آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

مبحث «چیستى صدق و حقیقت‏» در دو قرن اخیر یعنى از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادى مورد کنکاش و چالش فراوان قرار گرفته است. پاره‏اى از معرفت‏شناسان تعریف سنتى یعنى نظریه مطابقت را پذیرفته‏اند و گروههاى دیگرى در آن مناقشه نموده و نظریه‏هاى دیگرى چون تئورى تلائم، عملگرا، نظریه معنایى، تئورى نسبیت‏گرا و نظریات کاهش‏گرا را مطرح ساخته‏اند و اینک به توصیف و تبیین و نقد مهمترین نظریه‏هاى صدق مى‏پردازیم:
تئورى مطابقت
Corres pondence theory of truth
این رویکرد یکى از معروفترین تئوریها در باب تعریف صدق و حقیقت و از قدیمى‏ترین نظریه‏ها در باب تبیین ماهیت صدق است که به عنوان نظریه کلاسیک مقبول بسیارى از متفکران معرفت‏شناس و فیلسوفان مغرب و مشرق زمین قرار گرفته است‏به گونه‏اى که حتى شکاکان یونان باستان به عنوان پیش‏فرض شبهات خود تعریف مطابقت را مورد پذیرش قرار مى‏دادند.
بنابراین نظریه، صدق وحقیقت عبارت از سازگارى (agreement) اندیشه با واقعیت است; عقیده و باور زمانى راست، صحیح و حقیقى است که با امر واقع سازگار در آید وبا واقعیتها و اعیان خارجى مطابق باشد. پس قضیه صادق، قضیه‏اى است که با نفس‏الامر و واقع مطابقت داشته باشد و قضیه کاذب قضیه‏اى است که با نفس الامر خود مخالفت کند.
حقیقت و صدق به معناى مطابقت فکر و اندیشه با واقع داراى سه جزء است:
الف: واقع ونفس الامر که محکى واقعى اندیشه به حساب مى‏آید.
ب: اندیشه و فکر وصورت ذهنى که حاکى واقع محسوب مى‏شود.
ج: نسبت و ارتباط میان حاکى و محکى که به تطابق و مطابقت‏شناخته مى‏شود.
اصل و اساس نظریه مطابقت‏به افلاطون و سپس ارسطو برمى‏گردد، گرچه این واژه توسط این دو بزرگوار استفاده نشد و براى اولین بار آکویناس صدق را در معناى تلائم اشیا و عقل به‏کار برد. فلاسفه مدرسى عموما و منطق‏دانان قرون وسطى و نوافلاطونیان و رواقیان نیز بر این دیدگاه استوار ماندند. (1)
پاره‏اى از فیلسوفان معاصر غرب چون راسل و ویتگنشتاین متقدم که به اتمیزم منطقى (Logicatomism) اعتقاد داشت و نیز جورج ادوارد مور، استین، تارسکى، پوپر و... مدافع این نظریه اند. (2)
افلاطون در رساله سوفسیت مى‏گوید:
بیگانه: ولى پندار نادرست، پندارى است‏بر خلاف آنچه هست مگر غیر از این است؟
ته ئه تئوس: آرى بر خلاف آنچه هست.
بیگانه: پس پندار نادرست این است که آدمى نباشنده را در نظر بیاورد وتصور کند.
ته ئه تئوس: بى‏گمان. (3)
پس از افلاطون شاگرد او یعنى ارسطو همین رویکرد را پذیرفت وصدق را در معناى مطابقت قضیه با واقع تفسیر کرد. وى در کتاب متافیزیک مى‏نویسد: اما در واقع وجود هیچ‏چیز «میانى‏» در بین دو نقیض نیز امکان ندارد، بلکه درباره یک چیز، باید یک چیز را - هر چه باشد - یا ایجاد کرد یا سلب، این نیز هنگامى روشن مى‏شود که ما تعریف کنیم که صدق وکذب (راستین و دروغین) چیست ،زیرا گفتن این‏که «موجود» نیست‏یا «ناموجود»هست، دروغ (کذب) است اما [قول به] این‏که «موجود»هست و «ناموجود» نیست راست (صدق) است. (4)
فلاسفه اسلامى و علماى منطق مشرق زمین نیز همین دیدگاه را گزینش کردند و اینک به پاره‏اى از عبارات این اندیشمندان توجه مى‏کنیم:
1. قیل: علیه الصدق والکذب لا یمکن ان یعرفا الا بالخبر المطابق وغیر المطابق بتعریف الخبر بهما تعریف دورى والحق ان الصدق والکذب من الاعراض الذاتیة للخبر فتعریفه بهما تعریف رسمى،اورد تفسیرا للاسم وتعیینا لمعناه من بین سائر التراکیب ولا یکون ذلک دورا. (5)
2. و اما الحق‏من قبل المطابقة فهو کالصادق الاانه صادق فیما احسب باعتبار نسبته الى الامر وحق باعتبار نسبة الامر الیه و احق الاقاویل ان یکون حقا ما کان صدقه دائما، و احق ذلک ما کان صدقه اولیا لیس لعلة. (6)
3. وقد یفهم عنه (الحق) حال القول و العقد من حیث مطابقتهما لما هو واقع فى الاعیان فیقال: هذا قول حق، وهذا اعتقاد حق‏وهذا الاعتبار من مفهوم الحق هو الصادق، فهو الصادق باعتبار نسبته الى الامر وحق باعتبار نسبة الامر الیه و قد اخطا من توهم ان‏الحقیة عبارة عن نسبة الامر فى نفسه الى القول او العقد والصدق نسبتهما الى الامر فى نفسه فان التفرقة بینهما بهذا الوجه فیها تعسف و احق الاقاویل ما کان صدقه دائما و احق من ذلک ما کان صدقه اولیا و اول الاقاویل الحقة الاولیة التى انکاره مبنى کل سفسطة هو القول بانه لا واسطة بین الایجاب والسلب فانه الیه ینتهى جمیع الاقوال عند التحلیل وانکاره لجمیع المقدمات والنتائج. (7)
4. فارابى در تعریف صدق مى‏نویسد: لما کان القول والاعتقاد انما یکون صادقا حتى کان للموجود المعبر عنه مطابقا. (8)
شایان ذکر است که انطباق وعدم انطباق تنها به امور خارجى اختصاص ندارد بلکه ادراکات ذهنى را هم شامل مى‏شود انطباق در امور خارجى مانند انطباق جسم خارجى با میزان و وسیله اندازه‏گیرى و انطباق در امور ذهنى یعنى تطابق ادراکات ذهنى با واقعیات آنها و مطابقت در امور ذهنى همان مطابقت قضایا با واقعیات و نفس الامر آنهاست ولى باید توجه داشت که قضایا در منطق یکسان نیست و به همین جهت ملاک صدق در آنها یکسان نیست، زیرا قضیه به لحاظهاى گوناگون از جمله: اعتبار جهت، تحصیل و عدول موضوع، تحقق افراد موضوع، سلب وایجاب، سور قضیه وحمل و شرط تقسیماتى پیدا کرده است و قضیه موجبه بر اساس وجود موضوعش به ذهنیه، خارجیه وحقیقیه تقسیم شده است: (9)
1. قضیه ذهنیه: قضیه‏اى که موضوع آن فقط در ذهن موجود است و حکم در آن فقط بر افراد ذهنى حمل مى‏شود مانند کل اجتماع النقیضین مغایر لاجتماع المثلین.
