توقیفیت اسماء و صفات (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فصل دوم: توقیفیت اسماء و صفات از لحاظ عرفانى
مطالب این فصل را در سه بند ارایه مىکنیم:
الف) تلقى عارفان از اسم و صفت.
ب) نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات.
الف: تلقى عارفان از اسم و صفت
اولین نکتهاى که لازم استبررسى شود، تلقى عارفان از اسم و صفت است که به چند مورد اشاره مىشود:
1. قیصرى، در مقدمه شرح فصوص الحکم:
«ذات با یک صفت معین و لحاظ یک تجلى از تجلیاتش اسم نامیده مىشود. پس «رحمن» ذاتى است که داراى رحمت است و «قهار» ذاتى است که داراى قهر است. و این اسامى ملفوظ در واقع اسماء اسماء مىباشند. و از اینجا معلوم مىشود که چرا عارفان اسم را عین مسمى مىدانند.(یعنى مقصود آنها از اسم، اسم ملفوظ نیستبلکه حقیقت عینى و خارجى است)». (1)
بهطور طبیعى مقصود آنها از صفت، همان شؤون وتجلیات حق تعالى است چنان که خود قیصرى در یک صفحه پیشتر به همین نکته اشاره کرده است.
2. امام خمینى، در کتاب «شرح دعاى سحر»:
«اسم عبارت است از ذات با صفت معینى ازصفاتش و تجلى مخصوصى از تجلیاتش. مثلا : رحمن عبارت است از ذاتى که با رحمت منبسط تجلى کرده باشد و رحیم عبارت از ذاتى است که با رحمتى که بسط کمال است تجلى کند و منتقم آن ذاتى است که با انتقام تعین یافته باشد». (2)
3. آیت الله حسن زاده ، در مقام تفکیک میان دو نوع بحث از توقیفیت اسماء و صفات:
«و دیگر این که بحث توقیفى بودن اسماء در کتب کلامى و در اکثر تفاسیر قرآن، در اسماء ملفوظه است که در حقیقت، اسماءاسمائند، و به یک معنى اسماء اسماء اسمائند. و در صحف عرفانى و حکمت متعالیه، هم در اسماء ملفوظه و هم در اسماء عینیه وجودیه خارجیه که مظاهر و شؤون و آیات حق تعالىاند. و به عبارت اخرى در مراتب موجودات است که هر مرتبه را مقام معلوم است». (3)
4. آیت الله جوادى آملى، در کتاب«تحریر تمهید القواعد»:
«اسم ، به اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ذات به اعتبار معنایى از معانى. هر یک از معانى حقیقیه خارجیه چون به شرط لا اعتبار شود، یعنى به شرط لا در معرض شهود عارف قرار گیرد. نعت و صفتى از نعوت وصفات الهى مىباشد، این اوصاف اگر وجودى باشند اوصاف جمالیه واگر عدمى وسلبى باشند اوصاف جلالیه نامیده مىشوند. نظیر علم، قدرت، تسبیح و تقدیس. و هرگاه این معانى لا بشرط اعتبار شوند یعنى ذات در آیینهى آن معنى و از طریق حجاب آن، متعین ومشاهده شود، اسمى از اسماء جمالى و یا جلالى الهى نظیر: علیم، قدیر، سبوح ویا قدوس حاصل مىگردد... چون اسماء و صفات الهى در نزد اهل عرفان امور لفظى و یا مفهومى نبوده وحقایق تکوینى و تعینات خارجى مىباشد، بحث آنان پیرامون عینیت و یاجدایى اسم از مسمى ناظر به یگانگى ویا مغایرت اسماء لفظى با ذات بارى نمىباشد بلکه متوجه اسماء تکوینى است». (4)
حاصل کلام آن که از نظر عارفان، صفات خداوند، شؤون و تجلیات ذات حقند، که سلسلهى مراتب ماسوى را تشکیل مىدهند، ووقتى که ذات با آن صفات لحاظ شود، اسماى الهى حاصل خواهد بود.
