آزمون دینى و تفسیرهاى گوناگون آن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شنیدن واژهى آزمون دینى براى ما خاوریان، دور از شگفت نیست; زیرا ما این واژه را در زیر و رو کردن مسائل مادى و پدیدههاى طبیعى، به کار مىبریم. مثلا آنگاه که بخواهیم از ویژگى «فلز» در گرما و یا از اثر دارو در بارهى بیمارى خاصى، اطلاعى به دست آوریم، مىگوییم: آزمون ثابت کرده است که «فلز در گرما منبسط مىشود» ویا «فلان گیاه آرامشبخش است» ویا «آنتى بیوتیک کشندهى میکرب مىباشد». ولى هرگز در مورد تحقیق از«دین» آن هم به معنى «خدا»، واژهى آزمون به کار نمىبریم; زیرا معنى ندارد که موجود برتر از ماده، در قلمرو آزمون قرار گیرد.
لکن از روزى که ابزار تحقیق در غرب دگرگون گردید، و تجربه و آزمون ، جاى برهان را گرفت، و دانشمندان غربى، آن را درمان هر دردى دانستند، گروهى از آنان در این صدد بر آمدند که گره مسائل ماوراى طبیعت را نیز از این راه بگشایند، و با آزمونهاى مختلف در این مورد، نفیا و یا اثباتا اظهار نظر کنند و در نتیجه از این راه قدرت تجربه را حتى در مسائل بیرون از ماده نیز ثابت نمایند.
علت دیگر این گرایش این است که «هیوم» و پس از او «کانت» مدعى شدند که وجود صانع دلیل منطقى و عقلى ندارد،و برهانهاى «امکان و وجوب» و «نظم» مخدوش و یا مردود است. وقتى موج نقد آنان به مجامع کلامى و فلسفى رسید، برخى تحت تاثیر سخنان آنان قرار گرفته، تصور کردند که مسئلهى دیندارى جنبهى عقلانى ندارد و سرانجام از طریق تجربهى دینى وارد شده و از این طریق از تنگناى الحاد بیرون آمدند.
براى تجربهى دینى تفسیرهاى گوناگونى ارایه گردیده که در این مقال کوتاه به بیان برخى از آنها و سپس تحلیل آن مىپردازیم.
تفسیر نخست از تجربهى دینى
1. پزشکانى که در عمل جراحى سرآمد روزگار و در رشته تخصصى خود، مهارت فوق العادهاى دارند گاهى از بهبود بیمار خود مایوس مىشوند ووخامتحال بیمار را به گونهاى مىبینند که هرگز یک درصد، به بهبودى او امیدوار نمىباشند، ولى ناگهان حال بیمار رو به صحت نهاده و به تدریجبیمارى از او برطرف مىشود; اینجاست که غالب پزشکان مىگویند دستى از غیب بیرون آمد و به او شفا بخشید. بسیارى از پزشکان داراى چنین تجربههاى پزشکى هستند و از این طریق روزنهاى به جهان غیب به روى آنان باز مىشود.
2. گاهى مخترعان و مکتشفان بدون مطالعهء قبلى به کشف قانون موفق مىشوند و عامل آن را جز نیروى غیبى نمىدانند.
اهمیت و نفوذ الهام در اکتشافات علمى مورد تایید دانشمندان قرار گرفته است.
در سال 1931م دو دانشمند شیمیدان آمریکایى به نام بلات و پیکر، پرسشنامهاى براى تحقیق دربارهى اهمیت الهام در کشف و حل مشکلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش کردند که نتایج آن به صورت گرانبهایى انتشار یافته است. یکى از دانشمندان به پرسش، چنین پاسخ داده است: در اثر اشکالات و ابهام فراوان تصمیم گرفتم که دیگر به کلى، کار و تمام افکار مربوط به آن را کنار بگذارم. فرداى آن روز در حالى که سخت مشغول کارى دیگر بودم، یک باره(فکرى ناگهانى) مانند جهش برق، در خاطرم خطور کرد و آن همان حل مسئلهى گذشتهى من بود که مرا به کلى مایوس کرده بود.
نظیر این گزارش از شانرى یوانکاره (1854-1912م) ریاضىدان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى، ریاضى و فیزیک نقل شده است.
جالب توجه اینجاستبسیارى از الهامهاى علمى که سبب کشف واقعیتى پر ارج شده است نه تنها با اشتغال و تمرکز فکرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباطى نداشته است، بلکه حتى با رشتهى تخصصى آنها نیز داراى رابطهى نزدیک نبوده است. مظهر چنین الهام و اکتشافى، کشف لوئى پاستور (1842-1895م) دانشمند شیمىدان فرانسوى است که در شناخت میکروب موفق گردید.
3. گروهى، خوابهاى بیانگر و واقعنما را یک نوع تجربه دینى تلقى مىکنند، خوابهایى که پیش از انجام حادثه از وقوع آن گزارش مىکند; مثلا مرگ پدر و یا مادر و یا بستگان را در خواب مىبیند و چند ماه بعد انجام مىگیرد. فلاماریون در کتاب اسرار مرگ، خوابهاى فراوانى در این مورد نقل مىکند و افراد زیادى نیز در زندگى خود از این نوع خوابها مىبینند.
اصولا چیزى که در عالم ماده تحقق نیافته، چگونه در عالم خواب براى انسان نمایان مىگردد و سر سوزنى خطا نمىکند؟! این نوع خوابها را نمىتوان با عوامل مادى توجیه کرد .
4. گرفتاران در بیابان سوزان که مرگ خود را در دو قدمى خود مشاهده مىکنند با توسل به خدا براى آنها گشایشى رخ مىدهد، گشایشى که با موازین مادى تطبیق نمىکند.
خلاصه افراد در زندگى خود تجربههایى دارند مانند اجابت دعا، شفاى بیمارى لاعلاج که نمىتوان آنها را براساس فرضیههاى طبیعى تبیین کرد و همگى حاکى از حضور یک موجود مافوق طبیعى است که مبدء چنین امور مىباشد.
آنچه بر شمردیم نمونههایى است از تجربهى دینى به معنى نخست که مایهى اعتماد گروهى به ماوراى طبیعت مىشود.
تحلیل تفسیر نخست
یادآور مىشویم تجربهى دینى به این معنى نمىتواند مستقیما وجود واجب الوجود به نام خدا را ثابت کند. این تجارب فقط مىتواند دیوار اصالت ماده را بشکند و ثابت کند هستى مساوى با ماده نیستبلکه پشتسر ماده، جهان دیگرى هست که از ویژگیهاى این جهان پیراسته مىباشد; زیرا حوادث یادشده و امثال آن ثابت مىکند که قوانین مادى قادر بر تبیین آن نیست. طبعاجهان برتر از آن، عهدهدار تبیین آن است ، اما این که بگوییم عامل این حادثهها خداست هرگز نمىتوان از آن، چنین نتیجه گرفت; زیرا چه بسا ممکن است فرشتهاى، پرى یا روحى از ارواح در این کار مؤثر باشد از این جهت این برهان یک کارآیى دارد و آن شکستن دیوار انحصار «هستى» به «ماده» است ما اگر بخواهیم از این تجارب دینى وجود خدا را ثابتبکنیم باید پس از تقریر آن، دستبه دامن براهین منطقى و برهانى بزنیم و از طریق برهان امکان و وجوب به او منتهى شویم.
این نقد بر تمام صور بیان تجربهى دینى نیز متوجه است. چنانکه در آینده روشن خواهیم کرد.
تفسیر دوم از تجربهى دینى
روانشناسان با آزمونهاى مختلف حس چهارمى را براى انسان کشف کرده و ثابت نمودهاند که هر انسانى از درون احساس مىکند که به مقام برتر وابسته است و کلیهى شئون او از یک موجود متعالى سرچشمه مىگیرد.
این گروه از روانشناسان با کشف حس مذهبى حصار ابعاد سهگانه روح را درهم کوبیده و ثابت کردهاند که در روح و روان انسان علاوه بر سه غریزهى معروف، حس دیگرى به نام حس مذهبى است که از نظر اصالت دستکم از سه غریزه یاد شده ندارد.
آن سه حس مسلم عبارتند از:
1. حس کنجکاوى; که پدید آورندهى علوم و دانشهاى بشرى است.
2. حس نیکى; پدید آورندهى اخلاق و تکیهگاه انسان در کارهاى نیک است.
3. حس زیبایى; پدید آورندهى هنر و سبب تجلى انواع ذوقیات است.
در کنار آن سه حس که مورد پذیرش روانشناسان استحس چهارمى به نام «حس مذهبى» است که انسان در خود یک نوع تمایل و کشش به جهان متعالى احساس مىکند و در گرفتاریها به او متوجه مىشود.
از نظر برخى از روانشناسان تاریخ شکوفایى این حس حدود 16 سالگى انسان است . طبق نظر استانلى «حس مذهبى » در چنین سنینى پیدا مىشود. این موضوع را مىتوان یک صورت فشرده از توسعه شخصیت جوان دانست، این احساس به جوان که تحت تاثیر نیروهاى مختلف قرار مىگیرد اجازه مىدهد که علت نهایى خود را در وجود خدا پیدا کند. (1)
ویلیام جیمز (1842-1910م)از پیشآهنگان مسئلهى حس دینى به شمار آمده و حس مذهبى را پیش از دیگران در کشفیات خود تایید کرده است.وى، به حس مذهبى به اندازهاى اهمیت مىدهد که معتقد استبیشتر آرزوهاى ما ریشهاى در ماوراى طبیعت دارد، آنجا که مىگوید:
«هرقدر انگیزه و محرک میلهاى ما از عالم طبیعتسرچشمه گرفته باشد، غالب میلهاى ما و آرزوهاى ما از عالم ماوراى طبیعتسرچشمه گرفته است; چرا که غالب آنها با حسابهاى مادى جور در نمىآید». (2)
در توضیح گفتار ایشان مىگوییم:
انسان خواهان بقا و استمرار حیات است و روح آیندهنگرى، او را وادار مىکند که وسایل پایدارى خود را در این جهان فراهم سازد، ولى همین انسان مبدا کارهایى است که به ظاهر با این حس کاملا در تعارض و تزاحم است. مثلا مادران دلباخته به فرزندان، گاهى وجود خود را فداى فرزند مىسازند; عاشقان علم و دانش در طریق تحصیل علم و کشف اسرار جهان، تا دم مرگ پیش مىروند و چه بسا شهید راه دانش مىگردند; مجاهدان در راه حق و عدالت، براى پیشبرد مکتب خود جان به کف با دشمنان نبرد مىکنند.
