سمبلهاى مذهبى / پویایى ایمان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جایگاه فلسفه دین
فلسفه دین، دقیقا یک سیستم آموزش مذهبى نیست که عناصر فکرى خود را از مذهب اقتباس کند. یک فرد ملحد یا مؤمن، هر دو مىتوانند دربارهى مذهب صحبت کنند. در نتیجه «فلسفه دین» شاخهاى از علم کلام Theology نیست، بلکه شاخهاى از فلسفه است. در این رشته از گزارههاى کلامى، از استدلالهاى متکلمان، همچنین از ریشههاى تجربهى دین وعبادات و آداب و رسوم مذهبى بحث مىشود.
ظهور این بحثها، بیشتر در اندیشه اروپاییان پس از عصر روشنفکرى Inlightment و فهم جدید انسان از دیدگاه فرهنگى و ظهور علم انسان شناسى Anthropolog پدید آمده است که احیانا متفکران اروپایى با گرایشات فلسفى خود بمانند اگزیستانسیالیزم به مطالعه مذهب پرداختهاند.
محصول چنین گرایشهاى فکرى، دیدگاههاى متفکرانى بهمانند پول تیلیخ Puul Tillich است که مذهب را مطالعه نماید. او، یکى ازمتکلمان عصر حاضر است که نظریات او در آکادمیهاى غرب، مورد بحث و انتقاد قرار مىگیرد.
کتاب «پویایى ایمان» Dynamics of faith ، نوشتهى اخیر پول تیلیخ است که در آن بحثهاى جالبى در مورد «ایمان» و رویکردهاى متنوع آن، نگارش یافته است. مقاله حاضر ترجمه نظریه تیلیخ درباره سمبلیک بودن گزارههاى دین و نقد این نظریه است که از سوى جان هیک دیگر متفکر و فیلسوف دین ابراز شده است.
مترجم
1. مفهوم سمبل
نخست ضرورت دارد که معنى و مفهوم «سمبل» را در بیان معنى عمیق یک واقعیت، تبیین نماییم و سپس نشانهها و ممیزات «سمبل» را در تبیین مفهوم عمیق معرفت انسانى در قلمرو مذهب، بیان داریم.
طبیعى است که گرایش «ارتباط با مطلق» که در قلمرو مذهب مطرح مىباشد جز از طریق سمبلیک قابل توضیح و تبیین نیست، زیرا زبان سمبلیک، تنها زبانى است که مىتواند اعماق درونى این ارتباط را نشان بدهد.
این جمله بالا، از چند جهت لازم است که توضیح داده شود.
با اینکه در عصر حاضر و فلسفه معاصر مغرب زمین، فیلسوفان دانشمند درباره مفهوم و کارکرد «سمبلها» بحثهاى گوناگونى را دنبال مىکنند اما هر نویسندهاى که اصطلاح سمبل Symbol را به کار مىبرد لازم است که ادراک و شناختخود را از سمبل، توضیح دهد.
مشترکات سمبلها و نشانهها Symbols & Signs
همهى سمبلها، به طور کلى، یک نقطه مشترکى با همهى نشانهها دارند و آن، این است که همه اینها، علاوه بر ظهور خود به یک چیز دیگرى نیز دلالت مىکنند.
مثلا چراغ قرمز که در گوشه خیابان در حال عبور عابران نشان داده مىشود به این دستور راهنمایى اشاره دارد که همهى خودروها، لازم است که در یک فاصلهى معینى بایستند.
ابتدا آدمى فکر مىکند که چه ارتباطى میان «چراغ قرمز» و ایستادن خودروها، وجود دارد اما مطابق آداب و رسوم اجتماعى، آن دو با یکدیگر قطعا ارتباط دارند. همینطور حروف، اعداد حتى کلمات و الفاظ نیز بدین صورت استفاده مىشوند. الفاظ وحروف و کلمات، علاوه بر خود، به صداها و معانى دیگرى نیز دلالت مىکنند. این مفاهیم و کارکردهاى اعداد و الفاظ بر طبق رسوم ملى یا بین المللى است که یک ملتیا انسانها از اعداد و الفاظ به عنوان مفاهیم ریاضى و یا ادبى استفاده مىکنند و طبعا اعداد را علایم و نشانههاى ریاضیات تلقى مىنمایند. ممکن است، چنین اعداد و الفاظ را سمبل بنامیم. اما این احتمال (امکان) یک احتمال غیر واقعى و بىاعتبار است; زیرا سمبل Symbol با نشانه Sign تفاوت فاحش دارد و آن دو غیر قابل اجتماعند.
گویایى سمبل و ابهام نشانه
ما، در دلالت نشانهها هرگز اشارهاى به واقعیت نمىبینیم، بلکه آنها، مجرد نشانه و علامت قراردادى هستند که به طور اعتبارى به چیزى دلالت دارند، بر خلاف سمبلها که نوعى به «واقعیت» وحقیقتبه طرز واضح وگویایى اشاره مىکنند. از این جهت، نشانهها مىتوانند جایگزین دلایل موضوع یا قرارداد قرار بگیرند. مثلا چراغ قرمز راهنمایى، دلایل ایستادن در موضع خاص را مىرساند و مىتواند جایگزین چنین قرار یا موضوع بشود. بر خلاف سمبلها که هرگز قراردادى مطرح نیستبلکه حقیقتى را نشان مىدهد که آن حقیقتبه طور سمبلیک مفهوم مىباشد.
دومین مشخصه سمبل همین نکتهاى است که بدان اشارت رفت و آن اینکه: سمبل به حقیقتى که دلالت دارد، خود به نوعى در آن شرکت داشته و سهیم است. مثلا پرچم یک کشور، قدرت و عظمت و اقتدار ملتى است که به آن اشاره مىکند و خود به نوعى جایگزین آن است.بدین جهت، پرچم آن ملت هرگز به زودى قابل تغییر و تبدیل نیست، مگر آنکه تغییرات سیاسى تاریخى عجیبى پیش بیاید که واقعیت ملت و هویت اجتماعى او را تغییر دهد، در نتیجه، پرچم پیشین تغییر یافته و پرچم بعدى واقعیت و هویت نوین را نشان دهد. (1)
هجوم به پرچم یک ملت، چنان احساس مىشود که به عظمت و شخصیت آن ملتحمله مىشود که این پرچم نشانه آنهاست. چنین هجومى، همواره، نوعى توهین و ناسزاگویى به حساب مىآید.
3. سومین مشخصه سمبل آن است که سمبل، سطوح مختلف واقعیت را که براى ما پنهان مانده است مکشوف مىدارد. همه هنرها، سمبلهایى مىآفرینند که یک سطح واقعیت را نشان مىدهد که از راه دیگر، هرگز قابل درک و فهم نیست.
قطعا یک تابلو یا قطعه شعرى، اصول و عناصرى از واقعیت را نشان مىدهد که هرگز قابل تبیین علمى نیستند و نمىتوان با علم و تجربه به آن واقعیتها دستیافت.
در خلاقیتهاى هنرى، ما با ابعادى از واقعیت روبهرو مىشویم که بدون چنین کار هنرى همواره براى ما پنهان است و هرگز بدان راه نداریم.
