کلیاتى دربارهى فلسفهى دین [2] (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فلسفهى دین با همهى علومى که به نحوى با دین نسبت و ربط دارند در ارتباط است و در عین این که از جنبهى تعلق داشتن به دین با آنها همانندى دارد، از جنبههاى دیگر از آنها متمایز است.
1. فلسفهى دین و علم کلام
تمایز آن با علم کلام و الهیات بدین جهت است که در فلسفهى دین هیچ امر دینى مسلم انگاشته نمىشود، و فیلسوف دین در اثناى کار خود این آزادى را براى خود حفظ مىکند که هر چیزى را به پرسش فرا خواند، فلسفهى دین همان خصلتبىتعهدى راکه از ویژگىهاى روش فلسفى است، شیوه و آیین خود قرار مىدهد. نینیان اسمارت، فیلسوف دینى انگلیسى معاصر در این باره مىگوید: «اگر واژهى الهیات را در معناى دقیقش به کار ببریم، اساسا به معناى مجموعهى نظاممندى از اعتقادات و تعهدات است، و فلسفهى دین با این مقوله تفاوت دارد، چرا که بنابر ماهیتش نسبتبه هیچ دیدگاهى پیش از دیدگاه دیگر متعهد وملتزم نیست» . وى سپس یادآور شده است که او به لحاظ حرفهاى نسبتبه مفاهیم دینى، زبان دین و نحوهى استعمال آنها موضع بىطرف دارد و تاکید کرده است که «ایمان داشتن یا نداشتن به یک مطلب شرط یا مانع چنین شیوهى تحقیقى نخواهد بود، آنچه مهم است این است که آیا فهم یک عمل یا یک نماد، یا یک نهاد، یا یک گزارهى دینى ممکن استیا نه؟ مسالهى مهم در این جا این است که فرد، همیشه آمادهى فهمیدن باشد» . (1)
به بیان دیگر، معمولا انسان خواه دیندار یا بىدین، فیلسوف یا متکلم و یا هر دانشمند دیگر به چیزى تعلق خاطر دارد، و ممکن است این تعلق خاطر مانع تحقیق بىطرفانهى او دربارهى موضوع مورد علاقه او شود، و ممکن است مانع نباشد، و در این جهت فرقى نمىکند که آنچه مورد تعلق خاطر او است، عقیدهى حکم دینى باشد یا قاعده و قانون علمى و فلسفى، پس به یک اعتبار نمىتوان هیچ پژوهشگر و محققى را چه متکلم و چه فیلسوف بدون التزام و تعهد یافت، ولى نسبتبه عقاید و احکام دینى، برخى مؤمن و متعهدند و برخى غیر مؤمن، و این ایمان و تعهد دینى و عدم آن، در مقام بحث و کاوش فلسفى دربارهى دین ممکن استبه دو صورت پیش داورى وحقیقت جویى خودنمایى کند.
2. فلسفهى دین و علوم انسانى مربوط به دینشناسى
وجه تمایز فلسفهى دین با علومى چون جامعه شناسى دین و روان شناسى دین در این است که این علوم معمولا به توصیف و تبیین واقعیتهاى اجتماعى و روانى دین مىپردازند و به پیامدها و تحلیل عقلانى منابع و آثار آنها نظرى ندارند، ولى فلسفهى دین توصیف و تحلیل جامعه شناختى و روانشناختى پدیدههاى دینى را موضوع بحث و تحقیق عقلانى خود قرار مىدهد و به تحلیل و نقادى آنها مىپردازد. ویلیام آلستون در این باره گفته است: «فلسفهى دین از علوم دینى از این جهت متمایز است که به پرسشهایى راجع به ارزش و توجیه [مدعیات دینى] مىپردازد و مىکوشد به قسمى داورى در خصوص مدعیات دینى دستیابد، از باب نمونه، روانشناسى چون سخت در تکاپوى پرسشهاى روانشناختى است، باورها، رهیافتها و تجربههاى دینى را همچون بسیارى دیگر از امور واقع مورد بررسى قرار مىدهد و کوشش مىکند بى آن که دربارهى صدق عینى، عقلانیتیا اهمیت آنها حکمى صادر کند، آنها را توصیف و تبیین کند» . (2)
فلسفهى دین و دیگر شاخههاى اصلى فلسفه
فلسفهى دین با دیگر شاخههاى اصلى فلسفه داراى نزدیکترین نوع ارتباط است، چنان که با «فلسفهى اخلاق» (3) از دو جهت، یکى از جهت مفاهیم اخلاقى دینى چون گناه، توبه، عفو و آمرزش، اطاعت و معناى زندگى، و دیگرى ازجهت تلاش در زمینهى انجام وظایف اخلاقى به حکم و مشیت الهى مرتبط مىشود.
فلسفهى دین با «فلسفهى نفس» (4) از طریق مسایلى که دربارهى ماهیت افراد، و مسایلى که دربارهى خلود و رستاخیز مطرح است، و مسایل مربوط به شناخت هویت فردى، جسم، ذهن و روح ارتباط مىیابد.
فلسفهى دین با «نظریهى شناخت» (5) از طریق تبیینها و تفسیرهاى مختلفى که دربارهى ماهیت معرفت وجود دارد، مرتبط مىگردد، بعضى از این تبیینها شناختخدا را ممکن مىداند، در حالى که برخى دیگر (که علم را به اشیاى متناهى تجربى محدود مىکنند) شناختخدا را غیر ممکن مىشمارد.
فلسفهى دین با «فلسفهى زبان» (6) در بحث مربوط به معنادارى گزارههاى دینى و مفاهیمى که دربارهى خدا و آموزههاى دینى و حقایق وحیانى به کار مىرود، ربط پیدا مىکند.
در بارهى ارتباط فلسفهى دین با فلسفهى اولى (مابعد الطبیعه) دو دیدگاه متعارض وجود دارد، برخى به نزدیکترین، قوىترین و بدیهىترین ارتباط میان آن دو معتقدند، و برخى دیگر ربط میان آنها را به کلى انکار مىکنند. (7)
نینیان اسمارت بر رابطهى فلسفهى دین با فلسفهى علوم اجتماعى تاکید ورزیده مىگوید: «فلسفهى دین با فلسفهى علوم اجتماعى تقریبا هم گوهر است، زیرا دین و پدیدههاى مشابه آن جزیى از موضوع پژوهش جامعه شناس هستند، بعضى از پژوهشهایى که به ویژه در عرصهى پدیدار شناسى دین در خصوص روش، انجام شدهاند، تا حد زیادى بر موضوعات جامعهشناسى قابل اطلاقند...باید علوم اجتماعى را جدى بگیریم، این علوم، نهایتا نباید با علم فیزیک، ناسازگار باشند، اما فکر مىکنم کسى که مىخواهد میان این علوم تعادلى نسبى برقرار کند، باید تفسیر واقعبینانهاى از انسان داشته باشد و به نظر من فلسفهى دین مىتواند در این امر سهمى داشته باشد، دقیقا به این دلیل که فلسفهى دین به پژوهش دربارهى معانى گزارههایى مىپردازد که به آسانى در آن چارچوب کلى و عام نمىگنجد» . (8)
وظایف فلسفهى دین
در این باره که وظایف و رسالتهاى فلسفهى دین چیست دیدگاهها یا رویکردهاى متفاوتى یافت مىشود، در گذشته وظیفهى فلسفهى دین تجزیه و تحلیل مفهوم خدا، بحث در ماهیت الوهى و صفات او، و برهانهاى مطروحه براى اثبات وجود خداوند به شمار مىرفت. صفاتى چون: وحدت، بساطت، علم مطلق (علام الغیوب بودن)، کمال، سرمدیت و لا یتغیر بودن، نیازمند تجزیه و تحلیلاند تا معانى آنها روشن و سازدارى آنها سنجیده و معلوم شود که فحواى آنها در وقتى که به خارج از این زمینه اطلاق مىشود، و مثلا مفاهیم: علم، قدرت و خیر وقتى که به اشخاص انسانى نسبت داده مىشود، از چه قرار است. بسیارى از مسایل و مباحث و احتجاجات این بخش از فلسفهى دین، از فلسفه و الهیات قرون وسطى اخذ شده است. طبق این رویکرد، فلسفهى دین، بیشتر جنبهى مدافعهگرى از دین را دارد، و نقش الهیات عقلى را ایفا مىکند.
