آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

طبق مستنداتى که ازکتب و «دفترهاى‏» منسوب و متعلق به فرقه اهل حق در دست‏بوده و شواهد حال، حکایت از آن دارد و یا مى‏تواند مؤید آن باشد; عقاید و مبانى اساسى اهل حق مخلوطى از اعتقادات «تناسخى و حلول ذات‏» عرفان و تصوف التقاطى و مسایلى برگرفته از ادیان ایران باستان، مثل دین زرتشتى پیش از اسلام، هندوییزم مانوى و برخى از مبانى مسیحیت و یهودیت‏بوده که بعضا صبغه اسلامى به آن داده‏اند و اساسا هیچ مطابقى با اصول مسلم و متفق علیه اسلام ندارند.
اهل حق با غلات شیعى و فرقى چون دروزیهاى لبنان نصیریه (انصاریه) نواحى لاذقیه سوریه و یا علویین آنجا و على اللهى‏هاى شمال افغانستان و اسماعیلیه در جنوب تاجیکستان استان خود مختار «بدخشان‏» مشابهت داشته و از طرفى شباهت زیاد آنان با مسلک تصوف انکار ناپذیر است، به طورى که در بعضى جاها و شهرها طرفداران این فرقه به خانقاه دراویش ملحق مى‏شوند.
بعضى در این رابطه مى‏نویسند: «ظاهرا آداب ومناسک اهل حق تا حد زیادى به آداب تصوف شباهت دارد، چنان که لزوم اجتماع آنها در «جمخانه‏»; تقدیم نذر و نیاز; خدمت; اشتغال به ذکر خفى و جلى; توجه به ساز و سماع که احیانا به نوعى جذبه منتهى مى‏شود و ضرورت سر سپردن به پیر و مرشد، آداب و مناسک اهل حق را به نوعى تصوف مخصوص تبدیل کرده است‏». (1)
دکتر محمد مکرى که از آشنایان به این مسلک بوده، در مقدمه‏اش بر کتاب حق الحقائق یا «شاهنامه حقیقت‏» مى‏نویسد:
«مذهب یا مسلک اهل حق یکى از دسته‏هاى وابسته به مذهب تشیع است و مجموعه‏اى است از عقاید و آراى خاص مذهبى که با ذخایر معنوى ایران پیش از اسلام و افکار غالى پس از اسلام که بخصوص در مناطق غرب ایران پراکنده بوده‏اند، درهم آمیخته است‏». (2)
مؤید این مطالب که مسلک اهل حق برخى از اعتقادات ادیان دیگر نظیر زرتشتى را به همراه دارد، به وفور در «دفتر»هاى این فرقه به چشم مى‏خورد; مثلا در «نامه سرانجام‏» چهارچوب اساسى مسلک را در یک بیت چنین بیان مى‏کند:
یارى چارچیون، باورى و جا
پاکى و راستى، نیستى و ردا (3)
(که مبین همان پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است).
توضیح بیت مذکور این است: تمام کسانى که به آیین اهل حق هستند، به آنها خطاب «یارى‏» مى‏شود. همان طور که به مسلک اهل حق «آیین یارى‏» گفته مى‏شودو مراد از «پاکى‏» همان پندار نیک و پاک زیستن و دورى از هر نوع ناپاکى و کثافت‏به هر صورت و کیفتى که باشد و مراد از «راستى‏»، پرهیز از دروغ و ناپاکى و درست زیستن است و مراد از «نیستى‏» این است که خود را از هر تعلق خاطر به دور دارد تا شایستگى رسیدن به مقام فنا فى الله را به دست آورد، یا به عبارت دیگر از خود بریدن و به حق پیوستن است.
مراد از «ردا» احتمالا راد مرد بودن یا جوانمردى است که معتقدان به این فرقه بسیار شعار جوانمردى و پیروى از جوانمردى‏هاى حضرت على علیه السلام را دارند، البته این توضیحى است که تقریبا مطابق مرام و مسلک اهل حق از آن تعبیر مى‏شود.
در واقع مى‏توان گفت از ویژگیهاى این مسلک، رعایت اصولى چون پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک است که پاى‏بندى به آن بر جمیع اهل حق واجب بوده و لذا تحت عنوان یک بیت از «نامه سرانجام‏» در آمده است.
