تفکر در اندیشه عرفانی
آرشیو
چکیده
متن
«تفکر» از مفاهیم چندتباری و میان رشتهای است که در علوم مختلفی مانند منطق، فلسفه، روان شناسی، اخلاق و عرفان از آن بحث میشود. موضوع تفکر در اخلاق و عرفان اسلامی از جایگاه والایی برخوردار بوده و به ویژه از نقطه نظر ارتباط آن با تعقل همواره یکی از مباحث مهم نزد عرفا و فلاسفه بوده است. در این میان رویکرد عارف نسبت به این موضوع با نگاه فیلسوف متفاوت است. چالش این دو یکی از اشکال مخالفت با فلسفه است. به طور کلی، فلسفه در طول تاریخ از سه ناحیه متشرعان دینباور، تجربهگرایان دینستیز و عارفان محبتگرا با انگیزههای متفاوت مورد حمله قرار گرفته است. یکی از دلکشترین بحثها در تاریخ تفکر بشری مناظرهاندیشه و شهود، عقل و عشق، و دانش و بینش است. عارفان در درک مسائل ماورای طبیعت به قدرت عقل خوشبین نیستند و عقلستیزی در آثار قریب به اتفاق آنان مشاهده میشود. عقل در این آثار در مقابل سه امر نهاده شده است: دل، عشق و حیرت. عقل فروشی و توصیه به عجز و حیرت، محوریترین عنصر اختلاف عرفان و فلسفه است. عارف شیفته حیرانی است اما فیلسوف حیرت زده است. در این جستار، ضمن بیان تلقی عرفانی ـ اخلاقی و منطقی ـ فلسفی از تفکر، دیدگاه عرفا و اهل معرفت عرفانی به خصوص امام خمینی(ره) را درباره جایگاه عقل، و مراد آنها را از خردستیزی تبیین و تحلیل نموده، پس از آن حقیقت تفکر و قلمرو آن (تفکر آفاقی و تفکر انفسی) را بیان خواهیم کرد.
مقدمه
در میان ابعاد مختلف انسان، بعد عقلانی، جایگاه فراتر و والاتری از دیگر ابعاد دارد و همچون نورافکنی پرفروغ، بر تارک وجودی انسان میدرخشد. اندیشمندان و فیلسوفان مهمترین ویژگی و فصل جداکننده انسان از حیوانات را عقل برشمردهاند. عقل، پایه و اساس انسانیت، حجت و پیامبر درونی الاهی(1) و سرچشمه منحصر به فرد کمالات نظری و علمی است. از این رو، پرورش صحیح عقل، رکن رکین پرورش دیگر ساحات وجود آدمی است؛ اگر عقل بر نفس آدمی چیره شود، چشم دلش باز شود، و اگر مغلوب شهوت شود چشم جان بسته میشود. فضایل و اعمال نیک موجب تقویت عقل گشته، رذائل و گناهان عقل را تیره و تار میسازد.(2) از جمله عوامل غیرمعرفتیای(3) که موجب
______________________________
1. ان للّه علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول (کلینی، بیتا، ص16).
2. این مسئله (ارتباط تقوا و تعقل یا تاثیر گناه بر معرفت) امروزه به یکی از مباحث مهم در عرصه الاهیات و معرفت شناسی تبدیل شده است. یکی از پرسشهای مهمی که امروزه پیش روی معرفت شناسان قرار دارد این است که آیا انسان در دست یابی به معرفت، با موانعی ازسنخ موانع اخلاقی رو به رو است یا نه. ویلیام جیمز، فیلسوف و روان شناس معرفت آمریکایی، برای نخستین بار این موضوع را در مقاله «اراده معطوف به باور» مطرح نمود. جیمز، همچنین ادواردز و نیومن، معتقدند که کار کرد معرفتی مناسب بستگی به برخورداری از خلقوخوی اخلاقی یا معنوی مناسب دارد (وین رایت، 1386، ص19). ویتگنشتاین نیز تظاهر و خودنمایی را از جمله چیزهایی میداند که قدرت اندیشه را مسحور خود میکند (ویتگنشتاین، 1379، ص155). میتوان گفت که به طور کلی در فلسفه و الاهیات مسیحی آنچه می تواند انسان را از دام گناه نجات دهد و به حقیقت و معرفت رهنمون سازد، فیض و لطف خداوند است (رک: وستفال، 1381، ص199).
مسئله تأثیر گناه بر معرفت و عقلانیت اگر چه در علومی مانند روانشناسی ادراک، فلسفه ذهن و معرفتشناسی معاصر، بحثی نو به حساب میآید، اما در دیدگاههای عرفانی و دینی، تقریبا جزء پیشفرضها محسوب میشود. آنان که در وادی عرفان قدم نهادهاند، اساسا تحصیل معرفت حقیقی را جز از مسیر سیر و سلوک علمی میسر نمیبینند؛ ایشان نه از مضمون این آیه قرآن که میفرماید: «ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا» (انفال، 29)، بیگانهاند و نه با این سخن پولس قدیس که ما گناهکاران «حقیقت را سر میکوبیم».
عالمان اخلاق معمولاً در این زمینه مطالب سودمند فراوانی دارند و صفات نیک و بد اخلاقیای را که تأثیرگذار بر علم و عالم است، بیان کردهاند. مرحوم شبر در فریب خوردگان از علما چند دسته را ذکر میکند که آنان نتوانستهاند حسد و ریا و تکبر و جاه طلبی را از خود دور کنند و به دلیل دوری از عمل، ازعلم حقیقی دور ماندهاند. شهید ثانی در «منیة المرید» و حضرت امام در «شرح چهل حدیث» آداب تعلیم و تربیت را بیان نموده و در آنجا به برخی صفات اخلاقی که در علم آموزی تاثیر دارد، اشاره کردهاند. از جمله این آداب، بهکارگیری علم و پرهیز از غرور و انانیت است که تاثیر زیادی در رسیدن به حقیقت علم دارد (رک: شهیدثانی، 1372، ص159ـ146؛ امام خمینی، 1381، ص373). از این رو، حضرت امام میفرماید: «از این جهت است که ارباب معارف و اصحاب علوم حقیقیه تصفیه نفوس و اخلاص نیات و تصحیح قصود را در تحصیل علوم، خصوصا معارف حقه و علوم شرعیه، اول شرطدانند... » (همان، ص372). در نتیجه اینکه، میبینیم متون اسلامی و علمای اخلاق، از جمله امام خمینی، در کنار دعوت به تعلیم و تفکر و خردورزی، بر پارسایی و زدودن دل از زنگار گناه و وسوسه شیطان نیز تاکید میورزد و این به خاطر آزاد کردن تفکر آدمی از بند اسارت شیاطین درونی و بیرونی است.
چون که تقوا بست دو دست هوا حق گشاید هر دو دست عقل را (مولوی)
بود فکر را شرط تجرید پس آنکه لمعهای از برق تابید (شبستری)
3. عوامل غیرمعرفتی عقلانیت مانند عوامل انسانی و طبیعی (خودنمایی، قدرت طلبی، عواطف و احساسات و...) در مقابل عوامل معرفتی عقلانیت مانند مواد و صورت استدلال (اولیات، مشاهدات، متواترات، فطریات، مظنونات، استقرائیات، قیاس، تمثیل و...) قرار دارند، که همگی به نحوی بر معرفت تأثیر گذارند.
______________________________
رشد و شکوفایی عقل میشود، «تفکر» است: «کسی که تفکر کند، بینش پیدا میکند» (امام علی، حکمت31). در بخشی از روایت هشام از امام موسی بن جعفر(ع) از تفکر به عنوان علامت و نشانه وجود عقل در انسان نام برده شده است: «یا هشام ان لکل شیءٍ دلیلاً و دلیل العقل التفکر» (کلینی، بیتا، ص60).
اندیشمندان اسلامی، تفکر را کلید روشنایی ها و مبدأ کسب بصیرت و علوم، و وسیله کسب معارف و حقایق (غزالی، بیتا، ص615؛ فیض کاشانی، بیتا، ص193)، «زیر بنای حیات انسانی» (طباطبایی، 1417، ص259)، نقطه شروع سیر و سلوک اخلاقی یا همان «مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت» (امام خمینی، 1381، ص6و191) میدانند. در هیچ نظام فکری و عملیای همچون اسلام بر تفکر تاکید نشده است. این تاکید بر تفکر چنان است که ساعتی اندیشیدن بهتر از یک سال عبادت تلقی شده است (فیض کاشانی، همان)؛ چرا که در تفکر علاوه بر ذکر خداوند دو چیز دیگر نهفته است، یکی افزایش معرفت و دیگری افزایش محبت؛ تفکر، معرفت زاست و معرفت تعظیم میآورد و از تعظیم و بزرگداشت، محبت خیزد (غزالی، 1409، ص29؛ 1365، ص64). نتیجه تفکر، رسیدن به معنای احکام شرع و آگاهی از کیفیت تخلص از طبیعت و منفعل شدن از مواعظ و نصایح، و عبرت گرفتن از آیات آفاق و انفس و پیبردن به طریق نجات است (آشتیانی، 1380، ص601).
تفکر به معنای اخلاقی و عرفانی آن، که از آن به «فکر دل» یا «ذکر دل» تعبیر میکنیم، به ویژه ارتباط آن با «فکر ذهن» (تعقل یا عقلانیت) همواره یکی از موضوعات اصلی مورد توجه فیلسوفان و عرفا بوده است، به طوری که کمتر فیلسوف و عارفی را میتوانیافت که از تفکر و رابطه آن با تعقل و مفاهیم همگن و همبسته آنها سخن نگفته باشد. این مسئله، امروزه با عناوین دیگری نظیر عقل و دل در متون الاهیات و فلسفه دین مورد توجهاندیشمندان قرار گرفته است. سؤالاتی که در این پژوهش به دنبال پاسخ گویی به آنها هستیم، عبارتاند از: عقلِ مورد مخالفت عارفان به چه معناست؟ و منظور از عقلستیزی آنان چیست؟ پس از آن نوبت به طرح این مسئله میرسد که تفکر در سنت عرفانی به چه معناست و حقیقت آن چیست و حوزه ها و مجاری مجاز آن کدامند؟
معناشناسی تفکر (فکر دل و فکر ذهن)
برخی از عارفان، تفکر را نخستین قسمت از احوال باطن و نقطه شروع سیر و سلوک عرفانی به شمار آورده و گفتهاند که سفر بر دو نوع است: یکی سفر قالب که در عالم اسفل صورت میگیرد و مقصد آن اجسام، اشخاص و عبادات است و این نوع سفر احتیاج به تحرک دارد و ساز و برگ آن قدم است؛ دوم سفر دل است در عالم اعلی و مقصد آن آثار قدرت و حکم صناعت و ارواح است که با تفکر انجام میگیرد و ساز و برگ آن بصیرت و بینایی میباشد و آن را سفر باطن نیز مینامند (رک: العبادی، 1368، ص160). در توضیح معنای دوم سفر، یعنی تفکر باید گفت کهدو نوعتفکر وجود دارد: نوع اول به «سر» تعلق دارد که همان تعقل و استدلال میباشد. نوع دوم فکر دل است که به «قلب» تعلق دارد، و عبارت است از فرآیند دوگانه انفصال از خویشتن و اتصال به خدا (کشف).
به تعبیر دیگر، برای واژه «تفکر» دو تعریف اصطلاحی(1) مطرح است که یکی مربوط به حوزه اخلاق و عرفان است و دیگری معنای مصطلح آن در علم منطق و تعریفات منطقی است. ابن سینا درباره تعریف منطقی تفکر مینویسد: «مراد از فکر چیزی است که با عزم انسان برای انتقال از آن چه در ذهن او حاضر است (چه معلومات تصوری، چه تصدیقی)، به سوی آن چه در ذهنش حاضر نیست تحقق پیدا میکند» (ابن سینا، 1403، ص11ـ10). بنابراین از نظر ابن سینا، تفکر، همان حرکت ذهن از معلومات و اطلاعات خود به سوی مجهولات، به منظور کشف و حل آنها و نیل به مطلوب است. این
______________________________
1. تفکردر لغت عبارت است از «به کار بردن و یا تردد دل درچیزی» (ابن منظور، 1416، ص65؛ ابن فارس، 1404، ص446).
______________________________
تعریفی است که ملاصدرا نیز در اسفار به آن رو آورده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ص516).
از آنجا که یکی از مباحث مهم اخلاقی و عرفانی بحث تفکر و نقش آن در سازندگی فردی است، علمای این حوزه تبیین و توصیفهای فراوانی پیرامون این واژه ارائه کردهاند؛ از جمله عبد الرزاق کاشانی میگوید: «بدان که تفکر عبارت است از جستوجو و کسب بصیرت برای دست یابی به حقیقت.» (کاشانی، 1376، ص48). و یا سید شریف جرجانی در کتاب تعریفات تفکر را این چنین توصیف میکند: «تفکر، چراغ دل است که به وسیله آن خیر و شر و منافع و مضار دل دیده میشود و آن باغ درختان حقایق است... . و گفته شده است که تفکر مزرعه حقیقت و موجب فنای دنیا و بقا آخرت و نیز دام پرنده حکمت است. » (جرجانی، 1370، ص28).
حضرت امام به عنوان پیشتاز عرصه تهذیب و وادی عرفان و اخلاق در کتاب گران سنگ شرح چهل حدیث به طور مشخص حدیثی را به بحث تفکر به عنوان یکی از مهمترین عوامل مؤثر در سیر اخلاقی ـ عرفانی اختصاص دادهاند و در دیگر آثار اخلاقی ـ عرفانی خود نیز به طور پراکنده، مطالب ارزشمندی را پیرامون نقش، جایگاه و ثمرات تفکر در تهذیب اخلاقی و سلوک عرفانی مطرح نمودهاند. ایشان در تعریف تفکر ابتدا به همان تعریف کلی و منطقی آن اشاره می کنند و تفکر را فرآیندی میدانند که در طی آن سلسلهای از امور معلوم و مشخص در کنار هم قرار میگیرند تا امری مجهول را، واضح و روشن سازند (رک: امام خمینی، 1381، ص191؛ 1410، ص280). اما برای تعریف اخلاقی و عرفانی آن، تعریف خواجه عبداللّه انصاری را بهترین تعبیر برای تفکر میداند که گفته است: «ان التفکر تلمس البصیرة لاستدراک البغیة» (انصاری، 1383، ص28)؛ «یعنی تفکر جستوجو نمودن بصیرت است ـ که چشم قلب استبرای رسیدن به مقصود و نتیجه، که غایت کمال آن است و معلوم است که مقصد و مقصودْ سعادت مطلقه است که به کمال علمی و عملی حاصل آید» (امام خمینی، 1378الف، ص204).
نسبت تفکر و تعقل
گرچه هر دو نوع تفکر در عرصههای خاص خود معتبرند و به عنوان گونههایی از تفکر موجهند، اما فکر دل بهتر از فکر ذهن (تعقل) است. در حالی که عمل دل، امری شهودی
______________________________
است عمل عقل امری «ذهنی» و نشأت گرفته از استدلال و استنباط است. به همین دلیل است که عرفا عقل و تعقل را مورد نکوهش قرار دادهاند. به عنوان نمونه، ابنعربی در حوزه معرفت شناسی خود، عقل و نظر را برای حصول معرفت به صراحت مردود می شمارد و آنها را سلوک معتبری برای نیل به حقیقت نمیداند. وی از شیوه خود تحت عنوان شیوه کشف، ذوق، بصیرت و شهود یاد میکند. شیخ در فتوحات مکیه تاکید می کند که «ما کسی نیستیم که اقوال فلاسفه یا هیچ کس دیگر را نقل کنیم. ما در این کتاب و همه کتابهای خود، چیزهایی را مینویسیم که از راه کشف به ما اعطا میشود» (ابن عربی، بیتا، ص432). از دیدگاه وی، علم صحیح به واسطه فکر و آنچه اهل تعقل با کمک قوای فکری اثبات میکنند، حاصل نمیشود. علم درست فقط آن است که خداوند به قلب شناسنده میاندازد (رک: همان، ص218).
ایزوتسو، اسلام شناس مشهور ژاپنی، در شرح این بیت از گلشن راز:
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق
تذکر داده است که تفکر در نزد شبستری ماهیتا با تعریف معمول آن کاملاً تفاوت دارد. مراد از تفکر کشف به معنای ادراک شهودی و بلاواسطه حقیقت است و در نقطه مقابل استدلال قرار دارد که فرآیند دلیل آوری است و از طریق آن سعی میشود که بر اساس یک چیز معلوم به یک چیز نامعلوم دست یافته شود (ایزوتسو، 1383، ص71).
لاهیجی، شارح بر جسته گلشن راز شبستری، آنجا که میکوشد تا هستیشناسی نظریه تفکر شبستری را به عنوان «کشف» تفسیر کند، چنین توضیح میدهد: «تفکر به اصطلاح این طایفه رفتن سالک است به سیر کشفی به طریقی که در اول گذشت از کثرات و تعینات، که به حقیقت باطلند یعنی عدمند، به سوی حق، یعنی به جانب وحدت وجود مطلق که حق حقیقی است» (لاهیجی 1371، ص51ـ50).
مایستر اکهارت، عارف مسیحی و آلمانی قرن سیزدهم و چهاردهم، در رسالهای با عنوان «وارستگی» (1379) از تفکر همین معنی را اراده کرده است. مارتین هایدگر، فیلسوف آگز یستانسیالیست آلمانی معاصر، نیز در رسالهای به همین عنوان (وارستگی) که محتوای آن نشانگر همدلی و همسنخی وی با اکهارت است، تفکر حسابگرانه و یا کمّاندیش را در مقابل تفکر معنوی و قلبی قرار میدهد (هایدگر، 1382، ص122). این اندیشیدن باید تفکری باشد «جوشیده از وجود»، و ما هنگامی به آن پی میبریم که خودمان بکوشیم فکر کنیم (هایدگر، 1385، ص10؛ 1383، ص142). از دیدگاه هایدگر، ما تا حدود بسیار زیادی تحت تاثیر افسون تفسیر فنی و کاربردی تفکر قرار داریم و لذا از درک ساحتی که وی خواهان معرفی آن به ماست ناتوانیم؛ وجودیبودن به مثابه عنصر تفکر، در تفسیر فنی و تکنیکی تفکر مورد غفلت تاریخی واقع شده است و «منطق» چنین تفسیر کاربردی از تفکر را مجاز میشمارد: «منطق تقدیس این تعبیرِ [فنی و کاربردی] است، که از همان عصر سوفسطاییان و افلاطون به قوت خود باقی است» (هایدگر، 1381، ص283). تلقی هایدگر از تفکر در حقیقت این دیدگاه غالب را که بر اساس آن برای فهمیدن معنا و مفهوم تفکر باید به منطق رجوع کرد، در هم میکوبد. چیزی که منطق به ما میآموزد صرفا تفسیر مابعدالطبیعی خاصی از تفکر، یعنی تفسیر کاربردی، است که شاید بتوان آن را تفسیر ابزاری از تفکر نیز نامید.
چنانچه دیدیم در معرفت شناسی عرفانی، تفکر به معنای اول یعنی تعقل و استدلال مورد مذمت واقع شده است. حضرت امام همچون دیگر عرفا ضمن اشاره به این مطلب و طرح موضوع برتری «فکر دل» بر «فکر ذهن» میگوید: «فیلسوفان با براهین عقلیه ثابت میکنند حضور حق تعالی را در هر جا، لکن تا آنچه عقل با برهان ثابت نموده، به دل نرسد و قلب به آن ایمان نیاورد، ادب حضور به جا نیاورند، و آنان که حضور حق تعالی را به دل رسانند و ایمان به آن آوردهاند، گر چه با برهان سر و کار نداشته باشند ادب حضور به جا آوردند و از آنچه با حضور مولا منافات دارد اجتناب کنند. پس علوم رسمی، هر چند فلسفه و علم توحید، خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجابْ غلیظتر و افزونتر گردد و چنانچه میدانیم و میبینیم لسان دعوت انبیا(ع) و اولیای خلص(س) لسان فلسفه و برهان رایج نیست، بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج براهین را به قلب بندگان خدا میرسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مینمایند. و میخواهی بگو: فلاسفه و اهل براهین حجابها را افزون کنند و انبیا(ع) و اصحاب دل، کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیت شدگان اینان، مؤمنان و دل باختگان، و تربیت شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند» (امام خمینی، 1378ج، ص226).
طومار حکیم و فیلسوف و عارف فریاد کشان و پای کوبان بدرم
(امام خمینی)
با قلندر منشین، گر که نشستی هرگز حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه
(امام خمینی)
ابیات فوق یاد آور بیتی معروف از مولوی درباره عقل گریزی و فلسفه ستیزی است.
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
«چه بسا بعضی از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث میباشند؛ پای استدلالیان چوبین بود» (امام خمینی، همان، ص515).
حضرت امام معتقد است که اهل معرفت به مشاهده حضوری ـ که همان شهود و علم حضوری است و به مراتب از استدلال و برهان (که علم حصولی است) عمیقتر و محکمتر است ـ تسبیح موجودات را در مییابند، اما آنان که به این مقام عرفانی نایل نشده و در حجاب نفس و طبیعت گرفتارند، از درک آن ناتواناند: «در بسیاری از آیات صراحتا اعلان علم موجودات و تسبیح آنها را از ذات مقدس حق، فرموده و محجوبان چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافتهاند، تسبیح را به تسبیح تکوینی حمل کردند با آن که تسبیح تکوینی، تسبیح نیست، چنانچه واضح است. اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را دریافتهاند و در روایات شریفه صراحاتی است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینی یا ذکر تکوینی نیست» (امام خمینی، 1377، ص260).
بنابراین عرفا از جمله امام خمینی این را یک اصل میدانند که عقل همانند حس قادر به ارائه اطلاعات درست از آن سوی عالم ماده نیست و لذا موضع گیری آنان در مقابل فیلسوفان و متکلمان که با تکیه بر عقل وارد چنین مباحثیشوند امری طبیعی است. کافی ندانستن فلسفه و کلام و حتی رد آنها نیز به همین دلیل است، البته این به معنای «ایمانگرایی» (1)(fideism) و خردستیزی افراطی، آن گونه که ابن تیمیه (در سنت اسلامی) و کرکگور (در سنت مسیحی) بدان معتقدند، نیست. سؤال قابل طرح در اینجا این است که آیا سخنان فیلسوفان که با تکیه بر تعقل و تفکر بیان شده است تماما بیاعتبار است؟ پاسخ عرفا به این پرسش منفی است؛ چرا که «نباید سخنی را به صرف اینکه
______________________________
1. ایمان گرایی نامی برای چندین دیدگاه مختلف درباره ایمان است که وجه مشترک همه آنها نفی این نظریه است که ایمان دینی برای توجیه خود نیاز به دلایل قرینه وار نیرومند دارد (تالیافرو، 1382، ص115؛ پلانتینگا، 1381، ص202).
