معنى شناسى گزارههاى دینى(2) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله پیشین یادآور شدیم که بحث معنى شناسى گزارههاى دینى را در دو بخش بررسى خواهیم کرد; بخش نخست آن مربوط به گزارههایى است که در مورد خداوند به کار مىرود، و هدف، بررسى بار معنایى این گزارهها و واژههاى گرفته در آن،بوده است. بخش دوم دایرهاى گستردهتر دارد و گزارههاى دینى دیگر را نیز در بر مىگیرد مانند آنچه در زمینه جهان شناسى، انسان شناسى و مانند آن مطرح شدهاند. پیش از این، بخش نخست را بررسى کردیم و اینک به بررسى بخش دوم آن مىپردازیم.
زبان شناختارى و غیر شناختارى
در یک تقسیم بندى معروف منطقى مرکبات تام (جملههاى کامل) را به دو قسم خبرى و انشایى تقسیم کردهاند. جملههاى: هوا گرم است; گل زیبا است;آتش گرم است; آب جامد نیست; درخت پا ندارد و... جملههاى خبرىاند که آنها را خبر یا قضیه نامیدهاند; و جملههاى: راستگو باش; از دروغگویى بپرهیز; آیا با من به سفر مىآیى؟ چه هواى گرمى; و ...جملههاى غیر خبرىاند که آنها را انشاء نامیدهاند. جملههاى نوع اول را شناختارى وجملههاى نوع دوم را غیر شناختارى مىگویند; زیرا جملههاى نوع نخست از وجود یا عدم چیزى گزارش مىدهند و واقعیتى را توصیف مىکنند در حالى که جملههاى نوع دوم چنین پیام و زبانى ندارند.
به عبارت دیگر، جملههاى گونه نخست ریشه در تفکر یا حواس ادراکى انسان دارند، که همگى ابزارهاى شناخت آدمىاند; ولى جملههاى گونه دوم ریشه در احساسات درونى، آرزو، محبت و دوستى، نفرت و عداوت و پدیدههاى روانى احساسى انسان دارند، که الزاما با شناخت و تصدیق یا تکذیب همراه نیستند، گرچه ممکن است درپارهاى موارد با آن همراه باشند.
اکنون این پرسش مطرح مىگردد که آیا گزارههاى کلامى شناختارىاند یا غیر شناختارى؟ این پرسش خود به دو پرسش زیر تجزیه مىشود:
1. آیا قصد به کار برندگان چنین گزارههایى این است که آنها را به معناى شناختارى به کار برند؟
2. آیا ماهیت منطقى آنها چنان است که در واقع صرف نظر از این که چه معنایى از آنها اراده مىشود یا صادقاند و یا کاذب؟
درمورد پرسش نخستیادآور مىشویم که شکى وجود ندارد که دین باوران از لحاظ اخلاقى بر این باورند که جملاتى نظیر: «خداوند انسان را دوست دارد» نه تنها شناختارى، بلکه صادق نیز هستند. مؤمنان معمولى بدون این که ضرورتا توقف کنند تا به بررسى تفاوت بین واقعیات دینى، و واقعیاتى که از طریق ادراک حسى و علوم بر ما آشکار مىگردد، بپردازند، پذیرفتهاند که حقایق و واقعیات دینى وجود دارد، و این که اعتقادات دینى خود آنان به چنین حقایقى مربوط مىگردد.
ولى امروزه برخى از نظریه پردازان زبان دینى را غیر شناختارى به شمار آوردهاند، در این نوشتار سه نظریه معروف را در این باره نقد و بررسى خواهیم کرد:
1. راندال (1) و آثار غیر شناختارى احکام دینى
«راندال» دین را نوعى فعالیتبشرى مىداند که مانند علم و هنر سهم خاص خود را در پیشرفت فرهنگ انسانى ایفا مىکند، از نظر وى آنچه که شناخت آن مهم است این است که نمادهاى دینى همراه با نمادهاى غیر شناختارى نماد نوعى چیزى نیستند که سواى فعل و تاثیر وعملکرد آنها بتوان به آنها اشاره کرد. بلکه نماد آنها چیزى هستند که خود انجام مىدهند، یعنى نقش و عملکرد خاص آنها. (2)
به عقیده راندال نمادهاى دینى نقش و عملکردى چهارگانه دارند:
نخست این که این نمادها احساسات را بر مىانگیزند و انسان را به عمل وا مىدارند این نمادها ممکن استبه همین خاطر تعهد عملى افراد را نسبتبه آنچه که فکر مىکنند بر حق است، تقویت کنند.
دوم این که این نمادها موجب برانگیختگى حس تعاون و همبستگى مىگردند و از این رو، باعث انجام و اتحاد جامعه از طریق پاسخ و واکنش مشترک به نمادهایش مىشوند.
سوم این که این نمادها مىتوانند گوناگونى تجربه را که نمىتوان از راه کاربرد ظاهرى و لفظى زبان آنها را بیان نمود، انتقال دهند.
چهارم این که این نمادها هم به شناخت تجربه بشرى نسبتبه جنبهاى از عالم که مىتوان آن را«نظام شکوهمند» یا «نظام الهى» نامید، و هم به تبیین و تقویت آن کمک مىکنند.
در توصیف نقش اخیر نمادهاى دینى، راندال به بسط نوعى تمثیل زیباشناختى پرداخته وگفته است:
اثر نقاش، موسیقى دان وشاعر به ما یاد مىدهد که چگونه چشمها، گوشها، ذهن و احساسات خود را با حداکثر قوت و مهارت به کار بگیریم... اثر هنرى به ما نشان مىدهد که چگونه اسرار و ویژگىهاى ناشناخته عالم موجود، نیروهاى پنهان و امکانات موجود در آن را شناخته و درک کنیم، به علاوه اثر هنرى موجب مىشود که ما بتوانیم صورتهاى جدیدى را که جهان از طریق آنها، با همکارى روح انسان، مىتواند خود را پنهان سازد مشاهده کنیم.
آیا در مورد انبیا و اولیا جز این مىتوان گفت؟ آنان نیز مىتوانند امورى را براى ما انجام دهند و دگرگونیهایى در ما و در جهان ما ایجاد کنند... آنها به ما مىآموزند که ببینیم زندگى انسان در جهان چیست و چه باید باشد؟ آنها به ما یاد مىدهند که دریابیم طبیعتبشر با شرایط طبیعى و مادى خود چه مىتواند بکند؟ آنان ما را نسبتبه جهان پیرامون خود حساس و پذیرا مىسازند، آنها ما را توانا مىسازند که بعد دینى و معنوى جهان، یعنى نظام شکوهمند و همراه با آن تجربه انسان را بهره بشناسیم و احساس کنیم، به ما یاد مىدهند که چگونه با عالم ربوبى راه یابیم و به ما نیل به لقاء الله را نشان مىدهند». (3)
نقد نظریه راندال
نقشهاى اجتماعى، روانى، تربیتى و معنوى دینى چنان که راندال اشاره کرده است جاى انکار یا تردید نیست، بلکه سخن در این است که اولا: دین علاوه بر این نقشهاى عملى و روانى، نقش مهم معرفتى و عقلانى نیز دارد، و ثانیا: تحقق نقشهاى عملى و روحى و تربیتى دین آنگاه امکان پذیر است که نقش معرفتبخشى دین را پذیرا شویم. گذشته از این، در کلمات راندال پارهاى ابهامات لفظى نیز وجود دارد. جان هیک در این باره گفته است:
با سخن گفتن از راه یافتن به عالم ربوبى و نیل به «لقاء الله»منظور راندال این نیست که بگوید خدا یا موجود الوهى به عنوان واقعیتى مستقل از ذهن انسان وجود دارد، او به گونهاى نمادین سخن مىگوید، برخى از عبارتهاى وى چنیناند:«خدا کمال مطلوب ما، ارزش حاکم بر رفتار ما، و غایت قصواى ماست».
او نوعى نماد عقلى براى بعد دینى عالم و الوهیت است، این بعد دینى کیفیتى است که باید آن را در تجربه بشرى از جهان و شکوه و عظمت دیدار او که از عالم فراتر مىرود و به مشاهده قلمرو ابدى وعالم مثال راه مىبرد، کشف نمود.
