تدبیر و رهبرى سیاسى جامعه که به نهاد حکومت و اقتدار سیاسى وابسته استبدون حمایت و پشتیبانى مردم امکان پذیر نیست، این جاست که مساله بیعت مردم با رهبرى و لزوم اطاعت امت از امام پیش مىآید.
بیعتیعنى اعلان وفادارى مردم با رهبرى الهى، و اطاعت و فرمانبردارى از رهنمودهاى او که بر پایهى علم، حکمت و مصلحت استوار است، اطاعت امت از امام در حقیقت اطاعت انسان از خداوند است، زیرا فرض بر آن است که خداوند او را به امامت و رهبرى مردم برگزیده است، ولایت رهبر الهى (پیامبر یا امام) در طول ولایتخداوند و تبلور بشرى آن است.
قرآن کریم ولایتبر بشر را مخصوص خدا، پیامبر و برخى از مؤمنان دانسته، و مىفرماید:
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة و هم راکعون» . (22) «فقط ولى شما خدا و پیامبر او و آن دسته از مؤمناناند که نماز مىخوانند و در حال رکوع زکات مىدهند (انفاق مىکنند)» . به گواهى روایات فراوانى مقصود از «الذین آمنوا» در این آیه على علیه السلام است . و به کار بردن تعبیر جمع دربارهى یک فرد در زبان عربى و زبانهاى دیگر رایج است. هدف از این کاربرد مىتواند تکریم و تعظیم و یا اهداف دیگر باشد.
طبق این آیه و آیات و روایات دیگر، امیرالمؤمنین علیه السلام ولى امر و رهبر جامعه اسلامى پس از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است، به حکم عقل و وحى اطاعت از خدا و رهبرى که از سوى خداوند برگزیده شده است لازم است، چنان که قرآن کریم فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم...» . (23) «اى مؤمنان از خدا، پیامبر و اولى الامر خود فرمانبردارى کنید» .
بر این اساس بیعت امتبا رهبرى الهى، در حقیقت ایفاى وظیفهى ایمانى و تکلیف شرعى امت است، بیعتیک تکلیف است نه یک انتخاب. بیعتبه دو گونه مشروع و غیر مشروع تقسیم مىشود، آنجا که بیعتبا رهبر غیر الهى باشد نامشروع و حرام است، و آنجا که با رهبر الهى باشد، مشروع و واجب است. آرى، انسان از اختیار تکوینى برخوردار است، و مىتواند حق را برگزیند و یا با آن مخالفت ورزد، ولى از نظر تشریعى در برابر حق مکلف و مسؤول است و حق تخلف از آن را ندارد. بنابراین بیعت در فرهنگ و جهان بینى اسلامى با آنچه در دنیاى امروز به عنوان آزادى در انتخاب و حق راى مطرح است، تفاوت دارد. در دنیاى امروز به لحاظ قانونى (تشریعى) کسى موظف به راى دادن نیست، و در راى دادن نیز مىتواند هر کس را بخواهد برگزیند، خواه گزینش او بر اساس معیارهاى عقلانى و دینى باشد یا بر اساس معیارهاى عاطفى و غریزى; ولى از دیدگاه اسلام، بیعتبا رهبر الهى وظیفه همهى مکلفان است، و جز او نیز نباید با فرد دیگرى بیعت نمایند، در غیر این صورت از نظر تشریعى مرتکب گناه شدهاند.بنابراین انتخابات که در جوامع اسلامى مطرح است، و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز به رسمیتشناخته شده است از مقوله بیعتبه معناى مصطلح آن نیست.
لزوم اطاعت از رهبرى که رهبریش داراى مشروعیت است، یکى از اصول حکومت علوى به شمار مىرود، این اصل از لوازم آشکار تشریع حکومت و رهبرى است، زیرا بدون آن، حکومت و رهبرى لغو خواهد بود. به همین دلیل اصل مزبور به حکومت و رهبرى پیامبر یا امام معصوم اختصاص ندارد، بلکه حکومت و رهبرى آن کس که برگزیده پیامبر یا امام معصوم باشد را نیز شامل مىگردد. امام على علیه السلام آنجا که حقوق متقابل امام و امت و والى و رعیت را برشمرده است، یکى از حقوق امام و والى را حق اطاعت دانسته و فرموده است: «و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة، والنصیحة فی المشهد والمغیب، والاجابة حین ادعوکم، و الطاعة حین آمرکم» (24) : «حق من بر شما این است که به بیعتخود وفادار بمانید، و در پنهان و آشکار خیرخواه باشید، دعوتم را اجابت و فرمانم را اطاعت کنید» . آنگاه که مالک اشتر را به ولایت و زمامدارى مصر برگزید به آنان نامه نوشت و ضمن ستایش از شخصیت والاى مالک، از آنان خواست تا به سخن او گوش فرا داده و فرامین وى را در صورتى که به حق فرمان دهد اطاعت کنند. (25) مقید کردن لزوم اطاعت از فرامین مالک به مطابق بودن با حق بدان جهت است که در حکومت علوى اصالت از آن حق است و اشخاص را باید با مقیاس حق سنجید، نه بالعکس.
یکى از انتقادهاى شدید امیرالمؤمنین علیه السلام بر کسانى که رهبرى او را پذیرفته بودند ولى در یارى او کوتاهى مىکردند این بود که چرا به عهد و میثاق خویش عمل نکرده و از اطاعت وى سرپیچى مىکنند. امام نافرمانى آنان را یکى از علل شکست آنها از سپاهیان معاویه مىدانست، چنان که اطاعتسپاهیان معاویه را از او از عوامل پیروزى آنان مىشناخت. سپاه معاویه در باطل از او پیروى مىکردند، و اصحاب امام علیه السلام در حق از اطاعت او سر برمىتافتند:
«وانی و الله لاظنان هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم على باطلهم، و تفرقکم عن حقکم، وبمعصیتکم امامکم فی الحق، و طاعتهم امامهم فی الباطل...» . (26) «به خدا سوگند، بر این باورم که آنان به زودى بر شما غلبه مىکنند، به دلیل اینکه در باطل خویش با یکدیگر اتفاق دارند، و شما در حقتان با یکدیگر اختلاف مىورزید، و امام خود را در باطل اطاعت مىکنند، و شما امام خویش را در حق نافرمانى مىکنید» .
عبارتهاى ذیل نمونههایى از انتقادهاى شدید امام على علیه السلام از نافرمانى اصحاب خویش است:
«منیتبمن لا یطیع اذا امرت» (27) : «گرفتار کسانى شدهام که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىکنند» .
«ایها الفرقة التی اذا امرت لم تطع» (28) : «اى گروهى که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىکنید» .
«فلا تسمعون لى قولا ول ا تطیعون لى امرا» (29) : «نه به سخنم گوش مىدهید و نه فرمانم را اطاعت مىکنید» .
«ولکن لا راى لمن لا یطاع» : کسى که از وى اطاعت نشود رایى ندارد (رایش نافذ و تدبیرش کارساز نیست) : امام علیه السلام این سخن را در پاسخ کسانى گفته است که به شجاعت امام معترف بودند ولى منکر دانایى او در ادارهى جنگ بودند. آن حضرت در پاسخ سابقه جنگ آوریهاى خود را خاطر نشان کرده است که قبل از بیستسالگى در میدانهاى جنگ حضور داشته، و اکنون از شصتسالگى گذشتهام، ولى چه مىتوان کرد که در اثر نافرمانى یارانش، راى و تدبیر او کارساز نیست.
وظایف حکومت و حقوق ملت
هدف اساسى یا اساسىترین هدف حکومت از دیدگاه امام على علیه السلام اجراى حق و بسط عدل در جامعه بشرى است. نیل به این هدف در گرو آن است که تعالیم و احکام اسلام در جامعه تحقق یابد، و نظام اجتماعى بر پایه قوانین اسلامى استوار گردد. عمل به دستورات اسلام همهى آرمانهاى متعالى را دربردارد، اخوت و برادرى، مساوات و برابرى، قسط و عدل، امنیت و آرامش، رشد و تعالى، سیادت و آزادگى، همه و همه در پرتو عمل به احکام و تعالیم اسلام به دستخواهد آمد. بدین جهت امام علیه السلام دربارهى اهداف خویش از حکومت مىفرماید:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فی سلطان، ولا التماس شیء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فی بلادک، فیامن المظلومون من عبادک، وتقام المعطلة من حدودک» . (30) «خدایا تو مىدانى که آنچه ما انجام دادیم براى به دست آوردن قدرت و سلطنت، و جمع آورى اموال بىارزش دنیا نبود، بلکه براى آن بود که نشانههاى دین تو را باز نماییم، و در سرزمینهاى تو اصلاح را نمایان سازیم، تا بندگان مظلوم تو امنیتیابند، و حدود تعطیل شدهات، برپا گردد» .
عبدالله بن عباس مىگوید: در مکانى به نام ذىقار بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم، او کفش خویش را تعمیر مىکرد، به من گفت: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: ارزشى ندارد. امام علیه السلام فرمود: «والله لهی احب الى من امرتکم، الا ان اقیم حقا، او ادفع باطلا» : «به خدا سوگند نزد من از فرمانروایى بر شما دوست داشتنىتر است، مگر آن که حقى را بر پا دارم، یا از باطلى جلوگیرى کنم» .
در سایهى حکومتحق و عدل، مؤمنان مىتوانند با آرامش خاطر به عبادت خدا بپردازند، چنان که کافران نیز (در صورتى که دستبه توطئه و آشوب نزنند) مىتوانند به تمتعات مادى برسند. حکومت وظیفه دارد مالیاتهاى شرعى را گرد آورده در راه مصالح عمومى و تامین زندگى نیازمندان به کار بندد، دشمنان را سرکوب کند، راهها را امن سازد، و حق ضعیف را از قوى باز ستاند تا نیکوکاران از تعدى و تجاوز تبهکاران احساس آسایش کنند:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، ویستمتع فیها الکافر، ویبلغ الله فیها الاجل، و یجمع به الفىء، و یقاتل به العدو، و تامن به السبل، و یؤخذ به للضعیف من القوی، حتى یستریح بر ویستراح من فاجر» : (31) در طلیعهى عهدنامهاى که امام على علیه السلام به مالک اشتر نوشته، اهداف ولایت و امارت وى در موارد چهارگانه ذیل بیان شده است:
1. جبایة خراجها: گرد آورى مالیاتهاى مشروع.