4. علاوه بر نکته بالا، ما در کشف واقعیت از طریق سمبل، به ابعاد عمیق درونى و روح انسانى خود نیز پى مىبریم که خود حقیقتى دیگر است وباید با ابعاد و عناصر این واقعیت نیز آشنا شویم. و یا کارکرد دیگرى است که سمبل انجام مىدهد. یک نمایش بزرگ، نه تنها یک دید جدید از صحنه انسانى را به ما مىدهد، بلکه اعماق مخفى وجود خودى را نیز بر ما، مکشوف مىسازد و از همین طریق، ما مىتوانیم سطوح متنوعى را که نمایش به ما الهام مىدهد، دریافت کنیم. انسان در اعماق درون و عالم روانى خود، ابعاد عمیقى دارد که به جز از راه سمبلها، از راه دیگرى نمىتوان به آنها پى برد. همچون ضرب آهنگهاى موسیقى که نوادى متنوعى را مىنوازد.
5.پنجمین مشخصه اینکه: هرگز سمبلها بدون هدف، پدید نمىآیند به این معنى که آنها از شعور ناخودآگاه فردى و یا اجتماعى انسانها سر مىزنند و رشد مىکنند و مادامىکه در اعماق ناخودآگاه وجودى ما پذیرفته نشوند هرگز ظهور نمىنمایند.
این مفهوم در مورد سمبلهاى سیاسى و مذهبى، کاملا مصداق دارد;زیرا سمبلهاى سیاسى و مذهبى از شعور ناخود آگاه جمعى گروه سرچشمه مىگیرند.
6. ششمین و آخرین مشخصه سمبل این است که سمبلها، اختراعى نیستند، بلکه آنها به مانند موجودات زنده، رشد مىکنند و مىمیرند، سمبلها آنجایى به وجودمىآیند که شرایط رشد آنها فراهم آید و هر جا که شرایط تغییر یابد، سمبلها نیز نابود مىشوند.
مثلا سمبل پادشاهى در برههى ویژهاى از تاریخ رشد داشته و اما در عصر ما در بیشتر کشورهاى دنیا افول کرده و مرده است. سمبلها آنجا که مردم اشتیاق داشته باشند رشد مىکنند و آنجا که انتقاد علمى و عملى داشته باشند مىمیرند. و قطعا آنجا که نتوانند احساس عمیق انسانها را پاسخگو باشند، نابود شده و از بین مىروند.اینها مشخصات عمده و مهم هر سمبل است که در فلسفه معاصر از آنها بحث مىشود.
سمبلهاى اصلى، همواره در قلمرو خلاقیتهاى فرهنگى انسان، ظهور داشته است. ما از سمبلهاى سیاسى و هنرى یاد کردیم، اکنون سمبلهاى تاریخى و مهمتر از همه سمبلهاى مذهبى را که قلمرو مهمى را به خود اختصاص دادهاند بحث مىنماییم.
سمبلهاى مذهبى
چنانکه پیشاپیش متذکرشدیم، گرایش ارتباط با بینهایت مطلق انسان تنها از راه سمبلیک قابل تبیین استحالا، ممکن است کسى بپرسد، چرا گرایش مذهبى نمىتواند به طور مستقیم و مشخص تبیین شود؟
اگر پول، موفقیتیا ملیت، مورد توجه کسى قرار بگیرد (به طورىکه همهى گرایش و انگیزه(و وجود او را تشکیل دهند) آیا مىتوان چنین گرایشى را به طور مستقیم تبیین کرد؟ آیا چنین گرایش و انگیزهاى به جز از راه سمبلیک قابل تبیین است؟ به نظر ما، نه، هرگز، هرگز انسان نمىتواند آن خواسته درونى و گرایش خود را با زبان عادى بیان نماید، او مجبور است همان را نیز به طور رمزى و سمبلیک تبیین کند و توضیح دهد.
طبیعى است که چنین گرایشاتى، حتى گرایش حب مال، موفقیت،ملیت «خدا» تلقى مىشوند، از آنجا که ما همواره در قلمرو رمزها و سمبلها بحث داریم پاسخ چنین شخصى این است که هرچیزى که براى انسان به طور مطلق و غیر مشروط مطرح شود، آنچیز به نوعى «خدا» تلقى مىگردد و جاى «بىنهایت مطلق» را مىگیرد. اگر ملت و ملیت مورد پرستش کسى قرار بگیرد، نام ملتبه صورت مقدس در مىآید و ملت و ملیت، صفات و اوصاف قدسى و ماورایى به خود مىگیرند و از واقعیت وجودى ملت و کارکرد آن، فرسنگها جدا مىشود وجلو مىافتد و به این طریق ملت جایگزین مطلق حقیقى (خدا) مىگردد و خود سمبلیک خدا مىشود منتها به صورت شرک آلودى آن.
«موفقیت» به عنوان «گرایش مطلق» یک میل طبیعى براى واقعى کردن استعدادها نیست. اما موفقیت، یک آمادگى و پذیرش فدا کردن دیگر ارزشها را براى آن دارد، آرى به دست آوردن قدرت یا برجستگى اجتماعى، گاهى آنچنان جلوه مىنمایدکه آدمى به قول ماکیاول، همه چیز را در راه به دست آوردن آن، مباح مىکند تا موفقیت را به دست آورد. اگر چنین موفقیتى حاصل نشود. آن وقتخود را به آب و آتش مىزند و به زمین و زمان بد مىگوید، حتى به مرحله انتقاد از خدا و روند طبیعتبرمىآید، راستى چنین موفقیتى «بت» نیست؟ و رنگ و ماورایى به خود نگرفته است؟! این چنین مفاهیم و واقعیات عادى، شکل سمبلهاى شرک آلود به خود مىگیرند و به جاى «واقعیت مطلق» جایگزین مىشوند.
دلیل انتقال مفاهیم (قدسى مآب) به سمبلها، ممیزه و مشخصه «مطلق بودن» و ویژگى «ایمان» است. به این معنى که در واقع، «مطلق حقیقى» واقعیت محدود را به قلمرو واقعیت نامحدود و بىنهایت، انتقال مىدهد و فرا مىآورد. لذا این معنى در حدود و امکان واقعیت محدود نیست که «امر قدسى» را به طور مستقیم و مشخص تبیین نماید، لذا ضرورت دارد که آن را به طور سمبلیک و رمزى تفهیم کند.
اگر با زبان مذهبى صحبت کنیم، باید چنین تعبیرى بیاوریم که از آنجا که قیقتخداوند، «بىنهایت مطلق» قابل لمس نیست، حتى نام خدا و مفهوم آن نیز، چنین خصلتى را دارد و خداوند حتى نام خود را نیز ماورایى مىسازد. این است که حتى استعمال نام او هم، به طور ساده، یک چیز نامطلوب حتى کفر آمیز تلقى مىگردد و همواره باید قداست آن، محفوظ باشد.
