آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

فصل دوم: توقیفیت اسماء و صفات از لحاظ عرفانى
مطالب این فصل را در سه بند ارایه مى‏کنیم:
الف) تلقى عارفان از اسم و صفت.
ب) نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات.
الف: تلقى عارفان از اسم و صفت
اولین نکته‏اى که لازم است‏بررسى شود، تلقى عارفان از اسم و صفت است که به چند مورد اشاره مى‏شود:
1. قیصرى، در مقدمه شرح فصوص الحکم:
«ذات با یک صفت معین و لحاظ یک تجلى از تجلیاتش اسم نامیده مى‏شود. پس «رحمن‏» ذاتى است که داراى رحمت است و «قهار» ذاتى است که داراى قهر است. و این اسامى ملفوظ در واقع اسماء اسماء مى‏باشند. و از اینجا معلوم مى‏شود که چرا عارفان اسم را عین مسمى مى‏دانند.(یعنى مقصود آنها از اسم، اسم ملفوظ نیست‏بلکه حقیقت عینى و خارجى است)». (1)
به‏طور طبیعى مقصود آنها از صفت، همان شؤون وتجلیات حق تعالى است چنان که خود قیصرى در یک صفحه پیشتر به همین نکته اشاره کرده است.
2. امام خمینى، در کتاب «شرح دعاى سحر»:
«اسم عبارت است از ذات با صفت معینى ازصفاتش و تجلى مخصوصى از تجلیاتش. مثلا : رحمن عبارت است از ذاتى که با رحمت منبسط تجلى کرده باشد و رحیم عبارت از ذاتى است که با رحمتى که بسط کمال است تجلى کند و منتقم آن ذاتى است که با انتقام تعین یافته باشد». (2)
3. آیت الله حسن زاده ، در مقام تفکیک میان دو نوع بحث از توقیفیت اسماء و صفات:
«و دیگر این که بحث توقیفى بودن اسماء در کتب کلامى و در اکثر تفاسیر قرآن، در اسماء ملفوظه است که در حقیقت، اسماءاسمائند، و به یک معنى اسماء اسماء اسمائند. و در صحف عرفانى و حکمت متعالیه، هم در اسماء ملفوظه و هم در اسماء عینیه وجودیه خارجیه که مظاهر و شؤون و آیات حق تعالى‏اند. و به عبارت اخرى در مراتب موجودات است که هر مرتبه را مقام معلوم است‏». (3)
4. آیت الله جوادى آملى، در کتاب‏«تحریر تمهید القواعد»:
«اسم ، به اصطلاح اهل عرفان عبارت است از ذات به اعتبار معنایى از معانى. هر یک از معانى حقیقیه خارجیه چون به شرط لا اعتبار شود، یعنى به شرط لا در معرض شهود عارف قرار گیرد. نعت و صفتى از نعوت وصفات الهى مى‏باشد، این اوصاف اگر وجودى باشند اوصاف جمالیه واگر عدمى وسلبى باشند اوصاف جلالیه نامیده مى‏شوند. نظیر علم، قدرت، تسبیح و تقدیس. و هرگاه این معانى لا بشرط اعتبار شوند یعنى ذات در آیینه‏ى آن معنى و از طریق حجاب آن، متعین ومشاهده شود، اسمى از اسماء جمالى و یا جلالى الهى نظیر: علیم، قدیر، سبوح ویا قدوس حاصل مى‏گردد... چون اسماء و صفات الهى در نزد اهل عرفان امور لفظى و یا مفهومى نبوده وحقایق تکوینى و تعینات خارجى مى‏باشد، بحث آنان پیرامون عینیت و یاجدایى اسم از مسمى ناظر به یگانگى ویا مغایرت اسماء لفظى با ذات بارى نمى‏باشد بلکه متوجه اسماء تکوینى است‏». (4)
حاصل کلام آن که از نظر عارفان، صفات خداوند، شؤون و تجلیات ذات حقند، که سلسله‏ى مراتب ماسوى را تشکیل مى‏دهند، ووقتى که ذات با آن صفات لحاظ شود، اسماى الهى حاصل خواهد بود.