ب: نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى
در اینجا نیز پاى سخن عارفان مىنشینیم:
1. ابن عربى، در «فصوص الحکم» فص آدمى:
«چونکه خداوند خواست از جهت اسماء حسنایش که قابل شمارش نیستند، اعیان آنها را ببیند و... وعالم را پدید آورد». (5) در این متن بسیار مفصل که یک سطر آن نقل شد، ابن عربى اسماء حسناى الهى را بىشمار معرفى مىکند. قیصرى شارح فصوص الحکم، در شرح این عبارت مىگوید:
«مقصود از اسماء حسنى، اسماء کلى و جزئى است نه تنها نود و نه اسم که در حدیث وارد شده، و به همین جهت(ابن عربى) فرمود: اسماء حسنایى که قابل شمارش نیست، زیرا اسماء جزئى نامتناهىاند اگر چه کلیات آنها متناهىاند». (6)
همچنین از فص شیثى آمده:
«اسماء خداوند نامتناهى است زیرا این اسماء به واسطه آنچه از اینها صادر مىشود (آثار) دانسته مىشوند. و آنچه از آنها صادر مىشود نامتناهى است اگر چه همهى آنها به اصول متناهى که امهات اسماء یا حضرات اسماء خوانده مىشوند، برمىگردند. و در واقع جز یک حقیقت وجود ندارد که پذیراى همهى این نسب و اضافات است که از آنها به اسماء الهى تعبیر مىشود...». (7)
چنان که ملاحظه مىشود ابن عربى امهات اسماء یا اسماء کلى الهى را محدود مىداند ولى از نظر او اسماء جزئیه الهى که تحت آن اسماء کلى قرار دارند، و جمیع تعینات را شامل مىشوند، نامتناهىاند.
2. عبد الرحمن جامى، در «نقد النصوص» فص آدمى:
«کلیات اسماء حسناى الهى نود و نه (به یک نقل) یا هزار و یک اسم است(به نقل دیگر) ولى جزئیات آن بىشمار است. زیرا اسماء تعینات الهىاند در حقایق ممکنات. و از آنجا که ممکنات بىشمارند، تعینات الهى که حقایق آنهایند، نامتناهى خواهند بود، پس اسماء الهى نیز نامتناهىاند». (8)
3. مؤید الدین جندى، در بحث توقیفیت اسماء وصفات:
«مقتضاى کشف اتم وشهود اجمع اعم آن است که مسمى به مجموع اسماء، حق است ولا غیر، و لاسیما به اسماء کمالى کونى و الهى; زیرا در حقیقت هیچ موجودى جز خداى سبحان و متعال نیست. پس همه اسماء و اوصاف اصالتا براى اوست از جهت تعین او در همهى اعیان و به واسطه آنها». (9)
4. امام خمینى، در «شرح دعاى سحر»:
«...سلسله وجود و مراتب آن و دایرهى شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مىباشند. زیرا اسم به معناى علامت است و هر چه از حضرت غیب قدم به عالم وجود گذاشته، علامتى است از براى خالق خود و مظهرى است از مظاهر پروردگارش، پس حقایق کلى از امهات اسماء الهىاند و اصناف و افراد موجودات از ا سماء محاطه مىباشند و اسماء الله تعالى قابل شمارش نیستند...». (10)
و نیز ذیل همین عبارت از دعاى سحر امام فرموده است:
«اسماء الهى گرچه به حسب ازدواج آنها با یکدیگر و توالدى که از مزدوج اسماء مىشود، محصور نیست، و بىنهایت است ولى به حسب اصول و امهات، اسماء محصورند که به یک اعتبار، عبارتند از: اول، آخر، ظاهر وباطن» چنان که فرموده است:««هو الاول والاخر والظاهر والباطن...» (11) و به اعتبار دیگر امهات اسماء عبارتند از «الله و رحمن» چنان که مىفرماید: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى...» . (12)
وبه اعتبارى عبارتند از: «الله، رحمن و رحیم و...». (13)
حاصل کلام
حاصل کلام این که: از نظر عارفان، تجلیات حق یک سلسله مراتب طولى دارد که اولین تجلى، مقام واحدیت است که تجلى اسمایى خداوند است و اسماء کلیه مربوط به این مقام است و بعد از ترکیب یا به تعبیر خودشان، تناکح این اسماء، اسماء جزئیه پدید مىآیند که هر یک مظهرى در عالم کون یا کاینات دارند، و از آنجا که عالم کاینات نامحدود استبنابراین اسماء جزئیه الهیه نیز نامحدود و بىشمار است. چنان که در آیه شریفه فرموده: «نعمت الهى قابل شمارش نیست». (14) و در آیه دیگر: «بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود هر آینه پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد دریا پایان مىیابد». (15)
اگر چه کلیات این اسماء که به منزلهى اصول آنهایند هر دو قابل شمارشند.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات
به نظر مىرسد که عارفان ، توقیفیت را به هر دو معنى مطرح کردهاند: هم نظر به الفاظ داشتهاند و هم به اسماء عینى خارجى. هم توجه به بحث فقهى آن داشتهاند و هم به بحث عرفانى.
