آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۲

چکیده

متن

فهم دیالکتیکی از وحی مشخصه تفکر کارل بارت(2) متفکر و متألّه معروف سوییسی است. وی که مؤسس نهضت راست‏دینی جدید (نو ـ ارتدوکسی) است در سال 1886 در شهر بازل سوییس به دنیا آمد و تحت تعلیم آدولف هارناک(3) مشهورترین متفکر لیبرال و مورخ کلیسا، در سنت الاهیات لیبرال پرورش یافت. وی از سال 1911 به مدت ده سال شبانی کلیسای یکی از دهات سوییس را به نام سامُنویل به عهده گرفت و در طی آن سال‏ها بود که به تدریج از الاهیات لیبرال دور شد و تصمیم گرفت برای فهم صحیح حقایق دینی دوباره به کتاب مقدس رجوع کند. بارت برای شروع، نامه پولس به رومیان را برگزید و حاصل مطالعات و تحقیقات وی، اثر عظیم رساله به رومیان(4) بود که همگان را حیرت‏زده کرد. اقبال تام بدین کتاب موجب شد که به سه دانشگاه مهم آلمان یعنی گوتینگن، مونستر و بن دعوت شده، صاحب کرسی تدریس الاهیات گردد.
در سال 1935، بارت به علت خودداری از ادای سوگند وفاداری به رژیم نازی، مجبور شد آلمان را ترک کرده، به سوییس بازگردد. وی تا سال 1962 در دانشگاه بازل
______________________________
1 مشخصات کتاب‏شناختی این مقاله از این قرار است:
Forstman, Jack, A "Dialectical" Conversion to Dialectical Theology; "Bultman''s uneasy Alliance with Barth in Christian Faith in Dark Time", Westminster, John Knox Press, 1929.
2. Karl Barth
3. AdolfHarnack
4. The Epistle to the Romans
______________________________
سوییس به تدریس مشغول بود و در همین دوره کتاب بزرگ دوازده جلدی خود، یعنی اصول عقاید کلیسا(1) را منتشر ساخت. رهیافت بارت به الاهیات، رهیافتی دیالکتیکی بود. به نظر وی الاهیات با مسائلی روبه‏روست که ادراک آنها جز از طریق پارادوکس ممکن نیست؛ مسائلی مانند لطف و داوری خدا، تجسد خداوند در مسیح، وحی خفی خداوند و... . با اتخاذ روش دیالکتیکی در الاهیات نه تنها می‏توان به ادراک این‏گونه حقایق نائل آمد، بلکه می‏توان حقیقت حقه خداوند را به وسیله حرکت مداوم فکر میان جلال خدا و خفای او، تصدیق نمود. کارل بارت با تأسیس نهضت قدرتمند و پرنفوذ نو ـ ارتدوکسی در حوزه الاهیات جدید، توانست در جهت زدودن یأس فلسفی، دینی و اعتقادی به‏وجود آمده در میان مردم، پس از جنگ جهانی دوم، گام‏های مؤثری برداشته، عشق به خدا را در قلب‏ها زنده کند. پاپ پیوس دوازدهم بارت را بزرگ‏ترین متألّه پس از توماس اکوئینی و نیز پرنفوذترین عالم الاهیات در قرن بیستم دانسته است.
بارت در سال 1968 درگذشت.
یکی دیگر از متفکران پیشرو در حوزه الاهیات و به‏خصوص تفسیر عهد جدید در قرن بیستم، رودلف بولتمان(2) (1884) است. وی نیز مانند بارت در سنت الاهیات لیبرال پرورش یافت ولی تفکر او، برخلاف بارت، هنگام جدا شدن از لیبرال‏ها تغییر اساسی نکرد. الاهیات دیالکتیکی بارت تأثیر ماندگاری در بولتمان بر جای گذاشت. او که از پیشروان نقادی متن عهد جدید محسوب می‏شود بر آن بود که با اسطوره‏زدایی از پیام مسیح، پیام ناب انجیل را عرضه کند. وی همچنین تحت تأثیر افکار فلسفی هایدگر قرار داشت و در تقویت بینش وجودی و روشن کردن برخی از آرا و عقاید خود، از هایدگر سود جست.
بولتمان پس از پیوستن به جرگه الاهیات دیالکتیکی، در طول یازده سال انتشار مجله در خلال زمانه،(3) شش مقاله را در آن به چاپ رساند، اما بعدا عقیده‏اش تغییر کرده، همواره به این جنبش از پاره‏ای جهات، انتقاد می‏کرد.
بولتمان اولین بیگانه‏ای بود که تفسیر بارت از رساله پولس به رومیان را مورد تأیید قرار داد (در گزارشی که در سال 1922 به چاپ رساند)، اما او با تأیید چاپ دوم این تفسیر (1921) و رد چاپ اول آن (1919)، ملاحظاتی چند را نیز مطرح نمود.
______________________________
1. Church Doymatics
2. Rudolf Bultmann
3. Between The Time
______________________________
بولتمان تا سال 1924 از حامیان الاهیات دیالکتیکی بود، اما این نزدیکی هیچ‏گاه مانع از انتقاد وی نسبت به آن نشد. او در همان سالی که در مورد الاهیات دیالکتیک ضمیر اول شخص جمع (ما) را به کار می‏برد، گزارش خود را از سخنرانی‏های بارت، درباره رساله اول قرنتیان، به چاپ رساند و در آن ضمن تحسین درک بنیادین بارت از تفکر پولس، از نظریه اصلی او به شدت انتقاد کرد.
در پشت‏پرده حمایت بولتمان از بارت و یا فاصله‏گرفتن او از الاهیات دیالکتیکی مسئله اخلاق پنهان بود.
بولتمان مانند بارت، تیلیش،(1) آلتوس(2) و هریش(3) کشیش‏زاده بود، ولی برخلاف آن چند نفر دیگر، در یک سنّت آزادمنشانه و لیبرال پرورش یافته بود. پدرش در طول دوره کشیشی خود، از اعضای انجمن دوستداران جهان مسیحی(4) به شمار می‏آمد. این انجمن که از مشهورترین مجله الاهیات لیبرال حمایت می‏کرد، هر سال برای طرح مقالات بزرگ‏ترین متکلمان لیبرال زمان تشکیل جلسه می‏داد. مارتین راده،(5) استاد قدیمی الاهیات در ماربورگ، در سال 1887 این مجله را بنیان‏گذاری کرد و به مدت تقریبا پنجاه سال سردبیر آن بود. مجله جهان مسیحی در واقع نظریات سردبیرش را منعکس می‏کرد، بدین معنا که از منظر الاهیات لیبرال، نسبت به اندیشه‏های جدید و متکلمان جوان‏تر، برخوردی آزادمنشانه و سخاوتمندانه داشته، و در قبال مسئولیت اجتماعی کلیسا در جهان نیز خود را متعهد می‏دانست.
