ریشهها و نشانههاى سکولاریزم(1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از مباحث جدیدى که در حوزهى جامعه شناسى و دین شناسى مطرح گردیده است، مسئله سکولاریزم است. از سوى غربیان بحثهاى فراوانى در ارتباط با سکولاریزم ارایه گردید و چندى است که در جامعه ما نیز توجه محققان را به خود جلب نموده است. با توجه به مقالات متعددى که در این باره نگارش یافته، هنوز ابهاماتى پیرامون آن به چشم مىخورد. این امر، نگارنده را بر آن داشت تا ضمن ارج نهادن به تلاشهاى انجام گرفته از سوى صاحبان قلم، بحث و تحقیقى را پیرامون سکولاریزم عرضه کند بدین منظور که در راه تبیین بیشتر آن گامى برداشته و به رشد فرهنگ علمى دینى جامعه اسلامى، خدمتى هر چند ناچیز نموده باشد.متن
واژهشناسى سکولاریزم
براى واژهى سکولاریزم (Secularism) در زبان فارسى معادلهاى مختلفى از قبیل: مخالفتبا شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى و ... نقل کردهاند. در «فرهنگ آکسفورد» از آن به عنوان: اعتقاد به اینکه قوانین، آموزش و امور اجتماعى باید بیش از آنکه بر مذهب استوار باشد، بر دادههاى علمى بنا گردد، یاد شده است. (1)
رایجترین معادل فارسى در مقابل کلمه سکولاریزاسیون: Secularization کلمهى: «جدا انگارى دین و دنیا» است، چنان که سکولار: Secular به فردى گفته مىشود که به امور معنوى و مذهبى علاقمندى نشان نمىدهد. (2) و آن را به دنیوى، مادى و غیر مذهبى نیز ترجمه نمودهاند. (3)
به اعتقاد برخى محققان، «مفهوم جدا انگارى دین و دنیا» (سکولاریزاسیون) فاقد یک تعریف قطعى متفق علیه است، پدیدههاى همبستهاى که این مفهوم بدانها اشاره دارد طیف اجتماعى گستردهاى را در بر مىگیرد، وجه مشترک همهى آنها عبارت است از توسل هرچه کمتر به توضیح و تبیینهاى ماوراى طبیعى، توسل هرچه کمتر به منابعى که براى تامین اهداف ماوراى طبیعى به کار مىآید، و حمایت هرچه کمتر از اعمال یا فعالیتهایى که رابطه با قواى ماوراى طبیعى، یا اتکاى به این نیروها را تشویق و تبلیغ مىکند. اصطلاحات و تعابیر دیگر و کما بیش محدودترى که برخى از تحولات همین فرایند اشاره دارد عبارتند از: تقدس زدایى، علمانى یا غیر روحانى کردن و مسیحیت زدایى. تعبیر سکولاریزاسیون در زبان انگلیسى به خصوص به برچیدن مقامات و مناصب و کارکردهاى روحانى، یا به انتقال برخى وظایف و کارکردهاى معین، همچون قضاوت، آموزش و کارهاى اجتماعى، از روحانیان به متخصصانى اشاره دارد که دیگر احراز شرایط عقیدتى ایشان براى قبول این وظایف و نقشها، ضرورى یا مربوط و متناسب نمىنماید.
تعبیر مسیحیتزدایى بیشتر به زوال و افول یک سنت دینى خاصى، به ویژه در زمینهى نظارت و اشراف این سنت دینى بر فعالیتهاى نهادى، عنایت دارد، و به عنوان یک اصطلاح، حاوى بى طرفى اخلاقى تعبیر «جدا انگارى دین و دنیا» نیست.
اگر بخواهیم «جداانگارى دین و دنیا» را به اجمال تعریف کنیم مىتوانیم بگوییم: فرایندى است که طى آن وجدان دینى، فعالیتهاى دینى و نهادهاى دینى اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند، و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مىشود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراى طبیعى عنایت دارند، عقلانى مىگردد». (4)
اصطلاح سکولاریزم و تطورات آن
گفته شده است:تعبیر سکولاریزاسیون در زبانهاى اروپایى، بار نخست در معاهدهى «وستفالى» Westphalia در سال 1648 میلادى به کار رفت، و مقصود از آن توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى که تحت نظارت کلیسا قرار داشت، به زیر سلطهى اقتدارات سیاسى غیر روحانى بود.
در بین مردم متداول بود. و تفکیک میان: Sacred (مقدس و دینى) و Secular (دنیوى یا عرفى) تداعى کنندهى قول به برترى امور و مفاهیم مقدس یا دینى بر امور دنیوى یا غیر مقدس بود.
علاوه بر این دیر زمانى بود که کلیسا کشیشهاى موسوم به «دینى» را از کشیشهایى که عرفى دانسته مىشدند، یعنى روحانیانى را که در درون تشکیلات دینى خدمت مىکردند، از روحانیانى که در خدمت جامعه وسیعتر بیرون تشکیلات دینى بودند، تفکیک مىکرد.
بعدها تعبیر «سکولاریزاسیون» به معنایى متفاوت، گرچه مرتبط با این مفهوم اولیه، به معاف و مرخص کردن روحانیان از قید عهد و پیمانشان براى خدمتبه کلیسا اطلاق مىشد.
این تعبیر در قرن بیستم که مفهوم مورد نظر، فحواهاى کلىتر اجتماعى یافت، به معانى باز هم متنوعترى به کار رفت. جامعهشناسان از این اصطلاح براى نشان دادن مجموعهاى از جریانات استفاده مىکنند که طى آن عنان کنترل محیط اجتماعى، امکانات، منابع و افراد از کشف مقامات دینى خارج شده، و روشها و رویههاى تجربى مشربانه و غایات و اهداف این جهانى به جاى شعایر و نحوه عملهاى نمادینى نشسته است که معطوف به غایات آن جهانى یا فوق طبیعىاند.
این اصطلاح بعدها براى دلالتبر نوعى تحول اجتماعى به کار رفت که جامعهشناسان قبلى، از جمله اگوست کنت(1798-1857) پیش از آنکه تعبیر سکولاریزاسیون کاربرد گسترده جامعه شناختى بیابد، آن را مىشناختند، در جریان یا فرایندى که با این تعبیر توضیح داده مىشود، نهادهاى گوناگون اجتماعى به تدریج از یکدیگر تمایز مىیابند و هر روزه از قید قالبهاى مفروضات دینىاى که بیشتر از عملکرد آنها خبر مىداده و در موارد زیادى خود این عملکردها را بر مىانگیخته و هدایت مىکردهاند، رهاتر مىشوند.
پیش از آنکه این تحول واقع شود، عمل اجتماعى در گستره بسیار وسیعى از فعالیتها و تشکیلات انسانى تطابق و متوافق با پیشفرضهاى ماوراى طبیعى تنظیم مىشد، جریان تمییز و تمایز ساختارى که در آن نهادهاى اجتماعى به عنوان امور متمایزى تلقى مىگردند که خود مختارى یا استقلال قابل توجهى دارند نیز متضمن از دست رفتن حاکمیت مفاهیم ماوراى طبیعى بر امور بشر است، و لذا توسعا به عنوان «جدا انگارى دین و دنیا» از یکدیگر شناخته مىشود. طى این جریان مفاهیم ماوراى طبیعى به تدریج از همه نهادهاى اجتماعى،جز آن نهادهایى که اختصاص نام به مقولات ماوراى طبیعى دارند، طرد مىشوند. این مفاهیم و امور ماوراى طبیعى، در حالى که هنوز هم مىخواهد بر سایر حوزههاى زندگى اجتماعى تاثیر بگذارند، به تدریجبه عنوان نهادهاى دینى جداگانهاى تلقى مىگردند که دامنهى آنها هر روز محدودتر مىشود. (5)
از مطالب مذکور نکات زیر به دست مىآید:
1. نخستین کاربرد «سکولاریزاسیون» مربوط به یک منازعهى سیاسى اقتصادى میان کلیسا و رقباى سیاسى او مىباشد. در این جا سخن از محدود ساختن دایرهى نفوذ دین نیست، بلکه بحثبر سر محدود کردن نفوذ کلیسا و مقامات دینى مسیحى است، و این نشان مىدهد که سکولاریزاسیون در بدو تولد خود به دین طعن نمىزند، بلکه با مقامات مسیحى بر سر حاکمیتسیاسى و مالکیت اقتصادى رقابت و نزاع دارد.
2. تعبیر «سکولار» و «سکولاریزاسیون» در درون جامعه روحانیان مسیحى نیز به کار رفته است، و این نشان مىدهد که این اصطلاح در آغاز ناظر به محدود کردن نفوذ دین در ادارهى زندگى اجتماعى بشر نبوده است،(معنایى که کاربرد کنونى آن ناظر به آن است) بلکه مفاد آن نوعى مرجوحیت معنوى و یا عدم التزام نسبتبه تعهدات دینى خاص روحانیان مسیحى بوده است، شاید همین معنا ریشه معناى جدید سکولاریزم که معادل دنیوىگرى یا اباحیگرى است، بوده است.
3. کاربرد این واژه در قرن جارى ناظر به معناى جدید و معروف سکولاریزم است که مدیریت جامعه و نظارت بر نهادهاى اجتماعى را وظیفه عقل و دانش بشرى دانسته و براى دین و اهداف و آرمانهاى دینى سهم و نقشى قایل نیست.
4. مفهوم جدید و رایجسکولاریزاسیون، قبل از پیدایش این اصطلاح، براى برخى جامعه شناسان نظیر آگوست کنتشناخته بوده است.
سکولاریزاسیون و سکولاریزم
سکولاریزاسیون یا جدایى دین و دنیا اساسا به فرایندى از نقصان و زوال فعالیتها، باورها، روشهاى اندیشه و نهادهاى دینى مربوط است که عمدتا با سایر فرایندهاى تحول ساختارى اجتماعى یا به عنوان پیامد ناخواسته یا ناخودآگاه فرایندهاى مزبور، رخ مىدهد; در حالىکه سکولاریسم یا دنیویگرى یا قول به اصالت دنیا یک ایدئولوژى است، قائلان و مبلغان این ایدئولوژى آگاهانه همهى اشکال اعتقاد به امور و مفاهیم ماوراى طبیعى و وسایط و کارکردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مىکنند و از اصول غیر دینى و ضد دینى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمایت مىکنند. (6)
به بیانى دیگر، سکولاریزاسیون یعنى پروسه و جریان و فرایندى که در طى آن دین از صحنه زندگى کنار زده مىشود و نفوذ آن در جامعه کاهش مىیابد; اما سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنگرى Enlightenment است و به معناى دنیاگرایى، بى دینى، بى خدایى، اعراض از دین و نوعى احساس استغنا و بىنیازى از دین کردن است.سکولاریسم بر خلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثهى خاص استیک مسئله و طرز فکر و نگرش و جهانبینى است که بشر را بىنیاز از ارزشهاى الهى و اخلاق و معنویت و فضایل دینى و آموزههاى وحیانى مىداند. سکولاریزه شدن دین یک جریانى است که در متن جامعه و واقعیتخارجى رخ مىدهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژى است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است. (7)
سکولاریزم و قداستزدایى
یکى از ویژگیهاى سکولاریزم «قداست زدایى» است،فرد و جامعهى سکولار به امر مقدس اعتقاد و اعتنا ندارد، و این در حالى است که امر مقدس یکى از مشترکات همهى ادیان بوده است. این اصطلاح از نوعى حرمت و ارزش معنوى حکایت مىکند در برابر آنچه صرفا ارزش دنیوى و مادى دارد، مثلا اماکنى مانند مسجد، کلیسا، کنیسه و سایر معابد دینى در مقایسه با مکانهایى نظیر: مهمانسرا، خانه و مغازه از نوعى قداست و حرمتبرخوردارند، هرچند ممکن است مصالح به کار رفته در بناهاى قسم دوم مرغوبتر از مصالح مورد استفاده در قسم نخستباشد، چنان که در همهى فرهنگها دانش و دانشمند از حرمت ویژهاى برخوردار است، و این فارغ از محاسبات و موازین دنیوى و مادى است. همهى اینها نشان دهندهى این است که انسان یک موجود صد در صد مادى نیست، بلکه وجود او، علاوه بر بعد مادى از بعد معنوى برخوردار است و بدین جهتبه یک رشته امور معنوى و مقدس اعتقاد دارد، هرچند ممکن است در تشخیص آنچه واقعا بار معنوى و قدسى دارد، دچار اشتباه گردد، که همین امر منشا خرافهگرایى نیز بوده است، ولى خرافهگرایى بشر خود دلیل گویایى بر این است که گرایش به امر مقدس ریشه در فطرت آدمى دارد، و از یک حقیقت اصیل در حیات انسان حکایت مىکند.
برخى قداست را به «نقد ناپذیرى» تفسیر کرده و نتیجه گرفتهاند که سکولاریزم با اندیشهى «نقد ناپذیرى» معارضه دارد; زیرا انسان جدید که با تفکر و روش علمى خو گرفته است، همه چیز را قابل نقد مىداند.«علمى اندیشیدن و به شیوهى علمى مدیریت کردن، مقتضى آن است که هیچ چیز فوق چون و چرا و نقد و نظارت را در برابر علم ننشانیم و از مدیران و مریدان، عمل کورکورانه و غیر عقلانى را طلب نکنیم. بدین سبب است که حکومتسکولار فقط تعریف سلبى «غیر دینى» را ندارد، بلکه وصف ایجابى نقد و نظارت را هم واجد است، لذا مىتوان سکولاریسم را به این معنا هم بگیریم که دیگر در عرصهى سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیرى وجود ندارد، یعنى ادبى و مقامى و منصبى و قاعدهاى نداریم که فوق نظارت عامه باشد، سکولاریسم به این معناست و به طور طبیعى، وقتى سیاست غیر مقدس مىشود (یعنى علمى) و دین مقدس مىماند، آن دو از هم جدا مىشوند، و جدایى دین از سیاست در سکولاریسم بدین دلیل و بدین معناست... حق این است که دینى شدن سیاست فقط وقتى ممکن است که فهمى غیر مقدس از دین را با شیوهى غیر مقدس علمى مدیریت همنشین و عجین کنیم. (8)
یادآور مىشویم: این سخن که «در عرصهى سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیرى وجود ندارد» از نظر دین کاملا پذیرفته است، حتى راى و عمل معصوم نیز سنجش پذیر مىباشد، یعنى چیزى نیست که باید بدون دلیل و کورکورانه آن را پذیرفت، ولى این سخن که «ادبى و مقامى و منصبى وقاعدهاى نداریم که فوق نظارت عامه باشد» سخنى دو پهلو و اشتباه انداز است. اگر مقصود این است که راى و نظر عامه معیار درستى و نادرستى قوانین و اعمال حکومتى و غیره است، درست نیست; زیرا هیچ دلیل علمى یا عقلى یا دینى درستى آن را اثبات نکرده است، ولى اگر مقصود این است که افراد جامعه باید نسبتبه حکومت و جریان امور و ادارهى نظام بىتفاوت نباشند، از متولیان حکومت توضیح بخواهند، و طالب دلیل و برهان باشند، مطلبى استوار و پذیرفته است، و از ویژگیهاى سکولاریسم نیز نیست، بلکه تعالیم دینى و پیشوایان الهى آن را توصیه کردهاند.
