دانش نامه دین اهل بیت، پنج گونه ذن، میصوا
آرشیو
چکیده
متن
این واژه یکی از اصطلاحات مهم قرآنی و کلامی است که تعیین مصادیق آن همواره مورد نزاع تاریخی و جدال علمی عالمان مسلمان، به ویژه مفسران و متکلمان شیعه و سنی بوده است. اهلبیت از نظر لغوی به معنای ساکنان خانه است و لغتشناسان، با توجه به کاربردهای مختلف این واژه و مفرداتِ آن، معانی چندی چون فرزندان، همسران، بستگان نَسَبی و افراد قبیله را ذکر کرده و حتی همه کسانی را که در دین، مسکن و شهر با مردی شریکند، اهل آن مرد شمردهاند (العین، ج4، ص89؛ لسان العرب، ج11، ص29؛ مجمع البحرین، ج1، واژه اهل بیت؛ مفردات راغب، ص98). بر این نکته نیز تأکید شده که این اصطلاح هر گاه به صورت مطلق به کار رود مراد از آن، خاندان پیامبر(ص) است (لسان العرب، همان). و نیز گفتهاند گرچه معنای متبادر از «بیت» همان «خانه مسکونی» است، اما مراد از بیت در «اهل بیتِ پیامبر(ص)» همان خانه نبوّت است (اهلالبیت فی آیة التطهیر، ص181). درست است که برخی از لغتشناسان کاربرد اهل بیت را برای همسران مجازی دانستهاند (تاج العروس، ج1، ص217) و برخی از شواهد تاریخی نیز برای چنین نظریهای در سده نخست هجری ارائه شده است (منهاج السنة، ج4، ص21) و برخی دیگر نیز استعمال آن را در اولاد مجازی میدانند (الشیعة و اهلالبیت، ص16)، اما با استناد به هیچیک از کتب لغوی یا عرف عام یا آیات قرآنی نمیتوان ثابت کرد که واژه اهل بیت اصطلاحی ویژه و در انحصار مصادیق خاص باشد (مجمع البحرین، ج1، ص206؛ التحقیق فی کلمات القرآن، ج1، ص170). پرسشهای اصحاب امامان درباره مصادیق اهلبیت نیز دلیل این مدعاست (بحارالانوار،ج35، ص211؛ معانی الاخبار، ج1، ص94)
اصطلاح اهل بیت در سه آیه قرآنی به کار رفته است (قصص، 12ـ12. هود،73. احزاب، 33) و آیات دیگری از قرآن نیز بر اهل بیت تطبیق شده، اما آنچه مورد نزاع مفسران، متکلمان و محدثان واقع شده، تفسیر و تعیین مراد از «اهل بیت» در آیه 33 سوره احزاب است: «...انّما یرید الله لیذهبعنکمالرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا».
مفسران در تفسیر و تطبیق اهل بیت در این آیه نزدیک به ده قول را گزارش کردهاند (مجمع البیان، ج7 و 7، ص558ـ559؛ جامع البیان، ج22، ص5ـ8) که عمده آنها را میتوان در این چهار قول خلاصه کرد: 1ـ همسران پیامبر (الدرالمنثور، ج6،ص3) 2ـ خویشاوندان نسبی (بنیهاشم) 3ـ مطلق خویشاوندان نسبی و سببیِ آن حضرت (التفسیر الکبیر، ج25، ص209؛ روح المعانی، ج22، ص14) 4ـ اصحاب کساء، یعنی پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (بسیاری از مفسران اهل سنّت و همه مفسران شیعه).
اما آنچه بیشتر مورد نزاع است قول اول و چهارم است که در اینجا بدانها اشاره میکنیم.
قول اول: آن دسته از مفسرانی که همسران پیامبر را مصداق اهل بیت دانستهاند، اگرچه احیانا به احادیثی استناد میکنند (فتح القدیر، ج4، ص27) اما تکیه عمده آنها به وحدت سیاق آیات قبل و بعد از این آیه و نیز تکیه بر این است که مخاطب اصلی این آیات همسران پیامبر(ص) میباشد. به اعتقاد اینان از آنجا که آیه تطهیر به عنوان جزئی از یک آیه که در میان سلسلهای از آیات (احزاب 28ـ38) قرار دارد که موضوع آنها احکام و دستورات مربوط به همسران پیامبر میباشد، اگر ناگهان از واژه «اهلبیت» مصادیق و مخاطبان دیگری را مراد کند خلاف بلاغت است. (التحریر والتنویر، ج22، ص16) ظهور ابتدایی و وحدت سیاق این آیات درباره همسران آن حضرت اگرچه توسط برخی از عالمان شیعه به کلی زیر سؤال رفته (اهل البیت فی آیة التطهیر، ص60ـ63) اما قوت آن به گونهای است که برخی از مفسران بزرگ شیعه را واداشته است تا با نفی یکسان بودن ترتیب فعلی قرآن با ترتیب نزول، برای این شبهه چارهجویی نمایند (المیزان، ج16، ص327). بگذریم از اینکه برخی با توجه به چنین سیاقی خروج زنان پیامبر(ص) را از شمول اهل بیت تقابل با نص قرآنی تلقی کردهاند (التحریر والتنویر، ج22، ص16). و کسانی نیز با تأکید و سوگند خوردن سعی در اثبات این مدّعا کردهاند (جامعالبیان، ج22، ص7) استدلال اهلسنت بر وحدت سیاق علاوه بر فقدان قرائن حدیثی بر تأیید آن (المیزان، ج16،ص316) با یک مشکل جدی لغوی، یعنی وجود ضمیر «کُم» که ویژه مردان است، روبهرو است که با تکیه بر آن میتوان در وجود وحدت سیاق تردید کرد. اما بعضی آن را از باب غلبه (با فرض توجه خطاب به همسران و خود پیامبر) و یا بازگردان ضمیر به اهل، توجیه کردهاند (الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص183). گواینکه میتوان با ارائه نمونههایی از جملههای معترضه در آیات پیوسته قرآنی و فقدان وحدت سیاق در آنها، نیز، به نقض استدلال مزبور پرداخت (تفسیر قمی، ج2، ص193ـ194؛الاتقان،ج2،ص902ـ907) اما آنچه بیشتر این دیدگاه را نااستوار کرده، تعارض آن با احادیث فراوان و مشهور نبوی و قرائن تاریخی دیگر است که در آنها، نه تنها اصحاب کساء به عنوان مصادیق اهل بیت و شایستگان تطهیر الهی مشخص شدهاند، بلکه صراحتا همسران آن حضرت نیز از شمول چنین جایگاهی بیرون شدهاند (المیزان، ج16، ص310ـ319؛ برای مجموعه این احادیث ر.ک: آیة التطهیر فی احادیث الفریقین).
