رشد و بالندگى فقه شیعه در عصر فقیهان متکلم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فقه شیعه در ادوار مختلف تاریخ با قوسهاى صعودى و نزولى متعددى همراه بوده است. یکى از دورههاى فقهى حاکم بر فرهنگ شیعى; دوره تسلط مکتب حدیث و یا گرایش به ظواهر اخبار است. با سپرى شدن دوران نصوص در سال 260 قمرى، فقیهان و محدثان شیعى خود را در محیطى بدون دسترسى به امام معصوم دیده و راهى جز داخل شدن در وادى اجتهاد با ابزار ویژه آن، در پیش روى نداشتند. گرچه در دوره حضور نیز اجتهاد در بین اصحاب ائمهعلیهم السلام کم و بیش دیده مىشد و امام شیعه علیهم السلام یاران خود را به این شیوه تشویق و ترغیب مىکردند (1) اما شیوه اجتهاد در میان آنان بسیار بسیط بود و به خاطر دسترسى به نصوص کمتر جایگاهى براى تمسک به ادله ظنى وجود داشت.
پس از زمان حضور، فقه شیعه با گرایشهاى مختلفى روبهرو شد; جمعى از عالمان و فقیهان به حدیث و ظواهر آن بسنده کردند و در این راستا از شیوه اجتهاد و استنباط عقلانى غافل شدند که از جمله آنان «ابوالحسین على بن عبد الله بن وصیف ناشى» است.
وى در سال 271 متولد و در سال 365 یا 366 قمرى بدرود حیات گفته است. او فقیه و شاعرى زبردست و محب اهل بیت علیهم السلام بود که فقه خود را بر پایه اعتماد بیش از حد به ظواهر احادیثبنا کرده بود.
شیخ طوسىرحمه الله در باره شخصیت علمى او و شیوه استنباطش مىنویسد:
«على بن وصیف ناشى متکلمى نیکو و شاعرى زبردست و داراى تالیفات بود; شیوه فقهى او در علم فقه همان شیوه اهل ظاهر بود». (2)
گرچه در حال حاضر آثارى از آن گرایش حدیثى وجود ندارد اما با توجه به موضعگیریهاى دانشمندان در آن قرون مىتوان گفت که مکتب گرایش به ظواهر حدیثیک خطر جدى براى فرهنگ شیعه به شمار مىرفت.
این خطر تنها فقه شیعه را هدف نگرفته بود بلکه در مرزهاى کلامى شیعه نیز وارد شده بود.
سید مرتضى رحمه الله در این زمینه مىنویسد:
«اصحاب حدیث آنچه را که شنیده بودند و براى آنان نقل شده بود روایت کرده و از گذشتگان خود نقل مىکردند و به آنچه نقل مىکردند اهمیتى نمىدادند که حجت و دلیل در احکام شرعیه باشد یا خیر... آیا نمىبینى آنان در اصول دین مانند توحید و عدل و نبوت و امامتبه اخبار آحاد احتجاج مىکردند در صورتى که نزد هر عاقلى استناد به اخبار آحاد نسبتبه اصول دین رد شده است.
چه بسا برخى از آنان قایل به جبر و تشبیه مىشدند و گمراهى آنان به خاطر عمل به اخبار آحاد بود. و برخى دیگر از این غافلان به خبرى احتجاج مىکردند که نه آن را روایت کرده و نه از ناقل آن شنیدهاند تا او را به عدالت و غیر آن بشناسند. حتى اگر نسبتبه برخى از احکام سؤال مىشد که از کجا مىگویى و چرا قایل به آن شدهاى در جواب مىگفت همانا آن را در کتاب فلانى دیدم و منسوب استبه روایت فلان پسر فلان. و هر کس که خبر واحد را حجتبداند یا نداند مىداند که اینگونه استفاده کردن از اخبار آحاد، قابل قبول نبوده و راهى نیست که بتوان آن را پیمود. به درستى که این مطلب چیزى جز گمراهى نیست». (3)
در کنار این شیوه استنباط وحتى در مقابل آن جمعى از فقیهان با گرایشى متعادل، اخبار و روایات را با معیارهاى معرفى شده از سوى اهل بیت علیهم السلام در بوته نقد و بررسى قرار مىدادند و بر اساس این معیارها به تفریع فروع و استنباط احکام مىپرداختند.
این گرایش گرچه به مبارزه جدى وعلنى با شیوه اول بر نخاست اما در عمل آن شیوه حدیثگرایى ظاهرى را مغلوب خود قرار داد. به ویژه که مکتب ظاهرى حدیث، فاقد هرگونه نوآورى و پویایى تلقى مىشد و پیروان خود را به تبعیت کورکورانه از هر حدیث و خبرى دعوت مىکرد.
