دانش نامه دین: دائو، سپنته آرمئی تی، مطرفیه
آرشیو
چکیده
متن
دائو، چی.؛ در لغت به معنای «راه». مفهوم محوری آیین دائو (دائوئیسم) و ریشه آن. دائوهمچنینموضوع محوری دائو دهجینگ Tao-te-ching وجونگزه Chung-tzuاست.
هرچند معنای اصلی دائو، در خط تصویری «راه» است، «آموزه» نیز معنی میدهد. از زمانهای آغازین، این اصطلاح را به معنای سلوک انسانی و اصول اخلاقی به کار بردهاند ــ راه انسان. این مطمئنا همان مفهومی است که در متون کنفوسیوسی آمده است.
دائو ده جینگِ لائوزه، نخستین متنی است که برای این واژه معنای متافیزیکی قایل است، بدین معنا که آن را به شکل اصل آغازین فراگیری میبیند که منشأ همه نمودهاست؛ حقیقتی است که این جهان معلول آن است. لائوزه آن را دائو خواند، چون هیچ اصطلاحی را رساتر از آن نیافت. در ترجمه جانگ جونگ ــ یوئَن (1963) آمده است:
چیزی بود کامل و مبهم،
که پیش از آسمان و زمین وجود داشت؛
آرام و ناپیدا؛
تغییرناپذیر، همیشه یکتا؛
بیوقفه، همیشه پویا؛
توانا به مادر جهان بودن؛
نامش را نمیدانم و دائو میخوانمش.
پس دائو وصفناپذیر و بینام است. فصل یک از دائو ده جینگ میگوید:
دائویی را که بتوان نامید، دائوی جاوید (چانگ Chang) نیست.
نامی را که مینهند، نام جاوید نیست.
دائو مادری است که میزاید و دههزار چیز (وَن ـ وُو Wan-Wu) را میپروراند. او سرچشمه ازلی هر وجودی است. در فصل ششم دائو ده جینگ، دائو با «زنی اسرارآمیز»، که راه رسیدن به او ریشه آسمان و زمین است، برابر نهاده میشود. (در طول دورههای بعدی آیین دائو، استادان دائویی بارها این سخن را برای توجیه اعمال جنسی خاص (فانگ ـ جونگ شوُ Fang-chung shu) به مثابه وسیلهای برای یکی شدن با دائو، نقل کردهاند.)
با این همه، همه چیز به دائو بازمیگردد. این قانونِ کیهانی هست. روشنشدگی (مینگ Ming) در آیین دائو یافت این قانون کیهانی است که همهچیز به دائو بازمیگردد (فوُ fu). این بازگشتی است که خود دائو دستخوش آن است: «بازگشت، حرکت دائو است.»
فصل چهاردهم دائو ده جینگ، دائو را نادیدنی، ناشنیدنی، دستنیافتنی، بیشکل و ابدی توصیف میکند. کارش هستیبخشی است، ذاتش نیستی است. دائو یکتای بزرگی است که همه تضادها در آن از میان میرود.
آنچه را که بدان مینگری، اما نمیبینی، ناپیدا خوانند.
آنچه را که بدان گوش میدهی، اما نمیشنوی، بیصدا خوانند.
آنچه را که لمس کنی، نه فراچنگش آوری، دستنیافتنی خوانند.
از این سه نمیتوان جویا شد.
پس به هم میآمیزند و یکی میشوند.
بالای هیچ نوری، نمیتوان آن را درخشانتر ساخت.
پایینِ هیچ تاریکی، نمیتوان آنرا تاریکتر ساخت.
بیوقفه ادامه دارد،
امّا تعریفش نمیتوان کرد.
دوباره به نیستی باز میگردد.
بدینسان آن را شکلِ بیشکل و نقشِ بینقش وصف میکنند.
پس آن را گریزنده خوانند.
دیده شده، لکن کسی چهرهاش را ندیده؛
دنبال شده، لکن کسی انتهایش را ندیده.
به دائوی گذشته بیاویز،
و اکنون آن را در حل امور به کارگیر،
برای فهم سرآغازهای جاوید.
این است قانون دائو.
(جانگ جونگ ـ یوئن 1963)
دائو خودبهخود و بنابر سرشتش (زه ـ
رَن Tzu-jan) عمل میکند. تأثیر و کُنشِ دائو، بیقصد (وُو ـ وِی Wu-Wei) است.
امّا کاری نمانده که انجام نداده باشد. در جهان نمودین که دائو از راه نیرویش تجلّی پیدا میکند، همه چیزها نیرویش (دِه Te) را دریافت میکنند و از راه آن چیزی میشوند که هستند.
همه دائوییها برای اتحّاد با دائو میکوشند، این، با تلاش برای فهمیدن دائو از راه عقل حاصل نمیشود. سالک با یافت وحدت، سادگی (پوُ Pu) و تهیّت در خود، با دائو یکی میشود.
این امر، نیازمند دریافت شهودی است. جونگ زه در دفتر بیستودوم کتابش [که به نام خود اوست]، فصل دوم، آن را این گونه شرح میدهد: «دائو را با هیچ اندیشه و تفکر نمیتوان شناخت. دائو با آرام گرفتن در نیستی، در پی نیستی بودن و نیستی را دنبال کردن شناخته میشود.... فرزانه آموزهای را تعلیم میدهد که با کلمات نمیتوان شرح داد» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963). پس دائو با ماندن در سکوت یافت میشود وراه رسیدن به سکوت با «هیچ کاری نکردن» پیدا میشود. «جستوجو برای شناخت به معنای فراگرفتن روزمرّه است، جستوجو برای دائو به معنای رها کردن روزمرّه است.» در دائو ده جینگ، خاموشی با بازگشت بهمبدأ یکی است. با ماندن درخاموشی، همه کُنشهای درونی وبیرونی متوقف میشود و تمام محدودیتها و قیدها محو میشوند. این زمانی است که نورآسمانی پیشِرو بدرخشد ومشاهدهخویشتن حقیقیمان و یافت مطلق را ممکن سازد (جونگ ـ زه 2302). روند استغراق در خاموشی، در فصلشانزدهم کتاب دائو ده جینگ، شرح داده شده است (جانگجونگ ـ یوئن1963):
خودت را وقف تهیِ نهایی کن.
با جدیّت به خاموشی چشم میدوز.
همه چیز با هم درکُنش است؛
اما من در بیکُنشی آنها مینگرم.
همهچیز پیوسته درحرکت وبیقرار است؛ با این همه، هر یک، به اصل باز میگردد.
بازگشت به مبدا، یعنی آرامش؛
بودن در آرامش، نظاره «خویشتنِ خویش» است.
آیین دائو برای کمک به شناخت دائو، شماری از اعمال را پدید آورده است. هر دو کتاب دائو ده جینگ و جونگ زه سرمشقهایی برای پیدایش حالتی از جذبه مراقبه درخود دارند. در این بافت، تمرینهای تنفس، فوقالعاده مهم هستند، خواه به عنوان تمرینی ابتدایی یا خواه بهعنوان وسیلهای برای افزودن بر روند مراقبه. این اعمال به وسیله مکتب اکسیر درونی (نی ـ تَن Nei-tan) رشد یافتند. حتی در چینِ پیش از کنفوسیوس، دائو سمبلی برای آرمانهای انسانی بود و بعدها مجموعه متنوعی از مکاتب فلسفی آن را در نظام خود وارد کردند. در این بافت جِونگ زه مشاهده خود را بیان میکند: «امروزه اساتید بسیاری در مکتب فلسفه هستند. هر کدام از آنها مدعیاند که پاسخ درست را یافتهاند. آنگاه که میپرسیم: فلسفه دائوی کهن کجاست؟ پاسخ میدهیم: در هر نظامی یافت میشود!» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963).
بوداییان چینی اولیه، واژهشناسی دائویی را برای بیان اندیشههای خود استفاده میکردند و دائورا بهعنوان راهی بهنیروانه میدیدند. این گفته مشهورِ ذِن Zen نیز هست، که میگوید، «دائوی شگفتانگیز شامل حمل آب و بریدن چوب است».
The Enc. of Eeastern philosophy and Religion, Shambhala, Boston, 1994.
ترجمه ابوالفضل شجاعی
سِپَنْتَه آرمئیتی (سپندارمذ)
سپندارمذ، یکی از امشاسپندان و ایزدان آیین مزدیسنی است. سپندارمذ را در پهلوی «سپندارمَت Spandarmat» (خرد کامل)، در اوستا «سِپَنْتَه آرمئیتی SpentaÎ Armaiti» (فروتنی و بردباری مقدس) گویند و در فارسی به صورتهای سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسفندارمذ و اسفند آمده است. سپنته آرمئیتی چهارمین امشاسپند و در دیانت زرتشتی روز پنجم هر ماه بدین نام موسوم است. این واژه مرکب است از سِپَنْتَه SpentaÎ یا سپند به معنای ورجاوند، پاک و مقدس، و آرمئیتی Armaiti که خود مرکب است از واژههای «اَرِمْ» به معنای درست یا آنچنان که باید و شاید و بجا، و «مئیتی» به معنای اندیشیدن و همچنین به معنای محبت، فروتنی، پارسایی و پرهیزگاری نیز آمده است.
درگاهشماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندارمذ روز و سپندارمذ ماه نامیده میشد. که نگاهبانی این روز و ماه با این امشاسپند بوده است. این فروزه اهورهمزدا در شکل معنوی ومینویاش(مینوگ)مظهرفروتنی، بردباری و سازگاری اهورهمزداست و در نمود جهان مادی و خاکیاش (گیتیگ) نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. و به همین مناسبت آن را مؤنث دانسته و دختر اهوره مزدا خواندهاند.
سپندارمذ موظف است همواره زمین را خرم و آباد و بارور نگهدارد. هر کس به کشت و کار پردازد و خاکی را آباد کند، خشنودی وی را فراهم کرده است. آسایش و خشنودی در روی زمین تماما بهدست اوست. این ایزد، همانند زمین، شکیبا و بردبار است، و به ویژه مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است. ایزدان آبان، دین، اَرد (ارت)، اِسپند از همکاران و یاران امشاسپند سپندارمذ میباشند. دیو ناخشنودی و خیره سری «تَرومَئیتی Taromaiti» یا دیو «نااُنگ هئیثیا NaÎong haithyaλ دشمن بزرگ و رقیب اصلی وی محسوب میشود.
