رسالهاى در بداء (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
علامه شیخ محمد جواد بلاغىقدس سره در رجب 1382 هجرى قمرى در نجف پا به دنیا نهاد. پدرش علامه شیخ حسن بلاغى (مؤلف «المنظومة الفقهیة» از فضلاى حوزه نجف بوده است. وى تا 24 سالگى با جدیت تمام به فراگیرى دروس مقدمات و سطح مشغول بود و سپس براى ادامه تحصیل، رهسپار کاظمین شد و شش سال در آنجا اقامت گزید. پس ازبازگشتبه نجف، مدت 14 سال به خوشه چینى از خرمن دانش فقیهان عصر پرداخت. در سال 1326 جهتشرکت در درس میرزا محمد تقى شیرازىرحمه الله به سامرا هجرت کرد و طى ده سال از او استفادههاى علمى و عملى فراوان برد. در سال 1337، براى دومین بار عازم کاظمین گردید تا در جهاد علیه انگلیس شرکت جوید. یک سال بعد، مجددا به نجف بازگشت و مشغول فعالیتهاى علمى شد، که زمان بهره دهى و نور بخشى وى فرا رسیده بود. از این پس تا لحظات آخر زندگى به تدریس وتالیف علوم اسلامى پرداخت و بالاخره در شعبان 1352 ه. ق، نداى حق را لبیک گفت و پس از تجلیل فراوان و تشییع با شکوه، در صحن مبارک امیر مؤمنان علیه السلام آرمید.
اساتید و شاگردان
بعضى از فرزانگانى که علامه بلاغى از محضر علمى آنان زانوى شاگردى به زمین زد عبارتند از:1. اصولى مدقق شیخ محمدکاظم، آخوند خراسانى (... 1329); 2. علامه سید حسن صدر کاظمى (مؤلف: تاسیس الشیعة للعلوم الاسلامیة)(... 1354); 3. فقیه بزرگ، شیخ محمد حسن مامقانى(... 1323); 4. فقیه مجاهد، میرزا محمد تقى شیرازى(... 1338).
در مکتب درس علامه بلاغى، شاگردانى تربیتشدهاند که پس از استاد، به مقام والایى در علوم مختلف دستیافتند. از جمله آنان مىتوان به بعضى از چهرههاى درخشان در فقه و اصول اشاره کرد:
1. فقیه اصولى، حضرت آیة الله سید هادى میلانى(... 1390) ; 2. فقیه بزرگ، حضرت آیة الله سید ابوالقاسم خویى (...1414); 3. علامه سید صادق بحرالعلوم (... 1390); 4. علامه حاج شیخ مجتبى لنکرانى; 5. آیة الله حاج آقا حسین خادمى اصفهانى و....
آثار علمى
علامه بلاغى که در علوم و فنون مختلف داراى تبحر بود، در زمینههاى مختلف به نگارش پرداخت. تفسیر سترگ «آلاء الرحمن» ویک رساله در قرآن و تفسیر; بیست وهشت رساله در علم فقه; رسالههایى در اصول فقه، تاریخ، کتابشناسى; 7 نقد بر کتب مخالفان; وبالاخره پانزده کتاب و رساله در کلام و عقاید، که به حق او را در ردیف برترین پاسداران حریم عقیده قرار داده است. حق این است که تمامى این آثار، به ویژه آثار کلامى وى در فرصت مناسب به نحو شایسته معرفى شود تا همگان از آن بهره گیرند.
×××
آنچه در آثار علمى وى قابل توجه است: توان علمى فراوان، تبحر در موضوعات، جامعنگرى، غیرت و حمیت دینى در دفاع از ارزشهاى عقیدتى، ابتکار و نوآورى، و درک شرایط روز است. وى در عقاید، تبحرى شگرف داشت و از مبانى ادیان دیگر نیز به خوبى مطلع بود. بر زبانهاى فارسى، عربى، انگلیسى وعبرى مسلط بود، وبه نثر عربى زیبا و روان مىنوشت. وى با وجود تنگناهاى مادى فراوانى که داشت، هیچگاه از تلاش باز نایستاد، و تنها هدف او دفاع از مرزهاى عقیده بود و بس. اخلاص و آزادگى وى، و مشقاتى که براى اطلاع و نقد آراى ادیان کشید، مجالى مناسب و فرصت دیگرى را مىطلبد.
رساله«بداء»
رساله حاضر، نوشتارى است در باب بداء، که آن بزرگوار در پاسخ نامهاى مرقوم داشته که با نام «مسالة فی البداء» به چاپ رسیده است. از جمله امتیازات این رساله، حجم اندک، روشنى مطالب، روانى عبارات و نکات تازهاى است که در آن به چشم مىخورد. از جمله این نکات، معناى لغوى بداء است، که به این ترتیب استعمال لغوى لفظ بداء، براى خداى تعالى ممکن مىشود، و نیز نکاتى دیگر که خواننده مىتواند با مقایسه، برخى از آنها را بیابد. آنچه اهمیت این اثر را افزون مىکند، عظمت مسئله بداء و اعتقاد به آن در مکتب تشیع است که از جمله ممیزات و افتخارات آن شمرده مىشود و اینک ترجمه متن رساله همراه با پاورقیهاى مورد نیاز از نظر خوانندگان مىگذرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
وله الحمد و هوالمستعان
خداوند متعال به مقتضاى حکمت و لطفش به بندگان که ایشان را به مقام الوهیتخود در علم و قدرت و اراده خویش رهنمون ساخته نوع تغییرات، تبدیلها و زایشهاى نظام هستى را بر حسب قوانین سببها و تاثیر گذارى سبب در مسببات قرار داده است. این قوانین با اهداف و حکمتها مرتبط بوده، نمایانگر در نظر داشتن آن اهداف وحکمتهاست.
خداى بزرگ، خالق سبب و مسبب و برقرار کننده تسبیب است. اسباب و تاثیرات آنها از حیث وجود، بقا، تاثیر و حاکم کردن بعضى از اسباب بر بعضى دیگر همگى به دست اوست; چه این که گاهى سبب را معدوم مىکند، گاهى تاثیر آن را باطل مىسازد و گاهى با سبب دیگرى آن را از تاثیر باز مىدارد. گاهى نیز آنچه را مردم موضوع قانون مقرر و ثابتى مىپندارند، از میان برداشته، جز آن راجایگزین مىکند. این همان مرتبه «بداء» و «محو و اثبات» است.