این نوع کارها را نمىتوان با حسابهاى مادى تفسیر کرد بلکه مقام برترى است که او را به این کارها مىکشد و بقا و استوارى وجود خود را در این مسیر مىبیند.
این سخن را دانشمند معروف جهان غرب آنیشتین به صورت زیر تفسیر مىکند:
«من تایید مىکنم که مذهب، قوىترین و عالىترین محرک تحقیقات و مطالعات علمى است و فقط آنان که معنى کوشش خارج از حد متعارف و باور نکردنى دانشمندان را و مهمتر از همه فداکارى و کوشش طلایهها و پیش قراولان علمى، یعنى کار خرد کننده تئورىسازان را مىشناسند، مىتوانند نیروى عظیم هیجاناتى را که مصدر این همه ابداعات عجیب و کاشف واقعى فنونهاى زندگى است، دریابند.
آیا چه الزامى واعتقادى از نظم جهان هستى و چه اشتیاق عجیبى «کپلر» و «نیوتن» را نیرو و توان مىبخشد که سالها در تنهایى و سکوت محض، براى توضیح دادن و از پیچیدگى در آوردن نیروى جاذبه و نظام فلکى، رنجببرند.
ولى تنها کسى مىتواند یک تصور روشن از چیزى که به راهنمایان واقعى بشرى الهام داده و به آنان نیرو بخشیده است، داشته باشد که خود در چنین راهى گام برداشته و سالها عمر خویش را در این راه صرف کرده باشد.
بلى آن چیزى که به فداکاران و جانبازان قرون، علىرغم شکستها و ناکامیهاى ظاهرى توان مىدهد تا بار دیگر به پاى خیزند و جهاد کنند، این احساس مذهبى مخصوص است. یکى از معاصران گفته است که در این عصر مادهپرستى، فقط کارگران جدى و واقعى علوم آنهایى هستند که داراى احساسات مذهبى عمیق باشند.
انیشتین سپس مىگوید:«به سختى مىتوان در بین مغزهاى متفکر جهان، کسى را یافت که داراى یک نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد. این مذهب با مذهب یک شخص عادى فرق دارد و یک دانشمند، مسلح به عقیده قانون علیت عالم وجود مىباشد،و مذهبش شکل تحرى شعفآور از نظام عجیب و دقیق کاینات است که گاهگاه پرده از روى اسرار بر مىدارد، که در مقام مقایسه با آن، تمام تلاشها و تفکرات منظم بشرى انعکاس ضعیف و ناقابلى بیش نیست، این احساس (مذهبى) چراغ راه کاوشهاى زندگى او است». (3)
او دربارهى احساس دینى سخن دیگرى دارد:
«یک عقیده و مذهب ثالثبدون استثنا در بین همه وجود دارد گرچه با شکل خالص یک دست در هیچکدام یافت نمىشود، من آن را احساس مذهبى آفرینش با وجود مىدانم، بسیار مشکل است این احساس را براى کسى که کاملا فاقد آن است توضیح دهم به خصوص که در این جا، دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلف تظاهر مىکند، نیست، در مذهب فرد کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که ماوراى امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مىکند، حس مىکند، او وجود خود را یک نوع زندان مىپندارد چنانکه مىخواهد در قفس تن پرواز کند، و تمام هستى را یک باره به عنوان حقیقت واحد دریابد». (4)
دربارهى تجربه دینى در این قرن اخیر سخن زیاد گفته شده است وهر دانشمند با بیانى به اثبات اصالت این حس پرداخته است.
یکى از روانشناسان به نام: «رونان» دربارهى اصالت دینى زیاد سخن گفته است، اینک برخى از کلمات او را نقل مىکنیم:
«احساس گرایش به خدا در نزد بشر یک احساس واقعى و حقیقى است، یا یک احساس خیالى وواهى؟! سپس پاسخ مىگوید: من به خوبى مىپذیرم که سرچشمهى زندگى مذهبى دل است و فرمولها و دستورالعملهاى فلسفى و خداشناسى، مانند مطالب ترجمه شده که اصل آن به زبان دیگرى باشد».
وى، دو اثر دربارهى حس دینى را یادآور مىشود:
1. اگر بشر همه چیز را فراموش کند ولى هرگز علاقه به دین از او محو نمىشود.
2. حس دینى در انسان نوعى وقار و سنگینى پدید مىآورد در مقابل الحاد که دو اثر متضاد دارد. اینک سخن او را دربارهى ویژگى نخست نقل مىکنیم:
«ممکن است روزى هرکه را دوست مىدارم نابود و از هم پاشیده شود، هرچه که در نزد من لذتبخشتر و بهترین نعمتهاى حیات است از میان برود و نیز ممکن است آزادى به کار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد ولى محال است که علاقه به دین متلاشى یا محو شود بلکه همواره و همیشه باقى خواهد ماند و در کشور وجود من گواهى صادق و شاهدى ناطق بر بطلان مادیتخواهد بود». (5)
ویل دورانت مىگوید:«کاهن، دین را ایجاد نکرده بلکه همانگونه که مرد سیاسى از تمایلات فطرى بشر استفاده مىکند، وى نیز براى مقاصد خود مورد استفاده قرار داده است، عقیده به دین، اختراع معابد نیستبلکه سازندهى آن فطرت انسان است». (6)
تحلیل تفسیر دوم
اثبات حس دینى بیش از این را ثابت نمىکند ، که وجود انسان به یک موجود متعالى و برتر وابسته است و پیوسته، مىخواهد به سوى او گام بردارد و در برابر آن، تعظیم و کرنش کند، و اما آن موجود برتر واحد است ویا کثیر، بسیط ستیا مرکب، ممکن استیا واجب، و به تعبیر جامع «خدا»ى فلاسفه و متکلمان است، هرگز آن را ثابت نمىکند و شاید هم آنان بیش از این را ادعا نکند.
ولى باید بر این تلاشهاى علمى ارج نهاد که سرانجام علم و دانش بشر، پرده از فطرت خداشناسى آدمى برداشت که قرآن، چهارده قرن قبل بر آن تصریح کرده و دیندارى را جزو آفرینش انسان خوانده است. (7) و اگر روزى به خاطر غرق در زندگى پردهى نسیان بر این فطرت افتد، نشیب و فراز زندگى، غبار نسیان را از روى فطرت پاک کرده و در حالتخاص، به آن مقام منیع و متعالى متوسل مىگردد.
تفسیر سوم از تجربهى دینى
مقصود از تجربهى دینى تجربهى عرفانى و یا کشف و شهود عرفا نسبتبه وجود خداوند است. عرفا ادعا مىکنند که در طول عمر یک یا چند بار خدا را شهود کردهاند از آنجا که این نوع ادعا در زمانهاى مختلف و محلهاى گوناگون انجام گرفته ومدعیان نیز از صداقت اخلاقى برخوردارند مىتوان این نوع شهودها را گواه بر وجود خدا گرفت.
در میان متفکران غربى، کسى که طرفدار تجربه دینى و معتقد به آن است، روانشناس بزرگ امریکایى«ویلیام جیمز» است; وى در کتاب «انواع حالات» در فصلى به نام عرفان مىگوید:تجربه دینى چهار ویژگى دارد [و بیشتر روى ویژگى اول و دوم اصرار مىورزد، نه سوم و چهارم]:
1. وصف ناپذیرى; عارف وقتى به حال عادى برمىگردد از اینکه چیزى را دیده که نمىتواند بیان کند، مىنالد همچنان یک موسیقىشناس نمىتواند زیبایى موسیقى را به دیگران انتقال دهد وبه تعبیر ما ، بسان ملاحت و نمکین بودن انسان که درک مىشود ولى قابل وصف نیست.
2. واقع نمایى; تجربه دینى هرچند بسان حالات نفسانى مانند خشم و خشنودى و گرسنگى و تشنگى است ولى، با این تفاوت، که حالات نفسانى، معرفتى از خارج به ما نمىدهند و هرچه هست در درون انسان است در صورتى که در مورد معرفت دینى، معرفتى از خارج به ما مىدهد.
3. زودگذر بودن; ما مىتوانیم به یک شیىء چند ساعت نگاه کنیم اما دیدن عارف زودگذر است و نمىتواند، مدت طولانى داشته باشد.
4. انفعالى بودن; عرفا یک سلسله اعمال و اذکارى را سفارش مىکنند.
سپس او از تجربه دینى سه چیز را نتیجه مىگیرد:
الف: وجود و هستى مساوى با ماده نیست و ماوراى طبیعت، عالم دیگرى است.
ب: هر عارفى به یک نوع وحدت وجود مىرسد،و جهان را با کثرتى که دارد نوعى با خدا، متحد مىانگارد.
ج: مجموعهى جهان را خیر و نیک مىاندیشد.