به هر حال، هرچه ما دربارهى بىنهایت مطلق تصور کنیم و صحبت نماییم، خواهى نخواهى، آن را «خدا»خواهیم دانست و قطعا آن معنى سمبلیک خواهد داشت. و معنى سمبلیک این است که علاوه بر خود، به یک معنى عمیق و حقیقت دیگرى نیز دلالت مىکند و از هیچ راه دیگرى «ایمان » وحقیقت مذهبى نمىتواند به جز راه سمبلیک، خود را نشان بدهد و تعبیر آورد و لذا به جرات مىتوان گفت: «زبان ایمان و مذهب، تنها زبان سمبلیک است و بس. اگر ما بخواهیم ایمان خود را نشان بدهیم و آن چیزى است که دقیقا در رابطه با وجود مطلق استبه جز سمبلها و زبان سمبلیک راه دیگرى نداریم».
قطعا وقتى ما مىگوییم «من» (ضمیر متکلم وحده) دقیقا یک سؤال را باید انتظار داشته باشیم و تنها یک سمبل را به کار بردهایم (زیرا حتى ضمیر من نیز به طور سمبلیک به کار مىرود و اشاره دارد به آن حقیقت انسانى که از آن به لفظ «من» تعبیر مىآوریم.
اگر کسى رمز این سؤال را درک نکند (به کار بردن یک سمبل) قطعا تفاوت و تمایز سمبل با نشانه را نفهمیده است; زیرا زبان سمبلیک است که آدمى را به جهان دیگرى انتقال مىدهد که هرگز زبان عادى وغیر سمبلیک این توانایى را ندارد. با ادراک عمیق زبان سمبلیک، اکنون ما مىتوانیم انواع سمبلهاى مذهبى را توصیف نماییم و توضیح دهیم.
سمبل اساسى میل به واقعیت مطلق «خدا» است، خدا در همه حال و در همه قلمرو «ایمان» حضور دارد حتى اگر «عمل ایمان» شامل انکار خدا نیز باشد. پر واضح است که آنجا که گرایش به واقعیت مطلق باشد خدا را به نام خدا انکار مىکنند یعنى یک خدا، جاى خداى دیگر را مىگیرد، زیرا در هر دو صورت «میل پذیرش» واقعیت مطلق وجود دارد منتها هر یک به نامى. لذا ضرورت دارد که ببینیم منظور منکر خداوند از لفظ «خدا» چیست آته ایسم Atheism (الحاد) چنین وانمود مىکند که او منکر اعتقاد به هر نوع «مطلق» است. به هرحال هر کسى که خدا را به عنوان واقعیت مطلق انکار مىکند، در همان حال خود «خدا» را اثبات مىکند; زیرا او هم به «مطلقى» در گرایش خود اعتقاد دارد. لذا خدا سمبل اساسى میل مطلق گرایى انسان است.
زیرا خود به خود سؤال بعدى مطرح خواهد شدکه او (خداوند) سمبل چیست؟ پاسخ این است که «براى خدا» لذا «خدا» سمبل خداست.
واقع نمایى سمبل
این جمله «خدا سمبل خداست»به این معنى است که ما باید در باره «تصور خداوند» دو عنصر اساسى را تشخیص بدهیم:
1. عنصر «واقعیت مطلق» که به نوبهى خود یک واقعیت است و سمبلیک نیست.
2. عنصر توجه به خداوند، لمس کردن او و تعلق به او.
طبیعى است که این دومى از تجربه عادى ما انسانها سرچشمه مىگیرد و به طور سمبلیک به خداوند عرضه مىشود.
مثلا انسانى که یک درخت مقدس را به عنوان یک موضوع مقدس (نمونه گرایش به مطلق) مىپذیرد دوچیز را یکجا در خود جمع کرده است:1. گرایش به مطلق 2. تعلق به «درخت» را که به طور سمبلیک ارتباط خود را با آن مطلق (در مثال موجود درخت) برقرار مىکند.
یا مثلا وقتى یک یهودى «یهوه» (خداى تورات) را ستایش مىکند دو چیز حایز اهمیت است:1. گرایش به مطلق 2. تصویر تعلق و ارتباط داشتن با او و همه چیز او را به مطلق پیوند مىدهد. این است مفهوم ظاهرى جمله مرموز بالا که: خدا، سمبل خداست. در این احساس توصیفى، خداوند، معنى عام و مفاد عمومى و اساسى ایمان است. پر واضح است که چنین فهمى از معنى «خدا» همه بحثهاى راجع به وجود و عدم وجود خداوند را بى معنى و عبث مىسازد; زیرا سؤال از وجود این گرایش آن هم در مورد «تصور خدا» کاملا بى جاست. زیرا هر جا که بحث از مطلق است (چه اثبات و چه نفى) این گرایش مطرح است. بدیهى است که عنصر «بىنهایت مطلق» در مورد تصور و اندیشه «خدا» یک چیز مسلم و قطعى است.
در نتیجه تعبیر سمبلیک این عنصر مذهبى (گرایش به بى نهایت مطلق) به طور کلى در سرتاسر تاریخ بشرى به صورتهاى مختلف وجود دارد.
باز این سؤال بىمعنى است که کدامیک از موجودات که به طور سمبلیک، نمودار مطلق است وجود دارد؟ اگر «وجود» را ما، در قلمرو حدود واقعیت، محدود سازیم قطعا آن «امر قدسى» وجود ندارد (بلکه آن چیزى است که ما آن را ساختهایم) پس اکنون که ما، امر قدسى را تنها از طریق سمبلیک مىتوانیم ادراک کنیم، سؤال اساسى این است که: کدام سمبل از «مطلق» آن را نشان مىدهد بى آن که ما، به عنصر شرک آلوده شده باشیم.
به عبارت دیگر: خداوند چگونه و با چه سمبلى ظهور مىیابد بى آنکه آن سمبل نمودار شرک باشد؟
این سؤال اساسى است نه سؤال از وجود خداوند.
این چیزى است که انسان در بیان و تعبیر این حقیقت از نظر کلامى و لفظى عاجز است;[به تعبیر حکیم سبزوارى:
وجوده من العرف الاشیاء
و کنهه فی غایة الخفاء]
خدا به عنوان وجود مطلق در میل خداگرایى (مطلق) انسان از ضرورىترین مسلمات ستحتى از نظر خود شخص. خدا به عنوان سمبل «وجود قدسى» نقطه اتکاى ایمان، شجاعت و جرات است. آرى خدا، سمبل اساسى ایمان است، نه فقط ذات او، بلکه همه صفات و اوصافى که ما به او نسبت مىدهیم از قبیل: قدرت، عدالت، محبت، همه این اوصاف را ما از تجربیات محدود بشرى، گرفتهایم و آن را به طور سمبلیک به او نسبت مىدهیم. بى آنکه محدود بودن و نامحدودى آن را به حساب بیاوریم.
به عبارت دیگر: ما خداوند را با صفاتى که در بشر سراغ داریم، توصیف مىکنیم نه اینکه واقعا بتوانیم به ذات و صفات حضرت حق احاطه داشته باشیم. اگر ایمان، خداوند را «متعالى» توصیف مىکند او این صفت را از قدرت تجربى انسان، استفاده مىکند به طور سمبلیک قدرت بى نهایتخداوند را توصیف نماید، نه این است که انسان وجود متعالى خداوند را که ستایش مىکند توصیف کند و توضیح دهد.