الوهیتبنابر تعریف راندال، بر ساخته موقت ذهن یا فرافکنى موجودى نوخاسته است. که در یکى از اقمار یک سیاره کوچک ساکن است، خدا بر اساس این دیدگاه، خالق و فرمانرواى مطلق عالم نیست، بلکه بازتاب گذارى تخیل در قلمرو محدودى از زمان و مکان است. (4)
جایگزینى واژههاى دینى و تحول ساختار بحثهاى کلامى
به اعتقاد جان هیک، نظریه راندال در باب دین و نقش و کارکرد زبان دینى، با وضوح کامل بیانگر نحوهاى از تفکر است که در اشکال دیگر و با وضوح کمتر امروزه رواج دارد. این طرز تفکر بدین نحو عینیتیافته که در آن واژه دین یا ایمان که تقریبا به عنوان معادل آن به کار مىرود تا حد زیادى جایگزینى واژه خدا شده است. در زمینهها و موضوعاتى که سابقا مسائلى در باب وجود خدا، صفات خدا، غایت افعال او مطرح مىگردید و مورد بحث واقع مىشد، امروزه به طور نمونه همان موضوعات و مسائل به دین، ماهیت آن، نقش، صور و ارزش عملى آن مربوط مىگردد، نوعى تغییر و جابجایى از اصطلاح «خدا» و مفاهیم مربوط به آن به عنوان واژه کلیدى به واژه «دین» به عنوان واژه اصلى همان خانواده زبانى صورت گرفته است.
از اینرو، امروزه بحث و گفتگوى فراوانى در باب دین به عنوان جنبهاى از فرهنگ بشرى رواج دارد، همان طور که راندال مىگوید: «دین آن طور که اکنون معتقدیم، نوعى مشغله شخصى بشرى استبا نقش و عملکرد اجتناب ناپذیر اجتماعى خاص خود و چگونگى اجراى آن».
از لحاظ مطالعات آکادمیکى که در بسیارى از دانشگاهها و دانشکدهها وجود دارد، خدا به عنوان موضوعى فرعى در حوزه موضوع گسترده تر دین شناخته مىگردد.
در سطحى عامه پسندتر، دین عموما از لحاظ روانشناختى به عنوان نوعى فعالیتبشرى که نقش و عملکرد کلى آن کمک کردن به افراد براى دستیافتن به هماهنگى وانجام درونى و نیز در ارتباط با محیط زیست آنهاست، لحاظ مىگردد.
بنابر این هم در سطح آکادمیک و هم در سطح عامه پسند، خدا طبعا بر اساس دین به عنوان یکى از مفاهیمى که از آن بحث مىکنند، تعریف مىگردد، تا این که دین بر اساس مفهوم خداوند به عنوان زمینه و خاستگاه پاسخهاى متنوع افراد بشر به یک هستى فوق طبیعى واقعى، تعریف گردد.
این جانشین شدن«دین» به جاى «خدا» به عنوان کانون اصلى بحث و فحص، نوعى دگرگونى در ماهیت پرسشهایى پدید آورده است که همواره به طور جد در این حوزه مطرح مىگردد. در باب خداوند، پرسش سنتى طبعا بوده است که آیا خداوند وجود دارد یا واقعى است؟ چنین پرسشى در باب دین پیش نمىآید، آشکار است که دین وجود دارد، مهمترین پرسشها به غایات و اهدافى مربوط مىگردد که دین در حیات بشر دارد و آن این که آیا باید به ترویج و تقویت آن پرداختیانه، و اگر پاسخ مثبتباشد در چه جهاتى باید گسترش یابد تا حداکثر فایده از آن حاصل شود.
تحت فشار این دلمشغولىها پرسش ازحقیقت اعتقادات دینى در حاشیه قرار گرفته و به جاى آن موضوع فایده عملى این اعتقادات کانون توجه همگان را اشغال کرده است. (5)
سخنى از «میل» و «راسل»
جان استوارت میل و برتراند راسل استفاده از روش فایدهگرایى را به جاى روش استدلال در بحثهاى مربوط به خداشناسى مردود دانستهاند، میل در این باره چنین گفته است: مادام که انسانها تعالیم نشان را به عنوان واقعیات مثبت ومسلم پذیرفتهاند، که درست همانند وجود خودشان یا وجود اشیاى دور و برشان، شبهه ناپذیر است، در این صورت متصور نیست که درباره فایده اعتقاد به آن، پرسو جو کنند، مادام که براهین مربوط به حقیقت و صدق دین، به میزان بسیار، متقاعدکنندگىاش را از دست نداده باشد، نیازى نیست که فایده دین مورد تایید و تاکید قرار گیرد.
مردم یا باید اعتقاداتشان را از دست داده، یا از اتکا به اعتقاد دیگران ستبرداشته باشند که خود را در موضع ضعیف دفاعى قرار دهند، و توجه نداشته باشند که به جاى دستبالا دارند دست پایین را مىگیرند، برهان براى اثبات فایده دین به کار کسانى مىآید که از بیان هر نوع شک و شبههاى که احساس مىکنند، پرهیز دارند. (6)
عبارات «میل» به انگلستان نیمه قرن نوزدهم اشاره دارد که اتفاقا از لحاظ دینى مشترکات فراوانى با جامعه معاصر امریکا دارد، سخن وى گفتار انتقادى برتراند راسل را به خاطر مىآورد که گفته است: «من مىتوانم به افرادى که استدلال مىکنند که دین از حقیقتبرخوردار است و بنابر این باید به آن ایمان داشت احترام بگذارم، اما در مورد کسانى که مىگویند به دین باید ایمان داشت چون فایده بخش است، و مىگویند پرسش در باب این که آیا از حقیقتبرخوردار استیا نه، اتلاف وقت است، تنها احساس توهین مىکنم». (7)
جان هیک پس ازنقل کلام میل و راسل گفته است: «تفاوت عمیقى میان عبادت و پرستش خداوند و علاقه داشتن به دین وجود دارد. خدا، اگر وجودش واقعیت داشته باشد، آفریننده و خالق ماست و به طور نامحدود هم از لحاظ ارزش و هم از لحاظ قدرت برتر از ماست، از سوى دیگر، دین به عنوان یکى از تعلق خاطرهاى گوناگون که ممکن است ما آن را به عنوان الگویى براى خود برگزینیم، در مقابل ما قرار دارد، ما در رابطه با دین و ادیان نقش ارزشیابى کننده را بازى مىکنیم و خداوند تابع آن چیزى قرار مىگیرد که ما آن را مورد ارزیابى قرار مىدهیم. دیگر نیازى نیست که چنان خود را در معرض قضاوت و رحمت الهى بدانیم، ما به جاى آن مىتوانیم به بحث در باب دین و مفهوم خدا در درون آن بپردازیم، مفهومى که مىتوانیم آن را تحلیل، تعریف و حتى مورد تجدید نظر قرار دهیم، این خدا، چنان که در اندیشه کتاب مقدس مىیابیم، پروردگار زنده آسمان و زمین نیست که در پیشگاه او افراد انسان به هنگام عبادت با خشوع سر تعظیم فرو مىآورند و با شعف و شادى براى خدمت نمودن به او قیام مىکنند.
چنین نظریهاى در باب دین نمایشگر نوعى بسط وتحول منطقى در درون جامعهاى صنعتى است، تحولى که به انحاى مختلف اصالت علم (8) ، اصالت تحقق (9) و اصالت طبیعت (10) نامیده شده است، این تحول مبتنى بر این فرض است که بر پایه رشد عظیم، گسترده و چشمگیر و هنوز شتابان معرفت علمى و دستاوردهاى آن حقیقت هر جنبهاى از واقعیتیا جنبهاى فرضى از آن را باید با کاربرد روشهاى پژوهشى علمى در زمینه پدیدار مربوط کشف نمود، خداوند پدیدارى نیست که مورد مطالعه پژوهش علمى قرار گیرد اما دین هست، مىتوان از تاریخ پدیدار شناسى، روانشاسى، جامعه شناسى ومطالعه تطبیقى ادیان سخن گفت، از این رو، دین به موضوع پژوهش گسترده تبدیل شده و خداوند به ناگزیر به عنوان تصور و مفهومى که در درون دین پدیدار و پیچیده دینى وجود دارد، شناخته مىگردد. (11)
2. بریث ویت (12) و نقش اخلاقى احکام دینى
نظریه دوم درباره نقش و عملکرد دین که بر خصلت غیر شناختارى بودن زبان دینى تاکید مىکند از جانب بریث ویت ارایه گردیده است. او بر این عقیده است که احکام دینى قبل از هر چیز داراى نقش و عملکرد اخلاقى هستند، از نظر او اولین فایده احکام دینى، اعلام اتحاد با مجموعهاى از اصول اخلاقى است، نقش دین اخلاقى است ولى صرفاعاطفى نیست، چه قصد و نیت عمل را به شیوهاى خاص بیان مىکند، به عقیده او گزارههاى دینى اعلام تعهد در برابر یک شیوه زندگى است، یا شیوههایى براى شرکت جستن در یک مشى و سلوک عملى، و در مورد مسیحیت، نیت داشتن براى عمل مشفقانه و مهربانانه.