در حقیقت فقیهانى که با شیوه دوم، فقه را مورد کند و کاو قرار مىدادند مکتب حدیث را همراه با گرایش عقلانى در استنباط احکام رواج مىدادند و شاگردان خود را به این مکتب فرا مىخواندند، برخى از چهرههاى درخشان این مکتب عبارتند از:
1. «ابو محمد حسن بن على بن ابى عقیل عمانى» (م329).
وى از فقیهان و متکلمان قرن چهارم هجرى و صاحب کتاب فقهى «المتمسک بحبل آل الرسول علیهم السلام » است.
مرحوم شوشترى در باره شیوه فقهى او مىنویسد:
«و کتاب او [المتمسک]، به دست ما نرسیده است. اما علامه (حلى) در «مختلف» از این کتاب نقل مىکند. او داراى نظرات و فتواهاى نادر و شاذ بود... و عموم آیات را بر خصوص روایات صحیح مقدم مىکرد. از این رو، فتوا داد: قضاى روزه از بیمارى که بیماریش تا سال آینده ادامه یابد ساقط نمىگردد به جهت عموم آیه قرآن «فعدة من ایام اخر» و نیز فتوا داد: رضایت زن در ازدواج شوهرش با دختر برادر و دختر خواهر زن، شرط نیستبه جهت کلام خداوند:«و احل الله لکم ما وراء ذلکم». او به غیر از اخبار متواتر به چیز دیگرى عمل نمىکرد. البته او همانند شیخ مفید و سید مرتضى دربسیارى از موارد که تواترى وجود نداشت ادعاى تواتر مىکرد. همانند ادعاى اجماع در مواردى که اجماع وجود ندارد». (4)
2. «ابوالحسن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى» (260-329) پدر شیخ صدوقرحمه الله و از محدثان و فقیهان متقدم شیعه.
وى کتابهاى فقهى متعددى را تالیف کرد که نام برخى از آنها در فهرست نجاشى آمده است. (5)
او فتاواى خود را از متن نصوص و روایات انتخاب مىکرد. از این رو فقیهان و محدثان شیعى با اعتمادى که بر نوشتههایش داشت هنگام فقد نص، ازعبارتهاى کتب فقهى او به جاى روایت استفاده مىکردند.
شهیدرحمه الله در «ذکرى» پیرامون این مطلب مىنویسد:
«اصحاب هنگامى که به روایتى دست نمىیافتند به کتاب شرایع شیخ ابوالحسن بن بابویه تمسک مىکردند. و این به دلیل حسن ظنى بود که به او داشتند و این که فتواى او را مانند روایت او مىدانستند; و خلاصه فتاواى آنان به منزله روایاتشان بود». (6)
شیخ صدوقرحمه الله نیز در ابتداى کتاب «من لا یحضره الفقیه» به این مطلب تصریح فرموده (7) و در جاىجاى این کتاب از متن کتابها و رسالههاى پدر بزرگوارش به عنوان روایت استفاده کرده است. (8)
3. «ابو على محمد بن احمد بن جنید اسکافى» (م381) او نیز از کسانى بود که پا را از دایره حجیت اخبار فراتر نهاد و به قیاس مقبول رو آورد و بر این اساس کتابهاى «الاحمدی فی الفقه المحمدی» و «تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة» را به رشته تحریر در آورد.
مرحوم شوشترى در این باره مىنویسد:
«ابن جنید متهم بود که به قیاس عمل مىکند، اما این مطلب معلوم نیست; چرا که بطلان آن از ضروریات مذهب امامیه است و چه بسا او به عمومیت و مشمول علت و مانند آن که غیر از قیاس مىدانسته عمل کرده است. از این رو،یکى از کتابهاى او کتاب [کشف التمویه فی الالتباس على اغمار الشیعة] در مسئله قیاس است و گمان مىکنم کتابهاى او اگر یافت مىشد به فقه ما نزدیکتر بود از کتابهاى شیخ طوسى چون مبسوط و خلاف». (9)
ابن جنید همچنین کتابى در راستاى معرفى مبانى اجتهاد خود نگاشته و آن را «کتاب اظهار ما ستره اهل العناد من الروایة على ائمة العترة فی امر الاجتهاد» نامیده است. (10)
4. «ابوجعفر محمد بن على بن بابویه قمى» معروف به «شیخ صدوق» (306-381) شخصیت والاى علمى و روایى شیعه در قرن چهارم.
