تاسیس دولت فاطمى در مصر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در دورهى ستر، امامان اسماعیلیه کاملا در خفا مىزیستند و خود را به شکل تجار در آورده در شهر «سلمیه» به تجارت مىپرداختند تا نسبتبه عمال خلیفه جلب توجه ننمایند و هیچ یک از اسماعیلیان از نام و محل امامان خود آگاه نبودند، در عین حال ایشان دعات خود را به اطراف بلاد اسلام مىفرستادند و مردم را به ظهور نزدیک «مهدى قایم» از اولاد اسماعیل دعوت مىکردند; چون قرامطه در بحرین خروج کردند و خواستند امام خود را بشناسند ولى به دیدار او توفیق نیافتند بدین جهت پیشوایان آنها در بارهى امام به شک افتادند و به جنگ او برخاستند و خود را از اطاعت امام اسماعیلى خارج ساختند و دعوت به خویشتن نمودند سپس به «سلمیه» در شام هجوم آورده، عدهاى را در آنجا به قتل رساندند و مال فراوان به غارت بردند. در آن هنگام، عبد الله المهدى امام اسماعیلیه بود که از ترس قرامطه از سلمیه به «رمله» در فلسطین گریخت(289ه) قرامطه از فرار او آگاه شده وى را تا «رمله» تعقیب کردند و قصد کشتن او را داشتند. وى در سال 291ه ناچار به فسطاط مصر گریخت و در آنجا چند هفته بماند و امامت و دعوت خویش را اعلام نمود. خلفاى عباسى که تا این زمان از نام امام اسماعیلیه آگاهى نداشتند پس از این جریان از وجود مهدى آگاه گشتند وبه فرمانروایان خود دستور دادند در هرکجا که امام را یافته او را دستگیر کرده به دولت عباسى تسلیم نمایند.
مهدى در مصر، نزدیک بود که به دست عمال خلیفه گرفتار شود ولى به دستیکى از مبلغان اسماعیلى نجات یافت; چون مهدى، عمال عباسى را در دنبال خویش دید به مغرب گریخت و در رمضان 296ه به شهر «سجلماسه» در آمد، بنى اغلب «اغالبه» خداوندان قیروان که پایتخت افریقیه (تونس) بود او را گرفتند و با خانواده و همراهانش به زندان افکندند. خبر گرفتارى او به ابو عبد الله شیعى که پیشواى داعیان اسماعیلى در مغرب بود برسید; (1) ابو عبد الله که قبیلهى کنامه را به کیش اسماعیلى آورده بود به نجات مهدى شتافت، مردان آن قبایل لشکریان بنى اغلب را شکست داده و مهدى را از زندان آزاد کردند و در میان قبیله کنامه ندا در دادند: «هذا امامکم، هذا امام الحق هذا هو المهدی» یعنى این امام شماست، این امام حق است و این همان مهدى است.
از این زمان اسماعیلیه از دورهى ستر به دورهى ظهور وارد شد. گویند چون ابو عبدالله شیعى که سابقا امام را در سلمیه دیده بود به خدمت مهدى رسید او را آن شخص که قبلا دیده بود، نیافت دربارهى او به شک افتاد این مطلب را با برادرش ابوالعباس و بعضى از سران قبیلهى کنامه در میان گذاشت. اگر عبیدالله المهدى به کشتن او مبادرت نمىکرد، شورش بزرگ رخ مىداد ولى تصمیم سریع مهدى کار را تمام کرد و خود را از خطر بزرگ نجات داد و این سوء خطام و حق ناشناسى مخدوم نیز خاتمه احوال او نظیر خاتمه احوال ابو مسلم خراسانى گردید. (2)
مهدى در سال 298ه ابو عبدالله و برادرش را به قتل رساند و یک تشییع جنازه عمومى براى آنها به راه انداخت و بدین ترتیب از خدمات آنها قدردانى کرد ولى بى وفایى بعدى آنها را نیز محکوم ساخت. (3) این امر باعثبدگمانى مخالفان اسماعیلیه دربارهى نسب عبیدالله المهدى گردید. (4) تا آنجا که حتى بعضى او را فرزند مردى یهودى دانستند که در سلمیه آهنگرى داشت و چون مرد و زنش بیوه گشت، او را یکى از بزرگان علوى آن شهر به زنى گرفت و عبیدالله را که پسر زنش بود بپرورد چون بزرگ شد به خویشتن نسب علوى داد و مردم را به سوى خویش خواند.
همچنین گفتهاند که عبیدالله مهدى از نسل عبدالله بن میمون قداح بود. گویند روزى یکى از دعات اسماعیلى از المعز فاطمى از نسبت وى به قداح پرسید; پاسخ داد:«هو قادح زناد الفکر» یعنى او چوب آتشگیرانهى فکر بود، و چیزى بر این سخن نیفزود. (5)
طبق منابع اسماعیلى، عبیدالله مهدى بعد از چهل روز از سجلماسه به افریقیه آمد و دولتبنى رستم را که در تاهرت حکومت داشتند بر انداخت و در رقاده مسکن گزید، سپس لشکرى به سرکوبى قرامطه فرستاد و ابو سعید پیشواى ایشان را بکشت و به جاى او برادرش ابوطاهر را گذارد. در سال 301 لشکرى براى فتح مصر فرستاد و بر اسکندریه و فیوم مسلط گشت پس آنگاه به تونس آمد و در جزیرة الخلفاء در کنار دریا نزدیکى قرطاجنه قدیم در سال 303 به ساختن شهرى آغاز کرد و در سال 305 از آن فراغتیافت و آن را «مهدیه» نام نهاد و در سال 308 بدانجا هجرت نمود و سلسله فاطمیان را که بعدها به مصر انتقال یافتند، در آنجا تاسیس کرد. از مهدیه به سیسیل و ایتالیا لشکر کشید و شهرها و جزایرى را در آن نواحى تسخیر کرد، در 63 سالگى به سال 322 در مهدیه درگذشت و او را در همانجا دفن کردند. (6)
نسب فاطمیان
اصالت نسب عبیدالله المهدى و فاطمیان مصر که خود را از فرزندان اسماعیل دانسته و نسب خود را به فاطمه دخت رسول خدا مىرسانیدند، مورد گفتگوى علماى تاریخ قرار گرفته و بسیارى از ایشان در نسب آنان تردید کردهاند.
خواجه علاء الدین عطا ملک جوینى در تاریخ جهانگشاى آورده است که:«اسماعیلیان او را مهدى آخر زمان مىدانند و اهل سنت و جماعت مغربیان او را از نسل عبد الله بن سالم بصرى مىشمارند و عراقیان او را از نسل عبدالله بن میمون قداح مىدانند و او داعى اسماعیل بن جعفر صادق بود». (7)
«دخویه» درکتاب یادى از قرامطه بحرین و فاطمیان دلایل بسیارى بر رد ادعاى آنان آوردهاست: یکى از آن دلایل آن است که خلفاى عباسى بغداد و اموى قرطبه در دو مورد یک بار در سال 402 و بار دیگر در 444 نسب این سلسله را به فاطمیان انکار کردند. از این گذشته عضد الدوله دیلمى با وجود تمایلات شدیدى که به تشیع داشت در سال 370ه تحقیقاتى در اصل و نسب آنان به عمل آورد و نسبتبه ایشان سختبدگمان شد و دستور داد تمام کتب و نوشتههاى آنان را بسوزانند; از طرفى دیگر در کتابهاى مقدس دروز صریحا آمده است که عبدالله میمون جد خلفاى فاطمى بوده است. (8)
بعضى عبیدالله المهدى را ابو محمد سعید بن الحسین بن عبدالله بن القداح نوشته و برخى او را همان سعید بن حسین بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل دانستهاند. گروهى معتقدند که میمون و فرزند او امامان مستودع بودند و سعید بن الحسین نیز امام مستودع بود، ودیعهى امامت را به پسر خواندهاش القائم رسانید. چون امامان حقیقى در سلمیه محصور بودند و از بیم خلیفه معتضد عباسى (279-289) در تقیه مىزیستند از این جهتحسین که امام مستودع بود ودیعه امامت را به فرزند و حجتخود سعید سپرد تا آن امانت را به صاحب واقعى آن «القائم» برساند. گویند سعید بن الحسین بن عبد الله بن میمون قداح حجت امام مستور بود که حسین بن احمد باشد تا آن ودیعه را پس از وفات او به پسرش «القائم» برساند.
اسماعیلیه عبیدالله المهدى را همان سعید بن الحسین دانسته و نسبش را چنین ذکر کردهاند: عبیدالله المهدى بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل.