2. وجهاد عدوها: جهاد با دشمنان مصر و مردم آن.
3. واستصلاح اهلها: تربیت و اصلاح مردم مصر.
4. و عمارة بلادها: آباد ساختن سرزمینهاى آن.
دو هدف اخیر به عنوان ذى المقدمه، و دو هدف نخست مقدمه و ابزار رسیدن به آنهایند. یعنى وظیفه مالک به عنوان زمامدار کشور مصر این است که اصلاح و سامان دهى بر حیات مادى و معنوى آنان را مورد توجه و اهتمام خویش قرار دهد، در حیات اجتماعى اصلاح و تربیت معنوى با عمران و آبادانى دنیوى ملازمه دارد، در جامعهاى که از نظر معیشتى در تنگنا قرار دارد، و فقر و تهیدستى و ویرانى بر آن حکومت مىکند، نمىتوان انتظار داشت که برنامههاى تربیتى کارساز باشد، در چنین جامعهاى زمینههاى فساد، فراهم بوده و خدعه و مکر شیطانى کارساز خواهد بود، وظیفهى حکومت این است که براى مبارزه با فساد، زمینههاى آن را از بین ببرد، و با سامان بخشیدن به وضع معیشت مردم برنامههاى تربیتى خویش را با درایت و قاطعیت اجرا کند، دستیافتن به چنین هدفى نیازمند امکانات و بودجهى لازم از یک سو، و امنیت و آرامش از سوى دیگر است. از آنجا که یکى از راههاى تامین بودجه، مالیاتهاى مشروع است، باید حکومتبه این امر اهتمام ورزد، طبعا گرفتن مالیات در گرو فعال بودن چرخ اقتصاد و رونق داشتن کسب و کار است. همچنین بر حکومت است که با دشمنان خارجى و آشوب طلبان داخلى به جهاد برخیزد، و امنیت کامل را بر جامعه حکمفرما سازد.
اهداف حکومت دینى و وظایف رهبر مسلمین با مقیاس اهداف و رسالتهاى دین الهى سنجیده مىشود، دین الهى به همهى ابعاد و شؤون زندگى انسان توجه و اهتمام دارد، هم حیات دنیوى انسان را مورد توجه قرار مىدهد و هم حیات معنوى او را. بر این اساس رسالتهاى حکومت دینى هم مادى است و هم معنوى. حکومت همانگونه که مسؤول سامان بخشیدن به حیات اقتصادى، سیاسى و معیشتى مردم است، مسؤول سامان بخشیدن به حیات اخلاقى، فرهنگى و معنوى آنان نیز مىباشد. بدین جهت امام علیه السلام «استصلاح» و «عمران» را به عنوان دو هدف حکومت در کنار یکدیگر قرار داده است. توجه به صلاح مادى و معنوى جامعه و اینکه رهبر و حاکم اسلامى باید آن دو را مورد اهتمام قرار دهد، به صورت مکرر و مؤکد در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام یافت مىشود که نمونههایى را پیش از این یادآور شدیم، در جایى دیگر در این باره فرموده است:
«انه لیس على الامام الاما حمل من امر ربه: الابلاغ فی الموعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء للسنة، واقامة الحدود على مستحقیها، و اصدار السهمان على اهلها» (32: بر امام وظیفهاى نیست مگر آنچه خداوند براى او مقرر داشته است (این وظایف عبارتند از:) 1.ابلاغ در موعظه: یعنى با کلام و بیانى روشن حقایق را بر مردم تبیین، و آنان را در مسیر حقیقت و سعادت، هدایت کند.
2. اجتهاد در نصیحت: یعنى در خیرخواهى و خیراندیشى براى مردم، کوتاهى نکند، و آنچه را که مایهى خیر و صلاح آنان است، به آنان باز گوید.
3. احیاى سنت: اگر در مواردى سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اجرا نشده است آن را احیا کند، و از طرفى، آنچه را اجرا شده است تداوم بخشد.
4. اقامهى حدود الهى: فلسفهى حدود شرعى این است که جان، مال و حیثیت افراد از تعرض و تجاوز دیگران مصون بماند، و امنیت در جامعه حکمفرما شود، و حکومت که وظیفه حفظ امنیت جامعه را بر عهده دارد، نباید در اجراى حدود الهى کوتاهى کند. البته اجراى حدود الهى یگانه راه برقرارى امنیت اجتماعى نیست، بلکه باید عوامل مختلف فرهنگى، اقتصادى و سیاسى را نیز به نحو شایستهاى بکار گرفت، ولى بدون شک، اقامهى حدود در ایجاد امنیت در جامعه نقش ممتاز و بى بدیلى دارد، و با این مساله باید با دیدهى خرد و عقل مصلحت اندیشى نگریست، نه با نگاه عاطفه و احساس. «و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله» . (33) 5. پرداختسهم افراد از بیت المال: فقر مالى و تبعیض در امور اقتصادى، زمینهساز و فساد و تباهى اخلاقى است، از این روى، امام علیه السلام پس از یادآورى اجراى حدود الهى، مساله حقوق مالى افراد جامعه و سهم آنان از سرمایههاى عمومى را یادآور مىشود، دادن سهم افراد از بیت المال و سرمایههاى عمومى را یکى دیگر از وظایف امام برمىشمارد.
حکومت اسلامى از یک سو در برابر خداوند مسؤول است، که مشروعیتحکومتبه خواست و ارادهى اوست، بدین جهت در کلام پیشین امیرالمؤمنین علیه السلام وظایف امام منحصر در امورى دانسته شد که خداوند براى او تعیین کرده است. از سوى دیگر، حکومت و رهبرى در مقابل مردم مسؤول است، چراکه فلسفه و غایتحکومت ارایهى خدمتبه مردم است، البته بر پایهى اجراى قوانین و حدود الهى، به همین دلیل است که در برخى از سخنان امام علیه السلام از وظایف حکومت وحاکم اسلامى به عنوان حقوق مردم یاد شده است، چنان که فرموده است:
«فاما حقکم على، فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تادیبکم کیما تعلموا» (34) : حق شما بر من این است که خیرخواه شما باشم، و ثروتهاى متعلق به شما را در میان شما تقسیم کنم، شما را تعلیم دهم تا جاهل نباشید، و ادب نمایم تا دانا شوید.
منشا اصلى حقوق و مسؤولیتها در جامعه اسلامى، جزمشیت و ارادهى خداوند نیست، زیرا فقط او است که آفریدگار، پروردگار، و هدایتگر انسانهاست، لیکن هدایتگرى او بر پایهى حکمت و از طریق اسباب و علل مناسب تحقق مىپذیرد، تجلى ربوبیت و دایتحکیمانهیاو در حیات اجتماعى بشر برقرارى نظم سیاسى ونظام حکومتى است. حکومتى که راهبرى الهى دارد، و برپایهى قوانین و احکام الهى شکل مىگیرد، و غایت آن اصلاح همه جانبه زندگى و خدمتبه بندگان خداست. بنابراین بدون اذن و شیتخداوند نه کسى بر دیگرى حقى دارد، و نه فردى در برابر دیگرى مسؤول است، این خداوند است که براى افراد جامعه، و از جمله مردم و دستگاه حکومت، حقوق و وظایف متقابل را مقرر داشته است.
«ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافا فی وجوهها، ویوجب بعضها بعضا، و لا یستوجب بعضها الا ببعض، و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی على الرعیة، و حق الرعیة على الوالی، فریضة فرضها الله سبحانه لکل على کل، فجعلها نظاما لالفتهم، و عزا لدینهم...» . (35) «خداوند سبحان از حقوق مخصوص خود، حقوقى را براى برخى از انسانها بر برخى دیگر واجب نمود، حقوقى دوجانبه و برابر که به یکدیگر وابسته بوده، و یکى بدون دیگرى نمىپذیرد، و بزرگترین این حقوق، حق والى بر رعیت، و حق رعیتبر والى است، فریضهاى که خداوند براى هر یک بر دوش دیگرى نهاده است، تا الفت و رابطهى آنان نظاممند گردد، و مایهى عزت دین آنان باشد...» .
از مجموع مطالب یاد شده نکات ذیل به عنوان اصول وظایف حکومت و حقوق ملتبه دست آمد:
1. احیاى معالم دین و عمل به احکام الهى.
2. ارشاد و هدایت جامعه.
3. خیرخواهى براى مردم.
4. تعلیم و تربیت جامعه.
5. اصلاح همه جانبه نظام اجتماعى.
6. برقرارى امنیت در جامعه.
7. اجراى حدود الهى و مجازاتهاى شرعى.
8. جهاد با دشمنان (داخلى و خارجى) .
9. گردآورى وحفظ مالیاتها و ثروتهاى عمومى.
10. توزیع عادلانه ثروتهاى عمومى.
11. عمران و آباد سازى شهرها.
×××
اوصاف حکومت کنندگان
صفات و شایستگىهاى زمامدار اسلامى و کارگزاران حکومت ولایى از دیگر بحثهاى مهمى است که در بیانات امام على علیه السلام مورد توجه و تاکید واقع شده است. در یکى از خطبههایى که در این باره سخن گفته است، کسانى را که فاقد شایستگى براى رهبرى جامعه اسلامى و تولى امور حکومت مىباشند را به شرح ذیل باز گفته است.
