آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۲

چکیده

متن

مقاله حاضر سه موضوع را به طور فشرده بررسی می‏کند:
1. سیری در رابطه دین و دولت در تمدن‏های جهان باستان
2. حکومت دینی در جوامع زردشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی
3. پدید آمدن سکولاریسم در جهانِ مسیحیت و سرایتِ آن به جهان اسلام
1. سیری در رابطه دین و دولت در تمدن‏های جهان باستان
دین و دولت در عهد باستان با یکدیگر پیوندی طبیعی داشتند و جداییِ آنها از یکدیگر قابل تصور نبود. مشروعیت دولت به دین بستگی داشت و رهبران آن جوامع قدیم بین رهبریِ دینی و دنیوی جمع می‏کردند. در مواردی نیز مانند نظام طبقاتیِ هندوستان، جامعه بنی‏اسرائیل در عصر پادشاهان، مسیحیتِ کاتولیکی اروپا، ارتودکسیِ روسیه و خلافت عثمانی که این دو رهبری از یکدیگر جدا شده بودند، رهبریِ دینی از رهبریِ دنیوی بالاتر بود و روحانیون به نصب و عزل فرمانروایان اقدام می‏کردند.
پیوند استوار و دیرین دین و دولت هرگز از دیدِ اندیشمندان پنهان نمانده است و ایشان در آثار خود همواره به آن، اشاره کرده‏اند. متفکر فرانسوی ژان ژاک روسو در این باره نوشت:
مردم در ابتدا غیر از خدایان پادشاهی نداشتند و غیر از تئوکراسی، حکومتی نمی‏شناختند.(1)
و مورخ فرانسوی فوستل دوکولانژ نوشت:
در اعصارِ قدیم، حکومت و مذهب مستلزم یکدیگر بودند؛ هر قومی خدای خویش را می‏پرستید و هر خدایی بر پرستندگان خود حکومت داشت.(2)
هگل فیلسوف آلمانیِ قرن نوزدهم نیز که برای عقلانی کردنِ تاریخ می‏کوشید، در این باره نوشت:
دولت از دین، برخاسته است و تا ابد، هستیِ خود را از دین خواهد گرفت و هر دولت خاص از دین خاص به وجود آمده است...
پس دین و دولتْ اصلی مشترک دارند. دین چیزی نیست که بیرون از دولت پدید آید تا شیوه کارِ دولت و آیین رفتار افراد را دربرابر دولت از برون تنظیم کند؛ بلکه اصلی بنیادی و درونی است که در داخل دولت یا کشور، خویشتن را هستی و جنبش می‏بخشد. راست است که دینداری را باید از راه تربیت به مردم آموخت و پیوسته در ایشان پروراند؛ همچنان‏که دانش و هنر را باید از راهِ آموزش به آنان یاد داد؛ ولی رابطه میان دین و دولت را نباید چنین تأویل کرد که دین پس از تأسیس جامعه سیاسی به عنوان عنصری مکمل بر دولت افزوده می‏شود؛ بلکه معنی این رابطه چنان‏که پیشتر گفتیم، آن است که هر دولت از پیش، از دینی معین به وجود آمده است و دین و دولت از اصلی مشترک برخاسته‏اند و اگر کشوری زندگیِ سیاسی و هنری و علمی دارد، همه اینها را از برکت دین دارد.(3)
اینک به گزارش‏هایی کوتاه از مورخ آمریکایی، ویل دورانت در باب پیوند دین و دولت در تمدن‏های جهان باستان نظر می‏افکنیم:
سومر
هر شهر تا آنجا که می‏توانست خود را برای استقلال خویش، غیور و متعصب نشان می‏داد و برای خود، شاه خاصی داشت به نام «پاتسی» یا کاهن-شاه. از همین کلمه آشکار می‏شود که حکومت تا چه حد با دین پیوستگی داشته است.(1)
______________________________
1. قرارداد اجتماعی، کتاب چهارم، فصل هشتم.
2. تمدن قدیم، کتاب پنجم، فصل سوم.
3. عقل در تاریخ، تهران، 1356، ص 142ـ143.
________________________________________
مصر
خودِ فرعون در مصر، خدایی به شمار می‏رفت که پیوسته عنوان فرزندیِ آمون-رع را داشت و نه تنها از راه حق آسمانی، حکم می‏راند؛ بلکه این فرمانروایی وی متکی بر این بود که زاده خدایان است. هر فرعون را چنان تصور می‏کردند که او خدایی است و برای چندگاهی، زمین را جایگاه خود ساخته است... شاه عنوان بزرگترین رئیس دینی را داشت و در اعیاد و مراسمِ باشکوهی که برای تعظیم و تکریم خدایان برپا می‏شد، صدارت با وی بود. در نتیجه همین دو ادعا ـ الهی بودن سلطنت و الهی بودن میلادِ شاه ـ بود که فرعون‏های مصری توانستند مدت‏های درازی بدون تکیه‏داشتن بر نیروهای نظامیِ عظیم، حکمرانی کنند.(2)
بابِل
آنچه قدرت شاه را محدود می‏کرد، تنها قانون و طبقه اشراف نبود؛ بلکه طبقه کاهنان نیز مانعی در برابر قدرت مطلقه شاه به شمار می‏رفت؛ چه، شاه از لحاظ قانونی، عنوان عامل و وکیل خدای شهر را داشت. مالیات به نام خدا گرفته می‏شد و چه به صورت مستقیم یا از راه‏های انحرافی به خزانه معابد، ریخته می‏شد. شاه هنگامی در چشم مردم عنوان حقیقیِ سلطنت را پیدا می‏کرد که کاهنان لباس قدرت را بر او بپوشانند و «دست بعل را بگیرد» و صورت مردوک را در موکب باشکوهی با خود در خیابان‏های شهر بگرداند. وی در این جشن‏ها لباس روحانی می‏پوشید و این خود نشانه وحدت دین و دولت به شمار می‏رفت و شاید علامتِ آن بود که سلطنتْ ریشه دینی و آسمانی دارد. گرداگردِ تخت سلطنت، آثار و مظاهر فوق الطبیعه مشاهده می‏شد. این خود سبب می‏شد که خروج بر پادشاه بزرگترین کفرها باشد و کسی که به این کار، جسارت ورزد، علاوه بر آن‏که سرِ خود را بر باد می‏دهد، به زیانِ
______________________________
1. تاریخ تمدن، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370، ج 1، ص 152.
2. همان، ص 240.
________________________________________
از دست رفتن روح نیز گرفتار شود؛ حتی حمورابیِ بزرگ نیز قوانین خود را از خدا گرفته بود. از زمان پاتسی‏ها یا کاهن-شاهان سومری تا زمان تاجگذاری بختنصّر به دست کاهنان در هر حال، بابل دولتی دینی و پیوسته «در زیر فرمان کاهنان» بود.(1)
آشور
نیروی دیگری که شاه پس از قشون، بر آن، تکیه داشت، نیروی دین و معابد بود؛ شاه برای این‏که بتواند کمک کاهنان را جلب کند، پیوسته ناچار بود که پاداش گزافی در مقابل به آنان بدهد. مردم اجماعا بر این عقیده بودند که رئیس رسمیِ مملکت خدایی به نام آشور است؛ همه فرمان‏های رسمی به نام این خدا صادر می‏شد و هر قانون از مشیت الهی سرچشمه می‏گرفت تا برای او (و گاهی برای خدای دیگری جز او)، غنیمت و شکوهی فراهم شود. شاه مردم را وادار می‏کرد که شخصِ او را به عنوان خدایی وصف کنند و معمولاً خود را مجسم‏شده «شَمَش» یعنی خدای خورشید می‏دانست.(2)
ایران
یکی از ارکان سیاستِ کورش، آن بود که برای ملل و اقوام مختلفی که اجزای امپراتوریِ او را تشکیل می‏دادند، به آزادی عقیده دینی و عبادت، معتقد بود؛ این خود می‏رسانَد که بر اصل اولِ حکومت کردن بر مردم آگاهی داشت و می‏دانست که دین از دولت نیرومندتر است.(3)
پارسیان به این فخر می‏کردند که قوانین ایشان تغییر ناپذیر است و وعده یا فرمان شاه به هیچ وجه نباید نقض شود. تصمیمات و احکام شاه در نظر آن مردم همچون وحی و الهامی بود که از جانب اَهورامزدا به شخص شاه نازل می‏شود؛ به این ترتیب، قانون مملکت عنوان مشیت الهی را داشت و سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان و خواست الهی به شمار می‏رفت.(4)
______________________________
1. همان، ص 275.
2. همان، ص 319.
