حجیت و اعتبار عقل در علم و دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حجیت و اعتبار عقل از دیدگاههاى مختلف قابل بحث و بررسى است: یکى از دیدگاه فیلسوفان علم، که جایگاه عقل را در شناختبشرى به طور کلى بررسى مىکنند; دیگرى از دیدگاه وحى و آموزشهاى دینى که تا چه اندازه براى عقل ارزش واعتبار قائل شده است، و سوم از دیدگاه عالمان دینى مانند محدثان و متکلمان. ما در این بحثبه اختصار هر سه دیدگاه را بررسى مىکنیم:
1.جایگاه عقل در معرفتشناسى
فیلسوفان علم در مورد نقش وجایگاه عقل در شناختبشر آراى مختلفى دارند که دو نظریه عمده عبارت است از: اصالت تجربه و اصالت عقل.
الف. طرفداران اصالت تجربه: از نظر آنان هیچ قانون و اصل ماقبل تجربى وجود ندارد، و آنچه به عنوان اصول بدیهى و عقلى قلمداد مىگردد، در واقع محصول تجربه ممتد بشر در تاریخ علم است، و این اصول در آغاز چنین بداهتى نداشتهاند و به تدریجبه صورت قواعد مسلم و غیر قابل تردید در آمدهاند. فیلیسین شاله که یکى از نمایندگان مکتب اصالت تجربه است در باره اصل یکنواختى طبیعت که از مبادى معرفتهاى تجربى است مىگوید:
«آنچه بشر را از متحد الشکل ( یکسان) بودن طبیعت مطمئن مىسازد، تنها تجربه فردى نیست، بلکه تجاربى که افراد بشر قبلا به عمل آوردهاند و آثارى که از تجارب انواع حیوانات در نتیجه تطور از آنها به وجود آمده حاصل گشته و آن آثار از راه وراثت در مغز آدمى جاى گرفته است، انسان را قادر و مجاز مىسازد که سبتبه یکسان بودن طبیعتیقین حاصل کند». (1)
ب. طرفداران اصالت عقل: از نظر آنان همه معرفتهاى بشرى اعم از معرفتهاى عقلى وعلمى مبتنى بر یک سلسله اصول عقلى و بدیهىاند که به عنوان اصول راهبر شناسایى به شمار مىروند، این اصول عبارتند از:
1. اصل امتناع تناقض: اصل امتناع تناقض مبناى هرگونه تفکر، اعم از علمى و فلسفى و غیر آن مىباشد، و این اصل را نمىتوان از طریق حس و تجربه به دست آورد، چون فرض بر این است که هیچگاه متناقضین با هم جمع یا رفع نمىشوند تا بتوان از راه حس آن را شناخت.
2. اصل جهت کافى: اصل دیگر اصل جهت کافى است و مفاد آن این است که هر واقعیتى داراى جهت و وجه معقولى است. اگر عالم تجربى به کاوش درباره حوادث طبیعى مىپردازد، به خاطر این است که باور دارد که حادثههاى طبیعى بلاوجه رخ نداده ونمىدهند و کاوش علمى در صدد تفسیر و توجیه آنها است، این اصل نیز از معرفتهاى فطرى و بدیهى است و از راه تجربه به دست نیامده است;زیرا نخستین تجربهاى که واقع شده نیز مبتنى بر اصل مزبور است.
3. اصل علیت: اصل عقلى دیگرى که مبناى استقراء و تجربه علمى است اصل علیت است که از شاخههاى اصل جهت کافى است; زیرا لازمه توجیه پذیرى حوادث طبیعى، تفسیر وتبیین على آنها است. وبه عبارت دیگر: حادثه بدون علت از نظر عقل غیر موجه و نامقبول است. بر پایه این اصل عالم تجربى نخست فرضیهاى را به عنوان علتیک حادثه مطرح مىکند آنگاه با آزمایشهاى مکرر و گوناگون، درستى ونادرستى فرضیه خود را روشن مىسازد.
4. اصل یکنواختى طبیعت: تا این جا او توانسته است علتحادثه را در مورد شمار معتنابهى از حوادث به دست آورد و اطمینان حاصل کند که جز آنچه او از طریق آزمایشهاى مکرر و گوناگون به دست آورده چیز دیگرى در وقوع حادثه دخالت ندارد; ولى این مقدار براى صدور یک قانون علمى کافى نیست، بلکه او باید مطمئن شود که پدیدههاى دیگرى که مشابه با موارد آزمون یافته مىباشند نیز همین حکم را دارند. و این اطمینان از اصل عقلى و بدیهى دیگرى به دست مىآید که عبارت است از: اصل یکنواختى طبیعت، یعنى این که طبیعت در موارد مشابه، یکسان عمل مىکند.
اکنون مىگوییم: هرگاه این اصول عقلى و بدیهى پذیرفته است، اصول و قوانین عقلى دیگرى نیز که مستند و منتهى به آنها باشد نیز پذیرفتنى خواهد بود، و تفکیک در حجیت و اعتبار حکم عقل روا نیست; زیرا بازگشت آن به اجتماع نقیضین است، و توجیه این تفکیک برپایه اولى و ثانوى یا بدیهى و نظرى بودن حکم عقلى نیز پذیرفته نیست. اولى و ثانوى، وبدیهى و نظرى بودن توجیه گر تفاوت مراتب ودرجات یک حقیقت است، نه بیانگر تباین نوعى مصادیق آن; زیرا فرض این است که عقل احکام ثانوى ونظرى خود را با استناد به احکام اولى و بدیهى به دست آورده است، و با قبول مقدمه، قبول نتیجه ضرورى است، وگرنه اصل علیتخدشه دار خواهد شد.
بنابر این، راه براى کاوشهاى عقلى و فلسفى پیرامون مسائل مربوط به ماوراء طبیعت والهیات بر بشر گشوده است،و سخن پوزیتیویستها که بحثهاى مربوط به متافیزیک را بى حاصل و نافرجام دانستهاند، پندارى بیش نیست.
اشکال خطاهاى فکر و پاسخ آن
گاهى گفته مىشود تفاوت بحثهاى فلسفى و علمى در این است که در بحثهاى فلسفى تنها باید از ابزار تفکر و تعقل استفاده کرد و راهى براى مشاهده حسى به سوى چنین بحثهایى وجود ندارد. برخلاف بحثهاى علمى که مربوط به حوزه طبیعت است و مىتوان موضوعات مورد بحث را از طریق حس مشاهده و آزمایش کرد، و از طرفى مراجعه به تاریخ فلسفه و الهیات نشان مىدهد که فکر مصون از خطا و لغزش نیست، به گواه این که متفکران پیوسته آراى یکدیگر را نقد کرده و هریک خطاى دیگرى را آشکار مىسازد.
پاسخ این است که اولا: خود این استدلال نوعى تفکر عقلى است که از دو مقدمه تشکیل شده است.
الف. فکر خطا مىکند.
ب. آنچه خطا مىکند قابل اعتماد نیست.
گرچه مقدمه نخست تجربى است ولى مقدمه دوم آن عقلى محض است، بنابر این اگر این اصل که فکر قابل اعتماد نیست کلیت دارد، شامل خود نیز مىشود.پس استدلال یاد شده نیز اعتبار نخواهد داشت، و به حکم امتناع رفع متناقضین باید گفت: فکر قابل اعتماد است.
ثانیا: متفکران در عین اختلاف در پارهاى از نتیجه گیریهایى که از طریق تفکر عقلى مىنمایند، در اصول و مبادى تفکر و نیز برخى از نتایج اتفاق نظر دارند.
ثالثا. خطا و لغزش رهروان دلیل بر نادرستى راه نیست، بلکه ناشى از مجهز نبودن روندگان راه به وسایل و ادوات لازم، ویا رعایت نکردن شرایط و مقررات لازم در پیمودن راه مىباشد،که گرچه بخشى از آن به خاطر نقص ذاتى و محدودیت فکرى انسان اجتناب ناپذیر است، ولى بخشهایى از آن با کسب مهارت و ورزیدگى لازم قابل اجتناب است، و فلسفه تدوین علم منطق نیز همین بوده است.
رابعا: نتایج علوم تجربى نیز از حس ومشاهده تنها به دست نمىآید، بلکه گذشته از این که مبتنى بر یک رشته اصول عقلى است که قبلا به آنها اشاره شد، در استنتاج و تفسیر یافتههاى حسى نیز استفاده از عقل و تفکر اجتناب ناپذیر است، و همین تفسیرهاى فکرى است که منشا خطا در ادراکات حسى وعلوم تجربى مىباشد.
هانس رایشنباخ (1891 1953) که از طرفداران جدى تجربه گرایى است در باره نقش عقل در شناختهاى علمى مىگوید:
«عقل براى تنسیق شناختیک ابزار ضرورى است که بدون آن امور مجردتر ( پدیدههاى طبیعى که به حس نمىآیند) را نمىتوان شناخت. حواس به من نشان نمىدهند که سیارات در مدارهاى بیضوى به دور خورشید حرکت مىکنند، یا این که ماده از اتم تشکیل یافته است، با مشاهده حسى و نیز تعقل است که به چنین حقایق مجردى مىتوان راه برد.