خالق و صانع (توحید) درمذهب اهل‏حق
سخنان اهل حق در باره خالق جهان و اصل توحید متفاوت و بلکه متناقض بوده، و تلفیق بین آنها بسیار مشکل است. گاهى از گفتار بزرگان آنها کلمات متناقض صادر شده و ظاهراخودشان هم ارتباط بین کلمات ماقبل و مابعد را قایل نیستند، تا جایى که بعضى با تمسک به گفته نویسندگان و مرشدان، این فرقه را تا سرحد مشرک وکفار به پیش برده و حتى در بعضى مکتوبات آنها را غالى و از غلات غلیط شمرده‏اند. (4) البته حقیقت امر بر بسیارى روشن نیست; زیرا گفته‏هاى بعضى سرسلسله‏ها و رؤسا همین مطالب را القا مى‏کند و بعضى دیگر هم در گفته‏هاى خود اصلاحاتى به وجود آورده‏اند.
به هرحال مسئله توحید، یگانگى خداوند، تجلیات ذات حق و دیگر جوانب آن، مسئله‏اى است که براى بسیارى از پیروان اهل حق حل نگردیده و غالبا در تحیر و سرگردانى مطلق هستند. هنوز معضل حلول و تناسخ بسیارى را به کام پوچى فرستاده و مرشدان مدعى علم لدنى و تجلى ذات هم این مطالب را روشن نکرده‏اند و ظاهرا علوم غیر مکتسبه آنان در این رابطه چیزى تبیین ننموده است. یکى از افراد این مسلک طبق تفسیر «دفتر»ها و درک و فهم خود چنین مى‏نویسد:
«همان ماده یا طبیعت که داراى قدرت و شعورى است، خداوند است; زیرا که ذات حق در جزء و کل موجود است و به نسبت تکامل وجود دارد». (5)
تاریخ این مسلک به ویژه در موضوع آفرینش داراى شگفتى خاصى از افسانه‏ها و غلوهاست که بیشتر آنها به صورت نظم تحت عنوان «شاهنامه حقیقت‏» مدون شده است و از مشهورترین کتب این فرقه به شمار مى‏رود و در آن این تجلیات نورانى و حقانى را به صورت نظم درآورده‏اند، از این نوع افسانه‏ها در دفترها و متون دست‏نویس دینى فرقه اهل حق که به گویش گورانى قدیم هست‏به وفور یافت مى‏شود.
آنان معتقدند که آفرینش در دو مرحله اصلى انجام شده است: خلقت‏«جهان معنوى‏» و خلقت‏«جهان مادى‏» و تصورى که ازاین دو جهان دارند، معرف رنگ خاص فلسفى است.
گذشته از این مطالب، برخى از بزرگان اهل حق، توحید را بدون توضیح ارایه داده و مى‏گویند: «توحید تجلى ذات خالق (حق) در مخلوق است‏» (مثلا در على علیه السلام یا سلطان اسحاق) و ظاهرا این صریح‏ترین تعبیر از توحید باشد که افراد این فرقه گاهى ابراز مى‏دارند.
حلول و تناسخ
ازجمله مبانى اعتقادى این فرقه عقیده به تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است و سخنان آنها راجع به تناسخ و حلول نیز متناقض و پراکنده است. براى درک این مطالب قبل از بحث در باره عقاید این مسلک باید معانى حلول و تناسخ توضیح داده شود.
در فرهنگ لغت فارسى تناسخ را چنین معنى کرده‏اند: «انتقال روح بعد از فوت از بدنى به بدن دیگر است‏» (6) به عبارت دیگر: تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن دیگر بعد از مفارقت آن از بدن اول، بدون آن که زمانى در بین آنها فاصله شود.
راجع به «حلول‏» نیزگفته‏اند: «حلول عبارت از فرود آمدن چیزى است در غیر خود و در اصطلاح به معنى حلول ذات خداست در اشیا، و به کسانى که بر این عقیده‏اند که خداوند در اشیا و در مرشدان حلول کرده است‏حلولیه گویند». (7)
اساس و مبانى اعتقادات اهل حق تناسخ وحلول بوده و به همین خاطر از بسیارى از مبانى اعتقادى اسلام فاصله گرفته و بیشتر به هندوییزم، مانویت و یا دین زرتشتى نزدیک شده‏اند.