لذا انسانها یا مؤمنان، با همه اوصاف و افعال (گذشته، حال و آینده) که از آنها تجربه دارند خداوند را توصیف مىنمایند. این صفات، سمبلهایى هستند که ما انسانها از تجربه روزانه خودمان برداشتهایم نه آن است که ما بدانیم آن را در گذشته انجام داده و یا در آینده انجام خواهیم داد.
ایمان هرگز اعتقاد به چنین داستانهایى نیست، بلکه ایمان، دقیقا پذیرش سمبلهایى است که گرایش به «بینهایت مطلق» انسان را در رابطه با افعال وجود قدسى تبیین مىنماید.
دیگر نمودهاى مذهبى
گروه دیگرى از سمبلها و نمودهاى ایمان (مذهب) بیان کننده امر قدسى به صورت اشیا، حوادث، اشخاص، جامعهها و الفاظ و اسناد دینى هستند.
این قلمرو کلى از اشیا و موجودات مقدس، یک ثروت و گنجینهاى از سمبلهاست. البته اشیاء مقدس در ذات خود به چیز دیگرى، به منبع و سرچشمه همه قداستها اشارت دارند که همان گرایش به «بىنهایت مطلق» است.
نقد نظریه «نمود» تیلیخ
نظریه پل تیلیخ در مورد سمبلیک بودن زبان دینى، مورد انتقاد متکلمان و فیلسوفان دین قرار گرفته است. و نارسایى دیدگاه تیلیخ را در توجیه و تفسیر زبان دینى یادآور شدهاند.به نظر جان هیک، نظریه تیلیخ که به تفصیلدر نوشته او [faith Dynamics of] و [Systematic Theology] آمده است، از یک نوع ابهام برخوردار است.
نظریه تیلیخ در رابطه با ادیان توحیدى یهودى مسیحى (و طبیعتا اسلام) قابل ملاحظه است; زیرا او مىگوید که ما نباید خداوند را با اوصاف انسانى به یک نوع مقایسه و تشبیه، توصیف کنیم و لذا آن زبان عادى (ادبى)و معرفتى که در مورد انسان به کار مىبریم نمىتوانیم آن زبان را در مورد خداوند مورد استعمال قرار دهیم و نامحدود و مطلق را با محدود، مقایسه نماییم; زیرا هر صفاتى که ما تعبیر مىآوریم از قبیل قدرت، علم، محبت همه اینها صفاتى هستند که، در انسان، آنها را تجربه کرده و مشاهده نمودهایم و سپس با یک تشبیه ناقص و شرک آلود خداوند متعال را با همان اوصاف، توصیف مىنماییم و به اصطلاح علمى شبیه سازى خدا به انسان Anthropomorphism مرتکب مىشویم.2
تیلیخ در نظریه آموزنده و مفید خود در رابطه با سمبلیک بودن زبان دین، آلترناتیوى ارایه مىدهد که انسان را به نوعى از آلوده شدن به شرک باز مىدارد و توضیح مىدهد که همواره «سمبل و نمود، در شناخت واقعیتبه نوعى سهیم بوده و شرکت دارد. اما متاسفانه تیلیخ توضیح نمىدهد که این «سهیم بودن نمود در شناخت واقعیت چگونه بوده و چیست»؟
[طبیعى است که هر سمبل و نمود از دو بخش ترکیب یافته، بخش مادى و بخش دیگرى که به واقعیت معنوى اشاره دارد. مثلا نمود استقلال کشور «پرچم» از یک بخش مادى مثلا پارچه سفید سیاه سبز برخوردار است و جنبه دیگر آن نشانه استقلال و عظمت ملت است و همین طور سمبل محبت «انگشترى» در سمبل خانوادگى و «صلیب» در سمبلهاى مذهبى].
اما در جمله «خدا خیر محض است» یا مفهوم «خیر محض بودن خداوند» آیا این جمله سمبلیک در نشان دادن ذات خداوند (واقعیت) دقیقا به مانند یک «پرچم» است که در نشان دادن شکوه و قدرت یک ملتسهیم است و آیا این دو مثال (سمبل) دقیقا عین هم هستند؟!
تیلیج هرگز توضیح نمىدهد که مثال نخست، چگونه ذات واقعیت (خداوند) را به طور سمبلیک نشان مىدهد. در حالى که مىدانیم مفهوم خیر محض بودن هرگز جنبه مادى نداشته و مجرد یک مفهوم انتزاعى است، بر خلاف پرچم در نتیجه چندان معلوم نیست، همه سمبلها، (اجتماعى، دینى و هنرى) با چه معیار و ملاکى مشابه فرض شدهاند! به علاوه، به نظر تیلیخ، هر چیزى که وجود دارد، در نشان دادن واقعیتسهیم است.
Every thing that exist,Participate in being it self
آن وقت تفاوت و تمایز یک سمبل (که بخشى از آن مادى است) وچیزهاى دیگر چیست (2) ؟!
البته نظریة تیلیخ درباره سمبلیک بودن گزارههاى دینى که در بالا به طور خلاصه توضیح داده شد، سؤالات عجیبى را بر مىانگیزاند.
راستى این سخن قابل قبول است که بگوییم: یک گزاره کلامى دینى پیچیدهاى به مانند گزاره خداوند در ذات وجود خود مستقل است و به چیز دیگرى به جز ذات خود، وابستگى ندارد. آیا مفهوم این گزاره از شعور ناخود آگاه (فردى یا جمعى) انسان نشات گرفته است؟ آیا این گزاره سخن فلسفى یک متکلم نیست؟ آن وقت چگونه این مفهوم، سطوح پنهانى روان انسان را نشان مىدهد و از «اعمال پنهانى وجود انسانى پرده بر مىدارد؟ چنانکه تیلیخ در مورد به کار بردن سمبلها بیان مىکرد.
سخنان پل تیلیخ در باره سمبلها، بیشتر در مورد سمبلهاى هنرى، کارآیى دارند تا اندیشههاى کلامى و گزارههاى دینى.
واقعیت این است که تیلیخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان Aesthetic تشبیه مىکند و نشان مىدهد که در تفسیسر مذهب، موضع طبیعى گرایانه Naturalistic دارد. (3) و از «اعمال پنهانى وجود انسانى» پرده بر مىدارد؟! چنانکه تیلیخ در مورد به کار بردن سمبلها، بیان مىکرد.
سخنان پل تیلیخ در باره سمبلها، بیشتر در مورد سمبلهاى هنرى، کارآیى دارند تا اندیشههاى کلامى و گزارههاى دینى.
واقعیت این است که تیلیخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان aesthetic تشبیه مىکند و نشان مىدهد که وى در تفسیر مذهب، موضع طبیعى گرایانه Naturalistic دارد. (4)
و طبیعى است که این گرایش بیشتر بعد از رشد انسان شناسى Anthropology پیدا شده است که حتى وحى و صفات ذات حق رابا برداشتهاى انسانى و طبیعى تفسیر مىکند.
پىنوشتها:
1. چنانکه تغییر پرچم شیر و خورشید ایران که نشانگر ایران دوره آریایى و مهر پرستى بود و خورشید نیز نشانه آن بود به پرچم جمهورى اسلامى با آرم «الله» تغییر یافت که هویت اسلامى جامعه ایرانى را در تحول عمیق انقلاب اسلامى نشان مىدهد. مترجم.
2.
3. همان، ص 73.
