گذرى بر مباحث کلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ادامه موضوع«گذرى بر مباحث کلامى» را با موضوع «ارتباط دانش کلام و فلسفه دین با دیگر دانشها پى گرفتیم و در قسمت پیشین این سلسله مقال، به اجمال ارتباط «کلام» با فقه، اصول فقه و مباحث معرفتى (اعم از اخلاق، شناخت، منطق و فلسفه زبان دین) را از نظر گذراندیم و به مناسبت درباره تاریخ دین، جامعهشناسى دین و روانشناسى دین ونیز تاثیر علوم انسانى بر فلسفه دین اشاراتى داشتیم.
در این مقال، آراى بعضى از اندیشمندان در باب ارتباط علم کلام و فلسفه، بازگو مىشود و در مجموع نشان داده خواهد شد که با وجود مشترکاتى در موضوع، غایت و مسایل، فلسفه و کلام، ارتباط تنگاتنگى با یکدیگر دارند و مخالفتبرخى از متکلمان با فلسفه، ناشى از عدم درک صحیح مبانى حکمى و قواعد فلسفى و... بوده است.
براى تبیین بهتر موضوع مورد بحث، آن را با عناوین زیر، ذکر مىکنیم:
اعتقادات مذهبى وتفکرات فلسفى;
آمیختگى برخى از مسایل در کلام و فلسفه;
تاثیر گذارى کلام بر فلسفه;
تاثیرپذیرى کلام از فلسفه;
ارتباط کلام شیعى وفلسفه;
مسایل فلسفى، مبادى استدلالهاى کلامى.
اعتقادات مذهبى و تفکرات فلسفى
آدمى در طول تاریخ با به همراه داشتن باورهاى دینى از افکار فلسفى برخوردار بوده است. و در حقیقت انواع اندیشههاى بشرى آنچه مربوط به شناخت هستى و آغاز و انجام آن است، در آغاز توام با اعتقادات مذهبى بوده است. مورخان فلسفه، از دانشمندانى یاد مىکنند که از دیر زمان براى شناخت هستى و آغاز و انجام جهان تلاش مىکردهاند وبراى تفسیر پیدایش و تحول موجودات، نظریات مختلف و احیانا متناقضى ابراز مىداشتهاند. و در عین حال، پنهان نمىدارند که اندیشههاى ایشان کم و بیش متاثر از عقاید مذهبى (و به ویژه افکار مذهبى شرقى) بوده است.
با تشویقهاى فراوانى که در متون دینى اسلامى نسبتبه فراگیرى علم و حکمت آمده است، مسلمانان به فراگیرى انواع علوم - از جمله فلسفه - و ترجمه مواریث علمى یونان، روم و ایران پرداختهاند و بدین ترتیب، افکار مختلف فلسفى و انواع دانشها و فنون با انگیزهاى گوناگون و به وسیله دوست و دشمن، وارد محیط اسلامى گردید و مسلمانان به کاوش و پژوهش واقتباس و نقد آنها پرداختند و چهرههاى درخشانى در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامى رخ نمودند و هر کدام با تلاشهاى پىگیر خود شاخهاى از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامى را بارور ساختند.
از جمله،علماى کلام و عقاید اسلامى با موضعگیرىهاى مختلف، مسایل فلسفه الاهى را مورد نقد و بررسى قرار دادند و هر چند بعضى در مقام انتقاد، راه افراط را پیش گرفتند ولى به هر حال همان انتقادات و خردهگیریها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بیشتر متفکران و فلاسفه اسلامى و بارورتر شدن اندیشه فلسفى و تفکرات عقلانى گردید.
در عصر اسلامى، مسایل «متافیزیک» یا «مابعد الطبیعه» با مسایل خداشناسى درهم ادغام شد و به نام «الهیات بالمعنى الاعم» نامگذارى گردید. و گاهى هم به مناسبت مسایل دیگرى مانند مسایل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پارهاى از مسایل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد، چنان که در الهیات شفاء، ملاحظه مىشود.
به عبارت دیگر: بشر براى پاسخگویى صحیح به پرسشهایى همانند: آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راستبه سوى مقصد کدام؟ چارهاى ندارد که به شاخههایى از مباحث فلسفه بپردازد و با روش تعقلى آنها را مورد بررسى و کنکاش قرار دهد،، لذاست که گفتهاند:
«یافتن ایدئولوژى صحیح در گرو داشتن جهانبینى صحیح است و تا پایههاى جهانبینى، استوار نگردد و مسایل بنیادى آن به صورت درستحل نشود و وسوسههاى مخالف، دفع نگردد نمىتوان به یافتن ایدئولوژى مطلوب و کارساز و راهگشایى امید بست، و تا «هست»ها را نشناسیم نمىتوانیم «باید»ها را بشناسیم.
مسایل بنیادى جهانبینى همان پرسشهاى سهگانهاى است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهاى قطعى و قانع کنندهاى براى آنها مىجوید. و بىجهت نیست که دانشمندان اسلامى آنها را «اصول دین» نامیدهاند: خداشناسى در پاسخ «آغاز کدام است؟» معاد شناسى در پاسخ «انجام کدام است؟» و وحى و نبوت شناسى در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟». (1)
از این رو، اندیشههاى عقلى و فلسفى، همواره براى پاسخ صحیح و قطعى پرسشهاى دینى بشر، لازم بوده و برخى از معتقدات دینى در سایه مسایل فلسفى قابل دفاع بوده است.
از همین فرصت استفاده کرده، در مورد این پرسش که: چگونه مىتوان به ارزش فلسفه، مطمئن بود در حالى که دانشمندان زیادى با آن مخالفت کردهاند و حتى در روایات اسلامى، در مذمت آن، احادیثى نقل شده است؟ به پاسخ اجمالى آن اشاره مىکنیم:
مخالفتبا فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزههاى متفاوتى انجام گرفته است. ولى مخالفت دانشمندان آگاه و بىغرض مسلمان در واقع به معناى مخالفتبا مجموعه اندیشههاى فلسفى رایجى بوده که بعضى از آنها - دست کم به نظر ایشان - با مبانى اسلامى، موافق نبوده است. و اگر روایت معتبرى هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنى بود. اما در مسایلى که تنها راه حل آنها روش تعقلى است نه تنها مخالفتى در استفاده از آن نشده بلکه ضرورت این کار مورد تاکید آیات قرآن کریم و روایات شریف مىباشد چنان که نمونههاى فراوانى از این تلاش در باب توحید و معاد در کتاب و سنتبا ارایه استدلالها صورت پذیرفته است. (2)
از این روست که فیلسوفانى همانند صدرالمتالهین،، همه حقایق از جمله مبدا و معاد، مساله روح، حساب و کتاب، میزان، بهشت و دوزخ را براى انسان حکیم، امور حقیقى و غیر قابل انکار تلقى مىکند.
وى در برابر سازى میان حکمت و شریعت، شریعت را منزهتر از آن مىیابد که با فلسفه الاهى سازگار نباشد و فلسفه را کوچکتر از آن مىبیند که سر ناسازگارى با شریعت داشته باشد و بر فلسفهاى که با کتاب و سنت، برابرى و هماهنگى نداشته باشد، نفرین مىفرستد. (3) و با همین دیدگاه،، آنانى که نتوانند عقاید دینى را با اصول مسلم فلسفى ارایه کنند، در حقیقت رهزنان راه آخرت و هم ردیف سوفسطاییاناند. (4)
آمیخگى برخى از مسایل در کلام و فلسفه
بخشى از مسایل فلسفه و کلام به گونهاى درهم تنیدهاند که متکلمان و فلاسفه را به توصیف و تبیین آنها واداشته و زمینهاى را به وجود آورده که هم کلام از فلسفه بهره مىگیرد و هم فیلسوف از طرح مباحث کلامى بىنصیب نمىگردد.
توضیح این که: اصول عقاید دین اسلام مبتنى بر فطرت و عقل سلیم است و از همین روست که بحث و تحقیق درباره آنها را نمىتوان در مقابل فلسفه و حکمت قرار داد. چه این که «کلام» قسمتى خاص از حکمت در دایره الهیات و عقاید دینى است که متکى به واقعیات مىباشد و یا علم کلام نیز مانند حکمت، معرفتبه حقایق موجوداتى است که بحث از عقاید اصلى را در اولویت قرار دادهاند و مىتوان گفت : علم کلام واقعى منطق خاص انبیا علیهم السلام است که نه تنها مخالف علم و فلسفه به معناى جهانشناسى و حکمتبه معناى استکمال نفس انسانى نیست، بلکه خود پشتیبان و تصفیه کننده آنها از تخیلات و اوهام مىباشد.
و بر اساس این که موضوع و هدف کلام و حکمت و فلسفه نزدیک به هماند، متکلمان که قطعا گروهى از حکما محسوب مىشوند نیز در اغلب مسایل هستى اظهار نظر نموده وارد بحث تحقیقى شدهاند.