در آنجا که نظر به اسماء اسماء یا اسماء ملفوظ داشتهاند و اشاره به جنبهى فقهى کردهاند مثل، علامه طباطبایى که مىفرماید: از نظر فقهى مقتضاى احتیاط در دین این است که تسمیه خداوند را محدود کنیم به اسمایى که خودش خود را به آنها خوانده است. (16) یا به تعبیر برخى از ایشان: «مقتضاى ادب شرعى این است که خداى متعال را ننامیم مگر به آنچه خودش خود را به آن نامیده است. در عین حال که به اقتضاى کشف و شهود کاملا علم داریم به نامتناهى بودن اسماء الهى». (17)
و در همه این موارد، توقیفیت را با تناهى اسماء کلیه الهیه نشان مىدهند، یعنى اسماء کلیه الهیه را متناهى مىدانند و از باب ادب شرعى تسمیه الهى را فقط در همان اسماء مجاز مىدانند.
توقیفیتبه معنى عرفانى کاملا با آنچه از لحاظ فقهى مطرح شده است، فرق دارد. زیرا در تلقى فقهى کلامى بحث از جواز تسمیه خداوند به یک لفظ (اسم اسم) استیا عدم جواز آن. در حالى که در تلقى عرفانى بحث از خود اسماء یعنى حقایق وجودى خارجى است.
در این قسمتبه نقل عباراتى از کتاب کم نظیر «تمهید القواعد» تالیف ابن ترکه اصفهانى که شرحى استبر «قواعد التوحید» ابو حامد محمد اصفهانى و از متون عرفان نظرى به حساب مىآید مىپردازیم.
آن طور که راقم این سطور بررسى کرده، در 4 موضع از ا ین کتاب سخنى در باب توقیفیت اسماء رفته است که به نقل آنها پرداخته و درپایان جمعبندى مطالب را ارایه خواهیم داد.
1. در مباحث مقدمى این کتاب آمده است:
مسائل عرفان نظرى عبارتند از : مباحث مربوط به تعینات الهى یعنى اسماء و صفات حق و متعلقات آنها. وبحث از متعلقات در واقع بحث از جایگاه اسماء و صفات است که هر اسمى موطنى دارد که از آن جدا نمىشود، مرتبهاش همان است. در نظام هستى تقدیم مؤخر و تاخیر مقدم روا نیست. هر یک از موجودات مظهر اسمى از اسماء الهىاند که مشخص کننده موطن آن اسم است. و آن موطن، اختصاصى آن اسم است. و توقیفیت اسماء نزد عارفان به این معنى است. (18)
2. در جاى دیگر، در بحث از قوس نزول عالم هستى، کیفیت انتشاى اسماء الهى و اسناد آنها به ذات بارى، تاکید مىکند بر این که: هر اسمى موطنى دارد که در آن ظهور مىکند و به اعتبار همین ظهور در موطن خاص است که به خدا اسناد داده مىشود. ویکى از معانى توقیفیت اسماء حق که از سوى پیشوایان دین مطرح شده همین است. و این بحث از مهمترین ابحاث عرفان نظرى است. (19)
در واقع در سلسله طولى اسمایى که در سلسله طولى موجودات ظهور مىیابند، یک اندراج از پایین به بالا و یک شمول از بالا به پایین وجود دارد، در یک نظر دقیق که امکان تخلف از آن نیست. هر یک از کلیات اسماء جایگاهى دارند وجزئیات اسماء نیز که از تناکح آنها حاصل مىشوند براى خود جایگاه خاصى دارند. و اینها قابل تبدیل یا تخلف نیست.
3. در بحث از علم الهى به ذات، صفات و اسماء خود، تعبیر واضحترى از توقیفیت دارد. به این مضمون که: در قوس نزول که بیانگر تجلیات حضرت حق است، طفره محال است، یعنى (فىالمثل) تا تجلى در مقام عقل صورت نگیرد در مقام (مثلا)صورت نمىگیرد و همینطور عالم طبیعتسیر تجلیات بارى تعالى در سلسله مراتب طولى نزولى استبر حسب استعدادات، همچنین در قوس صعود که بیانگر کسب مراتب است تا مرتبه پایین به دست نیاید مرتبه بالا حاصل نمىشود. چنان که در عالم طبیعت تا مرتبه نباتى طى نشود به مرتبه حیوانى نمىرسد. هر موطنى اقتضایى دارد که باید مقتضاى آن حاصل شود. (20)
بنابراین توقیفیتبه معنى نظمى است که در دو قوس نزول وصعود، انتشاى خلق از حق و بازگشتخلق به حق وجود دارد، و امکان تبدیل و تخلف در آن نیست.
