آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

در نوشته‏اى که پیش روى خوانندگان عزیز قرار دارد، مباحث زیر مورد بررسى واقع شده است:
1. آشنایى با معناى لغوى وکاربرهاى اصطلاحى دو واژه‏ى «علم » و «دین‏».
2. پیشینه‏ى بحث تقابل علم و دین.
3. طرح و تحریر محل بحث.
4. نقش پیامبران در پیدایش و رواج علوم
5. رسالت پیامبران در قبال علوم.
6. نسبت میان علم و دین.
7. تلقى دین از انسان.
8. جمع‏بندى و خاتمه.
1. آشنایى با معناى لغوى وکاربردهاى اصطلاحى دو واژه «علم‏»و «دین‏»
پیش از ورود به مباحث اصلى، آشنایى با معناى لغوى و کاربردهاى اصطلاحى این دو واژه امرى لازم به نظر مى‏رسد.
الف. واژه‏ى علم
نخست واژه «علم‏» را بررسى مى‏کنیم:
«علم‏» یک معناى لغوى دارد که از دیرباز در همین معنى به کار مى‏رفته است و هنوز هم به همین معنى کاربرد دارد و آن عبارت است از: «مطلق دانستن و دانایى‏» که در برابر مطلق نادانى و ندانستن به کار مى‏رود. و معادل انگلیسى آن [Knowledge] مى‏باشد..
به این معنى، «علم‏» شامل هر نوع دانشى مى‏شود، خواه از دانش‏هاى حقیقى باشد یا اعتبارى، عقلى باشد یا نقلى، درجه اول باشد یا درجه دوم، مفهومى وحصولى باشد یا حضورى یا شهودى و...هیچ نوع دانشى از گستره‏ى این «علم‏» بیرون نیست.
از این معناى عام‏« علم‏» که بگذریم، با کاربردها و اصطلاحات فراوانى براى آن مواجه مى‏شویم که بحث از آنها وشمارش یکایک آنها چندان مفید فایده و مرتبط با بحث ما نیست و لذا اشاره مى‏کنیم به این که: یکى از این کاربردها که رواج فراوانى یافته است، عبارت است از:«مجموعه قضایاى حقیقى که از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد». (1) و این «علم‏» را اصطلاحا دانش تجربى مى‏نامند که معادل آن در زبان انگلیسى [Science] مى‏باشد. امروزه هر جا سخن از گفتارهاى علمى و غیر علمى یا ملاک‏هاى علمى بودن و علمى نبودن قضایا گفته مى‏شود، مقصود، همین اصطلاح خاص است. و به نظر مى‏رسد که ریشه‏ى این کاربرد، باز مى‏گردد به اندیشه‏هاى فرانسیس بیکن (2) ، روش شناس نامدار انگلیسى که به دلیل تاکید فراوان برکاربر روش مشاهده و آزمون و جداول حضور و غیاب ومقایسه با درجات، او را بیشتر روش شناس مى‏دانند تا فیلسوف. او علاوه بر این که بر تجربى بودن یافته‏ها تاکید مى‏ورزید، بر نتایج عملى دانسته‏ها نیز پاى مى‏فشرد، و تا آنجا بر این امر اصرار داشت که او را اولین کسى مى‏دانند که گفته است:«علم قدرت است‏» (3) . هر چند که بیکن را واقعا یک فیلسوف اصالت تجربى نمى‏توان نامید، ولى تاثیر فراوانى بر پیدایش این نحله‏ى فلسفى داشته است.
در هر حال، در مباحث آتى باید روشن کنیم که مقصود ما در بحث از سازگارى علم و دین چه نوع علمى است. مقصود یافته‏هاى تجربى است‏یا معنایى وسیعتر براى علم درنظر است.
ب. واژه «دین‏»
در کتابهاى لغت‏براى «دین‏» معانى متعددى آورده‏اند. از جمله: اطاعت، معصیت، ورع، پاداش و مکافات، ملک، حکومت، سیره و روش و حساب و محاسبه و.... (4)
در قرآن مجید نیز برخى از این کاربردها مشاهده مى‏شود. فى‏المثل در سوره مبارکه حمد، خداوند (در مقام برشمردن صفات خود) مى‏فرماید:«مالک یوم الدین‏» که در اینجا گفته‏اند مقصود از «یوم الدین‏» روز حساب یا جزا و یا پاداش و مکافات است. (5)
از میان نزدیک به 100 مورد کاربرد این واژه در قرآن، کمتر از 20 مورد آن به همین صورت «یوم الدین‏» به کار رفته است و به معنى روز جزا و کیفر یا روز حساب که مقدمه پاداش ومکافات است، مى‏باشد. ولى در اغلب موارد«دین‏» به معنى شریعت‏به کار رفته است. برخى از کسانى که به تحلیل کاربردهاى مختلف واژگان در قرآن پرداخته‏اند معتقدند که استعمال لفظ «دین‏» در شریعت، استعارى است و دلیل این استعاره، وجود اطاعت و سرسپردگى در دین است. (6)
مرحوم علامه طبرسى صاحب تفسیر گرانقدر مجمع البیان ذیل آیه‏ى شریفه‏ى: «ان الدین عند الله الاسلام...» (7) آورده است که: «در این آیه منظور از «دین‏» اطاعت است ولى اصل دین به معنى پاداش است و از آن جهت اطاعت را دین نامیده‏اند که اطاعت‏به خاطر پاداش گرفتن است، یعنى خداوند در ازاى اطاعت پاداش خواهد داد». وصاحب قاموس قرآن توجیه طبرسى را بر توجیه راغب ترجیح داده است. (8)
اما به نظر مى‏رسد که توجیه راغب به واقع نزدیکتر باشد زیرا: حقیقت و روح دین، همان سر سپردگى و انقیاد به معبود است و این انقیاد و سر سپردگى مراتبى دارد که درکلام مولا على علیه السلام چنین تبیین شده است:
کسانى خدا را از سر ترس مى‏پرستند که آن، عبادت بردگان است ، کسانى خدا را به دلیل طمع به بهشت مى‏پرستند که این عبادت بازرگانان است و کسانى خدا را براى سپاسگزارى به پیشگاه آن بى‏نیاز مى‏پرستند، که این عبادت آزادگان است. (9)
در کلام گهربار مولا، سر سپردگى به دلیل طلب پاداش تنها مرتبه‏اى از عبادت محسوب شده است اما مرتبه بالاتر از آن، سرسپردگى مطلق است نه مشروط، که در آن ، خود سر سپردگى موضوعیت دارد، اطاعت، طریق رسیدن به پاداش نیست‏بلکه اطاعت و انقیاد خود، هدف است نه وسیله. و اگرحقیقت دین را انقیاد براى پاداش بدانیم، در آن صورت ، شامل مراتب عالى انقیاد نمى‏شود، در حالى که انقیاد حقیقى در مرتبه عالى آن تحقق مى‏یابد که عبادت آزادگان است، عبادت کسانى که از یوغ انانیت رها شده و «خود»ى نمى‏بینند تا برایش طلب پاداش کنند، «خود»ى نمى‏بینند تا از آن مایه بگذارند و خرجش کنند، امید سود وپاداش داشته باشند.
ج. دین به معناى عام
نکته دیگرى که توجه به آن لازم است، گستره‏ى همین کاربرد استعمارى دین است که تقریبا کاربرد رایج آن نیز هست.