تطبیق مصادیق واقعی اهل بیت بر امام علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) بر اساس احادیث نبوی و دیگر شواهد تاریخی نهتنها دیدگاه همه عالمان شیعی است، بلکه بسیاری از محدثان و مفسران بزرگ اهل سنّت نیز آن را تلقی به قبول کردهاند. وجود احادیث نبوی مشهوری مانند حدیث «ثقلین» و «سفینه» و آیات قرآنی نظیر آیه «مباهله» و «مودّت» که جایگاه ویژه این بزرگان را به عنوان اهل بیت و مراجع مورد اطمینان دینی ممتاز ساخته و موردقبول همه عالمان مسلمان هستند (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل اهل بیت) موجب استواری این دیدگاه شده است. اما آنچه در تفسیر آیه مورد اشاره، شهرت ویژهای کسب کرده حدیث معروف کساء است که بر اساس آن، حضرت خاتم با عنایت ویژهای (و احتمالاً درچند مورد) علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را زیر پارچهای گردآورد و پس از دعا در حق آنان فرمود: اینها از اهل بیت مناند (مستدرک حاکم، ج3، ص158ـ161؛ جامع البیان، ج22، ص9ـ13؛ الدرّ المنثور، ج6، ص603ـ606؛ منهاج السنة، ج3، ص4، ج4، ص20). البته محدثان و مفسران در اینکه این جریان بعد از نزول آیه بوده است یا قبل از آن، همداستان نیستند (آیة التطهیر فی احادیث الفریقین، ج1، ص46ـ48).
کثرت روایاتی که در آنها پیامبر مصداق اهل بیت را تنها اصحاب کساءمیداند، به گونهای است که مفسران اهلسنّت گاهی به ذکر چند روایت بسنده کرده و روشنی آن را با تعابیری چون «غیرقابل احصاء» و «فراوان» بیان کردهاند(روحالمعانی،ج22،ص13؛الصواعق المحرقة، ص144؛ شواهد التنزیل، ج2، ص18). عالمان شیعی نیز مدعی تواتر، اجماع و اتفاق نظر جمهور بر آن میباشند (نهج الحق و کشف الصدق، ص173؛ المیزان، ج16، ص311؛ برای روایات شیعی ر.ک: تفسیر برهان، ج3، ص309ـ305؛ بحارالانوار، ج3، ص231ـ252).
این انحصار هنگامی روشنتر میشود که بدانیم پیامبر(ص) در جریان گرد آمدن پنج تن آلعبا خواهش برخی از همسران خود را مبنی بر ورود در زیر عبا رد کرده، ضمن دلجویی و بیان پایان خوش برای آنها آنان را از افتخار کسب این عنوان محروم نمود (تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص485). علاوه بر اینکه خود همسران آن حضرت نیز اذعان کردهاند که اهل بیت شامل همسران نیست و چهبسا این پرسش آنان از پیامبر که آیا آنان هم از اهل بیت هستند یا خیر، مؤید عدم صدق این واژه بر همسران پیامبر باشد.
قرائن روایی محکمدیگرگزارشهای متعددی است که بنا به آنها پیامبر(ص) بعد از نزول آیه «وأمر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها» به طور مکرّر هنگام گذر از مقابل خانه علی(ع) به تفسیر عملی این آیه پرداخته، با صدای بلند میگفت: «نماز، ای اهل بیت» و آنگاه آیه تطهیر را تلاوت میکرد (الدر المنثور، ج6، ص605؛ بحارالانوار، ج35، ص145، 207، 209، 213). چنین مینماید که یکی از انگیزههای قوی آن حضرت در تأکید بر چنین مهمی توجه دادن به این نکته بوده است که دیگران نیز در طمع کسب چنین عنوانی برای خود نباشند (الاصول العامّه للفقه المقارن، ص116) از امام صادق(ع) نقل شده است که اگر پیامبر سکوت کرده بود، آل عقیل و آلعباس نیز به طمع میافتادند (تفسیر فرات کوفه، ص110).
البته عنایت محدثان و مفسران فریقین به معرفی مصادیق «اهل بیت» بر اساس جریان کساء برگرفته از گزارش مشهوری است که جای خود را در متون روایی و تاریخی باز کرده است. اما آن قرائت بیسند، عامیانه و رمانگونهای که بعد از درگذشت مرحوم شیخ عباس قمی و برخلاف میل او به پایان مفاتیحالجنان ملحق شده است و اکنون در مجالس و محافل برای طلب حاجت خوانده میشود، قابل اعتنای حدیثشناسانوازجمله خودشیخعباسقمی (منتهی الآمال، ج1، ص820، فصل نهم از زندگی امام حسین(ع)) نیست.
با توجه به دیگر گزارشهای رسیده از پیامبر(ص) و عترت وی تطبیق و سریان حکم قرآنی چنین عنوانی، بر دیگر امامان دوازدهگانه شیعه تأکید شده است (نورالثقلین، ج4، ص273ـ277؛ اصول کافی، ج1، ص286 به بعد) آن بزرگان در برابر مخالفان بر این لقب به عنوان فضیلتی روشن و اختصاصی احتجاج میکردند (معانی الاخبار، ج1، ص93ـ94؛ تحفالعقول،ص313ـ322). البته تأکید امامان بر این لقب، و نفی آن نسبت به دیگران فقط به خاطر صدق ظاهری آن، بلکه این حرکت را بایستی اعتقادی ـ سیاسی دانست، زیرا سریان حکم آیه مزبور آنان را متّصف به تطهیر و عصمت میکرد (عیون اخبار الرضا، ج1، ص216ـ217؛ الغارات، ج1، ص202ـ203) و صرف اطلاق اهل بیت بر آنان، موضوعی نبود که حتی مورد انکار رقبای سرسخت آنان باشد (عیون اخبار الرضا، ج1، ص216). البتّه میتوان گفت اینکه برخی از سادات علوی نظیر زید بن علی و دیگران که مدعی عصمت نبوده اما خویش را به عنوان اهل بیت معرفی میکردند (تاریخ الخلفاء، ص258؛ الحور العین، ص242؛ مقاتل الطالبین، ص62) مرادشان افتخار به آلالنبی بودن و اطلاق ظاهری چنین عنوانی بوده و یا حداقل اراده الهی بر زدودن رجس و گناه از اهلبیت را اراده تکوینی نمیدانستند. بنابراین ادعای ناجی بودن راه و رسم فرقه زیدیه و برتری زید بر امامان شیعی (الحورالعین، ص240؛ المتیة والامل، ص36) و یا اثبات حقانیت سلسله امامان اسماعیلی بعد از امام صادق(ع) را (المصابیح فی اثبات الامامه، ص96ـ114) با تکیه بر فضایل اهلبیت را، میتوان نوعی جهتگیری فرقهای دانست. شایسته یادآوری این که حتی عباسیان که در آغاز به جهت فقدان پایگاه مقبول دعوت خود را با «الرضا من آلمحمد» شروع کردند نیز از چنین شعاری بهرهها بردند و حتی به کسانی که با چنین القایی به آنان خطاب میکردند صلههای فراوان میبخشیده و احادیثی را نیز در این باره جعل و ترویج کردند و جالبتر اینکه حدیث «سفینه» را با افتخار از جدشان، ابنعباس نقل میکردند (تاریخ الخلفا، ص257، 260، 270، 274، 294).علی آقانوری
پنج گونه ذِن
دستهبندی ِ کوُی ـ فنگ زوُنگ ـ می(1)، استاد ِ کهن ِ چَن ِ (ذِن) چینی از مهمترین موضوعات ذِن. مفهوم ذِن در این بافت به
______________________________
1 Kuei-feng Tsung-mi
______________________________
طور کلی بر «تمرین مراقبه» (دیانه) دلالت دارد. پنج گونه ذِن اینهاست:
1. ذِن ِ بونپوُBonpu (ژا: بونپوُ یا بومپوُ Bompu ، به معنی «شخص روشنی نیافته معمولی»)؛ گونهای ذاذِن zaÎzen (به ذِن نشستن) که آن را بدون انگیزه دینی، مثلاً برای افزایش سلامتی روانی یا جسمی تمرین میکنند.