در قرن هیجدهم برداشت دیگرى از فلسفهى دین صورت گرفت که از این عقیده نشات مىگرفت که آموزهها و عقاید دینى نباید تابع معیارهاى عقلانیت و توجیه که در سایر حوزهها از جمله: علم، متافیزیک یا اخلاق گرفته شده است، باشد. اعمال و عقاید دینى به هیچ توجیهى خارج از حیات نیاز ندارد، وظیفهى فیلسوف دین فهم آنهاست، نه این که آنهارا دستخوش معیارهاى مختلف قرار دهد. بحث دربارهى منشا دین و رابطهاش با سایر جنبههاى فرهنگ، در قرن هیجدهم بارور شد. و هیوم (1711-1776) در این زمینه دستبه تحقیق زد و میان دو نوع پژوهش در باب دین فرق گذاشت; نخست دربارهى بنیاد دین در عقل، و دوم، دربارهى ریشهى آن در سرشت انسان.
همانگونه که مىدانیم کانت (1724-1804) وظیفهى فیلسوف را تامل انتقادى در باب انواع احکامى مىداند که در هر یک از حوزههاى علم، اخلاق، هنر یا دین صادر مىشود، بر این اساس از نظر کانت فیلسوف دین نمىتواند له یا علیه عقاید دینى بحث و احتجاج کند، بلکه باید هم خود را به تعیین و تشریح ساختار مفاهیم، عقاید و اعمال دینى و عرضهى گزارشى از منشا آنها در عقل عملى، مصروف و معطوف دارد. به اعتقاد وى آموزههاى دینى را نباید به خاطر صدق و کذبشان ارزیابى کرد، اینها جلوههایى ازبعضى جنبههاى تجربهى اخلاقىاند. و در نتیجه عقاید دینى هیچگاه با عقاید علمى تعارض ندارد، چرا که هر یک از آنها نقش و کارکردهاى بسیار متفاوت دارد، عقاید دینى هرگز علم به بار نمىآورند، بلکه نتیجهى ضرورى حیات اخلاقىاند.
توسط فرید ریش شلایر ماخر (1768 1836) فلسفهى دین وظیفهى جدیدى یافت، و آن عبارت بود از توصیف تجربه، زبان و عملکرد دینى براى روشن سازى آنها و تعیین موقع و مقام آنها در مقایسه با سایر پدیدارهاى فرهنگى. وى انتقاد کانت از مابعد الطبیعه (متافیزیک) را پذیرفت و قبول کرد که نباید به آموزههاى دینى از چشم آموزههاى علمى یا متافیزیکى نگریست. ولى خاستگاه اخلاقى دین را که کانت پیشنهاد کرده بود نپذیرفت، او بر آن بود که آموزه و عملکرد دینى، نمایانگر عنصرى خودمختار وتحویل ناپذیر در تجربهى انسان است که قابل فرو کاهش یا تحویل به عقیده یا عمل نیست، دیانت نه علم است نه اخلاق، بلکه عنصرى است در تجربهى انسانى که براى خود کمال ویکپارچگى و تمامیت دارد. و فلسفهى دین همانا تامل بر این عنصر یا این وجه است; آنچنان که سنتها و فرهنگهاى مختلف آن را شکل مىدهد و در آموزهها و اعمال دینى مختلف جلوهگر مىشود. شلایر ماخر این وجه یا عنصر دینى را به مثابه احساس محدودیتیا اتکاى انسان به خدا توصیف مىکرد. بنابراین ، عقاید دینى نیازمند هیچ توجیهى نیستند، زیرا به نحوى مستقل در وجه یا عنصرى خودمختار از تجربه ریشه دارند، و از طرفى با یافتههاى علم نیز تعارض ندارند، زیرا جلوه عنصرى عاطفى و درونىاند که با سنتها شکل مىگیرند و خاستگاه نظرى و اعتقادى ندارند.
بالاخره از نیمهى قرن بیستم پس از پیدایش نحلهى پوزیتیویسم منطقى، مسالهى زبان دین توجه عدهاى از فیلسوفان را به خودجلب کرد. آنان با توسل به فلسفهى متاخرویتگنشتاین (1889-1951) احتجاج مىکردند که زبان دینى نباید معروض معیارهاى متخذ از حوزههاى دیگر مقال، از جمله مقال علمى یا اخلاقى باشد، بلکه وظیفهى فیلسوف دین باید بازیابى دستور زبان خاص حاکم بر کاربردهاى دینى زبان باشد.
کوششهاى معطوف به بازیابى دستور زبان مشخص و ممتاز زبان دینى، به شیوهاى که آن زبان را از سایر مفاهیم و برداشتها و عقاید، مستقل وخودمختار کند، با این مدعاى شلایر ماخر شباهت پیدا مىکند که عنصر متمایز و خودمختارى در تجربهى دینى وجود دارد. و در هر دو صورت، این مدعا ناشى ازملاحظات مدافعهگرى کلامى و نیز نظر داشتن به رسایى توصیفى است، چنین رویکردهایى در فلسفهى دین نشان مىدهد ، که فلسفهى دین در عین حال که در بند توصیف و روشنگرى است و نه توجیه چه بسا بتواند براى مقاصد مدافعهگرى کلامى هم به کار رود; ازجمله مىتواند براى توجیه عقاید وعملکردهاى دینى، بدین شیوه مؤثر افتد که به آن عقاید و عملکردها شانى نسبت دهد که از هر گونه تعارض با معرفت علمى یا احکام صادره در سایر حوزههاى فرهنگ، جلوگیرى کند.
در منابع و متون معاصر، هر دو نوع فلسفهى دین (توصیفگر و توجیهگر) عرضه شده است. توجه به توحید فلسفى، پس از یک دوره فترت، از نو احیا شده است. از جمله وظایف مهمى که پیش روى فیلسوفان دین معاصر قرار دارد، نیاز به رشتهى علمىاى است که به قدر کفایت جامع وجوابگوى سایر سنتهاى دینى باشد. (9)
نمونههایى از مسایل فلسفهى دین
از آنچه دربارهى وظایف فلسفهى دین بیان گردید، تا حدودى مىتوان مسایل آن را نیز شناخت، با این حال گشودن فصلى جداگانه براى تبیین این مطلب و ارایه فهرستى از نمونههایى از مسایل فلسفهى دین سودمند خواهد بود.
ویلیام آلستون دربارهى موضوعات مورد بحث در فلسفهى دین چنین گفته است: «اگر کسى موضوعات گوناگونى را که فیلسوفان در تفکر راجع به دین بدانها پرداختهاند، مرور کند، به دشوارى رشتههاى یکنواخت در آنها خواهد یافت، جز این که همهى آنها از تامل در باب دین سرچشمه مىگیرند. غالبا مشغولیت فلسفهى دین تا حد زیادى بررسى دلایل له و علیه اقسام باورهاى بنیادى دین، بهویژه بررسى براهین گوناگون وجود خدا، بوده است. البته ما موضوعات متعدد دیگرى را در کتابهاى مربوط به فلسفهى دین مىیابیم که دربارهى آنها بحثشده است این موضوعات عبارتند از:
1. سرشت و مفهوم تجربهى دینى، 2. رابطهى علم و دین، 3. سرشت ایمان دینى به عنوان طریقهاى در اعتقاد و یا به عنوان طریقهاى در آگاهى، 4. سرشت وحى و نسبت آن با دستاوردهاى تجربه و تفکر بشرى، 5. جایگاه دین در فرهنگ بشرى به مثابهى یک کل، 6. تحلیل منطقى زبان دینى و فحواهاى نمادگرایى دینى و امکانات بازسازى دین با شگردهایى کم و بیش غیر فلسفى» .