از مجموع این گفتهها مىتوان نتیجه گرفت که عبیدالله المهدى همان امام مستودع سعید الخیر بن حسین بن عبدالله بن میمون قداح است و وى مانند جدش عبدالله بن میمون قداح حجت امامان مستور بود که او را به امامت مستودع تعیین کردند، براى اینکه امامت را که در نزد او ودیعه بود به جانشین خود ابو القاسم بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل که ملقب به قائم بود برساند. اگر کسى قایل به فرق بین امام مستودع و مستقر باشد مشکل نسب عبیدالله المهدى و خلفاى فاطمى را بدین صورت حل کند و بگوید که: فاطمیین علوى نسب بودند و جد ایشان محمد بن اسماعیل بود اما عبیدالله المهدى اگر چه از خاندان علوى و فرزندان فاطمه نبود ولى امام مستودع به شمار مىرفت و وظیفه داشت که ودیعهى امامت را به ابوالقاسم بن حسین ملقب به قائم که جدخلفاى فاطمى است، برساند. (9)
نخستین خلیفهى فاطمى (297-322) مهدى بالله نام داشت. وى ابو محمد عبید الله بن احمد بن اسماعیل ثالثبن احمد بن اسماعیل ثانى بن محمد بن اسماعیل اعرج بن جعفر الصادقعلیه السلام بود. نسب ایشان به صورت دیگر نیز نقل شده است و در آن اختلاف بسیار است اما آنچه مسلم است این است که ایشان علوى و اسماعیلى هستند و اتصال ایشان به علىعلیه السلام صحیح است و صورت نسبى که در بالا ارایه گردید همانا مورد اعتماد و اتکاست و مشایخ نسابین نیز همان را با خط خود نوشتهاند. مهدى مذکور در عصر خویش از رجال بنى هاشم به شمار مىرفت او در سال 360ه در بغداد به قولى در «سلمیه» (10) به دنیا آمد. سپس در لباس بازرگانان وارد مصر شد و در مغرب امر خود را آشکار ساخت و خلق بسیارى وى را پیروى نمودند تا آنکه رفته رفته نیرومند شد، سپس به سرزمین قیروان رفته شهرى در آنجا بنا کرد و آن را «مهدیه» نام نهاد و همانجا اقامت گزید و بلاد مغرب و افریقا و همهى آن نواحى را تصرف کرد، سپس اسکندریه را تصاحب نمود و خراج آنجا و قسمتى از صعید را دریافت کرد، آنگاه در سال 322 درگذشت. پس از مهدى، خلفاى فاطمى یکى پس از دیگرى خلافت را به عهده گرفتند تا آنکه نوبتبه عاضد، ابو محمد عبدالله بن امیر یوسف بن الحافظ لدین الله آخرین خلیفهى ایشان رسید. (11)
خلفاى عباسى چون خود را از جانب فاطمیان مصر در خطر دیدند، سعى کردند خلافت آنها را از هم بپاشند به همین جهت در سال 402 ه خلافت عباسى اعلامیهاى به امضاى علماى بزرگ شیعه در قدح نسب فاطمیین مصر در بغداد منتشر ساخت. (12)
ناگفته نماند که از زمان مهدى تا حاکم هیچ نوع مسئلهاى در نسب فاطمى آنها وجود نداشت و آنها به طور کلى به عنوان فاطمى پذیرفته شده بودند ولى حال که خلیفهى عباسى که مرزهاى خود را از سوى فاطمیان در خطر مىدید، وضع اقتصادى و مادى خود را فرو پاشیده یافتیک عده از فقها ازجمله ابو عبد الله بن النعمان و سید مرتضى علم الهدى و برادرش سید رضى را در بغداد گرد آورد و سندى به امضاى آنها رسانید که ذریهى علوى فاطمیان را رد مىکرد و تایید مىنمود که فاطمیان از نسل سعید بن غضبان الدیصانى از طریق عبدالله بن میمون القداح، داعى سه امام نخستین پس از اسماعیل، هستند.
ابن خلدون در تفسیر این اعلامیه مىنویسد: از اخبار بىاساس که بیشتر مورخان و ثقات آنها را یاد کردهاند این است که مىگویند: عبیدیان، خلفاى شیعه در قیروان و قاهره از خاندان نبوت نیستند و نسبت آنان را به اسماعیل فرزند امام جعفر صادق علیه السلام انکار مىکنند و در نسب او طعن مىزنند و آنها در این باره به اخبارى اعتماد مىکنند که به منظور تقرب جستن به برخى از خلفاى ناتوان و زبون بنى عباس تلفیق شده است، اخبارى که به قصد ناسزاگویى از دشمنان خلفا و ساختن دشنامهاى گوناگون به آنان فراهم آمده است... ولى از درک شواهد واقعهها و دلایل احوالى که مخالف راى آنان است و دعوى ایشان را رد مىکند غفلت مىورزند، ... و ایشان بر نیمى از ممالک بنى عباس غالب شدند و نزدیک بود به موطنشان (بغداد) هم داخل شوند و اکمیتبنى عباس را از میان ببرند چنانکه تبلیغ و دعوت آنان را در بغداد و عراق عرب امیر بساسیرى (13) از موالى دیلم، که بر خلفاى بنى عباس غلبه یافته بودند، آشکار کرد و در نتیجهى مشاجرهاى که میان او و امراى ایران در گرفته بود مدت یکسال بر منابر به نام عبیدیان (فاطمیان) خطبه مىخواند وهمچنان عرصه بر بنى عباس تنگ گردیده و دولت آنان مورد تهدید قرار گرفته بود و هم ملوک بنى امیه در آن سوى دریا، نداى جنگیدن با عباسیان و منقرض ساختن ایشان را در داده بودند و چگونه ممکن است همهى این موفقیتها براى کسى روى دهد که در نسب و خاندان متهم به ادعاى کاذب باشد و در نسبت دادن ولایتبه خویش دروغ بگوید؟».
ابن خلدون در ادامهى سخنانش مىگوید: حال و سرانجام کار قرمطى را که در انتساب خود مدعى کاذب بود مىتوان آیینهى عبرت دانست و دید که چگونه تبلیغ و دعوت او متلاشى گردید و اتباعش پراکنده شدند وخبث و مکر ایشان به سرعت آشکار گردید و پایانى ناسازگار یافتند و طعم بدفرجامى خویش را چشیدند و اگر کار عبیدیان هم مانند آنان بود هرچند مدتى هم مىگذشتبه همین عاقبت دچار مىشدند.
دولت عبیدیان قریب 270 سال متوالى دوام یافت و آنان مقام و عبادتگاه ابراهیم علیه السلام و موطن و مدفن رسول خدا و موقف حاجیان و مهبط ملائکه را تصرف کردند، سپس فرمانروایى آنان منقرض شد در حالىکه شیعیان وپیروان ایشان در همهى معتقدات خود همچنان باقى و پایدار بودند وبه کاملترین وجهى از آنان اطاعت مىکردند و محبت آنان را از دل نمىزدودند وبه نسب ایشان به امام اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد خالصانه داشتند، شیعیان آنها... اگر در نسب ائمه خویش شک مىداشتند در راه پیروزى آنها خود را در مهلکهها نمىانداختند...و آن قوم در معرض بدگمانى دولتها قرار داشتند و زیر نظر ومراقبتستمکاران بودند و به سبب بسیارى پیروان و پراکنده شدن دعات ایشان در نقاط دور، و خروجهاى مکرر آنان یکى پس از دیگرى رجال نامور آنها به اختفا، پناه برده بودند و همانند گذشته شناخته نمىشدند، چنانکه گفتهى شاعر دربارهى آنان صدق مىکرد.
فلو تسال الایام ما اسمی ما درت
و این مکانی ما عرفن مکانیا
«اگر از روزگار نام مرا بپرسى، نمىداند و اگر مکان مرا بپرسى جایگاه مرا نخواهد شناخت».
حتى امام محمد بن اسماعیل، جدعبدالله مهدى، به کلمهى «مکتوم» نامیده شده بود و شیعیان از اینرو وى را بدین نام مىخواندند که همه همراى شده بودند از بیم ستیافتن دشمنان بر وى باید در نهان به سر برد.
ابن خلدون مىافزاید: و پیروان بنى عباس هنگام ظهور عبیدیان این امر را براى طعنه زدن بر نسب آنان دستاویزى قرار دادند و از راه القاى این راى بر خلفاى عاجز خویش، به آنان تقرب مىجستند و هم فرمانروایان و امیران دولت آنان که عهدهدار جنگ با مخالفان بودند آن را مایهى دلخوشى خویش مىشمردند تابدین وسیله از جان و قدرت خویش دفاع کنند و ناتوانى زیانبخش خود را از مقاومت و پافشارى در برابر حملات هواخواهان عبیدیان جبران سازند; چه بربرهاى کتامیان که از شیعیان و مبلغان آنان بودند در شام و مصر و حجاز بر بنى عباس غلبه یافته بودند و این امر به جایى کشید که حتى قضات بغداد عدم انتساب آنان را به خاندان پیامبر تصدیق کردند و گروهى از مشاهیر روزگار مانند: شریف رضى، و برادرش مرتضى و ابن البطحاوى (14) و دانشمندانى چون ابو حامد اسفراینى و قدروى و صیمرى و ابن اکفانى و ابیوردى و ابوعبدالله ابن نعمان فقیه شیعه و دیگر معاریف امت در بغداد در روز معینى براى شهادت حاضر شدند و بدین امر گواهى دادند.
و این واقعه به سال 402 در روزگار خلافت القادر روى داده و شهادت آنان در این باره مبتنى بر سماع بوده است; زیرا موضوع مزبور در میان مردم بغداد شهرت و شیوع داشته است.