امام على علیه السلام که خود یک زمامدار دینى بوده و از مقام عصمت نیز برخوردار است،مردم را از برخورد تملقگویانه با خود برحذر داشته از آنان مىخواهد که نسبتبه آنچه در صحنه حکومت مىگذرد با احساس مسئولیت و دیدهى انتقاد بنگرند، چنان که مىفرماید:«با من به گونهاى که با زمامداران ستمگر گفتگو مىشود، سخن نگویید، و در برابر من آنگونه که در برابر خودکامگان ظاهر مىشوند، ظاهر نشوید، و به روش مصانعه و دورویى با من برخورد نکنید، و گمان مبرید که شنیدن سخن حق و پیشنهاد عادلانه بر من سنگین است، پس از گفتن سخن حق و مشورت عادلانه خوددارى نکنید.... (9)
به نظر مىرسد تفسیر قداست زدایى به نقد ناپذیرى و نفى عقیده و عمل کورکورانه به انگیزهى توجیه سکولاریسم وحرمت نهادن به آن است، در حالى که قدسیت اعم از نقد ناپذیرى است; زیرا نقد ناپذیرى به کلام و فعل خداوند و آنان که از مقام صمتبرخوردارند اختصاص دارد، ولى قدسیتبه معناى معروف آن که عنصر مشترک ادیان شناخته شده است، موارد دیگرى را نیز شامل مىشود. بناى یک مسجد یا کلیسا از نظر علمى نقدپذیر است، یعنى از نظر معیارهاى مهندسى و معمارى مىتوان آن را بررسى و نقد کرد، ولى حرمت معنوى آن به جاى خود محفوظ است; زیرا چنین مقولهاى از قلمرو علم تجربى و موازین مهندسى و معمارى بیرون مىباشد.
بنابراین، اگر سکولاریزم هرگونه امر قدسى و معنوى را انکار نماید، اولا: مبناى علمى ندارد; ثانیا: با دین معارضه دارد; ولى اگر نقد ناپذیرى را انکار مىکند، اولا: همهى سطوح احکام و معارف دینى را شامل نمىشود، بلکه صرفا با نظریهى عصمت دینى منافات دارد; ثانیا: این برخورد و تعارض نیز ناشى از علم محض نیست، بلکه ناشى از فلسفهاى خاص است که تنها به شناخت علمى (تجربى و حسى) ارج مىنهد، و در بحثهاى معرفتشناسى نادرستى آن اثبات گردیده است.
مقصود نگارندهى عبارات یاد شده از «فهم غیر مقدس از دین» که راه حل مشکل تعارض علم و دین یا سکولاریسم و دین به شمار آمده است، همان است که در تئورى قبض و بسط آورده است; یعنى تفکیک میان دین و معرفت دینى و اینکه ما به دین راهى نداریم، آنچه در اختیار ماست همانا معرفت دینى است که چون محصول فکر و استنباط بشر است، خطاپذیر و در نتیجه غیرمقدس است، پس با سکولاریسم کمال ملایمت را دارد.
اینکه دین از معرفت دینى قابل تفکیک است، سخن درستى است، ولى اینکه هر معرفت و حکم دینى خطاپذیر است، نا استوار مىباشد،وبا نظریهى عصمت در حق پیامبران و امامان منافات دارد. بنابر نظریهى عصمت، معرفتهاى دینى که توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمهى معصومین از دین ارایه شده است، خطا ناپذیر و نقد ناپذیر است، چنانکه در مورد نصوص وارد در قرآن کریم که احتمال خلاف ظاهر در آن راه ندارد نیز، احتمال خطا در فهم دینى راه ندارد، و در مورد آن فرقى میان راى معصوم و غیر معصوم وجود ندارد.
گذشته از این، در مواردى که معرفت دینى نقدپذیر است، نیز باید معیار استوارى براى نقد به دست داد، و صرف اینکه عالمان دینى مطلبى را ارایه دادند دلیل بر حقانیت آن نیست، تا ناچار شویم دین را بر اساس آن راى علمى، تاویل کنیم; به ویژه در مسایل انسانى که علم تجربى برد چندانى ندارد.
سکولاریزم و علمانیت
مترجمان عرب واژهى علمانیت( بر وزن عقلانیت) را معادل سکولاریزم یا سکولاریزاسیون گرفتهاند، وبرخى آن را به «غیر روحانى» کردن تفسیر نمودهاند. (10) در این باره که این واژه تا چه اندازه گویاى معناى رایجسکولاریزم در فرهنگ غرب است، دو دیدگاه متعارض ابراز شده است:
1. برخى آن را به معنى علمى بودن یا علمى شدن گرفته و دقیقترین ترجمهى سکولاریزم دانستهاند». (11)
2. برخى دیگر آن را به معنى علمگرایى وعلم پرستى گرفته و نه تنها آن را معادل دقیق سکولاریزم ندانستهاند، بلکه اصطلاحى به شدت ابهامآلود و توهمزا و حتى دور کننده معرفى کردهاند. (12)
در داورى میان این دو دیدگاه باید گفت: هرگاه زمینههاى تاریخى و تحولات اجتماعى فرهنگى دنیاى غرب را که خاستگاه سکولاریزم است در نظر آوریم، مىتوان علمانیت را معرف سکولاریزم دانست، زیرا سکولاریزم غربى فرزند روشنگرى و سیانتیسم است، درست است که تنش میان علم و دین در جهان مسیحیت را نباید به معناى تنش میان علم و مطلق دین دانست، ولى حداقل در محدودهى دین مسیحیت و دنیاى غرب صادق است.
ولى اگر مقصود مطلق دین به ویژه دین اسلام باشد، علمانیتبه معنى علمى کردن امور با دینى بودن آن منافات ندارد، ناسازگارى علمى بودن امور با دینى بودن آن مربوط به دینى است که آموزههاى ضد علمى دارد، نه دینى که خود تحقیق و پژوهش علمى را تشویق مىکند. آرى همانگونه که قبلا یادآور شدیم، علمى بودن، به معنى نقد ناپذیرى راى علمى نیست، تا پیوسته ناچار باشیم دین را نقادى کنیم، بلکه در این باره باید معیارهاى ثابت و استوار عقلى را در نظر گرفت که علم و دین هر دو بر آن استوارند.
باز هم تاکید مىکنیم که معارضههایى که در تاریخ علم و دین رخ داده است ناشى از آشتى ناپذیرى علم و دین نبوده است، بلکه بیشتر ناشى از تفسیرهاى خطاپذیر فلسفى از علم و یا ناشى از برداشتهاى نادرست از دین، و یا نسبت دادن نظریههاى علمى یا فلسفى قدیم به دین بوده است. در این باره در بحثسکولاریزم و عقلانیت تجربى بار دیگر سخن خواهیم گفت.
سکولاریزم و عقلانیت
یکى از معروفترین مشخصههاى سکولاریزم را عقلانیت دانستهاند کلمه Rationality به به معنى عقلانى ماخوذ است. واژههاى عقلگرایى Rationalism و عقلگرایانه Rationalitic و عقلانىشدن Rationalization نیز از همین کلمه اشتقاق یافتهاند. از مطالعه آثارى که دربارهى عقلانیت و دین و نیز سکولاریزم وعقلانیت نگارش یافته است چهار نوع عقلانیتبه دست مىآید:1. عقلانیت تجربى، 2. عقلانیت فلسفى، 3. عقلانیتخرفه زدا، 4. عقلانیتسودا گرا، و اینک شرح این وجوه چهارگانه عقلانیت:
سکولاریزم و عقلانیت تجربهگرا
این عقلانیت پس از رنسانس و عصر نهضت علمى جدید نمایان و آشکار گردید، و بارزترین جلوه آن مربوط به عصر روشنگرى (قرن هیجدهم میلادى) است. قرن هیجدهم را عصر عقل (13) مىنامیدند و انتظار مىرفت که آرمان عقلانیت که در علم جلوهگر شده بود عرصه همه فعالیتهاى انسانى را در بر گیرد، این نهضت فکرى نوین که روشنگرى نامیده مىشد، پدیده چند چهرهاى بود، و از کشورى تا کشور دیگر و از متفکرى تا متفکر دیگر فرق مىکرد، با این وصف یک وحدت نوعى داشت که رهیافتها و برداشتهایش با قرون پیشین تفاوت داشت، سه مفهوم و مضمون مورد توجه روشنگران عبارت بودند از:
1. طبیعت چونان دستگاهى جبرى و خود استوار نگریسته مىشد که کار و کردارش باید بر حسب نیروهاى طبیعى تبیین شود.
2. خداوند در حد یک فرضیه قابل بحثبود که بعضى به عنوان فرض معقول از آن دفاع مىکردند، و دیگران به عنوان عقیده جزمى بىپایهاى که ساخته و پرداخته کلیساى مرتجع است آن را تخطئه مىکردند.
3. روحیه غالب، همانا اطمینان به کمال پذیرى انسان و نیل به جامعه دلخواه به مدد کاربرد علم در همه شئون زندگى بود. (14)
ویلسون آنجا که عوامل جدا انگارى دین و دنیا را بازگو نموده گفته است:
«طلایههاى علم جدید و کلا ظهور مشرب تحقیق تجربى، بى طرفى و بىتفاوتى در مشاهده و تجربه، و نیاز محسوس به مفاهیم کلى منتظم (یعنى طلیعههاى عامنگرى و کل اندیشى) مفروضات تازهاى را در باب طبیعت وجامعه مطرح ساخت. همآهنگى عقلانى و دستگاهمند دانش تجربى هم به رد و طرد تصورات ماوراء الطبیعه گرایانه ماثور و متداول انجامید و هم به آگاهى مشدد انسان از توانایى خویش به مهار کردن طبیعت و سامان دادن به رفاه اقتصادى و اجتماعى خود، سرانجام شک آیینى براى همیشه در علم ماندگار و نهادى شد و منبع مضمرى براى معارضه با فرضیههاى نیازموده و آزمون ناپذیر فراهم آورد، اگر چه بسیارى از پیشگامان علم همچون راجر بیکن، یوهان کپلر، آیزاک نیوتون،و مایکل فاراده در عین حال هم عقلى مشرب بودند و هم علایق راز اندیشانه و عرفانى داشتند.
کاربست علم، به ویژه در فعالیتهاى تولیدى، و پیدایش و تحول فنون جدید، از احساس وابستگى انسان به الوهیت کاست. با صنعتى شدن و شهرنشین شدن جامعه، هر روزه بخشهاى بیشترى از مردم به زیستن وگذراندن زندگىشان به طرقى که پیوسته از طبیعت دورتر مىشد، خو کردند، احتمال مداخله ماوراء الطبیعه در زندگى روزمره، جز در درزها و شکافهاى سازمان اجتماعى یعنى در اشتغالات و علایق حاشیهاى، و آن هم صرفا براى اقلیتى از مردم، هر روزه نامقبولتر شد.
با جاگیر شدن انسان در محیطى که هر روزه بیشتر از پیش مخلوق خود او بود، به تدریج روشهاى جدید اندیشه شکل گرفت، انواع اندیشههاى جادوانه، عرفانى و مابعد الطبیعى، به ویژه در همه فعالیتهاى علنا کارکردى، که بنابر ساختارهاى کاملا اندیشیده و محاسبه پذیر نقشهاى خاصى اداره مىشوند، به نحوى بىوقفه وپیگیر نامربوط جلوه کرد، قابلیتهاى روز افزون انسان براى ارزیابى و تامین نیازهاى خویش به مسلم گرفتن این فرض منجر شد که رفاه و سعادت اجتماعى در گرو برنامهریزى اجتماعى است نه موکول به مشیت الهى. در حالى که در دورانهاى پیشین گذشته بر حال غلبه داشت و گذشتهاى بود که به واسطه حقایق ابدى مفروض دین تقدس یافته بود جامعه جدید رو در سوى آینده داشت، آیندهاى که دیگر به معناى رستگارى اخروى در یک عالم ملکوتى نبود بلکه کاملا این جهانى و مادى بود.