هم در بیان قرآن مشاهده مى‏شود که گاهى لفظ «دین‏» به معناى وسیعى به کار رفته است و هم در عرف و فرهنگ جوامع امروز بشرى این واژه معناى وسیعى یافته است. یک نمونه از کاربرد قرآنى، آیه‏ى شریفه‏ى :«دین شما براى شما و دین من براى من‏» (10) است. ونمونه دیگر در نقل سخن فرعون درباره‏ى حضرت موسى علیه السلام آمده است. فرعون مى‏گوید:
«من مى‏ترسم که موسى دین شما را تغییر دهد یا در زمین فساد کند». (11)
اما در فرهنگ امروز مغرب زمین «دین‏» به معناى وسیعى به کار مى‏رود. کسانى کوشیده‏اند تاتعریفى از دین ارایه دهند و به این منظور تعبیرهایى از این قبیل آورده‏اند:
«ایدئولوژى‏اى نظیر کمونیسم را نیز مى‏توان یک دین نامید» (12) یا مى‏توان دین را به «آنچه انسان در اوقات فراعت‏خود انجام مى‏دهد» (13) تعریف کرد. وحتى برخى را اعتقاد بر این است که در دین اعتقاد به خدا ضرورى نیست. (14) همچنان که در دین انسانیت فیلسوف فرانسوى اگوست کنت (15) مشاهده مى‏شود. زیرا در این مسلک، خدایى وجود ندارد و در حقیقت انسان به جاى خدا نشسته است و انسانیت همان خداى این دین است. (16)
د. دین به معناى خاص
قرآن غالبا وقتى که «دین‏» را به معناى شریعت‏به کار برده، به صورت مقید ذکر فرموده است. قیدهایى که براى «دین‏» آورده و نشان داده است که خداوند به دین خاصى نظر دارد و هر شریعتى مرضى او نیست، گاهى به صورت اضافه وصف است و مانند آن. وگاهى به صورت الف و لام(ال) عهد ذکرى یا ذهنى که در آغاز آن قرار داده است. برخى از قیدهایى که براى «دین‏» به کار رفته از این قرار است:
1. تعبیر : «دین الله‏». (17)
2. تعبیرهاى «الدین کله لله‏» ، «یکون الدین لله‏» و مانند آن. (18)
3. تعبیرهاى :«الدین الخاص‏» ، «مخلصا له دینی‏» و مانند آن. (19)
4. تعبیر: «دین الحق‏» . (20)
5. تعبیرهاى: «الدین القیم‏» و «دینا قیما» . (21)
6. وگاهى با الف و لام عهد ما را به دین خاصى ارجاع مى‏دهد. (22)
از مجموع آیات فوق بر مى‏آید که مطلق دین و روش و شریعت و آیین مرضى‏خداوند نیست، بلکه آنچه نزد او پسندیده است دین قویم، حق و الهى است، دینى که از جانب خود او آمده و بر بشر عرضه شده باشد. و آن، البته دین اسلام است. چنان‏که خود او فرموده است: «هرکس دینى جز اسلام برگزیند از او پذیرفته نیست‏». (23) و اسلام دینى است که از آدم علیه السلام آغاز شده و در تعلیما پیامبر خاتم حضرت محمد (24) به حدکمال خود رسیده است و طبعا تمامى تعلیمات انبیاى عظام الهى که از دست تطاول روزگار و تحریف تحریفگران به دور مانده باشد، شریعت اسلام محسوب مى‏شود و البته چون که صد آمد، نود هم پیش ما است. اگر کسى معتقد به شریعت پیامبر خاتم باشد شرایع سلف را نیز دارد همراه با اضافاتى که مکمل آنهاست. و لذا در آیات آغازین سوره بقره فرمود:«از اوصاف متقین آن است که به آنچه بر پیامبر خاتم و آنچه بر پیامبران پیش از او نازل شده است ایمان مى‏آورند». (25) وحضرت خاتم در آخرین روزهاى حیات مادیش جانشین شایسته خود را معرف فرمود و خداوند در خصوص این رویداد مهم تاریخ اسلام، این آیه را نازل فرمود که: «امروز دین شما کامل شد و نعمت‏بر شما تمام گشت و اسلام دین مرضى من مى‏باشد». (26) حال، اگر به اصل ریشه یابى لغوى واژه‏ى «دین‏» و توجیهاتى که در خصوص معناى اصطلاحى آن شده بود، باز کردیم در مى‏یابیم که توجیه راغب مرجح به نظر مى‏رسد. زیرا از سویى دین الهى، دین حق و دین خالص است و این که دیندار باید خود را براى خدا خالص گرداند. و در چند آیه‏ى قرآن نیز مشاهده کردیم که سخن از خالص کردن دین براى خداست. و از سوى دیگر سخن در این است که دین، اجبار بردار نیست، در دین اکراه راه ندارد و دین نمى‏تواند اجبارى باشد. (27) زیرا حقیقت دین اخلاص است و اخلاص با اجبار حاصل نمى‏شود. راغب ذیل همین آیه چنین گفته است:«گفته شده مقصود از "دین" در این آیه اطاعت است و اطاعت‏حقیقى فقط با اخلاص میسر مى‏شود و در اخلاص، اکراه راه ندارد». (28) بنابر این به نظر مى‏رسد که حقیقت و روح دین همان سرسپردگى به مبدا اعلى است. و این سرسپردگى در واقع برآورنده‏ى نیاز روح پر تکاپوى بشر و آرامش بخش جانهاى بى‏تاب انسانهاست، که «دل آرام گیرد به یاد خداى‏». (29)
ه. تعریف دین
در پایان این بخش باید یادآورى کنیم که واقعا دین با توضیحاتى که آمد، تعریف بردار نیز نیست. یعنى تعریف زمانى میسر است که معرف محاط انسان واقع شود در حالى که دین واقعا محاط انسان نمى‏شود. دین یک پدیده طبیعى همانند یک صندلى و میز یا سنگ وکوه نیست که بشود آن را در برابر خود نهاده و درباره‏اش نظر داد. دین، هم نظر و هم عمل را شامل مى‏شود. بحشى از معرفت نسبت‏به دین با عمل حاصل مى‏شود و تا زمانى که عمل و تزکیه نفس نباشد آن بخش از معرفت دینى حاصل نمى‏شود. آنانى که گمان مى‏برند، بیرون از دین بهتر مى‏توان دین را شناخت، گمان باطل مى‏برند و خیال خام مى‏پرورند; زیرا معرفت دین از جنس معرفت‏سیب و پرتقال نیست که بشود از بیرون بر آن احاطه یافت. بخشى از معرفت دین بعد از دیندارى و به واسطه آن حاصل مى‏شود و آن در سایه‏ى عمل است. بنابر این تعریف جامع و مانعى از دین نمى‏توان ارایه کرد. لکن بعد از آنچه گذشت، بر اساس یک تسالم عرفى مى‏توانیم بگوییم که مقصوداز واژه «دین‏» در عنوان مقاله حاضر، دین به معناى عام آن نیست، بلکه مقصود همین دین حق، دین مرتضى، دین قیم و دین اسلام است.