وى سپس به تبیین ضرورت بررسى مسایل یاد شده پرداخته و چنین گفته است:
1. با ارایه، دفاع و نقد استدلالهاى له و علیه باورهاى بنیادى دینى همانند وجود معبود شخصى متعال، جاودانگى هویتشخصى بشرى و جهت گیرى عالم به سمت تحقق غرضى مشخص فیلسوفان دست اندرکار ارزیابىاى نقادانه شدهاند. (برهانهاى اثبات وجود خدا) .
2. نامربوط دانستن اقدام سنتى ارایهى براهین ما بعد الطبیعى براى اثبات وجود خدا توسط برخى از صاحب نظران به این دلیل که هر کس سعى کند بر وجود خداوند استدلال کند از ویژگى باور دینى درکى ناصواب داشته است، چنین اتهامى، بر حق باشد یا نباشد، صرف این که چنین مطالبى را مىتوان با ظاهرى آراسته مطرح کرد، اثبات مىکند که بر فیلسوف دین واجب است که به خصیصهى ایمان دینى نیک بنگرد وبکوشد جهات مشابهت و تمایز آنرا با گونههاى دیگر باور مثلا باورهاى موجود در زندگى روزمره و در علوم روشن سازد. (بحث دربارهى ایمان دینى) .
3. با فهم روز افزون نحوهى شکلگیرى اندیشهها و باورها از راه زبان، این گونه پژوهش به طور روز افزون شکل کند وکاو در اقوالى که باور دینى را بیان مىدارد، به خود گرفته است. شیوههاى خاص کاربرد زبان در اقوال دینى، کوشش براى پرده برداشتن از منطق گفتار دینى، نسبتهاى منطقى بین خود گزارههاى دینى و بین گزارههاى دینى و گزارههاى مربوط به حوزههاى دیگر، وبالاخره این که گزارههاى دینى تا چه حد باید گویاى عواطف یا رهیافتها باشند یا به مثابهى دستورالعملهایى براى فعالیتها تعبیر شوند، نه به عنوان حکایت از واقع. همچنین شناسایى گسترهى کاربرد زبان نمادین در دین، به آسانى مىتواند به دلمشغولى دایمى به سرشت و نقش نمادگرایى دینى رهنمون شود. (بحث دربارهى زبان و نمادهاى دینى) .
4. همهى این دلمشغولىهایى که تاکنون فهرستشدند متضمن پژوهش دربارهى رابطهى دین با پارههاى دیگر فرهنگ، نظیر علم، هنر و ادبیات است. (جایگاه دین در فرهنگ بشرى) .
5. مسالهى رابطهى علم و دین براى کسى که به بررسى نقادانهى باورهاى دینى در جامعهى ما مىپردازد، از اهمیتخاصى برخوردار بوده است. در این چند قرن اخیر، بیشترین معارضهها با اعتقادات دینى در جامعهى غربى، به نام علم صورت گرفته است. با التفات به بخشهاى مختلف علوم، از اخترشناسى کوپرنیک و زیستشناسى داروین گرفته تا روانشناسى فروید، ادعا بر این بوده است که برخى اکتشافات علمى، بعضى از اعتقادات بنیادى دینى را ابطال و یا دست کم تضعیف مىکند. مباحثى از این دست که آیا چنین چیزى تاکنون روى داده است، یا ممکن است روى دهد. و اگر واقع شد چه باید کرد، قسمت اعظم بحثهایى است که تاکنون در کتابهاى فلسفهى دین مطرح شده است. (بحث دربارهى علم و دین) .
6. همچنین فیلسوفان دین در سرشت تجربهى دینى کند وکاو مىکنند، چون غالبا ادعا شده است که چنین تجربهاى دلیل قانعکننده و درستى را بر له وجود خدا، یا بر له دیگر موضوعات پرستش دینى، به دست مىدهد. طبیعى است که فرد به بررسى گونههاى تجربهى دینى و مسایل مربوط به بنیادهاى روانشناختى این گونه تجربهها، کشانده مىشود (بحث دربارهى تجربهى دینى) .
7. سرانجام، اگر فیلسوفى به این نتیجه رسید که باورهاى بنیادى دین سنتى و رایج در جامعه ناپذیرفتنى است، طبعا با این پرسش که، در قبال آن چه باید کرد، روبهرو خواهد شد. اگر او احساس کند که دین، یکى از جنبههاى مهم و سرنوشتساز در زندگى بشر است، به جستجو برخواهد خاست که براى حفظ نقشهاى دین در هیئتى بدیع، راهى پیدا کند. از این رو، فیلسوفان طبیعتگر، که باورهاى فوق طبیعى دین را نفى مىکنند، گاه مىکوشند خطوط کلى دین را که بر حسب طرحهاى طبیعت گرایانه ترسیم شده است، بیان کنند، که دین انسانیت اگوست کنت از این قبیل است. (10)
مسایلى دیگر
تا این جا با هفت فقره از مسایل فلسفهى دین به روایت و تقریر آلستون ، آشنا شدیم، چند فقرهى دیگر از این مباحث را «رونالدهپ برن» شرح کرده است که حاصل آن را یادآور مىشویم:
8. یکى از مهمترین کارهاى فلسفهى دین در بررسى دیدگاههاى مختلف آشکار کردن این مطلب است که در هر دیدگاه دینى خاصى چه اعتقاداتى از پیش فرض شدهاند، و چه الزاماتى براى فرد معتقد به آن به وجود مىآورد؟ به عنوان مثال چه انتظاراتى در مورد زندگى پیدا کرده و دربارهى وجود هر نوع حیاتى بعد ازمرگ چه دیدگاهى براى او پدید خواهد آمد؟ (بحث دربارهى پیش فرضها و لوازم اعتقادات دینى) .
9. یکى از بحثهاى مهم در فلسفهى دین، مربوط به مسالهى معجزات است، بزرگترین مسایل فلسفى در این جا، احتمالا مسایل معرفتشناختى است، یعنى مشکلات ارزیابى شواهدى که دربارهى ادعاهاى مربوط به معجزه مطرح است، چنین ادعاهایى ماهیتا با تمامى شواهد مربوط به تجربهى ما از نظم طبیعت تضاد پیدا مىکند. در پاسخ به این سؤال که به کدامیک از این دو امر معتقد شویم، به مجموعهى تجربیات انسانى دربارهى حوادث طبیعى متوالى یا به معجزه که ادعاهایى فراطبیعى تحت آن ارزیابى مىشود، دوگونه پاسخ داده شده است: یکى پاسخ شک گرایان که میان دو شق این پرسش ترجیحى نمىبینند و دیگرى پاسخ متکلمان الهى که از حضور خداوندى در متن حوادث سخن گفته و به وسیله آن معجزات را تفسیر مىکنند.
10. مجموعهاى دیگر از مسایل فلسفهى دین از انسجام درونى یا قابل فهم بودن مفاهیم و تلقىهاى مربوط به خدا حاصل مىشود، این مسایل اغلب از آنجا برمىخیزند که مفاهیم به کار رفته در مورد خدا هر چند در کاربرد روزمره و محدود این مفاهیم تصوراتى آشنا هست (مثل علم یا قدرت) اما در مورد «موجود مطلق» نیاز به مقدارى تغییر و دستکارى دارند، تا بتوان آنها را به خدا نسبت داد، مثلا در بحث «قدرت مطلق» خداوند شبهاتى مطرح شده است، مثل این که: آیا خداوند مىتواند چیزى را خلق کند که نتواند آن را به اجزایش برگرداند؟ در این جا پاسخ مثبت و منفى با فرض قدرت مطلق براى خداوند تعارض دارد. وجود شر در دنیا نیز از این قبیل است، یعنى با فرض این که خدا خیر تام، علم تام و قدرت تام است، چرا شر وجود دارد. (11)
11. یکى دیگر از مسایل فلسفهى دین بحث دربارهى قلمرو یا حوزه رسالت و هدف دین است، آیا دین صرفا به جنبهى روحى و روانى انسان نظر دارد، یا ناظر به جنبهى فیزیکى و مادى وجود او نیز هست؟ ، در صورت اول آیا فقط با بعد عاطفى و احساسى روح و روان انسان در ارتباط است، یا با جنبهى فکرى و عقلانى او نیز رابطه دارد؟ و در صورت دوم، آیا دین تنها به مسایل مربوط به زندگى فردى انسان توجه دارد، یا حیات اجتماعى او را نیز پوشش مىدهد؟ نقش دین در اقتصاد، قضاوت، حکومت، روابط بین المللى و سایر شئون حیات اجتماعى و مدنى بشر چیست؟
آیا سامان بخشیدن به وضعیتحیات دنیوى انسان هدف اصلى دین است و تعالیم معنوى آن جنبهى مقدمى و ابزارى دارد، یا بالعکس، اصالت از آن حیات اخروى و تعالى معنوى انسان است، و آسایش و رفاه مادى و دنیوى در حکم مقدمه و ابزار است؟
این گونه مباحثبا آنچه به بحث مربوط به «سکولاریسم» در جریان است، ارتباط دارد، و بر این اساس مسالهى «رابطهى دین با دنیا» از مسایل مهم دیگر در فلسفهى دین خواهد بود.