رودلف‏بولتمان چنین روحیه‏ای را هم درخانه وهم درماربورگ به‏دست آورده‏بود.وی درماربورگ تحصیلات الاهیاتیِ خودرا به‏اتمام رساند وبرای تصدی یک‏شغل دانشگاهی آماده شد و جز پنج سال اول استادی‏اش، بقیه عمر خود را در آنجا به تدریس پرداخت.
بولتمان در جریان شکل‏گیری افکارش، به شدت تحت تأثیر ویلهم هرمان استاد الاهیاتِ ماربورگ قرار داشت. او علاوه بر موضوعاتی که به الاهیات لیبرال مربوط بوده و برای وی صبغه‏ای شدیدا هرمانی داشت، روش نقد تاریخی را نیز از لیبرالیزم فراگرفت و جدی‏تر از معلم خود بر آن تأکید ورزید و همچنین از الاهیات لیبرال آموخت که از آن دسته مطالب کلامی که پذیرش آنها عقل را به مسلخ می‏کشاند، متنفر باشد. وی عهد
______________________________
1. Pual Tillich
2. Althaus
3. Hirsch
4. Friends of The Christian World
5. Martin Rade
______________________________
جدید را به عنوان زمینه خاص مطالعاتی خود انتخاب کرد و از همان آغاز این اصل را پذیرفت که مطالعه تاریخیِ اسناد مسیحیت اولیه باید بتواند فهمی الاهیاتی در اختیار ما بگذارد. بولتمان را می‏توان مورّخی متکلم و متکلمی مورّخ دانست.
جنگ جهانی اول بولتمان را عمیقا تحت تأثیر قرار داد. دو برادر او یکی در عملیات [جنگی] کشته شد، و دیگری در اردوگاه کار اجباری نازی‏ها درگذشت. او جنگ را پدیده‏ای وحشتناک و مظهر همه نیروهای تاریک و شیطانی درون انسان وصف نموده، می‏گفت: «جنگ همه هیجانات خودخواهانه و بی‏رحمی، قساوت و تنفر را آشکار می‏کند.» این مطلب را از موعظه سال 1917 نقل کردیم. در این موعظه شاهدی بر این امر وجود دارد که جنگْ بولتمان را متوجه موضوعی نمود که در الاهیات لیبرال یافت نمی‏شد و آن، موضوع مبهم «خفای الاهی»(1) بود. به نظر او، جنگْ ما را به سمت و سویی سوق می‏دهد که به اعماق طبیعت خودمان خیره شویم، یعنی به جایی که «خود» ما به عنوان مظهر نیروهای عجیب ظاهر می‏شود و نیز به «اعماق حیات»، جایی که نیروهای متقابل برای ما غیر قابل درک هستند؛ و سرانجام به اعماق خدا، جایی که با وحشت متوقف می‏شویم.
بولتمان از این خدا به عنوان موجودی کاملاً دیگر، نسبت به آنچه ما تصور می‏کنیم و هست سخن می‏گفت. او منشأ این بینش و همچنین منشأ خاطرات خوش زندگی قبل از جنگ خود را خدایی می‏دانست که به نحوی اسرارآمیز، رحیم و بخشنده است، خدایی که از راه «صلیب مسیح»(2) به ما رستگاری و آزادی داده است. این مطالب نه تنها هیچ شباهتی با آموزه‏های الاهیات لیبرال نداشت، بلکه نقطه مقابل آن بود. در همان موعظه، بولتمان گفت، تکلیف نوع بشر فهم این مطلب است که هیچ چیزی وحشتناک‏تر از این جنگ هرگز دوباره روی کره زمین اتفاق نخواهد افتاد؛ و افزود که: «هرگز خداوند پیش از این، چنین چیز عظیمی را از نژاد بشر انتظار نداشته است».
بولتمان یک سال و نیم پس از چاپ اول کتاب رساله به رومیانِ بارت و تقریبا یک سال مانده به سخنرانی بارت در تامباخ تحت عنوان «جایگاه فرد مسیحی در جامعه»،(3) مقاله‏ای تحت عنوان «دین اخلاقی و عرفانی در مسیحیت اولیه»،(4) برای انجمن
______________________________
1. The hiddenness of God
2. The Cross of Christ
3. The Christian''s Place in Society
4. Ethical and Myistical Religion in Primitive Christianity
______________________________
دوستداران مجله جهان مسیحی در وارتبورگ قرائت نمود. او با اندکی اصلاحات، از موضع الاهیات لیبرال که خود را جزئی از آن می‏دانست، دفاع کرد و مقاله خود را با مبحثی کاملاً لیبرالی به پایان برد. وی گفت: «در دین اخلاقی یک «اراده حیات»(1) خلق می‏شود که به ما اجازه می‏دهد تا به سرنوشت کمال‏یافته کسانی دست یابیم که می‏کوشند خود را تابع امر خیر(2) سازند و بدین ترتیب حیات درونی خودمان را تحقق می‏بخشیم.» در این مقاله بولتمان دوبار به کتاب رساله به رومیان بارت اشاره کرد. مورد اول نشان‏دهنده انتقادی بود که شاخصه بررسی‏ها و مطالعات لیبرال‏ها در مورد این رساله است، یعنی بیان این مطلب که اثر بارت به طور جدی ناقص است، زیرا در آن توجهی به انجام کار درباره متن نامه پولس به رومیان نشده است:
مسیر جدید بحث درباره دین‏داری را از جهت عدم توجه به کار تاریخی به غنوصی‏بودن(3) وصف کرده‏اند. این مطلب تا آنجا درست است که بگوییم دین‏داری می‏خواهد ارتباط با نیروهای تاریخی را از هم بگسلاند و تاریخ را به عنوان افسانه، مجددا تفسیر کند. به نظر من این همان کاری است که بارت در رساله به رومیان انجام داده است.