در سپندارمذ روز از سپندارمذ ماه که تقارن نام روز و ماه بوده جشنی میگرفتند که به اسپندادگان یا جشن مُزدگیران (مژدگیران، مردگیران) معروف بوده است. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده: «اسفندارمذ ماه، روز پنجم آن روز اسفندارمذ است. و برای اتفاق دو نام آن را چنین نامیدهاند و معنای آن عقل و حلم است و اسفندرمذ، فرشته موکل بر زمین و نیز زنهای درستکار و عفیف شوهردوست و خیرخواه است، و در دوران گذشته این روز عید زنان بوده، در این روز مردان به زنان بخشش میکردهاند و هنوز این رسم در اصفهان و ری و دیگر بلدان پهله باقی مانده و به فارسی مُزدگیران میگویند. و در این روز افسون مینویسند و عوام مویز را با دانه انگور میکوبند و میگویند تریاقی خواهد شد که از زیان گزیدن کژدمها دفع میکند و از آغاز سپیده دم تا طلوع آفتاب افسون بر کاغذهای چهارگوش مینویسند... و در این روز سه تای از این کاغذها را بر سه دیوار خانه میچسبانند، و دیواری را که مقابل با صدرخانه است خالی میگذارند و میگویند اگر به دیوار چهارم هم از این کاغذها بچسبانیم هوام و حشرات سرگردان میشوند و راهروی نمییابند که خارج شوند و سرهای خود را به قصد خروج از خانه بلند میکنند، و خاصیت این طلسم این بود که ذکر شد.»
درگاهان «سِپَنتَه آرمئیتی» پرورشدهنده آفریدگان و برکتبخش آنان شمرده شده و هموست که رمهها را مرغزارهای نیکو میبخشد. در اوستای نو، او دارنده هزار داروی درمان بخش دانسته شده و به گفته بندهش در میان گلها «فرنجمشک» به اسفندارمذ اختصاص دارد.
منابع
578. اساطیر و فرهنگ ایران در نوشتههای پهلوی، دکتر رحیم عفیفی، انتشارات توس، 1379
579. بندهش (فرن بغ دادگی)، گزاره مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1369
580. دانشنامه مزدیسنا، دکتر جهانگیر اوشیدری، نشر مرکز، 1371
581. عصر اوستا، پروفسور اشپیگل، و دیگران، ترجمه مجید رضی، انتشارات آسیا، 1343
582. فرهنگ ایران باستان، گزارش پورداود، بخش نخست، تهران چاپ سوم، 1356
583. فرهنگ نامهای اوستا، هاشم رضی، انتشارات فروهر، تهران، 1346
584. گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1371
585. یشتها، گزارش پورداود، بخش اول، تهران، 1356
سید حسن حسینی (آصف)
مُطَرَّفیه
یکی از فرق زیدیه منتسب به مُطَرَّف بن شهاب شهابی؛ تدوین عقاید زیدیه بعد از قیام زید بن علی در 122 ق. در چند مرحله انجام شده است؛ مرحله نخست، حامل فعالیت عالمان زیدی کوفه است. مهمترین متون باقیمانده از این مرحله تدوین آرای زیدیه، آثاری از ابوالجارود زیاد بن منذر نهدی و احمد بن عیسی بن زید (متوفای 247) است. آرای کلامی ابوالجارود را در اثر تفسیری وی میتوان دید که بخشهایی از آن در تفسیر منسوب به علیبن ابراهیم قمی آمده است. مجموعهای از متون کهن حدیثی زیدیه کوفه را احمد بن عیسی بن زید در کتاب امالی که به روایت شاگرد وی، محمدبن منصور مرادی (متوفای 294) باقی مانده، موجود است. هم زمان با تکوین و گسترش این جریان زیدیه، جریان دیگری را قاسم بن ابراهیم رسّی (متوفای 246) پدید آورد که به آرای کلامی معتزله نزدیکتر بود. این جریان بعدها در آراء الهادی الی الحق یحیی بن حسین معروف به قاسم رسی (متوفای 298) و اعقاب وی تداوم یافت.
متأثر از انشقاق جامعه معتزله به دو شاخه معتزله بصره و بغداد، عالمان این جریانِ زیدیه نیز به دو گروه پیرو این مکاتب تقسیم شدند. یکی از عالمان زیدیِ یمن به نام مُطَرَّف بن شهاب بن عمرو بن عباد شهابی (متوفای بعد از 459) با بهرهگیری از عقاید معتزله بغداد،خاصه آرای ابوالقاسم بلخی (متوفای 319) آرای خاص کلامی را تدوین کرد که به مطرفیه مشهور است. منابع زیدیه اطلاعات اندکی درباره وی آوردهاند. داشتههای ما درباره مطرفیه و رجال مطرفی براساس بازماندههایی از تاریخ عالم مطرفی، مسلّم لحجی است. لحجی از وقوع مناظرهای در زمان قاسم بن علی عیانی (متوفای 393) میان دو عالم زیدی به نامهای علی بن شهر و علی بن محفوظ سخن گفته است. مطلب مورد اختلاف این دو، ماهیت اَعراض بوده است. مطرفیه قائل به ماهیت طبیعی اعراض و پدیدآمدن آن به نحو طبیعی بودند، در حالی که مخترعه گروه دیگر زیدیه و متأثر از مکتب اعتزال بصره، از اختراع اعراض در اجسام توسط خداوند سخن میگفتهاند و بر خلاف مطرفیه این ادعا را که طبیعت اجسام با یکدیگر اختلاف داشته، هر یک بر طبع خود عمل میکند، رد میکردند. مطرفیه معتقد بودند که خداوند چهارعنصرآب، آتش، باد وخاک را آفریده و باقی اشیا را از این چهار عنصر پدید آورده است. این عناصر با یکدیگر در تضاد هستند و به واسطه تأثیر بریکدیگر موجب تغییر میشوند (احاله) وگاه خود تغییرحالت میدهند(استحاله). بنابراین همه تغییرات از طبایع اجسام حادث میشوند و خداوند تأثیری در این تغییرات ندارد. از اینرو لزومی ندارد که خداوند به صفاتی چون قادر، عالم، حی، سمیع و بصیر خوانده شود، چرا که تدبیر عالم با این عناصر چهارگانه است.
رواج آرای مطرفیه، مخالفت دیگر عالمان زیدی را که از آرای کلامی معتزله بصره پیروی میکردند، برانگیخت. در پی مهاجرت عالمانزیدیِ ایران،چون زید بن حسن بروقنیبیهقی (متوفای552) بهیمن وترویج آرای معتزله بصره، برخی از عالمان مطرفیه از عقاید خود دست برداشتند. مهمترین عالم مطرفیای که به بیهقی پیوست، فردی است به نام قاضی جعفربن عبدالسلاممسوری (متوفای572 یا 576). وی علاوه بر مسافرت به نواحی ری وجبال، وانتقال میراث زیدیه ایران به یمن، نقش مهمی در از بین بردن مطرفیه دارد. او در کتابهای مقاود الانصاف فی مسائل الخلاف و مسائل الهدیة فی مذهب الزیدیة، آراء مطرفیه را نقد کرده است.
ردیهنویسی علیه مطرفیه درمیانزیدیه قرن ششم وهفتم متداول بودهاست. ایمن فؤادسید (ص 291 ـ 292) فهرستی از این آثار را آورده است. دیگر عالم زیدی که در نقد مطرفیه قلم زده، عبداللّه بین زید عنسی (متوفای بعد از 667) است که در کتاب المصباح اللائح فی الرد علی المطرفیةآرای مطرفیهرا نقد کرده است (ایمن فؤاد سید، ص248ـ250). تنها متن کلامیای که از مطرفیه تا به حال یافت شده، کتابی با عنوان البرهان الرائق و المخلص منورط المضائق، تألیف سلیمان بن محمد محلّی است. علی محمد زید (ص201ـ340) به تفصیل آرای مطرفیهرا براساس کتاب محلّی، مورد بحث قرار داده است.
با آغاز امامت عبداللّه بن حمزه در 594، سختگیری نسبت به مطرفیه شدت یافت. در 610، فردی مطرفی به نام محمد بن منصور بن مفضل بن حجاج از اهالی «وقش» برضد عبداللّه بن حمزه قیام کرد، اما این قیام سرکوب شد (ایمن فؤاد سید، ص 268). در سال 611، عبداللّه بن حمزه، مسجد مطرفیه را در «سناع»، جنوب صنعا خراب کرد و شهر وقش را ویران نمود. عالمی مطرفی به نام ابن نساخ نامهای به خلیفه بغداد، الناصر احمد، نگاشت و او را به فرستادن سپاهی به یمن تحریض کرد. با ورود سپاه خلیفه، عبداللّه بن حمزه به کوههای کَوکبان پناه برد و در 614 درگذشت. براساس تداوم نگارش آثاری در رد مطرفیه تا اوایل قرن هشتم، میتوان از وجود این نحله تا این زمان سخن گفت. فؤاد ایمن سید (ص285ـ288) بخشی از کتاب الهاشمة لأنف الضلال من مذاهب المطرفیة الجهال، اثر احمد بن سلیمان (متوفای 566)، و حسن انصاری (ص 122 ـ 124) مطالبی را از کتاب الحدائق الوردیة، اثر حمید بن احمد محلی (متوفای 656) و کتاب الحکمة الدریة و حقائقالمعرفة، اثر احمد بن سلیمان در رد مطرفیه آوردهاند. یکی از مسائل مورد تأکید مطرفیه، هجرت از مناطق غیرمطرفی است. نخستین دارالهجرهرا مطرف بن شهاب درسناع درجنوب صنعا درقلمروقبیلهخود، بنوشهاب تأسیسکرد. درپی تهدید صلیحیون، جانشین مطرَّف بن شهاب، ابراهیم بن ابی الهیثم به وقش در جنوب صنعا هجرت کرد. وقش تا سرکوب این حرکت توسط عبداللّه بن حمزه از مناطق اصلی مطرفیه بوده است.
منابع
1. حسن انصاری قمی، «یادداشتی درباره مطرفیهوقاضیجعفربنعبدالسلام»،کتاب ماه دین، شماره49ـ50،آبانوآذر1380.
2. ایمن فؤاد سید، تاریخ المذاهب الدینیة فی بلاد الیمن حتی نهایة القرن السادس الهجری، قاهره، 1408 / 1998.
3. علی محمد زید، تیارات معتزلة الیمن فی القرن السادس الهجری، صنعاء، 1997.