او نیز در مقابل کسانى که به ظواهر نصوص بسنده مىکردند، به بررسى روایات و جرح و تعدیل آنها پرداخت; و بسیارى از قواعد اصولى و رجالى را در کتابهاى فقهى خود به کار گرفت. وى از بزرگترین محدثان شیعه و از آگاهان مسائل رجال بود.
مرحوم صدق از رهگذر جمع روایات در حدود سیصد کتاب و رساله را تالیف و تدوین کرد; اما در جهت صدور فتوى کتاب «مقنع» و «هدایه» را نگاشت.
مراجعه به این دو کتاب به خوبى بیانگر جرح و تعدیل و نقادى روایات در مسلک فقهى او مىباشد.
شیخ صدوقرحمه الله حتى براى نگاشتن کتاب «من لا یحضره الفقیه» به هر روایتى اعتماد نکرد. وى در این باره مىنویسد:
«در این کتاب [من لا یحضره الفقیه] چون دیگر مؤلفان قصد جمع آورى تمام روایات را نداشتم بلکه قصد کردم هر آنچه را که بدان فتوا داده و حکم به صحت آن داشته و میان خود و پروردگارم اعتقاد به حجیت آن داشتهام در آن جمع کنم». (11)
ولى با این حال، فقاهتشیعى باز هم از محدوده نقل حدیث و تطبیق آن فراتر نرفت. گواه این مدعا، منابع فقهى متعددى است که تا این دوران کمتر از دایره تعبیر روایات گذر کرده است.
شیخ طوسىرحمه الله با انتقاد از شیوه پیشینیان در اجتهاد، این گونه در دیباچه کتاب فقهى خود یادآور مىشود که:
«فقیهان شیعى بر این باور بودند که در مسایل فقهى از نصوص بهره گیرند به گونهاى که اگر در مسئلهاى الفاظ حدیث تغییر مىیافت و نقل به معنا صورت ىگرفتشگفت زده مىشدند». (12)
این حدیثگرایى و مماشات، با آن که در شرایط مختلف خود را به صورتهاى گوناگون نشان مىداد نه تنها عقل را که از پایههاى راستین اجتهاد بود بى رنگ ساخته بود بلکه مىرفت تا برخى از فقیهان را از ریشههاى قرآنى مسایل فقهى نیز غافل سازد و فقه شیعى را تنها در قالب فقه روایى و نه فقه اجتهادى و عقلانى جلوهگر سازد.
در این زمان بود که فقیهان متکلم، با شناختخوبى که از مسایل عقلانى و محدوده کاربردى آن داشتند پا در میدان علم و فقاهت گذاشته و فقه شیعه را از حالتخمودى و سستى که در اثر ظاهرگرایى برخى از پیروان مکتب حدیث، پس از زمان حضور عارض آن شده بود نجات بخشیدند. این دوره با شیخ مفیدرحمه الله آغاز مىشود و در زمان شیخ طوسىرحمه الله به طور کامل به بار مىنشیند.
اولین چهرهاى که توانست فقه شیعى را پویایى ویژه بخشد متکلم و فقیه پر توان عالم اسلام مرحوم «ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى» ملقب به «شیخ مفید»(336-413) بود.
او سختبا شیوه پیشینیان خود به مبارزه پرداخت و در این راه از روش حدیثگرایى در مسایل فقهى و کلامى به شدت انتقاد کرد و پاى استدلالات عقلى را با حفظ محدوده مجاز آن در شریعت و مسایل آن باز کرد.
شیخ مفید با تالیف کتابى به نام «مقابس الانوار فی الرد على اهل الاخبار» مکتب حدیث را زیر سؤال برد و با آن که از خرمن دانش شیخ صدوق، خوشهها چیده بود و در دامن علمى او پرورش یافته بود بر افکار و دیدگاههاى او سختبرآشفت و از این رهگذر افزون بر تصحیح افکار و عقاید دانشیان شیعه را آموزش اجتهاد داد.
در این زمینه مىتوان به برخى از کتابهاى شیخ مفیدرحمه الله از جمله «اجوبة المسائل السرویة»، «تصحیح الاعتقاد» و «جواب اهل الحائر» مراجعهکرد.
دومین شخصیتى که قدم در راه مبارزه با حدیثگرایى گذاشت، متکلم، فقیه و اصولى شیعه «سید مرتضى علم الهدى على بن حسین بن موسى» (355-436) بود.