3. همان، ص 408.
4. همان، ص 418.
________________________________________
هندوستان
مانو نیای اساطیریِ قبیله (یا مکتب) مانوه برهمنانِ نزدیک دهلی بود و او را به هیأت پسرخدا نشان می‏دادند؛ در حالی که قوانینش را از خودِ برهما می‏گیرد.(1)
چین
سلطان در رأس جامعه انبوهِ چین قرار داشت و بنا بر حقی الهی، حکومت می‏کرد. او بغپور یا فرزند آسمان و نماینده باری‏تعالی در روی زمین محسوب می‏شد. به برکت قدرت خداییِ خویش بر فصول، سلطه می‏ورزید و مردم را به هماهنگی با نظام آسمانیِ عالم، امر می‏کرد. فرمان‏های او قانون به شمار می‏رفت و رأی او رأی نهایی بود. دولت را می‏گردانید و رئیس دین به شمار می‏رفت.(2)
ژاپن
چنانکه از کهنسال‏ترین تاریخ ژاپن بر می‏آید، در آغاز، تنها خدایان وجود داشتند... از چشم چپ ایزاناگی، آماتِراسو الهه خورشید زاده شد و از نواده آماتِراسو که نی‏نی‏جی نام داشت، سلسله سلاطین دای‏نیپون یا ژاپن پدید آمد. از آن روزگاران تا کنون تنها یک دودمان شاهی بر ژاپن فرمانروایی کرده است...
هر سلطانی القاب بزرگ می‏یافت. گاهی او را تِنچی؛ یعنی «فرزند خدا» و معمولاً تِن‏نو؛ یعنی «سلطان آسمانی» می‏نامیدند و در مواردی نادر، به او میکادو؛ یعنی «باب عالی» لقب می‏دادند.(3)
یونان
چنین به نظر می‏رسد که یونانیان باستان قانون را رسمی مقدس می‏دانستند که مورد تأیید خدایان است و سرچشمه آن الهام الهی است. تمیس در زبان آنان، هم بر این رسوم اطلاق می‏شد و هم نام الهه‏ای بود که (چون ریتای هندی و تائو یا تین چینی) نظم اخلاقی و هماهنگیِ جهان را مجسم می‏ساخت. قانون بخشی از دین بود و
______________________________
1. همان، ص 554. در قوانین مانو (12:100) آمده است که فرماندهیِ سپاه، اقتدار سلطنتی، منصب قضاوت و فرمانروایی بر همه جهان، تنها شایسته کسی است که علوم وِدایی را بداند.
2. همان، ص 862.
3. همان، ص 893ـ898 .
________________________________________
قدیمترین قوانین مالکیت یونان، در قانون‏نامه‏های باستانی معابد، با آداب و مقررات دینی، آمیخته بود. مقرراتی که به فرمان رؤسای قبایل یا پادشاهان برقرار شده و در آغاز، اجباری بود و سپس به هنگامِ خود، جنبه تقدس یافت، شاید از لحاظ قدمت با این قوانینِ دینی همپایه باشد.(1)
روم
پادشاه مانند حکام نهگانه آتن در آن زمان، به طور عمده، نقش کاهن اعظم را داشته است.(2)
قانون اولیه رومی عبارت بود از حاکمیت کاهنان و شعبه‏ای از دین در حلقه‏ای از تأییدات قدسی و آیین‏های هیبت‏آور. قانون عبارت بود از فرمان و داد؛ هردو، پیوندی بود نه فقط میان انسان و انسان با بلکه میان انسان و خدایان. بزهْ برهم زدنِ این رابطه بود؛ یعنی برهم زدنِ صلح خدایان. در عالم نظر، هدف قانون و کیفرِ آن بود که این پیوند و صلح را نگاه دارد یا بازگرداند. تمیز حق از باطل و تعیین روزهای اجلاس دادگاه‏ها و انجمن‏ها با کاهن بود.(3)
2. حکومت دینی در جوامع زردشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی
نه تنها همه حکومت‏های باستانی دینی بودند، بلکه دین‏های عهد باستان نیز جنبه سیاسی و اجتماعی داشتند. اینک برای نمونه، چهار دین آشنای خاورمیانه یعنی آیین زردشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام را بررسی می‏کنیم:
الف: آیین زردشت
زردشت، پیامبر ایران باستان، پس از برانگیخته شدن، به سراغ پادشاه عصر خود، گشتاسب، رفت و او را به آیین خویش دعوت کرد و گشتاسب بی‏درنگ، آن را پذیرفت. در شاهنامه آمده است که ایرانیان در آن روزگار، خراجگزار تورانیان بودند. زردشت به پادشاه دستور داد که از باج دادن به بیگانگان خودداری کند و او هم پذیرفت:
______________________________
1. همان، ج 2، ص 285.
2. همان، ج 3، ص 15.
3. همان، ص 39.
________________________________________
چو چندی برآمد بر این روزگار     خجسته شد آن اختر شهریار
به شاه جهان گفت زردشت پیر     که در دین ما این نباشد هژیر
که تو باژ بدْهی به سالارِ چین     نه اندر خور آید به آیین و دین
نباشم بر این نیز همداستان     که شاهان ما در گَه باستان
به ترکان ندادند کس باژ و ساو     به ایران نُبدْشان همی توش و تاو
بپذرُفت گشتاسب گفتا که نیز     نفرمایمش دادن باژ چیز(1)
البته این عمل خشم تورانیان را برانگیخت. آنان از گشتاسب خواستند تا از دین تازه، دست‏بردارد که پذیرفته نشد. از این رو، به ایران لشکرکشی کردند و طبق روایات زردشتی، خودِ زردشت در آتشکده‏ای در بلخ به دست تورانیان کشته شد. سرانجام گشتاسب بر مهاجمان پیروز شد و به ترویج آیین زردشت ادامه داد و فرزندش اسفندیار را برای گسترش این آیین به هر سو اعزام کرد.
پادشاهان اساطیریِ ایرانِ باستان بین رهبری دینی و سیاسی جمع می‏کردند. دینداری و خداپرستی این پادشاهان در شاهنامه نیز آمده و احیانا عنوان «موبَد» که مخصوص پیشوایان دین زردشت است، در مورد ایشان به کار رفته است. مثلاً درباره جمشید می‏خوانیم:
منم گفت با فرّه ایزدی     همم شهریاری و هم موبَدی
بدان را ز بد، دستْ کوته کنم     روان را سوی روشنی ره کنم(2)
و درباره منوچهر:
همه پهلوانانِ روی زمین     بر او یکسره خواندند آفرین
که فرخ نیای تو این دید راه     تو را داد آیینِ تخت و کلاه
تو را باد، جاوید تختِ روان     همان تاج و هم فرّه موبَدان(3)
__ پادشاهان تاریخی ایران باستان نیز بین رهبریِ دینی و سیاسی جمع می‏کردند؛ مثلاً اردشیر بابکان، بنیانگذار سلسله ساسانی، یک روحانی زردشتی بود و در فرمان‏های رسمی، خود را «اردشیر موبَد» می‏خواند. وی مناصب مهم دولتی را به موبَدان سپرد و آیین زردشت را بسیار تقویت کرد. اندیشه سیاسیِ اردشیر بابکان چنین بود:
____________________________
1. شاهنامه، تهران، 1369، ص 295.
2. همان، ص 27.
3. همان، ص 48.
________________________________________
چو بر دین کند شهریار آفرین     برادر شود پادشاهی و دین
   
چنان دین و شاهی به یکدیگرند     تو گویی که در زیر یک چادرند
نه بی‏تخت شاهی بود دین به جای     نه بی دین بود شهریاری به پای
دو دیبای بر یکدگر بافته     بر آورده پیشِ خِرد تافته
نه از پادشا بی‏نیاز است دین     نه بی دین بود شاه را آفرین
نه آن زین نه این زان بود بی‏نیاز     دو انباز دیدیمشان نیک ساز
دو گیتی همه مرد دینی بَرَد     چو باشد خداوند رأی و خرد
چو دین را بود پادشا پاسبان     تو این هر دو را جز برادر مخوان(1)
و در «عهد اردشیر» که منشور سیاسیِ اردشیر بابکان است، می‏خوانیم:
آگاه باشید که هرگاه در کشوری یک سرداریِ دینیِ نهانی و یک شهریاریِ آشکار با هم نسازند، سرانجام سردار دینی آنچه را که در دست سردار پادشاهی است، از دست او می‏گیرد؛ زیرا دینْ بنیاد است و پادشاهی ستون؛ و کسی که بنیاد را در دست دارد، بهتر می‏تواند بر کسی که ستون را دارد، چیره شود و همه بنا را به دست گیرد.(2)
اندیشه کهنِ پیوند دین و سیاست در ایران باستان تا عصر ظهور اسلام ادامه یافت. به سخن بزرگان ایران در حضور خسرو پرویز توجه کنیم:
همه مهتران خواندند آفرین     که بی تاج و تختت مبادا زمین
بهی زان فزاید که تو بِه کنی     مِه آن شد به گیتی که تو مِه کنی
که هم شاه و هم موبَد و هم ردی     مگر بر زمین سایه ایزدی(3)
چند سال بعد، یکی از موبَدان به نام «رادوی» هنگام انقراض سلسله ساسانی به دست مسلمانان، رابطه دین و سیاست را این گونه بیان کرد:
چنان دان که شاهی و پیغمبری     دو گوهر بود در یک انگشتری(4)
سرانجام این‏که پیوند دین و سیاست در متون مقدس زردشتی چنین ترسیم شده است:
در آیین بهی، پادشاهی دین است و دینْ پادشاهی... بزرگیِ پادشاهی در بندگیِ
______________________________
1. همان، ص 380.