W. Madelung. EI2, s.v."Mutarrifiyya", vol. 7, pp. 772-773.
عنوان مقاله: دانش نامه دین: دائو، سپنته آرمئی تی، مطرفیه (10 صفحه)
نویسنده : شجاعی، ابوالفضل
نویسنده : حسینی، سید حسن
نویسنده : رحمتی، محمد کاظم
دائو، چی.؛ در لغت به معنای «راه». مفهوم محوری آیین دائو (دائوئیسم) و ریشه آن. دائوهمچنینموضوع محوری دائو دهجینگ Tao-te-ching وجونگزه Chung-tzuاست.
هرچند معنای اصلی دائو، در خط تصویری «راه» است، «آموزه» نیز معنی میدهد. از زمانهای آغازین، این اصطلاح را به معنای سلوک انسانی و اصول اخلاقی به کار بردهاند ــ راه انسان. این مطمئنا همان مفهومی است که در متون کنفوسیوسی آمده است.
دائو ده جینگِ لائوزه، نخستین متنی است که برای این واژه معنای متافیزیکی قایل است، بدین معنا که آن را به شکل اصل آغازین فراگیری میبیند که منشأ همه نمودهاست؛ حقیقتی است که این جهان معلول آن است. لائوزه آن را دائو خواند، چون هیچ اصطلاحی را رساتر از آن نیافت. در ترجمه جانگ جونگ ــ یوئَن (1963) آمده است:
چیزی بود کامل و مبهم،
که پیش از آسمان و زمین وجود داشت؛
آرام و ناپیدا؛
تغییرناپذیر، همیشه یکتا؛
بیوقفه، همیشه پویا؛
توانا به مادر جهان بودن؛
نامش را نمیدانم و دائو میخوانمش.
پس دائو وصفناپذیر و بینام است. فصل یک از دائو ده جینگ میگوید:
دائویی را که بتوان نامید، دائوی جاوید (چانگ Chang) نیست.
نامی را که مینهند، نام جاوید نیست.
دائو مادری است که میزاید و دههزار چیز (وَن ـ وُو Wan-Wu) را میپروراند. او سرچشمه ازلی هر وجودی است. در فصل ششم دائو ده جینگ، دائو با «زنی اسرارآمیز»، که راه رسیدن به او ریشه آسمان و زمین است، برابر نهاده میشود. (در طول دورههای بعدی آیین دائو، استادان دائویی بارها این سخن را برای توجیه اعمال جنسی خاص (فانگ ـ جونگ شوُ Fang-chung shu) به مثابه وسیلهای برای یکی شدن با دائو، نقل کردهاند.)
با این همه، همه چیز به دائو بازمیگردد. این قانونِ کیهانی هست. روشنشدگی (مینگ Ming) در آیین دائو یافت این قانون کیهانی است که همهچیز به دائو بازمیگردد (فوُ fu). این بازگشتی است که خود دائو دستخوش آن است: «بازگشت، حرکت دائو است.»
فصل چهاردهم دائو ده جینگ، دائو را نادیدنی، ناشنیدنی، دستنیافتنی، بیشکل و ابدی توصیف میکند. کارش هستیبخشی است، ذاتش نیستی است. دائو یکتای بزرگی است که همه تضادها در آن از میان میرود.
آنچه را که بدان مینگری، اما نمیبینی، ناپیدا خوانند.
آنچه را که بدان گوش میدهی، اما نمیشنوی، بیصدا خوانند.
آنچه را که لمس کنی، نه فراچنگش آوری، دستنیافتنی خوانند.
از این سه نمیتوان جویا شد.
پس به هم میآمیزند و یکی میشوند.
بالای هیچ نوری، نمیتوان آن را درخشانتر ساخت.
پایینِ هیچ تاریکی، نمیتوان آنرا تاریکتر ساخت.
بیوقفه ادامه دارد،
امّا تعریفش نمیتوان کرد.
دوباره به نیستی باز میگردد.
بدینسان آن را شکلِ بیشکل و نقشِ بینقش وصف میکنند.
پس آن را گریزنده خوانند.
دیده شده، لکن کسی چهرهاش را ندیده؛
دنبال شده، لکن کسی انتهایش را ندیده.
به دائوی گذشته بیاویز،
و اکنون آن را در حل امور به کارگیر،
برای فهم سرآغازهای جاوید.
این است قانون دائو.
(جانگ جونگ ـ یوئن 1963)
دائو خودبهخود و بنابر سرشتش (زه ـ
رَن Tzu-jan) عمل میکند. تأثیر و کُنشِ دائو، بیقصد (وُو ـ وِی Wu-Wei) است.
امّا کاری نمانده که انجام نداده باشد. در جهان نمودین که دائو از راه نیرویش تجلّی پیدا میکند، همه چیزها نیرویش (دِه Te) را دریافت میکنند و از راه آن چیزی میشوند که هستند.
همه دائوییها برای اتحّاد با دائو میکوشند، این، با تلاش برای فهمیدن دائو از راه عقل حاصل نمیشود. سالک با یافت وحدت، سادگی (پوُ Pu) و تهیّت در خود، با دائو یکی میشود.
این امر، نیازمند دریافت شهودی است. جونگ زه در دفتر بیستودوم کتابش [که به نام خود اوست]، فصل دوم، آن را این گونه شرح میدهد: «دائو را با هیچ اندیشه و تفکر نمیتوان شناخت. دائو با آرام گرفتن در نیستی، در پی نیستی بودن و نیستی را دنبال کردن شناخته میشود.... فرزانه آموزهای را تعلیم میدهد که با کلمات نمیتوان شرح داد» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963). پس دائو با ماندن در سکوت یافت میشود وراه رسیدن به سکوت با «هیچ کاری نکردن» پیدا میشود. «جستوجو برای شناخت به معنای فراگرفتن روزمرّه است، جستوجو برای دائو به معنای رها کردن روزمرّه است.» در دائو ده جینگ، خاموشی با بازگشت بهمبدأ یکی است. با ماندن درخاموشی، همه کُنشهای درونی وبیرونی متوقف میشود و تمام محدودیتها و قیدها محو میشوند. این زمانی است که نورآسمانی پیشِرو بدرخشد ومشاهدهخویشتن حقیقیمان و یافت مطلق را ممکن سازد (جونگ ـ زه 2302). روند استغراق در خاموشی، در فصلشانزدهم کتاب دائو ده جینگ، شرح داده شده است (جانگجونگ ـ یوئن1963):
خودت را وقف تهیِ نهایی کن.
با جدیّت به خاموشی چشم میدوز.
همه چیز با هم درکُنش است؛
اما من در بیکُنشی آنها مینگرم.
همهچیز پیوسته درحرکت وبیقرار است؛ با این همه، هر یک، به اصل باز میگردد.
بازگشت به مبدا، یعنی آرامش؛
بودن در آرامش، نظاره «خویشتنِ خویش» است.
آیین دائو برای کمک به شناخت دائو، شماری از اعمال را پدید آورده است. هر دو کتاب دائو ده جینگ و جونگ زه سرمشقهایی برای پیدایش حالتی از جذبه مراقبه درخود دارند. در این بافت، تمرینهای تنفس، فوقالعاده مهم هستند، خواه به عنوان تمرینی ابتدایی یا خواه بهعنوان وسیلهای برای افزودن بر روند مراقبه. این اعمال به وسیله مکتب اکسیر درونی (نی ـ تَن Nei-tan) رشد یافتند. حتی در چینِ پیش از کنفوسیوس، دائو سمبلی برای آرمانهای انسانی بود و بعدها مجموعه متنوعی از مکاتب فلسفی آن را در نظام خود وارد کردند. در این بافت جِونگ زه مشاهده خود را بیان میکند: «امروزه اساتید بسیاری در مکتب فلسفه هستند. هر کدام از آنها مدعیاند که پاسخ درست را یافتهاند. آنگاه که میپرسیم: فلسفه دائوی کهن کجاست؟ پاسخ میدهیم: در هر نظامی یافت میشود!» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963).
بوداییان چینی اولیه، واژهشناسی دائویی را برای بیان اندیشههای خود استفاده میکردند و دائورا بهعنوان راهی بهنیروانه میدیدند. این گفته مشهورِ ذِن Zen نیز هست، که میگوید، «دائوی شگفتانگیز شامل حمل آب و بریدن چوب است».
The Enc. of Eeastern philosophy and Religion, Shambhala, Boston, 1994.
ترجمه ابوالفضل شجاعی
سِپَنْتَه آرمئیتی (سپندارمذ)
سپندارمذ، یکی از امشاسپندان و ایزدان آیین مزدیسنی است. سپندارمذ را در پهلوی «سپندارمَت Spandarmat» (خرد کامل)، در اوستا «سِپَنْتَه آرمئیتی SpentaÎ Armaiti» (فروتنی و بردباری مقدس) گویند و در فارسی به صورتهای سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسفندارمذ و اسفند آمده است. سپنته آرمئیتی چهارمین امشاسپند و در دیانت زرتشتی روز پنجم هر ماه بدین نام موسوم است. این واژه مرکب است از سِپَنْتَه SpentaÎ یا سپند به معنای ورجاوند، پاک و مقدس، و آرمئیتی Armaiti که خود مرکب است از واژههای «اَرِمْ» به معنای درست یا آنچنان که باید و شاید و بجا، و «مئیتی» به معنای اندیشیدن و همچنین به معنای محبت، فروتنی، پارسایی و پرهیزگاری نیز آمده است.
درگاهشماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندارمذ روز و سپندارمذ ماه نامیده میشد. که نگاهبانی این روز و ماه با این امشاسپند بوده است. این فروزه اهورهمزدا در شکل معنوی ومینویاش(مینوگ)مظهرفروتنی، بردباری و سازگاری اهورهمزداست و در نمود جهان مادی و خاکیاش (گیتیگ) نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. و به همین مناسبت آن را مؤنث دانسته و دختر اهوره مزدا خواندهاند.
سپندارمذ موظف است همواره زمین را خرم و آباد و بارور نگهدارد. هر کس به کشت و کار پردازد و خاکی را آباد کند، خشنودی وی را فراهم کرده است. آسایش و خشنودی در روی زمین تماما بهدست اوست. این ایزد، همانند زمین، شکیبا و بردبار است، و به ویژه مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است. ایزدان آبان، دین، اَرد (ارت)، اِسپند از همکاران و یاران امشاسپند سپندارمذ میباشند. دیو ناخشنودی و خیره سری «تَرومَئیتی Taromaiti» یا دیو «نااُنگ هئیثیا NaÎong haithyaλ دشمن بزرگ و رقیب اصلی وی محسوب میشود.