ب: نامتناهى بودن اسماء و صفات الهى
در اینجا نیز پاى سخن عارفان مى‏نشینیم:
1. ابن عربى، در «فصوص الحکم‏» فص آدمى:
«چون‏که خداوند خواست از جهت اسماء حسنایش که قابل شمارش نیستند، اعیان آنها را ببیند و... وعالم را پدید آورد». (5) در این متن بسیار مفصل که یک سطر آن نقل شد، ابن عربى اسماء حسناى الهى را بى‏شمار معرفى مى‏کند. قیصرى شارح فصوص الحکم، در شرح این عبارت مى‏گوید:
«مقصود از اسماء حسنى، اسماء کلى و جزئى است نه تنها نود و نه اسم که در حدیث وارد شده، و به همین جهت(ابن عربى) فرمود: اسماء حسنایى که قابل شمارش نیست، زیرا اسماء جزئى نامتناهى‏اند اگر چه کلیات آنها متناهى‏اند». (6)
همچنین از فص شیثى آمده:
«اسماء خداوند نامتناهى است زیرا این اسماء به واسطه آنچه از اینها صادر مى‏شود (آثار) دانسته مى‏شوند. و آنچه از آنها صادر مى‏شود نامتناهى است اگر چه همه‏ى آنها به اصول متناهى که امهات اسماء یا حضرات اسماء خوانده مى‏شوند، برمى‏گردند. و در واقع جز یک حقیقت وجود ندارد که پذیراى همه‏ى این نسب و اضافات است که از آنها به اسماء الهى تعبیر مى‏شود...». (7)
چنان که ملاحظه مى‏شود ابن عربى امهات اسماء یا اسماء کلى الهى را محدود مى‏داند ولى از نظر او اسماء جزئیه الهى که تحت آن اسماء کلى قرار دارند، و جمیع تعینات را شامل مى‏شوند، نامتناهى‏اند.
2. عبد الرحمن جامى، در «نقد النصوص‏» فص آدمى:
«کلیات اسماء حسناى الهى نود و نه (به یک نقل) یا هزار و یک اسم است(به نقل دیگر) ولى جزئیات آن بى‏شمار است. زیرا اسماء تعینات الهى‏اند در حقایق ممکنات. و از آنجا که ممکنات بى‏شمارند، تعینات الهى که حقایق آنهایند، نامتناهى خواهند بود، پس اسماء الهى نیز نامتناهى‏اند». (8)
3. مؤید الدین جندى، در بحث توقیفیت اسماء وصفات:
«مقتضاى کشف اتم وشهود اجمع اعم آن است که مسمى به مجموع اسماء، حق است ولا غیر، و لاسیما به اسماء کمالى کونى و الهى; زیرا در حقیقت هیچ موجودى جز خداى سبحان و متعال نیست. پس همه اسماء و اوصاف اصالتا براى اوست از جهت تعین او در همه‏ى اعیان و به واسطه آنها». (9)
4. امام خمینى، در «شرح دعاى سحر»:
«...سلسله وجود و مراتب آن و دایره‏ى شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مى‏باشند. زیرا اسم به معناى علامت است و هر چه از حضرت غیب قدم به عالم وجود گذاشته، علامتى است از براى خالق خود و مظهرى است از مظاهر پروردگارش، پس حقایق کلى از امهات اسماء الهى‏اند و اصناف و افراد موجودات از ا سماء محاطه مى‏باشند و اسماء الله تعالى قابل شمارش نیستند...». (10)
و نیز ذیل همین عبارت از دعاى سحر امام فرموده است:
«اسماء الهى گرچه به حسب ازدواج آنها با یکدیگر و توالدى که از مزدوج اسماء مى‏شود، محصور نیست، و بى‏نهایت است ولى به حسب اصول و امهات، اسماء محصورند که به یک اعتبار، عبارتند از: اول، آخر، ظاهر وباطن‏» چنان که فرموده است:««هو الاول والاخر والظاهر والباطن...» (11) و به اعتبار دیگر امهات اسماء عبارتند از «الله و رحمن‏» چنان که مى‏فرماید: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى...» . (12)
وبه اعتبارى عبارتند از: «الله، رحمن و رحیم و...». (13)
حاصل کلام
حاصل کلام این که: از نظر عارفان، تجلیات حق یک سلسله مراتب طولى دارد که اولین تجلى، مقام واحدیت است که تجلى اسمایى خداوند است و اسماء کلیه مربوط به این مقام است و بعد از ترکیب یا به تعبیر خودشان، تناکح این اسماء، اسماء جزئیه پدید مى‏آیند که هر یک مظهرى در عالم کون یا کاینات دارند، و از آنجا که عالم کاینات نامحدود است‏بنابراین اسماء جزئیه الهیه نیز نامحدود و بى‏شمار است. چنان که در آیه شریفه فرموده: «نعمت الهى قابل شمارش نیست‏». (14) و در آیه دیگر: «بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شود هر آینه پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد دریا پایان مى‏یابد». (15)
اگر چه کلیات این اسماء که به منزله‏ى اصول آنهایند هر دو قابل شمارشند.
ج) مقصود عارفان از توقیفیت اسماء و صفات
به نظر مى‏رسد که عارفان ، توقیفیت را به هر دو معنى مطرح کرده‏اند: هم نظر به الفاظ داشته‏اند و هم به اسماء عینى خارجى. هم توجه به بحث فقهى آن داشته‏اند و هم به بحث عرفانى.
در آنجا که نظر به اسماء اسماء یا اسماء ملفوظ داشته‏اند و اشاره به جنبه‏ى فقهى کرده‏اند مثل، علامه طباطبایى که مى‏فرماید: از نظر فقهى مقتضاى احتیاط در دین این است که تسمیه خداوند را محدود کنیم به اسمایى که خودش خود را به آنها خوانده است. (16) یا به تعبیر برخى از ایشان: «مقتضاى ادب شرعى این است که خداى متعال را ننامیم مگر به آنچه خودش خود را به آن نامیده است. در عین حال که به اقتضاى کشف و شهود کاملا علم داریم به نامتناهى بودن اسماء الهى‏». (17)
و در همه این موارد، توقیفیت را با تناهى اسماء کلیه الهیه نشان مى‏دهند، یعنى اسماء کلیه الهیه را متناهى مى‏دانند و از باب ادب شرعى تسمیه الهى را فقط در همان اسماء مجاز مى‏دانند.
توقیفیت‏به معنى عرفانى کاملا با آنچه از لحاظ فقهى مطرح شده است، فرق دارد. زیرا در تلقى فقهى کلامى بحث از جواز تسمیه خداوند به یک لفظ (اسم اسم) است‏یا عدم جواز آن. در حالى که در تلقى عرفانى بحث از خود اسماء یعنى حقایق وجودى خارجى است.
در این قسمت‏به نقل عباراتى از کتاب کم نظیر «تمهید القواعد» تالیف ابن ترکه اصفهانى که شرحى است‏بر «قواعد التوحید» ابو حامد محمد اصفهانى و از متون عرفان نظرى به حساب مى‏آید مى‏پردازیم.
آن طور که راقم این سطور بررسى کرده، در 4 موضع از ا ین کتاب سخنى در باب توقیفیت اسماء رفته است که به نقل آنها پرداخته و درپایان جمع‏بندى مطالب را ارایه خواهیم داد.