12. مسالهى پلورالیسم دینى (کثرتگرایى دینى) که در دهههاى اخیر مورد توجه جدى فلاسفه و پژوهشگران دین قرار گرفته، از دیگر مسایل فلسفهى دین است، چنان که جان هیک در فصل نهم از کتاب خود «فلسفهى دین» به بررسى دعاوى متعارض ادیان مختلف در باب نیل به حقیقت پرداخته است، وى در طرح این مساله مىگوید: «حدود صد سال اخیر پژوهش علمى در ادیان جهان درک و شناسایى دقیقتر ادیان ملتهاى دیگر را ممکن گردانید و از این راه شمار رو به افزایشى از ما را نسبتبه مسایل و مشکلات دعاوى متعارض سنن دینى مختلف در باب حقیقت آگاه و هوشیار گردانیده است. اکنون این بحثبه عنوان موضوعى مهم که نیازمند جایگاهى ویژه در دستور کار «فلسفهى دین» است، به شمار مىرود» . (12)
13. از مسایل دیگرى که در فلسفهى دین مطرح شده است، بحث دربارهى ملاک معنىدار بودن گزارهها و احکام دینى است که جان هیک آن را تحت عنوان «مسالهى تحقیق پذیرى» مورد بررسى قرار داده است، وى در طرح این بحث گفته است: «این موضوع آشکار است که گزارههاى کلامى، که داراى محتواى منحصر به فرد هستند، کاملا مشابه انواع دیگر گزارهها نیستند. این گزارهها کاربرد خاصى از زبان را شامل مىشوند که بررسى آنها خارج از حوزه مطالعهى فلسفهى دین است. لیکن شیوهاى که در آن این زبان در قلمرو یهودیت و مسیحیت تاریخى عمل مىکند بسیار نزدیکتر به گزارههاى واقعى و معمولى است تا به شیوهى بیان انواع شهود ذوقى یا اعلام سلیقهها و رهنمودهاى اخلاقى. (13) به لحاظ این گرایش عمیقا ریشهدار، توحیدگرایى سنتى در کاربرد زبان واقعى، بسط و تحول نوعى معیار در حوزهى فلسفهى معاصر که از طریق آن بتوان میان واقعى و غیر واقعى فرق گذاشت مستقیما به مطالعه و بررسى زبان دینى مربوط مىگردد» . (14)
14. بحث دربارهى جاودانگى روح یا حیات بشر و زندگى پس از مرگ و سراى آخرت، از مسایل دیگرى است که فلاسفهى دین به تحقیق دربارهى آن پرداختهاند. جان هیک این مساله را در فصل دهم از کتاب خود تحت عنوان «تقدیر بشرى: جاودانگى رستاخیز» بررسى نموده است. در ذیل این مساله، بحث دربارهى «تناسخ» مطرح مىشود که از عقاید هندوئیزم است. و جان هیک در آخرین فصل کتاب خود تحت عنوان «سرنوشتبشرى ... و تناسخ» به تحقیق دربارهى آن پرداخته است.
15.مسالهى معرفت دینى از مسایل مهم دیگر فلسفهى دین است. این نخستین مسالهاى است که مؤلفان کتاب «کلیات فلسفه» در فصل چهارم کتاب خود تحت عنوان «فلسفهى دین» به بررسى آن پرداختهاند. صورت مساله چنین است: «صاحبان ادیان گوناگون مىخواهند چنین بفهمانند که داراى شناخت مهم ویژه و معتبرى دربارهى طبیعت عالم و سهم انسان در آن هستند... اگر کسى آن نوع آگاهى را که شناسایى دینى شامل آن است و نوع دلیل و مدرک آن را مطالعه کند، مسایلى رخ مىنماید که دلالت دارد بر این که شناخت دینى اساسا نوع دیگرى است غیر از آنچه در سایر قلمروهاى تجربهى انسانى، مخصوصا در قلمروهاى گوناگون تحقیق و پژوهش علمى، مىیابیم، در بسیارى از ادیان، آن گونه که گاهى که قطعى تلقى شده است عبارت است از وحىهاى گزارش شده از کلام خداوند...» . (15) نویسندگان، سپس این بحث را مطرح کردهاند که چگونه مىتوان به حقانیت و درستى چنین معرفتى دستیافت، و در ادامه به طرح دو دیدگاه: دین وحیانى و دین طبیعى در جهان مسیحیت اشاره کرده، آنگاه به نقد نظریهى دین طبیعى از دیدگاه هیوم و دیگران پرداختهاند، سپس براهین اثبات وجود خدا را از دیدگاه صاحب نظران مختلف بررسى نمودهاند.
بحث معرفت دینى آنگونه که در کتاب یاد شده مورد بررسى قرار گرفته است دو مساله از مسایل فلسفهى دین را شامل مىشود: یکى مسالهى وحى به عنوان سرچشمهى معرفت و احکام دینى، و دیگرى مسالهى عقل به عنوان وسیله یا طریق شناختخداوند که به بحث معروف دربارهى براهین اثبات وجود خدا مربوط مىشود.
به عبارت دیگر: مسالهى معرفت دینى از دو منظر یاد شده، در حقیقت، بحثى است معرفتشناختى دربارهى معرفت دینى که در صدد بررسى ارزش و اعتبار چنین معرفتى است که از طریق وحى یا عقل به دست مىآید.
16. مسالهى معرفت دینى از جنبهى دیگر نیز مورد بحث قرار گرفته است، و آن عبارت است از بررسى رابطهى معرفت دینى به عنوان یک معرفتبشرى با معرفتهاى غیر دینى و میزان تاثیر پذیرى آن از معرفتهاى دیگر، و تحول و تکامل آن ، که در این جا مطرح مىشود این است که آیا معرفتهاى دینى با همهى معرفتهاى برون دینى رابطهى تاثیر پذیر دارد یا با برخى از آنها، و در هر یک از دو صورت مزبور، ضابطه و ملاک آن چیست؟ و تحول و تکامل معرفتهاى دینى چگونه تفسیر مىشود; و آیا تحول و تکامل معرفت دینى عمومیت دارد یا عمومیت ندارد؟ و جاودانگى شریعت و ثبات احکام دینى چگونه تفسیر مىشود به این پرسشها و نظایر آن تحت عنوان «ثبات و تحول در معرفتهاى دینى» بررسى مىشود.
پىنوشتها:
1. کلام فلسفى، مجموعهى مقالات، ترجمهى ابراهیم سلطان، احمد نراقى، ص 315 314.
2. نقد و نظر، ش 9، ص 7.، مقالهى مسایل فلسفهى دین از ویلیام. پى آلستون، ترجمهى على حقى.
3. Moral Philosophy.
4. Philosophy of Mind.
5. Theory of Knowledge.
6. Philosopy of Language.
7.قبسات، ش2، ص 37 36، فلسفهى دین; رونالد هپ برن، ترجمهى دکتر همایون همتى.
8. کلام فلسفى، ص 326 324.
9.ر.ک: دین پژوهى، ص 249 233.
10. نقد و نظر، 9، ص 85 81.
11. قبسات، 2، ص 44 38.
12. فلسفهى دین، ص 223224.