______________________________
از سوی یک فیلسوف یا یک متکلم معتزلی بیان شده است مذهب او بدانیم و بیدرنگ درصدد رد آن بر آییم. چنین رفتاری خاص جاهلان است» (به نقل از: اولوداغ، 1384، ص80).
اعتبار استدلالهای عقلانی برکسی پوشیده نیست؛ از این رو، عارفان نیز همانند دیگران آن را معتبر میشمرند؛ اما آن چه برای عارفان مطرح است، رجحان معرفت حاصل از مکاشفات و مشاهدات بر نتایج به دست آمده از براهین عقلی است؛ زیرا در دیدگاه آنها درباره معرفت، اصالت با شهود و وجدان و حضور است؛ بدین جهت برای دستیابی به حقایق اشیا که بالاترین مرتبه معرفت است، راهی جز عرفان وجود ندارد و راه عقلانی توان دستیابی به این معارف و درک عمق آنها را ندارد. استدلال و تعقل در حوزه خاصی معتبر است و برای اثبات بسیاری از حقایق، بسیار مفید و کارساز خواهد بود. البته رسیدن به حقیقت و حوزههایی که فوق طور عقل اند، بدون کشف و شهود امکان پذیر نخواهدبود؛ از این رو برخی تصریح کردهاند که عقل و استدلال به هیچ وجه به حقایق اشیا راه ندارد، بلکه عقلْ حق را از وراء حجابهای ظلمانی درک میکند (رک: قیصری، 1381، ص20ـ19؛ جوادی آملی، 1386، ص300). در واقع عرفا ارزش برهان عقلی را بهکلی نفی نمیکنند، بلکه گرایش عرفانی را بر دانش عقلی و فلسفی ترجیح داده، برای کشف حقایق، راه شهود و وجدان را لازم میدانند.
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگر است باده جام را قوامی دیگر است (مولوی)
حضرت امام نیز گر چه حوزه عقل را ارج نهاده، سعی در همگرایی عقلانیت حِکْمی و شهود عرفانی داشتند، با این حال معتقد بودند که فکر به تنهایی ره به جایی نمیبرد، بلکه باید فکر و تصفیه نفس را با عرفان و ظواهر شرع بیامیزیم تا به شناخت حقیقت دست یابیم. ایشان در باب کوتاهی عقل در تشخیص حقیقت، آن چنان که هست، میفرماید: «هیچ چیز برای استکمال انسانی بهتر از تسلیم پیش اولیای حق نیست، خصوصا در اموری که عقل برای کشف آنها راهی ندارد و جز از طریق وحی و رسالت، برای فهم آنها راهی نیست. اگر انسان بخواهد عقل کوچک خود و اوهام و ظنون خود را در امور غیبیه اخرویه و تعبدیه شرعیه دخالت دهد، کارش منتهی میشود به انکار مسلمات و ضروریات» (امام خمینی، 1381، ص485). شاید بتوان گفت، در میان عارفان مسلمان هیچ کسی بهاندازه مولوی درباره عقل سخن نگفته است. واژه عقل و مفاهیم مرتبط با آن، بارها در اشعار مولوی تکرار شده و او در این موضوع، نظریهای ارائه کرده که هر چند همسو با اندیشه عارفان پیشین است، خالی از تازگی و نوآوری نیست. در این میان، گاه دیدگاه عرفا، به ویژه آراء مولوی، با اندیشه ایمانگرایانی چون کرکگور مقایسه و ادعا میشود که در عرفان اسلامی (به ویژه عرفان مولوی) عقل با ایمان ناسازگار است، در حالی که مولوی همانند سایر عرفا، هیچ گاه ارزش عقل به صورت کلی را در کسب معرفت الاهی فراموش نکرده و کیفیت مثبت تعقل و تفکر را نادیده نگرفته است. عبارت مثلگونه مثنوی که غالبا نقلشود شاهدی است بر مرتبه والا یا اهمیتی که عقل و فکر در روح انسان دارد.
ای برادر تو همهاندیشهای ما بقی تو استخوان و ریشهای
برای درک مفهوم عقل در آثار مولوی و مخصوصا مثنوی باید به تمییز و تفکیک اساسیای که او میان دو مرتبه از مراتب عقلی، یعنی عقل کلی و عقل جزوی قائل شده، توجه کرد:
عقل جزوی عقل را بدنام کرد کام دنیا مرد را بیکام کرد (مولوی)
منظور از عقل جزوی، عقل ناقص و حسابگر در امور دنیوی است که اکثر انسانها کم و بیش در آن شریکند. این نوع عقل قادر به درک حقایق امور نیست و مصلحت شخصی و زودگذر دنیوی را بر منفعت پایدار اخروی ترجیح میدهد. بنابراین باید عقل جزوی را با عقل کلی پیوند داد تا به برکت آن، به عقل کلی متبدل شود (رک: فروزانفر، 1371، ص565؛ همایی، 1369، ص466). آنچه مولوی آن را عقل کلی مینامد، تقریبا همان چیزی است که حکما «عقل اول» و «صادر نخستین» و عرفا «حقیقت محمدیه» یا «نور اول» میگویند.(1) مولوی خود این عقل را «حکمت بالغه الاهی» خوانده است که عالم
______________________________
1. حکما برای تبیین موجود در عالم هستی و توجیه صدور عالم متکثر از موجود واحد، قاعدهای را تحت عنوان قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» پی ریزی کردهاند که بر ضرورت صدور عقل به عنوان صادر نخستین از مبدأ عالم (ذات حق تعالی) حکم میکند، سپس عقل دوم از عقل اول پدید آمد و به لحاظهای مختلف به تدریج تکثر درست شد. فلاسفه صادر نخست را «عقل اول» دانستهاند، اما عرفا عقل اول را نه صادر اول، بلکه قابل اول میدانند. از نظر عرفا صادر اول، نفس رحمانی یا «وجود منبسط عام» میباشد. در عین حال به اعتقاد هر دو گروه، صادر اول و وجود منبسط، همان روح پیامبر اسلام(ص) است که مفتخر به تجلی اول و مخلوق بدون واسطه الاهی است (رک: قونوی، 1363، ص69؛ کاشانی، 1370، ص118).
اکثر حکمای اسلامی این قاعده را پذیرفتهاند فارابی مبتکر این قاعده را ارسطو و برخی دیگر دموکریتسدانند (دینانی، 1366، ص613). میرزامهدی آشتیانی معتقد است که جمیع فلاسفه و متالهین قبل از ارسطو نیز چنین اعتقادی داشتهاند (آشتیانی، 1360، ص16ـ15).
متکلمان اشعری و برخی از متکلمان شیعی مانند علامه حلی و فاضل مقداد، مخالف و برخی دیگر مانند عبدالرزاق لاهیجی موافق این قاعده هستند. امام خمینی نیز در برخی آثار خویش با تقریرات مختلف، به تبیین این قاعده پرداختهاند. ایشان صادر اول را جامع تمام کمالات و صفات وجودی میداند که سایر وجودات، ظهورات و مظاهر وجودی آن هستند و از آن به » انسان کامل» اسم اعظم «مشیت مطلقه» و «وجود منبسط» تعبیر کردهاند (رک: امام خمینی، 1373، ص19؛ 1374، ص77؛ 1375، ص49).
______________________________
کثرت، یک فکرت از آن بشمارمی آید:
این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل چون شاه است و صورتها رسل
بنابراین، تاکید مولوی بر ضرورت حضور عقل کل در فرآیند دستیابی انسان به معرفت، نه از آن روست که انسان باید بهکلی از طبیعت و دانشهای طبیعی روی گرداند، بلکه بدان جهت است که شناخت طبیعت نیز تنها در پرتو حقایق والاتر و در مسیر رسیدن به آنها ممکن و مطلوب است. هر دانشی که از این خصلت خالی باشد، نه تنها در شناخت حقیقت دچار سستی و کاستی است، بلکه در رسیدن به مراحل کمال نیز مانعی جدی به شمار میآید.
از اینجا میتوان یک تفاوت اصلی میان دیدگاه مولوی و فیلسوفان را در باب عقل و معرفت نتیجه گرفت: در حالی که فلاسفه عقل را خودبسنده میدانند و فرد را با ابزارهایی چون حس و برهان در رسیدن به معرفت کامیاب میشمارند، مولوی عقل را تنها در سایهسار عنایت عقل کل و جذبه عشق حق، قادر به رسیدن به حقیقت و معرفتداند (سبحانی، 1382، ص379). در حقیقت، عرفان برخلاف فلسفه که تابع برهان و دلیل است، ذاتا با استدلال سر و کار ندارد و غالبا از اموری سخن میگوید که برهان پذیر نیستند. به این جهت «عرفا اصولاً اهل احتجاج نیستند، و طمانینه قلبی و ذهنی خویش را دارند» (استیس، 1379، ص15).
در دوره معاصر نیز، سنتگرایان (1)(traditionalism) مهمترین کسانیاند که بر تمایز
______________________________
1. به طور کلی، سنت گرایی واکنش اروپای مدرن به مدرنیسم است که در جنبشهای دینی متعددی نظیر یهودیت، کاتولیک، پروتستان و اسلام رخ نموده است. سنت گرایی در میان متفکران مسلمان ریشه در آثار رنه گنون دارد. سنت گرایان عموما به مکتبی معتقدند که موسوم به فلسفه جاویدان یا الحکمة الخالدة (perennial philosophy) است. طرفداران این فلسفه، از یک حکمت خالده یا جاودان خرد دم میزنند که از «سنخ بافتههای ساخته و پرداخته ذهن نیست، حال آنکه فلسفه [به معنای جدید آن] غالبا از این سنخ است (شوان، 1382، ص223؛ رک: همو، 1383، ص2ـ1).
______________________________
اساسی میان عقل کلی (عقل شهودی) و عقل جزوی (عقل استدلالگر) تاکید ورزیدهاند.(1) به باور سنت گرایان، انسان باید از عقل جزئی و استدلالگر خود، فقط بدین منظور که از آن در گذرد و به شهود عقلی حق؛ یعنی علم بیواسطه به حق، برسد استفاده کند. عقل استدلالگر، علی رغم همه کارآمدیهایی که دارد، نزدیکترین وسیله وصول به حق نیست و نمیتواند باشد. نزدیکترین وسیله شهود عقلی است. در تحلیل نهایی، فایده و هدف عقل استدلالگر ایجاد اوضاع و احوال درونی و بیرونیای است که موجب تبدل و تحول خود عقل استدلالگر به شهود عقلی شوند. عقل استدلالگر همان چراغی است که، به تعبیر بودا، راه خود را برای فراتر رفتن از خود روشن میکند. پس استدلال و علم حصولی وسیلهای است که ما را به شهود عقلی میرساند و این شهود عقلی، به نوبه خود، نزدیکترین وسیله وصول به هدف است. از این حیث، عقل استدلالگر ارزش فراوانی دارد، اما اگر آن را نزدیکترین وسیله وصول به هدف تلقی کنیم (یعنی شأن شهود عقلی را به آن نسبت دهیم) یا اگر وجود هدف را انکار کنیم و عقل استدلالگر را فقط وسیله پیشرفت قلمداد کنیم، این عقل و زیرکی دشمن ما میشود و کوری معنوی، شر اخلاقی و فاجعه اجتماعی به بارآورد (رک: ملکیان، 1381، ص399). بنابراین، از این منظر، تفکر و تعقل فعالیتی است که از عقل جزییای سرچشمه میگیرد که تنها قادر به استدلال منطقی است و بر شهود عقلی توانا نیست (رک: شوان، 1381، ص97).
سید حسین نصر از سنتگرایانی است که منشاء تراژدی فلسفه غربی مدرن را در خلط میان عقل شهودی و عقل استدلالی میجوید (رک: نصر، 1383، ص252) که «نه فقط سبب شد که معرفت قدسی غیر قابل دسترس و حتی برای برخی بیمعنا شود، بلکه الاهیات عقلی را نیز به ویرانی کشاند» (نصر، 1381، ص40).
حقیقت تفکر
با توجه به آنچه درباره تفکر، به ویژه فکر دل، گفته شد روشن میشود که تفکر حقیقی
______________________________
1. تذکر این نکته لازم است که تفکیک میان عقل کلی یا ذات عقل یا عقل نخستین (lntellect) و عقل جزوی یا عقل استدلالگر (reason) سابقهای طولانی دارد. در آیین هندو، بین منس (manas) و بودْی (buddhi) فرق میگذاشتهاند که همان فرقی است که در فرهنگ قرون وسطای غرب، به ترتیب میان ریشیو (ratio)که همان reason انگلیسی است، و اینتلکلتوس (intellectus) که معادل انگلیسیاش intellect است، مینهادهاند. intellect یا همان شهود یا بصیرت عقلی تقریبا همان چیزی است که افلاطون «چشم جان» مینامید و عارفان مسلمان «چشم دل» خوانند (ملکیان، 1381، ص398ـ397).
______________________________
عبارت است از رفتن سالک به سیر کشفی از کثرات و تعینات به جانب وحدت وجود مطلق، یعنی به سوی حق. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصلت، 53). به تعبیر دیگر، تفکر حقیقی گذشتن از کثرت، و شهود حق در تمام موجودات است و این تفکر جز با گذشتن از ظواهر و کثرات، و رسوخ به باطن امور و پی بردن به فقر ذاتی و عدم ماهوی موجودات میسر نیست. این نحوه از تفکر با دلآگاهی تحقق میپذیرد و جز با سیر معنوی از ظاهر به باطن حاصل نمیشود: «فکر به حقیقت سیر معنوی است از ظاهر به باطن و از صورت به معنی» (لاهیجی، 1371، ص3)، همچنان که شیخ محمود شبستری میگوید تفکر حقیقی عبارت است ازرفتن از باطل به سوی حق و مشاهده کل مطلق در هر شیء جزئی.
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق (شبستری)
از دیدگاه حضرت امام، حقیقت تفکر سیر آدمی از ظلمات به سوی نور است تا آنجا که نور مطلق در قلبش تجلی کند و حق را در صورتی ملاقات کند که احدی در دلش نباشد: «مقصود از تفکر آن است که از آیات شریفه جستوجوی مقصد و مقصود کند. و چون مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحیفه نورانیه فرماید، هدایت به سبل سلامت، و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور، و هدایت به طریق مستقیم است، باید انسان با تفکر در آیات شریفه مراتب سلامت را از مرتبه دانیه آن، که راجع به قوای ملکیه است، تا منتهی النهایه آن، که حقیقت قلب سلیم استـ به تفسیری که از اهل بیت وارد شده که ملاقات کند حق را در صورتی که غیر حق در آن نباشد ـ به دست آورد... و چون قوای انسانیه سالم از تصرف شیطانی شد و طریق سلامت را به دست آورد و به کار بست، در هر مرتبه سلامت که حاصل شد از ظلمتی نجات یابد و قهرا نور ساطع الاهی در آن تجلی کند، تا آنکه اگر از جمیع انواع ظلمات که اول آن، ظلمات عالم طبیعت است به جمیع شئون آن و آخر آن، ظلمت توجه به کثرت است به تمام شئون آن خالص شد، نور مطلق در قلبش تجلی کند و به طریق مستقیم انسانیت، که در این مقام طریق رب است، انسان را هدایت کند» (امام خمینی، 1378الف، ص203).
بنابراین، حقیقت تفکر در یک سیر عرفانی و معنوی رفتن از ظاهر اشیا به باطن آنها، از خلق به حق، و از کثرت به وحدت است تا جمال محبوب را بیحجاب مشاهده نماید و به مقام ولایت مطلقه نایل شود و به تعبیر حضرت امام، این مقام، مقامی است که درآن، «جهت خلقی» در «وجه الرب» مستهلک میگردد و نعلین امکان و تعین خلع میشود و مقامی بالاتر از این مقام نیست، مگر مقام استقرار و تمکین در این مقام و رجوع به کثرت با حفظ وحدت که آن آخرین منزل انسانیت است (امام خمینی، 1374، ص103). از این رو ایشان میفرماید تا انسان کاملاً از انانیت، خالص و خارج نشود و بتهای کعبه دل را با تجلی ولایت علوی درهم نشکند و حجابهای ظلمانی را ـ به ویژه حجاب اصلی که دیدن خود و نفسانیت است ـ پاره نکند، ممکن نیست که جمال محبوب را بدون حجاب و در سر حد اطلاق مشاهده کند (رک: همان، ص102ـ99). «کسی که به مهاجرت معنوی و سفر قلبی عرفانی از بیت نفس و منزل انانیت خارج شد و مهاجرت الی اللّه کرد بدون دیدن خود و نفسانیت و حیثیت خود، جزای او با حق تعالی است و اگر سالک در سلوک الی اللّه یکی از حظوظ نفسانیه را طالب باشد، و لو وصول به مقامات، بلکه گرچه وصول به قرب حق برای رسیدن خود به قرب حق باشد، این سلوک الی ا... نیست، بلکه سالک از بیت خارج نشده، بلکه مسافر در جوف بیت است از گوشهای به گوشهای و از زاویهای به زاویهای» (امام خمینی، همان، ص162). خروج از بیت اشاره به این آیه شریفه است: «و من یخرج من بیته مهاجرا الی اللّه و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللّه (نساء، 100).
بدین ترتیب حقیقت تفکر، سیر به سوی حقیقت هستی است، و از آنجا که حقیقت هر چیز مرتبه «عند اللهی» آن است: «ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق» (نحل، 96)، تفکر حقیقی سیر به سوی این مرتبه است: دیدن مرتبه حق (عنداللهی) اشیاء و خلق را حق دیدن که در عالم غیریتی نیست؛ چرا که در هستی جز او و اسما و صفات او نیست و همه اوست و به اوست و از اوست و به سوی اوست و تمامی هستی و وجود مظهر کمالات غیر متناهی اوست (رک: آملی، 1362، ص20) و اصلاً وجودی برای غیر او نیست و اوست که به ذات و حقیقت خود در خارج موجود است» (رک: آملی، 1353، ص420) و به بیان حضرت امام «همه چیز اسم اللّه است یعنی حق است... همه چیز اوست، اسم در مسمای خودش فانی است» (امام خمینی، 1375، ص103). پس تفکر حقیقی سیری است به سوی حقیقت وجود و کسی که به حقیقت تفکر دست یابد هستی را «وجه اللّه» میبیند.
تفکر بدین معنا چیزی است که شبستری از آن به «حرکت دوطرفه میان جزء و کل»،«انفصال از خود (جزوی) و اتصال به خدا (کلی)» و «پیش رفتن از باطل سوی حق» یاد میکند. روش تفکر بر وفق آنچه شبستری میگوید این است که انسان از «جزء» به سوی «کل» برود و پس از آنکه جزء را به کل باز گرداند، از کل به سوی جزء باز آید و ببیند که چگونه کل در جزء نمایان شده است. این حرکت اندیشه، حرکتی دو طرفه است: رفتن از جزوی به سوی کل و باز آمدن از کل به سوی جزء.
لاهیجی مقصود شبستری از جزء و کل و حرکت دو طرفه تفکر را این گونه بیان میکند: «چون وجود واحد مطلق، در مراتب تنزلات تجلی فرمود و متعین به تعین شد و مقید گشت، آن مقید را جزوی و مطلق را کلی نام نهادهاند. و مطلق شامل مقید است و کلی شامل جزویات است و مقید جزوی از جهت تقیدی که دارد محجوب از کلی است و نسبت اشیاء موجوده متعینه با وجود مطلق، که حق عبارت از اوست، نسبت جزئیات است با کلی (لاهیجی، 1371، ص12ـ11).
مجاری تفکر
پس از بحث از جایگاه و معناشناسی تفکر، اکنون به مجاری و حوزههای مجاز و مفید تفکر پرداخته میشود. حوزههای تفکر، به منزله بستر و زمینه مساعدی هستند که رویش معرفت و بصیرت را درپیدارند. در میان اهل تصوف و عرفان، تقسیمات گوناگونی درباره تفکر و مجاری آن صورت گرفته است. عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین پس از تعریف تفکر، آن را بر سه نوع دانسته است: تفکر در توحید، تفکر در صنع الاهی و لطایف آفرینش، و تفکر در معانی اعمال و احوال (کاشانی، 1379، ص30). در یک تقسیمبندیِ برآمده از قرآن کریم نیز میتوان قلمرو تفکر انسان را به دو بخش آیات و نشانههای بیرونی (آفاقی) و درونی (انفسی) تقسیم کرد: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق» (فصلت، 53). تفکر در آفاق تأمل درباره همه عجایبی است که خدا در اکناف عالم نهاده؛ تامل در آفاقی که به تمام نواحی کره خاکی و گسترههای عظیم آسمانها کشیده شده است. همچنین تفکر فی الافاق، اندیشیدن در معارف دینی، تاریخی و اجتماعی را نیز شامل میشود. بنابراین، حوزههای متعدد معرفت آفاقی عبارتاند از: 1. هستی شناسی و جهان شناسی؛ 2. خداشناسی و دین شناسی؛ 3. تاریخ شناسی و جامعه شناسی. در عرفان اسلامی، تفکر آفاتی اغلب با تفکر انفسی مقایسه میشود؛ معنای تحت اللفظی عبارت دوم «اندیشیدن درباره نفسها»سست، اما در بافت عرفانی آن، «تامل در هستی خود»، تفکر در اینکه من که هستم؟ اندیشیدن درباره روح و ماهیت و کجایی و چرایی آن، معنی میدهد (انسان شناسی). در ادامه نوشتار، سعی خواهیم کرد تفکر در آفاق و انفس را از منظر عرفانی بیان نماییم.
تفکر آفاقی
شناخت و شهود خداوند، مقصود نهایی و غایه الغایات، و رسیدن به او والاترین هدف زندگی است (رک: ابوزید، 2000، ص251؛ جیلی، 1420، ص171)، و بهترین سلوک به سوی شهود حق، تفکر در امر خداوند متعال است؛ بر همین اساس، از نظر اهل معرفت و عرفان، به ویژه امام خمینی، نخستین و عالیترین درجه تفکر، تفکر درباره خداوند متعال و اسماء و صفات اوست که نتیجه آن، علم به وجود حق و انواع تجلیات اوست و از آن، علم به اعیان و مظاهر رخ دهد: «و این افضل مراتب فکر و اعلی مرتبه علوم واتقن مراتب برهان است؛ زیرا که از نظر بهذات علت و تفکر در سببمطلق، علمبه او و مسببات و معلوماتپیدا شود.و این نقشهتجلیات قلوب صدیقیناست و از این جهت آن را برهان صدیقین گویند؛ زیرا که «صدیقین» از مشاهده ذات، شهود اسماء و صفات کنند و در آیینهاسماء، اعیانو مظاهر را شهودنمایند» (امامخمینی، 1381، ص191).