خداى تعالى از ازل به آنچه مشیت وى تعلق گیرد عالم است، و این علم همان «ام الکتاب» است.
محو، مخصوص چیزى است که با مقدر کردن اسباب، اثر گذارى آنها و سیر آنها در اثر گذارى، نوعى ثبوت[و مرحلهاى از حتمیت] یافته باشد.
در اصول کافى، در روایت صحیح از هشام وحفص به نقل از ابوعبدالله [امام صادق] علیه السلام چنین آمده است:
«آیا چیزى جز آنچه ثابت است، مىتواند محو شود؟...». (1)
زیرا محو آنچه وقوع آن در علم خداوند و ام الکتاب، عینا ثابت و حتمى باشد، معقول نیست.
اما این که مراد از محو، از بین بردن و فنا کردن موجود باشد، و منظور از اثبات، ایجاد معدوم باشد چنان که در ابتداى پرسش آمده است (2) به دلایلى مردود است:
نخست آن که این فرض، خلاف ظاهر آیه کریمه و سبک و سیاق آن است; زیرا به کار بردن واژه «محو» و ذکر آن در مقابل «ام الکتاب»، با مرتبه تثبیت و کتابت تناسب دارد و کنایه از تقدیر وتثبیت هرچند تقدیر نوعى از طریق جریان اسباب است، و از میان بردن عین موجود در اینجا بى مناسبت است. به علاوه باید متذکر شد که در صورت اراده افناء و از میان بردن، از واژه «محو»، سخن خداى تعالى که «و ام الکتاب نزد اوست» (3) معناى مستقلى که اجزاى کلام در آیه بدان مرتبط شوند و مناسب ذکر محو و اثبات باشد، نخواهد داشت.
دوم، احتجاج امام صادق علیه السلام و استشهاد بسیارى دیگر از امامان به این آیه، براى «بداء» است.
اما «بداء» به معناى ظهور و آشکار شدن است، از ریشه «بدا، یبدو»، که مصادر آن عبارتند از: «بدو، بداءة، بداء و بدوء». گفته مىشود:«فلان بدا له فی الرای» یعنى آنچه از وى مخفى مانده بود، برایش آشکار شد; و نیز: «فلان برز، فبدا له من الشجاعة ما کان مخفیا عند الناس» یعنى فلان کس مبارزه کرد و شجاعت وى که از مردمان پنهان مانده بود، آشکار شد. معناى واژه «بدا» در هر دو مثال یکى است، ولى اختلاف آنها از ناحیه لام [در «بدا له»] و ارتباط آن با معناى ظهور و آشکار شدن است (4) [ که براى چه کسى آشکار شود].
بداء منسوب به خداى تعالى نیز به معناى مثال دوم است، [و وقتى گفته مىشود: «بدا لله تعالى»، براى خداى تعالى بداء حاصل شد] یعنى براى خداوند مشیتى آشکار شد که بر مردم مخفى، و خلاف پندار آنان است.
این تفسیر بنابه مقتضاى عقل و شهادت صریح تعدادى از احادیث است; از آن جمله روایت «اصول کافى» است از صحیح عبد الله بن سنان، از ابو عبد الله [امام صادق] علیه السلام، که:
«براى خداوند در مورد چیزى بداء نشد، مگر آن که قبل از این بداء و آشکارى، آن چیز در علم اوبوده است». (5)
و نیز عمرو بن عثمان نقل مىکند که آن حضرت فرمود:
«براى خداوند چیزى از روى جهل(قبلى) وى، آشکار نشده [و از همان ابتدا آشکار بوده است] ». (6)
صحیحه فضیل از ابو جعفر [امام باقر] علیه السلام نیز در همین موضوع است و خواهد آمد.
صحیحه منصور بن حازم نیز از آن جمله است که:
«از ابو عبدالله[امام صادق علیه السلام ] پرسیدم: آیا امروز در علم خدا چیزى هست که دیروز در علم وى نبوده باشد؟ فرمود: خیر! خداوند خوار کند کسى را که چنین بگوید! گفتم: آیا نظر شما چنین است که آن چه بوده، و آن چه تا روز قیامتخواهد بود، در علم خداوند است؟ فرمود: بلى، پیش از آن که خلق را بیافریند [همه آنها در علم او بوده است]». (7)
به نظر نویسنده، سخن خداى تعالى که:«خداوند هرچه را بخواهد محو مىکند، ثابت مىکند، و امالکتاب (کتاب مادر) نزد اوست»; (8) بیانگر این است که مرتبه محو و اثبات، با رتبه ام الکتاب علم مکنون نهانى خداوند، و مشیت و اراده ازلى او تفاوت دارد، و محو و اثبات، مرتبه ظاهرى جریان اسباب و اثر گذارى آنهاست. گاهى مشیت وى جلاسمه مقتضى است که از تاثیر اسباب بقا و طول عمر در شخص زناکار و قاطع رحم مانع شود، و گاهى نیز اسباب هلاکت را از کسى که صله رحم مىکند، صدقه مىدهد یا مثلا دعا مىکند، باز دارد. (9) در این موارد، خداوند تاثیر خاصى را که براى نوع آن اسباب قرار داده است، محو مىکند و از میان برمىدارد. در برخى از موارد نیز به جهتحکمت دیگرى آن را محو نکرده، بلکه ثابت کرده، یعنى آن را ثابت نگاه داشته است.
البته سخن خداى تعالى که: «یثبت» (ثابت مىکند) این گونه نیز تفسیر شده که او هنگام محو، خلاف آن محو را ثابت مىکند، والله العالم.