2. ذِن ِ گِدوْ GedoÎ (ژا: گِدوْ، به معنی «راه بیرونی»)؛ بر گونهای ذِن با ویژگی دینی دلالت دارد، اما از آموزههایی بیرون از آموزههای بودایی پیروی میکند. محض نمونه، دیانهی یوگا یا مراقبه مسیحی را میتوان در این دسته قرارداد. گدوْ ذِن را میتوان در شمار آن دسته تمرینهای دیانه که جویای شکوفایی نیروها و تواناییهای فوق طبیعی هستند نیز قرار داد.
3. ذِن ِ شوْجوْ ShoÎjoÎ(ژا: شوْجوْ، به معنی «چرخ کوچک»؛ سن: هینهیانه)؛ گونهای ذِن که به حالت موُشینجوْ MushinjoÎمیانجامد، حالتی که در آن همه ادراکهای حسی قطع و (جریان) آگاهی متوقف میشود. اگر شخص در موُشینجوْ بمیرد، دیگر از نو متولد نمیشود و میان او و چرخ وجود (سَنسارَه) نوعی جدایی میافتد. از آنجا که ذِن ِ شوْجوْ تنها به یافت آرامش درونی شخص میانجامد، از نگاه آیین بودای ذِن که وابسته به آیین بودای مَهایانه است، با آموزههای متعالی بودا ناسازگار است. از سوی دیگر، این دو گونه آخر را با این آموزهها هماهنگ میدانند.
4. ذِن ِ دایجوْDaijoÎ (ژا: دایجوْ، به معنی «چرخ بزرگ»، سن: مَهایانه)؛ ویژهگی محوری ِ ذن ِ دایجوْ ویژگی خودیافت (کِن شوْ KenshoÎ یا ساتوری Satori) و فعلیت بخشیدن به «راه بزرگ» در زندگی روزمره (موُجوْدوْ ـ نو ـ تایگِن(1)) است. از آنجا که در این خودیافت، پیوستگی، و درواقع، وحدتِ خودْ با همه موجودات تجربه میشود، و از آنجا که فعلیت بخشیدن به «راه بزرگ» در زندگی روزمره، در پیوند با کار برای سود همه موجودات است، این گونه ذِن را میتوان مَهایانی خواند.
5. ذِن ِ سایجوْجوْSaijoÎjoÎ (ژا: سایجوْجوْ، به معنی «چرخ بینهایت برتر»)؛ در این برترین شکل تمرین ذِن، شیوه و راه به هم میآمیزد و یکی میشود. تلقی از ذاذِن اینجا چون دستاویزی برای رسیدن به روشنشدگی (اشراق) نیست، بلکه یافت سرشت ِ بودایی فطری در هر موجود است. میگویند که این گونه ذِن را همه بودایان گذشته تمرین کردند و آن را چون نوک هِرم و گُل ِ سر سبد ِ ذِن بودایی میدانند.
______________________________
1 . mujoÎdoÎ-no-taigen
______________________________
این تمرین، که به شیکانتاذا Shikantaza نیز شهره است، همان گونه ذِن است که دوْگِن ذِنجی(1) رواج داد.
دیدگاهی را که گهگاه پیش میکشند که ذِن ِ دایجوْ تمرین خاص مکتب رینزایRinzai و سایجوْجوْ خاص مکتب سوْتوْ SoÎtoÎ است، دیدگاه کاملاً درستی نیست. ذِن ِ دایجوْ و سایجوْجوْ متقابلاً مکمل همند و هردو در هم ادغام میشود و هر دو مکتب، هردو شکل را تمرین میکند. مکتب رینزای عمیقا بر پیدا شدن خودیافت (در رهرو)، با کمک گرفتن از کوْاَن KoÎansتأکید میکند، در حالی که ذِن ِ سوْتوْ تمرین شیکانتاذا را ترجیح میدهد.
اما،دستهبندیکوُی ـ فنگزوُنگ ـ می از پنج موضوع ذِن نشان دهنده دیدگاه بودایی سنتی است که با توجه به شرایط امروزی ــ چون ذِن به آن سوی مرزهای فرهنگ بودایی گسترش یافته است ــ باید آن را تغییر داد. بنابراین یک مسلمان یا مسیحی میتواند ذِن ِ شوْجوْ، دایجوْ یا سایجوْجوْ را در چارچوب زمینه دینی خویش تمرین کند، حتی بنابر دستهبندی پنج گونه ذِن، هر گونه ذِن ِ غیربودایی را میتوان به شکل ذِن ِ گِدوْ در این دستهبندی قرار داد. بنابراین، این دستهبندی به خصوص در چارچوب نظری ِ آیین بودای ِ ذِن درست است، درحالی که در رابطه با این دیدگاه که ذِن هسته مرکزی تجربهای است که پیش فرض و شالوده هر دینی است، این دستهبندی چندان کاربردی ندارد.
The Enc. of Eastern philosophy and Religion, shambhala, Boston, 1994.
علیرضا شجاعی
میصوا mitzvah
یه . ؛ «حکم»، «فرمان» (در جمع: میصووت mitzvot)؛ واژهای عبری به معنای هریک از فرمانهای تورات. در تلمود این واژه برای عمل شایسته و ارزشمند به کار رفته است؛ مثلاً گفتهاند: «میصوای گوش فرادادن به سخن حکیمان» (حولین، 106 الف).
در اسفار پنجگانه واژگان چندی را میتوان یافت که بر قوانین و احکام اشاره دارند، مانند: حوقا (hukkah ؛ فریضه: «و این برای بنیاسرائیل نسلاً بعد نسل فریضه ابدی باشد» ــ خروج، 27:21)؛ میشپاط (mishpat ؛ حکم، فریضه، قانون: «فرایض و احکام به شما تعلیم نمودم» ــ تثنیه، 4:5)؛ عدُوت (edut ؛ شهادت: «این است شهادات و فرایض و احکامی که موسی به بنی اسرائیل گفت» ــ تثنیه، 4:45)؛ میشمِرِت (mishmeret ؛ امر: «امر خداوند را نگاه دارید» ــ لاویان، 8:35)؛
______________________________
1 . DoÎgen zenji
______________________________
تورا (torah ؛ تعلیم و شریعت: «تا به کی از نگاه داشتن وصایا و شریعت من ابا مینمایید؟» ــ خروج، 16:28). با این همه، واژه عامی که شامل تمام فرمانهای تورات میشود واژه میصوا (حکم) است.