بدین سان، جریان گستردهتر تحول، بافتها و بسترهایى غیر دینى پدید آورد و اعثشکلگیرى الگوهاى عمل اجتماعى عقلانى، و به خصوص تحولاتى در آگاهى افراد شد که اندیشهها ومفروضات مربوط به ماوراء الطبیعه و منشهاى ناشى از آن را از روح و ذهن ایشان زدود». (15)
در مقاله «معنا و مبناى سکولاریسم» نیز همین مطلب با تعابیر دیگرى مورد تاکید قرار گرفته است قسمتى از عبارات آن مقاله را جهت آگاهى خوانندگان محترم نقل مىکنیم:
«توفیق بشر در مهار کردن عرصه طبیعت و قدرت او در کشف رازهاى آن و امکان ابداع مصنوعات تازه و تغییر چهره عالم طبیعت، به بشر این جرات را بخشید که در عرصهى سیاست هم دستبه تصرفات مدبرانه و محققانه بزند و همه چیز را مورد تجدید نظر قرار دهد، و از این جا بود که رفته رفته اخلاق عالمانه و سیاست عالمانه و اقتصاد عالمانه پىریزى شد، معنا و مفاد اخلاق و سعادت هم عوض شد... ادب علم و ادب توانگرى، اخلاق نوین را پى افکند، و در یک کلام، جامعه و اخلاق و سیاست، همه مصنوع آدمى شد، جهان امروز نه فقط رادیو و کامپیوتر و هواپیمایش مصنوع آدمیاناند، بلکه اخلاق و سیاست و ایدئولوژىاش هم ساخته آدمیان است، دیگر چیزى طبیعى و خداداد باقى نمانده است، و فقط مانده است«حقیقت» که آن هم به قول پست مدرنیستها، حقیقت را مىسازیم نه اینکه به آن برسیم و دل بسپاریم... خلاصه کلام آنکه بسط معیشت و بسط تصرف آدمیان در عالم تابع بسط معرفت آنان است، و این امرى است که در تاریخ بشر به وضوح رخ داده است، یعنى آنچه رخ داده است دانایى بیشتر و لذا توانایى و رازگشایى بیشتر در عرصهى طبیعت و اجتماع و اقتصاد بوده است». (16)
ناسازگار دانستن عقلانیت تجربى( علم طبیعى) با دین و گرایش به سکولاریزم ناشى از یکى از عوامل زیر بوده است:
1.گرایش به اصالتحس در معرفتشناسى و اینکه راه شناختحقایق جز تجربهى حسى نیست. بدیهى استبرپایه این روش شناخت، حقایق متافیزیکى و دینى قابل اثبات نیست، و در نتیجه یا باید موضع شک را برگزید (چون هیوم) و یا به انکار و نفى گرایید(چون پوزیتیویستها و فلاسفه مادیگرا) و یا به تفسیر علمى مفاهیم دینى پرداخت و در عین اعتقاد به حقایق دینى آنها را انکار نمود.(چنانکه برخى از عالمان دینى در مسیحیت و اسلام چنین کردهاند، نمونه بارز آن در آثار سید احمد خان هندى از دانشمندان اسلامى به چشم مىخورد)، و از آنجا که این نظریه شناخت نادرست است نتیجهاى که از آن گرفته شده نیز نااستوار خواهد بود.
2. علم جدید که در کشف قوانین طبیعت و شناخت رازهاى آفرینش در این قلمرو کامیاب بوده است، مىتواند اصول و قوانین حاکم بر زندگى بشر را نیز بشناسد، و هم شیوهى تدبیر و اداره جامعه را بیاموزد، و بشر توانمند بر پاسخگویى به چنین نیازها و اهداف، نیازى به دین و رهبرى آن ندارد.
این نگرش در حقیقت از نوعى انسانشناسى مادیگرا سرچشمه گرفته است، یعنى انسان و نیازهاى فطرى او، و نیز اسرار خلقت او در بعد مادى و فیزیکى وجود او خلاصه شده، و هستى او از جنبه مادى و طبیعى مورد توجه قرار گرفته است، گویا انسان چیزى جز یک موجود طبیعى که از حیاتى اجتماعى برخوردار است، و به وضع یک سلسله قوانین متناسب با حیات طبیعى او نیاز دارد، چیز دیگرى نیست، بنابر این علم تجربى که در طبیعتشناسى بالندگى خود را اثبات کرده است، در انسانشناسى و کشف یا وضع قوانین لازم براى زندگى وتامین سعادت او نیز توانا و خودبسنده است.
هرگاه اثبات شود که انسان صرفا یک موجود طبیعى نیست، و آرمان خلقت او نیز در تمتعات دنیوى و مادى خلاصه نمىشود، بلکه موجودى است که علاوه بر حیات طبیعى از حیات الهى و فرا طبیعى برخوردار است و گذشته از حیات دنیوى و گذرا، حیات اخروى و ابدى دارد، و سعادت او نیز در گرو دستیابى به سعادت برین و ابدى است، روشن مىشود که در عرصه حقوق و اخلاق به قوانین فرا طبیعى نیاز دارد که دین و وحى الهى بیانگر آن است، هرچند عقل و دانش بشر در شناخت ابزار شرایط و فراهم ساختن زمینههاى تحقق یافتن قوانین الهى نقش مؤثر دارد، و در نتیجه دین وعلم هر دو در ادارهى زندگى بشر سهیم خواهند بود، هر یک سهم ویژهى خود را ایفا مىکند، و تعارضى در کار نیست تا براى حل آن به سکولاریزه کردن دین تمسک جوییم.
3. از آنجا که آیین مسیحیت در مورد مسایل اجتماعى وحقوقى و سیاست، قوانین معتنابه و روشنى ندارد، در حقیقت آنچه در دوران حاکمیت کلیسا مورد استناد بود قوانین بشرى و متکى بر علوم قدیم بود، که علم جدید یا نارسایى آنها را اثبات کرده بود و یا اعتبار و وثاقت آنها را مشکوک مىدانست. در حقیقتسکولاریزم به معنى حذف یا راندن دین از صحنه اجتماع و عرصهى قانونگذارى و سیاست نبود، بلکه طرد سیاستها و قوانین بشرى بود که توسط روحانیان مسیحى دینى وانمود شده بود، ولى کسانى به سهو یا عمد این پدیده را به نام معارضه با دین یا سکولاریزه کردن دین معرفى کردند. سکولاریزم به این معنا در حقیقت مسیحیت زدایى است و نه دین زدایى.
در این جا نقل کلامى از یکى از استادان الهیات مؤسسه الهى مذهبى سنت گابریل در باره اینکه عقلگرایى به قیمت طرد دین پدیدهاى است غربى که عامل عمدهى آن ضعف آیین مسیحیت در پاسخگویى به نیازهاى حقوقى بشر بوده است، سودمند است، وى مىگوید: «هنگامى که دوره پست مدرن Postmodern مطرح مىشود باید دید شرایط پیدایش دوره «مدرن» Modern چه بوده است.در این رابطه مىخواهم به رشته سابقم یعنى حقوق اشارهاى کنم و این مسئله را بررسى کنم که چه شد که در مسیر تطور علم حقوق، عنصر عقل ناگهان آن چنان اهمیت پیدا کرد.
توجه داشته باشیم که رشته حقوق مبتنى بر احکام عقل، یک پدیدهى خاص عصر جدید است، یکى از علل پیدایش آن در دنیاى غرب عدم توانایى کلیسا و پاپ در حل بحران مذهبى بود که متاسفانه به وجود آمده بود. شرایط اجتماعى از دست کلیسا و پاپ خارج شده بود و آنها دیگر قادر به تامین صلح و امنیت جامعه نبودند، به عبارت دیگر قادر به تاسیس عدالت مورد نیاز نظام اجتماعى نبودند، در چنین شرایطى بود که مردم به این فکر افتادند که از راه و روش عقلى مدد بگیرند و با توسل به احکام عقل مبناى مشترکى بیابند و این آغاز حقوق بر مبناى احکام عقل بود که جاى مبانى مذهبى حقوقى را گرفت». (17)
ایان بار بور در بحث درباره معارضهى علم و دین در قرن هفدهم مىگوید:
«الهیات اهل کتاب در قرون وسطى، آنچنان با مکتب ارسطو در هم آمیخته بود، که هر معارضهاى با کیهانشناسى ارسطو را به حساب معارضه با مسیحیت مىگذاشتند، این شاید بزرگترین منشا تعارض در عصر گالیله بود،ولى در اواخر قرن دیگر چندان عمده نبود، ولى همچنان این سؤال همیشگى را مطرح مىکرد: الهیات چگونه مىتواند از نقاوهى علم و فلسفهى زمان خود بهره گیرد و آن را در خود جذب کند، چنان که آکویناس با مکتب ارسطو کرده بود، ولى در عین حال با ساختن یک نظام بى انعطاف که مانع پاسخگویى به مسایل فکرى جارى مىگردد، جان کلام و رمق پیام مسیحیت را نگیرد». (18)
سکولاریزم و عقلانیت فلسفى
اگر عقلانیت تجربى، جهان شناسى و دین شناسى خود را بر شالودهى قوانین علمى و دادههاى تجربى و حسى بنا مىکند، عقلانیت فلسفى یا فلسفه عقلانى در جهانشناسى و دین شناسى قوانین عقلى را اساس کار خود قرار مىدهد. در این فلسفه بدیهیات عقلى نقطه آغازین شناخت و هم میزانهاى سنجش معرفت مىباشند، و هر آنچه با این اصول ناسازگار باشد، مردود شناخته مىشود.
طرفداران این تفکر بر آنند که حقیقتشریعت هرگز با عقل و احکام صریح آن ناسازگار نخواهد بود، ناسازگاریهایى که احیانا به چشم مىخورد بدوى و سطحى است که اگر نیک تامل شود، رفع خواهد گردید. بنابر این«کلما حکم به العقل حکم به الشرع وکلما حکم به الشرع حکم به العقل»، آنچه عقل به آن حکم مىکند مورد تایید حکم شرع است،و آنچه شرع به آن حکم مىکند، مورد تایید حکم عقل مىباشد.
حکیم لاهیجى در این باره مىگوید:«تحصیل معارف حقیقیه واثبات احکام یقینیه براى اعیان موجودات، بر نهجى که موافق نفس الامر بوده باشد، از راه دلایل و براهین عقلیه صرفه که منتهى شود به بدیهیات که هیچ عقلى را در قبول آن توقفى نباشد، بى آنکه موافقتیا مخالفت وضعى از اوضاع یا ملتى از ملل را در آن مدخلى بود، طریقهى حکما بود، و علم حاصل شده به این طریق را در اصطلاح علما، علم حکمت گویند، و لامحاله موافق شرایع حقه باشد، چه حقیقتشریعت در نفس الامر به برهان عقلى محقق است، و اگر احیانا مخالفتى میان مسئله حکمى که به برهان صحیح ثابتشده و قاعدهى شرعى ظاهر شود، تاویل قاعده شرعى واجب است...». (19)
به گمان برخى رهیافت تفکر وعقل فلسفى به حوزه جهان شناسى و نیز به ساحت دین و دین شناسى، از عوامل سکولاریزه شدن دین بوده، بنابر این عقل تجربى در حقیقت پروژهاى را تکمیل کرده است که قبلاعقل فلسفى عرضه نموده بود. در مقاله معنا و مبناى سکولاریسم چنین آمده است:
«سکولاریزم، فرزند فلسفهى عقلانى متافیزیکى است و از وقتى که فیلسوفان (و قدیمتر از همه، فیلسوفان یونانى) اقدام به فلسفى کردن نظام عالم کردند(یعنى کوشیدند آن را در قالب مفاهیم متافیزیکى فهم کنند) در را بر روى تفکر سکولار، یعنى دور کردن خداوند از جهان و تفسیر و تبیین امور عالم و مستقل از مشیت و تصرف و تقدیر او گشودند، و یک رشته مفاهیم خالص دینى را پاک بى معنى و بى محتوا کردند.
فیلسوفان متافیزیسین، با طرد مفهوم «استحقاق» وبا مطرح کردن مفهوم «ذات و طبیعت» بدان غایت رسیدند و همین فلسفه بود که به آدمى جرات داد تا جهان را بدون حضور خداوند تحلیل وتوجیه عقلانى کند و نهایتا زمان امر را به دست علم تجربى جدید بسپارد تا دموکراسى و تکنوکراسى پدید آورد.
اخلاق از وقتى که حسن و قبح ذاتى مطرح شد، بىنیاز از خدا شد و ارزشها به ذات افعال راجع شد نه به رد و قبول خداوند، و مفهوم طبیعت نیز وقتى استقرار یافت جا را بر علیت و نیز بر حقوق طبیعى و فطرى گشود تا در برابر تکالیف سربرآورند و سرکشى کنند.
ماهیتها هم بالذات مستغنى از خداوند شدند و کار خداوند فقط این شد که به ماهیتها وجود ببخشد نه اینکه ماهیت را ماهیت کند. و اقتضاهاى ذاتىاش را به آن ببخشد(به یاد آورید سخن بوعلى را که:«ما جعل الله المشمش مشمشا بل اوجده» خداوند زردآلو را زردآلو نکرده است، بلکه آن را خلق کرده است).
چنین بودکه فیلسوفانه سخن از طبایع و ماهیتها و ذاتیات گفتن، به جهان و اشیا استقلالى بخشید که هیچگاه در مخیله آدمیان پیش از افلاطون نمىگنجید و در دل مؤمنان مخلص خطور نمىکرد.
ورود مفاهیم ذات و طبیعت و نقش آنها را در لادین کردن فکر دست کم نگیریم، هرچیز که از پیش خود ذاتى و ماهیتى داشته باشد عدل و حکومت و علم و فلسفه و امثال آنها اگر ذاتى و ماهیتى داشته باشند دیگر دینى شدنشان بى معنى است، و لذا علم جامعه شناسى ذاتا دینى یا فلسفه ذاتا اسلامى یا مسیحى، فى المثل، نمىتوان داشت، همچنان که حکومت ذاتا دینى هم نمىتوان داشت(مگر بالعرض و در مقام وجود خارجى) و مگر سکولارها غیر از این مىگویند، بلى یک گریزگاه وجود دارد، و آن این که براى این امور، و کلا اشیاى عالم قایل به ذاتى و ماهیتى نشویم یا نومینالیست و یا مثل ویتگنشتاین قایل به مشابهتخانوادگى شویم، و یا عادات اشیا را به جاى مقتضیات طبعى و ذاتىشان بنشاینم مثل اشاعره و فیلسوفان قبل از سقراط، و یا راه حل دیگرى بیندیشیم، و تازه کار به این جا ختم نمىشود وحقوق و فقه ذاتا دینى واخلاق ذاتا دینى هم نمىتوان داشت، و هلم جرا....
حمله بردن به مفهوم «استحقاق» و «على» کردن آن، مکمل طبیعت گرایى فیلسوفان و دنبالهى کوشش بلیغ آنان در «سکولار » کردن تفکر بود،پارهاى از متکلمان براى آنکه مسئله عقوبت و مثوبت اخروى را عقلانى کنند، سخن از رابطه علیت میان اعمال و نتایج آنها گفتند... عذاب شخص دروغگو، جزاى او نیستبلکه معلول عمل او است و فرق بسیار است میان جزاى عمل و معلول عمل.
به عبارت دیگر: شخص دروغگو نه مستحق عذاب بلکه مولد عذاب است. اگر رابطه اعمال آدمیان با ثواب و عقاب اخروى، به رابطه على فرو کاسته شود، مفهوم استحقاق پاک از میان مىرود و نظامى اخلاقى و قضایى که خداوند در صدر آن نشسته است، از بن واژگون مىشود،و دیگر سخن گفتن از اینکه خداوند به فلان عمل ثواب مىدهد و به فلان عمل عقاب، سخن تشریفاتى مىشود.