2. پیشینه بحث تقابل علم و دین
مساله رابطه علم و دین به صورت‏هاى مختلف وبا عنوان‏هاى گوناگونى مطرح بوده و هست که هر کدام خود، میدان خاصى براى بحث محسوب شده و گفتارى جداگانه و بحث و کاوشى به کمال مى‏طلبد. عنوان‏هایى از قبیل، رابطه عقل و نقل، کلام و فلسفه و اخیرا عنوان سنت و مدرنیسم. البته راقم این سطور اذعان دارد که على‏رغم صبغه واحدى که در همه‏ى این گونه مباحث وجود دارد، اختلافها و تفاوت‏هایى نیز میان آنها به چشم مى‏خورد و به همین دلیل نیز گفته شد که هر کدام مقالى خاص و مستوفى مى‏طلبد.
به هر حال، اگر علم را به معناى نسبتا عام آن شامل همه دانستنیهاى بشر لحاظ کنیم و آن را در برابر دین به عنوان مجموعه باورهاى وحیانى قرار دهیم، همواره در میان انسانها مساله نسبت میان این دو مطرح بوده است. و در هر زمانى هر پیامبرى که برانگیخته مى‏شده است، مردم آن جامعه یا دست کم جمع کثیرى از آنها با اعتماد بر دانسته‏هاى پیشین خود با پیامبران در مى‏افتادند و باورهاى نیاکان خویش را به رخ آنها مى‏کشیدند. و در مقام رد دعوت انبیا که مردم را به دین خود فرا مى‏خواندند، آنها به سنت آبا و اجدادى استشهاد کرده و خود را تابع آن معرفى مى‏کردند. (30) و یا این‏گونه با پیامبر سخن مى‏گفتند که: «آیا از ما مى‏خواهى که خدا را عبادت کرده و سنت آبا و اجدادى خود را رها کنیم؟». (31) به این معنى، همواره میان تفکر جدید و باورهاى پیشین یک برخورد اولیه‏اى وجود داشته است. چنان که در عرصه دانش‏هاى گوناگون نیز در آغاز با هر کشف جدید سر ناسازگارى وجود دارد لکن رفته رفته و به تدریج در صورتى که این نظریه جدید از استحکام لازم برخوردار باشد جایگاه خود را یافته و رواج پیدامى‏کند. و شاید بتوان گفت که این مخالفت‏هاى اولیه ناشى از تعصب جاهلى است که ظهور و بروز آن خصوصیتى است که حضرت امیر علیه السلام در انسانها سراغ داشته و فرمود:
«مردم با آنچه نمى‏دانند دشمنند». (32)
آنچه گفته شد، اشاره‏اى به وضعیت این مساله به وجه عام آن است در تاریخ بشر. اما آنچه که مربوط به این مساله به وجه خاص آن مى‏شود، شاید بتوان گفت که تاریخچه یا پیشینه‏ى آن به دوران قرون وسطى(حدودا 400 تا 1500م) برمى‏گردد.
در دوران قرون وسطى و به خصوص از قرن دهم میلادى به بعد، یکى از مباحث‏بسیار مطرح در مغرب زمین همین مساله رابطه عقل و نقل یا کلام و فلسفه بوده است. حدود 4 قرن (106م) را دوران ظلمت مى‏نامند، زیرا در این دوران طرح مباحث فلسفى از سوى امپراطورى و کلیسا ممنوع اعلام شده و از رواج افتاده بود. در این ایام، اوقات اندیشمندان، بحث‏هاى کلامى بى‏حاصلى سپرى مى‏شده است. ولى بعد از این دوره یعنى از قرن دهم به بعد(گرچه جرقه‏هاى آن در آغاز قرن نهم با نهضت‏شارلمانى زده شد) مجددا بحث‏هاى فلسفى رواج یافته و اندیشمندان به آنها روى آورده‏اند که خود، داستان مفصلى دارد وجاى طرح آن اینجا نیست.
در هر حال، در آن دورانى که مباحث فلسفى مطرح شده و رواج مى‏یابد، تلقى فیلسوفان مسیحى از فلسفه و نسبتش با دین این است که: فلسفه، تراویده‏ى از عقل است که رسول باطن است. و باید از سوى دینداران که پیرو رسول ظاهرند مورد عنایت واقع شود. و در این دوره سعى مى‏شود که از فلسفه در جهت فهم و توجیه متون دینى استفاده شود. و البته اصالت‏با دین است واگر جایى توجیه فلسفى هم نداشت، عقیده دینى مخدوش نمى‏شود. بعدا در قرن‏هاى دوازدهم و سیزدهم و ادامه‏ى آن در قرن چهاردهم دو گرایش فلسفى افلاطونى و ارسطویى در مغرب زمین به ظهور مى‏رسد و به تدریج زمزمه‏هاى جدایى قلمرو دین و عقل به گوش مى‏رسد، و بعضا سه قلمرو را در نظر مى‏گیرند، نخست قلمرو اختصاصى دین که عقل به آن راه ندارد، دومى قلمرو اختصاصى عقل که دین به آن کار ندارد.
وسومى قلمرو مشترک میان عقل و دین. سپس کسانى پا را فراتر نهاده و معتقد شدند به این که هیچ مساله دینى قابل اثبات عقلانى نیست و هیچ مساله عقلانى مورد اثبات دینى نیست. و البته بررسى رابطه میان دین وعقل چنان که اشاره شد نیازمند مقاله‏اى دیگر است.
در همین دوره اخیر قرون وسطى به ویژه قرن‏هاى سیزدهم وبعد از آن اندیشه‏هاى ارسطویى مورد اعتقاد کلیسائیان واقع شده و به مثابه وحى منزل پذیرفته شد. و هر دانشمندى که خلاف آنها سخن مى‏گفت مورد اذیت و آزار واقع مى‏شد. و آن دستگاه تفتیش عقاید وحکایتهایى که درخصوص آن نقل شده است،(گرچه این حکایتها وآمارهاى موجود در آنها خالى از اغراق نیست)مربوط به همین دوره است. این سخت‏گیرى‏هاى ناصوابى که از سوى دینداران کلیسایى ومتولیان کلیسا در مورد دانشمندان آن سامان در آن روزگار روا مى‏رفت، به تدریج موجبات ادبار اندیشمندان به کلیسا و به تبع آن، روى‏گردانى آنها از دین را فراهم آورد. و لذا در پایان قرون وسطى و آغاز دوران جدید، در عهد رنسانس و پس از آن، با رواج هیئت جدید، طبیعیات ارسطویى بر افتاد و از آنجا که دینداران و متولیان کلیسا سرنوشت‏خود را به ارسطو گره زده بودند، آنها نیز از صحنه‏ى فعال اجتماعى و سیاسى کنار نهاده شدند و غربیان در نهایت‏به این نتیجه رسیدند که دین با علم سازگارى ندارد. یا باید متدین بود و عقاید منسوخ را پذیرفت ویا دانشمند بود و به کشفیات تازه تن داد ولى از دیانت صرفنظر کرد. ازاین روى برخى به کلى دین را به کنارى نهاده و دانش تجربى را مقتداى خود گرفتند چنان که در مورد اگوست کنت اشاره شد. و کسانى دین را از صحنه اجتماع به معنى عام آن بیرون رانده و در انزوا و فردیت کلیسایى زندانى کردند. جمعى از این اندیشمندان به زعم خود میان علم و دین نوعى سازگارى مى‏دیدند و آن را مى‏پسندیدند. چنان که هایزنبرگ (33) از ماکس پلانک (34) نقل مى‏کند:
«از نظر ماکس پلانک دین وعلم بدین سبب با یکدیگر سازگارند که بنا به فرض او آن دو به حوزه‏هاى کاملا متفاوت واقعیت رجوع مى‏کنند. علم به کار جهان مادى عینى مى‏پردازد علم این وظیفه را به ما محول مى‏کند تا درباره این واقعیات عینى اخبار صحیح بدهیم و ارتباطات درونى آنها را درک کنیم. اما دین با دنیاى ارزشها سر وکار دارد». (35)
استاد شهید آیت الله مطهرى رضوان الله علیه به لحاظ تاریخى ریشه تقابل میان علم و دین را به عقب‏تر برمى‏گردانند که خلاصه‏ى فرمایش ایشان این است:
زیان آورترین تحریف تاریخ، تحریفى است که در تورات، کتاب مقدس یهودیان در خصوص داستان آدم و حوا، و رانده شدن آنها از بهشت و علت آن، رخ داده است.