2. قضیه خارجیه: قضیه‏اى که افراد موضوعش در یکى از زمانهاى سه‏گانه در خارج تحقق دارند مانند هر سربازى در لشکر بر حمل اسلحه تواناست. (10) به عبارت دیگر : قضایاى خارجیه که صادر کننده حکم‏اند در صدد بیان حالات مخصوص است که براى موضوع تحقق خارجى یافته یا خواهد یافت مثل خانه‏ها ویران شد، خانه‏هایى که بعدا مى‏سازند ویران خواهد شد. شرط صدق این‏گونه قضایا آن است که موضوع قضیه در ظرف زمان متعلق به حکم وجود داشته باشد چه گذشته یا حال یا آینده باشد. (11)
3. قضیه حقیقیه: قضیه‏اى است که در آن حکم بر افراد محقق و مقدر موضوع حمل شود یعنى هرگاه حکم در قضیه به افراد خارجى اختصاص نداشته باشد بلکه موضوع حکم افراد واقعى باشد چه آن‏که افراد قبلا موجود شده باشند یا پس از آن تحقق یابند مانند هر جسمى متناهى است.
و اما در بیان ملاک ارزشیابى و صدق وکذب قضایا و تطابق آنها با واقع و نفس‏الامر توجه به نکات ذیل ضرورى است:
الف: براى تشخیص صدق و کذب قضایاى خارجى باید مفاد آنها را با خارج سنجید مثلا براى تشخیص صحت قضیه آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است‏باید از مقایسه آن با عالم خارج استفاده کرد و براى تشخیص صدق و کذب قضایاى ذهنى باید مرتبه‏اى از ذهن را با مرتبه دیگرى از آن مقایسه کرد و به تطابق یا عدم آن داورى کرد. براى مثال با آزمایش قضایاى سالبه و موجبه‏اى که موضوع و محمول مشترک دارند و انطباق تعریف تناقض بر آنها مى‏توان به صحت قضیه «نقیض سالبه کلیه موجبه جزئیه است‏» دست‏یافت و اما ملاک صدق و کذب قضایاى حقیقى به مطابقت آنها با نفس الامر اعم از خارج محقق و مفروض مى‏باشد.
ب: قضایایى که موضوعات و محمولات آنها از معقولات ثانیه فلسفى تشکیل یافته است ملاک صدق وکذب آنها به چیست؟ استاد مصباح مى‏نویسند: چنان‏که مى‏دانیم معقولات ثانیه فلسفى عروضشان ذهنى و اتصافشان خارجى است‏یعنى از یک سو جنبه ذهنى و از سوى دیگر جنبه عینى دارند و در واقع از رابطه ذهن و عین حکایت مى‏کنند پس براى تشخیص صدق وکذب این‏گونه قضایا باید روابط خاص ذهن و عین را در نظر گرفت... بنابراین براى ارزشیابى این‏گونه قضایا بایستى بعد از تعیین دقیق حدود مفهوم و حیثیتهاى خاصى که از آنها حکایت مى‏کنند به بررسى روابط عینى پرداخت که آیا به گونه‏اى هستند که چنین مفاهیمى از آنها انتزاع شود یا نه؟ به عبارت دیگر: باید روابط ذهن و عین را مورد آزمایش قرار داد. اگر امور عینى به گونه‏اى باشند که ذهن با توجه به روابط معینى مفاهیم مزبور را از آنها انتزاع مى‏کند قضیه صادق وگرنه کاذب خواهد بود مثلا قضیه «معلول بدون علت تحقق پیدا نمى‏کند» صادق و قضیه‏«علت ناقصه بدون معلول تحقق نمى‏یابد» کاذب است، زیرا ملاحظه مى‏کنیم که اراده بدون وجود نفس تحقق پیدا نمى‏کند پس رابطه بین آنها در خارج به گونه‏اى است که مفاد قضیه اول بر آن منطبق مى‏شود ولى نفس که علت ناقصه اراده هست‏بدون اراده هم موجود است پس رابطه آن با اراده به گونه‏اى نیست که مفاد قضیه دوم اقتضا مى‏کند. (12)
ج: ملاک صدق در قضایاى سالبه یا قضایایى که موضوع آنها امور عدمى یا امور ممتنع باشند به تبعیت از قضایاى موجبه به‏دست مى‏آید مانند: «عدم علت، علت‏براى عدم معلول است‏»، «شریک البارى ممتنع است‏»، «شریک البارى موجود نیست‏».
بنابراین نفس‏الامر به معناى واقع اعم از خارج و ذهن و ظرف اعتبار است و نمى‏توان امر در کلمه نفس‏الامر را به عالم مجردات معنا کرد ومطابقت‏با نفس‏الامر را موافقت قضایا با حقایق موجود در عالم مجردات تفسیر کرد و یا نفس‏الامر را معناى شى‏ء دانست.
دیوید هیوم در جزء اول از قسمت چهارم کتاب درباره فهم بشر دو نوع حقیقت را مطرح مى‏سازد نوع اول شامل روابط مفاهیم یا تصورات Relations مى‏شود آنچه در هندسه، جبر وحساب مورد بحث است جزء این نوع قرار مى‏گیرد .به نظر هیوم قضایاى ریاضى چه آنهایى که از طریق شهود و چه احکامى که از راه برهان اثبات مى‏شوند و یقینى تلقى مى‏گردند همه روابط مفاهیم را بیان مى‏نمایند. اثبات این‏گونه قضایا کار فکر است و با اشیاى خارجى یا تجربیات حسى ارتباط ندارد نوع دوم، از امور خارجى (Matters of fact) بحث مى‏کند قضایایى که درباره امور خارجى بیان مى‏شوند معمولا غیر یقینى یا احتمالى هستند و آنچه را که در زمان و مکان معین رخ مى‏دهد بیان مى‏دارند. از نظر هیوم این‏گونه قضایا از طریق حواس یا حافظه به‏دست مى‏آیند و طریق اثبات آنها با آنچه در مورد قضایاى ریاضى یا منطقى معمول است فرق دارد. (13)
این سخن صحیح است ولى کامل نیست زیرا حقایق بر چهار قسمند:
الف: حقایق ریاضى و ذهنى.
ب: حقایق خارجى.
ج: حقایقى که به قضایاى حقیقیه تبیین مى‏شوند.
د: حقایق اخلاقى.
اشکالات نظریه تطابق
نظریه مطابقت‏با فرض پذیرش بیشتر فلاسفه و اهل منطق گرفتار اشکالات و اعتراضات پاره‏اى از نویسندگان قرار گرفته و آنهارا به نظریه‏هاى دیگرى در باب صدق وکذب کشاند و اینک به پاره‏اى از اشکالات این نظریه مى‏پردازیم:
اشکال 1: یکى ازمهمترین اشکالات نظریه تطابق، ابهام در مفهوم مطابقت است از عبارت ارسطو در متافیزیک پیوند مدلول قضیه با واقع و نفس الامر استفاده مى‏شود (14) لایب نیتز از آن‏رو که به جواهر فرد و منادها اعتقاد داشت و هر علم و ادراکى را به جوهر فرد منتسب مى‏کرد و جوهر فرد را بى در و پنجره مى‏دانست که چیزى از خارج بر او وارد نتواند شد و هر چه ادراک مى‏کند از درون خود اوست‏حتى محسوسات که به قاعده همسازى پیشین بر جوهر یعنى بر نفس معلوم مى‏گردد (15) وى ادراکات را به آشکار و پنهان تقسیم مى‏کرد و ادراکات آشکار را نتیجه اجتماع ادراکات پنهان مى‏دانست (16) در نتیجه مطابقت نزد لایب نیتز به رابطه منادهاى آگاهى و دیگر منادها تفسیر مى‏شود. (16)
آژدوکیویچ نیز در باب ابهام مفهوم مطابقت چنین مى‏نگارد: البته مراد این نیست که خود فکر با واقعیتى که وصف مى‏کند عینا یکى است ، شاید مقصود این باشد که فکر با واقع شباهت دارد و انعکاسى از آن است ولى حتى این تعبیر از مطابقت فکر با واقع هم در نظر بعضى از فیلسوفان باطل است اینها مى‏پرسند چگونه فکر شبیه چیزى مى‏شود که بالکل با آن مغایر است و چگونه فکر که فقط داراى بعد زمانى است و بعد دیگرى ندارد شبیه چیزى است که مقید به مکان ست‏یا چگونه فکر شبیه به مکعب یا آبشار نیاگارا مى‏شود. مدافعان تعریف متعارف در پاسخ این انتقادها تذکر مى‏دهند که جریانى که عمل تفکر است‏با مضمون تفکر دوتا است و تاکید مى‏کنند که براى حقیقت داشتن فکر لازم نیست که جریان عمل تفکر شبیه واقعیت‏باشد بلکه مضمون فکر باید با آن شباهت داشته باشد ولى معترضان مى‏گویند: مفهوم شباهت مفهوم واضحى نیست زیرامعین نمى‏کند که شباهت‏بین مضمون فکر و واقعیت چه اندازه باید باشد تا بتوان آن را فکر حقیقى خواند همین امر سبب شد تا این تعریف فاقد معنى محصل باشد. (18)
فیلسوفان اسلامى نیز در بحث وجود ذهنى جنجالهاى بسیار در باب مطابقت داشته‏اند گرچه در باره ارزش و اعتبار علم کمتر سخن رانده‏اند ولى درباره وجود ذهنى و ادله آن و نیز رابطه ماهوى معلوم بالذات با معلوم بالعرض و مطابقت آنها مطالب فراوانى نگاشته‏اند برا ى نمونه مرحوم علامه طباطبایى مى‏فرماید:
الاشکال الاول: ان القول بحصول الماهیات بانفسها فى الذهن یستلزم کون الشى‏ء الواحد جوهرا وعرضا معا وهو محال....