اشاره دوم بولتمان به کتاب بارت نیز نقادانه بود، گرچه با کمال تواضع از وی قدردانی کرده بود. او گفت: «از آن جایی که نقد دینی فرهنگ را در رساله به رومیان بارت می‏پذیرم، در جنبه‏های مثبتی که او مطرح می‏کند نمی‏توانم چیزی جز یک پذیرش دلبخواهی افسانه مسیح به زبان پولس ببینم». کنفرانس وارتبورگ سه ماه پس از چاپ مجله در میان زمان‏های گوگارتن برگزار شد. گوگارتن(4) و بارت با یکدیگر دوست و هم‏فکر بودند.
به واقع، دو روز پس از قرائت مقاله بولتمان در آن کنفرانس، گوگارتن مقاله‏ای درباره «بحران فرهنگ ما»(5) قرائت کرد که در آن، درون‏مایه‏های یک جنبش جدید را مطرح کرده بود؛ هر چند در سال 1920 بولتمان عضو این جنبش محسوب نمی‏شد.
______________________________
1. life-will
2. The good
3. واژه «غنوص» از ریشه یونانی gnoÎsis به معنای معرفت گرفته شده و با واژه انگلیسی Know و سنسکریت JnÎanÎaهم‏ریشه است. غنوصیه نهضتی فلسفی ـ دینی‏بودکه درقرن دوم وسوم‏میلادی رواج‏داشت وشامل فرقه‏های متعددی می‏شد. آنها ایمان را به شکل نوعی معرفت که فقط برای عقل قابل حصول است تبیین می‏کردند و نیز برای توضیح مسئله شرّ در عالم به نوعی ثنویت درمبدأ جهان قائل‏بودند. آبای‏کلیسا غنوصیان‏را موردحملات سخت قرار داده، آنها را به‏بدعت‏گذاری متهم می‏کردند.
4. Gogarten
5. The Crisis of our Culture
______________________________
بولتمان در سال 1922، یعنی هنگامی که رساله به رومیان را در دانشگاه تدریس می‏کرد، موضع خود را درباره بارت تغییر داد. او که روی ویرایش دوم اثر بارت کار می‏کرد، به این نتیجه رسید که باید این رساله را جدی بگیرد. یک دانشجوی سوییسی که در ماربورگ درس می‏خواند و در کلاس‏های بولتمان شرکت می‏کرد به بارت نوشت که شش جلسه آخر این کلاس‏ها به یک کار گروهی در مورد تفسیر شما از رساله به رومیان تبدیل شده و بولتمان به جای اینکه یک نقاد باشد به یک مدافع تبدیل شده، در جلسه آخر به تجلیل و تحسین از این رساله پرداخت. بولتمان مطالب این جلسه را که نقطه عطفی در تفکر کلان او محسوب می‏شود در مجله جهان مسیحی به چاپ رساند.
این جریان را نمی‏توان تغییر عقیده بولتمان دانست، بلکه فقط نقطه عطفی بود برای وی. اما برخلاف واکنش او در برابر ویرایش اول رساله به رومیان، اکنون او بر این عقیده بود که بارت، هم در مطالب ایجابی و هم در مقایسه‏های سلبی خود، بیان قدرتمندی را از فهم پولس، در مورد ایمان ارائه کرده است. بولتمان یکی از وصف‏های بارت را از ایمان ذکر و تأیید کرد:
آن کسی که محدودیت‏های جهان را از طریق یک حقیقت متناقض(1) و محدودیت‏های خود را از طریق یک اراده متناقض می‏شناسد، کسی است که در نتیجه اعتراف می‏کند که به این تناقض تعلق دارد و می‏پذیرد که زندگی خود را بر اساس این تناقض بنا کند. چنین کسی مؤمن است.
بارت، بولتمان را متقاعد کرده بود که این وصفْ شایسته پولس است و بولتمان اکنون می‏دید که فهم ایمان بدین‏گونه باعث می‏شود تا پاسخِ به شدت منفی بارت از بدبینی ناامیدکننده کسانی چون شوپنهاور(2) و اشپیتلر(3) متمایز شود، زیرا پاسخ بارت چیزی نبود جز پاسخ «نه» از سوی انسان‏هایی که جهان را متفاوت می‏خواهند و لذا این پاسخ واقعا پاسخ مثبت بشر است. بولتمان می‏گفت: «اما پاسخ منفی‏ای که برای ایمان تعیین‏کننده است، پاسخی است که به وسیله خدا بیان شده است». به طور خلاصه بولتمان به این اعتقاد رسیده بود که اساسا بارت در پاسخ منفی و پاسخ مثبت و در دیالکتیک «نه» و «آریِ» خود بر حق است.
مطلب مهم دیگر این است که به نظر بولتمان، بارت حق داشت که ایمان را تجربه‏ای
______________________________
1. Contradicting truth
2. Schapenhauer
3. Spitteler
______________________________
روان‏شناختی نداند و معتقد باشد که ایمان به وسیله واقعیت‏های تاریخیِ قابل اثبات، ایجاد نمی‏شود. ایمان پروازی عرفانی از این جهان به سوی قلمروهای فراتر از آن نیست. [بلکه [ایمان را فقط می‏توان معجزه‏ای دانست که ناشی از بحرانی است که خدا ما را در آن قرار داده است، معجزه‏ای که از وضعیت «خارق اجماع»(1) حیات بشر، نشأت می‏گیرد، معجزه‏ای که (با اشاره دوباره به بارت):
عبارت است از اینکه ما گام به گام به وسیله اراده مقدس خدا که با ما در مشکلات مشخص وجود خودمان تلاقی می‏کند، به این امکان نهایی سوق داده می‏شویم، امکانی که در آن «ما»یی که در حال جست‏وجو، در حال نابودشدن، در حال التماس‏کردن و فریادکشیدن از سر نیازی عمیق هستیم، دست‏های خود را به سوی یک امر ناشناخته بزرگ و به سوی پاسخ مثبتی دراز می‏کنیم که به نحوی غیر قابل درک، در مقابل «پاسخ منفی‏ای» که در آن زندانی هستیم قرار دارد.