[در دوران امامت امام صادق علیه السلام ] مردم پنداشته بودند که اسماعیل، پسر امام صادق علیمها السلام، امامبعد از پدر است; زیرا چنین فهمیده بودند که امامت، مادامى که فرزند بزرگتر عیبى نداشته باشد، از آناوست، و در زندگى دنیوى و اسباب بقا، غالب آن مىبود که اسماعیل پس از پدر علیه السلام زنده بماند. اما با درگذشت اسماعیل آشکار شد (و بدا واقع شد) که کاظم علیه السلام امام است; (10) زیرا عبدالله، فرزند میان اسماعیل و امام کاظم علیه السلام داراى عیب و نقص بود و به این ترتیب آن چه در علم نهانى و مکنون خداوند بود، از جانب وى بر مردم آشکار (و بدا واقع) گردید.
همچنین در وفات محمد، پسر امام هادى علیه السلام براى شیعه مشخص شد که امام پس از هادى علیه السلام حسن عسکرى علیه السلام است، و خداوند این موضوع را با وفات محمد، براى شیعه آشکار کرد. پس از درگذشت محمد، امام هادى علیه السلام به امام عسکرى علیه السلام فرمود:
«از خدا تشکر فراوان کن، که در حق تو کارى بزرگ کرد!». (11)
به این ترتیب، امامت از ازل براى امام کاظم و عسکرى علیمها السلام بوده است. از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امامان پیش از امام کاظم و عسکرى علیهم السلام احادیثى فزونتر ازحد تواتر یا لااقل در همان حد وجود دارند که بر امامت آن دو بزرگوار در ضمن سایر امامان علیهم السلام تصریح قاطع دارند، و در کتاب «نصائح الهدى» به بعضى از آنها اشارت رفته است. (12)
در اصول کافى روایاتى به چشم مىخورد که ما را به همان معناى یاد شده از بداء رهنمون مىکند. از جمله آنها روایت صحیح زراره از امام صادق یا امام باقر علیمها السلام است که:
«خداوند به گونهاى والاتر از (پرستش وى با عقیده به) بداء، پرستیده نشده است». (13)
و نیز، روایت معتبر هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام:
«خداوند به چیزى برتر از (عقیده به)بداء، تعظیم نشده است». (14)
همچنین روایت صحیح ریان از امام رضا علیه السلام که فرمود:
«خداوند هیچگاه پیامبرى را مبعوث نکرد،مگر با (دستور به) تحریم خمر و اقرار به بداء در باره خدا». (15)
و نیز روایتهاى معتبر «مرازم» و «جهم» به همین مضمونند. (16)
[با ملاحظه این روایات باید گفت:] تنها اعتراف به این که از خداى تعالى امورى سر مىزند که پیش بینى نشده بلکه خلاف آن متوقع بوده است ، در جانب جلال و ظمتخداوند اهمیتى ندارد. بنابر این، فضل و اهمیتبزرگى که براى اعتراف به بداء یاد شده، به سبب بازگشت آن به اعتراف به حقیقتخداوندى است، که پدیدآورنده هستى خدایى است که با اراده و قدرت و مطابق حکمت پدید مىآورد. به قدرت خویش، در علل و تاثیرات آنها (که حاصل صنع و ایجاد خود او، و تسلیم دخالت مشیت او هستند) هرطور که بخواهد تصرف مىکند; نه این که وجود عالم فقط مشروط به تاثیر و تعلیل طبیعى و صرف اقتضاى طبیعت کور و فاقد شعور و اراده باشد، تعالى الله عما یقولون. (17)
مطابق با آنچه گفتیم، روایت صحیح محمد بن مسلم است از امام صادق علیه السلام که فرمود:
«خداوند پیامبرى را مبعوث نفرمود، مگر پس از آن که به سه چیز از او تعهد گرفت: اقرار به عبودیت وى، نفى مثل و شریک براى او، و این که خداوند هرچه را بخواهد مقدم مىدارد و هرچه را بخواهد به تاخیر مىاندازد». (18)
بنابراین، «بداء» و این که خداوند هرچه را بخواهد محو مىکند و ثابت مىکند و ام الکتاب نزد اوست، اعتراف به حقیقت معقول آن و مدلول احادیث است....
پس از آن چه گفته شد، باید دانست که به مقتضاى دلالت عقل ونقل، بداء و محو، در خبرهایى که خداوند به فرستادگان خویش و اوصیاى آنان داده، و ایشان از جانب وى خبر مىدهند، واقع نمىشود.
اما دلالت عقل: زیرا وقوع بداء ومحو در آنها موجب مىشودکه مردم به آنان و اخبارشان اعتماد نکرده، آنها را به جهل و دروغ بستن بر خداوند متهم کنند. در این صورت آنها از موقعیتخویش ساقط و غرض از نصب آنان به پیامبرى و امامت نقض مىشود، در حالى که نقض غرض، قبیح است و نسبتبه خداى تعالى، محال.
و اما دلالت نقل: از آن جمله روایت صحیح فضیل، از ابوجعفر [امام باقر] علیه السلام که فرمود:
«علم بر دو نوع است: علمى که نزد خداوند نهان و محفوظ بوده، احدى از خلقش بر آن مطلع نیست، وعلمى که به فرشتگان و فرستادگان خویش آموخته است. آن چه به فرشتگان و فرستادگان خود آموخت، حتما واقع خواهد شد، چه این که خدا سبب تکذیب خود یا فرشتگان و یا فرستادگانش نمىشود. وعلمى که نزد وى نهان و محفوظ است، آن چه را که از آن بخواهد، پیش مىدارد، و آن چه را بخواهد به تاخیر مىاندازد، و آن چه را که بخواهد ثابت مىدارد». (19)
روایت صحیح دیگر فضیل از امام باقر علیه السلام و روایت ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نیز، مانند همین روایتند. (20)
دلیل نقلى دیگر آن که، خبر دادن پیامبران و امامان از امور غیبى، از روى اطلاع آنها از اسباب و قوانین آنها که در معرض محو وبداء بوده، مردم آنها را «نفوس فلک و ارواح تقدیر» مىنامند «ان هی الااسماء» (21) نبوده است ; زیرا که این تکیه بر ظن و گمان، وخلاف وظیفه شریف و بزرگ آنان است، و در این صورت خود را در معرض عدم اعتماد مردم و به حساب آمدن در زمره دروغگویان قرار داده بودند. به این ترتیب، غرض آنان از دعوت مردم به سوى خدا و پذیرش گفتهها و ارشادات آنان از سوى مردم و باور آنها، نقض مىشد; اما نقض غرض، نسبتبه معصوم قبیح و مستحیل است.