تجارب عرفانى بر عارف، دلیل و براى غیر او در حد مؤید است، عارف با یک چنین شهود، که از توانایى علم حصولى بیرون است در وجود خدا شک نمىکند، ولى نسبتبه غیر عارف، در مورد اثبات خدا مؤید، و در مورد شکستن انحصار وجود به ماده دلیل و گواه است. (8)
تحلیل تفسیر سوم
1. عارف با اعتقاد قطعى بر وجود خدا، گام در طریق مجاهدت و ریاضت مىگذارد در این صورت، شهود حضرت حق براى او دلیل نیستبلکه مؤکد یقین قبلى او است، و آنچه را که با علم حصولى مىشناخت اکنون با علم حضورى، مشاهده مىکند.
2. آنچه در شهود عارفان مطرح است، شهود وابستگى خود و جهان، به موجود برتر و والاتر، و اگر از آن به وحدت وجود تعبیر مىکنند، مقصود این است که خود و جهان را به صورت معنى حرفى و وابسته مطلق، و خدا را به صورت معنى اسمى که کمال استقلال دارد، تلقى مىکند و چون معنى حرفى در معنى اسمى مندک است، قهرا، جز خدا، چیزى را مشاهده نمىکند.و به قول عارف شیخ نجمالدین محمود شبسترى(686- 718):
زهى نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وى، زپیدایى است پنهان
تو پندارى جهان خود هست دائم
به ذات خویشتن پیوسته قائم
کسى کو عقل دوراندیش دارد
بسى سرگشتگى در پیش دارد
ز دور اندیشى عقل فضولى
یکى شد فلسفى دیگر حلولى (9)
نقد جان هاسپرز از تجربه دینى
متفکر آمریکایى جان هاسپرز به نقد این تفسیر پرداخته ، که برخى را متذکر مىشویم:
الف: از کجا بدانیم که آنان در این شهود، خطاکار نیستند; زیرا ما احتمال مىدهیم که تخیل باشد نه حقیقت، و هیچ نوع ضابطهاى براى تشخیص استوارى و نااستوارى ادعا نداریم.
انسانى که مدعى است من روح را دیدهام ما هیچ نوع ضابطه براى جداسازى حقیقت از وهم نداریم; نمىتوانیم بگوییم خیال استیا واقعیت از این جهت تجربههاى دینى فاقد معیار بازشناسى حقیقت از وهم مىباشد. (10)
«جان هاسپرز» تصور مىکند، که شهود عارف براى دیگران نیز دلیل است، از اینکه مىگوید از کجا معلوم که شهود آنها، تخیلى بیش نباشد و ضابطهاى در دست نیست که بتواند، حقیقت را از سراب تشخیص داد در صورتى که شهود براى خود او حجت (یا موکد) یقین پیشین است و اما نسبتبه دیگران به قول جیمز در حد مؤید است. آرى اگر صدها عارف پاکدل بر شهود خدا گواهى دهند به گونهاى که اجتماع آنان بر چنین گزارش محال باشد، ممکن استبراى گروهى مایه یقین باشد هرچند از نظر محققان شرایط گزارش متواتر در این مورد کمتر وجود دارد.
این تنها «جان هاسپرز» نیست که با چنین اشکالى روبهرو شده بلکه «پل ادواردز» عین همین اشکال را متوجه دلیل تجربه اخلاقى کرده و مىگوید:
«اگر کسى ادعا کند که یک چیز عادى را کشف و یا درک کردهام، یا از آن آگاه شدهام، ما به روشنى به بررسى ادعاى او را مىپردازیم; اگر کسى به ما بگوید ماهى در استخر باغ هست، ما مىدانیم چگونه درستى یا نادرستى ادعاى او را ثابت کنیم. ما مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که چیزى را که در هواى تار دیدهایم، اسمیتبود یا نه و مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که آیا پاسخ صحیحى که به یک عمل جمع دادهایم درستبوده استیا نه؟ یا هنگامى که کشفى مىکنیم، فریاد «یافتم» سر مىدهیم. اما هنگامى که کسى ادعا کند که آگاهى بى واسطهاى از خدا دارد، یا او را ملاقات کرده یا دیده یا شهود کرده است ما قادر به ارایهى آزمایشى از نوع مشابه، حتى با شباهتبسیار کمى نیستیم. هرچقدر مفهوم الوهیت متکاملتر و از نظر کلامى عالىتر باشد بیشتر در مقابل هرگونه بررسى طفره مىرود و مقاومت نشان مىدهد». (11)
پاسخ این ایراد همان است که گفته شد; زیرا درست است که تجربه عارف، فوق تحقیق ماست ولى او هرگز مدعى آن نیست که تو نیز به سخن او ایمان بیاور; حداکثر چیزى که مىتوان گفت این است : این گروه بىشمار که از شهود عرفانى خدا گزارش مىدهند بسیار بعید است که همگى مولود تخیل آنها بوده و از نقش خیال برخاسته باشد. از این حیثشهود آنان مىتواند مؤید حس مذهبى و خداجویى فرد عادى باشد که به آن پایه از معرفت نرسیده است.
ب: اگر تجربه دینى یک مسیحى وجود خداى مسیحى را ثابت مىکند، تجربهى دینى یک مسلمان خداى مسلمانان (الله) را ثابت مىکند، پیروان هر مذهب برهان تجربه دینى را به نفع تجربهى مذهب خودشان به کار مىبرند و احتمالا ناآگاهانه همان برهان براى تجربههاى دینى اشخاصى که عقاید دینى متفاوت دارند به کار مىرود. اگر ما یکى را بپذیریم باید همه را بپذیریم در حالى که نمىتوانیم همه را بپذیریم; زیرا آنها با هم متناقضند. (12)
آنگاه «جان هاسپرز» از برخى، پاسخى بر این نقد نقل مىکند:
«تجربههاى دینى از یک موجود حکایت مىکند و آن اینکه خدایى که در هر مورد تجربه ثابت مىشود یکسان است و فقط جنبههاى عارضى و تاریخى آن مختلف است، اگر جنبههاى تاریخى ادیان را که مثلا مسیحیت و اسلام در آنها با یکدیگر متعارض هستند حذف کنیم و اشتراک اصلى و ذاتى آنها را در نظر بگیریم آنها با یکدیگر تعارض ندارند بلکه آنها یکى هستند». (13)
حاصل این پاسخ این است که این حادثهها از وجود برترى حکایت مىکند نه از خصوصیات آن; مسلماخصوصیات خدایى که در آیین مسیح استبا خصوصیات خدایى که در آیین اسلام است فرق دارد ولى این برهان متکفل اثبات قدر مشترک است نه متکفل اثبات خصوصیات.ولى این پاسخ در ذایقهى «جان هاسپرز» شیرین نبوده، ودر نقد آن به دو مطلب اشاره مىکند:
1. «شما در این روند، خداى هر مذهب خاصى را کنار گذاردهاید براى مثال، مسیحیت اعلام مىدارد که خدا در کتاب مقدس ظاهر شده است و در عیسى تجلى کرده است و هر عقیدهاى که این مسائل را انکار مىکند خطاست، اگر این اعتقادات را از سیحیتبگیریم در واقع اساس ومبانى مسیحیت را گرفتهایم شما چیزى را باقى گذاردهاید که دیگر به سختى مىتوان آن را مسیحیت نامید.
2. اجازه دهید جوهرى را به عنوان خدا تصور کنیم که قرار است فقط واجد آن صفاتى باشد که همهى مذاهب در آن اشتراک دارند و از تمام صفات اختصاصى هر مذهب مبرا باشد چنین خدایى نمىتواند «رحیم» باشد; زیرا خدایان بعضى از مذاهب چنین نیستیا «قهار» باشد; زیرا خدا در بعضى ازمذاهب قهار نیست، چنین خدایى مشکل مىتواند صفت را شامل شود; زیرا صفات بسیار کمى است که خدایان همهى مذاهب یا حتى بخشى کوچک از مذاهب جهان در او اشتراک دارند همه در قدرت داشتن خدا با هم مشترک هستند اما در عین حال او نمىتواند متعدد باشد; زیرا برخى از مذاهب یگانهپرست هستند.
دربارهى هر دو نقد یادآور مىشویم:
جان هاسپرز در این جا اشتباهى را مرتکب شده که قبل از وى «هیوم» در نقد برهان نظم دچار شده است اگر به خاطر داشته باشیم یکى از نقدهاى برهان نظم این بود که این برهان بر فرض اینکه وجود خالق دانا و قادر را ثابت کند، به هیچ وجه قادر براثبات صفات کمال که به او نسبت مىدهند مانند عدالت و رحمانیت و... نیست.
این فیلسوف انگلیسى تصور مىکرد که برهان نظم در نظر الهیون دلیل بر اثبات تمام کل مدعاست در حالى که برهان نظم یک پیام بیش ندارد و آن اینکه «نظم هدفدار» حاکى از دخالت عقل و خرد، و برنامه و محاسبه در هستى است و بس و اما پدید آرندهى آن علاوه بر عقل و قدرت، چه صفاتى دارد، واحد استیا متعدد، واجب استیا ممکن، عادل استیا ظالم، برهان نظم متکفل بیان آن نیست.
تجربهى دینى از نظر این گروه، ارتباط انسان را به موجود برتر ثابت مىکند، و اما آن موجود برتر خداى مسیحیان استیا خداى مسلمانان با این مسائل سر و کارى ندارد.
تجربه دینى در صدد اثبات آیین کلیسا نیست، همچنانکه در صدد اثبات توحید مسلمانان نمىباشد این که مىگوید: «اگر پیام برهان، اثبات قدر مشترک میان مذاهب است در این صورت از مسیحیت چیزى باقى نخواهد ماند»، ضررى بر تجربهى دینى نمىزند اگر شخصى بر تثلیث مسیحیت اعتقاد راسخ دارد باید براى اثبات پیرایهها، فکر دیگرى کند نه اینکه برهان را رد نماید.