«لا ینبغی ان یکون الوالى على الفروج، و الدماء، و المغانم، و الاحکام و امامة المسلمین البخیل، فتکون فی اموالهم نهمته، و لا الجاهل فیضلهم بجهله، ولاالجافی فیقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدول فیتخذ قوما دون قوم، و لا المرتشى فی الحکم فیذهب بالحقوق ویقف بها دون المقاطع، و لا المعطل للسنة فیهلک الامة» . (36) «سزاوار نیست که والى بر ناموس، خون، ثروت، احکام دینى و پیشواى مسلمانان بخیل باشد تا به اموال آنان چشم طمع بدوزد، و نه نادان تا با جهل خویش آنان را گمراه سازد، و نه جفاکار و تندخوى تا رشتهى مهر محبتخود را از آنان بگسلد، و نه ستم پیشه در تقسیم اموال، تا کسانى را برگزیند و کسانى را محروم سازد، و رشوه گیرنده در قضاوت تا حقوق مردم را تباه سازد، و حدود الهى را اجرا نکند و نه تعطیل کنندهى سنت و شریعت تا امت را به هلاکت و نابودى سوق دهد» .
در جاى دیگر در وصف کسى که مىخواهد امر الهى را در جامعه برپا سازد چنین فرموده است:
«لا یقیم امر الله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع» . (37) امر و قانون خدا را برپا نمىدارد مگر کسى که اهل مدارا و چاپلوسى نیست، اظهار ذلت و خوارى نمىکند، و از مطامع این و آن پیروى نمىنماید. بدیهى است فرمانروایى و ولایتبر جان، مال و ناموس مسلمانان با تملق گویى و اهل مجامله و مدارا بودن، احساس و اظهار ذلت و خوارى کردن، و پیروى مطامع شیطانى بودن سازگارى ندارد، بلکه نیازمند قاطعیت، صراحت، صداقت و عزت نفس است.
آن کس که مىخواهد عهدهدار امر خطیر رهبرى جامعه اسلامى گردد، یا مقام و منصبى را در دستگاه حکومت اسلامى به دست گیرد، باید بیش و پیش از دیگران به تعلیم و تربیت نفس خود بپردازد، فضایل نفسانى را در خود احیا و پایدار سازد، و رذایل را از لوح ضمیر خویش بزداید، زیرا برخوردارى از قدرت و داشتن حق تصمیمگیرى در امور دیگران لغزشگاهى است که اگر تعلیم و تربیت صحیح و لازم در کار نباشد، وسوسههاى نفس اماره و شیطانى انسان را به انحراف مىکشاند. این کار براى کسانى که مناصب و مسؤولیتهاى ارشادى و تربیتى دارند، ضرورت بیشترى دارد.
امام على علیه السلام در این باره فرموده است:
«من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، و لیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه، و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم» . (38) «کسى که خود را پیشواى مردم قرار مىدهد باید قبل از تعلیم دیگران خود را تعلیم دهد، و قبل از آنکه با زبان خود به ادب دیگران همت گمارد، با روش خود آنان را ادب کنند، کسى که معلم و ادب کننده نفس خویش است از کسى که معلم و ادب کننده دیگران است، به ستایش و اجلال سزاوارتر است» .
تقوا و پاکدامنى و اطاعت از فرامین الهى از مهمترین صفات حاکم اسلامى و کارگزاران او است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در آغاز عهدنامه خود به مالک اشتر، پس از اشاره به اصول وظایف و ماموریتهاى او، وى را به پرهیزگارى و پیروى از اوامر الهى دستور داده و فرموده است: «امره بتقوى الله وایثار طاعته، واتباع ما امر به فی کتابه من فرائضه وسننه التی لا یسعد احد الا باتباعها، ولا یشقى الامع جحودها واضاعتها» .
امیرالمؤمنین على علیه السلام در این عهدنامه مالک را به پرهیزگارى و برگزیدن طاعت و فرمانبردارى خداوند امر نموده، و دستور داده است که اوامر الهى را که در کتابش (قرآن) آمده است پیروى کنند، اعم از واجبات و مستحبات، اوامرى که جز با پیروى از آنها کسى به سعادت نخواهد رسید، و جز با انکار و ضایع ساختن آنها کسى نگونبخت نخواهد شد.
«وامره ان یکسر نفسه من الشهوات ویزعها عند الجمحات، فان النفس امارة بالسوء الاما رحم الله» .
و او را دستور داده تا مقاومت نفس خود را از گرایش به شهوات درهم شکند، و از سرکشى باز دارد، زیرا نفس بسیار به بدى فرمان مىدهد، مگر آنکه رحمت الهى مانع آن گردد.
پرهیز از خودبینى و خوپسندى از دیگر صفات والیان و کارگزاران حکومتى است، داشتن مقام حکومتى و قرار گرفتن در جایگاه امر و نهى و عزل و نصب، زمینهساز قوت گرفتن خوى عجب و خودبینى در انسان است، عجب و خودبینى از اخلاق شیطان است که اگر با آن مبارزه نشود به فساد و انحراف در عمل منتهى مىگردد. اگر احیانا چنین خوى ناپسندى در یکى از متولیان حکومت پدید آید، باید ناچیزى مقام خود را در برابر مقام و عظمت الهى در نظر آورد و از این دام شیطانى رها گردد.
«واذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهة او مخیلة، فانظر الى عظم ملک الله فوقک و قدرته منک على ما لا تقدر علیه من نفسک...» .
«هرگاه مقام و موقعیتى که دارى در درون تو ابهتى ایجاد کرد و خیال برتر بینى در تو راه یافتبه بزرگى فرمانروایى خود که برتر از توستبنگر، و قدرت او را بر آنچه تو توانایى ندارى مورد توجه قرار بده» .
خوشنام بودن در بین مردم و نداشتن سوء سابقه، خصوصا شریک و همکار ستمگران نبودن، از دیگر ویژگىهایى است که امام على علیه السلام آن را براى متولیان حکومت لازم مىداند. از نظر امام علیه السلام چنین افراد بدترین وزیران و دستیاران والى مسلمین مىباشند.
«ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزیرا، و من شرکهم فی الاثام، فلا یکونن لک بطانة، فانهم اعوان الاثمة، و اخوان الظلمة» . (39) «بدترین وزیران توکسى است که وزیر حاکمان نابکار و ستمکار پیش از تو بوده و در مظالم و مفاسد با آنان دست داشته است، از چنین افرادى به عنوان نزدیکان و دستیاران خود برمگزین، زیرا آنان یاران تبهکاران و برادران ستمکاران بودهاند» .
امام على علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر براى هر یک از فرماندهان ارتش، قضات، عاملان خراج و صدقات، کارپردازان نظام صفات و ویژگىهایى را بیان کرده است که بیان آنها مجال گستردهترى را مىطلبد، این بحث و دیگر بحثهاى مربوط به حکومت ولایى از دیدگاه امام على علیه السلام را به فرصتى دیگر وامىگذاریم.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 40.
2. همان.
3.شرح اشارات: 3/371با تلخیص.
4. الذخیرة فى علم الکلام، ص 410 411.
15. Pierre JosephProudhon
6. مکتبهاى سیاسى، دکتر بهاء الدین پازارگاد، ص 33.
7. بحارالانوار: 75/359.
8. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 252.
9. الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 1/18.
10. نهج البلاغه، خطبه 74. 11. همان، خطبه دوم.
12. نهج البلاغه، خطبه 172.
13. نهج البلاغه، خطبه 6، با اندکى تفاوت.
14. نهج البلاغه، خطبه 172و 217 با ندکى تفاوت.
15. نهج البلاغه، نامه 36.
16. نهج البلاغه، خطبه 3.
17. همان.
18. نهج البلاغه، حکمت 22.
19. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، چهار جلدى، ج2، ص 476، شرح خطبه 171، .
20. در این باره به کتاب المراجعات، مراجعه شود.
21. نهج البلاغه، خطبه 74.
22. مائده/55.
23. نساء/59.
24. نهج البلاغه، خطبه25.
25. فاسمعوا له واطیعوا امره فیما طابق الحق. نهج البلاغه، نامه 38.
26. نهج البلاغه، خطبه 25.
27. نهج البلاغه، خطبه 39.
28. همان، خطبه180.
29. همان، خطبه 39.
30. نهج البلاغه، خطبه 131.
31. همان، خطبه 40.
32. نهج البلاغه، خطبه 105.
33. نور/2.
34. نهج البلاغه، خطبه 34.
35. نهج البلاغه، خطبه 216.
36. نهج البلاغه، خطبه 131.
37. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 110.
38. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره73.
39. نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر.
ضرورت حکومت
نیاز جامعه بشرى، به نظم اجتماعى و دستگاه حکومت و مدیریت، از مسایل بدیهى و مسلم نزد محققان و متفکران است. گزارشهاى تاریخى و تحقیقات جامعه شناختى و مردم شناختى، و نیز شواهد باستان شناسى، همگى گویاى این واقعیتاند که جوامع بشرى هیچگاه، از نهاد حکومت و دستگاه رهبرى و مدیریتسیاسى و اجتماعى جدا نبوده است، هر چند، شکل و شیوهى حکومت و رهبرىها متفاوت بوده است. تبیین فلسفى این نیاز اجتماعى این است که زندگى اجتماعى به وجود قانونى نیازمند است که حدود وظایف و حقوق اجتماعى افراد را تعیین کند، و از طرفى، قانون بدون پشتوانه اجرایى کارایى لازم را نخواهد داشت، چرا که قانون شکنان به سادگى مىتوانند از اجراى آن خوددارى کنند، از این رو لازم است فرد یا گروهى بر اجراى قانون نظارت کرده و با به کارگیرى تدابیر و ابزارهاى لازم، زمینهى اجراى آن را فراهم آورند; و این همان حکومت و رهبرى جامعه است که در طول تاریخ بشر با اشکال ساده و پیچیده در جوامع بشرى معمول بوده است.