بنابراین آنها گرچه در اطلاع بر اسباب یا الواح تقدیر (چنان که گفته و پنداشته مىشود!) سرآمد بشر بودند، اما در خبر دادن از غیب به مردم، بر آنها تکیه نمىجستند.
از جمله شواهد این مطلب، روایتى از امیر مؤمنان علیه السلام است که در یکى از مناطق در راه سفر فرمود:
«اگر نبود که قبلا آیهاى در کتاب خدا آمده که:«یمحوا الله ما یشاء و یثبت وعنده ام الکتاب»، به یقین شما را از آنچه تا روز قیامت اتفاق مىافتد، آگاه مىکردم». (22)
مراد آن حضرت صلوات الله علیه این است که او داناترین و کاملترین مردم در علوم مستند به سیر اسباب و تاثیرات آنهاست، ولى بر آنها تکیه نمىکند، ومردم را از روى آنچه از آن علوم به دست مىآید خبرنمىدهد; زیرا آنها در معرض «محو» هستند.
از آنچه گفته شد چنین به دست آمد که مراد از محو و اثبات در آن آیه شریفه، فنا کردن موجود یا باقى داشتن آن و یا تبدیل به موجود دیگرى نیست. بداء و محو، نه به آنچه در ام الکتاب است، نه به امورى که خداوند پیامبران و امامان را از آنها آگاه مىسازد، و نه به خبرهاى غیبى که آنان از جانب خداى تعالى مىآورند، به هیچکدام تعلق نمىگیرد، و آنها از آنچه در معرض بداء و محو باشد خبر نمىدهند، صلوات و سلام خدا بر آنان باد.
والحمد لله اولا و آخرا
پىنوشتها:
1. عن ابی عبد الله علیه السلام قال فی هذه الایة:«یمحو الله ما یشاء و یثبت». قال: فقال: و هل یمحى الا ما کان ثابتا وهل یثبت الا ما لم یکن؟»; کلینى، اصول کافى، دار صعب، چاپ چهارم، 1401، بیروت، ج1، ص 146، ح2.
2. مؤلفرحمه الله با این جمله، به دریافتسؤالى درباره بداء، و این که این رساله پاسخ آن سؤال است، اشاره مىکند.(مصحح).
3. «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».رعد/39.
4. علماى امامیه، استعمال لفظ بدا را آنگاه که باحرفى مانند «لام» همراه باشد، در باره یک اطلاق مجازى مىدانند; زیرا لازمه حقیقى بودن استعمال، ظهور پس از خفا است اما با توجه به آنچه که در متن آمده است، استعمال کاملا حقیقى بوده بدون آنکه محذورى داشته باشد.
5. قال علیه السلام: ما بدا لله فی شیء الا کان فی علمه قبل ان یبدو له»، اصول کافی: 1/148.
6. قالعلیه السلام: «ان الله لم یبدله من جهل». همان مدرک.
7. قال: سالت ابا عبد الله علیه السلام: هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم الله بالامس؟ قال: لا، من قال هذا فاخزاه الله. قلت ارایت ما کان و ما هو کائن الى یوم القیامة الیس فی علم الله؟ قال: بلى قبل ان یخلق الخلق». اصول کافى:1/148.
8. «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».رعد/39.
9.حقیقت «بدا» همین است که در این عبارت وارد شده است، یعنى دگرگون ساختن سرنوشت «غیر قطعى» با اعمال نیک و بد.
10.«عن عبید بن زرارة عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ما بدا لله بداء اعظم من بداء له فی اسماعیل ابنی». مجلسى، بحار الانوار (چاپ جدید):4/122و 47/369.
11.«...یا بنی! احدث لله شکرا، فقداحدث فیک امرا». علامه مجلسى به سه روایتبه این مضمون اشاره کرده است. مجلسى، بحار الانوار: 50/240 و 243.
12.بلاغى(مؤلف رساله حاضر)، نصائح الهدى. در عین حال «بدا» در باره حضرت اسماعیل مىتواند معنى دیگرى داشته باشد، چه بیمارى مهلکى در کمین آن بزرگوار بود وبا دعاى حضرت رفع گردید.
13.قال علیه السلام: ما عبد الله بشیء مثل البداء». اصول کافى:1/146.
14. عن ابی عبدالله علیه السلام: «ما عظم الله بمثل البداء».همان مدرک.
15. عن الریان بن الصلت قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: ما بعث الله نبیا قط الا بتحریم الخمر وان یقر لله بالبداء». همان مدرک:1/148.
16. قال علیه السلام: سمعت ابا عبد الله علیه السلام یقول: ما تنبا نبی قط حتى یقر لله بخمس خصال، بالبداء و المشیئة و السجود و العبودیة والطاعة». و عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ان الله عزوجل اخبرمحمدا صلى الله علیه و آله و سلم بما کان منذ کانت الدنیا، و بما یکون الى انقضاء الدنیا، و اخبره بالمحتوم من ذلک و استثنى علیه فیما سواه». همان: 1/148.
17.اشاره به آیه 43 از سوره اسراء که درباره اوهام مشرکان درباره خداست.
18. قال علیه السلام: ما بعث الله نبیا حتى یاخذ علیه ثلاث خصال، الاقرار له بالعبودیة، و خلع الانداد، و ان الله یقدم ما یشاء ویؤخر ما یشاء». اصول کافى:1/147.
19. قال: سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: العلم علمان، فعلم عند الله مخزون لم یطلع علیه احدا من خلقه، وعلم علمه ملائکته و رسله. فما علمه ملائکته و رسله فانه سیکون، لا یکذب نفسه ولا ملائکته ولا رسله. وعلمعنده مخزون یقدم منه ما یشاء و یؤخر منه ما یشاء، ویثبت ما یشاء». اصول کافى: 1/147.