در سپندارمذ روز از سپندارمذ ماه که تقارن نام روز و ماه بوده جشنی میگرفتند که به اسپندادگان یا جشن مُزدگیران (مژدگیران، مردگیران) معروف بوده است. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده: «اسفندارمذ ماه، روز پنجم آن روز اسفندارمذ است. و برای اتفاق دو نام آن را چنین نامیدهاند و معنای آن عقل و حلم است و اسفندرمذ، فرشته موکل بر زمین و نیز زنهای درستکار و عفیف شوهردوست و خیرخواه است، و در دوران گذشته این روز عید زنان بوده، در این روز مردان به زنان بخشش میکردهاند و هنوز این رسم در اصفهان و ری و دیگر بلدان پهله باقی مانده و به فارسی مُزدگیران میگویند. و در این روز افسون مینویسند و عوام مویز را با دانه انگور میکوبند و میگویند تریاقی خواهد شد که از زیان گزیدن کژدمها دفع میکند و از آغاز سپیده دم تا طلوع آفتاب افسون بر کاغذهای چهارگوش مینویسند... و در این روز سه تای از این کاغذها را بر سه دیوار خانه میچسبانند، و دیواری را که مقابل با صدرخانه است خالی میگذارند و میگویند اگر به دیوار چهارم هم از این کاغذها بچسبانیم هوام و حشرات سرگردان میشوند و راهروی نمییابند که خارج شوند و سرهای خود را به قصد خروج از خانه بلند میکنند، و خاصیت این طلسم این بود که ذکر شد.»
درگاهان «سِپَنتَه آرمئیتی» پرورشدهنده آفریدگان و برکتبخش آنان شمرده شده و هموست که رمهها را مرغزارهای نیکو میبخشد. در اوستای نو، او دارنده هزار داروی درمان بخش دانسته شده و به گفته بندهش در میان گلها «فرنجمشک» به اسفندارمذ اختصاص دارد.
منابع
578. اساطیر و فرهنگ ایران در نوشتههای پهلوی، دکتر رحیم عفیفی، انتشارات توس، 1379
579. بندهش (فرن بغ دادگی)، گزاره مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1369
580. دانشنامه مزدیسنا، دکتر جهانگیر اوشیدری، نشر مرکز، 1371
581. عصر اوستا، پروفسور اشپیگل، و دیگران، ترجمه مجید رضی، انتشارات آسیا، 1343
582. فرهنگ ایران باستان، گزارش پورداود، بخش نخست، تهران چاپ سوم، 1356
583. فرهنگ نامهای اوستا، هاشم رضی، انتشارات فروهر، تهران، 1346
584. گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1371
585. یشتها، گزارش پورداود، بخش اول، تهران، 1356
سید حسن حسینی (آصف)
مُطَرَّفیه
یکی از فرق زیدیه منتسب به مُطَرَّف بن شهاب شهابی؛ تدوین عقاید زیدیه بعد از قیام زید بن علی در 122 ق. در چند مرحله انجام شده است؛ مرحله نخست، حامل فعالیت عالمان زیدی کوفه است. مهمترین متون باقیمانده از این مرحله تدوین آرای زیدیه، آثاری از ابوالجارود زیاد بن منذر نهدی و احمد بن عیسی بن زید (متوفای 247) است. آرای کلامی ابوالجارود را در اثر تفسیری وی میتوان دید که بخشهایی از آن در تفسیر منسوب به علیبن ابراهیم قمی آمده است. مجموعهای از متون کهن حدیثی زیدیه کوفه را احمد بن عیسی بن زید در کتاب امالی که به روایت شاگرد وی، محمدبن منصور مرادی (متوفای 294) باقی مانده، موجود است. هم زمان با تکوین و گسترش این جریان زیدیه، جریان دیگری را قاسم بن ابراهیم رسّی (متوفای 246) پدید آورد که به آرای کلامی معتزله نزدیکتر بود. این جریان بعدها در آراء الهادی الی الحق یحیی بن حسین معروف به قاسم رسی (متوفای 298) و اعقاب وی تداوم یافت.
متأثر از انشقاق جامعه معتزله به دو شاخه معتزله بصره و بغداد، عالمان این جریانِ زیدیه نیز به دو گروه پیرو این مکاتب تقسیم شدند. یکی از عالمان زیدیِ یمن به نام مُطَرَّف بن شهاب بن عمرو بن عباد شهابی (متوفای بعد از 459) با بهرهگیری از عقاید معتزله بغداد،خاصه آرای ابوالقاسم بلخی (متوفای 319) آرای خاص کلامی را تدوین کرد که به مطرفیه مشهور است. منابع زیدیه اطلاعات اندکی درباره وی آوردهاند. داشتههای ما درباره مطرفیه و رجال مطرفی براساس بازماندههایی از تاریخ عالم مطرفی، مسلّم لحجی است. لحجی از وقوع مناظرهای در زمان قاسم بن علی عیانی (متوفای 393) میان دو عالم زیدی به نامهای علی بن شهر و علی بن محفوظ سخن گفته است. مطلب مورد اختلاف این دو، ماهیت اَعراض بوده است. مطرفیه قائل به ماهیت طبیعی اعراض و پدیدآمدن آن به نحو طبیعی بودند، در حالی که مخترعه گروه دیگر زیدیه و متأثر از مکتب اعتزال بصره، از اختراع اعراض در اجسام توسط خداوند سخن میگفتهاند و بر خلاف مطرفیه این ادعا را که طبیعت اجسام با یکدیگر اختلاف داشته، هر یک بر طبع خود عمل میکند، رد میکردند. مطرفیه معتقد بودند که خداوند چهارعنصرآب، آتش، باد وخاک را آفریده و باقی اشیا را از این چهار عنصر پدید آورده است. این عناصر با یکدیگر در تضاد هستند و به واسطه تأثیر بریکدیگر موجب تغییر میشوند (احاله) وگاه خود تغییرحالت میدهند(استحاله). بنابراین همه تغییرات از طبایع اجسام حادث میشوند و خداوند تأثیری در این تغییرات ندارد. از اینرو لزومی ندارد که خداوند به صفاتی چون قادر، عالم، حی، سمیع و بصیر خوانده شود، چرا که تدبیر عالم با این عناصر چهارگانه است.
رواج آرای مطرفیه، مخالفت دیگر عالمان زیدی را که از آرای کلامی معتزله بصره پیروی میکردند، برانگیخت. در پی مهاجرت عالمانزیدیِ ایران،چون زید بن حسن بروقنیبیهقی (متوفای552) بهیمن وترویج آرای معتزله بصره، برخی از عالمان مطرفیه از عقاید خود دست برداشتند. مهمترین عالم مطرفیای که به بیهقی پیوست، فردی است به نام قاضی جعفربن عبدالسلاممسوری (متوفای572 یا 576). وی علاوه بر مسافرت به نواحی ری وجبال، وانتقال میراث زیدیه ایران به یمن، نقش مهمی در از بین بردن مطرفیه دارد. او در کتابهای مقاود الانصاف فی مسائل الخلاف و مسائل الهدیة فی مذهب الزیدیة، آراء مطرفیه را نقد کرده است.
ردیهنویسی علیه مطرفیه درمیانزیدیه قرن ششم وهفتم متداول بودهاست. ایمن فؤادسید (ص 291 ـ 292) فهرستی از این آثار را آورده است. دیگر عالم زیدی که در نقد مطرفیه قلم زده، عبداللّه بین زید عنسی (متوفای بعد از 667) است که در کتاب المصباح اللائح فی الرد علی المطرفیةآرای مطرفیهرا نقد کرده است (ایمن فؤاد سید، ص248ـ250). تنها متن کلامیای که از مطرفیه تا به حال یافت شده، کتابی با عنوان البرهان الرائق و المخلص منورط المضائق، تألیف سلیمان بن محمد محلّی است. علی محمد زید (ص201ـ340) به تفصیل آرای مطرفیهرا براساس کتاب محلّی، مورد بحث قرار داده است.
با آغاز امامت عبداللّه بن حمزه در 594، سختگیری نسبت به مطرفیه شدت یافت. در 610، فردی مطرفی به نام محمد بن منصور بن مفضل بن حجاج از اهالی «وقش» برضد عبداللّه بن حمزه قیام کرد، اما این قیام سرکوب شد (ایمن فؤاد سید، ص 268). در سال 611، عبداللّه بن حمزه، مسجد مطرفیه را در «سناع»، جنوب صنعا خراب کرد و شهر وقش را ویران نمود. عالمی مطرفی به نام ابن نساخ نامهای به خلیفه بغداد، الناصر احمد، نگاشت و او را به فرستادن سپاهی به یمن تحریض کرد. با ورود سپاه خلیفه، عبداللّه بن حمزه به کوههای کَوکبان پناه برد و در 614 درگذشت. براساس تداوم نگارش آثاری در رد مطرفیه تا اوایل قرن هشتم، میتوان از وجود این نحله تا این زمان سخن گفت. فؤاد ایمن سید (ص285ـ288) بخشی از کتاب الهاشمة لأنف الضلال من مذاهب المطرفیة الجهال، اثر احمد بن سلیمان (متوفای 566)، و حسن انصاری (ص 122 ـ 124) مطالبی را از کتاب الحدائق الوردیة، اثر حمید بن احمد محلی (متوفای 656) و کتاب الحکمة الدریة و حقائقالمعرفة، اثر احمد بن سلیمان در رد مطرفیه آوردهاند. یکی از مسائل مورد تأکید مطرفیه، هجرت از مناطق غیرمطرفی است. نخستین دارالهجرهرا مطرف بن شهاب درسناع درجنوب صنعا درقلمروقبیلهخود، بنوشهاب تأسیسکرد. درپی تهدید صلیحیون، جانشین مطرَّف بن شهاب، ابراهیم بن ابی الهیثم به وقش در جنوب صنعا هجرت کرد. وقش تا سرکوب این حرکت توسط عبداللّه بن حمزه از مناطق اصلی مطرفیه بوده است.
منابع
1. حسن انصاری قمی، «یادداشتی درباره مطرفیهوقاضیجعفربنعبدالسلام»،کتاب ماه دین، شماره49ـ50،آبانوآذر1380.
2. ایمن فؤاد سید، تاریخ المذاهب الدینیة فی بلاد الیمن حتی نهایة القرن السادس الهجری، قاهره، 1408 / 1998.
3. علی محمد زید، تیارات معتزلة الیمن فی القرن السادس الهجری، صنعاء، 1997.