درست است که ما نمىگوییم: خواجه نصیر طوسى رحمه الله تنها از گروه متکلمان است، ولى کتاب «تجرید الاعتقاد» او مشتمل بر مسایل حکمى کلامى و فلسفى است، اصول مباحث هستىشناسى را مانند امور عامه، مباحث مربوط به ماهیت، علت و معلول، جواهر و اعراض، اجسام، احکام جواهر مجرد و اعراض از طرق علمى و عقلى محض بررسى مىنماید و بدیهى است که این گونه مباحث در مکتبهاى فلسفى و حکمى مورد تحقیق و بررسى قرار بگیرند. (5)
بنابراین، فلاسفه وحکماى اسلام در نظامات فلسفى خود، مسایل عقیدتى را به طور جدى مطرح مىکنند. ابن سینا، الاهیات بسیار والایى را در عرفان نظرى و عملى در نمط 8 و9و10 الاشارات والتنبیهات و اصول کلى مربوط به مبدا و معاد و نبوت و شرایع را در «الشفا» با صراحت و به عنوان دیدگاه اصلى فلسفه وحکمت مورد تحقیق قرار مىدهد. (6)
تاثیر گذارى کلام بر فلسفه
بعضى از علوم یا مسایل علمى به خاطر داشتن منتقدان سختکوش، علاوه بر ادامه حیات به تکامل وپیشرفت قابل ملاحظهاى دستیافتند. داستان کلام و فلسفه هم این چنین است. مخالفتهاى عدهاى از متکلمان و ستیزهجویى آنان با فلاسفه و برخى از مسایل فلسفى، مایه شکوفایى فلسفه گردید. استاد شهید مطهرى در این باره آورده است:
«متکلمان در فلسفه اسلامى خیلى اثر کردند اما نه به این نحو که توانستند قسمتى از مدعاهاى خود را به فلاسفه بقبولانند، بلکه به این نحو که فلاسفه را همیشه به مبارزه مىطلبیدند وبه گفتههاى آنها ناخن مىزدند و تشکیک و انتقاد مىکردند و احیانا بنبستهایى براى فلاسفه ایجاد مىکردند. این ناخن زدنها و تشکیکها وانتقادها، فلاسفه را وادار به عکس العمل وابتکار وجستجوى راه حل براى اشکالات متکلمان مىکرد. عکسالعمل نشان دادن فلسفه اسلامى نسبتبه کلام، مسایل جدیدى را به میان آورد که در فلسفههاى قدیم یونانى و اسکندرانى سابقه نداشت.
در «مسایل وجود» که اساس و مبناى فلسفه صدراست، هم عرفا سهیماند و هم متکلمان. سهم عرفا البته بیشتر است; بلکه آنها را باید مبتکر این مسایل شمرد ولى متکلمان نیز از نظر تشکیک در «وحدت مفهومى وجود» که از ارسطو رسیده است و از نظر تشکیک در «وجود ذهنى» سهم مهمى دارند. ایرادات و تشکیکات آنها سهم مهمى در منتهى شدن فلسفه اسلامى به «اصالت وجود» دارد.
متکلمان از همان اول به مساله حدوث عالم و این که معلولیت مساوى با حدوث زمانى است، عنایت داشتند. فلاسفه خیلى کوشش کردند که ثابت کنند این چنین نیست. این خود مساله نفیسى را در باب علت و معلول به وجود آورد و آن این که ببینیم مناط احتیاج به علت چیست؟ آیا حدوث استیا امکان؟
فلاسفه مبرهن کردند که مناط احتیاج به علت امکان است نه حدوث. این مساله از مسایل بسیار پر ارزش فلسفه اسلامى است و مولود ستیزهگرى کلام با فلسفه است...
متکلمان براى اثبات معاد مساله «اعاده معدوم» را پیش کشیدند. این بحث از آن نظر که متکلمان طرح کردند، حایز اهمیت نبود، اما از نظر شناختن مراتب وجود و این که مرتبه هر وجود مقوم ذات اوست نتیجه بسیار ارزندهاى به وجود آورد. هر چند ابتکار این نظر از عرفاست، اما ناخن زدنهاى متکلمان، فلسفه را به آستان این نظر عالى عرفانى مؤید به براهین عقلى کشانید». (7)
در ادامه سخن باید این نکته را هم اضافه کرد که:
«تاثیرى که معارف اسلامى در فلسفه اسلامى کرده است غیر از تاثیرى است که فن کلام کرده است. تاثیرى که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زیادى صحیح استبگوییم«صدرا» با ایجاد یک چهار راه، راههاى عقل و وحى و مکاشفه را به هم متصل کرد، و اما تاثیر کلام این است که با فلسفه جنگ و ستیز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکسالعملهایى کرد; آن عکسالعملها ثمرات بسیار پر ارزش فلسفه اسلامى است...
[به عنوان مثال:] تشکیکات فخر الدین رازى که از روح کلامى و خاصیت جنگ و ستیز کلام و فلسفه سرچشمه مىگیرد، فوقالعاده به فلسفه اسلامى خدمت کرده است...
غزالى نیز به نوبه خود از همین راه به فلسفه اسلامى خدمت کرد. غزالى و فخر رازى از آن نظر که رسما در مقابل فلسفه و فلاسفه قد علم کردند و اظهار داشتند از این اسمهاى پر طنطنه سقراط و افلاطون و ارسطاطالیس نباید ترسید، به حریت فکرى در جهان اسلامى خیلى خدمت کردند، با این تفاوت که ارزش غزالى از همین حد تجاوز نمىکند; اما فخر رازى توانست فلاسفه را در بنبستهایى قرار دهد و تشکیکهاى خود را در فلسفه منعکس کند و فلاسفه را به چارهجویى وادارد». (8)
چنان که طرح بعضى از مسایل در زمینههاى دینى، راه را براى تحلیلهاى فلسفى آماده مىکند. مثلا مسایلى که از قبیل حقیقت وحى و اعجاز، از طرف ادیان، و یا مسایل دیگرى از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفا مطرح شده، و زمینه را براى تحقیقات فلسفى جدیدى فراهم کرده است. (9)
تاثیر پذیرى کلام از فلسفه
شهید مطهرى جهت توضیح این سخن که گفته مىشود که فلسفه صدرا چهار راهى است که فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و طریقه عرفا و طریقه متشرعه را به هم متصل مىکند، آورده است:
«تصور بعضى این است که فلسفه اسلامى تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه «صدرا» این دو با یکدیگر یکى شدهاند. بنابراین از نظر این دسته راه چهارمى که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد، روش متکلمان بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامى یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کار در فلسفه هضم شد.
... این که گفته مىشود فلسفه اسلامى تدریجا به سمت کلام گراییده، به هیچ وجه درست نیست، زیرا حتى یک مساله از مسایل مورد اختلاف فلسفه و کلام را نمىتوان پیدا کرد که فلسفه تسلیم کلام شده باشد، بلکه کار به عکس است، کلام تدریجا تسلیم فلسفه شد.
مقایسه کتب کلامى قرن سوم وچهارم مانند کتاب مقالات الاسلامیین اشعرى با کتب کلامى قرنهاى هفتم و هشتم و نهم و دهم ویازدهم مانند کتابهاى تجرید و مواقف و مقاصد و شوارق این مطلب را روشن مىکند». (10)
بر اساس همین بینش، و با توجه به تغییراتى که در کتابهاى کلامى به وجود آمده، نوع نگرش متکلمان وتاثیر پذیرى مباحث آنان از فلسفه، آشکار است. شهید مطهرى با اشاره به همین نکته، بار دیگر بر این که کلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد تاکید دارد:
«متکلمان غالبا پایه استدلالشان بر این است که فلان چیز زشت است و فلان چیز نیک است. متکلمان به اصطلاح بر اساس «حسن و قبح عقلى» استدلال مىکند.
حکما مدعى هستند که حسن و قبحها، همه مربوط استبه دایره زندگى انسان، درباره خدا و جهان و هستى، با این معیارها نمىتوان قضاوت کرد. از این رو، حکما کلام را «حکمت جدلى» (11) مىنامند.