واعظی فلسطینی به نام ربی سیملای (R. Simlai) در سده سوم میلادی در موعظهای گفت که تورات 613 حکم دارد: 365 حکمِ نهیکننده، که برابر است با تعداد روزهای سال شمسی (مانند «دزدی نکن»)، و 248 حکم امرکننده، که برابر است با تعداد اعضای بدن انسان (مانند «پدر و مادر خود را احترام کن»).
در دوران تلمود، کوششی برای فهرست کردن این احکام به عمل نیامد. در قرون وسطا، قانوننامهنویسان بزرگ یهودی درصدد شمارش این احکام برآمدند؛ اما در عمل روشن شد که فهرست احکام بسیار بیشتر از 613 حکم است. از اینرو، ابنمیمون و ابننحمان زمان بسیاری صرف کردند تا دریابند که کدامیک از فرمانهای تورات اصلی است تا در زمره 613 حکم گنجانده شود، و کدام فرعی است تا مستقیما جزء613 حکم نباشد. سرانجام فهرستهای مختلفی از این احکام صورت گرفت که مشهورترین آنها فهرست ابنمیمون است.
گرچه ربیهای تلمود در پی شماره کردن احکام نبودند، در آثار آنان میتوان تفاوت احکام امرکننده و احکام نهیکننده را یافت. در این آثار، واژه میصوا هم برای احکام نهیکننده و هم احکام امرکننده به کار رفته است، اما کاربرد غالب آن برای احکام امری است، و واژهای که برای احکام نهیکننده متداولتر است عبارت است از عَوِرا (averah ؛ تخطی، گناه). برای مثال، وقتی ربیها میگویند که میصوا این است که نباید از شاخه نخل دزدیده شده درعید خیمهها استفادهکنید،منظور این است که این حاصلِ یک عَوراه است.
افزون بر تقسیم احکام به امرکننده و نهیکننده، تقسیمات دیگری نیز از این احکام صورت گرفته است. از جمله این دستهبندیها چنین است:
ــ احکامی که مربوط به رابطه انسان و خداست، و احکامی که مربوط به رابطهانسان وهمنوعاست؛ یعنی وظایف دینی و وظایف اجتماعی، گرچه تأیید و ضمانت اجرای هردو، فرمان خداست.
ــ احکام کماهمیتتر (سبک)، و احکام مهمتر (سخت). در کتاب اخلاق پدران (2:1) توصیه شده که احکام کوچک را با همان جدیتی انجام دهید که احکام بزرگ را اجرا میکنید؛ «زیرا شماپاداش احکام را نمیدانید» و ممکن است مراعاتِ احکام کوچک پاداشی در خورتر از رعایت احکام بزرگ در پی داشته باشد. با این همه، مطلوب ربیها این نیست که احکام با چشمداشت به پاداش انجام گیرند. ربیها میگویند که اراده خدا را باید «به خاطر خود آن» و بدون هیچ انگیزه دیگری انجام داد. با اینحال، توصیه کردهاند که احکام را مراعات کنید گرچه انگیزه کاملاً خالص نباشد؛ زیرا ایستادگی در به کاربستن احکام سرانجام به انگیزه ناب و خالص میانجامد.
ــ برخی از احکام باید در زمان یا فصل خاص مراعات شوند (مثل بستن تفیلینکه فقطدرهنگامروزاجباری است)، اما گروهی از احکام را باید در هر زمانی مراعات کرد (مثل محبت به همنوع).
زنان از مراعات احکام امری که مربوط به زمان یا فصل خاصاند معافاند، اما احکام نهیکننده چه مربوط به زمان خاصی باشد چه نباشد، برای همه، مرد و زن، الزامآور است.
ــ برخیاز احکام بااعضا و جوارح ظاهریبدنانجاممیگیرندوبرخیباقلب.
ــ برخی از احکام فقط در سرزمین اسرائیل باید مراعات شوند و برخی در همهجا بسیاری از این احکام منوط است به وجود معبد بت همیقداش (بیتالمقدس) در اورشلیم و از اینرو، وقتی که این معبد وجود نداشته باشد این احکام نیز اجرا نمیشوند.
ــ همچنینفلاسفه قرونوسطا احکام را به عقلانی و وحیانی تقسیم کردهاند.
تکلیف به انجام این احکام برای پسران از سن سیزده سال کامل و برای دختران از سن دوازده سال کامل آغاز میشود.
دلیل احکام
درخود اسفارخمسه گاهی دلیل و فلسفه برخی از احکام ذکر شده است، ازجمله:
«اگر رخت همسایه خود را به گرو گرفتی آن را قبل از غروب آفتاب بدو رد کن؛ زیرا که آن فقط پوشش او و لباس برایبدناوست...»(خروج،22:26ـ27).
«برشخص غریب ظلممنما؛ زیراکه از دل غریبان خبر دارید، چون که در زمین مصر غریب بودید» (خروج، 23:9).
ونیز:تثنیه،11:19؛17:16ـ17؛23:4ـ5 .
همچنین بر خردمندیِ شریعت تأکید شده است:
«آنها [ = احکام] را نگاه داشته، به جا آورید؛ زیرا که این حکمت و فطانت شما است، در نظر قومهایی که چون این فرایض را بشنوند خواهند گفت هرآینه این طایفه بزرگْ قوم حکیم و فطانتپیشهاند؛ زیرا کدام قوم بزرگ است که خدا نزدیک ایشان باشد... وکدام طایفه بزرگ است که فرایض و احکام عادلهای مثل تمام این شریعتی که من امروز پیش شما میگذارم دارند؟» (تثنیه، 4:6ـ8).
به نظر ربیهای تلمود، همین که خدا به احکام امرکننده و نهیکننده فرمان داده است دلیل کافی است برای اینکه یهودیان به آنها عمل کنند. لکن فیلسوفان قرون وسطا، به ویژه پس از حملاتی که به احکام تورات شد، در پی آن برآمدند تا برای احکامی که در تورات دلیلشان ذکر نشده، دلیل بیاورند (مانند قوانین مربوط به غذا). ابنمیمون قسمت عمدهای از بخش سوم کتاب دلالة الحائرین را به دلایل احکامی اختصاص داده که به ظاهر نامعقولاند.
از سوی دیگر، برخی از متفکران با هرگونه تلاش برای کشف دلایل احکام مخالف بودند. ایشان میگفتند ربیها بر اطاعت ناب و بیچون و چرا تأکید داشتهاند؛ افزون بر این، اگر دلیلی برای این احکام بیان شود، ممکن است موجب کوتاهی و بیتوجهی شود؛ برای مثال، اگر بگوییم دلیل احکام غذایی تورات، مسائل بهداشتی است ممکن است کسی بگوید حال که شیوههای تهیه غذا بهبود یافته و علم پزشکی پیشرفت کرده است، خطراتی که سلامت را تهدید میکنند بسیار کمتر از دوران قدیماند و لذا رعایت این احکام غذایی دیگر لازم نیست. با این همه، متفکرانی که در پی یافتن دلایل احکاماند معتقدند که اگر نتوان عقلانیت این احکام را اثبات کرد غیریهودیان به یهودیان طعنه میزنند که ایشان وفادار به یک عقیده نامعقولاند و خدایشان حاکم خودکامهای است که قوانینمستبدانهایرابرمؤمنانش تحمیلمیکند.
