زندگى در پرتو اخلاق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
ایمان و ثبات شخصیت
مساله مهم و بسیار سازنده، رابطهى ایمان با ابعاد زندگى انسان و «شخصیت» او است. اگر، ایمان را فضاى «گرایش به مطلق و غایت» بدانیم، دیگر امیال و گرایشهاى انسان، تحت کنترل و احاطه آن، قرار مىگیرند. میل «گرایش به مطلق» به دیگر امیال و گرایشها، عمق، جهت و وحدت مىبخشد و مجموعا به «شخصیت» او تعین مىدهد.
یک زندگى شخصى که این خصوصیات و کیفیتها را دارد، یک مجموعهى منسجم مىباشد، این انسجام و ثبات شخصیت تنها در پرتو «ایمان» پدید مىآید.
باید، صریحا به این نکته اشاره شود که چنین ادعایى، بسیار مبهم و گیج کننده خواهد بود. اگر مفهوم ایمان، شفاف و روشن نباشد و یک مفهوم انحرافى و تحریف شده از آن، در نظر داشته باشیم; به عبارت دیگر: چیزى را ادعا کنیم که چندان شاهد گویایى بر اثبات آن، در دست نداریم; آرى، این ادعا، ادعایى روشن و قابل اثبات است. «گرایش به مطلق» به همهى جوانب واقعیت و به همهى ابعاد شخصیت انسان، ارتباط دارد و به تمامى وجود انسان نفوذ داشته و ثبات مىبخشد.
میل به مطلق و «غایت گرایى» یک موضوع در کنار دیگر موضوعات است، ولى اساس و پایه دیگر امیال و گرایشهاست. چون «میل به مطلق» پایهى همه چیز است، در نتیجه نقطه ارتکاز و ثبات دهندهى شخصیت انسانى است. وجود و هستى آن، یک هستى بىمعنى و پوچ است.
دستیابى به چنین فضا و قلمروى قابل دسترسى است اما نه در حد کامل و تمام. به علت این که اگر انسان از داشتن یک نقطهى ارتکاز، خالى باشد، موجود بودن و هستى خود را از دست مىدهد. به این علت، اصلا قابل تصور و پذیرش نیست که انسانى باشد بدون «میل به مطلق» یا بدون «ایمان» .
نقطهى ارتکاز در هستى انسان
این نقطهى مرکزى [نقطهى ارتکاز] همهى عناصر شخصیت انسان را وحدت و انسجام مىبخشد و همهى عناصر جسمى، روحى، خود آگاه، یا ناخود آگاه او یک نوع وحدت و انسجام به وجود مىآورد.
در عملکرد ایمان، اعصاب جسم آدمى، تلاش و کوشش جان انسان و اعمال و فعالیت روح آدمى، سهیم هستند. اما جسم، جان و روح، سه بخش مجزا و منفک از وجود آدمى نیستند، بلکه آنها ابعاد هستى آدماند و همواره در همدیگر عجین و ممزوج و ترکیب یافتهاند.
انسان، وحدتى دارد، اما این وحدت، یک وحدت روحى است نه این که اجزا و عناصر جداگانه داشته باشد. در نتیجه، ایمان، یک ماده و عنصر جدا و منفک از مغز و دماغ آدمى نیست و نه بخشى از روح آدمى است که در مقایسه با مغز و جسم قابل طرح و بررسى باشد، (چنانچه درباره حیوانات چنین است) بلکه دایرهى تمرکز جنبش و پویایى همه شخصیت انسانى است که هستى آدمى را به سمت «غایة الغایات» جهت مىدهد.
ایمان یک عشق است
میل به «مطلق و غایت» یک میل شوق و عشق است، یک اشتیاق با محدود و بىانتها. طبیعى است که شوق و عشق بدون یک پایهى جسمانى، تبلور و تجلى نمىیابد. حتى، یک شوق و عشق و اشتیاق روحى باشد، چنین اشتیاق هم در ترکیب جسم و روح نمودار مىشود.
در عملکرد ایمان خالص و اصیل، بدن نیز سهیم مىباشد; زیرا ایمان خالص یک عمل جاذبهاى و شوقى است. راهى که ایمان فعالیت دارد، چند بعدى است. جسم نیز مىتواند در دو جهت: جذبه جسمانى و حیاتى و جذبه روحى فعالیت و عملکرد داشته باشد.
اما در محدودهى حیاتى و مادى، بدن در حیات ایمانى دخالت دارد و همینطور در زمینهى تلاش ضمیر ناخودآگاه، بدن و جسم دخیل است. ما مىتوانیم آن بعد ناخودآگاهى انسانى را «غریزههاى روان انسان» بنامیم.
این دو بعد و جهت، گزینش سمبلها و شکلها و نمودهاى ایمان را، مشخص مىسازند لذا هر جامعه ایمانى (مذهبى) تلاشهاى ناخودآگاهانه افراد و اعضاى خود را شکل مىدهد. به ویژه در نسلهاى جدید، نسلى که شخصیت مذهبى و روانى خود را از میراثهاى فرهنگى و مذهبى نسل پیشین دریافت مىکند.
اگر ایمان کسى، خود را در سمبلهایى که نشان از کوششهاى ضمیر ناخودآگاه اوست تبیین کند، قطعا این تلاشها و حرکتها، بىحساب و نامنظم و هرج و مرجى نیستند. این حرکتها و تلاشها، نیاز ندارند که سرکوب شوند، به جهت این که، آنها تعالى یافتهاند و با تلاشها و فعالیتهاى آگاهانهى شخص یکى شدهاند.
همینطور، ایمان، زندگى آگاهانه و هوشمندانه انسان را با تمرکز داشتن به یک نقطهى مرکزى، هدایت مىکند. علایق انقطاعى و گسستن آگاهى انسان، یکى از معضلات بزرگ و مشکلات مهم زندگى شخصى است. اگر کسى در زندگى انسان، یک نقطهى ارتکاز، حضور نداشته باشد، مشکلات نامحدود زمان و جهان معاصر و حرکتهاى درونى اندیشه و تفکر انسانى، به خوبى مىتوانند تزلزل و عدم ثبات شخصیت را در انسان پدید آورند. این نقطهى ارتکازى که بتواند استحکام و ثبات شخصیت آدمى را تضمین کند، به جز «یاد خدا» وجود بىنهایت و «غایت مطلق» در اندیشه انسان نیست [به تعبیر قرآن کریم: «الا بذکرالله تطمئن القلوب» ] .
آثار ایمان
قطعا راههاى گونهگون و متعددى وجود دارد که ایمان، زندگى ذهنى و فکرى انسان را ثبات و وحدت بخشد و یک نقطهى ارتکاز حاکم و فایق عطا کند. این راه مىتواند، راه انضباطى باشد که زندگى روزانه را تنظیم و تنسیق نماید; این راه مىتواند، تفکر، تعمق و غور و بررسى «آیات هستى» باشد.
این راه، مىتواند ارتکاز در زندگى عادى، یا در یک هدف مشخص و معین، یا دربارهى موجودات دیگر باشد.
در هر صورت، ایمان در همهى این موارد، یک موضوع مسلم و «پیش فرضى» استبدون آن، هیچ عملکردى صورت نمىگیرد. کارکرد روحى و روانى انسان، خلاقیت و آفرینش هنرى، معلومات علمى، شکل بندى اخلاقى، سازمان و تشکیلات سیاسى آگاهانه، یا ناآگاهانه، از یک میل به «بىنهایت» حکایت مىکند که به حیات انسانى حرارت و گرما مىبخشد و عشق مىآفریند، آنها را عمیق و ژرفانى، پایدار و خستگى ناپذیر، با اهداف و آرمانها، اتحاد و یکپارچگى مىبخشد.
آفات ایمان
ما به طور روشن، نشان دادیم که چگونه ایمان، همه عناصر شخصى آدمى را تعین داده و وحدت مىبخشد، چگونه و به چه علت این ثبات و وحدت بخشى، از ویژگىهاى نیروى ایمان است. ما تصویر کلى از عملکرد ایمان را ترسیم کردیم و نشان دادیم که آثار ایمان در زندگى چیست و چه اطمینان و اعتماد به نفسى را ایجاد مىکند. اما، ما در این تصویر، از نیروهاى تخریبى و آفات ویرانگر که ایمان را از آفرینش ثبات باز مىدارد، هرگز بحث نکردیم، حتى در مورد حامیان ایمان به مانند پدران روحانى، عارفان بزرگ، پیامبران، این شخصیتها با این که از رجال بزرگ با تقوا و وارسته مىباشند، اما، حتى اینها هم از آفات ویرانگر در حریم ایمان، مصون نیستند. انسان، به طور نسبى و در بخشى از حیات خویش، ثبات دارد، اما حتما عناصرى از انقطاع و آفات ، همواره همه ابعاد وجود او را تهدید مىکند.
ممکن است، کسى بگوید: همچنین که نیروى ثبات دهندهى ایمان، عامل التیامبخشى و بهینهسازى دارد (healing Power) این تعبیر مقدارى به توضیح نیاز دارد که آن را از نظر زبان شناسى و تحریفهاى واقعى در زمینه رابطه ایمان و بهینهسازى (شفابخشى) توضیح مىدهیم.
از نظر زبانشناسى «مادى» باید میان نیروى ثباتبخش ایمان و آنچه آن را بهینهسازى (healing Power) مىخوانیم، تمایز و تفاوت قایل شد. بهسازى ایمان، چنانچه عبارت آن را افاده مىکند، در واقع، تلاشى است در بهسازى دیگران یا خودى، از طریق تمرکز بخشى ذهنى، در نیروى بهسازى دیگران یا خودى این چنین بهینهسازى، هم در طبیعت و هم در انسان وجود دارد، و ممکن است که آن را با فعالیتهاى فکرى و ذهنى تقویت کرد.
البته از موضع تنزل و ناچیز شمارى، کسى مىتواند از استعمال نیروى سحر و افسون، نیز سخن بگوید که احیانا سحر و افسون مفید و نیروى بهینهسازى سحرى در روابط انسان میان خود و دیگران، دیده مىشود، و احیانا ساحران نیز همین بهبود روابط میان انسانها را، ممکن است ایجاد کنند.
اما هیچکس نباید واژهى ایمان را بر این تاثیر ساحرى، به کار ببرد. و آن را با نیروى ثبات دهندهى ایمان در ارتباط با خداوند، مخلوط سازد و اشتباه نماید.
نیروى استحکام بخش و ثبات دهندهى ایمان، در یک وضع واقعى وابسته به عوامل فاعلى و انفعالى (تاثیرگذار و تاثیر پذیر) مىباشد.
دوسویه بودن ایمان
عامل فاعلى و تاثیر گذار این است که چه مقدار و به چه درجه، یک شخص پذیراى نیروى ایمان و گرایش به خداوند است و این نیروى ایمان و میل به خداوند، چه مقدار قوى و گرما و حرارت دارد؟ چنین پذیرش و آمادگى [Openness] در اصطلاح مذهبى «فیض» ، «برکت» [grace] خوانده مىشود.
این فیض، چیزى موهبتى است نه اکتسابى و تحصیلى و تولیدى.
اما، عامل انفعالى و تاثیر پذیر، این است که چه مقدار نیروى ایمان به عناصر شرکآلود و انحرافى خود تسلط یافته و آنها را نابود کرده و آدمى را به سوى خداوند رهنمون ساخته است.
ایمان شرک آلود، قطعا یک حرکت معین و روشن دارد. ایمان شرک آلود، مىتواند حرارت افراطى و تعصب شدید و نیروى ثبات دهندهى ابتدایى و سطحى را ایجاد کند.
آن هم مىتواند بهسازى ایجاد کند، شخصیت را وحدت بخشد که شامل روح و جسم نیز باشد اما انحرافى!
خدایان شرک Poly Theism نیروى التیامبخش از خود نشان دادهاند البته نه از طریق سحرآمیز و اما خصوصیتى مربوط به خود.
موفقیت و شهرت طلبى Success و در نتیجه ناسیونالیسم و معروفیت و شهرتطلبى راز خود، نیروى التیام دهندهى نشان داده نه فقط از راه جذبه سحر آمیز یک رهبر سیاسى ملى، یا یک شعار یا یک وعده ، بلکه از طریق به اتمام رساندن حرکتهاى ناتمام براى یک زندگى با معنى و هدفدار.
اما پایه استحکام بخشى این نوع ایمانهاى شرکآلود، بسیار باریک و ضعیف است، دیر یا زود، ایمان شرکآلود، شکستخواهد خورد و آفت چنین ایمانهایى به شدت از وضع پیشین، خطرناکتر است.
یک عنصر محدود که به سوى خداوند، ترفیع یافته و ارتقا پیدا کرده است، مورد هجوم و حمله عناصر محدود دیگرند. به عبارت دیگر: در وجود انسانى بارقهاى از نور ایمان و خداوند وجود دارد که او را به سوى تعالى و تکامل سوق مىدهد، همواره این نور باریک مورد هجوم عناصر شرکآلود دیگرى به مانند ملت پرستى، شهرت طلبى، و دیگر خدایان عصر سکولاریسم قرار مىگیرند. در این صورت، ذهن تفکیک شده، وحدت خود را از دست داده است، حتى اگر، هر یک از این عناصر، جایگزین یک ارزش والایى نیز باشند.
هنوز انجام وظیفهى محرکهاى ناخود آگاه، به اتمام نرسیده است، آنها، هنوز، مورد فشار و سرکوب شده و به طور نامنظم و هرج و مرجى منفجر هستند. نقطه ارتکاز ذهن، ضعیف شده و ناپدید مىشود; زیرا عنصر تفکر کاراکتر متقاعد کننده خود را از دست داده است و خدایان شرک آلود عصر سکولاریسم، شفافیت و نورانیت ذهن را تیره و کدر ساخته است. خلاقیت روحى، یک کاراکتر خالى، کم عمق و سطحى را نشان مىدهد; زیرا یک مفهوم و محتوى بىپایانى وجود ندارد که به آن عمق بهبخشد. گرما و حرارت ایمان به یک قلمرو دردآلود، شک و تردید ، و نومیدى و احیانا به فرار و پناه بردن به اختلال اعصاب و روان، تبدیل شده است.
ایمان شرکآلود، نیروى گسستگى بیشترى از بىقیدى و بىتفاوتى دارد. دقیقا به این علت است که ایمان شرکآلود، ایمانى است که محصولش، یک انسجام ناپایدار و زودگذر است. این خطر بسیار شدید گمراهى و ضلالت و ایمان شرک است و به همین جهت و حقیقت است که در قاموس رسالت و پیامبرى، چرا و به چه دلیل روح پیامبر و نبوت روح مافوقى است که بر ضد ایمان شرکآلود، وبتپرستى و تحریف مىجنگد.
هنر دارویى
نیروى شفابخش و التیام دهندهى ایمان، پرسشى را مطرح مىکند که رابطهى این ویژگى ایمان، با دیگر نمودها و چهرههاى التیامبخش و شفا دهنده چیست؟ ما، پیشاپیش، در مورد عنصر نفوذ سحر از ذهنى نسبتبه ذهن دیگر، اشارتى داشتیم، بى آن که به هنر دارویى ، پیشفرض علمى آن، و روشهاى علمىاش، ارجاع داده باشیم.
در اینجا، چهرههاى دو سویه و دو پهلویى از عناصر التیامبخش وجود دارد که هیچیک از آنها، ارزش واقعى و انحصارى را ندارند. جز این که، از نظر مفهومى، ممکن است ما، هر یک از آنها را به قلمرو خاصى محدود نماییم.
شاید، کسى بگوید که نیروى التیام بخش و شفا دهندهى ایمان، مربوط به همه شخصیت آدمى است، مستقل از هر آفت جسمى یا ذهنى و عامل مؤثر (مثبتیا منفى) در هر لحظه از حیات انسان، او سابق، همراه و لاحق همه فعالیتهاى التیامبخش و شفا دهندگى است.
اما، آن، به تنهایى، در توسعهى شخصیت، کافى نیست. در مورد انسان فانى و از خود بیگانه، همهى وجود نیست، بلکه به عناصر مختلف وبخشهاى گوناگون تجزیه و تقطیع شده است. هر یک از این عناصر، مىتواند به طور مستقل، عنصر دیگرى را شکست داده و منقطع سازد.
بخشى از بدن مىتواند، مریض شود، بىآن که پس ماندگى و آفت ذهنى درست کند و مغز و ذهن مىتواند بیمار شود، بى آن که شکست قابل مشاهدهاى در بدن محسوس گردد.
در برخى اشکال امراض ذهنى، به ویژه اختلال اعصاب و در همه اشکال آفات و امراض جسمى، زندگى روحى، به طور کامل، مىتواند سالم بماند حتى نیرومند باشد. از این جهت، در این موارد، باید هنر دارویى به کار رود. هر آنجا که چنین عناصر منفک شدهاى از شخصیتبه علل بیرونى یا درونى، گسسته شده باشد، این روش (استعمال دارو) در هر دو زمینهى جسمى و روحى، صادق است و هیچگونه اختلافى میان آنها (جسم و روح) و نیروى التیامبخش ایمان «قلمرو گرایش به خداوند» وجود ندارد.
و همینطور بسیار روشن است که فعالیتهاى دارویى، حتى التیامبخش ذهنى، هرگز نمىتواند، ثبات شخصیتى را به طور کامل ایجاد نمایند. تنها، ایمان است که این کارکرد را انجام مىدهد. تنش میان این دو نوع سلامتى (دارویى و ایمانى) ناپدید و مخفى مىشود. اگر هر دو طرف (دارو و ایمان) محدودیت عمل خود را بشناسد و قلمرو حدود خود را تشخیص دهد، آن وقت این دو نوع سلامتى به نوع سوم سلامتى، که از راه تفکر و اندیشه سحرى، روى دیگر سلامتىها، تاثیر بگذارد، متوحش نخواهد بود.
شخصیتهاى با ثبات
قطعا نمونهها و اشکال مختلفى از شخصیتهاى با ثبات وجود دارد، همچنان که اشکال مختلفى از ایمان، دیده مىشوند وحتما نوعى از ثبات و استحکام هست که بسیارى از ویژگیها و کاراکترهاى مختلف را، ثبات شخصى را، انسجام و وحدت مىبخشند.
قطعا این نوع شخصیت ایمانى بود که به وسیله مسیحیت نخستین (و همینطور دیگر ادیان توحیدى) مردان وارسته و انسانهاى پاک به وسیله عیساى مسیح [و دیگر پیامبران] به وجود آمده و در دوره قرون وسطى و تاریخ کلیسا در اثر اختلاط عناصر شرکآلود، دوباره و دوباره از دست رفته است.
این چنین شخصیت وارسته مسیحیت نخستین، تنها از نقطه نظر ایمان قابل توصیف نیستند، بلکه پرسشهاى دیگرى مطرح بودند: پرسش از رابطهى «ایمان و عشق» و «ایمان و عمل» .
ایمان، عشق، عمل
از زمانىکه پولس مقدس به جهت دکترین خود، که ایمان، در بخشش و غفران خداوند است نه اعمال انسانى که آدمى را مورد پذیرش خداوند، قرار دهد این سؤال مطرح است که رابطهى ایمان، عشق و عمل چیست؟
پرسشها و پاسخهایى در این زمینه مطرح گردیده است. بستگى دارد که «ایمان» چگونه معنى و تفسیر شود.
اگر «ایمان» اعتقاد به یک چیز بدون شاهد، و یا ایمان یعنى قلمرو حضور خداوند و تعلق و وابستگى انسان به بىنهایت مطلق، معنا شود، پرسش و پاسخ با همدیگر متفاوت خواهند شد.
اگر ایمان به مفهوم اول، تفسیر شود، طبیعى است که هیچ رابطهى مستقیمى میان عشق و عمل و ایمان وجود ندارد، اما در مورد تفسیر دوم، عشق و عمل از مدلولات و ملزومات ایمان هستند و قابل تفکیک از آن نیستند. علىرغم همه کج فهمیها و تحریفها، در توضیح ایمان، معنى دوم آن، تعلق و وابستگى انسان به مطلق، یک مفهوم کلاسیک از ایمان بوده و پیشاپیش مفروض مىباشد و تبیین شده است.
کسى تنها به چیزى گرایش دارد که ضرورتا به آن تعلق دارد و از نظر وجودى از آن مبدا جدا شده است. در اینجا، تنها ایمان وجود ندارد بلکه ما، کاملا در دید و منظر خداوند قرار مىگیریم.
اما رسیدن به چنین موضعى قابل تامل است. این مورد، اتحاد و دوباره «یکى ساختن» دو چیز جدا شده را مفروض و مسلم مىدارد، عاملى که این اتحاد را میسر مىسازد، همان عشق و محبت است. ربط و وابستگى ایمان به عشق قابل توجیه و شناخت است. متحد شدن با آنچه به او وابسته است و از آن بیگانه شده است.
در دستور بزرگ تورات (ده فرمان) که مورد تایید و تصدیق مسیح علیه السلام هم قرار گرفته است، موضوع «گرایش به مطلق» و موضوع «عشق مطلق» است. تنها عشق خداوند است که همه چیز را معنىدار مىکند و خودى و همسایه را مربوط مىسازد [ اشاره به دستور خداوند است که در ده فرمان تورات فرمود: بر همسایه خود شهادت دروغ مده] . (سفر خروج باب بیستم، فقره 17 16) .
بدین جهت «ترس از خداوند» یا «محبتبه مسیح» (در ایمان انسان مسیحى) است که در همه ادبیات کتاب مقدس) حدچخآ (رفتار آدمى را نسبتبه دیگر انسانها، تعیین مىکند.
در آیین هندویى یا بودایى، ایمان به «بىنهایت مطلق» وجود دارد، آن که همه چیز، هستىاش را از او گرفته و تلاش دارد که از طریق «کارما» تناسخ دوباره به سرچشمه اصلى برسد، تنها این اعتقاد است که مشارکت فردى را با فرد دیگر تعیین نماید.
معرفت ذات مطلق، اگر در کسى وجود داشته باشد، معرفت همه موجودات را ممکن و یا حتى، ضرورى مىکند. البته این «عشق و محبت» به مفهوم توراتى آن نیست که شخص محورى باشد، بلکه این بدان معنى است که عشق و محبت، میل و گرایشى است که انسان را با آنچه به آن بستگى دارد، متحد سازد ویکى نماید.
در هر دو شکل ایمان (هندویى مسیحى) عشق و محبت و عمل، چیزى جداى و منفک از ایمان نیستند، بلکه عناصر اصلى نفس «گرایش به مطلق» هستند.
بىروح بودن ادیان و مذاهب
تفکیک و جداسازى ایمان و عشق، همواره نتیجه منطقى زوال و نابودى دین است. هنگامى که یهودیتبه صورت یک سیستم قوانین عبادتى خشک در آمد، وقتى که ایمان هندى به صورت مراسم سحرآمیزى توسعه یافت، زمانى که مسیحیتبه گودال انحرافات و تحریفات، افتاد و دکترین قانونپرستى خشک و بدعتآمیز، بر روند آن، اضافه گردید، و این ادیان رستگارى، روح خود را از دست دادند، پرسش رابطهى ایمان و عشق و محبت، نقطهى لغزش و سبب سقوط پیروان این ادیان گردید و سرانجام در بسیارى از آنها، جریان عقیده «اخلاق منهاى مذهب» رواج یافت. و مردم، به جهت فرار از حیطهى مذهب تحریف شده، (که روح خود را از دست داده بود) از پذیرش مذهب توامان امتناع کردند.
اما، پرسش، همچنان، وجود دارد، آیا چیزى وجود دارد که «عشق بدون ایمان» باشد.
تاریخ، نشان مىدهد که عشق بدون پذیرش دکترینها (اصول عقاید) وجود داشته است. تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از جرایم وحشتناک بر ضد عشق و محبت زیر دفاع فاناتیکى از اصول عقاید واقع شده است.
آنجا که ایمان به صورت عقاید تعصب آلود، دفاع شده است هرگز تولید عشق و محبت نکرده است.
اما آنجا که «حضور خداوند (ذات محبت و مهربانى) مطرح گردیده، محبت نتیجه و لازمهى چنین ایمانى بوده است. ایمان جان انسانها را با خداوند متحد مىسازد و انسان دوباره از خود بیگانگى را فراموش مىنماید.
به هر حال، سؤال ، هنوز به قوت خود، باقى است: آیا محبتبدون ایمان، ممکن است» . (1)
آیا انسان مىتواند، بدون داشتن «گرایش به مطلق» محبت و عشق داشته باشد؟ ! این، شکل راستین سؤال است. البته، پاسخ، این است که ما، هرگز انسانى را بدون «گرایش به مطلق» سراغ نداریم، در نتیجه، او بدون «ایمان» نیست لذا، عشق و محبت (اگر پنهانى هم باشد) در هر انسانى وجود دارد. هر انسانى اشتیاق دارد. در میل «گرایش به خداوند» خود، با او یگانه شود و از خود بیگانگى رها گردد.
محبت اساس هر چیز است
ما، در فصلهاى پیشین، تحریفهاى معنى ایمان را بحث کردیم، باز هم ضرورت دارد که کج اندیشیها و بدفهمىهایى که از معنى عشق، به عمل آمده است، امتناع ورزیم، یکى از این دو (ایمان و عشق) را بایستى یادآوریم که عشق و محبت را به یک احساس و هیجان، تقلیل دهیم به مانند ایمان. احساس و هیجان با تجربه عشق ارتباط دارد، اما هرگز، عشق هیجان نیست، عشق اساس و پایهى هر چیز است آن را از ذات خویش جدا مىکند وبا موجود دیگرى یگانه مىسازد و از موضع خود و جاذبهى خود، سرانجام آن را با اصل سرچشمه پیوست مىدهد.
تمایز عشق یونانى با عشق و شگفتى توحیدى
اشکال و انواع گوناگونى از «عشق و محبت» وجود دارد و داراى تفاوتهایى هستند. شکل یونانى عشق (تمایلات جنسى) ( EROS) با نوع توحیدى آن که شیفتگى و فداکارى و نوع دوستى agape قابل تطبیق و مقایسه است.
عشق و محبتیونانى به عنوان میل انجام وظیفه به وسیله شخص و وجود دیگرى است در حالىکه، عشق توحیدى، به معنى اراده واگذارى و تسلیم خود و فداکارى براى موجود دیگرى است. این دو معنى عشق، تفاوت کاملى با همدیگر دارند. البته این مفهوم دوم، به عنوان آلترناتیو، چندان وجود خارجى ندارد. این که مىگوییم: انواع محبت، در واقع، همان «کیفیتهاى محبت» هستند این انواع با همدیگر عجین شده و در مفاهیم تحریف شده، با همدیگر اختلاف و تفاوت پیدا کردهاند.
هیچ عشق و محبتى وجود ندارد که یگانگى و وحدت عشق (به مفهوم اول) (EROS) و شیفتگى و فداکارى (به معنى دوم) Agape را همراه نداشته باشد. فداکارى بدون شیفتگى، در واقع تسلیم و پذیرش یک قانون اخلاقى است اما بدون حرارت و گرمى، بدون اشتیاق و شوق و بدون وحدت و یگانگى.
عشق بدون فداکارى و شیفتگى، یک میل نامنظم و هرج و مرجى است، انکار ارزش شخصیت انسان دیگر و موجود مستقل است و این که انسان کسى را دوستبدارد ویا محبوب دیگران باشد.
محبتبه عنوان یگانگى و عشق و فداکارى، یک معنى و مفهوم کامل و مصداق تام «ایمان» است . محبتبیشتر، ایمان بیشترى را ملزوم دارد و این نوع، ایمان، هرگونه زمینههاى شرک آلود شیطانى را نابود مىکند ایمانهاى شرکآلود، آفتبیمارى زاى ایمان خالص و فداکارى است. یک آدم متعصب فاناتیک، کسى را که فاناتیکى او را توضیح مىدهد هرگز دوست ندارد. در نتیجه ایمان شرک آلود، ضرورتا فاناتیکى است. باید شکها و تردیدهایى را که مانع ارتقا و ترفیع انسان و یا چیزى را به خداوند باشد، نابود کرد.
تلازم عشق و عمل
تبیین فورى و سریع محبت، عمل است. متکلمان بارها بحث کردهاند که چگونه، ایمان مىتواند عمل را نتیجه دهد؟ پاسخ این است که چون ایمان، محبت را ملزوم دارد و لازمهى تبیین محبت، عمل است.
[و به تعبیر قرآن کریم: «قل انکنتم تحبون الله فآتبعونى یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم...» ; آل عمران، آیه 31] .
حلقه واسطه ایمان و عمل، عشق است.
اشتباه اصلاحگران مسیحى
هنگامى که اصلاحگران مسیحى (Reformers) آنهایى که نجات و رستگارى را در «ایمان» مىدانستند و اصول عقاید و دکترین کاتولیک رومى را، انتقاد مىکردند و اظهار مىداشتند که عمل براى رستگارى کافى است و انکار مىکردند که عمل انسان، مىتواند او را با خداوند یگانه سازد، درست مىاندیشیدند. آرى تنها خداوند است که مىتواند آن که را از خود بیگانه است ، با خودش یگانگى بخشد.
اما اصلاحگران، تشخیص ندادند و همینطور کاتولیکها، هنوز به ابهام و تاریکى این نکته را مىفهمند که عشق و محبتبخشى و جزیى از ایمان است. اگر «ایمان» را حوزه و قلمرو «حضور خداوند» تفسیر نمایند; ایمان، محبت، عشق را ملزوم دارد و محبت و عشق، در عمل و کار نیک زنده است و حیات دارد، در نتیجه، ایمان، واقعا همان عمل است.
هر آنجا که تعلق و وابستگى به مطلق، وجود دارد، میل شدیدى براى واقعیتبخشى به مفهوم تعلق به او، موجود است.
تعلق و وابستگى، در مفهوم دقیق خود، شامل میل براى عمل است، البته نوع کار، بستگى به نوع ایمان دارد.
انواع ایمانها
ایمان در نوع هستى شناسانهى آن (فلسفى) به این نقطه مىانجامد که هستى، از هستى، سرچشمه گرفته است. نوع اخلاقى ایمان، به این نقطه منتهى مىشود که آدمى از واقعیتخود بیگانگى، تغییر یابد و به یگانگى نایل آید. در هر دو نوع ایمان، محبت و عشق، کارساز و عامل مؤثر است. در مورد فرض اول، کیفیت عشقهایى از نوع EROS به یگانگى با محبوب ختم مىشود که وراى عاشق و معشوق است. اما در مورد فرض دوم، Agape نوع شیفتگى و فداکارى، به پذیرش محبوب و تغییر و تبدیل به آنچه که در استعداد اوست.
عشق و محبت عارفانه «با نفى خود آدمى» به وجود مىآید ویگانه مىشود اما محبت و عشق اخلاقى، با تایید و اثبات ذات خویش، تغییر مىدهد. فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت عارفانه به وجود مىآید، به طور عمده، زاهدانه و راهبانه است، اما فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت اخلاقى به وجود مىآید، به طور غالب، شکلى و فورماتیو Formative است در هر صورت، ایمان، نوع محبت و نوع عمل را تبیین مىکند.
اینها، نمونههایى است که تضاد اساسى را در کاراکتر ایمان، توضیح مىدهند. البته، ممکن است، نمونههاى دیگرى از ایمان نیز وجود داشته باشد.
تمایز ایمانها
ایمان طرفداران لوتر (از رهبران مسیحیت پروتستان) در بخشش و غفران شخصى، نارساتر نسبتبه فعالیت اجتماعى، از ایمان کالوینیستها است در رابطه با احترام خداوند.
ایمان اومانیستى (انسانگرایان) در عقلانیت انسانى، براى دموکراسى و آموزش و پرورش همگانى، بسیار مساعد ومطلوبتر از ایمان سنتى کاتولیکى است، در رابطه با گناه ذاتى و شیطان زدگى واقعیت و زندگى.
ایمان پروتستانى، در بىواسطگى رویارویى انسان با خداوند، استقلال شخصیت را مىپروراند تا ایمان کاتولیکى و تشکیلات کلیسایى آن را پدر روحانى و پاپ را واسطه انسان و خدا مىداند. (2)
بالاخره، ایمان به عنوان، فضاى حضور خداوند، عشق و محبت را ملزوم دارد و در نتیجه عمل را تبیین مىکند. ایمان، نیروى مطلق در وراى محبت و عمل است.
پىنوشتها:
1. در اندیشه اسلامى از حضرت امام باقر علیه السلام ، چنین آمده است: سئل عن الدین ما هو؟ قال: «هلالدین الا الحب» از امام پرسیدند: دین چیست؟ فرمود: آیا دین جز «محبت» چیز دیگرى است; تحف العقول.
2. بدیهى است که ایمان اسلامى، در رویارویى مستقیم انسان و خدا و تضمین عقلانیت انسان و تحکیم آن، استقلال شخصیت، تحکیم اخلاق و گسترش آموزش همگانى و دموکراسى اجتماعى را بهدنبال دارد که توسعه و رفاه زندگى، و دموکراسى اجتماعى سیاسى، ملزوم چنین ایمان توحیدى است.مترجم.
مساله مهم و بسیار سازنده، رابطهى ایمان با ابعاد زندگى انسان و «شخصیت» او است. اگر، ایمان را فضاى «گرایش به مطلق و غایت» بدانیم، دیگر امیال و گرایشهاى انسان، تحت کنترل و احاطه آن، قرار مىگیرند. میل «گرایش به مطلق» به دیگر امیال و گرایشها، عمق، جهت و وحدت مىبخشد و مجموعا به «شخصیت» او تعین مىدهد.
یک زندگى شخصى که این خصوصیات و کیفیتها را دارد، یک مجموعهى منسجم مىباشد، این انسجام و ثبات شخصیت تنها در پرتو «ایمان» پدید مىآید.
باید، صریحا به این نکته اشاره شود که چنین ادعایى، بسیار مبهم و گیج کننده خواهد بود. اگر مفهوم ایمان، شفاف و روشن نباشد و یک مفهوم انحرافى و تحریف شده از آن، در نظر داشته باشیم; به عبارت دیگر: چیزى را ادعا کنیم که چندان شاهد گویایى بر اثبات آن، در دست نداریم; آرى، این ادعا، ادعایى روشن و قابل اثبات است. «گرایش به مطلق» به همهى جوانب واقعیت و به همهى ابعاد شخصیت انسان، ارتباط دارد و به تمامى وجود انسان نفوذ داشته و ثبات مىبخشد.
میل به مطلق و «غایت گرایى» یک موضوع در کنار دیگر موضوعات است، ولى اساس و پایه دیگر امیال و گرایشهاست. چون «میل به مطلق» پایهى همه چیز است، در نتیجه نقطه ارتکاز و ثبات دهندهى شخصیت انسانى است. وجود و هستى آن، یک هستى بىمعنى و پوچ است.
دستیابى به چنین فضا و قلمروى قابل دسترسى است اما نه در حد کامل و تمام. به علت این که اگر انسان از داشتن یک نقطهى ارتکاز، خالى باشد، موجود بودن و هستى خود را از دست مىدهد. به این علت، اصلا قابل تصور و پذیرش نیست که انسانى باشد بدون «میل به مطلق» یا بدون «ایمان» .
نقطهى ارتکاز در هستى انسان
این نقطهى مرکزى [نقطهى ارتکاز] همهى عناصر شخصیت انسان را وحدت و انسجام مىبخشد و همهى عناصر جسمى، روحى، خود آگاه، یا ناخود آگاه او یک نوع وحدت و انسجام به وجود مىآورد.
در عملکرد ایمان، اعصاب جسم آدمى، تلاش و کوشش جان انسان و اعمال و فعالیت روح آدمى، سهیم هستند. اما جسم، جان و روح، سه بخش مجزا و منفک از وجود آدمى نیستند، بلکه آنها ابعاد هستى آدماند و همواره در همدیگر عجین و ممزوج و ترکیب یافتهاند.
انسان، وحدتى دارد، اما این وحدت، یک وحدت روحى است نه این که اجزا و عناصر جداگانه داشته باشد. در نتیجه، ایمان، یک ماده و عنصر جدا و منفک از مغز و دماغ آدمى نیست و نه بخشى از روح آدمى است که در مقایسه با مغز و جسم قابل طرح و بررسى باشد، (چنانچه درباره حیوانات چنین است) بلکه دایرهى تمرکز جنبش و پویایى همه شخصیت انسانى است که هستى آدمى را به سمت «غایة الغایات» جهت مىدهد.
ایمان یک عشق است
میل به «مطلق و غایت» یک میل شوق و عشق است، یک اشتیاق با محدود و بىانتها. طبیعى است که شوق و عشق بدون یک پایهى جسمانى، تبلور و تجلى نمىیابد. حتى، یک شوق و عشق و اشتیاق روحى باشد، چنین اشتیاق هم در ترکیب جسم و روح نمودار مىشود.
در عملکرد ایمان خالص و اصیل، بدن نیز سهیم مىباشد; زیرا ایمان خالص یک عمل جاذبهاى و شوقى است. راهى که ایمان فعالیت دارد، چند بعدى است. جسم نیز مىتواند در دو جهت: جذبه جسمانى و حیاتى و جذبه روحى فعالیت و عملکرد داشته باشد.
اما در محدودهى حیاتى و مادى، بدن در حیات ایمانى دخالت دارد و همینطور در زمینهى تلاش ضمیر ناخودآگاه، بدن و جسم دخیل است. ما مىتوانیم آن بعد ناخودآگاهى انسانى را «غریزههاى روان انسان» بنامیم.
این دو بعد و جهت، گزینش سمبلها و شکلها و نمودهاى ایمان را، مشخص مىسازند لذا هر جامعه ایمانى (مذهبى) تلاشهاى ناخودآگاهانه افراد و اعضاى خود را شکل مىدهد. به ویژه در نسلهاى جدید، نسلى که شخصیت مذهبى و روانى خود را از میراثهاى فرهنگى و مذهبى نسل پیشین دریافت مىکند.
اگر ایمان کسى، خود را در سمبلهایى که نشان از کوششهاى ضمیر ناخودآگاه اوست تبیین کند، قطعا این تلاشها و حرکتها، بىحساب و نامنظم و هرج و مرجى نیستند. این حرکتها و تلاشها، نیاز ندارند که سرکوب شوند، به جهت این که، آنها تعالى یافتهاند و با تلاشها و فعالیتهاى آگاهانهى شخص یکى شدهاند.
همینطور، ایمان، زندگى آگاهانه و هوشمندانه انسان را با تمرکز داشتن به یک نقطهى مرکزى، هدایت مىکند. علایق انقطاعى و گسستن آگاهى انسان، یکى از معضلات بزرگ و مشکلات مهم زندگى شخصى است. اگر کسى در زندگى انسان، یک نقطهى ارتکاز، حضور نداشته باشد، مشکلات نامحدود زمان و جهان معاصر و حرکتهاى درونى اندیشه و تفکر انسانى، به خوبى مىتوانند تزلزل و عدم ثبات شخصیت را در انسان پدید آورند. این نقطهى ارتکازى که بتواند استحکام و ثبات شخصیت آدمى را تضمین کند، به جز «یاد خدا» وجود بىنهایت و «غایت مطلق» در اندیشه انسان نیست [به تعبیر قرآن کریم: «الا بذکرالله تطمئن القلوب» ] .
آثار ایمان
قطعا راههاى گونهگون و متعددى وجود دارد که ایمان، زندگى ذهنى و فکرى انسان را ثبات و وحدت بخشد و یک نقطهى ارتکاز حاکم و فایق عطا کند. این راه مىتواند، راه انضباطى باشد که زندگى روزانه را تنظیم و تنسیق نماید; این راه مىتواند، تفکر، تعمق و غور و بررسى «آیات هستى» باشد.
این راه، مىتواند ارتکاز در زندگى عادى، یا در یک هدف مشخص و معین، یا دربارهى موجودات دیگر باشد.
در هر صورت، ایمان در همهى این موارد، یک موضوع مسلم و «پیش فرضى» استبدون آن، هیچ عملکردى صورت نمىگیرد. کارکرد روحى و روانى انسان، خلاقیت و آفرینش هنرى، معلومات علمى، شکل بندى اخلاقى، سازمان و تشکیلات سیاسى آگاهانه، یا ناآگاهانه، از یک میل به «بىنهایت» حکایت مىکند که به حیات انسانى حرارت و گرما مىبخشد و عشق مىآفریند، آنها را عمیق و ژرفانى، پایدار و خستگى ناپذیر، با اهداف و آرمانها، اتحاد و یکپارچگى مىبخشد.
آفات ایمان
ما به طور روشن، نشان دادیم که چگونه ایمان، همه عناصر شخصى آدمى را تعین داده و وحدت مىبخشد، چگونه و به چه علت این ثبات و وحدت بخشى، از ویژگىهاى نیروى ایمان است. ما تصویر کلى از عملکرد ایمان را ترسیم کردیم و نشان دادیم که آثار ایمان در زندگى چیست و چه اطمینان و اعتماد به نفسى را ایجاد مىکند. اما، ما در این تصویر، از نیروهاى تخریبى و آفات ویرانگر که ایمان را از آفرینش ثبات باز مىدارد، هرگز بحث نکردیم، حتى در مورد حامیان ایمان به مانند پدران روحانى، عارفان بزرگ، پیامبران، این شخصیتها با این که از رجال بزرگ با تقوا و وارسته مىباشند، اما، حتى اینها هم از آفات ویرانگر در حریم ایمان، مصون نیستند. انسان، به طور نسبى و در بخشى از حیات خویش، ثبات دارد، اما حتما عناصرى از انقطاع و آفات ، همواره همه ابعاد وجود او را تهدید مىکند.
ممکن است، کسى بگوید: همچنین که نیروى ثبات دهندهى ایمان، عامل التیامبخشى و بهینهسازى دارد (healing Power) این تعبیر مقدارى به توضیح نیاز دارد که آن را از نظر زبان شناسى و تحریفهاى واقعى در زمینه رابطه ایمان و بهینهسازى (شفابخشى) توضیح مىدهیم.
از نظر زبانشناسى «مادى» باید میان نیروى ثباتبخش ایمان و آنچه آن را بهینهسازى (healing Power) مىخوانیم، تمایز و تفاوت قایل شد. بهسازى ایمان، چنانچه عبارت آن را افاده مىکند، در واقع، تلاشى است در بهسازى دیگران یا خودى، از طریق تمرکز بخشى ذهنى، در نیروى بهسازى دیگران یا خودى این چنین بهینهسازى، هم در طبیعت و هم در انسان وجود دارد، و ممکن است که آن را با فعالیتهاى فکرى و ذهنى تقویت کرد.
البته از موضع تنزل و ناچیز شمارى، کسى مىتواند از استعمال نیروى سحر و افسون، نیز سخن بگوید که احیانا سحر و افسون مفید و نیروى بهینهسازى سحرى در روابط انسان میان خود و دیگران، دیده مىشود، و احیانا ساحران نیز همین بهبود روابط میان انسانها را، ممکن است ایجاد کنند.
اما هیچکس نباید واژهى ایمان را بر این تاثیر ساحرى، به کار ببرد. و آن را با نیروى ثبات دهندهى ایمان در ارتباط با خداوند، مخلوط سازد و اشتباه نماید.
نیروى استحکام بخش و ثبات دهندهى ایمان، در یک وضع واقعى وابسته به عوامل فاعلى و انفعالى (تاثیرگذار و تاثیر پذیر) مىباشد.
دوسویه بودن ایمان
عامل فاعلى و تاثیر گذار این است که چه مقدار و به چه درجه، یک شخص پذیراى نیروى ایمان و گرایش به خداوند است و این نیروى ایمان و میل به خداوند، چه مقدار قوى و گرما و حرارت دارد؟ چنین پذیرش و آمادگى [Openness] در اصطلاح مذهبى «فیض» ، «برکت» [grace] خوانده مىشود.
این فیض، چیزى موهبتى است نه اکتسابى و تحصیلى و تولیدى.
اما، عامل انفعالى و تاثیر پذیر، این است که چه مقدار نیروى ایمان به عناصر شرکآلود و انحرافى خود تسلط یافته و آنها را نابود کرده و آدمى را به سوى خداوند رهنمون ساخته است.
ایمان شرک آلود، قطعا یک حرکت معین و روشن دارد. ایمان شرک آلود، مىتواند حرارت افراطى و تعصب شدید و نیروى ثبات دهندهى ابتدایى و سطحى را ایجاد کند.
آن هم مىتواند بهسازى ایجاد کند، شخصیت را وحدت بخشد که شامل روح و جسم نیز باشد اما انحرافى!
خدایان شرک Poly Theism نیروى التیامبخش از خود نشان دادهاند البته نه از طریق سحرآمیز و اما خصوصیتى مربوط به خود.
موفقیت و شهرت طلبى Success و در نتیجه ناسیونالیسم و معروفیت و شهرتطلبى راز خود، نیروى التیام دهندهى نشان داده نه فقط از راه جذبه سحر آمیز یک رهبر سیاسى ملى، یا یک شعار یا یک وعده ، بلکه از طریق به اتمام رساندن حرکتهاى ناتمام براى یک زندگى با معنى و هدفدار.
اما پایه استحکام بخشى این نوع ایمانهاى شرکآلود، بسیار باریک و ضعیف است، دیر یا زود، ایمان شرکآلود، شکستخواهد خورد و آفت چنین ایمانهایى به شدت از وضع پیشین، خطرناکتر است.
یک عنصر محدود که به سوى خداوند، ترفیع یافته و ارتقا پیدا کرده است، مورد هجوم و حمله عناصر محدود دیگرند. به عبارت دیگر: در وجود انسانى بارقهاى از نور ایمان و خداوند وجود دارد که او را به سوى تعالى و تکامل سوق مىدهد، همواره این نور باریک مورد هجوم عناصر شرکآلود دیگرى به مانند ملت پرستى، شهرت طلبى، و دیگر خدایان عصر سکولاریسم قرار مىگیرند. در این صورت، ذهن تفکیک شده، وحدت خود را از دست داده است، حتى اگر، هر یک از این عناصر، جایگزین یک ارزش والایى نیز باشند.
هنوز انجام وظیفهى محرکهاى ناخود آگاه، به اتمام نرسیده است، آنها، هنوز، مورد فشار و سرکوب شده و به طور نامنظم و هرج و مرجى منفجر هستند. نقطه ارتکاز ذهن، ضعیف شده و ناپدید مىشود; زیرا عنصر تفکر کاراکتر متقاعد کننده خود را از دست داده است و خدایان شرک آلود عصر سکولاریسم، شفافیت و نورانیت ذهن را تیره و کدر ساخته است. خلاقیت روحى، یک کاراکتر خالى، کم عمق و سطحى را نشان مىدهد; زیرا یک مفهوم و محتوى بىپایانى وجود ندارد که به آن عمق بهبخشد. گرما و حرارت ایمان به یک قلمرو دردآلود، شک و تردید ، و نومیدى و احیانا به فرار و پناه بردن به اختلال اعصاب و روان، تبدیل شده است.
ایمان شرکآلود، نیروى گسستگى بیشترى از بىقیدى و بىتفاوتى دارد. دقیقا به این علت است که ایمان شرکآلود، ایمانى است که محصولش، یک انسجام ناپایدار و زودگذر است. این خطر بسیار شدید گمراهى و ضلالت و ایمان شرک است و به همین جهت و حقیقت است که در قاموس رسالت و پیامبرى، چرا و به چه دلیل روح پیامبر و نبوت روح مافوقى است که بر ضد ایمان شرکآلود، وبتپرستى و تحریف مىجنگد.
هنر دارویى
نیروى شفابخش و التیام دهندهى ایمان، پرسشى را مطرح مىکند که رابطهى این ویژگى ایمان، با دیگر نمودها و چهرههاى التیامبخش و شفا دهنده چیست؟ ما، پیشاپیش، در مورد عنصر نفوذ سحر از ذهنى نسبتبه ذهن دیگر، اشارتى داشتیم، بى آن که به هنر دارویى ، پیشفرض علمى آن، و روشهاى علمىاش، ارجاع داده باشیم.
در اینجا، چهرههاى دو سویه و دو پهلویى از عناصر التیامبخش وجود دارد که هیچیک از آنها، ارزش واقعى و انحصارى را ندارند. جز این که، از نظر مفهومى، ممکن است ما، هر یک از آنها را به قلمرو خاصى محدود نماییم.
شاید، کسى بگوید که نیروى التیام بخش و شفا دهندهى ایمان، مربوط به همه شخصیت آدمى است، مستقل از هر آفت جسمى یا ذهنى و عامل مؤثر (مثبتیا منفى) در هر لحظه از حیات انسان، او سابق، همراه و لاحق همه فعالیتهاى التیامبخش و شفا دهندگى است.
اما، آن، به تنهایى، در توسعهى شخصیت، کافى نیست. در مورد انسان فانى و از خود بیگانه، همهى وجود نیست، بلکه به عناصر مختلف وبخشهاى گوناگون تجزیه و تقطیع شده است. هر یک از این عناصر، مىتواند به طور مستقل، عنصر دیگرى را شکست داده و منقطع سازد.
بخشى از بدن مىتواند، مریض شود، بىآن که پس ماندگى و آفت ذهنى درست کند و مغز و ذهن مىتواند بیمار شود، بى آن که شکست قابل مشاهدهاى در بدن محسوس گردد.
در برخى اشکال امراض ذهنى، به ویژه اختلال اعصاب و در همه اشکال آفات و امراض جسمى، زندگى روحى، به طور کامل، مىتواند سالم بماند حتى نیرومند باشد. از این جهت، در این موارد، باید هنر دارویى به کار رود. هر آنجا که چنین عناصر منفک شدهاى از شخصیتبه علل بیرونى یا درونى، گسسته شده باشد، این روش (استعمال دارو) در هر دو زمینهى جسمى و روحى، صادق است و هیچگونه اختلافى میان آنها (جسم و روح) و نیروى التیامبخش ایمان «قلمرو گرایش به خداوند» وجود ندارد.
و همینطور بسیار روشن است که فعالیتهاى دارویى، حتى التیامبخش ذهنى، هرگز نمىتواند، ثبات شخصیتى را به طور کامل ایجاد نمایند. تنها، ایمان است که این کارکرد را انجام مىدهد. تنش میان این دو نوع سلامتى (دارویى و ایمانى) ناپدید و مخفى مىشود. اگر هر دو طرف (دارو و ایمان) محدودیت عمل خود را بشناسد و قلمرو حدود خود را تشخیص دهد، آن وقت این دو نوع سلامتى به نوع سوم سلامتى، که از راه تفکر و اندیشه سحرى، روى دیگر سلامتىها، تاثیر بگذارد، متوحش نخواهد بود.
شخصیتهاى با ثبات
قطعا نمونهها و اشکال مختلفى از شخصیتهاى با ثبات وجود دارد، همچنان که اشکال مختلفى از ایمان، دیده مىشوند وحتما نوعى از ثبات و استحکام هست که بسیارى از ویژگیها و کاراکترهاى مختلف را، ثبات شخصى را، انسجام و وحدت مىبخشند.
قطعا این نوع شخصیت ایمانى بود که به وسیله مسیحیت نخستین (و همینطور دیگر ادیان توحیدى) مردان وارسته و انسانهاى پاک به وسیله عیساى مسیح [و دیگر پیامبران] به وجود آمده و در دوره قرون وسطى و تاریخ کلیسا در اثر اختلاط عناصر شرکآلود، دوباره و دوباره از دست رفته است.
این چنین شخصیت وارسته مسیحیت نخستین، تنها از نقطه نظر ایمان قابل توصیف نیستند، بلکه پرسشهاى دیگرى مطرح بودند: پرسش از رابطهى «ایمان و عشق» و «ایمان و عمل» .
ایمان، عشق، عمل
از زمانىکه پولس مقدس به جهت دکترین خود، که ایمان، در بخشش و غفران خداوند است نه اعمال انسانى که آدمى را مورد پذیرش خداوند، قرار دهد این سؤال مطرح است که رابطهى ایمان، عشق و عمل چیست؟
پرسشها و پاسخهایى در این زمینه مطرح گردیده است. بستگى دارد که «ایمان» چگونه معنى و تفسیر شود.
اگر «ایمان» اعتقاد به یک چیز بدون شاهد، و یا ایمان یعنى قلمرو حضور خداوند و تعلق و وابستگى انسان به بىنهایت مطلق، معنا شود، پرسش و پاسخ با همدیگر متفاوت خواهند شد.
اگر ایمان به مفهوم اول، تفسیر شود، طبیعى است که هیچ رابطهى مستقیمى میان عشق و عمل و ایمان وجود ندارد، اما در مورد تفسیر دوم، عشق و عمل از مدلولات و ملزومات ایمان هستند و قابل تفکیک از آن نیستند. علىرغم همه کج فهمیها و تحریفها، در توضیح ایمان، معنى دوم آن، تعلق و وابستگى انسان به مطلق، یک مفهوم کلاسیک از ایمان بوده و پیشاپیش مفروض مىباشد و تبیین شده است.
کسى تنها به چیزى گرایش دارد که ضرورتا به آن تعلق دارد و از نظر وجودى از آن مبدا جدا شده است. در اینجا، تنها ایمان وجود ندارد بلکه ما، کاملا در دید و منظر خداوند قرار مىگیریم.
اما رسیدن به چنین موضعى قابل تامل است. این مورد، اتحاد و دوباره «یکى ساختن» دو چیز جدا شده را مفروض و مسلم مىدارد، عاملى که این اتحاد را میسر مىسازد، همان عشق و محبت است. ربط و وابستگى ایمان به عشق قابل توجیه و شناخت است. متحد شدن با آنچه به او وابسته است و از آن بیگانه شده است.
در دستور بزرگ تورات (ده فرمان) که مورد تایید و تصدیق مسیح علیه السلام هم قرار گرفته است، موضوع «گرایش به مطلق» و موضوع «عشق مطلق» است. تنها عشق خداوند است که همه چیز را معنىدار مىکند و خودى و همسایه را مربوط مىسازد [ اشاره به دستور خداوند است که در ده فرمان تورات فرمود: بر همسایه خود شهادت دروغ مده] . (سفر خروج باب بیستم، فقره 17 16) .
بدین جهت «ترس از خداوند» یا «محبتبه مسیح» (در ایمان انسان مسیحى) است که در همه ادبیات کتاب مقدس) حدچخآ (رفتار آدمى را نسبتبه دیگر انسانها، تعیین مىکند.
در آیین هندویى یا بودایى، ایمان به «بىنهایت مطلق» وجود دارد، آن که همه چیز، هستىاش را از او گرفته و تلاش دارد که از طریق «کارما» تناسخ دوباره به سرچشمه اصلى برسد، تنها این اعتقاد است که مشارکت فردى را با فرد دیگر تعیین نماید.
معرفت ذات مطلق، اگر در کسى وجود داشته باشد، معرفت همه موجودات را ممکن و یا حتى، ضرورى مىکند. البته این «عشق و محبت» به مفهوم توراتى آن نیست که شخص محورى باشد، بلکه این بدان معنى است که عشق و محبت، میل و گرایشى است که انسان را با آنچه به آن بستگى دارد، متحد سازد ویکى نماید.
در هر دو شکل ایمان (هندویى مسیحى) عشق و محبت و عمل، چیزى جداى و منفک از ایمان نیستند، بلکه عناصر اصلى نفس «گرایش به مطلق» هستند.
بىروح بودن ادیان و مذاهب
تفکیک و جداسازى ایمان و عشق، همواره نتیجه منطقى زوال و نابودى دین است. هنگامى که یهودیتبه صورت یک سیستم قوانین عبادتى خشک در آمد، وقتى که ایمان هندى به صورت مراسم سحرآمیزى توسعه یافت، زمانى که مسیحیتبه گودال انحرافات و تحریفات، افتاد و دکترین قانونپرستى خشک و بدعتآمیز، بر روند آن، اضافه گردید، و این ادیان رستگارى، روح خود را از دست دادند، پرسش رابطهى ایمان و عشق و محبت، نقطهى لغزش و سبب سقوط پیروان این ادیان گردید و سرانجام در بسیارى از آنها، جریان عقیده «اخلاق منهاى مذهب» رواج یافت. و مردم، به جهت فرار از حیطهى مذهب تحریف شده، (که روح خود را از دست داده بود) از پذیرش مذهب توامان امتناع کردند.
اما، پرسش، همچنان، وجود دارد، آیا چیزى وجود دارد که «عشق بدون ایمان» باشد.
تاریخ، نشان مىدهد که عشق بدون پذیرش دکترینها (اصول عقاید) وجود داشته است. تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از جرایم وحشتناک بر ضد عشق و محبت زیر دفاع فاناتیکى از اصول عقاید واقع شده است.
آنجا که ایمان به صورت عقاید تعصب آلود، دفاع شده است هرگز تولید عشق و محبت نکرده است.
اما آنجا که «حضور خداوند (ذات محبت و مهربانى) مطرح گردیده، محبت نتیجه و لازمهى چنین ایمانى بوده است. ایمان جان انسانها را با خداوند متحد مىسازد و انسان دوباره از خود بیگانگى را فراموش مىنماید.
به هر حال، سؤال ، هنوز به قوت خود، باقى است: آیا محبتبدون ایمان، ممکن است» . (1)
آیا انسان مىتواند، بدون داشتن «گرایش به مطلق» محبت و عشق داشته باشد؟ ! این، شکل راستین سؤال است. البته، پاسخ، این است که ما، هرگز انسانى را بدون «گرایش به مطلق» سراغ نداریم، در نتیجه، او بدون «ایمان» نیست لذا، عشق و محبت (اگر پنهانى هم باشد) در هر انسانى وجود دارد. هر انسانى اشتیاق دارد. در میل «گرایش به خداوند» خود، با او یگانه شود و از خود بیگانگى رها گردد.
محبت اساس هر چیز است
ما، در فصلهاى پیشین، تحریفهاى معنى ایمان را بحث کردیم، باز هم ضرورت دارد که کج اندیشیها و بدفهمىهایى که از معنى عشق، به عمل آمده است، امتناع ورزیم، یکى از این دو (ایمان و عشق) را بایستى یادآوریم که عشق و محبت را به یک احساس و هیجان، تقلیل دهیم به مانند ایمان. احساس و هیجان با تجربه عشق ارتباط دارد، اما هرگز، عشق هیجان نیست، عشق اساس و پایهى هر چیز است آن را از ذات خویش جدا مىکند وبا موجود دیگرى یگانه مىسازد و از موضع خود و جاذبهى خود، سرانجام آن را با اصل سرچشمه پیوست مىدهد.
تمایز عشق یونانى با عشق و شگفتى توحیدى
اشکال و انواع گوناگونى از «عشق و محبت» وجود دارد و داراى تفاوتهایى هستند. شکل یونانى عشق (تمایلات جنسى) ( EROS) با نوع توحیدى آن که شیفتگى و فداکارى و نوع دوستى agape قابل تطبیق و مقایسه است.
عشق و محبتیونانى به عنوان میل انجام وظیفه به وسیله شخص و وجود دیگرى است در حالىکه، عشق توحیدى، به معنى اراده واگذارى و تسلیم خود و فداکارى براى موجود دیگرى است. این دو معنى عشق، تفاوت کاملى با همدیگر دارند. البته این مفهوم دوم، به عنوان آلترناتیو، چندان وجود خارجى ندارد. این که مىگوییم: انواع محبت، در واقع، همان «کیفیتهاى محبت» هستند این انواع با همدیگر عجین شده و در مفاهیم تحریف شده، با همدیگر اختلاف و تفاوت پیدا کردهاند.
هیچ عشق و محبتى وجود ندارد که یگانگى و وحدت عشق (به مفهوم اول) (EROS) و شیفتگى و فداکارى (به معنى دوم) Agape را همراه نداشته باشد. فداکارى بدون شیفتگى، در واقع تسلیم و پذیرش یک قانون اخلاقى است اما بدون حرارت و گرمى، بدون اشتیاق و شوق و بدون وحدت و یگانگى.
عشق بدون فداکارى و شیفتگى، یک میل نامنظم و هرج و مرجى است، انکار ارزش شخصیت انسان دیگر و موجود مستقل است و این که انسان کسى را دوستبدارد ویا محبوب دیگران باشد.
محبتبه عنوان یگانگى و عشق و فداکارى، یک معنى و مفهوم کامل و مصداق تام «ایمان» است . محبتبیشتر، ایمان بیشترى را ملزوم دارد و این نوع، ایمان، هرگونه زمینههاى شرک آلود شیطانى را نابود مىکند ایمانهاى شرکآلود، آفتبیمارى زاى ایمان خالص و فداکارى است. یک آدم متعصب فاناتیک، کسى را که فاناتیکى او را توضیح مىدهد هرگز دوست ندارد. در نتیجه ایمان شرک آلود، ضرورتا فاناتیکى است. باید شکها و تردیدهایى را که مانع ارتقا و ترفیع انسان و یا چیزى را به خداوند باشد، نابود کرد.
تلازم عشق و عمل
تبیین فورى و سریع محبت، عمل است. متکلمان بارها بحث کردهاند که چگونه، ایمان مىتواند عمل را نتیجه دهد؟ پاسخ این است که چون ایمان، محبت را ملزوم دارد و لازمهى تبیین محبت، عمل است.
[و به تعبیر قرآن کریم: «قل انکنتم تحبون الله فآتبعونى یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم...» ; آل عمران، آیه 31] .
حلقه واسطه ایمان و عمل، عشق است.
اشتباه اصلاحگران مسیحى
هنگامى که اصلاحگران مسیحى (Reformers) آنهایى که نجات و رستگارى را در «ایمان» مىدانستند و اصول عقاید و دکترین کاتولیک رومى را، انتقاد مىکردند و اظهار مىداشتند که عمل براى رستگارى کافى است و انکار مىکردند که عمل انسان، مىتواند او را با خداوند یگانه سازد، درست مىاندیشیدند. آرى تنها خداوند است که مىتواند آن که را از خود بیگانه است ، با خودش یگانگى بخشد.
اما اصلاحگران، تشخیص ندادند و همینطور کاتولیکها، هنوز به ابهام و تاریکى این نکته را مىفهمند که عشق و محبتبخشى و جزیى از ایمان است. اگر «ایمان» را حوزه و قلمرو «حضور خداوند» تفسیر نمایند; ایمان، محبت، عشق را ملزوم دارد و محبت و عشق، در عمل و کار نیک زنده است و حیات دارد، در نتیجه، ایمان، واقعا همان عمل است.
هر آنجا که تعلق و وابستگى به مطلق، وجود دارد، میل شدیدى براى واقعیتبخشى به مفهوم تعلق به او، موجود است.
تعلق و وابستگى، در مفهوم دقیق خود، شامل میل براى عمل است، البته نوع کار، بستگى به نوع ایمان دارد.
انواع ایمانها
ایمان در نوع هستى شناسانهى آن (فلسفى) به این نقطه مىانجامد که هستى، از هستى، سرچشمه گرفته است. نوع اخلاقى ایمان، به این نقطه منتهى مىشود که آدمى از واقعیتخود بیگانگى، تغییر یابد و به یگانگى نایل آید. در هر دو نوع ایمان، محبت و عشق، کارساز و عامل مؤثر است. در مورد فرض اول، کیفیت عشقهایى از نوع EROS به یگانگى با محبوب ختم مىشود که وراى عاشق و معشوق است. اما در مورد فرض دوم، Agape نوع شیفتگى و فداکارى، به پذیرش محبوب و تغییر و تبدیل به آنچه که در استعداد اوست.
عشق و محبت عارفانه «با نفى خود آدمى» به وجود مىآید ویگانه مىشود اما محبت و عشق اخلاقى، با تایید و اثبات ذات خویش، تغییر مىدهد. فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت عارفانه به وجود مىآید، به طور عمده، زاهدانه و راهبانه است، اما فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت اخلاقى به وجود مىآید، به طور غالب، شکلى و فورماتیو Formative است در هر صورت، ایمان، نوع محبت و نوع عمل را تبیین مىکند.
اینها، نمونههایى است که تضاد اساسى را در کاراکتر ایمان، توضیح مىدهند. البته، ممکن است، نمونههاى دیگرى از ایمان نیز وجود داشته باشد.
تمایز ایمانها
ایمان طرفداران لوتر (از رهبران مسیحیت پروتستان) در بخشش و غفران شخصى، نارساتر نسبتبه فعالیت اجتماعى، از ایمان کالوینیستها است در رابطه با احترام خداوند.
ایمان اومانیستى (انسانگرایان) در عقلانیت انسانى، براى دموکراسى و آموزش و پرورش همگانى، بسیار مساعد ومطلوبتر از ایمان سنتى کاتولیکى است، در رابطه با گناه ذاتى و شیطان زدگى واقعیت و زندگى.
ایمان پروتستانى، در بىواسطگى رویارویى انسان با خداوند، استقلال شخصیت را مىپروراند تا ایمان کاتولیکى و تشکیلات کلیسایى آن را پدر روحانى و پاپ را واسطه انسان و خدا مىداند. (2)
بالاخره، ایمان به عنوان، فضاى حضور خداوند، عشق و محبت را ملزوم دارد و در نتیجه عمل را تبیین مىکند. ایمان، نیروى مطلق در وراى محبت و عمل است.
پىنوشتها:
1. در اندیشه اسلامى از حضرت امام باقر علیه السلام ، چنین آمده است: سئل عن الدین ما هو؟ قال: «هلالدین الا الحب» از امام پرسیدند: دین چیست؟ فرمود: آیا دین جز «محبت» چیز دیگرى است; تحف العقول.
2. بدیهى است که ایمان اسلامى، در رویارویى مستقیم انسان و خدا و تضمین عقلانیت انسان و تحکیم آن، استقلال شخصیت، تحکیم اخلاق و گسترش آموزش همگانى و دموکراسى اجتماعى را بهدنبال دارد که توسعه و رفاه زندگى، و دموکراسى اجتماعى سیاسى، ملزوم چنین ایمان توحیدى است.مترجم.