به نظر می‏رسد که بولتمان می‏توانست مطالب زیادی را از ویرایش دوم رساله به رومیان بارت بپذیرد، زیرا به عقیده وی، در این رساله نقاط اشتراک بی‏شماری با الاهیات ویلهم هرمان یافت می‏شد (البته هیچ شاهدی مبنی بر اینکه بارت خود را متکی به هرمان می‏دانسته وجود ندارد)؛ اما به نظر بولتمان در یک مورد بارت از هرمان فراتر رفته بود. این مورد در ارتباط با این سؤال است که چگونه انسان، مؤمن می‏شود؟ به نظر بولتمان، بارت این سؤال را فراموش کرده و نادیده گرفته بود، ولی بر مبنای حدس او، از نظر بارت و هرمان، فقط به وسیله نشان‏دادن اینکه ایمان به چه معناست می‏توان به این سؤال پاسخ داد؛ اما انجام چنین کاری، انسان را به سوی یک امکان بشری که بتواند پاسخگوی این سؤال باشد، نمی‏برد، بلکه او را به سوی یک ضرورت سوق می‏دهد. بولتمان در یک هماهنگی بنیادی با بارت و با گرایش اندکی به هرمان، چنین نوشت:
روشن است که امکان تسلیم‏شدن، به ضرورت تسلیم‏شدن تبدیل می‏شود و انسانی که با سؤال «چگونه ایمان بیاوریم» مواجه شده است فقط به وسیله فکرکردن درباره اینکه در کجای زندگی خود با واقعیتی مواجه خواهد گردید که بتواند در برابر آن به نحو مطلق تسلیم شود و باید تسلیم شود، می‏تواند پاسخ آن را پیدا کند. هر انسانی باید چنین تصمیمی را اتخاذ کند. دیگران با کوشش در
______________________________
1. Paradoxical
______________________________
جهت روشن‏کردن معنای ایمان، می‏توانند به وی یاری رسانند.
بولتمان مشکلات دامنه‏داری با بارت داشت و این مشکلات به نحو بسیار جالب‏توجهی در دو مورد مشخص بود؛ مورد اول اینکه اگرچه او با بارت موافق بود که ایمان یک تجربه روانیِ قابل تشخیص نیست، اما نمی‏توانست بفهمد که چگونه انسان می‏تواند بدون سخن‏گفتن در مورد اختصاص ایمان به شعور یا «فهم خود»،(1) درباره ایمان صحبت کند؟ بولتمان فهمیده بود که بارت از سخن‏گفتن درباره ایمان به عنوان یک امکان بشری یا چیزی که انسان‏ها می‏توانند مدعی آن باشند، اجتناب می‏کند. او با بارت در این مورد موافق بود، اما فکر می‏کرد که بارت نتوانسته است نظر خود را به روشنی بیان کند. بولتمان اطمینان داشت که این نظر، دیدگاه پولس نیست، زیرا از نظر پولس ایمان یک پذیرش آگاهانه است. «ایمان ورای شعور نفسانی، قطعا یک امکانِ دست‏نیافتنی نیست، بلکه به هر معنایی که در نظر بگیریم، یک امر "نامعقول"(2) است.» به عقیده بولتمان، انسان می‏تواند ایمان را به عنوان یک عمل آگاهانه وصف نماید، بدون آنکه در دامی بیفتد که بارت به حق می‏خواست از آن دوری گزیند.
هرچند طی چند سال بعد، بولتمان به بارت نزدیک‏تر شد، اما اختلاف میان آنها در مورد این مسئله هرگز از بین نرفت و حتی به مرور زمان به عاملی اساسی در جدایی آنها مبدل گشت و همان‏گونه که خواهیم دید، این اختلاف استلزاماتی نیز برای اخلاق به دنبال داشت.
دومین اختلاف اساسی بولتمان با بارت (در آن مقاله مذکور) مسئله نقادی در تفسیر بود. بولتمان تمرکز و تسلط بارت بر روی موضوع متن را پذیرفت و اقرار کرد که بارت نظر پولس در مورد ایمان را عمیقا درک کرده بود، اما به نظر او بارت به ویژگی و خصوصیت نامه به رومیان، و به پولس و در واقع به موضوع مورد بحث آسیب رسانده بود، زیرا از «نقادی»، یا آن‏گونه که بولتمان ترجیح می‏داد بگوید، از «نقادی بنیادین»(3) اجتناب ورزیده بود:
ما باید این مطلب را مورد ارزیابی قرار دهیم که تا چه حد در همه کلمات و جملات متن، موضوع واقعا بیان مناسب خود را به دست آورده است، زیرا در
______________________________
1. self-understanding
2. absurdity
3. radical criticism
______________________________
غیر این صورت «ارزیابی»(1) چه معنایی می‏تواند داشته باشد؟ اما در آثار بارت، از چنین ارزیابی، و نقادی بنیادین مبتنی بر آن، اثری نیست. محال است فرض کنیم که در «رساله به رومیان»، موضوع، بیان شایسته خود را یافته است، مگر اینکه بخواهیم عقیده جدیدی را در مورد «الهام»(2) اثبات کنیم. به نظر می‏رسد که در ورای تفسیر بارت، چیزی شبیه این مطلب وجود دارد که آشکارا به خود موضوع آسیب می‏رساند.
تأکید بر نقادی بنیادین، به عنوان مناسب‏ترین راه برای درک موضوع، مشخصه تفکر بولتمان بود و همین امر بعدها جدایی عمیقی بین بولتمان و بارت به وجود آورد. بولتمان در جملات پایانی مقاله خود، به این مطلب اشاره کرد که اصل نقادی نه تنها از لحاظ تاریخی، بلکه از لحاظ کلامی نیز باید در مورد متن اعمال شود. او در ابتدا به بیان یک تشبیه پرداخت و گفت، همان‏طور که انتقاد از بارت خدمت به اوست انتقاد از پولس نیز موجب بی‏احترامی به او و مطالبی که به رشته تحریر درآورده، نمی‏باشد و سپس چنین نتیجه‏گیری کرد:
در نظر پولس علاوه بر «روح مسیح»،(3) ارواح دیگری نیز وجود دارند که سخن می‏گویند و لذا نقادی هرگز نمی‏تواند به اندازه کافی بنیادین باشد. بنابراین، از مقدمه بنیادین خود بارت، درباره ارزیابی به وسیله موضوع، می‏توان نتیجه گرفت که یک‏چنین نقادی‏ای، از تفسیر، و تاریخ واقعی انفکاک‏ناپذیر است و فقط با یک‏چنین نقادی‏ای است که کار تاریخی به اهداف نهایی خود می‏رسد، اهدافی که از درون آنها می‏توان با «الاهیات نظام‏مند»(4) که در طرف دیگر مسیر قرار دارد، مواجه شده، در مورد انگیزه‏ها و نیروها و نیز مبانی حیات انسان تأمل نمود.