این کجا و آن درک خالص دیندارانه کجا که رحمت و مغفرت بارى و استحقاق شخص مؤمن را در نظر مىگیرد و جنت را بخشش خاص حق به نیکان و پاکان مىشمارد، ما به دلیل قبح یک عمل فاعل را مستحق مجازات مىشماریم، و به دلیل حسن عمل فاعل را مستحق پاداش مىدانیم، اما وقتى به جاى استحقاق، مفهوم علیت را نشاندیم دیگر حسن و قبح همه بىوجه خواهند شد و فضیلت و رذیلت راه گریز در پیش خواهند گرفت و آنچه باقى مىماند علتخواهد بود و معلولش، گناه و جنایت و پلیدى معنایى نخواهد داشت، جز انجام دادن کارهاى رنج آور، و پارسایى و عفت هم معنایى نخواهد داشت جز انجام دادن کارهاى لذت آور.
این شگرد فیلسوفانه نشاندن ایجاب به جاى استحقاق، و علیتبه جاى اخلاق، آیا راه را براى دنیوى کردن اخلاق نمىگشاید؟ و آیا به آدمیان نمىآموزد که به جاى آنکه به تکلیف اخلاقى خود بیندیشند به عواقب و معلولهاى گوارا و ناگوار افعال خود بیندیشند، و با محاسبه فواید و مضار افعال، قلم بطلان بر وظیفه و تکلیف بکشند؟ و آیا این همان راهى نیست که اخلاق سکولار جدید در پیش گرفته است، و با طرح کردن فواید و لذات افعال (یوتى لى تاریزم) و کشف رابطه آنها به نحو عقلى و تجربى، اخلاق را عارى و فارغ از اندیشهى خدا کرده است....
این بود داستان سکولار شدن آدمى، که از فلسفه یونانى آغاز کرد و به علم اروپایى رسید، ابتدا با طرح ذات و ماهیت، به جهان در برابر خدا، و به اقتضاهاى ذاتى طبایع استقلال بخشید، و سپس با طرح علیت، استحقاق و کلا مقومات اعتبارى پاداش و کیفر و نعمت و شکر و کفر و ... را از معنى و خاصیت تهى کرد و زمینهى مستعدى براى نظر کردن به جهان، بدون احساس حضور خداوند فراهم کرد، آنگاه علم اروپایى هم راه را براى تصرف در عالم طبیعت و سپس در عالم اجتماع و سیاست، باز هم بدون احساس حضور خداوند، به او نشان داد. قصد سکولاریسم، قصد عقل غیر دینى است که اگر چه ضد دینى نیست، دینى هم نیست و مهمترین حجابى که میان او و دین آویخته است، همان عقل فلسفى و فلسفهى عقلى است. دریدن این حجاب، اگر دریدنى باشد، راه خروج از سکولاریسم است». (20)
تحقیق و نقد
نکات قابل تامل و نقد در عبارتهاى یاد شده بسیار است که برخى را یادآور مىشویم:
1. در مقالهى مزبور از سکولاریزم به عنوان یک فرایند تاریخى اجتناب ناپذیر و در عین حال سودبخش یاد شده است چنانکه گفتهاند «آنچه رخ داده دانایى بیشتر و لذا توانایى و رازگشایى بیشتر در عرصهى طبیعت و اجتماع و اقتصاد بوده است... در آن صورت سیر معرفتبشرى را باید من حیث المجموع در جهتخیر بشریت و آمادهتر کردن زمینه براى فهم بهتر محتواى راستین وحى بشماریم». (21)
بدیهى است تفکر فلسفى نیز ضلعى از کثیر الاضلاع معرفتبشرى را تشکیل مىدهد، که از نظر تاریخى نیز (به اعتقاد نویسندهى محترم) زمینهى سکولاریزم جدید را فراهم ساخته است، در این صورت این سؤال مطرح مىشود که چرا نویسندهى مقاله دربارهى فلسفه با قلم طعن و قدح نوشته و دربارهى علم جدید با قلم ستایش و تمجید! آیا این حکایت از تاثیر پذیرى از فلسفههاى اصالتحس غربى نمىکند؟ و آیا این به معنى در دیار دوست کالاى از رونق افتاده بیگانه را بزک نمودن و به فروش رساندن نیست؟ وانگهى اگر سیر معرفتبشرى زمینه را براى فهم بهتر فحواى راستین وحى فراهم کرده است، این سخن در مورد معرفت فلسفى نیز صادق خواهد بود. چرا آن را لا دینى کردن مفاهیم دینى تفسیر کردهاید؟ مقتضاى قاعدهى پیشین این است که آن را فهم بهتر وحى بهشمار آورید، خصوصا که بنابر «تئورى قبض و بسط تئوریک شریعت» فهم انسان از شریعت هماهنگ با فهم او از انسان و جهان در تحول دایمى است، بنابراین قاعده، فهم فلسفى از دین هم، فهمى دینى است و نه غیر دینى و یا ضد دینى، چنانکه فهم علمى از دین هم چنین استبنابر این، تفکیک میان دینشناسى مبتنى بر علم جدید و دین شناسى مبتنى بر فلسفه عقلى سخنى پارادوکسیکال است، یا باید هر دو را دینى، یا غیر دینى و یا ضد دینى دانست; دینى دانستن یکى وغیر دینى دانستن دیگرى، معقول نیست.
2. نویسندهى محترم قول به ماهیت و ذات را مستلزم غیر دینى کردن مقولات دینى دانسته است در حالى که در جاى دیگر آن را به عنوان نظریهاى که مانع فلسفههاى سیاسى استبداد منشانه است دانسته و گفته است:«قول به ماهیات، گرچه در بادى نظر، بریده از سیاست و دین مىنماید، اما در باطن، زمینه را براى استقلال فرد و مقاومت او در برابر صورت بخشى گزاف خود کامگان فراهم مىآورد، وحریت و کرامت و شخصیت اورا پاسدارى مىکند و به زبر دستان مىآموزد که با زیر دستان هر ترفندى در نمىگیرد، و حد قدرت را ماهیات اشیا معین مىکند و زور چون بدین سد مىرسد شکسته مىشود». (22)
صرف نظر از درستى یا نادرستى این استنتاج مىگوییم:
الف: هرگاه قول به ماهیات مایهى غیر دینى کردن مقولات دینى است.
ب: و قول به نفى ماهیات (اعتقاد به تاریخى و بى هویتبودن انسان چنانکه مارکسیسم مىاندیشد) زمینه را براى پذیرش هرگونه استبداد فراهم مىسازد، ولى قول به ماهیات سد راه دیکتاتورى وخودکامگى است.
ج: بایستى دین که به گمان شما با قول به ماهیت و ذات براى اشیا مخالف است، در صف خادمان یا مدافعان سیاستهاى استبدادى قرار گیرد، و این در حالى است که یکى از اصلىترین آرمانهاى پیامبران الهى برقرارى عدل در اجتماع بشرى بوده است.(حدید/25)پس اگر قول به ماهیات ظلم شکنى است،و ادیان آسمانى نیز ظلمشکن مىباشند، قول به ماهیات براى اشیا مخالف دین نخواهد بود.
3. فلاسفهاى که قول به ماهیت و ذات را پذیرفتهاند، بر اعتبارى بودن آن نیز تصریح نمودهاند وحتى قائلان به اصالت ماهیت نیز، «ماهیت من حیث هى» را امرى اعتبارى مىدانند، نزاع آنان با قائلان به اصالت وجود در ماهیت مجعول و یا منسوب به جاعل است; بنابر این مقصود آنان از ماهیت و ذات، چیزى نیست که قبل از وجود و منهاى آن واقعیتیا حقیقتى داشته باشد، تا از دایرهى جعل و ایجاد الهى خارج گردد. همه فلاسفه الهى معتقدند که هستى بخش جز خداوند نیست، وجود و ماهیت، خیر و شر، جوهر و عرض، مجرد و مادى همه و همه مجعول و معلول خداوند است، با این حال از نظر آنان جعل و ایجاد گونههایى دارد:
الف: جعل بسیط; ب: جعل مرکب یا تالیفى; ج: جعل بالذات; د: جعل بالعرض.وقتى مىگوییم: انسان موجود است، مفاد جعل بسیط یا هل بسیط است، و وقتى مىگوییم، انسان داناست، مفاد جعل مرکب یا هل مرکب است، در گزارهى نخست از افاضهى اصل هستى انسان خبر داده شده است، و در گزارهى دوم از صفت و ویژگى هستى او که دانایى است، و هرگاه مىگوییم: وجود موجود است، این جعل بالذات است، و هرگاه مىگوییم: ماهیت موجود است، جعل بالعرض مىباشد، مفاد جعل بالعرض این نیست که واقعیتى دارد که از دایرهى جعل و ایجاد الهى بیرون است، تا با آفریدگارى خداوند منافات داشته باشد، بلکه مفاد آن این است که ماهیت در حقیقت چیزى جز حد هستى و ظل و قالب ذهنى آن نیست، و ما در جهان هستى دو دسته واقعیت نداریم، که یک دسته نام وجود دارند، و یک دسته دیگر نام ماهیت، و آنچه مجعول است وجود است و نه ماهیت، بلکه سلسله هستى از وجود تشکیل مىشود که یا واجب بالذات است (خدا) و یا ممکن بالذات (غیر خدا) و هستى ممکن که مجعول خداوند است، محدود به حدود عدمى است که از آن حدود، ماهیات انتزاع مىشود، و روشن است که چیزى که انتزاعى و اعتبارى ستبه جعل و ایجاد جداگانهاى غیر از جعل و ایجاد منشا انتزاع آن نیاز ندارد، و عبارت بوعلى نیز که «خدا زرد آلو را زرد آلو نکرده است، بلکه آن را ایجاد کرده است»، ناظر به همین مطلب است نه جز آن، غفلت از این نکتهى ساده براى کسى که خود را استاد فلسفه مىداند بسیار شگفتآور است.
4. هرگاه درک و فهم ظاهر اندیشانه و عقل گریز از دین را فهم خالص و ناب بنامیم، مفهوم «استحقاق» نیز در بحث ثواب و عقاب یک مفهوم خالص دینى نخواهد بود; زیرا این مفهوم در کلام عدلیه (معتزله و امامیه) پذیرفته شده است که به قاعده حسن و قبح عقلى اعتقاد دارند، و نه در مذهب اهل حدیث و اشاعره و منکران حسن و قبح عقلى، از نظر آنان تفسیر دین و مفاهیم دینى برپایه چنین قواعد و مفاهیمى نوعى بدعت و بد آیینى در اعتقاد محسوب مىشود، از دیدگاه آنان ثواب و عقاب بر اساس هیچ معیار عقلى استوار نیست، صرفا چون خداوند مالک انسان و جهان است، هرگونه که بخواهد با بندگان و مکلفان عمل مىکند، پاداش و کیفر گرچه قراردادهاى الهى است، ولى بر پایه حسن وقبح عقلى و استحقاق نیکوکار وبدکار نسبتبه پاداش و کیفر استوار نیست.
5. نویسندهى محترم در بارهى اینکه نگرش فیلسوفانه در مسئله پاداش و کیفرهاى فردى علیت را جایگزین استحقاق نموده است، به کلام استاد مطهرى استشهاد نموده که گفته است«آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده مىشود تجسم خود عمل آنهاست». این استشهاد سختشگفتآور است; زیرا همانگونه که خود استاد مطهرى تصریح نموده است، تجسم عمل از مقولهى «عینیت» است نه علیت، چنان که گفته است:«رابطهى عمل وجزا در آخرت نه قراردادى است و نه از نوع رابطهى على و معلولى است، در این جا رابطهى «عینیت» و «اتحاد» حکمفرفا است، یعنى آنچه که در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده مىشود تجسم خود عمل آنهاست». (23)
6. به فرض که کسى رابطهى پاداش و کیفرهاى اخروى را با اعمال دنیوى انسانها از قبیل رابطهى علیتبداند، هیچگونه خدشهاى در باور و اعتقاد دینى او وارد نمىشود; زیرا از دیدگاه فلسفهى الهى هرگونه قانون خواه تکوینى یا قراردادى مستند به مشیت الهى است، هیچ قانونى جداى از اذن و مشیتخداوند قانونیت و اعتبار نخواهد داشت، ناسازگار دانستن رابطهى علیتبا نفوذ مشیت الهى، ناشى از نداشتن درک صحیح از فلسفهى الهى است، که علل طبیعى را در طول علل ماوراى طبیعى مىداند، و جهان ممکن را یکپارچه وابسته به عالم ربوبى مىشناسد. و این حقیقت والایى است که در مکتب اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تحت عنوان «امر بین الامرین» بیان گردیده است.
آرى ندانستن همین درک صحیح از رابطهى ممکن و واجب است که مسئلهى «رابطهى خداوند با طبیعت» را به صورت کلافه سر درگمى براى بسیارى از متکلمان غربى مبدل ساخته است، و براى حل آن فرضیهها و مکتبهاى گوناگونى سر برآورده است». (24)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.
2. Not concerned with spiritual or religion
3.ر.ک: فرهنگ انگلیسى فارسى معاصر، محمد رضا باطنى.
4. فرهنگ و دین، مقالهى جدا انگارى دین و دنیا، ص 129-127، این مقاله از براین. ر. ویلسون Bryan R.Wilson است، که در جلد 13 دایرة المعارف دین زیر نظر میرچا الیاده چاپ گردیده، و توسط دکتر مرتضى اسعدى به فارسى ترجمه شده است.
5. فرهنگ و دین، ص 126-124.
6.فرهنگ و دین، ص 126.
7.فصلنامهى قبسات، سال اول، شماره اول، ص 92، مقاله سکولاریزم و اندیشهى دینى در جهان معاصر، نوشتهى دکتر همایون همتى.
8.مجله کیان، شماره 26، ص 8، مقاله مبنا و معناى سکولاریسم، عبدالکریم سروش.
9.نهج البلاغه، خطبه 216.
10.فرهنگ و دین، ص 128. 11. کیان، شماره 26، ص 6.
12. کتاب نقد، شماره 1، ص 197، همایون همتى.
13. Age of Reason
14.علم و دین، نوشتهى ایان باربور، ترجمهى بهاء الدین خرمشاهى، ص 71.
15.فرهنگ ودین، ص 141-139. 16. کیان، شماره 26، ص 8.