در سخنان امام على علیه السلام بر ضرورت حکومت تاکید شده است، تا آنجا که اگر زمامدار صالح و نیکوکار یافت نشود، و امر جامعه دایر مدار این باشد که یا زمامدارى ناصالح عهدهدار تدبیر نظام حکومتى جامعه گردد، یا نظام سیاسى بر جامعه حکمفرما نباشد و جامعه به دست هرج و مرج سپرده شود، فرض نخست رجحان دارد; چنان که فرموده است: «لابد للناس من امیر بر او فاجر» (1) : «مردم را از رهبر و پیشوا گریزى نیست، حال آن رهبر یا نیکوکار و خیرخواه است ، و یا ستمکار و نابکار.
امام على علیه السلام سخنان یاد شده را در پاسخ خوارج نهروان بیان کردند که حکمیت را بر خلاف قانون الهى مىپنداشتند. آنان در این پندار نادرستبه قرآن کریم استدلال مىکردند که فرموده است: «لا حکم الا لله» : جز حکم خداوند حکمى مشروعیت ندارد.
از دیدگاه امام علیه السلام خوارج در این استدلال گرفتار مغالطه شده بودند، چرا که آنچه به خداوند اختصاص دارد، حکم به معناى قانونگذارى و تعیین معیارها و ضوابط حاکم بر زندگى انسان است، نه حکم به معناى رهبرى جامعه بر اساس برنامهریزىهاى خاص و موردى متناسب با نیازهاى جامعه و با در نظر گرفتن معیارها و ضوابط الهى; چنان که فرمود: «نعم، لا حکم الا لله ولکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله» : «آرى حکم مخصوص خداوند است ، ولى این گروه (خوارج) مىگویند، فرمانروایى جز براى خدا روا نیست، در حالى که مردم را از داشتن فرمانروا گریزى نیست» (2) .
ضرورت وجود قانون، حکومت و رهبرى در جامعهى بشرى عموما و در جامعهى اسلامى خصوصا یکى از اصول مسلم در فلسفه و کلام اسلامى است، آنان بر این اساس بر وجوب نبوت و امامت استدلال کردهاند. ابن سینا (متوفاى 427ه) دربارهى وجوب نبوت گفته است: «از آنجا که انسان به تنهایى نمىتواند زندگى کند، بلکه به مشارکت و تعاون در امور زندگى نیاز دارد، لازم استبراى حفظ نظام اجتماعى قانونى وجود داشته باشد که توسط قانونگذارى که بر دیگران برترى دارد و آنان اطاعت از او را بر خود لازم مىدانند، تدوین شده باشد، چنین قانونگذار کسى است که از جانب خداوند برگزیده شده است» . (3) سید مرتضى (متوفاى436ه) دربارهى وجوب رهبر و زمامدار در جامعهى بشرى گفته است: «هر عاقلى که با مردم معاشرت داشته و با خلق و خوى مردم آشنایى دارد مىداند که هرگاه در جامعه رهبرى مدبر و با کفایت وجود داشته باشد، ظلم و فساد از جامعه رختبرمىبندد، و یا به حداقل ممکن تقلیل مىیابد، و شرایط زندگى عادلانه براى مردم فراهمتر مىگردد، و هرگاه چنین رهبر و زمامدارى وجود نداشته باشد، ظلم و تباهى جامعه را فرا مىگیرد، یا شرایط زمینهى تحقق آن فراهمتر مىباشد. بر این اساس، رهبرى و زمامدارى در جامعه بشرى از مصادیق قاعده لطف است، و هر کس این مطلب بدیهى را انکار کند، شایستگى مناظره را ندارد» وى، آنگاه به مخالفتخوارج با وجود حکومت و فرمانروایى اشاره کرده و یادآور شده است: «آنان نیز در عمل هیچگاه، بدون رهبر و زمامدار مخالفان حکومت را آنارشیست (Anarshist) (گویند. طبق فلسفه آنارشیسم هر قدرت سیاسى متمرکز بدون استثنا به ظلم و ستمگرى در جامعه منجر مىگردد، لذا حکومت و دولت لازم نیست، بلکه مردم، خود مىتوانند باتشکیل دستههاى همکارى، نظم را در زندگى حاکم سازند. آنان حکومت را مایهى پایمال شدن شخصیت افراد جامعه انگاشتهاند. آنارشیسم در طول تاریخ طرفدارانى داشته است. از طرفداران آن در عصر جدید پیر ژوزف پرودون فرانسوى (5) (اوایل قرن نوزدهم میلادى) است که به پدر مسلک آنارشیسم معروف است و از فعالان جنبش سوسیالیستى پاریسى (1848) بود. (6) با تامل در دعاوى و دلایل آنارشیستها به دست مىآید که آنان در حقیقتبا شکل استبدادى حکومتها مخالف بودهاند.
حاصل آن که از دیدگاه امام على علیه السلام حکومت و رهبرى یکى از نیازهاى اجتماعى بشر استبه گونهاى که عملا از آن گریز و گزیرى نیست. آنچه مهم است این است که افراد جامعه بکوشند تا از حکومت و رهبرى صالح بهرهمند گردند، که مقتضاى عقل و وحى نیز همین است. حال اگر به عللى جامعه از وجود حکومت و رهبرى صالح محروم گردید، ضرورت وجود نظم و قاعدهى سیاسى در جامعه به قوت خود باقى است، و در مقایسه میان حکومت ناصالح و عدم حکومت فرض نخست رجحان دارد، و نسبت میان آن دو از قبیل نسبت میان فاسد و افسد است، و به حکم عقل و وحى باید فاسد را بر افسد مقدم داشت، چرا که نبودن حکومت و نظم سیاسى در جامعه به هرج و مرج و آشوب مىانجامد و مفاسد آن به مراتب بیشتر از مفاسدى است که بر حکومت ناصالح مترتب مىگردد، چنان که از آن حضرت روایتشده که فرموده است:
«اسد حطوم خیر من سلطان ظلوم، و سلطان ظلوم خیر من فتن تدوم» : (7) «شیر درنده از فرمانرواى ستمکار بهتر است، و فرمانرواى ستمکار از فتنهها و آشوبهاى پى در پى بهتر است» .
مبناى مشروعیتحکومت
بر اساس جهان بینى توحیدى، حق حاکمیتبه خداوند اختصاص دارد، زیرا حکومت مستلزم دخالت در شؤون اجتماعى مردم و تدبیر جامعه است، و تدبیر در حوزهى تکوین و تشریع ویژهى خداوند است. این حق ویژه مقتضاى اصل توحید در ربوبیت و تدبیر الهى است، بنابراین هر گونه تصرف در سرنوشت جامعه و امور مربوط به زندگى اجتماعى توسط فرد یا گروه در گرو آن است که چنین تصرف و تدبیرى به اذن و خواستخداوند باز گردد، در این صورت حکومت مظهر و تبلور مشیت و خواست الهى بوده و از مشروعیتبرخوردار است، این مطلب از سخنان امام على علیه السلام که در موارد مختلف ایراد نمودهاند به خوبى به دست مىآید. در خطبهى 216 نهج البلاغه مطالبى بیان شده است که گویاى این حقیقت است، جملاتى از آن را ذیلا از نظر مىگذرانیم:
1. «فقد جعل الله لی علیکم حقا بولایة امرکم» : «خداوند به واسطهى ولایت امر شما ، براى من بر شما حقى مقرر داشته است. مفاد این گفتار این است که ولایت و رهبرى جامعه اسلامى حقى است که خداوند براى امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داده است، پس مبناى مشروعیتحکومت او بر مردم، اراده و خواستخداوند است.
2. «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض» : «خداوند از حقوق خود (بر عموم انسانها) حقوقى را براى برخى از آنان بر برخى دیگر واجب کرده است» . این عبارت بیانگر یک اصل کلى در باب حقوق اجتماعى است، و آن این که هیچ کس اولا و بالذات بر دیگرى واجد هیچگونه حقى نیست، حقوق اجتماعى تابع اراده و جعل الهى است وخداوند بر اساس عدل و حکمتخویش حقوق متقابلى را براى افراد جامعه مقرر داشته است.
3. «و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حقالوالی على الرعیة، وحق الرعیة على الوالی، فریضة فرضها الله سبحانه لکل على کل» : «زرگترین حقوق اجتماعى عبارت است از حقوق متقابل زمامدار ومردم، حقى که خداوند براى هر یک بر دیگرى مقرر داشته و اداى آن، وظیفهى آنان است» .
در جایى دیگر، وجوب امامت را در ردیف واجباتى چون ایمان به توحید، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، قصاص و حدود برشمرده و فلسفهى وجوب آن را برقرارى نظم در میان امت اسلامى، و اطاعت از آن را مایهى استحکام نهاد امامت دانسته و فرموده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک... و الامامة نظاما للامة، و الطاعة تعظیما للامامة» (8) ، هرگاه ولایت و امامت مستند به ارادهى تشریعى الهى باشد، مشروعیتخواهد داشت، و لازمهى چنین مشروعیتى لزوم اطاعت از آن است، البته ولایت و رهبرى مستند به ارادهى الهى شرایط ویژهاى دارد که پس از این، بیان خواهد شد.
بدیهى است، فعل خداوند در قلمرو تکوین و تشریع کاملترین وبایستهترین فعل است و نقصان و کاستى در آن راه ندارد، بر این اساس، او کسى را به عنوان والى و زمامدار بشر بر مىگزیند که شایستهترین و سزاوارترین افراد باشد، یعنى در صفات و کمالاتى که رهبرى بایسته در گرو آنهاست، سرآمد دیگران است، چرا که به حکم عقل تقدیم مفضول بر فاضل، و فاضل بر افضل قبیح است. در میان صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کسى جز على علیه السلام از این ویژگى برخوردار نبود. بدین دلیل در سخنان امام على علیه السلام بر این مطلب که امامت و رهبرى حق ویژهى او است، و او سزاوارترین افراد براى احراز مقام ولایت و زمامدارى جامعه اسلامى است تاکید شده است. پس از آن که در سقیفه مساله بیعتبا ابوبکر پایان یافت از امام علیه السلام خواستند تا با وى به عنوان زمامدار امت اسلامى بیعت کند، امام علیه السلام فرمود: «انا احق بهذا الامر منکم، لا ابایعکم و انتم اولى بالبیعة لى» (9) : «من از شما به امر امامتسزاوارترم، با شما بیعت نمىکنم، و شما به بیعت کردن با من سزاوارترید» .