الاشکال الثانى: ان‏الماهیة الذهنیة مندرجة تحت مقولة الکیف، بناء على ما ذهبوا الیه من کون الصور العلمیة کیفیات نفسانیة ثم انا اذا تصورنا جوهرا، کان مندرجا تحت مقولة الجوهر - لانحفاظ الذاتیات - و تحت مقولة الکیف کما تقدم، والمقولات متباینة بتمام الذوات فیلزم التناقض فى الذات. (19)
الاشکال الثالث : ان لازم القول بالوجود الذهنى وحصول الاشیاء بانفسها فى الاذهان کون النفس حارة باردة عریضة طویلة متحیزة متحرکة مربعة مثلثة مؤمنة کافرة وهکذا عنه تصور الحرارة والبرودة الى غیر ذلک وهوباطل بالضرورة.
الاشکال الرابع: انا نتصور المحالات الذاتیة کشریک البارى واجتماع النقیضین وارتفاعهما وسلب الشى‏ء عن نفسه فلو کانت الاشیاء حاصلة بانفسها فى الاذهان، استلزم ذلک ثبوت المحالات الذاتیة. (20)
مرحوم علامه پس از بیان پاسخهاى مختلف، پاسخ صدر المتالهین را مبنى بر تفاوت حمل اولى و شایع مى‏پذیرد و اتحاد ماهوى صورت ذهنى با واقعیت‏خارجى را در تفسیر مطابقت تایید مى‏کند ولى براى دفع این اشکالات به حمل اولى تمسک مى‏جوید و مى‏فرماید: صورت ذهنى همان واقعیت‏خارجى است اما به حمل اولى گرچه به حمل شایع تفاوت دارند و اگر اتحاد به حمل اولى باشد در تحقق مطابقت‏حاکى و محکى کفایت مى‏کند. (21)
پاسخ: شبهه ابهام در مفهوم مطابقت تا آن درجه که مخالفان این تعریف وانمود کردند، نیست، معناى این مطلب که فلان گزاره یا عقیده یا حکم مطابق است این است که آنچه در ذهن گوینده مى‏گذرد یا ابراز شده است همان است که در عالم واقع تحقق یافته است وحکایت تام از محکى خارجى و نفس الامرى دارد و واقع را همانگونه که هست نشان مى‏دهد.
محقق دوانى در این باره مى‏نویسد:
«المطابقة مع ذى الصورة بمعنى ان‏الصورة تکون ماخوذة منه وکاشفة منه‏» (22) ان‏کل صورة مطابق لذیها ومبدء لانکشافه وهما متحدان ذاتا و متغایران اعتبارا بناءا على الاتحاد الذاتى بین العلم والمعلوم‏». (23)
وقتى گفته مى‏شود هوا روشن است، آفتاب طلوع کرده است، باران مى‏بارد، منظور این است که واقع نیز چنین است‏حال براى فهم بیشتر واژه مطابقت، توجه خوانندگان محترم را یه نکات ذیل جلب مى‏کنیم:
الف: مسئله مطابقت و عدم مطابقت در علم حصولى مطرح است وعلم حضورى دایر مدار وجود و عدم است نه مطابقت و عدم مطابقت; استاد مطهرى در این باره مى‏نویسد: «شک و یقین و تصور وتصدیق و خطا و صواب و حافظه و توجه و تفکر و تعقل واستدلال و تعبیر لفظى و تفهیم و تفهم و فلسفه و علوم همه مربوط به علمهاى حصولى و به عبارت دیگر: مربوط به عالم مخصوص ذهن است که عالم صور اشیا است، در مورد علمهاى حضورى هیچ‏یک از معانى بالا معنا ندارد». (24)
ب: مطابقت‏به معناى حکایت تام حاکى از محکى است البته حکایت‏به دو صورت تقسیم مى‏شود: حکایت عام که شامل تصورات و تصدیقات و قضایاى صادقه و قضایاى کاذبه مى‏شود. تصورات و قضایاى کاذبه نیز از نفس الامر و مصداق خود لا بشرط از تحقق وعدم تحقق، حکایت عام دارند و اما حکایت‏خاص مختص قضایا و تصدیقات صادقه است که از اقعیت‏خارجى حکایت دارند.
ملا جمال‏الدین دوانى در این باره مى‏نویسد: «ان‏المتبادر من صورة الشى‏ء مطابقة الصورة لما هى صورة له وتلک المطابقة شاملة للتصورات والتصدیقات باسرها [کاذبة او صادقة] والمطابقة التى لا تشتمل الجهلیات المرکبة هى المطابقة مع ما فى نفس الامر وهى لا تتبادر من حصول صورة الشى‏ء; وتفصیله: ان المطابقة مع ذى الصورة تشمل الصور التصوریة والتصدیقیة کلها فان صورة الانسان والفرس مثلا مطابقة للانسان والفرس وصورة الوقوع و اللاوقوع مطابقة للوقوع واللاوقوع‏». (25)
«ان المطابقة لما مفهوم واحد یختلف باختلاف المتعلق فقد یقال بمطابقة الصورة لذى الصورة هى بهذا المعنى تشمل التصورات والتصدیقات باجمعها ضرورة ان کل صورة مطابق لما هى صورة له تصوریة کانت او تصدیقیة وقد یقال بمطابقة الصورة لما هو فى نفس الامر... فعلى هذا یخرج التصورات باسرها لفقدان الحکایة فیها والتصدیقات بعضها مطابق وبعضها غیر مطابق‏». (26)
«ان المطابقة مع ما فى نفس الامر تشمل الصوادق من التصدیقات لان‏التصدیقات الصادقة مطابقة للمحکى عنها فى نفس الامر بخلاف الکواذب فانها غیر مطابقة لنفس الامر». (27)
«ان المطابقة مع ما فى نفس الامر لا تشمل التصورات باسرها». (28)
خلاصه سخن آن‏که: همه صور ذهنى اعم از تصورى و تصدیقى و قضیه‏اى، صادقه و کاذبه مطابقت‏حکایى به معناى عام را دارند و صرف نظر از واقع متحقق، محکى خود را نشان مى‏دهند ولى مطابقت‏حکایى به معناى خاص، مخصوص قضایا وتصدیقات صادقه است‏به همین دلیل صور تصورى صدق و کذب ندارند، زیرا حکایت از واقع ندارند و تنها محکى خود را صرف نظر از وجود و عدم نشان مى‏دهند.