از دیدگاه قبالا، رعایت این احکام دارای آثار جهانی است؛ چراکه هر بخشی از این احکام نظیر و معادلی در عالم بالا دارد و به هماهنگی سفیراها (تجلیهای خدا) کمک میرساند تا لطف و فیض خدا بتواند بیهیچ مانعی در سرتاسر آفرینش جریان یابد.
بسیاری از یهودیان در دوران جدید، برای یافتن دلایل احکام و درنتیجه، برای پرسش از خاستگاه احکام چنانکه در تحقیقات مربوط به کتاب مقدس بیان شده است، خود را کمتر به زحمت میاندازند. آنچه برای ایشان اهمیت دارد جایگاه احکامی است که درباره عبادتخداهستند.حسینسلیمانی
برگرفته از مدخلهای:
»Mitzvah« and »Precepts, 613« in: Louis Jacob, The Jewish Religion, A Companion, Oxford University Press, 1995; A. Ro., »Mitzvah«, Encyclopaedia Judaica, v. 12; G. Sch., »Commandments, Reasons for«,Encyclopaedia Judaica, v.5.
اصطلاح اهل بیت در سه آیه قرآنی به کار رفته است (قصص، 12ـ12. هود،73. احزاب، 33) و آیات دیگری از قرآن نیز بر اهل بیت تطبیق شده، اما آنچه مورد نزاع مفسران، متکلمان و محدثان واقع شده، تفسیر و تعیین مراد از «اهل بیت» در آیه 33 سوره احزاب است: «...انّما یرید الله لیذهبعنکمالرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا».
مفسران در تفسیر و تطبیق اهل بیت در این آیه نزدیک به ده قول را گزارش کردهاند (مجمع البیان، ج7 و 7، ص558ـ559؛ جامع البیان، ج22، ص5ـ8) که عمده آنها را میتوان در این چهار قول خلاصه کرد: 1ـ همسران پیامبر (الدرالمنثور، ج6،ص3) 2ـ خویشاوندان نسبی (بنیهاشم) 3ـ مطلق خویشاوندان نسبی و سببیِ آن حضرت (التفسیر الکبیر، ج25، ص209؛ روح المعانی، ج22، ص14) 4ـ اصحاب کساء، یعنی پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (بسیاری از مفسران اهل سنّت و همه مفسران شیعه).
اما آنچه بیشتر مورد نزاع است قول اول و چهارم است که در اینجا بدانها اشاره میکنیم.
قول اول: آن دسته از مفسرانی که همسران پیامبر را مصداق اهل بیت دانستهاند، اگرچه احیانا به احادیثی استناد میکنند (فتح القدیر، ج4، ص27) اما تکیه عمده آنها به وحدت سیاق آیات قبل و بعد از این آیه و نیز تکیه بر این است که مخاطب اصلی این آیات همسران پیامبر(ص) میباشد. به اعتقاد اینان از آنجا که آیه تطهیر به عنوان جزئی از یک آیه که در میان سلسلهای از آیات (احزاب 28ـ38) قرار دارد که موضوع آنها احکام و دستورات مربوط به همسران پیامبر میباشد، اگر ناگهان از واژه «اهلبیت» مصادیق و مخاطبان دیگری را مراد کند خلاف بلاغت است. (التحریر والتنویر، ج22، ص16) ظهور ابتدایی و وحدت سیاق این آیات درباره همسران آن حضرت اگرچه توسط برخی از عالمان شیعه به کلی زیر سؤال رفته (اهل البیت فی آیة التطهیر، ص60ـ63) اما قوت آن به گونهای است که برخی از مفسران بزرگ شیعه را واداشته است تا با نفی یکسان بودن ترتیب فعلی قرآن با ترتیب نزول، برای این شبهه چارهجویی نمایند (المیزان، ج16، ص327). بگذریم از اینکه برخی با توجه به چنین سیاقی خروج زنان پیامبر(ص) را از شمول اهل بیت تقابل با نص قرآنی تلقی کردهاند (التحریر والتنویر، ج22، ص16). و کسانی نیز با تأکید و سوگند خوردن سعی در اثبات این مدّعا کردهاند (جامعالبیان، ج22، ص7) استدلال اهلسنت بر وحدت سیاق علاوه بر فقدان قرائن حدیثی بر تأیید آن (المیزان، ج16،ص316) با یک مشکل جدی لغوی، یعنی وجود ضمیر «کُم» که ویژه مردان است، روبهرو است که با تکیه بر آن میتوان در وجود وحدت سیاق تردید کرد. اما بعضی آن را از باب غلبه (با فرض توجه خطاب به همسران و خود پیامبر) و یا بازگردان ضمیر به اهل، توجیه کردهاند (الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص183). گواینکه میتوان با ارائه نمونههایی از جملههای معترضه در آیات پیوسته قرآنی و فقدان وحدت سیاق در آنها، نیز، به نقض استدلال مزبور پرداخت (تفسیر قمی، ج2، ص193ـ194؛الاتقان،ج2،ص902ـ907) اما آنچه بیشتر این دیدگاه را نااستوار کرده، تعارض آن با احادیث فراوان و مشهور نبوی و قرائن تاریخی دیگر است که در آنها، نه تنها اصحاب کساء به عنوان مصادیق اهل بیت و شایستگان تطهیر الهی مشخص شدهاند، بلکه صراحتا همسران آن حضرت نیز از شمول چنین جایگاهی بیرون شدهاند (المیزان، ج16، ص310ـ319؛ برای مجموعه این احادیث ر.ک: آیة التطهیر فی احادیث الفریقین).
تطبیق مصادیق واقعی اهل بیت بر امام علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) بر اساس احادیث نبوی و دیگر شواهد تاریخی نهتنها دیدگاه همه عالمان شیعی است، بلکه بسیاری از محدثان و مفسران بزرگ اهل سنّت نیز آن را تلقی به قبول کردهاند. وجود احادیث نبوی مشهوری مانند حدیث «ثقلین» و «سفینه» و آیات قرآنی نظیر آیه «مباهله» و «مودّت» که جایگاه ویژه این بزرگان را به عنوان اهل بیت و مراجع مورد اطمینان دینی ممتاز ساخته و موردقبول همه عالمان مسلمان هستند (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل اهل بیت) موجب استواری این دیدگاه شده است. اما آنچه در تفسیر آیه مورد اشاره، شهرت ویژهای کسب کرده حدیث معروف کساء است که بر اساس آن، حضرت خاتم با عنایت ویژهای (و احتمالاً درچند مورد) علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام را زیر پارچهای گردآورد و پس از دعا در حق آنان فرمود: اینها از اهل بیت مناند (مستدرک حاکم، ج3، ص158ـ161؛ جامع البیان، ج22، ص9ـ13؛ الدرّ المنثور، ج6، ص603ـ606؛ منهاج السنة، ج3، ص4، ج4، ص20). البته محدثان و مفسران در اینکه این جریان بعد از نزول آیه بوده است یا قبل از آن، همداستان نیستند (آیة التطهیر فی احادیث الفریقین، ج1، ص46ـ48).