چیزى که عقل بر شناختحس مىافزاید وارد ساختن روابط مجرد نظم و نسق است، اما اگر روابط مجرد دربردارنده احکامى در باره عینیات تازه نمىبودند، چندان اهمیتى نمىداشتند اگر این روابط مجرد حقایقى عام هستند، پس نه تنها در مورد مشاهدههاى بالفعل، بلکه در مورد مشاهدههایى که هنوز به عمل نیامدهاند نیز صادقاند، این روابط نه تنها تجارب گذشته را توجیه مىکنند، همچنین پیش بینىهاى مربوط به تجارب آینده را نیز در برمىگیرند، این است آن چیزى که عقل بر شناخت مىافزاید، مشاهده در باره گذشته وحال به ما خبر مىدهد و عقل آینده را پیش بینى مىکند». (2)
سخنى از علامه طباطبایى
علامه طباطبایى در این باره کلامى دارد که با نقل آن بخش نخست از بحثخود را پایان مىدهیم:
«کسانى که مىگویند: راه بحث در ماوراء طبیعتبه واسطه کثرت خطا و لغزش هموار نبوده، اطمینان بخش نیست، پس این راه را نباید پیمود، به خلاف بحث در علوم مادیه که توام با حس و تجربه مىباشد، اگر کسى به خود بیاید خواهد فهمید که سخنى گفتهاند نسنجیده; زیرا همین سخن اینها گفتگویى است در یک نظریه غیر مادى، هرگز این سخن و نظایر آن را از آزمایشهاى فیزیک وشیمى و مانند آن استخراج نکردهاند.
همان راهنمایى که آنان را به سوى اطمینان بخش بودن بحثهاى حسى تجربى هدایت کرده و آنان نیز اضطرارا پذیرفتهاند، در مورد دیگر نیز اگر هدایت کنند باید بپذیرند.
کارى که حس وتجربه مىکند این است که: حوادث و پدیدههایى به وجود آورده یا نشان داده در معرض قضاوت مىگذارند، ولى قضاوت از آن چیز دیگرى است، و انسان قضاوت آن قاضى را در مورد حس و تجربه با یک حس و تجربه دیگرى نپذیرفته، بلکه اضطرارا و جبرا قبول نموده و قضاوت او در همه جا یکسان و بایستى است.
گذشته از این، اگر راه این بحث راه غلطى بود هرگز انسان با غریزه فطرى خود متوجه آن سامان نمىشد، چگونه متصور است که یک موجود خارجى با حرکتخارجى خود به سوى هدف و آرمانى متوجه شد در حالى که نه «سوى» و نه «هدف» در خارج هیچ گونه وجودى نداشته باشد!». (3)
2. حجیت عقل در نگاه وحى
قرآن کریم به صورتهاى گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف الهى صحه گذاشته است، و بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تاکید کرده است، گاهى راجع به یک موضوع مىتوان آیات متعددى را یافت که مفاد آنها این است که غرض از طرح این موضوع تعقل و تفکر در باره آن بوده است.
از دیدگاه قرآن، کسانى که از اندیشه خود سود نمىبرند به عنوان بدترین جنبندگان مىباشند چنان که مىفرماید:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (4)
بدترین جنبدگان کسانى هستند که کر و گنگند واندیشه نمىورزند.
در جاى دیگر پس از طرح یک مسئله غامض و دقیق توحیدى یادآور مىشود که آنان که اهل تعقل نیستند گرفتار نوعى پلیدى مىباشند، چنان که مىفرماید:
«و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون». (5)
هیچ کس را نرسد که جز با اذن خدا ایمان آورد، و بر آنان که عقل خویش را بکار نمىبندند پلیدى قرار مىدهد.
اصولا منطق قرآن، منطق دلیل وبرهان است، و همه جا از صاحبان عقاید مىخواهد تا بر اثبات عقیده خود برهان آورند:
«قل هاتوا برهانکم» (6)
و خود نیز بر دعاوى خود اقامه برهان مىکند چنان که در اثبات یگانگى خدا مىگوید:
«لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» (7)
اگر در آسمان و زمین غیر از «الله» خدایان دیگرى بود، آن دو تباه مىشدند (یا اصلا موجود نمىشدند، ویا دچار هرج ومرج و بى نظمى مىشدند).
و در مورد این که از صفات هدایتگران این است که خود هدایتیافته باشند مىفرماید:
«افمن یهدی الى الحق احق ان یتبع ام من یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» (8)
آیا کسى که به حق هدایت مىکند سزاوار است تبعیتشود یا کسى که تا هدایت نشود راه هدایت را نمىداند، پس چگونه داورى مىکنید؟
قرآن حجیت و اعتبار عقل را نه تنها در قلمرو حکمت نظرى و اثبات وجود خدا و صفات ذاتى او به رسمیت مىشناسد، بلکه در قلمرو حکمت عملى وحسن و قبح افعال نیز پذیرفته است، چنان که در بسیارى از آیات، رسالت پیامبر را تذکر، موعظه، امر به معروف و نهى از منکر مىداند، و واضح است که تذکر و موعظه در جایى است که مخاطب خود حسن و قبح و سود و زیان کارى را مىداند، ولى چون دچار غفلتشده و یا احتمال غفلت زدگى در مورد او مىرود، به تذکر و وعظ نیاز دارد.چنانکه مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون». (9)
خدا به عدل و احسان و پرداختحقوق خویشاوندان امر مىکند، و از زشتىها و ناروایىها و تعدى به دیگران نهى مىکند،(و بدین طریق) شما را موعظه مىکند، شاید به خود آیید.
مفاد آیه این است که انسان خوبى عدل و احسان و دادن حقوق خویشاوندان و نیز زشتى کارهاى ناروا را مىداند، و امر خدا نقش ارشادى ویادآورى دارد، چنان که در جایى دیگر رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را امر به معروف و نهى ازمنکر دانسته، مىفرماید:
«یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر». (10)
باید توجه داشت که سخن در اثبات حجیت و اعتبار عقل است نه در کافى و وافى بودن آن در اثبات همه مقاصد دینى.
ب. معرفت عقلى در روایات اسلامى
حجیت عقل و اهمیتبحث عقلى در روایات اسلامى نیز روشن است، در این جا نمونههایى را یادآور مىشویم:
1. فردى یهودى نزد پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم آمد و مسائلى را از او پرسید، از آن جمله این بود که به چه دلیل مىگویى خدا به کسى ظلم نمىکند؟
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «لعلمه بقبحه و استغنائه عنه» (11) ; چون خدا زشتى ظلم را مىداند، و نیازى هم به این کار ندارد.
همان گونه که ملاحظه مىفرمایید استدلال فوق یک استدلال عقلى است، و آن این که انگیزه ظلم در خدا نیست; زیرا انگیزه ظلم یا جهالت استیا نیازمندى، و این دو در خدا راه ندارد، بنابر این صدور ظلم از خدا محال است، و این همان استدلالى است که متکلمان عدلیه در کتب کلامى بر اثبات تنزه خدا از فعل قبیح اقامه نمودهاند.
2. امام على علیه السلام در اثبات این که انسان فاعل مختار است، و قضا و قدر الهى مایه جبر نمىباشد، فرمود: «اگر قضا و قدر الهى مایه مجبور بودن انسان مىبود، امر و نهى، وعد و وعید، ثواب وعقاب لغو و ناروا بود». (12)
3. و در اثبات یگانگى خدا فرمود: اگر خدا شریک مىداشت مىبایست رسولانى براى هدایتبشر بفرستد، پس چون فرستادگان الهى فقط از جانب یک خدا آمدهاند معلوم مىشود یک خدا بیش وجود ندارد. (13)
مبناى این استدلال یک اصل عقلى است و آن این که الوهیتبدون ربوبیت معناندارد; زیرا معقول نیست که آفریدگار نسبتبه آفریدههاى خود بى تفاوت باشد و به هدایت تربیت آنها اقدام نکند، و یکى از مظاهر ربوبیت، ربوبیت تشریعى در مورد انسانهاست، که از راه فرستادن پیامبران وشرایع الهى تحقق مىیابد، بر مبناى این اصل عقلى با استفاده از قیاس استثنایى چنین استدلال مىشود که:
اگر غیر از الله خداى دیگرى بود باید براى هدایتخلق پیامبر مىفرستاد.
وتالى باطل است، چون همه پیامبران از سوى الله آمدهاند.
در نتیجه مقدم نیز باطل خواهد، پس خدایى غیر از الله نیست.
4. امام صادق علیه السلام درباره جایگاه والاى عقل و نقش آن در شناختخدا و نیز شناختخوبیها و بدیها فرمود:
مبدا و سرآغاز امور و قوت و آبادانى آنها و آنچه از چیزى جز به واسطه آن نفعى به دست نمىآید، عقل است که خدا انسانها را به آن آراسته، و روشنى بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، وخوب را از بد تمیز دادهاند، وشناختهاند که تاریکى در نادانى و روشنایى در آگاهى است، این آن چیزى است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است.