20. عن الفضیل قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: من الامور امور موقوفة عند الله، یقدم منها ما یشاء و یؤخر منها ما یشاء». همان: 1/147.وعن ابی بصیر; عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ان لله علمین، علم مکنون مخزون لا یعلمه الا هو، من ذلک یکون البداء; وعلم علمه ملائکته و رسله و انبیائه فنحن نعلمه». همان: 1/147.
21.اشاره استبه آیه 23 از سوره نجم.
22. عن امیر المؤمنین علیه السلام:... لولا آیة فی کتاب الله لاخبرتکم بما کان و بما یکون و بما هو کائن الى یوم القیامة،، وهی هذه الایة «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب» ثم قال: سلونی قبل ان تفقدونی...» مجلسى، بحار الانوار: 10/117;و نیز ر.ک: همان: 4/97. اما روایتى که در متن آمده به همین صورت از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده است. همان: 4/118.
اساتید و شاگردان
بعضى از فرزانگانى که علامه بلاغى از محضر علمى آنان زانوى شاگردى به زمین زد عبارتند از:1. اصولى مدقق شیخ محمدکاظم، آخوند خراسانى (... 1329); 2. علامه سید حسن صدر کاظمى (مؤلف: تاسیس الشیعة للعلوم الاسلامیة)(... 1354); 3. فقیه بزرگ، شیخ محمد حسن مامقانى(... 1323); 4. فقیه مجاهد، میرزا محمد تقى شیرازى(... 1338).
در مکتب درس علامه بلاغى، شاگردانى تربیتشدهاند که پس از استاد، به مقام والایى در علوم مختلف دستیافتند. از جمله آنان مىتوان به بعضى از چهرههاى درخشان در فقه و اصول اشاره کرد:
1. فقیه اصولى، حضرت آیة الله سید هادى میلانى(... 1390) ; 2. فقیه بزرگ، حضرت آیة الله سید ابوالقاسم خویى (...1414); 3. علامه سید صادق بحرالعلوم (... 1390); 4. علامه حاج شیخ مجتبى لنکرانى; 5. آیة الله حاج آقا حسین خادمى اصفهانى و....
آثار علمى
علامه بلاغى که در علوم و فنون مختلف داراى تبحر بود، در زمینههاى مختلف به نگارش پرداخت. تفسیر سترگ «آلاء الرحمن» ویک رساله در قرآن و تفسیر; بیست وهشت رساله در علم فقه; رسالههایى در اصول فقه، تاریخ، کتابشناسى; 7 نقد بر کتب مخالفان; وبالاخره پانزده کتاب و رساله در کلام و عقاید، که به حق او را در ردیف برترین پاسداران حریم عقیده قرار داده است. حق این است که تمامى این آثار، به ویژه آثار کلامى وى در فرصت مناسب به نحو شایسته معرفى شود تا همگان از آن بهره گیرند.
×××
آنچه در آثار علمى وى قابل توجه است: توان علمى فراوان، تبحر در موضوعات، جامعنگرى، غیرت و حمیت دینى در دفاع از ارزشهاى عقیدتى، ابتکار و نوآورى، و درک شرایط روز است. وى در عقاید، تبحرى شگرف داشت و از مبانى ادیان دیگر نیز به خوبى مطلع بود. بر زبانهاى فارسى، عربى، انگلیسى وعبرى مسلط بود، وبه نثر عربى زیبا و روان مىنوشت. وى با وجود تنگناهاى مادى فراوانى که داشت، هیچگاه از تلاش باز نایستاد، و تنها هدف او دفاع از مرزهاى عقیده بود و بس. اخلاص و آزادگى وى، و مشقاتى که براى اطلاع و نقد آراى ادیان کشید، مجالى مناسب و فرصت دیگرى را مىطلبد.
رساله«بداء»
رساله حاضر، نوشتارى است در باب بداء، که آن بزرگوار در پاسخ نامهاى مرقوم داشته که با نام «مسالة فی البداء» به چاپ رسیده است. از جمله امتیازات این رساله، حجم اندک، روشنى مطالب، روانى عبارات و نکات تازهاى است که در آن به چشم مىخورد. از جمله این نکات، معناى لغوى بداء است، که به این ترتیب استعمال لغوى لفظ بداء، براى خداى تعالى ممکن مىشود، و نیز نکاتى دیگر که خواننده مىتواند با مقایسه، برخى از آنها را بیابد. آنچه اهمیت این اثر را افزون مىکند، عظمت مسئله بداء و اعتقاد به آن در مکتب تشیع است که از جمله ممیزات و افتخارات آن شمرده مىشود و اینک ترجمه متن رساله همراه با پاورقیهاى مورد نیاز از نظر خوانندگان مىگذرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
وله الحمد و هوالمستعان
خداوند متعال به مقتضاى حکمت و لطفش به بندگان که ایشان را به مقام الوهیتخود در علم و قدرت و اراده خویش رهنمون ساخته نوع تغییرات، تبدیلها و زایشهاى نظام هستى را بر حسب قوانین سببها و تاثیر گذارى سبب در مسببات قرار داده است. این قوانین با اهداف و حکمتها مرتبط بوده، نمایانگر در نظر داشتن آن اهداف وحکمتهاست.
خداى بزرگ، خالق سبب و مسبب و برقرار کننده تسبیب است. اسباب و تاثیرات آنها از حیث وجود، بقا، تاثیر و حاکم کردن بعضى از اسباب بر بعضى دیگر همگى به دست اوست; چه این که گاهى سبب را معدوم مىکند، گاهى تاثیر آن را باطل مىسازد و گاهى با سبب دیگرى آن را از تاثیر باز مىدارد. گاهى نیز آنچه را مردم موضوع قانون مقرر و ثابتى مىپندارند، از میان برداشته، جز آن راجایگزین مىکند. این همان مرتبه «بداء» و «محو و اثبات» است.
خداى تعالى از ازل به آنچه مشیت وى تعلق گیرد عالم است، و این علم همان «ام الکتاب» است.
محو، مخصوص چیزى است که با مقدر کردن اسباب، اثر گذارى آنها و سیر آنها در اثر گذارى، نوعى ثبوت[و مرحلهاى از حتمیت] یافته باشد.