حکما معتقدند که اصول اساسى دین با مقدمات برهانى و متکى بر بدیهیات اولیه بهتر قابل استدلال است تا با مقدمات مشهورى و جدلى; و چون در دوره اسلامى، خصوصا در میان شیعه، تدریجا فلسفه بدون آن که از وظیفه بحث آزاد خود خارج گردد و خود را قبلا «متعهد» سازد، به بهترین وجهى اصول اسلامى را تایید کرد، لهذا حکمت جدلى تدریجا به دست امثال خواجه نصیرالدین طوسى رنگ حکمتبرهانى و حکمت اشراقى گرفت و کلام تحتالشعاع فلسفه واقع شد. (12)
ارتباط کلام شیعى و فلسفه
اصطکاکى که میان فلاسفه و متکلمان در طول دوران گذشته، به ویژه پیش از آمیختگى کتب کلامى با مسایل فلسفى(یعنى کتابهایى که متقدم بر قرن هفتم به ویژه در قرن سوم و چهارم نوشته شدهاند) مشاهده مىشد، در نگاه اول نشان مىدهد که چنین اصطکاکى ویژگى اولیه مسایل کلامى است و یا به طور مطلق علم کلام، مباحث فلسفه را برنمىتابد. ولى با کند و کاو بیشتر به خوبى مىتوان به دست آورد که کلام شیعى را باید با کلام عام فرق و مذاهب اسلامى جدا کرده، وحتى تمایز آشکار میان کلام اشاعره و معتزله را در نظر داشت، لذا با این دید و نیز اهتمام ویژه به عقل و جایگاه حسن و قبح عقلى در کلام شیعى مىتوان به جد ادعا کرد و به قول استاد آیة الله جوادى آملى چنین گفت:
نه تنها تمایزى بین کلام شیعى و علوم عقلى یافت نمىشود بلکه در واقع کلام شیعه همان فلسفه است که پس از اثبات نبوت با استعانت از مقدمات یقینىاى که از طریق کلام معصوم به دست مىآورد با وسعتبیشترى درباره صفات و افعال بارى تعالى به قضا مىپردازد.
متکلم برجسته، ملا عبدالرزاق لاهیجى در کتاب «شوارق الالهام» - که در شرح «تجرید الاعتقاد» مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى تحریر شده و سالیانى دراز در حوزههاى علمى جهان اسلام به عنوان کتاب درسى کلام تدریس مىشده است - به انکار تمایز میان کلام شیعه و فلسفه پرداخته و مخالفتبا فلسفه را به اشاعره نسبت مىدهد. او پس از آن که مقدارى از کلمات شارح مقاصد را در شرح المقاصد و در شرحى که بر کتاب «العقائد النسفیة» دارد ذکر مىکند، مىگوید:
«آنچه در شرح المقاصد و شرح العقائد آمده است، صریح در این است که مخالفت معتزله با آن دسته از اهل سنت که اشاعره نامیده مىشوند، در چگونگى برخورد آنها با ظواهر سنتبوده است.
با آن که شارح در کلام خود تصریح به این مطلب دارد که در اصول اعتقادى تنها به یقین مىتوان اعتماد نمود و براى ظن و گمان اعتبارى نیست و با این که مىدانیم ظواهر کتاب وسنت افاده گمان مىنمایند; بنابراین مخالفتبا ظواهر در هنگام رویارویى با یک مطلب یقینى هرگز بدعتشمرده نمىشود بلکه صواب و صحیح است و حال آن که شارح مذکور، معتزله را به دلیل تمسک به یقین، اهل بدعت و هوى نامیده است و این در واقع خطا و غفلتى است که از او سرزده است، زیرا در و اقع جمود اشاعره بر ظواهر به آن دلیل که مخالفتبا امرى معلوم و آشکار در بسیارى از اصول اعتقادى است، بدعت و هوى است.
در این مطلب براى کسى تردید و شک نیست که بسیارى از ظواهر از جهت مخالفتبا آنچه صریح عقل است تاویل مىشوند، بنابراین منع اشاعره از تاویل ظواهر، مخالفتبا چیزى است که ثابت در دین استبلکه کار اشاعره از بدعت نیز زشتتر است; زیرا بدعت قولى است که آن و یا نقیض آن در دین نیامده است و حال آن که کار آنها قول بر خلاف چیزى است که در دین ثابتشده است.
و از آنچه در شرح المقاصد و شرح العقاید آمده است این نیز دانسته مىشود که خلط کلام با فلسفه از جانب معتزله از آن جهتبوده است که آنها در مطالب خود به فلسفه تمسک مىورزیدهاند و از جانب اشاعره از آن جهتبوده که آنها در ابطال قواعد فلسفى از فلسفه کمک مىگرفتهاند، و این گفتار صریح در این است که عداوت با فلسفه در میان مسلمانان از اشاعره شروع شده است نه از معتزله چه رسد به این که این عداوت به امامیه نسبت داده شود.
چگونه مىتوان عداوت با فلسفه را به امامیه نسبت داد و حال آن که اکثر اصول ثابت در نزد امامیه که از پیشوایان معصوم آنها - که درود خدا بر آنها باد - وارد شده است، مطابق با حقایقى است که توسط بزرگان فلسفه و پیشینیان آنها ثابتشده است و مبنى بر قواعد فلسفى است و این مطلب بر محققان پوشیده نیست.
این نکته نیز شایان ذکر است که موافقت امامیه با معتزله در بسیارى از اصول کلامى از آن جهت است که معتزله در کلام خود از فلسفه استمداد مىگرفتهاند و از این جهت نیست که اصول امامیه ماخوذ از علوم معتزله مىباشد.
امامیه اصول اعتقادى را از ائمه خود فرا مىگرفتهاند و ائمه - که درورد خدا بر آنها باد - اصحاب خود را از کلامى که ماخوذ از آنها نبوده است منع مىکردهاند. پس کلام شیعه را نمىتوان به آنچه از معتزله وارد شده است نسبت داد.
آنچه بیان شد براى کسى که ممارستبا اصول اعتقادى امامیه - که خوشنودى خداوند بر آنها باد - داشته باشد، ظاهر و آشکار است». (13)
به نظر مىرسد که علم کلام در میان متکلمان فرق و مذاهب اسلامى نتوانسته به تنهایى رسالت و وظیفه خود را عمل کند بلکه موفقیت آن متکلمى بهتر بود که در کنار علم کلام دریچهاى از فلسفه را به روى خود گشوده است. وبالاتر ازآن، این که در حقیقت فلسفه اولى با تعقیب مباحث مواردى که با کلام هدف مشترک دارد - مانند: وجود خداوند و صفات او - طلایهدار استدلال و ردشبهات بوده است. و به راستى «فلاسفه شیعه، بدون آن که فلسفه را به شکل کلام در آورند و از صورت حکمتبرهانى به صورت حکمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآن و افاضات پیشوایان دینى، عقاید و اصول اسلامى را تحکیم کردند... حدیثشیعه و فلسفه شیعه هر دو، وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام دادهاند». (14)
مسایل فلسفى، مبادى استدلالهاى کلامى
پیش از پرداختن به توضیح عنوان مذکور، چند نکته را یادآورى مىکنیم:
الف) پیش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته، و وجود آن (اگر بدیهى نباشد) اثبات گردد. و همچنین لازم است اصولى که اثبات مسایل آن علم، متوقف بر آنها استشناخته شوند. و این همه را مبادى تصورى و تصدیقى علم مىنامند.
ب) مبادى تصدیقى علوم بر دو قسم است: یکى تصدیق به وجود موضوع و دیگرى اصولى که براى اثبات و تبیین مسایل علم از آنها استفاده مىشود.
ج) قسم دوم از مبادى تصدیقى یعنى اصولى که مبناى اثبات مسایل، قرار مىگیرند نیز به دو دسته تقسیم مىشوند: یکى اصول نظرى ( غیر بدیهى) که باید در علوم دیگرى اثبات گردد و به نام «اصول موضوعه» نامیده مىشود.
دسته دوم از اصولى که مبناى اثبات مسایل قرار مىگیرند، قضایاى بدیهى و بىنیاز از اثبات و تبیین است مانند: قضیه محال بودن تناقض.
ه) کلىترین «اصول موضوعه» در فلسفه اولى اثبات مىگردد یعنى پارهاى از مسایل فلسفه، اصول موضوعه سایر علوم را اثبات مىکنند. پس بالطبع، مبادى علم کلام (لااقل برخى از آنها) را باید در فلسفه جستجو کرد. (15)
اینک با توجه به توضیح مذکور، باید توجه داشت که علم کلام براى استدلال دستهاى از مباحث، به ویژه آنچه که مربوط به اثبات وجود خدا، صفات بارى ونیز مساله معاد و... نیاز به مسایل و قواعد فلسفى دارد، لذا آگاهى متکلمان از مباحث فلسفى و به کارگیرى آنها در زمینههاى مذکور ضرورت خواهد داشت.
مثلا فهم صحیح برهانى که محقق طوسى براى اثبات وجود خدا به صورت زیر اقامه کرده: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل». (16) (×) مبتنى بر آگاهى از وجوب و امکان ذاتى و نیز براهین امتناع دور و تسلسل است که از مباحث فلسفه اولى مىباشند.
از این رو، هرگاه متکلم نسبتبه مباحثى مانند: اصالت وجود، تشکیک در وجود، وجود رابط و مستقل، ویژگىهاى هستى ممکن و واجب، وحدت و اقسام آن، علت و معلول، امتناع دور و تسلسل، ویژگىهاى هستى مادى و مجرد، اقسام سبق و لحوق و... آگاهى کافى نداشته باشد، از عهده تحقیق پیرامون مسایل خداشناسى و توحید برنخواهد آمد.