2. عهد اردشیر، فقره 5.
3. شاهنامه، ص 525.
4. همان، ص 544.
________________________________________
دین مزدایی است و بزرگیِ دین مزداییِ در پادشاهی. برازندگی و بهبود آفریدگان در این است که با یکی شدن پادشاهیِ و بهدینی، پادشاهی راستین پدید آید و پادشاهیِ راستین با دینِ بهی یکی شود.(1)
ب: یهودیت
حضرت موسی(ع) نیز کار خود را با سیاست آغاز کرد و فرعون را به شیوه‏های گوناگون تحت فشار قرار داد، تا از آزار بنی‏اسرائیل دست بردارد و آنان را آزاد کند. وی پس از رهانیدن بنی‏اسرائیل، در صحرای سینا حکومتی تشکیل داد و تا آخِر عمر، رهبریِ دینی و سیاسی قوم خود را بر عهده داشت که شرح آن در کتاب تورات آمده است. پس از او، یوشع‏بن‏نون رهبر بنی‏اسرائیل شد و پس از وی، شماری از داوران به حل اختلافاتِ داخلیِ قوم مشغول شدند. بنی‏اسرائیل در آن دوره، پادشاهی نداشتند که ایشان را در مقابل همسایگان مهاجم بسیج، کند. از این رو، نزد پیامبر عصرشان سموئیل رفتند و از او خواستند پادشاهی را برای ایشان تعیین کند:
و این امر در نظر سموئیل، ناپسند آمد؛ چون‏که گفتند: ما را پادشاهی بده تا بر ما حکومت نماید و سموئیل نزد خداوند دعا کرد. و خداوند به سموئیل گفت: آواز قوم را در هر چه به تو گفتند، بشنو؛ زیرا که تو را ترک نکردند، بلکه مرا ترک کردند تا بر ایشان، پادشاهی ننمایم. بر حسب همه اعمالی که از روزی که ایشان، را از مصر بیرون آوردم، بجا آوردند و مرا ترک نموده، خدایانِ غیر را عبادت نمودند؛ پس با تو نیز چنین رفتار می‏نمایند. پس الآن آواز ایشان را بشنو، لیکن بر ایشان، به تأکید، شهادت بده و ایشان را از رسم پادشاهی که بر ایشان حکومت خواهد نمود، مطلع ساز.(2)
بر این اساس، وی رسوم سختِ پادشاهان را برای قوم بیان کرد؛ ولی آنان از تقاضای خود دست برنداشتند. پس او جوانی به نام شاؤُل (طالوت) را برای پادشاهی بر ایشان برگزید و وی را با روغن مسح کرد. این مسح پادشاه را الهی می‏ساخت و اطاعت از مسیح (ماشیَح) شرعا بر همه واجب بود. پس از شاؤل، حضرت داود(ع) و پس از او، پسرش حضرت سلیمان(ع) پادشاه و مسیح شدند. هنگامی که حضرت سلیمان(ع) درگذشت،
______________________________
1. دینکرد 47.
2. کتاب اول سموئیل 8:6ـ9.
________________________________________
پسرش رحُبعام جانشین او شد و پادشاهی در نسل وی ادامه یافت.
از سوی دیگر، ده قبیله از قبایل دوازده‏گانه بنی‏اسرائیل رحبعام را رد کردند و یکی از سرداران او به نام یرُبعام بن نباط را به پادشاهی برداشتند. از این زمان، بنی اسرائیل دو کشور داشتند: کشور یهودا با فرمانرواییِ رحبعام در جنوب، و کشور اسرائیل با فرمانرواییِ یربعام در شمال. پادشاهی هر یک از این دو کشور در نسل این دو تن ادامه یافت، تا این‏که کشور اسرائیل به سال 622ق.م. به دست آشوریان، و کشور یهودا به سال 587ق.م. به دست بابِلیان سقوط کرد و مردمِ آن سرزمین‏ها کشته و اسیر شدند.
در گیر و دارِ این حوادث، اندیشه مسیحِ موعود میان بنی‏اسرائیل پدید آمد. این اندیشه بارور شد و بنی‏اسرائیل به کمکِ آن بر نومیدی و افسردگی چیره شدند و انتظارِ مسیحا(1) بقا و دوام آن قوم را تضمین کرد.
یهودیانِ منتظر بیش از 2000 سال از اقدام جدی برای احیای حکومت دینیِ بربادرفته خود پرهیز می‏کردند و جز در مواردی نادر مانند حکومت خزران، تشکیل حکومت را بر خلاف آرمان انتظار می‏دانستند. کسانی هم در گوشه و کنار با ادعای مسیحایی در این راه اقدام کردند؛ ولی موفقیتی به دست نیاوردند.
حدود یک قرن پیش، صهیونیست‏ها همکیشان خود را به داشتن حکومتی مستقل راضی کردند و حدود نیم قرن پیش حکومت سکولار یهودیان به نام «اسرائیل» بر خاکِ غصب‏شده فلسطین ایجاد شد؛ البته جمعی از یهودیان سنت‏گرا مانند فرقه نِتورای کارتا (Neturai Carta) پیوسته با این عمل مخالف بوده‏اند.
ج: مسیحیت
آرمان سیاسی-الهیِ مسیحا در شخص حضرت عیسی مسیح(ع) تحقق یافت. اندکی پیش از قیام وی، حضرت یحیی بن زکریا(ع)، پیامبر جوان و پرآوازه بنی‏اسرائیل در سرزمین یهودیه قیام کرد و به موعظه مردم پرداخت. این پیامبر به مردم می‏گفت: «توبه کنید؛ زیرا ملکوت آسمان نزدیک است».(2)
از دیدگاه بنی‏اسرائیل، «ملکوت آسمان» گونه‏ای حکومت الهی بود که آرمان مقدس
______________________________
1. از آنجا که واژه «مسیح» (Christ) به حضرت عیسی بن مریم(ع) اختصاص یافته است، موعود یهودیت را معمولاً «مسیحا» (Messiah)می‏نامند.
2. متّی 3:2، مرقس 1:4، لوقا 3:3.
________________________________________
آنان به شمار می‏رفت. یحیای تعمیددهنده به شهادتِ اناجیل در دعوت خود، موفقیت چشمگیری به دست آورْد و تأثیر عمیقی بر مردم گذاشت؛ به طوری که همه طبقات اجتماعی، گروه گروه، نزد او می‏آمدند و توبه می‏کردند و وی آنان را غسل تعمید می‏داد. اندک‏اندک، حضرت یحیی با پادشاه فاسد و ستمگر ایالت جلیل، درگیر شد و به زندان افتاد و پس از چندی به فرمان پادشاه، سرِ او را در زندان بریدند.(1)
هنگامی که حضرت عیسی(ع) خبر دستگیری حضرت یحیی(ع) را شنید، سخنان وی را برای مردم تکرار کرد و گفت: «توبه کنید؛ زیرا ملکوتِ آسمان نزدیک است».(2) وی نیز مانند حضرت یحیی(ع) تا زمانی که به عنوان یک پیامبر از نزدیک شدنِ ملکوتِ آسمان سخن می‏گفت، مشکلی با مردم نداشت و پذیرشِ پیام او چشمگیر بود. بسیاری از کسانی که به آن حضرت ایمان می‏آوردند، یقین داشتند که وی به زودی پادشاه یک «آرمانشهر خدایی» خواهد شد و هیچ‏کس حتی نزدیک‏ترین شاگرد وی پطرس نمی‏توانست، ناکامیِ ظاهریِ «مسیح خدا» را تصور کند.(3)
رهبران یهود هنگامی با حضرت عیسی(ع) به مخالفت برخاستند که مشاهده کردند، وی آرزوی آنان برای قیام یک «مسیح فاتح» را برنمی‏آورد و از سوی دیگر بر ضد نابهنجاری‏های اخلاقی و رفتارهای ناپسندِ آنان به ستیز برخاسته است. البته حضرت عیسی(ع) موفق نشد حکومت الهی مورد انتظار بنی‏اسرائیل را تأسیس کند و بر این اساس، یارانش گفتند که وی آمده بود تا قربانیِ گناهان بشر شود و به زودی برای واپسینْ داوریِ رجعت خواهد کرد و این دو مسأله زیربنای مسیحیت شد. از دیدگاه بنی‏اسرائیل، برپا نشدن حکومتِ آرمانی بنی‏اسرائیل به دست حضرت عیسی(ع) اثبات می‏کند که وی مسیحای موعود نبوده است.