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه میتوان درباره خدا تفکر کرد و آیا اساسا خداوند قابل شناخت و فکر کردن است؟ این مسئله در کنار بحث از اوصاف الاهی یکی از مسائل مهم هر نظام الهیاتی، فلسفی و عرفانی است که از دیر باز مورد توجه متفکران یهودی، مسیحی و اسلامی بوده است. باید توجه داشت که در بحث از خدا و اوصاف او، سه جنبه متمایز وجود دارد: 1) جنبه «وجودشناختی»؛ 2) جنبه «معرفتشناختی»؛ 3) جنبه «معناشناختی».
در حوزه «وجودشناسی» اساسیترین بحث این است که آیا خدا وجود دارد یا نه، و اگر وجود دارد، دارای چه صفاتی است؟ در بحث «معرفت شناسی» سوال اصلی این است که آیا ذات خداوند یا اوصاف حسنای او به وسیله انسان قابل شناخت هستند، یا از جمله «امور ناشناختنی» به شمار میروند. پس از قبول اصل وجود خدا و نیز امکان شناخت او، این پرسش مطرح میشود که آیا انسان از طریق زبان طبیعی و با استفاده از مفاهیم زبان طبیعی، میتواند درباره خدا و اوصاف و افعال او سخن معنادار بگوید (رک: علی زمانی، 1383، ص9ـ8). مسئلهای که در اینجا محل بحث ماست جنبه معرفت شناختی خداست که سعی خواهیم کرد با تکیه بر دیدگاه حضرت امام، به اختصار از آن بحث کنیم.
معرفت ذات حق تعالی از مسائل پیچیده فلسفی، کلامی و عرفانیای است که ذهن بسیاری از اندیشمندان دینی را به خود مشغول کرده است. آنچه در این میان وضوح و بداهت دارد، امتناع معرفت بشر به ذات حق تعالی است.
در میان اقوام و زبانهای مختلف، واژه خدا معادلهای گوناگونی دارد که همه آنها مبین نوعی اضافه بین موجودی متعالی از یک سو و عالم هستی و یا انسان از سوی دیگر هستند. اما عرفا بین خدایی که ظاهر است و در ارتباط با عالم فهمیده می شود و خدایی که باطن است و با صرف نظر از وجود عالم باز هم خداست، تفاوت میگذارند. اولی مربوط به مقام اسما است که «اله» نام دارد و دومی به مقام احدیت مربوط میشود که «ذات» گفته میشود.
ذاتْ وجودی بینهایت، بلاتعین، غیرمتشخص و عاری از هر نوع حد و ماهیت است. چون نامحدود است، هیچ چیزی در کنار او نیست. پس نه معلول چیزی است و نه علت چیزی و با هیچ چیز نسبت و اضافهای ندارد. این ذات فاقد هر اسمی است که اسم خاص نباشد و معنایی ثبوتی را برساند؛ چرا که هر اسمی که به اشیا میدهیم و نیز هر اسمی که خدا را مسمی میکند عبارت است از ذات همراه با یک صفت. صفت نیز ناشی از تعین، تقید، تعلق، نسبت و یا اضافه است و چون ذات خداوند از این امور مبرّاست، پس صفتی ندارد و در نتیجه اسمی نیز نخواهد داشت و به غیر از صورت نفی، به هیچ نامی نمیتوان از او یاد کرد. اگر اینگونه است که لفظ شیء و یا چیز را به موجودی اطلاق میکنیم که دارای چیستی و نام است، در این صورت خدا نه تنها شبیه هیچ چیز نیست و نه تنها هیچ چیز شبیه او نیست، بلکه بالاتر، از هیچ چیز نیست. نیستی محض است. نیستی فوق وجود است؛ چرا که هستی نامحدود و نامتعین و غیرمتشخص را میتوان نیستی نامید. اگر از اسم فعل (که اضافهای را در بردارد) و اسم صفت (که همراه با نوعی تعین است) صرفنظر کرده، به دنبال اسم ذات باشیم که فقط ذات را بدون اضافه و یاتعین نشان دهد، ناچاریم از اسمائی استفاده کنیم که جنبه سلبی دارند؛ در این صورت اسم احد یا واحد و یا ترکیب آن دو از همه اسما برای آن ذات مناسبتر خواهد بود.
لازمه نیستی، نداشتن اسم ثبوتی، و یا بینام بودن ذات و غیرقابل شناخت و غیرقابل اکتناه بودن آن است. چیزی که فاقد ماهیت و فاقد تشخص باشد با ادراک متعارف قابل احاطه و فهم نیست. و بالعکس، چون وجدان نمیشود، توان به یک معنا وجود را از آن نفی کرده، آن را معدوم مطلق (عدم فوق وجود نه عدم دون وجود) دانست و قاعده معروف «المعدوم المطلق لایخبر عنه» را به آن نیز تسری داد و در مورد آن سکوت پیشه کرد، نه کلام (رک: کاکائی، 1382، ص276ـ271).
ام جلّ وجهک ان یحاط بکنهه فاحتطه ان لایحاط بذاته
حاشاک من غای و حاشا ان تکن بک جاهلاً ویلاه من حیراته (جیلی)
به تعبیر عارف محقق آقا محمدرضا قمشهای، ذات احدیت هیچ اسمی ندارد و هرگز تعین نمیپذیرد؛ چرا که ذات الاهی منزه از آن است که مورد تحدید و توصیف کسی واقع شود و یا مورد احاطه شیئی از اشیاء غیبیه یا عینیه واقع گردد. در حقیقت، وجود مطلق فقط خداوند است و کل عالم (ماسوی اللّه) خیال در خیال است (رک: قمشهای 1381، ص96ـ95؛ ابن عربی، بیتا، ص159). از این رو، اگر کسی اسم و صفتی را برای ذات الاهیاثبات کند و سطح آن را در جهانخیال قرار دهد، کار درستی انجام داده است، اما اگر آنها را دارایوجودیثابت و مستقل بشمرد، همان خطاییرا مرتکب شده است که ابنعربی آن را بر سر همه متکلمان به ویژه اشعریان میکوبد (ابوزید،1386، ص239).
وجود هر دو عالم چون خیال است که در وقت بقا عین زوال است
(شبستری)
بنابراین، غیب مطلق و هویت و یا ذات خدا آنجاست که هیچ ظهور و تجلی در کار نباشد. در آنجا هیچ نام و نشانی یافت نمیشود، نه از مخلوق اثری است و نه از خالق، نه از مألوه و نه از اله. هیچ شناختی به آن ساحت راه ندارد و هیچ سخنی درباره آن نمیتوان گفت. او در مقام لاتعین و «بشرط لا» از همه چیز است. غیب هویت الاهی، که فراتر از هر توصیف (وصف ناپذیر) و برتر از هر شهود است، موطن تنزیه مطلق است، آن هم نه از باب تنزیه از صفات سلبی و حدّی، بلکه از باب سلب امکان توصیف در آن موطن و استحاله اکتناه ذات حق در آن مقام. معرفت و پی بردن به کنه و حقیقت ذات مقدس الاهی، کنز مخفی، غیب الغیوب و عنقای مُغرب امری است که فرشتگان مقرب الاهی و انبیا بزرگ در رسیدن به آن کنگره به کوتاهی و عجز خود اعتراف دارند تا چه رسد به دیگران، تا آنجا که اشرف مخلوقات پیامبراکرم(ص) فرمودهاند: «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» (مجلسی، 1363، ص146).
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر کانجا همیشه باد به دست است دام را
(حافظ)
از دیدگاه عرفا، عجز از معرفت خداوند همانا غایت معرفت اهل مکاشفه است (رک: امام خمینی، 1373، ص13؛ جیلی، 1420، ص33). همان گونه که صدر المتالهین گفته است: «اعتراف کردن به عجز از معرفت خدا واجب است، و این غایت معرفت خداست» (صدرالدین شیرازی، 1362، ص38). ابن عربی هم گفته است: «سبحان من لم یجعل سبیلاً الی معرفته الا العجز عن معرفته» (ابن عربی، بیتا، ص194).
بنابراین نهایت معرفت، عجز از معرفت و گرفتار حیرت شدن است و فرق عارف با غیرعارف در ادراک این حیرت است. در علوم دیگر، ممکن است حیرت مرادف شک و ظن تلقی شود و برای شخص حیران نقص به شمار آید. اما در عرفان، حیرت غایت عرفا محسوب میشود و بالاترین مقامی است که پس از وصول به فنا حاصل میشود. به گفته ابن عربی: «اهل اللّه غایت را در حیرت دانستهاند که همان عجزاست» (ابن عربی، بیتا، 478). «حیرت عبارت است از انتهای علم به خدا. در دست عالِم به خدا چیزی غیر از حیرت نیست. کسی که بداند غایت همان حیرت است دیگر حیران نخواهد بود» (همان، 457).
علاوه بر عرفان اسلامی، هر کدام از سنتهای بزرگ دینی نیز، بر اساس نوع نگرش خاص خود، معتقدند که ذات مطلق خداوند فراتر از تمام مفاهیمی است که در تفکر بشری شکل میگیرد و یا در زبان انسانی جاری میشود. بر این اساس، در تمام ادیان بزرگ، بین ذات متعالی وصف ناپذیر و موجود بیواسطه متعلّق پرستش و یا تأمل دینی، تمایز روشنی وجود دارد. در عین حال، در سایه صفات تمثیلی (هر چند به طور نامحدود) ادراک امر مطلق قابل حصول است. با هدف مروری اجمالی بر این مطلب، میتوان به تمایز مطرحشده در عرفان یهودیت، یعنی تمایز بین واقعیت نامحدود خداوندِتورات اشاره کرد که بر اساس آن، جرشوم اسشولم از «تفاوت بین خداوند از حیث ذات خود، و خداوند از حیث ظهور خود» صحبت کرده است (به نقل از هیک، 1381، ص279). عارف مسیحی، پسیدو دیانیسوس متفکر دیگری است که تلاش کرده وصف ناپذیری خداوند را با مستندات انجیل تطبیقکند. دیانیسوس زبان انجیل را مجازی (استعاری) خوانده و وظیفه اصلیآن را نزدیککردن انسان به ذات خداوند دانسته است. اکهارت در قرنهای سیزده و چهاردهم، چنین اعتقادی را با تمایز میان ذات احدیت ناشناختنی و خدای معلوم کتاب مقدس تکمیل نمود. وی میگوید: «خدا و ذات احدیت بهاندازه آسمان و زمین از یکدیگر متفاوت هستند» (هیک، 1382، ص155). شاید بتوان گفت که در میان متفکران معاصر هیچ کس بهاندازه جان هیک (فیلسوف دین مسیحی) بر تمایز بین ذات متعالی وصف ناپذیر (حق فی نفسه/ امر غایی) و خدایان ادیان تاکید نکرده است. وی معتقد است که ادیان بزرگ جهان پاسخهای متفاوت بشری به یک واقعیت مطلق هستند. این واقعیت در ذات خود ورای چارچوب نظامهای عقلی و مفهومی بشری ماست (هیک، 1382، ص9. 135)(1)
بنابراین، مقام ذات اقدس الاهی، مقام سکوت است و عقل و اندیشه بشری از ادراک آن عاجز و ناتواناست. لذا توصیهعرفا همگام با ادیان الاهیپرهیز از تفکر در ذات است.
در آلاء فکر کردن شرط راه است ولی در ذات حق محض گناه است
(شبستری)
از اینرو، تفکر در ذات الاهی گناه است؛ زیرا «شمول و سریان ذات متعالی از آن اتم و اعلی است که در دار وجود، غیر او دیّاری توان یافت تا وسیله معرفت او گردد» (لاهیجی، 1371، ص77). به تعبیر شبستری:
بود در ذات حق اندیشه باطل محال محض دان تحصیل حاصل(2)
______________________________
1. بر این اساس، هیک سعی میکند بر مبنای موضوع وصف ناپذیری، نظریه کثرتگرایی دینی را نیز توجیه نماید.
2. یکی از وجوه محال بودن تفکر درباره خداوند این است که معرفت حق تعالی فطری ذوات است: «فطرت اللّه التی فطر الناس علیها...» (روم، 30). یعنی معرفت به خدا از ازل در فطرت ذات هر کسی بوده است. بنابراین کسیتواند درباره این نوع ادراک فطری تفکر کند؛ زیرا که «تحصیل حاصل محال است و باطل». در حقیقت، تنها کاری که تفکر میکند این است که حجاب آن ادراک میگردد (لاهیجی، 1371، ص77). روایات بسیاری ذیل همین آیه، «فطرت» را در اینجا به «روح خداخواهی» و «توحید فطری» تفسیر کردهاند. به همین دلیل، عارفان مسلمان معتقدند: انسان دارای فطرت الاهی است و به دلایلی، اگر چه ناشناخته، به این قفس انداخته شده و از حقیقت و فطرت نخستین خویش دور گشته است که باید با مجاهدت و تلاش، این عشق مرده را زنده کند و به سوی معشوق حقیقی خویش کوچ نماید تا با او یکی و در او فانی گردد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش*باز جوید روزگار وصل خویش (مولوی)«اصل» مورد نظر در این بیت، به شواهد گفتههای بیشمار عارفان و عالمان دینی ما، همان فطرت اولیه و خدایی آدمیان است و در اغلب ادیان عرفانی دنیا، به این نکته عنایت شده است. برای نمونه میتوان به دین بودایی و حرکت کردن به سوی «نیروانا» و در نهایت، واصل شدن به مقام «نیروانا» اشاره کرد. توماس آکویناس نیز به همین فطرت اولیه آدمیان اشاره دارد. او میگوید: انسانها، که از این فطرت نخستین، که اکنون نیز بالقوه در آنان نهفته است، دور شدهاند، باید با تلاش مجاهدت به سوی آن حرکت کنند (پینیکافس، 1382، ص401ـ400). از نظر جان کالون نیز باور به خدا گرایشی فطری و درونی است و ما به برکت حس خدایی به هر جا بنگریم از کوه و دشت، خدا را میبینیم و هر کسی با استفاده از عقل و تامل عقلی در نظام آفرینش، باید بتواند به مفهوم خدا نایل آید (رک: تالیافرو، 1380، ص98؛ مک گراث، 1384، ص405).
آنچه آکویناس و کالون قرنها قبل مطرح کردهاند، در دوره معاصر افرادی چون پلانتینگا به صورت یک مدل ادراکی (A/C) از خداوند به تفصیل بیان نمودهاند، که بر اساس این مدل، باور به خدا نتیجه استنتاج و استدلال نیست، بلکه باوری «واقعا پایه» است (رک: پلانتینگا، 1374) مسئلهای که در اینجا قابل طرح است، این است که آیا بحث فطرت در سنت فکری مسلمانان، میتواند زمینه بحثهای تطبیقی در خصوص دیدگاه الهیدانان سنت پروتستانتیسم (مانند کالون) و معرفت شناسی اصلاح شده (مانند پلانتینگا و ولترستورف) را فراهم نماید. به طور خلاصه میتوان گفت که گرچه میان این دیدگاه و مسئله فطرت در فرهنگ اسلامی مشابهتهایی وجود دارد، اما تفاوتهای اساسیای نیز با هم دارند؛ از جمله اینکه نظریه فطرت، بینیازی از استدلال و برهان را نتیجه نمیدهد، در حالی که در مهمترین تقریر مسیحی این نظریه (یعنی دیدگاه پلانتینگا) ناامیدی از الاهیات عقلی و فلسفی و عدم موفقیت در یافتن ادلهای به نفع خداباوری نقطه شروع نظریه پردازی درباره فطرت خداشناسی شده است (رک: عباسی، 1381، ص235ـ230).
روایات متعددی در این باره وارد شده است که تفکر در مورد خداوند را ممنوع و حرام میدانند. از جمله امام صادق(ع) میفرماید: «تکلموا فی خلق اللّه و لا تتکلموا فی اللّه، فان الکلام فی اللّه لایزداد صاحبه الا تحیرا» (کلینی، بیتا، ص92)؛ در مورد مخلوقات الاهی، صحبت کنید، اما در مورد خدا صحبت و تفکر نکنید، چون برای شما نتیجهای جزء سرگردانی ندارد.
همچنین آن حضرت در روایت دیگری فرمودهاند: «ایاکم و التفکر فی اللّه، ولکن اذا أردتم أن تنظروا الیعظمته فانظرو الیعظیم خلقه» (همان،ص93)؛ از تفکر در مورد خدا دوریکنید. زمانیکه خواستید بهعظمت الاهی پی ببرید به عظمت مخلوقاتش نگاه کنید.
اما دستهای دیگر از روایات، تفکر در مورد خداوند را ستوده و آن را با فضیلتترین عبادات معرفی کردهاند، از آن جمله امام صادق(ع) میفرماید: «افضل العبادة ادمان التفکر فی اللّه و قدرته» (همان، ص55)؛ بالاترین عبادات، پیوستهاندیشیدن درباره خداوند و توانایی اوست.
حضرت امام در کتاب ارزشمند شرح چهل حدیث ضمن اشاره به هر دو دسته روایات، تصریح میکنند که هر کدام از این روایات اشاره به حوزه و مقامی خاص دارند و هیچ گونه تضادی بین آنها وجود ندارد. به این ترتیب که، روایات دسته اول که به حرمت تفکر در مورد خداوند اشاره دارد، اشارهای است به تفکر در مقام اکتناه ذات و کیفیت آن. در این حالت عقل ناقص و محدود بشر، توانایی شناخت و درک این مسئله را ندارد، چون خداوند نامحدود است، لذا نتیجهای جز سرگردانی برای انسان بر جا نمیگذارد. اما روایات دسته دوم که تفکر در مورد خدا را مدح میکنند اشارهای است به تفکری که در پی اثبات وجود خدا به عنوان خالق جهان و اثبات یگانگی، و پاکی او از هر ظلمی است. تلاش برای اثبات وجود چیزی غیر از تلاش برای پیبردن به کیفیت و چگونگی اوست. بنابراین میبینیمکه در قرآنکریمو احادیث معصومانروایات بسیاریدر مورد علم بهذات و کمالحق و اسماء و صفاتاو واردشده است. (رک:امام خمینی،1381،ص195ـ191).
در نتیجه، ادراک هویت محض خداوند برای غیر وی مستحیل است و از این جهت بین حکیم، عارف و ولیّ فرقی نیست، لذا حضرت امام در جای دیگر میفرماید: » حق سبحانه و تعالی در مقام غیب الغیوب، معبود هیچ عبادتکنندهای نیست، زیرا معبود باید از راه علم حصولی یا حضوری معلوم باشد و خداوند در مقام غیب مطلق خود، نه مشهود حضوری است و نه معروف حصولی، بنابراین معبودِ هیچ عابدی نخواهد بود؛ حتی انسان کامل نیز آن مقام غیب محض را نمیشناسد و نمییابد، لذا آن مقام را عبادت نمیکند، مگر از پشت حجاب اسم اعظم» (امام خمینی، 1410، ص579).
گرچه ذات الاهی غیرقابل بیان است، اما از راه تجلیاش معلوم میگردد، و صفات متکثر الاهی اولین مرحله ظهور و تجلی اوست: «همانا ذات مقدس از نظر هویت آن است که متجلی نمیشود برای آینهای از آینهها، و ظاهر نمیشود در جهانی از عوالم کلی اِلاّ از پشت حجابهای اسماء. پس ذات دائما محجوب به حجاب اسماء و صفات است» (امام خمینی، 1410، ص73). بیان ناپذیری حق در تفکر اسلامی به صورت نسبی است، یعنی فینفسه غیرقابل بیان است، ولی به جهت صفات معلوم میشود. پس خداوند در یک زمان هم معلوم است و هم غیرمعلوم (غیرقابل شناخت). این همان تناقض نمونی است که در عرفان اسلامی از آن بحث میشود (رک: فیضکاشانی، 1360، ص25ـ1).
عرفای اسلام نیز از جمع میان تشبیه و تنزیه سخن گفته و جامع میان آن دو را نشان دادهاند: از جمع و تفرقه میان تشبیه و تنزیه (به طور جداگانه) بپرهیز، چه اولی زندقه و الحاد بر جای میگذارد و دومی موجب باطل ساختن فاعل مطلق میشود، بلکه بر توست که هر دوی آنها را بپذیری، چه جمعکننده میان آن دو، موحد حقیقی و موسوم به جمع الجمع و جامع جمیع است که از بالاترین مرتبه و والاترین مقام برخوردار میباشد (آملی، 1364، ص42؛ رک: امام خمینی، 1410، ص92؛ کربن، 1384، ص445).
ابنعربی به زبان شعر گفته است:
فان قلت بالتنزیه کنت مقیّدِا و ان قلت بالتشبیه کنت محدِّدا
و ان قلت بالامرین کنت مسدَّدا و کنت اماما فی المعارف سیدا
فمن قال بالاشفاع کان مشرکا و من قال بالإفراد کان موحدا
فایاک و التشبیه ان کنت ثانیا وایاک و التنزیه ان کنت مفرِدا
فما انت هو: بل انت هو و تراه فی عین الامور مسرَّحا و مقیَّدا
(ابن عربی، 1370، ص70)
امام علی(ع) در خطبه 49 نهجالبلاغه ما را به این راه میانه دعوت میکند: «لمیُطْلِعِ العقول علی تحدید صفته و لمیحجبها عن واجب معرفته».
تفکر انفسی
در متون مقدس دینی، همواره از «معرفت انفسی» در کنار «معرفت آفاقی» به عنوان راهی مطمئن و بلکه نزدیکتر و دقیقتر برای خداشناسی یاد شده است. سیر آفاتی که پی بردن از نظم به ناظم و از مخلوق به خالق است به شرطی ممدوح است که به سیر انفسی ختم شود. در روایات اسلامی در حوزه شناخت بر مسئله خودشناسی و معرفت نفس بسیار تکیه شده است، به طوری که بر اساس دستهای از احادیث، خودشناسی به عنوان برترین شناخت معرفی شده است: «المعرفة بالنفس افضل المعرفتین» (محمدی، 1362، ص140)؛ خودشناسی بهترین معارف است. همچنین اندیشیدن درباره آن بهترین راه شناخت حضرت حق، و معرفت به آن، معرفت به خداست: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (همان، ص142)؛ آن کس که خود را شناخت به حقیقت، خدای خود را شناخته است.