4. و سرانجام در بحث از تعینات ذات حق در صورت اسماء ذات و اسماء فعل. سخنشان در این باب است که خصوصیات هر موطنى باعث ظهور حضرت حق در آن موطن است، و لذا فقط اسم مناسب با همان موطن را در آن مىتوان به خدا نسبت داد و نه اسم دیگرى را. زیرا اسماء الهى توقیفىاند، یعنى در آن موطنى که فلان اسم فعل الهى (مثلا رازق) مشاهده مىشود، اسم ذات خداوند (مثلا علیم) مشاهده نمىشود. باید در قوس صعود از موطن اسم رازق بالاتر رفت تا به موطن اسم علیم رسید ; زیرا مقام اسم ذات بالاتر از مقام اسم فعل است. و به تعبیر دیگر: در موطن اسم فعلرازق، خداوند در این مظهر مشاهده مىشود، براى مشاهده ذات حق در اسم ذات علیم باید بالاتر رفت. و همچنین سایر اسماى الهى از قبیل واجب الوجود و ... (البته اگر بتوان خدا را به واجب الوجود نامید) تذکر این نکته لازم است که: اگر گفته مىشود مثلا در فلان مرتبه که موطن یک صفت فعل استخداوند با وجوب وجود مشاهده نمىشود معنایش این نیست که در موطنى دیگر نتوان ذات حق را در کسوت وجوبى مشاهده کرد. (21)
جمعبندى مطالب
حاصل کلام این که: همهى عالم هستى در سلسله طولى و عرضى آن، جلوههاى ذات حق است ، ومظاهر تعینات او. اعم از تعین اول که مقام احدیت است، تعین ثانى که تجلى اول و مقام واحدیت نام گرفته است و تجلى ثانى که تجلى فعلى است و ظهور احکام اعیان ثابته. هم اسماء کلیه و هم اسماء جزئیه نامتناهى ومتعلقات آنها، حاکى از این است که به لحاظ فقهى کلامى اسماى الهى توقیفى نیستیعنى هیچ منع شرعى وجود ندارد در اینکه ما خداوند را با نامى بخوانیم که مبین یک کمال است وجسارت به ساحت ربوبى نیست لکن در متون دینى هم نیامده است، اما به نظر برخى اندیشمندان مسلمان احتیاط در دین یا ادب شرعى اقتضاء مىکند که در این گونه موارد فقط خداوند را به این کمالات توصیف کنیم و از آنها اسمى مشتق نکنیم و بر خدا حمل نکنیم. بنابراین، از لحاظ فقهى کلامى توصیف ذات حق توقیفى نیست. تسمیه نیز توقیفى نیست لکن به نظر برخى از عالمان دینى رفتار توقیفى در تسمیه مقتضاى احتیاط و ادب دینى است.
واما در باب توقیفیت عرفانى باید گفت که: هر موجودى در نظام طولى که بیانگر دو سیر من الحق الى الخلق در قوس نزول و من الخلق الى الحق در قوس صعود، سیر تجلى ذات حق در مراتب و ترقى عبد به سوى پروردگار خود «انا لله وانا الیه راجعون» جایگاهى خاص دارد. و هر موجودى بیانگر اسمى از اسماى الهى است که مختص همان موطن و جایگاه است. و این نظم دقیق توقیفى است. بر هم نمىخورد. جهش بدون طى وسایط فیض محال است. البته وجود مجذوبان سالک نقضى بر این سخن نیستند. زیرا در آنجا نیز به دلیل استعداد خاصى که در نفس مستعد وجود دارد جذبه حق او را فرا مىگیرد. و او را سریعتر از این مراتب عبور مىدهد. و در واقع طفرهاى در کار یستبلکه سرعت در سیر است.
نگارنده اذعان دارد که این بحث جاى گفتگوى بیشترى دارد ولى از عهده بضاعت او و حوصله این مقاله بیرون است.
وآخر دعوانا ان الحمد لله ربالعالمین
پىنوشتها:
1.قیصرى، شرح فصوص الحکم، ص 13.
2.امام خمینى، شرح دعاى سحر، ذیل«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
3.کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 4.
4.تحریر تمهید القواعد، ص 405.
5.شرح فصوص الحکم، ص 61.
6.همان.
7.همان، صص115و116.
8.عبدالرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، فص آدمى، ص 84.
9.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
10.شرح دعاى سحر، ذیل عبارت:«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
11.حدید/3.
12.اسراء/110.
13.شرح دعاى سحر، همان.
14.ابراهیم/34و نحل/18.
15.کهف/109 و قریب به همین مضمون در لقمان/27.
16.المیزان:8/358.
17.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
18.ابن ترکه اصفهانى، تمهید القواعد، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، ص 25.
19.همان، ص 121.