به آن حضرت گفته شد آیا بندگان مىتوانند به دلالت عقل اکتفا کنند؟
امام علیه السلام پاسخ داد: انسانهاى عاقل در پرتو هدایت عقل حقانیت و بوبیتخدا را مىشناسند و مىفهمند که خدا امورى را مىپسندد و امورى را ناروا مىداند و در این صورت مسئله طاعت و معصیتخدا مطرح مىشود، و از طرفى عقل او در این مورد نمىتواند راهنماى او باشد (مصادیق طاعت ومعصیت را تشخیص نمىدهد) بنابر این، باید از طریق دیگرى بر این امور آگاه شود، و اگر این آگاهى را به دست نیاورد از عقل خود بهرهمند نخواهد شد، بنابر این بر انسان عاقل واجب است در تحصیل دانش و ادب که جز به واسطه آن حیاتش قوام نمىیابد بکوشد. (14)
اگر کسى به کتابهاى حدیثشیعه رجوع نماید به روشنى به این نکته پى خواهد برد که در مکتب اهل بیت عقل و استدلال عقلى در معارف الهى جایگاه مهمى دارد وبا در نظر گرفتن سطح آگاهى و قدرت ذهن و ورزیدگى فکر مخاطبان از روشهاى مختلف استدلال عقلى (برهان، جدل و خطابه) استفاده شده است، این مطلب به پایهاى از وضوح است که ذکر نمونه زاید به نظر مىرسد.
همین امر سبب شده است که تفکر شیعى در مسیر تفکر عقلى و فلسفى هدایتشود، و فیلسوفان شیعه با الهام گرفتن از معارف بلندى که در احادیث ائمه اهل بیت علیهم السلام وارد شده است، فلسفه الهى را بارورتر وبالندهتر سازند. این حقیقتى است که برخى از مستشرقان نیز آن را یافتهاند، چنان که هانرى کربن فرانسوى مىگوید:
«نهج البلاغه را مىتوان به عنوان یکى از مهمترین منابع اصول عقاید دانست که از طرف متفکران شیعى تعلیم شده است، فلسفه شیعه ترکیب و سیماى مخصوص خود را از این منبع گرفته است». (15)
3. تفکر عقلى از دیدگاه عالمان دینى
عالمان دینى در رابطه با تفکر عقلى مواضع مختلفى اتخاد کردهاند که دو موضع عبارتند از: عقلگرایان وظاهرگرایان.
گروه نخستبه معرفتهاى مستقل عقلى اذعان داشته و حجیت آن را در شناخت معارف واحکام الهى پذیرفتهاند. نماینده برجسته این مکتب، متکلمان امامیه و معتزله مىباشند چنان که در فقه امامیه و حنفیه نیز عقل از مدارک و منابع احکام دینى بهشمار مىرود. البته اعتماد به عقل در کلام معتزلى و فقه حنفى به افراط گراییده است، ولى در مکتب امامیه که از تعالیم ائمه اهل بیت علیهم السلام الهام گرفته است، حد اعتدال رعایتشده است.
و گروه دوم به احکام و معرفتهاى مستقل عقلى معتقد نیستند، و راه شناخت عقاید و احکام دینى را منحصر در نصوص و ظواهر دینى مىدانند، نماینده این طرز تفکر اهل الحدیث و حنابله در جهان تسنن، واخباریون در جهان تشیع مىباشند. از نظر آنان تاویل ظواهر دینى جایز نیست واگر التزام به ظواهر دینى با مشکل تجسیم و تشبیه مواجه گردد نباید به تاویل آن ظاهر پرداختبلکه باید در تفسیر آن توقف نمود و فهم آن را به صاحب شریعت واگذار کرد. چنان که عبد الکریم شهرستانى گفته است:
«بسیارى از علماى گذشته صفاتى ازلى مانند علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، جود، انعام، عزت وعظمتبراى خدا اثبات مىکردند و میان صفات ذات فعل فرقى قائل نبودند، و نیز صفات خبریه مانند: دست و صورت( ید، وجه) براى خدا اثبات مىکردند و از تاویل آنها خوددارى کرده مىگفتند: چون این صفات در شرع وارد شده است آنها را براى خدا ثابت کرده، صفات خبریه مىنامیم، وبرخى از آنان در این مورد راه مبالغه را پیش گرفته وگرفتار تشبیه شدند.
و از کسانى که راه توقف را برگزیده از تاویل و تشبیه فاصله گرفتند مالک بن انس (م/179ه) است وى مىگفت: استواء خدا بر عرش معلوم است وچگونگى آن مجهول و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است. احمد بن حنبل (م/241ه)، سفیان ثورى (م/161ه) و داود بن على اصفهانى و پیروان آنان نیز طرفدار همین عقیده بودند». (16)
صدر المتالهین در مقدمه اسفار از ظاهر گرایى اخباریون سخت ابراز تاسف کرده، مىگوید:
«گرفتار جماعتى شدهایم که دیدگانشان از دیدن انوار واسرار حکمت ناتوان است، کسانى که تعمق در معارف الهى و تدبر در آیات سبحانى را بدعت وهرگونه مخالفتبا عقاید عامیانه را مایه ضلالت مىشمارند، گویى اینان حنابله از اهل حدیثند که مسئله واجب و ممکن وقدیم و حادث بر ایشان از متشابهات است و تفکرشان از حدود اجسام ومادیات بالاتر نمىرود». (17)
نقد نظریه ظاهر گرایان
این نظریه هم با عقل مخالف است و هم با شرع; زیرا:
اولا: در قرآن و روایات معارف بلندى آمده است که بدون بحث و تعمق عقلى نمىتوان معانى آنها را به دست آورد، و از طرفى مىدانیم که قرآن کتاب هدایت و تربیت است، وهدایت و تربیت در گرو معرفت و شناخت است، اگر ذکر این معارف براى دایتبشر است، پس فهم ودرک آنها نیز مطلوب است، واگر فهم و درک آنها مطلوب است راه وصول به آن که همان تفکر عقلى و تدبر در آیات الهى است نیز مطلوب خواهد بود.
ثانیا: آیات و روایات، تفکر و تدبر در آیات الهى را کارى پسندیده وارزشمند مىدانند، و خود قرآن و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم واهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام، راه تفکر و تعقل در معارف الهى را پیمودهاند. هرگاه پیمودن این راه مجاز نبود، به آن توصیه نمىشد. مرحوم علامه طباطبایىرحمه الله پس از نقل عقیده یاد شده مىگوید:
«عقل آنان را تخطئه مىکند، و آیات و روایات آنان را تصدیق نمىکنند، زیرا آیات قرآن انسانها را بر تدبر در آیات الهى و کوشش در راه شناختخدا و نشانههاى او از طریق تذکر، تفکر و نظر تشویق مىکنند، احادیثى که تواتر معنایى دارند نیز موافق آنند، و معنا ندارد که به مقدمه امر شود و از نتیجه آن نهى گردد». (18)
مرحوم استاد شهید مطهرى نیز در نقد این عقیده گفته است:
«در قرآن و نهج البلاغه و خطب واحتجاجات و ادعیه، مسائلى مطرح شده از قبیل اطلاق و لا حدى و احاطه قیومى خداوند، و این که او هستى مطلق و نامحدود است، چیستى (ماهیت) ندارد، هیچ زمان و مکانى از او خالى نیست، وحدت او عددى نیست، زمان و مکان وعدد در مرتبه متاخر از او یعنى در مرتبه فعل او است، با همه چیز است ولى نه به تقارن، و بیرون از هر چیز است ولى نه به نحو انفصال وجدایى، همه چیز از او است و بازگشت همه چیز به سوى او است، او بسیط است و هیچ گونه جزء براى او فرض نمىشود، صفاتش عین ذاتش است، هم اول است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن، کلام او عین فعل و ابداع او است و ....
هدف وحى از گزارش این همه خبرها چه بوده است؟ آیا هدف این بوده که یک سلسله درسها براى تدبر و تفکر و فهم و الهام گیرى القا کند و اندیشهها را تحریک و وادار به شناورى در دریاى بیکران معارف الهى نماید، یا این که هدف این بوده که یک سلسله مطالب حل ناشدنى و غیر قابل فهم به منظور وادار کردن اندیشهها به تسلیم و سکوت و قبول کورکورانه عرضه بدارد؟
این دستور العمل نیست تا گفته شود وظیفه ما عمل است و بس، اینها یک سلسله مسائل نظرى است. اگر این مسائل براى عقل بشر قابل فهم ودرک نیست در طرح آنها چه سودى است؟ درست مثل این است که معلمى بر سر کلاس اول ابتدایى مسائل مربوط به دوره دانشگاه را مطرح کند و از کودکان درخواست کند که آنچه را مىگویم گرچه شما نمىفهمید ولى بپذیرید». (19)
حس گرایان دینى و تفکر عقلى
چنان که مىدانیم در اروپا روش حسى و تجربى در شناخت طبیعتبر روش قیاسى پیروز شد، پس از این پیروزى این فکر پیدا شد که روش قیاسى و تعقلى در هیچ جا اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد فلسفه حسى است، و در بخش اول این فصل به اختصار آن را نقد نمودیم.
در جهان اسلام سابقه موج مخالفتبا هرگونه تفکر وتعمق از طرف ظاهرگرایان از یک طرف، موفقیتهاى پى در پى روش حسى در شناخت طبیعت از طرف دیگر، و دشوارى تعمق و حل مسائل فلسفى از جانب سوم، گروهى از دانشمندان اسلامى را سختبه هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقى در میان آنان شد مبنى بر این که گرچه تحقیق در مسائل الهیات رواست، ولى راه آن منحصر در روش حسى و تجربى است، همان راهى که بشر را در شناخت طبیعت کامیاب کرده است.