17. فصلنامه قبسات، شماره 1، ص 23-21، گفتگو با دکتر پشکه استاد الهیات مؤسسه الهى مذهبى سنت گابریل و متخصص در اخلاق الهى.
18.علم ودین، ص 63.
19. گوهر مراد، طبع جدید، ص 41.
20. کیان، 26، ص 13-11. 21. همان، ص 8.
22.همان، ص 12.
23.عدل الهى، طبع هشتم، ص 269.
24.در این باره به کتاب: علم و دین، نوشتهى ایان باربور، رجوع شود.
براى واژهى سکولاریزم (Secularism) در زبان فارسى معادلهاى مختلفى از قبیل: مخالفتبا شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى و ... نقل کردهاند. در «فرهنگ آکسفورد» از آن به عنوان: اعتقاد به اینکه قوانین، آموزش و امور اجتماعى باید بیش از آنکه بر مذهب استوار باشد، بر دادههاى علمى بنا گردد، یاد شده است. (1)
رایجترین معادل فارسى در مقابل کلمه سکولاریزاسیون: Secularization کلمهى: «جدا انگارى دین و دنیا» است، چنان که سکولار: Secular به فردى گفته مىشود که به امور معنوى و مذهبى علاقمندى نشان نمىدهد. (2) و آن را به دنیوى، مادى و غیر مذهبى نیز ترجمه نمودهاند. (3)
به اعتقاد برخى محققان، «مفهوم جدا انگارى دین و دنیا» (سکولاریزاسیون) فاقد یک تعریف قطعى متفق علیه است، پدیدههاى همبستهاى که این مفهوم بدانها اشاره دارد طیف اجتماعى گستردهاى را در بر مىگیرد، وجه مشترک همهى آنها عبارت است از توسل هرچه کمتر به توضیح و تبیینهاى ماوراى طبیعى، توسل هرچه کمتر به منابعى که براى تامین اهداف ماوراى طبیعى به کار مىآید، و حمایت هرچه کمتر از اعمال یا فعالیتهایى که رابطه با قواى ماوراى طبیعى، یا اتکاى به این نیروها را تشویق و تبلیغ مىکند. اصطلاحات و تعابیر دیگر و کما بیش محدودترى که برخى از تحولات همین فرایند اشاره دارد عبارتند از: تقدس زدایى، علمانى یا غیر روحانى کردن و مسیحیت زدایى. تعبیر سکولاریزاسیون در زبان انگلیسى به خصوص به برچیدن مقامات و مناصب و کارکردهاى روحانى، یا به انتقال برخى وظایف و کارکردهاى معین، همچون قضاوت، آموزش و کارهاى اجتماعى، از روحانیان به متخصصانى اشاره دارد که دیگر احراز شرایط عقیدتى ایشان براى قبول این وظایف و نقشها، ضرورى یا مربوط و متناسب نمىنماید.
تعبیر مسیحیتزدایى بیشتر به زوال و افول یک سنت دینى خاصى، به ویژه در زمینهى نظارت و اشراف این سنت دینى بر فعالیتهاى نهادى، عنایت دارد، و به عنوان یک اصطلاح، حاوى بى طرفى اخلاقى تعبیر «جدا انگارى دین و دنیا» نیست.
اگر بخواهیم «جداانگارى دین و دنیا» را به اجمال تعریف کنیم مىتوانیم بگوییم: فرایندى است که طى آن وجدان دینى، فعالیتهاى دینى و نهادهاى دینى اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند، و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مىشود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراى طبیعى عنایت دارند، عقلانى مىگردد». (4)
اصطلاح سکولاریزم و تطورات آن
گفته شده است:تعبیر سکولاریزاسیون در زبانهاى اروپایى، بار نخست در معاهدهى «وستفالى» Westphalia در سال 1648 میلادى به کار رفت، و مقصود از آن توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى که تحت نظارت کلیسا قرار داشت، به زیر سلطهى اقتدارات سیاسى غیر روحانى بود.
در بین مردم متداول بود. و تفکیک میان: Sacred (مقدس و دینى) و Secular (دنیوى یا عرفى) تداعى کنندهى قول به برترى امور و مفاهیم مقدس یا دینى بر امور دنیوى یا غیر مقدس بود.
علاوه بر این دیر زمانى بود که کلیسا کشیشهاى موسوم به «دینى» را از کشیشهایى که عرفى دانسته مىشدند، یعنى روحانیانى را که در درون تشکیلات دینى خدمت مىکردند، از روحانیانى که در خدمت جامعه وسیعتر بیرون تشکیلات دینى بودند، تفکیک مىکرد.
بعدها تعبیر «سکولاریزاسیون» به معنایى متفاوت، گرچه مرتبط با این مفهوم اولیه، به معاف و مرخص کردن روحانیان از قید عهد و پیمانشان براى خدمتبه کلیسا اطلاق مىشد.
این تعبیر در قرن بیستم که مفهوم مورد نظر، فحواهاى کلىتر اجتماعى یافت، به معانى باز هم متنوعترى به کار رفت. جامعهشناسان از این اصطلاح براى نشان دادن مجموعهاى از جریانات استفاده مىکنند که طى آن عنان کنترل محیط اجتماعى، امکانات، منابع و افراد از کشف مقامات دینى خارج شده، و روشها و رویههاى تجربى مشربانه و غایات و اهداف این جهانى به جاى شعایر و نحوه عملهاى نمادینى نشسته است که معطوف به غایات آن جهانى یا فوق طبیعىاند.
این اصطلاح بعدها براى دلالتبر نوعى تحول اجتماعى به کار رفت که جامعهشناسان قبلى، از جمله اگوست کنت(1798-1857) پیش از آنکه تعبیر سکولاریزاسیون کاربرد گسترده جامعه شناختى بیابد، آن را مىشناختند، در جریان یا فرایندى که با این تعبیر توضیح داده مىشود، نهادهاى گوناگون اجتماعى به تدریج از یکدیگر تمایز مىیابند و هر روزه از قید قالبهاى مفروضات دینىاى که بیشتر از عملکرد آنها خبر مىداده و در موارد زیادى خود این عملکردها را بر مىانگیخته و هدایت مىکردهاند، رهاتر مىشوند.
پیش از آنکه این تحول واقع شود، عمل اجتماعى در گستره بسیار وسیعى از فعالیتها و تشکیلات انسانى تطابق و متوافق با پیشفرضهاى ماوراى طبیعى تنظیم مىشد، جریان تمییز و تمایز ساختارى که در آن نهادهاى اجتماعى به عنوان امور متمایزى تلقى مىگردند که خود مختارى یا استقلال قابل توجهى دارند نیز متضمن از دست رفتن حاکمیت مفاهیم ماوراى طبیعى بر امور بشر است، و لذا توسعا به عنوان «جدا انگارى دین و دنیا» از یکدیگر شناخته مىشود. طى این جریان مفاهیم ماوراى طبیعى به تدریج از همه نهادهاى اجتماعى،جز آن نهادهایى که اختصاص نام به مقولات ماوراى طبیعى دارند، طرد مىشوند. این مفاهیم و امور ماوراى طبیعى، در حالى که هنوز هم مىخواهد بر سایر حوزههاى زندگى اجتماعى تاثیر بگذارند، به تدریجبه عنوان نهادهاى دینى جداگانهاى تلقى مىگردند که دامنهى آنها هر روز محدودتر مىشود. (5)
از مطالب مذکور نکات زیر به دست مىآید:
1. نخستین کاربرد «سکولاریزاسیون» مربوط به یک منازعهى سیاسى اقتصادى میان کلیسا و رقباى سیاسى او مىباشد. در این جا سخن از محدود ساختن دایرهى نفوذ دین نیست، بلکه بحثبر سر محدود کردن نفوذ کلیسا و مقامات دینى مسیحى است، و این نشان مىدهد که سکولاریزاسیون در بدو تولد خود به دین طعن نمىزند، بلکه با مقامات مسیحى بر سر حاکمیتسیاسى و مالکیت اقتصادى رقابت و نزاع دارد.
2. تعبیر «سکولار» و «سکولاریزاسیون» در درون جامعه روحانیان مسیحى نیز به کار رفته است، و این نشان مىدهد که این اصطلاح در آغاز ناظر به محدود کردن نفوذ دین در ادارهى زندگى اجتماعى بشر نبوده است،(معنایى که کاربرد کنونى آن ناظر به آن است) بلکه مفاد آن نوعى مرجوحیت معنوى و یا عدم التزام نسبتبه تعهدات دینى خاص روحانیان مسیحى بوده است، شاید همین معنا ریشه معناى جدید سکولاریزم که معادل دنیوىگرى یا اباحیگرى است، بوده است.
3. کاربرد این واژه در قرن جارى ناظر به معناى جدید و معروف سکولاریزم است که مدیریت جامعه و نظارت بر نهادهاى اجتماعى را وظیفه عقل و دانش بشرى دانسته و براى دین و اهداف و آرمانهاى دینى سهم و نقشى قایل نیست.
4. مفهوم جدید و رایجسکولاریزاسیون، قبل از پیدایش این اصطلاح، براى برخى جامعه شناسان نظیر آگوست کنتشناخته بوده است.
سکولاریزاسیون و سکولاریزم
سکولاریزاسیون یا جدایى دین و دنیا اساسا به فرایندى از نقصان و زوال فعالیتها، باورها، روشهاى اندیشه و نهادهاى دینى مربوط است که عمدتا با سایر فرایندهاى تحول ساختارى اجتماعى یا به عنوان پیامد ناخواسته یا ناخودآگاه فرایندهاى مزبور، رخ مىدهد; در حالىکه سکولاریسم یا دنیویگرى یا قول به اصالت دنیا یک ایدئولوژى است، قائلان و مبلغان این ایدئولوژى آگاهانه همهى اشکال اعتقاد به امور و مفاهیم ماوراى طبیعى و وسایط و کارکردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مىکنند و از اصول غیر دینى و ضد دینى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمایت مىکنند. (6)
به بیانى دیگر، سکولاریزاسیون یعنى پروسه و جریان و فرایندى که در طى آن دین از صحنه زندگى کنار زده مىشود و نفوذ آن در جامعه کاهش مىیابد; اما سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنگرى Enlightenment است و به معناى دنیاگرایى، بى دینى، بى خدایى، اعراض از دین و نوعى احساس استغنا و بىنیازى از دین کردن است.سکولاریسم بر خلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثهى خاص استیک مسئله و طرز فکر و نگرش و جهانبینى است که بشر را بىنیاز از ارزشهاى الهى و اخلاق و معنویت و فضایل دینى و آموزههاى وحیانى مىداند. سکولاریزه شدن دین یک جریانى است که در متن جامعه و واقعیتخارجى رخ مىدهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژى است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است. (7)
سکولاریزم و قداستزدایى
یکى از ویژگیهاى سکولاریزم «قداست زدایى» است،فرد و جامعهى سکولار به امر مقدس اعتقاد و اعتنا ندارد، و این در حالى است که امر مقدس یکى از مشترکات همهى ادیان بوده است. این اصطلاح از نوعى حرمت و ارزش معنوى حکایت مىکند در برابر آنچه صرفا ارزش دنیوى و مادى دارد، مثلا اماکنى مانند مسجد، کلیسا، کنیسه و سایر معابد دینى در مقایسه با مکانهایى نظیر: مهمانسرا، خانه و مغازه از نوعى قداست و حرمتبرخوردارند، هرچند ممکن است مصالح به کار رفته در بناهاى قسم دوم مرغوبتر از مصالح مورد استفاده در قسم نخستباشد، چنان که در همهى فرهنگها دانش و دانشمند از حرمت ویژهاى برخوردار است، و این فارغ از محاسبات و موازین دنیوى و مادى است. همهى اینها نشان دهندهى این است که انسان یک موجود صد در صد مادى نیست، بلکه وجود او، علاوه بر بعد مادى از بعد معنوى برخوردار است و بدین جهتبه یک رشته امور معنوى و مقدس اعتقاد دارد، هرچند ممکن است در تشخیص آنچه واقعا بار معنوى و قدسى دارد، دچار اشتباه گردد، که همین امر منشا خرافهگرایى نیز بوده است، ولى خرافهگرایى بشر خود دلیل گویایى بر این است که گرایش به امر مقدس ریشه در فطرت آدمى دارد، و از یک حقیقت اصیل در حیات انسان حکایت مىکند.
برخى قداست را به «نقد ناپذیرى» تفسیر کرده و نتیجه گرفتهاند که سکولاریزم با اندیشهى «نقد ناپذیرى» معارضه دارد; زیرا انسان جدید که با تفکر و روش علمى خو گرفته است، همه چیز را قابل نقد مىداند.«علمى اندیشیدن و به شیوهى علمى مدیریت کردن، مقتضى آن است که هیچ چیز فوق چون و چرا و نقد و نظارت را در برابر علم ننشانیم و از مدیران و مریدان، عمل کورکورانه و غیر عقلانى را طلب نکنیم. بدین سبب است که حکومتسکولار فقط تعریف سلبى «غیر دینى» را ندارد، بلکه وصف ایجابى نقد و نظارت را هم واجد است، لذا مىتوان سکولاریسم را به این معنا هم بگیریم که دیگر در عرصهى سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیرى وجود ندارد، یعنى ادبى و مقامى و منصبى و قاعدهاى نداریم که فوق نظارت عامه باشد، سکولاریسم به این معناست و به طور طبیعى، وقتى سیاست غیر مقدس مىشود (یعنى علمى) و دین مقدس مىماند، آن دو از هم جدا مىشوند، و جدایى دین از سیاست در سکولاریسم بدین دلیل و بدین معناست... حق این است که دینى شدن سیاست فقط وقتى ممکن است که فهمى غیر مقدس از دین را با شیوهى غیر مقدس علمى مدیریت همنشین و عجین کنیم. (8)
یادآور مىشویم: این سخن که «در عرصهى سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیرى وجود ندارد» از نظر دین کاملا پذیرفته است، حتى راى و عمل معصوم نیز سنجش پذیر مىباشد، یعنى چیزى نیست که باید بدون دلیل و کورکورانه آن را پذیرفت، ولى این سخن که «ادبى و مقامى و منصبى وقاعدهاى نداریم که فوق نظارت عامه باشد» سخنى دو پهلو و اشتباه انداز است. اگر مقصود این است که راى و نظر عامه معیار درستى و نادرستى قوانین و اعمال حکومتى و غیره است، درست نیست; زیرا هیچ دلیل علمى یا عقلى یا دینى درستى آن را اثبات نکرده است، ولى اگر مقصود این است که افراد جامعه باید نسبتبه حکومت و جریان امور و ادارهى نظام بىتفاوت نباشند، از متولیان حکومت توضیح بخواهند، و طالب دلیل و برهان باشند، مطلبى استوار و پذیرفته است، و از ویژگیهاى سکولاریسم نیز نیست، بلکه تعالیم دینى و پیشوایان الهى آن را توصیه کردهاند.