سرمشق پارسایان
حضرت عیسی مسیح(ص) با زندگیِ پاک و زاهدانه خویش، سرمشق پارسایانِ مسیحیت شد. آن حضرت درباره خود می‏گفت: «مرغان هوا آشیانه‏هایی، دارند؛ ولی پسر انسان را جای سر نهادن نیست»(4) و بزرگترین شاگردش پطرس به وی گفت: «اینک ما همه چیزها
______________________________
1. متّی 14:1ـ12، مرقس 6:14ـ29، لوقا 9:7ـ9.
2. متی 4:12ـ17، مرقس 1:14ـ15، لوقا 9:11.
3. متی 16:21، مرقس 8:32.
4. متی 8:20، لوقا 9:59.
________________________________________
را ترک کرده، تو را متابعت می‏کنیم».(1) بر این اساس، مسیحیان از او سرمشق گرفتند و به رهبانیت و ترک ازدواج، روی آوردند.
همچنین آن حضرت به تأکید، توصیه کرده بود که همه پیروانش با هم برادر باشند؛ کسی احساس برتری نکند و هیچ کس عنوان «آقا»، «پدر» و «پیشوا» نداشته باشد:
شما «آقا» خوانده مشوید؛ زیرا استاد شما یکی است؛ یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید. و هیچ کس را بر زمین «پدر» خود مخوانید؛ زیرا پدر شما یکی است که در آسمان است. و «پیشوا» خوانده مشوید؛ زیرا پیشوای شما یکی است؛ یعنی مسیح. و هرکه از شما بزرگتر باشد، خادم شما بوَد و هرکه خود را بلند کند، پست گردد و هر که خود را فروتن سازد، سرفراز گردد.(2)
سرانجام آن حضرت از میانِ مردم رفت و مسؤولیتِ سنگین ادامه راهِ وی بر عهده رسولان قرار گرفت. رسولانی که وی تعیین کرده بود، در آن دوران پرمحنت، راهش را با استقامت پیمودند و حاضر نشدند فرمان خدای متعال را فدای فرمان مقامات اجتماعی کنند؛ مثلاً پطرس و یوحنا در چنین مواردی به مخالفان خویش صریحا می‏گفتند: «اگر نزد خدا صواب است که اطاعت شما را بر اطاعت خدا ترجیح دهیم، حکم کنید... خدا را می‏باید بیشتر از انسان اطاعت کرد.»(3)
نسل‏های بعدیِ مسیحیان نیز تا سالیان درازی به دنبال همین راه و روش، هر خطری را به جان خریدند و در مقابلِ فرمانروایانِ مشرک روم، مقاومت کردند. بی‏اعتنایی به فرمانروایان حتی در زمان نخستین قیصرانِ مسیحی ادامه یافت؛ مثلاً در اواخر قرن چهارم میلادی، هنگامی که تئودوسیوس امپراطور روم می‏خواست، برای انجام مراسم «عید پاک»، وارد کلیسای شهر میلان شود، امبروز قدیس به دلیل اینکه امپراطور با مردم، سالونیک بدرفتاری کرده و دستش به خون آغشته است، شخصا از ورود او به کلیسا جلوگیری کرد و گفت در صورتی که توبه نکند، تکفیر می‏شود. امپراطور خاضعانه توبه کرد و توبه‏اش قبول شد.(4)
______________________________
1. متی 19:27، مرقس 10:28، لوقا 18:28.
2. متی 23:8ـ12.
3. اعمال رسولان 4:19 و 5:29.
4. تاریخ تمدّن، ج 4، ق 1، ص 33ـ34.
________________________________________
یک صلیب، اما دو شمشیر
اما وضع بر این منوال نماند و به گفته ژان ژاک روسو،
آنچه بت‏پرستان از آن می‏ترسیدند، واقع شد. مسیحیانِ محجوب و مظلوم طرز صحبت خود را عوض کردند و به زودی دیده شد که این سلطنت که اخروی خوانده می‏شد، تحت فرمان یک رئیس مادی و ظاهری، به صورت شدیدترین سلطنت استبدادی دنیوی درآمد.(1)
اندک‏اندک، کلیسا نیرو گرفت و دخالت در سیاست را آغاز کرد و این دخالت رو به افزایش نهاد. در سال 800م. پاپ رهبر مسیحیان تاجِ «شارلمانی» پادشاه فرانسه را بر سر او گذاشت و با این کار، «امپراطوری مقدس روم» را تأسیس کرد. از این زمان، دخالت صریح و خشن روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد. جنگ‏های صلیبی و محکمه تفتیش در این دوره بود و این دخالت‏ها تا سال 1806 به طور رسمی ادامه یافت.
رهبران دینی نیز بر خلاف توصیه حضرت مسیح(ع) عنوان «پدر» دریافت کردند. القاب شرافتیِ دیگر مانند اسقف، کاردینال و کشیش نیز میان آنان رایج شد. اسقفِ شهر رم «پاپاس» خوانده شد که به زبانِ یونانی به معنای پدر است و تلفظ فرانسویِ آن «پاپ» می‏شود.
تا کنون بیش از 260 پاپ رهبری مسیحیت کاتولیک را بر عهده داشته است. برخی اوقات پاپ‏ها علاوه بر صلیبی که پیوسته بر گردن داشته‏اند، به نشانه رهبری دینی و دنیوی، دو شمشیر بر کمر می‏بسته‏اند و این در حالی است که در تاریخ، هیچ پادشاهی را نمی‏شناسیم که دو شمشیر بر کمر بسته باشد.
پاپ و امپراطور
ژوستینیان که از سال 527 تا 565 میلادی، امپراطور روم شرقی بوده، رابطه دین و دولت را چنین ترسیم کرده است:
کلیسا و امپراطوری بزرگترین نعمت‏هایی هستند که خدا به رحمت واسعه خود به بشر عطا کرده است. کلیسا به امور الهی می‏پردازد و امپراطوری برای امور بشری قرار داده شده، آن را رهبری می‏کند. هر دو سرچشمه واحدی دارند و
______________________________
1. قرارداد اجتماعی، کتاب چهارم، فصل هشتم.
________________________________________
زندگیِ بشر را به پیش می‏برند. از این رو، هیچ چیز نباید برای امپراطوران از احترام کشیشان که پیوسته برای رفاهِ آنان دعا می‏کنند، مهمتر باشد. اگر کلیسا در همه جا بی‏عیب باشد و اگر امپراطوری با اعتماد کامل به خدا از روی عدل و انصاف اداره شود، نفع عموم را در پی خواهد داشت و همه خیرات بر نوع بشر فروخواهد ریخت. بنابر این، ما برای تعلیم صحیح، در پیرامون خدا و حفظ احترام کلیسا بیشترین اهمیت را قائل هستیم. اگر این امور حفظ شود، بزرگترین منافعی را که خدا عطا می‏کند، در پی خواهد داشت. ما در چیزهایی که از آن بهره‏مندیم، تثبیت خواهیم شد و چیزهایی را که هنوز نداریم به دست خواهیم آورد... ما تصور می‏کنیم که این امور در صورت اطاعت از قوانین مقدس کلیسا حاصل خواهد شد. اینها قوانینی هستند که رسولان پارسا، ستوده و محترم، همچنین ناظران و خادمان کلمه خدا به ما منتقل کرده‏اند و پدرانِ مقدس آنها را شرح‏داده و برای ما نگه داشته‏اند.(1)
منصبِ پاپی در فاصله سالهای 867ـ1049م؛ یعنی نزدیک 200 سال به ضعف و ناتوانی گرفتار شد؛ به گونه‏ای که برخی از پاپ‏های آن دوره را دختری به نام ماروزیا از خاندان‏های اشرافیِ اروپا به این مقام نصب کرده است. این پاپ‏ها به شیوه‏های غیر مناسبی از میان افراد فاسدی که برخی از آنان با ماروزیا روابط نامشروع داشتند، انتخاب می‏شدند. در آن روزگار برای دست یافتن به منصب پاپی از قتل و رشوه و اموری دیگر استفاده می‏شد؛ به گونه‏ای که بِنِدیکت نهم در دوازده سالگی پاپ شد و در همان مقام به زندگیِ آلوده و غیر اخلاقیِ خود ادامه داد. بسیاری از روحانیونِ مسیحیِ آن دوره نیز به فسق و فجور افتادند.