W. Madelung. EI2, s.v."Mutarrifiyya", vol. 7, pp. 772-773.
هرچند معنای اصلی دائو، در خط تصویری «راه» است، «آموزه» نیز معنی میدهد. از زمانهای آغازین، این اصطلاح را به معنای سلوک انسانی و اصول اخلاقی به کار بردهاند ــ راه انسان. این مطمئنا همان مفهومی است که در متون کنفوسیوسی آمده است.
دائو ده جینگِ لائوزه، نخستین متنی است که برای این واژه معنای متافیزیکی قایل است، بدین معنا که آن را به شکل اصل آغازین فراگیری میبیند که منشأ همه نمودهاست؛ حقیقتی است که این جهان معلول آن است. لائوزه آن را دائو خواند، چون هیچ اصطلاحی را رساتر از آن نیافت. در ترجمه جانگ جونگ ــ یوئَن (1963) آمده است:
چیزی بود کامل و مبهم،
که پیش از آسمان و زمین وجود داشت؛
آرام و ناپیدا؛
تغییرناپذیر، همیشه یکتا؛
بیوقفه، همیشه پویا؛
توانا به مادر جهان بودن؛
نامش را نمیدانم و دائو میخوانمش.
پس دائو وصفناپذیر و بینام است. فصل یک از دائو ده جینگ میگوید:
دائویی را که بتوان نامید، دائوی جاوید (چانگ Chang) نیست.
نامی را که مینهند، نام جاوید نیست.
دائو مادری است که میزاید و دههزار چیز (وَن ـ وُو Wan-Wu) را میپروراند. او سرچشمه ازلی هر وجودی است. در فصل ششم دائو ده جینگ، دائو با «زنی اسرارآمیز»، که راه رسیدن به او ریشه آسمان و زمین است، برابر نهاده میشود. (در طول دورههای بعدی آیین دائو، استادان دائویی بارها این سخن را برای توجیه اعمال جنسی خاص (فانگ ـ جونگ شوُ Fang-chung shu) به مثابه وسیلهای برای یکی شدن با دائو، نقل کردهاند.)
با این همه، همه چیز به دائو بازمیگردد. این قانونِ کیهانی هست. روشنشدگی (مینگ Ming) در آیین دائو یافت این قانون کیهانی است که همهچیز به دائو بازمیگردد (فوُ fu). این بازگشتی است که خود دائو دستخوش آن است: «بازگشت، حرکت دائو است.»
فصل چهاردهم دائو ده جینگ، دائو را نادیدنی، ناشنیدنی، دستنیافتنی، بیشکل و ابدی توصیف میکند. کارش هستیبخشی است، ذاتش نیستی است. دائو یکتای بزرگی است که همه تضادها در آن از میان میرود.
آنچه را که بدان مینگری، اما نمیبینی، ناپیدا خوانند.
آنچه را که بدان گوش میدهی، اما نمیشنوی، بیصدا خوانند.
آنچه را که لمس کنی، نه فراچنگش آوری، دستنیافتنی خوانند.
از این سه نمیتوان جویا شد.
پس به هم میآمیزند و یکی میشوند.
بالای هیچ نوری، نمیتوان آن را درخشانتر ساخت.
پایینِ هیچ تاریکی، نمیتوان آنرا تاریکتر ساخت.
بیوقفه ادامه دارد،
امّا تعریفش نمیتوان کرد.
دوباره به نیستی باز میگردد.
بدینسان آن را شکلِ بیشکل و نقشِ بینقش وصف میکنند.
پس آن را گریزنده خوانند.
دیده شده، لکن کسی چهرهاش را ندیده؛
دنبال شده، لکن کسی انتهایش را ندیده.
به دائوی گذشته بیاویز،
و اکنون آن را در حل امور به کارگیر،
برای فهم سرآغازهای جاوید.
این است قانون دائو.
(جانگ جونگ ـ یوئن 1963)
دائو خودبهخود و بنابر سرشتش (زه ـ
رَن Tzu-jan) عمل میکند. تأثیر و کُنشِ دائو، بیقصد (وُو ـ وِی Wu-Wei) است.
امّا کاری نمانده که انجام نداده باشد. در جهان نمودین که دائو از راه نیرویش تجلّی پیدا میکند، همه چیزها نیرویش (دِه Te) را دریافت میکنند و از راه آن چیزی میشوند که هستند.
همه دائوییها برای اتحّاد با دائو میکوشند، این، با تلاش برای فهمیدن دائو از راه عقل حاصل نمیشود. سالک با یافت وحدت، سادگی (پوُ Pu) و تهیّت در خود، با دائو یکی میشود.
این امر، نیازمند دریافت شهودی است. جونگ زه در دفتر بیستودوم کتابش [که به نام خود اوست]، فصل دوم، آن را این گونه شرح میدهد: «دائو را با هیچ اندیشه و تفکر نمیتوان شناخت. دائو با آرام گرفتن در نیستی، در پی نیستی بودن و نیستی را دنبال کردن شناخته میشود.... فرزانه آموزهای را تعلیم میدهد که با کلمات نمیتوان شرح داد» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963). پس دائو با ماندن در سکوت یافت میشود وراه رسیدن به سکوت با «هیچ کاری نکردن» پیدا میشود. «جستوجو برای شناخت به معنای فراگرفتن روزمرّه است، جستوجو برای دائو به معنای رها کردن روزمرّه است.» در دائو ده جینگ، خاموشی با بازگشت بهمبدأ یکی است. با ماندن درخاموشی، همه کُنشهای درونی وبیرونی متوقف میشود و تمام محدودیتها و قیدها محو میشوند. این زمانی است که نورآسمانی پیشِرو بدرخشد ومشاهدهخویشتن حقیقیمان و یافت مطلق را ممکن سازد (جونگ ـ زه 2302). روند استغراق در خاموشی، در فصلشانزدهم کتاب دائو ده جینگ، شرح داده شده است (جانگجونگ ـ یوئن1963):
خودت را وقف تهیِ نهایی کن.
با جدیّت به خاموشی چشم میدوز.
همه چیز با هم درکُنش است؛
اما من در بیکُنشی آنها مینگرم.
همهچیز پیوسته درحرکت وبیقرار است؛ با این همه، هر یک، به اصل باز میگردد.
بازگشت به مبدا، یعنی آرامش؛
بودن در آرامش، نظاره «خویشتنِ خویش» است.
آیین دائو برای کمک به شناخت دائو، شماری از اعمال را پدید آورده است. هر دو کتاب دائو ده جینگ و جونگ زه سرمشقهایی برای پیدایش حالتی از جذبه مراقبه درخود دارند. در این بافت، تمرینهای تنفس، فوقالعاده مهم هستند، خواه به عنوان تمرینی ابتدایی یا خواه بهعنوان وسیلهای برای افزودن بر روند مراقبه. این اعمال به وسیله مکتب اکسیر درونی (نی ـ تَن Nei-tan) رشد یافتند. حتی در چینِ پیش از کنفوسیوس، دائو سمبلی برای آرمانهای انسانی بود و بعدها مجموعه متنوعی از مکاتب فلسفی آن را در نظام خود وارد کردند. در این بافت جِونگ زه مشاهده خود را بیان میکند: «امروزه اساتید بسیاری در مکتب فلسفه هستند. هر کدام از آنها مدعیاند که پاسخ درست را یافتهاند. آنگاه که میپرسیم: فلسفه دائوی کهن کجاست؟ پاسخ میدهیم: در هر نظامی یافت میشود!» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963).
بوداییان چینی اولیه، واژهشناسی دائویی را برای بیان اندیشههای خود استفاده میکردند و دائورا بهعنوان راهی بهنیروانه میدیدند. این گفته مشهورِ ذِن Zen نیز هست، که میگوید، «دائوی شگفتانگیز شامل حمل آب و بریدن چوب است».
The Enc. of Eeastern philosophy and Religion, Shambhala, Boston, 1994.
ترجمه ابوالفضل شجاعی
سِپَنْتَه آرمئیتی (سپندارمذ)
سپندارمذ، یکی از امشاسپندان و ایزدان آیین مزدیسنی است. سپندارمذ را در پهلوی «سپندارمَت Spandarmat» (خرد کامل)، در اوستا «سِپَنْتَه آرمئیتی SpentaÎ Armaiti» (فروتنی و بردباری مقدس) گویند و در فارسی به صورتهای سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسفندارمذ و اسفند آمده است. سپنته آرمئیتی چهارمین امشاسپند و در دیانت زرتشتی روز پنجم هر ماه بدین نام موسوم است. این واژه مرکب است از سِپَنْتَه SpentaÎ یا سپند به معنای ورجاوند، پاک و مقدس، و آرمئیتی Armaiti که خود مرکب است از واژههای «اَرِمْ» به معنای درست یا آنچنان که باید و شاید و بجا، و «مئیتی» به معنای اندیشیدن و همچنین به معنای محبت، فروتنی، پارسایی و پرهیزگاری نیز آمده است.
درگاهشماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندارمذ روز و سپندارمذ ماه نامیده میشد. که نگاهبانی این روز و ماه با این امشاسپند بوده است. این فروزه اهورهمزدا در شکل معنوی ومینویاش(مینوگ)مظهرفروتنی، بردباری و سازگاری اهورهمزداست و در نمود جهان مادی و خاکیاش (گیتیگ) نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. و به همین مناسبت آن را مؤنث دانسته و دختر اهوره مزدا خواندهاند.
سپندارمذ موظف است همواره زمین را خرم و آباد و بارور نگهدارد. هر کس به کشت و کار پردازد و خاکی را آباد کند، خشنودی وی را فراهم کرده است. آسایش و خشنودی در روی زمین تماما بهدست اوست. این ایزد، همانند زمین، شکیبا و بردبار است، و به ویژه مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است. ایزدان آبان، دین، اَرد (ارت)، اِسپند از همکاران و یاران امشاسپند سپندارمذ میباشند. دیو ناخشنودی و خیره سری «تَرومَئیتی Taromaiti» یا دیو «نااُنگ هئیثیا NaÎong haithyaλ دشمن بزرگ و رقیب اصلی وی محسوب میشود.