4. همان، ص 74.
فلسفه دین، دقیقا یک سیستم آموزش مذهبى نیست که عناصر فکرى خود را از مذهب اقتباس کند. یک فرد ملحد یا مؤمن، هر دو مىتوانند دربارهى مذهب صحبت کنند. در نتیجه «فلسفه دین» شاخهاى از علم کلام Theology نیست، بلکه شاخهاى از فلسفه است. در این رشته از گزارههاى کلامى، از استدلالهاى متکلمان، همچنین از ریشههاى تجربهى دین وعبادات و آداب و رسوم مذهبى بحث مىشود.
ظهور این بحثها، بیشتر در اندیشه اروپاییان پس از عصر روشنفکرى Inlightment و فهم جدید انسان از دیدگاه فرهنگى و ظهور علم انسان شناسى Anthropolog پدید آمده است که احیانا متفکران اروپایى با گرایشات فلسفى خود بمانند اگزیستانسیالیزم به مطالعه مذهب پرداختهاند.
محصول چنین گرایشهاى فکرى، دیدگاههاى متفکرانى بهمانند پول تیلیخ Puul Tillich است که مذهب را مطالعه نماید. او، یکى ازمتکلمان عصر حاضر است که نظریات او در آکادمیهاى غرب، مورد بحث و انتقاد قرار مىگیرد.
کتاب «پویایى ایمان» Dynamics of faith ، نوشتهى اخیر پول تیلیخ است که در آن بحثهاى جالبى در مورد «ایمان» و رویکردهاى متنوع آن، نگارش یافته است. مقاله حاضر ترجمه نظریه تیلیخ درباره سمبلیک بودن گزارههاى دین و نقد این نظریه است که از سوى جان هیک دیگر متفکر و فیلسوف دین ابراز شده است.
مترجم
1. مفهوم سمبل
نخست ضرورت دارد که معنى و مفهوم «سمبل» را در بیان معنى عمیق یک واقعیت، تبیین نماییم و سپس نشانهها و ممیزات «سمبل» را در تبیین مفهوم عمیق معرفت انسانى در قلمرو مذهب، بیان داریم.
طبیعى است که گرایش «ارتباط با مطلق» که در قلمرو مذهب مطرح مىباشد جز از طریق سمبلیک قابل توضیح و تبیین نیست، زیرا زبان سمبلیک، تنها زبانى است که مىتواند اعماق درونى این ارتباط را نشان بدهد.
این جمله بالا، از چند جهت لازم است که توضیح داده شود.
با اینکه در عصر حاضر و فلسفه معاصر مغرب زمین، فیلسوفان دانشمند درباره مفهوم و کارکرد «سمبلها» بحثهاى گوناگونى را دنبال مىکنند اما هر نویسندهاى که اصطلاح سمبل Symbol را به کار مىبرد لازم است که ادراک و شناختخود را از سمبل، توضیح دهد.
مشترکات سمبلها و نشانهها Symbols & Signs
همهى سمبلها، به طور کلى، یک نقطه مشترکى با همهى نشانهها دارند و آن، این است که همه اینها، علاوه بر ظهور خود به یک چیز دیگرى نیز دلالت مىکنند.
مثلا چراغ قرمز که در گوشه خیابان در حال عبور عابران نشان داده مىشود به این دستور راهنمایى اشاره دارد که همهى خودروها، لازم است که در یک فاصلهى معینى بایستند.
ابتدا آدمى فکر مىکند که چه ارتباطى میان «چراغ قرمز» و ایستادن خودروها، وجود دارد اما مطابق آداب و رسوم اجتماعى، آن دو با یکدیگر قطعا ارتباط دارند. همینطور حروف، اعداد حتى کلمات و الفاظ نیز بدین صورت استفاده مىشوند. الفاظ وحروف و کلمات، علاوه بر خود، به صداها و معانى دیگرى نیز دلالت مىکنند. این مفاهیم و کارکردهاى اعداد و الفاظ بر طبق رسوم ملى یا بین المللى است که یک ملتیا انسانها از اعداد و الفاظ به عنوان مفاهیم ریاضى و یا ادبى استفاده مىکنند و طبعا اعداد را علایم و نشانههاى ریاضیات تلقى مىنمایند. ممکن است، چنین اعداد و الفاظ را سمبل بنامیم. اما این احتمال (امکان) یک احتمال غیر واقعى و بىاعتبار است; زیرا سمبل Symbol با نشانه Sign تفاوت فاحش دارد و آن دو غیر قابل اجتماعند.
گویایى سمبل و ابهام نشانه
ما، در دلالت نشانهها هرگز اشارهاى به واقعیت نمىبینیم، بلکه آنها، مجرد نشانه و علامت قراردادى هستند که به طور اعتبارى به چیزى دلالت دارند، بر خلاف سمبلها که نوعى به «واقعیت» وحقیقتبه طرز واضح وگویایى اشاره مىکنند. از این جهت، نشانهها مىتوانند جایگزین دلایل موضوع یا قرارداد قرار بگیرند. مثلا چراغ قرمز راهنمایى، دلایل ایستادن در موضع خاص را مىرساند و مىتواند جایگزین چنین قرار یا موضوع بشود. بر خلاف سمبلها که هرگز قراردادى مطرح نیستبلکه حقیقتى را نشان مىدهد که آن حقیقتبه طور سمبلیک مفهوم مىباشد.
دومین مشخصه سمبل همین نکتهاى است که بدان اشارت رفت و آن اینکه: سمبل به حقیقتى که دلالت دارد، خود به نوعى در آن شرکت داشته و سهیم است. مثلا پرچم یک کشور، قدرت و عظمت و اقتدار ملتى است که به آن اشاره مىکند و خود به نوعى جایگزین آن است.بدین جهت، پرچم آن ملت هرگز به زودى قابل تغییر و تبدیل نیست، مگر آنکه تغییرات سیاسى تاریخى عجیبى پیش بیاید که واقعیت ملت و هویت اجتماعى او را تغییر دهد، در نتیجه، پرچم پیشین تغییر یافته و پرچم بعدى واقعیت و هویت نوین را نشان دهد. (1)
هجوم به پرچم یک ملت، چنان احساس مىشود که به عظمت و شخصیت آن ملتحمله مىشود که این پرچم نشانه آنهاست. چنین هجومى، همواره، نوعى توهین و ناسزاگویى به حساب مىآید.
3. سومین مشخصه سمبل آن است که سمبل، سطوح مختلف واقعیت را که براى ما پنهان مانده است مکشوف مىدارد. همه هنرها، سمبلهایى مىآفرینند که یک سطح واقعیت را نشان مىدهد که از راه دیگر، هرگز قابل درک و فهم نیست.
قطعا یک تابلو یا قطعه شعرى، اصول و عناصرى از واقعیت را نشان مىدهد که هرگز قابل تبیین علمى نیستند و نمىتوان با علم و تجربه به آن واقعیتها دستیافت.
در خلاقیتهاى هنرى، ما با ابعادى از واقعیت روبهرو مىشویم که بدون چنین کار هنرى همواره براى ما پنهان است و هرگز بدان راه نداریم.