20.همان، ص 179.
21.همان، ص 188.
مطالب این فصل را در سه بند ارایه مىکنیم:
الف) تلقى عارفان از اسم و صفت.
ب) نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات.
الف: تلقى عارفان از اسم و صفت
اولین نکتهاى که لازم استبررسى شود، تلقى عارفان از اسم و صفت است که به چند مورد اشاره مىشود:
1. قیصرى، در مقدمه شرح فصوص الحکم:
«ذات با یک صفت معین و لحاظ یک تجلى از تجلیاتش اسم نامیده مىشود. پس «رحمن» ذاتى است که داراى رحمت است و «قهار» ذاتى است که داراى قهر است. و این اسامى ملفوظ در واقع اسماء اسماء مىباشند. و از اینجا معلوم مىشود که چرا عارفان اسم را عین مسمى مىدانند.(یعنى مقصود آنها از اسم، اسم ملفوظ نیستبلکه حقیقت عینى و خارجى است)». (1)
بهطور طبیعى مقصود آنها از صفت، همان شؤون وتجلیات حق تعالى است چنان که خود قیصرى در یک صفحه پیشتر به همین نکته اشاره کرده است.
2. امام خمینى، در کتاب «شرح دعاى سحر»:
«اسم عبارت است از ذات با صفت معینى ازصفاتش و تجلى مخصوصى از تجلیاتش. مثلا : رحمن عبارت است از ذاتى که با رحمت منبسط تجلى کرده باشد و رحیم عبارت از ذاتى است که با رحمتى که بسط کمال است تجلى کند و منتقم آن ذاتى است که با انتقام تعین یافته باشد». (2)
3. آیت الله حسن زاده ، در مقام تفکیک میان دو نوع بحث از توقیفیت اسماء و صفات:
«و دیگر این که بحث توقیفى بودن اسماء در کتب کلامى و در اکثر تفاسیر قرآن، در اسماء ملفوظه است که در حقیقت، اسماءاسمائند، و به یک معنى اسماء اسماء اسمائند. و در صحف عرفانى و حکمت متعالیه، هم در اسماء ملفوظه و هم در اسماء عینیه وجودیه خارجیه که مظاهر و شؤون و آیات حق تعالىاند. و به عبارت اخرى در مراتب موجودات است که هر مرتبه را مقام معلوم است». (3)
4. آیت الله جوادى آملى، در کتاب«تحریر تمهید القواعد»:
«اسم ، به اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ذات به اعتبار معنایى از معانى. هر یک از معانى حقیقیه خارجیه چون به شرط لا اعتبار شود، یعنى به شرط لا در معرض شهود عارف قرار گیرد. نعت و صفتى از نعوت وصفات الهى مىباشد، این اوصاف اگر وجودى باشند اوصاف جمالیه واگر عدمى وسلبى باشند اوصاف جلالیه نامیده مىشوند. نظیر علم، قدرت، تسبیح و تقدیس. و هرگاه این معانى لا بشرط اعتبار شوند یعنى ذات در آیینهى آن معنى و از طریق حجاب آن، متعین ومشاهده شود، اسمى از اسماء جمالى و یا جلالى الهى نظیر: علیم، قدیر، سبوح ویا قدوس حاصل مىگردد... چون اسماء و صفات الهى در نزد اهل عرفان امور لفظى و یا مفهومى نبوده وحقایق تکوینى و تعینات خارجى مىباشد، بحث آنان پیرامون عینیت و یاجدایى اسم از مسمى ناظر به یگانگى ویا مغایرت اسماء لفظى با ذات بارى نمىباشد بلکه متوجه اسماء تکوینى است». (4)
حاصل کلام آن که از نظر عارفان، صفات خداوند، شؤون و تجلیات ذات حقند، که سلسلهى مراتب ماسوى را تشکیل مىدهند، ووقتى که ذات با آن صفات لحاظ شود، اسماى الهى حاصل خواهد بود.