حدود یک سال بعد، یعنی در اوایل سال 1924، بولتمان از الاهیات دیالکتیکی حمایت کرد. بارت پس از آنکه شنید بولتمان تصمیم دارد به ایراد یک سخنرانی عمومی بپردازد، به سرعت، همراه با دوازده تن از دانشجویانش، به ماربورگ سفر کرد تا به صورت ناشناس، مقاله‏ای را که بولتمان می‏خواست ارائه دهد (تحت عنوان «الاهیات لیبرال و تازه‏ترین جنبش کلامی»(5)) بشنود. مدت کوتاهی پس از آن، این مقاله در مجله
______________________________
1. measuring
2. inspiration
3. Pneuma Christou (Spirit of Christ)
4. The Systematic Theology
5. Liberal Theology and The Latest Theological Movement
______________________________
پرخواننده قطعات کلامی(1) به چاپ رسید. بولتمان، در این مقاله، با استفاده از ضمیر اول جمع، یعنی «ما» و «مال ما»، به الاهیات دیالکتیکی اشاره نموده، از آن به عنوان «آرمان» یاد کرد. بارت در نامه‏ای که در این مورد به ترنیسن(2) نوشت، با شگفتی گفت: «چه تغییر بزرگی!» هرچند این نکته را نیز متذکر شد که «بولتمان هنوز اثر و رد پایی از گذشته‏اش را در خود حفظ کرده است».(3) ارزیابی بارت در مورد بولتمان صحیح بود.
بولتمان در سخنرانی خود، از پیشرفت نقادی، یعنی از آزادی و صداقت الاهیات لیبرال، قدردانی کرده، گفت که این معنای نقادانه برای وی و دیگران که زمینه‏های لیبرالی داشتند، این امکان را فراهم نمود که متکلم شوند و متکلم باقی بمانند.
اما بولتمان الاهیات لیبرال را در چند موضع مهم حیاتی، ناقص ارزیابی نمود. الاهیات لیبرال مایل بود ایمان را بر چیزی مبتنی کند که به لحاظ تاریخی قابل اثبات باشد، بدون اینکه به این واقعیت توجه کند که هر نوع بازسازی تاریخی گذشته، فقط دارای اعتباری نسبی است. به علاوه، الاهیات لیبرال فراموش کرده بود که آنچه به عنوان تاریخِ بازسازی‏شده ارائه می‏شود، همچون هر نوع تاریخی، شامل «چیزهایی است که فقط در یک مجموعه دارای روابط پیچیده وجود دارند» و آنها را از آن جهت که تاریخ هستند، فقط به عنوان امور متناهی و بشری می‏توان فهمید، در حالی که موضوع الاهیات خداست. بولتمان همراه با بارت و گوگارتن پذیرفت که «هیچ معرفت مستقیمی نسبت به خدا وجود ندارد. خدا یک موجود معین نیست». بیان‏های لیبرالیستی مختلف «کاملاً فاقد این بینش و بصیرت هستند که خدا غیر از جهان و فراتر از جهان است و اینکه این امر به معنای لغو کامل بشر و لغو کامل کل تاریخ بشر است. هدف مشترک آنها دادن مبنایی به ایمان است که ذات ایمان را نابود می‏سازد، زیرا آنچه آنها در جست‏وجویش هستند، مبنایی است در اینجا، یعنی در این جهان.»
بولتمان با بیان این مطالب کاملاً در اردوی الاهیات دیالکتیک قرار گرفت. او می‏پنداشت که با رد ادعای الاهیات لیبرال مبنی بر اینکه امور روزمرّه دنیوی خدمت به خداست، این مهم را به انجام رسانده است و لذا به شیوه‏های دیالکتیکی تأکید کرد:
______________________________
1. Theological Leaves
2. Thurneysen
3. در متن اصلی این جمله آمده است: «بولتمان هنوز چند قطعه پوست تخم مرغ از گذشته خود همراه دارد»:
...Bultmann Still bore "a few pieces of egg shell from his past".
______________________________
هیچ فعالیتی در این جهان نمی‏تواند خدمت به خدا تلقی گردد.... تنها امر اساسی این است که به آن چیزی که مانع کلام خداست گوش دهیم، کلامی که استغراق جهان را در گناه اعلام می‏کند. انسان در این جهان نمی‏تواند کاری انجام دهد که بتوان آن را خدمت به خدا دانست.
از این منظر، حتی اعمال خوب و توأم با وظیفه‏شناسی که «شایسته افتخار و بسیار ضروری هستند»، اعمالی مسیحی نیستند، زیرا هیچ عملی نمی‏تواند «مستقیما خودش را به خدا مربوط کند. همه اَشکال زندگی جمعی، چه بدترین و چه بهترین آنها، به طور یکسان تحت فرمان خدا قرار دارند».
این‏امر شامل همه‏قوانین می‏شود. «هرمرجعیتی همواره تحت فرمان خداست.» گفتن این‏مطلب ازسوی بولتمان که هیچ خدمت مستقیمی به‏خدا نمی‏تواند در این جهان وجود داشته باشد، به این معناست که از نظر او هیچ خدمتی به خدا، نمی‏تواند موجود باشد:
فقط هنگامی که تشخیص دهم که هیچ کاری «فی‏نفسه» خدمت به خدا نیست و فقط اگر من انجام کاری را به خاطر اطاعت و فرمانبرداری عهده‏دار شوم، و یک گسست درونی را از آن حفظ کنم و فقط اگر من کار را به گونه‏ای انجام دهم که گویی انجام نداده‏ام، می‏توان آن را خدمت به خدا دانست (این یک موضوع اساسی است که بولتمان آن را از رساله اول قرنتیان، باب 7، آیات 29 تا 31 اخذ کرده است).
بولتمان در مورد مبنای اخلاق مسیحی در ایمان، نظر خود را صریح و روشن بیان کرده است. البته او نیز (از موضع الاهیات دیالکتیکی) این مقدمه لیبرالی را که اصول اخلاقی خاص، قابل استنتاج از ایمان است، مردود دانست، هرچند مخالفت او با مخالفت بارت و گوگارتن متفاوت بود.