داستانهاى خاصى نظیر سیره مسیح، این فایده و نقش را دارند که رهیافتهاى اخلاقى مناسبى را برمىانگیزند، اینها از نظر روانى در تشویق دلسپارى و الهامگیرى مردم در پیش گرفتن همان راه و روشها که در داستانها آمده است، صرف نظر از این که واقعیت داشته یا نه، مؤثرند. بریث ویت مىنویسد: «در واقع یک داستان شاید اگر بى انجام باشد پشتوانه بهترى براى سلوک عملى دراز مدت ایجاد مىکند» داستانها مجعولات مفیدند که نه تاکید اکیدى در باب آنها هست و نه ایمان شدیدى، ولى همواره چونان منبع الهامى براى عمل بودهاند، دین یک نقش ارزشمند ایفا مىکند بى آنکه احکامى راجع به واقعیت صادر کرده باشد.
فى الجمله، بریث ویث مىگوید: «احکام دینى، از نظر من، احکامى هستند که قصد و یتخاصى را از انجام یک شیوه رفتارى خاص بیان مىکنند که تحتیک اصل بالنسبه عام و کلى که همانا اصل اخلاقى است قابل جمعاند، این احکام همراه با بیان تلویحى یا تصریحى داستانهاى خاصى مىباشند». (13)
نقد نظریه بریث ویت
نظریه اخلاقى که بریث ویتبرداشتخود از زبان دینى را بر پایه آن بنا مىکند تاکید دارد که احکام اخلاقى صورتهاى ظاهرى قصد و نیت گوینده استبراى عمل کردن به طریقى که در مفاد حکم به آن تصریح گردیده است، فى المثل «دروغ گویى خطاست» به این معناست که «من قصد دارم که هرگز دروغ نگویم». اگر این را قبول کنیم، نتیجه مىگیریم که منطقا قصد کردن براى عمل ناروا ناممکن است، بنابر این جمله «دروغ گفتن خطاست ولى من قصد دارم دروغ بگویم» تناقض آمیز است و مشابه این خواهد بود که بگوییم «من قصد دارم که هرگز دروغ نگویم( دروغ گفتن خطاست) اما قصد دارم دروغ بگویم». (14)
اگر کسى هم صدا با بریث ویت معتقد شود که «قصص» دینى افسانهاى و مجعولند، فى الواقع همان قدرت تشویق به عمل اخلاقى را که خود او به آنها نسبت مىدهد فاقد خواهند شد، طبق این نظر انسان مىتواند در آن واحد به چندین دین تعلق خاطر داشته باشد، چرا که لازم نیست اعتقاد حقانى به هیچ یک داشته باشد.
حق این است که اصول اخلاقى همواره پیوند نزدیکى با عقایدى که راجع به ماهیتحقیقت است دارند، توصیه یک شیوه زندگى این معنى را در بر دارد که وجود جهان به نحوى است که این شیوه زندگى با آن موافق و مناسب است.
از سوى دیگر زبان پرستش شامل احکامى است راجع به آنچه انسان مىپرستد، تعهد مستلزم مقدار معرفتى است از آنچه انسان خود را بدان متعهد مىسازد. به عبارت دیگر، باید از رابطه بین زبان دینى و موضوع و متعلق پرستش و تعهد سؤال کنیم نه صرفا از ذهن عالمى که آن را به کار مىبرد.
اگر مردم دعاوى حقیقى و حقانى دین را بپذیرند، کاربردهاى چندگانه آن هم به جایى نخواهد رسید، چه زبان دینى با فحواهایى که دارد صاحب مرجع و داراى ما به ازاى خارجى مىنماید، و در غیاب همه عناصر معرفتى یا معرفتبخش، تعهد همانا یک هوى و هوس دلخواهانه خواهد بود، دیانت هرگز صرفا قبول فکرى عقلى نیست، ولى همواره مستلزم آن است. (15)
بریث ویتبر این باور است که اعتقادات افراد در باب خدا با رفتار عملى آنها مرتبط است، زیرا این اعتقادات موجب تقویت روانشناختى رفتار عملى مىگردد. لیکن دیدگاه محتمل دیگر در باب این موضوع این است که اهمیت و معناى اخلاقى این اعتقادات شامل نکتهاى است که در آن این اعتقادات شیوه خاصى از حیات را هم جذاب و هم عقلانى مىگردانند به نظر مىرسد این دیدگاه با ماهیت تعالیم اخلاقى پیامبران الهى سازگار و منطبق است، چنان که مثلا مسیح علیه السلام به حیاتى نظر داشت که در آن همنوع داراى ارزش مساوى با خود مىباشد، همان طور که ماهیت واقعى جهان بر آن دلالت دارد، او به صراحت تاکید مىکند که افراد باید بر طبق واقعیت زندگى کنند، اخلاقیات او با شیوههاى رفتارى متعارف افراد انسان متفاوت بود، زیرا دیدگاه او در باب واقعیتبا دیدگاه متعارف ما از جهان اختلاف داشت. در حالى که اخلاقیات نفس پرستى در نهایتبه الحاد راه مىبرد اخلاقیات عیسى علیه السلام اساسا و به گونهاى منسجم توحیدى است، او شیوهاى از حیات را پیشنهاد مىکند که موافق و مناسب با طبیعت ماست و در آن به حقیقى بودن خداوند، آنگونه که وى تصویر نموده، عمیقا گواهى داده مىشود.
حضرت عیسى بر این عقیده بود که مستمعان او قصد دارند بر پایه واقعیات زندگى کنند و او وظیفه داشت که ماهیتحقیقى جهان واقعیت را به آنها نشان دهد، از این دیدگاه، شیوه حیات مبتنى بر عشق و محبتبه طور طبیعى از طریق ساختار خاص ذهن انسان و از اعتقاد به حقیقتخداوند به عنوان حب و محبت ناشى مىگردد، لیکن تنها هنگامى اعتقاد به حقیقت، محبت و قدرت خداوند از شیوه زندگانى مبتنى بر عشق و اخلاص نشات مىگیرد که به صورت ظاهر و حقیقى آن اعتقاد توجه کنیم و نه صرفا به گونهاى نمادین به توجیه و تفسیر آن بپردازیم.
براى این که یک شیوه زندگى خاص و متمایز را هم جذاب کنیم و هم عقلانى، به نظر مىرسد که احکام دینى باید به عنوان احکامى که مبتنى بر واقعیت هستند نگریسته شوند و نه صرفا ساختههاى وهم و گمان. (16)
3. ویتگنشتاین (17) و نظریه بازى زبانى
سومین دیدگاه غیر شناختارى پر نفوذ در باب زبان دینى از فلسفه اخیر لودویگ ویتگنشتاین نشات مىگیرد، در تحلیل زبانى (18) شعار جدید از این قرار است« از معناى یک گزاره نپرس، کاربردآن را دریاب» یعنى به این توجه کن که مردم وقتى که یک سنخ خاصى از گزاره را مىسازند چه مىکنند و چه مىجویند، در آثار متاخر ویتگنشتاین تنوع وسیع وظایف زبان یا به تعبیر او «بازیهاى زبان» مطرح شده است، در نحله تحلیل زبانى، در سالهاى 1940 به این نکته پى بردند که به قول جى. او. اورمسون زبان وظایف و ساحتهاى گوناگونى دارد، ما نباید در صدد توصیف جهان باشیم، ارزش یک تبیین بستگى دارد به این که با آن چه مىخواهیم بکنیم، از آنجا که زبانهاى مختلف، علایق مختلف را باز مىتابند هنرى، اخلاقى، دینى، علمى هر حوزهاى باید رهبردى را که براى برآوردن مقاصد خود مناسبتر مىداند در پیش بگیرد، و تصریح مىکردند که هر سنخ زبانى منطق خود را دارد. (19) بر اساس این دیدگاه ربط دادن دین به حقایق دنیوى، خواه حقایق قابل مشاهده براى همگان یا فقط قابل دسترس براى پژوهش علمى باشد و این انتظار که معتقدات دینى با این حقایق سازگار و قابل انطباق باشند، عمیقا غیر دینى است، دین یک صورت حیاتى و بازى زبانى مستقل است که نه نیاز به تایید و حمایت دارد و نه لازم است در مقابل انتقادات بیرون از حوزه خاص خود دفاع کند. از این رو، فى المثل اثبات منشا خیر بودن خداوند از جانب دین، هیچ نوع پیامد خاصى نسبتبه «جهان چگونه حرکت مىکند»، از جمله مسیر آینده تجربه انسان در این جهان یا در جهان آخرت، به همراه ندارد. این تصور که دین ساختار واقعى عالم را به ما نشان مىدهد و قلمرو گستردهترى از هستى را در قیاس با حیات خاکى کنونى ما آشکار مىگرداند، یک اشتباه اساسى است.