حضرت استاد در بیان این تحریف مى‏فرماید: در همه‏ى متون دینى آمده است که آدم وحوا از شجره ممنوعه خوردند و به همین دلیل نیز از بهشت رانده شدند. لکن بحث در این است که آن شجره ممنوعه چه بوده است؟آنچه که از متون دینى ما از قرآن و روایات برمى‏آید، این شجره را مربوط به جنبه حیوانیت انسان مى‏دانند نه جنبه انسانیت، یعنى یک امرى بوده از قبیل شهوت، حرص، حسد و... یعنى به او گفته بود حسود نباشد، حریص نباشد و... ولى اوحرص و حسد ورزید و از آن مرتبه تنزل کرد و بیرون رانده شد. ولى از نظر تحریفگرانى که تورات را تحریف کرده‏اند، آن درخت ممنوعه مربوط به انسانیت انسان بوده نه حیوانیت او. آنها گفته‏اند:دو کمال براى انسان وجود داشت و خدا مى‏خواست آن دو کمال را از او دریغ کند: یکى معرفت‏بود و دیگرى جاودانگى; آدم از درخت معرفت‏خورد و چشمانش باز شد و خدا چون‏که دید او چشمانش باز شده ترسید که از درخت جاودانگى نیز بخورد وجاودانه شود، لذا او را از بهشت‏بیرون کرد. در حالى که از نظر متون دینى ما مرحله «تعلیم اسماء» به آدم و معرفت دار شدن او قبل از خوردن از شجره ممنوعه است نه به واسطه آن. در هر حال، نتیجه این تحریف این شد که بعدها، تضاد میان علم و دین مطرح شد و گمان بر این رفت که یا باید دیندار بود و با چشمهاى بسته زندگى کرد و یا بى‏دین بود وبا چشمهاى باز. وضرب المثل‏هایى شکل گرفت از قبیل این که «من جهنم با چشم باز را بر بهشت‏با چشم بسته ترجیح مى‏دهم‏». یا این ضرب المثل که: «من یک روز، زندگى کنم، چشمهایم باز باشد بهتر است از این که یک عمر چشمهایم بسته باشد وکور باشم که بعد مى‏خواهم در بهشت زندگى کنم‏». (36)
3.طرح و تحریر محل بحث
بعد از بیان آنچه گذشت وقت آن است که ببینیم مقصود ما از عنوان مقاله دقیقا چیست؟ مقصود ما از «علم‏» صرفا مجموعه یافته‏هاى بشر تحت عنوان علم در هر عصر ومکانى نیست. چه این که یافته‏هاى بشر که به عنوان علم نامیده مى‏شوند در طى قرون و اعصار متحول مى‏شود و گاه در مطالعه تاریخ علم با اقوال متعارض و متضادى مواجه مى‏شویم که هر دو قول متضاد نمى‏تواند با دین سازگار باشد. و البته مقصود ما، مجموعه‏ى گزاره‏هایى که به نام دانش تجربى یا دانشهاى تجربى نامیده مى‏شوند نیز نیست، یعنى این ادعا را نداریم که مجموعه قضایاى موجود در کتابهاى فیزیک، شیمى و... مورد تایید یا تکذیب دین واقع مى‏شود و ما موظفیم به این که هر نظریه علمى که قبول عام یافت‏براى تایید آن به دنبال آیه و روایتى بگردیم تا بتوانیم ندا سر دهیم که قرآن ما و یا پیشوایان دینى ما در 1400 سال پیش چنین مطلبى را گفته‏اند; زیرا رسالت دین را در این امور نمى‏دانیم. و پر واضح است که سخن از سازگارى دین و تکنولوژى نیز نیست که محتاج مقاله و تحقیقى جداگانه است (که اگر فرصتى به دست آید به این مهم نیز به حول و قوه الهى خواهیم پرداخت). مقصود ما فقط این نکته است که انسان در نگاهش به هستى و طبیعت، مى‏تواند از دو منظر وچشم انداز به هستى بنگرد. اگر منظر او دین باشد هیچ ناسازگارى میان دین که باورهاى وجدانى است وعلم که یافته‏هاى بشرى است وجود نخواهد داشت. اما اگر منظر او دین نباشد و از چشم انداز الحاد به هستى و طبیعت‏بنگرد، آنگاه ناسازگارى رخ خواهد نمود. در بخش‏هاى آتى در این مورد توضیحات بیشترى خواهیم داد.
در خصوص «دین » نیز ، مقصود ما، دین اسلام است. و دین اسلام نافى سایر ادیان نیست(البته منظور از سایر ادیان، ادیان موجود نیست، بلکه منظور حقایقى است که بر عیسى، موسى، ابراهیم و سایر انبیاى عظام الهى نازل شده است) بلکه مکمل آنهاست. چنان‏که در آیات نخستین سوره مبارکه بقره در وصف متقین فرموده است:
«و آنان که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند». (37)
و نیز در پایان همین سوره مى‏فرماید:
«پیامبر و مؤمنان به آنچه بر او نازل شده ایمان دارند، همگى به خدا، ملائکه و کتابهاى او و پیامبرانش ایمان دارند...». (38)
بنابر این، مقصود ما از «دین‏» مسیحیت تحریف شده و یا تورات تحریف شده امروزى نیست. بلکه مراد ما وحى الهى است که بر موسى، عیسى و محمد صلى الله علیه و آله و سلم نازل شده است. البته اگر مسلمان راستین باشیم، پیرو راستین موسى، عیسى، ابراهیم و... علیهم السلام نیز خواهیم بود. و آنچه امروز به عنوان مصداق شایسته دین مى‏توانیم نام ببریم اسلام است که از متن قرآن و سنت معصومین علیهم السلام به دست مى‏آید.
حال، براى توضیح سازگارى و همسویى علم و دین، بحث را در دو محور دنبال مى‏کنیم:
محور نخست نقش پیامبران در پیدایش و رواج علوم است و محور دوم رسالت انبیا در قبال علوم.