به قول دوانى:«ان المطابقة الموجودة هاهنا هى المطابقة مع المعلوم سواء وکانت فى نفس الامر ام لا والتى لا توجد فى الجهلیات هى المطابقة مع ما فى نفس الامر». (29)
وبه قول اهل منطق :«واما التصورات فدائما مطابقة للواقع‏» (30) «و اما التصورات فلا تکون الامطابقة‏» (31) «قد تقرر ان‏التصورات کلها مطابقة لذى الصورة ولا یجرى فیها عدم المطابقة‏». (32)
قاضى عضد الدین ایجى در تفاوت بین حکایت عام و خاص مى‏نویسد: «فعلى هذا جمیع التصورات علم مع ان بعضها غیر مطابق لانا نقول لا یوصف التصور بعدم المطابقة اصلا فانا اذا راینا من بعید شبحا هو حجر مثلا وحصل منه فى اذهاننا صورة انسان فتلک الصورة صورة للانسان و علم تصورى به والخطا انما هو فى حکم العقل بان‏هذه الصورة للشبح المرئى فالتصورات کلها مطابقة لما هى تصورات له موجودا کان او معدوما کان او ممتنعا وعدم المطابقة فى احکام العقل المقارنة لتلک التصورات‏». (33)
میر داماد در تعلیقات منطقیه بر حکمة الاشراق تقابل مطابقت و عدم مطابقت را تقابل عدم و ملکه مى‏داند و در تفسیر این جمله که «لا مطابقة فى التصورات اصلا » مى‏نویسد: «ان التصورات لا تحتمل المطابقة وعدمها... لان التصور هو الوجود الارتسامى للشى‏ء مع عدم اعتبار تحقق اولا تحقق للمرتسم فى نفسه، مع قطع النظر عن هذا الوجود التصورى الارتسامى، فلا یعقل هناک مطابقة و لا لامطابقة والتصدیق هو الحکم بتحقق الشى‏ء مع قطع النظر عن الوجود التصورى فله لا محالة مطابقة خارج عن اعتبار الذهن وان کان ذلک المطابق نفس ذلک الشى‏ء الموجود فى الذهن من دون اعتبار خصوص وجوده الذهنى فان طابق الحکم المطابق کان صادقاوالاکان کاذبا». (34)
قطب‏الدین رازى نیز مى‏نویسد: ان القضیة قول یمکن ان یقال لقائله انه صادق فیه او کاذب فبالقول خرج المفردات التى هى التصورات لانها لا ینسب الى صواب وخطاء الا باعتبار مقارنة حکم ما وبالباقى خرجت المرکبات الانشائیة کالامر والنهى والاستفهام والالتماس والتمنى والترجى والتعجب والقسم والنذر ونحوها مما لا یحتمل الصدق والکذب الا بالعرض. (35)
در شرح اشارات نیز آمده است:«والتصورات الساذجة لا ینسب الى الصواب والخطا ما لم یقارن حکما». (36)
ج: مطابقت وعدم مطابقت وحکایت در قضیه و تصدیق نیز مطرح است ولى باید توجه داشت که قضیه همان صورت ذهنى مرکب از موضوع و محمول و نسبت وحکم است که شانیت صدق و کذب را دارد; بنابراین، حکایت از نفس الامر و حکایت‏خاص را داراست گرچه لزوما صادق نیست.
ولى صور تصدیقى به معناى فهم صدق قضیه است و علاوه بر این‏که حکایت و کاشفیت‏خاص را دارد به عنوان فعل نفس از صدق قضیه در عالم نفس الامر نیز حکایت دارد حال این فهم واقعا مطابقت‏با واقع داشته باشد یا خیر؟ سخن دیگرى است. بنابراین، قضایا و تصدیقات پیراسته از جهل مرکب نیستند گرچه در بحث معیار شناخت‏خواهد آمد که پاره‏اى از قضایا و تصدیقات ضرورى الصدق‏اند و از آنها به بدیهیات یاد مى‏شود خواه بدیهیات اولیه که ضرورى الصدق بودن آنها بالذات است و به قیاس دیگر مستند نیست و خواه بدیهیات ثانویه که ضرورت صدق آنها به بدیهیات اولیه استناد دارند.
د: مطابقت و عدم مطابقت در جملات و قضایاى لفظى مطرح نیست و اصالتا صور ذهنى و مفاهیم به این دو وصف متصف مى‏شوند (37) همچنان که در انشائیات نیز مطرح نیست زیرا مطابقت و عدم مطابقت فرع بر حکایت مفهوم حاکى از محکى خودش است و حکایت در انشائیات وجود ندارد. (38)
شایان ذکر است که حروف از محکى خود حکایت دارند ولى حکایت آنها غیر استقلالى است ومطابقت و عدم مطابقت آنها تابع طرفین است. (39)
اشکال 2: برخى دیگر از متفکران در مقام رد تعریف متعارف حقیقت مى‏گویند: اصلا ممکن نیست‏بتوان معلوم کرد که اندیشه‏هاى ما مطابق با واقع است‏یا نه ،به همین دلیل دنبال تعریف دیگرى باید رفت. بنابراین مفهوم حقیقت‏به عنوان مطابقت فکر با واقع مطلوبى غیر قابل حاصل است و به جاى آن باید مفهوم دیگرى از حقیقت اختیار کرد که بتواند ما را قادر سازد به این‏که تعریف کنیم کدام‏یک از افکار و اقوال ما مقرون به حقیقت و صدق و کدام خطا و کذب است.
این عقیده مبتنى بر دلایل شکاکان قدیم است که مى‏گویند: اگر کسى بخواهد بداند که فکر یا گفتار معینى مطابق با واقع هست‏یا خیر، نه فقط خود فکر بلکه واقع را هم باید بشناسد و براى رسیدن به این شناخت ملاک‏ها وروش‏هایى را به‏کار ببرد ولى چگونه مى‏توان یقین داشت که این ملاکها و موازین، واقعیت غیر معوج را بر ما مکشوف مى‏سازد حال صحت و سقم این ملاکها یا به‏وسیله همین ملاکها صورت مى‏گیرد که خود مشکوک و محتاج تفحص‏اند یا به وسیله ملاکهاى دیگر و هکذا الى غیر النهایة.
خلاصه این‏که: هرگز قادر نخواهیم بود علم موجهى از واقعیت‏به‏دست آوریم ولذا هیچ‏گاه نخواهیم توانست‏بدانیم که فکرهاى ما مطابق با واقع است‏یا نه؟
این تفکر، بسیارى از فیلسوفان را بر آن داشت تا تعریف حقیقت را به عنوان مطابقت فکر با واقع رد کنند و تعریف زیر را پیشنهاد کنند: قول صادق و حقیقت آن است که مطابق با ملاکهاى قطعى و تغییر ناپذیر باشد اما مطابق با واقع بودن یا نبودن قولى که به این نحو شناخته نشده است‏باز امرى است که ما نمى‏دانیم، و چنان که شکاکان گفته‏اند هرگز هم نخواهیم دانست. (40)
به عقیده کسنوفانس: آدمى هرگز نمى‏تواند به حقیقت کلى برسد و آنچه وى مى‏پندارد که تمام حقیقت است در واقع جز سایه‏اى از آن در پندار و اندیشه آدمى نیست معرفت‏براى انسان تدریجا دست مى‏دهد. (41)
پاسخ: این اشکال نیز با دفع شبهات شکاکان مندفع است; زیرا اولا ارایه استدلال جهت نفى اعتبار ملاک صحت و سقم گزاره‏ها با پیش فرض پذیرش ملاک استدلال انجام شده است. ثانیا در درون استدلال استحاله دور و تسلسل مورد استناد قرار گرفته; ثالثا این گفته شکاکان که نمى‏توانیم بگوییم که آیا فکرى مطابق با واقع است‏یا نه؟ در بحث معیار شناخت پاسخ داده خواهد شد و با اثبات تصدیقات ضرورى و اثبات مطابقت‏بدیهیات اولیه با واقع این‏گونه شبهات دفع مى‏شوند. بنابراین، راه حل حکماى اسلامى در اعتقاد به گزاره‏هاى بدیهى کلید معماست.