د.ز. فیلیپس دیدگاه دینى را به عنوان نوعى بازى زبانى خاص درمورد دو موضوع معین به کار مىبرد: نیایش (دعا و نماز) و بقاى نفس. به نظر او روح همانا شخصیت اخلاقى است، ابدیت، حیات بیشتر نیست، بلکه همین حیات است که متاثر از برخى نظامات فکرى اخلاقى و دینى به داورى در باب آن مىپردازیم، پرسش در باب جاودانگى روح به عنوان پرسش در باب گستره حیات انسان به خصوص در باب این که آیا آن حیات مىتواند به پس ازمرگ امتداد یابد تلقى نمىگردد، بلکه به عنوان پرسشهایى در بارهنوع حیاتى که یک فرد زندگى مىکند شناخته مىگردد. (20)
نقد نظریه نو ویتگنشتاینى
ارزش اخلاقى مثبت این تفسیر در نوع رهایى است که در انسان نسبتبه دلمشغولى در باب ذات خویشتن و آینده آن ایجاد مىکنند، چنان که فیلیپس گفته است:«این انکار (انکار تصور حیات آینده) آن چیزى است که مراد انسان مؤمن از کشتن امیال نفس است، او دیگر خود را مرکز و محور عالم نمىبیند، عبرت گرفتن ازمرگ براى فرد مؤمن وادار کردن او استبه شناختن آنچه که کلیه غرایز طبیعى او مىخواهند در مقابل آنها مقاومت کنند، یعنى این که او دیگر هیچ نوع چشم داشت و ادعایى نسبتبه جریان امور و حوادث ندارد.
ولى منتقدان خاطر نشان کردهاندکه از این امر که ما ممکن است از روى خودخواهى به آیندهاى ممکن که وراى حیات دنیوى قرار دارد چشم دوخته باشیم، نمىتوان به سادگى نتیجه گرفت که چنین آیندهاى وجود ندارد، نظریه حیات آینده، نه در امیال بشرى بلکه در ذات خداوند ریشه دارد، خداوند با آفریدن انسان با امکانات بالقوه عظیم که تنها در روى زمین شروع به شکوفا شدن مىکند آنها را نیمهکار از دایره هستى به بیرون پرتاب نمىکند.
در واقع انتقاد بنیادینى که بر نظریه نو ویتگنشتاینى زبان دینى وارد گردیده این است که این نظریه (همان گونه که خود نیز اعتراف مىکند) گزارشى از کاربرد متداول یا معمول زبان دینى نیست، بلکه عمدتا پیشنهادى براى تفسیرى جدید و ریشهاى از احکام و اقوال دینى است، در این تفسیر جدید، تعابیر و اصطلاحات دینى به گونهاى منظم و گام به گام از فحوا و معانى کیهانى که پیوسته از آنها برخوردار بودهاند محروم گردیدهاند، نه تنها جاودانگى روح ایشان به عنوان کیفیتى از حیات اخلاقى کنونى تفسیر گردیده، بلکه مهمتر از آن، دیگر خداوند هم به عنوان واقعیتى که مستقل از اعتقاد انسان وجود دارد، مورد غفلت قرار گرفته است، به جاى آن، همانگونه که فیلیپس مىگوید «آنچه که انسان مؤمن مىآموزد زبان دینى است، آنچه که من مىگویم این است که اگر یاد بگیریم که چگونه این زبان را بکار ببریم خدا را شناختهایم» همو مىافزاید «داشتن تصورى از خدا همانا شناختن خداست».
امکان تردید آمیز و شکاکانهاى که این دیدگاه از آن غافل است این است که چه بسا مىگوید تصورى از خدا داشته و در زبان توحیدى شرکت جوید، اما با این حال خدایى وجود نداشته باشد. (21)
البته متکلمان باید از یک جهت از تحلیل گران زبانى ممنون باشند، و آن این که در حالى که پوزیتیویسم مجال علم را تنگ گرفته بود، و در صدد الغاى گزارههاى دینى برآمده بود، تحلیل زبانى هم علم و هم دین را مشغله مجاز و معقول شمرد و براى دین نقشها و وظایفى چون از خودگذشتگى اخلاقى، هدایت وجودى، پرستش و تعهد قایل شد.
علاوه بر این، این رهبرد، چاره و پاسخ آمادهاى براى هرگونه مسئلهاى که بین علم و دین باشد فراهم دارد، از جمله این مسئله که این دو حوزه نمىتوانند رقیب یا معارض یکدیگر باشند، چرا که در خدمت وظایفى هست که به کلى متفاوت است، یک تیشه را حتى با بهترین اره هم نمىتوان عوض کرد، چرا که کار هر یک با دیگرى تفاوت دارد، وقتى دین به کار خود مىپردازد، دلیل ندارد که ازعلم که کار و بار دیگرى دارد پروا داشته باشد.
با این حال در این تعبیر و تفسیر اصالت وسیلهاى از این مشکلات جدى نهفته است، در این صورت همه نقشهاى معرفتى دینى انکار خواهد شد، عقاید دینى به صورت آلى سبتبه اهدافشان ملحوظ خواهند شد، ولى بى شک در بعضى مقال دینى، دعاوى خاصى سبتبه حقیقت و واقعیت عرضه شده است. و چنان که سابقا (در نقد نظریه بریث ویت) یادآور شدیم: اصول اخلاقى همواره پیوند نزدیکى با عقاید که راجع به حقیقت است دارند، توصیه یک شیوه زندگى این معنى را در بردارد که وجود جهان به نحوى است که این شیوه زندگى با آن موافق و مناسب است.
علم و دین على رغم تفاوتهایى که در زبان دارند، در بدهکارى به حقیقت و یک اشتیاق به شناخت مشترکند، پرسشهایى که در هر یک ازاین دو حوزه طرح مىشود، متفاوت است، ولى هر دو دعاوى معرفتى دارند و هر دو در قصد و برخورد خویش اصالت واقعىاند. (22)
تا این جا با سه نظریه در باره غیر شناختارى بودن زبان دینى ونقد آنها آشنا شدیم. این نقدها عمدتا از جان هیک و ایان باربور دو تن از متکلمان برجسته مسیحى معاصر بود، آنچه با توجه به قرآن و احادیث اسلامى در نقد این نظریهها باید گفت این است که دین هم هدف تعلیمى دارد و هم هدف تربیتى، و دایره هدف تعلیمى دین گستردهتر از دایره تعلیمى علم تجربى است، زیرا به جهان طبیعت منحصر نمىشود. قرآن کریم آنجا که اهداف رسالت پیامبران الهى را باز مىگوید تعلیم و تربیت، دعوت، توحید، اقامه قسط و عدل،،بشارت و انذار را به عنوان آرمانهاى رسالتبر مىشمارد.
با این حال شناخت عالم طبیعت جزو هدفهاى اصلى دین نیست، بلکه طبیعتشناسى دین جنبه تربیتى دارد و پدیدههاى طبیعى به عنوان آیات تکوینى که انسان را به مبدا آفرینش و غایات برین آن رهنمون مىشوند، مورد توجه دین مىباشند، چنان که قرآن کریم مىفرماید:
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب» (آل عمران/190) به درستى که در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف (از پى هم آمدن) شب و روز نشانههایى استبراى خردمندان.
بنابر این، دین هدف تعلیمى و معرفتبخشى نیز دارد و معرفتهایى را در زمینه عالم طبیعت عرضه کرده است، هرچند هدف اصلى آن، تربیت و هدایت معنوى انسان است. و از آنجا که زبان ابزارى استبراى تبیین هدف، باید گفت زبان دینى هم شناختارى است و هم غیر شناختارى، بررسى تفصیلى این مسئله را به نوبتى دیگر واگذار مىکنیم.
پىنوشتها:
1.
2.جان هیک، فلسفه دین، ص 182184، ترجمه بهرام راد.
3. مدرک قبل، ص 184185.
4. همان مدرک، ص 185186.
5. فلسفه دین، جان هیک، ص 187 به نقل از:
6. فلسفه دین، جان هیک، ص 188 به نقل از:
7.
8.جان هیک، فلسفه دین، ص 189 187.
9.
10. ایان باربور، علم و دین، ص 283، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى; جان هیک، فلسفه دین. ص 191 190، ترجمه بهرام راد، به نقل از:
11. جان هیک،،فلسفه دین، ص 192.