همچنین محقق طوسى از اصل «وجوب الوجود بالذات» به عنوان یک قاعده مستحکم و فراگیر کلامى بهره گرفته و بسیارى از صفات جمال و جلال الاهى را بر مبناى آن اثبات نموده است. (17) و نیز تبیین مساله «علم پیشین خداوند به موجودات» که در روایات تصریح شده (18) ، جز بر پایه اصول و قواعد فلسفى ممکن نیست، اصولى مانند: تشکیک در حقیقت وجود، اتحاد عاقل و معقول، بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشىء منها»و....
افزون بر آن، تبیین عمیق و دقیق صغراى برهان حدوث که از براهین مشهور متکلمان بر اثبات وجود آفریدگار است در گرو اصل حرکت جوهرى است که از اندیشههاى ابتکارى صدرالمتالهین به شمار مىرود.
چنان که اثبات توحید ذاتى (بساطت و احدیت ذات خداوند) و نیز توحید صفاتى (عینیت صفات با ذات و با یکدیگر) ، مبتنى بر اصالت وجود و وحدت حقیقى حقه است. (19)
و دهها مساله کلامى دیگر که فهم صحیح آنها بدون آگاهى از اصول و قواعد فلسفى ممکن نیست. و بر این اساس باید گفت: فلسفه (امور عامه) نیز - همانند منطق - از مبادى لازم علم کلام به شمار مىرود، و درستبه همین دلیل است که مىبینیم متکلمان، قبل از ورود به بحثهاى کلامى (مباحث مبدا و معاد) و پس از طرح مباحث منطقى، متعرض بحثهاى فلسفى شده و پیرامون مسایلى چون: وجوب و امکان، علت و معلول، حدوث و قدم، جوهر و عرض و... بحث نمودهاند. اگر چه مشهور است که محقق طوسى اولین کسى است که مباحث فلسفى را در کلام وارد نمود، ولى باید گفت: این کار قرنها قبل از وى توسط اساتید علم کلام انجام گرفت. از آن جمله مىتوان کتاب «الیاقوت» تالیف ابراهیم بن نوبخت را نام برد. وى قبل از آن که به اثبات صانع و توحید و صفات الاهى بپردازد، پیرامون مسایلى چون: خواص قدیم وحادث، ممکن و واجب، جوهر و عرض، امتناع تسلسل و... بحث نموده است. (20)
پىنوشتها:
1. ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ج1، صص24، 29، 30، 89 و134.
2.همان، صص136- 137.
3. چنان که مىفرماید: «...ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المسالة [اى تجرد النفس] کما فى سائر الحکمیات، وحاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة، و تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة».اسفار:8/303.
صدرالمتالهین، در جاى دیگر به صراحت گفته است که وصول به بخشى از مسایل توحیدى، جز از طریق شناخت قواعد حکمى و پذیرش برخى از موضوعات میسر نیست:«... ولا یمکن الوصول الى معرفة الله وتوحیده وتنزیهه عن الکثرة والنقصان الاباتقان هذه المسالة الشریفة [اى دوام جود المبدء الاول و ازلیة قدرته...] على وجه یطابق البراهین الحکمیة ویوافق القوانین النبویة...».اسفار:7/282 - 283.
4. اسفار: 5/159.
5.مثلا اشاعره در مساله جزء لا یتجزا(جوهر فرد) و به اصطلاح امروزى «اتم» کوچکترین اجزاى تشکیل دهنده جهان اجسام، وارد بحث و تحقیق مىشوند و از مسیر علمى (دوران خود)و طرق عقلى محض حرکت مىکنند.
و یا انتشار ترجمه قسمت مربوط به ذرات کتاب «المسائل فى الاختلاف بین البصریین والبغدادیین»(ابو رشید سعید بن محمد نیشابورى) در سال 1902 در شهر لیون ویا کتا ب«مذهب الذرة عند المسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند»(دکتر س. پنیس» و کتابهاى کلامى معروف معتزله و... از همین دست، نشان مىدهد که قواعد و مسایل و مبانىاى که در پیرامون این مبحث مطرح و مورد بررسى عمیق قرار گرفته، فلسفى وحکمى محض بوده و گاه نیز به منابع دینى توجه داشته است و بالعکس.
6.فصلنامه رهنمون، شماره اول، تابستان 1371، ص 60-61، مقاله: مقدمه فرق مابین فلسفه وحکمت و کلام، علامه محمد تقى جعفرى با تلخیص و تصرف اندک.
7. مجموعه آثار: 13/233 - 234; علت این که اکثر متکلمان با مساله «اعاده معدوم» مخالفت کردند این است که آنان «معاد را از باب «اعاده معدوم» دانستهاند و تصور مىکردند : محال بودن اعاده معدوم، به منزله انکار معاد است. و از آنجا که موضوع حشر و قیامت از ضروریات دین و مذهب است لذا معتقد شدهاند که جواز اعاده معدوم و بلکه وقوع و تحقق آن از ضروریات دین و مذهب است. آنان در این باره، مرتکب دو اشتباه بزرگ شدهاند: یک اشتباه شرعى و دینى که موضوع حشر و قیامت را اعاده معدوم دانستهاند و یک اشتباه عقلى و فلسفى که اعاده معدوم را جایز دانستهاند. ر.ک: مجموعه آثار:5/315- 316.
8.مجموعه آثار:13/235- 236.
9. آموزش فلسفه:1/124.
10. مجموعه آثار:13/234.
11. به نظر مىرسد «کلام» را به طور مطلق جدلى خواندن صحیح نباشد چه این که کلام شیعه همواره با برهان همراه بوده است. حضرت استاد آیة الله جوادى آملى در این باره آورده است:
«کلام رایج اهل سنت که کلام اشعرى است مقید به برهان نیست و از قیاسات جدلى استفاده مىکند و لیکن کلام شیعه مقید به برهان است. از این رو، کلام شیعه در بسیارى از مسایل الاهى که محل بحث اهل کلام استبا بخشى از فلسفه که به این امور مىپردازد هماهنگ است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجى با توجه به همین مساله، در مقدمه کتاب شوارق الالهام[فى شرح تجرید الاعتقاد: 1/5، چاپ سنگى]، متکلمان شیعى را فیلسوف و فیلسوف شیعى را واجد تفکر کلامى مىخواند».
ر.ک: رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، صص136- 137.
12. مجموعه آثار: 5/155.
13. ر.ک: شوارق الالهام:1/5،چاپ سنگى رحیق مختوم، آیة الله جوادى آملى، بخش یکم از جلد اول، صص 240- 243،، (با تصرف اندک).،
14.مجموعه آثار استاد شهید مطهرى:3/93.
15. شناختخداى متعال و صفات و افعال او سلسله مسایلى را تشکیل مىدهد که در علم «خداشناسى» (الهیات بالمعنى الاخص) مورد بررسى قرار مىگیرد. اما همه این مسایل، مبتنى بر یک سلسله مسایل کلىتر و عمومىترى است که قلمرو آنها امور حسى و مادى را نیز در برمىگیرد، از این قبیل:
موجودات در پیدایش و بقاى خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال، تاثیر و تاثر وعلیت و معلولیت، برقرار است; همه موجوداتى که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولى باید موجود دیگرى باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص، راهى به سوى او نیابد; دایره هستى منحصر به موجودات مادى و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر ومتحول ومتحرک نیستبلکه انواع دیگرى ازموجودات هستند که این ویژگىها را ندارند و نیازى به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره این که آیا لازمه هستى، تغیر و تحول و زوال پذیرى و وابستگى استیا نه، بحثى است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادى و مجرد، ثابت و متغیر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... مىانجامد و تا این گونه مسایل، حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسى و روانشناسى فلسفى و مانند آنها پایه و اساسى نخواهند داشت. ونه تنها اثبات این مسایل، محتاج به استدلالات عقلى استبلکه اگر کسى بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلى را به کار گیرد; زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودى خود توان اثبات این امور را ندارد، توان نفى و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.
ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ج1، صص 98- 101، درس هفتم.
16. کشف المراد، المقصد الثالث.
× اگر موجود (که اصل واقعیت آن قابل انکار نیست واجب الوجود بالذات) باشد، مقصود قایلان به وجود خداوند ثابت است، در غیر این صورت، مستلزم واجب الوجود است، زیرا «دور» و «تسلسل» محال است.
17. همان.
18. ر.ک: توحید صدوق، ص 137، باب العلم، روایت 9.
19. اصل احدیت و بساطت ذات در اصطلاح روایات به «احدى المعنى» بودن خداوند بیان شده است. چنان که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: «من صفة القدیم انه واحد احد صمد احدى المعنى و لیس بمعان کثیرة مختلفة».(توحید صدوق، باب صفات الذات، ص 144، روایت 9).