هرگز دیده نشده که برهان به خاطر اینکه همهى مدعا را ثابت نمىکند، رد گردد بلکه باید آن را به اندازهى توان اثباتش، پذیرفت و براى اجزاى دیگر ادعا، برهان دیگرى اقامه نمود.
در نقد سخن دوم تذکر این نکته کافى است که این برهان در صدد اثبات صفات خدا، از قبیل رحیم و قهار نیست، تا آن را به خاطر اینکه توان اثبات یک و یا هر دو را ندارد نپذیریم.
تا این جا تحلیل نقدهاى جان هاسپرز پایان پذیرفت، فقط مطلبى باقى ماند که برخى آن را متذکر شدهاند و آن اینکه: عرفا به وجود خدا یقین دارند ولى چه ملازمهاى است میان یقین به وجود خدا، و وجود خدا، بسان یقین بر وجود الف، و وجود خود الف. به دیگر سخن: یقین به شیىء مساوى صدق آن نیست اگر یقین مطلقا ملازم با صدق باشد، باید جهل مرکبى در دنیا وجود نداشته باشد; و به عبارت دیگر: عرفا به وجود خدا یقین دارند، ولى یقین به شیىء، مانند یقین عارف بر وجود خدا، موجب صدق قضیه «خدا وجود دارد» نیست; زیرا احتمال داردکه عارف مدعى باشد ولى قضیه صادق نباشد، پس عارف حق دارد بگوید فلان ساعتخدا را مشاهده کردم ولى نمىتواند بگوید خدا وجود دارد.
یادآور مىشویم، اینکه مىگویند: چه ملازمهاى میان یقین عارف و وجود خدا هست قابل توضیح است اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه عارف است مسلما چنین ملازمه وجود دارد; زیرا شهود وابستگى وجود خود و جهان به معنى اسمى، شهود وجود خداست، در این صورت قطعا مىتواند بگوید: خدا وجود دارد و اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه دیگران است، مسلماصحیح است ولى چنانکه در پاسخ اشکال هاسپرز یادآور شدیم، شهود عارف براى دیگران مؤید است، نه دلیل.
تفسیر چهارم تجربه دینى
تفسیر چهارم مربوط به فیلسوف انگلیسى آقاى «براد»(1887-1971م) است و ما خلاصه آنرا در اینجا مىآوریم.
او مىگوید: «عارف پس از تجربه عرفانى از وقایعى گزارش مىدهد، و کسى که ذوق عرفانى ندارد، حق تخطئه آن را ندارد; زیرا وضع وى بسان کودک پنجساله است که بخواهد دربارهى میل جنسى افراد داورى کند. حق داورى از آن عرفاست، هرچند، عارف با ذوق و داراى قدرت تحلیل کم است. در میان عرفا عنصر مشترک وجود دارد، اختلاف آنان معلول عقاید سنتى آنهاست که در تفسیر تجربه عرفانى اثر مىگذارد.
او از وقایعى گزارش مىدهد که ما آن را حس نمىکنیم، اکنون باید دید گزارش او شبیه کدام یک از گزارشهاى سهگانه است که در ذیل بیان مىشود:
الف: زیستشناسى که دیدگان او با میکروسکپ مجهز است; از وجود میکروب و سلول گزارش مىدهد که ما با دیدگان عادى آنها را نمىبینیم.
ب: فردى که مواد مخدر مصرف کرده از وجود جانورانى در دور وبرش گزارش مىدهد که ما آن را احساس نمىکنیم.
ج: از میان کوران مادر زاد، کورى بینا گردد و به آنان از وجود رنگ اشیا خبر دهد که آنها حس نمىکنند، اگر نمىتوانند آن را تصدیق کنند، حق انکار آن را نیز ندارند.
آنگاه یادآور مىشود که گزارش عرفا به قوت گزارش زیستشناسان نیست; زیرا آنان از موجوداتى که در این جهان وجود دارد گزارش مىدهند. اگر چشمان ما هم همانند آنان مجهز بود، آن را حس مىکردیم; در حالى که عارف از جهان دیگر غیر از طبیعت گزارش مىدهد. زیستشناسى مىتواند بگوید اگر در گزارش من شک و تردید دارى، بیا خود را با سلاح دید موجودات ریز مجهز کن، تا تو نیز ببینى در حالى که عارف این سخن را نمىتواند بگوید; زیرا همهى افراد ذوق عرفانى ندارند.
ولى گزارش عارف بسان گزارش مصرف کنندهى مواد مخدر از جانورانى در اطرافش نیست; زیرا احساس او با احساس ما فرق نمىکند و کوچکترین برترى بر ما ندارد.
گزارش عارف، بسان گزارش کور مادرزادى است که بینایى خود را باز یابد، و به هم صنفان دیرینه خود از رنگها گزارش کند(تو گویى عارف بینایى خاص پیدا کرده که دیگران فاقد آن هستند از این جهت اگر او را تصدیق نکنند، حق تکذیب ندارند).
آنگاه آقاى «براد» گام فراتر نهاده و مىگوید: بر صدق گزارش عارفان، دلیل و گواه داریم و آن را با مثالى تبیین مىکند.
مهندسان در دانشگاهها دروسى دارند که ما از صحت و عدم صحت آنها اطلاع نداریم اما اگر همین مهندسان در سایهى این علوم سد، ویا پل ویا کشتى و هواپیما ساختند و غرضى از اغراض زندگى را برآوردند، آنرا گواه بر صحت گفتار آنان مىگیریم.
سخن در مورد پیامبران نیز چنین است، آنان یک رشته آرا و عقایدى را بیان مىکنند که در زندگى کاملا مؤثر است مثلا همهى مردم به دنبال آرامش فکرى و روحى هستند و این غرض در سایهى ایمان و اعتقاد به خدا به دست مىآید از این جا معلوم مىشود که سخنان آنان غیر واقعى نیست.
آنگاه براد پس از ذکر دو مطلب به صورت اشکال و جواب که لزومى به ذکر آن نیست نتیجه مىگیرد: تصدیق انبیا وعرفا امرى معقول و ادعاهاى آنان قابل قبول است.
تحلیل تفسیر «براد»
او در تبیین موقعیت عارف نسبتبه دیگران با طرح سه مثال، بسیار موفق بود و عارف در پرتو داشتن چشم باطنبین چیزى را مىبیند که افراد عادى آن را مشاهده نمىکنند ولى استدلال او بر صحت گفتار عارف بسیار سست و بىپایه است.
اولا: صحت نتیجه گواه بر صحت فرضیه نیست، ممکن است نتیجهاى بر هر دو نوع فرضیه مختلف مترتب گردد از این جهت نمىتوانیم از صحت نتیجه به صحت فرضیه پى ببریم، مثلا تا چندى قبل منجمان شرقى طلوع و غروب آفتاب، خسوف و کسوف، و اول و آخر ماه را از روى هیئتبطلیموسى تعیین کرده و نتیجه مىگرفتند، همچنانکه امروز همان نتایج را منجمان غربى از هیئت جدید مىگیرند.
با توجه به این اصل، اخذ نتیجه از گفتار انبیا و عرفا از قبیل آرامش خاطر، گواه بر صدق گفتار آنان نمىباشد، چه بسا ممکن است اثر، نتیجه تلقین، و خود اعتقاد عقیده به خداى جهان باشد، و اما خود عقیده صحیح پا برجاست، هرگز نمىتوان بر آن صحه نهاد.
ثانیا: نتیجهاى که از گفتار عارف مىگیریم با مشاهدهى آثار دروس دانشگاهى مانند کشتى و هواپیما کاملا فرق دارد، در صورت دوم آثار عملى، تجسم یافتهى علوم و دروسى است که دانشجویان در دانشگاه مىخوانند. به تعبیر دیگر، دانش ذهنى آنان، به صورت عینى در مىآید، در حالى که واقعیت در آثار
اعتقاد به خدا( مانند امنیت و آرامش) چنین نیست و هرگز «امنیت و آرامش روحى» صورتى مجسم از وجود خدا نیست.
آخرین تفسیر
تنها چیزى که در مورد تجربه دینى مىتوان گفت این است که:
در طول تاریخ زندگى، انسانهاى بزرگوارى که به صدق و صفا و اخلاص و پاکى معروف بودهاند از وجود خداى واحد، وجهان ماوراى طبیعت گزارش دادهاند، و تعداد آنان به اندازهاى است که احتمال هر نوع توطئه بر دروغ و تاثر از خیال را نفى مىکند. این انسانهاى وارسته خود را مبعوث خدا دانسته و مدعى راهنمایى بشر بودهاند، پشتسر آنان حکیمان و عارفانى بزرگ راه پیامبران را تایید کرده و بر آن صحه نهادهاند. این سیل گزارش در طول تاریخ اگر مفید ایمان و یقین به صورت گزارش نباشد، باید هیچ گزارشى، سودمند نیفتد.
پىنوشتها:
1.بلوغ، از سرى چه مىدانید، ص 118.
2. دین و روان، ترجمه مهدى قائنى.
3.دنیایى که من مىبینم، آلبرت انیشتین،ص 6159. 4. همان، ص 53.
5. فرید وجدى، دایرة المعارف. 6. تاریخ تمدن:1/109.
7. «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللهالتی فطرالناس علیها» .(روم/30); «و اذا غشیهم موج کالظللدعوا الله مخلصین له الدین» (لقمان/32).
8. خلاصهى نظریهى ویلیام جیمز از دروس استاد محترم جناب آقاى ملکیان اخذ شده است هرچند کتاب ویلیام جیمز به نام دین و روان ترجمه و منتشر شده است ولى به نظر آقاى ملکیان ناقص ومغلوط است.