بنابر این، ضرورى است نگاهى داشته باشیم به نوشته‏هایى که کم وبیش اعمال و رفتار مردم اهل حق غرب کشور طبق شواهد عینى مؤید آن هستندو در موارد زیادى آن را مطرح و تایید مى‏کنند. یکى از افراد این مسلک (اهل کرند گهواره) در رابطه با حلول ذات مى‏نویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مى‏گردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مى‏نماید». (8)
اهل حق حلول روح و یا تجلى ذات را «دون نادون‏» مى‏گویند. دون کلمه‏اى است ترکى و آن را به معنى جامه مى‏گیرند و به عقیده آنها در ذات بشر ذره‏اى از ذرات خدایى موجود است.
اصطلاحا به «ظهور ربانى در صورت جسمانى‏» که همیشه در نزد پاکان و برگزیدگان در گردش مى‏باشد، «گردش مظهر به مظهر» مى‏گویند و اگر بدن کامل باشد حق در او تجلى مى‏کند و ممکن است‏به همان اندازه که حق و حقیقت‏به على علیه السلام تجلى کرده، به دیگرى نیز تجلى کند. در این باره اهل حق معتقد به هفت جلوه متوالى‏اند و مى‏گویند: هربار خداوند «حق‏» با چندین تن از فرشتگان مقرب به صورت اتحاد در جسدهاى خاکى حلول کرده‏اند، این حلول به منزله لباس پوشیدن است که آن را جامه یا دون گویند و معتقدند که اولین تجلى کامل ذات خدا، تجلى به على علیه السلام است و دوم تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مى‏دانند. به همین جهت على علیه السلام و سلطان سهاک را برابر دانسته و مى‏گویند سلطان اسحاق (مؤسس) دون «مظهر» على علیه السلام است. (9)
درباره تداوم این تجلیات نوشته‏اند: «قدرت کردگارى در وجودهاى مختلف ظهور نموده که بعد از سلطان اسحاق 12 خاندان و سرسلسله مرکز تجلى و دیدار بوده‏اند» (10) یعنى نه تنها قایل به حلول ذات در على علیه السلام و سلطان اسحاق هستند، بلکه از نظر اهل حق سرسلسله و پیران هم محل تجلى ذات الهى هستند.
اما در رابطه با این که تجلى ذات پس از ختم پیامبران به چه کسانى تعلق گرفته، آمده است:
«پس از ختم شریعت(دومرحله قبل از مرحله حقیقت) و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت) متجلى گردید که در واقع مى‏توان گفت اگر چه خود تابع شرع و پیرو اسلام بوده‏اند، ولى به طرف کمال و وحدانیت گامى فراتر نهاده و به موشکافى و کشف حقیقت پرداخته‏اند». (11)
اهل حق همچنین معتقدند هر فرد هزار دون یا جامه عوض مى‏کند و در هزار و یکمین جامه، جامه ابدى مى‏پوشد و اگر جزء نیکوکاران باشد در جامه خوب مخلد خواهد بود و برعکس اگر فرد بدکردارى باشد در جامه ذلت‏خواهد ماند، کتاب شاهنامه حقیقت‏به طور مفصل با اشاره به این مطلب، موضوع عهد گرفتن خدا از مردان حق و گردش «دون به دون‏» را بیان مى‏کند. (12)
اگر میل دارید به گلزار حق
بچینید گلها ورق در ورق
بباید کنید عهد با من کنون
به قامت پوشید چند جام و دون
بنوشید بر کام زهر زمان
بگردید در دهر در هر مکان
گهى با گدایان، گهى با شهان
بباشید در دون گردش کنان
ز روز ازل تا به روز شمار
بپوشید جامه به تن یک هزار
تقریبا اعتقاد به حلول، مورد اتفاق شاخه‏ها و شعب مختلف فرقه اهل حق بوده و کسى اختلاف در آن ندارد، به همین خاطر آورده‏اند:
«مردم اهل حق معتقد به سیر تکاملى بشر در اثر گردش‏هاى متوالى تناسخى است و در هر زمان تجلى به نوع حقانى را در وجود آدمى مى‏دانند». (13)
طبق اسنادى که اهل حق آن را معتبر مى‏دانند، تجلى ذات حق در افراد نیز مراتب شدت و ضعف دارد و هر تجلى، با تجلى دیگر مساوى نیست و بستگى به این دارد که فرد مورد تجلى چه فردى باشد، با این وصف این مسلک علاوه بر على علیه السلام و ائمه هدى و پیامبران که آنان را محل تجلى ذات مى‏دانند، بلکه عرفا و هر شخصى که پاک و خاکى و مستعد باشد، محل تجلى و حلول ذات مى‏دانند، گرچه بعضى در الفاظ نام تناسخ را استعمال نمى‏کنند ولى به آن اعتقاد دارند. مؤید این مطلب، ادعایى است که یکى از افراد این فرقه (14) از اهالى روستاى درود فرامان «گربان‏» که از سرسلسله‏هاى آتش بیگى محسوب مى‏شود دارد. وى مدعى حلول ذات حق در خودش بوده که اخیرا نوه پسرى او اصلاحاتى هم در این زمینه به وجود آورده است.