1. در مباحث مقدمى این کتاب آمده است:
مسائل عرفان نظرى عبارتند از : مباحث مربوط به تعینات الهى یعنى اسماء و صفات حق و متعلقات آنها. وبحث از متعلقات در واقع بحث از جایگاه اسماء و صفات است که هر اسمى موطنى دارد که از آن جدا نمى‏شود، مرتبه‏اش همان است. در نظام هستى تقدیم مؤخر و تاخیر مقدم روا نیست. هر یک از موجودات مظهر اسمى از اسماء الهى‏اند که مشخص کننده موطن آن اسم است. و آن موطن، اختصاصى آن اسم است. و توقیفیت اسماء نزد عارفان به این معنى است. (18)
2. در جاى دیگر، در بحث از قوس نزول عالم هستى، کیفیت انتشاى اسماء الهى و اسناد آنها به ذات بارى، تاکید مى‏کند بر این که: هر اسمى موطنى دارد که در آن ظهور مى‏کند و به اعتبار همین ظهور در موطن خاص است که به خدا اسناد داده مى‏شود. ویکى از معانى توقیفیت اسماء حق که از سوى پیشوایان دین مطرح شده همین است. و این بحث از مهمترین ابحاث عرفان نظرى است. (19)
در واقع در سلسله طولى اسمایى که در سلسله طولى موجودات ظهور مى‏یابند، یک اندراج از پایین به بالا و یک شمول از بالا به پایین وجود دارد، در یک نظر دقیق که امکان تخلف از آن نیست. هر یک از کلیات اسماء جایگاهى دارند وجزئیات اسماء نیز که از تناکح آنها حاصل مى‏شوند براى خود جایگاه خاصى دارند. و اینها قابل تبدیل یا تخلف نیست.
3. در بحث از علم الهى به ذات، صفات و اسماء خود، تعبیر واضحترى از توقیفیت دارد. به این مضمون که: در قوس نزول که بیانگر تجلیات حضرت حق است، طفره محال است، یعنى (فى‏المثل) تا تجلى در مقام عقل صورت نگیرد در مقام (مثلا)صورت نمى‏گیرد و همین‏طور عالم طبیعت‏سیر تجلیات بارى تعالى در سلسله مراتب طولى نزولى است‏بر حسب استعدادات، همچنین در قوس صعود که بیانگر کسب مراتب است تا مرتبه پایین به دست نیاید مرتبه بالا حاصل نمى‏شود. چنان که در عالم طبیعت تا مرتبه نباتى طى نشود به مرتبه حیوانى نمى‏رسد. هر موطنى اقتضایى دارد که باید مقتضاى آن حاصل شود. (20)
بنابراین توقیفیت‏به معنى نظمى است که در دو قوس نزول وصعود، انتشاى خلق از حق و بازگشت‏خلق به حق وجود دارد، و امکان تبدیل و تخلف در آن نیست.
4. و سرانجام در بحث از تعینات ذات حق در صورت اسماء ذات و اسماء فعل. سخنشان در این باب است که خصوصیات هر موطنى باعث ظهور حضرت حق در آن موطن است، و لذا فقط اسم مناسب با همان موطن را در آن مى‏توان به خدا نسبت داد و نه اسم دیگرى را. زیرا اسماء الهى توقیفى‏اند، یعنى در آن موطنى که فلان اسم فعل الهى (مثلا رازق) مشاهده مى‏شود، اسم ذات خداوند (مثلا علیم) مشاهده نمى‏شود. باید در قوس صعود از موطن اسم رازق بالاتر رفت تا به موطن اسم علیم رسید ; زیرا مقام اسم ذات بالاتر از مقام اسم فعل است. و به تعبیر دیگر: در موطن اسم فعل‏رازق، خداوند در این مظهر مشاهده مى‏شود، براى مشاهده ذات حق در اسم ذات علیم باید بالاتر رفت. و همچنین سایر اسماى الهى از قبیل واجب الوجود و ... (البته اگر بتوان خدا را به واجب الوجود نامید) تذکر این نکته لازم است که: اگر گفته مى‏شود مثلا در فلان مرتبه که موطن یک صفت فعل است‏خداوند با وجوب وجود مشاهده نمى‏شود معنایش این نیست که در موطنى دیگر نتوان ذات حق را در کسوت وجوبى مشاهده کرد. (21)
