آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۲

چکیده

متن

 

یکم
چه‏بسا سرشتِ آدمی بر صلاح، و گرایش ذاتی او به خیر باشد، با این همه، تردیدی نیست که همواره فساد و افساد در میان افراد و جوامع حضور و تأثیری چشمگیر داشته است، تا جایی که برخی از ادیان، فلسفه‏ها و مکاتب جامعه‏شناختی و روان‏شناختی را بدین نظر سوق داده است که گویا بنیاد ذاتیِ آدمی بر شر و فساد نهاده شده است. این تلقی را برخی به اسلام نیز تعمیم داده‏اند، ولی بسیار بعید است کسی بتواند از عهده اثبات آن برآید. هم منابع اسلامی و هم فلسفه‏های مسلمانان گرایش ذاتی به شر و نیز غلبه فعلی و عملیِ شر بر خیر را ـ هم در انسان و هم در کل آفرینش ـ نمی‏پذیرند. این نگرش‏های بدبینانه بیش از آن‏که خاستگاهی علمی و دینی داشته باشد ناشی از بحران‏های اجتماعی و ناکارآمدی‏ها است. اگر کسانی همچنان بر دلالت برخی از نصوص دینی بر رذیلت‏گرایی در انسان‏ها اصرار داشته باشند می‏توان آنها را به دیدگاه برخی از معاصران رهنمون شد که بنا به تعلیمات دینی، آدمی را طبیعتی است ناشی از جنبه مادی، جسمانی و سِفلی‏اش که ناشکیبا و بی‏تاب، حریص و آزمند، عجول و شتابان و مانند آن است، و او را فطرتی است ناشی از جنبه معنوی، روحانی و عِلویِ وی که خداجو، فضیلت‏گرا، زیبایی‏پسند و از این قبیل است و همانطور که جسمْ مقهور و مأمور نفس است طبیعت هم مقهور فطرت است.
به‏رغم پذیرش سرشت و ذات خیرخواه و فضیلت‏گرای آدمی، جای تردیدی نیست که دواعی شر و فساد به اندازه‏ای فراوان و نیرومندند که همواره برخی از انسان‏ها را به تلاش برای فساد در زمین، انحراف دیگران و نیز تحریف حقائق سوق داده‏اند.
درخصوص تحریف، بیش از آن‏که جویای عوامل غیرمعرفتی باشیم، بهتر آن است که عوامل معرفتی را بشناسیم و درنظر بگیریم. و از این بهتر آن است که اساسا انگیزه‏خوانی را واگذاریم و تنها بر وجود واقعیتی ناخوشایند به نام تحریف حقائق و از جمله، حقائق دینی تأکید کنیم.
جاذبه‏های بی‏نظیرِ دین که همه ساحت‏های وجودیِ آدمی را مسخَّر خود می‏سازد، همواره بسیاری را بر آن داشته که به جای تلاش‏های بیهوده برای نابودکردن و یا حتی به حاشیه راندن دین، با انواع تحریف‏ها آن را به سود خود، بشناسند و بشناسانند و حتی گاه آن را به ضد خود تبدیل کرده، ابزار نیل به خواسته‏های مادی و دنیایی‏شان قرار دهند و همواره برخی از عالمان و علاقمندان ادیان نیز ناخواسته و ناآگاهانه و عمدتا به خاطر عدم مراعات قواعد استنباطِ تفکر دینی در این وادی غلتیده و لغزیده‏اند.
دوم
هر دینی که آمده و هر برگزیده‏ای که پیامی آسمانی را آورده، همواره علاوه بر ستیز با مترفان و مستکبران، چالشی همه‏جانبه با برخی از عالمان و پیروان ادیان گذشته داشته است که به حقیقتی فراتر از چارچوب فهم دینیِ خود و خارج از کنترلِ خود وقعی نمی‏نهادند. از مهم‏ترین عوامل مؤثر در تجدید نبوّت‏ها همین انحراف‏ها و تحریف‏ها بوده است. می‏توان احتمال داد که تجدید نبوت‏ها عمدتا نه برای دعوت مردم به خدا، قانون و اخلاق ـ که گرایش به آنها فطری و غریزی است ـ ، که برای زدودن غبارهای تحریف و انحراف و بیرون کشاندن دفینه‏های عقلی و گنجینه‏های دینی از زیر انبوه بافته‏ها، و ساخته و پرداخته‏های انسانی بوده است.