13. روشن است که مطلب مزبور، در مورد کاربرد زبان دینى در اسلام نیز صادق است.
14. فلسفهى دین، ص 201.
15. کلیات فلسفه، ص 206.
1. فلسفهى دین و علم کلام
تمایز آن با علم کلام و الهیات بدین جهت است که در فلسفهى دین هیچ امر دینى مسلم انگاشته نمىشود، و فیلسوف دین در اثناى کار خود این آزادى را براى خود حفظ مىکند که هر چیزى را به پرسش فرا خواند، فلسفهى دین همان خصلتبىتعهدى راکه از ویژگىهاى روش فلسفى است، شیوه و آیین خود قرار مىدهد. نینیان اسمارت، فیلسوف دینى انگلیسى معاصر در این باره مىگوید: «اگر واژهى الهیات را در معناى دقیقش به کار ببریم، اساسا به معناى مجموعهى نظاممندى از اعتقادات و تعهدات است، و فلسفهى دین با این مقوله تفاوت دارد، چرا که بنابر ماهیتش نسبتبه هیچ دیدگاهى پیش از دیدگاه دیگر متعهد وملتزم نیست» . وى سپس یادآور شده است که او به لحاظ حرفهاى نسبتبه مفاهیم دینى، زبان دین و نحوهى استعمال آنها موضع بىطرف دارد و تاکید کرده است که «ایمان داشتن یا نداشتن به یک مطلب شرط یا مانع چنین شیوهى تحقیقى نخواهد بود، آنچه مهم است این است که آیا فهم یک عمل یا یک نماد، یا یک نهاد، یا یک گزارهى دینى ممکن استیا نه؟ مسالهى مهم در این جا این است که فرد، همیشه آمادهى فهمیدن باشد» . (1)
به بیان دیگر، معمولا انسان خواه دیندار یا بىدین، فیلسوف یا متکلم و یا هر دانشمند دیگر به چیزى تعلق خاطر دارد، و ممکن است این تعلق خاطر مانع تحقیق بىطرفانهى او دربارهى موضوع مورد علاقه او شود، و ممکن است مانع نباشد، و در این جهت فرقى نمىکند که آنچه مورد تعلق خاطر او است، عقیدهى حکم دینى باشد یا قاعده و قانون علمى و فلسفى، پس به یک اعتبار نمىتوان هیچ پژوهشگر و محققى را چه متکلم و چه فیلسوف بدون التزام و تعهد یافت، ولى نسبتبه عقاید و احکام دینى، برخى مؤمن و متعهدند و برخى غیر مؤمن، و این ایمان و تعهد دینى و عدم آن، در مقام بحث و کاوش فلسفى دربارهى دین ممکن استبه دو صورت پیش داورى وحقیقت جویى خودنمایى کند.
2. فلسفهى دین و علوم انسانى مربوط به دینشناسى
وجه تمایز فلسفهى دین با علومى چون جامعه شناسى دین و روان شناسى دین در این است که این علوم معمولا به توصیف و تبیین واقعیتهاى اجتماعى و روانى دین مىپردازند و به پیامدها و تحلیل عقلانى منابع و آثار آنها نظرى ندارند، ولى فلسفهى دین توصیف و تحلیل جامعه شناختى و روانشناختى پدیدههاى دینى را موضوع بحث و تحقیق عقلانى خود قرار مىدهد و به تحلیل و نقادى آنها مىپردازد. ویلیام آلستون در این باره گفته است: «فلسفهى دین از علوم دینى از این جهت متمایز است که به پرسشهایى راجع به ارزش و توجیه [مدعیات دینى] مىپردازد و مىکوشد به قسمى داورى در خصوص مدعیات دینى دستیابد، از باب نمونه، روانشناسى چون سخت در تکاپوى پرسشهاى روانشناختى است، باورها، رهیافتها و تجربههاى دینى را همچون بسیارى دیگر از امور واقع مورد بررسى قرار مىدهد و کوشش مىکند بى آن که دربارهى صدق عینى، عقلانیتیا اهمیت آنها حکمى صادر کند، آنها را توصیف و تبیین کند» . (2)
فلسفهى دین و دیگر شاخههاى اصلى فلسفه
فلسفهى دین با دیگر شاخههاى اصلى فلسفه داراى نزدیکترین نوع ارتباط است، چنان که با «فلسفهى اخلاق» (3) از دو جهت، یکى از جهت مفاهیم اخلاقى دینى چون گناه، توبه، عفو و آمرزش، اطاعت و معناى زندگى، و دیگرى ازجهت تلاش در زمینهى انجام وظایف اخلاقى به حکم و مشیت الهى مرتبط مىشود.
فلسفهى دین با «فلسفهى نفس» (4) از طریق مسایلى که دربارهى ماهیت افراد، و مسایلى که دربارهى خلود و رستاخیز مطرح است، و مسایل مربوط به شناخت هویت فردى، جسم، ذهن و روح ارتباط مىیابد.
فلسفهى دین با «نظریهى شناخت» (5) از طریق تبیینها و تفسیرهاى مختلفى که دربارهى ماهیت معرفت وجود دارد، مرتبط مىگردد، بعضى از این تبیینها شناختخدا را ممکن مىداند، در حالى که برخى دیگر (که علم را به اشیاى متناهى تجربى محدود مىکنند) شناختخدا را غیر ممکن مىشمارد.
فلسفهى دین با «فلسفهى زبان» (6) در بحث مربوط به معنادارى گزارههاى دینى و مفاهیمى که دربارهى خدا و آموزههاى دینى و حقایق وحیانى به کار مىرود، ربط پیدا مىکند.
در بارهى ارتباط فلسفهى دین با فلسفهى اولى (مابعد الطبیعه) دو دیدگاه متعارض وجود دارد، برخى به نزدیکترین، قوىترین و بدیهىترین ارتباط میان آن دو معتقدند، و برخى دیگر ربط میان آنها را به کلى انکار مىکنند. (7)
نینیان اسمارت بر رابطهى فلسفهى دین با فلسفهى علوم اجتماعى تاکید ورزیده مىگوید: «فلسفهى دین با فلسفهى علوم اجتماعى تقریبا هم گوهر است، زیرا دین و پدیدههاى مشابه آن جزیى از موضوع پژوهش جامعه شناس هستند، بعضى از پژوهشهایى که به ویژه در عرصهى پدیدار شناسى دین در خصوص روش، انجام شدهاند، تا حد زیادى بر موضوعات جامعهشناسى قابل اطلاقند...باید علوم اجتماعى را جدى بگیریم، این علوم، نهایتا نباید با علم فیزیک، ناسازگار باشند، اما فکر مىکنم کسى که مىخواهد میان این علوم تعادلى نسبى برقرار کند، باید تفسیر واقعبینانهاى از انسان داشته باشد و به نظر من فلسفهى دین مىتواند در این امر سهمى داشته باشد، دقیقا به این دلیل که فلسفهى دین به پژوهش دربارهى معانى گزارههایى مىپردازد که به آسانى در آن چارچوب کلى و عام نمىگنجد» . (8)
وظایف فلسفهى دین
در این باره که وظایف و رسالتهاى فلسفهى دین چیست دیدگاهها یا رویکردهاى متفاوتى یافت مىشود، در گذشته وظیفهى فلسفهى دین تجزیه و تحلیل مفهوم خدا، بحث در ماهیت الوهى و صفات او، و برهانهاى مطروحه براى اثبات وجود خداوند به شمار مىرفت. صفاتى چون: وحدت، بساطت، علم مطلق (علام الغیوب بودن)، کمال، سرمدیت و لا یتغیر بودن، نیازمند تجزیه و تحلیلاند تا معانى آنها روشن و سازدارى آنها سنجیده و معلوم شود که فحواى آنها در وقتى که به خارج از این زمینه اطلاق مىشود، و مثلا مفاهیم: علم، قدرت و خیر وقتى که به اشخاص انسانى نسبت داده مىشود، از چه قرار است. بسیارى از مسایل و مباحث و احتجاجات این بخش از فلسفهى دین، از فلسفه و الهیات قرون وسطى اخذ شده است. طبق این رویکرد، فلسفهى دین، بیشتر جنبهى مدافعهگرى از دین را دارد، و نقش الهیات عقلى را ایفا مىکند.