4. نقش پیامبران در پیدایش و رواج علوم
یکى از عرصه‏هاى تاثیر انبیاى عظام الهى در زندگى بشر، تاثیر گذارى آنها در پیدایش و گسترش علوم است. البته بحث از این که جرقه هر دانشى که بشر به آن دست پیدا کرده است‏به نحوى در سخنان پیامبران زده شده است، بحث جداگانه‏اى است که گفتارى اختصاصى مى‏طلبد. اما آنچه در اینجا مى‏توان گفت این است که :هر چند هنوز تقسیم‏بندى علوم را انجام نداده‏ایم، لکن به هر حال همه دانشها از هر نوع که باشد تراویده‏ى فکر بشر است. و انبیا نقش بزرگى در تشویق دینداران به تعلیم وتعلم و در نتیجه گسترش و رواج علوم داشته‏اند. چنان که حضرت على علیه السلام در مورد اهداف بعثت انبیا طى فرمایش مفصلى، از جمله فرموده‏است:
«...تا عقلهاى نهفته مردم را براى آنها برانگیزانند...». (39)
انبیاى عظام الهى غبار کفر از چهره خرد خردمندان مى‏زدایند تا آنها به درستى تعقل کنند. و از طرفى تحریص و تشویق فراوان پیامبران الهى و به ویژه دین اسلام به فراگیرى علم، بسیار تاثیر گذار بوده است.
در دین مقدس اسلام، محدودیت‏سنى را از فراگیرى دانش برداشته و پیامبر عظیم الشان ما در حدیث مشهورى فرموده است: از گهواره تا هنگام وفات دانش بجویید. و در حدیث دیگرى فرموده: «دانش جویى در هر حال واجب است‏» (40) . محدودیت جنسى را نیز نفى کرده و فرموده است : «طلب دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است‏». (41) در دین اسلام محدودیت مکانى هم نفى شده چنان که آمده است: «به دنبال دانش بروید حتى اگر در چین باشد». (42) حتى محدودیتى براى معلم نیز قایل نشده و فرمود: «سخن حق واستوار را فرا گیرید اگر چه از منافق باشد» (43) . و در جاى دیگرى آمده است: «سخن حق و استوار گمشده‏ى مؤمن است، هر جا آن را یافت او شایسته‏تر است‏به آن‏». (44) از این هم فراتر رفته و خود خداوند خشیت از خودش را در عالمان منحصر ساخته و فرموده است:
«تنها عالمان ازخداوند خشیت دارند». (45) و در جاى دیگر مرکب قلم دانشمندان را بر خون شهیدان ترجیح داده و فرمود:
«مداد دانشمندان برخون‏هاى شهیدان ترجیح دارد». (46)
البته در معارف دینى درمورد علم تقسیم‏بندیهایى صورت گرفته و دانش‏هایى را واجب دانسته که شامل واجب عینى وکفایى مى‏شود. مثلاعلم پزشکى تا وقتى که نیاز مردم برآورده نشده است، براى هر کس که بتواند آن را کسب کند واجب کفایى است، علم به معارف دینى و احکام لازم در زندگى واجب عینى براى همه است. دانشهایى را نیز مباح دانسته و آن هر دانشى است که بود و نبود آن براى عالم نفع و ضررى نداشته باشد.(هر چند از دست دادن عمر، خود زیان است) و اگر دانشى زیان آور باشد خواه براى عالم یا جامعه او، حرام خواهد بود. و نیز دانشهاى مستحب و مکروه که به تفصیل در منابع مربوط آمده است. (47)
از طرف دیگر در روایات ما سخنان فراوانى یافت مى‏شود از این قبیل که: «از نادانى تو همین بس که به دانش خود مغرور باشى‏» (48) ، و در این روایات، ثمراتى براى علم برشمرده‏اند که ازجمله‏ى آنها عمل به آن تواضع و فروتنى، عبادت، اخلاص در عمل و امثال آنها است. و در حدیثى آمده است که‏«دانش نورى است که خداوند در قلب هر که بخواهد هدایتش کند مى‏افکند». (49)
حق این است که بررسى نظر اسلام راجع به علم و عالم و تعلیم و تعلم فراتر از یک کتاب است تا چه رسد به این‏که در ضمن یک مقاله از آن بحث‏شود. لذا از بررسى همه جانبه آن صرف‏نظر کرده و جمع‏بندى مى‏کنیم:
از مجموع آنچه تاکنون آوردیم، مى‏توان نتیجه گرفت که: انبیاى عظام الهى به ویژه پیامبر عظیم الشان اسلام، تشویق فراوانى به فراگیرى علم کرده‏اند. و آنچه مسلم به نظر مى‏رسد این است که مقصود آنها از علم، تنها علم به خدا و پیامبر و احکام و فروع نبوده است، بلکه انواع دانشهاى رایج در زمان ما را نیز شامل مى‏شده است. اما نقش انبیا و رسالت آنها تنها به همین تشویق و تحریص به فراگیرى علوم، محدود نمى‏شود بلکه رسالت آنها بیش از این است، که اینک به آن مى‏پردازیم.
5. رسالت انبیا در قبال علوم
محور دیگرى که مى‏تواند به نحو شایسته‏اى به روشن شدن بحث کمک کند، مساله‏ى رسالت انبیا در قبال علوم است. در فصل پیشین مشاهده کردیم که انبیا به ویژه پیامبر عزیز اسلام نقش شایسته‏اى در پیشبرد و رواج علوم داشته‏اند. چنان‏که هرگاه ما مسلمانان سخنان آن عزیزان را شنیده و عمل کرده‏ایم، سیطره علمى و فکرى بر جهان نیز داشته‏ایم، چنان‏که در قرن هشتم تا سیزدهم و چهاردهم میلادى که بخشى از آن، دوران ظلمت در غرب نامیده مى‏شود، در عالم اسلام اوج شکوفایى علمى و فرهنگى بوده است. و در همان دوره، آثار ابن سینا، غزالى، ابن رشد و فارابى به لاتین ترجمه شده و در اختیار غربى‏ها قرار مى‏گیرد و منشا رواج و شکوفایى علمى و فرهنگى در آن سامان مى‏گردد.
آنچه در بخش حاضر مى‏خواهیم بگوییم این است که تاثیر انبیا محدود به آنچه در بخش گذشته گفتیم نمى‏شود، بلکه پیامبران تاثیر مهمترى دارند که عبارت است از جهت دهى و سمت و سو بخشیدن به تحصیل علم و تعلیم وتعلم. دین، تعلیم و تعلم را هدفدار مى‏سازد، و به تعبیر درست‏تر آن را متوجه هدفى مقدس مى‏نماید. دین، آدمى را به طلب هر علمى تشویق نمى‏کند. براى طلب علم یکى از سه حالت قابل تصور است، حالت نخست‏بى هدفى است وبه عبارتى علم براى علم. حالت دوم این است که داراى هدفى شیطانى باشد و یا به تعبیر وسیع‏تر، هدفى دنیوى داشته باشد. و حالت‏سوم آن است که داراى هدف الهى، معنوى و اخروى باشد.