بر همین اساس، معرفت نفس، همواره یکی از مهمترین مسائل عرفان بوده است و عارف غالبا معرفت نفس را با معرفت حق، همدوش میداند؛ چرا که عارف وصول به خدا را بدون گذر از خودشناسی، غیرممکن میداند. علامه طباطبایی در رسالة الولایة سهم معرفت نفس را برای دستیابی به کمال مطلق بسیار مهم دانسته، میفرماید: «هیچ طریقی جز طریق معرفت نفس، موجب پیدایش معرفت حقیقی نمیگردد» (طباطبایی، 1381، ص192؛ رک: جوادی آملی، 1386، ص281).
اصل وجود انسان و حقیقت او را روح و نفس تشکیل میدهد که خود نفخهای الاهی است و این حقیقت والاست که شناخت آن و تفکر در آن به عنوان کلید جهان شناسی و خداشناسی معرفی میشود. آن چه در مقام و فضیلت معرفت نفس بیان میشود مربوط به شناخت همین بعد نامرئی وجود انسان است. حضرت امام نیز بر همین اساسفرماید: «نردبان همه حقایق از برای عارف، معرفت نفس است. پس بر تو باد به تحصیل این معرفت، پس همانا شناخت خود، کلید همه کلیدها و چراغ همه چراغهاست و هر که خود را شناخت، پس به تحقیق خدایش را شناخت.» (امام خمینی، 1373، ص18).
اما سرّ واقعی مقام و رفعت معرفت نفس در این حقیقت قدسی نهفته که انسان «کون جامع»، نسخه عالم و مظهر همه اسماء و صفات الاهی است؛ پس شناخت او شناخت همه چیز است:
مغربی آنچه عالمش خوانند عکس رخسار توست در مرئات
و آنچه او آدمش همی دانند نسخه عالم است و مظهر ذات (مغربی)
توضیح آن که در ازل، ذات الاهی در سراپرده غیب، مخفی بود، اما دوست داشت که شناخته شود، لذا جهان هستی را با تمام مراتب آن آفرید(1) و در هر کدام از موجودات بر اساس یکی از صفات خود چون رحیم، علیم و... تجلی یافت، به گونهای که هر موجودی مظهری از یکی از صفات خدا بوده، خدا خود را با آن صفت در آیینه آن موجود تماشا میکرد. اما وقتی اراده کرد که خود را در آیینهای ببیند که تمام اسماء و صفاتِ او را جلوهگر باشد، انسان را آفرید، انسان کاملی که جامع تمام صفات خداوند است. آنچه در این میان مهم، مینماید این نکته است که اگر چه حقیقت انسان کامل در هر عصر، یکی
______________________________
1. 11. اشاره به حدیث قدسیای است که در کتابهای عرفانی ذکر شده است: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (رک: عین القضاه، 1341، ص265و275؛ میبدی، 1344، ص477؛ شاه آبادی، 1386، ص139).
گنج مخفی بُد ز پُری چاک کرد خاک را تابانتر از افلاک کرد (مولوی)
______________________________
بیش نیست، اما نزدیک شدن به این مقام با سفرهای معنویای که ابتدای آن، کره خاکی و انتهای آن، آسمان معرفت است امکانپذیر است، سفری که رهتوشه آن اصلاح و تهذیب نفس است؛
مرا تا جان بود در تن بکوشم مگر از جام او یک قطره نوشم (حافظ)
به همین دلیل، اولیای الاهی فرمودهاند ما را ببینید و به سوی ما بیایید. به هر اندازه که به سوی آنها رهسپار شویم وجود ما کاملتر، و به آنان شبیهتر میشویم. (رک: رمضانی، 1385، ص66ـ65).
نکتهای که درباره معرفت انفسی و انسان شناسی در اندیشه عرفانی امام خمینی باید بدان توجه داشت، این است که دیدگاه ایشان در این باب، در قالب اصطلاحات خاص مکتب ابن عربی بیان شده و لذا فهم کامل دیدگاه امام در این زمینه، نه تنها مستلزم تأمل و تعمق دینی و عرفانی، بلکه مستلزم آشنایی با اصطلاحات ابن عربی نیز است. چیزی که برای فهم معنا و مفهوم تفکر در نفس در عرفان امام خمینی اهمیتی اساسی دارد این است که وحدتی میان «حقیقت انسانی» یا «انسان کامل» و «حضرت الوهیت» وجود دارد و این مراتب دو گانه روحانی متقابلاً با هم پیوستگی دارند. لاهیجی در مفاتیح الاعجاز مینویسد: «این قاعده [تفکر فی الانفس] مشتمل است بر بیان جامعیت حقیقت انسانی و شمول و سریان او در مراتب اکوانی» (لاهیجی، 1371، ص166).
گرچه قبل از ابن عربی و از زمان حلاج و بسطامی و دیگران بر عظمت انسان تأکید میشده است، اما اصطلاح «انسان کامل» را برای نخستین بار ابن عربی، پدر عرفان نظری اسلامی، مطرح نمود (رک: مطهری، 1372، ص20؛ صادقی ارزگانی، 1383، ص20). وی در کتاب فصوص الحکم از انسان کامل، تحت عنوان «نگین انگشتر عالم آفرینش» نام میبرد (ابن عربی، 1370، ص50).
نظریه انسان کامل، یعنی انسانی که هم بر صورت خداست و هم جان جهان که در تمام جهان هستی نافذ است، نه تنها در فصوص که در فتوحات مکیه و بیشتر آثار ابنعربی نیز بیان شده است. وی در فتوحات اظهار میکند که انسان کامل «قلبی است در جسم عالم» (ابن عربی، بیتا، ص295)؛ زیرا هیچ چیز به غیر از انسان در میان موجودات نیست که بتواند خدای را در برگیرد. از این رو انسان کامل از سویی، آینه حق نما و از سویی دیگر به تعبیر عارف نسفی در کتاب انسان کامل «جام جهان نما»، آینه گیتینما و اِکسیر اعظم است (نسفی، 1377، ص75؛ رک: امام خمینی، 1410، ص59). همان طور که اشاره شد امام خمینی در سنت عرفانی ابن عربی جای دارد و لذا ایشان از نظریه انسان شناسی دینی/ عرفانیای که ابن عربی و شارحان وی به تفصیل بدان پرداختهاند، استفاده وافر مینماید. بحث امام درباره معرفت و شناخت انسان، ریشه در آموزه انسان کامل ابن عربی دارد و این موضوعی است که ایشان در کتابهای عرفانی خویش از آن بحث نمودهاند: «هر چه تجلی حق در آینه ذاتش کاملتر باشد با وضوح بیشتری به چیزی که در جهان غیب پنهان است دلالت دارد... و انسان کامل چون موجود جامع و آینه کامل و تمام نمایی از همه اسماء و صفات الاهی است، کاملترین کلمه الاهی است، بلکه او کتابی است الهی که حاوی کل کتابهای الهی میباشد» (امام خمینی، 1374، ص54).
از دیدگاه حضرت امام خمینی انسان به اعتباری دارای دو مقام دنیا و آخرت یا شهادت و غیب است که یکی ظل رحمان و دیگری ظل رحیم است و این دو مقام در انسان کامل وجود دارد و لذا انسان کامل به حسب این دو مقام؛ یعنی مقام شهادت و ظهور به رحمانیت و مقام غیب و ظهور به رحیمیت «تمام دایره وجود» است (امام خمینی، 1384، ص4ـ3)؛ به تعبیر دیگر، انسان کامل صورت مجموع عوالم، و عوالم صورت تفصیلی انسان است (امام خمینی، 1378، ص52ـ51).
موضوع انسان کامل، که خطوط اصلی آن در قطعهای از کتاب شرح دعای سحر نقل شده، در کتاب مصباح الهدایه بیشتر شکافته شده است؛ چرا که موضوع اصلی کتاب مصباح، انسان کامل و ولایت و خلافت اوست. در این کتاب شئون مابعدالطبیعی و جهانی انسان کامل، مدام به مأموریت نجات بخشی و آمرانهای که بر عهده وی میباشد ارتباط داده شده است: «این خلافت از بزرگترین شئون الاهی و والاترین مقامات ربوبی است. باب اصلی ظهور و وجود الاهی و کلید اصلی عالم غیب و شهود است... این خلافت روح خلافت محمدیه(ص)، رب و اصل و مبدأ آن است؛ از آن خلافت در همه عوالم، موجود پدیدار شد...» (امام خمینی، 1373، ص27ـ26).
نتیجه گیری
باتوجه به آنچه گفته شد، حال میتوان تصویر دقیقتری از تعقل و تفکر در نزد عرفا ارائه کرد. پرسش اساسیای که در ابتدای تحقیق حاضر طرح شد، این بود که عقل در تعابیرعرفانی از چه جایگاهی برخوردار است و مراد از عقلستیزی عرفانی چیست؟ به دنبال سؤال پیشین، این مسئله مطرح شد که معنای تفکر در سنت عرفانی چیست و قلمرو آن تا کجاست؟ در مقام جمع بندی و نتیجهگیری میتوان گفت که اهل عرفان گرچه عقل را در مرتبهای پایینتر از مرتبه کشف و شهود و دل قرار میدهند، ولی آن را بهکلی نادیده نمیگیرند و در عین حال که به ارزش و اعتبار استدلال و برهان عقلی توجه دارند، معرفت حاصل از کشف و شهود عرفانی را بر نتایج حاصل از براهین عقلی ترجیح میدهند. به تعبیر دیگر، عرفا «فکر دل» را که درکی شهودی و مستقیم از حقیقت است، بر «فکر ذهن» و استدلال که فرآیند و حرکتی است از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب، ترجیح میدهند. بنابراین مذمتها و طعنهای عرفا نسبت به عقل، نه به معنای عقلستیزی افراطی، بلکه به معنای ترجیح راه دل بر راه عقل، و برتری و شرافت معرفت عرفانی نسبت به معرفت عقلی و فلسفی است و همه این مذمتها متوجه «عقل جزوی» و حسابگر و مصلحتاندیش است.
بنابراین، حقیقت تفکر در نزد عرفا، با تعریف معمول آن بهکلی متفاوت است؛ مراد از تفکر، کشف و درک شهودی مستقیم از حقیقت و سیری معنوی از ظاهر به باطن و از صورت به معناست. حوزههای تفکر به منزله بستر و زمینه مساعدی هستند که رویش معرفت و بصیرت را در پی دارند. بر این اساس، حوزههای مجاز و مفید تفکر به تفکر در آفاق و انفس تقسیم میشوند. بهترین سلوک به سوی شهود حق، تفکر در امر خداوند متعال است؛ و لذا اهل معرفت و عرفان، یکی از مراحل مهم تفکر آفاقی را تفکر درباره خداوند متعال و اسماء و صفات او شمردهاند. اما مقام ذات اقدس الاهی، مقام سکوت است و عقل و اندیشه بشری از ادراک آن عاجز و ناتوان است. لذا توصیه عرفا همگام با ادیان الاهی پرهیز از تفکر در ذات است. البته ذات وصف ناپذیر الاهی به وسیله تجلیاش معلوم میگردد، و صفات متکثر الاهی اولین مرحله ظهور و تجلی اوست. پس ذات دائما محجوب به حجاب اسما و صفات است و از این طریقتوان به او معرفت پیدا کرد. همچنین اگر از راه فکر نمیتوان به خدا رسید، از طریق قلب و تأمل در خویشتن میتوان به او رسید؛ چرا که انسانشناسی مقدمه خداشناسی است و هر که خود را شناخت خدایش را شناخت. در این تقریر، انسان کامل به عنوان مظهر جامع حق و آینه تمام نمای اوست که با معرفت به آن، به حق تعالی شناخت پیدا میکنیم.
کتابنامه
قرآنکریم
نهجالبلاغه
آشتیانی، میرزا مهدی (1360)، اساس التوحید، انتشارات مولی.
آشتیانی، سید جلال الدین (1380)، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
آملی، سید حیدر (1353)، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، با تعلیقات و مقدمه هانری کربن و عثمان یحیی، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه.
، (1362)، اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
، (1364)، رساله نقد النقود فی معرفه الوجود، ترجمه و تعلیق سید حمید طبیبیان، تهران، انتشارات اطلاعات.
آکمپیس، توماس (1384)، تشبه به مسیح، ترجمه سایه میثمی، ویراسته مصطفی ملکیان، تهران، نشر هرمس.
ابنعربی، محمد بن علی (بیتا)، الفتوحات المکیة، لبنان ـ بیروت، دارصادر.
، (1370)، فصوص الحکم، تصحیح ابو العلاء عفیفی، انتشارات الزهراء.
ابن فارس، ابوالحسین احمد (1404)، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام هارون، قم، مرکز النشر.
ابن سینا، حسین بن عبداللّه (1403)، الاشارات و التنبیهات، با شرح نصیرالدین طوسی، دفتر نشر کتاب.
ابن منظور، جمال الدین (1416)، لسان العرب، بیروت، دار احیا التراث العربی.
ابوزید، نصر حامد (2000)، مفهوم النص، بیروت، دارالثقافی العربی.
، (1386)، چنین گفت ابنعربی، ترجمه سید محمد راستگو، تهران، نشر نی.
استیس، والترترنس (1379)، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات سروش.
استیور، دان (1380)، فلسفه زبان دینی، ترجمه حسین نوروزی، تبریز، مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی انسانی، چاپ اول.
اکهارت، مایستر (1379)، «رساله وارستگی» در: جیمز ال. پروتی، پرسش از خدا در تفکر مارتین هیدگر، ترجمه محمدرضا جوزی، تهران، نشر ساقی.
امام خمینی، روحاللّه (1410)، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، موسسه پاسدار اسلام.
ـــــــــــــــ ، (1378)، التعلیقة علی الفوائد الرضویة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1373)، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1374)، شرح دعاء السحر، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1377)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1375)، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1384)، سر الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378الف)، آداب الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378ب)، دیوان امام، تعلیقات علی اکبر رشاد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378ج)، صحیفه امام، تهران، وزارت ارشاد اسلامی.
انصاری، خواجه عبداللّه (1383)، منازل السائرین، به همراه شرح کتاب از روی آثار پیر هرات، گردآوری و ترجمه توسط عبدالغفور روان فرهادی، تهران، انتشارات مولی.
ایزوتسو، توشیهکو (1383)، آفرینش، وجود و زمان، ترجمه مهدی دشتکی، تهران، نشر مهراندیش.
ـــــــــــــــ ، (1385)، مفاتیح الفصوص محی الدین ابن عربی، ترجمه حسین مریدی، کرمانشاه، انتشارات دانشگاه رازی.
اولوداغ، سلیمان (1368)، ابن عربی، ترجمه داوود وفایی، تهران، نشر مرکز.
بیمل، والتر (1381)، بررسی روشنگرانه اندیشههای مارتین هایدگر، ترجمه بیژن عبدالکریمی، تهران، انتشارات سروش.
تالیافرو، چارلز (1382)، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1380)، «فلسفه دین»، در: نگرشهای نوین در فلسفه، ترجمه یوسف دانشور و دیگران، قم، موسسه طه.
پلانتینگا، آلوین (1381)، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفری، قم، انتشارات اشراق.
ـــــــــــــــ ، (1374)، «آیا باور به خدا واقعا پایه است؟»، در: کلام فلسفی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو.
پورسینا، زهرا (1385)، تأثیر گناه بر معرفت با تکیه بر آرای آگوستین قدیس، قم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
پینکافس، ادموند (1382)، از مسئله محوری تا فضیلت محوری، ترجمه و تعلیقات سید محمدرضا حسنی ومهدی علی پور، دفترنشر معارف.
جرجانی، سید شریف (1370)، تعریفات، تهران، انتشارات ناصر خسرو.
جوادی آملی، عبداللّه (1386)، تفسیر انسان به انسان، قم، مؤسسه اسرا.
ـــــــــــــــ ، (1386)، شمس الوحی تبریزی، قم، موسسه اسرا.
جیلی، عبدالکریم (1420)، الانسان الکامل، بیروت، موسسه التاریخ العربی.
حافظ، شمسالدینمحمد (1372)، دیوان حافظ، به اهتمام سید ابوالقاسم شیرازی، سازمان انتشارات جاویدان.
دینانی، غلامحسین (1366)، قواعد کلیدر فلسفه اسلامی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
رمضانی، مرضیه (1385)، کرامت انسان و انسان کامل در عرفان، آینه پژوهش، ش102.
سبحانی، محمد تقی (1382)، علم و عشق در مثنوی مولوی، نقد و نظر، ش32ـ31.
شاه آبادی، محمد (1386)، رشحات المعارف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
ـــــــــــــــ ، (1386)، شذرات المعارف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
شوان، فریتیوف (1384)، اسلام و حکمتخالده، ترجمه فروزان راسخی، تهران، نشر هرمس.
ـــــــــــــــ ، (1381)، گوهر و صدف عرفان اسلامی، ترجمه مینو حجت، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، «حکمتخالده»، در: سیری در سپهر جان: مقالات و مقولاتی در معنویت، ترجمه و تحقیق مصطفی ملکیان، تهران، نشر نگاه معاصر.
ـــــــــــــــ ، (1384)، عقل و عقل عقل، ترجمه بابک علیخانی، تهران، نشر هرمس.
شبستری، شیخ محمود (1368)، گلشن راز، به اهتمام صمد موحد، تهران، انتشارات طهوری.
شهید ثانی، زین الدین علی العاملی (1372)، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، تحقیق رضا مختاری، قم، مکتبه الاعلام الاسلامی.
صادقی، هادی (1386)، عقلانیت ایمان، قم، کتاب طه.
صادقی، محمد امین (1383)، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، قم، بوستان کتاب قم.
صدرالدینشیرازی، محمد (1381)، الاسفار الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ـــــــــــــــ ، (1362)، المبدأ و المعاد، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
طباطبایی، محمد حسین (1412)، رساله الولایة، قم، انتشارات بخشایش.
ـــــــــــــــ ، (1417)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
عبادی، قطب الدین (1368)، صوفی نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، انتشارات علمی.
عباسی، ولی اللّه (1381)، بررسی معرفت شناسی دینی پلانتینگا، اندیشه حوزه، ش42ـ41.
عباسی، ولیاللّه و مبینی، محمد علی (1382)، معرفتشناسی اصلاح شده و عقلانیت باور دینی، قبسات، ش28.
عین القضاه، عبداللّه بن محمد (1341)، تمهیدات، با مقدمه عفیف عسیران، تهران، بیجا.
علی زمانی، امیر عباس (1383)، خدا زبان و معنا، قم، انجمن معارف اسلامی ایران.
غزالی، ابوحامد محمد (بیتا)، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالهادی.
ـــــــــــــــ ، (1365)، جواهر القرآن، تصحیح و تحشیه حسین خدیوجم، تهران، انتشارات اطلاعات.
ـــــــــــــــ ، (1409)، المنقد من الضلال، بیروتـ لبنان، دارالکتب العلمیه.
فروزانفر، بدیع الزمان (1371)، شرح مثنوی شریف، تهران، انتشارات زوار.
فیضکاشانی، محمد (1360)، کلمات مکنونه، تصحیح عزیز اللّه عطاردی، تهران، مؤسسه انتشاراتی فراهانی.
فیضکاشانی، محمد (بیتا)، المعجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دفتر انتشارات اسلامی.
قمشهای، محمدرضا (1381)، تحقیق در مباحث ولایت کلیه (حواشی بر فصوص)، در: رسائل قیصری، با تعلیق و تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
قونوی، صدرالدین (1363)، مفاتیح الغیب الجمع و الوجود، انتشارات فجر.
قیصری، داوود بن محمد (1375)، شرح فصوص الحکم، به کوشش سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، رسائل قیصری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
کاشانی، عبد الرزاق (1379)، شرح منازل السائرین، نگارش علی شیروانی، تهران، انتشارات الزهرا.
کاشانی، عبد الرزاق (1370)، اصطلاحات الصوفیه، قم، انتشارات بیدار.
کاکائی، قاسم (1382)، وحدت وجودی به روایت ابن عربی و مایستر اکهارت، تهران، نشر هرمس
کربن، هانری (1384)، تخیل خلاق در عرفان ابن عربی، ترجمه انشاء اللّه رحمتی، تهران، انتشارات جامی.
کلینی، محمد بن یعقوب (بیتا)، الاصول الکافی، تهران، دارالکتبالاسلامیه.
لاهیجی، محمد (1371)، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، به کوشش محمدرضا برزگر و عفت
خالقی کرباسی، تهران، انتشارات زوار
مجلسی، محمد تقی (1363)، مرآة العقول، قم، دارالکتب الاسلامیه.
محمدی ری شهری، محمد (1362)، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
مولوی، جلالالدینمحمد (1382)، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد نیکلسون، تهران، نشر هرمس.
مطهری، مرتضی (1372)، انسان کامل، تهران، انتشارات صدرا
مغربی، شمس (1358)، دیوان شمس مغربی، به اهتمام ابوطالب میرعابدینی، تهران، انتشارات زوار.
مک کواری، جان (1377)، فلسفه وجودی، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، نشر هرمس
مک گراث، الیستر (1384)، درسنامه الاهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
ملکیان، مصطفی (1381)، راهی به رهایی، تهران، موسسه نگاه معاصر.
میبدی، ابوالفضل رشیدی الدین (1344)، کشف الاسرار وعدة الابرار، به کوشش علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات امیرکبیر.
نسفی، عزیز الدین (1377)، کتاب الانسان الکامل، تصحیح و مقدمه ماریژن، تهران، انتشارات طهوری، انستیو ایران و فرانسه.
نصر، سید حسین (1383)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمه شهابالدین عباسی، تهران: دفتر پژوهشو نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی
ـــــــــــــــ ، (1372)، اسلام و تنگناهای انسان متجدد، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
نیکلسون، رینولد (1372)، عرفان عارفان مسلمان، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
وستفال، مرالد (1381)، «پولس قدیس را به جد بگیریم: گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی، ترجمه مصطفی ملکیان، در: سیری در سپهر جان، ویراسته ملکیان، تهران، موسسه نگاه معاصر.
ویتگنشتاین، لودویگ (1379)، در باب یقین، ترجمه مالک حسینی، تهران، نشر هرمس.
وین رایت، ویلیام (1386)، عقل و دل، ترجمه محمدهادی شهابی، قم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
هایدگر، مارتین (1383)، متافیزیک چیست؟، ترجمه سیاوش جمادی، تهران نشر ققنوس.
ـــــــــــــــ ، (1385)، معنای تفکر چیست؟ ترجمه فرهاد سلمانیان، تهران، نشر مرکز.