پس از اصلاح منصب پاپی، قدرت سیاسیِ پاپ‏ها به تدریج بر قدرت پادشاهان مسیحی فزونی یافت و پاپ‏ها آن پادشاهان را مقهور خود کردند. متن زیر که بخشی از پاسخ پاپ اینوسنت سوم (پاپ در سالهای 1198ـ1216م.) به نامه پادشاه انگلستان است، این برتری را نشان می‏دهد:
اینوسنتِ اسقف و بنده بندگان خدا به پسر بسیار محبوبش در مسیح، جان، پادشاه برجسته انگلستان، و به وارثان قانونی و آزادزاده او تا ابد.
______________________________
1. R. Schoel, Corpus Iuris Civilis, vol. III, Novellae (Berlin, 1912), pp. 35-36.
________________________________________
پادشاه پادشاهان و آقای آقایان، عیسی مسیح که تا ابد، کاهنی به رتبه ملکیصدق است، ملکوت و کهانتِ خود را به گونه‏ای در کلیسا تأسیس کرده که یکی مملکت کاهنان و دیگری کهانت ملوکانه است، همان طور که موسی در تورات [سفر خروج 19:6] و پطرس در رساله اول خود [2:5ـ10 [بیان کرده‏اند. وی کسی را برتر از همه قرارداد و او را خلیفه خویش بر روی زمین تعیین کرد تا هر زانویی برای عیسی خم شود، از چیزهایی که در آسمان و چیزهایی که در زمین و چیزهایی که زیر زمین است. بنابر این، همه باید از خلیفه او اطاعت کنند و بکوشند که تنها یک آغل و یک شبان وجود داشته باشد. همه پادشاهان روی زمین به خاطر خدا به گونه‏ای این خلیفه را احترام می‏کنند که هرگاه به وی سر نسپارند، درستی حکومت آنان زیر سؤال می‏رود.
پسر عزیز و محبوبم، شما به این امر خردمندانه توجه کردید و با الهام از رحمانیت خدایی که دل‏های پادشاهان را در دست دارد و آن را هر گونه که می‏خواهد، می‏گرداند، تصمیم گرفتید، خود و مملکت خویش را از نظر دنیوی به کسی که دانستید در معنویات رعایای او هستید، تسلیم کنید. بدین‏گونه، پادشاهی و کهانت، مانند جسم و جان، برای خیر و نفع عظیم هریک، می‏تواند در شخص واحد خلیفه مسیح متحد شود. [عیسی] کاری شگفت‏آور انجام داد... تا ایالاتی که از روزگار قدیم، کلیسای مقدس رومی را در امور معنوی، آموزگار مناسب خود تشخیص داده‏اند، اکنون آن کلیسا را در امور دنیوی خویش نیز حاکم ویژه خود بداند. شما که از سوی خدا به عنوان خادم لایق برای اجرای این امر برگزیده شده‏اید، خود و مملکت انگلستان و ایرلند با همه حقوق و متعلقات آنها را از طریق پرداخت سالی یکهزار مارک(1) به خدا و رسولان قدیس وی پطرس و پولس و به کلیسای مقدس رومی و به ما و جانشینان ما، از روی اخلاص و میل کامل و به توصیه درباریان تقدیم و تسلیم کردید تا به گونه‏ای که در نامه رسمی خود اظهار داشته و مهر زرین خویش را بر آن نهاده‏اید، حق ما و ملک ما باشد. عبارت نامه شما عینا چنین است:...(2)
______________________________
1. سکه طلا به وزن حدود هشت اونس.
2. W. Stubbs, Select Charters (Oxford, Clarndon, 1885).
________________________________________
نشیب و فراز قدرت پاپ‏ها و شهریاران مسیحی و نزاع‏های ناشی از آن، بخش مهمی از تاریخ قرون وسطی است. نوشته‏های علوم سیاسیِ آن دوره نیز در این باره بحث می‏کرد که کدامیک از کلیسای کاتولیک رومی و پادشاهی مقدس روم برتر است.
در قرن سیزدهم، توماس اکویناس در کتاب خلاصه الهیات از نقش کلیسا دفاع می‏کرد و در قرن چهاردهم دانته الیگیری در کتاب پیرامون سلطنت از مسیحیت متحد زیر فرمان امپراطور و پاپ سخن گفت.
نزاع بر سر منصب پاپی
بر اثر فشار امپراطور فیلیپ چهارم، مقر پاپ در سال 1309 میلادی از رم ایتالیا به شهر آوینیون در فرانسه منتقل شد و این وضع تا سال 1377 میلادی؛ یعنی قریب هفتاد سال ادامه یافت و از باب تشبیه به تبعید یهودیان به بابِل در قرن ششم ق.م.، آن را «تبعید بابِلی» پاپ‏ها نامیدند.
هنگامی که مقر پاپی به رم برگردانده شد، باز هم پاپ‏هایی در آوینیون برخاستند که بعدا «ناپاپ» نامیده شدند. این مسأله که «انشقاق بزرگ» نامیده می‏شود، از سال 1377 تا 1417 میلادی؛ یعنی چهل سال ادامه یافت.
در اوائل قرن پانزدهم بر اثر شدت گرفتن اختلافات، سه پاپ در کلیسای کاتولیک‏ها به رقابت برخاستند؛ زیرا علاوه بر پاپ رم به نام گریگوری دوازدهم و ناپاپ آوینیون به نام بندیکت سوم، امپراطور فرد سومی را به پاپی برگزید که جان بیست و سوم نامیده شد. بدین شیوه، مسیحیت در برابر سه مدعی قرار گرفت که هر یک خود را بر حق می‏دانست و دو حریف دیگر را بر باطل. شورای کنستانس (1414ـ1418م.) که برای بررسی این مسأله و برخی مسائل دیگر تشکیل شد، در سال 1417 م. هر سه مدعی را برکنار کرد و مارتین پنجم را به پاپی برگزید و با این کار به «انشقاق بزرگ» پایان داد.
در این دوره پاپ‏های مقتدری برخاستند و یکی از برجسته‏ترینِ آنان، پاپ الکساندر ششم است که با وجود آلودگی‏های اخلاقی فراوان، به سبب خدماتی که به رشد و بالندگی مسیحیت کرده است، از وی تجلیل می‏شود.
کاهش قدرت سیاسی پاپ
در قرن شانزدهم، نیکولو ماکیاولی در کتاب شهریار به این بحث پرداخت که برای به‏دست آوردن اقتدار و فرمانروایی باید از چه معیارهایی استفاده کرد. وی به قدرت‏طلبان رهنمود داد که برای کسب قدرت، اصول اخلاقی را در نظر نگیرند.
قیام مصلحان در مناطق مختلفِ قلمرو پاپ‏ها ضربه محکمی به اقتدار آنان وارد کرد. معروف‏ترین آنان لوتر بود که در سال 1517 با نوشتنِ اعلامیه 95 ماده‏ایِ خود به مصاف پاپ رفت و توانست به کمک فرمانروایان آلمانی موفقیتی کسب کند. یکی از آرمان‏های مهم لوتر که در سال 1520 با شدّت وحدّت مطرح کرد، رهایی کشور آلمان از حاکمیت پاپ بود. برخی مصلحانِ دیگر نیز حکومت‏هایی در مناطقی از اروپا برپا کردند.
در سال 1651 توماس هابز در کتاب لِویاتان گفت که قدرتِ حاکم نباید محدود شود؛ زیرا آن قدرت از قراردادی اجتماعی نشأت می‏گیرد که بر اساس آن، حکومت موظف به تأمین امنیت اجتماعی و فراهم کردن خواسته‏های مردم است. وی در این کتاب نوشت:
«منصب پاپی چیزی نیست جز شبح امپراطوری مرده روم که تاج بر سر، روی گور آن نشسته است».(1)
در همان روزگار، جان لاک گفت، هرگاه حکومتی از انجام تعهدات خود در قبال مردم سر باز زند، باید آن را سرنگون کرد.