برخى از نویسندگان اهل حق در توضیح حقیقت تجلى مى‏نویسند:
«اما حقیقت که صورت تکاملى از عرفان و طریقت است، مى‏گوید هر انسانى ابلقول قادر است مرکز تجلى ذات حق شود و خود را از مذلت و تابعیت از زشتى‏هاى درونى رهاند». (15)
اقسام تجلى
در مورد تجلى و نحوه آن و کیفیت‏حلول در آثار اهل حق آمده است:
«کسانى که داراى اعمال پسندیده و خوب باشند، از جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را داراست‏بهره‏مند شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مى‏شوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبوده‏اند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پست‏ترى تنزل مى‏نماید». (16) در جاى دیگر تجلى را دوقسم نموده‏اند: 1. تجلى ذات بشر 2. تجلى ذات مهمان، «تجلى ذاتى بر دو نوع است: یکى تجلى در بدو تولد مانند حضرت على علیه السلام و سلطان سهاک و بابا خوشین و حضرت عیسى علیه السلام که اینها را ذات بشر گویند ودیگرى تجلى ذاتى در سنینى از دوران زندگى که «ذات مهمان‏» اطلاق مى‏شوند، مثل حضرت سید فرضى (صحنه‏اى) که ذات مهمان بوده است‏». (17)
به عقیده این فرقه وقتى اشخاص صورت کاملى از عرفان و طریقت پیدا نمودند و به حقیقت دست‏یافتند، دیگر نیازى به عبادات مرسوم در شریعت ندارد.
نبوت (پیامبران الهى)
به عقیده اهل حق مسلک آنها از نظر آیین باطنى آخرین منزل (مرحله) وصل به خداست، آنها مى‏گویند: براى رسیدن به حق(خدا) بشر باید مراحلى را طى کند، این مراحل از نظر اهل حق عبارتند از:
نخستین مرحله، شریعت (آیین پیامبران) است، یعنى انجام آداب (فرائض)و مناسک و سنن ظاهرى دین وشرع.
مرحله دوم، طریقت‏یا اعمال و رسوم عرفانى است، بعضى هم مرحله سومى به نام «معرفت‏» یعنى عرفان و معرفت کامل به دین و تکامل بشرى، ذکر کرده‏اند. در این صورت شخص پیرو به مرحله «حقیقت‏» (حقانى)، یعنى وصل به خدا که مرحله چهارم باشد، مى‏رسد و این همان چیزى است که اهل حق مدعى آن هستند. به عقیده این فرقه مقصود و اساس مذهب‏شان حقیقتى است که سبب خلقت موجودات است. به همین خاطر مذهب این فرقه مملو از اسرار حقیقت است.
دیدگاه آنها هم نسبت‏به شریعت و پیامبران بر این اساس بوده و بر پایه اصل اعتقاد به حلول و تناسخ است که معتقدند یک عده از پیشوایان آنها (على الخصوص هفت‏تنان هفتوان هفت‏سردار قوالطاسیان) در اعصار گذشته، در جامه «پیامبران‏» و صحابه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم و یاران امام حسین علیه السلام وحتى دوازده امام علیه السلام وعرفا و سلاطین به دنیا آمده و به ارشاد و هدایت مردم جهان پرداخته‏اند. مثلا به عقیده اهل حق پیامبرانى چون شیث، نوح، صالح، یعقوب، ایوب، شعیب، یونس و مسیح عبارتند از همان بنیامین‏«پیر اهل حق‏» که در جامعه‏هاى گوناگون در میان مردم ظاهر گشته و مردم را هدایت نموده‏اند، چنین افسانه‏هایى در دفتر وکتب فرقه مخصوصا «حق الحقائق‏» یا «شاهنامه حقیقت‏» به وفور یافت مى‏شود.