در سپندارمذ روز از سپندارمذ ماه که تقارن نام روز و ماه بوده جشنی میگرفتند که به اسپندادگان یا جشن مُزدگیران (مژدگیران، مردگیران) معروف بوده است. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده: «اسفندارمذ ماه، روز پنجم آن روز اسفندارمذ است. و برای اتفاق دو نام آن را چنین نامیدهاند و معنای آن عقل و حلم است و اسفندرمذ، فرشته موکل بر زمین و نیز زنهای درستکار و عفیف شوهردوست و خیرخواه است، و در دوران گذشته این روز عید زنان بوده، در این روز مردان به زنان بخشش میکردهاند و هنوز این رسم در اصفهان و ری و دیگر بلدان پهله باقی مانده و به فارسی مُزدگیران میگویند. و در این روز افسون مینویسند و عوام مویز را با دانه انگور میکوبند و میگویند تریاقی خواهد شد که از زیان گزیدن کژدمها دفع میکند و از آغاز سپیده دم تا طلوع آفتاب افسون بر کاغذهای چهارگوش مینویسند... و در این روز سه تای از این کاغذها را بر سه دیوار خانه میچسبانند، و دیواری را که مقابل با صدرخانه است خالی میگذارند و میگویند اگر به دیوار چهارم هم از این کاغذها بچسبانیم هوام و حشرات سرگردان میشوند و راهروی نمییابند که خارج شوند و سرهای خود را به قصد خروج از خانه بلند میکنند، و خاصیت این طلسم این بود که ذکر شد.»
درگاهان «سِپَنتَه آرمئیتی» پرورشدهنده آفریدگان و برکتبخش آنان شمرده شده و هموست که رمهها را مرغزارهای نیکو میبخشد. در اوستای نو، او دارنده هزار داروی درمان بخش دانسته شده و به گفته بندهش در میان گلها «فرنجمشک» به اسفندارمذ اختصاص دارد.
منابع
578. اساطیر و فرهنگ ایران در نوشتههای پهلوی، دکتر رحیم عفیفی، انتشارات توس، 1379
579. بندهش (فرن بغ دادگی)، گزاره مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1369
580. دانشنامه مزدیسنا، دکتر جهانگیر اوشیدری، نشر مرکز، 1371
581. عصر اوستا، پروفسور اشپیگل، و دیگران، ترجمه مجید رضی، انتشارات آسیا، 1343
582. فرهنگ ایران باستان، گزارش پورداود، بخش نخست، تهران چاپ سوم، 1356
583. فرهنگ نامهای اوستا، هاشم رضی، انتشارات فروهر، تهران، 1346
584. گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1371
585. یشتها، گزارش پورداود، بخش اول، تهران، 1356
سید حسن حسینی (آصف)
مُطَرَّفیه
یکی از فرق زیدیه منتسب به مُطَرَّف بن شهاب شهابی؛ تدوین عقاید زیدیه بعد از قیام زید بن علی در 122 ق. در چند مرحله انجام شده است؛ مرحله نخست، حامل فعالیت عالمان زیدی کوفه است. مهمترین متون باقیمانده از این مرحله تدوین آرای زیدیه، آثاری از ابوالجارود زیاد بن منذر نهدی و احمد بن عیسی بن زید (متوفای 247) است. آرای کلامی ابوالجارود را در اثر تفسیری وی میتوان دید که بخشهایی از آن در تفسیر منسوب به علیبن ابراهیم قمی آمده است. مجموعهای از متون کهن حدیثی زیدیه کوفه را احمد بن عیسی بن زید در کتاب امالی که به روایت شاگرد وی، محمدبن منصور مرادی (متوفای 294) باقی مانده، موجود است. هم زمان با تکوین و گسترش این جریان زیدیه، جریان دیگری را قاسم بن ابراهیم رسّی (متوفای 246) پدید آورد که به آرای کلامی معتزله نزدیکتر بود. این جریان بعدها در آراء الهادی الی الحق یحیی بن حسین معروف به قاسم رسی (متوفای 298) و اعقاب وی تداوم یافت.
متأثر از انشقاق جامعه معتزله به دو شاخه معتزله بصره و بغداد، عالمان این جریانِ زیدیه نیز به دو گروه پیرو این مکاتب تقسیم شدند. یکی از عالمان زیدیِ یمن به نام مُطَرَّف بن شهاب بن عمرو بن عباد شهابی (متوفای بعد از 459) با بهرهگیری از عقاید معتزله بغداد،خاصه آرای ابوالقاسم بلخی (متوفای 319) آرای خاص کلامی را تدوین کرد که به مطرفیه مشهور است. منابع زیدیه اطلاعات اندکی درباره وی آوردهاند. داشتههای ما درباره مطرفیه و رجال مطرفی براساس بازماندههایی از تاریخ عالم مطرفی، مسلّم لحجی است. لحجی از وقوع مناظرهای در زمان قاسم بن علی عیانی (متوفای 393) میان دو عالم زیدی به نامهای علی بن شهر و علی بن محفوظ سخن گفته است. مطلب مورد اختلاف این دو، ماهیت اَعراض بوده است. مطرفیه قائل به ماهیت طبیعی اعراض و پدیدآمدن آن به نحو طبیعی بودند، در حالی که مخترعه گروه دیگر زیدیه و متأثر از مکتب اعتزال بصره، از اختراع اعراض در اجسام توسط خداوند سخن میگفتهاند و بر خلاف مطرفیه این ادعا را که طبیعت اجسام با یکدیگر اختلاف داشته، هر یک بر طبع خود عمل میکند، رد میکردند. مطرفیه معتقد بودند که خداوند چهارعنصرآب، آتش، باد وخاک را آفریده و باقی اشیا را از این چهار عنصر پدید آورده است. این عناصر با یکدیگر در تضاد هستند و به واسطه تأثیر بریکدیگر موجب تغییر میشوند (احاله) وگاه خود تغییرحالت میدهند(استحاله). بنابراین همه تغییرات از طبایع اجسام حادث میشوند و خداوند تأثیری در این تغییرات ندارد. از اینرو لزومی ندارد که خداوند به صفاتی چون قادر، عالم، حی، سمیع و بصیر خوانده شود، چرا که تدبیر عالم با این عناصر چهارگانه است.
رواج آرای مطرفیه، مخالفت دیگر عالمان زیدی را که از آرای کلامی معتزله بصره پیروی میکردند، برانگیخت. در پی مهاجرت عالمانزیدیِ ایران،چون زید بن حسن بروقنیبیهقی (متوفای552) بهیمن وترویج آرای معتزله بصره، برخی از عالمان مطرفیه از عقاید خود دست برداشتند. مهمترین عالم مطرفیای که به بیهقی پیوست، فردی است به نام قاضی جعفربن عبدالسلاممسوری (متوفای572 یا 576). وی علاوه بر مسافرت به نواحی ری وجبال، وانتقال میراث زیدیه ایران به یمن، نقش مهمی در از بین بردن مطرفیه دارد. او در کتابهای مقاود الانصاف فی مسائل الخلاف و مسائل الهدیة فی مذهب الزیدیة، آراء مطرفیه را نقد کرده است.
ردیهنویسی علیه مطرفیه درمیانزیدیه قرن ششم وهفتم متداول بودهاست. ایمن فؤادسید (ص 291 ـ 292) فهرستی از این آثار را آورده است. دیگر عالم زیدی که در نقد مطرفیه قلم زده، عبداللّه بین زید عنسی (متوفای بعد از 667) است که در کتاب المصباح اللائح فی الرد علی المطرفیةآرای مطرفیهرا نقد کرده است (ایمن فؤاد سید، ص248ـ250). تنها متن کلامیای که از مطرفیه تا به حال یافت شده، کتابی با عنوان البرهان الرائق و المخلص منورط المضائق، تألیف سلیمان بن محمد محلّی است. علی محمد زید (ص201ـ340) به تفصیل آرای مطرفیهرا براساس کتاب محلّی، مورد بحث قرار داده است.
با آغاز امامت عبداللّه بن حمزه در 594، سختگیری نسبت به مطرفیه شدت یافت. در 610، فردی مطرفی به نام محمد بن منصور بن مفضل بن حجاج از اهالی «وقش» برضد عبداللّه بن حمزه قیام کرد، اما این قیام سرکوب شد (ایمن فؤاد سید، ص 268). در سال 611، عبداللّه بن حمزه، مسجد مطرفیه را در «سناع»، جنوب صنعا خراب کرد و شهر وقش را ویران نمود. عالمی مطرفی به نام ابن نساخ نامهای به خلیفه بغداد، الناصر احمد، نگاشت و او را به فرستادن سپاهی به یمن تحریض کرد. با ورود سپاه خلیفه، عبداللّه بن حمزه به کوههای کَوکبان پناه برد و در 614 درگذشت. براساس تداوم نگارش آثاری در رد مطرفیه تا اوایل قرن هشتم، میتوان از وجود این نحله تا این زمان سخن گفت. فؤاد ایمن سید (ص285ـ288) بخشی از کتاب الهاشمة لأنف الضلال من مذاهب المطرفیة الجهال، اثر احمد بن سلیمان (متوفای 566)، و حسن انصاری (ص 122 ـ 124) مطالبی را از کتاب الحدائق الوردیة، اثر حمید بن احمد محلی (متوفای 656) و کتاب الحکمة الدریة و حقائقالمعرفة، اثر احمد بن سلیمان در رد مطرفیه آوردهاند. یکی از مسائل مورد تأکید مطرفیه، هجرت از مناطق غیرمطرفی است. نخستین دارالهجرهرا مطرف بن شهاب درسناع درجنوب صنعا درقلمروقبیلهخود، بنوشهاب تأسیسکرد. درپی تهدید صلیحیون، جانشین مطرَّف بن شهاب، ابراهیم بن ابی الهیثم به وقش در جنوب صنعا هجرت کرد. وقش تا سرکوب این حرکت توسط عبداللّه بن حمزه از مناطق اصلی مطرفیه بوده است.
منابع
1. حسن انصاری قمی، «یادداشتی درباره مطرفیهوقاضیجعفربنعبدالسلام»،کتاب ماه دین، شماره49ـ50،آبانوآذر1380.
2. ایمن فؤاد سید، تاریخ المذاهب الدینیة فی بلاد الیمن حتی نهایة القرن السادس الهجری، قاهره، 1408 / 1998.
3. علی محمد زید، تیارات معتزلة الیمن فی القرن السادس الهجری، صنعاء، 1997.
W. Madelung. EI2, s.v."Mutarrifiyya", vol. 7, pp. 772-773.
عنوان مقاله: دانش نامه دین: دائو، سپنته آرمئی تی، مطرفیه (10 صفحه)
نویسنده : شجاعی، ابوالفضل
نویسنده : حسینی، سید حسن
نویسنده : رحمتی، محمد کاظم
دائو، چی.؛ در لغت به معنای «راه». مفهوم محوری آیین دائو (دائوئیسم) و ریشه آن. دائوهمچنینموضوع محوری دائو دهجینگ Tao-te-ching وجونگزه Chung-tzuاست.