آنگاه که در سپیده‏دم تاریخ پیامبری آمد با تعالیمی که به مدد ذهن‏های رونق‏گرفته، خردهای رشدیافته، کتابت و دانشِ پیش‏رفته و حکومتِ پاگرفته و دوام‏یافته، دیگر، محوشدنی و مسخ‏کردنی نبود، سلسله پیامبران پایان گرفت و ختم نبوت اعلام گشت. ختم نبوت مقتضی آن است که آنچه مایه سعادت و نجات است تا پایانِ روزگار در اختیار، و در دسترس رهپویان و حقیقت‏جویان باشد. امامتِ شیعی نیز بیشتر برای تکمیل شریعت، اصلاح دیانت و راهبریِ امّت بوده است. از این‏رو در روزگار غیبت امام معصوم ـ علیه‏السلام ـ هرچند مسلمانان به محرومیت‏های بسیاری گرفتار شده‏اند، راه
دستیابی به حقیقت دین و حقائق دینی بسته نشده است. میراث پیامبر اسلام همچنان در اختیار ماست. درست است که دین اسلام نیز از آنچه در دیگر ادیان رخ داده مصون نمانده است، اما به‏رغم این واقعیت، تقدیر الاهی، تدبیر پیشوایان دینی و موقعیت زمانیِ ظهور اسلام چنان بوده است که امروزه کسی نمی‏تواند دست‏کم، در اصل وجود تاریخیِ پیامبر اسلام، انتسابِ قرآن به آن حضرت ـ به عنوان دارنده و رساننده وحی الاهی ـ و حقائقی انکارناپذیر از سیره و اقوال آن گرامی‏پیامبرِ خدا تردیدی روادارد و این در حالی است که در مورد پیامبران یا بنیانگذاران دیگر ادیانِ قبل از اسلام و در انتساب کتاب‏های مقدس آن ادیان به آن پیامبران، بنا به موازین علمی و تاریخی قطعیتی وجود ندارد، هر چند دینداران در اثبات مبادی و مبانیِ دینیِ خود چشم‏انتظار دیگران نیستند و به داده‏های سنت دینیِ خود ایمان و اطمینان دارند.
سوم
در میان انواع تحریف‏ها، شاید مخرّب‏ترین نوع، تحریف معنوی باشد. تحریف معنوی، یعنی به جای دست‏بردن در الفاظ متون مقدس، و کم و زیاد کردن آن ـ کاری که می‏تواند برملا شود و احساسات و حساسیت‏های دینیِ مؤمنان را برانگیزد ـ در اصل یا گستره معانیِ آن الفاظ دست برده شود. این سرمایه ایمانی که در صورتِ تحریف لفظی چه بسا از دست برود در این رویکرد باقی می‏ماند و به سرمایه‏ای سودآفرین برای بدخواهان و کژاندیشان تبدیل می‏گردد.
تحریف معنوی عمدتا از راه تفسیرهای ناصواب و وارونه، یا از راه تهی کردنِ الفاظ از عمق معنوی‏شان، یا از راه تطبیق آنها برمصادیق غیرواقعی و یا از راه تقدیم و تأخیر در مرتبت مفاهیم و جابه‏جایی اصول و فروع صورت می‏گیرد.