سرانجام، بر اثر دخالت‏های ناروای کلیسا در امورسیاسی و اجتماعی، دانشمندان و اندیشمندان مغرب‏زمین به این نتیجه رسیدند که دخالتِ دین در سیاست تنها به نفع پدران روحانی است و عامه مردم از آن، زیان می‏بینند. مردم نیز که از بیدادگریِ کلیسا به ستوه آمده بودند، این اندیشه را پسندیدند و پس از سال‏ها مبارزه فکری و مسلحانه توانستند خود را از چنگال کلیسا رها کنند.
قدرت سیاسی پاپ پس از سال‏ها آرامش، در اواخر قرن هیجدهم رو به کاستی نهاد. رهبران فرانسه وایتالیا از طریق نظامی و مراجعه به آرای عمومی، کاخ‏ها و املاک پاپ را در اختیار گرفتند و به فرمانرواییِ سیاسیِ وی پایان دادند.
خاضع کردن پاپ‏ها کار آسانی نبود. از این رو، دولت ایتالیا در قانون تضمینات (18 اکتبر 1870) شماری از کاخ‏ها را به پاپ برگرداند و ملزم شد گونه‏ای حق سیاسی برای
______________________________
1. لِویاتان 4:47.
________________________________________
وی قائل شود.
پاپ قانون تضمینات را نپذیرفت و این امر موجب قطع روابط واتیکان با دولت ایتالیا به مدت 60 سال شد. سرانجام پس از سه سال مذاکره، معاهده لاتران (11 فوریه 1929) بین واتیکان و ایتالیا به امضا رسید و با محصور شدن حکومت پاپ در واتیکان، مسأله رم حل شد و «جدایی سیاست از دیانت» در اروپا رسمیت یافت.
معاهده جدیدی در آوریل 1984 بین واتیکان و ایتالیا به امضا رسید و جایگزین معاهده لاتران شد.
حکومت‏های مسیحی دیگر
امپراطوری روم شرقی با مرکزیت قسطنطینه از سال 395م. که امپراطوری روم به شرقی و غربی تقسیم شد، تا سال 1453م. که سلطان محمد فاتح عثمانی قسطنطنیه را تسخیر کرد، رقیب قدرتمند و همیشگی امپراطوری روم غربی با مرکزیت رم و رهبری پاپ بود. این رقابت در سال 1054م. به پدید آمدن کلیسای ارتودکس انجامید که عمده‏ترین اختلاف آن با کلیسای کاتولیک، مسأله رهبری بود. ارتودکس‏ها حاضر نبودند اسقف رم؛ یعنی پاپ را یگانه رهبر مسیحیت بدانند و به تعدد رهبری قائل بودند.
رابطه امپراطور روم شرقی با رهبری دینی اصطلاحا «سمفونیا» (Symphonia) نامیده می‏شد. این آیین که به دست یوسِبیوسِ اهل قیصریه پدید آمده بود، اختیارات فراوانی را به امپراطور تفویض می‏کرد. کلیسا نیز اختیاراتی داشت.
در روسیه نیز رابطه دین و دولت استوار بود و در دوره‏هایی، تزار هنگام تاجگذاری در کلیسای «صعودِ» مسکو، تاج خود را از اسقف اعظم دریافت می‏کرد.
در انگلستان که کلیسای آن به سال 1535 به اراده هنری هشتم و برخی اسقفان از کلیسای کاتولیک منفصل شد، پادشاه عالی‏ترین مقام دینی و دنیوی بود. خودِ هنری هشتم که کلیسای انگلیکن را پدید آورد، هم پادشاه و هم روحانی بود، ولی جانشینان وی پادشاهی می‏کردند و چون خودشان عالی‏ترین مقام دینی بودند، اسقفی را به رهبری دینی می‏گماشتند.
طرفداران سلطنت در انگلستان در قرن هفدهم برای اِعمال قدرت پادشاه به حق الهی قائل بودند. طرفداران پارلمان با آنان مخالفت می‏کردند و می‏گفتند، اِعمال قدرت سیاسی از اراده مردم ناشی میشود.
حکومت لوئی چهاردهم از سال 1643 تا 1715 (یعنی 72 سال که طولانی‏ترین سلطنت در تاریخ اروپاست) نیز نمونه خوبی از تمسک به حق الهیِ پادشاه است که یکی از موجبات انقلاب فرانسه شد.
د: اسلام
حضرت رسول اکرم(ص) در جامعه‏ای به رسالت مبعوث شد که فاقد رهبریِ فراگیر بود و پادشاهی بر آن، حکومت نمی‏کرد. هنگامی که مردمِ زادگاهش مکه با آن حضرت بی‏مهری می‏کردند، مردم مدینه که از نزاع‏های درونی خود به ستوه آمده بودند، از وی دعوت کردند که به شهرشان بیاید و امورشان را سامان دهد. پیامبر عالی‏قدر(ص) دعوت آنان را پذیرفت و با هجرتِ خود و یارانش به مدینه، امور آنان را به بهترین شیوه سامان داد. آن حضرتْ حکومت اسلامی را پایه‏گذاری کرد و در طی ده سال، آن حکومت را در تمام جزیرة العرب گسترش داد.
روسو در این باره می‏نویسد:
حضرت محمد(ص) نظریات صحیحی داشت و دستگاه سیاسیِ خود را خوب، مرتب کرده بود. تا زمانی که شیوه حکومتیِ او میان خلفا باقی بود، حکومت دینی و دنیوی و شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم خوب اداره می‏شد.(1)
جانشینیِ حضرت رسول اکرم(ص)
هنگامی که حضرت رسول(ص) به «رفیق اعلی» پیوست، جانشینیِ آن جناب برای مسلمانان مهمترین مسأله بود و به همین سبب، برخی از یارانِ او به جای خاک‏سپاریِ آن پیکر پاک و مطهر، در مکانی به نام سقیفه بنی‏ساعده گرد آمدند و ابوبکر بن ابی‏قحافه را به رهبریِ مسلمانان برگزیدند. شیعیان معتقدند که حضرت رسول خاتم(ص) به امر خدای متعال، حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را هفتاد روز پیش از آن، در مکانی به نام «غدیرخم» به جانشینی خود نصب کرده بود و تعیین خلیفه‏ای دیگر خلاف شرع بوده است.
______________________________
1. قرارداد اجتماعی، کتاب چهارم، فصل هشتم.
________________________________________
مسلمانانِ حاضر در سقیفه با عمل خود، نهادی را در اسلام پدید آوردند که «خلافت» نامیده شد. خلافت اسلامی مانند منصب پاپی تقدّس یافت و اگر کسانی هم مانند آل‏بویه قدرت را به دست می‏گرفتند، متعرّض نهاد خلافت نمی‏شدند و آن را محترم می‏شمردند.
البته اهل حل و عقد گاهی به خلیفه فشار می‏آوردند تا کناره‏گیری کند و در صورتی که به هدف خود نایل می‏شدند، خلیفه دیگری را به جای او نصب می‏کردند. خلیفه سوم در مقابل چنین فشارهایی ایستادگی کرد و استعفا نداد، تا کشته شد؛ ولی فشار و شکنجه برای کناره‏گیری در بیشتر موارد (مانند تنی چند از خلفای عباسی) نتیجه داشته است. گاهی هم میل به چشمانِ خلیفه مستعفی می‏کشیدند و او را به روزی می‏انداختند که لازم می‏شد برای گذران زندگی خود گدایی کند. با این‏که خلافت پس از حمله هولاکوخانِ مغول به بغداد در ظاهر منقرض شد؛ ولی به سبب تقدسی که داشت، در مصر احیا شد و در مجموع بیش از 13 قرن دوام یافت؛ تا این‏که سرانجام به سال 1342 ه .ق. برابر با 1924م. به دست کمال آتاتورک ملغی شد.
دیدگاه‏های سیاسی گوناگون در باب امامت یعنی جانشینی پیامبر اکرم(ص) سه مذهب اصلی را میان مسلمانان پدید آورد:
1. مذهب تسنن مبنی بر این‏که نصب امام بر مسلمانان واجب است؛
2. مذهب تشیع مبنی بر این‏که نصب امام بر خدای متعال واجب است؛
3. مذهب خوارج مبنی بر این‏که نصب امام بر کسی واجب نیست.
چهار سلسله در اسلام خلافت کرده‏اند:
1. خلفای راشدین (11ـ40ه .ق.)؛
2. خلفای بنی‏امیه (40ـ132ه .ق.)؛
3. خلفای بنی‏العباس (132ـ656ه .ق. و خلافت اسمی آنان 656ـ923ه .ق.)؛
4. خلفای آل‏عثمان (923ـ1342ه.ق.).