مجید القاضى در این رابطه مى‏نویسد:
«مردم یارستان نبوت را براى تمام پیامبران مخصوصا خاتم النبیین حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم قبول داشته و آن را محترم و آخرین پیامبر الهى مى‏دانند». (18)
اما این فرقه اجمالا واضع قوانین را شارع مقدس نمى‏دانند و تکیه اصلى آنان در تدوین و اجراى قوانین بر قول پیران حقیقت است. وى در جاى دیگر مى‏نویسد:
«مردان برگزیده و دانشمندان (که مقصود از «مردان برگزیده‏» ظاهرا پیران حقیقت است) مى‏توانند قانون مراودات اجتماعى را از قبیل ارث، قضاوت، داد و ستد (معاملات) باالهام از خط مشى یارى که مساوات وعدالت است، وضع نمایند». (19)
امامت و ولایت
اهل حق در مورد امامت نیز تعابیرى بسیار شبیه به نبوت داشته و همان الفاظ و اصطلاحات رایج را به کار مى‏برند و بر مبناى اعتقاد به حلول و تناسخ، بیشتر پیران را مد نظر داشته و همه چیز را در آنها خلاصه مى‏کنند، اگر چه نامى هم از امامت‏برده و در الفاظ، اسامى بعضى از ائمه معصومین را در جلوه یکى از پیران ذکر مى‏کنند. در این رابطه نوشته‏اند:
«در امامت نیز کلیه امامان(اثنى عشر) و پیران حقیقت را از اولاد امام مى‏دانند و به امامت معتقدند». (20)
با این حال در کمتر جایى کلمات معصومین در دفاتر و کتب آنها دیده مى‏شود. در آثار و نوشته‏هایى که اشخاص اهل حق به عنوان رموز یارى نوشته و ارایه مى‏دهند، مثلا به عنوان ماخذ مشروعیت‏«شارب‏» چیزى از امامت و عقاید امامیه و سخنان اهل بیت علیهم السلام دیده نمى‏شود و در مواردى سخنان مجهول و مجعول را در تایید آن از ناحیه ائمه مى‏آورند، در حالى که منظور آن احادیث «شارب داشتن‏» نبوده است.
امامت در جایى دیگر چنین تعریف مى‏شود:
«مردم یارستان اعتقاد کامل به دوازده امام‏علیهم السلام داشته، مخصوصا حضرت مهدى‏علیه السلام را ناجى بشر از زشتى‏ها و تاریکیهاى ظلمانى مى‏دانند». (21)
وى در جاى دیگر امامت را چنین توضیح مى‏دهد:
«پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت (مقدمه حقیقت و حقیقت اهل حق) متجلى گردید». (22)
تقریبا تمام گفته‏ها و نوشته‏هاى منسوب به این فرقه در مورد امامت، همراه با قبول داشتن پیران و حلول و تناسخ است که متناقض با سخنان قبلى بوده و ظاهرا ائمه را طبق حلول وجلوه‏هاى حقانى «دون نا دون‏» قبول دارند; چرا که بعضى از افراد منسوب به این فرقه (در شهرستان صحنه) اعتقاد به امامان شیعه و امام حسین علیه السلام را مطابق با تناسخ و حلول تعبیر مى‏کنند، با این که معتقدند امام دوازدهم در آخرالزمان ظهور کرده و دنیا را از عدل و داد پر خواهد کرد، منتهى به عقیده آنها هر یک از دوازده امام علیه السلام مظهر و یا جامه یکى از پیشوایان اهل حق مى‏باشد. در کتاب منسوب به جیحون آبادى (23) «دون به دون‏» شدن همه ائمه شیعه به جامه یکى از پیران به صورت نظم درآمده است. برخى از افراد این فرقه معتقدند سرى که خداوند به پیامبران گفته، سر نبوت که از آدم شروع شده و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم‏که خاتم پیامبران است رسیده; از آن پس به نام «سر امامت‏» که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام گفته و از على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف که دوازدهمین امام شیعه اثنى عشرى است منتقل گردیده، پس از غیبت امام دوازدهم، این سر به مقدسین که رئیس و سرسلسله طریقت و قطب زمان خودشان بوده‏اند، یکى بعد از دیگرى گفته شده است و نزد همین سرسلسله‏هاى 12گانه یا 11گانه «سر امامت‏» موجود بوده است. لذا آنان از غیب مطلع بوده و پیش‏گوییهاى آنها متحقق و یا به وقوع خواهد پیوست و حتى سروده‏هاى منسوب به پیشوایان و سرسلسله‏هاى پیران حقیقت رموزى دارد که هرکس نمى‏تواند به آن اسرار دست‏یابد. (24)
از طرفى به اعتقاد اهل حق، تفسیر و تعبیر این رموز هم کار هرکس نیست، مگر دانشمندان و عرفایى که تجلیات نورانى دارند و خودشان دیده‏دار هستند.