هرچند معنای اصلی دائو، در خط تصویری «راه» است، «آموزه» نیز معنی میدهد. از زمانهای آغازین، این اصطلاح را به معنای سلوک انسانی و اصول اخلاقی به کار بردهاند ــ راه انسان. این مطمئنا همان مفهومی است که در متون کنفوسیوسی آمده است.
دائو ده جینگِ لائوزه، نخستین متنی است که برای این واژه معنای متافیزیکی قایل است، بدین معنا که آن را به شکل اصل آغازین فراگیری میبیند که منشأ همه نمودهاست؛ حقیقتی است که این جهان معلول آن است. لائوزه آن را دائو خواند، چون هیچ اصطلاحی را رساتر از آن نیافت. در ترجمه جانگ جونگ ــ یوئَن (1963) آمده است:
چیزی بود کامل و مبهم،
که پیش از آسمان و زمین وجود داشت؛
آرام و ناپیدا؛
تغییرناپذیر، همیشه یکتا؛
بیوقفه، همیشه پویا؛
توانا به مادر جهان بودن؛
نامش را نمیدانم و دائو میخوانمش.
پس دائو وصفناپذیر و بینام است. فصل یک از دائو ده جینگ میگوید:
دائویی را که بتوان نامید، دائوی جاوید (چانگ Chang) نیست.
نامی را که مینهند، نام جاوید نیست.
دائو مادری است که میزاید و دههزار چیز (وَن ـ وُو Wan-Wu) را میپروراند. او سرچشمه ازلی هر وجودی است. در فصل ششم دائو ده جینگ، دائو با «زنی اسرارآمیز»، که راه رسیدن به او ریشه آسمان و زمین است، برابر نهاده میشود. (در طول دورههای بعدی آیین دائو، استادان دائویی بارها این سخن را برای توجیه اعمال جنسی خاص (فانگ ـ جونگ شوُ Fang-chung shu) به مثابه وسیلهای برای یکی شدن با دائو، نقل کردهاند.)
با این همه، همه چیز به دائو بازمیگردد. این قانونِ کیهانی هست. روشنشدگی (مینگ Ming) در آیین دائو یافت این قانون کیهانی است که همهچیز به دائو بازمیگردد (فوُ fu). این بازگشتی است که خود دائو دستخوش آن است: «بازگشت، حرکت دائو است.»
فصل چهاردهم دائو ده جینگ، دائو را نادیدنی، ناشنیدنی، دستنیافتنی، بیشکل و ابدی توصیف میکند. کارش هستیبخشی است، ذاتش نیستی است. دائو یکتای بزرگی است که همه تضادها در آن از میان میرود.
آنچه را که بدان مینگری، اما نمیبینی، ناپیدا خوانند.
آنچه را که بدان گوش میدهی، اما نمیشنوی، بیصدا خوانند.
آنچه را که لمس کنی، نه فراچنگش آوری، دستنیافتنی خوانند.
از این سه نمیتوان جویا شد.
پس به هم میآمیزند و یکی میشوند.
بالای هیچ نوری، نمیتوان آن را درخشانتر ساخت.
پایینِ هیچ تاریکی، نمیتوان آنرا تاریکتر ساخت.
بیوقفه ادامه دارد،
امّا تعریفش نمیتوان کرد.
دوباره به نیستی باز میگردد.
بدینسان آن را شکلِ بیشکل و نقشِ بینقش وصف میکنند.
پس آن را گریزنده خوانند.
دیده شده، لکن کسی چهرهاش را ندیده؛
دنبال شده، لکن کسی انتهایش را ندیده.
به دائوی گذشته بیاویز،
و اکنون آن را در حل امور به کارگیر،
برای فهم سرآغازهای جاوید.
این است قانون دائو.
(جانگ جونگ ـ یوئن 1963)
دائو خودبهخود و بنابر سرشتش (زه ـ
رَن Tzu-jan) عمل میکند. تأثیر و کُنشِ دائو، بیقصد (وُو ـ وِی Wu-Wei) است.
امّا کاری نمانده که انجام نداده باشد. در جهان نمودین که دائو از راه نیرویش تجلّی پیدا میکند، همه چیزها نیرویش (دِه Te) را دریافت میکنند و از راه آن چیزی میشوند که هستند.
همه دائوییها برای اتحّاد با دائو میکوشند، این، با تلاش برای فهمیدن دائو از راه عقل حاصل نمیشود. سالک با یافت وحدت، سادگی (پوُ Pu) و تهیّت در خود، با دائو یکی میشود.
این امر، نیازمند دریافت شهودی است. جونگ زه در دفتر بیستودوم کتابش [که به نام خود اوست]، فصل دوم، آن را این گونه شرح میدهد: «دائو را با هیچ اندیشه و تفکر نمیتوان شناخت. دائو با آرام گرفتن در نیستی، در پی نیستی بودن و نیستی را دنبال کردن شناخته میشود.... فرزانه آموزهای را تعلیم میدهد که با کلمات نمیتوان شرح داد» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963). پس دائو با ماندن در سکوت یافت میشود وراه رسیدن به سکوت با «هیچ کاری نکردن» پیدا میشود. «جستوجو برای شناخت به معنای فراگرفتن روزمرّه است، جستوجو برای دائو به معنای رها کردن روزمرّه است.» در دائو ده جینگ، خاموشی با بازگشت بهمبدأ یکی است. با ماندن درخاموشی، همه کُنشهای درونی وبیرونی متوقف میشود و تمام محدودیتها و قیدها محو میشوند. این زمانی است که نورآسمانی پیشِرو بدرخشد ومشاهدهخویشتن حقیقیمان و یافت مطلق را ممکن سازد (جونگ ـ زه 2302). روند استغراق در خاموشی، در فصلشانزدهم کتاب دائو ده جینگ، شرح داده شده است (جانگجونگ ـ یوئن1963):
خودت را وقف تهیِ نهایی کن.
با جدیّت به خاموشی چشم میدوز.
همه چیز با هم درکُنش است؛
اما من در بیکُنشی آنها مینگرم.
همهچیز پیوسته درحرکت وبیقرار است؛ با این همه، هر یک، به اصل باز میگردد.
بازگشت به مبدا، یعنی آرامش؛
بودن در آرامش، نظاره «خویشتنِ خویش» است.
آیین دائو برای کمک به شناخت دائو، شماری از اعمال را پدید آورده است. هر دو کتاب دائو ده جینگ و جونگ زه سرمشقهایی برای پیدایش حالتی از جذبه مراقبه درخود دارند. در این بافت، تمرینهای تنفس، فوقالعاده مهم هستند، خواه به عنوان تمرینی ابتدایی یا خواه بهعنوان وسیلهای برای افزودن بر روند مراقبه. این اعمال به وسیله مکتب اکسیر درونی (نی ـ تَن Nei-tan) رشد یافتند. حتی در چینِ پیش از کنفوسیوس، دائو سمبلی برای آرمانهای انسانی بود و بعدها مجموعه متنوعی از مکاتب فلسفی آن را در نظام خود وارد کردند. در این بافت جِونگ زه مشاهده خود را بیان میکند: «امروزه اساتید بسیاری در مکتب فلسفه هستند. هر کدام از آنها مدعیاند که پاسخ درست را یافتهاند. آنگاه که میپرسیم: فلسفه دائوی کهن کجاست؟ پاسخ میدهیم: در هر نظامی یافت میشود!» (جانگ جونگ ـ یوئن 1963).
بوداییان چینی اولیه، واژهشناسی دائویی را برای بیان اندیشههای خود استفاده میکردند و دائورا بهعنوان راهی بهنیروانه میدیدند. این گفته مشهورِ ذِن Zen نیز هست، که میگوید، «دائوی شگفتانگیز شامل حمل آب و بریدن چوب است».
The Enc. of Eeastern philosophy and Religion, Shambhala, Boston, 1994.
ترجمه ابوالفضل شجاعی
سِپَنْتَه آرمئیتی (سپندارمذ)
سپندارمذ، یکی از امشاسپندان و ایزدان آیین مزدیسنی است. سپندارمذ را در پهلوی «سپندارمَت Spandarmat» (خرد کامل)، در اوستا «سِپَنْتَه آرمئیتی SpentaÎ Armaiti» (فروتنی و بردباری مقدس) گویند و در فارسی به صورتهای سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسفندارمذ و اسفند آمده است. سپنته آرمئیتی چهارمین امشاسپند و در دیانت زرتشتی روز پنجم هر ماه بدین نام موسوم است. این واژه مرکب است از سِپَنْتَه SpentaÎ یا سپند به معنای ورجاوند، پاک و مقدس، و آرمئیتی Armaiti که خود مرکب است از واژههای «اَرِمْ» به معنای درست یا آنچنان که باید و شاید و بجا، و «مئیتی» به معنای اندیشیدن و همچنین به معنای محبت، فروتنی، پارسایی و پرهیزگاری نیز آمده است.
درگاهشماری ایران باستان روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندارمذ روز و سپندارمذ ماه نامیده میشد. که نگاهبانی این روز و ماه با این امشاسپند بوده است. این فروزه اهورهمزدا در شکل معنوی ومینویاش(مینوگ)مظهرفروتنی، بردباری و سازگاری اهورهمزداست و در نمود جهان مادی و خاکیاش (گیتیگ) نگهبانی زمین، باروری و سرسبزی به وی سپرده شده است. و به همین مناسبت آن را مؤنث دانسته و دختر اهوره مزدا خواندهاند.
سپندارمذ موظف است همواره زمین را خرم و آباد و بارور نگهدارد. هر کس به کشت و کار پردازد و خاکی را آباد کند، خشنودی وی را فراهم کرده است. آسایش و خشنودی در روی زمین تماما بهدست اوست. این ایزد، همانند زمین، شکیبا و بردبار است، و به ویژه مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است. ایزدان آبان، دین، اَرد (ارت)، اِسپند از همکاران و یاران امشاسپند سپندارمذ میباشند. دیو ناخشنودی و خیره سری «تَرومَئیتی Taromaiti» یا دیو «نااُنگ هئیثیا NaÎong haithyaλ دشمن بزرگ و رقیب اصلی وی محسوب میشود.