ـــــــــــــــ ، (1381)، «نامه درباره انسان گرایی»، در: متنهایی برگزیده از مدرنیسم تاپست مدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشرنی.
ـــــــــــــــ ، (1382)، «وارستگی: گفتاری در تفکر معنوی»، در: فلسفه و بحران غرب، ترجمه رضا داوری اردکانی و دیگران، تهران، نشر هرمس.
همایی، جلال الدین (1369)، مولوی نامه، تهران، نشر هما
هیک، جان (1381)، وصفناپذیری، ترجمه سید حسنحسینی، فرهنگ، ش 42ـ41.
ـــــــــــــــ ، (1382)، بعد پنجم: کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، تهران، انتشارات قصیده سرا.
یوسفیان، حسن و شریفی، احمدحسین (1383)، عقل و وحی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
مقدمه
در میان ابعاد مختلف انسان، بعد عقلانی، جایگاه فراتر و والاتری از دیگر ابعاد دارد و همچون نورافکنی پرفروغ، بر تارک وجودی انسان میدرخشد. اندیشمندان و فیلسوفان مهمترین ویژگی و فصل جداکننده انسان از حیوانات را عقل برشمردهاند. عقل، پایه و اساس انسانیت، حجت و پیامبر درونی الاهی(1) و سرچشمه منحصر به فرد کمالات نظری و علمی است. از این رو، پرورش صحیح عقل، رکن رکین پرورش دیگر ساحات وجود آدمی است؛ اگر عقل بر نفس آدمی چیره شود، چشم دلش باز شود، و اگر مغلوب شهوت شود چشم جان بسته میشود. فضایل و اعمال نیک موجب تقویت عقل گشته، رذائل و گناهان عقل را تیره و تار میسازد.(2) از جمله عوامل غیرمعرفتیای(3) که موجب
______________________________
1. ان للّه علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمه(ع) و اما الباطنة فالعقول (کلینی، بیتا، ص16).
2. این مسئله (ارتباط تقوا و تعقل یا تاثیر گناه بر معرفت) امروزه به یکی از مباحث مهم در عرصه الاهیات و معرفت شناسی تبدیل شده است. یکی از پرسشهای مهمی که امروزه پیش روی معرفت شناسان قرار دارد این است که آیا انسان در دست یابی به معرفت، با موانعی ازسنخ موانع اخلاقی رو به رو است یا نه. ویلیام جیمز، فیلسوف و روان شناس معرفت آمریکایی، برای نخستین بار این موضوع را در مقاله «اراده معطوف به باور» مطرح نمود. جیمز، همچنین ادواردز و نیومن، معتقدند که کار کرد معرفتی مناسب بستگی به برخورداری از خلقوخوی اخلاقی یا معنوی مناسب دارد (وین رایت، 1386، ص19). ویتگنشتاین نیز تظاهر و خودنمایی را از جمله چیزهایی میداند که قدرت اندیشه را مسحور خود میکند (ویتگنشتاین، 1379، ص155). میتوان گفت که به طور کلی در فلسفه و الاهیات مسیحی آنچه می تواند انسان را از دام گناه نجات دهد و به حقیقت و معرفت رهنمون سازد، فیض و لطف خداوند است (رک: وستفال، 1381، ص199).
مسئله تأثیر گناه بر معرفت و عقلانیت اگر چه در علومی مانند روانشناسی ادراک، فلسفه ذهن و معرفتشناسی معاصر، بحثی نو به حساب میآید، اما در دیدگاههای عرفانی و دینی، تقریبا جزء پیشفرضها محسوب میشود. آنان که در وادی عرفان قدم نهادهاند، اساسا تحصیل معرفت حقیقی را جز از مسیر سیر و سلوک علمی میسر نمیبینند؛ ایشان نه از مضمون این آیه قرآن که میفرماید: «ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا» (انفال، 29)، بیگانهاند و نه با این سخن پولس قدیس که ما گناهکاران «حقیقت را سر میکوبیم».
عالمان اخلاق معمولاً در این زمینه مطالب سودمند فراوانی دارند و صفات نیک و بد اخلاقیای را که تأثیرگذار بر علم و عالم است، بیان کردهاند. مرحوم شبر در فریب خوردگان از علما چند دسته را ذکر میکند که آنان نتوانستهاند حسد و ریا و تکبر و جاه طلبی را از خود دور کنند و به دلیل دوری از عمل، ازعلم حقیقی دور ماندهاند. شهید ثانی در «منیة المرید» و حضرت امام در «شرح چهل حدیث» آداب تعلیم و تربیت را بیان نموده و در آنجا به برخی صفات اخلاقی که در علم آموزی تاثیر دارد، اشاره کردهاند. از جمله این آداب، بهکارگیری علم و پرهیز از غرور و انانیت است که تاثیر زیادی در رسیدن به حقیقت علم دارد (رک: شهیدثانی، 1372، ص159ـ146؛ امام خمینی، 1381، ص373). از این رو، حضرت امام میفرماید: «از این جهت است که ارباب معارف و اصحاب علوم حقیقیه تصفیه نفوس و اخلاص نیات و تصحیح قصود را در تحصیل علوم، خصوصا معارف حقه و علوم شرعیه، اول شرطدانند... » (همان، ص372). در نتیجه اینکه، میبینیم متون اسلامی و علمای اخلاق، از جمله امام خمینی، در کنار دعوت به تعلیم و تفکر و خردورزی، بر پارسایی و زدودن دل از زنگار گناه و وسوسه شیطان نیز تاکید میورزد و این به خاطر آزاد کردن تفکر آدمی از بند اسارت شیاطین درونی و بیرونی است.
چون که تقوا بست دو دست هوا حق گشاید هر دو دست عقل را (مولوی)
بود فکر را شرط تجرید پس آنکه لمعهای از برق تابید (شبستری)
3. عوامل غیرمعرفتی عقلانیت مانند عوامل انسانی و طبیعی (خودنمایی، قدرت طلبی، عواطف و احساسات و...) در مقابل عوامل معرفتی عقلانیت مانند مواد و صورت استدلال (اولیات، مشاهدات، متواترات، فطریات، مظنونات، استقرائیات، قیاس، تمثیل و...) قرار دارند، که همگی به نحوی بر معرفت تأثیر گذارند.
______________________________
رشد و شکوفایی عقل میشود، «تفکر» است: «کسی که تفکر کند، بینش پیدا میکند» (امام علی، حکمت31). در بخشی از روایت هشام از امام موسی بن جعفر(ع) از تفکر به عنوان علامت و نشانه وجود عقل در انسان نام برده شده است: «یا هشام ان لکل شیءٍ دلیلاً و دلیل العقل التفکر» (کلینی، بیتا، ص60).
اندیشمندان اسلامی، تفکر را کلید روشنایی ها و مبدأ کسب بصیرت و علوم، و وسیله کسب معارف و حقایق (غزالی، بیتا، ص615؛ فیض کاشانی، بیتا، ص193)، «زیر بنای حیات انسانی» (طباطبایی، 1417، ص259)، نقطه شروع سیر و سلوک اخلاقی یا همان «مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت» (امام خمینی، 1381، ص6و191) میدانند. در هیچ نظام فکری و عملیای همچون اسلام بر تفکر تاکید نشده است. این تاکید بر تفکر چنان است که ساعتی اندیشیدن بهتر از یک سال عبادت تلقی شده است (فیض کاشانی، همان)؛ چرا که در تفکر علاوه بر ذکر خداوند دو چیز دیگر نهفته است، یکی افزایش معرفت و دیگری افزایش محبت؛ تفکر، معرفت زاست و معرفت تعظیم میآورد و از تعظیم و بزرگداشت، محبت خیزد (غزالی، 1409، ص29؛ 1365، ص64). نتیجه تفکر، رسیدن به معنای احکام شرع و آگاهی از کیفیت تخلص از طبیعت و منفعل شدن از مواعظ و نصایح، و عبرت گرفتن از آیات آفاق و انفس و پیبردن به طریق نجات است (آشتیانی، 1380، ص601).
تفکر به معنای اخلاقی و عرفانی آن، که از آن به «فکر دل» یا «ذکر دل» تعبیر میکنیم، به ویژه ارتباط آن با «فکر ذهن» (تعقل یا عقلانیت) همواره یکی از موضوعات اصلی مورد توجه فیلسوفان و عرفا بوده است، به طوری که کمتر فیلسوف و عارفی را میتوانیافت که از تفکر و رابطه آن با تعقل و مفاهیم همگن و همبسته آنها سخن نگفته باشد. این مسئله، امروزه با عناوین دیگری نظیر عقل و دل در متون الاهیات و فلسفه دین مورد توجهاندیشمندان قرار گرفته است. سؤالاتی که در این پژوهش به دنبال پاسخ گویی به آنها هستیم، عبارتاند از: عقلِ مورد مخالفت عارفان به چه معناست؟ و منظور از عقلستیزی آنان چیست؟ پس از آن نوبت به طرح این مسئله میرسد که تفکر در سنت عرفانی به چه معناست و حقیقت آن چیست و حوزه ها و مجاری مجاز آن کدامند؟
معناشناسی تفکر (فکر دل و فکر ذهن)
برخی از عارفان، تفکر را نخستین قسمت از احوال باطن و نقطه شروع سیر و سلوک عرفانی به شمار آورده و گفتهاند که سفر بر دو نوع است: یکی سفر قالب که در عالم اسفل صورت میگیرد و مقصد آن اجسام، اشخاص و عبادات است و این نوع سفر احتیاج به تحرک دارد و ساز و برگ آن قدم است؛ دوم سفر دل است در عالم اعلی و مقصد آن آثار قدرت و حکم صناعت و ارواح است که با تفکر انجام میگیرد و ساز و برگ آن بصیرت و بینایی میباشد و آن را سفر باطن نیز مینامند (رک: العبادی، 1368، ص160). در توضیح معنای دوم سفر، یعنی تفکر باید گفت کهدو نوعتفکر وجود دارد: نوع اول به «سر» تعلق دارد که همان تعقل و استدلال میباشد. نوع دوم فکر دل است که به «قلب» تعلق دارد، و عبارت است از فرآیند دوگانه انفصال از خویشتن و اتصال به خدا (کشف).
به تعبیر دیگر، برای واژه «تفکر» دو تعریف اصطلاحی(1) مطرح است که یکی مربوط به حوزه اخلاق و عرفان است و دیگری معنای مصطلح آن در علم منطق و تعریفات منطقی است. ابن سینا درباره تعریف منطقی تفکر مینویسد: «مراد از فکر چیزی است که با عزم انسان برای انتقال از آن چه در ذهن او حاضر است (چه معلومات تصوری، چه تصدیقی)، به سوی آن چه در ذهنش حاضر نیست تحقق پیدا میکند» (ابن سینا، 1403، ص11ـ10). بنابراین از نظر ابن سینا، تفکر، همان حرکت ذهن از معلومات و اطلاعات خود به سوی مجهولات، به منظور کشف و حل آنها و نیل به مطلوب است. این
______________________________
1. تفکردر لغت عبارت است از «به کار بردن و یا تردد دل درچیزی» (ابن منظور، 1416، ص65؛ ابن فارس، 1404، ص446).
______________________________
تعریفی است که ملاصدرا نیز در اسفار به آن رو آورده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ص516).
از آنجا که یکی از مباحث مهم اخلاقی و عرفانی بحث تفکر و نقش آن در سازندگی فردی است، علمای این حوزه تبیین و توصیفهای فراوانی پیرامون این واژه ارائه کردهاند؛ از جمله عبد الرزاق کاشانی میگوید: «بدان که تفکر عبارت است از جستوجو و کسب بصیرت برای دست یابی به حقیقت.» (کاشانی، 1376، ص48). و یا سید شریف جرجانی در کتاب تعریفات تفکر را این چنین توصیف میکند: «تفکر، چراغ دل است که به وسیله آن خیر و شر و منافع و مضار دل دیده میشود و آن باغ درختان حقایق است... . و گفته شده است که تفکر مزرعه حقیقت و موجب فنای دنیا و بقا آخرت و نیز دام پرنده حکمت است. » (جرجانی، 1370، ص28).
حضرت امام به عنوان پیشتاز عرصه تهذیب و وادی عرفان و اخلاق در کتاب گران سنگ شرح چهل حدیث به طور مشخص حدیثی را به بحث تفکر به عنوان یکی از مهمترین عوامل مؤثر در سیر اخلاقی ـ عرفانی اختصاص دادهاند و در دیگر آثار اخلاقی ـ عرفانی خود نیز به طور پراکنده، مطالب ارزشمندی را پیرامون نقش، جایگاه و ثمرات تفکر در تهذیب اخلاقی و سلوک عرفانی مطرح نمودهاند. ایشان در تعریف تفکر ابتدا به همان تعریف کلی و منطقی آن اشاره می کنند و تفکر را فرآیندی میدانند که در طی آن سلسلهای از امور معلوم و مشخص در کنار هم قرار میگیرند تا امری مجهول را، واضح و روشن سازند (رک: امام خمینی، 1381، ص191؛ 1410، ص280). اما برای تعریف اخلاقی و عرفانی آن، تعریف خواجه عبداللّه انصاری را بهترین تعبیر برای تفکر میداند که گفته است: «ان التفکر تلمس البصیرة لاستدراک البغیة» (انصاری، 1383، ص28)؛ «یعنی تفکر جستوجو نمودن بصیرت است ـ که چشم قلب استبرای رسیدن به مقصود و نتیجه، که غایت کمال آن است و معلوم است که مقصد و مقصودْ سعادت مطلقه است که به کمال علمی و عملی حاصل آید» (امام خمینی، 1378الف، ص204).
نسبت تفکر و تعقل
گرچه هر دو نوع تفکر در عرصههای خاص خود معتبرند و به عنوان گونههایی از تفکر موجهند، اما فکر دل بهتر از فکر ذهن (تعقل) است. در حالی که عمل دل، امری شهودی
______________________________
است عمل عقل امری «ذهنی» و نشأت گرفته از استدلال و استنباط است. به همین دلیل است که عرفا عقل و تعقل را مورد نکوهش قرار دادهاند. به عنوان نمونه، ابنعربی در حوزه معرفت شناسی خود، عقل و نظر را برای حصول معرفت به صراحت مردود می شمارد و آنها را سلوک معتبری برای نیل به حقیقت نمیداند. وی از شیوه خود تحت عنوان شیوه کشف، ذوق، بصیرت و شهود یاد میکند. شیخ در فتوحات مکیه تاکید می کند که «ما کسی نیستیم که اقوال فلاسفه یا هیچ کس دیگر را نقل کنیم. ما در این کتاب و همه کتابهای خود، چیزهایی را مینویسیم که از راه کشف به ما اعطا میشود» (ابن عربی، بیتا، ص432). از دیدگاه وی، علم صحیح به واسطه فکر و آنچه اهل تعقل با کمک قوای فکری اثبات میکنند، حاصل نمیشود. علم درست فقط آن است که خداوند به قلب شناسنده میاندازد (رک: همان، ص218).
ایزوتسو، اسلام شناس مشهور ژاپنی، در شرح این بیت از گلشن راز:
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق
تذکر داده است که تفکر در نزد شبستری ماهیتا با تعریف معمول آن کاملاً تفاوت دارد. مراد از تفکر کشف به معنای ادراک شهودی و بلاواسطه حقیقت است و در نقطه مقابل استدلال قرار دارد که فرآیند دلیل آوری است و از طریق آن سعی میشود که بر اساس یک چیز معلوم به یک چیز نامعلوم دست یافته شود (ایزوتسو، 1383، ص71).
لاهیجی، شارح بر جسته گلشن راز شبستری، آنجا که میکوشد تا هستیشناسی نظریه تفکر شبستری را به عنوان «کشف» تفسیر کند، چنین توضیح میدهد: «تفکر به اصطلاح این طایفه رفتن سالک است به سیر کشفی به طریقی که در اول گذشت از کثرات و تعینات، که به حقیقت باطلند یعنی عدمند، به سوی حق، یعنی به جانب وحدت وجود مطلق که حق حقیقی است» (لاهیجی 1371، ص51ـ50).
مایستر اکهارت، عارف مسیحی و آلمانی قرن سیزدهم و چهاردهم، در رسالهای با عنوان «وارستگی» (1379) از تفکر همین معنی را اراده کرده است. مارتین هایدگر، فیلسوف آگز یستانسیالیست آلمانی معاصر، نیز در رسالهای به همین عنوان (وارستگی) که محتوای آن نشانگر همدلی و همسنخی وی با اکهارت است، تفکر حسابگرانه و یا کمّاندیش را در مقابل تفکر معنوی و قلبی قرار میدهد (هایدگر، 1382، ص122). این اندیشیدن باید تفکری باشد «جوشیده از وجود»، و ما هنگامی به آن پی میبریم که خودمان بکوشیم فکر کنیم (هایدگر، 1385، ص10؛ 1383، ص142). از دیدگاه هایدگر، ما تا حدود بسیار زیادی تحت تاثیر افسون تفسیر فنی و کاربردی تفکر قرار داریم و لذا از درک ساحتی که وی خواهان معرفی آن به ماست ناتوانیم؛ وجودیبودن به مثابه عنصر تفکر، در تفسیر فنی و تکنیکی تفکر مورد غفلت تاریخی واقع شده است و «منطق» چنین تفسیر کاربردی از تفکر را مجاز میشمارد: «منطق تقدیس این تعبیرِ [فنی و کاربردی] است، که از همان عصر سوفسطاییان و افلاطون به قوت خود باقی است» (هایدگر، 1381، ص283). تلقی هایدگر از تفکر در حقیقت این دیدگاه غالب را که بر اساس آن برای فهمیدن معنا و مفهوم تفکر باید به منطق رجوع کرد، در هم میکوبد. چیزی که منطق به ما میآموزد صرفا تفسیر مابعدالطبیعی خاصی از تفکر، یعنی تفسیر کاربردی، است که شاید بتوان آن را تفسیر ابزاری از تفکر نیز نامید.
چنانچه دیدیم در معرفت شناسی عرفانی، تفکر به معنای اول یعنی تعقل و استدلال مورد مذمت واقع شده است. حضرت امام همچون دیگر عرفا ضمن اشاره به این مطلب و طرح موضوع برتری «فکر دل» بر «فکر ذهن» میگوید: «فیلسوفان با براهین عقلیه ثابت میکنند حضور حق تعالی را در هر جا، لکن تا آنچه عقل با برهان ثابت نموده، به دل نرسد و قلب به آن ایمان نیاورد، ادب حضور به جا نیاورند، و آنان که حضور حق تعالی را به دل رسانند و ایمان به آن آوردهاند، گر چه با برهان سر و کار نداشته باشند ادب حضور به جا آوردند و از آنچه با حضور مولا منافات دارد اجتناب کنند. پس علوم رسمی، هر چند فلسفه و علم توحید، خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجابْ غلیظتر و افزونتر گردد و چنانچه میدانیم و میبینیم لسان دعوت انبیا(ع) و اولیای خلص(س) لسان فلسفه و برهان رایج نیست، بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج براهین را به قلب بندگان خدا میرسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مینمایند. و میخواهی بگو: فلاسفه و اهل براهین حجابها را افزون کنند و انبیا(ع) و اصحاب دل، کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیت شدگان اینان، مؤمنان و دل باختگان، و تربیت شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند» (امام خمینی، 1378ج، ص226).
طومار حکیم و فیلسوف و عارف فریاد کشان و پای کوبان بدرم
(امام خمینی)
با قلندر منشین، گر که نشستی هرگز حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه
(امام خمینی)
ابیات فوق یاد آور بیتی معروف از مولوی درباره عقل گریزی و فلسفه ستیزی است.
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
«چه بسا بعضی از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث میباشند؛ پای استدلالیان چوبین بود» (امام خمینی، همان، ص515).
حضرت امام معتقد است که اهل معرفت به مشاهده حضوری ـ که همان شهود و علم حضوری است و به مراتب از استدلال و برهان (که علم حصولی است) عمیقتر و محکمتر است ـ تسبیح موجودات را در مییابند، اما آنان که به این مقام عرفانی نایل نشده و در حجاب نفس و طبیعت گرفتارند، از درک آن ناتواناند: «در بسیاری از آیات صراحتا اعلان علم موجودات و تسبیح آنها را از ذات مقدس حق، فرموده و محجوبان چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافتهاند، تسبیح را به تسبیح تکوینی حمل کردند با آن که تسبیح تکوینی، تسبیح نیست، چنانچه واضح است. اهل معرفت به مشاهده حضوریه، این حقیقت را دریافتهاند و در روایات شریفه صراحاتی است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینی یا ذکر تکوینی نیست» (امام خمینی، 1377، ص260).
بنابراین عرفا از جمله امام خمینی این را یک اصل میدانند که عقل همانند حس قادر به ارائه اطلاعات درست از آن سوی عالم ماده نیست و لذا موضع گیری آنان در مقابل فیلسوفان و متکلمان که با تکیه بر عقل وارد چنین مباحثیشوند امری طبیعی است. کافی ندانستن فلسفه و کلام و حتی رد آنها نیز به همین دلیل است، البته این به معنای «ایمانگرایی» (1)(fideism) و خردستیزی افراطی، آن گونه که ابن تیمیه (در سنت اسلامی) و کرکگور (در سنت مسیحی) بدان معتقدند، نیست. سؤال قابل طرح در اینجا این است که آیا سخنان فیلسوفان که با تکیه بر تعقل و تفکر بیان شده است تماما بیاعتبار است؟ پاسخ عرفا به این پرسش منفی است؛ چرا که «نباید سخنی را به صرف اینکه
______________________________
1. ایمان گرایی نامی برای چندین دیدگاه مختلف درباره ایمان است که وجه مشترک همه آنها نفی این نظریه است که ایمان دینی برای توجیه خود نیاز به دلایل قرینه وار نیرومند دارد (تالیافرو، 1382، ص115؛ پلانتینگا، 1381، ص202).
______________________________
از سوی یک فیلسوف یا یک متکلم معتزلی بیان شده است مذهب او بدانیم و بیدرنگ درصدد رد آن بر آییم. چنین رفتاری خاص جاهلان است» (به نقل از: اولوداغ، 1384، ص80).