آنان مدعى شدند که قرآن نیز تنها راه شناختخداوند را مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسى مىداند نه راه تفکر فلسفى. فریدوجدى در کتاب «على اظلال المذهب المادی» وسید ابو الحسن ندوى در کتاب «ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» و نویسندگان اخوان المسلمین مانند سید قطب و محمد قطب و نظایر آنان از طرفداران این نظریه بودهاند.
«ندوى» بحث و فحص در مسائل مربوط به ذات و صفات خداوند، آغاز و انجام جهان و سرنوشت انسان را نوعى ناسپاسى در برابر پیامبران که اطلاعاتى را به رایگان در این فرضیهها در اختیار بشر قرار دادهاند دانسته است، و به حکم این که مبادى و مقدمات این مسائل که مربوط به ماوراء حس و طبیعت است، در اختیار بشر قرار ندارد، طرح این مباحث را گام نهادن د رمنطقهاى تاریک و مجهول توصیف کرده است. (20)
نقد نظریه حس گرایان دینى
شکى نیست که قرآن به مطالعه حسى طبیعت دعوت کرده و اصرار فراوانى هم روى این موضوع دارد، ولى در کنار آن اولا: یک رشته معارف و عقاید را مطرح کرده است که فهم آن از طریق معرفتحسى امکان ندارد، وثانیا: خود در اثبات بسیارى از معارف و عقاید از طریق برهان فلسفى استفاده کرده است که به برخى از آنها اشاره کردیم. و در این جا نمونههایى از آیات مربوط به عقاید و معارفى که اثبات و فهم آنها از طریق مطالعه حسى عالم طبیعت امکان پذیر نیست را یادآور مىشویم:
1. «و الله على کل شیء قدیر»، (بقره/284); خدا بر هر چیزى تواناست (قدرت خدا فراگیر است) .
2.«اینما تولوا فثم وجه الله»، (بقره/115); هرجا روى آورید، خدا آنجاست.
3. «الله لا اله الا هو الحی القیوم»، (بقره/255); جز الله خدایى نیست، او زنده و قائم به ذات و حافظ موجودات است.
4.«وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو»، (انعام/59); کلیدهاى غیب نزد او است، جز او کسى از آنها آگاه نیست.
5.«هو الله فی السموات و فی الارض»،(انعام/3); او استخدا، در آسمانها و زمین.
6. «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد»، (سوره توحید); او استخداى یکتا، خداى بى نیاز، نه زاییده و نه زاییده شده، و هیچکس همتاى او نیست.
7. «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم»،(حدید/3); او است آغاز و پایان و آشکار و پنهان، و او به هر چیزى دانا است.
8.«و هو معکم اینما کنتم»، (حدید/4); هر کجا باشید، خدا با شما است.
9.«لیس کمثله شیء»، (شورى/11); چیزى همانند او نیست.
10. «وان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»، (حجر/21) ; چیزى نیست، مگر این که خزانههاى آن نزد ماست، وجز به اندازه معلوم فرود نمىفرستیم.
اینها و مطالب بسیار دیگرى نظیر آنها مسائلى است که از راه مطالعه در مخلوقات وآثار آنها به وسیله حس و تجربه قابل درک نیست، یا باید اینها را به صورت مجهولات لاینحل بپذیریم و فرض کنیم قرآن خواسته استیک رشته معماهاى غیر قابل فهم را براى بشر مطرح کند و از آنان بخواهد که کورکورانه آنها را بپذیرند، ویا باید بپذیریم که راهى براى فهم آنها وجود دارد.
فرض اول نادرست است; زیرا خود قرآن در آیات متعدد بشر را به تدبر وتفکر فرا خوانده است چنان که مىفرماید:
«افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها»، (محمد/24); چرا در قرآن تدبر نمىکنند، آیا بر دلهایشان قفل زدهاند. و نیز مىفرماید:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب»، (ص/29); قرآن کتابى است مبارک که فرو فرستادهایم تا در آیات آن تدبر نمایند و خردمندان پند گیرند.
راه مطالعه حسى و علمى آفرینش اگر چه از نظر سادگى و روشنى و عمومى بهترین راهها است و استفاده از آن نه نیاز به قلبى صاف و احساسات عالى، و نه به عقلى ورزیده و آشنا با اصول برهانى دارد، اما سالکان طریق توحید را فقط تا منزل اول راهنمایى مىکند، یعنى همین قدر دلالت مىکند که طبیعت مسخر نیرویى ماوراء طبیعى است اما این که این مبدا ماوراء طبیعى همان خداست، یعنى غنى بالذات است ومعلول و مخلوق دیگرى نیست را اثبات نمىکند، براى اثبات این مطلب چارهاى جز بکارگیرى روشهاى برهانى نیست.
اما این که اگر این راه کافى براى اثبات همه مقاصد دینى در خداشناسى نیست، پس چرا قرآن به آن دعوت کرده است، پاسخش این است که این راه به خاطر سادگى آن براى عامه مردم، بهترین راه براى توجه دادن آنان به این مطلب است که این جهان، مسخر قدرتى دانا و تواناست، و از آنجا که خداشناسى از گرایشهاى فطرى انسان نیز مىباشد، این مقدار تفکر در متوجه ساختن انسان به نداى فطرت کافى است، به ویژه آن که قصور فهم از یک سوى، و اشتغالات زندگى از سوى دیگر مجال براى تشکیک در خصوصیات آن قوه ماوراء طبیعى باقى نمىگذارد. ولى این که فهم عامه مردم به مسئلهاى نرسد دلیل بر این نیست که چنین مسئلهاى وجود ندارد، و هرگاه مطرح شود حل آن به تفکرى عمیق و ابزارى دقیق نیاز دارد، وآن چیزى جز تفکر فلسفى و برهانى نیست. (21)
البته کسى مدعى این نیست متکلمان عقلگرا مانند معتزله و امامیه و فیلسوفان الهى اعم از مشائى و اشراقى در بحثهاى خود مرتکب هیچ اشتباهى نشدهاند، که چنین ادعایى در مورد انسانهاى غیر معصوم جز گزافه گویى نیست، بلکه سخن در این است که در اثبات و تبیین عقاید دینى و دفاع از آنها در مقایسه با ظاهرگرایان وحس گرایان توفیق بیشترى داشته و لغزشهاى کمترى نیز داشتهاند و پارهاى از مخالفتها با عقاید دینى نیز که به آنان نسبت داده شده است، در حقیقت مخالفتبا برداشتهاى سطحى همان ظاهرگرایان بوده است، نه مخالفتبا مسلمات و ضروریات دینى، نظیر اعتقاد به عقول مجرده، وعدم حدوث زمانى موجودات ابداعى و امتناع اعاده معدوم و نظایر آن. محقق لاهیجى در این باره کلامى دارد که نقل آن را پایان بخش این مقال قرار مىدهیم:
«طریق تحصیل معرفتبه نوعى که مشوب به تقلید نبود منحصر در طریقه برهان است و بناى دلایل بر مقدمات یقینیه، خواه حکمت نام نهند و خواه کلام، و از این که بعضى حکما در بعضى مسائل خطا کرده باشند، مذمتحکمت لازم نیاید، بلى جماعتى که تعصب اشخاص معینین مشهورین به حکمت کشند، وتقلید اینان لازم شناسند، وهر رطب و یابسى که از ایشان منقول شده حق دانند، البته جماعتى مذموم باشند، کسى که به تقلید راضى شود چرا تقلید انبیا و ائمه دین نکند که البته مستلزم نجات باشد». (22)
پىنوشتها:
1. شناخت روشهاى علوم، تالیف فیلیسین شاله، ترجمه یحیى مهدوى، ص 116.
2. فلسفه علمى، تالیف هانس رایشنباخ، ترجمه موسى اکرمى، ص 109 - 110.
3.اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، ص 20 - 21، انتشارات دار العلم ، قم.
4. انفال/22.
5.یونس/100.
6.بقره/111.
7.انبیا/22.
8.یونس/25.
9. نحل/90.
10.اعراف/157.
11.توحید صدوق، دار المعرفة، بیروت، ص 398.
12.«لو کان کذلک لبطل الثواب و العقاب والامر والنهی والزجر، ولسقط معنى الوعد والوعید»; توحید صدوق، ص 380.
13. نهج البلاغه، بخش وصایا، وصیت امام به فرزندش امام حسن مجتبى علیمها السلام .
14.اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، روایت 35.
15. تاریخ فلسفه اسلامى، ج1، نوشته پرفسور هانرى کربن، ترجمه دکتر اسد الله مبشرى، ص 38.
16. ملل و نحل شهرستانى، ج1، ص 92 93، دار المعرفة، بیروت.
17. اسفار، ج1، ص 5 6، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
18. المیزان، ج8، ص 153.
19. اصول فلسفه، ج5، ص 1512.
20. ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین، ص 97و 135، چاپ چهارم.