در سپندارمذ روز از سپندارمذ ماه که تقارن نام روز و ماه بوده جشنی میگرفتند که به اسپندادگان یا جشن مُزدگیران (مژدگیران، مردگیران) معروف بوده است. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده: «اسفندارمذ ماه، روز پنجم آن روز اسفندارمذ است. و برای اتفاق دو نام آن را چنین نامیدهاند و معنای آن عقل و حلم است و اسفندرمذ، فرشته موکل بر زمین و نیز زنهای درستکار و عفیف شوهردوست و خیرخواه است، و در دوران گذشته این روز عید زنان بوده، در این روز مردان به زنان بخشش میکردهاند و هنوز این رسم در اصفهان و ری و دیگر بلدان پهله باقی مانده و به فارسی مُزدگیران میگویند. و در این روز افسون مینویسند و عوام مویز را با دانه انگور میکوبند و میگویند تریاقی خواهد شد که از زیان گزیدن کژدمها دفع میکند و از آغاز سپیده دم تا طلوع آفتاب افسون بر کاغذهای چهارگوش مینویسند... و در این روز سه تای از این کاغذها را بر سه دیوار خانه میچسبانند، و دیواری را که مقابل با صدرخانه است خالی میگذارند و میگویند اگر به دیوار چهارم هم از این کاغذها بچسبانیم هوام و حشرات سرگردان میشوند و راهروی نمییابند که خارج شوند و سرهای خود را به قصد خروج از خانه بلند میکنند، و خاصیت این طلسم این بود که ذکر شد.»
درگاهان «سِپَنتَه آرمئیتی» پرورشدهنده آفریدگان و برکتبخش آنان شمرده شده و هموست که رمهها را مرغزارهای نیکو میبخشد. در اوستای نو، او دارنده هزار داروی درمان بخش دانسته شده و به گفته بندهش در میان گلها «فرنجمشک» به اسفندارمذ اختصاص دارد.
منابع
578. اساطیر و فرهنگ ایران در نوشتههای پهلوی، دکتر رحیم عفیفی، انتشارات توس، 1379
579. بندهش (فرن بغ دادگی)، گزاره مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1369
580. دانشنامه مزدیسنا، دکتر جهانگیر اوشیدری، نشر مرکز، 1371
581. عصر اوستا، پروفسور اشپیگل، و دیگران، ترجمه مجید رضی، انتشارات آسیا، 1343
582. فرهنگ ایران باستان، گزارش پورداود، بخش نخست، تهران چاپ سوم، 1356
583. فرهنگ نامهای اوستا، هاشم رضی، انتشارات فروهر، تهران، 1346
584. گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران، 1371
585. یشتها، گزارش پورداود، بخش اول، تهران، 1356
سید حسن حسینی (آصف)
مُطَرَّفیه
یکی از فرق زیدیه منتسب به مُطَرَّف بن شهاب شهابی؛ تدوین عقاید زیدیه بعد از قیام زید بن علی در 122 ق. در چند مرحله انجام شده است؛ مرحله نخست، حامل فعالیت عالمان زیدی کوفه است. مهمترین متون باقیمانده از این مرحله تدوین آرای زیدیه، آثاری از ابوالجارود زیاد بن منذر نهدی و احمد بن عیسی بن زید (متوفای 247) است. آرای کلامی ابوالجارود را در اثر تفسیری وی میتوان دید که بخشهایی از آن در تفسیر منسوب به علیبن ابراهیم قمی آمده است. مجموعهای از متون کهن حدیثی زیدیه کوفه را احمد بن عیسی بن زید در کتاب امالی که به روایت شاگرد وی، محمدبن منصور مرادی (متوفای 294) باقی مانده، موجود است. هم زمان با تکوین و گسترش این جریان زیدیه، جریان دیگری را قاسم بن ابراهیم رسّی (متوفای 246) پدید آورد که به آرای کلامی معتزله نزدیکتر بود. این جریان بعدها در آراء الهادی الی الحق یحیی بن حسین معروف به قاسم رسی (متوفای 298) و اعقاب وی تداوم یافت.
متأثر از انشقاق جامعه معتزله به دو شاخه معتزله بصره و بغداد، عالمان این جریانِ زیدیه نیز به دو گروه پیرو این مکاتب تقسیم شدند. یکی از عالمان زیدیِ یمن به نام مُطَرَّف بن شهاب بن عمرو بن عباد شهابی (متوفای بعد از 459) با بهرهگیری از عقاید معتزله بغداد،خاصه آرای ابوالقاسم بلخی (متوفای 319) آرای خاص کلامی را تدوین کرد که به مطرفیه مشهور است. منابع زیدیه اطلاعات اندکی درباره وی آوردهاند. داشتههای ما درباره مطرفیه و رجال مطرفی براساس بازماندههایی از تاریخ عالم مطرفی، مسلّم لحجی است. لحجی از وقوع مناظرهای در زمان قاسم بن علی عیانی (متوفای 393) میان دو عالم زیدی به نامهای علی بن شهر و علی بن محفوظ سخن گفته است. مطلب مورد اختلاف این دو، ماهیت اَعراض بوده است. مطرفیه قائل به ماهیت طبیعی اعراض و پدیدآمدن آن به نحو طبیعی بودند، در حالی که مخترعه گروه دیگر زیدیه و متأثر از مکتب اعتزال بصره، از اختراع اعراض در اجسام توسط خداوند سخن میگفتهاند و بر خلاف مطرفیه این ادعا را که طبیعت اجسام با یکدیگر اختلاف داشته، هر یک بر طبع خود عمل میکند، رد میکردند. مطرفیه معتقد بودند که خداوند چهارعنصرآب، آتش، باد وخاک را آفریده و باقی اشیا را از این چهار عنصر پدید آورده است. این عناصر با یکدیگر در تضاد هستند و به واسطه تأثیر بریکدیگر موجب تغییر میشوند (احاله) وگاه خود تغییرحالت میدهند(استحاله). بنابراین همه تغییرات از طبایع اجسام حادث میشوند و خداوند تأثیری در این تغییرات ندارد. از اینرو لزومی ندارد که خداوند به صفاتی چون قادر، عالم، حی، سمیع و بصیر خوانده شود، چرا که تدبیر عالم با این عناصر چهارگانه است.
رواج آرای مطرفیه، مخالفت دیگر عالمان زیدی را که از آرای کلامی معتزله بصره پیروی میکردند، برانگیخت. در پی مهاجرت عالمانزیدیِ ایران،چون زید بن حسن بروقنیبیهقی (متوفای552) بهیمن وترویج آرای معتزله بصره، برخی از عالمان مطرفیه از عقاید خود دست برداشتند. مهمترین عالم مطرفیای که به بیهقی پیوست، فردی است به نام قاضی جعفربن عبدالسلاممسوری (متوفای572 یا 576). وی علاوه بر مسافرت به نواحی ری وجبال، وانتقال میراث زیدیه ایران به یمن، نقش مهمی در از بین بردن مطرفیه دارد. او در کتابهای مقاود الانصاف فی مسائل الخلاف و مسائل الهدیة فی مذهب الزیدیة، آراء مطرفیه را نقد کرده است.
ردیهنویسی علیه مطرفیه درمیانزیدیه قرن ششم وهفتم متداول بودهاست. ایمن فؤادسید (ص 291 ـ 292) فهرستی از این آثار را آورده است. دیگر عالم زیدی که در نقد مطرفیه قلم زده، عبداللّه بین زید عنسی (متوفای بعد از 667) است که در کتاب المصباح اللائح فی الرد علی المطرفیةآرای مطرفیهرا نقد کرده است (ایمن فؤاد سید، ص248ـ250). تنها متن کلامیای که از مطرفیه تا به حال یافت شده، کتابی با عنوان البرهان الرائق و المخلص منورط المضائق، تألیف سلیمان بن محمد محلّی است. علی محمد زید (ص201ـ340) به تفصیل آرای مطرفیهرا براساس کتاب محلّی، مورد بحث قرار داده است.
با آغاز امامت عبداللّه بن حمزه در 594، سختگیری نسبت به مطرفیه شدت یافت. در 610، فردی مطرفی به نام محمد بن منصور بن مفضل بن حجاج از اهالی «وقش» برضد عبداللّه بن حمزه قیام کرد، اما این قیام سرکوب شد (ایمن فؤاد سید، ص 268). در سال 611، عبداللّه بن حمزه، مسجد مطرفیه را در «سناع»، جنوب صنعا خراب کرد و شهر وقش را ویران نمود. عالمی مطرفی به نام ابن نساخ نامهای به خلیفه بغداد، الناصر احمد، نگاشت و او را به فرستادن سپاهی به یمن تحریض کرد. با ورود سپاه خلیفه، عبداللّه بن حمزه به کوههای کَوکبان پناه برد و در 614 درگذشت. براساس تداوم نگارش آثاری در رد مطرفیه تا اوایل قرن هشتم، میتوان از وجود این نحله تا این زمان سخن گفت. فؤاد ایمن سید (ص285ـ288) بخشی از کتاب الهاشمة لأنف الضلال من مذاهب المطرفیة الجهال، اثر احمد بن سلیمان (متوفای 566)، و حسن انصاری (ص 122 ـ 124) مطالبی را از کتاب الحدائق الوردیة، اثر حمید بن احمد محلی (متوفای 656) و کتاب الحکمة الدریة و حقائقالمعرفة، اثر احمد بن سلیمان در رد مطرفیه آوردهاند. یکی از مسائل مورد تأکید مطرفیه، هجرت از مناطق غیرمطرفی است. نخستین دارالهجرهرا مطرف بن شهاب درسناع درجنوب صنعا درقلمروقبیلهخود، بنوشهاب تأسیسکرد. درپی تهدید صلیحیون، جانشین مطرَّف بن شهاب، ابراهیم بن ابی الهیثم به وقش در جنوب صنعا هجرت کرد. وقش تا سرکوب این حرکت توسط عبداللّه بن حمزه از مناطق اصلی مطرفیه بوده است.
منابع
1. حسن انصاری قمی، «یادداشتی درباره مطرفیهوقاضیجعفربنعبدالسلام»،کتاب ماه دین، شماره49ـ50،آبانوآذر1380.
2. ایمن فؤاد سید، تاریخ المذاهب الدینیة فی بلاد الیمن حتی نهایة القرن السادس الهجری، قاهره، 1408 / 1998.
3. علی محمد زید، تیارات معتزلة الیمن فی القرن السادس الهجری، صنعاء، 1997.
W. Madelung. EI2, s.v."Mutarrifiyya", vol. 7, pp. 772-773.