20.ر.ک: مقاله: رابطه کلام با علوم دیگر، على ربانى گلپایگانى، کیهان اندیشه، شماره 49، صص 107- 108(با تلخیص وتصرف اندک).
در این مقال، آراى بعضى از اندیشمندان در باب ارتباط علم کلام و فلسفه، بازگو مىشود و در مجموع نشان داده خواهد شد که با وجود مشترکاتى در موضوع، غایت و مسایل، فلسفه و کلام، ارتباط تنگاتنگى با یکدیگر دارند و مخالفتبرخى از متکلمان با فلسفه، ناشى از عدم درک صحیح مبانى حکمى و قواعد فلسفى و... بوده است.
براى تبیین بهتر موضوع مورد بحث، آن را با عناوین زیر، ذکر مىکنیم:
اعتقادات مذهبى وتفکرات فلسفى;
آمیختگى برخى از مسایل در کلام و فلسفه;
تاثیر گذارى کلام بر فلسفه;
تاثیرپذیرى کلام از فلسفه;
ارتباط کلام شیعى وفلسفه;
مسایل فلسفى، مبادى استدلالهاى کلامى.
اعتقادات مذهبى و تفکرات فلسفى
آدمى در طول تاریخ با به همراه داشتن باورهاى دینى از افکار فلسفى برخوردار بوده است. و در حقیقت انواع اندیشههاى بشرى آنچه مربوط به شناخت هستى و آغاز و انجام آن است، در آغاز توام با اعتقادات مذهبى بوده است. مورخان فلسفه، از دانشمندانى یاد مىکنند که از دیر زمان براى شناخت هستى و آغاز و انجام جهان تلاش مىکردهاند وبراى تفسیر پیدایش و تحول موجودات، نظریات مختلف و احیانا متناقضى ابراز مىداشتهاند. و در عین حال، پنهان نمىدارند که اندیشههاى ایشان کم و بیش متاثر از عقاید مذهبى (و به ویژه افکار مذهبى شرقى) بوده است.
با تشویقهاى فراوانى که در متون دینى اسلامى نسبتبه فراگیرى علم و حکمت آمده است، مسلمانان به فراگیرى انواع علوم - از جمله فلسفه - و ترجمه مواریث علمى یونان، روم و ایران پرداختهاند و بدین ترتیب، افکار مختلف فلسفى و انواع دانشها و فنون با انگیزهاى گوناگون و به وسیله دوست و دشمن، وارد محیط اسلامى گردید و مسلمانان به کاوش و پژوهش واقتباس و نقد آنها پرداختند و چهرههاى درخشانى در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامى رخ نمودند و هر کدام با تلاشهاى پىگیر خود شاخهاى از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامى را بارور ساختند.
از جمله،علماى کلام و عقاید اسلامى با موضعگیرىهاى مختلف، مسایل فلسفه الاهى را مورد نقد و بررسى قرار دادند و هر چند بعضى در مقام انتقاد، راه افراط را پیش گرفتند ولى به هر حال همان انتقادات و خردهگیریها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بیشتر متفکران و فلاسفه اسلامى و بارورتر شدن اندیشه فلسفى و تفکرات عقلانى گردید.
در عصر اسلامى، مسایل «متافیزیک» یا «مابعد الطبیعه» با مسایل خداشناسى درهم ادغام شد و به نام «الهیات بالمعنى الاعم» نامگذارى گردید. و گاهى هم به مناسبت مسایل دیگرى مانند مسایل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پارهاى از مسایل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد، چنان که در الهیات شفاء، ملاحظه مىشود.
به عبارت دیگر: بشر براى پاسخگویى صحیح به پرسشهایى همانند: آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راستبه سوى مقصد کدام؟ چارهاى ندارد که به شاخههایى از مباحث فلسفه بپردازد و با روش تعقلى آنها را مورد بررسى و کنکاش قرار دهد،، لذاست که گفتهاند:
«یافتن ایدئولوژى صحیح در گرو داشتن جهانبینى صحیح است و تا پایههاى جهانبینى، استوار نگردد و مسایل بنیادى آن به صورت درستحل نشود و وسوسههاى مخالف، دفع نگردد نمىتوان به یافتن ایدئولوژى مطلوب و کارساز و راهگشایى امید بست، و تا «هست»ها را نشناسیم نمىتوانیم «باید»ها را بشناسیم.
مسایل بنیادى جهانبینى همان پرسشهاى سهگانهاى است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهاى قطعى و قانع کنندهاى براى آنها مىجوید. و بىجهت نیست که دانشمندان اسلامى آنها را «اصول دین» نامیدهاند: خداشناسى در پاسخ «آغاز کدام است؟» معاد شناسى در پاسخ «انجام کدام است؟» و وحى و نبوت شناسى در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟». (1)
از این رو، اندیشههاى عقلى و فلسفى، همواره براى پاسخ صحیح و قطعى پرسشهاى دینى بشر، لازم بوده و برخى از معتقدات دینى در سایه مسایل فلسفى قابل دفاع بوده است.
از همین فرصت استفاده کرده، در مورد این پرسش که: چگونه مىتوان به ارزش فلسفه، مطمئن بود در حالى که دانشمندان زیادى با آن مخالفت کردهاند و حتى در روایات اسلامى، در مذمت آن، احادیثى نقل شده است؟ به پاسخ اجمالى آن اشاره مىکنیم:
مخالفتبا فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزههاى متفاوتى انجام گرفته است. ولى مخالفت دانشمندان آگاه و بىغرض مسلمان در واقع به معناى مخالفتبا مجموعه اندیشههاى فلسفى رایجى بوده که بعضى از آنها - دست کم به نظر ایشان - با مبانى اسلامى، موافق نبوده است. و اگر روایت معتبرى هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنى بود. اما در مسایلى که تنها راه حل آنها روش تعقلى است نه تنها مخالفتى در استفاده از آن نشده بلکه ضرورت این کار مورد تاکید آیات قرآن کریم و روایات شریف مىباشد چنان که نمونههاى فراوانى از این تلاش در باب توحید و معاد در کتاب و سنتبا ارایه استدلالها صورت پذیرفته است. (2)
از این روست که فیلسوفانى همانند صدرالمتالهین،، همه حقایق از جمله مبدا و معاد، مساله روح، حساب و کتاب، میزان، بهشت و دوزخ را براى انسان حکیم، امور حقیقى و غیر قابل انکار تلقى مىکند.
وى در برابر سازى میان حکمت و شریعت، شریعت را منزهتر از آن مىیابد که با فلسفه الاهى سازگار نباشد و فلسفه را کوچکتر از آن مىبیند که سر ناسازگارى با شریعت داشته باشد و بر فلسفهاى که با کتاب و سنت، برابرى و هماهنگى نداشته باشد، نفرین مىفرستد. (3) و با همین دیدگاه،، آنانى که نتوانند عقاید دینى را با اصول مسلم فلسفى ارایه کنند، در حقیقت رهزنان راه آخرت و هم ردیف سوفسطاییاناند. (4)
آمیخگى برخى از مسایل در کلام و فلسفه
بخشى از مسایل فلسفه و کلام به گونهاى درهم تنیدهاند که متکلمان و فلاسفه را به توصیف و تبیین آنها واداشته و زمینهاى را به وجود آورده که هم کلام از فلسفه بهره مىگیرد و هم فیلسوف از طرح مباحث کلامى بىنصیب نمىگردد.
توضیح این که: اصول عقاید دین اسلام مبتنى بر فطرت و عقل سلیم است و از همین روست که بحث و تحقیق درباره آنها را نمىتوان در مقابل فلسفه و حکمت قرار داد. چه این که «کلام» قسمتى خاص از حکمت در دایره الهیات و عقاید دینى است که متکى به واقعیات مىباشد و یا علم کلام نیز مانند حکمت، معرفتبه حقایق موجوداتى است که بحث از عقاید اصلى را در اولویت قرار دادهاند و مىتوان گفت : علم کلام واقعى منطق خاص انبیا علیهم السلام است که نه تنها مخالف علم و فلسفه به معناى جهانشناسى و حکمتبه معناى استکمال نفس انسانى نیست، بلکه خود پشتیبان و تصفیه کننده آنها از تخیلات و اوهام مىباشد.
و بر اساس این که موضوع و هدف کلام و حکمت و فلسفه نزدیک به هماند، متکلمان که قطعا گروهى از حکما محسوب مىشوند نیز در اغلب مسایل هستى اظهار نظر نموده وارد بحث تحقیقى شدهاند.