برای این‏که چندان انتزاعی و کلی سخن نگفته باشیم و نیز خودمان نقاد خودمان باشیم بنگریم به جایگاه عقل و عدل در فقه شیعی که علی‏رغم مرتبت والایی که برای عقل در کلام و اصول فقه قائل می‏شویم و از حسن و قبح ذاتی و عقلیِ افعال سخن می‏گوییم، هر چه در فقه بیشتر غور می‏کنیم کمتر نقش و تأثیرِ عقل را در فتاوای فقهی می‏یابیم. به واقع اگر ما در اصول فقه به مستقلات و ملازمات عقلیه اعتقادی نمی‏داشتیم و به عقل به عنوان منبعی از منابع تشریع ـ ولو به حکم «کلما حکم به العقل حکم بهالشرع» ـ باور نمی‏داشتیم آیا فقه ما با آنچه هم‏اکنون هست فرقی می‏کرد؟!
شیعه را به حق ـ در کنار معتزله ـ عدلیّه می‏دانند و ما همواره به باورمان به عدل الاهی بالیده‏ایم و مسلم است که عدالت اجتماعی از مظاهر یا مصادیق اصل کلامیِ عدل الاهی است. چگونه است که اصلی که از چنین مرتبت اعتقادیِ والایی برخوردار است در فقهِ ما ـ چه به صورت قاعده‏ای فقهی و چه به صورت یک دلیل فقهی ـ بروز و ظهوری درخور ندارد؟ چرا در فقه، کم می‏بینیم که حکمی را به استناد آن‏که مقتضای عدل است یا برخلاف آن، اثبات یا نفی کنند؟
بی‏توجهی به سیاست و حکومت و نیز مبارزه با حکومت‏های ستم‏پیشه در مقطعی، و سیاسی‏کردن دین و افراط و مبالغه در ابعاد سیاسی و انقلابیِ آن در مقطعی دیگر باز نمونه دیگری از تحریف معنوی است. سکولاریزم چه به صورت نظری ـ چنانکه امروزه برخی گویای آن هستند ـ ، و چه به صورت عملی ـ چنانکه در گذشته از سوی بسیاری از عالمان و دینداران معمول بوده است ـ بی‏توجهیِ عمیق به ابعاد سیاسی و اجتماعیِ دین اسلام است، همچنان‏که فراموش‏کردن آرمان‏های معنوی و اخلاقی و فربه کردن جنبه سیاسیِ اسلام، به‏گونه‏ای که تحقق آن را لزوما در حکومت، آن هم در شکل خاصی ببینیم نیز دست بردن در نظم و مرتبت مفاهیم دینی است. باز از این قبیل است غرقه شدن در منقبت‏گوییِ امامان شیعه و مرثیه‏خوانی برای آنان به جای تلاش برای شناختن و شناساندن سیره و گفته‏های آن بزرگواران.
چهارم
اگر بپذیریم که در اسلام نیز همچون دیگر ادیان، تحریف معنوی صورت گرفته است و نیز اگر بپذیریم که برخلاف برخی از دیگر ادیان که راه آنان به سوی منابع و تاریخ واقعیِ دینشان بسیار دشوار و حتی گاهی ناپیمودنی است، راه دستیابیِ ما مسلمانان به بسیاری از حقائق اسلامی راهی‏است پیمودنی وبا دشواری‏هایی‏کمتر، در این صورت، باید اذعان‏کنیم‏که مهم‏ترین و اصلی‏ترین رسالتِ روحانیان و عالمان دینی بازشناختن و نشان دادنِ اسلامِ واقعی و اصیل است. این همان رسالتی است که از آن به «اصلاح اندیشه دینی» تعبیر می‏کنیم.