جمع‏بندى مطالب
حاصل کلام این که: همه‏ى عالم هستى در سلسله طولى و عرضى آن، جلوه‏هاى ذات حق است ، ومظاهر تعینات او. اعم از تعین اول که مقام احدیت است، تعین ثانى که تجلى اول و مقام واحدیت نام گرفته است و تجلى ثانى که تجلى فعلى است و ظهور احکام اعیان ثابته. هم اسماء کلیه و هم اسماء جزئیه نامتناهى ومتعلقات آنها، حاکى از این است که به لحاظ فقهى کلامى اسماى الهى توقیفى نیست‏یعنى هیچ منع شرعى وجود ندارد در این‏که ما خداوند را با نامى بخوانیم که مبین یک کمال است وجسارت به ساحت ربوبى نیست لکن در متون دینى هم نیامده است، اما به نظر برخى اندیشمندان مسلمان احتیاط در دین یا ادب شرعى اقتضاء مى‏کند که در این گونه موارد فقط خداوند را به این کمالات توصیف کنیم و از آنها اسمى مشتق نکنیم و بر خدا حمل نکنیم. بنابراین، از لحاظ فقهى کلامى توصیف ذات حق توقیفى نیست. تسمیه نیز توقیفى نیست لکن به نظر برخى از عالمان دینى رفتار توقیفى در تسمیه مقتضاى احتیاط و ادب دینى است.
واما در باب توقیفیت عرفانى باید گفت که: هر موجودى در نظام طولى که بیانگر دو سیر من الحق الى الخلق در قوس نزول و من الخلق الى الحق در قوس صعود، سیر تجلى ذات حق در مراتب و ترقى عبد به سوى پروردگار خود «انا لله وانا الیه راجعون‏» جایگاهى خاص دارد. و هر موجودى بیانگر اسمى از اسماى الهى است که مختص همان موطن و جایگاه است. و این نظم دقیق توقیفى است. بر هم نمى‏خورد. جهش بدون طى وسایط فیض محال است. البته وجود مجذوبان سالک نقضى بر این سخن نیستند. زیرا در آنجا نیز به دلیل استعداد خاصى که در نفس مستعد وجود دارد جذبه حق او را فرا مى‏گیرد. و او را سریعتر از این مراتب عبور مى‏دهد. و در واقع طفره‏اى در کار یست‏بلکه سرعت در سیر است.
نگارنده اذعان دارد که این بحث جاى گفتگوى بیشترى دارد ولى از عهده بضاعت او و حوصله این مقاله بیرون است.
وآخر دعوانا ان الحمد لله رب‏العالمین
پى‏نوشت‏ها:
1.قیصرى، شرح فصوص الحکم، ص 13.
2.امام خمینى، شرح دعاى سحر، ذیل‏«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
3.کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 4.
4.تحریر تمهید القواعد، ص 405.
5.شرح فصوص الحکم، ص 61.
6.همان.
7.همان، صص‏115و116.
8.عبدالرحمن جامى، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، فص آدمى، ص 84.
9.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
10.شرح دعاى سحر، ذیل عبارت:«اللهم انى اسالک باسمائک کلها».
11.حدید/3.
12.اسراء/110.
13.شرح دعاى سحر، همان.
14.ابراهیم/34و نحل/18.
15.کهف/109 و قریب به همین مضمون در لقمان/27.
16.المیزان:8/358.
17.نفحة الروح وتحفة الفتوح، ص 54.
18.ابن ترکه اصفهانى، تمهید القواعد، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، ص 25.
19.همان، ص 121.
20.همان، ص 179.
21.همان، ص 188.

تبلیغات