اعتبار استدلالهای عقلانی برکسی پوشیده نیست؛ از این رو، عارفان نیز همانند دیگران آن را معتبر میشمرند؛ اما آن چه برای عارفان مطرح است، رجحان معرفت حاصل از مکاشفات و مشاهدات بر نتایج به دست آمده از براهین عقلی است؛ زیرا در دیدگاه آنها درباره معرفت، اصالت با شهود و وجدان و حضور است؛ بدین جهت برای دستیابی به حقایق اشیا که بالاترین مرتبه معرفت است، راهی جز عرفان وجود ندارد و راه عقلانی توان دستیابی به این معارف و درک عمق آنها را ندارد. استدلال و تعقل در حوزه خاصی معتبر است و برای اثبات بسیاری از حقایق، بسیار مفید و کارساز خواهد بود. البته رسیدن به حقیقت و حوزههایی که فوق طور عقل اند، بدون کشف و شهود امکان پذیر نخواهدبود؛ از این رو برخی تصریح کردهاند که عقل و استدلال به هیچ وجه به حقایق اشیا راه ندارد، بلکه عقلْ حق را از وراء حجابهای ظلمانی درک میکند (رک: قیصری، 1381، ص20ـ19؛ جوادی آملی، 1386، ص300). در واقع عرفا ارزش برهان عقلی را بهکلی نفی نمیکنند، بلکه گرایش عرفانی را بر دانش عقلی و فلسفی ترجیح داده، برای کشف حقایق، راه شهود و وجدان را لازم میدانند.
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگر است باده جام را قوامی دیگر است (مولوی)
حضرت امام نیز گر چه حوزه عقل را ارج نهاده، سعی در همگرایی عقلانیت حِکْمی و شهود عرفانی داشتند، با این حال معتقد بودند که فکر به تنهایی ره به جایی نمیبرد، بلکه باید فکر و تصفیه نفس را با عرفان و ظواهر شرع بیامیزیم تا به شناخت حقیقت دست یابیم. ایشان در باب کوتاهی عقل در تشخیص حقیقت، آن چنان که هست، میفرماید: «هیچ چیز برای استکمال انسانی بهتر از تسلیم پیش اولیای حق نیست، خصوصا در اموری که عقل برای کشف آنها راهی ندارد و جز از طریق وحی و رسالت، برای فهم آنها راهی نیست. اگر انسان بخواهد عقل کوچک خود و اوهام و ظنون خود را در امور غیبیه اخرویه و تعبدیه شرعیه دخالت دهد، کارش منتهی میشود به انکار مسلمات و ضروریات» (امام خمینی، 1381، ص485). شاید بتوان گفت، در میان عارفان مسلمان هیچ کسی بهاندازه مولوی درباره عقل سخن نگفته است. واژه عقل و مفاهیم مرتبط با آن، بارها در اشعار مولوی تکرار شده و او در این موضوع، نظریهای ارائه کرده که هر چند همسو با اندیشه عارفان پیشین است، خالی از تازگی و نوآوری نیست. در این میان، گاه دیدگاه عرفا، به ویژه آراء مولوی، با اندیشه ایمانگرایانی چون کرکگور مقایسه و ادعا میشود که در عرفان اسلامی (به ویژه عرفان مولوی) عقل با ایمان ناسازگار است، در حالی که مولوی همانند سایر عرفا، هیچ گاه ارزش عقل به صورت کلی را در کسب معرفت الاهی فراموش نکرده و کیفیت مثبت تعقل و تفکر را نادیده نگرفته است. عبارت مثلگونه مثنوی که غالبا نقلشود شاهدی است بر مرتبه والا یا اهمیتی که عقل و فکر در روح انسان دارد.
ای برادر تو همهاندیشهای ما بقی تو استخوان و ریشهای
برای درک مفهوم عقل در آثار مولوی و مخصوصا مثنوی باید به تمییز و تفکیک اساسیای که او میان دو مرتبه از مراتب عقلی، یعنی عقل کلی و عقل جزوی قائل شده، توجه کرد:
عقل جزوی عقل را بدنام کرد کام دنیا مرد را بیکام کرد (مولوی)
منظور از عقل جزوی، عقل ناقص و حسابگر در امور دنیوی است که اکثر انسانها کم و بیش در آن شریکند. این نوع عقل قادر به درک حقایق امور نیست و مصلحت شخصی و زودگذر دنیوی را بر منفعت پایدار اخروی ترجیح میدهد. بنابراین باید عقل جزوی را با عقل کلی پیوند داد تا به برکت آن، به عقل کلی متبدل شود (رک: فروزانفر، 1371، ص565؛ همایی، 1369، ص466). آنچه مولوی آن را عقل کلی مینامد، تقریبا همان چیزی است که حکما «عقل اول» و «صادر نخستین» و عرفا «حقیقت محمدیه» یا «نور اول» میگویند.(1) مولوی خود این عقل را «حکمت بالغه الاهی» خوانده است که عالم
______________________________
1. حکما برای تبیین موجود در عالم هستی و توجیه صدور عالم متکثر از موجود واحد، قاعدهای را تحت عنوان قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» پی ریزی کردهاند که بر ضرورت صدور عقل به عنوان صادر نخستین از مبدأ عالم (ذات حق تعالی) حکم میکند، سپس عقل دوم از عقل اول پدید آمد و به لحاظهای مختلف به تدریج تکثر درست شد. فلاسفه صادر نخست را «عقل اول» دانستهاند، اما عرفا عقل اول را نه صادر اول، بلکه قابل اول میدانند. از نظر عرفا صادر اول، نفس رحمانی یا «وجود منبسط عام» میباشد. در عین حال به اعتقاد هر دو گروه، صادر اول و وجود منبسط، همان روح پیامبر اسلام(ص) است که مفتخر به تجلی اول و مخلوق بدون واسطه الاهی است (رک: قونوی، 1363، ص69؛ کاشانی، 1370، ص118).
اکثر حکمای اسلامی این قاعده را پذیرفتهاند فارابی مبتکر این قاعده را ارسطو و برخی دیگر دموکریتسدانند (دینانی، 1366، ص613). میرزامهدی آشتیانی معتقد است که جمیع فلاسفه و متالهین قبل از ارسطو نیز چنین اعتقادی داشتهاند (آشتیانی، 1360، ص16ـ15).
متکلمان اشعری و برخی از متکلمان شیعی مانند علامه حلی و فاضل مقداد، مخالف و برخی دیگر مانند عبدالرزاق لاهیجی موافق این قاعده هستند. امام خمینی نیز در برخی آثار خویش با تقریرات مختلف، به تبیین این قاعده پرداختهاند. ایشان صادر اول را جامع تمام کمالات و صفات وجودی میداند که سایر وجودات، ظهورات و مظاهر وجودی آن هستند و از آن به » انسان کامل» اسم اعظم «مشیت مطلقه» و «وجود منبسط» تعبیر کردهاند (رک: امام خمینی، 1373، ص19؛ 1374، ص77؛ 1375، ص49).
______________________________
کثرت، یک فکرت از آن بشمارمی آید:
این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل چون شاه است و صورتها رسل
بنابراین، تاکید مولوی بر ضرورت حضور عقل کل در فرآیند دستیابی انسان به معرفت، نه از آن روست که انسان باید بهکلی از طبیعت و دانشهای طبیعی روی گرداند، بلکه بدان جهت است که شناخت طبیعت نیز تنها در پرتو حقایق والاتر و در مسیر رسیدن به آنها ممکن و مطلوب است. هر دانشی که از این خصلت خالی باشد، نه تنها در شناخت حقیقت دچار سستی و کاستی است، بلکه در رسیدن به مراحل کمال نیز مانعی جدی به شمار میآید.
از اینجا میتوان یک تفاوت اصلی میان دیدگاه مولوی و فیلسوفان را در باب عقل و معرفت نتیجه گرفت: در حالی که فلاسفه عقل را خودبسنده میدانند و فرد را با ابزارهایی چون حس و برهان در رسیدن به معرفت کامیاب میشمارند، مولوی عقل را تنها در سایهسار عنایت عقل کل و جذبه عشق حق، قادر به رسیدن به حقیقت و معرفتداند (سبحانی، 1382، ص379). در حقیقت، عرفان برخلاف فلسفه که تابع برهان و دلیل است، ذاتا با استدلال سر و کار ندارد و غالبا از اموری سخن میگوید که برهان پذیر نیستند. به این جهت «عرفا اصولاً اهل احتجاج نیستند، و طمانینه قلبی و ذهنی خویش را دارند» (استیس، 1379، ص15).
در دوره معاصر نیز، سنتگرایان (1)(traditionalism) مهمترین کسانیاند که بر تمایز
______________________________
1. به طور کلی، سنت گرایی واکنش اروپای مدرن به مدرنیسم است که در جنبشهای دینی متعددی نظیر یهودیت، کاتولیک، پروتستان و اسلام رخ نموده است. سنت گرایی در میان متفکران مسلمان ریشه در آثار رنه گنون دارد. سنت گرایان عموما به مکتبی معتقدند که موسوم به فلسفه جاویدان یا الحکمة الخالدة (perennial philosophy) است. طرفداران این فلسفه، از یک حکمت خالده یا جاودان خرد دم میزنند که از «سنخ بافتههای ساخته و پرداخته ذهن نیست، حال آنکه فلسفه [به معنای جدید آن] غالبا از این سنخ است (شوان، 1382، ص223؛ رک: همو، 1383، ص2ـ1).
______________________________
اساسی میان عقل کلی (عقل شهودی) و عقل جزوی (عقل استدلالگر) تاکید ورزیدهاند.(1) به باور سنت گرایان، انسان باید از عقل جزئی و استدلالگر خود، فقط بدین منظور که از آن در گذرد و به شهود عقلی حق؛ یعنی علم بیواسطه به حق، برسد استفاده کند. عقل استدلالگر، علی رغم همه کارآمدیهایی که دارد، نزدیکترین وسیله وصول به حق نیست و نمیتواند باشد. نزدیکترین وسیله شهود عقلی است. در تحلیل نهایی، فایده و هدف عقل استدلالگر ایجاد اوضاع و احوال درونی و بیرونیای است که موجب تبدل و تحول خود عقل استدلالگر به شهود عقلی شوند. عقل استدلالگر همان چراغی است که، به تعبیر بودا، راه خود را برای فراتر رفتن از خود روشن میکند. پس استدلال و علم حصولی وسیلهای است که ما را به شهود عقلی میرساند و این شهود عقلی، به نوبه خود، نزدیکترین وسیله وصول به هدف است. از این حیث، عقل استدلالگر ارزش فراوانی دارد، اما اگر آن را نزدیکترین وسیله وصول به هدف تلقی کنیم (یعنی شأن شهود عقلی را به آن نسبت دهیم) یا اگر وجود هدف را انکار کنیم و عقل استدلالگر را فقط وسیله پیشرفت قلمداد کنیم، این عقل و زیرکی دشمن ما میشود و کوری معنوی، شر اخلاقی و فاجعه اجتماعی به بارآورد (رک: ملکیان، 1381، ص399). بنابراین، از این منظر، تفکر و تعقل فعالیتی است که از عقل جزییای سرچشمه میگیرد که تنها قادر به استدلال منطقی است و بر شهود عقلی توانا نیست (رک: شوان، 1381، ص97).
سید حسین نصر از سنتگرایانی است که منشاء تراژدی فلسفه غربی مدرن را در خلط میان عقل شهودی و عقل استدلالی میجوید (رک: نصر، 1383، ص252) که «نه فقط سبب شد که معرفت قدسی غیر قابل دسترس و حتی برای برخی بیمعنا شود، بلکه الاهیات عقلی را نیز به ویرانی کشاند» (نصر، 1381، ص40).
حقیقت تفکر
با توجه به آنچه درباره تفکر، به ویژه فکر دل، گفته شد روشن میشود که تفکر حقیقی
______________________________
1. تذکر این نکته لازم است که تفکیک میان عقل کلی یا ذات عقل یا عقل نخستین (lntellect) و عقل جزوی یا عقل استدلالگر (reason) سابقهای طولانی دارد. در آیین هندو، بین منس (manas) و بودْی (buddhi) فرق میگذاشتهاند که همان فرقی است که در فرهنگ قرون وسطای غرب، به ترتیب میان ریشیو (ratio)که همان reason انگلیسی است، و اینتلکلتوس (intellectus) که معادل انگلیسیاش intellect است، مینهادهاند. intellect یا همان شهود یا بصیرت عقلی تقریبا همان چیزی است که افلاطون «چشم جان» مینامید و عارفان مسلمان «چشم دل» خوانند (ملکیان، 1381، ص398ـ397).
______________________________
عبارت است از رفتن سالک به سیر کشفی از کثرات و تعینات به جانب وحدت وجود مطلق، یعنی به سوی حق. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصلت، 53). به تعبیر دیگر، تفکر حقیقی گذشتن از کثرت، و شهود حق در تمام موجودات است و این تفکر جز با گذشتن از ظواهر و کثرات، و رسوخ به باطن امور و پی بردن به فقر ذاتی و عدم ماهوی موجودات میسر نیست. این نحوه از تفکر با دلآگاهی تحقق میپذیرد و جز با سیر معنوی از ظاهر به باطن حاصل نمیشود: «فکر به حقیقت سیر معنوی است از ظاهر به باطن و از صورت به معنی» (لاهیجی، 1371، ص3)، همچنان که شیخ محمود شبستری میگوید تفکر حقیقی عبارت است ازرفتن از باطل به سوی حق و مشاهده کل مطلق در هر شیء جزئی.
تفکر رفتن از باطل سوی حق به جزو اندر بدیدن کل مطلق (شبستری)
از دیدگاه حضرت امام، حقیقت تفکر سیر آدمی از ظلمات به سوی نور است تا آنجا که نور مطلق در قلبش تجلی کند و حق را در صورتی ملاقات کند که احدی در دلش نباشد: «مقصود از تفکر آن است که از آیات شریفه جستوجوی مقصد و مقصود کند. و چون مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحیفه نورانیه فرماید، هدایت به سبل سلامت، و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور، و هدایت به طریق مستقیم است، باید انسان با تفکر در آیات شریفه مراتب سلامت را از مرتبه دانیه آن، که راجع به قوای ملکیه است، تا منتهی النهایه آن، که حقیقت قلب سلیم استـ به تفسیری که از اهل بیت وارد شده که ملاقات کند حق را در صورتی که غیر حق در آن نباشد ـ به دست آورد... و چون قوای انسانیه سالم از تصرف شیطانی شد و طریق سلامت را به دست آورد و به کار بست، در هر مرتبه سلامت که حاصل شد از ظلمتی نجات یابد و قهرا نور ساطع الاهی در آن تجلی کند، تا آنکه اگر از جمیع انواع ظلمات که اول آن، ظلمات عالم طبیعت است به جمیع شئون آن و آخر آن، ظلمت توجه به کثرت است به تمام شئون آن خالص شد، نور مطلق در قلبش تجلی کند و به طریق مستقیم انسانیت، که در این مقام طریق رب است، انسان را هدایت کند» (امام خمینی، 1378الف، ص203).
بنابراین، حقیقت تفکر در یک سیر عرفانی و معنوی رفتن از ظاهر اشیا به باطن آنها، از خلق به حق، و از کثرت به وحدت است تا جمال محبوب را بیحجاب مشاهده نماید و به مقام ولایت مطلقه نایل شود و به تعبیر حضرت امام، این مقام، مقامی است که درآن، «جهت خلقی» در «وجه الرب» مستهلک میگردد و نعلین امکان و تعین خلع میشود و مقامی بالاتر از این مقام نیست، مگر مقام استقرار و تمکین در این مقام و رجوع به کثرت با حفظ وحدت که آن آخرین منزل انسانیت است (امام خمینی، 1374، ص103). از این رو ایشان میفرماید تا انسان کاملاً از انانیت، خالص و خارج نشود و بتهای کعبه دل را با تجلی ولایت علوی درهم نشکند و حجابهای ظلمانی را ـ به ویژه حجاب اصلی که دیدن خود و نفسانیت است ـ پاره نکند، ممکن نیست که جمال محبوب را بدون حجاب و در سر حد اطلاق مشاهده کند (رک: همان، ص102ـ99). «کسی که به مهاجرت معنوی و سفر قلبی عرفانی از بیت نفس و منزل انانیت خارج شد و مهاجرت الی اللّه کرد بدون دیدن خود و نفسانیت و حیثیت خود، جزای او با حق تعالی است و اگر سالک در سلوک الی اللّه یکی از حظوظ نفسانیه را طالب باشد، و لو وصول به مقامات، بلکه گرچه وصول به قرب حق برای رسیدن خود به قرب حق باشد، این سلوک الی ا... نیست، بلکه سالک از بیت خارج نشده، بلکه مسافر در جوف بیت است از گوشهای به گوشهای و از زاویهای به زاویهای» (امام خمینی، همان، ص162). خروج از بیت اشاره به این آیه شریفه است: «و من یخرج من بیته مهاجرا الی اللّه و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللّه (نساء، 100).
بدین ترتیب حقیقت تفکر، سیر به سوی حقیقت هستی است، و از آنجا که حقیقت هر چیز مرتبه «عند اللهی» آن است: «ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق» (نحل، 96)، تفکر حقیقی سیر به سوی این مرتبه است: دیدن مرتبه حق (عنداللهی) اشیاء و خلق را حق دیدن که در عالم غیریتی نیست؛ چرا که در هستی جز او و اسما و صفات او نیست و همه اوست و به اوست و از اوست و به سوی اوست و تمامی هستی و وجود مظهر کمالات غیر متناهی اوست (رک: آملی، 1362، ص20) و اصلاً وجودی برای غیر او نیست و اوست که به ذات و حقیقت خود در خارج موجود است» (رک: آملی، 1353، ص420) و به بیان حضرت امام «همه چیز اسم اللّه است یعنی حق است... همه چیز اوست، اسم در مسمای خودش فانی است» (امام خمینی، 1375، ص103). پس تفکر حقیقی سیری است به سوی حقیقت وجود و کسی که به حقیقت تفکر دست یابد هستی را «وجه اللّه» میبیند.
تفکر بدین معنا چیزی است که شبستری از آن به «حرکت دوطرفه میان جزء و کل»،«انفصال از خود (جزوی) و اتصال به خدا (کلی)» و «پیش رفتن از باطل سوی حق» یاد میکند. روش تفکر بر وفق آنچه شبستری میگوید این است که انسان از «جزء» به سوی «کل» برود و پس از آنکه جزء را به کل باز گرداند، از کل به سوی جزء باز آید و ببیند که چگونه کل در جزء نمایان شده است. این حرکت اندیشه، حرکتی دو طرفه است: رفتن از جزوی به سوی کل و باز آمدن از کل به سوی جزء.
لاهیجی مقصود شبستری از جزء و کل و حرکت دو طرفه تفکر را این گونه بیان میکند: «چون وجود واحد مطلق، در مراتب تنزلات تجلی فرمود و متعین به تعین شد و مقید گشت، آن مقید را جزوی و مطلق را کلی نام نهادهاند. و مطلق شامل مقید است و کلی شامل جزویات است و مقید جزوی از جهت تقیدی که دارد محجوب از کلی است و نسبت اشیاء موجوده متعینه با وجود مطلق، که حق عبارت از اوست، نسبت جزئیات است با کلی (لاهیجی، 1371، ص12ـ11).
مجاری تفکر
پس از بحث از جایگاه و معناشناسی تفکر، اکنون به مجاری و حوزههای مجاز و مفید تفکر پرداخته میشود. حوزههای تفکر، به منزله بستر و زمینه مساعدی هستند که رویش معرفت و بصیرت را درپیدارند. در میان اهل تصوف و عرفان، تقسیمات گوناگونی درباره تفکر و مجاری آن صورت گرفته است. عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین پس از تعریف تفکر، آن را بر سه نوع دانسته است: تفکر در توحید، تفکر در صنع الاهی و لطایف آفرینش، و تفکر در معانی اعمال و احوال (کاشانی، 1379، ص30). در یک تقسیمبندیِ برآمده از قرآن کریم نیز میتوان قلمرو تفکر انسان را به دو بخش آیات و نشانههای بیرونی (آفاقی) و درونی (انفسی) تقسیم کرد: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق» (فصلت، 53). تفکر در آفاق تأمل درباره همه عجایبی است که خدا در اکناف عالم نهاده؛ تامل در آفاقی که به تمام نواحی کره خاکی و گسترههای عظیم آسمانها کشیده شده است. همچنین تفکر فی الافاق، اندیشیدن در معارف دینی، تاریخی و اجتماعی را نیز شامل میشود. بنابراین، حوزههای متعدد معرفت آفاقی عبارتاند از: 1. هستی شناسی و جهان شناسی؛ 2. خداشناسی و دین شناسی؛ 3. تاریخ شناسی و جامعه شناسی. در عرفان اسلامی، تفکر آفاتی اغلب با تفکر انفسی مقایسه میشود؛ معنای تحت اللفظی عبارت دوم «اندیشیدن درباره نفسها»سست، اما در بافت عرفانی آن، «تامل در هستی خود»، تفکر در اینکه من که هستم؟ اندیشیدن درباره روح و ماهیت و کجایی و چرایی آن، معنی میدهد (انسان شناسی). در ادامه نوشتار، سعی خواهیم کرد تفکر در آفاق و انفس را از منظر عرفانی بیان نماییم.
تفکر آفاقی
شناخت و شهود خداوند، مقصود نهایی و غایه الغایات، و رسیدن به او والاترین هدف زندگی است (رک: ابوزید، 2000، ص251؛ جیلی، 1420، ص171)، و بهترین سلوک به سوی شهود حق، تفکر در امر خداوند متعال است؛ بر همین اساس، از نظر اهل معرفت و عرفان، به ویژه امام خمینی، نخستین و عالیترین درجه تفکر، تفکر درباره خداوند متعال و اسماء و صفات اوست که نتیجه آن، علم به وجود حق و انواع تجلیات اوست و از آن، علم به اعیان و مظاهر رخ دهد: «و این افضل مراتب فکر و اعلی مرتبه علوم واتقن مراتب برهان است؛ زیرا که از نظر بهذات علت و تفکر در سببمطلق، علمبه او و مسببات و معلوماتپیدا شود.و این نقشهتجلیات قلوب صدیقیناست و از این جهت آن را برهان صدیقین گویند؛ زیرا که «صدیقین» از مشاهده ذات، شهود اسماء و صفات کنند و در آیینهاسماء، اعیانو مظاهر را شهودنمایند» (امامخمینی، 1381، ص191).
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه میتوان درباره خدا تفکر کرد و آیا اساسا خداوند قابل شناخت و فکر کردن است؟ این مسئله در کنار بحث از اوصاف الاهی یکی از مسائل مهم هر نظام الهیاتی، فلسفی و عرفانی است که از دیر باز مورد توجه متفکران یهودی، مسیحی و اسلامی بوده است. باید توجه داشت که در بحث از خدا و اوصاف او، سه جنبه متمایز وجود دارد: 1) جنبه «وجودشناختی»؛ 2) جنبه «معرفتشناختی»؛ 3) جنبه «معناشناختی».