او نیز در جاىجاى نوشتههاى خود راه و روش حدیثگرایى را مردود دانست و راه اجتهاد را با ابزار کتاب و سنت و اجماع و عقل فرا روى خود و شاگردان مکتبش نهاد. (13)
سید مرتضىرحمه الله کتابى در اصول شیعه به نام «الذریعة الى اصول الشریعة» در چهارده باب و هر باب مشتمل بر چندین فصل را به رشته تحریر درآورد.
او با نگاشتن چنین کتابى فرهنگ اجتهاد شیعه را براى اولین بار پس از زمان غیبتبه طور مستقل معرفى کرد و باب اجتهاد را عملا براى آیندگان خود باز گذاشت.
صاحب روضات الجنات پیرامون شیوه اجتهاد و استنباط سید مرتضى مىنویسد:
«سید مرتضى از همگان به کتاب و سنت و راههاى تاویل در آیات و روایات آشناتر بود و چون عمل به خبر واحد را رد مىکرد ناچار گردید که در استنباط احکام شریعت از کتاب و سنت و اخبار متواتر و محفوف به قراین علمى بهره جوید و طبیعى است که این گونه استنباط به اطلاعاتى وسیع پیرامون احادیث و احاطه به اصول و قواعد اصحاب و نیز مهارت در علم تفسیر و چگونگى استخراج مسایل از قرآن را داشت و این در صورتى است که عمل کنندگان به اخبار آحاد نیاز به این اطلاعات را ندارند». (14)
صاحب حدائق نیز در باره شیوه اجتهاد او مىنویسد:
انه کان مجتهدا صرفا و اصولیا بحتا قلیل التعلق فی الاستدلال بالاخبار و انما یتعلق بالادلة العقلیة کما لا یخفى على من راجع کتبه الفقهیة». (15)
سومین چهرهاى که توانست ذهنها را از بقاى مکتب حدیثشستشو دهد و باب دقت و تحقیق را در اجتهاد براى همیشه باز نگاه دارد فقیه پر توان و متکلم خبیر شیعه مرحوم «ابوجعفر محمد بن حسن طوسى »معروف به «شیخ الطائفة» (...460) بود.
او با درهم آمیختن قرآن، اخبار و تعقل کوشید راه اجتهاد تحلیلى را پیوسته باز نگهدارد و در عین پیشبرد و تحول فقه شیعى مبانى سنتى آن را نیز کاملا پاس دارد.
او در راه پاس داشتن اخبار و احادیث اهل بیت علیهم السلام دو مجموعه گرانبها و غنى فقهى را با اسلوب و روش قابل قبول به نامهاى «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار» و «تهذیب الاحکام» تدوین کرد که نام آنها اجمالا گویاى طرز تفکر او در مسایل احکام مىباشد.
شیخ طوسىرحمه الله همچنین در راستاى حفظ میراث اصیل پیشینیان در زمینه فقه نگارى، کتاب فقه سنتى «النهایة» را نوشت که تا چند قرن به عنوان مهمترین متن فقهى شیعه به شمار مىرفت.
او در کتاب «مبسوط» بیش از همه فقیهان گذشته در به کارگیرى اجتهاد به گونه عملى و تفریع و تطبیق در دامنه وسیع احکام اسلامى، تلاش مستمر از خود نشان داد و به طور کامل جمود فکرى و ظاهرگرایى را که بر برخى از فقیهان و عالمان پیش از شیخ حاکم بود محکوم کرد.
دیباچه کتاب مبسوط از بهترین اسناد تاریخى است که نمایانگر چگونگى اجتهاد و استنباط پیش از زمان شیخ مىباشد. مرحوم شیخ آن روند اجتهاد را به طور کلى متوقف و در این کتاب به آرزوى دیرینه خود جامه عمل مىپوشد.
امید که مردان علم در میدان فقاهت چون شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى رحمهم الله آستین همتبالا زده و با حفظ مبانى اصیل اسلامى، اجتهاد و استنباط احکام را در فرهنگ شیعى بیش از پیش بالندهتر سازند.
پىنوشتها:
1. وسایل الشیعه، کتاب القضاء، باب 6 من ابواب صفات القاضی، روایتهاى 51و52.
2.فهرست، 89; ر.ک: اعیان الشیعة: 8/286-282.
3.رسائل الشریف المرتضى:1/212و 211 (الموصیلیات الثالثة).
4. قاموس الرجال:3/198.
5. رجال نجاشى: 2/90و 89.
6. ذکرى الشیعة، ص 4و5.
7. من لا یحضره الفقیه:1/4.
8. ر.ک: همان:1/57«باب حکم جفاف بعض الوضوء»;:1/81«باب صفة غخسل الجنابة»;: 1/262«باب لباس المصلی».