21. در این باره به مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، و فصل دوم کتاب «سیرى در نهج البلاغه» اثر متفکر شهید مرتضى مطهرى و نیز فصل یازدهم کتاب «مدخل و درآمد علم کلام » به قلم نگارنده رجوع شود.
22. گوهرمراد، طبع جدید، ص44 - 45.
1.جایگاه عقل در معرفتشناسى
فیلسوفان علم در مورد نقش وجایگاه عقل در شناختبشر آراى مختلفى دارند که دو نظریه عمده عبارت است از: اصالت تجربه و اصالت عقل.
الف. طرفداران اصالت تجربه: از نظر آنان هیچ قانون و اصل ماقبل تجربى وجود ندارد، و آنچه به عنوان اصول بدیهى و عقلى قلمداد مىگردد، در واقع محصول تجربه ممتد بشر در تاریخ علم است، و این اصول در آغاز چنین بداهتى نداشتهاند و به تدریجبه صورت قواعد مسلم و غیر قابل تردید در آمدهاند. فیلیسین شاله که یکى از نمایندگان مکتب اصالت تجربه است در باره اصل یکنواختى طبیعت که از مبادى معرفتهاى تجربى است مىگوید:
«آنچه بشر را از متحد الشکل ( یکسان) بودن طبیعت مطمئن مىسازد، تنها تجربه فردى نیست، بلکه تجاربى که افراد بشر قبلا به عمل آوردهاند و آثارى که از تجارب انواع حیوانات در نتیجه تطور از آنها به وجود آمده حاصل گشته و آن آثار از راه وراثت در مغز آدمى جاى گرفته است، انسان را قادر و مجاز مىسازد که سبتبه یکسان بودن طبیعتیقین حاصل کند». (1)
ب. طرفداران اصالت عقل: از نظر آنان همه معرفتهاى بشرى اعم از معرفتهاى عقلى وعلمى مبتنى بر یک سلسله اصول عقلى و بدیهىاند که به عنوان اصول راهبر شناسایى به شمار مىروند، این اصول عبارتند از:
1. اصل امتناع تناقض: اصل امتناع تناقض مبناى هرگونه تفکر، اعم از علمى و فلسفى و غیر آن مىباشد، و این اصل را نمىتوان از طریق حس و تجربه به دست آورد، چون فرض بر این است که هیچگاه متناقضین با هم جمع یا رفع نمىشوند تا بتوان از راه حس آن را شناخت.
2. اصل جهت کافى: اصل دیگر اصل جهت کافى است و مفاد آن این است که هر واقعیتى داراى جهت و وجه معقولى است. اگر عالم تجربى به کاوش درباره حوادث طبیعى مىپردازد، به خاطر این است که باور دارد که حادثههاى طبیعى بلاوجه رخ نداده ونمىدهند و کاوش علمى در صدد تفسیر و توجیه آنها است، این اصل نیز از معرفتهاى فطرى و بدیهى است و از راه تجربه به دست نیامده است;زیرا نخستین تجربهاى که واقع شده نیز مبتنى بر اصل مزبور است.
3. اصل علیت: اصل عقلى دیگرى که مبناى استقراء و تجربه علمى است اصل علیت است که از شاخههاى اصل جهت کافى است; زیرا لازمه توجیه پذیرى حوادث طبیعى، تفسیر وتبیین على آنها است. وبه عبارت دیگر: حادثه بدون علت از نظر عقل غیر موجه و نامقبول است. بر پایه این اصل عالم تجربى نخست فرضیهاى را به عنوان علتیک حادثه مطرح مىکند آنگاه با آزمایشهاى مکرر و گوناگون، درستى ونادرستى فرضیه خود را روشن مىسازد.
4. اصل یکنواختى طبیعت: تا این جا او توانسته است علتحادثه را در مورد شمار معتنابهى از حوادث به دست آورد و اطمینان حاصل کند که جز آنچه او از طریق آزمایشهاى مکرر و گوناگون به دست آورده چیز دیگرى در وقوع حادثه دخالت ندارد; ولى این مقدار براى صدور یک قانون علمى کافى نیست، بلکه او باید مطمئن شود که پدیدههاى دیگرى که مشابه با موارد آزمون یافته مىباشند نیز همین حکم را دارند. و این اطمینان از اصل عقلى و بدیهى دیگرى به دست مىآید که عبارت است از: اصل یکنواختى طبیعت، یعنى این که طبیعت در موارد مشابه، یکسان عمل مىکند.
اکنون مىگوییم: هرگاه این اصول عقلى و بدیهى پذیرفته است، اصول و قوانین عقلى دیگرى نیز که مستند و منتهى به آنها باشد نیز پذیرفتنى خواهد بود، و تفکیک در حجیت و اعتبار حکم عقل روا نیست; زیرا بازگشت آن به اجتماع نقیضین است، و توجیه این تفکیک برپایه اولى و ثانوى یا بدیهى و نظرى بودن حکم عقلى نیز پذیرفته نیست. اولى و ثانوى، وبدیهى و نظرى بودن توجیه گر تفاوت مراتب ودرجات یک حقیقت است، نه بیانگر تباین نوعى مصادیق آن; زیرا فرض این است که عقل احکام ثانوى ونظرى خود را با استناد به احکام اولى و بدیهى به دست آورده است، و با قبول مقدمه، قبول نتیجه ضرورى است، وگرنه اصل علیتخدشه دار خواهد شد.
بنابر این، راه براى کاوشهاى عقلى و فلسفى پیرامون مسائل مربوط به ماوراء طبیعت والهیات بر بشر گشوده است،و سخن پوزیتیویستها که بحثهاى مربوط به متافیزیک را بى حاصل و نافرجام دانستهاند، پندارى بیش نیست.
اشکال خطاهاى فکر و پاسخ آن
گاهى گفته مىشود تفاوت بحثهاى فلسفى و علمى در این است که در بحثهاى فلسفى تنها باید از ابزار تفکر و تعقل استفاده کرد و راهى براى مشاهده حسى به سوى چنین بحثهایى وجود ندارد. برخلاف بحثهاى علمى که مربوط به حوزه طبیعت است و مىتوان موضوعات مورد بحث را از طریق حس مشاهده و آزمایش کرد، و از طرفى مراجعه به تاریخ فلسفه و الهیات نشان مىدهد که فکر مصون از خطا و لغزش نیست، به گواه این که متفکران پیوسته آراى یکدیگر را نقد کرده و هریک خطاى دیگرى را آشکار مىسازد.
پاسخ این است که اولا: خود این استدلال نوعى تفکر عقلى است که از دو مقدمه تشکیل شده است.
الف. فکر خطا مىکند.
ب. آنچه خطا مىکند قابل اعتماد نیست.
گرچه مقدمه نخست تجربى است ولى مقدمه دوم آن عقلى محض است، بنابر این اگر این اصل که فکر قابل اعتماد نیست کلیت دارد، شامل خود نیز مىشود.پس استدلال یاد شده نیز اعتبار نخواهد داشت، و به حکم امتناع رفع متناقضین باید گفت: فکر قابل اعتماد است.
ثانیا: متفکران در عین اختلاف در پارهاى از نتیجه گیریهایى که از طریق تفکر عقلى مىنمایند، در اصول و مبادى تفکر و نیز برخى از نتایج اتفاق نظر دارند.
ثالثا. خطا و لغزش رهروان دلیل بر نادرستى راه نیست، بلکه ناشى از مجهز نبودن روندگان راه به وسایل و ادوات لازم، ویا رعایت نکردن شرایط و مقررات لازم در پیمودن راه مىباشد،که گرچه بخشى از آن به خاطر نقص ذاتى و محدودیت فکرى انسان اجتناب ناپذیر است، ولى بخشهایى از آن با کسب مهارت و ورزیدگى لازم قابل اجتناب است، و فلسفه تدوین علم منطق نیز همین بوده است.
رابعا: نتایج علوم تجربى نیز از حس ومشاهده تنها به دست نمىآید، بلکه گذشته از این که مبتنى بر یک رشته اصول عقلى است که قبلا به آنها اشاره شد، در استنتاج و تفسیر یافتههاى حسى نیز استفاده از عقل و تفکر اجتناب ناپذیر است، و همین تفسیرهاى فکرى است که منشا خطا در ادراکات حسى وعلوم تجربى مىباشد.
هانس رایشنباخ (1891 1953) که از طرفداران جدى تجربه گرایى است در باره نقش عقل در شناختهاى علمى مىگوید:
«عقل براى تنسیق شناختیک ابزار ضرورى است که بدون آن امور مجردتر ( پدیدههاى طبیعى که به حس نمىآیند) را نمىتوان شناخت. حواس به من نشان نمىدهند که سیارات در مدارهاى بیضوى به دور خورشید حرکت مىکنند، یا این که ماده از اتم تشکیل یافته است، با مشاهده حسى و نیز تعقل است که به چنین حقایق مجردى مىتوان راه برد.