در حوزه «وجودشناسی» اساسیترین بحث این است که آیا خدا وجود دارد یا نه، و اگر وجود دارد، دارای چه صفاتی است؟ در بحث «معرفت شناسی» سوال اصلی این است که آیا ذات خداوند یا اوصاف حسنای او به وسیله انسان قابل شناخت هستند، یا از جمله «امور ناشناختنی» به شمار میروند. پس از قبول اصل وجود خدا و نیز امکان شناخت او، این پرسش مطرح میشود که آیا انسان از طریق زبان طبیعی و با استفاده از مفاهیم زبان طبیعی، میتواند درباره خدا و اوصاف و افعال او سخن معنادار بگوید (رک: علی زمانی، 1383، ص9ـ8). مسئلهای که در اینجا محل بحث ماست جنبه معرفت شناختی خداست که سعی خواهیم کرد با تکیه بر دیدگاه حضرت امام، به اختصار از آن بحث کنیم.
معرفت ذات حق تعالی از مسائل پیچیده فلسفی، کلامی و عرفانیای است که ذهن بسیاری از اندیشمندان دینی را به خود مشغول کرده است. آنچه در این میان وضوح و بداهت دارد، امتناع معرفت بشر به ذات حق تعالی است.
در میان اقوام و زبانهای مختلف، واژه خدا معادلهای گوناگونی دارد که همه آنها مبین نوعی اضافه بین موجودی متعالی از یک سو و عالم هستی و یا انسان از سوی دیگر هستند. اما عرفا بین خدایی که ظاهر است و در ارتباط با عالم فهمیده می شود و خدایی که باطن است و با صرف نظر از وجود عالم باز هم خداست، تفاوت میگذارند. اولی مربوط به مقام اسما است که «اله» نام دارد و دومی به مقام احدیت مربوط میشود که «ذات» گفته میشود.
ذاتْ وجودی بینهایت، بلاتعین، غیرمتشخص و عاری از هر نوع حد و ماهیت است. چون نامحدود است، هیچ چیزی در کنار او نیست. پس نه معلول چیزی است و نه علت چیزی و با هیچ چیز نسبت و اضافهای ندارد. این ذات فاقد هر اسمی است که اسم خاص نباشد و معنایی ثبوتی را برساند؛ چرا که هر اسمی که به اشیا میدهیم و نیز هر اسمی که خدا را مسمی میکند عبارت است از ذات همراه با یک صفت. صفت نیز ناشی از تعین، تقید، تعلق، نسبت و یا اضافه است و چون ذات خداوند از این امور مبرّاست، پس صفتی ندارد و در نتیجه اسمی نیز نخواهد داشت و به غیر از صورت نفی، به هیچ نامی نمیتوان از او یاد کرد. اگر اینگونه است که لفظ شیء و یا چیز را به موجودی اطلاق میکنیم که دارای چیستی و نام است، در این صورت خدا نه تنها شبیه هیچ چیز نیست و نه تنها هیچ چیز شبیه او نیست، بلکه بالاتر، از هیچ چیز نیست. نیستی محض است. نیستی فوق وجود است؛ چرا که هستی نامحدود و نامتعین و غیرمتشخص را میتوان نیستی نامید. اگر از اسم فعل (که اضافهای را در بردارد) و اسم صفت (که همراه با نوعی تعین است) صرفنظر کرده، به دنبال اسم ذات باشیم که فقط ذات را بدون اضافه و یاتعین نشان دهد، ناچاریم از اسمائی استفاده کنیم که جنبه سلبی دارند؛ در این صورت اسم احد یا واحد و یا ترکیب آن دو از همه اسما برای آن ذات مناسبتر خواهد بود.
لازمه نیستی، نداشتن اسم ثبوتی، و یا بینام بودن ذات و غیرقابل شناخت و غیرقابل اکتناه بودن آن است. چیزی که فاقد ماهیت و فاقد تشخص باشد با ادراک متعارف قابل احاطه و فهم نیست. و بالعکس، چون وجدان نمیشود، توان به یک معنا وجود را از آن نفی کرده، آن را معدوم مطلق (عدم فوق وجود نه عدم دون وجود) دانست و قاعده معروف «المعدوم المطلق لایخبر عنه» را به آن نیز تسری داد و در مورد آن سکوت پیشه کرد، نه کلام (رک: کاکائی، 1382، ص276ـ271).
ام جلّ وجهک ان یحاط بکنهه فاحتطه ان لایحاط بذاته
حاشاک من غای و حاشا ان تکن بک جاهلاً ویلاه من حیراته (جیلی)
به تعبیر عارف محقق آقا محمدرضا قمشهای، ذات احدیت هیچ اسمی ندارد و هرگز تعین نمیپذیرد؛ چرا که ذات الاهی منزه از آن است که مورد تحدید و توصیف کسی واقع شود و یا مورد احاطه شیئی از اشیاء غیبیه یا عینیه واقع گردد. در حقیقت، وجود مطلق فقط خداوند است و کل عالم (ماسوی اللّه) خیال در خیال است (رک: قمشهای 1381، ص96ـ95؛ ابن عربی، بیتا، ص159). از این رو، اگر کسی اسم و صفتی را برای ذات الاهیاثبات کند و سطح آن را در جهانخیال قرار دهد، کار درستی انجام داده است، اما اگر آنها را دارایوجودیثابت و مستقل بشمرد، همان خطاییرا مرتکب شده است که ابنعربی آن را بر سر همه متکلمان به ویژه اشعریان میکوبد (ابوزید،1386، ص239).
وجود هر دو عالم چون خیال است که در وقت بقا عین زوال است
(شبستری)
بنابراین، غیب مطلق و هویت و یا ذات خدا آنجاست که هیچ ظهور و تجلی در کار نباشد. در آنجا هیچ نام و نشانی یافت نمیشود، نه از مخلوق اثری است و نه از خالق، نه از مألوه و نه از اله. هیچ شناختی به آن ساحت راه ندارد و هیچ سخنی درباره آن نمیتوان گفت. او در مقام لاتعین و «بشرط لا» از همه چیز است. غیب هویت الاهی، که فراتر از هر توصیف (وصف ناپذیر) و برتر از هر شهود است، موطن تنزیه مطلق است، آن هم نه از باب تنزیه از صفات سلبی و حدّی، بلکه از باب سلب امکان توصیف در آن موطن و استحاله اکتناه ذات حق در آن مقام. معرفت و پی بردن به کنه و حقیقت ذات مقدس الاهی، کنز مخفی، غیب الغیوب و عنقای مُغرب امری است که فرشتگان مقرب الاهی و انبیا بزرگ در رسیدن به آن کنگره به کوتاهی و عجز خود اعتراف دارند تا چه رسد به دیگران، تا آنجا که اشرف مخلوقات پیامبراکرم(ص) فرمودهاند: «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» (مجلسی، 1363، ص146).
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر کانجا همیشه باد به دست است دام را
(حافظ)
از دیدگاه عرفا، عجز از معرفت خداوند همانا غایت معرفت اهل مکاشفه است (رک: امام خمینی، 1373، ص13؛ جیلی، 1420، ص33). همان گونه که صدر المتالهین گفته است: «اعتراف کردن به عجز از معرفت خدا واجب است، و این غایت معرفت خداست» (صدرالدین شیرازی، 1362، ص38). ابن عربی هم گفته است: «سبحان من لم یجعل سبیلاً الی معرفته الا العجز عن معرفته» (ابن عربی، بیتا، ص194).
بنابراین نهایت معرفت، عجز از معرفت و گرفتار حیرت شدن است و فرق عارف با غیرعارف در ادراک این حیرت است. در علوم دیگر، ممکن است حیرت مرادف شک و ظن تلقی شود و برای شخص حیران نقص به شمار آید. اما در عرفان، حیرت غایت عرفا محسوب میشود و بالاترین مقامی است که پس از وصول به فنا حاصل میشود. به گفته ابن عربی: «اهل اللّه غایت را در حیرت دانستهاند که همان عجزاست» (ابن عربی، بیتا، 478). «حیرت عبارت است از انتهای علم به خدا. در دست عالِم به خدا چیزی غیر از حیرت نیست. کسی که بداند غایت همان حیرت است دیگر حیران نخواهد بود» (همان، 457).
علاوه بر عرفان اسلامی، هر کدام از سنتهای بزرگ دینی نیز، بر اساس نوع نگرش خاص خود، معتقدند که ذات مطلق خداوند فراتر از تمام مفاهیمی است که در تفکر بشری شکل میگیرد و یا در زبان انسانی جاری میشود. بر این اساس، در تمام ادیان بزرگ، بین ذات متعالی وصف ناپذیر و موجود بیواسطه متعلّق پرستش و یا تأمل دینی، تمایز روشنی وجود دارد. در عین حال، در سایه صفات تمثیلی (هر چند به طور نامحدود) ادراک امر مطلق قابل حصول است. با هدف مروری اجمالی بر این مطلب، میتوان به تمایز مطرحشده در عرفان یهودیت، یعنی تمایز بین واقعیت نامحدود خداوندِتورات اشاره کرد که بر اساس آن، جرشوم اسشولم از «تفاوت بین خداوند از حیث ذات خود، و خداوند از حیث ظهور خود» صحبت کرده است (به نقل از هیک، 1381، ص279). عارف مسیحی، پسیدو دیانیسوس متفکر دیگری است که تلاش کرده وصف ناپذیری خداوند را با مستندات انجیل تطبیقکند. دیانیسوس زبان انجیل را مجازی (استعاری) خوانده و وظیفه اصلیآن را نزدیککردن انسان به ذات خداوند دانسته است. اکهارت در قرنهای سیزده و چهاردهم، چنین اعتقادی را با تمایز میان ذات احدیت ناشناختنی و خدای معلوم کتاب مقدس تکمیل نمود. وی میگوید: «خدا و ذات احدیت بهاندازه آسمان و زمین از یکدیگر متفاوت هستند» (هیک، 1382، ص155). شاید بتوان گفت که در میان متفکران معاصر هیچ کس بهاندازه جان هیک (فیلسوف دین مسیحی) بر تمایز بین ذات متعالی وصف ناپذیر (حق فی نفسه/ امر غایی) و خدایان ادیان تاکید نکرده است. وی معتقد است که ادیان بزرگ جهان پاسخهای متفاوت بشری به یک واقعیت مطلق هستند. این واقعیت در ذات خود ورای چارچوب نظامهای عقلی و مفهومی بشری ماست (هیک، 1382، ص9. 135)(1)
بنابراین، مقام ذات اقدس الاهی، مقام سکوت است و عقل و اندیشه بشری از ادراک آن عاجز و ناتواناست. لذا توصیهعرفا همگام با ادیان الاهیپرهیز از تفکر در ذات است.
در آلاء فکر کردن شرط راه است ولی در ذات حق محض گناه است
(شبستری)
از اینرو، تفکر در ذات الاهی گناه است؛ زیرا «شمول و سریان ذات متعالی از آن اتم و اعلی است که در دار وجود، غیر او دیّاری توان یافت تا وسیله معرفت او گردد» (لاهیجی، 1371، ص77). به تعبیر شبستری:
بود در ذات حق اندیشه باطل محال محض دان تحصیل حاصل(2)
______________________________
1. بر این اساس، هیک سعی میکند بر مبنای موضوع وصف ناپذیری، نظریه کثرتگرایی دینی را نیز توجیه نماید.
2. یکی از وجوه محال بودن تفکر درباره خداوند این است که معرفت حق تعالی فطری ذوات است: «فطرت اللّه التی فطر الناس علیها...» (روم، 30). یعنی معرفت به خدا از ازل در فطرت ذات هر کسی بوده است. بنابراین کسیتواند درباره این نوع ادراک فطری تفکر کند؛ زیرا که «تحصیل حاصل محال است و باطل». در حقیقت، تنها کاری که تفکر میکند این است که حجاب آن ادراک میگردد (لاهیجی، 1371، ص77). روایات بسیاری ذیل همین آیه، «فطرت» را در اینجا به «روح خداخواهی» و «توحید فطری» تفسیر کردهاند. به همین دلیل، عارفان مسلمان معتقدند: انسان دارای فطرت الاهی است و به دلایلی، اگر چه ناشناخته، به این قفس انداخته شده و از حقیقت و فطرت نخستین خویش دور گشته است که باید با مجاهدت و تلاش، این عشق مرده را زنده کند و به سوی معشوق حقیقی خویش کوچ نماید تا با او یکی و در او فانی گردد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش*باز جوید روزگار وصل خویش (مولوی)«اصل» مورد نظر در این بیت، به شواهد گفتههای بیشمار عارفان و عالمان دینی ما، همان فطرت اولیه و خدایی آدمیان است و در اغلب ادیان عرفانی دنیا، به این نکته عنایت شده است. برای نمونه میتوان به دین بودایی و حرکت کردن به سوی «نیروانا» و در نهایت، واصل شدن به مقام «نیروانا» اشاره کرد. توماس آکویناس نیز به همین فطرت اولیه آدمیان اشاره دارد. او میگوید: انسانها، که از این فطرت نخستین، که اکنون نیز بالقوه در آنان نهفته است، دور شدهاند، باید با تلاش مجاهدت به سوی آن حرکت کنند (پینیکافس، 1382، ص401ـ400). از نظر جان کالون نیز باور به خدا گرایشی فطری و درونی است و ما به برکت حس خدایی به هر جا بنگریم از کوه و دشت، خدا را میبینیم و هر کسی با استفاده از عقل و تامل عقلی در نظام آفرینش، باید بتواند به مفهوم خدا نایل آید (رک: تالیافرو، 1380، ص98؛ مک گراث، 1384، ص405).
آنچه آکویناس و کالون قرنها قبل مطرح کردهاند، در دوره معاصر افرادی چون پلانتینگا به صورت یک مدل ادراکی (A/C) از خداوند به تفصیل بیان نمودهاند، که بر اساس این مدل، باور به خدا نتیجه استنتاج و استدلال نیست، بلکه باوری «واقعا پایه» است (رک: پلانتینگا، 1374) مسئلهای که در اینجا قابل طرح است، این است که آیا بحث فطرت در سنت فکری مسلمانان، میتواند زمینه بحثهای تطبیقی در خصوص دیدگاه الهیدانان سنت پروتستانتیسم (مانند کالون) و معرفت شناسی اصلاح شده (مانند پلانتینگا و ولترستورف) را فراهم نماید. به طور خلاصه میتوان گفت که گرچه میان این دیدگاه و مسئله فطرت در فرهنگ اسلامی مشابهتهایی وجود دارد، اما تفاوتهای اساسیای نیز با هم دارند؛ از جمله اینکه نظریه فطرت، بینیازی از استدلال و برهان را نتیجه نمیدهد، در حالی که در مهمترین تقریر مسیحی این نظریه (یعنی دیدگاه پلانتینگا) ناامیدی از الاهیات عقلی و فلسفی و عدم موفقیت در یافتن ادلهای به نفع خداباوری نقطه شروع نظریه پردازی درباره فطرت خداشناسی شده است (رک: عباسی، 1381، ص235ـ230).
روایات متعددی در این باره وارد شده است که تفکر در مورد خداوند را ممنوع و حرام میدانند. از جمله امام صادق(ع) میفرماید: «تکلموا فی خلق اللّه و لا تتکلموا فی اللّه، فان الکلام فی اللّه لایزداد صاحبه الا تحیرا» (کلینی، بیتا، ص92)؛ در مورد مخلوقات الاهی، صحبت کنید، اما در مورد خدا صحبت و تفکر نکنید، چون برای شما نتیجهای جزء سرگردانی ندارد.
همچنین آن حضرت در روایت دیگری فرمودهاند: «ایاکم و التفکر فی اللّه، ولکن اذا أردتم أن تنظروا الیعظمته فانظرو الیعظیم خلقه» (همان،ص93)؛ از تفکر در مورد خدا دوریکنید. زمانیکه خواستید بهعظمت الاهی پی ببرید به عظمت مخلوقاتش نگاه کنید.
اما دستهای دیگر از روایات، تفکر در مورد خداوند را ستوده و آن را با فضیلتترین عبادات معرفی کردهاند، از آن جمله امام صادق(ع) میفرماید: «افضل العبادة ادمان التفکر فی اللّه و قدرته» (همان، ص55)؛ بالاترین عبادات، پیوستهاندیشیدن درباره خداوند و توانایی اوست.
حضرت امام در کتاب ارزشمند شرح چهل حدیث ضمن اشاره به هر دو دسته روایات، تصریح میکنند که هر کدام از این روایات اشاره به حوزه و مقامی خاص دارند و هیچ گونه تضادی بین آنها وجود ندارد. به این ترتیب که، روایات دسته اول که به حرمت تفکر در مورد خداوند اشاره دارد، اشارهای است به تفکر در مقام اکتناه ذات و کیفیت آن. در این حالت عقل ناقص و محدود بشر، توانایی شناخت و درک این مسئله را ندارد، چون خداوند نامحدود است، لذا نتیجهای جز سرگردانی برای انسان بر جا نمیگذارد. اما روایات دسته دوم که تفکر در مورد خدا را مدح میکنند اشارهای است به تفکری که در پی اثبات وجود خدا به عنوان خالق جهان و اثبات یگانگی، و پاکی او از هر ظلمی است. تلاش برای اثبات وجود چیزی غیر از تلاش برای پیبردن به کیفیت و چگونگی اوست. بنابراین میبینیمکه در قرآنکریمو احادیث معصومانروایات بسیاریدر مورد علم بهذات و کمالحق و اسماء و صفاتاو واردشده است. (رک:امام خمینی،1381،ص195ـ191).
در نتیجه، ادراک هویت محض خداوند برای غیر وی مستحیل است و از این جهت بین حکیم، عارف و ولیّ فرقی نیست، لذا حضرت امام در جای دیگر میفرماید: » حق سبحانه و تعالی در مقام غیب الغیوب، معبود هیچ عبادتکنندهای نیست، زیرا معبود باید از راه علم حصولی یا حضوری معلوم باشد و خداوند در مقام غیب مطلق خود، نه مشهود حضوری است و نه معروف حصولی، بنابراین معبودِ هیچ عابدی نخواهد بود؛ حتی انسان کامل نیز آن مقام غیب محض را نمیشناسد و نمییابد، لذا آن مقام را عبادت نمیکند، مگر از پشت حجاب اسم اعظم» (امام خمینی، 1410، ص579).
گرچه ذات الاهی غیرقابل بیان است، اما از راه تجلیاش معلوم میگردد، و صفات متکثر الاهی اولین مرحله ظهور و تجلی اوست: «همانا ذات مقدس از نظر هویت آن است که متجلی نمیشود برای آینهای از آینهها، و ظاهر نمیشود در جهانی از عوالم کلی اِلاّ از پشت حجابهای اسماء. پس ذات دائما محجوب به حجاب اسماء و صفات است» (امام خمینی، 1410، ص73). بیان ناپذیری حق در تفکر اسلامی به صورت نسبی است، یعنی فینفسه غیرقابل بیان است، ولی به جهت صفات معلوم میشود. پس خداوند در یک زمان هم معلوم است و هم غیرمعلوم (غیرقابل شناخت). این همان تناقض نمونی است که در عرفان اسلامی از آن بحث میشود (رک: فیضکاشانی، 1360، ص25ـ1).
عرفای اسلام نیز از جمع میان تشبیه و تنزیه سخن گفته و جامع میان آن دو را نشان دادهاند: از جمع و تفرقه میان تشبیه و تنزیه (به طور جداگانه) بپرهیز، چه اولی زندقه و الحاد بر جای میگذارد و دومی موجب باطل ساختن فاعل مطلق میشود، بلکه بر توست که هر دوی آنها را بپذیری، چه جمعکننده میان آن دو، موحد حقیقی و موسوم به جمع الجمع و جامع جمیع است که از بالاترین مرتبه و والاترین مقام برخوردار میباشد (آملی، 1364، ص42؛ رک: امام خمینی، 1410، ص92؛ کربن، 1384، ص445).
ابنعربی به زبان شعر گفته است:
فان قلت بالتنزیه کنت مقیّدِا و ان قلت بالتشبیه کنت محدِّدا
و ان قلت بالامرین کنت مسدَّدا و کنت اماما فی المعارف سیدا
فمن قال بالاشفاع کان مشرکا و من قال بالإفراد کان موحدا
فایاک و التشبیه ان کنت ثانیا وایاک و التنزیه ان کنت مفرِدا
فما انت هو: بل انت هو و تراه فی عین الامور مسرَّحا و مقیَّدا
(ابن عربی، 1370، ص70)
امام علی(ع) در خطبه 49 نهجالبلاغه ما را به این راه میانه دعوت میکند: «لمیُطْلِعِ العقول علی تحدید صفته و لمیحجبها عن واجب معرفته».
تفکر انفسی
در متون مقدس دینی، همواره از «معرفت انفسی» در کنار «معرفت آفاقی» به عنوان راهی مطمئن و بلکه نزدیکتر و دقیقتر برای خداشناسی یاد شده است. سیر آفاتی که پی بردن از نظم به ناظم و از مخلوق به خالق است به شرطی ممدوح است که به سیر انفسی ختم شود. در روایات اسلامی در حوزه شناخت بر مسئله خودشناسی و معرفت نفس بسیار تکیه شده است، به طوری که بر اساس دستهای از احادیث، خودشناسی به عنوان برترین شناخت معرفی شده است: «المعرفة بالنفس افضل المعرفتین» (محمدی، 1362، ص140)؛ خودشناسی بهترین معارف است. همچنین اندیشیدن درباره آن بهترین راه شناخت حضرت حق، و معرفت به آن، معرفت به خداست: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (همان، ص142)؛ آن کس که خود را شناخت به حقیقت، خدای خود را شناخته است.
بر همین اساس، معرفت نفس، همواره یکی از مهمترین مسائل عرفان بوده است و عارف غالبا معرفت نفس را با معرفت حق، همدوش میداند؛ چرا که عارف وصول به خدا را بدون گذر از خودشناسی، غیرممکن میداند. علامه طباطبایی در رسالة الولایة سهم معرفت نفس را برای دستیابی به کمال مطلق بسیار مهم دانسته، میفرماید: «هیچ طریقی جز طریق معرفت نفس، موجب پیدایش معرفت حقیقی نمیگردد» (طباطبایی، 1381، ص192؛ رک: جوادی آملی، 1386، ص281).