9. قاموس الرجال:3/94.
10. رجال نجاشى: 2/309.
11. من لا یحضره الفقیه: 1/203.
12. مبسوط:1/2.
13. ر.ک: جوابات المسائل الموصلیات الثالثة (رسائل الشریف المرتضى/1) و ابطال العمل باخبار الاحاد (رسائل الشریف المرتضى/3).
14. روضات الجنات:4/300.
15. لؤلؤة البحرین، ص 319.
پس از زمان حضور، فقه شیعه با گرایشهاى مختلفى روبهرو شد; جمعى از عالمان و فقیهان به حدیث و ظواهر آن بسنده کردند و در این راستا از شیوه اجتهاد و استنباط عقلانى غافل شدند که از جمله آنان «ابوالحسین على بن عبد الله بن وصیف ناشى» است.
وى در سال 271 متولد و در سال 365 یا 366 قمرى بدرود حیات گفته است. او فقیه و شاعرى زبردست و محب اهل بیت علیهم السلام بود که فقه خود را بر پایه اعتماد بیش از حد به ظواهر احادیثبنا کرده بود.
شیخ طوسىرحمه الله در باره شخصیت علمى او و شیوه استنباطش مىنویسد:
«على بن وصیف ناشى متکلمى نیکو و شاعرى زبردست و داراى تالیفات بود; شیوه فقهى او در علم فقه همان شیوه اهل ظاهر بود». (2)
گرچه در حال حاضر آثارى از آن گرایش حدیثى وجود ندارد اما با توجه به موضعگیریهاى دانشمندان در آن قرون مىتوان گفت که مکتب گرایش به ظواهر حدیثیک خطر جدى براى فرهنگ شیعه به شمار مىرفت.
این خطر تنها فقه شیعه را هدف نگرفته بود بلکه در مرزهاى کلامى شیعه نیز وارد شده بود.
سید مرتضى رحمه الله در این زمینه مىنویسد:
«اصحاب حدیث آنچه را که شنیده بودند و براى آنان نقل شده بود روایت کرده و از گذشتگان خود نقل مىکردند و به آنچه نقل مىکردند اهمیتى نمىدادند که حجت و دلیل در احکام شرعیه باشد یا خیر... آیا نمىبینى آنان در اصول دین مانند توحید و عدل و نبوت و امامتبه اخبار آحاد احتجاج مىکردند در صورتى که نزد هر عاقلى استناد به اخبار آحاد نسبتبه اصول دین رد شده است.
چه بسا برخى از آنان قایل به جبر و تشبیه مىشدند و گمراهى آنان به خاطر عمل به اخبار آحاد بود. و برخى دیگر از این غافلان به خبرى احتجاج مىکردند که نه آن را روایت کرده و نه از ناقل آن شنیدهاند تا او را به عدالت و غیر آن بشناسند. حتى اگر نسبتبه برخى از احکام سؤال مىشد که از کجا مىگویى و چرا قایل به آن شدهاى در جواب مىگفت همانا آن را در کتاب فلانى دیدم و منسوب استبه روایت فلان پسر فلان. و هر کس که خبر واحد را حجتبداند یا نداند مىداند که اینگونه استفاده کردن از اخبار آحاد، قابل قبول نبوده و راهى نیست که بتوان آن را پیمود. به درستى که این مطلب چیزى جز گمراهى نیست». (3)
در کنار این شیوه استنباط وحتى در مقابل آن جمعى از فقیهان با گرایشى متعادل، اخبار و روایات را با معیارهاى معرفى شده از سوى اهل بیت علیهم السلام در بوته نقد و بررسى قرار مىدادند و بر اساس این معیارها به تفریع فروع و استنباط احکام مىپرداختند.
این گرایش گرچه به مبارزه جدى وعلنى با شیوه اول بر نخاست اما در عمل آن شیوه حدیثگرایى ظاهرى را مغلوب خود قرار داد. به ویژه که مکتب ظاهرى حدیث، فاقد هرگونه نوآورى و پویایى تلقى مىشد و پیروان خود را به تبعیت کورکورانه از هر حدیث و خبرى دعوت مىکرد.
در حقیقت فقیهانى که با شیوه دوم، فقه را مورد کند و کاو قرار مىدادند مکتب حدیث را همراه با گرایش عقلانى در استنباط احکام رواج مىدادند و شاگردان خود را به این مکتب فرا مىخواندند، برخى از چهرههاى درخشان این مکتب عبارتند از:
1. «ابو محمد حسن بن على بن ابى عقیل عمانى» (م329).