اشکال 3: تعریف حقیقت‏به مطابقت‏با واقع و خارج جامع افراد نیست; زیرا قضایاى ریاضى، ذهنى، تاریخى و نفسانى را شامل نمى‏شود چرا که حقایق ریاضى ونفسانى وجود خارجى ندارند و موضوع قضایاى تاریخى نیز زایل شده است و به همین جهت تطابق و عدم تطابق بر این دسته از قضایا صادق نخواهد بود. «فیلیسین شاله‏» در توضیح این اشکال مى‏نویسد: «معمولا در تعریف حقیقت (یا صدق) مى‏گویند که آن مطابقت فکر با متعلق خود و یا مطابقت فکر است‏با واقع اما این تعریف نه بر حقایق ریاضى که متعلق آنها وجود خارجى ندارد درست منطبق مى‏شود و نه بر حقایق نفسانى که وجود آنها کاملا ذهنى است و نه بر حقایق تاریخى که موضوعات آنها از بین رفته است. صادق بودن این تعریف در باره حقایق تجربى هم خالى از اشکال نیست، زیرا که براى ذهن موضوع خارجى جز یک دسته احساس و صور چیز دیگرى نیست درباره حقیقت‏باید گفت که آن یک نوع نیست‏بلکه چون حقیقت محصول فکرى است که به نحو علمى هدایت‏شده باشد و به طور علمى فکر کردن تفکر حقیقت است‏به همان اندازه که علوم متنوع است‏حقیقت هم انواع دارد.
حقیقت ریاضى، وصف قضایایى است که ذهن از اصولى که در آغاز این علم وضع کرده است منطقا استنتاج مى‏کند حقیقت تجربى وصف قضایایى است که تمام تجارب بشر و تمام تصورات کلیه وجدانها را خلاصه کند حقیقت روانشناسى وصف قضایایى است که موافق با تفکر عمیق هر یک از افراد بشر باشد حقیقت تاریخى وصف قضایایى است که با روش پسندیده، از مدارک و اسناد صحیح استنباط شده باشد در این‏که آیا مى‏توان از اخلاق هم گفتگو کرد یا نه ؟ نظر دانشمندان مختلف است . انواع خطا به اندازه انواع حقیقت است. خطاى ریاضى عبارت است از استدلال غلط وخطاى تجربى معلول مشاهده نادرستى است که از روى شتابزدگى صورت گرفته باشد. در روانشناسى خطا از تفکر ناقص و سطحى ناشى مى‏شود و در تاریخ از اجراى روش بد یا بکار بردن مدارک مجهول‏». (42)
پاسخ: این شبهه از دیرباز ذهن حکماى اسلامى را به خود مشغول ساخته و منشا طرح تئورى نفس الامر و بسط آن شده است‏به گونه که غیر از واقعیات خارجى، واقعیات ذهنى و اعتبارى را نیز در برگیرد به هر حال این اشکال ناشى از درک ضعیف مستشکل نسبت‏به نظریه تطابق است; زیرا اولا این‏که دانشمندان اسلامى و غربى که به تئورى تطابق روى آورده‏اند مطابق با واقع و نفس الامر را اعم از ذهن و خارج اراده کرده‏اند نه فقط خارج در مقابل ذهن; را بنابراین، مطابقت و عدم مطابقت در حقایق ریاضى و نفسانى جریان پیدا مى‏کند.
دوم این‏که: در باب حقایق نفسانى این نکته قابل توجه است که این حقایق اگر با علم حضورى درک شوند خطاناپذیرند واین مطلب گذشت که مساله حقیقت‏به علوم حصولى مربوط است وعلوم حضورى از دایره این بحث‏خارج‏اند .
سوم این‏که: نسبت‏به قضایاى تاریخى نیز این نکته مورد غفلت قرار گرفته است که نفس‏الامر در هر قضیه‏اى متناسب با همان قضیه هست‏بدین ترتیب اگر موضوعات قضایاى تاریخى اکنون تحققى ندارند اما در ظرف خودشان تحقق داشته‏اند و قضایا را باید با محکى و مطابق موجود در ظرف خودشان در نظر گرفت.
چهارم این‏که: «فیلیسین شاله‏» میان تعریف حقیقت ومعیار تشخیص حقیقى از خطا و به عبارت دیگر: میان مقام ثبوت و اثبات خلط کرده است و این خلط از آنجا روشن مى‏شود که ایشان براى حقیقت و خطا انواع و اقسامى بیان مى‏کند در حالى‏که این اقسام مربوط به راههاى تشخیص شناخت مى‏باشند نه تعریف و ملاک حقیقت.
اشکال 4. این تعریف زمانى صحیح است که عالم واقع و طبیعت ثابت وجامد باشد اما بر مبناى فلسفه دیالکتیک که عالم خارجى متحول و متغیر است ملاک تطابق ذهن با خارج معنا ندارد. (43)
پاسخ: اول این‏که: ادعاى مارکسیستها به طور کلى ناتمام است زیرا عالم به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم مى‏شود وبا وجود حقایق ثابت تطابق شناخت‏با واقع خارجى معنا پیدا مى‏کند.
دوم این‏که: در ملاک صحت و سقم قضایا تطابق هر قضیه‏اى با نفس الامر و ظرف زمانى خودش مورد نظر است.
اشکال 5. مقایسه میان عقیده و واقعیت، زمانى امکان پذیر است که هر دو طرف مقایسه یعنى عقیده و واقعیت در تملک ما قرار گیرد و اگر واقعیت را در اختیار داشته باشیم دیگر چه احتیاجى به مقایسه خواهیم داشت‏با توجه به این که شناخت و مقایسه آن با واقع جنبه طریقیت دارد و فى نفسه موضوعیت ندارد مستشکل در توضیح این اشکال مى‏نویسد:
براى این‏که مقایسه انجام گیرد باید بدانیم چه چیزهایى را مقایسه کنیم یعنى باور در یک سو و واقعیت در سوى دیگر; اما اگر هم اینک واقعیت را مى‏دانیم چه حاجت‏به مقایسه است چون فرض بر این گرفته‏ایم که راستى را در تملک داریم و اگر واقعیت را نمى‏دانیم چگونه مى‏توان مقایسه کرد؟ (44) به عبارت دیگر: مطابقت قضیه با واقع فرع بر مقایسه باور در یک سو و واقعیت در سوى دیگر است. و مقایسه نیز فرع بر وجود دو طرف مقایسه است و اگر باور و واقعیت در ذهن موجود باشد نیاز به مقایسه و کشف مطابقتى نداریم، زیرا حضور واقعیتى در ذهن یعنى علم به مطابقت.
پاسخ: اول این‏که: منظور از تطابق معرفت‏با واقع و نفس‏الامر این است که آیا بعد از درک و شناخت ما از واقع و معرفت مجدد ما از واقع و نفس‏الامر، تطابقى میان آن دو معرفت‏برقرار است‏یا خیر؟ به عبارت دیگر: معرفت از واقع داریم ولى شک در تطابق و عدم تطابق است وبا مقایسه آن با نفس‏الامر به مطابقت و عدم مطابقت آن دو حکم مى‏کنیم.
دوم این‏که: مستشکل میان بحث ثبوتى و اثباتى ارزش شناخت‏خلط کرده است و در بحثهاى گذشته روشن شد که در اینجا دو مقام وجود دارد: یکى تعریف حقیقت و دیگر مقام، راهى که شناختهاى حقیقى را از شناختهاى خطایى تمییز دهد و این مطلب مستشکل که مى‏گوید اگر هم اینک واقعیت را مى‏دانیم چه حاجت‏به مقایسه است واگر نمى‏دانیم چگونه مى‏توان مقایسه کرد، در جواب مى‏گوییم: در بحث ثبوتى و تعریف حقیقت‏شناخت واقعیت‏خاصى ضرورت ندارد. آرى در قضایاى معین که مى‏خواهیم از صحت و سقم آنها مطلع گردیم باید از واقعیت‏خارجى آگاه گردیم و البته در آن موارد نیز با ارجاع نظریات به بدیهیات به صحت و سقم قضایا آشنا خواهیم شد.
سوم این‏که: مطابقت در قضایا به معناى حکایت تام آنها از واقع و نفس الامر است نه به معناى مقایسه علاوه بر این که در قضایاى ذهنى، حاکى و محکى در دومرتبه از ذهن حضور دارند ونفس با اشرافش از مطابقت و عدم مطابقت آنها سخن مى‏گوید; بنابراین، حضور عقیده و واقعیت منافاتى با مقایسه ندارد.
اشکال 6. خود مقایسه کردن امرى است واقعى که درباره‏اش باورى داریم. ممکن است‏باور داشته باشیم که باورى معین با امر واقعى که راجع به آن است‏سازگارى دارد ولى این پرسش پیش مى‏آید که از کجا بدانیم باورمان به آن سازگارى «راست‏» است؟ بر مبناى نظریه تطابق پاسخ مى‏گوییم که باورمان اگر با سازگارى سازگار باشد یا با آن مطابق درآید، راست است اما اگر باور داریم که باورمان با سازگارى سازگار است از کجا بدانیم که این باور، راست است و بدین نحو دچار تسلسل مى‏شویم. (45)
این اشکال را به گونه دیگرى نیز مى‏توان مطرح کرد به این بیان که: حقیقت‏یعنى مطابقت ادراک با نفس‏الامر وسازگارى باور با واقع یک ادراک ذهنى است که مى‏توان از صحت و سقم و تطابق و عدم تطابق آن با واقع سخن گفت که در آن صورت مى‏بایست‏با همان ملاک سازگارى و نظریه تطابق از صحت و سقم آن خبر داد و دوباره همان ملاک مورد بحث قرار مى‏گیرد و همین‏طور تا سر از تسلسل درمى‏آوریم.
پاسخ: اول این‏که: مستشکل در این اشکال نیز بین مقام اثبات و ثبوت خلط کرده است مقام ثبوت در بیان تعریف حقیقت و مقام اثبات در بیان معیار صدق و کذب باورها مى‏باشد و این سخن که از کجا به راستى باورمان به سازگارى، عالم باشیم بحثى است اثباتى.
دوم این‏که: تسلسل، زمانى محال است که تمام حلقه‏هاى سلسله بالفعل اجتماع در وجود داشته باشند مانند تسلسل در سلسله علت ومعلول ولى در اینجا تسلسل محال لازم نمى‏آید زیرا وقتى که در بحث از ارزش شناخت و ملاک صحت و سقم قضایا ثابت کردیم که حقیقت‏یعنى تطابق اندیشه با واقع و برترى نظریه تطابق بر سایر دیدگاهها از جمله تعریف پراگماتیستها، نسبى‏گرایان، پوزیتویستها،حس‏گرایان و نظریه اتفاق و اجماع روشن گشت صحت و سقم سایر قضایا را با نظریه تطابق و با استفاده از معیار اثباتى ارزش شناخت که ارجاع نظریات به بدیهیات باشد به‏دست مى‏آوریم.
سوم این‏که: صحت و ارزش قضیه مذکور یعنى نظریه تطابق وتعریف حقیقت‏به تطابق قضایا با واقع با یک معیار اثباتى به‏دست مى‏آید چرا که این قضیه یک معرفت‏خاصى است که باید به‏طور مستقل از صحت و سقم آن سخن گفت و صحت این قضیه نیز به تحلیلى و تتولوژى بودن آن است، زیرا با تحلیل مفهوم حقیقت مطابقت‏با واقع استخراج مى‏شود.
اشکال 7: نظریه تطابق در شناختهاى غیر اعتبارى و ارزشى معنا دارد ولى شناختهاى ارزشى مانند شناختهاى اخلاقى وحقوقى که به‏صورت انشایى و اعتبارى مى‏باشند از قبیل قضایاى قابل صدق و کذب نیستند تا با نظریه تطابق به صدق و کذب آنها دست‏یافت آیا در این صورت مى‏توان ادعا کرد که ملاکى براى صدق و کذب شناختهاى اخلاقى وحقوقى نمى‏توان ارایه داد.
پاسخ: استاد مصباح در پاسخ این اشکال مى‏نویسد: اگر قاعده وحکم اخلاقى یا حقوقى به منظور حکایت از ثبوت آن در نظام خاصى باشد ملاک صدق وکذب آن مطابقت‏یا عدم مطابقت‏با مدارک ومنابع آن نظام خواهد بود اما هنگامى که منظور، حکایت از ثبوت واقعى مفاد آن باشد با صرف نظر از این که در نظام خاصى معتبر شناخته شده یا مورد قبول جامعه‏اى قرار گرفته است. درباره ملاک صدق وکذب آن اختلاف نظریه‏هایى وجود دارد; بعضى اساسا منکر اصول براى اخلاق و حقوق شده‏اند چنان‏که پوزیتویستها چنین بحثى را متافیزیکى و غیر علمى پنداشته‏اند چیزى که مى‏تواند به عنوان سندى براى این انکار ارایه شود اختلاف نظامهاى ارزشى و نسبى بودن آنهاست. بعضى از فلاسفه قضایاى ارزشى را از اعتبارات اجتماعى و تابع نیازها و رغبتهاى تغییر پذیر مردم دانسته‏اند و از این روى آنها را از حوزه بحثهاى برهانى خارج شمرده‏اند.
روشن است که خواستهاى شخصى و گروهى که همیشه منشا اختلافات و فسادها است نمى‏تواند منشا قواعد اخلاقى و حقوقى به‏حساب آید، اما خواستهاى والاى انسانى امورى ثابت و تغییر ناپذیرند و از این روى تغییر پذیرى را دلیل خروج از مباحث‏برهانى قرار داد.
بعضى دیگر از فلاسفه اصول اخلاق و حقوق را از بدیهیات عقل عملى انگاشته‏اند و استدلال از مقدمات عقل نظرى را براى آنها روا ندانسته‏اند تعدد عقل و مدرکات آنها از یکدیگر قابل منع است چنان‏که بدیهى بودن همه اصول اخلاقى نیز مورد قبول نیست.
حق این است که اصول اخلاقى و حقوقى مبین رابطه سبب و مسببى بین افعال اختیارى انسان و هدفهاى مطلوب در اخلاق و حقوق است که مانند دیگر رابطه‏هاى على امرى واقعى و نفس‏الامرى است وباید کشف شود نه این‏که به‏وسیله انشاء اعتبار گردد و ملاک صدق و کذب چنین قضایایى موافقت و مخالفت آنها با آن روابط واقعى و مصالح نفس الامرى است... منشا توهم نسبیت در اخلاق و حقوق یکى همین قیود واقعى قضایاى ارزشى است که منشا استثنائاتى مى‏شود. (46)
البته جواب استاد مصباح ناتمام است، زیرا جملات اخلاقى وحقوقى مشتمل بر دو مدلول مطابقى و التزامى‏اند; مدلول مطابقى آنها انشایى ومدلول التزامى آنها اخبارى‏اند، بنابراین مدلول مطابقى آنها بیانگر رابطه على و معلولى نمى‏باشد.
اشکال 8: تئورى مطابقت در تعریف صدق موفق است ولى در تعریف کذب ناکام خواهد ماند; زیرا این جمله که گزاره یا عقیده کاذب آن است که با واقع مطابقت نداشته باشد بى‏معناست‏براى این‏که گزاره‏هاى کاذب اصولا واقع ندارند براى نمونه، کسى مى‏گوید برف سیاه است‏حال دلیل کذب این گزاره مطابقت نکردن با کدام واقع است. (47)
پاسخ: این اشکال نیز وارد نیست و به مباحث الفاظ شباهت‏بیشترى دارد براى این‏که مى‏توان در تعریف کذب و به جاى عدم مطابقت‏با واقع بگوییم عدم واقع یعنى گزاره‏هاى کاذب واقع ندارند و کذب را نسبت‏به واقعیت، سلب تحصیلى تفسیر کنیم در ضمن عدم تطابق واقعیتهاى خارجى با گزاره مى‏تواند کذب آن را ثابت کند.
اشکال 9: مهمترین شبهه‏اى که برنظریه مطابقت مطرح شده پاره‏اى ازپارادوکس‏هاست که مهمترین آنها پارادوکس دروغگو مى‏باشد. این پارادوکس تقریرهاى گوناگون دارد، یکى از تقریرهاى آن این است که: «آنچه مى‏گویم دروغ است‏» این اقرار بر حسب نظریه مطابقت، تناقض آمیز است زیرا از صدق آن، کذب و از کذب آن، صدقش لازم مى‏آید.
رگه‏هایى از شبهه پارادوکس دروغگو در آثار فارابى و ابن سینا یافت مى‏شود ولى به‏صورت جدى‏تر در آثار فخر رازى، اثیر الدین ابهرى، خواجه طوسى، کاتبى، تفتازانى، میر سید شریف جرجانى، دشتکى، دوانى به پاسخ آن پرداخته شده است و اینک به پاره‏اى از پاسخها اشاره مى‏شود.
اثیر الدین ابهرى در تنزیل الافکار فى تعدیل الاسرار مى‏نویسد:
ان قول القائل: کل کلامى کاذب فى هذه الساعة اما ان یکون صادقا او کاذبا، فان کان صادقا لزم کذبه و صدقه وان لم یکن صادقا لزم ان یکون بعض افراد کلامه فى هذه الساعة صادقا ضرورة وجود کلامه فى الخارج و ذلک القول لیس غیر هذا الکلام اذ لا وجود لغیره فى هذه الساعة، فتعین صدق هذا الکلام، فلزم صدقه وکذبه. (48)
اثیر الدین ابهرى در پاسخ به این پارادوکس مى‏نویسد: کذب این کلام مستلزم صدقش نیست، زیرا صدق این کلام عبارت است از اجتماع صدق وکذب آن (زیرا وقتى گفته مى‏شود کل کلامى کاذب، صادق است‏یعنى هم صادق است و هم کاذب) پس از کذب آن (یعنى کل کلامى کاذب) عدم اجتماع صدق و کذب کلام لازم مى‏آید و از عدم اجتماع صدق و کذب کلام، صدق آن لازم نمى‏آید.
خواجه طوسى پاسخ ابهرى را مورد نقد قرار مى‏دهد و مى‏نویسد: اگر منظور وى از جمله‏«صدقه عبارة عن اجتماع صدقه وکذبه‏» این است که مفهوم صدق همان اجتماع صدق و کذب است چنین مطلبى صحیح نیست ولى اگر منظور او این است که لازمه صدق خبر، کذب آن است در این صورت صحیح نیست که کذبش مستلزم عدم این لزوم باشد و نمى‏پذیریم که کذب آن عبارت باشد از عدم چنین استلزامى، بلکه کذب آن مستلزم نفى کذب از کلام اوست پس لازم مى‏آید که کلام او کاذب نباشد و مراد ما از صدق نیز همین است پس کذبش مستلزم صدق آن است و اشکال تحقق مى‏یابد.
خواجه در مقام تحقیق به پاسخ دیگرى رو مى‏آورد و مى‏نویسد:
والتحقیق ان الصدق والکذب انما یعرضان لکل خبر یغایر المخبر عنه، حتى یتصور کون ذلک الخبر والخبر الذى یقابله واقعین على طرفى النقیض، بحیث اذا طابق احدهما المخبر عنه لم یطابقه الآخر، فیکون احدهما صدقا والآخر کذبا، ویلزم من ثبوت کل واحد منهما ارتفاع الآخر، ومن ارتفاع کل واحد منهما ثبوت الآخر.
اما اذا کان الخبر هو بعینه المخبر عنه فلا یتصور منه الصدق والکذب، اذ لا یتصور المطابقة و انهما لا یتصوران الا بین شیئین ولا یتصور المناقضة لان الشى‏ء الواحد ان ثبت لم یرتفع شى‏ء و ان ارتفع لم یبق شى‏ء یتصور منه ان یثبت. وان کان ذلک الخبر هوخبرا عن نفسه بانه کذب لا یمکن ان یتصور منه المطابقة للاثنینیة بمعنى الصدق ویتصور منه عدم المطابقة لا بمعنى العدم المقابل للملکة اعنى الکذب بل العدم بمعنى سلب المطابقة وهو عدم الصدق.
فاذن لا یصدق على ذلک الخبر انه صدق و لا انه کذب و ان حکم علیه باحدهما لزم منه محال ویصدق علیه انه لیس بصدق و لیس بکذب و لا یلزم من سلب احدهما ثبوت الآخر فلا یعرض منه محال وقد بان من هذا ان‏الغلط فى هذا الموضع هو الحکم بعروض الصدق والکذب الا لا یعرضان له سبب وسبب عروضهما اما هو من نوعه فهو من باب سوء اعتبار الحمل. (49)
تفتازانى در شرح المقاصد در تقریر پارادوکس دروغگو مى‏نویسد: اذا اعتبرنا قضیة یکون مضمونها الاخبار عن نفسها بعدم الصدق، فیتلازم فیها الصدق والکذب، کما تقول هذا الکلام الذى اتکلم به الآن لیس بصادق، فان صدقها یستلزم عدم صدقها وبالعکس وقد یورد ذلک فى صورة کلام غدى و امسى فیقال الکلام الذى اتکلم به غدا لیس بصادق او لا شى‏ء مما اکلم به غدا بصادق خارجیة، ثم یقتصر فى الغد على قوله ذلک الکلام الذى تکلمت‏به امس صادق، فان صدق کل من الکلام الغدى و الامسى یستلزم عدم صدقهما وبالعکس و هذه مغلطة تحیر فى حلها عقول العقلاء و فحول الاذکیاء و لهذا سمیتها مغالطة جذر الاصم. (50)
ایشان در پاسخ به مغالطه جذراصم یا پارادوکس دروغگو مى‏گوید: اولا: صدق و کذب هم حال و وصف حکم و نسبت ایجابیه یا سلبیه قرار مى‏گیرد و هم حکم و هم محکوم به و محمول شى‏ء مثلا صدق و کذب جمله هذا صادق یا کاذب، محمول واقع شده‏اند. ثانیا تناقض آنجا تحقق مى‏یابد که صدق و کذب دو حکم براى موضوع واحد یا دوحال براى حکم واحد باشد اما اگر حال و وصف حکم و دیگرى حکم باشد تناقضى لازم نمى‏آید براى نمونه جمله قولنا السماء تحتنا صادق به این‏گونه است که صدق در آن حکم واقع شده و لکن حال حکم، کذب است‏بنابراین آنجا که صدق محمول و کذب وصف نسبت‏یا بالعکس قرار گیرند تناقضى لازم نمى‏آید. تفتازانى در پایان این بحث مى‏نویسد: لکن الصواب عندى فى هذه القضیة ترک الجواب والاعتراف بالعجز عن حل الاشکال. (51)
میر صدرالدین دشتکى در مقام پاسخ به این اشکال مى‏نویسد: اعلم ان کل واحد من الصدق والکذب یستدعى تحقق خبر یوصف به فاذا تحقق ذلک الخبر صح الوصف باحدهما والافلا مثلا اذا تکلم زید مخبر صح ان قول زید صادق او کاذب وان لم یتکلم به لا یوصف وصف قوله بالصدق و الکذب هذا اذا اعتبر الصدق والکذب مرة واحدة، اما اذا اعتبر مرتین بان یقال قول زید صادق، کاذب او صادق او یقال قول زیدکاذب، صادق او کاذب فلا یکفى فى صحته خبر واحد بل یستدعى تحقق خبرین صادق او کاذب...ومانحن فیه من هذا القبیل حیث لم یتحقق هناک الاخبر واحد. (52)
محقق دوانى خبریت قضیه پارادوکس را نفى مى‏کند و مى‏نویسد: ان مقتضى مدلول الخبر، صدق النسبة التى یتضمنها وهذا الکلام یقتضى صریحا کذب النسبة التى تتضمنها فلا یکون خبرا حقیقة بمعنى انه بالنظر الى خصوصه لا یحتمل الصدق والکذب وان احتملهما بعد تجرید الاطراف عن الخصوصیات واطلق علیه الخبر بهذا الاعتبار. (53) و همچنین پاسخ مى‏دهد اگر قضیه را خارجیه بگیریم مغالطه تحقق مى‏یابد اما اگر حقیقیه فرض کنیم و حکم را بر طبیعت موضوع که بر افراد جریان دارد بار کنیم مغالطه‏اى لازم نمى‏آید. (54)
حق مطلب آن است که در پاسخ به این عویصه بگوییم:
اولا پارادوکس دروغگو متناقض است وجملات متناقض باطل‏اند و قضایاى باطل همانند قضایاى کاذب تنها از چیزى حکایت مى‏کنند اما با واقع مطابقت ندارند.