9. گلشن راز، ص 10، ط 1333.
10.جان هاسپرز، فلسفه دین،72.
11. براهین اثبات وجود خدا، پل ادواردز، ترجمهى علیرضا جمالى نسب، محمد محمد رضایى، ص 162.
12و13 جان هاسپرز، فلسفهى دین، ص 7069.
لکن از روزى که ابزار تحقیق در غرب دگرگون گردید، و تجربه و آزمون ، جاى برهان را گرفت، و دانشمندان غربى، آن را درمان هر دردى دانستند، گروهى از آنان در این صدد بر آمدند که گره مسائل ماوراى طبیعت را نیز از این راه بگشایند، و با آزمونهاى مختلف در این مورد، نفیا و یا اثباتا اظهار نظر کنند و در نتیجه از این راه قدرت تجربه را حتى در مسائل بیرون از ماده نیز ثابت نمایند.
علت دیگر این گرایش این است که «هیوم» و پس از او «کانت» مدعى شدند که وجود صانع دلیل منطقى و عقلى ندارد،و برهانهاى «امکان و وجوب» و «نظم» مخدوش و یا مردود است. وقتى موج نقد آنان به مجامع کلامى و فلسفى رسید، برخى تحت تاثیر سخنان آنان قرار گرفته، تصور کردند که مسئلهى دیندارى جنبهى عقلانى ندارد و سرانجام از طریق تجربهى دینى وارد شده و از این طریق از تنگناى الحاد بیرون آمدند.
براى تجربهى دینى تفسیرهاى گوناگونى ارایه گردیده که در این مقال کوتاه به بیان برخى از آنها و سپس تحلیل آن مىپردازیم.
تفسیر نخست از تجربهى دینى
1. پزشکانى که در عمل جراحى سرآمد روزگار و در رشته تخصصى خود، مهارت فوق العادهاى دارند گاهى از بهبود بیمار خود مایوس مىشوند ووخامتحال بیمار را به گونهاى مىبینند که هرگز یک درصد، به بهبودى او امیدوار نمىباشند، ولى ناگهان حال بیمار رو به صحت نهاده و به تدریجبیمارى از او برطرف مىشود; اینجاست که غالب پزشکان مىگویند دستى از غیب بیرون آمد و به او شفا بخشید. بسیارى از پزشکان داراى چنین تجربههاى پزشکى هستند و از این طریق روزنهاى به جهان غیب به روى آنان باز مىشود.
2. گاهى مخترعان و مکتشفان بدون مطالعهء قبلى به کشف قانون موفق مىشوند و عامل آن را جز نیروى غیبى نمىدانند.
اهمیت و نفوذ الهام در اکتشافات علمى مورد تایید دانشمندان قرار گرفته است.
در سال 1931م دو دانشمند شیمیدان آمریکایى به نام بلات و پیکر، پرسشنامهاى براى تحقیق دربارهى اهمیت الهام در کشف و حل مشکلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش کردند که نتایج آن به صورت گرانبهایى انتشار یافته است. یکى از دانشمندان به پرسش، چنین پاسخ داده است: در اثر اشکالات و ابهام فراوان تصمیم گرفتم که دیگر به کلى، کار و تمام افکار مربوط به آن را کنار بگذارم. فرداى آن روز در حالى که سخت مشغول کارى دیگر بودم، یک باره(فکرى ناگهانى) مانند جهش برق، در خاطرم خطور کرد و آن همان حل مسئلهى گذشتهى من بود که مرا به کلى مایوس کرده بود.
نظیر این گزارش از شانرى یوانکاره (1854-1912م) ریاضىدان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى، ریاضى و فیزیک نقل شده است.
جالب توجه اینجاستبسیارى از الهامهاى علمى که سبب کشف واقعیتى پر ارج شده است نه تنها با اشتغال و تمرکز فکرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباطى نداشته است، بلکه حتى با رشتهى تخصصى آنها نیز داراى رابطهى نزدیک نبوده است. مظهر چنین الهام و اکتشافى، کشف لوئى پاستور (1842-1895م) دانشمند شیمىدان فرانسوى است که در شناخت میکروب موفق گردید.
3. گروهى، خوابهاى بیانگر و واقعنما را یک نوع تجربه دینى تلقى مىکنند، خوابهایى که پیش از انجام حادثه از وقوع آن گزارش مىکند; مثلا مرگ پدر و یا مادر و یا بستگان را در خواب مىبیند و چند ماه بعد انجام مىگیرد. فلاماریون در کتاب اسرار مرگ، خوابهاى فراوانى در این مورد نقل مىکند و افراد زیادى نیز در زندگى خود از این نوع خوابها مىبینند.
اصولا چیزى که در عالم ماده تحقق نیافته، چگونه در عالم خواب براى انسان نمایان مىگردد و سر سوزنى خطا نمىکند؟! این نوع خوابها را نمىتوان با عوامل مادى توجیه کرد .
4. گرفتاران در بیابان سوزان که مرگ خود را در دو قدمى خود مشاهده مىکنند با توسل به خدا براى آنها گشایشى رخ مىدهد، گشایشى که با موازین مادى تطبیق نمىکند.
خلاصه افراد در زندگى خود تجربههایى دارند مانند اجابت دعا، شفاى بیمارى لاعلاج که نمىتوان آنها را براساس فرضیههاى طبیعى تبیین کرد و همگى حاکى از حضور یک موجود مافوق طبیعى است که مبدء چنین امور مىباشد.
آنچه بر شمردیم نمونههایى است از تجربهى دینى به معنى نخست که مایهى اعتماد گروهى به ماوراى طبیعت مىشود.
تحلیل تفسیر نخست
یادآور مىشویم تجربهى دینى به این معنى نمىتواند مستقیما وجود واجب الوجود به نام خدا را ثابت کند. این تجارب فقط مىتواند دیوار اصالت ماده را بشکند و ثابت کند هستى مساوى با ماده نیستبلکه پشتسر ماده، جهان دیگرى هست که از ویژگیهاى این جهان پیراسته مىباشد; زیرا حوادث یادشده و امثال آن ثابت مىکند که قوانین مادى قادر بر تبیین آن نیست. طبعاجهان برتر از آن، عهدهدار تبیین آن است ، اما این که بگوییم عامل این حادثهها خداست هرگز نمىتوان از آن، چنین نتیجه گرفت; زیرا چه بسا ممکن است فرشتهاى، پرى یا روحى از ارواح در این کار مؤثر باشد از این جهت این برهان یک کارآیى دارد و آن شکستن دیوار انحصار «هستى» به «ماده» است ما اگر بخواهیم از این تجارب دینى وجود خدا را ثابتبکنیم باید پس از تقریر آن، دستبه دامن براهین منطقى و برهانى بزنیم و از طریق برهان امکان و وجوب به او منتهى شویم.
این نقد بر تمام صور بیان تجربهى دینى نیز متوجه است. چنانکه در آینده روشن خواهیم کرد.
تفسیر دوم از تجربهى دینى
روانشناسان با آزمونهاى مختلف حس چهارمى را براى انسان کشف کرده و ثابت نمودهاند که هر انسانى از درون احساس مىکند که به مقام برتر وابسته است و کلیهى شئون او از یک موجود متعالى سرچشمه مىگیرد.
این گروه از روانشناسان با کشف حس مذهبى حصار ابعاد سهگانه روح را درهم کوبیده و ثابت کردهاند که در روح و روان انسان علاوه بر سه غریزهى معروف، حس دیگرى به نام حس مذهبى است که از نظر اصالت دستکم از سه غریزه یاد شده ندارد.
آن سه حس مسلم عبارتند از:
1. حس کنجکاوى; که پدید آورندهى علوم و دانشهاى بشرى است.
2. حس نیکى; پدید آورندهى اخلاق و تکیهگاه انسان در کارهاى نیک است.
3. حس زیبایى; پدید آورندهى هنر و سبب تجلى انواع ذوقیات است.
در کنار آن سه حس که مورد پذیرش روانشناسان استحس چهارمى به نام «حس مذهبى» است که انسان در خود یک نوع تمایل و کشش به جهان متعالى احساس مىکند و در گرفتاریها به او متوجه مىشود.
از نظر برخى از روانشناسان تاریخ شکوفایى این حس حدود 16 سالگى انسان است . طبق نظر استانلى «حس مذهبى » در چنین سنینى پیدا مىشود. این موضوع را مىتوان یک صورت فشرده از توسعه شخصیت جوان دانست، این احساس به جوان که تحت تاثیر نیروهاى مختلف قرار مىگیرد اجازه مىدهد که علت نهایى خود را در وجود خدا پیدا کند. (1)
ویلیام جیمز (1842-1910م)از پیشآهنگان مسئلهى حس دینى به شمار آمده و حس مذهبى را پیش از دیگران در کشفیات خود تایید کرده است.وى، به حس مذهبى به اندازهاى اهمیت مىدهد که معتقد استبیشتر آرزوهاى ما ریشهاى در ماوراى طبیعت دارد، آنجا که مىگوید:
«هرقدر انگیزه و محرک میلهاى ما از عالم طبیعتسرچشمه گرفته باشد، غالب میلهاى ما و آرزوهاى ما از عالم ماوراى طبیعتسرچشمه گرفته است; چرا که غالب آنها با حسابهاى مادى جور در نمىآید». (2)
در توضیح گفتار ایشان مىگوییم:
انسان خواهان بقا و استمرار حیات است و روح آیندهنگرى، او را وادار مىکند که وسایل پایدارى خود را در این جهان فراهم سازد، ولى همین انسان مبدا کارهایى است که به ظاهر با این حس کاملا در تعارض و تزاحم است. مثلا مادران دلباخته به فرزندان، گاهى وجود خود را فداى فرزند مىسازند; عاشقان علم و دانش در طریق تحصیل علم و کشف اسرار جهان، تا دم مرگ پیش مىروند و چه بسا شهید راه دانش مىگردند; مجاهدان در راه حق و عدالت، براى پیشبرد مکتب خود جان به کف با دشمنان نبرد مىکنند.