آنگاه که بنابر برنامه ریزى عمر از طریق شوراى شش نفره، مساله بیعتبا عثمان مطرح شد، امام علیه السلام خطاب به حاضران فرمود: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى» (10) : «شما مىدانید که من نسبتبه امر امامت و خلافت از همهى مردم سزاوارترم» .
از دیدگاه امام على علیه السلام عترت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از نظر فضل و کمال در جایگاهى بلند و بى مانند قرار دارند، و نمىتوان فردى را با آنان مقایسه کرد، آنان پایههاى دین و ستون یقیناند، درست و نادرستبا آنان سنجیده مىشود، ویژگىهاى حق ولایت و امامت در آنان یافت مىشود، بر پایهى وصیت و وراثت داراى چنان حقى شدهاند (یعنى هم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آنان را وصى و جانشین خود قرار داده، و هم صفات کمال و شایستگىهاى علمى و روحى را از پیامبر به ارث برده و از کسى نیاموختهاند) حال که پس از بیست و پنجسال، امر خلافت و امامتبه آنان سپرده شده است، در حقیقتحقى که غصب شده بود به اهلش باز سپرده شده است. (11) بنابراین امامت و رهبرى حق ویژهى امام على علیه السلام بود. این حق به دلیل شایستگىها و برترىهاى او از جانب خداوند به وى اعطا گردیده بود. عقل و وحى هر دو بر امامت او دلالت مىکنند، چرا که او هم افضل امتبوده و هم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر ولایت و رهبرى او سفارش کرده بود.
در جریان سقیفه یا شوراى شش نفره فردى (ابوعبیده جراح یا سعد بن ابى وقاص) امام على علیه السلام را مورد نکوهش قرار داد و او را حریص بر خلافت و امامت انگاشت. امام على علیه السلام در پاسخ فرمود: «انما طلبتحقا لی و انتم تحولون بینی و بینه» (12) : من جز حق خود را نمىخواهم، ولى شما مانع از آن مىگردید. یعنى کسى که حق مخصوص خود را طلب کند، حریص نیست، حریص کسى است که آنچه را که حق او نیستبخواهد. بنابراین امام علیه السلام امامت و رهبرى امت اسلامى را حق خود مىداند، و دیگران را غاصب آن مىشمارد. این حق به دلیل فضایل و برجستگىهاى او بود، چنان که نصوص قرآن و احادیث نبوى نیز بیانگر آن است.
گفتارى از ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح کلام پیشین امام (خطبه 172) گفته است: این مضمون که خلافت و امامتحق ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است در اخبار متواترى که از امام علیه السلام نقل شده وارد شده است، آنگاه موارد ذیل را یادآور شده است:
1. «ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله حتى یوم الناس هذا» (13) : «از روزى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت تا امروز (روز بیعتبا آن حضرت) مظلوم بودهام» .
2. «اللهم اخر قریشا فانهم منعتنى حقى و غصبتنى امرى» (14) : «خدایا قریش را از رحمتخود دور گردان، زیرا آنان مانع حقم شدند و امر امامت مرا غصب کردند» .
3. «فجزى قریشا عنى الجوازى فانهم ظلمونى حقى واغتصبونى سلطان ابن امى» (15) : «خداوند قریش را از جانب من مجازات کند زیرا نسبتبه حق من ستم روا داشتند، و فرمانروایى برادرم (رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم) را از من غصب کردند» .
4. امام علیه السلام فریاد مظلومیت فردى را شنید، به اوگفتبیا با هم تظلم کنیم، زیرا من نیز پیوسته مظلوم بودهام.
5.دربارهى ابوبکر گفته است: «وانه لیعلم ان محلى منها محلالقطب من الرحى» (16) : «او (ابوبکر) مىداند که جایگاه من نسبتبه خلافت و امامت، جایگاه مرکز و محورى است که آسیاب بر گرد آن مىچرخد» .
6. «ارى تراثى نهبا» (17) : «مى بینم که میراثم تاراج مىشود» .
7. «اصغیا بانائنا وحملا الناس على رقابنا» : «آن دو (خلیفهى اول و دوم) ظرف ما را کج کردند، و مردم را بر ما مسلط نمودند» .
8. «ان لنا حقا ان نعطه ناخذه وان نمنعه نرکب اعجاز الابل وان طال السرى» (18) : «ما را حقى است که اگر به ما داده شود آن را خواهیم گرفت، در غیر این صورت ترک شتر سوار خواهیم شد، هر چند سفر طولانى باشد» (کنایه از این که اگر زمام رهبرى و حکومت که حق ماست دست ما نباشد، دست زدن به زور و قهر را مصلحت نمىدانیم و با آنان که زمام امر را به دست گرفتهاند مماشات و مدارا خواهیم کرد) .
9. «ما زلت مستاثرا على مذعوفا عما استحقه و استوجبه» : «پیوسته دیگران بر من برگزیده شدند، و از آنچه مستحق و مستوجب آن بودم، منع گردیدم» .
ابن ابى الحدید، پس از نقل موارد یاد شده گفته است: اصحاب ما (علماى معتزله) در توجیه این موارد گفتهاند: مقصود ادعاى افضلیت و سزاوارتر بودن او نسبتبه سایر صحابه در امر خلافت و امامت است، نه استحقاق آن به دلیل وجود نص بر امامت او، زیرا وجه اخیر مستلزم نسبت دادن کفر و فسق به بزرگان مهاجرین و انصار است، ولى امامیه و زیدیه معناى ظاهرى این سخنان را برگزیدهاند. اگر چه ظاهر این گونه عبارتها بر چنان معنایى دلالت دارد، ولى با توجه به شواهد باید از ظاهر آنها دستبرداشت و همانند آیات متشابه آنها را تاویل کرد. (19) در نقد کلام ابن ابى الحدید یادآور مىشویم:
اولا: «نصوص مربوط به امامت امیر المؤمنین علیه السلام از کتاب و سنت قابل انکار نیست، و توجیهات و تاویلهایى که توسط علماى معتزله و دیگران گفته شده است، قانع کننده نیست.
ثانیا: احق و افضل بودن امام على علیه السلام به امر خلافت و رهبرى با نصوص کتاب و سنت منافات ندارد، زیرا احکام الهى تابع ملاکات حقیقى است، و ملاک آن نصوص، همانا احق و افضل بودن امیرالمؤمنین علیه السلام به رهبرى حکومت است، لذا اگر سؤال شود چرا خداوند او را به جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و رهبرى امت اسلامى برگزیده است، پاسخ این است که او شایستهترین فرد براى چنین مقام و مسؤولیتى بوده است.
ثالثا: قیاس اخبار یاد شده به متشابهات قرآن مع الفارق است، زیرا معناى ظاهرى متشابهات دربارهى خداوند محال است، زیرا مستلزم تجسیم و تشبیه خواهد بود. ولى معناى ظاهرى اخبار یاد شده مستلزم محال نیست، زیرا صحابهى پیامبر از مقام صمتبرخوردار نبودند، تا احتمال خطا و گناه دربارهى آنان منتفى باشد. از طرفى برخى از آنان بر این عقیده بودند که دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در مساله حکومت و نظایر آن، از جمله احکام تعبدى نیست، و دیگران دربارهى این گونه احکام حق اظهار نظر و احیانا مخالفت دارند» . (20) امام على علیه السلام با اینکه خود را شایستهترین فرد براى رهبرى و حکومت مىدانست، و عقل و وحى بر حقانیت او گواهى مىداد، ولى او به چیزى جز مصلحت اسلام و مسلمین نمىاندیشید، اگر از قانیتخود و غصب شدن حق او توسط دیگران، دردمندانه سخن مىگفت، از خیرخواهى و مصلحت اندیشى او سرچشمه مىگرفت، با این حال، هیچگاه براى احقاق حق خود به زور و اعمال قهر و غلبه متوسل نشد، حکومت از دیدگاه او وسیلهاى بیش نبود که مىبایست در راه خدمتبه جامعه اسلامى و پاسدارى از اسلام به کار گرفته شود. شرایط سیاسى اجتماعى دنیاى اسلام در آن زمان چنان بود که بیش از هر چیز به یکپارچگى صفوف مسلمین و همکارى و همدلى نیاز داشت. و امام على علیه السلام که خیراندیشترین افراد امت اسلامى بود، و از شرایط زمان به خوبى آگاه بود، در عین اینکه هر انحرافى را که در مسیر رهبرى امت رخ داده بود گوشزد مىکرد، و از آنان که چنان انحرافى را سبب شده بودند به شدت انتقاد مىکرد، اما بیش از هر چیز به مصلحت اسلام و مسلمین مىاندیشید، و حکیمانه و صبورانه همه ناگواریهایى را که بر وى واقع مىشد تحمل مىکرد، و آنجا که به حضور او در حفظ کیان اسلام و تامین مصالح جهان اسلام نیاز بود، از هیچ کوششى دریغ نمىورزید، آن حضرت خود در این باره چنین فرموده است:
«لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى، ووالله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (21) : «شما مىدانید که من سزاوارترین افراد به خلافت و امامت مىباشم، و به خدا سوگند تا هنگامى که سلامت و صلاح امور مسلمانان در گرو تسلیم بودن من باشد، و بر کسى جز من ستم نشود، تسلیم خواهم بود» .