در قرن هیجدهم برداشت دیگرى از فلسفهى دین صورت گرفت که از این عقیده نشات مىگرفت که آموزهها و عقاید دینى نباید تابع معیارهاى عقلانیت و توجیه که در سایر حوزهها از جمله: علم، متافیزیک یا اخلاق گرفته شده است، باشد. اعمال و عقاید دینى به هیچ توجیهى خارج از حیات نیاز ندارد، وظیفهى فیلسوف دین فهم آنهاست، نه این که آنهارا دستخوش معیارهاى مختلف قرار دهد. بحث دربارهى منشا دین و رابطهاش با سایر جنبههاى فرهنگ، در قرن هیجدهم بارور شد. و هیوم (1711-1776) در این زمینه دستبه تحقیق زد و میان دو نوع پژوهش در باب دین فرق گذاشت; نخست دربارهى بنیاد دین در عقل، و دوم، دربارهى ریشهى آن در سرشت انسان.
همانگونه که مىدانیم کانت (1724-1804) وظیفهى فیلسوف را تامل انتقادى در باب انواع احکامى مىداند که در هر یک از حوزههاى علم، اخلاق، هنر یا دین صادر مىشود، بر این اساس از نظر کانت فیلسوف دین نمىتواند له یا علیه عقاید دینى بحث و احتجاج کند، بلکه باید هم خود را به تعیین و تشریح ساختار مفاهیم، عقاید و اعمال دینى و عرضهى گزارشى از منشا آنها در عقل عملى، مصروف و معطوف دارد. به اعتقاد وى آموزههاى دینى را نباید به خاطر صدق و کذبشان ارزیابى کرد، اینها جلوههایى ازبعضى جنبههاى تجربهى اخلاقىاند. و در نتیجه عقاید دینى هیچگاه با عقاید علمى تعارض ندارد، چرا که هر یک از آنها نقش و کارکردهاى بسیار متفاوت دارد، عقاید دینى هرگز علم به بار نمىآورند، بلکه نتیجهى ضرورى حیات اخلاقىاند.
توسط فرید ریش شلایر ماخر (1768 1836) فلسفهى دین وظیفهى جدیدى یافت، و آن عبارت بود از توصیف تجربه، زبان و عملکرد دینى براى روشن سازى آنها و تعیین موقع و مقام آنها در مقایسه با سایر پدیدارهاى فرهنگى. وى انتقاد کانت از مابعد الطبیعه (متافیزیک) را پذیرفت و قبول کرد که نباید به آموزههاى دینى از چشم آموزههاى علمى یا متافیزیکى نگریست. ولى خاستگاه اخلاقى دین را که کانت پیشنهاد کرده بود نپذیرفت، او بر آن بود که آموزه و عملکرد دینى، نمایانگر عنصرى خودمختار وتحویل ناپذیر در تجربهى انسان است که قابل فرو کاهش یا تحویل به عقیده یا عمل نیست، دیانت نه علم است نه اخلاق، بلکه عنصرى است در تجربهى انسانى که براى خود کمال ویکپارچگى و تمامیت دارد. و فلسفهى دین همانا تامل بر این عنصر یا این وجه است; آنچنان که سنتها و فرهنگهاى مختلف آن را شکل مىدهد و در آموزهها و اعمال دینى مختلف جلوهگر مىشود. شلایر ماخر این وجه یا عنصر دینى را به مثابه احساس محدودیتیا اتکاى انسان به خدا توصیف مىکرد. بنابراین ، عقاید دینى نیازمند هیچ توجیهى نیستند، زیرا به نحوى مستقل در وجه یا عنصرى خودمختار از تجربه ریشه دارند، و از طرفى با یافتههاى علم نیز تعارض ندارند، زیرا جلوه عنصرى عاطفى و درونىاند که با سنتها شکل مىگیرند و خاستگاه نظرى و اعتقادى ندارند.
بالاخره از نیمهى قرن بیستم پس از پیدایش نحلهى پوزیتیویسم منطقى، مسالهى زبان دین توجه عدهاى از فیلسوفان را به خودجلب کرد. آنان با توسل به فلسفهى متاخرویتگنشتاین (1889-1951) احتجاج مىکردند که زبان دینى نباید معروض معیارهاى متخذ از حوزههاى دیگر مقال، از جمله مقال علمى یا اخلاقى باشد، بلکه وظیفهى فیلسوف دین باید بازیابى دستور زبان خاص حاکم بر کاربردهاى دینى زبان باشد.
کوششهاى معطوف به بازیابى دستور زبان مشخص و ممتاز زبان دینى، به شیوهاى که آن زبان را از سایر مفاهیم و برداشتها و عقاید، مستقل وخودمختار کند، با این مدعاى شلایر ماخر شباهت پیدا مىکند که عنصر متمایز و خودمختارى در تجربهى دینى وجود دارد. و در هر دو صورت، این مدعا ناشى ازملاحظات مدافعهگرى کلامى و نیز نظر داشتن به رسایى توصیفى است، چنین رویکردهایى در فلسفهى دین نشان مىدهد ، که فلسفهى دین در عین حال که در بند توصیف و روشنگرى است و نه توجیه چه بسا بتواند براى مقاصد مدافعهگرى کلامى هم به کار رود; ازجمله مىتواند براى توجیه عقاید وعملکردهاى دینى، بدین شیوه مؤثر افتد که به آن عقاید و عملکردها شانى نسبت دهد که از هر گونه تعارض با معرفت علمى یا احکام صادره در سایر حوزههاى فرهنگ، جلوگیرى کند.
در منابع و متون معاصر، هر دو نوع فلسفهى دین (توصیفگر و توجیهگر) عرضه شده است. توجه به توحید فلسفى، پس از یک دوره فترت، از نو احیا شده است. از جمله وظایف مهمى که پیش روى فیلسوفان دین معاصر قرار دارد، نیاز به رشتهى علمىاى است که به قدر کفایت جامع وجوابگوى سایر سنتهاى دینى باشد. (9)
نمونههایى از مسایل فلسفهى دین
از آنچه دربارهى وظایف فلسفهى دین بیان گردید، تا حدودى مىتوان مسایل آن را نیز شناخت، با این حال گشودن فصلى جداگانه براى تبیین این مطلب و ارایه فهرستى از نمونههایى از مسایل فلسفهى دین سودمند خواهد بود.
ویلیام آلستون دربارهى موضوعات مورد بحث در فلسفهى دین چنین گفته است: «اگر کسى موضوعات گوناگونى را که فیلسوفان در تفکر راجع به دین بدانها پرداختهاند، مرور کند، به دشوارى رشتههاى یکنواخت در آنها خواهد یافت، جز این که همهى آنها از تامل در باب دین سرچشمه مىگیرند. غالبا مشغولیت فلسفهى دین تا حد زیادى بررسى دلایل له و علیه اقسام باورهاى بنیادى دین، بهویژه بررسى براهین گوناگون وجود خدا، بوده است. البته ما موضوعات متعدد دیگرى را در کتابهاى مربوط به فلسفهى دین مىیابیم که دربارهى آنها بحثشده است این موضوعات عبارتند از:
1. سرشت و مفهوم تجربهى دینى، 2. رابطهى علم و دین، 3. سرشت ایمان دینى به عنوان طریقهاى در اعتقاد و یا به عنوان طریقهاى در آگاهى، 4. سرشت وحى و نسبت آن با دستاوردهاى تجربه و تفکر بشرى، 5. جایگاه دین در فرهنگ بشرى به مثابهى یک کل، 6. تحلیل منطقى زبان دینى و فحواهاى نمادگرایى دینى و امکانات بازسازى دین با شگردهایى کم و بیش غیر فلسفى» .
وى سپس به تبیین ضرورت بررسى مسایل یاد شده پرداخته و چنین گفته است:
1. با ارایه، دفاع و نقد استدلالهاى له و علیه باورهاى بنیادى دینى همانند وجود معبود شخصى متعال، جاودانگى هویتشخصى بشرى و جهت گیرى عالم به سمت تحقق غرضى مشخص فیلسوفان دست اندرکار ارزیابىاى نقادانه شدهاند. (برهانهاى اثبات وجود خدا) .