این نوع کارها را نمىتوان با حسابهاى مادى تفسیر کرد بلکه مقام برترى است که او را به این کارها مىکشد و بقا و استوارى وجود خود را در این مسیر مىبیند.
این سخن را دانشمند معروف جهان غرب آنیشتین به صورت زیر تفسیر مىکند:
«من تایید مىکنم که مذهب، قوىترین و عالىترین محرک تحقیقات و مطالعات علمى است و فقط آنان که معنى کوشش خارج از حد متعارف و باور نکردنى دانشمندان را و مهمتر از همه فداکارى و کوشش طلایهها و پیش قراولان علمى، یعنى کار خرد کننده تئورىسازان را مىشناسند، مىتوانند نیروى عظیم هیجاناتى را که مصدر این همه ابداعات عجیب و کاشف واقعى فنونهاى زندگى است، دریابند.
آیا چه الزامى واعتقادى از نظم جهان هستى و چه اشتیاق عجیبى «کپلر» و «نیوتن» را نیرو و توان مىبخشد که سالها در تنهایى و سکوت محض، براى توضیح دادن و از پیچیدگى در آوردن نیروى جاذبه و نظام فلکى، رنجببرند.
ولى تنها کسى مىتواند یک تصور روشن از چیزى که به راهنمایان واقعى بشرى الهام داده و به آنان نیرو بخشیده است، داشته باشد که خود در چنین راهى گام برداشته و سالها عمر خویش را در این راه صرف کرده باشد.
بلى آن چیزى که به فداکاران و جانبازان قرون، علىرغم شکستها و ناکامیهاى ظاهرى توان مىدهد تا بار دیگر به پاى خیزند و جهاد کنند، این احساس مذهبى مخصوص است. یکى از معاصران گفته است که در این عصر مادهپرستى، فقط کارگران جدى و واقعى علوم آنهایى هستند که داراى احساسات مذهبى عمیق باشند.
انیشتین سپس مىگوید:«به سختى مىتوان در بین مغزهاى متفکر جهان، کسى را یافت که داراى یک نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد. این مذهب با مذهب یک شخص عادى فرق دارد و یک دانشمند، مسلح به عقیده قانون علیت عالم وجود مىباشد،و مذهبش شکل تحرى شعفآور از نظام عجیب و دقیق کاینات است که گاهگاه پرده از روى اسرار بر مىدارد، که در مقام مقایسه با آن، تمام تلاشها و تفکرات منظم بشرى انعکاس ضعیف و ناقابلى بیش نیست، این احساس (مذهبى) چراغ راه کاوشهاى زندگى او است». (3)
او دربارهى احساس دینى سخن دیگرى دارد:
«یک عقیده و مذهب ثالثبدون استثنا در بین همه وجود دارد گرچه با شکل خالص یک دست در هیچکدام یافت نمىشود، من آن را احساس مذهبى آفرینش با وجود مىدانم، بسیار مشکل است این احساس را براى کسى که کاملا فاقد آن است توضیح دهم به خصوص که در این جا، دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلف تظاهر مىکند، نیست، در مذهب فرد کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که ماوراى امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مىکند، حس مىکند، او وجود خود را یک نوع زندان مىپندارد چنانکه مىخواهد در قفس تن پرواز کند، و تمام هستى را یک باره به عنوان حقیقت واحد دریابد». (4)
دربارهى تجربه دینى در این قرن اخیر سخن زیاد گفته شده است وهر دانشمند با بیانى به اثبات اصالت این حس پرداخته است.
یکى از روانشناسان به نام: «رونان» دربارهى اصالت دینى زیاد سخن گفته است، اینک برخى از کلمات او را نقل مىکنیم:
«احساس گرایش به خدا در نزد بشر یک احساس واقعى و حقیقى است، یا یک احساس خیالى وواهى؟! سپس پاسخ مىگوید: من به خوبى مىپذیرم که سرچشمهى زندگى مذهبى دل است و فرمولها و دستورالعملهاى فلسفى و خداشناسى، مانند مطالب ترجمه شده که اصل آن به زبان دیگرى باشد».
وى، دو اثر دربارهى حس دینى را یادآور مىشود:
1. اگر بشر همه چیز را فراموش کند ولى هرگز علاقه به دین از او محو نمىشود.
2. حس دینى در انسان نوعى وقار و سنگینى پدید مىآورد در مقابل الحاد که دو اثر متضاد دارد. اینک سخن او را دربارهى ویژگى نخست نقل مىکنیم:
«ممکن است روزى هرکه را دوست مىدارم نابود و از هم پاشیده شود، هرچه که در نزد من لذتبخشتر و بهترین نعمتهاى حیات است از میان برود و نیز ممکن است آزادى به کار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد ولى محال است که علاقه به دین متلاشى یا محو شود بلکه همواره و همیشه باقى خواهد ماند و در کشور وجود من گواهى صادق و شاهدى ناطق بر بطلان مادیتخواهد بود». (5)
ویل دورانت مىگوید:«کاهن، دین را ایجاد نکرده بلکه همانگونه که مرد سیاسى از تمایلات فطرى بشر استفاده مىکند، وى نیز براى مقاصد خود مورد استفاده قرار داده است، عقیده به دین، اختراع معابد نیستبلکه سازندهى آن فطرت انسان است». (6)
تحلیل تفسیر دوم
اثبات حس دینى بیش از این را ثابت نمىکند ، که وجود انسان به یک موجود متعالى و برتر وابسته است و پیوسته، مىخواهد به سوى او گام بردارد و در برابر آن، تعظیم و کرنش کند، و اما آن موجود برتر واحد است ویا کثیر، بسیط ستیا مرکب، ممکن استیا واجب، و به تعبیر جامع «خدا»ى فلاسفه و متکلمان است، هرگز آن را ثابت نمىکند و شاید هم آنان بیش از این را ادعا نکند.
ولى باید بر این تلاشهاى علمى ارج نهاد که سرانجام علم و دانش بشر، پرده از فطرت خداشناسى آدمى برداشت که قرآن، چهارده قرن قبل بر آن تصریح کرده و دیندارى را جزو آفرینش انسان خوانده است. (7) و اگر روزى به خاطر غرق در زندگى پردهى نسیان بر این فطرت افتد، نشیب و فراز زندگى، غبار نسیان را از روى فطرت پاک کرده و در حالتخاص، به آن مقام منیع و متعالى متوسل مىگردد.
تفسیر سوم از تجربهى دینى
مقصود از تجربهى دینى تجربهى عرفانى و یا کشف و شهود عرفا نسبتبه وجود خداوند است. عرفا ادعا مىکنند که در طول عمر یک یا چند بار خدا را شهود کردهاند از آنجا که این نوع ادعا در زمانهاى مختلف و محلهاى گوناگون انجام گرفته ومدعیان نیز از صداقت اخلاقى برخوردارند مىتوان این نوع شهودها را گواه بر وجود خدا گرفت.
در میان متفکران غربى، کسى که طرفدار تجربه دینى و معتقد به آن است، روانشناس بزرگ امریکایى«ویلیام جیمز» است; وى در کتاب «انواع حالات» در فصلى به نام عرفان مىگوید:تجربه دینى چهار ویژگى دارد [و بیشتر روى ویژگى اول و دوم اصرار مىورزد، نه سوم و چهارم]:
1. وصف ناپذیرى; عارف وقتى به حال عادى برمىگردد از اینکه چیزى را دیده که نمىتواند بیان کند، مىنالد همچنان یک موسیقىشناس نمىتواند زیبایى موسیقى را به دیگران انتقال دهد وبه تعبیر ما ، بسان ملاحت و نمکین بودن انسان که درک مىشود ولى قابل وصف نیست.
2. واقع نمایى; تجربه دینى هرچند بسان حالات نفسانى مانند خشم و خشنودى و گرسنگى و تشنگى است ولى، با این تفاوت، که حالات نفسانى، معرفتى از خارج به ما نمىدهند و هرچه هست در درون انسان است در صورتى که در مورد معرفت دینى، معرفتى از خارج به ما مىدهد.
3. زودگذر بودن; ما مىتوانیم به یک شیىء چند ساعت نگاه کنیم اما دیدن عارف زودگذر است و نمىتواند، مدت طولانى داشته باشد.
4. انفعالى بودن; عرفا یک سلسله اعمال و اذکارى را سفارش مىکنند.
سپس او از تجربه دینى سه چیز را نتیجه مىگیرد:
الف: وجود و هستى مساوى با ماده نیست و ماوراى طبیعت، عالم دیگرى است.
ب: هر عارفى به یک نوع وحدت وجود مىرسد،و جهان را با کثرتى که دارد نوعى با خدا، متحد مىانگارد.
ج: مجموعهى جهان را خیر و نیک مىاندیشد.
تجارب عرفانى بر عارف، دلیل و براى غیر او در حد مؤید است، عارف با یک چنین شهود، که از توانایى علم حصولى بیرون است در وجود خدا شک نمىکند، ولى نسبتبه غیر عارف، در مورد اثبات خدا مؤید، و در مورد شکستن انحصار وجود به ماده دلیل و گواه است. (8)
تحلیل تفسیر سوم
1. عارف با اعتقاد قطعى بر وجود خدا، گام در طریق مجاهدت و ریاضت مىگذارد در این صورت، شهود حضرت حق براى او دلیل نیستبلکه مؤکد یقین قبلى او است، و آنچه را که با علم حصولى مىشناخت اکنون با علم حضورى، مشاهده مىکند.