اصل وجود انسان و حقیقت او را روح و نفس تشکیل میدهد که خود نفخهای الاهی است و این حقیقت والاست که شناخت آن و تفکر در آن به عنوان کلید جهان شناسی و خداشناسی معرفی میشود. آن چه در مقام و فضیلت معرفت نفس بیان میشود مربوط به شناخت همین بعد نامرئی وجود انسان است. حضرت امام نیز بر همین اساسفرماید: «نردبان همه حقایق از برای عارف، معرفت نفس است. پس بر تو باد به تحصیل این معرفت، پس همانا شناخت خود، کلید همه کلیدها و چراغ همه چراغهاست و هر که خود را شناخت، پس به تحقیق خدایش را شناخت.» (امام خمینی، 1373، ص18).
اما سرّ واقعی مقام و رفعت معرفت نفس در این حقیقت قدسی نهفته که انسان «کون جامع»، نسخه عالم و مظهر همه اسماء و صفات الاهی است؛ پس شناخت او شناخت همه چیز است:
مغربی آنچه عالمش خوانند عکس رخسار توست در مرئات
و آنچه او آدمش همی دانند نسخه عالم است و مظهر ذات (مغربی)
توضیح آن که در ازل، ذات الاهی در سراپرده غیب، مخفی بود، اما دوست داشت که شناخته شود، لذا جهان هستی را با تمام مراتب آن آفرید(1) و در هر کدام از موجودات بر اساس یکی از صفات خود چون رحیم، علیم و... تجلی یافت، به گونهای که هر موجودی مظهری از یکی از صفات خدا بوده، خدا خود را با آن صفت در آیینه آن موجود تماشا میکرد. اما وقتی اراده کرد که خود را در آیینهای ببیند که تمام اسماء و صفاتِ او را جلوهگر باشد، انسان را آفرید، انسان کاملی که جامع تمام صفات خداوند است. آنچه در این میان مهم، مینماید این نکته است که اگر چه حقیقت انسان کامل در هر عصر، یکی
______________________________
1. 11. اشاره به حدیث قدسیای است که در کتابهای عرفانی ذکر شده است: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (رک: عین القضاه، 1341، ص265و275؛ میبدی، 1344، ص477؛ شاه آبادی، 1386، ص139).
گنج مخفی بُد ز پُری چاک کرد خاک را تابانتر از افلاک کرد (مولوی)
______________________________
بیش نیست، اما نزدیک شدن به این مقام با سفرهای معنویای که ابتدای آن، کره خاکی و انتهای آن، آسمان معرفت است امکانپذیر است، سفری که رهتوشه آن اصلاح و تهذیب نفس است؛
مرا تا جان بود در تن بکوشم مگر از جام او یک قطره نوشم (حافظ)
به همین دلیل، اولیای الاهی فرمودهاند ما را ببینید و به سوی ما بیایید. به هر اندازه که به سوی آنها رهسپار شویم وجود ما کاملتر، و به آنان شبیهتر میشویم. (رک: رمضانی، 1385، ص66ـ65).
نکتهای که درباره معرفت انفسی و انسان شناسی در اندیشه عرفانی امام خمینی باید بدان توجه داشت، این است که دیدگاه ایشان در این باب، در قالب اصطلاحات خاص مکتب ابن عربی بیان شده و لذا فهم کامل دیدگاه امام در این زمینه، نه تنها مستلزم تأمل و تعمق دینی و عرفانی، بلکه مستلزم آشنایی با اصطلاحات ابن عربی نیز است. چیزی که برای فهم معنا و مفهوم تفکر در نفس در عرفان امام خمینی اهمیتی اساسی دارد این است که وحدتی میان «حقیقت انسانی» یا «انسان کامل» و «حضرت الوهیت» وجود دارد و این مراتب دو گانه روحانی متقابلاً با هم پیوستگی دارند. لاهیجی در مفاتیح الاعجاز مینویسد: «این قاعده [تفکر فی الانفس] مشتمل است بر بیان جامعیت حقیقت انسانی و شمول و سریان او در مراتب اکوانی» (لاهیجی، 1371، ص166).
گرچه قبل از ابن عربی و از زمان حلاج و بسطامی و دیگران بر عظمت انسان تأکید میشده است، اما اصطلاح «انسان کامل» را برای نخستین بار ابن عربی، پدر عرفان نظری اسلامی، مطرح نمود (رک: مطهری، 1372، ص20؛ صادقی ارزگانی، 1383، ص20). وی در کتاب فصوص الحکم از انسان کامل، تحت عنوان «نگین انگشتر عالم آفرینش» نام میبرد (ابن عربی، 1370، ص50).
نظریه انسان کامل، یعنی انسانی که هم بر صورت خداست و هم جان جهان که در تمام جهان هستی نافذ است، نه تنها در فصوص که در فتوحات مکیه و بیشتر آثار ابنعربی نیز بیان شده است. وی در فتوحات اظهار میکند که انسان کامل «قلبی است در جسم عالم» (ابن عربی، بیتا، ص295)؛ زیرا هیچ چیز به غیر از انسان در میان موجودات نیست که بتواند خدای را در برگیرد. از این رو انسان کامل از سویی، آینه حق نما و از سویی دیگر به تعبیر عارف نسفی در کتاب انسان کامل «جام جهان نما»، آینه گیتینما و اِکسیر اعظم است (نسفی، 1377، ص75؛ رک: امام خمینی، 1410، ص59). همان طور که اشاره شد امام خمینی در سنت عرفانی ابن عربی جای دارد و لذا ایشان از نظریه انسان شناسی دینی/ عرفانیای که ابن عربی و شارحان وی به تفصیل بدان پرداختهاند، استفاده وافر مینماید. بحث امام درباره معرفت و شناخت انسان، ریشه در آموزه انسان کامل ابن عربی دارد و این موضوعی است که ایشان در کتابهای عرفانی خویش از آن بحث نمودهاند: «هر چه تجلی حق در آینه ذاتش کاملتر باشد با وضوح بیشتری به چیزی که در جهان غیب پنهان است دلالت دارد... و انسان کامل چون موجود جامع و آینه کامل و تمام نمایی از همه اسماء و صفات الاهی است، کاملترین کلمه الاهی است، بلکه او کتابی است الهی که حاوی کل کتابهای الهی میباشد» (امام خمینی، 1374، ص54).
از دیدگاه حضرت امام خمینی انسان به اعتباری دارای دو مقام دنیا و آخرت یا شهادت و غیب است که یکی ظل رحمان و دیگری ظل رحیم است و این دو مقام در انسان کامل وجود دارد و لذا انسان کامل به حسب این دو مقام؛ یعنی مقام شهادت و ظهور به رحمانیت و مقام غیب و ظهور به رحیمیت «تمام دایره وجود» است (امام خمینی، 1384، ص4ـ3)؛ به تعبیر دیگر، انسان کامل صورت مجموع عوالم، و عوالم صورت تفصیلی انسان است (امام خمینی، 1378، ص52ـ51).
موضوع انسان کامل، که خطوط اصلی آن در قطعهای از کتاب شرح دعای سحر نقل شده، در کتاب مصباح الهدایه بیشتر شکافته شده است؛ چرا که موضوع اصلی کتاب مصباح، انسان کامل و ولایت و خلافت اوست. در این کتاب شئون مابعدالطبیعی و جهانی انسان کامل، مدام به مأموریت نجات بخشی و آمرانهای که بر عهده وی میباشد ارتباط داده شده است: «این خلافت از بزرگترین شئون الاهی و والاترین مقامات ربوبی است. باب اصلی ظهور و وجود الاهی و کلید اصلی عالم غیب و شهود است... این خلافت روح خلافت محمدیه(ص)، رب و اصل و مبدأ آن است؛ از آن خلافت در همه عوالم، موجود پدیدار شد...» (امام خمینی، 1373، ص27ـ26).
نتیجه گیری
باتوجه به آنچه گفته شد، حال میتوان تصویر دقیقتری از تعقل و تفکر در نزد عرفا ارائه کرد. پرسش اساسیای که در ابتدای تحقیق حاضر طرح شد، این بود که عقل در تعابیرعرفانی از چه جایگاهی برخوردار است و مراد از عقلستیزی عرفانی چیست؟ به دنبال سؤال پیشین، این مسئله مطرح شد که معنای تفکر در سنت عرفانی چیست و قلمرو آن تا کجاست؟ در مقام جمع بندی و نتیجهگیری میتوان گفت که اهل عرفان گرچه عقل را در مرتبهای پایینتر از مرتبه کشف و شهود و دل قرار میدهند، ولی آن را بهکلی نادیده نمیگیرند و در عین حال که به ارزش و اعتبار استدلال و برهان عقلی توجه دارند، معرفت حاصل از کشف و شهود عرفانی را بر نتایج حاصل از براهین عقلی ترجیح میدهند. به تعبیر دیگر، عرفا «فکر دل» را که درکی شهودی و مستقیم از حقیقت است، بر «فکر ذهن» و استدلال که فرآیند و حرکتی است از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب، ترجیح میدهند. بنابراین مذمتها و طعنهای عرفا نسبت به عقل، نه به معنای عقلستیزی افراطی، بلکه به معنای ترجیح راه دل بر راه عقل، و برتری و شرافت معرفت عرفانی نسبت به معرفت عقلی و فلسفی است و همه این مذمتها متوجه «عقل جزوی» و حسابگر و مصلحتاندیش است.
بنابراین، حقیقت تفکر در نزد عرفا، با تعریف معمول آن بهکلی متفاوت است؛ مراد از تفکر، کشف و درک شهودی مستقیم از حقیقت و سیری معنوی از ظاهر به باطن و از صورت به معناست. حوزههای تفکر به منزله بستر و زمینه مساعدی هستند که رویش معرفت و بصیرت را در پی دارند. بر این اساس، حوزههای مجاز و مفید تفکر به تفکر در آفاق و انفس تقسیم میشوند. بهترین سلوک به سوی شهود حق، تفکر در امر خداوند متعال است؛ و لذا اهل معرفت و عرفان، یکی از مراحل مهم تفکر آفاقی را تفکر درباره خداوند متعال و اسماء و صفات او شمردهاند. اما مقام ذات اقدس الاهی، مقام سکوت است و عقل و اندیشه بشری از ادراک آن عاجز و ناتوان است. لذا توصیه عرفا همگام با ادیان الاهی پرهیز از تفکر در ذات است. البته ذات وصف ناپذیر الاهی به وسیله تجلیاش معلوم میگردد، و صفات متکثر الاهی اولین مرحله ظهور و تجلی اوست. پس ذات دائما محجوب به حجاب اسما و صفات است و از این طریقتوان به او معرفت پیدا کرد. همچنین اگر از راه فکر نمیتوان به خدا رسید، از طریق قلب و تأمل در خویشتن میتوان به او رسید؛ چرا که انسانشناسی مقدمه خداشناسی است و هر که خود را شناخت خدایش را شناخت. در این تقریر، انسان کامل به عنوان مظهر جامع حق و آینه تمام نمای اوست که با معرفت به آن، به حق تعالی شناخت پیدا میکنیم.
کتابنامه
قرآنکریم
نهجالبلاغه
آشتیانی، میرزا مهدی (1360)، اساس التوحید، انتشارات مولی.
آشتیانی، سید جلال الدین (1380)، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
آملی، سید حیدر (1353)، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، با تعلیقات و مقدمه هانری کربن و عثمان یحیی، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه.
، (1362)، اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقة، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
، (1364)، رساله نقد النقود فی معرفه الوجود، ترجمه و تعلیق سید حمید طبیبیان، تهران، انتشارات اطلاعات.
آکمپیس، توماس (1384)، تشبه به مسیح، ترجمه سایه میثمی، ویراسته مصطفی ملکیان، تهران، نشر هرمس.
ابنعربی، محمد بن علی (بیتا)، الفتوحات المکیة، لبنان ـ بیروت، دارصادر.
، (1370)، فصوص الحکم، تصحیح ابو العلاء عفیفی، انتشارات الزهراء.
ابن فارس، ابوالحسین احمد (1404)، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام هارون، قم، مرکز النشر.
ابن سینا، حسین بن عبداللّه (1403)، الاشارات و التنبیهات، با شرح نصیرالدین طوسی، دفتر نشر کتاب.
ابن منظور، جمال الدین (1416)، لسان العرب، بیروت، دار احیا التراث العربی.
ابوزید، نصر حامد (2000)، مفهوم النص، بیروت، دارالثقافی العربی.
، (1386)، چنین گفت ابنعربی، ترجمه سید محمد راستگو، تهران، نشر نی.
استیس، والترترنس (1379)، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات سروش.
استیور، دان (1380)، فلسفه زبان دینی، ترجمه حسین نوروزی، تبریز، مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی انسانی، چاپ اول.
اکهارت، مایستر (1379)، «رساله وارستگی» در: جیمز ال. پروتی، پرسش از خدا در تفکر مارتین هیدگر، ترجمه محمدرضا جوزی، تهران، نشر ساقی.
امام خمینی، روحاللّه (1410)، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، موسسه پاسدار اسلام.
ـــــــــــــــ ، (1378)، التعلیقة علی الفوائد الرضویة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1373)، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1374)، شرح دعاء السحر، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1377)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1375)، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1384)، سر الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378الف)، آداب الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378ب)، دیوان امام، تعلیقات علی اکبر رشاد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
ـــــــــــــــ ، (1378ج)، صحیفه امام، تهران، وزارت ارشاد اسلامی.
انصاری، خواجه عبداللّه (1383)، منازل السائرین، به همراه شرح کتاب از روی آثار پیر هرات، گردآوری و ترجمه توسط عبدالغفور روان فرهادی، تهران، انتشارات مولی.
ایزوتسو، توشیهکو (1383)، آفرینش، وجود و زمان، ترجمه مهدی دشتکی، تهران، نشر مهراندیش.
ـــــــــــــــ ، (1385)، مفاتیح الفصوص محی الدین ابن عربی، ترجمه حسین مریدی، کرمانشاه، انتشارات دانشگاه رازی.
اولوداغ، سلیمان (1368)، ابن عربی، ترجمه داوود وفایی، تهران، نشر مرکز.
بیمل، والتر (1381)، بررسی روشنگرانه اندیشههای مارتین هایدگر، ترجمه بیژن عبدالکریمی، تهران، انتشارات سروش.
تالیافرو، چارلز (1382)، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1380)، «فلسفه دین»، در: نگرشهای نوین در فلسفه، ترجمه یوسف دانشور و دیگران، قم، موسسه طه.
پلانتینگا، آلوین (1381)، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفری، قم، انتشارات اشراق.
ـــــــــــــــ ، (1374)، «آیا باور به خدا واقعا پایه است؟»، در: کلام فلسفی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو.
پورسینا، زهرا (1385)، تأثیر گناه بر معرفت با تکیه بر آرای آگوستین قدیس، قم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
پینکافس، ادموند (1382)، از مسئله محوری تا فضیلت محوری، ترجمه و تعلیقات سید محمدرضا حسنی ومهدی علی پور، دفترنشر معارف.
جرجانی، سید شریف (1370)، تعریفات، تهران، انتشارات ناصر خسرو.
جوادی آملی، عبداللّه (1386)، تفسیر انسان به انسان، قم، مؤسسه اسرا.
ـــــــــــــــ ، (1386)، شمس الوحی تبریزی، قم، موسسه اسرا.
جیلی، عبدالکریم (1420)، الانسان الکامل، بیروت، موسسه التاریخ العربی.
حافظ، شمسالدینمحمد (1372)، دیوان حافظ، به اهتمام سید ابوالقاسم شیرازی، سازمان انتشارات جاویدان.
دینانی، غلامحسین (1366)، قواعد کلیدر فلسفه اسلامی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
رمضانی، مرضیه (1385)، کرامت انسان و انسان کامل در عرفان، آینه پژوهش، ش102.
سبحانی، محمد تقی (1382)، علم و عشق در مثنوی مولوی، نقد و نظر، ش32ـ31.
شاه آبادی، محمد (1386)، رشحات المعارف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
ـــــــــــــــ ، (1386)، شذرات المعارف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
شوان، فریتیوف (1384)، اسلام و حکمتخالده، ترجمه فروزان راسخی، تهران، نشر هرمس.
ـــــــــــــــ ، (1381)، گوهر و صدف عرفان اسلامی، ترجمه مینو حجت، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، «حکمتخالده»، در: سیری در سپهر جان: مقالات و مقولاتی در معنویت، ترجمه و تحقیق مصطفی ملکیان، تهران، نشر نگاه معاصر.
ـــــــــــــــ ، (1384)، عقل و عقل عقل، ترجمه بابک علیخانی، تهران، نشر هرمس.
شبستری، شیخ محمود (1368)، گلشن راز، به اهتمام صمد موحد، تهران، انتشارات طهوری.
شهید ثانی، زین الدین علی العاملی (1372)، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، تحقیق رضا مختاری، قم، مکتبه الاعلام الاسلامی.
صادقی، هادی (1386)، عقلانیت ایمان، قم، کتاب طه.
صادقی، محمد امین (1383)، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، قم، بوستان کتاب قم.
صدرالدینشیرازی، محمد (1381)، الاسفار الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ـــــــــــــــ ، (1362)، المبدأ و المعاد، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
طباطبایی، محمد حسین (1412)، رساله الولایة، قم، انتشارات بخشایش.
ـــــــــــــــ ، (1417)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
عبادی، قطب الدین (1368)، صوفی نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، انتشارات علمی.
عباسی، ولی اللّه (1381)، بررسی معرفت شناسی دینی پلانتینگا، اندیشه حوزه، ش42ـ41.
عباسی، ولیاللّه و مبینی، محمد علی (1382)، معرفتشناسی اصلاح شده و عقلانیت باور دینی، قبسات، ش28.
عین القضاه، عبداللّه بن محمد (1341)، تمهیدات، با مقدمه عفیف عسیران، تهران، بیجا.
علی زمانی، امیر عباس (1383)، خدا زبان و معنا، قم، انجمن معارف اسلامی ایران.
غزالی، ابوحامد محمد (بیتا)، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالهادی.
ـــــــــــــــ ، (1365)، جواهر القرآن، تصحیح و تحشیه حسین خدیوجم، تهران، انتشارات اطلاعات.
ـــــــــــــــ ، (1409)، المنقد من الضلال، بیروتـ لبنان، دارالکتب العلمیه.
فروزانفر، بدیع الزمان (1371)، شرح مثنوی شریف، تهران، انتشارات زوار.
فیضکاشانی، محمد (1360)، کلمات مکنونه، تصحیح عزیز اللّه عطاردی، تهران، مؤسسه انتشاراتی فراهانی.
فیضکاشانی، محمد (بیتا)، المعجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دفتر انتشارات اسلامی.
قمشهای، محمدرضا (1381)، تحقیق در مباحث ولایت کلیه (حواشی بر فصوص)، در: رسائل قیصری، با تعلیق و تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
قونوی، صدرالدین (1363)، مفاتیح الغیب الجمع و الوجود، انتشارات فجر.
قیصری، داوود بن محمد (1375)، شرح فصوص الحکم، به کوشش سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، رسائل قیصری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
کاشانی، عبد الرزاق (1379)، شرح منازل السائرین، نگارش علی شیروانی، تهران، انتشارات الزهرا.
کاشانی، عبد الرزاق (1370)، اصطلاحات الصوفیه، قم، انتشارات بیدار.
کاکائی، قاسم (1382)، وحدت وجودی به روایت ابن عربی و مایستر اکهارت، تهران، نشر هرمس
کربن، هانری (1384)، تخیل خلاق در عرفان ابن عربی، ترجمه انشاء اللّه رحمتی، تهران، انتشارات جامی.
کلینی، محمد بن یعقوب (بیتا)، الاصول الکافی، تهران، دارالکتبالاسلامیه.
لاهیجی، محمد (1371)، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، به کوشش محمدرضا برزگر و عفت
خالقی کرباسی، تهران، انتشارات زوار
مجلسی، محمد تقی (1363)، مرآة العقول، قم، دارالکتب الاسلامیه.
محمدی ری شهری، محمد (1362)، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
مولوی، جلالالدینمحمد (1382)، مثنوی معنوی، تصحیح رینولد نیکلسون، تهران، نشر هرمس.
مطهری، مرتضی (1372)، انسان کامل، تهران، انتشارات صدرا
مغربی، شمس (1358)، دیوان شمس مغربی، به اهتمام ابوطالب میرعابدینی، تهران، انتشارات زوار.
مک کواری، جان (1377)، فلسفه وجودی، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، نشر هرمس
مک گراث، الیستر (1384)، درسنامه الاهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
ملکیان، مصطفی (1381)، راهی به رهایی، تهران، موسسه نگاه معاصر.
میبدی، ابوالفضل رشیدی الدین (1344)، کشف الاسرار وعدة الابرار، به کوشش علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات امیرکبیر.
نسفی، عزیز الدین (1377)، کتاب الانسان الکامل، تصحیح و مقدمه ماریژن، تهران، انتشارات طهوری، انستیو ایران و فرانسه.
نصر، سید حسین (1383)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمه شهابالدین عباسی، تهران: دفتر پژوهشو نشر سهروردی.
ـــــــــــــــ ، (1381)، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی
ـــــــــــــــ ، (1372)، اسلام و تنگناهای انسان متجدد، ترجمه انشاءاللّه رحمتی، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
نیکلسون، رینولد (1372)، عرفان عارفان مسلمان، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
وستفال، مرالد (1381)، «پولس قدیس را به جد بگیریم: گناه به منزله مقولهای معرفت شناختی، ترجمه مصطفی ملکیان، در: سیری در سپهر جان، ویراسته ملکیان، تهران، موسسه نگاه معاصر.
ویتگنشتاین، لودویگ (1379)، در باب یقین، ترجمه مالک حسینی، تهران، نشر هرمس.
وین رایت، ویلیام (1386)، عقل و دل، ترجمه محمدهادی شهابی، قم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
هایدگر، مارتین (1383)، متافیزیک چیست؟، ترجمه سیاوش جمادی، تهران نشر ققنوس.
ـــــــــــــــ ، (1385)، معنای تفکر چیست؟ ترجمه فرهاد سلمانیان، تهران، نشر مرکز.
ـــــــــــــــ ، (1381)، «نامه درباره انسان گرایی»، در: متنهایی برگزیده از مدرنیسم تاپست مدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشرنی.
ـــــــــــــــ ، (1382)، «وارستگی: گفتاری در تفکر معنوی»، در: فلسفه و بحران غرب، ترجمه رضا داوری اردکانی و دیگران، تهران، نشر هرمس.
همایی، جلال الدین (1369)، مولوی نامه، تهران، نشر هما
هیک، جان (1381)، وصفناپذیری، ترجمه سید حسنحسینی، فرهنگ، ش 42ـ41.
ـــــــــــــــ ، (1382)، بعد پنجم: کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، تهران، انتشارات قصیده سرا.
یوسفیان، حسن و شریفی، احمدحسین (1383)، عقل و وحی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.