از نظر ابن خلدون: بیشتر کسانى که نسب عبیدیان را مورد عیبجویى و نکوهش قرار مىدادند شیعیان یا پیروان بنى عباس بودند و عالمان اخبار بنابر مسموعات خویش همان گفتهها را به عین نقل، و بر حسب محفوظات خود آنها را روایت کردند در صورتى که حقیقت جز ایناست ; چنانکه بهترین گواه و آشکارترین دلیل بر صحت نسب آنان را در نامهى معتضد مىتوان یافت که دربارهى عبیدالله به ابن الاغلب در قیروان و ابن مدرار در سجلماسه نوشته است; زیرا معتضد از هر کس به نسب خاندان نبوت آگاهتر و نزدیکتر است». (15)
چنانکه مىبینیم ابن خلدون دوام دولت فاطمى و بسط قدرت آن را دلیل درستى ادعاى آنان مىداند و مىگوید که خداوند دروغگو را مدد نمىکند، چیزى که مورد تایید غزالى نیز بوده; زیرا زیادى پیروان و دوام دولت را نشانهى درستى و برحقى مىدانسته است. (16)
رشید الدین فضل الله صاحب «جامع التواریخ» در ذکر تاریخ عبیدالله مهدى، پس از ذکر روایات مختلف گوید: «و این همه روایات و اقوال زعم اهل سنت و جماعت است در انتساب مهدى، غالب ظن آن است که این همه مواضعهى عباسیان است و نصب ایشان است از بهر آنکه ما را بر ترتیب این بینتى واضح استبه آنکه مىدانیم که ایشان قصد منصب عباسیان مىکردند و عباسیان قصد استیصال ایشان، و چون با ایشان چیزى به دست نداشتند، چارهاى نداشتند مگر آنکه در نسب ایشان طعن کنند تا مسلمانان در مجالس و محافل و انجمنها بازگویند و بر زبانها مقدوح و ملوم و مذموم باشند، بر چشمهاى مردم خوار و ذلیل گردند و رغبتبه دعوت ایشان نکنند... و دلیل بر کذب دعوى و اشهاد بر صحت این معنى سخن رضى موسوى است رحمة الله علیه که نقیب النقباء عراق بود از قبل خلفا و مقدم و سرور سادات و علم انساب نیکو مىدانست.» رشید الدین پس از نقل چند بیت از اشعار مرحوم سید رضى، مىگوید: «و جماعتى به مقیاس این قیاس و قرار این استقرا و شواهد این دلیل گفتهاند که طعن در انتساب مهدى و قدح اولاد او محض افتراى خلفاى آل عباس است». (17)
اما همین رضى موسوى که اشعارى در مدح خلیفه فاطمى سروده به نقل مقریزى از ابن اثیر از ترس جان محضرى را که القادر بالله در تکذیب علوى بودن فاطمیان ساخته بود، تصدیق کرد. توضیح آنکه القادر بالله بیست و پنجمین خلیفهى عباسى (381-422) محضرى ساخت «متضمن قدح علویان مصر، که در دعوى نسب به على علیه السلام کاذبند و اصل ایشان از دیصانیان و قداحیان مجوسند» متن این محضر (استشهاد) را جوینى و ابوالفداء و مقریزى و ابن تغرى بردى نقل کردهاند. (18)
جمعى از علما یا بدان جهت که دوستدار آل عباس بودند و یا از ترس، آن را تصدیق کردند. از علویان: سیدمرتضى، سید رضى، ابن الارزاق موسوى، و محمد بن محمد بن ابى یعلى. از فقیهان: ابو حامد اسفراینى، ابومحمد الکشفلى، ابوالحسن قدورى، ابو عبدالله صیمرى، ابو عبدالله بیضاوى و چند نفر دیگر و از قاضیان: ابن الاکفانى، ابو القاسم جزرى و ابوالعباس شیورى. (19)
کاملا پیداست که بنى عباس فقها و بزرگان شیعه را براى چنین شهادتى مجبور کردهاند و آنان از روى تقیه بدین امر گواهى دادهاند و در باطن به این امر موافق نبودهاند لذا برخى از امضا کنندگان امضاى خود را پس گرفتند و به علوى بودن آنها تصریح نمودند از جمله شریف رضى موسوى در اشعار خود ضمن بیان عظمت و اهمیت دولت فاطمیان اشاره به سیادت آنها کرده، مىگوید:
ما مقامی على الهوان و عندی
مقول قاطع و انف حمی
واباء محلق بی عن الضی
م کما زاغ طائر وحشی
احمل الضیم فی بلاد الاعادی
و بمصر الخلیفة العلوی
من ابوه ابی و مولاه مولا
ی اذا ضامنی البعید القصى
لف عرقی بعرقه سید النا
س جمیعا محمد و علی
انذلی بذلک الجو عز
و اوامی بذلک الربع ری (20)
«من که داراى زبانى برندهام و از قبول ستم ننگ دارم هرگز با خوارى در جایى به سر نمىبرم. اباء و حمیت، مرا همچون مرغان بلند پرواز از ستمکشى دور مىسازد، در دیار دشمن به من ستم روا مىشود حال آنکه در مصر خلیفهاى علوى وجود دارد. در آن هنگام که بیگانگان حق مرا پایمال مىکنند کسى خلیفه است که پدرش پدر من و خویشانش خویشان مناند. سرور همهى مردم یعنى محمدصلى الله علیه و آله و سلم وعلى علیه السلام ریشه مرا با ریشه او به هم پیوسته است; در آن محیط، خوارى من عزت و در آن سرزمین، تشنهکامى من همچون سیرآبى است».
هندوشاه دربارهى خلفاى فاطمى مىنویسد: «اول خلفاى این دولت مهدى ابو محمد عبیدالله بن احمد بن اسماعیل الثالثبن اسماعیل الثانی بن محمد بن اسماعیل الاول بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و در نسب ایشان اختلاف بسیار است و بر صورت دیگر روایت کردهاند، اما حق آن است که ایشان علویان اسماعیلىاند وصورت این نسب که ذکر کردهایم آن است که علماى علم انساب بر این اعتماد دارند و مهدى مذکور در زمان خود از بزرگان بنىهاشم به شمار مىآمد. (21)
ولى عجیب است که مؤلف کتاب «نقض» مرحوم نصیر الدین ابو الرشید عبد الجلیل قزوینى دربارهى نسب فاطمیین مصر، مىنویسد: «که این جماعت نه از اولاد على و فاطمهاند و نسب ایشان بدین دعوى که مىکنند باطل است و از اولاد میمون قداحاند». (22)
محدث ارموى به این جمله تعلیقه زده و مىگوید:
ابن الاثیر در کامل التواریخ محضر درست کردن و استشهاد نامه ترتیب دادن را به «قادر خلیفه عباسى» نسبت داده است، در هر صورت علماى نسابه و دانشمندان صاحبنظر و محقق در نسب و تاریخ بر آنند که نسب فاطمیان مصر صحیح است و ایشان علوى و فاطمى هستند و قیام خلیفه عباسى کائنا من کان به استشهاد نامه و محضر درست کردن به فرض اینکه نسب ایشان مخدوش است مبنى بر کذب و مقدمات بى اساس و پرونده سازى است و نزد ارباب فن و علماى انساب درست نیست وکافى است در این باب قول نسابه شهیر ابن عنبه. نص عبارت او در کتاب الفصول الفخریه (23) این است: «و در نسب خلفاى مصر خلاف بسیار است و عباسیان ایشان را نفى کردند و محضرها نوشتند در این باب و بدان منضم کردند آنچه به ایشان نسبت مىکنند از الحاد و سوء اعتقاد و بسیار از علما در تصانیف خود نفى ایشان کردند و آنچه گفتند در باب ایشان از طعن راست نمىآید از بهر آنکه مبنى استبر آنکه « اول خلفاى ایشان مهدى عبیدالله پسر محمد بن اسماعیل است لصلبه و زمان او احتمال آن نداد» بلکه مبالغه کردند در آنکه اسماعیل بن الصادق را عقب نیست و این محض دروغ است و سید رضى الدین موسوى با جلالت قدر تصحیح نسب ایشان در شعر خود کرد. و در محضرى که عباسیان نوشتند به نفى ایشان ننوشت و در آن با او بحثبسیار رفت و ابن الاثیر جذرى صاحب تاریخ کامل میل تمام دارد به صحت نسب ایشان و دور نمىگوید بلکه صحت نسب ایشان نزدیک است وبعضى نسابان جزم به صحت آن کردند. والله اعلم» (24) .قاضى نور الله شوشترى در «مجالس المؤمنین» از این موضوع سخن به میان آورده و این نسبت را صرف تهمت دانسته و گفته است:«در ذکر بنى فاطمهعلیها السلام که در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه نیز گویند در زمان دولتبنى عباس 274 سال پادشاهى کردند عدد ایشان چهاردهتناند، ابتداى ملکشان از فرزندان اسماعیل بن الامام جعفر الصادق بودند و اسماعیل، فرزند بزرگتر امام جعفر علیه السلام بود و اکثر مردم را گمان آن بود که بعد از پدر، امام او خواهد بود». قاضى سپس در ادامهى سخنانش مىگوید:«در تاریخ روضة الصفا آورده که عباسیه در نسب مهدى طعن کرده محضرى نوشتند و خواستند که امر فرمایند که تا خطبا آن را بر منابر بخوانند وزیر مقتدر گفت که اگر شما چنین کنید علویان نیز نسبتبه عباسیان زبان قدح دراز کرده در آن باب محضرى نویسند و امر کنند تا بر رؤس منابر ولایت مغرب بخوانند و هیچ یک ازاین دو طایفه شما را در میان امت قدر و قیمت نماند. و در تاریخ ابن کثیر شامى مسطور است که آن محضر نوشته شد و سایر سادات و اشراف و قضات و علماى دار الخلافه مهر بر آن نهادند و از جمله ایشان ابو الفرج جوزى...». (25)