چیزى که عقل بر شناختحس مىافزاید وارد ساختن روابط مجرد نظم و نسق است، اما اگر روابط مجرد دربردارنده احکامى در باره عینیات تازه نمىبودند، چندان اهمیتى نمىداشتند اگر این روابط مجرد حقایقى عام هستند، پس نه تنها در مورد مشاهدههاى بالفعل، بلکه در مورد مشاهدههایى که هنوز به عمل نیامدهاند نیز صادقاند، این روابط نه تنها تجارب گذشته را توجیه مىکنند، همچنین پیش بینىهاى مربوط به تجارب آینده را نیز در برمىگیرند، این است آن چیزى که عقل بر شناخت مىافزاید، مشاهده در باره گذشته وحال به ما خبر مىدهد و عقل آینده را پیش بینى مىکند». (2)
سخنى از علامه طباطبایى
علامه طباطبایى در این باره کلامى دارد که با نقل آن بخش نخست از بحثخود را پایان مىدهیم:
«کسانى که مىگویند: راه بحث در ماوراء طبیعتبه واسطه کثرت خطا و لغزش هموار نبوده، اطمینان بخش نیست، پس این راه را نباید پیمود، به خلاف بحث در علوم مادیه که توام با حس و تجربه مىباشد، اگر کسى به خود بیاید خواهد فهمید که سخنى گفتهاند نسنجیده; زیرا همین سخن اینها گفتگویى است در یک نظریه غیر مادى، هرگز این سخن و نظایر آن را از آزمایشهاى فیزیک وشیمى و مانند آن استخراج نکردهاند.
همان راهنمایى که آنان را به سوى اطمینان بخش بودن بحثهاى حسى تجربى هدایت کرده و آنان نیز اضطرارا پذیرفتهاند، در مورد دیگر نیز اگر هدایت کنند باید بپذیرند.
کارى که حس وتجربه مىکند این است که: حوادث و پدیدههایى به وجود آورده یا نشان داده در معرض قضاوت مىگذارند، ولى قضاوت از آن چیز دیگرى است، و انسان قضاوت آن قاضى را در مورد حس و تجربه با یک حس و تجربه دیگرى نپذیرفته، بلکه اضطرارا و جبرا قبول نموده و قضاوت او در همه جا یکسان و بایستى است.
گذشته از این، اگر راه این بحث راه غلطى بود هرگز انسان با غریزه فطرى خود متوجه آن سامان نمىشد، چگونه متصور است که یک موجود خارجى با حرکتخارجى خود به سوى هدف و آرمانى متوجه شد در حالى که نه «سوى» و نه «هدف» در خارج هیچ گونه وجودى نداشته باشد!». (3)
2. حجیت عقل در نگاه وحى
قرآن کریم به صورتهاى گوناگون بر سندیت و حجیت عقل در معارف الهى صحه گذاشته است، و بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تاکید کرده است، گاهى راجع به یک موضوع مىتوان آیات متعددى را یافت که مفاد آنها این است که غرض از طرح این موضوع تعقل و تفکر در باره آن بوده است.
از دیدگاه قرآن، کسانى که از اندیشه خود سود نمىبرند به عنوان بدترین جنبندگان مىباشند چنان که مىفرماید:
«ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (4)
بدترین جنبدگان کسانى هستند که کر و گنگند واندیشه نمىورزند.
در جاى دیگر پس از طرح یک مسئله غامض و دقیق توحیدى یادآور مىشود که آنان که اهل تعقل نیستند گرفتار نوعى پلیدى مىباشند، چنان که مىفرماید:
«و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون». (5)
هیچ کس را نرسد که جز با اذن خدا ایمان آورد، و بر آنان که عقل خویش را بکار نمىبندند پلیدى قرار مىدهد.
اصولا منطق قرآن، منطق دلیل وبرهان است، و همه جا از صاحبان عقاید مىخواهد تا بر اثبات عقیده خود برهان آورند:
«قل هاتوا برهانکم» (6)
و خود نیز بر دعاوى خود اقامه برهان مىکند چنان که در اثبات یگانگى خدا مىگوید:
«لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» (7)
اگر در آسمان و زمین غیر از «الله» خدایان دیگرى بود، آن دو تباه مىشدند (یا اصلا موجود نمىشدند، ویا دچار هرج ومرج و بى نظمى مىشدند).
و در مورد این که از صفات هدایتگران این است که خود هدایتیافته باشند مىفرماید:
«افمن یهدی الى الحق احق ان یتبع ام من یهدی الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» (8)
آیا کسى که به حق هدایت مىکند سزاوار است تبعیتشود یا کسى که تا هدایت نشود راه هدایت را نمىداند، پس چگونه داورى مىکنید؟
قرآن حجیت و اعتبار عقل را نه تنها در قلمرو حکمت نظرى و اثبات وجود خدا و صفات ذاتى او به رسمیت مىشناسد، بلکه در قلمرو حکمت عملى وحسن و قبح افعال نیز پذیرفته است، چنان که در بسیارى از آیات، رسالت پیامبر را تذکر، موعظه، امر به معروف و نهى از منکر مىداند، و واضح است که تذکر و موعظه در جایى است که مخاطب خود حسن و قبح و سود و زیان کارى را مىداند، ولى چون دچار غفلتشده و یا احتمال غفلت زدگى در مورد او مىرود، به تذکر و وعظ نیاز دارد.چنانکه مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون». (9)
خدا به عدل و احسان و پرداختحقوق خویشاوندان امر مىکند، و از زشتىها و ناروایىها و تعدى به دیگران نهى مىکند،(و بدین طریق) شما را موعظه مىکند، شاید به خود آیید.
مفاد آیه این است که انسان خوبى عدل و احسان و دادن حقوق خویشاوندان و نیز زشتى کارهاى ناروا را مىداند، و امر خدا نقش ارشادى ویادآورى دارد، چنان که در جایى دیگر رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را امر به معروف و نهى ازمنکر دانسته، مىفرماید:
«یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر». (10)
باید توجه داشت که سخن در اثبات حجیت و اعتبار عقل است نه در کافى و وافى بودن آن در اثبات همه مقاصد دینى.
ب. معرفت عقلى در روایات اسلامى
حجیت عقل و اهمیتبحث عقلى در روایات اسلامى نیز روشن است، در این جا نمونههایى را یادآور مىشویم:
1. فردى یهودى نزد پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم آمد و مسائلى را از او پرسید، از آن جمله این بود که به چه دلیل مىگویى خدا به کسى ظلم نمىکند؟
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «لعلمه بقبحه و استغنائه عنه» (11) ; چون خدا زشتى ظلم را مىداند، و نیازى هم به این کار ندارد.
همان گونه که ملاحظه مىفرمایید استدلال فوق یک استدلال عقلى است، و آن این که انگیزه ظلم در خدا نیست; زیرا انگیزه ظلم یا جهالت استیا نیازمندى، و این دو در خدا راه ندارد، بنابر این صدور ظلم از خدا محال است، و این همان استدلالى است که متکلمان عدلیه در کتب کلامى بر اثبات تنزه خدا از فعل قبیح اقامه نمودهاند.
2. امام على علیه السلام در اثبات این که انسان فاعل مختار است، و قضا و قدر الهى مایه جبر نمىباشد، فرمود: «اگر قضا و قدر الهى مایه مجبور بودن انسان مىبود، امر و نهى، وعد و وعید، ثواب وعقاب لغو و ناروا بود». (12)
3. و در اثبات یگانگى خدا فرمود: اگر خدا شریک مىداشت مىبایست رسولانى براى هدایتبشر بفرستد، پس چون فرستادگان الهى فقط از جانب یک خدا آمدهاند معلوم مىشود یک خدا بیش وجود ندارد. (13)
مبناى این استدلال یک اصل عقلى است و آن این که الوهیتبدون ربوبیت معناندارد; زیرا معقول نیست که آفریدگار نسبتبه آفریدههاى خود بى تفاوت باشد و به هدایت تربیت آنها اقدام نکند، و یکى از مظاهر ربوبیت، ربوبیت تشریعى در مورد انسانهاست، که از راه فرستادن پیامبران وشرایع الهى تحقق مىیابد، بر مبناى این اصل عقلى با استفاده از قیاس استثنایى چنین استدلال مىشود که:
اگر غیر از الله خداى دیگرى بود باید براى هدایتخلق پیامبر مىفرستاد.
وتالى باطل است، چون همه پیامبران از سوى الله آمدهاند.
در نتیجه مقدم نیز باطل خواهد، پس خدایى غیر از الله نیست.
4. امام صادق علیه السلام درباره جایگاه والاى عقل و نقش آن در شناختخدا و نیز شناختخوبیها و بدیها فرمود:
مبدا و سرآغاز امور و قوت و آبادانى آنها و آنچه از چیزى جز به واسطه آن نفعى به دست نمىآید، عقل است که خدا انسانها را به آن آراسته، و روشنى بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته، وخوب را از بد تمیز دادهاند، وشناختهاند که تاریکى در نادانى و روشنایى در آگاهى است، این آن چیزى است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است.