2. آنچه در شهود عارفان مطرح است، شهود وابستگى خود و جهان، به موجود برتر و والاتر، و اگر از آن به وحدت وجود تعبیر مىکنند، مقصود این است که خود و جهان را به صورت معنى حرفى و وابسته مطلق، و خدا را به صورت معنى اسمى که کمال استقلال دارد، تلقى مىکند و چون معنى حرفى در معنى اسمى مندک است، قهرا، جز خدا، چیزى را مشاهده نمىکند.و به قول عارف شیخ نجمالدین محمود شبسترى(686- 718):
زهى نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وى، زپیدایى است پنهان
تو پندارى جهان خود هست دائم
به ذات خویشتن پیوسته قائم
کسى کو عقل دوراندیش دارد
بسى سرگشتگى در پیش دارد
ز دور اندیشى عقل فضولى
یکى شد فلسفى دیگر حلولى (9)
نقد جان هاسپرز از تجربه دینى
متفکر آمریکایى جان هاسپرز به نقد این تفسیر پرداخته ، که برخى را متذکر مىشویم:
الف: از کجا بدانیم که آنان در این شهود، خطاکار نیستند; زیرا ما احتمال مىدهیم که تخیل باشد نه حقیقت، و هیچ نوع ضابطهاى براى تشخیص استوارى و نااستوارى ادعا نداریم.
انسانى که مدعى است من روح را دیدهام ما هیچ نوع ضابطه براى جداسازى حقیقت از وهم نداریم; نمىتوانیم بگوییم خیال استیا واقعیت از این جهت تجربههاى دینى فاقد معیار بازشناسى حقیقت از وهم مىباشد. (10)
«جان هاسپرز» تصور مىکند، که شهود عارف براى دیگران نیز دلیل است، از اینکه مىگوید از کجا معلوم که شهود آنها، تخیلى بیش نباشد و ضابطهاى در دست نیست که بتواند، حقیقت را از سراب تشخیص داد در صورتى که شهود براى خود او حجت (یا موکد) یقین پیشین است و اما نسبتبه دیگران به قول جیمز در حد مؤید است. آرى اگر صدها عارف پاکدل بر شهود خدا گواهى دهند به گونهاى که اجتماع آنان بر چنین گزارش محال باشد، ممکن استبراى گروهى مایه یقین باشد هرچند از نظر محققان شرایط گزارش متواتر در این مورد کمتر وجود دارد.
این تنها «جان هاسپرز» نیست که با چنین اشکالى روبهرو شده بلکه «پل ادواردز» عین همین اشکال را متوجه دلیل تجربه اخلاقى کرده و مىگوید:
«اگر کسى ادعا کند که یک چیز عادى را کشف و یا درک کردهام، یا از آن آگاه شدهام، ما به روشنى به بررسى ادعاى او را مىپردازیم; اگر کسى به ما بگوید ماهى در استخر باغ هست، ما مىدانیم چگونه درستى یا نادرستى ادعاى او را ثابت کنیم. ما مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که چیزى را که در هواى تار دیدهایم، اسمیتبود یا نه و مىدانیم چگونه تحقیق کنیم که آیا پاسخ صحیحى که به یک عمل جمع دادهایم درستبوده استیا نه؟ یا هنگامى که کشفى مىکنیم، فریاد «یافتم» سر مىدهیم. اما هنگامى که کسى ادعا کند که آگاهى بى واسطهاى از خدا دارد، یا او را ملاقات کرده یا دیده یا شهود کرده است ما قادر به ارایهى آزمایشى از نوع مشابه، حتى با شباهتبسیار کمى نیستیم. هرچقدر مفهوم الوهیت متکاملتر و از نظر کلامى عالىتر باشد بیشتر در مقابل هرگونه بررسى طفره مىرود و مقاومت نشان مىدهد». (11)
پاسخ این ایراد همان است که گفته شد; زیرا درست است که تجربه عارف، فوق تحقیق ماست ولى او هرگز مدعى آن نیست که تو نیز به سخن او ایمان بیاور; حداکثر چیزى که مىتوان گفت این است : این گروه بىشمار که از شهود عرفانى خدا گزارش مىدهند بسیار بعید است که همگى مولود تخیل آنها بوده و از نقش خیال برخاسته باشد. از این حیثشهود آنان مىتواند مؤید حس مذهبى و خداجویى فرد عادى باشد که به آن پایه از معرفت نرسیده است.
ب: اگر تجربه دینى یک مسیحى وجود خداى مسیحى را ثابت مىکند، تجربهى دینى یک مسلمان خداى مسلمانان (الله) را ثابت مىکند، پیروان هر مذهب برهان تجربه دینى را به نفع تجربهى مذهب خودشان به کار مىبرند و احتمالا ناآگاهانه همان برهان براى تجربههاى دینى اشخاصى که عقاید دینى متفاوت دارند به کار مىرود. اگر ما یکى را بپذیریم باید همه را بپذیریم در حالى که نمىتوانیم همه را بپذیریم; زیرا آنها با هم متناقضند. (12)
آنگاه «جان هاسپرز» از برخى، پاسخى بر این نقد نقل مىکند:
«تجربههاى دینى از یک موجود حکایت مىکند و آن اینکه خدایى که در هر مورد تجربه ثابت مىشود یکسان است و فقط جنبههاى عارضى و تاریخى آن مختلف است، اگر جنبههاى تاریخى ادیان را که مثلا مسیحیت و اسلام در آنها با یکدیگر متعارض هستند حذف کنیم و اشتراک اصلى و ذاتى آنها را در نظر بگیریم آنها با یکدیگر تعارض ندارند بلکه آنها یکى هستند». (13)
حاصل این پاسخ این است که این حادثهها از وجود برترى حکایت مىکند نه از خصوصیات آن; مسلماخصوصیات خدایى که در آیین مسیح استبا خصوصیات خدایى که در آیین اسلام است فرق دارد ولى این برهان متکفل اثبات قدر مشترک است نه متکفل اثبات خصوصیات.ولى این پاسخ در ذایقهى «جان هاسپرز» شیرین نبوده، ودر نقد آن به دو مطلب اشاره مىکند:
1. «شما در این روند، خداى هر مذهب خاصى را کنار گذاردهاید براى مثال، مسیحیت اعلام مىدارد که خدا در کتاب مقدس ظاهر شده است و در عیسى تجلى کرده است و هر عقیدهاى که این مسائل را انکار مىکند خطاست، اگر این اعتقادات را از سیحیتبگیریم در واقع اساس ومبانى مسیحیت را گرفتهایم شما چیزى را باقى گذاردهاید که دیگر به سختى مىتوان آن را مسیحیت نامید.
2. اجازه دهید جوهرى را به عنوان خدا تصور کنیم که قرار است فقط واجد آن صفاتى باشد که همهى مذاهب در آن اشتراک دارند و از تمام صفات اختصاصى هر مذهب مبرا باشد چنین خدایى نمىتواند «رحیم» باشد; زیرا خدایان بعضى از مذاهب چنین نیستیا «قهار» باشد; زیرا خدا در بعضى ازمذاهب قهار نیست، چنین خدایى مشکل مىتواند صفت را شامل شود; زیرا صفات بسیار کمى است که خدایان همهى مذاهب یا حتى بخشى کوچک از مذاهب جهان در او اشتراک دارند همه در قدرت داشتن خدا با هم مشترک هستند اما در عین حال او نمىتواند متعدد باشد; زیرا برخى از مذاهب یگانهپرست هستند.
دربارهى هر دو نقد یادآور مىشویم:
جان هاسپرز در این جا اشتباهى را مرتکب شده که قبل از وى «هیوم» در نقد برهان نظم دچار شده است اگر به خاطر داشته باشیم یکى از نقدهاى برهان نظم این بود که این برهان بر فرض اینکه وجود خالق دانا و قادر را ثابت کند، به هیچ وجه قادر براثبات صفات کمال که به او نسبت مىدهند مانند عدالت و رحمانیت و... نیست.
این فیلسوف انگلیسى تصور مىکرد که برهان نظم در نظر الهیون دلیل بر اثبات تمام کل مدعاست در حالى که برهان نظم یک پیام بیش ندارد و آن اینکه «نظم هدفدار» حاکى از دخالت عقل و خرد، و برنامه و محاسبه در هستى است و بس و اما پدید آرندهى آن علاوه بر عقل و قدرت، چه صفاتى دارد، واحد استیا متعدد، واجب استیا ممکن، عادل استیا ظالم، برهان نظم متکفل بیان آن نیست.
تجربهى دینى از نظر این گروه، ارتباط انسان را به موجود برتر ثابت مىکند، و اما آن موجود برتر خداى مسیحیان استیا خداى مسلمانان با این مسائل سر و کارى ندارد.
تجربه دینى در صدد اثبات آیین کلیسا نیست، همچنانکه در صدد اثبات توحید مسلمانان نمىباشد این که مىگوید: «اگر پیام برهان، اثبات قدر مشترک میان مذاهب است در این صورت از مسیحیت چیزى باقى نخواهد ماند»، ضررى بر تجربهى دینى نمىزند اگر شخصى بر تثلیث مسیحیت اعتقاد راسخ دارد باید براى اثبات پیرایهها، فکر دیگرى کند نه اینکه برهان را رد نماید.
هرگز دیده نشده که برهان به خاطر اینکه همهى مدعا را ثابت نمىکند، رد گردد بلکه باید آن را به اندازهى توان اثباتش، پذیرفت و براى اجزاى دیگر ادعا، برهان دیگرى اقامه نمود.