به نظر مى‏آید حالت اول چندان علمى نباشد; زیرا به هر حال انسان اگر سمت و سوى کارها و از جمله تعلیم وتعلمش خدایى نباشد شیطانى خواهد بود. و قسم سومى مطرح نیست، لکن به فرض که چنین چیزى ممکن هم باشد مورد تایید دین نیست; زیرا عمر گرانبهایى که مصرف مى‏شود باید نتیجه‏اش تعالى و استکمال باشد. حالت دوم نیز پر واضح است که مورد تایید دین نیست، زیرا دین آمده است تا انسانها را هت‏خدایى بدهد، از آنها بخواهد که در تمامى حرکات و سکنات خود، خدا را در نظر گرفته و مقصد و مقصود خود بدانند. و لذا چنان‏که در بخش پیش آوردیم، از نظر اسلام حقیقت علم نور است که در قلب مستعد افکنده مى‏شود. و از همین رو است که براى علم ثمراتى برشمرده‏اند چنان که در احادیث فراوانى از حضرت على علیه السلام نقل شده که ازجمله ثمرات علم، عمل به آن، اخلاص در عمل، عبادت و غیر اینها ذکر شده و در حدیث طولانى این‏طور فرمود: تقوا، دورى از هوا و هوس، پیروى از راه هدایت ، دورى از گناهان، دوستى برادران ایمانى ، رها کردن انتقام هنگام قدرت بر آن، راستگویى و اجتناب از شادمانى غافلانه و...دانسته شده است . (50)
از تعلیم وتعلم براى غیر خدا بسیار نهى شده باشد. فراگیرى علم باید به خاطر خدا باشد. (51) و در روایات فراوانى ما را نهى کرده‏اند از این‏که علم را براى اغراض فاسدى از قبیل: مراء و جدال با مردم، فخر و مباهات به یافته‏ها، جلب آراى مردم به سوى خود وجلب نظر حاکمان و تقرب به درگاه آنها و امثال اینها، فرا گیریم. (52)
6. نسبت میان علم و دین
براى ارایه‏ى بیانى شایسته از نسبت میان علم و دین باید یک تقسیم‏بندى در علوم انجام داده، آنگاه رابطه هر قسم از علوم با دین را بررسى کنیم.
تقسیم‏بندى علوم
برخى عقیده دارند که همه‏ى علوم انسانى‏اند; زیرا به هر حال هر علمى را انسان باید به دست آورد، پس ره‏آورد دست‏بشر است . بنابر این انسانى است.
اما از این نظر که بگذریم در یک تقسیم‏بندى کلى مى‏توان علوم را به دو دسته انسانى و طبیعى تقسیم کرد. و عنوان «علوم انسانى‏» بر دانشهایى اطلاق مى‏شود که به نحوى با انسان سر و کار دارد. با شانى از شئون و جنبه‏اى از جنبه‏ها و بعدى از ابعاد حیات فردى یا اجتماعى انسان سر و کار دارد. و «علوم طبیعى‏» عبارتند از دانش‏هایى که موضوع آنها جنبه‏اى ازجنبه‏هاى طبیعت است. بنابر این، علوم انسانى شامل رشته‏هاى روانشناسى، جامعه‏شناسى، فلسفه، الهیات، تاریخ، اقتصاد، مدیریت، اخلاق، علوم تربیتى، تربیت‏بدنى، جغرافیاى انسانى، ادبیات، حقوق، علوم سیاسى و امثال اینها خواهد بود. و البته با یک توسعى علومى نظیر تفسیر، اصول فقه، و درایة الحدیث و رجال و مانند آن را نیز مى‏توان جزو علوم انسانى به حساب آورد، مگر اینکه اینها را مشمول الهیات که یکى از علوم انسانى ست‏بگنجانیم که در آن صورت از آن بابت جزو علوم انسانى محسوب مى‏شوند. و دانش‏هایى از قبیل: فیزیک، شیمى، زیست‏شناسى، زمین شناسى، معدن، هیات و نجوم و رشته‏هاى فنى و مهندسى و امثال آنها را در شمار علوم طبیعى مى‏آوریم.
البته این را مى‏پذیریم که ممکن است تعیین یک حددقیق میان این دو دسته از علوم کارى دشوار باشد و اندراج هر یک از علوم تحت‏یکى از این دو عنوان از دقت لازم برخوردار نباشد، لکن با اندکى تسامح مى‏توان این تقسیم را پذیرفت.
در اینجا ناگزیر از بیان دو نکته‏ایم:
نکته اول:
هدف خداوند از ارسال رسل و انزال کتب و تشریع دین و شریعت چه بوده است؟ به نظر مى‏رسد که هدف، ارایه یک دستور العمل و برنامه زندگى براى انسانها بوده است تا با استفاده از آن انسانها به سعادت برسند و آن هدفى که از آفرینش آنها در نظر بوده است تحقق یابد. و با توجه به این‏که هدف از آفرینش جن و انس عبادت و پرستش ذات اقدس پروردگار بوده است. (53) و از آنجا که حقیقت عبودیت پروردگار توحید در ربوبیت اوست. (54) و توحید در ربوبیت عبارت است از این که، بنده فقط خدا را حاکم و مدبر جهان بداند و تنها او را شایسته اطاعت‏ببیند و تنها از او اطاعت کند. بنابر این هدف ادیان جز این نیست که انسانها را به سوى اطاعت انحصارى ازحضرت پروردگار بکشانند، تا آنها به کمال قرب الهى نایل شوند، و این، همان سعادت و تکامل معنوى انسان است.
قلمرو مباحث دینى
از آنچه گذشت مى‏توان نتیجه گرفت‏حوزه و قلمرو دین و متون دینى مسائل و قضایایى است که به نحوى در سعادت و وصول به مقام قرب الهى او مؤثرند. به عبارتى، هر چیزى که در این سیر استکمالى و صعودى انسان براى او سودمند باشد و سیر او را سرعت‏بخشد، مورد توصیه و بحث دین است. بنابر این، دین باید در عرصه حیات فردى و اجتماعى، در زمینه‏هاى اخلاق و سیاست، مسایل حقوقى و مانند آن، سخن بگوید و رهنمود ارایه کند. از لحظه‏اى که انسان متولد مى‏شود وحتى پیش از تولد او تا لحظه وفات، از لحظه‏اى که از خواب بیدار مى‏شود تا آنگاه که مى‏خوابد، در خلوت، اجتماع، خانه، خیابان، دانشگاه، کارخانه، بازار، در روابط انسان با خود، خدا، پیامبر، اولیاى دین، پدر و مادر و محیط خانواده، دوستان، نحوه‏ى ارتباط او با جمادات، نباتات، حیوانات، طبیعت، محیط زیست و... در همه‏ى این موارد باید راهنمایى کند و کرده است. اینها همه، عرصه فعالیت و دخالت دین است.
نکته دوم
نکته دیگر این است که موضوع تربیت دینى، انسان است. موضوع علوم انسانى نیز انسان است. علوم طبیعى را نیز انسان کشف کرده و در نهایت در خدمت انسان قرار مى‏دهد. با توجه به موضوعیت انسان، باید در نظر داشت که اختلاف احتمالى آراى برخى عالمان با آراى و عقاید ارایه شده از سوى ادیان در خصوص مسایل مربوط به انسان، ناشى از دیدگاه انسان شناختى آنهاست. لذا باید نخست اشاره‏اى به دیدگاه انسان شناختى نموده، آنگاه رابطه میان دین با انواع علوم را بررسى کنیم.
7. تلقى دین از انسان
البته بررسى انسان شناسى دین، خود بحث مفصلى مى‏طلبد که بیش از یک کتاب درباره‏ى آن مى‏توان نوشت، لکن مى‏توان با استفاده از برخى آیات و روایات اشاره‏اى به روح دیدگاه انسان شناختى اسلام کرد.