بیعت و اطاعت
مشروعیتحکومت چنان که گذشت، تابشى از اراده و خواستخداوند است. رهبرى جامعه، برگزیدهى خداوند است، و گزینش الهى بر اساس علم وحکمت استوار است، او جز صالحان را به رهبرى و زمامدارى مردم بر نمىگزیند، بلکه انتخاب الهى، بر پایهى اصلح استوار است; چرا که فعل تکوینى و تشریعى الهى احسن و اصلح است. آن کس را که خداوند به رهبرى جامعه برمىگزیند، در حقیقت تکلیف ومسؤولیت ویژهاى را متوجه او مىسازد. ایفاى وظایف امامت و رهبرى از مسؤولیتهاى سنگین و تکالیف مهم الهى است. رهبر و پیشواى الهى در وظایف و تکالیف دینى با دیگر مؤمنان شریک است. علاوه بر آن، وظیفهى رهبرى را نیز بر عهده دارد. وظایف مربوط به رهبرى را به دو گونهى تبلیغى و تدبیرى مىتوان تقسیم کرد. او باید دین را تبیین و تبلیغ کند، و هم باید به تدبیر امور مسلمانان قیام کند، یعنى حکومت تاسیس نماید و با به کارگیرى تدابیر لازم جامعه را رهبرى کند. رسالت تبیین و تبلیغ دینى را بدون حمایت و پشتیبانى مردم نیز مىتواند انجام دهد، هر چند شکل ایدهآل آن نیز در گرو حمایت و پشتیبانى مردمى است، ولى بدون آن نیز مىتواند تا حدى به این وظیفه جامه عمل بپوشاند. ولى مسؤولیت تدبیر و رهبرى سیاسى جامعه که به نهاد حکومت و اقتدار سیاسى وابسته استبدون حمایت و پشتیبانى مردم امکان پذیر نیست، این جاست که مساله بیعت مردم با رهبرى و لزوم اطاعت امت از امام پیش مىآید.
بیعتیعنى اعلان وفادارى مردم با رهبرى الهى، و اطاعت و فرمانبردارى از رهنمودهاى او که بر پایهى علم، حکمت و مصلحت استوار است، اطاعت امت از امام در حقیقت اطاعت انسان از خداوند است، زیرا فرض بر آن است که خداوند او را به امامت و رهبرى مردم برگزیده است، ولایت رهبر الهى (پیامبر یا امام) در طول ولایتخداوند و تبلور بشرى آن است.
قرآن کریم ولایتبر بشر را مخصوص خدا، پیامبر و برخى از مؤمنان دانسته، و مىفرماید:
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة و هم راکعون» . (22) «فقط ولى شما خدا و پیامبر او و آن دسته از مؤمناناند که نماز مىخوانند و در حال رکوع زکات مىدهند (انفاق مىکنند)» . به گواهى روایات فراوانى مقصود از «الذین آمنوا» در این آیه على علیه السلام است . و به کار بردن تعبیر جمع دربارهى یک فرد در زبان عربى و زبانهاى دیگر رایج است. هدف از این کاربرد مىتواند تکریم و تعظیم و یا اهداف دیگر باشد.
طبق این آیه و آیات و روایات دیگر، امیرالمؤمنین علیه السلام ولى امر و رهبر جامعه اسلامى پس از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است، به حکم عقل و وحى اطاعت از خدا و رهبرى که از سوى خداوند برگزیده شده است لازم است، چنان که قرآن کریم فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم...» . (23) «اى مؤمنان از خدا، پیامبر و اولى الامر خود فرمانبردارى کنید» .
بر این اساس بیعت امتبا رهبرى الهى، در حقیقت ایفاى وظیفهى ایمانى و تکلیف شرعى امت است، بیعتیک تکلیف است نه یک انتخاب. بیعتبه دو گونه مشروع و غیر مشروع تقسیم مىشود، آنجا که بیعتبا رهبر غیر الهى باشد نامشروع و حرام است، و آنجا که با رهبر الهى باشد، مشروع و واجب است. آرى، انسان از اختیار تکوینى برخوردار است، و مىتواند حق را برگزیند و یا با آن مخالفت ورزد، ولى از نظر تشریعى در برابر حق مکلف و مسؤول است و حق تخلف از آن را ندارد. بنابراین بیعت در فرهنگ و جهان بینى اسلامى با آنچه در دنیاى امروز به عنوان آزادى در انتخاب و حق راى مطرح است، تفاوت دارد. در دنیاى امروز به لحاظ قانونى (تشریعى) کسى موظف به راى دادن نیست، و در راى دادن نیز مىتواند هر کس را بخواهد برگزیند، خواه گزینش او بر اساس معیارهاى عقلانى و دینى باشد یا بر اساس معیارهاى عاطفى و غریزى; ولى از دیدگاه اسلام، بیعتبا رهبر الهى وظیفه همهى مکلفان است، و جز او نیز نباید با فرد دیگرى بیعت نمایند، در غیر این صورت از نظر تشریعى مرتکب گناه شدهاند.بنابراین انتخابات که در جوامع اسلامى مطرح است، و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز به رسمیتشناخته شده است از مقوله بیعتبه معناى مصطلح آن نیست.
لزوم اطاعت از رهبرى که رهبریش داراى مشروعیت است، یکى از اصول حکومت علوى به شمار مىرود، این اصل از لوازم آشکار تشریع حکومت و رهبرى است، زیرا بدون آن، حکومت و رهبرى لغو خواهد بود. به همین دلیل اصل مزبور به حکومت و رهبرى پیامبر یا امام معصوم اختصاص ندارد، بلکه حکومت و رهبرى آن کس که برگزیده پیامبر یا امام معصوم باشد را نیز شامل مىگردد. امام على علیه السلام آنجا که حقوق متقابل امام و امت و والى و رعیت را برشمرده است، یکى از حقوق امام و والى را حق اطاعت دانسته و فرموده است: «و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة، والنصیحة فی المشهد والمغیب، والاجابة حین ادعوکم، و الطاعة حین آمرکم» (24) : «حق من بر شما این است که به بیعتخود وفادار بمانید، و در پنهان و آشکار خیرخواه باشید، دعوتم را اجابت و فرمانم را اطاعت کنید» . آنگاه که مالک اشتر را به ولایت و زمامدارى مصر برگزید به آنان نامه نوشت و ضمن ستایش از شخصیت والاى مالک، از آنان خواست تا به سخن او گوش فرا داده و فرامین وى را در صورتى که به حق فرمان دهد اطاعت کنند. (25) مقید کردن لزوم اطاعت از فرامین مالک به مطابق بودن با حق بدان جهت است که در حکومت علوى اصالت از آن حق است و اشخاص را باید با مقیاس حق سنجید، نه بالعکس.
یکى از انتقادهاى شدید امیرالمؤمنین علیه السلام بر کسانى که رهبرى او را پذیرفته بودند ولى در یارى او کوتاهى مىکردند این بود که چرا به عهد و میثاق خویش عمل نکرده و از اطاعت وى سرپیچى مىکنند. امام نافرمانى آنان را یکى از علل شکست آنها از سپاهیان معاویه مىدانست، چنان که اطاعتسپاهیان معاویه را از او از عوامل پیروزى آنان مىشناخت. سپاه معاویه در باطل از او پیروى مىکردند، و اصحاب امام علیه السلام در حق از اطاعت او سر برمىتافتند:
«وانی و الله لاظنان هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم على باطلهم، و تفرقکم عن حقکم، وبمعصیتکم امامکم فی الحق، و طاعتهم امامهم فی الباطل...» . (26) «به خدا سوگند، بر این باورم که آنان به زودى بر شما غلبه مىکنند، به دلیل اینکه در باطل خویش با یکدیگر اتفاق دارند، و شما در حقتان با یکدیگر اختلاف مىورزید، و امام خود را در باطل اطاعت مىکنند، و شما امام خویش را در حق نافرمانى مىکنید» .
عبارتهاى ذیل نمونههایى از انتقادهاى شدید امام على علیه السلام از نافرمانى اصحاب خویش است:
«منیتبمن لا یطیع اذا امرت» (27) : «گرفتار کسانى شدهام که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىکنند» .
«ایها الفرقة التی اذا امرت لم تطع» (28) : «اى گروهى که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىکنید» .
«فلا تسمعون لى قولا ول ا تطیعون لى امرا» (29) : «نه به سخنم گوش مىدهید و نه فرمانم را اطاعت مىکنید» .
«ولکن لا راى لمن لا یطاع» : کسى که از وى اطاعت نشود رایى ندارد (رایش نافذ و تدبیرش کارساز نیست) : امام علیه السلام این سخن را در پاسخ کسانى گفته است که به شجاعت امام معترف بودند ولى منکر دانایى او در ادارهى جنگ بودند. آن حضرت در پاسخ سابقه جنگ آوریهاى خود را خاطر نشان کرده است که قبل از بیستسالگى در میدانهاى جنگ حضور داشته، و اکنون از شصتسالگى گذشتهام، ولى چه مىتوان کرد که در اثر نافرمانى یارانش، راى و تدبیر او کارساز نیست.
وظایف حکومت و حقوق ملت
هدف اساسى یا اساسىترین هدف حکومت از دیدگاه امام على علیه السلام اجراى حق و بسط عدل در جامعه بشرى است. نیل به این هدف در گرو آن است که تعالیم و احکام اسلام در جامعه تحقق یابد، و نظام اجتماعى بر پایه قوانین اسلامى استوار گردد. عمل به دستورات اسلام همهى آرمانهاى متعالى را دربردارد، اخوت و برادرى، مساوات و برابرى، قسط و عدل، امنیت و آرامش، رشد و تعالى، سیادت و آزادگى، همه و همه در پرتو عمل به احکام و تعالیم اسلام به دستخواهد آمد. بدین جهت امام علیه السلام دربارهى اهداف خویش از حکومت مىفرماید:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فی سلطان، ولا التماس شیء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فی بلادک، فیامن المظلومون من عبادک، وتقام المعطلة من حدودک» . (30) «خدایا تو مىدانى که آنچه ما انجام دادیم براى به دست آوردن قدرت و سلطنت، و جمع آورى اموال بىارزش دنیا نبود، بلکه براى آن بود که نشانههاى دین تو را باز نماییم، و در سرزمینهاى تو اصلاح را نمایان سازیم، تا بندگان مظلوم تو امنیتیابند، و حدود تعطیل شدهات، برپا گردد» .