علامه متتبع محمد قزوینى در حواشى تاریخ جهانگشاى جوینى در اثناى ذکر دلایل بر اینکه فاطمیان مصر از نسل امام جعفر صادق علیه السلام بودهاند و اینکه برخى از صاحب غرضان آنان را از اولاد عبد الله بن میمون قداح مىدانند دروغ فاحش و کذب صریح و بهتان صرف و افتراى محض است، مىنویسد:
«بر شخص منصف بى غرض که تا اندازهاى به تواریخ آن عهد انسى داشته باشد، جنبهى مغرضانه این حکایات به هیچوجه پوشیده نیست و اغلب آنها به نظر به کلى ساختگى و افترا و تهمت صرف مىآید و منشا آن افترا و تهمت لابد یکى بغض ذاتى متعصبین اهل سنتبا شیعه بوده و دیگرى تحریک و تحریض خلفاى بنى عباس; زیرا که خلفاى مزبور در مقابل قدرت روز افزون رقباى مقتدر خود یعنى خلفاى فاطمیین که نیمه مملکت آنان را از دست ایشان به در برده و در نیمه باقى نیز ایشان را متزلزل مىداشتند از راه کمال عجز و ناتوانى براى تشفى قلب خود چارهاى جز توسل بدینگونه وسایل عاجزانه یعنى نشر اکاذیب و مفتریات در حق دشمنان قوىدستخود و قدح در انساب و مذاهب و اعمال و افعال ایشان و اعوان وانصار ایشان نداشتهاند ولى از قدیم گفتهاند که: سلاح عجزه دشنام و تهمت است». (26)
خلفاى فاطمى نیز شکى در انتساب خود به رسول خدا نداشتند، چنانکه منصور سومین خلیفه فاطمى (334-341) هنگام مرگ پدرش قائم (322-334) خطبهاى ایراد کرد و در آن پدر خود و جد خود را که عبید الله مهدى باشد فرزند رسول خدا خواند: «یا ابتاه یا جداه یا ابنی رسول الله» (27) پس بنابر آنچه گذشت معلوم شد، طعن در نسب فاطمیان مصر از طرف قادر بالله عباسى جنبهى سیاسى داشته و از پرونده سازیهاى زشت و زنندهى عباسیان بوده است و هیچگونه شکى در نسب آنان نیست و نوع علماى آن زمان که تحت نفوذ سیاسى و سلطهى بنى عباس مىزیستهاند حقیقت امر را در نیافتهاند ویا جرات بر بیان واقع نداشتهاند. و مسلما اکراه و اجبار هم در کار بوده است. چنان که ابن کثیر در تاریخ خود آن محضر را تکذیب نموده و تصریح کرده است که در مرتبهى اول که اکابر وعلما به استدعاى خلیفه قادر بالله عباسى خط و مهر بر آن محضر مىنهادند سید رضى الدین موسوى نیز با اکراه و الحاح خط بر آن محضر نهاد و چون از مجلس خلیفه بیرون رفت جهت اشعار به بطلان آن محضر واظهار آنکه آنچه در آنجا نوشته شده از روى اکراه بوده قطعه شعرى گفت که دلالتبر صحت نسب خلفاى اسماعیلیه داشت و یک بیت آن این است:
الیس الذل فی بلد الاعادی
وبمصر الخلیفة العلوی
خلیفه عباسى چون آن قطعه را شنید برآشفت و شریف طاهر پدر سید رضى الدین و برادر او سید مرتضى علم الهدى را طلبید و با ایشان گله آغاز کرد ایشان چون به سید رضى در آن باب سخن گفتند گفت: من آن قطعه را نگفتهام. خلیفه گفت: اگر او آن قطعه را نگفته باید قطعه دیگر مشتمل بر قدح نسب اسماعیلیه بگوید و در این باره مکرر کس نزد سید رضى الدین فرستادند و او قبول نکرد و چون سید رضى و خاندان او در عراق صاحب شوکت و فضل بودند و خلیفه قدرت بر اهانت ایشان نداشته به ناچار به آن راضى شد که سید رضى سوگند بخورد که آن قطعه را او نگفته است آنگاه ابو حامد اسفراینى و قاضى ابوبکر باقلانى را که از علماى اهل سنتبودند به خانهى او فرستاد تا او را سوگند دادند و الله اعلم بحقیقة الحال. (28)
گویند سید رضى این اشعار را در دیوان خود نیاورد. ولیکن اشعار وى به گوش القادر بالله رسید و او در مجلسى ابو احمد موسوى پدر سید رضى را به خاطر آنکه پسرش دشمنان او را ستوده استبه شدت ملامت کرد. ابو حامد اظهار بى اطلاعى کرد، سپس از فرزند خویش در این باره توضیح خواست. سید رضى گفتن اشعار را انکار کرد پدرش گفت: حال که چنین است نامهاى به خلیفه بنویس و پس از اعتذار گواهى بده که نسب خلفاى مصر نادرست است رضى گفت: من چنین کارى نمىکنم; زیرا از خلیفهى مصر و داعیان او بیم دارم. پدرش گفت: شگفتا! تو از کسى که میان تو و او ششصد فرسنگ فاصله استبیم دارى و از خلیفهاى که میان تو و او بیش از صد ذراع نیست نمىترسى؟! البته اینکه سید رضى از عذرخواهى خوددارى کرد ونیز در طعن خلفاى مصر چیزى ننوشت، دلیل قوى بر صحت نسب آنان مىباشد، این عمل باعثشد که از برخى از مشاغل خود برکنار گردد. (29)
البته علت اصلى این محضر سازیها، چنانکه رشید الدین فضل الله به فراست دریافته، آن بود که بسط قدرت فاطمى و تشکیلات منظم آن که هدف عمدهى آن باطل ساختن خلافت عباسیان و نشان دادن جنایات و فجایع خلفاى عباسى بود، بنیان روحانیت و معنویت آنها را متزلزل ساخته بود، خلفاى عباسى براى جبران این شکست در صدد چاره برآمدند. (30)
پىنوشتها:
1.ابو عبدالله الحسین بن احمد بن محمد زکریا معروف به ابو عبد الله شیعى صوفى محتسب و ملقب به «صاحب البذر»; اصل وى از کوفه یا رامهرمز یا صفاء یمن بوده است. وى مؤسس دولت فاطمیین در مغرب بود مانند ابو مسلم خراسانى که مؤسس دولتبنى عباس در مشرق بود. شرح احوال او مشهورتر از آن است که در اینجا احتیاج به بسط مقال باشد، وى یکى از نوادر رجال روزگار بود و عجیبتر اینکه او را تنها بدون مال و رجال در حدود سال 280 براى نشر دعوت از یمن به مغرب فرستادند وى در آنجا فقط در سایه زیرکى و دهاو کفایت و عزم وتدبیر خود در ظرف اندک مدتى یعنى قریب 16 سال از حدود سال مذکور الى ظهور مهدى در سال 296 تاسیس مملکتى چنان با عظمت در شمال آفریقا نمود و چندین سلسله سلاطین آن دیار مانند بنى الاغلب تونسى و بنى مدرار سجلماسه و بنى رستم تاهرت را منقرض ساخت لکن عاقبت الامر با همان شمشیرى که خود به دست مهدى داده بود، خودش و برادرش به قتل رسید.رجوع شود به البیان المغرب فی اخبار المغرب،تالیف ابن عذارى مراکشى:1/118، 123، 132و 165; التنبیه والاشراف مسعودى، ص 334; دستور المنجمین، ص 335; خطط مقریزى:2/160; اتعاظ الحنفاء، ص 27و31; سیاستنامه نظام الملک، ص 193; ابن اثیر:8/12112; مقدمه ابن خلدون، ص 13.
2. تاریخ جهانگشاى جوینى ج3، حواشى و اضافات علامه قزوینى، ص 350.
3. دولت فاطمیان، نوشته عباس حمدانى، ترجمه آژند، ص 169.
4. عجیب آناست که ابو عبد الله شیعى قبل از آن لحظه مهدى را هیچ ندیده بوده و فقط غایبانه و از راه کمال عقیده و تدین و اخلاص به نام او دعوت مىکرده و شمشیر مىزده.(ابن عذارى:1/122).
5. کامل حسین، دکتر محمد، طائفة الاسماعیلیة، طبع قاهره، ص 828-824
6. مصطفى غالب، اعلام الاسماعیلیة، طبع بیروت،1964، ص 358-348.
7.تاریخ جهانگشاى جوینى:3/159; تاریخ گزیده، ص 508.
8. دکتر مشکور، تاریخ شیعه، ص 213.
9.حسن ابراهیم حسن و طه احمد شرف، عبید الله المهدى، ص 177-169، طبع مصر، بنا به نقل دکتر مشکور، ص 214.
10.شهرکى از توابع حماء و حمص در کنار بیابان، یاقوت: معجم البلدان.
11. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه، محمد وحید گلپایگانى، ص 359360، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
12. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ:7/263، چاپ بیروت.
13.بساسیرى نسبتبه «بسا» یا «فسا» است. رجوع شود به «راحة الصدور»، ص 97، چاپ لیدن.
14. در برخى چاپها «الطحاوى» است.
15. ابن خلدون، مقدمه از صفحه 21 به بعد، چاپ المثنى بغداد، ترجمه مقدمه ابن خلدون، محمد پروین گنابادى:1/3640، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
16. فضایح الباطنیه، ص 62.
17. رشید الدین، جامع التواریخ، بخش اسماعیلیان، ص 25 به کوشش محمد تقى دانشپژوه و محمد مدرسى زنجانى، بنگاه ترجمه و نشر.
18. تاریخ جهانگشاى:3/174تا 177; ابوالفداء:3/142143; اتعاظ 2223; النجوم الزاهرة:2/113.
19. مقریزى، اتعاظ الحنفاء، ص 4044.
20. ترجمه تاریخ فخرى، ص 358; تجارب السلف، ص 201; ابن اثیر، الکامل: 6/125 124.