کثرت روایاتی که در آنها پیامبر مصداق اهل بیت را تنها اصحاب کساءمیداند، به گونهای است که مفسران اهلسنّت گاهی به ذکر چند روایت بسنده کرده و روشنی آن را با تعابیری چون «غیرقابل احصاء» و «فراوان» بیان کردهاند(روحالمعانی،ج22،ص13؛الصواعق المحرقة، ص144؛ شواهد التنزیل، ج2، ص18). عالمان شیعی نیز مدعی تواتر، اجماع و اتفاق نظر جمهور بر آن میباشند (نهج الحق و کشف الصدق، ص173؛ المیزان، ج16، ص311؛ برای روایات شیعی ر.ک: تفسیر برهان، ج3، ص309ـ305؛ بحارالانوار، ج3، ص231ـ252).
این انحصار هنگامی روشنتر میشود که بدانیم پیامبر(ص) در جریان گرد آمدن پنج تن آلعبا خواهش برخی از همسران خود را مبنی بر ورود در زیر عبا رد کرده، ضمن دلجویی و بیان پایان خوش برای آنها آنان را از افتخار کسب این عنوان محروم نمود (تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص485). علاوه بر اینکه خود همسران آن حضرت نیز اذعان کردهاند که اهل بیت شامل همسران نیست و چهبسا این پرسش آنان از پیامبر که آیا آنان هم از اهل بیت هستند یا خیر، مؤید عدم صدق این واژه بر همسران پیامبر باشد.
قرائن روایی محکمدیگرگزارشهای متعددی است که بنا به آنها پیامبر(ص) بعد از نزول آیه «وأمر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها» به طور مکرّر هنگام گذر از مقابل خانه علی(ع) به تفسیر عملی این آیه پرداخته، با صدای بلند میگفت: «نماز، ای اهل بیت» و آنگاه آیه تطهیر را تلاوت میکرد (الدر المنثور، ج6، ص605؛ بحارالانوار، ج35، ص145، 207، 209، 213). چنین مینماید که یکی از انگیزههای قوی آن حضرت در تأکید بر چنین مهمی توجه دادن به این نکته بوده است که دیگران نیز در طمع کسب چنین عنوانی برای خود نباشند (الاصول العامّه للفقه المقارن، ص116) از امام صادق(ع) نقل شده است که اگر پیامبر سکوت کرده بود، آل عقیل و آلعباس نیز به طمع میافتادند (تفسیر فرات کوفه، ص110).
البته عنایت محدثان و مفسران فریقین به معرفی مصادیق «اهل بیت» بر اساس جریان کساء برگرفته از گزارش مشهوری است که جای خود را در متون روایی و تاریخی باز کرده است. اما آن قرائت بیسند، عامیانه و رمانگونهای که بعد از درگذشت مرحوم شیخ عباس قمی و برخلاف میل او به پایان مفاتیحالجنان ملحق شده است و اکنون در مجالس و محافل برای طلب حاجت خوانده میشود، قابل اعتنای حدیثشناسانوازجمله خودشیخعباسقمی (منتهی الآمال، ج1، ص820، فصل نهم از زندگی امام حسین(ع)) نیست.
با توجه به دیگر گزارشهای رسیده از پیامبر(ص) و عترت وی تطبیق و سریان حکم قرآنی چنین عنوانی، بر دیگر امامان دوازدهگانه شیعه تأکید شده است (نورالثقلین، ج4، ص273ـ277؛ اصول کافی، ج1، ص286 به بعد) آن بزرگان در برابر مخالفان بر این لقب به عنوان فضیلتی روشن و اختصاصی احتجاج میکردند (معانی الاخبار، ج1، ص93ـ94؛ تحفالعقول،ص313ـ322). البته تأکید امامان بر این لقب، و نفی آن نسبت به دیگران فقط به خاطر صدق ظاهری آن، بلکه این حرکت را بایستی اعتقادی ـ سیاسی دانست، زیرا سریان حکم آیه مزبور آنان را متّصف به تطهیر و عصمت میکرد (عیون اخبار الرضا، ج1، ص216ـ217؛ الغارات، ج1، ص202ـ203) و صرف اطلاق اهل بیت بر آنان، موضوعی نبود که حتی مورد انکار رقبای سرسخت آنان باشد (عیون اخبار الرضا، ج1، ص216). البتّه میتوان گفت اینکه برخی از سادات علوی نظیر زید بن علی و دیگران که مدعی عصمت نبوده اما خویش را به عنوان اهل بیت معرفی میکردند (تاریخ الخلفاء، ص258؛ الحور العین، ص242؛ مقاتل الطالبین، ص62) مرادشان افتخار به آلالنبی بودن و اطلاق ظاهری چنین عنوانی بوده و یا حداقل اراده الهی بر زدودن رجس و گناه از اهلبیت را اراده تکوینی نمیدانستند. بنابراین ادعای ناجی بودن راه و رسم فرقه زیدیه و برتری زید بر امامان شیعی (الحورالعین، ص240؛ المتیة والامل، ص36) و یا اثبات حقانیت سلسله امامان اسماعیلی بعد از امام صادق(ع) را (المصابیح فی اثبات الامامه، ص96ـ114) با تکیه بر فضایل اهلبیت را، میتوان نوعی جهتگیری فرقهای دانست. شایسته یادآوری این که حتی عباسیان که در آغاز به جهت فقدان پایگاه مقبول دعوت خود را با «الرضا من آلمحمد» شروع کردند نیز از چنین شعاری بهرهها بردند و حتی به کسانی که با چنین القایی به آنان خطاب میکردند صلههای فراوان میبخشیده و احادیثی را نیز در این باره جعل و ترویج کردند و جالبتر اینکه حدیث «سفینه» را با افتخار از جدشان، ابنعباس نقل میکردند (تاریخ الخلفا، ص257، 260، 270، 274، 294).علی آقانوری
پنج گونه ذِن
دستهبندی ِ کوُی ـ فنگ زوُنگ ـ می(1)، استاد ِ کهن ِ چَن ِ (ذِن) چینی از مهمترین موضوعات ذِن. مفهوم ذِن در این بافت به
______________________________
1 Kuei-feng Tsung-mi
______________________________
طور کلی بر «تمرین مراقبه» (دیانه) دلالت دارد. پنج گونه ذِن اینهاست:
1. ذِن ِ بونپوُBonpu (ژا: بونپوُ یا بومپوُ Bompu ، به معنی «شخص روشنی نیافته معمولی»)؛ گونهای ذاذِن zaÎzen (به ذِن نشستن) که آن را بدون انگیزه دینی، مثلاً برای افزایش سلامتی روانی یا جسمی تمرین میکنند.
2. ذِن ِ گِدوْ GedoÎ (ژا: گِدوْ، به معنی «راه بیرونی»)؛ بر گونهای ذِن با ویژگی دینی دلالت دارد، اما از آموزههایی بیرون از آموزههای بودایی پیروی میکند. محض نمونه، دیانهی یوگا یا مراقبه مسیحی را میتوان در این دسته قرارداد. گدوْ ذِن را میتوان در شمار آن دسته تمرینهای دیانه که جویای شکوفایی نیروها و تواناییهای فوق طبیعی هستند نیز قرار داد.