12.ایان باربور، علم و دین، ص 286.
13. جان هیک، فلسفه دین، ص 193196.
14.
15.
16. ایان باربور،علم و دین، ص 282.
17.
18. جان هیک، فلسفه دین، ص 200-196.
19. ایان باربور،علم و دین، ص287-285.
زبان شناختارى و غیر شناختارى
در یک تقسیم بندى معروف منطقى مرکبات تام (جملههاى کامل) را به دو قسم خبرى و انشایى تقسیم کردهاند. جملههاى: هوا گرم است; گل زیبا است;آتش گرم است; آب جامد نیست; درخت پا ندارد و... جملههاى خبرىاند که آنها را خبر یا قضیه نامیدهاند; و جملههاى: راستگو باش; از دروغگویى بپرهیز; آیا با من به سفر مىآیى؟ چه هواى گرمى; و ...جملههاى غیر خبرىاند که آنها را انشاء نامیدهاند. جملههاى نوع اول را شناختارى وجملههاى نوع دوم را غیر شناختارى مىگویند; زیرا جملههاى نوع نخست از وجود یا عدم چیزى گزارش مىدهند و واقعیتى را توصیف مىکنند در حالى که جملههاى نوع دوم چنین پیام و زبانى ندارند.
به عبارت دیگر، جملههاى گونه نخست ریشه در تفکر یا حواس ادراکى انسان دارند، که همگى ابزارهاى شناخت آدمىاند; ولى جملههاى گونه دوم ریشه در احساسات درونى، آرزو، محبت و دوستى، نفرت و عداوت و پدیدههاى روانى احساسى انسان دارند، که الزاما با شناخت و تصدیق یا تکذیب همراه نیستند، گرچه ممکن است درپارهاى موارد با آن همراه باشند.
اکنون این پرسش مطرح مىگردد که آیا گزارههاى کلامى شناختارىاند یا غیر شناختارى؟ این پرسش خود به دو پرسش زیر تجزیه مىشود:
1. آیا قصد به کار برندگان چنین گزارههایى این است که آنها را به معناى شناختارى به کار برند؟
2. آیا ماهیت منطقى آنها چنان است که در واقع صرف نظر از این که چه معنایى از آنها اراده مىشود یا صادقاند و یا کاذب؟
درمورد پرسش نخستیادآور مىشویم که شکى وجود ندارد که دین باوران از لحاظ اخلاقى بر این باورند که جملاتى نظیر: «خداوند انسان را دوست دارد» نه تنها شناختارى، بلکه صادق نیز هستند. مؤمنان معمولى بدون این که ضرورتا توقف کنند تا به بررسى تفاوت بین واقعیات دینى، و واقعیاتى که از طریق ادراک حسى و علوم بر ما آشکار مىگردد، بپردازند، پذیرفتهاند که حقایق و واقعیات دینى وجود دارد، و این که اعتقادات دینى خود آنان به چنین حقایقى مربوط مىگردد.
ولى امروزه برخى از نظریه پردازان زبان دینى را غیر شناختارى به شمار آوردهاند، در این نوشتار سه نظریه معروف را در این باره نقد و بررسى خواهیم کرد:
1. راندال (1) و آثار غیر شناختارى احکام دینى
«راندال» دین را نوعى فعالیتبشرى مىداند که مانند علم و هنر سهم خاص خود را در پیشرفت فرهنگ انسانى ایفا مىکند، از نظر وى آنچه که شناخت آن مهم است این است که نمادهاى دینى همراه با نمادهاى غیر شناختارى نماد نوعى چیزى نیستند که سواى فعل و تاثیر وعملکرد آنها بتوان به آنها اشاره کرد. بلکه نماد آنها چیزى هستند که خود انجام مىدهند، یعنى نقش و عملکرد خاص آنها. (2)
به عقیده راندال نمادهاى دینى نقش و عملکردى چهارگانه دارند:
نخست این که این نمادها احساسات را بر مىانگیزند و انسان را به عمل وا مىدارند این نمادها ممکن استبه همین خاطر تعهد عملى افراد را نسبتبه آنچه که فکر مىکنند بر حق است، تقویت کنند.
دوم این که این نمادها موجب برانگیختگى حس تعاون و همبستگى مىگردند و از این رو، باعث انجام و اتحاد جامعه از طریق پاسخ و واکنش مشترک به نمادهایش مىشوند.
سوم این که این نمادها مىتوانند گوناگونى تجربه را که نمىتوان از راه کاربرد ظاهرى و لفظى زبان آنها را بیان نمود، انتقال دهند.
چهارم این که این نمادها هم به شناخت تجربه بشرى نسبتبه جنبهاى از عالم که مىتوان آن را«نظام شکوهمند» یا «نظام الهى» نامید، و هم به تبیین و تقویت آن کمک مىکنند.
در توصیف نقش اخیر نمادهاى دینى، راندال به بسط نوعى تمثیل زیباشناختى پرداخته وگفته است:
اثر نقاش، موسیقى دان وشاعر به ما یاد مىدهد که چگونه چشمها، گوشها، ذهن و احساسات خود را با حداکثر قوت و مهارت به کار بگیریم... اثر هنرى به ما نشان مىدهد که چگونه اسرار و ویژگىهاى ناشناخته عالم موجود، نیروهاى پنهان و امکانات موجود در آن را شناخته و درک کنیم، به علاوه اثر هنرى موجب مىشود که ما بتوانیم صورتهاى جدیدى را که جهان از طریق آنها، با همکارى روح انسان، مىتواند خود را پنهان سازد مشاهده کنیم.
آیا در مورد انبیا و اولیا جز این مىتوان گفت؟ آنان نیز مىتوانند امورى را براى ما انجام دهند و دگرگونیهایى در ما و در جهان ما ایجاد کنند... آنها به ما مىآموزند که ببینیم زندگى انسان در جهان چیست و چه باید باشد؟ آنها به ما یاد مىدهند که دریابیم طبیعتبشر با شرایط طبیعى و مادى خود چه مىتواند بکند؟ آنان ما را نسبتبه جهان پیرامون خود حساس و پذیرا مىسازند، آنها ما را توانا مىسازند که بعد دینى و معنوى جهان، یعنى نظام شکوهمند و همراه با آن تجربه انسان را بهره بشناسیم و احساس کنیم، به ما یاد مىدهند که چگونه با عالم ربوبى راه یابیم و به ما نیل به لقاء الله را نشان مىدهند». (3)
نقد نظریه راندال
نقشهاى اجتماعى، روانى، تربیتى و معنوى دینى چنان که راندال اشاره کرده است جاى انکار یا تردید نیست، بلکه سخن در این است که اولا: دین علاوه بر این نقشهاى عملى و روانى، نقش مهم معرفتى و عقلانى نیز دارد، و ثانیا: تحقق نقشهاى عملى و روحى و تربیتى دین آنگاه امکان پذیر است که نقش معرفتبخشى دین را پذیرا شویم. گذشته از این، در کلمات راندال پارهاى ابهامات لفظى نیز وجود دارد. جان هیک در این باره گفته است:
با سخن گفتن از راه یافتن به عالم ربوبى و نیل به «لقاء الله»منظور راندال این نیست که بگوید خدا یا موجود الوهى به عنوان واقعیتى مستقل از ذهن انسان وجود دارد، او به گونهاى نمادین سخن مىگوید، برخى از عبارتهاى وى چنیناند:«خدا کمال مطلوب ما، ارزش حاکم بر رفتار ما، و غایت قصواى ماست».
او نوعى نماد عقلى براى بعد دینى عالم و الوهیت است، این بعد دینى کیفیتى است که باید آن را در تجربه بشرى از جهان و شکوه و عظمت دیدار او که از عالم فراتر مىرود و به مشاهده قلمرو ابدى وعالم مثال راه مىبرد، کشف نمود.
الوهیتبنابر تعریف راندال، بر ساخته موقت ذهن یا فرافکنى موجودى نوخاسته است. که در یکى از اقمار یک سیاره کوچک ساکن است، خدا بر اساس این دیدگاه، خالق و فرمانرواى مطلق عالم نیست، بلکه بازتاب گذارى تخیل در قلمرو محدودى از زمان و مکان است. (4)
جایگزینى واژههاى دینى و تحول ساختار بحثهاى کلامى
به اعتقاد جان هیک، نظریه راندال در باب دین و نقش و کارکرد زبان دینى، با وضوح کامل بیانگر نحوهاى از تفکر است که در اشکال دیگر و با وضوح کمتر امروزه رواج دارد. این طرز تفکر بدین نحو عینیتیافته که در آن واژه دین یا ایمان که تقریبا به عنوان معادل آن به کار مىرود تا حد زیادى جایگزینى واژه خدا شده است. در زمینهها و موضوعاتى که سابقا مسائلى در باب وجود خدا، صفات خدا، غایت افعال او مطرح مىگردید و مورد بحث واقع مىشد، امروزه به طور نمونه همان موضوعات و مسائل به دین، ماهیت آن، نقش، صور و ارزش عملى آن مربوط مىگردد، نوعى تغییر و جابجایى از اصطلاح «خدا» و مفاهیم مربوط به آن به عنوان واژه کلیدى به واژه «دین» به عنوان واژه اصلى همان خانواده زبانى صورت گرفته است.