در اصول کافى، در روایت صحیح از هشام وحفص به نقل از ابوعبدالله [امام صادق] علیه السلام چنین آمده است:
«آیا چیزى جز آنچه ثابت است، مىتواند محو شود؟...». (1)
زیرا محو آنچه وقوع آن در علم خداوند و ام الکتاب، عینا ثابت و حتمى باشد، معقول نیست.
اما این که مراد از محو، از بین بردن و فنا کردن موجود باشد، و منظور از اثبات، ایجاد معدوم باشد چنان که در ابتداى پرسش آمده است (2) به دلایلى مردود است:
نخست آن که این فرض، خلاف ظاهر آیه کریمه و سبک و سیاق آن است; زیرا به کار بردن واژه «محو» و ذکر آن در مقابل «ام الکتاب»، با مرتبه تثبیت و کتابت تناسب دارد و کنایه از تقدیر وتثبیت هرچند تقدیر نوعى از طریق جریان اسباب است، و از میان بردن عین موجود در اینجا بى مناسبت است. به علاوه باید متذکر شد که در صورت اراده افناء و از میان بردن، از واژه «محو»، سخن خداى تعالى که «و ام الکتاب نزد اوست» (3) معناى مستقلى که اجزاى کلام در آیه بدان مرتبط شوند و مناسب ذکر محو و اثبات باشد، نخواهد داشت.
دوم، احتجاج امام صادق علیه السلام و استشهاد بسیارى دیگر از امامان به این آیه، براى «بداء» است.
اما «بداء» به معناى ظهور و آشکار شدن است، از ریشه «بدا، یبدو»، که مصادر آن عبارتند از: «بدو، بداءة، بداء و بدوء». گفته مىشود:«فلان بدا له فی الرای» یعنى آنچه از وى مخفى مانده بود، برایش آشکار شد; و نیز: «فلان برز، فبدا له من الشجاعة ما کان مخفیا عند الناس» یعنى فلان کس مبارزه کرد و شجاعت وى که از مردمان پنهان مانده بود، آشکار شد. معناى واژه «بدا» در هر دو مثال یکى است، ولى اختلاف آنها از ناحیه لام [در «بدا له»] و ارتباط آن با معناى ظهور و آشکار شدن است (4) [ که براى چه کسى آشکار شود].
بداء منسوب به خداى تعالى نیز به معناى مثال دوم است، [و وقتى گفته مىشود: «بدا لله تعالى»، براى خداى تعالى بداء حاصل شد] یعنى براى خداوند مشیتى آشکار شد که بر مردم مخفى، و خلاف پندار آنان است.
این تفسیر بنابه مقتضاى عقل و شهادت صریح تعدادى از احادیث است; از آن جمله روایت «اصول کافى» است از صحیح عبد الله بن سنان، از ابو عبد الله [امام صادق] علیه السلام، که:
«براى خداوند در مورد چیزى بداء نشد، مگر آن که قبل از این بداء و آشکارى، آن چیز در علم اوبوده است». (5)
و نیز عمرو بن عثمان نقل مىکند که آن حضرت فرمود:
«براى خداوند چیزى از روى جهل(قبلى) وى، آشکار نشده [و از همان ابتدا آشکار بوده است] ». (6)
صحیحه فضیل از ابو جعفر [امام باقر] علیه السلام نیز در همین موضوع است و خواهد آمد.
صحیحه منصور بن حازم نیز از آن جمله است که:
«از ابو عبدالله[امام صادق علیه السلام ] پرسیدم: آیا امروز در علم خدا چیزى هست که دیروز در علم وى نبوده باشد؟ فرمود: خیر! خداوند خوار کند کسى را که چنین بگوید! گفتم: آیا نظر شما چنین است که آن چه بوده، و آن چه تا روز قیامتخواهد بود، در علم خداوند است؟ فرمود: بلى، پیش از آن که خلق را بیافریند [همه آنها در علم او بوده است]». (7)
به نظر نویسنده، سخن خداى تعالى که:«خداوند هرچه را بخواهد محو مىکند، ثابت مىکند، و امالکتاب (کتاب مادر) نزد اوست»; (8) بیانگر این است که مرتبه محو و اثبات، با رتبه ام الکتاب علم مکنون نهانى خداوند، و مشیت و اراده ازلى او تفاوت دارد، و محو و اثبات، مرتبه ظاهرى جریان اسباب و اثر گذارى آنهاست. گاهى مشیت وى جلاسمه مقتضى است که از تاثیر اسباب بقا و طول عمر در شخص زناکار و قاطع رحم مانع شود، و گاهى نیز اسباب هلاکت را از کسى که صله رحم مىکند، صدقه مىدهد یا مثلا دعا مىکند، باز دارد. (9) در این موارد، خداوند تاثیر خاصى را که براى نوع آن اسباب قرار داده است، محو مىکند و از میان برمىدارد. در برخى از موارد نیز به جهتحکمت دیگرى آن را محو نکرده، بلکه ثابت کرده، یعنى آن را ثابت نگاه داشته است.
البته سخن خداى تعالى که: «یثبت» (ثابت مىکند) این گونه نیز تفسیر شده که او هنگام محو، خلاف آن محو را ثابت مىکند، والله العالم.
[در دوران امامت امام صادق علیه السلام ] مردم پنداشته بودند که اسماعیل، پسر امام صادق علیمها السلام، امامبعد از پدر است; زیرا چنین فهمیده بودند که امامت، مادامى که فرزند بزرگتر عیبى نداشته باشد، از آناوست، و در زندگى دنیوى و اسباب بقا، غالب آن مىبود که اسماعیل پس از پدر علیه السلام زنده بماند. اما با درگذشت اسماعیل آشکار شد (و بدا واقع شد) که کاظم علیه السلام امام است; (10) زیرا عبدالله، فرزند میان اسماعیل و امام کاظم علیه السلام داراى عیب و نقص بود و به این ترتیب آن چه در علم نهانى و مکنون خداوند بود، از جانب وى بر مردم آشکار (و بدا واقع) گردید.