در نقد سخن دوم تذکر این نکته کافى است که این برهان در صدد اثبات صفات خدا، از قبیل رحیم و قهار نیست، تا آن را به خاطر اینکه توان اثبات یک و یا هر دو را ندارد نپذیریم.
تا این جا تحلیل نقدهاى جان هاسپرز پایان پذیرفت، فقط مطلبى باقى ماند که برخى آن را متذکر شدهاند و آن اینکه: عرفا به وجود خدا یقین دارند ولى چه ملازمهاى است میان یقین به وجود خدا، و وجود خدا، بسان یقین بر وجود الف، و وجود خود الف. به دیگر سخن: یقین به شیىء مساوى صدق آن نیست اگر یقین مطلقا ملازم با صدق باشد، باید جهل مرکبى در دنیا وجود نداشته باشد; و به عبارت دیگر: عرفا به وجود خدا یقین دارند، ولى یقین به شیىء، مانند یقین عارف بر وجود خدا، موجب صدق قضیه «خدا وجود دارد» نیست; زیرا احتمال داردکه عارف مدعى باشد ولى قضیه صادق نباشد، پس عارف حق دارد بگوید فلان ساعتخدا را مشاهده کردم ولى نمىتواند بگوید خدا وجود دارد.
یادآور مىشویم، اینکه مىگویند: چه ملازمهاى میان یقین عارف و وجود خدا هست قابل توضیح است اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه عارف است مسلما چنین ملازمه وجود دارد; زیرا شهود وابستگى وجود خود و جهان به معنى اسمى، شهود وجود خداست، در این صورت قطعا مىتواند بگوید: خدا وجود دارد و اگر مقصود نفى ملازمه از دیدگاه دیگران است، مسلماصحیح است ولى چنانکه در پاسخ اشکال هاسپرز یادآور شدیم، شهود عارف براى دیگران مؤید است، نه دلیل.
تفسیر چهارم تجربه دینى
تفسیر چهارم مربوط به فیلسوف انگلیسى آقاى «براد»(1887-1971م) است و ما خلاصه آنرا در اینجا مىآوریم.
او مىگوید: «عارف پس از تجربه عرفانى از وقایعى گزارش مىدهد، و کسى که ذوق عرفانى ندارد، حق تخطئه آن را ندارد; زیرا وضع وى بسان کودک پنجساله است که بخواهد دربارهى میل جنسى افراد داورى کند. حق داورى از آن عرفاست، هرچند، عارف با ذوق و داراى قدرت تحلیل کم است. در میان عرفا عنصر مشترک وجود دارد، اختلاف آنان معلول عقاید سنتى آنهاست که در تفسیر تجربه عرفانى اثر مىگذارد.
او از وقایعى گزارش مىدهد که ما آن را حس نمىکنیم، اکنون باید دید گزارش او شبیه کدام یک از گزارشهاى سهگانه است که در ذیل بیان مىشود:
الف: زیستشناسى که دیدگان او با میکروسکپ مجهز است; از وجود میکروب و سلول گزارش مىدهد که ما با دیدگان عادى آنها را نمىبینیم.
ب: فردى که مواد مخدر مصرف کرده از وجود جانورانى در دور وبرش گزارش مىدهد که ما آن را احساس نمىکنیم.
ج: از میان کوران مادر زاد، کورى بینا گردد و به آنان از وجود رنگ اشیا خبر دهد که آنها حس نمىکنند، اگر نمىتوانند آن را تصدیق کنند، حق انکار آن را نیز ندارند.
آنگاه یادآور مىشود که گزارش عرفا به قوت گزارش زیستشناسان نیست; زیرا آنان از موجوداتى که در این جهان وجود دارد گزارش مىدهند. اگر چشمان ما هم همانند آنان مجهز بود، آن را حس مىکردیم; در حالى که عارف از جهان دیگر غیر از طبیعت گزارش مىدهد. زیستشناسى مىتواند بگوید اگر در گزارش من شک و تردید دارى، بیا خود را با سلاح دید موجودات ریز مجهز کن، تا تو نیز ببینى در حالى که عارف این سخن را نمىتواند بگوید; زیرا همهى افراد ذوق عرفانى ندارند.
ولى گزارش عارف بسان گزارش مصرف کنندهى مواد مخدر از جانورانى در اطرافش نیست; زیرا احساس او با احساس ما فرق نمىکند و کوچکترین برترى بر ما ندارد.
گزارش عارف، بسان گزارش کور مادرزادى است که بینایى خود را باز یابد، و به هم صنفان دیرینه خود از رنگها گزارش کند(تو گویى عارف بینایى خاص پیدا کرده که دیگران فاقد آن هستند از این جهت اگر او را تصدیق نکنند، حق تکذیب ندارند).
آنگاه آقاى «براد» گام فراتر نهاده و مىگوید: بر صدق گزارش عارفان، دلیل و گواه داریم و آن را با مثالى تبیین مىکند.
مهندسان در دانشگاهها دروسى دارند که ما از صحت و عدم صحت آنها اطلاع نداریم اما اگر همین مهندسان در سایهى این علوم سد، ویا پل ویا کشتى و هواپیما ساختند و غرضى از اغراض زندگى را برآوردند، آنرا گواه بر صحت گفتار آنان مىگیریم.
سخن در مورد پیامبران نیز چنین است، آنان یک رشته آرا و عقایدى را بیان مىکنند که در زندگى کاملا مؤثر است مثلا همهى مردم به دنبال آرامش فکرى و روحى هستند و این غرض در سایهى ایمان و اعتقاد به خدا به دست مىآید از این جا معلوم مىشود که سخنان آنان غیر واقعى نیست.
آنگاه براد پس از ذکر دو مطلب به صورت اشکال و جواب که لزومى به ذکر آن نیست نتیجه مىگیرد: تصدیق انبیا وعرفا امرى معقول و ادعاهاى آنان قابل قبول است.
تحلیل تفسیر «براد»
او در تبیین موقعیت عارف نسبتبه دیگران با طرح سه مثال، بسیار موفق بود و عارف در پرتو داشتن چشم باطنبین چیزى را مىبیند که افراد عادى آن را مشاهده نمىکنند ولى استدلال او بر صحت گفتار عارف بسیار سست و بىپایه است.
اولا: صحت نتیجه گواه بر صحت فرضیه نیست، ممکن است نتیجهاى بر هر دو نوع فرضیه مختلف مترتب گردد از این جهت نمىتوانیم از صحت نتیجه به صحت فرضیه پى ببریم، مثلا تا چندى قبل منجمان شرقى طلوع و غروب آفتاب، خسوف و کسوف، و اول و آخر ماه را از روى هیئتبطلیموسى تعیین کرده و نتیجه مىگرفتند، همچنانکه امروز همان نتایج را منجمان غربى از هیئت جدید مىگیرند.
با توجه به این اصل، اخذ نتیجه از گفتار انبیا و عرفا از قبیل آرامش خاطر، گواه بر صدق گفتار آنان نمىباشد، چه بسا ممکن است اثر، نتیجه تلقین، و خود اعتقاد عقیده به خداى جهان باشد، و اما خود عقیده صحیح پا برجاست، هرگز نمىتوان بر آن صحه نهاد.
ثانیا: نتیجهاى که از گفتار عارف مىگیریم با مشاهدهى آثار دروس دانشگاهى مانند کشتى و هواپیما کاملا فرق دارد، در صورت دوم آثار عملى، تجسم یافتهى علوم و دروسى است که دانشجویان در دانشگاه مىخوانند. به تعبیر دیگر، دانش ذهنى آنان، به صورت عینى در مىآید، در حالى که واقعیت در آثار
اعتقاد به خدا( مانند امنیت و آرامش) چنین نیست و هرگز «امنیت و آرامش روحى» صورتى مجسم از وجود خدا نیست.
آخرین تفسیر
تنها چیزى که در مورد تجربه دینى مىتوان گفت این است که:
در طول تاریخ زندگى، انسانهاى بزرگوارى که به صدق و صفا و اخلاص و پاکى معروف بودهاند از وجود خداى واحد، وجهان ماوراى طبیعت گزارش دادهاند، و تعداد آنان به اندازهاى است که احتمال هر نوع توطئه بر دروغ و تاثر از خیال را نفى مىکند. این انسانهاى وارسته خود را مبعوث خدا دانسته و مدعى راهنمایى بشر بودهاند، پشتسر آنان حکیمان و عارفانى بزرگ راه پیامبران را تایید کرده و بر آن صحه نهادهاند. این سیل گزارش در طول تاریخ اگر مفید ایمان و یقین به صورت گزارش نباشد، باید هیچ گزارشى، سودمند نیفتد.
پىنوشتها:
1.بلوغ، از سرى چه مىدانید، ص 118.
2. دین و روان، ترجمه مهدى قائنى.
3.دنیایى که من مىبینم، آلبرت انیشتین،ص 6159. 4. همان، ص 53.
5. فرید وجدى، دایرة المعارف. 6. تاریخ تمدن:1/109.
7. «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللهالتی فطرالناس علیها» .(روم/30); «و اذا غشیهم موج کالظللدعوا الله مخلصین له الدین» (لقمان/32).
8. خلاصهى نظریهى ویلیام جیمز از دروس استاد محترم جناب آقاى ملکیان اخذ شده است هرچند کتاب ویلیام جیمز به نام دین و روان ترجمه و منتشر شده است ولى به نظر آقاى ملکیان ناقص ومغلوط است.
9. گلشن راز، ص 10، ط 1333.
10.جان هاسپرز، فلسفه دین،72.
11. براهین اثبات وجود خدا، پل ادواردز، ترجمهى علیرضا جمالى نسب، محمد محمد رضایى، ص 162.
12و13 جان هاسپرز، فلسفهى دین، ص 7069.