عبدالله بن عباس مىگوید: در مکانى به نام ذىقار بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم، او کفش خویش را تعمیر مىکرد، به من گفت: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: ارزشى ندارد. امام علیه السلام فرمود: «والله لهی احب الى من امرتکم، الا ان اقیم حقا، او ادفع باطلا» : «به خدا سوگند نزد من از فرمانروایى بر شما دوست داشتنىتر است، مگر آن که حقى را بر پا دارم، یا از باطلى جلوگیرى کنم» .
در سایهى حکومتحق و عدل، مؤمنان مىتوانند با آرامش خاطر به عبادت خدا بپردازند، چنان که کافران نیز (در صورتى که دستبه توطئه و آشوب نزنند) مىتوانند به تمتعات مادى برسند. حکومت وظیفه دارد مالیاتهاى شرعى را گرد آورده در راه مصالح عمومى و تامین زندگى نیازمندان به کار بندد، دشمنان را سرکوب کند، راهها را امن سازد، و حق ضعیف را از قوى باز ستاند تا نیکوکاران از تعدى و تجاوز تبهکاران احساس آسایش کنند:
«لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، ویستمتع فیها الکافر، ویبلغ الله فیها الاجل، و یجمع به الفىء، و یقاتل به العدو، و تامن به السبل، و یؤخذ به للضعیف من القوی، حتى یستریح بر ویستراح من فاجر» : (31) در طلیعهى عهدنامهاى که امام على علیه السلام به مالک اشتر نوشته، اهداف ولایت و امارت وى در موارد چهارگانه ذیل بیان شده است:
1. جبایة خراجها: گرد آورى مالیاتهاى مشروع.
2. وجهاد عدوها: جهاد با دشمنان مصر و مردم آن.
3. واستصلاح اهلها: تربیت و اصلاح مردم مصر.
4. و عمارة بلادها: آباد ساختن سرزمینهاى آن.
دو هدف اخیر به عنوان ذى المقدمه، و دو هدف نخست مقدمه و ابزار رسیدن به آنهایند. یعنى وظیفه مالک به عنوان زمامدار کشور مصر این است که اصلاح و سامان دهى بر حیات مادى و معنوى آنان را مورد توجه و اهتمام خویش قرار دهد، در حیات اجتماعى اصلاح و تربیت معنوى با عمران و آبادانى دنیوى ملازمه دارد، در جامعهاى که از نظر معیشتى در تنگنا قرار دارد، و فقر و تهیدستى و ویرانى بر آن حکومت مىکند، نمىتوان انتظار داشت که برنامههاى تربیتى کارساز باشد، در چنین جامعهاى زمینههاى فساد، فراهم بوده و خدعه و مکر شیطانى کارساز خواهد بود، وظیفهى حکومت این است که براى مبارزه با فساد، زمینههاى آن را از بین ببرد، و با سامان بخشیدن به وضع معیشت مردم برنامههاى تربیتى خویش را با درایت و قاطعیت اجرا کند، دستیافتن به چنین هدفى نیازمند امکانات و بودجهى لازم از یک سو، و امنیت و آرامش از سوى دیگر است. از آنجا که یکى از راههاى تامین بودجه، مالیاتهاى مشروع است، باید حکومتبه این امر اهتمام ورزد، طبعا گرفتن مالیات در گرو فعال بودن چرخ اقتصاد و رونق داشتن کسب و کار است. همچنین بر حکومت است که با دشمنان خارجى و آشوب طلبان داخلى به جهاد برخیزد، و امنیت کامل را بر جامعه حکمفرما سازد.
اهداف حکومت دینى و وظایف رهبر مسلمین با مقیاس اهداف و رسالتهاى دین الهى سنجیده مىشود، دین الهى به همهى ابعاد و شؤون زندگى انسان توجه و اهتمام دارد، هم حیات دنیوى انسان را مورد توجه قرار مىدهد و هم حیات معنوى او را. بر این اساس رسالتهاى حکومت دینى هم مادى است و هم معنوى. حکومت همانگونه که مسؤول سامان بخشیدن به حیات اقتصادى، سیاسى و معیشتى مردم است، مسؤول سامان بخشیدن به حیات اخلاقى، فرهنگى و معنوى آنان نیز مىباشد. بدین جهت امام علیه السلام «استصلاح» و «عمران» را به عنوان دو هدف حکومت در کنار یکدیگر قرار داده است. توجه به صلاح مادى و معنوى جامعه و اینکه رهبر و حاکم اسلامى باید آن دو را مورد اهتمام قرار دهد، به صورت مکرر و مؤکد در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام یافت مىشود که نمونههایى را پیش از این یادآور شدیم، در جایى دیگر در این باره فرموده است:
«انه لیس على الامام الاما حمل من امر ربه: الابلاغ فی الموعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء للسنة، واقامة الحدود على مستحقیها، و اصدار السهمان على اهلها» (32: بر امام وظیفهاى نیست مگر آنچه خداوند براى او مقرر داشته است (این وظایف عبارتند از:) 1.ابلاغ در موعظه: یعنى با کلام و بیانى روشن حقایق را بر مردم تبیین، و آنان را در مسیر حقیقت و سعادت، هدایت کند.
2. اجتهاد در نصیحت: یعنى در خیرخواهى و خیراندیشى براى مردم، کوتاهى نکند، و آنچه را که مایهى خیر و صلاح آنان است، به آنان باز گوید.
3. احیاى سنت: اگر در مواردى سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اجرا نشده است آن را احیا کند، و از طرفى، آنچه را اجرا شده است تداوم بخشد.
4. اقامهى حدود الهى: فلسفهى حدود شرعى این است که جان، مال و حیثیت افراد از تعرض و تجاوز دیگران مصون بماند، و امنیت در جامعه حکمفرما شود، و حکومت که وظیفه حفظ امنیت جامعه را بر عهده دارد، نباید در اجراى حدود الهى کوتاهى کند. البته اجراى حدود الهى یگانه راه برقرارى امنیت اجتماعى نیست، بلکه باید عوامل مختلف فرهنگى، اقتصادى و سیاسى را نیز به نحو شایستهاى بکار گرفت، ولى بدون شک، اقامهى حدود در ایجاد امنیت در جامعه نقش ممتاز و بى بدیلى دارد، و با این مساله باید با دیدهى خرد و عقل مصلحت اندیشى نگریست، نه با نگاه عاطفه و احساس. «و لا تاخذکم بهما رافة فى دین الله» . (33) 5. پرداختسهم افراد از بیت المال: فقر مالى و تبعیض در امور اقتصادى، زمینهساز و فساد و تباهى اخلاقى است، از این روى، امام علیه السلام پس از یادآورى اجراى حدود الهى، مساله حقوق مالى افراد جامعه و سهم آنان از سرمایههاى عمومى را یادآور مىشود، دادن سهم افراد از بیت المال و سرمایههاى عمومى را یکى دیگر از وظایف امام برمىشمارد.
حکومت اسلامى از یک سو در برابر خداوند مسؤول است، که مشروعیتحکومتبه خواست و ارادهى اوست، بدین جهت در کلام پیشین امیرالمؤمنین علیه السلام وظایف امام منحصر در امورى دانسته شد که خداوند براى او تعیین کرده است. از سوى دیگر، حکومت و رهبرى در مقابل مردم مسؤول است، چراکه فلسفه و غایتحکومت ارایهى خدمتبه مردم است، البته بر پایهى اجراى قوانین و حدود الهى، به همین دلیل است که در برخى از سخنان امام علیه السلام از وظایف حکومت وحاکم اسلامى به عنوان حقوق مردم یاد شده است، چنان که فرموده است:
«فاما حقکم على، فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تادیبکم کیما تعلموا» (34) : حق شما بر من این است که خیرخواه شما باشم، و ثروتهاى متعلق به شما را در میان شما تقسیم کنم، شما را تعلیم دهم تا جاهل نباشید، و ادب نمایم تا دانا شوید.
منشا اصلى حقوق و مسؤولیتها در جامعه اسلامى، جزمشیت و ارادهى خداوند نیست، زیرا فقط او است که آفریدگار، پروردگار، و هدایتگر انسانهاست، لیکن هدایتگرى او بر پایهى حکمت و از طریق اسباب و علل مناسب تحقق مىپذیرد، تجلى ربوبیت و دایتحکیمانهیاو در حیات اجتماعى بشر برقرارى نظم سیاسى ونظام حکومتى است. حکومتى که راهبرى الهى دارد، و برپایهى قوانین و احکام الهى شکل مىگیرد، و غایت آن اصلاح همه جانبه زندگى و خدمتبه بندگان خداست. بنابراین بدون اذن و شیتخداوند نه کسى بر دیگرى حقى دارد، و نه فردى در برابر دیگرى مسؤول است، این خداوند است که براى افراد جامعه، و از جمله مردم و دستگاه حکومت، حقوق و وظایف متقابل را مقرر داشته است.
«ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتکافا فی وجوهها، ویوجب بعضها بعضا، و لا یستوجب بعضها الا ببعض، و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی على الرعیة، و حق الرعیة على الوالی، فریضة فرضها الله سبحانه لکل على کل، فجعلها نظاما لالفتهم، و عزا لدینهم...» . (35) «خداوند سبحان از حقوق مخصوص خود، حقوقى را براى برخى از انسانها بر برخى دیگر واجب نمود، حقوقى دوجانبه و برابر که به یکدیگر وابسته بوده، و یکى بدون دیگرى نمىپذیرد، و بزرگترین این حقوق، حق والى بر رعیت، و حق رعیتبر والى است، فریضهاى که خداوند براى هر یک بر دوش دیگرى نهاده است، تا الفت و رابطهى آنان نظاممند گردد، و مایهى عزت دین آنان باشد...» .