پس از خلفای راشدین، خلافت موروثی شد. خلفای بنی امیه نزدیک صد سال، و خلفای بنی‏العباس بیش از پانصد سال (و با احتساب خلافت اسمیِ آنان، حدود هشتصد سال) و خلفای عثمانی بیش از چهارصد سال خلافت کردند.
همه می‏دانیم که خلافت اسلامی به مسیر غلطی افتاد و ظلم و فساد و استبداد در میان خلفا افزایش یافت. بیشترِ آنان با این‏که خود را جانشین حضرت رسول اکرم(ص) می‏دانستند، در اخلاق و رفتار به آن حضرت، کمترین شباهتی نداشتند. آنان عدالتخواهان را سرکوب می‏کردند و وحشیانه‏ترین رفتار را با آنان روا می‏داشتند و هنگامی که نیم قرن از رحلت حضرت رسول گرامی(ص) گذشته بود، کار خلافت به جایی رسید که شخص تبهکاری مانند یزید بن معاویه به آن دست یافت. زندان‏های خلفای بعدی نیز از عدالت‏خواهان پر بود.
این حکومت‏های سیاه و آلوده مانند سایر نظام‏های باستانی، کاملاً دینی بودند و مقررات آنها به شیوه‏ای ناپسند به کتاب و سنت، مستند می‏شد. خلفا حتی برای آفریدن فاجعه کربلا یا حمله به کعبه مشرفه نیازمندِ مستمسک دینی بودند و البته تحصیل مستمسک برای آنان چندان دشوار هم نبود!
مردمِ آن روزگار چیزی در باره حکومت عرفی (عَلمانی، لائیک، سِکولار) نشنیده بودند و تنها در اواخر خلافت آل‏عثمان بود که این اصطلاحات به گوش برخی از مسلمانان خورد. البته فهم معنای دقیق و درستِ این اصطلاحات وارداتی برای بیشتر مردم دشوار بود و می‏توان گفت هنوز هم دشوار است.
مشروعیت سلسله‏های خلافت
مشروعیت رهبری خلفای راشدین در مبنا، از آرای اهل حل و عقد، نشأت می‏گرفت و پس از آنان، معاویه خلافت را موروثی کرد و به همین صورت ادامه یافت. اهل حل و عقد عبارت بودند از افراد سرشناس مهاجرین و انصار و سران قبایل که به طور طبیعی حق تصمیم‏گیری به دست آورده بودند. تنها در مورد حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) علاوه بر اهل حل و عقد، مردم عادی نیز خواهان خلافت وی شدند و انبوه جمعیت خلافت را بر آن حضرت تحمیل کردند و او را به عنوان خلیفه چهارم برگزیدند.
خلافت موروثیِ بنی‏امیه با ستمکاری و زورگویی نزدیک به یک قرن ادامه یافت و حادثه کربلا نمونه‏ای از ستم‏های آنان بود. رفتارهای غیرانسانیِ بنی‏امیه مردم را به ستوه آورد و دل‏های آنان را به خاندان پیامبر اکرم(ص) متمایل ساخت. سرانجام مردم بر پای خاستند و پس از انقلابی خونین، خلافت را به بنی‏العباس که از نسل عباس عموی حضرت رسول(ص) بودند، منتقل کردند.
بنی‏العباس هاله‏ای از قداست بر گرد خود کشیدند و مشروعیت حکومت موروثیِ خویش را بر آن استوار کردند. فرمانرواییِ ایشان به سبب جاذبه دینی، بیش از پانصد سال ادامه یافت و انقراض آن به دست هولاکوخانِ مغول، عواطف بسیاری از مسلمانان را جریحه‏دار کرد. از اینجاست که سعدی شاعر شیرین‏سخن کشورِ ما که برای حادثه اندوهبارِ کربلا و حتی کشتار مردم بی‏گناه کشورِ ما به دست چنگیزخان مغول، مرثیه‏ای نسروده، قصیده‏ای در 28 بیت به زبان فارسی و قصیده‏ای دیگر در 94 بیت به زبان عربی در سوگ مستعصم خلیفه و خاندان وی سروده است. محتوای مرثیه‏ها نشان می‏دهد که سعدی تحت تأثیر باورهای دینیِ خود به سرودنِ آنها اقدام کرده است.
پس از انقراض خلافت بنی العباس، افَرادی از آن خاندان ودایع خلافت را برداشتند و به مصر گریختند. سلطان ممالیک در مصر، مقدمِ ایشان را گرامی داشت و خلافت صوریِ بنی‏العباس در کنار سلطنتِ ممالیک، نزدیک سیصد سال در آن سرزمین ادامه یافت.
سلطان سلیم عثمانی پس از فتح مصر و کشتن پادشاه مملوکیِ آن به سال 923 ق.، خلیفه عباسی را احضار کرد و ودایع خلافت را از وی تحویل گرفت. سپس سلطان سلیم خود را خلیفه مسلمین معرفی کرد و در این فرایند یکی از شرایط حتمیِ خلافت؛ یعنی قرشی بودنِ خلیفه مسلمین، به آسانی نادیده گرفته شد.
مشروعیت خلافت آل‏عثمان به تأیید علما بستگی داشت و اهل حل و عقد برای نصب و عزل خلفا به یک مقام روحانی ملقب به «شیخ‏الاسلام» مراجعه می‏کردند. اینک برای نمونه، فتوای شیخ‏الاسلام عثمانی در مورد خلع سلطان عبدالحمید، خلیفه مستبد عثمانی، از خلافت (1327 ق. برابر با 1909م.) نقل می‏شود:
هرگاه زیدی که پیشوای مسلمین است، عادت دارد برخی از مسائل مهم شرع را از کتاب‏های شریعت حذف کند و مانع انتشار برخی از آنها شود و برخی دیگر را پاره کند و پاره‏ای را بسوزاند و در بیت‏المال اسراف و تبذیر روا دارد و بدون مجوز شرعی در آن، تصرف کند و رعیت را بدون حجتِ شرعی بکشد و زندانی و تبعید و آواره کند و انواع ستم‏های دیگر را مرتکب شود، آنگاه ادعا کند که توبه کرده و با خدا پیمان ببندد و سوگند بخورد که رفتارِ خود را اصلاح کند؛ سپس سوگند خویش را بشکند و فتنه‏های بزرگی بیافریند که موجب اختلال تمام امور مسلمانان شود و بر جنگیدن پافشاری کند؛ و در حالی که مسلمانان می‏توانند سلطه زیدِ یادشده را از بین ببرند و از اطراف و جوانب بلاد اسلام خبرهای پی در پی می‏رسد که آنان وی را مخلوع می‏دانند و بقای وی قطعا زیانمند است و برداشتن او احتمال مصلحت دارد، آیا یکی از دو راه؛ یعنی خلع یا وادار کردن وی به کناره‏گیری از امامت و سلطنت، به گونه‏ای که اهل حل و عقد و اولیای امور یکی از این دو راه را برمی‏گزینند، واجب است یا خیر؟
واجب است. الفقیر السید محمد ضیاءالدین (عُفی عنه).(1)
پس از الغای خلافت به دست آتاتورک، مسلمانانْ متحیر ماندند که در خطبه‏های نماز جمعه نام چه کسی را بر زبان بیاورند. تا آن روز، خلفا رئیس دین و دنیای مردم بودند و یادکردنِ نامشان برای دعا در خطبه‏های نمازِ عبادی-سیاسی جمعه، واجب بود. در آن زمان برخی از کشورهای اسلامی کوشیدند، پادشاهِ خود را خلیفه جهان اسلام معرفی کنند؛ ولی این تلاش‏ها به جایی نرسید و مشکل به این صورت حل شد که دعا به پادشاهِ هر کشور اسلامی جایگزین دعا به خلیفه مسلمانان شود و نماز جمعه ادامه یابد.
سایر حکومت‏های مسلمین
حکومت‏های مستقلی نیز در ایران، اندلس، شمال آفریقا و مناطق دیگرِ جهان اسلام برپا شد. این حکومت‏ها گاهی از اقمار خلافت به شمار می‏رفتند و گاهی کاملاً مستقل بودند... خوارج، شیعیانِ زیدی و اسماعیلی نیز حکومت‏های دینیِ متعددی در اماکن مختلف جهان اسلام داشتند.