اصلاح‏طلبی در قلمرو دین هرچند به دهه‏ها و سده‏های نخستین اسلام برمی‏گردد وبه‏خصوص، گفتار و رفتار امامان شیعه را عمدتا باید در همین مسیر دید و دانست، در یکی دو قرن اخیر به‏طور جدی از نو، مورد توجه بسیاری از اندیشمندان و عالمانِ دردآشنای جهان اسلام قرار گرفته است. روبروشدن با پیشرفت‏های خیره‏کننده غربیان و سیطره سیاسی، نظامی و حتی فرهنگیِ آنان بر جوامع اسلامی ـ با آن سابقه عظیم تمدنی ـ هر صاحب اندیشه‏ای را در برابر این پرسش قرار داده که این همه فاصله میان غرب و شرق چرا و چگونه رخ داده است؟
همه کسانی که در دویست سال اخیر در سرتاسر جهان اسلام مسئله و دغدغه ذهنیِ آنها پاسخ به این پرسش بوده است، اگر ناامید یا مرعوب نشده‏اند، گزینه اصلاح‏طلبی را برگزیده و چاره کار را در اصلاح تفکر دینیِ مسلمانان دیده‏اند. اینان چون عامل و مؤلفه اصلیِ پیشرفت و تمدن مسلمانان را در تعالیم دینیِ آنها می‏دانستند، طبعا افول تمدنیِ آنها را نیز در همین تعالیم جست‏وجو می‏کردند، که زمانی حرکت‏آفرین، تمدن‏ساز و حیات‏بخش بوده و اینک به خاطر برداشت‏های وارونه و تفسیرهای تحریف‏آمیز به عامل ایستایی تبدیل شده است.
در این دو سده اخیر کسانی هم بوده‏اند که چه‏بسا خیر وصلاح ملل شرق را می‏خواسته‏اند، اما به دلیل نداشتن شناخت عمیق از خصیصه‏های فرهنگی و تاریخیِ شرقیان اصلاحات را فارغ از دین، و خارج از چارچوب تعالیم دینی جسته‏اند. اینان عموما راه به‏جایی نبرده‏اند وحتی اگر دربرخی کشورها نظام‏هایی لائیک‏را بنیان گذاشتند نتوانستند به اقتدار و شکوه پیشین دست یابند و همچنان میان تمدن غربی و اروپایی و دنیای اسلام سرگردانند و در هر حال به الگوی مقبولِ دیگر مسلمانان تبدیل نشدند.
پنجم
اما دیگر اصلاح‏طلبانی که هم به خوی دینی و خصلت دین‏گرایانه ملل و کشورهای اسلامی تفطن یافته بودند و هم به ظرفیت‏های مثبتِ اسلام باور داشتند چاره کار را فقط در اصلاح اندیشه دینی یافتند. اینان خود به سه گروه تقسیم شدند؛ گروهی که راه نجات را در بازگشت به دینِ سلف و فهم دینیِ اصحاب پیامبر اکرم(ص) با همه سادگی‏هایش یافتند. اینان هر چند اجتهاد را در میان اهل‏سنّت احیا کردند، به دلیل برداشتِ بسته و ظاهرگرایانه از سیره اصحاب و حتی زندگیِ معمولی و غیردینیِ آنان گرفتار ارتجاع وسیر قهقرایی شدند. اینان که به سلفیان مشهورند به مرور به قشری‏ترین جریان‏های فکری و مذهبیِ دنیای اسلام تبدیل شدند. سلفیان در آغاز با داعیه اصلاح‏طلبی نهضت خود را آغاز کردند و حتی تمایل اندکِ محمد عبده و تمایل شدید شاگرد برجسته وی رشیدرضا را ـ که هر دو از مصلحان جهان اسلام به شمار می‏آیند ـ جلب کردند. شگفتی در اینجاست که سلفی‏های متأخر امروزه بر شخصیت‏هایی چون شیخ عبده و استادش سیدجمال نیز می‏تازند، همچنانکه اندیشمندان بزرگی چون ابوالحسن اشعری و ماتریدی را که علی‏رغم نفی اعتزال گرایش خفیفی به عقل داشتند و از اهل حدیث فاصله می‏گرفتند برنمی‏تابند.