از نظر بولتمان، موضعی که انسان اتخاذ می‏کند، به وضعیت خاص وی و تصمیمی که در آن لحظه می‏گیرد، وابسته است. برای اینکه تفاوت نظر بولتمان و الاهیات دیالکتیکی را در مورد حیات بشر در جهان ایمان درک کنیم، باید تأکید بولتمان را بر خودآگاهی فرد مؤمن، در لابه‏لای تحقیقاتی که در خصوص رساله به رومیان بارت انجام داده است، به یاد بیاوریم، و به ویژه به بخش پایانی سخنرانی وی توجه کنیم. (ظاهرا در این رساله، خود بولتمان متوجه این تفاوت نشده بود، زیرا در غیر این صورت این امر اعتراضی بهالاهیات بارت و گوگارتن تلقی می‏شد.)
بخش پایانی سخنرانی وی با این دیدگاه الاهیات دیالکتیکی آغاز می‏شود که «خدا یک موجود معین نیست. خدا نشان‏دهنده لغو و ابطال کامل انسان و نفی او و مورد سؤال قرار دادن او و در واقع داوری‏کردن درباره اوست».
همچنین به عقیده بولتمان، این حکم به بدبینی و شکاکیت منجر نمی‏گردد، زیرا از درک این مطلب ناشی می‏شود که «گناه نخستین بشر عبارت است از خواست و اراده او مبنی بر اینکه خود را به عنوان انسان اثبات کند و بدین‏وسیله خود را خدا بداند».
بولتمان تا اینجا در حوزه الاهیات دیالکتیکی قرار داشت، اما وقتی نتیجه‏گیری فوق را با اشاره به آنچه در فرد مؤمن روی می‏دهد، تبیین نمود، یک گام از الاهیات دیالکتیکی فراتر رفت. «شناخت این حکم به معنای قبول لطف است، زیرا این حکم در واقع آزادشدن است، یعنی اینکه انسان از خودش آزاد می‏شود. آزادشدن از خود، به معنای رستگاری است. شناخت این حقیقتْ ایمان نام دارد». بولتمان درباره «تبدّل»(1) شخصی که «خدا او را کشت و دوباره زنده کرد» نیز سخن گفت. او این واقعه را یک «معجزه‏ای راستین»(2) دانست. بولتمان با بارت در این نکته موافق بود که ایمان حالتی از خودآگاهی نیست، اما نمی‏توانست از سخن‏گفتن درباره ایمان به عنوان چیزی که شخص آن را در خود تشخیص می‏دهد، خودداری ورزد:
فقط انسانی که خود را گناهکار می‏داند می‏تواند بفهمد که لطف چیست. او خود را گناهکار می‏شناسد، فقط از آن حیث که در برابر خدا قرار دارد. بنابراین انسان فقط هنگامی می‏تواند گناه را بشناسد که لطف را بشناسد.
بولتمان آشکارا فکر می‏کرد که ایمان تأثیری قابل تشخیص بر فرد دارد. او نمی‏خواست جایگاه این اثر را در خودآگاهی شخص بداند. از نظر او تأثیر ایمان، زندگی انسان مؤمن را در جهان معین می‏کند. بولتمان فکر می‏کرد که هنوز در مدار الاهیات دیالکتیکی قرار دارد، اما حداکثر چیزی که می‏شود گفت این است که او در لبه آن قرار داشت. او در این رساله نه تنها از خدا، بلکه از انسان، و نیز از هر دوی آنها با هم، سخن گفت و این نشانه و مشخصه الاهیات پیشرفته بولتمان است.
نتیجه‏ای که وی در رساله خود بدان دست یافت از یک‏سو حمایت از الاهیات
______________________________
1. transformation
2. true miracle
______________________________
دیالکتیکی و از سویی دیگر، اظهار تفاوت دیدگاه خودش با آن بود. او گفت: «موضوع الاهیات خداست، الاهیات از خدا سخن می‏گوید، زیرا الاهیات از انسان هنگامی که در برابر خدا قرار دارد، سخن می‏گوید. به عبارت دیگر، الاهیات از ایمان سخن می‏گوید.»
در رساله‏های بعدی بولتمان، یکسانی و هماهنگی بنیادین او با بارت در زمینه فهم خدا و نیز اختلاف بنیادینش با وی در مورد تأکید بر آثار ایمان در انسان، آشکار است.
بولتمان، در طول دو سال بعد، با روشنی و اطمینان و با اتکای فزاینده به تفسیر خود از نامه‏های پولس، برداشتی از ایمان را مطرح نمود که بر تقدم و تعالی خداوند به عنوان موجودی کاملاً دیگر(1) و همچنین بر تغییر شکل زندگیِ اینجا و اکنونِ انسان در ایمان، تأکید می‏کرد.
او به جای قبول یک مفهوم بی‏زمان، یا عروج و صعودکردن به یک قلمرو ماورای طبیعی، ایمان را به عنوان رویدادی فهمید که منشأ آن فقط خدایی است که ورای همه چیز است. در پاسخ به مطلب انجیل در مورد لطف خدا، شخص از بند خود آزاد می‏شود و در نتیجه گناه را به این معنی می‏فهمد که بخواهد کنترل زندگی خود را در دست گرفته، خدای خودش باشد. بنابراین، گناه صرفا یک «قصور اخلاقی»(2) نیست و انسان تا زمانی که لطف را نشناسد، گناه را نخواهد شناخت. از آنجایی که ایمان یک فرایند است، هرگز نمی‏تواند چیزی باشد که بتوان یک بار برای همیشه مسئله‏اش را حل و فصل نمود. ایمان باید بارها و بارها، به وسیله به یاد آوردن و شنیدن مکرر [پیام] انجیل اصلاح شود. از آنجایی که ایمان انسان را از خود به در آورده، آزاد می‏سازد و نیز از آنجایی که ایمان، انسان را به ورای تاریخ نمی‏برد، زندگی در این جهان، به وسیله عشق به همسایه معین می‏شود، عشقی که تجلی عشق به خداست و از طرفی چون ایمان در تاریخ بشر روی می‏دهد، یعنی در این‏سو و نه در آن‏سو، همواره با نوعی کوتاهی و نقص همراه است، اما این نقص، رابطه با خدا را از بین نمی‏برد، همچنین میل و اشتیاق به عشق را نیز سست و ضعیف نمی‏گرداند. بولتمان همواره به استعاره یک رابطه باز می‏گشت. انسان مؤمن رابطه با خدا را هم به معنای «موهبت»(3) می‏فهمد و هم به معنای «استحقاق»،(4) که این دو به نحو تفکیک‏ناپذیر و منسجمی همواره با یکدیگرند.