از اینرو، امروزه بحث و گفتگوى فراوانى در باب دین به عنوان جنبهاى از فرهنگ بشرى رواج دارد، همان طور که راندال مىگوید: «دین آن طور که اکنون معتقدیم، نوعى مشغله شخصى بشرى استبا نقش و عملکرد اجتناب ناپذیر اجتماعى خاص خود و چگونگى اجراى آن».
از لحاظ مطالعات آکادمیکى که در بسیارى از دانشگاهها و دانشکدهها وجود دارد، خدا به عنوان موضوعى فرعى در حوزه موضوع گسترده تر دین شناخته مىگردد.
در سطحى عامه پسندتر، دین عموما از لحاظ روانشناختى به عنوان نوعى فعالیتبشرى که نقش و عملکرد کلى آن کمک کردن به افراد براى دستیافتن به هماهنگى وانجام درونى و نیز در ارتباط با محیط زیست آنهاست، لحاظ مىگردد.
بنابر این هم در سطح آکادمیک و هم در سطح عامه پسند، خدا طبعا بر اساس دین به عنوان یکى از مفاهیمى که از آن بحث مىکنند، تعریف مىگردد، تا این که دین بر اساس مفهوم خداوند به عنوان زمینه و خاستگاه پاسخهاى متنوع افراد بشر به یک هستى فوق طبیعى واقعى، تعریف گردد.
این جانشین شدن«دین» به جاى «خدا» به عنوان کانون اصلى بحث و فحص، نوعى دگرگونى در ماهیت پرسشهایى پدید آورده است که همواره به طور جد در این حوزه مطرح مىگردد. در باب خداوند، پرسش سنتى طبعا بوده است که آیا خداوند وجود دارد یا واقعى است؟ چنین پرسشى در باب دین پیش نمىآید، آشکار است که دین وجود دارد، مهمترین پرسشها به غایات و اهدافى مربوط مىگردد که دین در حیات بشر دارد و آن این که آیا باید به ترویج و تقویت آن پرداختیانه، و اگر پاسخ مثبتباشد در چه جهاتى باید گسترش یابد تا حداکثر فایده از آن حاصل شود.
تحت فشار این دلمشغولىها پرسش ازحقیقت اعتقادات دینى در حاشیه قرار گرفته و به جاى آن موضوع فایده عملى این اعتقادات کانون توجه همگان را اشغال کرده است. (5)
سخنى از «میل» و «راسل»
جان استوارت میل و برتراند راسل استفاده از روش فایدهگرایى را به جاى روش استدلال در بحثهاى مربوط به خداشناسى مردود دانستهاند، میل در این باره چنین گفته است: مادام که انسانها تعالیم نشان را به عنوان واقعیات مثبت ومسلم پذیرفتهاند، که درست همانند وجود خودشان یا وجود اشیاى دور و برشان، شبهه ناپذیر است، در این صورت متصور نیست که درباره فایده اعتقاد به آن، پرسو جو کنند، مادام که براهین مربوط به حقیقت و صدق دین، به میزان بسیار، متقاعدکنندگىاش را از دست نداده باشد، نیازى نیست که فایده دین مورد تایید و تاکید قرار گیرد.
مردم یا باید اعتقاداتشان را از دست داده، یا از اتکا به اعتقاد دیگران ستبرداشته باشند که خود را در موضع ضعیف دفاعى قرار دهند، و توجه نداشته باشند که به جاى دستبالا دارند دست پایین را مىگیرند، برهان براى اثبات فایده دین به کار کسانى مىآید که از بیان هر نوع شک و شبههاى که احساس مىکنند، پرهیز دارند. (6)
عبارات «میل» به انگلستان نیمه قرن نوزدهم اشاره دارد که اتفاقا از لحاظ دینى مشترکات فراوانى با جامعه معاصر امریکا دارد، سخن وى گفتار انتقادى برتراند راسل را به خاطر مىآورد که گفته است: «من مىتوانم به افرادى که استدلال مىکنند که دین از حقیقتبرخوردار است و بنابر این باید به آن ایمان داشت احترام بگذارم، اما در مورد کسانى که مىگویند به دین باید ایمان داشت چون فایده بخش است، و مىگویند پرسش در باب این که آیا از حقیقتبرخوردار استیا نه، اتلاف وقت است، تنها احساس توهین مىکنم». (7)
جان هیک پس ازنقل کلام میل و راسل گفته است: «تفاوت عمیقى میان عبادت و پرستش خداوند و علاقه داشتن به دین وجود دارد. خدا، اگر وجودش واقعیت داشته باشد، آفریننده و خالق ماست و به طور نامحدود هم از لحاظ ارزش و هم از لحاظ قدرت برتر از ماست، از سوى دیگر، دین به عنوان یکى از تعلق خاطرهاى گوناگون که ممکن است ما آن را به عنوان الگویى براى خود برگزینیم، در مقابل ما قرار دارد، ما در رابطه با دین و ادیان نقش ارزشیابى کننده را بازى مىکنیم و خداوند تابع آن چیزى قرار مىگیرد که ما آن را مورد ارزیابى قرار مىدهیم. دیگر نیازى نیست که چنان خود را در معرض قضاوت و رحمت الهى بدانیم، ما به جاى آن مىتوانیم به بحث در باب دین و مفهوم خدا در درون آن بپردازیم، مفهومى که مىتوانیم آن را تحلیل، تعریف و حتى مورد تجدید نظر قرار دهیم، این خدا، چنان که در اندیشه کتاب مقدس مىیابیم، پروردگار زنده آسمان و زمین نیست که در پیشگاه او افراد انسان به هنگام عبادت با خشوع سر تعظیم فرو مىآورند و با شعف و شادى براى خدمت نمودن به او قیام مىکنند.
چنین نظریهاى در باب دین نمایشگر نوعى بسط وتحول منطقى در درون جامعهاى صنعتى است، تحولى که به انحاى مختلف اصالت علم (8) ، اصالت تحقق (9) و اصالت طبیعت (10) نامیده شده است، این تحول مبتنى بر این فرض است که بر پایه رشد عظیم، گسترده و چشمگیر و هنوز شتابان معرفت علمى و دستاوردهاى آن حقیقت هر جنبهاى از واقعیتیا جنبهاى فرضى از آن را باید با کاربرد روشهاى پژوهشى علمى در زمینه پدیدار مربوط کشف نمود، خداوند پدیدارى نیست که مورد مطالعه پژوهش علمى قرار گیرد اما دین هست، مىتوان از تاریخ پدیدار شناسى، روانشاسى، جامعه شناسى ومطالعه تطبیقى ادیان سخن گفت، از این رو، دین به موضوع پژوهش گسترده تبدیل شده و خداوند به ناگزیر به عنوان تصور و مفهومى که در درون دین پدیدار و پیچیده دینى وجود دارد، شناخته مىگردد. (11)
2. بریث ویت (12) و نقش اخلاقى احکام دینى
نظریه دوم درباره نقش و عملکرد دین که بر خصلت غیر شناختارى بودن زبان دینى تاکید مىکند از جانب بریث ویت ارایه گردیده است. او بر این عقیده است که احکام دینى قبل از هر چیز داراى نقش و عملکرد اخلاقى هستند، از نظر او اولین فایده احکام دینى، اعلام اتحاد با مجموعهاى از اصول اخلاقى است، نقش دین اخلاقى است ولى صرفاعاطفى نیست، چه قصد و نیت عمل را به شیوهاى خاص بیان مىکند، به عقیده او گزارههاى دینى اعلام تعهد در برابر یک شیوه زندگى است، یا شیوههایى براى شرکت جستن در یک مشى و سلوک عملى، و در مورد مسیحیت، نیت داشتن براى عمل مشفقانه و مهربانانه.