حضرت على علیه السلام از دیدگاه برخى اهل حق
على علیه السلام در سخنان اهل حق گاهى به عنوان مظهر ذات حق، و زمانى در افواه ونوشته‏ها به عنوان اولین امام ذکر شده و اصولا نشانه بارز تشیع در این مسلک اعتقاد به على علیه السلام و قبول داشتن او هست که گاهى به طور متناقض شخصیت او را تعریف مى‏کنند و در بسیارى دفترها و کتب شخصیت‏حضرت على علیه السلام را از صورت حقیقى خود خارج کرده به درجه غلو رسانده‏اند. در عمل و افواه عامه، امامت را همانند شیعیان اثنى عشرى قبول نداشته و عرفا و پیران حقیقت را محور و هدایت‏گر و ادامه دهندگان راه انبیا مى‏دانند; زیرا معتقدند پس از ختم شریعت و اتمام دوره پیامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طریقت تجلى کرده و طبیعتا اولین تجلى باید نسبت‏به على علیه السلام روا داشته شود.
در جاى‏جاى دفاتر و کتب منسوب به این فرقه جملات فراوانى به چشم مى‏خورد که على علیه السلام را به درجه الوهیت رسانده و بالاتر از درجه امامت نشانده‏اند.
صریح‏ترین الفاظ در این باره را کتاب «حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت‏» دارد که سرورده‏هاى یکى از افراد این مسلک است که «دون نادون‏» و تجلى ذات حق در وجود على علیه السلام را بیان مى‏دارد
بدور محمد همان کردگار
شد از جامعه مرتضى آشکار
در جاى دیگر دارد:
پس از رحلت احمد مصطفى
بر او جانشین گشت آن مرتضى
که آن مرتضى بود ذات خدا
به تخت‏بقاء گشت فرمانروا (25)
اصولا اهل حق، همین اشخاص را واضع قوانین قلمداد مى‏کنند به ویژه سلطان اسحاق را واضع و تجلى ذات (مظهر) على علیه السلام مى‏دانند وبراى او منزلتى برابر با على علیه السلام قایل‏اند. آنچه که فعلا مشهود است و بین مردم اهل حق به آن اهمیت داده مى‏شود، اصول مسلک اهل حق است که بر هر اصل دیگر مثل رسومات شرط و اقرار، قرارمدارهاى «بیا و بس‏»پر دیورى و یا سرسپارى و اعتقاد به منصوبین سلطان اسحاق در بیا و بس (پردیورى) مثل هفت تنان هفتوان چهل تنان و چهل وان و غیره عملا ترجیح داده مى‏شود.
عده‏اى از بزرگان اهل حق اعتقاد به الوهیت على علیه السلام را منکر شده و در این باره مى‏نویسند:
«...و یارستان هیچ‏گاه حضرت على‏علیه السلام را خدا نمى‏دانند و آنچه مسلم و مشخص است نسبت‏هایى که به اهل حق به عنوان «على اللهى‏» بودن داده‏اند و یا در بعضى کتب و مقاله‏ها، «على اللهى‏» را شعبه‏اى از اهل حق مى‏دانند خلاف محض است; زیرا حضرت على علیه السلام که فقراى اهل حق به آن عشق مى‏ورزند و آنچه در «کلام سرانجام‏» کتاب یارستان حکایت دارد، اهل حق بایستى به پیروان مؤمن و پاک باخته به حضرت على علیه السلام و عرفان گرانقدرش ارزش قایل شوند... در این صورت مردم اهل حق بزرگترین و بالاترین الهام گیرنده مکتب ذاتى على هستند که مى‏گویند على علیه السلام خدا نیست و اما از خدا هم جدا نیست‏». (26)
در نظر برخى از اهل حق، على علیه السلام نامحدود و بى انتهاست و مظهر کلى خداست و ذات خداوندى بیشتر از همه بر او نازل شده و تجلى پیدا کرده است.
سخنان او را تحت عنوان «سخنان حضرت مولا در خطبة البیان‏» چنین آورده‏اند:
«انا الذی عنده مفاتیح الغیب; انا الذی بکل شی‏ء علیم; انا الذی عندی خاتم سلیمان بن داود; انا مخرج المؤمنین من القبور; انا صلاة المؤمنین و زکاتهم و حجهم و جهادهم; انا البارى‏ء المصور فی الارحام;انا منور الشمس و القمر و النجوم...».