درست است که ما نمىگوییم: خواجه نصیر طوسى رحمه الله تنها از گروه متکلمان است، ولى کتاب «تجرید الاعتقاد» او مشتمل بر مسایل حکمى کلامى و فلسفى است، اصول مباحث هستىشناسى را مانند امور عامه، مباحث مربوط به ماهیت، علت و معلول، جواهر و اعراض، اجسام، احکام جواهر مجرد و اعراض از طرق علمى و عقلى محض بررسى مىنماید و بدیهى است که این گونه مباحث در مکتبهاى فلسفى و حکمى مورد تحقیق و بررسى قرار بگیرند. (5)
بنابراین، فلاسفه وحکماى اسلام در نظامات فلسفى خود، مسایل عقیدتى را به طور جدى مطرح مىکنند. ابن سینا، الاهیات بسیار والایى را در عرفان نظرى و عملى در نمط 8 و9و10 الاشارات والتنبیهات و اصول کلى مربوط به مبدا و معاد و نبوت و شرایع را در «الشفا» با صراحت و به عنوان دیدگاه اصلى فلسفه وحکمت مورد تحقیق قرار مىدهد. (6)
تاثیر گذارى کلام بر فلسفه
بعضى از علوم یا مسایل علمى به خاطر داشتن منتقدان سختکوش، علاوه بر ادامه حیات به تکامل وپیشرفت قابل ملاحظهاى دستیافتند. داستان کلام و فلسفه هم این چنین است. مخالفتهاى عدهاى از متکلمان و ستیزهجویى آنان با فلاسفه و برخى از مسایل فلسفى، مایه شکوفایى فلسفه گردید. استاد شهید مطهرى در این باره آورده است:
«متکلمان در فلسفه اسلامى خیلى اثر کردند اما نه به این نحو که توانستند قسمتى از مدعاهاى خود را به فلاسفه بقبولانند، بلکه به این نحو که فلاسفه را همیشه به مبارزه مىطلبیدند وبه گفتههاى آنها ناخن مىزدند و تشکیک و انتقاد مىکردند و احیانا بنبستهایى براى فلاسفه ایجاد مىکردند. این ناخن زدنها و تشکیکها وانتقادها، فلاسفه را وادار به عکس العمل وابتکار وجستجوى راه حل براى اشکالات متکلمان مىکرد. عکسالعمل نشان دادن فلسفه اسلامى نسبتبه کلام، مسایل جدیدى را به میان آورد که در فلسفههاى قدیم یونانى و اسکندرانى سابقه نداشت.
در «مسایل وجود» که اساس و مبناى فلسفه صدراست، هم عرفا سهیماند و هم متکلمان. سهم عرفا البته بیشتر است; بلکه آنها را باید مبتکر این مسایل شمرد ولى متکلمان نیز از نظر تشکیک در «وحدت مفهومى وجود» که از ارسطو رسیده است و از نظر تشکیک در «وجود ذهنى» سهم مهمى دارند. ایرادات و تشکیکات آنها سهم مهمى در منتهى شدن فلسفه اسلامى به «اصالت وجود» دارد.
متکلمان از همان اول به مساله حدوث عالم و این که معلولیت مساوى با حدوث زمانى است، عنایت داشتند. فلاسفه خیلى کوشش کردند که ثابت کنند این چنین نیست. این خود مساله نفیسى را در باب علت و معلول به وجود آورد و آن این که ببینیم مناط احتیاج به علت چیست؟ آیا حدوث استیا امکان؟
فلاسفه مبرهن کردند که مناط احتیاج به علت امکان است نه حدوث. این مساله از مسایل بسیار پر ارزش فلسفه اسلامى است و مولود ستیزهگرى کلام با فلسفه است...
متکلمان براى اثبات معاد مساله «اعاده معدوم» را پیش کشیدند. این بحث از آن نظر که متکلمان طرح کردند، حایز اهمیت نبود، اما از نظر شناختن مراتب وجود و این که مرتبه هر وجود مقوم ذات اوست نتیجه بسیار ارزندهاى به وجود آورد. هر چند ابتکار این نظر از عرفاست، اما ناخن زدنهاى متکلمان، فلسفه را به آستان این نظر عالى عرفانى مؤید به براهین عقلى کشانید». (7)
در ادامه سخن باید این نکته را هم اضافه کرد که:
«تاثیرى که معارف اسلامى در فلسفه اسلامى کرده است غیر از تاثیرى است که فن کلام کرده است. تاثیرى که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زیادى صحیح استبگوییم«صدرا» با ایجاد یک چهار راه، راههاى عقل و وحى و مکاشفه را به هم متصل کرد، و اما تاثیر کلام این است که با فلسفه جنگ و ستیز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکسالعملهایى کرد; آن عکسالعملها ثمرات بسیار پر ارزش فلسفه اسلامى است...
[به عنوان مثال:] تشکیکات فخر الدین رازى که از روح کلامى و خاصیت جنگ و ستیز کلام و فلسفه سرچشمه مىگیرد، فوقالعاده به فلسفه اسلامى خدمت کرده است...
غزالى نیز به نوبه خود از همین راه به فلسفه اسلامى خدمت کرد. غزالى و فخر رازى از آن نظر که رسما در مقابل فلسفه و فلاسفه قد علم کردند و اظهار داشتند از این اسمهاى پر طنطنه سقراط و افلاطون و ارسطاطالیس نباید ترسید، به حریت فکرى در جهان اسلامى خیلى خدمت کردند، با این تفاوت که ارزش غزالى از همین حد تجاوز نمىکند; اما فخر رازى توانست فلاسفه را در بنبستهایى قرار دهد و تشکیکهاى خود را در فلسفه منعکس کند و فلاسفه را به چارهجویى وادارد». (8)
چنان که طرح بعضى از مسایل در زمینههاى دینى، راه را براى تحلیلهاى فلسفى آماده مىکند. مثلا مسایلى که از قبیل حقیقت وحى و اعجاز، از طرف ادیان، و یا مسایل دیگرى از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفا مطرح شده، و زمینه را براى تحقیقات فلسفى جدیدى فراهم کرده است. (9)
تاثیر پذیرى کلام از فلسفه
شهید مطهرى جهت توضیح این سخن که گفته مىشود که فلسفه صدرا چهار راهى است که فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و طریقه عرفا و طریقه متشرعه را به هم متصل مىکند، آورده است:
«تصور بعضى این است که فلسفه اسلامى تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه «صدرا» این دو با یکدیگر یکى شدهاند. بنابراین از نظر این دسته راه چهارمى که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد، روش متکلمان بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامى یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کار در فلسفه هضم شد.
... این که گفته مىشود فلسفه اسلامى تدریجا به سمت کلام گراییده، به هیچ وجه درست نیست، زیرا حتى یک مساله از مسایل مورد اختلاف فلسفه و کلام را نمىتوان پیدا کرد که فلسفه تسلیم کلام شده باشد، بلکه کار به عکس است، کلام تدریجا تسلیم فلسفه شد.
مقایسه کتب کلامى قرن سوم وچهارم مانند کتاب مقالات الاسلامیین اشعرى با کتب کلامى قرنهاى هفتم و هشتم و نهم و دهم ویازدهم مانند کتابهاى تجرید و مواقف و مقاصد و شوارق این مطلب را روشن مىکند». (10)
بر اساس همین بینش، و با توجه به تغییراتى که در کتابهاى کلامى به وجود آمده، نوع نگرش متکلمان وتاثیر پذیرى مباحث آنان از فلسفه، آشکار است. شهید مطهرى با اشاره به همین نکته، بار دیگر بر این که کلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد تاکید دارد:
«متکلمان غالبا پایه استدلالشان بر این است که فلان چیز زشت است و فلان چیز نیک است. متکلمان به اصطلاح بر اساس «حسن و قبح عقلى» استدلال مىکند.
حکما مدعى هستند که حسن و قبحها، همه مربوط استبه دایره زندگى انسان، درباره خدا و جهان و هستى، با این معیارها نمىتوان قضاوت کرد. از این رو، حکما کلام را «حکمت جدلى» (11) مىنامند.
حکما معتقدند که اصول اساسى دین با مقدمات برهانى و متکى بر بدیهیات اولیه بهتر قابل استدلال است تا با مقدمات مشهورى و جدلى; و چون در دوره اسلامى، خصوصا در میان شیعه، تدریجا فلسفه بدون آن که از وظیفه بحث آزاد خود خارج گردد و خود را قبلا «متعهد» سازد، به بهترین وجهى اصول اسلامى را تایید کرد، لهذا حکمت جدلى تدریجا به دست امثال خواجه نصیرالدین طوسى رنگ حکمتبرهانى و حکمت اشراقى گرفت و کلام تحتالشعاع فلسفه واقع شد. (12)
ارتباط کلام شیعى و فلسفه
اصطکاکى که میان فلاسفه و متکلمان در طول دوران گذشته، به ویژه پیش از آمیختگى کتب کلامى با مسایل فلسفى(یعنى کتابهایى که متقدم بر قرن هفتم به ویژه در قرن سوم و چهارم نوشته شدهاند) مشاهده مىشد، در نگاه اول نشان مىدهد که چنین اصطکاکى ویژگى اولیه مسایل کلامى است و یا به طور مطلق علم کلام، مباحث فلسفه را برنمىتابد. ولى با کند و کاو بیشتر به خوبى مىتوان به دست آورد که کلام شیعى را باید با کلام عام فرق و مذاهب اسلامى جدا کرده، وحتى تمایز آشکار میان کلام اشاعره و معتزله را در نظر داشت، لذا با این دید و نیز اهتمام ویژه به عقل و جایگاه حسن و قبح عقلى در کلام شیعى مىتوان به جد ادعا کرد و به قول استاد آیة الله جوادى آملى چنین گفت:
نه تنها تمایزى بین کلام شیعى و علوم عقلى یافت نمىشود بلکه در واقع کلام شیعه همان فلسفه است که پس از اثبات نبوت با استعانت از مقدمات یقینىاى که از طریق کلام معصوم به دست مىآورد با وسعتبیشترى درباره صفات و افعال بارى تعالى به قضا مىپردازد.