آنچه مسلم به نظر مى‏رسد این است که: انسان اسلام از میان موجوداتى که مى‏شناسیم تنها موجودى است که مى‏توان خلیفه خدا بشود (55) و تنها موجودى است که در مورد آفرینش او خداوند به خود تبریک گفته است. (56)
انسان مى‏تواند در سایه اطاعت‏حضرت حق نمونه‏اى بر مثال او بشود. (57) هدف و غایت آفرینش، فرد برجسته‏اى از میان همین انسانها است. (58) و از مردمان خواسته شده است که از او الگو گرفته و بر مثال او عمل کننند. (59) در این دیدگاه شرط سرورى انسان و نشان آزادى او، بندگى شایسته‏ى ذات اقدس پروردگار است. (60) و بندگى ذات حق براى انسان شایسته، مایه‏ى فخر و مباهات است و ربوبیت‏حضرتش براى او مایه‏ى عزت وشرف. (61)
وخلاصه انسان اسلام، انسانى است که مى‏تواند در پایان عمر خود، مورد خطاب حضرت دوست واقع شود وبه او گفته شود که: «اى نفس آرام و مطمئن به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که تو از او خوشنودى و او از تو، پس از زمره‏ى بندگان خاص و در بهشت اختصاصى من وارد شو». (62)
این، تصویرى اجمالى از انسان اسلام بود، اسلام آمده است تا انسان را آن‏گونه بسازد که در پایان، بتواند مورد چنان خطابى واقع شود آمده است تا از انسان بالقوه، انسان بالفعل بسازد، آمده است تا انسان رابه مقام خلافت الهى برساند. و به طور طبیعى هر چیزى که در این خصوص راهگشا باشد و لازم، اسلام درباره‏ى آن سخن گفته است. و اصولا هر آنچه که ربط وثیقى با این مهم داشته باشد، مى‏توان انتظار بیان آن را از اسلام و قرآن داشت. و از این رو است که پیش از این اشارت رفت‏به این که اسلام در خصوص «بایدها» و «نبایدها»ى فردى و اجتماعى انسان از لحظه تولد تا وفات، و از لحظه بیدارى از خواب شبانگاهى تا لحظه فرو رفتن به خواب، براى انسانها برنامه دارد و دستور العمل آورده است. انسان در هیچ لحظه‏اى خالى از حکم الهى نیست. و سر هر دو راهى مى‏تواند سخنى راهگشا و تعیین کننده از اسلام دریافت کند.
8 . جمع بندى و خاتمه
در پایان این مقاله سطورى به عنوان جمع بندى آنچه گذشت و نتیجه‏گیرى و خاتمه تقدیم مى‏شود:
دین براى پرورش انسان آمده است. دین براى این آمده است که راه رسیدن به خلافت الهى را به او بنمایاند. و لذا درخصوص مسایل علوم انسانى، در قرآن مجید وروایات معصومین علیهم السلام مطالبى موجود است که بعضا استخراج شده و بعضا باید استخراج شود و در عرصه‏ى حیات فردى و اجتماعى انسان، راهکارها و دستورهاى دینى تبیین و پیاده شود. اما در خصوص علومى که به معنى خاص کلمه، انسانى محسوب نمى‏شود و تحت عنوان علوم طبیعى از آنها یاد مى‏شود ممکن است در قرآن و روایات در مورد بسیارى از مسایل آنها صریحا مطلبى به چشم نخورد و مشاهده نشود. زیرا موضوع این علوم، عالم طبیعت است که در دسترسى بشر است و بشر مسئول است که خود، به کشف قوانین حاکم بر عالم طبیعت در ابعاد مختلف آن که تشکیل دهنده‏ى انواع علوم طبیعى است، بپردازد. و البته مسایلى از این قبیل مستقیما نقشى در انسان سازى ندارد، مگر در یک صورت که اشاره خواهد شد و آن، زمانى است که از منظر توحید به آن نظر شود. که در این صورت نیز آنچه که مربوط به چنین منظر است البته در متون دینى مورد بحث واقع شده ولى آنچه محتواى دانش‏هاى طبیعى را تشکیل مى‏دهد مربوط به خود بشر است که باید بکاود و بیابد.
بنابر این آنچه تحت عنوان علوم انسانى نامیده مى‏شود که در گذشته به آنها اشاره کردیم از قبیل: اخلاق، سیاست، روان شناسى، اقتصاد، جامعه شناسى... باید آنها را از متون دینى خواست، از آنجا که اینها مستقیما موضوعش انسان است در حوزه دین و متون دینى است که از آنها سخن بگویند. اما این که راهکارهاى تبیین (مثلا) : جامعه شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى و... چیست وکدام است وچه تفاوتهایى با علوم انسانى غیر اسلامى خواهد یافت، پرداختى تفصیلى به آن مقاله‏اى جداگانه مى‏طلبد. اما آنچه اجمالا در اینجا مى‏توان گفت این است که در تدوین چنین دانشهایى از روش تطبیق مساله به مساله میان یافته‏هاى سایر اندیشمندان و متون دینى، نباید سود جست، به دلیل اختلاقى که در فرهنگها و روشها و زمینه‏هاى تدوین و رویش آن نظریات با فرهنگ اسلامى و زمینه‏هاى موجود در آن براى پدید آمدن دانشهاى انسانى وجود دارد. اگر چه ممکن است مساله‏هاى مشترک فراوانى میان مردمان در فرهنگ‏هاى مختلف بتوان یافت ولى نحوه‏ى ورود به بحث و خروج از آن و روشهاى پذیرفته شده براى پاسخ‏گویى و حل آن مسایل متفاوت است. باید بر اساس مبانى کلى انسان شناختى برخاسته از متون دینى مسایل قابل طرح در فرهنگ خودمان را در نظر گرفته و به دنبال راه حل براى آنها باشیم. البته این، بدان معنى نیست که ما هیچ نگاهى به یافته‏هاى دیگران نداشته باشیم. بلکه برعکس مى‏توان و مى‏باید از یافته‏ها و تجربه‏هاى دیگران نیز استفاده کنیم اما در چارچوب اندیشه و روش خود و با حفظ اصالت اندیشه خود.
با توضیحاتى که گذشت روشن شد که مى‏توان سخن از علوم انسانى اسلامى و غیر اسلامى گفت و معناى آن ابتناى این علوم بر متون دینى و عدم ابتناى آنها است.
و اما در مورد علوم طبیعى نیز هر چند دست‏یافتن به قوانین حاکم بر طبیعت را نمى‏توان و نمى‏باید از دین و متون دینى درخواست کرد و دین متکفل بحث از آنها نبوده و آن را به خود بشر واگذار کرده است. لکن در آنجا نیز دیدگاه پژوهشگر به طبیعت و به طور کلى به عالم هستى در جواب‏هایى که به مسایل خواهد داد وبعضا در نوع مسایلى که دنبال خواهد کرد تاثیر مى‏گذارد. و چنان که گذشت در صورتى که پژوهشگر، ایمان به خدا داشته باشد نتایج پژوهشهاى او براى بشر سودمند خواهد بود، البته همواره این امکان وجود دارد که بهره برندگان ناصالحى از یافته‏هاى سودمند یک پژوهشگر سوء استفاده کنند. که این بحث، ما را به مبحث رابطه دین با تکنو لوژى سوق مى‏دهد که خود بحثى است مستقل و نیازمند یک پژوهش تاریخى و همه جانبه که امید است در فرصتى دیگر به آن بپردازم.
حاصل آن‏که اگر انسان در مطالعه در مورد انسان وطبیعت اصالت را به خدا ندهد و اعتقادى به او نداشته باشد، ناگزیر محورى براى خود مى‏جوید که جاى خدا بنشاند و وقتى که خدا محور نباشد، خود انسان، محور خواهد شد، و اگر انسان، مدار و محور باشد هم علوم انسانى انسان مدارانه خواهد شد و هم نگاه ما به طبیعت و نحوه و میزان بهره بردارى ما از مواهب طبیعت. بر اساس اصالت لذت یا اصالت‏سود ویا هر مکتبى از این نوع. و اگر چنین باشد هر کارى مباح خواهد بود.