داستانهاى خاصى نظیر سیره مسیح، این فایده و نقش را دارند که رهیافتهاى اخلاقى مناسبى را برمىانگیزند، اینها از نظر روانى در تشویق دلسپارى و الهامگیرى مردم در پیش گرفتن همان راه و روشها که در داستانها آمده است، صرف نظر از این که واقعیت داشته یا نه، مؤثرند. بریث ویت مىنویسد: «در واقع یک داستان شاید اگر بى انجام باشد پشتوانه بهترى براى سلوک عملى دراز مدت ایجاد مىکند» داستانها مجعولات مفیدند که نه تاکید اکیدى در باب آنها هست و نه ایمان شدیدى، ولى همواره چونان منبع الهامى براى عمل بودهاند، دین یک نقش ارزشمند ایفا مىکند بى آنکه احکامى راجع به واقعیت صادر کرده باشد.
فى الجمله، بریث ویث مىگوید: «احکام دینى، از نظر من، احکامى هستند که قصد و یتخاصى را از انجام یک شیوه رفتارى خاص بیان مىکنند که تحتیک اصل بالنسبه عام و کلى که همانا اصل اخلاقى است قابل جمعاند، این احکام همراه با بیان تلویحى یا تصریحى داستانهاى خاصى مىباشند». (13)
نقد نظریه بریث ویت
نظریه اخلاقى که بریث ویتبرداشتخود از زبان دینى را بر پایه آن بنا مىکند تاکید دارد که احکام اخلاقى صورتهاى ظاهرى قصد و نیت گوینده استبراى عمل کردن به طریقى که در مفاد حکم به آن تصریح گردیده است، فى المثل «دروغ گویى خطاست» به این معناست که «من قصد دارم که هرگز دروغ نگویم». اگر این را قبول کنیم، نتیجه مىگیریم که منطقا قصد کردن براى عمل ناروا ناممکن است، بنابر این جمله «دروغ گفتن خطاست ولى من قصد دارم دروغ بگویم» تناقض آمیز است و مشابه این خواهد بود که بگوییم «من قصد دارم که هرگز دروغ نگویم( دروغ گفتن خطاست) اما قصد دارم دروغ بگویم». (14)
اگر کسى هم صدا با بریث ویت معتقد شود که «قصص» دینى افسانهاى و مجعولند، فى الواقع همان قدرت تشویق به عمل اخلاقى را که خود او به آنها نسبت مىدهد فاقد خواهند شد، طبق این نظر انسان مىتواند در آن واحد به چندین دین تعلق خاطر داشته باشد، چرا که لازم نیست اعتقاد حقانى به هیچ یک داشته باشد.
حق این است که اصول اخلاقى همواره پیوند نزدیکى با عقایدى که راجع به ماهیتحقیقت است دارند، توصیه یک شیوه زندگى این معنى را در بر دارد که وجود جهان به نحوى است که این شیوه زندگى با آن موافق و مناسب است.
از سوى دیگر زبان پرستش شامل احکامى است راجع به آنچه انسان مىپرستد، تعهد مستلزم مقدار معرفتى است از آنچه انسان خود را بدان متعهد مىسازد. به عبارت دیگر، باید از رابطه بین زبان دینى و موضوع و متعلق پرستش و تعهد سؤال کنیم نه صرفا از ذهن عالمى که آن را به کار مىبرد.
اگر مردم دعاوى حقیقى و حقانى دین را بپذیرند، کاربردهاى چندگانه آن هم به جایى نخواهد رسید، چه زبان دینى با فحواهایى که دارد صاحب مرجع و داراى ما به ازاى خارجى مىنماید، و در غیاب همه عناصر معرفتى یا معرفتبخش، تعهد همانا یک هوى و هوس دلخواهانه خواهد بود، دیانت هرگز صرفا قبول فکرى عقلى نیست، ولى همواره مستلزم آن است. (15)
بریث ویتبر این باور است که اعتقادات افراد در باب خدا با رفتار عملى آنها مرتبط است، زیرا این اعتقادات موجب تقویت روانشناختى رفتار عملى مىگردد. لیکن دیدگاه محتمل دیگر در باب این موضوع این است که اهمیت و معناى اخلاقى این اعتقادات شامل نکتهاى است که در آن این اعتقادات شیوه خاصى از حیات را هم جذاب و هم عقلانى مىگردانند به نظر مىرسد این دیدگاه با ماهیت تعالیم اخلاقى پیامبران الهى سازگار و منطبق است، چنان که مثلا مسیح علیه السلام به حیاتى نظر داشت که در آن همنوع داراى ارزش مساوى با خود مىباشد، همان طور که ماهیت واقعى جهان بر آن دلالت دارد، او به صراحت تاکید مىکند که افراد باید بر طبق واقعیت زندگى کنند، اخلاقیات او با شیوههاى رفتارى متعارف افراد انسان متفاوت بود، زیرا دیدگاه او در باب واقعیتبا دیدگاه متعارف ما از جهان اختلاف داشت. در حالى که اخلاقیات نفس پرستى در نهایتبه الحاد راه مىبرد اخلاقیات عیسى علیه السلام اساسا و به گونهاى منسجم توحیدى است، او شیوهاى از حیات را پیشنهاد مىکند که موافق و مناسب با طبیعت ماست و در آن به حقیقى بودن خداوند، آنگونه که وى تصویر نموده، عمیقا گواهى داده مىشود.
حضرت عیسى بر این عقیده بود که مستمعان او قصد دارند بر پایه واقعیات زندگى کنند و او وظیفه داشت که ماهیتحقیقى جهان واقعیت را به آنها نشان دهد، از این دیدگاه، شیوه حیات مبتنى بر عشق و محبتبه طور طبیعى از طریق ساختار خاص ذهن انسان و از اعتقاد به حقیقتخداوند به عنوان حب و محبت ناشى مىگردد، لیکن تنها هنگامى اعتقاد به حقیقت، محبت و قدرت خداوند از شیوه زندگانى مبتنى بر عشق و اخلاص نشات مىگیرد که به صورت ظاهر و حقیقى آن اعتقاد توجه کنیم و نه صرفا به گونهاى نمادین به توجیه و تفسیر آن بپردازیم.
براى این که یک شیوه زندگى خاص و متمایز را هم جذاب کنیم و هم عقلانى، به نظر مىرسد که احکام دینى باید به عنوان احکامى که مبتنى بر واقعیت هستند نگریسته شوند و نه صرفا ساختههاى وهم و گمان. (16)
3. ویتگنشتاین (17) و نظریه بازى زبانى
سومین دیدگاه غیر شناختارى پر نفوذ در باب زبان دینى از فلسفه اخیر لودویگ ویتگنشتاین نشات مىگیرد، در تحلیل زبانى (18) شعار جدید از این قرار است« از معناى یک گزاره نپرس، کاربردآن را دریاب» یعنى به این توجه کن که مردم وقتى که یک سنخ خاصى از گزاره را مىسازند چه مىکنند و چه مىجویند، در آثار متاخر ویتگنشتاین تنوع وسیع وظایف زبان یا به تعبیر او «بازیهاى زبان» مطرح شده است، در نحله تحلیل زبانى، در سالهاى 1940 به این نکته پى بردند که به قول جى. او. اورمسون زبان وظایف و ساحتهاى گوناگونى دارد، ما نباید در صدد توصیف جهان باشیم، ارزش یک تبیین بستگى دارد به این که با آن چه مىخواهیم بکنیم، از آنجا که زبانهاى مختلف، علایق مختلف را باز مىتابند هنرى، اخلاقى، دینى، علمى هر حوزهاى باید رهبردى را که براى برآوردن مقاصد خود مناسبتر مىداند در پیش بگیرد، و تصریح مىکردند که هر سنخ زبانى منطق خود را دارد. (19) بر اساس این دیدگاه ربط دادن دین به حقایق دنیوى، خواه حقایق قابل مشاهده براى همگان یا فقط قابل دسترس براى پژوهش علمى باشد و این انتظار که معتقدات دینى با این حقایق سازگار و قابل انطباق باشند، عمیقا غیر دینى است، دین یک صورت حیاتى و بازى زبانى مستقل است که نه نیاز به تایید و حمایت دارد و نه لازم است در مقابل انتقادات بیرون از حوزه خاص خود دفاع کند. از این رو، فى المثل اثبات منشا خیر بودن خداوند از جانب دین، هیچ نوع پیامد خاصى نسبتبه «جهان چگونه حرکت مىکند»، از جمله مسیر آینده تجربه انسان در این جهان یا در جهان آخرت، به همراه ندارد. این تصور که دین ساختار واقعى عالم را به ما نشان مىدهد و قلمرو گستردهترى از هستى را در قیاس با حیات خاکى کنونى ما آشکار مىگرداند، یک اشتباه اساسى است.