21. تجارب السلف، ص 201، و عین همین مطلب را ابن طقطقى در تاریخ فخرى، ص 359 نیز ذکر کرده است.
22. قزوینى، نقض، ص316، چاپ انجمن آثار ملى، 23. الفصول الفخریة، ص 143و 144.
24. تعلیقات نقض:2/1065، تعلیقه 131 زیر عنوان: صحت نسب فاطمیان مصر.
25. مجالس المؤمنین:2/294و 295.
26. تاریخ جهانگشاى:3/327 326. 27. مقاله آقاى محقق در مجله یغما، ص 276.
28. بنا به نقل مجالس المؤمنین:2/297298.
29. فریدون بدرهاى، مقدمه کتاب فرقه اسماعیلیه، مارشاک ک.س. ها. جسن، ص 21.
30. تفصیل بیشتر را مىتوانید در کتاب «عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب» و کامل ابن اثیر مطالعه نمایید.
مهدى در مصر، نزدیک بود که به دست عمال خلیفه گرفتار شود ولى به دستیکى از مبلغان اسماعیلى نجات یافت; چون مهدى، عمال عباسى را در دنبال خویش دید به مغرب گریخت و در رمضان 296ه به شهر «سجلماسه» در آمد، بنى اغلب «اغالبه» خداوندان قیروان که پایتخت افریقیه (تونس) بود او را گرفتند و با خانواده و همراهانش به زندان افکندند. خبر گرفتارى او به ابو عبد الله شیعى که پیشواى داعیان اسماعیلى در مغرب بود برسید; (1) ابو عبد الله که قبیلهى کنامه را به کیش اسماعیلى آورده بود به نجات مهدى شتافت، مردان آن قبایل لشکریان بنى اغلب را شکست داده و مهدى را از زندان آزاد کردند و در میان قبیله کنامه ندا در دادند: «هذا امامکم، هذا امام الحق هذا هو المهدی» یعنى این امام شماست، این امام حق است و این همان مهدى است.
از این زمان اسماعیلیه از دورهى ستر به دورهى ظهور وارد شد. گویند چون ابو عبدالله شیعى که سابقا امام را در سلمیه دیده بود به خدمت مهدى رسید او را آن شخص که قبلا دیده بود، نیافت دربارهى او به شک افتاد این مطلب را با برادرش ابوالعباس و بعضى از سران قبیلهى کنامه در میان گذاشت. اگر عبیدالله المهدى به کشتن او مبادرت نمىکرد، شورش بزرگ رخ مىداد ولى تصمیم سریع مهدى کار را تمام کرد و خود را از خطر بزرگ نجات داد و این سوء خطام و حق ناشناسى مخدوم نیز خاتمه احوال او نظیر خاتمه احوال ابو مسلم خراسانى گردید. (2)
مهدى در سال 298ه ابو عبدالله و برادرش را به قتل رساند و یک تشییع جنازه عمومى براى آنها به راه انداخت و بدین ترتیب از خدمات آنها قدردانى کرد ولى بى وفایى بعدى آنها را نیز محکوم ساخت. (3) این امر باعثبدگمانى مخالفان اسماعیلیه دربارهى نسب عبیدالله المهدى گردید. (4) تا آنجا که حتى بعضى او را فرزند مردى یهودى دانستند که در سلمیه آهنگرى داشت و چون مرد و زنش بیوه گشت، او را یکى از بزرگان علوى آن شهر به زنى گرفت و عبیدالله را که پسر زنش بود بپرورد چون بزرگ شد به خویشتن نسب علوى داد و مردم را به سوى خویش خواند.
همچنین گفتهاند که عبیدالله مهدى از نسل عبدالله بن میمون قداح بود. گویند روزى یکى از دعات اسماعیلى از المعز فاطمى از نسبت وى به قداح پرسید; پاسخ داد:«هو قادح زناد الفکر» یعنى او چوب آتشگیرانهى فکر بود، و چیزى بر این سخن نیفزود. (5)
طبق منابع اسماعیلى، عبیدالله مهدى بعد از چهل روز از سجلماسه به افریقیه آمد و دولتبنى رستم را که در تاهرت حکومت داشتند بر انداخت و در رقاده مسکن گزید، سپس لشکرى به سرکوبى قرامطه فرستاد و ابو سعید پیشواى ایشان را بکشت و به جاى او برادرش ابوطاهر را گذارد. در سال 301 لشکرى براى فتح مصر فرستاد و بر اسکندریه و فیوم مسلط گشت پس آنگاه به تونس آمد و در جزیرة الخلفاء در کنار دریا نزدیکى قرطاجنه قدیم در سال 303 به ساختن شهرى آغاز کرد و در سال 305 از آن فراغتیافت و آن را «مهدیه» نام نهاد و در سال 308 بدانجا هجرت نمود و سلسله فاطمیان را که بعدها به مصر انتقال یافتند، در آنجا تاسیس کرد. از مهدیه به سیسیل و ایتالیا لشکر کشید و شهرها و جزایرى را در آن نواحى تسخیر کرد، در 63 سالگى به سال 322 در مهدیه درگذشت و او را در همانجا دفن کردند. (6)
نسب فاطمیان
اصالت نسب عبیدالله المهدى و فاطمیان مصر که خود را از فرزندان اسماعیل دانسته و نسب خود را به فاطمه دخت رسول خدا مىرسانیدند، مورد گفتگوى علماى تاریخ قرار گرفته و بسیارى از ایشان در نسب آنان تردید کردهاند.
خواجه علاء الدین عطا ملک جوینى در تاریخ جهانگشاى آورده است که:«اسماعیلیان او را مهدى آخر زمان مىدانند و اهل سنت و جماعت مغربیان او را از نسل عبد الله بن سالم بصرى مىشمارند و عراقیان او را از نسل عبدالله بن میمون قداح مىدانند و او داعى اسماعیل بن جعفر صادق بود». (7)
«دخویه» درکتاب یادى از قرامطه بحرین و فاطمیان دلایل بسیارى بر رد ادعاى آنان آوردهاست: یکى از آن دلایل آن است که خلفاى عباسى بغداد و اموى قرطبه در دو مورد یک بار در سال 402 و بار دیگر در 444 نسب این سلسله را به فاطمیان انکار کردند. از این گذشته عضد الدوله دیلمى با وجود تمایلات شدیدى که به تشیع داشت در سال 370ه تحقیقاتى در اصل و نسب آنان به عمل آورد و نسبتبه ایشان سختبدگمان شد و دستور داد تمام کتب و نوشتههاى آنان را بسوزانند; از طرفى دیگر در کتابهاى مقدس دروز صریحا آمده است که عبدالله میمون جد خلفاى فاطمى بوده است. (8)
بعضى عبیدالله المهدى را ابو محمد سعید بن الحسین بن عبدالله بن القداح نوشته و برخى او را همان سعید بن حسین بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل دانستهاند. گروهى معتقدند که میمون و فرزند او امامان مستودع بودند و سعید بن الحسین نیز امام مستودع بود، ودیعهى امامت را به پسر خواندهاش القائم رسانید. چون امامان حقیقى در سلمیه محصور بودند و از بیم خلیفه معتضد عباسى (279-289) در تقیه مىزیستند از این جهتحسین که امام مستودع بود ودیعه امامت را به فرزند و حجتخود سعید سپرد تا آن امانت را به صاحب واقعى آن «القائم» برساند. گویند سعید بن الحسین بن عبد الله بن میمون قداح حجت امام مستور بود که حسین بن احمد باشد تا آن ودیعه را پس از وفات او به پسرش «القائم» برساند.
اسماعیلیه عبیدالله المهدى را همان سعید بن الحسین دانسته و نسبش را چنین ذکر کردهاند: عبیدالله المهدى بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل.