در حالى که اگر اصالت‏با خدا باشد، انسان، در علوم انسانى معیار و منبعش وحى و متون دینى خواهد بود و در علوم طبیعى نیز، هر چه بر دانش او افزوده مى‏شود اعتقادات دینى او مستحکم‏تر شده به خداوند قرب بیشترى مى‏یابد. و هرگز خود را در برابر خدا یا به تعبیرى حاکم بر جهان نمى‏داند بلکه در تصرفاتش در طبیعت‏خود را مسئول در برابر خداوند مى‏داند. مى‏داند آنچه از قوانین که مى‏یابد وکشف مى‏کند تاثیر وتاثرها به اذن خداست، همه آویخته به اراده‏ى اوست واگر نازى کند فرو ریزد قالبها.
طبیعت را که مى‏بینید خدا را مى‏بینید، در ماده هم خدا را مى‏بینید و... او معتقد است که معلومات فراوانى وجود دارد که تنها از طریق وحى مى‏توان به آن دست‏یافت و اگر وحى نمى‏بود بشر هرگز نمى‏توانست‏با عقل خود به آن معلومات دست‏بیابد.
بنابر این منظر و چشم انداز دینى مى‏تواند در رویکرد انسان و حاصل نگاه او به طبیعت و خود انسان تاثیر اساسى نهاده و رابطه میان علم و دین را دگرگون سازد.
در پایان با اذعان به این‏که اداى حق مطلب مستلزم کاوشى بسیار بیش از این است ، نوشته حاضر را تنها مدخلى بر این بحث تلقى کرده و امید آن داریم که مورد قبول ذات اقدس احدیت واقع شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. آموزش فلسفه، تالیف آیت الله مصباح یزدى، جلد اول، ص 61 و ص‏187 تا 190.
2. Francis Bacon (ض1626-1561).
3. براى آگاهى بیشتر از نظرات بیکن رجوع کنید به کتاب: احوال و آثار و آراى فرانسیس بیکن، تالیف دکتر جهانگیرى، ص 35 به بعد.
4. ر.ک: المنجد فى اللغة، واژه‏ى « دان‏».
5. المجمع البیان فى تفسیر القرآن، تالیف علامه طبرسى، جلد اول، ذیل آیه‏ى شریفه.
6. المفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، واژه‏ى دین.
7. آل عمران/19.
8. المجمع البیان فى تفسیر القرآن، جلد اول، ذیل آیه‏ى 19، سوره آل عمران.
9. قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى، ذیل واژه دین.
10. ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، ان‏قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار.
نهج البلاغه، صبحى صالح، حکمت‏شماره 237; فیض الاسلام شماره 229
11.« لکم دینکم ولى دین‏» کافرون/6.
12. «انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد» غافر/26.
13. فلسفه دین،جان هاسپرز، ترجمه: واحد ترجمه دفتر تبلیغات اسلامى، ص 16.
14. همان.
15. همان.
16. Auguste Cunte.(ض1857 1798)
17. براى آگاهى بیشتر در خصوص دین انسانیت و آداب و رسوم و معابد آن رجوع شود به کتاب: فلاسفه بزرگ آندره کرسون، ترجمه: آقاى ادى، جلد سوم، مبحث اگوست کنت.
18. آل عمران/83; نور/2: نصر/2 ومانند آن.
19. بقره/193 و انفال/39.
20. اعراف/29; عنکبوت/65; لقمان/32; زمر/2، 3، 11و 14; غافر/14 و65; بینه/5 ونساء/146.
21. توبه/29و33; فتح/28; صف/9 ونور/25.
22. یوسف/40; روم/30و43; بینه/5 و انعام/161.
23. بقره/132; توبه/132 و شورى/13.
24. «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه‏» (آل عمران/85).
25. «والذین یؤمنون بما انزل الیک وما انزل‏من قبلک...» (بقره/4).
26. «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» (مائده/3).
27. «لا اکراه فی الدین...» بقره/259.
28. المفردات فى غریب القرآن، واژه دین.
29. «الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» رعد/28.
30. عباراتى از قبیل: «قالوا بل نتبع ما وجدنا علیه آباءنا» لقمان/21; شعراء/74; یونس/78 و زخرف/22و 23.
31. عبارتهایى از قبیل «اجئتنا لنعبد الله وحده و...» اعراف/70; هود/62 و87 و ابراهیم /10.
32. الناس اعداء ما جهلوا. نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره 163.
33. W. Heisenberg ورنر هایزنبرگ (متولد 1901م) فیزیکدان برجسته آلمانى و برنده جایزه فیزیک نوبل 1932.
34. M.Planck.
35.گفتگویى درباره‏ى رابطه علم و دین، ورنر هایزنبرگ، ترجمه: نجفى زاده،ص 30.
36. مساله شناخت، استاد مطهرى، صص‏26 30.
37. «والذین یؤمنون بما انزل الیک وما انزل من قبلک...» بقره/4.
38. «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله وملائکته وکتبه ورسله...» بقره/285.
39.« ...ولیثیروا لهم دفائن العقول...» نهج البلاغه، خطبه اول.
40. طلب العلم فریضة على کل حال. میزان الحکمة:6/ 464.
41. طلب العلم فریضة على کل مسلم ومسلمة. همان، ص 463.
42. اطلبوا العلم ولو بالصین، همان.
43. خذ الحکمة ولو من اهل النفاق، همان‏2/492.
44. الحکمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها. همان.
45.«انما یخشى الله من عباده العلماء» فاطر/28.
46. یرجح مداد العلماء على دماء الشهداء. میزان الحکمة:6/ 457.
47. براى آگاهى از تفصیل مطلب مراجعه شود به احیاء العلوم، امام محمد غزالى، جلد اول; محجة البیضاء، مرحوم فیض کاشانى، جلد اول; آداب تعلیم و تعلم در اسلام، شهید ثانی، ترجمه: دکتر محمد باقر حجتى، فصل آخر.
48. میزان الحکمة:6/ 501.
49. انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید ان یهدیه. بحار الانوار:7/140.
50. میزان الحکمة:6/ 499.
51.همان، صص‏478 480.
52. من طلب العلم لاربع دخل النار: لیباهى به العلماء، او یمارى به السفهاء، او لیصرف به وجوه الناس الیه... همان، ص 481.
53.«ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون‏» ذاریات/56.
54. العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة. میزان الحکمة:6/13.
55. «انی جاعل فى الارض خلیفة‏» (بقره/30.
56. «فتبارک الله احسن الخالقین‏» مؤمنون/14.
57. «عبدی اطعنی حتى اجعلک مثلی‏»; حدیث قدسى.
58.« لولاک لما خلقت الافلاک‏»; حدیث قدسى
59 «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسعنة...» احزاب/21.
60. ان قوما عبدوا الله ... مراجعه شود به پانوشت‏شماره 10.
61.« کفى بى فخرا ان اکون لک عبدا وکفى بی عزا ان تکون لی ربا »; بحار الانوار : 77/402.
62. «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الى ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی‏» فجر/2927.

تبلیغات