وى از فقیهان و متکلمان قرن چهارم هجرى و صاحب کتاب فقهى «المتمسک بحبل آل الرسول علیهم السلام » است.
مرحوم شوشترى در باره شیوه فقهى او مىنویسد:
«و کتاب او [المتمسک]، به دست ما نرسیده است. اما علامه (حلى) در «مختلف» از این کتاب نقل مىکند. او داراى نظرات و فتواهاى نادر و شاذ بود... و عموم آیات را بر خصوص روایات صحیح مقدم مىکرد. از این رو، فتوا داد: قضاى روزه از بیمارى که بیماریش تا سال آینده ادامه یابد ساقط نمىگردد به جهت عموم آیه قرآن «فعدة من ایام اخر» و نیز فتوا داد: رضایت زن در ازدواج شوهرش با دختر برادر و دختر خواهر زن، شرط نیستبه جهت کلام خداوند:«و احل الله لکم ما وراء ذلکم». او به غیر از اخبار متواتر به چیز دیگرى عمل نمىکرد. البته او همانند شیخ مفید و سید مرتضى دربسیارى از موارد که تواترى وجود نداشت ادعاى تواتر مىکرد. همانند ادعاى اجماع در مواردى که اجماع وجود ندارد». (4)
2. «ابوالحسن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى» (260-329) پدر شیخ صدوقرحمه الله و از محدثان و فقیهان متقدم شیعه.
وى کتابهاى فقهى متعددى را تالیف کرد که نام برخى از آنها در فهرست نجاشى آمده است. (5)
او فتاواى خود را از متن نصوص و روایات انتخاب مىکرد. از این رو فقیهان و محدثان شیعى با اعتمادى که بر نوشتههایش داشت هنگام فقد نص، ازعبارتهاى کتب فقهى او به جاى روایت استفاده مىکردند.
شهیدرحمه الله در «ذکرى» پیرامون این مطلب مىنویسد:
«اصحاب هنگامى که به روایتى دست نمىیافتند به کتاب شرایع شیخ ابوالحسن بن بابویه تمسک مىکردند. و این به دلیل حسن ظنى بود که به او داشتند و این که فتواى او را مانند روایت او مىدانستند; و خلاصه فتاواى آنان به منزله روایاتشان بود». (6)
شیخ صدوقرحمه الله نیز در ابتداى کتاب «من لا یحضره الفقیه» به این مطلب تصریح فرموده (7) و در جاىجاى این کتاب از متن کتابها و رسالههاى پدر بزرگوارش به عنوان روایت استفاده کرده است. (8)
3. «ابو على محمد بن احمد بن جنید اسکافى» (م381) او نیز از کسانى بود که پا را از دایره حجیت اخبار فراتر نهاد و به قیاس مقبول رو آورد و بر این اساس کتابهاى «الاحمدی فی الفقه المحمدی» و «تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة» را به رشته تحریر در آورد.
مرحوم شوشترى در این باره مىنویسد:
«ابن جنید متهم بود که به قیاس عمل مىکند، اما این مطلب معلوم نیست; چرا که بطلان آن از ضروریات مذهب امامیه است و چه بسا او به عمومیت و مشمول علت و مانند آن که غیر از قیاس مىدانسته عمل کرده است. از این رو،یکى از کتابهاى او کتاب [کشف التمویه فی الالتباس على اغمار الشیعة] در مسئله قیاس است و گمان مىکنم کتابهاى او اگر یافت مىشد به فقه ما نزدیکتر بود از کتابهاى شیخ طوسى چون مبسوط و خلاف». (9)
ابن جنید همچنین کتابى در راستاى معرفى مبانى اجتهاد خود نگاشته و آن را «کتاب اظهار ما ستره اهل العناد من الروایة على ائمة العترة فی امر الاجتهاد» نامیده است. (10)
4. «ابوجعفر محمد بن على بن بابویه قمى» معروف به «شیخ صدوق» (306-381) شخصیت والاى علمى و روایى شیعه در قرن چهارم.
او نیز در مقابل کسانى که به ظواهر نصوص بسنده مىکردند، به بررسى روایات و جرح و تعدیل آنها پرداخت; و بسیارى از قواعد اصولى و رجالى را در کتابهاى فقهى خود به کار گرفت. وى از بزرگترین محدثان شیعه و از آگاهان مسائل رجال بود.
مرحوم صدق از رهگذر جمع روایات در حدود سیصد کتاب و رساله را تالیف و تدوین کرد; اما در جهت صدور فتوى کتاب «مقنع» و «هدایه» را نگاشت.