از مجموع مطالب یاد شده نکات ذیل به عنوان اصول وظایف حکومت و حقوق ملتبه دست آمد:
1. احیاى معالم دین و عمل به احکام الهى.
2. ارشاد و هدایت جامعه.
3. خیرخواهى براى مردم.
4. تعلیم و تربیت جامعه.
5. اصلاح همه جانبه نظام اجتماعى.
6. برقرارى امنیت در جامعه.
7. اجراى حدود الهى و مجازاتهاى شرعى.
8. جهاد با دشمنان (داخلى و خارجى) .
9. گردآورى وحفظ مالیاتها و ثروتهاى عمومى.
10. توزیع عادلانه ثروتهاى عمومى.
11. عمران و آباد سازى شهرها.
×××
اوصاف حکومت کنندگان
صفات و شایستگىهاى زمامدار اسلامى و کارگزاران حکومت ولایى از دیگر بحثهاى مهمى است که در بیانات امام على علیه السلام مورد توجه و تاکید واقع شده است. در یکى از خطبههایى که در این باره سخن گفته است، کسانى را که فاقد شایستگى براى رهبرى جامعه اسلامى و تولى امور حکومت مىباشند را به شرح ذیل باز گفته است.
«لا ینبغی ان یکون الوالى على الفروج، و الدماء، و المغانم، و الاحکام و امامة المسلمین البخیل، فتکون فی اموالهم نهمته، و لا الجاهل فیضلهم بجهله، ولاالجافی فیقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدول فیتخذ قوما دون قوم، و لا المرتشى فی الحکم فیذهب بالحقوق ویقف بها دون المقاطع، و لا المعطل للسنة فیهلک الامة» . (36) «سزاوار نیست که والى بر ناموس، خون، ثروت، احکام دینى و پیشواى مسلمانان بخیل باشد تا به اموال آنان چشم طمع بدوزد، و نه نادان تا با جهل خویش آنان را گمراه سازد، و نه جفاکار و تندخوى تا رشتهى مهر محبتخود را از آنان بگسلد، و نه ستم پیشه در تقسیم اموال، تا کسانى را برگزیند و کسانى را محروم سازد، و رشوه گیرنده در قضاوت تا حقوق مردم را تباه سازد، و حدود الهى را اجرا نکند و نه تعطیل کنندهى سنت و شریعت تا امت را به هلاکت و نابودى سوق دهد» .
در جاى دیگر در وصف کسى که مىخواهد امر الهى را در جامعه برپا سازد چنین فرموده است:
«لا یقیم امر الله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع» . (37) امر و قانون خدا را برپا نمىدارد مگر کسى که اهل مدارا و چاپلوسى نیست، اظهار ذلت و خوارى نمىکند، و از مطامع این و آن پیروى نمىنماید. بدیهى است فرمانروایى و ولایتبر جان، مال و ناموس مسلمانان با تملق گویى و اهل مجامله و مدارا بودن، احساس و اظهار ذلت و خوارى کردن، و پیروى مطامع شیطانى بودن سازگارى ندارد، بلکه نیازمند قاطعیت، صراحت، صداقت و عزت نفس است.
آن کس که مىخواهد عهدهدار امر خطیر رهبرى جامعه اسلامى گردد، یا مقام و منصبى را در دستگاه حکومت اسلامى به دست گیرد، باید بیش و پیش از دیگران به تعلیم و تربیت نفس خود بپردازد، فضایل نفسانى را در خود احیا و پایدار سازد، و رذایل را از لوح ضمیر خویش بزداید، زیرا برخوردارى از قدرت و داشتن حق تصمیمگیرى در امور دیگران لغزشگاهى است که اگر تعلیم و تربیت صحیح و لازم در کار نباشد، وسوسههاى نفس اماره و شیطانى انسان را به انحراف مىکشاند. این کار براى کسانى که مناصب و مسؤولیتهاى ارشادى و تربیتى دارند، ضرورت بیشترى دارد.
امام على علیه السلام در این باره فرموده است:
«من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، و لیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه، و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم» . (38) «کسى که خود را پیشواى مردم قرار مىدهد باید قبل از تعلیم دیگران خود را تعلیم دهد، و قبل از آنکه با زبان خود به ادب دیگران همت گمارد، با روش خود آنان را ادب کنند، کسى که معلم و ادب کننده نفس خویش است از کسى که معلم و ادب کننده دیگران است، به ستایش و اجلال سزاوارتر است» .
تقوا و پاکدامنى و اطاعت از فرامین الهى از مهمترین صفات حاکم اسلامى و کارگزاران او است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در آغاز عهدنامه خود به مالک اشتر، پس از اشاره به اصول وظایف و ماموریتهاى او، وى را به پرهیزگارى و پیروى از اوامر الهى دستور داده و فرموده است: «امره بتقوى الله وایثار طاعته، واتباع ما امر به فی کتابه من فرائضه وسننه التی لا یسعد احد الا باتباعها، ولا یشقى الامع جحودها واضاعتها» .
امیرالمؤمنین على علیه السلام در این عهدنامه مالک را به پرهیزگارى و برگزیدن طاعت و فرمانبردارى خداوند امر نموده، و دستور داده است که اوامر الهى را که در کتابش (قرآن) آمده است پیروى کنند، اعم از واجبات و مستحبات، اوامرى که جز با پیروى از آنها کسى به سعادت نخواهد رسید، و جز با انکار و ضایع ساختن آنها کسى نگونبخت نخواهد شد.
«وامره ان یکسر نفسه من الشهوات ویزعها عند الجمحات، فان النفس امارة بالسوء الاما رحم الله» .
و او را دستور داده تا مقاومت نفس خود را از گرایش به شهوات درهم شکند، و از سرکشى باز دارد، زیرا نفس بسیار به بدى فرمان مىدهد، مگر آنکه رحمت الهى مانع آن گردد.
پرهیز از خودبینى و خوپسندى از دیگر صفات والیان و کارگزاران حکومتى است، داشتن مقام حکومتى و قرار گرفتن در جایگاه امر و نهى و عزل و نصب، زمینهساز قوت گرفتن خوى عجب و خودبینى در انسان است، عجب و خودبینى از اخلاق شیطان است که اگر با آن مبارزه نشود به فساد و انحراف در عمل منتهى مىگردد. اگر احیانا چنین خوى ناپسندى در یکى از متولیان حکومت پدید آید، باید ناچیزى مقام خود را در برابر مقام و عظمت الهى در نظر آورد و از این دام شیطانى رها گردد.
«واذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابهة او مخیلة، فانظر الى عظم ملک الله فوقک و قدرته منک على ما لا تقدر علیه من نفسک...» .
«هرگاه مقام و موقعیتى که دارى در درون تو ابهتى ایجاد کرد و خیال برتر بینى در تو راه یافتبه بزرگى فرمانروایى خود که برتر از توستبنگر، و قدرت او را بر آنچه تو توانایى ندارى مورد توجه قرار بده» .
خوشنام بودن در بین مردم و نداشتن سوء سابقه، خصوصا شریک و همکار ستمگران نبودن، از دیگر ویژگىهایى است که امام على علیه السلام آن را براى متولیان حکومت لازم مىداند. از نظر امام علیه السلام چنین افراد بدترین وزیران و دستیاران والى مسلمین مىباشند.
«ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزیرا، و من شرکهم فی الاثام، فلا یکونن لک بطانة، فانهم اعوان الاثمة، و اخوان الظلمة» . (39) «بدترین وزیران توکسى است که وزیر حاکمان نابکار و ستمکار پیش از تو بوده و در مظالم و مفاسد با آنان دست داشته است، از چنین افرادى به عنوان نزدیکان و دستیاران خود برمگزین، زیرا آنان یاران تبهکاران و برادران ستمکاران بودهاند» .
امام على علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر براى هر یک از فرماندهان ارتش، قضات، عاملان خراج و صدقات، کارپردازان نظام صفات و ویژگىهایى را بیان کرده است که بیان آنها مجال گستردهترى را مىطلبد، این بحث و دیگر بحثهاى مربوط به حکومت ولایى از دیدگاه امام على علیه السلام را به فرصتى دیگر وامىگذاریم.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 40.
2. همان.
3.شرح اشارات: 3/371با تلخیص.
4. الذخیرة فى علم الکلام، ص 410 411.
15. Pierre JosephProudhon
6. مکتبهاى سیاسى، دکتر بهاء الدین پازارگاد، ص 33.
7. بحارالانوار: 75/359.
8. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 252.
9. الامامة والسیاسة، ابن قتیبة: 1/18.
10. نهج البلاغه، خطبه 74. 11. همان، خطبه دوم.
12. نهج البلاغه، خطبه 172.
13. نهج البلاغه، خطبه 6، با اندکى تفاوت.
14. نهج البلاغه، خطبه 172و 217 با ندکى تفاوت.
15. نهج البلاغه، نامه 36.
16. نهج البلاغه، خطبه 3.
17. همان.
18. نهج البلاغه، حکمت 22.
19. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، چهار جلدى، ج2، ص 476، شرح خطبه 171، .
20. در این باره به کتاب المراجعات، مراجعه شود.
21. نهج البلاغه، خطبه 74.
22. مائده/55.
23. نساء/59.
24. نهج البلاغه، خطبه25.
25. فاسمعوا له واطیعوا امره فیما طابق الحق. نهج البلاغه، نامه 38.
26. نهج البلاغه، خطبه 25.
27. نهج البلاغه، خطبه 39.
28. همان، خطبه180.
29. همان، خطبه 39.
30. نهج البلاغه، خطبه 131.
31. همان، خطبه 40.
32. نهج البلاغه، خطبه 105.
33. نور/2.
34. نهج البلاغه، خطبه 34.
35. نهج البلاغه، خطبه 216.
36. نهج البلاغه، خطبه 131.
37. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 110.
38. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره73.
39. نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر.