آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

ایمان و ثبات شخصیت
مساله مهم و بسیار سازنده، رابطه‏ى ایمان با ابعاد زندگى انسان و «شخصیت‏» او است. اگر، ایمان را فضاى «گرایش به مطلق و غایت‏» بدانیم، دیگر امیال و گرایشهاى انسان، تحت کنترل و احاطه آن، قرار مى‏گیرند. میل «گرایش به مطلق‏» به دیگر امیال و گرایشها، عمق، جهت و وحدت مى‏بخشد و مجموعا به «شخصیت‏» او تعین مى‏دهد.
یک زندگى شخصى که این خصوصیات و کیفیتها را دارد، یک مجموعه‏ى منسجم مى‏باشد، این انسجام و ثبات شخصیت تنها در پرتو «ایمان‏» پدید مى‏آید.
باید، صریحا به این نکته اشاره شود که چنین ادعایى، بسیار مبهم و گیج کننده خواهد بود. اگر مفهوم ایمان، شفاف و روشن نباشد و یک مفهوم انحرافى و تحریف شده از آن، در نظر داشته باشیم; به عبارت دیگر: چیزى را ادعا کنیم که چندان شاهد گویایى بر اثبات آن، در دست نداریم; آرى، این ادعا، ادعایى روشن و قابل اثبات است. «گرایش به مطلق‏» به همه‏ى جوانب واقعیت و به همه‏ى ابعاد شخصیت انسان، ارتباط دارد و به تمامى وجود انسان نفوذ داشته و ثبات مى‏بخشد.
میل به مطلق و «غایت گرایى‏» یک موضوع در کنار دیگر موضوعات است، ولى اساس و پایه دیگر امیال و گرایشهاست. چون «میل به مطلق‏» پایه‏ى همه چیز است، در نتیجه نقطه ارتکاز و ثبات دهنده‏ى شخصیت انسانى است. وجود و هستى آن، یک هستى بى‏معنى و پوچ است.
دستیابى به چنین فضا و قلمروى قابل دسترسى است اما نه در حد کامل و تمام. به علت این که اگر انسان از داشتن یک نقطه‏ى ارتکاز، خالى باشد، موجود بودن و هستى خود را از دست مى‏دهد. به این علت، اصلا قابل تصور و پذیرش نیست که انسانى باشد بدون «میل به مطلق‏» یا بدون «ایمان‏» .
نقطه‏ى ارتکاز در هستى انسان
این نقطه‏ى مرکزى [نقطه‏ى ارتکاز] همه‏ى عناصر شخصیت انسان را وحدت و انسجام مى‏بخشد و همه‏ى عناصر جسمى، روحى، خود آگاه، یا ناخود آگاه او یک نوع وحدت و انسجام به وجود مى‏آورد.
در عملکرد ایمان، اعصاب جسم آدمى، تلاش و کوشش جان انسان و اعمال و فعالیت روح آدمى، سهیم هستند. اما جسم، جان و روح، سه بخش مجزا و منفک از وجود آدمى نیستند، بلکه آنها ابعاد هستى آدم‏اند و همواره در همدیگر عجین و ممزوج و ترکیب یافته‏اند.
انسان، وحدتى دارد، اما این وحدت، یک وحدت روحى است نه این که اجزا و عناصر جداگانه داشته باشد. در نتیجه، ایمان، یک ماده و عنصر جدا و منفک از مغز و دماغ آدمى نیست و نه بخشى از روح آدمى است که در مقایسه با مغز و جسم قابل طرح و بررسى باشد، (چنانچه درباره حیوانات چنین است) بلکه دایره‏ى تمرکز جنبش و پویایى همه شخصیت انسانى است که هستى آدمى را به سمت «غایة الغایات‏» جهت مى‏دهد.
ایمان یک عشق است
میل به «مطلق و غایت‏» یک میل شوق و عشق است، یک اشتیاق با محدود و بى‏انتها. طبیعى است که شوق و عشق بدون یک پایه‏ى جسمانى، تبلور و تجلى نمى‏یابد. حتى، یک شوق و عشق و اشتیاق روحى باشد، چنین اشتیاق هم در ترکیب جسم و روح نمودار مى‏شود.
در عملکرد ایمان خالص و اصیل، بدن نیز سهیم مى‏باشد; زیرا ایمان خالص یک عمل جاذبه‏اى و شوقى است. راهى که ایمان فعالیت دارد، چند بعدى است. جسم نیز مى‏تواند در دو جهت: جذبه جسمانى و حیاتى و جذبه روحى فعالیت و عملکرد داشته باشد.
اما در محدوده‏ى حیاتى و مادى، بدن در حیات ایمانى دخالت دارد و همین‏طور در زمینه‏ى تلاش ضمیر ناخودآگاه، بدن و جسم دخیل است. ما مى‏توانیم آن بعد ناخودآگاهى انسانى را «غریزه‏هاى روان انسان‏» بنامیم.
این دو بعد و جهت، گزینش سمبلها و شکلها و نمودهاى ایمان را، مشخص مى‏سازند لذا هر جامعه ایمانى (مذهبى) تلاشهاى ناخودآگاهانه افراد و اعضاى خود را شکل مى‏دهد. به ویژه در نسل‏هاى جدید، نسلى که شخصیت مذهبى و روانى خود را از میراثهاى فرهنگى و مذهبى نسل پیشین دریافت مى‏کند.
اگر ایمان کسى، خود را در سمبلهایى که نشان از کوششهاى ضمیر ناخودآگاه اوست تبیین کند، قطعا این تلاشها و حرکتها، بى‏حساب و نامنظم و هرج و مرجى نیستند. این حرکتها و تلاشها، نیاز ندارند که سرکوب شوند، به جهت این که، آنها تعالى یافته‏اند و با تلاشها و فعالیتهاى آگاهانه‏ى شخص یکى شده‏اند.
همین‏طور، ایمان، زندگى آگاهانه و هوشمندانه انسان را با تمرکز داشتن به یک نقطه‏ى مرکزى، هدایت مى‏کند. علایق انقطاعى و گسستن آگاهى انسان، یکى از معضلات بزرگ و مشکلات مهم زندگى شخصى است. اگر کسى در زندگى انسان، یک نقطه‏ى ارتکاز، حضور نداشته باشد، مشکلات نامحدود زمان و جهان معاصر و حرکتهاى درونى اندیشه و تفکر انسانى، به خوبى مى‏توانند تزلزل و عدم ثبات شخصیت را در انسان پدید آورند. این نقطه‏ى ارتکازى که بتواند استحکام و ثبات شخصیت آدمى را تضمین کند، به جز «یاد خدا» وجود بى‏نهایت و «غایت مطلق‏» در اندیشه انسان نیست [به تعبیر قرآن کریم: «الا بذکرالله تطمئن القلوب‏» ] .
آثار ایمان
قطعا راههاى گونه‏گون و متعددى وجود دارد که ایمان، زندگى ذهنى و فکرى انسان را ثبات و وحدت بخشد و یک نقطه‏ى ارتکاز حاکم و فایق عطا کند. این راه مى‏تواند، راه انضباطى باشد که زندگى روزانه را تنظیم و تنسیق نماید; این راه مى‏تواند، تفکر، تعمق و غور و بررسى «آیات هستى‏» باشد.
این راه، مى‏تواند ارتکاز در زندگى عادى، یا در یک هدف مشخص و معین، یا درباره‏ى موجودات دیگر باشد.
در هر صورت، ایمان در همه‏ى این موارد، یک موضوع مسلم و «پیش فرضى‏» است‏بدون آن، هیچ عملکردى صورت نمى‏گیرد. کارکرد روحى و روانى انسان، خلاقیت و آفرینش هنرى، معلومات علمى، شکل بندى اخلاقى، سازمان و تشکیلات سیاسى آگاهانه، یا ناآگاهانه، از یک میل به «بى‏نهایت‏» حکایت مى‏کند که به حیات انسانى حرارت و گرما مى‏بخشد و عشق مى‏آفریند، آنها را عمیق و ژرفانى، پایدار و خستگى ناپذیر، با اهداف و آرمانها، اتحاد و یکپارچگى مى‏بخشد.
آفات ایمان
ما به طور روشن، نشان دادیم که چگونه ایمان، همه عناصر شخصى آدمى را تعین داده و وحدت مى‏بخشد، چگونه و به چه علت این ثبات و وحدت بخشى، از ویژگى‏هاى نیروى ایمان است. ما تصویر کلى از عملکرد ایمان را ترسیم کردیم و نشان دادیم که آثار ایمان در زندگى چیست و چه اطمینان و اعتماد به نفسى را ایجاد مى‏کند. اما، ما در این تصویر، از نیروهاى تخریبى و آفات ویرانگر که ایمان را از آفرینش ثبات باز مى‏دارد، هرگز بحث نکردیم، حتى در مورد حامیان ایمان به مانند پدران روحانى، عارفان بزرگ، پیامبران، این شخصیتها با این که از رجال بزرگ با تقوا و وارسته مى‏باشند، اما، حتى اینها هم از آفات ویرانگر در حریم ایمان، مصون نیستند. انسان، به طور نسبى و در بخشى از حیات خویش، ثبات دارد، اما حتما عناصرى از انقطاع و آفات ، همواره همه ابعاد وجود او را تهدید مى‏کند.
ممکن است، کسى بگوید: همچنین که نیروى ثبات دهنده‏ى ایمان، عامل التیام‏بخشى و بهینه‏سازى دارد (healing Power) این تعبیر مقدارى به توضیح نیاز دارد که آن را از نظر زبان شناسى و تحریفهاى واقعى در زمینه رابطه ایمان و بهینه‏سازى (شفابخشى) توضیح مى‏دهیم.
از نظر زبان‏شناسى «مادى‏» باید میان نیروى ثبات‏بخش ایمان و آنچه آن را بهینه‏سازى (healing Power) مى‏خوانیم، تمایز و تفاوت قایل شد. بهسازى ایمان، چنانچه عبارت آن را افاده مى‏کند، در واقع، تلاشى است در بهسازى دیگران یا خودى، از طریق تمرکز بخشى ذهنى، در نیروى بهسازى دیگران یا خودى این چنین بهینه‏سازى، هم در طبیعت و هم در انسان وجود دارد، و ممکن است که آن را با فعالیتهاى فکرى و ذهنى تقویت کرد.
البته از موضع تنزل و ناچیز شمارى، کسى مى‏تواند از استعمال نیروى سحر و افسون، نیز سخن بگوید که احیانا سحر و افسون مفید و نیروى بهینه‏سازى سحرى در روابط انسان میان خود و دیگران، دیده مى‏شود، و احیانا ساحران نیز همین بهبود روابط میان انسانها را، ممکن است ایجاد کنند.
اما هیچ‏کس نباید واژه‏ى ایمان را بر این تاثیر ساحرى، به کار ببرد. و آن را با نیروى ثبات دهنده‏ى ایمان در ارتباط با خداوند، مخلوط سازد و اشتباه نماید.
نیروى استحکام بخش و ثبات دهنده‏ى ایمان، در یک وضع واقعى وابسته به عوامل فاعلى و انفعالى (تاثیرگذار و تاثیر پذیر) مى‏باشد.
دوسویه بودن ایمان
عامل فاعلى و تاثیر گذار این است که چه مقدار و به چه درجه، یک شخص پذیراى نیروى ایمان و گرایش به خداوند است و این نیروى ایمان و میل به خداوند، چه مقدار قوى و گرما و حرارت دارد؟ چنین پذیرش و آمادگى [Openness] در اصطلاح مذهبى «فیض‏» ، «برکت‏» [grace] خوانده مى‏شود.
این فیض، چیزى موهبتى است نه اکتسابى و تحصیلى و تولیدى.
اما، عامل انفعالى و تاثیر پذیر، این است که چه مقدار نیروى ایمان به عناصر شرک‏آلود و انحرافى خود تسلط یافته و آنها را نابود کرده و آدمى را به سوى خداوند رهنمون ساخته است.
ایمان شرک آلود، قطعا یک حرکت معین و روشن دارد. ایمان شرک آلود، مى‏تواند حرارت افراطى و تعصب شدید و نیروى ثبات دهنده‏ى ابتدایى و سطحى را ایجاد کند.
آن هم مى‏تواند بهسازى ایجاد کند، شخصیت را وحدت بخشد که شامل روح و جسم نیز باشد اما انحرافى!
خدایان شرک Poly Theism نیروى التیام‏بخش از خود نشان داده‏اند البته نه از طریق سحرآمیز و اما خصوصیتى مربوط به خود.
موفقیت و شهرت طلبى Success و در نتیجه ناسیونالیسم و معروفیت و شهرت‏طلبى راز خود، نیروى التیام دهنده‏ى نشان داده نه فقط از راه جذبه سحر آمیز یک رهبر سیاسى ملى، یا یک شعار یا یک وعده ، بلکه از طریق به اتمام رساندن حرکتهاى ناتمام براى یک زندگى با معنى و هدفدار.
اما پایه استحکام بخشى این نوع ایمان‏هاى شرک‏آلود، بسیار باریک و ضعیف است، دیر یا زود، ایمان شرک‏آلود، شکست‏خواهد خورد و آفت چنین ایمانهایى به شدت از وضع پیشین، خطرناکتر است.
یک عنصر محدود که به سوى خداوند، ترفیع یافته و ارتقا پیدا کرده است، مورد هجوم و حمله عناصر محدود دیگرند. به عبارت دیگر: در وجود انسانى بارقه‏اى از نور ایمان و خداوند وجود دارد که او را به سوى تعالى و تکامل سوق مى‏دهد، همواره این نور باریک مورد هجوم عناصر شرک‏آلود دیگرى به مانند ملت پرستى، شهرت طلبى، و دیگر خدایان عصر سکولاریسم قرار مى‏گیرند. در این صورت، ذهن تفکیک شده، وحدت خود را از دست داده است، حتى اگر، هر یک از این عناصر، جایگزین یک ارزش والایى نیز باشند.
هنوز انجام وظیفه‏ى محرکهاى ناخود آگاه، به اتمام نرسیده است، آنها، هنوز، مورد فشار و سرکوب شده و به طور نامنظم و هرج و مرجى منفجر هستند. نقطه ارتکاز ذهن، ضعیف شده و ناپدید مى‏شود; زیرا عنصر تفکر کاراکتر متقاعد کننده خود را از دست داده است و خدایان شرک آلود عصر سکولاریسم، شفافیت و نورانیت ذهن را تیره و کدر ساخته است. خلاقیت روحى، یک کاراکتر خالى، کم عمق و سطحى را نشان مى‏دهد; زیرا یک مفهوم و محتوى بى‏پایانى وجود ندارد که به آن عمق به‏بخشد. گرما و حرارت ایمان به یک قلمرو دردآلود، شک و تردید ، و نومیدى و احیانا به فرار و پناه بردن به اختلال اعصاب و روان، تبدیل شده است.
ایمان شرک‏آلود، نیروى گسستگى بیشترى از بى‏قیدى و بى‏تفاوتى دارد. دقیقا به این علت است که ایمان شرک‏آلود، ایمانى است که محصولش، یک انسجام ناپایدار و زودگذر است. این خطر بسیار شدید گمراهى و ضلالت و ایمان شرک است و به همین جهت و حقیقت است که در قاموس رسالت و پیامبرى، چرا و به چه دلیل روح پیامبر و نبوت روح مافوقى است که بر ضد ایمان شرک‏آلود، وبت‏پرستى و تحریف مى‏جنگد.
هنر دارویى
نیروى شفابخش و التیام دهنده‏ى ایمان، پرسشى را مطرح مى‏کند که رابطه‏ى این ویژگى ایمان، با دیگر نمودها و چهره‏هاى التیام‏بخش و شفا دهنده چیست؟ ما، پیشاپیش، در مورد عنصر نفوذ سحر از ذهنى نسبت‏به ذهن دیگر، اشارتى داشتیم، بى آن که به هنر دارویى ، پیش‏فرض علمى آن، و روشهاى علمى‏اش، ارجاع داده باشیم.
در اینجا، چهره‏هاى دو سویه و دو پهلویى از عناصر التیام‏بخش وجود دارد که هیچ‏یک از آنها، ارزش واقعى و انحصارى را ندارند. جز این که، از نظر مفهومى، ممکن است ما، هر یک از آنها را به قلمرو خاصى محدود نماییم.
شاید، کسى بگوید که نیروى التیام بخش و شفا دهنده‏ى ایمان، مربوط به همه شخصیت آدمى است، مستقل از هر آفت جسمى یا ذهنى و عامل مؤثر (مثبت‏یا منفى) در هر لحظه از حیات انسان، او سابق، همراه و لاحق همه فعالیتهاى التیام‏بخش و شفا دهندگى است.
اما، آن، به تنهایى، در توسعه‏ى شخصیت، کافى نیست. در مورد انسان فانى و از خود بیگانه، همه‏ى وجود نیست، بلکه به عناصر مختلف وبخشهاى گوناگون تجزیه و تقطیع شده است. هر یک از این عناصر، مى‏تواند به طور مستقل، عنصر دیگرى را شکست داده و منقطع سازد.
بخشى از بدن مى‏تواند، مریض شود، بى‏آن که پس ماندگى و آفت ذهنى درست کند و مغز و ذهن مى‏تواند بیمار شود، بى آن که شکست قابل مشاهده‏اى در بدن محسوس گردد.
در برخى اشکال امراض ذهنى، به ویژه اختلال اعصاب و در همه اشکال آفات و امراض جسمى، زندگى روحى، به طور کامل، مى‏تواند سالم بماند حتى نیرومند باشد. از این جهت، در این موارد، باید هنر دارویى به کار رود. هر آنجا که چنین عناصر منفک شده‏اى از شخصیت‏به علل بیرونى یا درونى، گسسته شده باشد، این روش (استعمال دارو) در هر دو زمینه‏ى جسمى و روحى، صادق است و هیچ‏گونه اختلافى میان آنها (جسم و روح) و نیروى التیام‏بخش ایمان «قلمرو گرایش به خداوند» وجود ندارد.
و همین‏طور بسیار روشن است که فعالیتهاى دارویى، حتى التیام‏بخش ذهنى، هرگز نمى‏تواند، ثبات شخصیتى را به طور کامل ایجاد نمایند. تنها، ایمان است که این کارکرد را انجام مى‏دهد. تنش میان این دو نوع سلامتى (دارویى و ایمانى) ناپدید و مخفى مى‏شود. اگر هر دو طرف (دارو و ایمان) محدودیت عمل خود را بشناسد و قلمرو حدود خود را تشخیص دهد، آن وقت این دو نوع سلامتى به نوع سوم سلامتى، که از راه تفکر و اندیشه سحرى، روى دیگر سلامتى‏ها، تاثیر بگذارد، متوحش نخواهد بود.
شخصیتهاى با ثبات
قطعا نمونه‏ها و اشکال مختلفى از شخصیتهاى با ثبات وجود دارد، هم‏چنان که اشکال مختلفى از ایمان، دیده مى‏شوند وحتما نوعى از ثبات و استحکام هست که بسیارى از ویژگیها و کاراکترهاى مختلف را، ثبات شخصى را، انسجام و وحدت مى‏بخشند.
قطعا این نوع شخصیت ایمانى بود که به وسیله مسیحیت نخستین (و همین‏طور دیگر ادیان توحیدى) مردان وارسته و انسانهاى پاک به وسیله عیساى مسیح [و دیگر پیامبران] به وجود آمده و در دوره قرون وسطى و تاریخ کلیسا در اثر اختلاط عناصر شرک‏آلود، دوباره و دوباره از دست رفته است.
این چنین شخصیت وارسته مسیحیت نخستین، تنها از نقطه نظر ایمان قابل توصیف نیستند، بلکه پرسشهاى دیگرى مطرح بودند: پرسش از رابطه‏ى «ایمان و عشق‏» و «ایمان و عمل‏» .
ایمان، عشق، عمل
از زمانى‏که پولس مقدس به جهت دکترین خود، که ایمان، در بخشش و غفران خداوند است نه اعمال انسانى که آدمى را مورد پذیرش خداوند، قرار دهد این سؤال مطرح است که رابطه‏ى ایمان، عشق و عمل چیست؟
پرسشها و پاسخهایى در این زمینه مطرح گردیده است. بستگى دارد که «ایمان‏» چگونه معنى و تفسیر شود.
اگر «ایمان‏» اعتقاد به یک چیز بدون شاهد، و یا ایمان یعنى قلمرو حضور خداوند و تعلق و وابستگى انسان به بى‏نهایت مطلق، معنا شود، پرسش و پاسخ با همدیگر متفاوت خواهند شد.
اگر ایمان به مفهوم اول، تفسیر شود، طبیعى است که هیچ رابطه‏ى مستقیمى میان عشق و عمل و ایمان وجود ندارد، اما در مورد تفسیر دوم، عشق و عمل از مدلولات و ملزومات ایمان هستند و قابل تفکیک از آن نیستند. على‏رغم همه کج فهمیها و تحریفها، در توضیح ایمان، معنى دوم آن، تعلق و وابستگى انسان به مطلق، یک مفهوم کلاسیک از ایمان بوده و پیشاپیش مفروض مى‏باشد و تبیین شده است.
کسى تنها به چیزى گرایش دارد که ضرورتا به آن تعلق دارد و از نظر وجودى از آن مبدا جدا شده است. در اینجا، تنها ایمان وجود ندارد بلکه ما، کاملا در دید و منظر خداوند قرار مى‏گیریم.
اما رسیدن به چنین موضعى قابل تامل است. این مورد، اتحاد و دوباره «یکى ساختن‏» دو چیز جدا شده را مفروض و مسلم مى‏دارد، عاملى که این اتحاد را میسر مى‏سازد، همان عشق و محبت است. ربط و وابستگى ایمان به عشق قابل توجیه و شناخت است. متحد شدن با آنچه به او وابسته است و از آن بیگانه شده است.
در دستور بزرگ تورات (ده فرمان) که مورد تایید و تصدیق مسیح علیه السلام هم قرار گرفته است، موضوع «گرایش به مطلق‏» و موضوع «عشق مطلق‏» است. تنها عشق خداوند است که همه چیز را معنى‏دار مى‏کند و خودى و همسایه را مربوط مى‏سازد [ اشاره به دستور خداوند است که در ده فرمان تورات فرمود: بر همسایه خود شهادت دروغ مده] . (سفر خروج باب بیستم، فقره 17 16) .
بدین جهت «ترس از خداوند» یا «محبت‏به مسیح‏» (در ایمان انسان مسیحى) است که در همه ادبیات کتاب مقدس) حدچ‏خآ (رفتار آدمى را نسبت‏به دیگر انسانها، تعیین مى‏کند.
در آیین هندویى یا بودایى، ایمان به «بى‏نهایت مطلق‏» وجود دارد، آن که همه چیز، هستى‏اش را از او گرفته و تلاش دارد که از طریق «کارما» تناسخ دوباره به سرچشمه اصلى برسد، تنها این اعتقاد است که مشارکت فردى را با فرد دیگر تعیین نماید.
معرفت ذات مطلق، اگر در کسى وجود داشته باشد، معرفت همه موجودات را ممکن و یا حتى، ضرورى مى‏کند. البته این «عشق و محبت‏» به مفهوم توراتى آن نیست که شخص محورى باشد، بلکه این بدان معنى است که عشق و محبت، میل و گرایشى است که انسان را با آنچه به آن بستگى دارد، متحد سازد ویکى نماید.
در هر دو شکل ایمان (هندویى مسیحى) عشق و محبت و عمل، چیزى جداى و منفک از ایمان نیستند، بلکه عناصر اصلى نفس «گرایش به مطلق‏» هستند.
بى‏روح بودن ادیان و مذاهب
تفکیک و جداسازى ایمان و عشق، همواره نتیجه منطقى زوال و نابودى دین است. هنگامى که یهودیت‏به صورت یک سیستم قوانین عبادتى خشک در آمد، وقتى که ایمان هندى به صورت مراسم سحرآمیزى توسعه یافت، زمانى که مسیحیت‏به گودال انحرافات و تحریفات، افتاد و دکترین قانون‏پرستى خشک و بدعت‏آمیز، بر روند آن، اضافه گردید، و این ادیان رستگارى، روح خود را از دست دادند، پرسش رابطه‏ى ایمان و عشق و محبت، نقطه‏ى لغزش و سبب سقوط پیروان این ادیان گردید و سرانجام در بسیارى از آنها، جریان عقیده «اخلاق منهاى مذهب‏» رواج یافت. و مردم، به جهت فرار از حیطه‏ى مذهب تحریف شده، (که روح خود را از دست داده بود) از پذیرش مذهب توامان امتناع کردند.
اما، پرسش، همچنان، وجود دارد، آیا چیزى وجود دارد که «عشق بدون ایمان‏» باشد.
تاریخ، نشان مى‏دهد که عشق بدون پذیرش دکترینها (اصول عقاید) وجود داشته است. تاریخ نشان مى‏دهد که بسیارى از جرایم وحشتناک بر ضد عشق و محبت زیر دفاع فاناتیکى از اصول عقاید واقع شده است.
آنجا که ایمان به صورت عقاید تعصب آلود، دفاع شده است هرگز تولید عشق و محبت نکرده است.
اما آنجا که «حضور خداوند (ذات محبت و مهربانى) مطرح گردیده، محبت نتیجه و لازمه‏ى چنین ایمانى بوده است. ایمان جان انسانها را با خداوند متحد مى‏سازد و انسان دوباره از خود بیگانگى را فراموش مى‏نماید.
به هر حال، سؤال ، هنوز به قوت خود، باقى است: آیا محبت‏بدون ایمان، ممکن است‏» . (1)
آیا انسان مى‏تواند، بدون داشتن «گرایش به مطلق‏» محبت و عشق داشته باشد؟ ! این، شکل راستین سؤال است. البته، پاسخ، این است که ما، هرگز انسانى را بدون «گرایش به مطلق‏» سراغ نداریم، در نتیجه، او بدون «ایمان‏» نیست لذا، عشق و محبت (اگر پنهانى هم باشد) در هر انسانى وجود دارد. هر انسانى اشتیاق دارد. در میل «گرایش به خداوند» خود، با او یگانه شود و از خود بیگانگى رها گردد.
محبت اساس هر چیز است
ما، در فصلهاى پیشین، تحریفهاى معنى ایمان را بحث کردیم، باز هم ضرورت دارد که کج اندیشیها و بدفهمى‏هایى که از معنى عشق، به عمل آمده است، امتناع ورزیم، یکى از این دو (ایمان و عشق) را بایستى یادآوریم که عشق و محبت را به یک احساس و هیجان، تقلیل دهیم به مانند ایمان. احساس و هیجان با تجربه عشق ارتباط دارد، اما هرگز، عشق هیجان نیست، عشق اساس و پایه‏ى هر چیز است آن را از ذات خویش جدا مى‏کند وبا موجود دیگرى یگانه مى‏سازد و از موضع خود و جاذبه‏ى خود، سرانجام آن را با اصل سرچشمه پیوست مى‏دهد.
تمایز عشق یونانى با عشق و شگفتى توحیدى
اشکال و انواع گوناگونى از «عشق و محبت‏» وجود دارد و داراى تفاوتهایى هستند. شکل یونانى عشق (تمایلات جنسى) ( EROS) با نوع توحیدى آن که شیفتگى و فداکارى و نوع دوستى agape قابل تطبیق و مقایسه است.
عشق و محبت‏یونانى به عنوان میل انجام وظیفه به وسیله شخص و وجود دیگرى است در حالى‏که، عشق توحیدى، به معنى اراده واگذارى و تسلیم خود و فداکارى براى موجود دیگرى است. این دو معنى عشق، تفاوت کاملى با همدیگر دارند. البته این مفهوم دوم، به عنوان آلترناتیو، چندان وجود خارجى ندارد. این که مى‏گوییم: انواع محبت، در واقع، همان «کیفیتهاى محبت‏» هستند این انواع با همدیگر عجین شده و در مفاهیم تحریف شده، با همدیگر اختلاف و تفاوت پیدا کرده‏اند.
هیچ عشق و محبتى وجود ندارد که یگانگى و وحدت عشق (به مفهوم اول) (EROS) و شیفتگى و فداکارى (به معنى دوم) Agape را همراه نداشته باشد. فداکارى بدون شیفتگى، در واقع تسلیم و پذیرش یک قانون اخلاقى است اما بدون حرارت و گرمى، بدون اشتیاق و شوق و بدون وحدت و یگانگى.
عشق بدون فداکارى و شیفتگى، یک میل نامنظم و هرج و مرجى است، انکار ارزش شخصیت انسان دیگر و موجود مستقل است و این که انسان کسى را دوست‏بدارد ویا محبوب دیگران باشد.
محبت‏به عنوان یگانگى و عشق و فداکارى، یک معنى و مفهوم کامل و مصداق تام «ایمان‏» است . محبت‏بیشتر، ایمان بیشترى را ملزوم دارد و این نوع، ایمان، هرگونه زمینه‏هاى شرک آلود شیطانى را نابود مى‏کند ایمانهاى شرک‏آلود، آفت‏بیمارى زاى ایمان خالص و فداکارى است. یک آدم متعصب فاناتیک، کسى را که فاناتیکى او را توضیح مى‏دهد هرگز دوست ندارد. در نتیجه ایمان شرک آلود، ضرورتا فاناتیکى است. باید شکها و تردیدهایى را که مانع ارتقا و ترفیع انسان و یا چیزى را به خداوند باشد، نابود کرد.
تلازم عشق و عمل
تبیین فورى و سریع محبت، عمل است. متکلمان بارها بحث کرده‏اند که چگونه، ایمان مى‏تواند عمل را نتیجه دهد؟ پاسخ این است که چون ایمان، محبت را ملزوم دارد و لازمه‏ى تبیین محبت، عمل است.
[و به تعبیر قرآن کریم: «قل ان‏کنتم تحبون الله فآتبعونى یحببکم الله ویغفر لکم ذنوبکم...» ; آل عمران، آیه 31] .
حلقه واسطه ایمان و عمل، عشق است.
اشتباه اصلاحگران مسیحى
هنگامى که اصلاحگران مسیحى (Reformers) آنهایى که نجات و رستگارى را در «ایمان‏» مى‏دانستند و اصول عقاید و دکترین کاتولیک رومى را، انتقاد مى‏کردند و اظهار مى‏داشتند که عمل براى رستگارى کافى است و انکار مى‏کردند که عمل انسان، مى‏تواند او را با خداوند یگانه سازد، درست مى‏اندیشیدند. آرى تنها خداوند است که مى‏تواند آن که را از خود بیگانه است ، با خودش یگانگى بخشد.
اما اصلاحگران، تشخیص ندادند و همین‏طور کاتولیکها، هنوز به ابهام و تاریکى این نکته را مى‏فهمند که عشق و محبت‏بخشى و جزیى از ایمان است. اگر «ایمان‏» را حوزه و قلمرو «حضور خداوند» تفسیر نمایند; ایمان، محبت، عشق را ملزوم دارد و محبت و عشق، در عمل و کار نیک زنده است و حیات دارد، در نتیجه، ایمان، واقعا همان عمل است.
هر آنجا که تعلق و وابستگى به مطلق، وجود دارد، میل شدیدى براى واقعیت‏بخشى به مفهوم تعلق به او، موجود است.
تعلق و وابستگى، در مفهوم دقیق خود، شامل میل براى عمل است، البته نوع کار، بستگى به نوع ایمان دارد.
انواع ایمانها
ایمان در نوع هستى شناسانه‏ى آن (فلسفى) به این نقطه مى‏انجامد که هستى، از هستى، سرچشمه گرفته است. نوع اخلاقى ایمان، به این نقطه منتهى مى‏شود که آدمى از واقعیت‏خود بیگانگى، تغییر یابد و به یگانگى نایل آید. در هر دو نوع ایمان، محبت و عشق، کارساز و عامل مؤثر است. در مورد فرض اول، کیفیت عشقهایى از نوع EROS به یگانگى با محبوب ختم مى‏شود که وراى عاشق و معشوق است. اما در مورد فرض دوم، Agape نوع شیفتگى و فداکارى، به پذیرش محبوب و تغییر و تبدیل به آنچه که در استعداد اوست.
عشق و محبت عارفانه «با نفى خود آدمى‏» به وجود مى‏آید ویگانه مى‏شود اما محبت و عشق اخلاقى، با تایید و اثبات ذات خویش، تغییر مى‏دهد. فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت عارفانه به وجود مى‏آید، به طور عمده، زاهدانه و راهبانه است، اما فضاى فعالیتهایى که به دنبال محبت اخلاقى به وجود مى‏آید، به طور غالب، شکلى و فورماتیو Formative است در هر صورت، ایمان، نوع محبت و نوع عمل را تبیین مى‏کند.
اینها، نمونه‏هایى است که تضاد اساسى را در کاراکتر ایمان، توضیح مى‏دهند. البته، ممکن است، نمونه‏هاى دیگرى از ایمان نیز وجود داشته باشد.
تمایز ایمانها
ایمان طرفداران لوتر (از رهبران مسیحیت پروتستان) در بخشش و غفران شخصى، نارساتر نسبت‏به فعالیت اجتماعى، از ایمان کالوینیستها است در رابطه با احترام خداوند.
ایمان اومانیستى (انسانگرایان) در عقلانیت انسانى، براى دموکراسى و آموزش و پرورش همگانى، بسیار مساعد ومطلوبتر از ایمان سنتى کاتولیکى است، در رابطه با گناه ذاتى و شیطان زدگى واقعیت و زندگى.
ایمان پروتستانى، در بى‏واسطگى رویارویى انسان با خداوند، استقلال شخصیت را مى‏پروراند تا ایمان کاتولیکى و تشکیلات کلیسایى آن را پدر روحانى و پاپ را واسطه انسان و خدا مى‏داند. (2)
بالاخره، ایمان به عنوان، فضاى حضور خداوند، عشق و محبت را ملزوم دارد و در نتیجه عمل را تبیین مى‏کند. ایمان، نیروى مطلق در وراى محبت و عمل است.
پى‏نوشت‏ها:
1. در اندیشه اسلامى از حضرت امام باقر علیه السلام ، چنین آمده است: سئل عن الدین ما هو؟ قال: «هل‏الدین الا الحب‏» از امام پرسیدند: دین چیست؟ فرمود: آیا دین جز «محبت‏» چیز دیگرى است; تحف العقول.
2. بدیهى است که ایمان اسلامى، در رویارویى مستقیم انسان و خدا و تضمین عقلانیت انسان و تحکیم آن، استقلال شخصیت، تحکیم اخلاق و گسترش آموزش همگانى و دموکراسى اجتماعى را به‏دنبال دارد که توسعه و رفاه زندگى، و دموکراسى اجتماعى سیاسى، ملزوم چنین ایمان توحیدى است.مترجم.

تبلیغات