3. ذِن ِ شوْجوْ ShoÎjoÎ(ژا: شوْجوْ، به معنی «چرخ کوچک»؛ سن: هینهیانه)؛ گونهای ذِن که به حالت موُشینجوْ MushinjoÎمیانجامد، حالتی که در آن همه ادراکهای حسی قطع و (جریان) آگاهی متوقف میشود. اگر شخص در موُشینجوْ بمیرد، دیگر از نو متولد نمیشود و میان او و چرخ وجود (سَنسارَه) نوعی جدایی میافتد. از آنجا که ذِن ِ شوْجوْ تنها به یافت آرامش درونی شخص میانجامد، از نگاه آیین بودای ذِن که وابسته به آیین بودای مَهایانه است، با آموزههای متعالی بودا ناسازگار است. از سوی دیگر، این دو گونه آخر را با این آموزهها هماهنگ میدانند.
4. ذِن ِ دایجوْDaijoÎ (ژا: دایجوْ، به معنی «چرخ بزرگ»، سن: مَهایانه)؛ ویژهگی محوری ِ ذن ِ دایجوْ ویژگی خودیافت (کِن شوْ KenshoÎ یا ساتوری Satori) و فعلیت بخشیدن به «راه بزرگ» در زندگی روزمره (موُجوْدوْ ـ نو ـ تایگِن(1)) است. از آنجا که در این خودیافت، پیوستگی، و درواقع، وحدتِ خودْ با همه موجودات تجربه میشود، و از آنجا که فعلیت بخشیدن به «راه بزرگ» در زندگی روزمره، در پیوند با کار برای سود همه موجودات است، این گونه ذِن را میتوان مَهایانی خواند.
5. ذِن ِ سایجوْجوْSaijoÎjoÎ (ژا: سایجوْجوْ، به معنی «چرخ بینهایت برتر»)؛ در این برترین شکل تمرین ذِن، شیوه و راه به هم میآمیزد و یکی میشود. تلقی از ذاذِن اینجا چون دستاویزی برای رسیدن به روشنشدگی (اشراق) نیست، بلکه یافت سرشت ِ بودایی فطری در هر موجود است. میگویند که این گونه ذِن را همه بودایان گذشته تمرین کردند و آن را چون نوک هِرم و گُل ِ سر سبد ِ ذِن بودایی میدانند.
______________________________
1 . mujoÎdoÎ-no-taigen
______________________________
این تمرین، که به شیکانتاذا Shikantaza نیز شهره است، همان گونه ذِن است که دوْگِن ذِنجی(1) رواج داد.
دیدگاهی را که گهگاه پیش میکشند که ذِن ِ دایجوْ تمرین خاص مکتب رینزایRinzai و سایجوْجوْ خاص مکتب سوْتوْ SoÎtoÎ است، دیدگاه کاملاً درستی نیست. ذِن ِ دایجوْ و سایجوْجوْ متقابلاً مکمل همند و هردو در هم ادغام میشود و هر دو مکتب، هردو شکل را تمرین میکند. مکتب رینزای عمیقا بر پیدا شدن خودیافت (در رهرو)، با کمک گرفتن از کوْاَن KoÎansتأکید میکند، در حالی که ذِن ِ سوْتوْ تمرین شیکانتاذا را ترجیح میدهد.
اما،دستهبندیکوُی ـ فنگزوُنگ ـ می از پنج موضوع ذِن نشان دهنده دیدگاه بودایی سنتی است که با توجه به شرایط امروزی ــ چون ذِن به آن سوی مرزهای فرهنگ بودایی گسترش یافته است ــ باید آن را تغییر داد. بنابراین یک مسلمان یا مسیحی میتواند ذِن ِ شوْجوْ، دایجوْ یا سایجوْجوْ را در چارچوب زمینه دینی خویش تمرین کند، حتی بنابر دستهبندی پنج گونه ذِن، هر گونه ذِن ِ غیربودایی را میتوان به شکل ذِن ِ گِدوْ در این دستهبندی قرار داد. بنابراین، این دستهبندی به خصوص در چارچوب نظری ِ آیین بودای ِ ذِن درست است، درحالی که در رابطه با این دیدگاه که ذِن هسته مرکزی تجربهای است که پیش فرض و شالوده هر دینی است، این دستهبندی چندان کاربردی ندارد.
The Enc. of Eastern philosophy and Religion, shambhala, Boston, 1994.
علیرضا شجاعی
میصوا mitzvah
یه . ؛ «حکم»، «فرمان» (در جمع: میصووت mitzvot)؛ واژهای عبری به معنای هریک از فرمانهای تورات. در تلمود این واژه برای عمل شایسته و ارزشمند به کار رفته است؛ مثلاً گفتهاند: «میصوای گوش فرادادن به سخن حکیمان» (حولین، 106 الف).
در اسفار پنجگانه واژگان چندی را میتوان یافت که بر قوانین و احکام اشاره دارند، مانند: حوقا (hukkah ؛ فریضه: «و این برای بنیاسرائیل نسلاً بعد نسل فریضه ابدی باشد» ــ خروج، 27:21)؛ میشپاط (mishpat ؛ حکم، فریضه، قانون: «فرایض و احکام به شما تعلیم نمودم» ــ تثنیه، 4:5)؛ عدُوت (edut ؛ شهادت: «این است شهادات و فرایض و احکامی که موسی به بنی اسرائیل گفت» ــ تثنیه، 4:45)؛ میشمِرِت (mishmeret ؛ امر: «امر خداوند را نگاه دارید» ــ لاویان، 8:35)؛
______________________________
1 . DoÎgen zenji
______________________________
تورا (torah ؛ تعلیم و شریعت: «تا به کی از نگاه داشتن وصایا و شریعت من ابا مینمایید؟» ــ خروج، 16:28). با این همه، واژه عامی که شامل تمام فرمانهای تورات میشود واژه میصوا (حکم) است.
واعظی فلسطینی به نام ربی سیملای (R. Simlai) در سده سوم میلادی در موعظهای گفت که تورات 613 حکم دارد: 365 حکمِ نهیکننده، که برابر است با تعداد روزهای سال شمسی (مانند «دزدی نکن»)، و 248 حکم امرکننده، که برابر است با تعداد اعضای بدن انسان (مانند «پدر و مادر خود را احترام کن»).
در دوران تلمود، کوششی برای فهرست کردن این احکام به عمل نیامد. در قرون وسطا، قانوننامهنویسان بزرگ یهودی درصدد شمارش این احکام برآمدند؛ اما در عمل روشن شد که فهرست احکام بسیار بیشتر از 613 حکم است. از اینرو، ابنمیمون و ابننحمان زمان بسیاری صرف کردند تا دریابند که کدامیک از فرمانهای تورات اصلی است تا در زمره 613 حکم گنجانده شود، و کدام فرعی است تا مستقیما جزء613 حکم نباشد. سرانجام فهرستهای مختلفی از این احکام صورت گرفت که مشهورترین آنها فهرست ابنمیمون است.