______________________________
1. The Wholly Other
2. moral failing
3. gift
4. claim
______________________________
اما استحقاق نمی‏تواند به صورت یک قانون و یا مجموعه‏ای از قوانین بیان شود، زیرا این استحقاق همچون استحقاق همسری است که انسان او را دوست دارد. بیان این استحقاق به صورت قانون، این رابطه را از بین می‏برد و مشخص‏کردن آن در محدوده‏ای معین، آن را سست و ضعیف می‏گرداند. در مورد اینکه ما باید چه کاری را انجام دهیم و چه کاری را انجام ندهیم، فقط در موارد خاص می‏توانیم تصمیم بگیریم، آن هم با فهم این مطلب که این تصمیم هرگز نمی‏تواند امری درست باشد. انسان فقط می‏تواند بگوید: «من ایمان دارم، به بی‏ایمانی من کمک کنید.»(1) فهم ایمان به این نحو، به معنای فهم این مطلب است که چرا بولتمان تأکید می‏کرد که سخن‏گفتن از خدا هم‏زمان، سخن‏گفتن از انسان است. انسان فقط بیرون از معنای ارتباط با خدا، می‏تواند از او سخن بگوید، لذا هر چیزی که انسان درباره خدا می‏گوید، به نحوه فهم انسان از خودش بازمی‏گردد. این تأکیدْ بارت را دچار مشکل کرد. وی در سال 1925 در سمیناری که برای دانشجویان الاهیات در دانشگاه گوتینگن برگزار شده بود، به سخنان بولتمان که رساله‏ای را درباره تفسیر کلامیِ عهد جدید قرائت می‏کرد، گوش فراداد. بارت علی‏رغم اینکه در مورد این رساله، نظری مثبت داشت و از این مسئله که امانوئل هریش(2) (همکار وی در دانشکده) نتوانست مطالب بولتمان را نقض کند، خشنود شد، اما در خصوص نکته‏ای که اینک به بررسی آن می‏پردازیم، از بولتمان انتقاد کرد. او در نامه‏ای که بین دوستانش توزیع کرد، نوشت که بولتمان بیش از اندازه «انسان‏شناختی»(3) بیشتر از اندازه کرکگوری(4) و بیش از اندازه لوتری(5) و همچنین بیش از اندازه گوگارتنی است (که بعدها بیشتر گوگارتنی شد). بارت توضیح داد که منظور بولتمان از اینکه «سخن‏گفتن از خدا به معنای سخن‏گفتن از انسان است» چیست. با این حال به نظر وی، این رأی به مراتب بهتر از ترجیح کارل هول،(6) برای مثال از سوی هرش بود. ما وقتی خاطراتی را که بارت، در سال 1958
______________________________
1. I belive, help my unbelief.
2. Emanuel Hirsch
3. antropological
4. سورن کرکگور (Soren Kierkegaard) (1813 ـ 1855) فیلسوف و متألّه معروف دانمارکی در قرن نوزدهم که الهام‏بخش جریانات راست‏دینی جدید در حوزه الاهیات و نیز الهام‏بخش فلسفه اگزیستانسیالیزم بوده است.
5. مارتین لوتر (Martin Luther) (1483ـ1546) رهبر نهضت اصلاح دینی پروتستان. وی در واکنش به حکمت مدرسی ارسطو و قرون وسطا، مفاهیم فلسفی را از مباحث دینی حذف کرد و نجات را در سایه بازگشت به کتاب مقدس و از طریق فیض الاهی ممکن دانست.
6. Karl Holl
______________________________
درباره روزهای نخست نضج‏گرفتن الاهیات دیالکتیکی نوشته است می‏خوانیم، ممکن است ندانیم که آیا اعتراض بارت به بولتمان در خصوص این مطلب، نشانه تفاوتی واقعی میان آنهاست یا نه؟ جمله مورد بحث، از دیباچه مجموعه‏ای از نامه‏های رد و بدل شده میان بارت و ترنیس در فاصله سال‏های 1921 تا 1925 نقل شده است. (این نامه‏ها قرار بود از طرف بارت به مناسبت هفتادمین سال تولد ترنیس منتشر شود). او نوشت:
خوشبختانه ما، از طریق فهمی جدید از دو طبیعت عیسی مسیح، نسبتا زود تشخیص دادیم که انسان بدون سخن‏گفتن از خدا نمی‏تواند از انسان سخن بگوید و همچنین انسان بدون سخن‏گفتن از انسان نمی‏تواند از خدا سخن بگوید.
فهم تفاوت میان بارت و بولتمان در خصوص این موضوع، آسان است. بارت ضرورت سخن‏گفتن از انسان را هنگام سخن‏گفتن از خدا و بالعکس، بر آموزه کلاسیک طبیعت‏های الاهی و انسانی عیسی مسیح مبتنی می‏کند و لذا این ضرورت از مسیح‏شناسی گرفته می‏شود. بولتمان این نظریه را بر موضوع اعتقاد به دو ماهیت مسیح مبتنی نکرده، بلکه همواره آن را با استعاره رابطه میان خدا و انسان و نیز با آثار ایمان در حیات دنیوی فرد مؤمن، مرتبط می‏ساخت. بولتمان بعدا این مطلب را که قبلاً به طور زنده در تفکرش حضور داشت، استنتاج نمود که نظریه‏ای مانند نظریه دو طبیعت داشتن مسیح، فقط به عنوان نظریه‏ای که آثار ایمان را در حیات و زندگی فرد مؤمن آشکار می‏کند، دارای معناست. در مقابل، بارت معتقد بود که این آموزه از طریق وحی آمده است و باید در ایمان پذیرفته شود. از نظر بولتمان پذیرش چنین چیزی، ظاهرا به صورت دلبخواهانه و به معنای قربانی‏کردن عقل است و او قاطعانه بر این عقیده بود که مسیحیت نیازی به چنین قربانی‏ای ندارد.