2. نامربوط دانستن اقدام سنتى ارایهى براهین ما بعد الطبیعى براى اثبات وجود خدا توسط برخى از صاحب نظران به این دلیل که هر کس سعى کند بر وجود خداوند استدلال کند از ویژگى باور دینى درکى ناصواب داشته است، چنین اتهامى، بر حق باشد یا نباشد، صرف این که چنین مطالبى را مىتوان با ظاهرى آراسته مطرح کرد، اثبات مىکند که بر فیلسوف دین واجب است که به خصیصهى ایمان دینى نیک بنگرد وبکوشد جهات مشابهت و تمایز آنرا با گونههاى دیگر باور مثلا باورهاى موجود در زندگى روزمره و در علوم روشن سازد. (بحث دربارهى ایمان دینى) .
3. با فهم روز افزون نحوهى شکلگیرى اندیشهها و باورها از راه زبان، این گونه پژوهش به طور روز افزون شکل کند وکاو در اقوالى که باور دینى را بیان مىدارد، به خود گرفته است. شیوههاى خاص کاربرد زبان در اقوال دینى، کوشش براى پرده برداشتن از منطق گفتار دینى، نسبتهاى منطقى بین خود گزارههاى دینى و بین گزارههاى دینى و گزارههاى مربوط به حوزههاى دیگر، وبالاخره این که گزارههاى دینى تا چه حد باید گویاى عواطف یا رهیافتها باشند یا به مثابهى دستورالعملهایى براى فعالیتها تعبیر شوند، نه به عنوان حکایت از واقع. همچنین شناسایى گسترهى کاربرد زبان نمادین در دین، به آسانى مىتواند به دلمشغولى دایمى به سرشت و نقش نمادگرایى دینى رهنمون شود. (بحث دربارهى زبان و نمادهاى دینى) .
4. همهى این دلمشغولىهایى که تاکنون فهرستشدند متضمن پژوهش دربارهى رابطهى دین با پارههاى دیگر فرهنگ، نظیر علم، هنر و ادبیات است. (جایگاه دین در فرهنگ بشرى) .
5. مسالهى رابطهى علم و دین براى کسى که به بررسى نقادانهى باورهاى دینى در جامعهى ما مىپردازد، از اهمیتخاصى برخوردار بوده است. در این چند قرن اخیر، بیشترین معارضهها با اعتقادات دینى در جامعهى غربى، به نام علم صورت گرفته است. با التفات به بخشهاى مختلف علوم، از اخترشناسى کوپرنیک و زیستشناسى داروین گرفته تا روانشناسى فروید، ادعا بر این بوده است که برخى اکتشافات علمى، بعضى از اعتقادات بنیادى دینى را ابطال و یا دست کم تضعیف مىکند. مباحثى از این دست که آیا چنین چیزى تاکنون روى داده است، یا ممکن است روى دهد. و اگر واقع شد چه باید کرد، قسمت اعظم بحثهایى است که تاکنون در کتابهاى فلسفهى دین مطرح شده است. (بحث دربارهى علم و دین) .
6. همچنین فیلسوفان دین در سرشت تجربهى دینى کند وکاو مىکنند، چون غالبا ادعا شده است که چنین تجربهاى دلیل قانعکننده و درستى را بر له وجود خدا، یا بر له دیگر موضوعات پرستش دینى، به دست مىدهد. طبیعى است که فرد به بررسى گونههاى تجربهى دینى و مسایل مربوط به بنیادهاى روانشناختى این گونه تجربهها، کشانده مىشود (بحث دربارهى تجربهى دینى) .
7. سرانجام، اگر فیلسوفى به این نتیجه رسید که باورهاى بنیادى دین سنتى و رایج در جامعه ناپذیرفتنى است، طبعا با این پرسش که، در قبال آن چه باید کرد، روبهرو خواهد شد. اگر او احساس کند که دین، یکى از جنبههاى مهم و سرنوشتساز در زندگى بشر است، به جستجو برخواهد خاست که براى حفظ نقشهاى دین در هیئتى بدیع، راهى پیدا کند. از این رو، فیلسوفان طبیعتگر، که باورهاى فوق طبیعى دین را نفى مىکنند، گاه مىکوشند خطوط کلى دین را که بر حسب طرحهاى طبیعت گرایانه ترسیم شده است، بیان کنند، که دین انسانیت اگوست کنت از این قبیل است. (10)
مسایلى دیگر
تا این جا با هفت فقره از مسایل فلسفهى دین به روایت و تقریر آلستون ، آشنا شدیم، چند فقرهى دیگر از این مباحث را «رونالدهپ برن» شرح کرده است که حاصل آن را یادآور مىشویم:
8. یکى از مهمترین کارهاى فلسفهى دین در بررسى دیدگاههاى مختلف آشکار کردن این مطلب است که در هر دیدگاه دینى خاصى چه اعتقاداتى از پیش فرض شدهاند، و چه الزاماتى براى فرد معتقد به آن به وجود مىآورد؟ به عنوان مثال چه انتظاراتى در مورد زندگى پیدا کرده و دربارهى وجود هر نوع حیاتى بعد ازمرگ چه دیدگاهى براى او پدید خواهد آمد؟ (بحث دربارهى پیش فرضها و لوازم اعتقادات دینى) .
9. یکى از بحثهاى مهم در فلسفهى دین، مربوط به مسالهى معجزات است، بزرگترین مسایل فلسفى در این جا، احتمالا مسایل معرفتشناختى است، یعنى مشکلات ارزیابى شواهدى که دربارهى ادعاهاى مربوط به معجزه مطرح است، چنین ادعاهایى ماهیتا با تمامى شواهد مربوط به تجربهى ما از نظم طبیعت تضاد پیدا مىکند. در پاسخ به این سؤال که به کدامیک از این دو امر معتقد شویم، به مجموعهى تجربیات انسانى دربارهى حوادث طبیعى متوالى یا به معجزه که ادعاهایى فراطبیعى تحت آن ارزیابى مىشود، دوگونه پاسخ داده شده است: یکى پاسخ شک گرایان که میان دو شق این پرسش ترجیحى نمىبینند و دیگرى پاسخ متکلمان الهى که از حضور خداوندى در متن حوادث سخن گفته و به وسیله آن معجزات را تفسیر مىکنند.
10. مجموعهاى دیگر از مسایل فلسفهى دین از انسجام درونى یا قابل فهم بودن مفاهیم و تلقىهاى مربوط به خدا حاصل مىشود، این مسایل اغلب از آنجا برمىخیزند که مفاهیم به کار رفته در مورد خدا هر چند در کاربرد روزمره و محدود این مفاهیم تصوراتى آشنا هست (مثل علم یا قدرت) اما در مورد «موجود مطلق» نیاز به مقدارى تغییر و دستکارى دارند، تا بتوان آنها را به خدا نسبت داد، مثلا در بحث «قدرت مطلق» خداوند شبهاتى مطرح شده است، مثل این که: آیا خداوند مىتواند چیزى را خلق کند که نتواند آن را به اجزایش برگرداند؟ در این جا پاسخ مثبت و منفى با فرض قدرت مطلق براى خداوند تعارض دارد. وجود شر در دنیا نیز از این قبیل است، یعنى با فرض این که خدا خیر تام، علم تام و قدرت تام است، چرا شر وجود دارد. (11)
11. یکى دیگر از مسایل فلسفهى دین بحث دربارهى قلمرو یا حوزه رسالت و هدف دین است، آیا دین صرفا به جنبهى روحى و روانى انسان نظر دارد، یا ناظر به جنبهى فیزیکى و مادى وجود او نیز هست؟ ، در صورت اول آیا فقط با بعد عاطفى و احساسى روح و روان انسان در ارتباط است، یا با جنبهى فکرى و عقلانى او نیز رابطه دارد؟ و در صورت دوم، آیا دین تنها به مسایل مربوط به زندگى فردى انسان توجه دارد، یا حیات اجتماعى او را نیز پوشش مىدهد؟ نقش دین در اقتصاد، قضاوت، حکومت، روابط بین المللى و سایر شئون حیات اجتماعى و مدنى بشر چیست؟
آیا سامان بخشیدن به وضعیتحیات دنیوى انسان هدف اصلى دین است و تعالیم معنوى آن جنبهى مقدمى و ابزارى دارد، یا بالعکس، اصالت از آن حیات اخروى و تعالى معنوى انسان است، و آسایش و رفاه مادى و دنیوى در حکم مقدمه و ابزار است؟
این گونه مباحثبا آنچه به بحث مربوط به «سکولاریسم» در جریان است، ارتباط دارد، و بر این اساس مسالهى «رابطهى دین با دنیا» از مسایل مهم دیگر در فلسفهى دین خواهد بود.