مراجعه به این دو کتاب به خوبى بیانگر جرح و تعدیل و نقادى روایات در مسلک فقهى او مىباشد.
شیخ صدوقرحمه الله حتى براى نگاشتن کتاب «من لا یحضره الفقیه» به هر روایتى اعتماد نکرد. وى در این باره مىنویسد:
«در این کتاب [من لا یحضره الفقیه] چون دیگر مؤلفان قصد جمع آورى تمام روایات را نداشتم بلکه قصد کردم هر آنچه را که بدان فتوا داده و حکم به صحت آن داشته و میان خود و پروردگارم اعتقاد به حجیت آن داشتهام در آن جمع کنم». (11)
ولى با این حال، فقاهتشیعى باز هم از محدوده نقل حدیث و تطبیق آن فراتر نرفت. گواه این مدعا، منابع فقهى متعددى است که تا این دوران کمتر از دایره تعبیر روایات گذر کرده است.
شیخ طوسىرحمه الله با انتقاد از شیوه پیشینیان در اجتهاد، این گونه در دیباچه کتاب فقهى خود یادآور مىشود که:
«فقیهان شیعى بر این باور بودند که در مسایل فقهى از نصوص بهره گیرند به گونهاى که اگر در مسئلهاى الفاظ حدیث تغییر مىیافت و نقل به معنا صورت ىگرفتشگفت زده مىشدند». (12)
این حدیثگرایى و مماشات، با آن که در شرایط مختلف خود را به صورتهاى گوناگون نشان مىداد نه تنها عقل را که از پایههاى راستین اجتهاد بود بى رنگ ساخته بود بلکه مىرفت تا برخى از فقیهان را از ریشههاى قرآنى مسایل فقهى نیز غافل سازد و فقه شیعى را تنها در قالب فقه روایى و نه فقه اجتهادى و عقلانى جلوهگر سازد.
در این زمان بود که فقیهان متکلم، با شناختخوبى که از مسایل عقلانى و محدوده کاربردى آن داشتند پا در میدان علم و فقاهت گذاشته و فقه شیعه را از حالتخمودى و سستى که در اثر ظاهرگرایى برخى از پیروان مکتب حدیث، پس از زمان حضور عارض آن شده بود نجات بخشیدند. این دوره با شیخ مفیدرحمه الله آغاز مىشود و در زمان شیخ طوسىرحمه الله به طور کامل به بار مىنشیند.
اولین چهرهاى که توانست فقه شیعى را پویایى ویژه بخشد متکلم و فقیه پر توان عالم اسلام مرحوم «ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى» ملقب به «شیخ مفید»(336-413) بود.
او سختبا شیوه پیشینیان خود به مبارزه پرداخت و در این راه از روش حدیثگرایى در مسایل فقهى و کلامى به شدت انتقاد کرد و پاى استدلالات عقلى را با حفظ محدوده مجاز آن در شریعت و مسایل آن باز کرد.
شیخ مفید با تالیف کتابى به نام «مقابس الانوار فی الرد على اهل الاخبار» مکتب حدیث را زیر سؤال برد و با آن که از خرمن دانش شیخ صدوق، خوشهها چیده بود و در دامن علمى او پرورش یافته بود بر افکار و دیدگاههاى او سختبرآشفت و از این رهگذر افزون بر تصحیح افکار و عقاید دانشیان شیعه را آموزش اجتهاد داد.
در این زمینه مىتوان به برخى از کتابهاى شیخ مفیدرحمه الله از جمله «اجوبة المسائل السرویة»، «تصحیح الاعتقاد» و «جواب اهل الحائر» مراجعهکرد.
دومین شخصیتى که قدم در راه مبارزه با حدیثگرایى گذاشت، متکلم، فقیه و اصولى شیعه «سید مرتضى علم الهدى على بن حسین بن موسى» (355-436) بود.
او نیز در جاىجاى نوشتههاى خود راه و روش حدیثگرایى را مردود دانست و راه اجتهاد را با ابزار کتاب و سنت و اجماع و عقل فرا روى خود و شاگردان مکتبش نهاد. (13)
سید مرتضىرحمه الله کتابى در اصول شیعه به نام «الذریعة الى اصول الشریعة» در چهارده باب و هر باب مشتمل بر چندین فصل را به رشته تحریر درآورد.
او با نگاشتن چنین کتابى فرهنگ اجتهاد شیعه را براى اولین بار پس از زمان غیبتبه طور مستقل معرفى کرد و باب اجتهاد را عملا براى آیندگان خود باز گذاشت.