گرچه ربیهای تلمود در پی شماره کردن احکام نبودند، در آثار آنان میتوان تفاوت احکام امرکننده و احکام نهیکننده را یافت. در این آثار، واژه میصوا هم برای احکام نهیکننده و هم احکام امرکننده به کار رفته است، اما کاربرد غالب آن برای احکام امری است، و واژهای که برای احکام نهیکننده متداولتر است عبارت است از عَوِرا (averah ؛ تخطی، گناه). برای مثال، وقتی ربیها میگویند که میصوا این است که نباید از شاخه نخل دزدیده شده درعید خیمهها استفادهکنید،منظور این است که این حاصلِ یک عَوراه است.
افزون بر تقسیم احکام به امرکننده و نهیکننده، تقسیمات دیگری نیز از این احکام صورت گرفته است. از جمله این دستهبندیها چنین است:
ــ احکامی که مربوط به رابطه انسان و خداست، و احکامی که مربوط به رابطهانسان وهمنوعاست؛ یعنی وظایف دینی و وظایف اجتماعی، گرچه تأیید و ضمانت اجرای هردو، فرمان خداست.
ــ احکام کماهمیتتر (سبک)، و احکام مهمتر (سخت). در کتاب اخلاق پدران (2:1) توصیه شده که احکام کوچک را با همان جدیتی انجام دهید که احکام بزرگ را اجرا میکنید؛ «زیرا شماپاداش احکام را نمیدانید» و ممکن است مراعاتِ احکام کوچک پاداشی در خورتر از رعایت احکام بزرگ در پی داشته باشد. با این همه، مطلوب ربیها این نیست که احکام با چشمداشت به پاداش انجام گیرند. ربیها میگویند که اراده خدا را باید «به خاطر خود آن» و بدون هیچ انگیزه دیگری انجام داد. با اینحال، توصیه کردهاند که احکام را مراعات کنید گرچه انگیزه کاملاً خالص نباشد؛ زیرا ایستادگی در به کاربستن احکام سرانجام به انگیزه ناب و خالص میانجامد.
ــ برخی از احکام باید در زمان یا فصل خاص مراعات شوند (مثل بستن تفیلینکه فقطدرهنگامروزاجباری است)، اما گروهی از احکام را باید در هر زمانی مراعات کرد (مثل محبت به همنوع).
زنان از مراعات احکام امری که مربوط به زمان یا فصل خاصاند معافاند، اما احکام نهیکننده چه مربوط به زمان خاصی باشد چه نباشد، برای همه، مرد و زن، الزامآور است.
ــ برخیاز احکام بااعضا و جوارح ظاهریبدنانجاممیگیرندوبرخیباقلب.
ــ برخی از احکام فقط در سرزمین اسرائیل باید مراعات شوند و برخی در همهجا بسیاری از این احکام منوط است به وجود معبد بت همیقداش (بیتالمقدس) در اورشلیم و از اینرو، وقتی که این معبد وجود نداشته باشد این احکام نیز اجرا نمیشوند.
ــ همچنینفلاسفه قرونوسطا احکام را به عقلانی و وحیانی تقسیم کردهاند.
تکلیف به انجام این احکام برای پسران از سن سیزده سال کامل و برای دختران از سن دوازده سال کامل آغاز میشود.
دلیل احکام
درخود اسفارخمسه گاهی دلیل و فلسفه برخی از احکام ذکر شده است، ازجمله:
«اگر رخت همسایه خود را به گرو گرفتی آن را قبل از غروب آفتاب بدو رد کن؛ زیرا که آن فقط پوشش او و لباس برایبدناوست...»(خروج،22:26ـ27).
«برشخص غریب ظلممنما؛ زیراکه از دل غریبان خبر دارید، چون که در زمین مصر غریب بودید» (خروج، 23:9).
ونیز:تثنیه،11:19؛17:16ـ17؛23:4ـ5 .
همچنین بر خردمندیِ شریعت تأکید شده است:
«آنها [ = احکام] را نگاه داشته، به جا آورید؛ زیرا که این حکمت و فطانت شما است، در نظر قومهایی که چون این فرایض را بشنوند خواهند گفت هرآینه این طایفه بزرگْ قوم حکیم و فطانتپیشهاند؛ زیرا کدام قوم بزرگ است که خدا نزدیک ایشان باشد... وکدام طایفه بزرگ است که فرایض و احکام عادلهای مثل تمام این شریعتی که من امروز پیش شما میگذارم دارند؟» (تثنیه، 4:6ـ8).
به نظر ربیهای تلمود، همین که خدا به احکام امرکننده و نهیکننده فرمان داده است دلیل کافی است برای اینکه یهودیان به آنها عمل کنند. لکن فیلسوفان قرون وسطا، به ویژه پس از حملاتی که به احکام تورات شد، در پی آن برآمدند تا برای احکامی که در تورات دلیلشان ذکر نشده، دلیل بیاورند (مانند قوانین مربوط به غذا). ابنمیمون قسمت عمدهای از بخش سوم کتاب دلالة الحائرین را به دلایل احکامی اختصاص داده که به ظاهر نامعقولاند.
از سوی دیگر، برخی از متفکران با هرگونه تلاش برای کشف دلایل احکام مخالف بودند. ایشان میگفتند ربیها بر اطاعت ناب و بیچون و چرا تأکید داشتهاند؛ افزون بر این، اگر دلیلی برای این احکام بیان شود، ممکن است موجب کوتاهی و بیتوجهی شود؛ برای مثال، اگر بگوییم دلیل احکام غذایی تورات، مسائل بهداشتی است ممکن است کسی بگوید حال که شیوههای تهیه غذا بهبود یافته و علم پزشکی پیشرفت کرده است، خطراتی که سلامت را تهدید میکنند بسیار کمتر از دوران قدیماند و لذا رعایت این احکام غذایی دیگر لازم نیست. با این همه، متفکرانی که در پی یافتن دلایل احکاماند معتقدند که اگر نتوان عقلانیت این احکام را اثبات کرد غیریهودیان به یهودیان طعنه میزنند که ایشان وفادار به یک عقیده نامعقولاند و خدایشان حاکم خودکامهای است که قوانینمستبدانهایرابرمؤمنانش تحمیلمیکند.
از دیدگاه قبالا، رعایت این احکام دارای آثار جهانی است؛ چراکه هر بخشی از این احکام نظیر و معادلی در عالم بالا دارد و به هماهنگی سفیراها (تجلیهای خدا) کمک میرساند تا لطف و فیض خدا بتواند بیهیچ مانعی در سرتاسر آفرینش جریان یابد.
بسیاری از یهودیان در دوران جدید، برای یافتن دلایل احکام و درنتیجه، برای پرسش از خاستگاه احکام چنانکه در تحقیقات مربوط به کتاب مقدس بیان شده است، خود را کمتر به زحمت میاندازند. آنچه برای ایشان اهمیت دارد جایگاه احکامی است که درباره عبادتخداهستند.حسینسلیمانی
برگرفته از مدخلهای:
»Mitzvah« and »Precepts, 613« in: Louis Jacob, The Jewish Religion, A Companion, Oxford University Press, 1995; A. Ro., »Mitzvah«, Encyclopaedia Judaica, v. 12; G. Sch., »Commandments, Reasons for«,Encyclopaedia Judaica, v.5.