متکلم برجسته، ملا عبدالرزاق لاهیجى در کتاب «شوارق الالهام» - که در شرح «تجرید الاعتقاد» مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى تحریر شده و سالیانى دراز در حوزههاى علمى جهان اسلام به عنوان کتاب درسى کلام تدریس مىشده است - به انکار تمایز میان کلام شیعه و فلسفه پرداخته و مخالفتبا فلسفه را به اشاعره نسبت مىدهد. او پس از آن که مقدارى از کلمات شارح مقاصد را در شرح المقاصد و در شرحى که بر کتاب «العقائد النسفیة» دارد ذکر مىکند، مىگوید:
«آنچه در شرح المقاصد و شرح العقائد آمده است، صریح در این است که مخالفت معتزله با آن دسته از اهل سنت که اشاعره نامیده مىشوند، در چگونگى برخورد آنها با ظواهر سنتبوده است.
با آن که شارح در کلام خود تصریح به این مطلب دارد که در اصول اعتقادى تنها به یقین مىتوان اعتماد نمود و براى ظن و گمان اعتبارى نیست و با این که مىدانیم ظواهر کتاب وسنت افاده گمان مىنمایند; بنابراین مخالفتبا ظواهر در هنگام رویارویى با یک مطلب یقینى هرگز بدعتشمرده نمىشود بلکه صواب و صحیح است و حال آن که شارح مذکور، معتزله را به دلیل تمسک به یقین، اهل بدعت و هوى نامیده است و این در واقع خطا و غفلتى است که از او سرزده است، زیرا در و اقع جمود اشاعره بر ظواهر به آن دلیل که مخالفتبا امرى معلوم و آشکار در بسیارى از اصول اعتقادى است، بدعت و هوى است.
در این مطلب براى کسى تردید و شک نیست که بسیارى از ظواهر از جهت مخالفتبا آنچه صریح عقل است تاویل مىشوند، بنابراین منع اشاعره از تاویل ظواهر، مخالفتبا چیزى است که ثابت در دین استبلکه کار اشاعره از بدعت نیز زشتتر است; زیرا بدعت قولى است که آن و یا نقیض آن در دین نیامده است و حال آن که کار آنها قول بر خلاف چیزى است که در دین ثابتشده است.
و از آنچه در شرح المقاصد و شرح العقاید آمده است این نیز دانسته مىشود که خلط کلام با فلسفه از جانب معتزله از آن جهتبوده است که آنها در مطالب خود به فلسفه تمسک مىورزیدهاند و از جانب اشاعره از آن جهتبوده که آنها در ابطال قواعد فلسفى از فلسفه کمک مىگرفتهاند، و این گفتار صریح در این است که عداوت با فلسفه در میان مسلمانان از اشاعره شروع شده است نه از معتزله چه رسد به این که این عداوت به امامیه نسبت داده شود.
چگونه مىتوان عداوت با فلسفه را به امامیه نسبت داد و حال آن که اکثر اصول ثابت در نزد امامیه که از پیشوایان معصوم آنها - که درود خدا بر آنها باد - وارد شده است، مطابق با حقایقى است که توسط بزرگان فلسفه و پیشینیان آنها ثابتشده است و مبنى بر قواعد فلسفى است و این مطلب بر محققان پوشیده نیست.
این نکته نیز شایان ذکر است که موافقت امامیه با معتزله در بسیارى از اصول کلامى از آن جهت است که معتزله در کلام خود از فلسفه استمداد مىگرفتهاند و از این جهت نیست که اصول امامیه ماخوذ از علوم معتزله مىباشد.
امامیه اصول اعتقادى را از ائمه خود فرا مىگرفتهاند و ائمه - که درورد خدا بر آنها باد - اصحاب خود را از کلامى که ماخوذ از آنها نبوده است منع مىکردهاند. پس کلام شیعه را نمىتوان به آنچه از معتزله وارد شده است نسبت داد.
آنچه بیان شد براى کسى که ممارستبا اصول اعتقادى امامیه - که خوشنودى خداوند بر آنها باد - داشته باشد، ظاهر و آشکار است». (13)
به نظر مىرسد که علم کلام در میان متکلمان فرق و مذاهب اسلامى نتوانسته به تنهایى رسالت و وظیفه خود را عمل کند بلکه موفقیت آن متکلمى بهتر بود که در کنار علم کلام دریچهاى از فلسفه را به روى خود گشوده است. وبالاتر ازآن، این که در حقیقت فلسفه اولى با تعقیب مباحث مواردى که با کلام هدف مشترک دارد - مانند: وجود خداوند و صفات او - طلایهدار استدلال و ردشبهات بوده است. و به راستى «فلاسفه شیعه، بدون آن که فلسفه را به شکل کلام در آورند و از صورت حکمتبرهانى به صورت حکمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآن و افاضات پیشوایان دینى، عقاید و اصول اسلامى را تحکیم کردند... حدیثشیعه و فلسفه شیعه هر دو، وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام دادهاند». (14)
مسایل فلسفى، مبادى استدلالهاى کلامى
پیش از پرداختن به توضیح عنوان مذکور، چند نکته را یادآورى مىکنیم:
الف) پیش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته، و وجود آن (اگر بدیهى نباشد) اثبات گردد. و همچنین لازم است اصولى که اثبات مسایل آن علم، متوقف بر آنها استشناخته شوند. و این همه را مبادى تصورى و تصدیقى علم مىنامند.
ب) مبادى تصدیقى علوم بر دو قسم است: یکى تصدیق به وجود موضوع و دیگرى اصولى که براى اثبات و تبیین مسایل علم از آنها استفاده مىشود.
ج) قسم دوم از مبادى تصدیقى یعنى اصولى که مبناى اثبات مسایل، قرار مىگیرند نیز به دو دسته تقسیم مىشوند: یکى اصول نظرى ( غیر بدیهى) که باید در علوم دیگرى اثبات گردد و به نام «اصول موضوعه» نامیده مىشود.
دسته دوم از اصولى که مبناى اثبات مسایل قرار مىگیرند، قضایاى بدیهى و بىنیاز از اثبات و تبیین است مانند: قضیه محال بودن تناقض.
ه) کلىترین «اصول موضوعه» در فلسفه اولى اثبات مىگردد یعنى پارهاى از مسایل فلسفه، اصول موضوعه سایر علوم را اثبات مىکنند. پس بالطبع، مبادى علم کلام (لااقل برخى از آنها) را باید در فلسفه جستجو کرد. (15)
اینک با توجه به توضیح مذکور، باید توجه داشت که علم کلام براى استدلال دستهاى از مباحث، به ویژه آنچه که مربوط به اثبات وجود خدا، صفات بارى ونیز مساله معاد و... نیاز به مسایل و قواعد فلسفى دارد، لذا آگاهى متکلمان از مباحث فلسفى و به کارگیرى آنها در زمینههاى مذکور ضرورت خواهد داشت.
مثلا فهم صحیح برهانى که محقق طوسى براى اثبات وجود خدا به صورت زیر اقامه کرده: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل». (16) (×) مبتنى بر آگاهى از وجوب و امکان ذاتى و نیز براهین امتناع دور و تسلسل است که از مباحث فلسفه اولى مىباشند.
از این رو، هرگاه متکلم نسبتبه مباحثى مانند: اصالت وجود، تشکیک در وجود، وجود رابط و مستقل، ویژگىهاى هستى ممکن و واجب، وحدت و اقسام آن، علت و معلول، امتناع دور و تسلسل، ویژگىهاى هستى مادى و مجرد، اقسام سبق و لحوق و... آگاهى کافى نداشته باشد، از عهده تحقیق پیرامون مسایل خداشناسى و توحید برنخواهد آمد.