همچنین در وفات محمد، پسر امام هادى علیه السلام براى شیعه مشخص شد که امام پس از هادى علیه السلام حسن عسکرى علیه السلام است، و خداوند این موضوع را با وفات محمد، براى شیعه آشکار کرد. پس از درگذشت محمد، امام هادى علیه السلام به امام عسکرى علیه السلام فرمود:
«از خدا تشکر فراوان کن، که در حق تو کارى بزرگ کرد!». (11)
به این ترتیب، امامت از ازل براى امام کاظم و عسکرى علیمها السلام بوده است. از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امامان پیش از امام کاظم و عسکرى علیهم السلام احادیثى فزونتر ازحد تواتر یا لااقل در همان حد وجود دارند که بر امامت آن دو بزرگوار در ضمن سایر امامان علیهم السلام تصریح قاطع دارند، و در کتاب «نصائح الهدى» به بعضى از آنها اشارت رفته است. (12)
در اصول کافى روایاتى به چشم مىخورد که ما را به همان معناى یاد شده از بداء رهنمون مىکند. از جمله آنها روایت صحیح زراره از امام صادق یا امام باقر علیمها السلام است که:
«خداوند به گونهاى والاتر از (پرستش وى با عقیده به) بداء، پرستیده نشده است». (13)
و نیز، روایت معتبر هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام:
«خداوند به چیزى برتر از (عقیده به)بداء، تعظیم نشده است». (14)
همچنین روایت صحیح ریان از امام رضا علیه السلام که فرمود:
«خداوند هیچگاه پیامبرى را مبعوث نکرد،مگر با (دستور به) تحریم خمر و اقرار به بداء در باره خدا». (15)
و نیز روایتهاى معتبر «مرازم» و «جهم» به همین مضمونند. (16)
[با ملاحظه این روایات باید گفت:] تنها اعتراف به این که از خداى تعالى امورى سر مىزند که پیش بینى نشده بلکه خلاف آن متوقع بوده است ، در جانب جلال و ظمتخداوند اهمیتى ندارد. بنابر این، فضل و اهمیتبزرگى که براى اعتراف به بداء یاد شده، به سبب بازگشت آن به اعتراف به حقیقتخداوندى است، که پدیدآورنده هستى خدایى است که با اراده و قدرت و مطابق حکمت پدید مىآورد. به قدرت خویش، در علل و تاثیرات آنها (که حاصل صنع و ایجاد خود او، و تسلیم دخالت مشیت او هستند) هرطور که بخواهد تصرف مىکند; نه این که وجود عالم فقط مشروط به تاثیر و تعلیل طبیعى و صرف اقتضاى طبیعت کور و فاقد شعور و اراده باشد، تعالى الله عما یقولون. (17)
مطابق با آنچه گفتیم، روایت صحیح محمد بن مسلم است از امام صادق علیه السلام که فرمود:
«خداوند پیامبرى را مبعوث نفرمود، مگر پس از آن که به سه چیز از او تعهد گرفت: اقرار به عبودیت وى، نفى مثل و شریک براى او، و این که خداوند هرچه را بخواهد مقدم مىدارد و هرچه را بخواهد به تاخیر مىاندازد». (18)
بنابراین، «بداء» و این که خداوند هرچه را بخواهد محو مىکند و ثابت مىکند و ام الکتاب نزد اوست، اعتراف به حقیقت معقول آن و مدلول احادیث است....
پس از آن چه گفته شد، باید دانست که به مقتضاى دلالت عقل ونقل، بداء و محو، در خبرهایى که خداوند به فرستادگان خویش و اوصیاى آنان داده، و ایشان از جانب وى خبر مىدهند، واقع نمىشود.
اما دلالت عقل: زیرا وقوع بداء ومحو در آنها موجب مىشودکه مردم به آنان و اخبارشان اعتماد نکرده، آنها را به جهل و دروغ بستن بر خداوند متهم کنند. در این صورت آنها از موقعیتخویش ساقط و غرض از نصب آنان به پیامبرى و امامت نقض مىشود، در حالى که نقض غرض، قبیح است و نسبتبه خداى تعالى، محال.
و اما دلالت نقل: از آن جمله روایت صحیح فضیل، از ابوجعفر [امام باقر] علیه السلام که فرمود:
«علم بر دو نوع است: علمى که نزد خداوند نهان و محفوظ بوده، احدى از خلقش بر آن مطلع نیست، وعلمى که به فرشتگان و فرستادگان خویش آموخته است. آن چه به فرشتگان و فرستادگان خود آموخت، حتما واقع خواهد شد، چه این که خدا سبب تکذیب خود یا فرشتگان و یا فرستادگانش نمىشود. وعلمى که نزد وى نهان و محفوظ است، آن چه را که از آن بخواهد، پیش مىدارد، و آن چه را بخواهد به تاخیر مىاندازد، و آن چه را که بخواهد ثابت مىدارد». (19)
روایت صحیح دیگر فضیل از امام باقر علیه السلام و روایت ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نیز، مانند همین روایتند. (20)
دلیل نقلى دیگر آن که، خبر دادن پیامبران و امامان از امور غیبى، از روى اطلاع آنها از اسباب و قوانین آنها که در معرض محو وبداء بوده، مردم آنها را «نفوس فلک و ارواح تقدیر» مىنامند «ان هی الااسماء» (21) نبوده است ; زیرا که این تکیه بر ظن و گمان، وخلاف وظیفه شریف و بزرگ آنان است، و در این صورت خود را در معرض عدم اعتماد مردم و به حساب آمدن در زمره دروغگویان قرار داده بودند. به این ترتیب، غرض آنان از دعوت مردم به سوى خدا و پذیرش گفتهها و ارشادات آنان از سوى مردم و باور آنها، نقض مىشد; اما نقض غرض، نسبتبه معصوم قبیح و مستحیل است.
بنابراین آنها گرچه در اطلاع بر اسباب یا الواح تقدیر (چنان که گفته و پنداشته مىشود!) سرآمد بشر بودند، اما در خبر دادن از غیب به مردم، بر آنها تکیه نمىجستند.