12. مسالهى پلورالیسم دینى (کثرتگرایى دینى) که در دهههاى اخیر مورد توجه جدى فلاسفه و پژوهشگران دین قرار گرفته، از دیگر مسایل فلسفهى دین است، چنان که جان هیک در فصل نهم از کتاب خود «فلسفهى دین» به بررسى دعاوى متعارض ادیان مختلف در باب نیل به حقیقت پرداخته است، وى در طرح این مساله مىگوید: «حدود صد سال اخیر پژوهش علمى در ادیان جهان درک و شناسایى دقیقتر ادیان ملتهاى دیگر را ممکن گردانید و از این راه شمار رو به افزایشى از ما را نسبتبه مسایل و مشکلات دعاوى متعارض سنن دینى مختلف در باب حقیقت آگاه و هوشیار گردانیده است. اکنون این بحثبه عنوان موضوعى مهم که نیازمند جایگاهى ویژه در دستور کار «فلسفهى دین» است، به شمار مىرود» . (12)
13. از مسایل دیگرى که در فلسفهى دین مطرح شده است، بحث دربارهى ملاک معنىدار بودن گزارهها و احکام دینى است که جان هیک آن را تحت عنوان «مسالهى تحقیق پذیرى» مورد بررسى قرار داده است، وى در طرح این بحث گفته است: «این موضوع آشکار است که گزارههاى کلامى، که داراى محتواى منحصر به فرد هستند، کاملا مشابه انواع دیگر گزارهها نیستند. این گزارهها کاربرد خاصى از زبان را شامل مىشوند که بررسى آنها خارج از حوزه مطالعهى فلسفهى دین است. لیکن شیوهاى که در آن این زبان در قلمرو یهودیت و مسیحیت تاریخى عمل مىکند بسیار نزدیکتر به گزارههاى واقعى و معمولى است تا به شیوهى بیان انواع شهود ذوقى یا اعلام سلیقهها و رهنمودهاى اخلاقى. (13) به لحاظ این گرایش عمیقا ریشهدار، توحیدگرایى سنتى در کاربرد زبان واقعى، بسط و تحول نوعى معیار در حوزهى فلسفهى معاصر که از طریق آن بتوان میان واقعى و غیر واقعى فرق گذاشت مستقیما به مطالعه و بررسى زبان دینى مربوط مىگردد» . (14)
14. بحث دربارهى جاودانگى روح یا حیات بشر و زندگى پس از مرگ و سراى آخرت، از مسایل دیگرى است که فلاسفهى دین به تحقیق دربارهى آن پرداختهاند. جان هیک این مساله را در فصل دهم از کتاب خود تحت عنوان «تقدیر بشرى: جاودانگى رستاخیز» بررسى نموده است. در ذیل این مساله، بحث دربارهى «تناسخ» مطرح مىشود که از عقاید هندوئیزم است. و جان هیک در آخرین فصل کتاب خود تحت عنوان «سرنوشتبشرى ... و تناسخ» به تحقیق دربارهى آن پرداخته است.
15.مسالهى معرفت دینى از مسایل مهم دیگر فلسفهى دین است. این نخستین مسالهاى است که مؤلفان کتاب «کلیات فلسفه» در فصل چهارم کتاب خود تحت عنوان «فلسفهى دین» به بررسى آن پرداختهاند. صورت مساله چنین است: «صاحبان ادیان گوناگون مىخواهند چنین بفهمانند که داراى شناخت مهم ویژه و معتبرى دربارهى طبیعت عالم و سهم انسان در آن هستند... اگر کسى آن نوع آگاهى را که شناسایى دینى شامل آن است و نوع دلیل و مدرک آن را مطالعه کند، مسایلى رخ مىنماید که دلالت دارد بر این که شناخت دینى اساسا نوع دیگرى است غیر از آنچه در سایر قلمروهاى تجربهى انسانى، مخصوصا در قلمروهاى گوناگون تحقیق و پژوهش علمى، مىیابیم، در بسیارى از ادیان، آن گونه که گاهى که قطعى تلقى شده است عبارت است از وحىهاى گزارش شده از کلام خداوند...» . (15) نویسندگان، سپس این بحث را مطرح کردهاند که چگونه مىتوان به حقانیت و درستى چنین معرفتى دستیافت، و در ادامه به طرح دو دیدگاه: دین وحیانى و دین طبیعى در جهان مسیحیت اشاره کرده، آنگاه به نقد نظریهى دین طبیعى از دیدگاه هیوم و دیگران پرداختهاند، سپس براهین اثبات وجود خدا را از دیدگاه صاحب نظران مختلف بررسى نمودهاند.
بحث معرفت دینى آنگونه که در کتاب یاد شده مورد بررسى قرار گرفته است دو مساله از مسایل فلسفهى دین را شامل مىشود: یکى مسالهى وحى به عنوان سرچشمهى معرفت و احکام دینى، و دیگرى مسالهى عقل به عنوان وسیله یا طریق شناختخداوند که به بحث معروف دربارهى براهین اثبات وجود خدا مربوط مىشود.
به عبارت دیگر: مسالهى معرفت دینى از دو منظر یاد شده، در حقیقت، بحثى است معرفتشناختى دربارهى معرفت دینى که در صدد بررسى ارزش و اعتبار چنین معرفتى است که از طریق وحى یا عقل به دست مىآید.
16. مسالهى معرفت دینى از جنبهى دیگر نیز مورد بحث قرار گرفته است، و آن عبارت است از بررسى رابطهى معرفت دینى به عنوان یک معرفتبشرى با معرفتهاى غیر دینى و میزان تاثیر پذیرى آن از معرفتهاى دیگر، و تحول و تکامل آن ، که در این جا مطرح مىشود این است که آیا معرفتهاى دینى با همهى معرفتهاى برون دینى رابطهى تاثیر پذیر دارد یا با برخى از آنها، و در هر یک از دو صورت مزبور، ضابطه و ملاک آن چیست؟ و تحول و تکامل معرفتهاى دینى چگونه تفسیر مىشود; و آیا تحول و تکامل معرفت دینى عمومیت دارد یا عمومیت ندارد؟ و جاودانگى شریعت و ثبات احکام دینى چگونه تفسیر مىشود به این پرسشها و نظایر آن تحت عنوان «ثبات و تحول در معرفتهاى دینى» بررسى مىشود.
پىنوشتها:
1. کلام فلسفى، مجموعهى مقالات، ترجمهى ابراهیم سلطان، احمد نراقى، ص 315 314.
2. نقد و نظر، ش 9، ص 7.، مقالهى مسایل فلسفهى دین از ویلیام. پى آلستون، ترجمهى على حقى.
3. Moral Philosophy.
4. Philosophy of Mind.
5. Theory of Knowledge.
6. Philosopy of Language.
7.قبسات، ش2، ص 37 36، فلسفهى دین; رونالد هپ برن، ترجمهى دکتر همایون همتى.
8. کلام فلسفى، ص 326 324.
9.ر.ک: دین پژوهى، ص 249 233.
10. نقد و نظر، 9، ص 85 81.
11. قبسات، 2، ص 44 38.
12. فلسفهى دین، ص 223224.
13. روشن است که مطلب مزبور، در مورد کاربرد زبان دینى در اسلام نیز صادق است.
14. فلسفهى دین، ص 201.
15. کلیات فلسفه، ص 206.