به اعتقاد برخى از پیروان این مسلک، على علیه السلام کسى است که در زمان‏هاى مختلف و با صور گوناگون و در اجسام مختلف با نامهاى على، بهلول، اسحاق، بنیامین ظهور نموده و سلطان اسحاق مظهر على است و این دو یکى هستند کما این که تعابیرى این چنینى از امام صادق علیه السلام و امام مهدى علیه السلام دارند، این نوع سخنان، در میان عامه مردم اهل حق شنیده مى‏شود.
گاهى مقام على علیه السلام را از پیامبر بالاتر مى‏دانند و معتقدند على علیه السلام پیش از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم وجود داشته و گاهى هم بیان مى‏کنند على علیه السلام شهید نشده و هنوز نمرده است. ولى برخى از اهل حق الوهیت على علیه السلام را قبول نداشته، حضرت را به عنوان امام اول مى‏دانند.
اساسا بعضى اهل حق را چنین معرفى مى‏کنند:«اهل حق نامى است‏بر شعبه‏اى از غلاة، یعنى آنها که در باره على علیه السلام راه غلو را پیموده، آن حضرت رابه مقام الوهیت‏بالا برده‏اند، بعضى از غلاة گفته‏اند: «بارى تعالى ظاهر مى‏شود در صورت خلق و انتقال مى‏کند از صورتى به صورتى و کمال صورتش «على‏» است وچون بر آن معرفت‏حاصل کند، تکلیف از آن ساقط مى‏شود». (27)
ولى غلاة که مصداق روشن آن على اللهى‏ها هستند، از نظر بعضى اهل حق رد شده است، اگر چه بعضى دیگر از کلمه «على اللهى‏» ابایى ندارند، بلکه به آن معترفند. بعضى دیگر از افراد منسوب به این فرقه مى‏نویسند:«گروهى ساده‏لوح اهل حق به علت‏بى اطلاعى از مبانى عقاید خود و معاشر و همسایگى با فرق مختلف دیگر از جمله على اللهى‏ها، بدون این که خودشان هم متوجه شده باشند، اختلاط و امتزاج و انحراف مهمى در اساس مسلک‏شان به وجود آمده است‏». (28)
وى همچنین مى‏نویسد: «چون در افواه عموم شهرت دارد گروه اهل حق، على اللهى هستند و حاشا و کلا چنین تصورى در اصل باطل است‏». (29)
عدل
این فرقه بحث چندانى پیرامون عدل خداوندى ندارند و در کتب و دفاتر آنها بحث از عدل خیلى کم مطرح گردیده و وقتى صحبتى از عدل مى‏شود، اهل حق آن را با ابهام قبول داشته، اما مبنایى براى این پذیرش ارایه نمى‏دهند. مثلا یکى از افراد این مسلک که خودش را مدافع عقاید دینى آنها مى‏داند نوشته:«... در عدل هم خدا را عادل و قادر و نزاد و نمیر مى‏دانند». (30)
معاد(مرگ، حیات پس از مرگ)
اهل حق حیات پس از مرگ را نیز بر پایه همان اعتقادات تناسخى و حلولى تعبیر و تفسیر نموده‏اند، گویى معاد در همین دنیا خواهد بود. در این باره یکى از افراد این فرقه مى‏نویسد:
«طبق نظریه پیشوایان یارستان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفى از بین رفته و به خاک تبدیل مى‏گردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى (در همین دنیا) حلول مى‏نماید». (31)
اینجا هیچ توجهى به معاد موردنظر اسلام و قرآن نشده و بر اساس اعتقاد به حلول روح که هیچ سنخیتى با اسلام ندارد، حیات پس از مرگ را تعبیر و تفسیر مى‏کنند و بقیه شاخه‏هاى اهل حق نیز با این گفته موافق‏اند.
وى در ادامه مى‏افزاید:«مردم یارى، بهشت و دوزخ را همین جهان مى‏دانند; زیرا معتقد به تعویض جسم و حلول روح هستند و مجازات اعمال در همین دنیا تحقیق پذیرد».
همو در توضیح این گونه تعویضات جسمانى مى‏نویسد:«کسانى که داراى اعمال پسندیده وخوب باشند، در جسم دیگرى که از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را دارا شده و یک قدم به خداوند نزدیکتر مى‏شوند و اشخاصى که عمر را به تباهى تلف کرده و در فکر توشه نبوده‏اند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پست‏ترى تنزل مى‏نمایند».