ب: نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى
در اینجا نیز پاى سخن عارفان مىنشینیم:
1. ابن عربى، در «فصوص الحکم» فص آدمى:
«چونکه خداوند خواست از جهت اسماء حسنایش که قابل شمارش نیستند، اعیان آنها را ببیند و... وعالم را پدید آورد». (5) در این متن بسیار مفصل که یک سطر آن نقل شد، ابن عربى اسماء حسناى الهى را بىشمار معرفى مىکند. قیصرى شارح فصوص الحکم، در شرح این عبارت مىگوید:
«مقصود از اسماء حسنى، اسماء کلى و جزئى است نه تنها نود و نه اسم که در حدیث وارد شده، و به همین جهت(ابن عربى) فرمود: اسماء حسنایى که قابل شمارش نیست، زیرا اسماء جزئى نامتناهىاند اگر چه کلیات آنها متناهىاند». (6)
همچنین از فص شیثى آمده:
«اسماء خداوند نامتناهى است زیرا این اسماء به واسطه آنچه از اینها صادر مىشود (آثار) دانسته مىشوند. و آنچه از آنها صادر مىشود نامتناهى است اگر چه همهى آنها به اصول متناهى که امهات اسماء یا حضرات اسماء خوانده مىشوند، برمىگردند. و در واقع جز یک حقیقت وجود ندارد که پذیراى همهى این نسب و اضافات است که از آنها به اسماء الهى تعبیر مىشود...». (7)
چنان که ملاحظه مىشود ابن عربى امهات اسماء یا اسماء کلى الهى را محدود مىداند ولى از نظر او اسماء جزئیه الهى که تحت آن اسماء کلى قرار دارند، و جمیع تعینات را شامل مىشوند، نامتناهىاند.
2. عبد الرحمن جامى، در «نقد النصوص» فص آدمى:
«کلیات اسماء حسناى الهى نود و نه (به یک نقل) یا هزار و یک اسم است(به نقل دیگر) ولى جزئیات آن بىشمار است. زیرا اسماء تعینات الهىاند در حقایق ممکنات. و از آنجا که ممکنات بىشمارند، تعینات الهى که حقایق آنهایند، نامتناهى خواهند بود، پس اسماء الهى نیز نامتناهىاند». (8)
3. مؤید الدین جندى، در بحث توقیفیت اسماء وصفات:
«مقتضاى کشف اتم وشهود اجمع اعم آن است که مسمى به مجموع اسماء، حق است ولا غیر، و لاسیما به اسماء کمالى کونى و الهى; زیرا در حقیقت هیچ موجودى جز خداى سبحان و متعال نیست. پس همه اسماء و اوصاف اصالتا براى اوست از جهت تعین او در همهى اعیان و به واسطه آنها». (9)
4. امام خمینى، در «شرح دعاى سحر»:
«...سلسله وجود و مراتب آن و دایرهى شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مىباشند. زیرا اسم به معناى علامت است و هر چه از حضرت غیب قدم به عالم وجود گذاشته، علامتى است از براى خالق خود و مظهرى است از مظاهر پروردگارش، پس حقایق کلى از امهات اسماء الهىاند و اصناف و افراد موجودات از ا سماء محاطه مىباشند و اسماء الله تعالى قابل شمارش نیستند...». (10)
و نیز ذیل همین عبارت از دعاى سحر امام فرموده است:
«اسماء الهى گرچه به حسب ازدواج آنها با یکدیگر و توالدى که از مزدوج اسماء مىشود، محصور نیست، و بىنهایت است ولى به حسب اصول و امهات، اسماء محصورند که به یک اعتبار، عبارتند از: اول، آخر، ظاهر وباطن» چنان که فرموده است:««هو الاول والاخر والظاهر والباطن...» (11) و به اعتبار دیگر امهات اسماء عبارتند از «الله و رحمن» چنان که مىفرماید: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى...» . (12)
وبه اعتبارى عبارتند از: «الله، رحمن و رحیم و...». (13)
حاصل کلام
حاصل کلام این که: از نظر عارفان، تجلیات حق یک سلسله مراتب طولى دارد که اولین تجلى، مقام واحدیت است که تجلى اسمایى خداوند است و اسماء کلیه مربوط به این مقام است و بعد از ترکیب یا به تعبیر خودشان، تناکح این اسماء، اسماء جزئیه پدید مىآیند که هر یک مظهرى در عالم کون یا کاینات دارند، و از آنجا که عالم کاینات نامحدود استبنابراین اسماء جزئیه الهیه نیز نامحدود و بىشمار است. چنان که در آیه شریفه فرموده: «نعمت الهى قابل شمارش نیست». (14) و در آیه دیگر: «بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود هر آینه پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد دریا پایان مىیابد». (15)
اگر چه کلیات این اسماء که به منزلهى اصول آنهایند هر دو قابل شمارشند.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات
به نظر مىرسد که عارفان ، توقیفیت را به هر دو معنى مطرح کردهاند: هم نظر به الفاظ داشتهاند و هم به اسماء عینى خارجى. هم توجه به بحث فقهى آن داشتهاند و هم به بحث عرفانى.