4. علاوه بر نکته بالا، ما در کشف واقعیت از طریق سمبل، به ابعاد عمیق درونى و روح انسانى خود نیز پى مىبریم که خود حقیقتى دیگر است وباید با ابعاد و عناصر این واقعیت نیز آشنا شویم. و یا کارکرد دیگرى است که سمبل انجام مىدهد. یک نمایش بزرگ، نه تنها یک دید جدید از صحنه انسانى را به ما مىدهد، بلکه اعماق مخفى وجود خودى را نیز بر ما، مکشوف مىسازد و از همین طریق، ما مىتوانیم سطوح متنوعى را که نمایش به ما الهام مىدهد، دریافت کنیم. انسان در اعماق درون و عالم روانى خود، ابعاد عمیقى دارد که به جز از راه سمبلها، از راه دیگرى نمىتوان به آنها پى برد. همچون ضرب آهنگهاى موسیقى که نوادى متنوعى را مىنوازد.
5.پنجمین مشخصه اینکه: هرگز سمبلها بدون هدف، پدید نمىآیند به این معنى که آنها از شعور ناخودآگاه فردى و یا اجتماعى انسانها سر مىزنند و رشد مىکنند و مادامىکه در اعماق ناخودآگاه وجودى ما پذیرفته نشوند هرگز ظهور نمىنمایند.
این مفهوم در مورد سمبلهاى سیاسى و مذهبى، کاملا مصداق دارد;زیرا سمبلهاى سیاسى و مذهبى از شعور ناخود آگاه جمعى گروه سرچشمه مىگیرند.
6. ششمین و آخرین مشخصه سمبل این است که سمبلها، اختراعى نیستند، بلکه آنها به مانند موجودات زنده، رشد مىکنند و مىمیرند، سمبلها آنجایى به وجودمىآیند که شرایط رشد آنها فراهم آید و هر جا که شرایط تغییر یابد، سمبلها نیز نابود مىشوند.
مثلا سمبل پادشاهى در برههى ویژهاى از تاریخ رشد داشته و اما در عصر ما در بیشتر کشورهاى دنیا افول کرده و مرده است. سمبلها آنجا که مردم اشتیاق داشته باشند رشد مىکنند و آنجا که انتقاد علمى و عملى داشته باشند مىمیرند. و قطعا آنجا که نتوانند احساس عمیق انسانها را پاسخگو باشند، نابود شده و از بین مىروند.اینها مشخصات عمده و مهم هر سمبل است که در فلسفه معاصر از آنها بحث مىشود.
سمبلهاى اصلى، همواره در قلمرو خلاقیتهاى فرهنگى انسان، ظهور داشته است. ما از سمبلهاى سیاسى و هنرى یاد کردیم، اکنون سمبلهاى تاریخى و مهمتر از همه سمبلهاى مذهبى را که قلمرو مهمى را به خود اختصاص دادهاند بحث مىنماییم.
سمبلهاى مذهبى
چنانکه پیشاپیش متذکرشدیم، گرایش ارتباط با بینهایت مطلق انسان تنها از راه سمبلیک قابل تبیین استحالا، ممکن است کسى بپرسد، چرا گرایش مذهبى نمىتواند به طور مستقیم و مشخص تبیین شود؟
اگر پول، موفقیتیا ملیت، مورد توجه کسى قرار بگیرد (به طورىکه همهى گرایش و انگیزه(و وجود او را تشکیل دهند) آیا مىتوان چنین گرایشى را به طور مستقیم تبیین کرد؟ آیا چنین گرایش و انگیزهاى به جز از راه سمبلیک قابل تبیین است؟ به نظر ما، نه، هرگز، هرگز انسان نمىتواند آن خواسته درونى و گرایش خود را با زبان عادى بیان نماید، او مجبور است همان را نیز به طور رمزى و سمبلیک تبیین کند و توضیح دهد.
طبیعى است که چنین گرایشاتى، حتى گرایش حب مال، موفقیت،ملیت «خدا» تلقى مىشوند، از آنجا که ما همواره در قلمرو رمزها و سمبلها بحث داریم پاسخ چنین شخصى این است که هرچیزى که براى انسان به طور مطلق و غیر مشروط مطرح شود، آنچیز به نوعى «خدا» تلقى مىگردد و جاى «بىنهایت مطلق» را مىگیرد. اگر ملت و ملیت مورد پرستش کسى قرار بگیرد، نام ملتبه صورت مقدس در مىآید و ملت و ملیت، صفات و اوصاف قدسى و ماورایى به خود مىگیرند و از واقعیت وجودى ملت و کارکرد آن، فرسنگها جدا مىشود وجلو مىافتد و به این طریق ملت جایگزین مطلق حقیقى (خدا) مىگردد و خود سمبلیک خدا مىشود منتها به صورت شرک آلودى آن.
«موفقیت» به عنوان «گرایش مطلق» یک میل طبیعى براى واقعى کردن استعدادها نیست. اما موفقیت، یک آمادگى و پذیرش فدا کردن دیگر ارزشها را براى آن دارد، آرى به دست آوردن قدرت یا برجستگى اجتماعى، گاهى آنچنان جلوه مىنمایدکه آدمى به قول ماکیاول، همه چیز را در راه به دست آوردن آن، مباح مىکند تا موفقیت را به دست آورد. اگر چنین موفقیتى حاصل نشود. آن وقتخود را به آب و آتش مىزند و به زمین و زمان بد مىگوید، حتى به مرحله انتقاد از خدا و روند طبیعتبرمىآید، راستى چنین موفقیتى «بت» نیست؟ و رنگ و ماورایى به خود نگرفته است؟! این چنین مفاهیم و واقعیات عادى، شکل سمبلهاى شرک آلود به خود مىگیرند و به جاى «واقعیت مطلق» جایگزین مىشوند.
دلیل انتقال مفاهیم (قدسى مآب) به سمبلها، ممیزه و مشخصه «مطلق بودن» و ویژگى «ایمان» است. به این معنى که در واقع، «مطلق حقیقى» واقعیت محدود را به قلمرو واقعیت نامحدود و بىنهایت، انتقال مىدهد و فرا مىآورد. لذا این معنى در حدود و امکان واقعیت محدود نیست که «امر قدسى» را به طور مستقیم و مشخص تبیین نماید، لذا ضرورت دارد که آن را به طور سمبلیک و رمزى تفهیم کند.
اگر با زبان مذهبى صحبت کنیم، باید چنین تعبیرى بیاوریم که از آنجا که قیقتخداوند، «بىنهایت مطلق» قابل لمس نیست، حتى نام خدا و مفهوم آن نیز، چنین خصلتى را دارد و خداوند حتى نام خود را نیز ماورایى مىسازد. این است که حتى استعمال نام او هم، به طور ساده، یک چیز نامطلوب حتى کفر آمیز تلقى مىگردد و همواره باید قداست آن، محفوظ باشد.
به هر حال، هرچه ما دربارهى بىنهایت مطلق تصور کنیم و صحبت نماییم، خواهى نخواهى، آن را «خدا»خواهیم دانست و قطعا آن معنى سمبلیک خواهد داشت. و معنى سمبلیک این است که علاوه بر خود، به یک معنى عمیق و حقیقت دیگرى نیز دلالت مىکند و از هیچ راه دیگرى «ایمان » وحقیقت مذهبى نمىتواند به جز راه سمبلیک، خود را نشان بدهد و تعبیر آورد و لذا به جرات مىتوان گفت: «زبان ایمان و مذهب، تنها زبان سمبلیک است و بس. اگر ما بخواهیم ایمان خود را نشان بدهیم و آن چیزى است که دقیقا در رابطه با وجود مطلق استبه جز سمبلها و زبان سمبلیک راه دیگرى نداریم».