د.ز. فیلیپس دیدگاه دینى را به عنوان نوعى بازى زبانى خاص درمورد دو موضوع معین به کار مىبرد: نیایش (دعا و نماز) و بقاى نفس. به نظر او روح همانا شخصیت اخلاقى است، ابدیت، حیات بیشتر نیست، بلکه همین حیات است که متاثر از برخى نظامات فکرى اخلاقى و دینى به داورى در باب آن مىپردازیم، پرسش در باب جاودانگى روح به عنوان پرسش در باب گستره حیات انسان به خصوص در باب این که آیا آن حیات مىتواند به پس ازمرگ امتداد یابد تلقى نمىگردد، بلکه به عنوان پرسشهایى در بارهنوع حیاتى که یک فرد زندگى مىکند شناخته مىگردد. (20)
نقد نظریه نو ویتگنشتاینى
ارزش اخلاقى مثبت این تفسیر در نوع رهایى است که در انسان نسبتبه دلمشغولى در باب ذات خویشتن و آینده آن ایجاد مىکنند، چنان که فیلیپس گفته است:«این انکار (انکار تصور حیات آینده) آن چیزى است که مراد انسان مؤمن از کشتن امیال نفس است، او دیگر خود را مرکز و محور عالم نمىبیند، عبرت گرفتن ازمرگ براى فرد مؤمن وادار کردن او استبه شناختن آنچه که کلیه غرایز طبیعى او مىخواهند در مقابل آنها مقاومت کنند، یعنى این که او دیگر هیچ نوع چشم داشت و ادعایى نسبتبه جریان امور و حوادث ندارد.
ولى منتقدان خاطر نشان کردهاندکه از این امر که ما ممکن است از روى خودخواهى به آیندهاى ممکن که وراى حیات دنیوى قرار دارد چشم دوخته باشیم، نمىتوان به سادگى نتیجه گرفت که چنین آیندهاى وجود ندارد، نظریه حیات آینده، نه در امیال بشرى بلکه در ذات خداوند ریشه دارد، خداوند با آفریدن انسان با امکانات بالقوه عظیم که تنها در روى زمین شروع به شکوفا شدن مىکند آنها را نیمهکار از دایره هستى به بیرون پرتاب نمىکند.
در واقع انتقاد بنیادینى که بر نظریه نو ویتگنشتاینى زبان دینى وارد گردیده این است که این نظریه (همان گونه که خود نیز اعتراف مىکند) گزارشى از کاربرد متداول یا معمول زبان دینى نیست، بلکه عمدتا پیشنهادى براى تفسیرى جدید و ریشهاى از احکام و اقوال دینى است، در این تفسیر جدید، تعابیر و اصطلاحات دینى به گونهاى منظم و گام به گام از فحوا و معانى کیهانى که پیوسته از آنها برخوردار بودهاند محروم گردیدهاند، نه تنها جاودانگى روح ایشان به عنوان کیفیتى از حیات اخلاقى کنونى تفسیر گردیده، بلکه مهمتر از آن، دیگر خداوند هم به عنوان واقعیتى که مستقل از اعتقاد انسان وجود دارد، مورد غفلت قرار گرفته است، به جاى آن، همانگونه که فیلیپس مىگوید «آنچه که انسان مؤمن مىآموزد زبان دینى است، آنچه که من مىگویم این است که اگر یاد بگیریم که چگونه این زبان را بکار ببریم خدا را شناختهایم» همو مىافزاید «داشتن تصورى از خدا همانا شناختن خداست».
امکان تردید آمیز و شکاکانهاى که این دیدگاه از آن غافل است این است که چه بسا مىگوید تصورى از خدا داشته و در زبان توحیدى شرکت جوید، اما با این حال خدایى وجود نداشته باشد. (21)
البته متکلمان باید از یک جهت از تحلیل گران زبانى ممنون باشند، و آن این که در حالى که پوزیتیویسم مجال علم را تنگ گرفته بود، و در صدد الغاى گزارههاى دینى برآمده بود، تحلیل زبانى هم علم و هم دین را مشغله مجاز و معقول شمرد و براى دین نقشها و وظایفى چون از خودگذشتگى اخلاقى، هدایت وجودى، پرستش و تعهد قایل شد.
علاوه بر این، این رهبرد، چاره و پاسخ آمادهاى براى هرگونه مسئلهاى که بین علم و دین باشد فراهم دارد، از جمله این مسئله که این دو حوزه نمىتوانند رقیب یا معارض یکدیگر باشند، چرا که در خدمت وظایفى هست که به کلى متفاوت است، یک تیشه را حتى با بهترین اره هم نمىتوان عوض کرد، چرا که کار هر یک با دیگرى تفاوت دارد، وقتى دین به کار خود مىپردازد، دلیل ندارد که ازعلم که کار و بار دیگرى دارد پروا داشته باشد.
با این حال در این تعبیر و تفسیر اصالت وسیلهاى از این مشکلات جدى نهفته است، در این صورت همه نقشهاى معرفتى دینى انکار خواهد شد، عقاید دینى به صورت آلى سبتبه اهدافشان ملحوظ خواهند شد، ولى بى شک در بعضى مقال دینى، دعاوى خاصى سبتبه حقیقت و واقعیت عرضه شده است. و چنان که سابقا (در نقد نظریه بریث ویت) یادآور شدیم: اصول اخلاقى همواره پیوند نزدیکى با عقاید که راجع به حقیقت است دارند، توصیه یک شیوه زندگى این معنى را در بردارد که وجود جهان به نحوى است که این شیوه زندگى با آن موافق و مناسب است.
علم و دین على رغم تفاوتهایى که در زبان دارند، در بدهکارى به حقیقت و یک اشتیاق به شناخت مشترکند، پرسشهایى که در هر یک ازاین دو حوزه طرح مىشود، متفاوت است، ولى هر دو دعاوى معرفتى دارند و هر دو در قصد و برخورد خویش اصالت واقعىاند. (22)
تا این جا با سه نظریه در باره غیر شناختارى بودن زبان دینى ونقد آنها آشنا شدیم. این نقدها عمدتا از جان هیک و ایان باربور دو تن از متکلمان برجسته مسیحى معاصر بود، آنچه با توجه به قرآن و احادیث اسلامى در نقد این نظریهها باید گفت این است که دین هم هدف تعلیمى دارد و هم هدف تربیتى، و دایره هدف تعلیمى دین گستردهتر از دایره تعلیمى علم تجربى است، زیرا به جهان طبیعت منحصر نمىشود. قرآن کریم آنجا که اهداف رسالت پیامبران الهى را باز مىگوید تعلیم و تربیت، دعوت، توحید، اقامه قسط و عدل،،بشارت و انذار را به عنوان آرمانهاى رسالتبر مىشمارد.
با این حال شناخت عالم طبیعت جزو هدفهاى اصلى دین نیست، بلکه طبیعتشناسى دین جنبه تربیتى دارد و پدیدههاى طبیعى به عنوان آیات تکوینى که انسان را به مبدا آفرینش و غایات برین آن رهنمون مىشوند، مورد توجه دین مىباشند، چنان که قرآن کریم مىفرماید:
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب» (آل عمران/190) به درستى که در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف (از پى هم آمدن) شب و روز نشانههایى استبراى خردمندان.
بنابر این، دین هدف تعلیمى و معرفتبخشى نیز دارد و معرفتهایى را در زمینه عالم طبیعت عرضه کرده است، هرچند هدف اصلى آن، تربیت و هدایت معنوى انسان است. و از آنجا که زبان ابزارى استبراى تبیین هدف، باید گفت زبان دینى هم شناختارى است و هم غیر شناختارى، بررسى تفصیلى این مسئله را به نوبتى دیگر واگذار مىکنیم.
پىنوشتها:
1.
2.جان هیک، فلسفه دین، ص 182184، ترجمه بهرام راد.
3. مدرک قبل، ص 184185.
4. همان مدرک، ص 185186.
5. فلسفه دین، جان هیک، ص 187 به نقل از:
6. فلسفه دین، جان هیک، ص 188 به نقل از:
7.
8.جان هیک، فلسفه دین، ص 189 187.
9.
10. ایان باربور، علم و دین، ص 283، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى; جان هیک، فلسفه دین. ص 191 190، ترجمه بهرام راد، به نقل از:
11. جان هیک،،فلسفه دین، ص 192.
12.ایان باربور، علم و دین، ص 286.
13. جان هیک، فلسفه دین، ص 193196.
14.
15.
16. ایان باربور،علم و دین، ص 282.
17.
18. جان هیک، فلسفه دین، ص 200-196.
19. ایان باربور،علم و دین، ص287-285.