از مجموع این گفتهها مىتوان نتیجه گرفت که عبیدالله المهدى همان امام مستودع سعید الخیر بن حسین بن عبدالله بن میمون قداح است و وى مانند جدش عبدالله بن میمون قداح حجت امامان مستور بود که او را به امامت مستودع تعیین کردند، براى اینکه امامت را که در نزد او ودیعه بود به جانشین خود ابو القاسم بن حسین بن احمد بن عبد الله بن محمد بن اسماعیل که ملقب به قائم بود برساند. اگر کسى قایل به فرق بین امام مستودع و مستقر باشد مشکل نسب عبیدالله المهدى و خلفاى فاطمى را بدین صورت حل کند و بگوید که: فاطمیین علوى نسب بودند و جد ایشان محمد بن اسماعیل بود اما عبیدالله المهدى اگر چه از خاندان علوى و فرزندان فاطمه نبود ولى امام مستودع به شمار مىرفت و وظیفه داشت که ودیعهى امامت را به ابوالقاسم بن حسین ملقب به قائم که جدخلفاى فاطمى است، برساند. (9)
نخستین خلیفهى فاطمى (297-322) مهدى بالله نام داشت. وى ابو محمد عبید الله بن احمد بن اسماعیل ثالثبن احمد بن اسماعیل ثانى بن محمد بن اسماعیل اعرج بن جعفر الصادقعلیه السلام بود. نسب ایشان به صورت دیگر نیز نقل شده است و در آن اختلاف بسیار است اما آنچه مسلم است این است که ایشان علوى و اسماعیلى هستند و اتصال ایشان به علىعلیه السلام صحیح است و صورت نسبى که در بالا ارایه گردید همانا مورد اعتماد و اتکاست و مشایخ نسابین نیز همان را با خط خود نوشتهاند. مهدى مذکور در عصر خویش از رجال بنى هاشم به شمار مىرفت او در سال 360ه در بغداد به قولى در «سلمیه» (10) به دنیا آمد. سپس در لباس بازرگانان وارد مصر شد و در مغرب امر خود را آشکار ساخت و خلق بسیارى وى را پیروى نمودند تا آنکه رفته رفته نیرومند شد، سپس به سرزمین قیروان رفته شهرى در آنجا بنا کرد و آن را «مهدیه» نام نهاد و همانجا اقامت گزید و بلاد مغرب و افریقا و همهى آن نواحى را تصرف کرد، سپس اسکندریه را تصاحب نمود و خراج آنجا و قسمتى از صعید را دریافت کرد، آنگاه در سال 322 درگذشت. پس از مهدى، خلفاى فاطمى یکى پس از دیگرى خلافت را به عهده گرفتند تا آنکه نوبتبه عاضد، ابو محمد عبدالله بن امیر یوسف بن الحافظ لدین الله آخرین خلیفهى ایشان رسید. (11)
خلفاى عباسى چون خود را از جانب فاطمیان مصر در خطر دیدند، سعى کردند خلافت آنها را از هم بپاشند به همین جهت در سال 402 ه خلافت عباسى اعلامیهاى به امضاى علماى بزرگ شیعه در قدح نسب فاطمیین مصر در بغداد منتشر ساخت. (12)
ناگفته نماند که از زمان مهدى تا حاکم هیچ نوع مسئلهاى در نسب فاطمى آنها وجود نداشت و آنها به طور کلى به عنوان فاطمى پذیرفته شده بودند ولى حال که خلیفهى عباسى که مرزهاى خود را از سوى فاطمیان در خطر مىدید، وضع اقتصادى و مادى خود را فرو پاشیده یافتیک عده از فقها ازجمله ابو عبد الله بن النعمان و سید مرتضى علم الهدى و برادرش سید رضى را در بغداد گرد آورد و سندى به امضاى آنها رسانید که ذریهى علوى فاطمیان را رد مىکرد و تایید مىنمود که فاطمیان از نسل سعید بن غضبان الدیصانى از طریق عبدالله بن میمون القداح، داعى سه امام نخستین پس از اسماعیل، هستند.
ابن خلدون در تفسیر این اعلامیه مىنویسد: از اخبار بىاساس که بیشتر مورخان و ثقات آنها را یاد کردهاند این است که مىگویند: عبیدیان، خلفاى شیعه در قیروان و قاهره از خاندان نبوت نیستند و نسبت آنان را به اسماعیل فرزند امام جعفر صادق علیه السلام انکار مىکنند و در نسب او طعن مىزنند و آنها در این باره به اخبارى اعتماد مىکنند که به منظور تقرب جستن به برخى از خلفاى ناتوان و زبون بنى عباس تلفیق شده است، اخبارى که به قصد ناسزاگویى از دشمنان خلفا و ساختن دشنامهاى گوناگون به آنان فراهم آمده است... ولى از درک شواهد واقعهها و دلایل احوالى که مخالف راى آنان است و دعوى ایشان را رد مىکند غفلت مىورزند، ... و ایشان بر نیمى از ممالک بنى عباس غالب شدند و نزدیک بود به موطنشان (بغداد) هم داخل شوند و اکمیتبنى عباس را از میان ببرند چنانکه تبلیغ و دعوت آنان را در بغداد و عراق عرب امیر بساسیرى (13) از موالى دیلم، که بر خلفاى بنى عباس غلبه یافته بودند، آشکار کرد و در نتیجهى مشاجرهاى که میان او و امراى ایران در گرفته بود مدت یکسال بر منابر به نام عبیدیان (فاطمیان) خطبه مىخواند وهمچنان عرصه بر بنى عباس تنگ گردیده و دولت آنان مورد تهدید قرار گرفته بود و هم ملوک بنى امیه در آن سوى دریا، نداى جنگیدن با عباسیان و منقرض ساختن ایشان را در داده بودند و چگونه ممکن است همهى این موفقیتها براى کسى روى دهد که در نسب و خاندان متهم به ادعاى کاذب باشد و در نسبت دادن ولایتبه خویش دروغ بگوید؟».
ابن خلدون در ادامهى سخنانش مىگوید: حال و سرانجام کار قرمطى را که در انتساب خود مدعى کاذب بود مىتوان آیینهى عبرت دانست و دید که چگونه تبلیغ و دعوت او متلاشى گردید و اتباعش پراکنده شدند وخبث و مکر ایشان به سرعت آشکار گردید و پایانى ناسازگار یافتند و طعم بدفرجامى خویش را چشیدند و اگر کار عبیدیان هم مانند آنان بود هرچند مدتى هم مىگذشتبه همین عاقبت دچار مىشدند.
دولت عبیدیان قریب 270 سال متوالى دوام یافت و آنان مقام و عبادتگاه ابراهیم علیه السلام و موطن و مدفن رسول خدا و موقف حاجیان و مهبط ملائکه را تصرف کردند، سپس فرمانروایى آنان منقرض شد در حالىکه شیعیان وپیروان ایشان در همهى معتقدات خود همچنان باقى و پایدار بودند وبه کاملترین وجهى از آنان اطاعت مىکردند و محبت آنان را از دل نمىزدودند وبه نسب ایشان به امام اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد خالصانه داشتند، شیعیان آنها... اگر در نسب ائمه خویش شک مىداشتند در راه پیروزى آنها خود را در مهلکهها نمىانداختند...و آن قوم در معرض بدگمانى دولتها قرار داشتند و زیر نظر ومراقبتستمکاران بودند و به سبب بسیارى پیروان و پراکنده شدن دعات ایشان در نقاط دور، و خروجهاى مکرر آنان یکى پس از دیگرى رجال نامور آنها به اختفا، پناه برده بودند و همانند گذشته شناخته نمىشدند، چنانکه گفتهى شاعر دربارهى آنان صدق مىکرد.
فلو تسال الایام ما اسمی ما درت
و این مکانی ما عرفن مکانیا
«اگر از روزگار نام مرا بپرسى، نمىداند و اگر مکان مرا بپرسى جایگاه مرا نخواهد شناخت».
حتى امام محمد بن اسماعیل، جدعبدالله مهدى، به کلمهى «مکتوم» نامیده شده بود و شیعیان از اینرو وى را بدین نام مىخواندند که همه همراى شده بودند از بیم ستیافتن دشمنان بر وى باید در نهان به سر برد.
ابن خلدون مىافزاید: و پیروان بنى عباس هنگام ظهور عبیدیان این امر را براى طعنه زدن بر نسب آنان دستاویزى قرار دادند و از راه القاى این راى بر خلفاى عاجز خویش، به آنان تقرب مىجستند و هم فرمانروایان و امیران دولت آنان که عهدهدار جنگ با مخالفان بودند آن را مایهى دلخوشى خویش مىشمردند تابدین وسیله از جان و قدرت خویش دفاع کنند و ناتوانى زیانبخش خود را از مقاومت و پافشارى در برابر حملات هواخواهان عبیدیان جبران سازند; چه بربرهاى کتامیان که از شیعیان و مبلغان آنان بودند در شام و مصر و حجاز بر بنى عباس غلبه یافته بودند و این امر به جایى کشید که حتى قضات بغداد عدم انتساب آنان را به خاندان پیامبر تصدیق کردند و گروهى از مشاهیر روزگار مانند: شریف رضى، و برادرش مرتضى و ابن البطحاوى (14) و دانشمندانى چون ابو حامد اسفراینى و قدروى و صیمرى و ابن اکفانى و ابیوردى و ابوعبدالله ابن نعمان فقیه شیعه و دیگر معاریف امت در بغداد در روز معینى براى شهادت حاضر شدند و بدین امر گواهى دادند.
و این واقعه به سال 402 در روزگار خلافت القادر روى داده و شهادت آنان در این باره مبتنى بر سماع بوده است; زیرا موضوع مزبور در میان مردم بغداد شهرت و شیوع داشته است.