همچنین محقق طوسى از اصل «وجوب الوجود بالذات» به عنوان یک قاعده مستحکم و فراگیر کلامى بهره گرفته و بسیارى از صفات جمال و جلال الاهى را بر مبناى آن اثبات نموده است. (17) و نیز تبیین مساله «علم پیشین خداوند به موجودات» که در روایات تصریح شده (18) ، جز بر پایه اصول و قواعد فلسفى ممکن نیست، اصولى مانند: تشکیک در حقیقت وجود، اتحاد عاقل و معقول، بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشىء منها»و....
افزون بر آن، تبیین عمیق و دقیق صغراى برهان حدوث که از براهین مشهور متکلمان بر اثبات وجود آفریدگار است در گرو اصل حرکت جوهرى است که از اندیشههاى ابتکارى صدرالمتالهین به شمار مىرود.
چنان که اثبات توحید ذاتى (بساطت و احدیت ذات خداوند) و نیز توحید صفاتى (عینیت صفات با ذات و با یکدیگر) ، مبتنى بر اصالت وجود و وحدت حقیقى حقه است. (19)
و دهها مساله کلامى دیگر که فهم صحیح آنها بدون آگاهى از اصول و قواعد فلسفى ممکن نیست. و بر این اساس باید گفت: فلسفه (امور عامه) نیز - همانند منطق - از مبادى لازم علم کلام به شمار مىرود، و درستبه همین دلیل است که مىبینیم متکلمان، قبل از ورود به بحثهاى کلامى (مباحث مبدا و معاد) و پس از طرح مباحث منطقى، متعرض بحثهاى فلسفى شده و پیرامون مسایلى چون: وجوب و امکان، علت و معلول، حدوث و قدم، جوهر و عرض و... بحث نمودهاند. اگر چه مشهور است که محقق طوسى اولین کسى است که مباحث فلسفى را در کلام وارد نمود، ولى باید گفت: این کار قرنها قبل از وى توسط اساتید علم کلام انجام گرفت. از آن جمله مىتوان کتاب «الیاقوت» تالیف ابراهیم بن نوبخت را نام برد. وى قبل از آن که به اثبات صانع و توحید و صفات الاهى بپردازد، پیرامون مسایلى چون: خواص قدیم وحادث، ممکن و واجب، جوهر و عرض، امتناع تسلسل و... بحث نموده است. (20)
پىنوشتها:
1. ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ج1، صص24، 29، 30، 89 و134.
2.همان، صص136- 137.
3. چنان که مىفرماید: «...ان الشرع و العقل متطابقان فى هذه المسالة [اى تجرد النفس] کما فى سائر الحکمیات، وحاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة، و تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة».اسفار:8/303.
صدرالمتالهین، در جاى دیگر به صراحت گفته است که وصول به بخشى از مسایل توحیدى، جز از طریق شناخت قواعد حکمى و پذیرش برخى از موضوعات میسر نیست:«... ولا یمکن الوصول الى معرفة الله وتوحیده وتنزیهه عن الکثرة والنقصان الاباتقان هذه المسالة الشریفة [اى دوام جود المبدء الاول و ازلیة قدرته...] على وجه یطابق البراهین الحکمیة ویوافق القوانین النبویة...».اسفار:7/282 - 283.
4. اسفار: 5/159.
5.مثلا اشاعره در مساله جزء لا یتجزا(جوهر فرد) و به اصطلاح امروزى «اتم» کوچکترین اجزاى تشکیل دهنده جهان اجسام، وارد بحث و تحقیق مىشوند و از مسیر علمى (دوران خود)و طرق عقلى محض حرکت مىکنند.
و یا انتشار ترجمه قسمت مربوط به ذرات کتاب «المسائل فى الاختلاف بین البصریین والبغدادیین»(ابو رشید سعید بن محمد نیشابورى) در سال 1902 در شهر لیون ویا کتا ب«مذهب الذرة عند المسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند»(دکتر س. پنیس» و کتابهاى کلامى معروف معتزله و... از همین دست، نشان مىدهد که قواعد و مسایل و مبانىاى که در پیرامون این مبحث مطرح و مورد بررسى عمیق قرار گرفته، فلسفى وحکمى محض بوده و گاه نیز به منابع دینى توجه داشته است و بالعکس.
6.فصلنامه رهنمون، شماره اول، تابستان 1371، ص 60-61، مقاله: مقدمه فرق مابین فلسفه وحکمت و کلام، علامه محمد تقى جعفرى با تلخیص و تصرف اندک.
7. مجموعه آثار: 13/233 - 234; علت این که اکثر متکلمان با مساله «اعاده معدوم» مخالفت کردند این است که آنان «معاد را از باب «اعاده معدوم» دانستهاند و تصور مىکردند : محال بودن اعاده معدوم، به منزله انکار معاد است. و از آنجا که موضوع حشر و قیامت از ضروریات دین و مذهب است لذا معتقد شدهاند که جواز اعاده معدوم و بلکه وقوع و تحقق آن از ضروریات دین و مذهب است. آنان در این باره، مرتکب دو اشتباه بزرگ شدهاند: یک اشتباه شرعى و دینى که موضوع حشر و قیامت را اعاده معدوم دانستهاند و یک اشتباه عقلى و فلسفى که اعاده معدوم را جایز دانستهاند. ر.ک: مجموعه آثار:5/315- 316.
8.مجموعه آثار:13/235- 236.
9. آموزش فلسفه:1/124.
10. مجموعه آثار:13/234.
11. به نظر مىرسد «کلام» را به طور مطلق جدلى خواندن صحیح نباشد چه این که کلام شیعه همواره با برهان همراه بوده است. حضرت استاد آیة الله جوادى آملى در این باره آورده است:
«کلام رایج اهل سنت که کلام اشعرى است مقید به برهان نیست و از قیاسات جدلى استفاده مىکند و لیکن کلام شیعه مقید به برهان است. از این رو، کلام شیعه در بسیارى از مسایل الاهى که محل بحث اهل کلام استبا بخشى از فلسفه که به این امور مىپردازد هماهنگ است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجى با توجه به همین مساله، در مقدمه کتاب شوارق الالهام[فى شرح تجرید الاعتقاد: 1/5، چاپ سنگى]، متکلمان شیعى را فیلسوف و فیلسوف شیعى را واجد تفکر کلامى مىخواند».
ر.ک: رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، صص136- 137.
12. مجموعه آثار: 5/155.
13. ر.ک: شوارق الالهام:1/5،چاپ سنگى رحیق مختوم، آیة الله جوادى آملى، بخش یکم از جلد اول، صص 240- 243،، (با تصرف اندک).،
14.مجموعه آثار استاد شهید مطهرى:3/93.
15. شناختخداى متعال و صفات و افعال او سلسله مسایلى را تشکیل مىدهد که در علم «خداشناسى» (الهیات بالمعنى الاخص) مورد بررسى قرار مىگیرد. اما همه این مسایل، مبتنى بر یک سلسله مسایل کلىتر و عمومىترى است که قلمرو آنها امور حسى و مادى را نیز در برمىگیرد، از این قبیل:
موجودات در پیدایش و بقاى خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال، تاثیر و تاثر وعلیت و معلولیت، برقرار است; همه موجوداتى که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولى باید موجود دیگرى باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص، راهى به سوى او نیابد; دایره هستى منحصر به موجودات مادى و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر ومتحول ومتحرک نیستبلکه انواع دیگرى ازموجودات هستند که این ویژگىها را ندارند و نیازى به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره این که آیا لازمه هستى، تغیر و تحول و زوال پذیرى و وابستگى استیا نه، بحثى است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادى و مجرد، ثابت و متغیر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... مىانجامد و تا این گونه مسایل، حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسى و روانشناسى فلسفى و مانند آنها پایه و اساسى نخواهند داشت. ونه تنها اثبات این مسایل، محتاج به استدلالات عقلى استبلکه اگر کسى بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلى را به کار گیرد; زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودى خود توان اثبات این امور را ندارد، توان نفى و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.
ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ج1، صص 98- 101، درس هفتم.
16. کشف المراد، المقصد الثالث.
× اگر موجود (که اصل واقعیت آن قابل انکار نیست واجب الوجود بالذات) باشد، مقصود قایلان به وجود خداوند ثابت است، در غیر این صورت، مستلزم واجب الوجود است، زیرا «دور» و «تسلسل» محال است.
17. همان.
18. ر.ک: توحید صدوق، ص 137، باب العلم، روایت 9.
19. اصل احدیت و بساطت ذات در اصطلاح روایات به «احدى المعنى» بودن خداوند بیان شده است. چنان که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: «من صفة القدیم انه واحد احد صمد احدى المعنى و لیس بمعان کثیرة مختلفة».(توحید صدوق، باب صفات الذات، ص 144، روایت 9).
20.ر.ک: مقاله: رابطه کلام با علوم دیگر، على ربانى گلپایگانى، کیهان اندیشه، شماره 49، صص 107- 108(با تلخیص وتصرف اندک).