قطعا وقتى ما مىگوییم «من» (ضمیر متکلم وحده) دقیقا یک سؤال را باید انتظار داشته باشیم و تنها یک سمبل را به کار بردهایم (زیرا حتى ضمیر من نیز به طور سمبلیک به کار مىرود و اشاره دارد به آن حقیقت انسانى که از آن به لفظ «من» تعبیر مىآوریم.
اگر کسى رمز این سؤال را درک نکند (به کار بردن یک سمبل) قطعا تفاوت و تمایز سمبل با نشانه را نفهمیده است; زیرا زبان سمبلیک است که آدمى را به جهان دیگرى انتقال مىدهد که هرگز زبان عادى وغیر سمبلیک این توانایى را ندارد. با ادراک عمیق زبان سمبلیک، اکنون ما مىتوانیم انواع سمبلهاى مذهبى را توصیف نماییم و توضیح دهیم.
سمبل اساسى میل به واقعیت مطلق «خدا» است، خدا در همه حال و در همه قلمرو «ایمان» حضور دارد حتى اگر «عمل ایمان» شامل انکار خدا نیز باشد. پر واضح است که آنجا که گرایش به واقعیت مطلق باشد خدا را به نام خدا انکار مىکنند یعنى یک خدا، جاى خداى دیگر را مىگیرد، زیرا در هر دو صورت «میل پذیرش» واقعیت مطلق وجود دارد منتها هر یک به نامى. لذا ضرورت دارد که ببینیم منظور منکر خداوند از لفظ «خدا» چیست آته ایسم Atheism (الحاد) چنین وانمود مىکند که او منکر اعتقاد به هر نوع «مطلق» است. به هرحال هر کسى که خدا را به عنوان واقعیت مطلق انکار مىکند، در همان حال خود «خدا» را اثبات مىکند; زیرا او هم به «مطلقى» در گرایش خود اعتقاد دارد. لذا خدا سمبل اساسى میل مطلق گرایى انسان است.
زیرا خود به خود سؤال بعدى مطرح خواهد شدکه او (خداوند) سمبل چیست؟ پاسخ این است که «براى خدا» لذا «خدا» سمبل خداست.
واقع نمایى سمبل
این جمله «خدا سمبل خداست»به این معنى است که ما باید در باره «تصور خداوند» دو عنصر اساسى را تشخیص بدهیم:
1. عنصر «واقعیت مطلق» که به نوبهى خود یک واقعیت است و سمبلیک نیست.
2. عنصر توجه به خداوند، لمس کردن او و تعلق به او.
طبیعى است که این دومى از تجربه عادى ما انسانها سرچشمه مىگیرد و به طور سمبلیک به خداوند عرضه مىشود.
مثلا انسانى که یک درخت مقدس را به عنوان یک موضوع مقدس (نمونه گرایش به مطلق) مىپذیرد دوچیز را یکجا در خود جمع کرده است:1. گرایش به مطلق 2. تعلق به «درخت» را که به طور سمبلیک ارتباط خود را با آن مطلق (در مثال موجود درخت) برقرار مىکند.
یا مثلا وقتى یک یهودى «یهوه» (خداى تورات) را ستایش مىکند دو چیز حایز اهمیت است:1. گرایش به مطلق 2. تصویر تعلق و ارتباط داشتن با او و همه چیز او را به مطلق پیوند مىدهد. این است مفهوم ظاهرى جمله مرموز بالا که: خدا، سمبل خداست. در این احساس توصیفى، خداوند، معنى عام و مفاد عمومى و اساسى ایمان است. پر واضح است که چنین فهمى از معنى «خدا» همه بحثهاى راجع به وجود و عدم وجود خداوند را بى معنى و عبث مىسازد; زیرا سؤال از وجود این گرایش آن هم در مورد «تصور خدا» کاملا بى جاست. زیرا هر جا که بحث از مطلق است (چه اثبات و چه نفى) این گرایش مطرح است. بدیهى است که عنصر «بىنهایت مطلق» در مورد تصور و اندیشه «خدا» یک چیز مسلم و قطعى است.
در نتیجه تعبیر سمبلیک این عنصر مذهبى (گرایش به بى نهایت مطلق) به طور کلى در سرتاسر تاریخ بشرى به صورتهاى مختلف وجود دارد.
باز این سؤال بىمعنى است که کدامیک از موجودات که به طور سمبلیک، نمودار مطلق است وجود دارد؟ اگر «وجود» را ما، در قلمرو حدود واقعیت، محدود سازیم قطعا آن «امر قدسى» وجود ندارد (بلکه آن چیزى است که ما آن را ساختهایم) پس اکنون که ما، امر قدسى را تنها از طریق سمبلیک مىتوانیم ادراک کنیم، سؤال اساسى این است که: کدام سمبل از «مطلق» آن را نشان مىدهد بى آن که ما، به عنصر شرک آلوده شده باشیم.
به عبارت دیگر: خداوند چگونه و با چه سمبلى ظهور مىیابد بى آنکه آن سمبل نمودار شرک باشد؟
این سؤال اساسى است نه سؤال از وجود خداوند.
این چیزى است که انسان در بیان و تعبیر این حقیقت از نظر کلامى و لفظى عاجز است;[به تعبیر حکیم سبزوارى:
وجوده من العرف الاشیاء
و کنهه فی غایة الخفاء]
خدا به عنوان وجود مطلق در میل خداگرایى (مطلق) انسان از ضرورىترین مسلمات ستحتى از نظر خود شخص. خدا به عنوان سمبل «وجود قدسى» نقطه اتکاى ایمان، شجاعت و جرات است. آرى خدا، سمبل اساسى ایمان است، نه فقط ذات او، بلکه همه صفات و اوصافى که ما به او نسبت مىدهیم از قبیل: قدرت، عدالت، محبت، همه این اوصاف را ما از تجربیات محدود بشرى، گرفتهایم و آن را به طور سمبلیک به او نسبت مىدهیم. بى آنکه محدود بودن و نامحدودى آن را به حساب بیاوریم.
به عبارت دیگر: ما خداوند را با صفاتى که در بشر سراغ داریم، توصیف مىکنیم نه اینکه واقعا بتوانیم به ذات و صفات حضرت حق احاطه داشته باشیم. اگر ایمان، خداوند را «متعالى» توصیف مىکند او این صفت را از قدرت تجربى انسان، استفاده مىکند به طور سمبلیک قدرت بى نهایتخداوند را توصیف نماید، نه این است که انسان وجود متعالى خداوند را که ستایش مىکند توصیف کند و توضیح دهد.
لذا انسانها یا مؤمنان، با همه اوصاف و افعال (گذشته، حال و آینده) که از آنها تجربه دارند خداوند را توصیف مىنمایند. این صفات، سمبلهایى هستند که ما انسانها از تجربه روزانه خودمان برداشتهایم نه آن است که ما بدانیم آن را در گذشته انجام داده و یا در آینده انجام خواهیم داد.