به آن حضرت گفته شد آیا بندگان مىتوانند به دلالت عقل اکتفا کنند؟
امام علیه السلام پاسخ داد: انسانهاى عاقل در پرتو هدایت عقل حقانیت و بوبیتخدا را مىشناسند و مىفهمند که خدا امورى را مىپسندد و امورى را ناروا مىداند و در این صورت مسئله طاعت و معصیتخدا مطرح مىشود، و از طرفى عقل او در این مورد نمىتواند راهنماى او باشد (مصادیق طاعت ومعصیت را تشخیص نمىدهد) بنابر این، باید از طریق دیگرى بر این امور آگاه شود، و اگر این آگاهى را به دست نیاورد از عقل خود بهرهمند نخواهد شد، بنابر این بر انسان عاقل واجب است در تحصیل دانش و ادب که جز به واسطه آن حیاتش قوام نمىیابد بکوشد. (14)
اگر کسى به کتابهاى حدیثشیعه رجوع نماید به روشنى به این نکته پى خواهد برد که در مکتب اهل بیت عقل و استدلال عقلى در معارف الهى جایگاه مهمى دارد وبا در نظر گرفتن سطح آگاهى و قدرت ذهن و ورزیدگى فکر مخاطبان از روشهاى مختلف استدلال عقلى (برهان، جدل و خطابه) استفاده شده است، این مطلب به پایهاى از وضوح است که ذکر نمونه زاید به نظر مىرسد.
همین امر سبب شده است که تفکر شیعى در مسیر تفکر عقلى و فلسفى هدایتشود، و فیلسوفان شیعه با الهام گرفتن از معارف بلندى که در احادیث ائمه اهل بیت علیهم السلام وارد شده است، فلسفه الهى را بارورتر وبالندهتر سازند. این حقیقتى است که برخى از مستشرقان نیز آن را یافتهاند، چنان که هانرى کربن فرانسوى مىگوید:
«نهج البلاغه را مىتوان به عنوان یکى از مهمترین منابع اصول عقاید دانست که از طرف متفکران شیعى تعلیم شده است، فلسفه شیعه ترکیب و سیماى مخصوص خود را از این منبع گرفته است». (15)
3. تفکر عقلى از دیدگاه عالمان دینى
عالمان دینى در رابطه با تفکر عقلى مواضع مختلفى اتخاد کردهاند که دو موضع عبارتند از: عقلگرایان وظاهرگرایان.
گروه نخستبه معرفتهاى مستقل عقلى اذعان داشته و حجیت آن را در شناخت معارف واحکام الهى پذیرفتهاند. نماینده برجسته این مکتب، متکلمان امامیه و معتزله مىباشند چنان که در فقه امامیه و حنفیه نیز عقل از مدارک و منابع احکام دینى بهشمار مىرود. البته اعتماد به عقل در کلام معتزلى و فقه حنفى به افراط گراییده است، ولى در مکتب امامیه که از تعالیم ائمه اهل بیت علیهم السلام الهام گرفته است، حد اعتدال رعایتشده است.
و گروه دوم به احکام و معرفتهاى مستقل عقلى معتقد نیستند، و راه شناخت عقاید و احکام دینى را منحصر در نصوص و ظواهر دینى مىدانند، نماینده این طرز تفکر اهل الحدیث و حنابله در جهان تسنن، واخباریون در جهان تشیع مىباشند. از نظر آنان تاویل ظواهر دینى جایز نیست واگر التزام به ظواهر دینى با مشکل تجسیم و تشبیه مواجه گردد نباید به تاویل آن ظاهر پرداختبلکه باید در تفسیر آن توقف نمود و فهم آن را به صاحب شریعت واگذار کرد. چنان که عبد الکریم شهرستانى گفته است:
«بسیارى از علماى گذشته صفاتى ازلى مانند علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، جود، انعام، عزت وعظمتبراى خدا اثبات مىکردند و میان صفات ذات فعل فرقى قائل نبودند، و نیز صفات خبریه مانند: دست و صورت( ید، وجه) براى خدا اثبات مىکردند و از تاویل آنها خوددارى کرده مىگفتند: چون این صفات در شرع وارد شده است آنها را براى خدا ثابت کرده، صفات خبریه مىنامیم، وبرخى از آنان در این مورد راه مبالغه را پیش گرفته وگرفتار تشبیه شدند.
و از کسانى که راه توقف را برگزیده از تاویل و تشبیه فاصله گرفتند مالک بن انس (م/179ه) است وى مىگفت: استواء خدا بر عرش معلوم است وچگونگى آن مجهول و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است. احمد بن حنبل (م/241ه)، سفیان ثورى (م/161ه) و داود بن على اصفهانى و پیروان آنان نیز طرفدار همین عقیده بودند». (16)
صدر المتالهین در مقدمه اسفار از ظاهر گرایى اخباریون سخت ابراز تاسف کرده، مىگوید:
«گرفتار جماعتى شدهایم که دیدگانشان از دیدن انوار واسرار حکمت ناتوان است، کسانى که تعمق در معارف الهى و تدبر در آیات سبحانى را بدعت وهرگونه مخالفتبا عقاید عامیانه را مایه ضلالت مىشمارند، گویى اینان حنابله از اهل حدیثند که مسئله واجب و ممکن وقدیم و حادث بر ایشان از متشابهات است و تفکرشان از حدود اجسام ومادیات بالاتر نمىرود». (17)
نقد نظریه ظاهر گرایان
این نظریه هم با عقل مخالف است و هم با شرع; زیرا:
اولا: در قرآن و روایات معارف بلندى آمده است که بدون بحث و تعمق عقلى نمىتوان معانى آنها را به دست آورد، و از طرفى مىدانیم که قرآن کتاب هدایت و تربیت است، وهدایت و تربیت در گرو معرفت و شناخت است، اگر ذکر این معارف براى دایتبشر است، پس فهم ودرک آنها نیز مطلوب است، واگر فهم و درک آنها مطلوب است راه وصول به آن که همان تفکر عقلى و تدبر در آیات الهى است نیز مطلوب خواهد بود.
ثانیا: آیات و روایات، تفکر و تدبر در آیات الهى را کارى پسندیده وارزشمند مىدانند، و خود قرآن و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم واهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام، راه تفکر و تعقل در معارف الهى را پیمودهاند. هرگاه پیمودن این راه مجاز نبود، به آن توصیه نمىشد. مرحوم علامه طباطبایىرحمه الله پس از نقل عقیده یاد شده مىگوید:
«عقل آنان را تخطئه مىکند، و آیات و روایات آنان را تصدیق نمىکنند، زیرا آیات قرآن انسانها را بر تدبر در آیات الهى و کوشش در راه شناختخدا و نشانههاى او از طریق تذکر، تفکر و نظر تشویق مىکنند، احادیثى که تواتر معنایى دارند نیز موافق آنند، و معنا ندارد که به مقدمه امر شود و از نتیجه آن نهى گردد». (18)
مرحوم استاد شهید مطهرى نیز در نقد این عقیده گفته است:
«در قرآن و نهج البلاغه و خطب واحتجاجات و ادعیه، مسائلى مطرح شده از قبیل اطلاق و لا حدى و احاطه قیومى خداوند، و این که او هستى مطلق و نامحدود است، چیستى (ماهیت) ندارد، هیچ زمان و مکانى از او خالى نیست، وحدت او عددى نیست، زمان و مکان وعدد در مرتبه متاخر از او یعنى در مرتبه فعل او است، با همه چیز است ولى نه به تقارن، و بیرون از هر چیز است ولى نه به نحو انفصال وجدایى، همه چیز از او است و بازگشت همه چیز به سوى او است، او بسیط است و هیچ گونه جزء براى او فرض نمىشود، صفاتش عین ذاتش است، هم اول است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن، کلام او عین فعل و ابداع او است و ....
هدف وحى از گزارش این همه خبرها چه بوده است؟ آیا هدف این بوده که یک سلسله درسها براى تدبر و تفکر و فهم و الهام گیرى القا کند و اندیشهها را تحریک و وادار به شناورى در دریاى بیکران معارف الهى نماید، یا این که هدف این بوده که یک سلسله مطالب حل ناشدنى و غیر قابل فهم به منظور وادار کردن اندیشهها به تسلیم و سکوت و قبول کورکورانه عرضه بدارد؟
این دستور العمل نیست تا گفته شود وظیفه ما عمل است و بس، اینها یک سلسله مسائل نظرى است. اگر این مسائل براى عقل بشر قابل فهم ودرک نیست در طرح آنها چه سودى است؟ درست مثل این است که معلمى بر سر کلاس اول ابتدایى مسائل مربوط به دوره دانشگاه را مطرح کند و از کودکان درخواست کند که آنچه را مىگویم گرچه شما نمىفهمید ولى بپذیرید». (19)
حس گرایان دینى و تفکر عقلى
چنان که مىدانیم در اروپا روش حسى و تجربى در شناخت طبیعتبر روش قیاسى پیروز شد، پس از این پیروزى این فکر پیدا شد که روش قیاسى و تعقلى در هیچ جا اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد فلسفه حسى است، و در بخش اول این فصل به اختصار آن را نقد نمودیم.
در جهان اسلام سابقه موج مخالفتبا هرگونه تفکر وتعمق از طرف ظاهرگرایان از یک طرف، موفقیتهاى پى در پى روش حسى در شناخت طبیعت از طرف دیگر، و دشوارى تعمق و حل مسائل فلسفى از جانب سوم، گروهى از دانشمندان اسلامى را سختبه هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقى در میان آنان شد مبنى بر این که گرچه تحقیق در مسائل الهیات رواست، ولى راه آن منحصر در روش حسى و تجربى است، همان راهى که بشر را در شناخت طبیعت کامیاب کرده است.