علاوه بر این تعویض جسم، در جاى دیگر مى‏نویسد:«مردم یارستان علاوه بر مکافات بعد از مرگ به یک محشر کلى نیزمعتقد بوده و آن زمانى است که این جهان،طبق مشیت الهى دگرگون گشته و به حسابها رسیدگى گردد». (32)
ظاهرا این فرقه مسئله‏اى به نام برزخ ندارند و یا از آن طبق حلول روح در جسم‏هاى مختلف تعبیر کرده‏اند، در توضیح معاد و تفاوت آن با معاد شیعه اثنى عشرى مى‏نویسد:«مردم یارستان معاد را در روح پذیرفته و معتقدند روز محشر، روح‏هاى پاک به تجلى روح الهى پیوسته و روح‏هایى که در طول زمان تناسخى نتوانسته‏اند خود را تصفیه نمایند، به تناسب به مکافات اعمال خویش مى‏رسند». (33)
تا اینجا تمام مسایل مربوط به معاد مثل حشر و نشر، بهشت و دوزخ و مسایل پس از مرگ بر اساس حلول ذات و تجلى آن و یا تناسخ مى‏باشد که با معاد مورد قبول اسلام کاملا ناسازگار است و بیشتر به ادیان هند و زرتشتى نزدیکتر است و همین اعتقادات اساسا این مسلک را از اسلام جدا مى‏کند.
البته باید یادآور شد که بحث معاد و مرگ و حیات پس از آن همیشه مخلوط با بحث‏هاى حلول و تناسخ بوده است. از نوشته‏هاى پراکنده این مسلک چنین برمى‏آید که روح وقتى به جسم ابدى منتقل مى‏شود که هزار جسم یا هزار دون (جامه) پاک را گذرانده باشد و با گردش در جامه‏هاى مختلف، جزاى اعمال گذشته خود را دیده و به تناسب اعمال گذشته به جامه دون مناسب خود خواهد رفت. مثلا اگر اعمال خوب داشته باشد به جامه بعدى که منتقل مى‏شود، جامه ثروتمندان و اشخاص مرفه خواهد بود و اگر اعمالش در جامه قبلى زشت‏بوده، در جامه بعدى به دون فقرا آمده و دچار مصایب و ناملایمات مى‏گردد. بالاخره تا هزار دون طى مى‏کند و پس از عوض کردن هزار دون «هزار یکمین‏» جامه خود را که عبارت از بقا و ابدیت است، خواهد پوشید و بدین طریق معاد و حیات ابدى شروع خواهد شد.
پى‏نوشت‏ها:
1. ارزش میراث صوفیه، عبد الحسین زرین کوب، ص 97 96.
2. شاهنامه حقیقت (حق الحقایق) نعمت الله جیحون آبادى، مقدمه محمد مکرى.
3. نامه سرانجام(کلام).
4. سرسپردگان، محمد على خواجه الدین.
5. اندرز یارى، القاضی، مجید، کتابخانه طهورى، ص 69، تهران، 1359.
6. فرهنگ فارسى معین، ذیل کلمه تناسخ.
7. فرهنگ مصطلحات عرفا، ص 153.
8. آیین یارى، مجید القاضی، طهورى، تهران، 1359، ص 45.
9. غلاة شیعه، ابراهیمى، ص 269. 10. آیین یارى، ص 45.
11. همان ماخذ، ص 12.
12. شاهنامه حقیقت، جیحون آبادى، ص 44.
13. آیین یارى،ص 12.
14. منصور میرزا(اهل روستاى درود فرامان کرمانشاه) پدر نظام مشعشعى نوه او سام مشعشعى است.
15. اندرز یارى.
16. همان ماخذ.
17. همان ماخذ.
18.رمز یارى، ص 112.
19. اندرز یارى.
20. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، قاسم افضلى، ص 14.
21. آیین یارى.
22. رمز یارى، ص 112.
23. شاهنامه حقیقت، ص‏222 218.
24. رمز یارى.
25. «شاهنامه حقیقت‏»، ص 812.
26. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1213.
27. طرایق الحقایق، ج‏2، ص 109.
28. برهان الحق، ص 2.
29. همان ماخذ، ص 155.
30. مکاتبات با دایرة المعارف تشیع، ص 1314.
31. آیین یارى، ص 45.
32. همان ماخذ.
33. رمز یارى، ص 113.

تبلیغات