امام على علیه السلام که خود یک زمامدار دینى بوده و از مقام عصمت نیز برخوردار است،مردم را از برخورد تملقگویانه با خود برحذر داشته از آنان مىخواهد که نسبتبه آنچه در صحنه حکومت مىگذرد با احساس مسئولیت و دیدهى انتقاد بنگرند، چنان که مىفرماید:«با من به گونهاى که با زمامداران ستمگر گفتگو مىشود، سخن نگویید، و در برابر من آنگونه که در برابر خودکامگان ظاهر مىشوند، ظاهر نشوید، و به روش مصانعه و دورویى با من برخورد نکنید، و گمان مبرید که شنیدن سخن حق و پیشنهاد عادلانه بر من سنگین است، پس از گفتن سخن حق و مشورت عادلانه خوددارى نکنید.... (9)
به نظر مىرسد تفسیر قداست زدایى به نقد ناپذیرى و نفى عقیده و عمل کورکورانه به انگیزهى توجیه سکولاریسم وحرمت نهادن به آن است، در حالى که قدسیت اعم از نقد ناپذیرى است; زیرا نقد ناپذیرى به کلام و فعل خداوند و آنان که از مقام صمتبرخوردارند اختصاص دارد، ولى قدسیتبه معناى معروف آن که عنصر مشترک ادیان شناخته شده است، موارد دیگرى را نیز شامل مىشود. بناى یک مسجد یا کلیسا از نظر علمى نقدپذیر است، یعنى از نظر معیارهاى مهندسى و معمارى مىتوان آن را بررسى و نقد کرد، ولى حرمت معنوى آن به جاى خود محفوظ است; زیرا چنین مقولهاى از قلمرو علم تجربى و موازین مهندسى و معمارى بیرون مىباشد.
بنابراین، اگر سکولاریزم هرگونه امر قدسى و معنوى را انکار نماید، اولا: مبناى علمى ندارد; ثانیا: با دین معارضه دارد; ولى اگر نقد ناپذیرى را انکار مىکند، اولا: همهى سطوح احکام و معارف دینى را شامل نمىشود، بلکه صرفا با نظریهى عصمت دینى منافات دارد; ثانیا: این برخورد و تعارض نیز ناشى از علم محض نیست، بلکه ناشى از فلسفهاى خاص است که تنها به شناخت علمى (تجربى و حسى) ارج مىنهد، و در بحثهاى معرفتشناسى نادرستى آن اثبات گردیده است.
مقصود نگارندهى عبارات یاد شده از «فهم غیر مقدس از دین» که راه حل مشکل تعارض علم و دین یا سکولاریسم و دین به شمار آمده است، همان است که در تئورى قبض و بسط آورده است; یعنى تفکیک میان دین و معرفت دینى و اینکه ما به دین راهى نداریم، آنچه در اختیار ماست همانا معرفت دینى است که چون محصول فکر و استنباط بشر است، خطاپذیر و در نتیجه غیرمقدس است، پس با سکولاریسم کمال ملایمت را دارد.
اینکه دین از معرفت دینى قابل تفکیک است، سخن درستى است، ولى اینکه هر معرفت و حکم دینى خطاپذیر است، نا استوار مىباشد،وبا نظریهى عصمت در حق پیامبران و امامان منافات دارد. بنابر نظریهى عصمت، معرفتهاى دینى که توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یا ائمهى معصومین از دین ارایه شده است، خطا ناپذیر و نقد ناپذیر است، چنانکه در مورد نصوص وارد در قرآن کریم که احتمال خلاف ظاهر در آن راه ندارد نیز، احتمال خطا در فهم دینى راه ندارد، و در مورد آن فرقى میان راى معصوم و غیر معصوم وجود ندارد.
گذشته از این، در مواردى که معرفت دینى نقدپذیر است، نیز باید معیار استوارى براى نقد به دست داد، و صرف اینکه عالمان دینى مطلبى را ارایه دادند دلیل بر حقانیت آن نیست، تا ناچار شویم دین را بر اساس آن راى علمى، تاویل کنیم; به ویژه در مسایل انسانى که علم تجربى برد چندانى ندارد.
سکولاریزم و علمانیت
مترجمان عرب واژهى علمانیت( بر وزن عقلانیت) را معادل سکولاریزم یا سکولاریزاسیون گرفتهاند، وبرخى آن را به «غیر روحانى» کردن تفسیر نمودهاند. (10) در این باره که این واژه تا چه اندازه گویاى معناى رایجسکولاریزم در فرهنگ غرب است، دو دیدگاه متعارض ابراز شده است:
1. برخى آن را به معنى علمى بودن یا علمى شدن گرفته و دقیقترین ترجمهى سکولاریزم دانستهاند». (11)
2. برخى دیگر آن را به معنى علمگرایى وعلم پرستى گرفته و نه تنها آن را معادل دقیق سکولاریزم ندانستهاند، بلکه اصطلاحى به شدت ابهامآلود و توهمزا و حتى دور کننده معرفى کردهاند. (12)
در داورى میان این دو دیدگاه باید گفت: هرگاه زمینههاى تاریخى و تحولات اجتماعى فرهنگى دنیاى غرب را که خاستگاه سکولاریزم است در نظر آوریم، مىتوان علمانیت را معرف سکولاریزم دانست، زیرا سکولاریزم غربى فرزند روشنگرى و سیانتیسم است، درست است که تنش میان علم و دین در جهان مسیحیت را نباید به معناى تنش میان علم و مطلق دین دانست، ولى حداقل در محدودهى دین مسیحیت و دنیاى غرب صادق است.
ولى اگر مقصود مطلق دین به ویژه دین اسلام باشد، علمانیتبه معنى علمى کردن امور با دینى بودن آن منافات ندارد، ناسازگارى علمى بودن امور با دینى بودن آن مربوط به دینى است که آموزههاى ضد علمى دارد، نه دینى که خود تحقیق و پژوهش علمى را تشویق مىکند. آرى همانگونه که قبلا یادآور شدیم، علمى بودن، به معنى نقد ناپذیرى راى علمى نیست، تا پیوسته ناچار باشیم دین را نقادى کنیم، بلکه در این باره باید معیارهاى ثابت و استوار عقلى را در نظر گرفت که علم و دین هر دو بر آن استوارند.
باز هم تاکید مىکنیم که معارضههایى که در تاریخ علم و دین رخ داده است ناشى از آشتى ناپذیرى علم و دین نبوده است، بلکه بیشتر ناشى از تفسیرهاى خطاپذیر فلسفى از علم و یا ناشى از برداشتهاى نادرست از دین، و یا نسبت دادن نظریههاى علمى یا فلسفى قدیم به دین بوده است. در این باره در بحثسکولاریزم و عقلانیت تجربى بار دیگر سخن خواهیم گفت.
سکولاریزم و عقلانیت
یکى از معروفترین مشخصههاى سکولاریزم را عقلانیت دانستهاند کلمه Rationality به به معنى عقلانى ماخوذ است. واژههاى عقلگرایى Rationalism و عقلگرایانه Rationalitic و عقلانىشدن Rationalization نیز از همین کلمه اشتقاق یافتهاند. از مطالعه آثارى که دربارهى عقلانیت و دین و نیز سکولاریزم وعقلانیت نگارش یافته است چهار نوع عقلانیتبه دست مىآید:1. عقلانیت تجربى، 2. عقلانیت فلسفى، 3. عقلانیتخرفه زدا، 4. عقلانیتسودا گرا، و اینک شرح این وجوه چهارگانه عقلانیت:
سکولاریزم و عقلانیت تجربهگرا
این عقلانیت پس از رنسانس و عصر نهضت علمى جدید نمایان و آشکار گردید، و بارزترین جلوه آن مربوط به عصر روشنگرى (قرن هیجدهم میلادى) است. قرن هیجدهم را عصر عقل (13) مىنامیدند و انتظار مىرفت که آرمان عقلانیت که در علم جلوهگر شده بود عرصه همه فعالیتهاى انسانى را در بر گیرد، این نهضت فکرى نوین که روشنگرى نامیده مىشد، پدیده چند چهرهاى بود، و از کشورى تا کشور دیگر و از متفکرى تا متفکر دیگر فرق مىکرد، با این وصف یک وحدت نوعى داشت که رهیافتها و برداشتهایش با قرون پیشین تفاوت داشت، سه مفهوم و مضمون مورد توجه روشنگران عبارت بودند از:
1. طبیعت چونان دستگاهى جبرى و خود استوار نگریسته مىشد که کار و کردارش باید بر حسب نیروهاى طبیعى تبیین شود.
2. خداوند در حد یک فرضیه قابل بحثبود که بعضى به عنوان فرض معقول از آن دفاع مىکردند، و دیگران به عنوان عقیده جزمى بىپایهاى که ساخته و پرداخته کلیساى مرتجع است آن را تخطئه مىکردند.
3. روحیه غالب، همانا اطمینان به کمال پذیرى انسان و نیل به جامعه دلخواه به مدد کاربرد علم در همه شئون زندگى بود. (14)
ویلسون آنجا که عوامل جدا انگارى دین و دنیا را بازگو نموده گفته است:
«طلایههاى علم جدید و کلا ظهور مشرب تحقیق تجربى، بى طرفى و بىتفاوتى در مشاهده و تجربه، و نیاز محسوس به مفاهیم کلى منتظم (یعنى طلیعههاى عامنگرى و کل اندیشى) مفروضات تازهاى را در باب طبیعت وجامعه مطرح ساخت. همآهنگى عقلانى و دستگاهمند دانش تجربى هم به رد و طرد تصورات ماوراء الطبیعه گرایانه ماثور و متداول انجامید و هم به آگاهى مشدد انسان از توانایى خویش به مهار کردن طبیعت و سامان دادن به رفاه اقتصادى و اجتماعى خود، سرانجام شک آیینى براى همیشه در علم ماندگار و نهادى شد و منبع مضمرى براى معارضه با فرضیههاى نیازموده و آزمون ناپذیر فراهم آورد، اگر چه بسیارى از پیشگامان علم همچون راجر بیکن، یوهان کپلر، آیزاک نیوتون،و مایکل فاراده در عین حال هم عقلى مشرب بودند و هم علایق راز اندیشانه و عرفانى داشتند.
کاربست علم، به ویژه در فعالیتهاى تولیدى، و پیدایش و تحول فنون جدید، از احساس وابستگى انسان به الوهیت کاست. با صنعتى شدن و شهرنشین شدن جامعه، هر روزه بخشهاى بیشترى از مردم به زیستن وگذراندن زندگىشان به طرقى که پیوسته از طبیعت دورتر مىشد، خو کردند، احتمال مداخله ماوراء الطبیعه در زندگى روزمره، جز در درزها و شکافهاى سازمان اجتماعى یعنى در اشتغالات و علایق حاشیهاى، و آن هم صرفا براى اقلیتى از مردم، هر روزه نامقبولتر شد.
با جاگیر شدن انسان در محیطى که هر روزه بیشتر از پیش مخلوق خود او بود، به تدریج روشهاى جدید اندیشه شکل گرفت، انواع اندیشههاى جادوانه، عرفانى و مابعد الطبیعى، به ویژه در همه فعالیتهاى علنا کارکردى، که بنابر ساختارهاى کاملا اندیشیده و محاسبه پذیر نقشهاى خاصى اداره مىشوند، به نحوى بىوقفه وپیگیر نامربوط جلوه کرد، قابلیتهاى روز افزون انسان براى ارزیابى و تامین نیازهاى خویش به مسلم گرفتن این فرض منجر شد که رفاه و سعادت اجتماعى در گرو برنامهریزى اجتماعى است نه موکول به مشیت الهى. در حالى که در دورانهاى پیشین گذشته بر حال غلبه داشت و گذشتهاى بود که به واسطه حقایق ابدى مفروض دین تقدس یافته بود جامعه جدید رو در سوى آینده داشت، آیندهاى که دیگر به معناى رستگارى اخروى در یک عالم ملکوتى نبود بلکه کاملا این جهانى و مادى بود.
بدین سان، جریان گستردهتر تحول، بافتها و بسترهایى غیر دینى پدید آورد و اعثشکلگیرى الگوهاى عمل اجتماعى عقلانى، و به خصوص تحولاتى در آگاهى افراد شد که اندیشهها ومفروضات مربوط به ماوراء الطبیعه و منشهاى ناشى از آن را از روح و ذهن ایشان زدود». (15)
در مقاله «معنا و مبناى سکولاریسم» نیز همین مطلب با تعابیر دیگرى مورد تاکید قرار گرفته است قسمتى از عبارات آن مقاله را جهت آگاهى خوانندگان محترم نقل مىکنیم:
«توفیق بشر در مهار کردن عرصه طبیعت و قدرت او در کشف رازهاى آن و امکان ابداع مصنوعات تازه و تغییر چهره عالم طبیعت، به بشر این جرات را بخشید که در عرصهى سیاست هم دستبه تصرفات مدبرانه و محققانه بزند و همه چیز را مورد تجدید نظر قرار دهد، و از این جا بود که رفته رفته اخلاق عالمانه و سیاست عالمانه و اقتصاد عالمانه پىریزى شد، معنا و مفاد اخلاق و سعادت هم عوض شد... ادب علم و ادب توانگرى، اخلاق نوین را پى افکند، و در یک کلام، جامعه و اخلاق و سیاست، همه مصنوع آدمى شد، جهان امروز نه فقط رادیو و کامپیوتر و هواپیمایش مصنوع آدمیاناند، بلکه اخلاق و سیاست و ایدئولوژىاش هم ساخته آدمیان است، دیگر چیزى طبیعى و خداداد باقى نمانده است، و فقط مانده است«حقیقت» که آن هم به قول پست مدرنیستها، حقیقت را مىسازیم نه اینکه به آن برسیم و دل بسپاریم... خلاصه کلام آنکه بسط معیشت و بسط تصرف آدمیان در عالم تابع بسط معرفت آنان است، و این امرى است که در تاریخ بشر به وضوح رخ داده است، یعنى آنچه رخ داده است دانایى بیشتر و لذا توانایى و رازگشایى بیشتر در عرصهى طبیعت و اجتماع و اقتصاد بوده است». (16)
ناسازگار دانستن عقلانیت تجربى( علم طبیعى) با دین و گرایش به سکولاریزم ناشى از یکى از عوامل زیر بوده است:
1.گرایش به اصالتحس در معرفتشناسى و اینکه راه شناختحقایق جز تجربهى حسى نیست. بدیهى استبرپایه این روش شناخت، حقایق متافیزیکى و دینى قابل اثبات نیست، و در نتیجه یا باید موضع شک را برگزید (چون هیوم) و یا به انکار و نفى گرایید(چون پوزیتیویستها و فلاسفه مادیگرا) و یا به تفسیر علمى مفاهیم دینى پرداخت و در عین اعتقاد به حقایق دینى آنها را انکار نمود.(چنانکه برخى از عالمان دینى در مسیحیت و اسلام چنین کردهاند، نمونه بارز آن در آثار سید احمد خان هندى از دانشمندان اسلامى به چشم مىخورد)، و از آنجا که این نظریه شناخت نادرست است نتیجهاى که از آن گرفته شده نیز نااستوار خواهد بود.