ثانیا ظهور کلام این است قضیه «کل کلامى کاذب‏»، مصداق کل کلامى نمى‏شود; زیرا وقتى گوینده موضوع یعنى کل کلامى را تلفظ مى‏کند تمام گزاره‏هایى را که تاکنون گفته است‏شامل مى‏شود و هنوز کل کلامى کاذب بر زبان او جارى نشده که مشمول موضوع قرار گیرد. نتیجه سخن این شدکه نظریه مطابقت از هر گونه اشکالى رهایى یافت و تنها یک نکته باقى مى‏ماند و لکن این‏که واقعیت نزد عالم حاضر نمى‏شود تا تطابق وحکایت تام صورت ذهنى از واقع کشف شود و تنها مطابقت معرض با معرض دیگر میسر خواهد شد ولى از آن رو که اساس و ریشه و زیربناى همه معارف، علوم حضورى‏اند و در علوم حضورى، واقع خارجى نزد عالم حضور دارد و حقانیت‏بدیهیات اولیه نیز به علوم حضورى متکى‏اند بنابراین تطابق معرفت‏با معرفت در نهایت‏به تطابق معرفت‏با واقع منتهى مى‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
Press 1967) Vol 2.P.224ofPhilosophy(London,Nework:Macmuan Publishing co, Inc8 the free1.Paul Edwards,the Encyclopedia
2.Ibidvol..2PP.224-225.
3.IbidPP.2 25-226
4.دوره آثار افلاطون: ج 3، ص‏1508، ترجمه محمد حسن لطفى، شرکت‏سهامى انتشارات خوارزمى، چاپ دوم 1367، ص 1508.
5. ارسطو متافیزیک (مابعد الطبیعة،) ترجمه دکتر شرف الدین خراسانى، انتشارات حکمت تهران، ص 119.
6. الاشارات والتنبیهات، الجزء الاول فى علم المنطق، ص 112.
7. الشفاء الالهیات، ص 48.
8. الحکمة المتعالیة، الجزء الاول من السفر الاول ، دار احیاء التراث العربى،بیروت، ص 89- 90.
9. فارابى، الجمع بین رایى الحکیمین، ص 80.
10. شرح المنظومة، ج‏1، ص 249- 248 محمد رضا المظفر ،منطق مظفر، ص 163، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم، 1366، ملا صدرا، منطق نوین، دکتر عبد المحسن مشکوة‏الدینى، انتشارات آگاه، تهران 1362، ص 59، ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات، ج‏2،ص 314.
11. منطق مظفر، ص 163.
12. منطق نوین، ص 274.
13. دروس فلسفه، ص 63- 64.
14. دکتر على شریعتمدارى، فلسفه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم 1373، ص 387.
15. متافیزیک، ص 119.
16. محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا:2/98، انتشارات زوار، تهران، چاپ چهارم 1366، ج‏2ص 98.
17. همان، ص 97- 96.
18.Paul Edwards,Vol7,p.720
19.علامه طباطبایى، بدایة الحکمة(مؤسسة النشر الاسلامى) ص 30.
20. همان ص 35.
21. ر.ک : اسفار، ج‏1، ص 269 به بعد; شرح مبسوط منظومه، ج‏1، ص 255; نهایة الحکمة ،علامه طباطبایى، مؤسسه نشر اسلامى، ص 36 به بعد.
22. ملا جلال الدین دوانى، العجالة (حاشیة الدوانى على التهذیب) قندهار: دار الاشاعة العربیة، 1395 ه. ق، ص 83.
23. همان.
24. علامه طباطبایى، اصول فلسفه وروش رئالیسم، پاورقى استاد مطهرى، ج‏2، انتشارات صدرا، ص 38.
25.العجالة ،ص 83- 84.
26. همان، ص 83.
27. همان مدرک.
28. همان مدرک.
29. همان مدرک.
30. شروح الشمسیة، ص 117.
31. همان.
32. قوشجى، شرح التجرید، حاشیة الکتاب(چاپ رحلى)، ص 254.
33. قاضى عضد الدین ایجى، شرح المواقف ج‏2و 1، منشورات الشریف الرضى قم، ص 81- 82.
34. منطق و مباحث الفاظ، تعلیقات منطقیه میر داماد، انتشارات دانشگاه تهران، ص 290- 291.
35. شرح حکمة الاشراق، ص 63.
36. شرح الاشارات، ج‏1، ص 16.
37. ر.ک: به غزالى، محک النظر، تحقیق د.ر رفیق العجم ، بیروت، دار الفکر اللبنانى، 1994ه.ق، ص 146.
38. شرح حکمة الاشراق، ص 63.
39. ر.ک: جعفر سبحانى، تهذیب الاصول ج‏1، مؤسسة النشر الاسلامى، ص 32.
40. مسائل و نظریات فلسفه ،ص 38- 40.
41. دکتر شرف الدین خراسانى، نخستین فیلسوفان یونان ، تهران انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، ص 171.
42.فیلیسین شاله، فلسفه علمى، ترجمه‏3ى یحیى مهدوى، ص 249.
43. جعفر سبحانى، نظریة المعرفة ،ص 22.
44. جان هرمن رندل وجاستوس باکلر، درآمدى به فلسفه، ترجمه‏3ى امیر جلال الدین اعلم، تهران، انتشارات سروش، ص 136.
45. درآمدى به فلسفه، ص 137.
46.ر.ک : استاد محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج‏1، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى، درس 20.
47. عبدالکریم سروش، جزوه جایگاه منطق در معرفت‏بشرى، ص 35 تا 43.
48.منطق و مباحث الفاظ، تعدیل فى نقد تنزیل الافکار، ص 235.
49. منطق و مباحث الفاظ، تعدیل المعیار فى نقد تنزیل الافکار، ص 236- 237.
50. سعد الدین تفتازانى، شرح المقاصد ج‏4، عالم الکتب، بیروت، ص 286- 287.
51. همان، ج‏4، ص 287.
52. میر صدرالدین دشتکى، رسالة فى شبهة جذر الاصم، خردنامه صدرا، ش 6و5 ،ص 112- 111.
53. جلال الدین دوانى،نهایة الکلام فى حل شبهة کل کلامى کاذب نامه مفید، ش 5، ص 134.
54. همان، ص 104.

تبلیغات