در آنجا که نظر به اسماء اسماء یا اسماء ملفوظ داشتهاند و اشاره به جنبهى فقهى کردهاند مثل، علامه طباطبایى که مىفرماید: از نظر فقهى مقتضاى احتیاط در دین این است که تسمیه خداوند را محدود کنیم به اسمایى که خودش خود را به آنها خوانده است. (16) یا به تعبیر برخى از ایشان: «مقتضاى ادب شرعى این است که خداى متعال را ننامیم مگر به آنچه خودش خود را به آن نامیده است. در عین حال که به اقتضاى کشف و شهود کاملا علم داریم به نامتناهى بودن اسماء الهى». (17)
و در همه این موارد، توقیفیت را با تناهى اسماء کلیه الهیه نشان مىدهند، یعنى اسماء کلیه الهیه را متناهى مىدانند و از باب ادب شرعى تسمیه الهى را فقط در همان اسماء مجاز مىدانند.
توقیفیتبه معنى عرفانى کاملا با آنچه از لحاظ فقهى مطرح شده است، فرق دارد. زیرا در تلقى فقهى کلامى بحث از جواز تسمیه خداوند به یک لفظ (اسم اسم) استیا عدم جواز آن. در حالى که در تلقى عرفانى بحث از خود اسماء یعنى حقایق وجودى خارجى است.
در این قسمتبه نقل عباراتى از کتاب کم نظیر «تمهید القواعد» تالیف ابن ترکه اصفهانى که شرحى استبر «قواعد التوحید» ابو حامد محمد اصفهانى و از متون عرفان نظرى به حساب مىآید مىپردازیم.
آن طور که راقم این سطور بررسى کرده، در 4 موضع از ا ین کتاب سخنى در باب توقیفیت اسماء رفته است که به نقل آنها پرداخته و درپایان جمعبندى مطالب را ارایه خواهیم داد.
1. در مباحث مقدمى این کتاب آمده است:
مسائل عرفان نظرى عبارتند از : مباحث مربوط به تعینات الهى یعنى اسماء و صفات حق و متعلقات آنها. وبحث از متعلقات در واقع بحث از جایگاه اسماء و صفات است که هر اسمى موطنى دارد که از آن جدا نمىشود، مرتبهاش همان است. در نظام هستى تقدیم مؤخر و تاخیر مقدم روا نیست. هر یک از موجودات مظهر اسمى از اسماء الهىاند که مشخص کننده موطن آن اسم است. و آن موطن، اختصاصى آن اسم است. و توقیفیت اسماء نزد عارفان به این معنى است. (18)
2. در جاى دیگر، در بحث از قوس نزول عالم هستى، کیفیت انتشاى اسماء الهى و اسناد آنها به ذات بارى، تاکید مىکند بر این که: هر اسمى موطنى دارد که در آن ظهور مىکند و به اعتبار همین ظهور در موطن خاص است که به خدا اسناد داده مىشود. ویکى از معانى توقیفیت اسماء حق که از سوى پیشوایان دین مطرح شده همین است. و این بحث از مهمترین ابحاث عرفان نظرى است. (19)
در واقع در سلسله طولى اسمایى که در سلسله طولى موجودات ظهور مىیابند، یک اندراج از پایین به بالا و یک شمول از بالا به پایین وجود دارد، در یک نظر دقیق که امکان تخلف از آن نیست. هر یک از کلیات اسماء جایگاهى دارند وجزئیات اسماء نیز که از تناکح آنها حاصل مىشوند براى خود جایگاه خاصى دارند. و اینها قابل تبدیل یا تخلف نیست.
3. در بحث از علم الهى به ذات، صفات و اسماء خود، تعبیر واضحترى از توقیفیت دارد. به این مضمون که: در قوس نزول که بیانگر تجلیات حضرت حق است، طفره محال است، یعنى (فىالمثل) تا تجلى در مقام عقل صورت نگیرد در مقام (مثلا)صورت نمىگیرد و همینطور عالم طبیعتسیر تجلیات بارى تعالى در سلسله مراتب طولى نزولى استبر حسب استعدادات، همچنین در قوس صعود که بیانگر کسب مراتب است تا مرتبه پایین به دست نیاید مرتبه بالا حاصل نمىشود. چنان که در عالم طبیعت تا مرتبه نباتى طى نشود به مرتبه حیوانى نمىرسد. هر موطنى اقتضایى دارد که باید مقتضاى آن حاصل شود. (20)
بنابراین توقیفیتبه معنى نظمى است که در دو قوس نزول وصعود، انتشاى خلق از حق و بازگشتخلق به حق وجود دارد، و امکان تبدیل و تخلف در آن نیست.