از جمله شواهد این مطلب، روایتى از امیر مؤمنان علیه السلام است که در یکى از مناطق در راه سفر فرمود:
«اگر نبود که قبلا آیهاى در کتاب خدا آمده که:«یمحوا الله ما یشاء و یثبت وعنده ام الکتاب»، به یقین شما را از آنچه تا روز قیامت اتفاق مىافتد، آگاه مىکردم». (22)
مراد آن حضرت صلوات الله علیه این است که او داناترین و کاملترین مردم در علوم مستند به سیر اسباب و تاثیرات آنهاست، ولى بر آنها تکیه نمىکند، ومردم را از روى آنچه از آن علوم به دست مىآید خبرنمىدهد; زیرا آنها در معرض «محو» هستند.
از آنچه گفته شد چنین به دست آمد که مراد از محو و اثبات در آن آیه شریفه، فنا کردن موجود یا باقى داشتن آن و یا تبدیل به موجود دیگرى نیست. بداء و محو، نه به آنچه در ام الکتاب است، نه به امورى که خداوند پیامبران و امامان را از آنها آگاه مىسازد، و نه به خبرهاى غیبى که آنان از جانب خداى تعالى مىآورند، به هیچکدام تعلق نمىگیرد، و آنها از آنچه در معرض بداء و محو باشد خبر نمىدهند، صلوات و سلام خدا بر آنان باد.
والحمد لله اولا و آخرا
پىنوشتها:
1. عن ابی عبد الله علیه السلام قال فی هذه الایة:«یمحو الله ما یشاء و یثبت». قال: فقال: و هل یمحى الا ما کان ثابتا وهل یثبت الا ما لم یکن؟»; کلینى، اصول کافى، دار صعب، چاپ چهارم، 1401، بیروت، ج1، ص 146، ح2.
2. مؤلفرحمه الله با این جمله، به دریافتسؤالى درباره بداء، و این که این رساله پاسخ آن سؤال است، اشاره مىکند.(مصحح).
3. «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».رعد/39.
4. علماى امامیه، استعمال لفظ بدا را آنگاه که باحرفى مانند «لام» همراه باشد، در باره یک اطلاق مجازى مىدانند; زیرا لازمه حقیقى بودن استعمال، ظهور پس از خفا است اما با توجه به آنچه که در متن آمده است، استعمال کاملا حقیقى بوده بدون آنکه محذورى داشته باشد.
5. قال علیه السلام: ما بدا لله فی شیء الا کان فی علمه قبل ان یبدو له»، اصول کافی: 1/148.
6. قالعلیه السلام: «ان الله لم یبدله من جهل». همان مدرک.
7. قال: سالت ابا عبد الله علیه السلام: هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم الله بالامس؟ قال: لا، من قال هذا فاخزاه الله. قلت ارایت ما کان و ما هو کائن الى یوم القیامة الیس فی علم الله؟ قال: بلى قبل ان یخلق الخلق». اصول کافى:1/148.
8. «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب».رعد/39.
9.حقیقت «بدا» همین است که در این عبارت وارد شده است، یعنى دگرگون ساختن سرنوشت «غیر قطعى» با اعمال نیک و بد.
10.«عن عبید بن زرارة عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ما بدا لله بداء اعظم من بداء له فی اسماعیل ابنی». مجلسى، بحار الانوار (چاپ جدید):4/122و 47/369.
11.«...یا بنی! احدث لله شکرا، فقداحدث فیک امرا». علامه مجلسى به سه روایتبه این مضمون اشاره کرده است. مجلسى، بحار الانوار: 50/240 و 243.
12.بلاغى(مؤلف رساله حاضر)، نصائح الهدى. در عین حال «بدا» در باره حضرت اسماعیل مىتواند معنى دیگرى داشته باشد، چه بیمارى مهلکى در کمین آن بزرگوار بود وبا دعاى حضرت رفع گردید.
13.قال علیه السلام: ما عبد الله بشیء مثل البداء». اصول کافى:1/146.
14. عن ابی عبدالله علیه السلام: «ما عظم الله بمثل البداء».همان مدرک.
15. عن الریان بن الصلت قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: ما بعث الله نبیا قط الا بتحریم الخمر وان یقر لله بالبداء». همان مدرک:1/148.
16. قال علیه السلام: سمعت ابا عبد الله علیه السلام یقول: ما تنبا نبی قط حتى یقر لله بخمس خصال، بالبداء و المشیئة و السجود و العبودیة والطاعة». و عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ان الله عزوجل اخبرمحمدا صلى الله علیه و آله و سلم بما کان منذ کانت الدنیا، و بما یکون الى انقضاء الدنیا، و اخبره بالمحتوم من ذلک و استثنى علیه فیما سواه». همان: 1/148.
17.اشاره به آیه 43 از سوره اسراء که درباره اوهام مشرکان درباره خداست.
18. قال علیه السلام: ما بعث الله نبیا حتى یاخذ علیه ثلاث خصال، الاقرار له بالعبودیة، و خلع الانداد، و ان الله یقدم ما یشاء ویؤخر ما یشاء». اصول کافى:1/147.
19. قال: سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: العلم علمان، فعلم عند الله مخزون لم یطلع علیه احدا من خلقه، وعلم علمه ملائکته و رسله. فما علمه ملائکته و رسله فانه سیکون، لا یکذب نفسه ولا ملائکته ولا رسله. وعلمعنده مخزون یقدم منه ما یشاء و یؤخر منه ما یشاء، ویثبت ما یشاء». اصول کافى: 1/147.
20. عن الفضیل قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: من الامور امور موقوفة عند الله، یقدم منها ما یشاء و یؤخر منها ما یشاء». همان: 1/147.وعن ابی بصیر; عن ابی عبد الله علیه السلام قال: ان لله علمین، علم مکنون مخزون لا یعلمه الا هو، من ذلک یکون البداء; وعلم علمه ملائکته و رسله و انبیائه فنحن نعلمه». همان: 1/147.
21.اشاره استبه آیه 23 از سوره نجم.
22. عن امیر المؤمنین علیه السلام:... لولا آیة فی کتاب الله لاخبرتکم بما کان و بما یکون و بما هو کائن الى یوم القیامة،، وهی هذه الایة «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب» ثم قال: سلونی قبل ان تفقدونی...» مجلسى، بحار الانوار: 10/117;و نیز ر.ک: همان: 4/97. اما روایتى که در متن آمده به همین صورت از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده است. همان: 4/118.