گروه دوم که همواره در اقلیت بوده‏اند کسانی‏اند که اصلاح اندیشه دینی را در پرتو الگوهای غربی و در چارچوب سرمشق‏های غربیان پی گرفته‏اند. به نظر اینان اندیشه اسلامی برای پویاشدن ناگزیر باید تجربه رنسانس، روشنگری و مدرنیته را از سر بگذراند. اینان ابایی ندارند از این‏که همه تجربه‏های غربیان را از تاریخ‏گرایی‏های افراطی گرفته تا نقادی متون مقدس تا روش‏های هرمنوتیک همه را مو به مو در مورد اسلام نیز پیاده کنند. گذشته از این‏که این رویکرد تا چه اندازه از روایی و کارآیی برخوردار است، شکی نیست که دنیای اسلام به هیچ‏وجه پذیرای چنین اصلاحاتی نیست و اغلب نشانه‏های اروپای در آستانه رنسانس یا اروپای عصر روشنگری در این قسمت از جهان دیده نمی‏شود، همچنان که تفاوت‏های اساسی‏ای میان اسلام و مسیحیت وجود دارد که مانع شکل‏گیری سرنوشتی مشترک است.
به نظر می‏رسد که اگر قرار است اصلاحاتی صورت بگیرد ـ که گریزی از آن نیست ـ در میان راه‏های مطرح، تنها راهی که از شانس موفقیت بیشتری برخوردار است اصلاح اندیشه اسلامی با سازوکارهای تعبیه‏شده در همین حوزه فکری و دینی است. می‏توان از تجربیات دیگران مدد خواست و الهام گرفت و می‏توان برخی از روش‏های آنان را به کار بست، اما همواره باید در چارچوب همین سنت دینی حرکت کرد. در همین علوم ابزاریِ شکل‏گرفته یا رونق‏یافته در اسلام مانند اصول فقه و منطق، سازوکارهای فراوانی وجود دارند که اگر به خوبی بازشناخته شوند و نیز عمق و توسعه بیابند می‏توان به مدد آنها اندیشه اسلامی را سامانی دوباره داد. در همین کلام و فلسفه اسلامی ظرفیت‏های بالایی وجود دارد که اگر به خوبی شناخته شود می‏تواند عقلانیت اسلامی را از نو احیا کند.
همین سخن را می‏توان درباره ابعاد و مضامین معنوی و عرفانی، و نظریات و احکام فقهی و حقوقیِ اسلام نیز بازگفت.
ما در این رویکرد در پی تقرب به اسلام راستین و اسلام ناب محمدی هستیم، اما با چشمانی باز و با درنظرگرفتن مقتضیات زمانه و با تمییز ثوابت از متغیرات، و ذاتیات از عرضیات، و شیوه‏ها از اهداف. ما در این رهیافت دغدغه حقیقت را داریم، اما نه هر حقیقتی، بلکه حقیقت دینی که البته به باور ما جلوه اعلای همان حقیقت مطلق یا لااقل اطمینان‏بخش‏ترین برداشت از آن حقیقتِ یگانه است.
تفصیل سخن در این باب نیازمندِ همت علمی و مشارکت فکریِ صاحبان علم و اندیشه است و از این قلم جز طرح بحث یا تأکید بر آنچه مصلحانی چون سیدجمال، شیخ محمد عبده و اقبال، و در زمان و سرزمین خودمان اصلاحگرانی چون امام خمینی، علامه طباطبایی و آیت‏الله مطهری می‏جستند نیست.
آنچه دراینجا باید برآن تأکید بورزیم این است که هرگز نباید به وضع موجود رضایت داد و دل خوش داشت، وضعی که هر روز بیشتر به سمت رکود، ایستایی و تحجر پیش می‏رود. باید اصلاح اندیشه دینی را وجهه همت خود قرار دهیم، هر چند در تزریق اندیشه‏های اصلاحی به جامعه و به حوزه اندیشه دینی باید با حوصله و دقت فراوان عمل کنیم و به اصلاح زیرساخت‏ها بیش از اصلاح جنبه‏های روبنایی اهمیت دهیم.

تبلیغات