2. علم جدید که در کشف قوانین طبیعت و شناخت رازهاى آفرینش در این قلمرو کامیاب بوده است، مىتواند اصول و قوانین حاکم بر زندگى بشر را نیز بشناسد، و هم شیوهى تدبیر و اداره جامعه را بیاموزد، و بشر توانمند بر پاسخگویى به چنین نیازها و اهداف، نیازى به دین و رهبرى آن ندارد.
این نگرش در حقیقت از نوعى انسانشناسى مادیگرا سرچشمه گرفته است، یعنى انسان و نیازهاى فطرى او، و نیز اسرار خلقت او در بعد مادى و فیزیکى وجود او خلاصه شده، و هستى او از جنبه مادى و طبیعى مورد توجه قرار گرفته است، گویا انسان چیزى جز یک موجود طبیعى که از حیاتى اجتماعى برخوردار است، و به وضع یک سلسله قوانین متناسب با حیات طبیعى او نیاز دارد، چیز دیگرى نیست، بنابر این علم تجربى که در طبیعتشناسى بالندگى خود را اثبات کرده است، در انسانشناسى و کشف یا وضع قوانین لازم براى زندگى وتامین سعادت او نیز توانا و خودبسنده است.
هرگاه اثبات شود که انسان صرفا یک موجود طبیعى نیست، و آرمان خلقت او نیز در تمتعات دنیوى و مادى خلاصه نمىشود، بلکه موجودى است که علاوه بر حیات طبیعى از حیات الهى و فرا طبیعى برخوردار است و گذشته از حیات دنیوى و گذرا، حیات اخروى و ابدى دارد، و سعادت او نیز در گرو دستیابى به سعادت برین و ابدى است، روشن مىشود که در عرصه حقوق و اخلاق به قوانین فرا طبیعى نیاز دارد که دین و وحى الهى بیانگر آن است، هرچند عقل و دانش بشر در شناخت ابزار شرایط و فراهم ساختن زمینههاى تحقق یافتن قوانین الهى نقش مؤثر دارد، و در نتیجه دین وعلم هر دو در ادارهى زندگى بشر سهیم خواهند بود، هر یک سهم ویژهى خود را ایفا مىکند، و تعارضى در کار نیست تا براى حل آن به سکولاریزه کردن دین تمسک جوییم.
3. از آنجا که آیین مسیحیت در مورد مسایل اجتماعى وحقوقى و سیاست، قوانین معتنابه و روشنى ندارد، در حقیقت آنچه در دوران حاکمیت کلیسا مورد استناد بود قوانین بشرى و متکى بر علوم قدیم بود، که علم جدید یا نارسایى آنها را اثبات کرده بود و یا اعتبار و وثاقت آنها را مشکوک مىدانست. در حقیقتسکولاریزم به معنى حذف یا راندن دین از صحنه اجتماع و عرصهى قانونگذارى و سیاست نبود، بلکه طرد سیاستها و قوانین بشرى بود که توسط روحانیان مسیحى دینى وانمود شده بود، ولى کسانى به سهو یا عمد این پدیده را به نام معارضه با دین یا سکولاریزه کردن دین معرفى کردند. سکولاریزم به این معنا در حقیقت مسیحیت زدایى است و نه دین زدایى.
در این جا نقل کلامى از یکى از استادان الهیات مؤسسه الهى مذهبى سنت گابریل در باره اینکه عقلگرایى به قیمت طرد دین پدیدهاى است غربى که عامل عمدهى آن ضعف آیین مسیحیت در پاسخگویى به نیازهاى حقوقى بشر بوده است، سودمند است، وى مىگوید: «هنگامى که دوره پست مدرن Postmodern مطرح مىشود باید دید شرایط پیدایش دوره «مدرن» Modern چه بوده است.در این رابطه مىخواهم به رشته سابقم یعنى حقوق اشارهاى کنم و این مسئله را بررسى کنم که چه شد که در مسیر تطور علم حقوق، عنصر عقل ناگهان آن چنان اهمیت پیدا کرد.
توجه داشته باشیم که رشته حقوق مبتنى بر احکام عقل، یک پدیدهى خاص عصر جدید است، یکى از علل پیدایش آن در دنیاى غرب عدم توانایى کلیسا و پاپ در حل بحران مذهبى بود که متاسفانه به وجود آمده بود. شرایط اجتماعى از دست کلیسا و پاپ خارج شده بود و آنها دیگر قادر به تامین صلح و امنیت جامعه نبودند، به عبارت دیگر قادر به تاسیس عدالت مورد نیاز نظام اجتماعى نبودند، در چنین شرایطى بود که مردم به این فکر افتادند که از راه و روش عقلى مدد بگیرند و با توسل به احکام عقل مبناى مشترکى بیابند و این آغاز حقوق بر مبناى احکام عقل بود که جاى مبانى مذهبى حقوقى را گرفت». (17)
ایان بار بور در بحث درباره معارضهى علم و دین در قرن هفدهم مىگوید:
«الهیات اهل کتاب در قرون وسطى، آنچنان با مکتب ارسطو در هم آمیخته بود، که هر معارضهاى با کیهانشناسى ارسطو را به حساب معارضه با مسیحیت مىگذاشتند، این شاید بزرگترین منشا تعارض در عصر گالیله بود،ولى در اواخر قرن دیگر چندان عمده نبود، ولى همچنان این سؤال همیشگى را مطرح مىکرد: الهیات چگونه مىتواند از نقاوهى علم و فلسفهى زمان خود بهره گیرد و آن را در خود جذب کند، چنان که آکویناس با مکتب ارسطو کرده بود، ولى در عین حال با ساختن یک نظام بى انعطاف که مانع پاسخگویى به مسایل فکرى جارى مىگردد، جان کلام و رمق پیام مسیحیت را نگیرد». (18)
سکولاریزم و عقلانیت فلسفى
اگر عقلانیت تجربى، جهان شناسى و دین شناسى خود را بر شالودهى قوانین علمى و دادههاى تجربى و حسى بنا مىکند، عقلانیت فلسفى یا فلسفه عقلانى در جهانشناسى و دین شناسى قوانین عقلى را اساس کار خود قرار مىدهد. در این فلسفه بدیهیات عقلى نقطه آغازین شناخت و هم میزانهاى سنجش معرفت مىباشند، و هر آنچه با این اصول ناسازگار باشد، مردود شناخته مىشود.
طرفداران این تفکر بر آنند که حقیقتشریعت هرگز با عقل و احکام صریح آن ناسازگار نخواهد بود، ناسازگاریهایى که احیانا به چشم مىخورد بدوى و سطحى است که اگر نیک تامل شود، رفع خواهد گردید. بنابر این«کلما حکم به العقل حکم به الشرع وکلما حکم به الشرع حکم به العقل»، آنچه عقل به آن حکم مىکند مورد تایید حکم شرع است،و آنچه شرع به آن حکم مىکند، مورد تایید حکم عقل مىباشد.
حکیم لاهیجى در این باره مىگوید:«تحصیل معارف حقیقیه واثبات احکام یقینیه براى اعیان موجودات، بر نهجى که موافق نفس الامر بوده باشد، از راه دلایل و براهین عقلیه صرفه که منتهى شود به بدیهیات که هیچ عقلى را در قبول آن توقفى نباشد، بى آنکه موافقتیا مخالفت وضعى از اوضاع یا ملتى از ملل را در آن مدخلى بود، طریقهى حکما بود، و علم حاصل شده به این طریق را در اصطلاح علما، علم حکمت گویند، و لامحاله موافق شرایع حقه باشد، چه حقیقتشریعت در نفس الامر به برهان عقلى محقق است، و اگر احیانا مخالفتى میان مسئله حکمى که به برهان صحیح ثابتشده و قاعدهى شرعى ظاهر شود، تاویل قاعده شرعى واجب است...». (19)
به گمان برخى رهیافت تفکر وعقل فلسفى به حوزه جهان شناسى و نیز به ساحت دین و دین شناسى، از عوامل سکولاریزه شدن دین بوده، بنابر این عقل تجربى در حقیقت پروژهاى را تکمیل کرده است که قبلاعقل فلسفى عرضه نموده بود. در مقاله معنا و مبناى سکولاریسم چنین آمده است:
«سکولاریزم، فرزند فلسفهى عقلانى متافیزیکى است و از وقتى که فیلسوفان (و قدیمتر از همه، فیلسوفان یونانى) اقدام به فلسفى کردن نظام عالم کردند(یعنى کوشیدند آن را در قالب مفاهیم متافیزیکى فهم کنند) در را بر روى تفکر سکولار، یعنى دور کردن خداوند از جهان و تفسیر و تبیین امور عالم و مستقل از مشیت و تصرف و تقدیر او گشودند، و یک رشته مفاهیم خالص دینى را پاک بى معنى و بى محتوا کردند.
فیلسوفان متافیزیسین، با طرد مفهوم «استحقاق» وبا مطرح کردن مفهوم «ذات و طبیعت» بدان غایت رسیدند و همین فلسفه بود که به آدمى جرات داد تا جهان را بدون حضور خداوند تحلیل وتوجیه عقلانى کند و نهایتا زمان امر را به دست علم تجربى جدید بسپارد تا دموکراسى و تکنوکراسى پدید آورد.
اخلاق از وقتى که حسن و قبح ذاتى مطرح شد، بىنیاز از خدا شد و ارزشها به ذات افعال راجع شد نه به رد و قبول خداوند، و مفهوم طبیعت نیز وقتى استقرار یافت جا را بر علیت و نیز بر حقوق طبیعى و فطرى گشود تا در برابر تکالیف سربرآورند و سرکشى کنند.
ماهیتها هم بالذات مستغنى از خداوند شدند و کار خداوند فقط این شد که به ماهیتها وجود ببخشد نه اینکه ماهیت را ماهیت کند. و اقتضاهاى ذاتىاش را به آن ببخشد(به یاد آورید سخن بوعلى را که:«ما جعل الله المشمش مشمشا بل اوجده» خداوند زردآلو را زردآلو نکرده است، بلکه آن را خلق کرده است).
چنین بودکه فیلسوفانه سخن از طبایع و ماهیتها و ذاتیات گفتن، به جهان و اشیا استقلالى بخشید که هیچگاه در مخیله آدمیان پیش از افلاطون نمىگنجید و در دل مؤمنان مخلص خطور نمىکرد.
ورود مفاهیم ذات و طبیعت و نقش آنها را در لادین کردن فکر دست کم نگیریم، هرچیز که از پیش خود ذاتى و ماهیتى داشته باشد عدل و حکومت و علم و فلسفه و امثال آنها اگر ذاتى و ماهیتى داشته باشند دیگر دینى شدنشان بى معنى است، و لذا علم جامعه شناسى ذاتا دینى یا فلسفه ذاتا اسلامى یا مسیحى، فى المثل، نمىتوان داشت، همچنان که حکومت ذاتا دینى هم نمىتوان داشت(مگر بالعرض و در مقام وجود خارجى) و مگر سکولارها غیر از این مىگویند، بلى یک گریزگاه وجود دارد، و آن این که براى این امور، و کلا اشیاى عالم قایل به ذاتى و ماهیتى نشویم یا نومینالیست و یا مثل ویتگنشتاین قایل به مشابهتخانوادگى شویم، و یا عادات اشیا را به جاى مقتضیات طبعى و ذاتىشان بنشاینم مثل اشاعره و فیلسوفان قبل از سقراط، و یا راه حل دیگرى بیندیشیم، و تازه کار به این جا ختم نمىشود وحقوق و فقه ذاتا دینى واخلاق ذاتا دینى هم نمىتوان داشت، و هلم جرا....
حمله بردن به مفهوم «استحقاق» و «على» کردن آن، مکمل طبیعت گرایى فیلسوفان و دنبالهى کوشش بلیغ آنان در «سکولار » کردن تفکر بود،پارهاى از متکلمان براى آنکه مسئله عقوبت و مثوبت اخروى را عقلانى کنند، سخن از رابطه علیت میان اعمال و نتایج آنها گفتند... عذاب شخص دروغگو، جزاى او نیستبلکه معلول عمل او است و فرق بسیار است میان جزاى عمل و معلول عمل.
به عبارت دیگر: شخص دروغگو نه مستحق عذاب بلکه مولد عذاب است. اگر رابطه اعمال آدمیان با ثواب و عقاب اخروى، به رابطه على فرو کاسته شود، مفهوم استحقاق پاک از میان مىرود و نظامى اخلاقى و قضایى که خداوند در صدر آن نشسته است، از بن واژگون مىشود،و دیگر سخن گفتن از اینکه خداوند به فلان عمل ثواب مىدهد و به فلان عمل عقاب، سخن تشریفاتى مىشود.
این کجا و آن درک خالص دیندارانه کجا که رحمت و مغفرت بارى و استحقاق شخص مؤمن را در نظر مىگیرد و جنت را بخشش خاص حق به نیکان و پاکان مىشمارد، ما به دلیل قبح یک عمل فاعل را مستحق مجازات مىشماریم، و به دلیل حسن عمل فاعل را مستحق پاداش مىدانیم، اما وقتى به جاى استحقاق، مفهوم علیت را نشاندیم دیگر حسن و قبح همه بىوجه خواهند شد و فضیلت و رذیلت راه گریز در پیش خواهند گرفت و آنچه باقى مىماند علتخواهد بود و معلولش، گناه و جنایت و پلیدى معنایى نخواهد داشت، جز انجام دادن کارهاى رنج آور، و پارسایى و عفت هم معنایى نخواهد داشت جز انجام دادن کارهاى لذت آور.