در مورد تفاوت بین بارت و بولتمان می‏توان مثال دیگری ارائه کرد: در سال 1924 بارت کتابی تحت عنوان رستاخیز مردگان(1) نوشت و در آن، رساله اول قرنتیان را متنی دانست که واجد وحدتی ادبی است و باب پانزدهم را (یعنی بابی که از زنده‏شدن نهایی سخن گفته است) کلید فهم آن معرفی نمود. بولتمان در بررسی کاملاً همفکرانه‏ای که در مورد این کتاب انجام داد، علی‏رغم اینکه منتقد تفسیر بارت بود، گفت: «بارت به گونه‏ای روشن و تقریبا از هر جهت، پیام پولس را درک کرده، و به ویژه تأکید پرطنین او را، در
______________________________
1. The Resurrection of The Dead
______________________________
مورد پاسخ منفی معادشناسانه نسبت به هر امر انسانی و این‏جهانی، دریافته است».
با این حال، در پایان این بررسی، بولتمان با نظریه اساسی بارت مخالفت نمود. او به ویژگی کار بارت، یعنی این مطلب که وی تقریبا هیچ‏گاه از سایر نامه‏های پولس در تفسیر رساله اول قرنتیان، مدد نگرفته است، اشاره کرد. به نظر بولتمان، بارت می‏توانست با مراجعه به سایر نامه‏های پولس، نظریه متفاوت خود را در مورد آنچه پولس در رساله اول قرنتیان از «آخرالزمان»(1) مراد کرده بود، روشن‏تر سازد. ظاهرا پولس پایان را به عنوان یک رویداد عینیِ زمانی وصف کرد، در حالی که بارت این مفهوم را به مفهوم مبهم «آینده ابدی»(2) تبدیل نمود. در ابتدا بولتمان متذکر شد که پولس نمی‏توانست صریحا پایان را رویدادی عینی در زمان بداند، بلکه از نظر او، «پایان رویدادی است که در آن، زمان بی‏حرکت شده و گذشته به پایان رسیده است». او گفت که «حتی در باب 15 رساله اول قرنتیان، به جز آیه‏های 35 تا 44 که گمراه‏کننده و جدلی هستند، هیچ تصویری از وضعیت حیات پس از احیا(3) و زنده‏شدن وجود ندارد». «اساسا هیچ چیزی پس از آن (زنده‏شدن و احیای مسیح) وجود ندارد.» بولتمان همچنین خاطرنشان کرد که آنچه پولس درباره حیات پس از احیا می‏تواند بگوید عبارت است از: «بودن با مسیح».(4) بولتمان پس از آن به قطعات دیگری که به نظر او منظور پولس را روشن می‏سازد، اشاره می‏کند؛ یعنی آیه 17 از باب 4، رساله اول تسالونیکیان، و باب 1، آیه 23 از باب اول رساله به فیلیپیان، و سپس ادامه می‏دهد: معنای «بودن با مسیح» باید از آنچه مسیح از سخن خود به پولس مراد کرد، مشخص شود. برای این معنا، آیات 1 به بعد از باب 5 رساله به رومیان، باید ذکر گردد؛ همچنین اول قرنتیان، باب 1، آیه 30 که در آن گفته شده است: «خدا حکمت، و درست‏کاری، و تقدیس و رستگاری ما را آفرید».
در آنجا ما با عباراتی مواجه می‏شویم که منظور مسیح را در مورد انسان‏ها روشن می‏کند و متوجه می‏شویم که منظورش همین انسان‏های واقعی، یعنی ما در وضعیت دنیوی خودمان هستیم.
بدین ترتیب، بولتمان به سمت موضع اساسی خود، یعنی فهم معادشناسانه‏ای که اساسا از فهم بارت متفاوت است، حرکت کرد، زیرا فهم بولتمان در یک واقعیت حاضر، ریشه داشت. مسیح مبنای جهانی وضعیت آینده هستی نیست، بلکه مبنای تاریخی
______________________________
1. The end Time
2. eternal future
3. resurrection
4. to be with christ
______________________________
حیات فعلی ماست. به یک معنا ما زنده شده‏ایم... ما «میوه‏های نخستین»(1) هستیم... ما «مخلوق جدید» هستیم....
اما این حیات احیاشده، هرگز امری عینی نیست، بلکه چیزی است بین زمان و سرمدیت. ما به فرمان خدا «عادل»(2) شده‏ایم و آن «امکان نهایی»(3) که به یک واقعیت در زندگی دنیوی ما به یک واقعیت تبدیل شده، «عشق» است.
بارت باب 13 از اول قرنتیان را که درباره عشق است به عنوان یک باب «معادشناسانه» فهمیده بود، یعنی به معنای واقعیتی که خدا آن را در پایان تاریخ مطرح کرده، تحقق می‏بخشد. بارت فکر می‏کرد که عشق نمی‏تواند یک واقعیت حاضرِ این‏جهانی که از خداوند بسیار دور است، باشد. عشق فقط در تقابل با پاسخ منفی خدا می‏تواند خود را در این جهان نشان دهد. بولتمان پاسخ منفی خدا را تأیید نمود. او با این موضوع موافق بود که هیچ چیزی در تاریخ بشر نمی‏تواند با واقعیت الاهی یکی گرفته شود، اما کسانی که ایمان می‏آورند (در پاسخ به اعلام بشارت عیسی مسیح)، می‏خواهند مخلوقاتی جدید باشند و زندگی دنیوی خود را بر عشقی که می‏دانند هرگز در دنیا تحقق نخواهد پذیرفت، مبتنی کنند. بنابراین، دیدگاه بولتمان، با نظر بارت مبنی بر اینکه باب 15 رساله اول قرنتیان دارای وحدت است، (یعنی درباره احیا و زنده‏شدن نهایی است) متفاوت است. زیرا در نامه اول به قرنتیان، اثبات «عادل‏شمردگی»(4) انسان به وسیله ایمان موضوع اصلی نیست، بلکه حیات دنیوی فرد مؤمن در زمان مدنظر است. از این‏رو باب 13 از رساله اول قرنتیان، اوج واقعی این رساله است.
مقاله نقادانه بولتمان، نوعی همفکری با بارت را نشان می‏دهد، امّا با نظریه بنیادین بارت در مورد رساله اول قرنتیان مخالف است. در این سال‏ها بولتمان می‏توانست خود را با بارت یکی بداند، اما تفاوتی که میان آنها وجود داشت اساسی‏تر از آن چیزی بود که او تصور می‏کرد.
______________________________
1. first fruits
2. The Justified
3. final possibility
4. Justification

تبلیغات