ایمان هرگز اعتقاد به چنین داستانهایى نیست، بلکه ایمان، دقیقا پذیرش سمبلهایى است که گرایش به «بینهایت مطلق» انسان را در رابطه با افعال وجود قدسى تبیین مىنماید.
دیگر نمودهاى مذهبى
گروه دیگرى از سمبلها و نمودهاى ایمان (مذهب) بیان کننده امر قدسى به صورت اشیا، حوادث، اشخاص، جامعهها و الفاظ و اسناد دینى هستند.
این قلمرو کلى از اشیا و موجودات مقدس، یک ثروت و گنجینهاى از سمبلهاست. البته اشیاء مقدس در ذات خود به چیز دیگرى، به منبع و سرچشمه همه قداستها اشارت دارند که همان گرایش به «بىنهایت مطلق» است.
نقد نظریه «نمود» تیلیخ
نظریه پل تیلیخ در مورد سمبلیک بودن زبان دینى، مورد انتقاد متکلمان و فیلسوفان دین قرار گرفته است. و نارسایى دیدگاه تیلیخ را در توجیه و تفسیر زبان دینى یادآور شدهاند.به نظر جان هیک، نظریه تیلیخ که به تفصیلدر نوشته او [faith Dynamics of] و [Systematic Theology] آمده است، از یک نوع ابهام برخوردار است.
نظریه تیلیخ در رابطه با ادیان توحیدى یهودى مسیحى (و طبیعتا اسلام) قابل ملاحظه است; زیرا او مىگوید که ما نباید خداوند را با اوصاف انسانى به یک نوع مقایسه و تشبیه، توصیف کنیم و لذا آن زبان عادى (ادبى)و معرفتى که در مورد انسان به کار مىبریم نمىتوانیم آن زبان را در مورد خداوند مورد استعمال قرار دهیم و نامحدود و مطلق را با محدود، مقایسه نماییم; زیرا هر صفاتى که ما تعبیر مىآوریم از قبیل قدرت، علم، محبت همه اینها صفاتى هستند که، در انسان، آنها را تجربه کرده و مشاهده نمودهایم و سپس با یک تشبیه ناقص و شرک آلود خداوند متعال را با همان اوصاف، توصیف مىنماییم و به اصطلاح علمى شبیه سازى خدا به انسان Anthropomorphism مرتکب مىشویم.2
تیلیخ در نظریه آموزنده و مفید خود در رابطه با سمبلیک بودن زبان دین، آلترناتیوى ارایه مىدهد که انسان را به نوعى از آلوده شدن به شرک باز مىدارد و توضیح مىدهد که همواره «سمبل و نمود، در شناخت واقعیتبه نوعى سهیم بوده و شرکت دارد. اما متاسفانه تیلیخ توضیح نمىدهد که این «سهیم بودن نمود در شناخت واقعیت چگونه بوده و چیست»؟
[طبیعى است که هر سمبل و نمود از دو بخش ترکیب یافته، بخش مادى و بخش دیگرى که به واقعیت معنوى اشاره دارد. مثلا نمود استقلال کشور «پرچم» از یک بخش مادى مثلا پارچه سفید سیاه سبز برخوردار است و جنبه دیگر آن نشانه استقلال و عظمت ملت است و همین طور سمبل محبت «انگشترى» در سمبل خانوادگى و «صلیب» در سمبلهاى مذهبى].
اما در جمله «خدا خیر محض است» یا مفهوم «خیر محض بودن خداوند» آیا این جمله سمبلیک در نشان دادن ذات خداوند (واقعیت) دقیقا به مانند یک «پرچم» است که در نشان دادن شکوه و قدرت یک ملتسهیم است و آیا این دو مثال (سمبل) دقیقا عین هم هستند؟!
تیلیج هرگز توضیح نمىدهد که مثال نخست، چگونه ذات واقعیت (خداوند) را به طور سمبلیک نشان مىدهد. در حالى که مىدانیم مفهوم خیر محض بودن هرگز جنبه مادى نداشته و مجرد یک مفهوم انتزاعى است، بر خلاف پرچم در نتیجه چندان معلوم نیست، همه سمبلها، (اجتماعى، دینى و هنرى) با چه معیار و ملاکى مشابه فرض شدهاند! به علاوه، به نظر تیلیخ، هر چیزى که وجود دارد، در نشان دادن واقعیتسهیم است.
Every thing that exist,Participate in being it self
آن وقت تفاوت و تمایز یک سمبل (که بخشى از آن مادى است) وچیزهاى دیگر چیست (2) ؟!
البته نظریة تیلیخ درباره سمبلیک بودن گزارههاى دینى که در بالا به طور خلاصه توضیح داده شد، سؤالات عجیبى را بر مىانگیزاند.
راستى این سخن قابل قبول است که بگوییم: یک گزاره کلامى دینى پیچیدهاى به مانند گزاره خداوند در ذات وجود خود مستقل است و به چیز دیگرى به جز ذات خود، وابستگى ندارد. آیا مفهوم این گزاره از شعور ناخود آگاه (فردى یا جمعى) انسان نشات گرفته است؟ آیا این گزاره سخن فلسفى یک متکلم نیست؟ آن وقت چگونه این مفهوم، سطوح پنهانى روان انسان را نشان مىدهد و از «اعمال پنهانى وجود انسانى پرده بر مىدارد؟ چنانکه تیلیخ در مورد به کار بردن سمبلها بیان مىکرد.
سخنان پل تیلیخ در باره سمبلها، بیشتر در مورد سمبلهاى هنرى، کارآیى دارند تا اندیشههاى کلامى و گزارههاى دینى.
واقعیت این است که تیلیخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان Aesthetic تشبیه مىکند و نشان مىدهد که در تفسیسر مذهب، موضع طبیعى گرایانه Naturalistic دارد. (3) و از «اعمال پنهانى وجود انسانى» پرده بر مىدارد؟! چنانکه تیلیخ در مورد به کار بردن سمبلها، بیان مىکرد.
سخنان پل تیلیخ در باره سمبلها، بیشتر در مورد سمبلهاى هنرى، کارآیى دارند تا اندیشههاى کلامى و گزارههاى دینى.
واقعیت این است که تیلیخ مذهب را به آگاهى هنرى انسان aesthetic تشبیه مىکند و نشان مىدهد که وى در تفسیر مذهب، موضع طبیعى گرایانه Naturalistic دارد. (4)
و طبیعى است که این گرایش بیشتر بعد از رشد انسان شناسى Anthropology پیدا شده است که حتى وحى و صفات ذات حق رابا برداشتهاى انسانى و طبیعى تفسیر مىکند.
پىنوشتها:
1. چنانکه تغییر پرچم شیر و خورشید ایران که نشانگر ایران دوره آریایى و مهر پرستى بود و خورشید نیز نشانه آن بود به پرچم جمهورى اسلامى با آرم «الله» تغییر یافت که هویت اسلامى جامعه ایرانى را در تحول عمیق انقلاب اسلامى نشان مىدهد. مترجم.
2.
3. همان، ص 73.
4. همان، ص 74.