این شگرد فیلسوفانه نشاندن ایجاب به جاى استحقاق، و علیتبه جاى اخلاق، آیا راه را براى دنیوى کردن اخلاق نمىگشاید؟ و آیا به آدمیان نمىآموزد که به جاى آنکه به تکلیف اخلاقى خود بیندیشند به عواقب و معلولهاى گوارا و ناگوار افعال خود بیندیشند، و با محاسبه فواید و مضار افعال، قلم بطلان بر وظیفه و تکلیف بکشند؟ و آیا این همان راهى نیست که اخلاق سکولار جدید در پیش گرفته است، و با طرح کردن فواید و لذات افعال (یوتى لى تاریزم) و کشف رابطه آنها به نحو عقلى و تجربى، اخلاق را عارى و فارغ از اندیشهى خدا کرده است....
این بود داستان سکولار شدن آدمى، که از فلسفه یونانى آغاز کرد و به علم اروپایى رسید، ابتدا با طرح ذات و ماهیت، به جهان در برابر خدا، و به اقتضاهاى ذاتى طبایع استقلال بخشید، و سپس با طرح علیت، استحقاق و کلا مقومات اعتبارى پاداش و کیفر و نعمت و شکر و کفر و ... را از معنى و خاصیت تهى کرد و زمینهى مستعدى براى نظر کردن به جهان، بدون احساس حضور خداوند فراهم کرد، آنگاه علم اروپایى هم راه را براى تصرف در عالم طبیعت و سپس در عالم اجتماع و سیاست، باز هم بدون احساس حضور خداوند، به او نشان داد. قصد سکولاریسم، قصد عقل غیر دینى است که اگر چه ضد دینى نیست، دینى هم نیست و مهمترین حجابى که میان او و دین آویخته است، همان عقل فلسفى و فلسفهى عقلى است. دریدن این حجاب، اگر دریدنى باشد، راه خروج از سکولاریسم است». (20)
تحقیق و نقد
نکات قابل تامل و نقد در عبارتهاى یاد شده بسیار است که برخى را یادآور مىشویم:
1. در مقالهى مزبور از سکولاریزم به عنوان یک فرایند تاریخى اجتناب ناپذیر و در عین حال سودبخش یاد شده است چنانکه گفتهاند «آنچه رخ داده دانایى بیشتر و لذا توانایى و رازگشایى بیشتر در عرصهى طبیعت و اجتماع و اقتصاد بوده است... در آن صورت سیر معرفتبشرى را باید من حیث المجموع در جهتخیر بشریت و آمادهتر کردن زمینه براى فهم بهتر محتواى راستین وحى بشماریم». (21)
بدیهى است تفکر فلسفى نیز ضلعى از کثیر الاضلاع معرفتبشرى را تشکیل مىدهد، که از نظر تاریخى نیز (به اعتقاد نویسندهى محترم) زمینهى سکولاریزم جدید را فراهم ساخته است، در این صورت این سؤال مطرح مىشود که چرا نویسندهى مقاله دربارهى فلسفه با قلم طعن و قدح نوشته و دربارهى علم جدید با قلم ستایش و تمجید! آیا این حکایت از تاثیر پذیرى از فلسفههاى اصالتحس غربى نمىکند؟ و آیا این به معنى در دیار دوست کالاى از رونق افتاده بیگانه را بزک نمودن و به فروش رساندن نیست؟ وانگهى اگر سیر معرفتبشرى زمینه را براى فهم بهتر فحواى راستین وحى فراهم کرده است، این سخن در مورد معرفت فلسفى نیز صادق خواهد بود. چرا آن را لا دینى کردن مفاهیم دینى تفسیر کردهاید؟ مقتضاى قاعدهى پیشین این است که آن را فهم بهتر وحى بهشمار آورید، خصوصا که بنابر «تئورى قبض و بسط تئوریک شریعت» فهم انسان از شریعت هماهنگ با فهم او از انسان و جهان در تحول دایمى است، بنابراین قاعده، فهم فلسفى از دین هم، فهمى دینى است و نه غیر دینى و یا ضد دینى، چنانکه فهم علمى از دین هم چنین استبنابر این، تفکیک میان دینشناسى مبتنى بر علم جدید و دین شناسى مبتنى بر فلسفه عقلى سخنى پارادوکسیکال است، یا باید هر دو را دینى، یا غیر دینى و یا ضد دینى دانست; دینى دانستن یکى وغیر دینى دانستن دیگرى، معقول نیست.
2. نویسندهى محترم قول به ماهیت و ذات را مستلزم غیر دینى کردن مقولات دینى دانسته است در حالى که در جاى دیگر آن را به عنوان نظریهاى که مانع فلسفههاى سیاسى استبداد منشانه است دانسته و گفته است:«قول به ماهیات، گرچه در بادى نظر، بریده از سیاست و دین مىنماید، اما در باطن، زمینه را براى استقلال فرد و مقاومت او در برابر صورت بخشى گزاف خود کامگان فراهم مىآورد، وحریت و کرامت و شخصیت اورا پاسدارى مىکند و به زبر دستان مىآموزد که با زیر دستان هر ترفندى در نمىگیرد، و حد قدرت را ماهیات اشیا معین مىکند و زور چون بدین سد مىرسد شکسته مىشود». (22)
صرف نظر از درستى یا نادرستى این استنتاج مىگوییم:
الف: هرگاه قول به ماهیات مایهى غیر دینى کردن مقولات دینى است.
ب: و قول به نفى ماهیات (اعتقاد به تاریخى و بى هویتبودن انسان چنانکه مارکسیسم مىاندیشد) زمینه را براى پذیرش هرگونه استبداد فراهم مىسازد، ولى قول به ماهیات سد راه دیکتاتورى وخودکامگى است.
ج: بایستى دین که به گمان شما با قول به ماهیت و ذات براى اشیا مخالف است، در صف خادمان یا مدافعان سیاستهاى استبدادى قرار گیرد، و این در حالى است که یکى از اصلىترین آرمانهاى پیامبران الهى برقرارى عدل در اجتماع بشرى بوده است.(حدید/25)پس اگر قول به ماهیات ظلم شکنى است،و ادیان آسمانى نیز ظلمشکن مىباشند، قول به ماهیات براى اشیا مخالف دین نخواهد بود.
3. فلاسفهاى که قول به ماهیت و ذات را پذیرفتهاند، بر اعتبارى بودن آن نیز تصریح نمودهاند وحتى قائلان به اصالت ماهیت نیز، «ماهیت من حیث هى» را امرى اعتبارى مىدانند، نزاع آنان با قائلان به اصالت وجود در ماهیت مجعول و یا منسوب به جاعل است; بنابر این مقصود آنان از ماهیت و ذات، چیزى نیست که قبل از وجود و منهاى آن واقعیتیا حقیقتى داشته باشد، تا از دایرهى جعل و ایجاد الهى خارج گردد. همه فلاسفه الهى معتقدند که هستى بخش جز خداوند نیست، وجود و ماهیت، خیر و شر، جوهر و عرض، مجرد و مادى همه و همه مجعول و معلول خداوند است، با این حال از نظر آنان جعل و ایجاد گونههایى دارد:
الف: جعل بسیط; ب: جعل مرکب یا تالیفى; ج: جعل بالذات; د: جعل بالعرض.وقتى مىگوییم: انسان موجود است، مفاد جعل بسیط یا هل بسیط است، و وقتى مىگوییم، انسان داناست، مفاد جعل مرکب یا هل مرکب است، در گزارهى نخست از افاضهى اصل هستى انسان خبر داده شده است، و در گزارهى دوم از صفت و ویژگى هستى او که دانایى است، و هرگاه مىگوییم: وجود موجود است، این جعل بالذات است، و هرگاه مىگوییم: ماهیت موجود است، جعل بالعرض مىباشد، مفاد جعل بالعرض این نیست که واقعیتى دارد که از دایرهى جعل و ایجاد الهى بیرون است، تا با آفریدگارى خداوند منافات داشته باشد، بلکه مفاد آن این است که ماهیت در حقیقت چیزى جز حد هستى و ظل و قالب ذهنى آن نیست، و ما در جهان هستى دو دسته واقعیت نداریم، که یک دسته نام وجود دارند، و یک دسته دیگر نام ماهیت، و آنچه مجعول است وجود است و نه ماهیت، بلکه سلسله هستى از وجود تشکیل مىشود که یا واجب بالذات است (خدا) و یا ممکن بالذات (غیر خدا) و هستى ممکن که مجعول خداوند است، محدود به حدود عدمى است که از آن حدود، ماهیات انتزاع مىشود، و روشن است که چیزى که انتزاعى و اعتبارى ستبه جعل و ایجاد جداگانهاى غیر از جعل و ایجاد منشا انتزاع آن نیاز ندارد، و عبارت بوعلى نیز که «خدا زرد آلو را زرد آلو نکرده است، بلکه آن را ایجاد کرده است»، ناظر به همین مطلب است نه جز آن، غفلت از این نکتهى ساده براى کسى که خود را استاد فلسفه مىداند بسیار شگفتآور است.
4. هرگاه درک و فهم ظاهر اندیشانه و عقل گریز از دین را فهم خالص و ناب بنامیم، مفهوم «استحقاق» نیز در بحث ثواب و عقاب یک مفهوم خالص دینى نخواهد بود; زیرا این مفهوم در کلام عدلیه (معتزله و امامیه) پذیرفته شده است که به قاعده حسن و قبح عقلى اعتقاد دارند، و نه در مذهب اهل حدیث و اشاعره و منکران حسن و قبح عقلى، از نظر آنان تفسیر دین و مفاهیم دینى برپایه چنین قواعد و مفاهیمى نوعى بدعت و بد آیینى در اعتقاد محسوب مىشود، از دیدگاه آنان ثواب و عقاب بر اساس هیچ معیار عقلى استوار نیست، صرفا چون خداوند مالک انسان و جهان است، هرگونه که بخواهد با بندگان و مکلفان عمل مىکند، پاداش و کیفر گرچه قراردادهاى الهى است، ولى بر پایه حسن وقبح عقلى و استحقاق نیکوکار وبدکار نسبتبه پاداش و کیفر استوار نیست.
5. نویسندهى محترم در بارهى اینکه نگرش فیلسوفانه در مسئله پاداش و کیفرهاى فردى علیت را جایگزین استحقاق نموده است، به کلام استاد مطهرى استشهاد نموده که گفته است«آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده مىشود تجسم خود عمل آنهاست». این استشهاد سختشگفتآور است; زیرا همانگونه که خود استاد مطهرى تصریح نموده است، تجسم عمل از مقولهى «عینیت» است نه علیت، چنان که گفته است:«رابطهى عمل وجزا در آخرت نه قراردادى است و نه از نوع رابطهى على و معلولى است، در این جا رابطهى «عینیت» و «اتحاد» حکمفرفا است، یعنى آنچه که در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده مىشود تجسم خود عمل آنهاست». (23)
6. به فرض که کسى رابطهى پاداش و کیفرهاى اخروى را با اعمال دنیوى انسانها از قبیل رابطهى علیتبداند، هیچگونه خدشهاى در باور و اعتقاد دینى او وارد نمىشود; زیرا از دیدگاه فلسفهى الهى هرگونه قانون خواه تکوینى یا قراردادى مستند به مشیت الهى است، هیچ قانونى جداى از اذن و مشیتخداوند قانونیت و اعتبار نخواهد داشت، ناسازگار دانستن رابطهى علیتبا نفوذ مشیت الهى، ناشى از نداشتن درک صحیح از فلسفهى الهى است، که علل طبیعى را در طول علل ماوراى طبیعى مىداند، و جهان ممکن را یکپارچه وابسته به عالم ربوبى مىشناسد. و این حقیقت والایى است که در مکتب اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تحت عنوان «امر بین الامرین» بیان گردیده است.
آرى ندانستن همین درک صحیح از رابطهى ممکن و واجب است که مسئلهى «رابطهى خداوند با طبیعت» را به صورت کلافه سر درگمى براى بسیارى از متکلمان غربى مبدل ساخته است، و براى حل آن فرضیهها و مکتبهاى گوناگونى سر برآورده است». (24)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1.
2. Not concerned with spiritual or religion
3.ر.ک: فرهنگ انگلیسى فارسى معاصر، محمد رضا باطنى.
4. فرهنگ و دین، مقالهى جدا انگارى دین و دنیا، ص 129-127، این مقاله از براین. ر. ویلسون Bryan R.Wilson است، که در جلد 13 دایرة المعارف دین زیر نظر میرچا الیاده چاپ گردیده، و توسط دکتر مرتضى اسعدى به فارسى ترجمه شده است.
5. فرهنگ و دین، ص 126-124.
6.فرهنگ و دین، ص 126.
7.فصلنامهى قبسات، سال اول، شماره اول، ص 92، مقاله سکولاریزم و اندیشهى دینى در جهان معاصر، نوشتهى دکتر همایون همتى.
8.مجله کیان، شماره 26، ص 8، مقاله مبنا و معناى سکولاریسم، عبدالکریم سروش.
9.نهج البلاغه، خطبه 216.
10.فرهنگ و دین، ص 128. 11. کیان، شماره 26، ص 6.
12. کتاب نقد، شماره 1، ص 197، همایون همتى.
13. Age of Reason
14.علم و دین، نوشتهى ایان باربور، ترجمهى بهاء الدین خرمشاهى، ص 71.
15.فرهنگ ودین، ص 141-139. 16. کیان، شماره 26، ص 8.
17. فصلنامه قبسات، شماره 1، ص 23-21، گفتگو با دکتر پشکه استاد الهیات مؤسسه الهى مذهبى سنت گابریل و متخصص در اخلاق الهى.
18.علم ودین، ص 63.
19. گوهر مراد، طبع جدید، ص 41.
20. کیان، 26، ص 13-11. 21. همان، ص 8.
22.همان، ص 12.
23.عدل الهى، طبع هشتم، ص 269.
24.در این باره به کتاب: علم و دین، نوشتهى ایان باربور، رجوع شود.