آنان مدعى شدند که قرآن نیز تنها راه شناختخداوند را مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسى مىداند نه راه تفکر فلسفى. فریدوجدى در کتاب «على اظلال المذهب المادی» وسید ابو الحسن ندوى در کتاب «ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» و نویسندگان اخوان المسلمین مانند سید قطب و محمد قطب و نظایر آنان از طرفداران این نظریه بودهاند.
«ندوى» بحث و فحص در مسائل مربوط به ذات و صفات خداوند، آغاز و انجام جهان و سرنوشت انسان را نوعى ناسپاسى در برابر پیامبران که اطلاعاتى را به رایگان در این فرضیهها در اختیار بشر قرار دادهاند دانسته است، و به حکم این که مبادى و مقدمات این مسائل که مربوط به ماوراء حس و طبیعت است، در اختیار بشر قرار ندارد، طرح این مباحث را گام نهادن د رمنطقهاى تاریک و مجهول توصیف کرده است. (20)
نقد نظریه حس گرایان دینى
شکى نیست که قرآن به مطالعه حسى طبیعت دعوت کرده و اصرار فراوانى هم روى این موضوع دارد، ولى در کنار آن اولا: یک رشته معارف و عقاید را مطرح کرده است که فهم آن از طریق معرفتحسى امکان ندارد، وثانیا: خود در اثبات بسیارى از معارف و عقاید از طریق برهان فلسفى استفاده کرده است که به برخى از آنها اشاره کردیم. و در این جا نمونههایى از آیات مربوط به عقاید و معارفى که اثبات و فهم آنها از طریق مطالعه حسى عالم طبیعت امکان پذیر نیست را یادآور مىشویم:
1. «و الله على کل شیء قدیر»، (بقره/284); خدا بر هر چیزى تواناست (قدرت خدا فراگیر است) .
2.«اینما تولوا فثم وجه الله»، (بقره/115); هرجا روى آورید، خدا آنجاست.
3. «الله لا اله الا هو الحی القیوم»، (بقره/255); جز الله خدایى نیست، او زنده و قائم به ذات و حافظ موجودات است.
4.«وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو»، (انعام/59); کلیدهاى غیب نزد او است، جز او کسى از آنها آگاه نیست.
5.«هو الله فی السموات و فی الارض»،(انعام/3); او استخدا، در آسمانها و زمین.
6. «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد»، (سوره توحید); او استخداى یکتا، خداى بى نیاز، نه زاییده و نه زاییده شده، و هیچکس همتاى او نیست.
7. «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم»،(حدید/3); او است آغاز و پایان و آشکار و پنهان، و او به هر چیزى دانا است.
8.«و هو معکم اینما کنتم»، (حدید/4); هر کجا باشید، خدا با شما است.
9.«لیس کمثله شیء»، (شورى/11); چیزى همانند او نیست.
10. «وان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»، (حجر/21) ; چیزى نیست، مگر این که خزانههاى آن نزد ماست، وجز به اندازه معلوم فرود نمىفرستیم.
اینها و مطالب بسیار دیگرى نظیر آنها مسائلى است که از راه مطالعه در مخلوقات وآثار آنها به وسیله حس و تجربه قابل درک نیست، یا باید اینها را به صورت مجهولات لاینحل بپذیریم و فرض کنیم قرآن خواسته استیک رشته معماهاى غیر قابل فهم را براى بشر مطرح کند و از آنان بخواهد که کورکورانه آنها را بپذیرند، ویا باید بپذیریم که راهى براى فهم آنها وجود دارد.
فرض اول نادرست است; زیرا خود قرآن در آیات متعدد بشر را به تدبر وتفکر فرا خوانده است چنان که مىفرماید:
«افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها»، (محمد/24); چرا در قرآن تدبر نمىکنند، آیا بر دلهایشان قفل زدهاند. و نیز مىفرماید:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب»، (ص/29); قرآن کتابى است مبارک که فرو فرستادهایم تا در آیات آن تدبر نمایند و خردمندان پند گیرند.
راه مطالعه حسى و علمى آفرینش اگر چه از نظر سادگى و روشنى و عمومى بهترین راهها است و استفاده از آن نه نیاز به قلبى صاف و احساسات عالى، و نه به عقلى ورزیده و آشنا با اصول برهانى دارد، اما سالکان طریق توحید را فقط تا منزل اول راهنمایى مىکند، یعنى همین قدر دلالت مىکند که طبیعت مسخر نیرویى ماوراء طبیعى است اما این که این مبدا ماوراء طبیعى همان خداست، یعنى غنى بالذات است ومعلول و مخلوق دیگرى نیست را اثبات نمىکند، براى اثبات این مطلب چارهاى جز بکارگیرى روشهاى برهانى نیست.
اما این که اگر این راه کافى براى اثبات همه مقاصد دینى در خداشناسى نیست، پس چرا قرآن به آن دعوت کرده است، پاسخش این است که این راه به خاطر سادگى آن براى عامه مردم، بهترین راه براى توجه دادن آنان به این مطلب است که این جهان، مسخر قدرتى دانا و تواناست، و از آنجا که خداشناسى از گرایشهاى فطرى انسان نیز مىباشد، این مقدار تفکر در متوجه ساختن انسان به نداى فطرت کافى است، به ویژه آن که قصور فهم از یک سوى، و اشتغالات زندگى از سوى دیگر مجال براى تشکیک در خصوصیات آن قوه ماوراء طبیعى باقى نمىگذارد. ولى این که فهم عامه مردم به مسئلهاى نرسد دلیل بر این نیست که چنین مسئلهاى وجود ندارد، و هرگاه مطرح شود حل آن به تفکرى عمیق و ابزارى دقیق نیاز دارد، وآن چیزى جز تفکر فلسفى و برهانى نیست. (21)
البته کسى مدعى این نیست متکلمان عقلگرا مانند معتزله و امامیه و فیلسوفان الهى اعم از مشائى و اشراقى در بحثهاى خود مرتکب هیچ اشتباهى نشدهاند، که چنین ادعایى در مورد انسانهاى غیر معصوم جز گزافه گویى نیست، بلکه سخن در این است که در اثبات و تبیین عقاید دینى و دفاع از آنها در مقایسه با ظاهرگرایان وحس گرایان توفیق بیشترى داشته و لغزشهاى کمترى نیز داشتهاند و پارهاى از مخالفتها با عقاید دینى نیز که به آنان نسبت داده شده است، در حقیقت مخالفتبا برداشتهاى سطحى همان ظاهرگرایان بوده است، نه مخالفتبا مسلمات و ضروریات دینى، نظیر اعتقاد به عقول مجرده، وعدم حدوث زمانى موجودات ابداعى و امتناع اعاده معدوم و نظایر آن. محقق لاهیجى در این باره کلامى دارد که نقل آن را پایان بخش این مقال قرار مىدهیم:
«طریق تحصیل معرفتبه نوعى که مشوب به تقلید نبود منحصر در طریقه برهان است و بناى دلایل بر مقدمات یقینیه، خواه حکمت نام نهند و خواه کلام، و از این که بعضى حکما در بعضى مسائل خطا کرده باشند، مذمتحکمت لازم نیاید، بلى جماعتى که تعصب اشخاص معینین مشهورین به حکمت کشند، وتقلید اینان لازم شناسند، وهر رطب و یابسى که از ایشان منقول شده حق دانند، البته جماعتى مذموم باشند، کسى که به تقلید راضى شود چرا تقلید انبیا و ائمه دین نکند که البته مستلزم نجات باشد». (22)
پىنوشتها:
1. شناخت روشهاى علوم، تالیف فیلیسین شاله، ترجمه یحیى مهدوى، ص 116.
2. فلسفه علمى، تالیف هانس رایشنباخ، ترجمه موسى اکرمى، ص 109 - 110.
3.اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، ص 20 - 21، انتشارات دار العلم ، قم.
4. انفال/22.
5.یونس/100.
6.بقره/111.
7.انبیا/22.
8.یونس/25.
9. نحل/90.
10.اعراف/157.
11.توحید صدوق، دار المعرفة، بیروت، ص 398.
12.«لو کان کذلک لبطل الثواب و العقاب والامر والنهی والزجر، ولسقط معنى الوعد والوعید»; توحید صدوق، ص 380.
13. نهج البلاغه، بخش وصایا، وصیت امام به فرزندش امام حسن مجتبى علیمها السلام .
14.اصول کافى، ج1، کتاب العقل والجهل، روایت 35.
15. تاریخ فلسفه اسلامى، ج1، نوشته پرفسور هانرى کربن، ترجمه دکتر اسد الله مبشرى، ص 38.
16. ملل و نحل شهرستانى، ج1، ص 92 93، دار المعرفة، بیروت.
17. اسفار، ج1، ص 5 6، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
18. المیزان، ج8، ص 153.
19. اصول فلسفه، ج5، ص 1512.
20. ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین، ص 97و 135، چاپ چهارم.
21. در این باره به مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، و فصل دوم کتاب «سیرى در نهج البلاغه» اثر متفکر شهید مرتضى مطهرى و نیز فصل یازدهم کتاب «مدخل و درآمد علم کلام » به قلم نگارنده رجوع شود.
22. گوهرمراد، طبع جدید، ص44 - 45.