4. و سرانجام در بحث از تعینات ذات حق در صورت اسماء ذات و اسماء فعل. سخنشان در این باب است که خصوصیات هر موطنى باعث ظهور حضرت حق در آن موطن است، و لذا فقط اسم مناسب با همان موطن را در آن مىتوان به خدا نسبت داد و نه اسم دیگرى را. زیرا اسماء الهى توقیفىاند، یعنى در آن موطنى که فلان اسم فعل الهى (مثلا رازق) مشاهده مىشود، اسم ذات خداوند (مثلا علیم) مشاهده نمىشود. باید در قوس صعود از موطن اسم رازق بالاتر رفت تا به موطن اسم علیم رسید ; زیرا مقام اسم ذات بالاتر از مقام اسم فعل است. و به تعبیر دیگر: در موطن اسم فعلرازق، خداوند در این مظهر مشاهده مىشود، براى مشاهده ذات حق در اسم ذات علیم باید بالاتر رفت. و همچنین سایر اسماى الهى از قبیل واجب الوجود و ... (البته اگر بتوان خدا را به واجب الوجود نامید) تذکر این نکته لازم است که: اگر گفته مىشود مثلا در فلان مرتبه که موطن یک صفت فعل استخداوند با وجوب وجود مشاهده نمىشود معنایش این نیست که در موطنى دیگر نتوان ذات حق را در کسوت وجوبى مشاهده کرد. (21)
جمعبندى مطالب
حاصل کلام این که: همهى عالم هستى در سلسله طولى و عرضى آن، جلوههاى ذات حق است ، ومظاهر تعینات او. اعم از تعین اول که مقام احدیت است، تعین ثانى که تجلى اول و مقام واحدیت نام گرفته است و تجلى ثانى که تجلى فعلى است و ظهور احکام اعیان ثابته. هم اسماء کلیه و هم اسماء جزئیه نامتناهى ومتعلقات آنها، حاکى از این است که به لحاظ فقهى کلامى اسماى الهى توقیفى نیستیعنى هیچ منع شرعى وجود ندارد در اینکه ما خداوند را با نامى بخوانیم که مبین یک کمال است وجسارت به ساحت ربوبى نیست لکن در متون دینى هم نیامده است، اما به نظر برخى اندیشمندان مسلمان احتیاط در دین یا ادب شرعى اقتضاء مىکند که در این گونه موارد فقط خداوند را به این کمالات توصیف کنیم و از آنها اسمى مشتق نکنیم و بر خدا حمل نکنیم. بنابراین، از لحاظ فقهى کلامى توصیف ذات حق توقیفى نیست. تسمیه نیز توقیفى نیست لکن به نظر برخى از عالمان دینى رفتار توقیفى در تسمیه مقتضاى احتیاط و ادب دینى است.
واما در باب توقیفیت عرفانى باید گفت که: هر موجودى در نظام طولى که بیانگر دو سیر من الحق الى الخلق در قوس نزول و من الخلق الى الحق در قوس صعود، سیر تجلى ذات حق در مراتب و ترقى عبد به سوى پروردگار خود «انا لله وانا الیه راجعون» جایگاهى خاص دارد. و هر موجودى بیانگر اسمى از اسماى الهى است که مختص همان موطن و جایگاه است. و این نظم دقیق توقیفى است. بر هم نمىخورد. جهش بدون طى وسایط فیض محال است. البته وجود مجذوبان سالک نقضى بر این سخن نیستند. زیرا در آنجا نیز به دلیل استعداد خاصى که در نفس مستعد وجود دارد جذبه حق او را فرا مىگیرد. و او را سریعتر از این مراتب عبور مىدهد. و در واقع طفرهاى در کار یستبلکه سرعت در سیر است.
نگارنده اذعان دارد که این بحث جاى گفتگوى بیشترى دارد ولى از عهده بضاعت او و حوصله این مقاله بیرون است.
وآخر دعوانا ان الحمد لله ربالعالمین
پىنوشتها:
1.قیصرى، شرح فصوص الحکم، ص 13.
2.امام خمینى، شرح دعاى سحر، ذیل«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
3.کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 4.
4.تحریر تمهید القواعد، ص 405.
5.شرح فصوص الحکم، ص 61.
6.همان.
7.همان، صص115و116.
8.عبدالرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، فص آدمى، ص 84.
9.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
10.شرح دعاى سحر، ذیل عبارت:«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
11.حدید/3.
12.اسراء/110.
13.شرح دعاى سحر، همان.
14.ابراهیم/34و نحل/18.
15.کهف/109 و قریب به همین مضمون در لقمان/27.
16.المیزان:8/358.
17.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
18.ابن ترکه اصفهانى، تمهید القواعد، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، ص 25.
19.همان، ص 121.
20.همان، ص 179.
21.همان، ص 188.