صاحب روضات الجنات پیرامون شیوه اجتهاد و استنباط سید مرتضى مىنویسد:
«سید مرتضى از همگان به کتاب و سنت و راههاى تاویل در آیات و روایات آشناتر بود و چون عمل به خبر واحد را رد مىکرد ناچار گردید که در استنباط احکام شریعت از کتاب و سنت و اخبار متواتر و محفوف به قراین علمى بهره جوید و طبیعى است که این گونه استنباط به اطلاعاتى وسیع پیرامون احادیث و احاطه به اصول و قواعد اصحاب و نیز مهارت در علم تفسیر و چگونگى استخراج مسایل از قرآن را داشت و این در صورتى است که عمل کنندگان به اخبار آحاد نیاز به این اطلاعات را ندارند». (14)
صاحب حدائق نیز در باره شیوه اجتهاد او مىنویسد:
انه کان مجتهدا صرفا و اصولیا بحتا قلیل التعلق فی الاستدلال بالاخبار و انما یتعلق بالادلة العقلیة کما لا یخفى على من راجع کتبه الفقهیة». (15)
سومین چهرهاى که توانست ذهنها را از بقاى مکتب حدیثشستشو دهد و باب دقت و تحقیق را در اجتهاد براى همیشه باز نگاه دارد فقیه پر توان و متکلم خبیر شیعه مرحوم «ابوجعفر محمد بن حسن طوسى »معروف به «شیخ الطائفة» (...460) بود.
او با درهم آمیختن قرآن، اخبار و تعقل کوشید راه اجتهاد تحلیلى را پیوسته باز نگهدارد و در عین پیشبرد و تحول فقه شیعى مبانى سنتى آن را نیز کاملا پاس دارد.
او در راه پاس داشتن اخبار و احادیث اهل بیت علیهم السلام دو مجموعه گرانبها و غنى فقهى را با اسلوب و روش قابل قبول به نامهاى «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار» و «تهذیب الاحکام» تدوین کرد که نام آنها اجمالا گویاى طرز تفکر او در مسایل احکام مىباشد.
شیخ طوسىرحمه الله همچنین در راستاى حفظ میراث اصیل پیشینیان در زمینه فقه نگارى، کتاب فقه سنتى «النهایة» را نوشت که تا چند قرن به عنوان مهمترین متن فقهى شیعه به شمار مىرفت.
او در کتاب «مبسوط» بیش از همه فقیهان گذشته در به کارگیرى اجتهاد به گونه عملى و تفریع و تطبیق در دامنه وسیع احکام اسلامى، تلاش مستمر از خود نشان داد و به طور کامل جمود فکرى و ظاهرگرایى را که بر برخى از فقیهان و عالمان پیش از شیخ حاکم بود محکوم کرد.
دیباچه کتاب مبسوط از بهترین اسناد تاریخى است که نمایانگر چگونگى اجتهاد و استنباط پیش از زمان شیخ مىباشد. مرحوم شیخ آن روند اجتهاد را به طور کلى متوقف و در این کتاب به آرزوى دیرینه خود جامه عمل مىپوشد.
امید که مردان علم در میدان فقاهت چون شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى رحمهم الله آستین همتبالا زده و با حفظ مبانى اصیل اسلامى، اجتهاد و استنباط احکام را در فرهنگ شیعى بیش از پیش بالندهتر سازند.
پىنوشتها:
1. وسایل الشیعه، کتاب القضاء، باب 6 من ابواب صفات القاضی، روایتهاى 51و52.
2.فهرست، 89; ر.ک: اعیان الشیعة: 8/286-282.
3.رسائل الشریف المرتضى:1/212و 211 (الموصیلیات الثالثة).
4. قاموس الرجال:3/198.
5. رجال نجاشى: 2/90و 89.
6. ذکرى الشیعة، ص 4و5.
7. من لا یحضره الفقیه:1/4.
8. ر.ک: همان:1/57«باب حکم جفاف بعض الوضوء»;:1/81«باب صفة غخسل الجنابة»;: 1/262«باب لباس المصلی».
9. قاموس الرجال:3/94.
10. رجال نجاشى: 2/309.
11. من لا یحضره الفقیه: 1/203.
12. مبسوط:1/2.
13. ر.ک: جوابات المسائل الموصلیات الثالثة (رسائل الشریف المرتضى/1) و ابطال العمل باخبار الاحاد (رسائل الشریف المرتضى/3).
14. روضات الجنات:4/300.
15. لؤلؤة البحرین، ص 319.