از نظر ابن خلدون: بیشتر کسانى که نسب عبیدیان را مورد عیبجویى و نکوهش قرار مىدادند شیعیان یا پیروان بنى عباس بودند و عالمان اخبار بنابر مسموعات خویش همان گفتهها را به عین نقل، و بر حسب محفوظات خود آنها را روایت کردند در صورتى که حقیقت جز ایناست ; چنانکه بهترین گواه و آشکارترین دلیل بر صحت نسب آنان را در نامهى معتضد مىتوان یافت که دربارهى عبیدالله به ابن الاغلب در قیروان و ابن مدرار در سجلماسه نوشته است; زیرا معتضد از هر کس به نسب خاندان نبوت آگاهتر و نزدیکتر است». (15)
چنانکه مىبینیم ابن خلدون دوام دولت فاطمى و بسط قدرت آن را دلیل درستى ادعاى آنان مىداند و مىگوید که خداوند دروغگو را مدد نمىکند، چیزى که مورد تایید غزالى نیز بوده; زیرا زیادى پیروان و دوام دولت را نشانهى درستى و برحقى مىدانسته است. (16)
رشید الدین فضل الله صاحب «جامع التواریخ» در ذکر تاریخ عبیدالله مهدى، پس از ذکر روایات مختلف گوید: «و این همه روایات و اقوال زعم اهل سنت و جماعت است در انتساب مهدى، غالب ظن آن است که این همه مواضعهى عباسیان است و نصب ایشان است از بهر آنکه ما را بر ترتیب این بینتى واضح استبه آنکه مىدانیم که ایشان قصد منصب عباسیان مىکردند و عباسیان قصد استیصال ایشان، و چون با ایشان چیزى به دست نداشتند، چارهاى نداشتند مگر آنکه در نسب ایشان طعن کنند تا مسلمانان در مجالس و محافل و انجمنها بازگویند و بر زبانها مقدوح و ملوم و مذموم باشند، بر چشمهاى مردم خوار و ذلیل گردند و رغبتبه دعوت ایشان نکنند... و دلیل بر کذب دعوى و اشهاد بر صحت این معنى سخن رضى موسوى است رحمة الله علیه که نقیب النقباء عراق بود از قبل خلفا و مقدم و سرور سادات و علم انساب نیکو مىدانست.» رشید الدین پس از نقل چند بیت از اشعار مرحوم سید رضى، مىگوید: «و جماعتى به مقیاس این قیاس و قرار این استقرا و شواهد این دلیل گفتهاند که طعن در انتساب مهدى و قدح اولاد او محض افتراى خلفاى آل عباس است». (17)
اما همین رضى موسوى که اشعارى در مدح خلیفه فاطمى سروده به نقل مقریزى از ابن اثیر از ترس جان محضرى را که القادر بالله در تکذیب علوى بودن فاطمیان ساخته بود، تصدیق کرد. توضیح آنکه القادر بالله بیست و پنجمین خلیفهى عباسى (381-422) محضرى ساخت «متضمن قدح علویان مصر، که در دعوى نسب به على علیه السلام کاذبند و اصل ایشان از دیصانیان و قداحیان مجوسند» متن این محضر (استشهاد) را جوینى و ابوالفداء و مقریزى و ابن تغرى بردى نقل کردهاند. (18)
جمعى از علما یا بدان جهت که دوستدار آل عباس بودند و یا از ترس، آن را تصدیق کردند. از علویان: سیدمرتضى، سید رضى، ابن الارزاق موسوى، و محمد بن محمد بن ابى یعلى. از فقیهان: ابو حامد اسفراینى، ابومحمد الکشفلى، ابوالحسن قدورى، ابو عبدالله صیمرى، ابو عبدالله بیضاوى و چند نفر دیگر و از قاضیان: ابن الاکفانى، ابو القاسم جزرى و ابوالعباس شیورى. (19)
کاملا پیداست که بنى عباس فقها و بزرگان شیعه را براى چنین شهادتى مجبور کردهاند و آنان از روى تقیه بدین امر گواهى دادهاند و در باطن به این امر موافق نبودهاند لذا برخى از امضا کنندگان امضاى خود را پس گرفتند و به علوى بودن آنها تصریح نمودند از جمله شریف رضى موسوى در اشعار خود ضمن بیان عظمت و اهمیت دولت فاطمیان اشاره به سیادت آنها کرده، مىگوید:
ما مقامی على الهوان و عندی
مقول قاطع و انف حمی
واباء محلق بی عن الضی
م کما زاغ طائر وحشی
احمل الضیم فی بلاد الاعادی
و بمصر الخلیفة العلوی
من ابوه ابی و مولاه مولا
ی اذا ضامنی البعید القصى
لف عرقی بعرقه سید النا
س جمیعا محمد و علی
انذلی بذلک الجو عز
و اوامی بذلک الربع ری (20)
«من که داراى زبانى برندهام و از قبول ستم ننگ دارم هرگز با خوارى در جایى به سر نمىبرم. اباء و حمیت، مرا همچون مرغان بلند پرواز از ستمکشى دور مىسازد، در دیار دشمن به من ستم روا مىشود حال آنکه در مصر خلیفهاى علوى وجود دارد. در آن هنگام که بیگانگان حق مرا پایمال مىکنند کسى خلیفه است که پدرش پدر من و خویشانش خویشان مناند. سرور همهى مردم یعنى محمدصلى الله علیه و آله و سلم وعلى علیه السلام ریشه مرا با ریشه او به هم پیوسته است; در آن محیط، خوارى من عزت و در آن سرزمین، تشنهکامى من همچون سیرآبى است».
هندوشاه دربارهى خلفاى فاطمى مىنویسد: «اول خلفاى این دولت مهدى ابو محمد عبیدالله بن احمد بن اسماعیل الثالثبن اسماعیل الثانی بن محمد بن اسماعیل الاول بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و در نسب ایشان اختلاف بسیار است و بر صورت دیگر روایت کردهاند، اما حق آن است که ایشان علویان اسماعیلىاند وصورت این نسب که ذکر کردهایم آن است که علماى علم انساب بر این اعتماد دارند و مهدى مذکور در زمان خود از بزرگان بنىهاشم به شمار مىآمد. (21)
ولى عجیب است که مؤلف کتاب «نقض» مرحوم نصیر الدین ابو الرشید عبد الجلیل قزوینى دربارهى نسب فاطمیین مصر، مىنویسد: «که این جماعت نه از اولاد على و فاطمهاند و نسب ایشان بدین دعوى که مىکنند باطل است و از اولاد میمون قداحاند». (22)
محدث ارموى به این جمله تعلیقه زده و مىگوید:
ابن الاثیر در کامل التواریخ محضر درست کردن و استشهاد نامه ترتیب دادن را به «قادر خلیفه عباسى» نسبت داده است، در هر صورت علماى نسابه و دانشمندان صاحبنظر و محقق در نسب و تاریخ بر آنند که نسب فاطمیان مصر صحیح است و ایشان علوى و فاطمى هستند و قیام خلیفه عباسى کائنا من کان به استشهاد نامه و محضر درست کردن به فرض اینکه نسب ایشان مخدوش است مبنى بر کذب و مقدمات بى اساس و پرونده سازى است و نزد ارباب فن و علماى انساب درست نیست وکافى است در این باب قول نسابه شهیر ابن عنبه. نص عبارت او در کتاب الفصول الفخریه (23) این است: «و در نسب خلفاى مصر خلاف بسیار است و عباسیان ایشان را نفى کردند و محضرها نوشتند در این باب و بدان منضم کردند آنچه به ایشان نسبت مىکنند از الحاد و سوء اعتقاد و بسیار از علما در تصانیف خود نفى ایشان کردند و آنچه گفتند در باب ایشان از طعن راست نمىآید از بهر آنکه مبنى استبر آنکه « اول خلفاى ایشان مهدى عبیدالله پسر محمد بن اسماعیل است لصلبه و زمان او احتمال آن نداد» بلکه مبالغه کردند در آنکه اسماعیل بن الصادق را عقب نیست و این محض دروغ است و سید رضى الدین موسوى با جلالت قدر تصحیح نسب ایشان در شعر خود کرد. و در محضرى که عباسیان نوشتند به نفى ایشان ننوشت و در آن با او بحثبسیار رفت و ابن الاثیر جذرى صاحب تاریخ کامل میل تمام دارد به صحت نسب ایشان و دور نمىگوید بلکه صحت نسب ایشان نزدیک است وبعضى نسابان جزم به صحت آن کردند. والله اعلم» (24) .قاضى نور الله شوشترى در «مجالس المؤمنین» از این موضوع سخن به میان آورده و این نسبت را صرف تهمت دانسته و گفته است:«در ذکر بنى فاطمهعلیها السلام که در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه نیز گویند در زمان دولتبنى عباس 274 سال پادشاهى کردند عدد ایشان چهاردهتناند، ابتداى ملکشان از فرزندان اسماعیل بن الامام جعفر الصادق بودند و اسماعیل، فرزند بزرگتر امام جعفر علیه السلام بود و اکثر مردم را گمان آن بود که بعد از پدر، امام او خواهد بود». قاضى سپس در ادامهى سخنانش مىگوید:«در تاریخ روضة الصفا آورده که عباسیه در نسب مهدى طعن کرده محضرى نوشتند و خواستند که امر فرمایند که تا خطبا آن را بر منابر بخوانند وزیر مقتدر گفت که اگر شما چنین کنید علویان نیز نسبتبه عباسیان زبان قدح دراز کرده در آن باب محضرى نویسند و امر کنند تا بر رؤس منابر ولایت مغرب بخوانند و هیچ یک ازاین دو طایفه شما را در میان امت قدر و قیمت نماند. و در تاریخ ابن کثیر شامى مسطور است که آن محضر نوشته شد و سایر سادات و اشراف و قضات و علماى دار الخلافه مهر بر آن نهادند و از جمله ایشان ابو الفرج جوزى...». (25)
علامه متتبع محمد قزوینى در حواشى تاریخ جهانگشاى جوینى در اثناى ذکر دلایل بر اینکه فاطمیان مصر از نسل امام جعفر صادق علیه السلام بودهاند و اینکه برخى از صاحب غرضان آنان را از اولاد عبد الله بن میمون قداح مىدانند دروغ فاحش و کذب صریح و بهتان صرف و افتراى محض است، مىنویسد:
«بر شخص منصف بى غرض که تا اندازهاى به تواریخ آن عهد انسى داشته باشد، جنبهى مغرضانه این حکایات به هیچوجه پوشیده نیست و اغلب آنها به نظر به کلى ساختگى و افترا و تهمت صرف مىآید و منشا آن افترا و تهمت لابد یکى بغض ذاتى متعصبین اهل سنتبا شیعه بوده و دیگرى تحریک و تحریض خلفاى بنى عباس; زیرا که خلفاى مزبور در مقابل قدرت روز افزون رقباى مقتدر خود یعنى خلفاى فاطمیین که نیمه مملکت آنان را از دست ایشان به در برده و در نیمه باقى نیز ایشان را متزلزل مىداشتند از راه کمال عجز و ناتوانى براى تشفى قلب خود چارهاى جز توسل بدینگونه وسایل عاجزانه یعنى نشر اکاذیب و مفتریات در حق دشمنان قوىدستخود و قدح در انساب و مذاهب و اعمال و افعال ایشان و اعوان وانصار ایشان نداشتهاند ولى از قدیم گفتهاند که: سلاح عجزه دشنام و تهمت است». (26)
خلفاى فاطمى نیز شکى در انتساب خود به رسول خدا نداشتند، چنانکه منصور سومین خلیفه فاطمى (334-341) هنگام مرگ پدرش قائم (322-334) خطبهاى ایراد کرد و در آن پدر خود و جد خود را که عبید الله مهدى باشد فرزند رسول خدا خواند: «یا ابتاه یا جداه یا ابنی رسول الله» (27) پس بنابر آنچه گذشت معلوم شد، طعن در نسب فاطمیان مصر از طرف قادر بالله عباسى جنبهى سیاسى داشته و از پرونده سازیهاى زشت و زنندهى عباسیان بوده است و هیچگونه شکى در نسب آنان نیست و نوع علماى آن زمان که تحت نفوذ سیاسى و سلطهى بنى عباس مىزیستهاند حقیقت امر را در نیافتهاند ویا جرات بر بیان واقع نداشتهاند. و مسلما اکراه و اجبار هم در کار بوده است. چنان که ابن کثیر در تاریخ خود آن محضر را تکذیب نموده و تصریح کرده است که در مرتبهى اول که اکابر وعلما به استدعاى خلیفه قادر بالله عباسى خط و مهر بر آن محضر مىنهادند سید رضى الدین موسوى نیز با اکراه و الحاح خط بر آن محضر نهاد و چون از مجلس خلیفه بیرون رفت جهت اشعار به بطلان آن محضر واظهار آنکه آنچه در آنجا نوشته شده از روى اکراه بوده قطعه شعرى گفت که دلالتبر صحت نسب خلفاى اسماعیلیه داشت و یک بیت آن این است:
الیس الذل فی بلد الاعادی
وبمصر الخلیفة العلوی
خلیفه عباسى چون آن قطعه را شنید برآشفت و شریف طاهر پدر سید رضى الدین و برادر او سید مرتضى علم الهدى را طلبید و با ایشان گله آغاز کرد ایشان چون به سید رضى در آن باب سخن گفتند گفت: من آن قطعه را نگفتهام. خلیفه گفت: اگر او آن قطعه را نگفته باید قطعه دیگر مشتمل بر قدح نسب اسماعیلیه بگوید و در این باره مکرر کس نزد سید رضى الدین فرستادند و او قبول نکرد و چون سید رضى و خاندان او در عراق صاحب شوکت و فضل بودند و خلیفه قدرت بر اهانت ایشان نداشته به ناچار به آن راضى شد که سید رضى سوگند بخورد که آن قطعه را او نگفته است آنگاه ابو حامد اسفراینى و قاضى ابوبکر باقلانى را که از علماى اهل سنتبودند به خانهى او فرستاد تا او را سوگند دادند و الله اعلم بحقیقة الحال. (28)
گویند سید رضى این اشعار را در دیوان خود نیاورد. ولیکن اشعار وى به گوش القادر بالله رسید و او در مجلسى ابو احمد موسوى پدر سید رضى را به خاطر آنکه پسرش دشمنان او را ستوده استبه شدت ملامت کرد. ابو حامد اظهار بى اطلاعى کرد، سپس از فرزند خویش در این باره توضیح خواست. سید رضى گفتن اشعار را انکار کرد پدرش گفت: حال که چنین است نامهاى به خلیفه بنویس و پس از اعتذار گواهى بده که نسب خلفاى مصر نادرست است رضى گفت: من چنین کارى نمىکنم; زیرا از خلیفهى مصر و داعیان او بیم دارم. پدرش گفت: شگفتا! تو از کسى که میان تو و او ششصد فرسنگ فاصله استبیم دارى و از خلیفهاى که میان تو و او بیش از صد ذراع نیست نمىترسى؟! البته اینکه سید رضى از عذرخواهى خوددارى کرد ونیز در طعن خلفاى مصر چیزى ننوشت، دلیل قوى بر صحت نسب آنان مىباشد، این عمل باعثشد که از برخى از مشاغل خود برکنار گردد. (29)
البته علت اصلى این محضر سازیها، چنانکه رشید الدین فضل الله به فراست دریافته، آن بود که بسط قدرت فاطمى و تشکیلات منظم آن که هدف عمدهى آن باطل ساختن خلافت عباسیان و نشان دادن جنایات و فجایع خلفاى عباسى بود، بنیان روحانیت و معنویت آنها را متزلزل ساخته بود، خلفاى عباسى براى جبران این شکست در صدد چاره برآمدند. (30)
پىنوشتها:
1.ابو عبدالله الحسین بن احمد بن محمد زکریا معروف به ابو عبد الله شیعى صوفى محتسب و ملقب به «صاحب البذر»; اصل وى از کوفه یا رامهرمز یا صفاء یمن بوده است. وى مؤسس دولت فاطمیین در مغرب بود مانند ابو مسلم خراسانى که مؤسس دولتبنى عباس در مشرق بود. شرح احوال او مشهورتر از آن است که در اینجا احتیاج به بسط مقال باشد، وى یکى از نوادر رجال روزگار بود و عجیبتر اینکه او را تنها بدون مال و رجال در حدود سال 280 براى نشر دعوت از یمن به مغرب فرستادند وى در آنجا فقط در سایه زیرکى و دهاو کفایت و عزم وتدبیر خود در ظرف اندک مدتى یعنى قریب 16 سال از حدود سال مذکور الى ظهور مهدى در سال 296 تاسیس مملکتى چنان با عظمت در شمال آفریقا نمود و چندین سلسله سلاطین آن دیار مانند بنى الاغلب تونسى و بنى مدرار سجلماسه و بنى رستم تاهرت را منقرض ساخت لکن عاقبت الامر با همان شمشیرى که خود به دست مهدى داده بود، خودش و برادرش به قتل رسید.رجوع شود به البیان المغرب فی اخبار المغرب،تالیف ابن عذارى مراکشى:1/118، 123، 132و 165; التنبیه والاشراف مسعودى، ص 334; دستور المنجمین، ص 335; خطط مقریزى:2/160; اتعاظ الحنفاء، ص 27و31; سیاستنامه نظام الملک، ص 193; ابن اثیر:8/12112; مقدمه ابن خلدون، ص 13.
2. تاریخ جهانگشاى جوینى ج3، حواشى و اضافات علامه قزوینى، ص 350.
3. دولت فاطمیان، نوشته عباس حمدانى، ترجمه آژند، ص 169.
4. عجیب آناست که ابو عبد الله شیعى قبل از آن لحظه مهدى را هیچ ندیده بوده و فقط غایبانه و از راه کمال عقیده و تدین و اخلاص به نام او دعوت مىکرده و شمشیر مىزده.(ابن عذارى:1/122).
5. کامل حسین، دکتر محمد، طائفة الاسماعیلیة، طبع قاهره، ص 828-824
6. مصطفى غالب، اعلام الاسماعیلیة، طبع بیروت،1964، ص 358-348.
7.تاریخ جهانگشاى جوینى:3/159; تاریخ گزیده، ص 508.
8. دکتر مشکور، تاریخ شیعه، ص 213.
9.حسن ابراهیم حسن و طه احمد شرف، عبید الله المهدى، ص 177-169، طبع مصر، بنا به نقل دکتر مشکور، ص 214.
10.شهرکى از توابع حماء و حمص در کنار بیابان، یاقوت: معجم البلدان.
11. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه، محمد وحید گلپایگانى، ص 359360، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
12. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ:7/263، چاپ بیروت.
13.بساسیرى نسبتبه «بسا» یا «فسا» است. رجوع شود به «راحة الصدور»، ص 97، چاپ لیدن.
14. در برخى چاپها «الطحاوى» است.
15. ابن خلدون، مقدمه از صفحه 21 به بعد، چاپ المثنى بغداد، ترجمه مقدمه ابن خلدون، محمد پروین گنابادى:1/3640، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
16. فضایح الباطنیه، ص 62.
17. رشید الدین، جامع التواریخ، بخش اسماعیلیان، ص 25 به کوشش محمد تقى دانشپژوه و محمد مدرسى زنجانى، بنگاه ترجمه و نشر.
18. تاریخ جهانگشاى:3/174تا 177; ابوالفداء:3/142143; اتعاظ 2223; النجوم الزاهرة:2/113.
19. مقریزى، اتعاظ الحنفاء، ص 4044.
20. ترجمه تاریخ فخرى، ص 358; تجارب السلف، ص 201; ابن اثیر، الکامل: 6/125 124.
21. تجارب السلف، ص 201، و عین همین مطلب را ابن طقطقى در تاریخ فخرى، ص 359 نیز ذکر کرده است.
22. قزوینى، نقض، ص316، چاپ انجمن آثار ملى، 23. الفصول الفخریة، ص 143و 144.
24. تعلیقات نقض:2/1065، تعلیقه 131 زیر عنوان: صحت نسب فاطمیان مصر.
25. مجالس المؤمنین:2/294و 295.
26. تاریخ جهانگشاى:3/327 326. 27. مقاله آقاى محقق در مجله یغما، ص 276.
28. بنا به نقل مجالس المؤمنین:2/297298.
29. فریدون بدرهاى، مقدمه کتاب فرقه اسماعیلیه، مارشاک ک.س. ها. جسن، ص 21.
30. تفصیل بیشتر را مىتوانید در کتاب «عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب» و کامل ابن اثیر مطالعه نمایید.