شیعیان دوازده امامی از نظر عقیدتی، منتظر قیام یکی از ائمه طاهرین(ع) بودند و سرانجام، این انتظار به وجود مبارک امام دوازدهم(ع) تعلق گرفت. با اینکه در دوران غیبتِ آن حضرت، گاهی مدیریتهایی در حد وزارت، نصیب این شیعیان شده است و با این‏که فقهای شیعه تصدی قضا و برخی امور دیگر را جایز، و در مواردی، واجب می‏دانستند، ولی تشکیل حکومت دینی معمولاً با اندیشه بلند و ارزشی انتظار ناسازگار تلقی می‏شد. قوّتِ اندیشه انتظار به حدی بود که مدیریتِ دریافت و مصرف خمس در آغازِ غیبت کبری مشکل پیدا کرد و برخی از فقها معتقد شدند که باید آن را به دست
______________________________
1. محمد فرید بک المحامی، تاریخ الدولة العلیة العثمانیة، بیروت، 1977، ص413.
________________________________________
افراد مورد اطمینانی سپرد، تا خودشان یا واسطه‏های بعدی پس از اینکه حضرت امام زمان(ع) ظاهر شد، آن را به دست وی برسانند. شیوه‏های دیگری نیز مطرح می‏شد و در واقع، مدتی طول کشید تا مدیریت خمس به همت علمای پرهیزکارِ دوره‏های بعد، سامان یافت.
در دوره‏های بعد، حکومت‏هایی شیعی مانند حکومت سربداران و صفویان تشکیل شد و مورد تأیید علمای شیعه قرار گرفت. وحدت دین و سیاست در آن روزگار، اقتضا می‏کرد که این حکومت‏ها به ساختن مساجد و مدارس و تزیین مشاهد مشرفه ایران و عراق اهتمام داشته باشند و پادشاهانِ آن نظام‏ها در زمان‏هایی برای سلطنت خود از فقهای بزرگ اجازه بگیرند. منصب قضا نیز در اختیار علما بود.
حضرت امام خمینی(ره) در باب انتظار، دیدگاه ویژه‏ای داشت که نقطه عطف مهمی در تاریخ شیعه به شمار می‏رود و انقلاب اسلامی ایران از برکات این دیدگاه است. آن حضرت در ایام تبعید در نجف أشرف، هنگام بحث در پیرامون ولایت فقیه، چنین گفت:
از غیبت صغرا تا کنون که هزار و چند صد سال می‏گذرد و ممکن است صدهزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد. آیا در طول این مدتِ مدید، احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود و هر که هر کاری خواست بکند؟ هرج و مرج است!؟ قوانینی که پیغمبر اسلام در راه بیان، تبلیغ، نشر و اجرای آن بیست و سه سال زحمت طاقت‏فرسا کشید، فقط برای مدت محدودی بود؟ آیا خدا اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال و پس از غیبت صغری، اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟ اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهارِ منسوخ شدن اسلام است.(1)
3. پدید آمدن سکولاریسم در جهان مسیحیت و سرایت آن به جهان اسلام
______________________________
1. حکومت اسلامی، ص 30ـ31.
________________________________________
دین و دولت، علاوه بر رفاقت، رقابت نیز داشتند. هگل پس از اشاره به رقابت‏های کلیسا و دولت، می‏نویسد:
در مواردی که حقوق کلیسا و دولت با هم تعارض داشته‏اند، بیشترِ دولت‏ها در مقابل کلیسا، اعم از پروتستان و کاتولیک، تسلیم شده و از حقوق خود چشم پوشیده‏اند.(1)
ولی رقیبانِ تازه‏نفس و مقتدری مانند اومانیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مدرنیسم، سکولاریسم، فمینیسم و... در قرون اخیر در برابر دین به‏پا خاستند و مدعی شدند که می‏توانند نقش دین را در رهبریِ جوامع و پشتیبانی از نظام‏های سیاسی بر عهده گیرند. کلیسا با هر یک از این مکاتب درافتاد؛ ولی نتوانست کاری از پیش ببرد و مکاتبِ یادشده پس از چندی جای خود را در جوامع غربی باز کردند. در واقع، مکتب‏های نوظهور که ساخته و پرداخته متفکران جدید بود، بر تفکر اجتماعی سنتی مسیحیت که ساخته و پرداخته ارباب کلیسا در دوره‏های قبل بود، فائق آمد.
شاید لازم به یادآوری نباشد که هیچ یک از این اندیشه‏ها به اندیشه ماکیاولی ربطی ندارد و هیچ کس از آن اندیشه که در طول تاریخ تا کنون مورد استفاده سیاستمداران بوده است، پشتیبانی نمی‏کند.
استقبال ملت‏های جهان از سکولاریسم
به طوری که می‏دانیم بیشترِ ادیان و مذاهبِ جهان اعتقادات ما را قبول ندارند. اکنون که اعتقادات ما حق است، آن مرام‏ها باطل و خرافی هستند و نام دین را برای آنها نمی‏پسندیم مگر از باب «لکم دینکم، و لی دینِ.»
این ادیان و مذاهب در طول تاریخ برای ملت‏ها و دولت‏های خودی و بیگانه، قید و بندهایی پدید آورده‏اند که باز شدن آنها به دست این مکتب‏های جایگزین در هر نقطه جهان، آرام‏بخش بوده است. مثلاً هندوان که گرفتار خرافات دین باطلی شده، نظام اجتماعیِ خود را بر آن نهاده و زندگی را بر خود تلخ کرده بودند، با پذیرفتن نظام سکولار نفس راحتی کشیدند. آن دین خرافی از متن جامعه به حاشیه رفت و البته مظاهر آن در جنایاتی فجیع مانند کشتار مسلمانان به بهانه‏های گوناگون یا در مورد تخریب مسجد بابری و موارد دیگر نمایان شد.
با پذیرش مکتب‏های جدید، همزیستیِ اقلیت‏ها و بیگانگان نیز آسان‏تر شد؛ زیرا با در نظر گرفتنِ این واقعیت که انحصارگرایی خصیصه ذاتی همه ادیان و مذاهب جهان
______________________________
1. استقرار شریعت در مذهب مسیح، تهران، 1369، ص 83.
________________________________________
است و نیز این واقعیت که شر امری نسبی و جهت‏دار است، دینی شدنِ یک جامعه می‏تواند برای آن جامعه خیر باشد؛ ولی برای جوامع دیگر شر است. حکیم ابوالعلای معرّی می‏گوید:
إنّ الدیاناتِ ألقت بیننا إحَنا     و علّمتنا أفانین العداواتِ
(یعنی: ادیان کینه‏هایی میان ما پدید آورده و گونه‏هایی از دشمنی را به ما یاد داده‏اند).
اعلام رسمیِ جدایی دین از سیاست
نظام‏های سیاسی جهان یکی پس از دیگری با سربلندی، جدایی دین از سیاست را اعلام کردند. این امر در نخستین اصلاح قانون اساسیِ ایالات متحده در 15 دسامبر 1791 به تصویب رسید. مجلس فرانسه در سال 1905 به مهمترین کنکوردا که در سال 1801 بین پاپ و ناپلئون منعقد شده بود، پایان داد و بین دین و دولت، جدایی قائل شد. کنکوردای 1929 که آیین کاتولیکِ رومی را دین رسمی ایتالیا قرار داده و تعلیمات دینی را در مدارس اجباری کرده بود، با انعقاد کنکوردای 1984 باطل شد و در نتیجه، رسمیت آیین‏کاتولیک و اجباری بودن تعلیمات دینی در ایتالیا پایان یافت و همین‏طور سایر کشورهای اروپایی.
ترکیه در نخستین اصلاح قانون اساسی به سال 1937 جدایی دین از سیاست را اعلام کرد و سیاستمداران آن کشور در عمل با اسلام و قرآن مجید و ملت مسلمان آن دیار جنگیدند.
هنگامی که علی عبدالرازق به سال 1925 کتاب الاسلام و اصول الحکم را نوشت و در آن، مدعی شد که اسلام نظام سیاسی ندارد، دولت مصر وی را محاکمه و مجازات کرد. البته دولت مصر هم پس از چند دهه سکولار شد و همین طور سایر کشورهای اسلامی.
متمم قانون اساسیِ مشروطیت ایران مقتضی وحدت دین و سیاست بود. رژیم پهلوی آن را معلق گذاشت و به طور غیر رسمی، سکولار شد.
نظام‏هایی نیز یافت می‏شوند که هرگز جدایی دین از سیاست را نپذیرفته‏اند؛ مانند رژیم سعودی و دولت واتیکان.
________________________________________
وحدت اخلاق و سیاست
نقیصه معنویِ سکولاریسم با اخلاق جبران می‏شود. تنها دین جهانی اخلاق است و همه جوامع به طور یکسان از خیراتِ آن برخوردار می‏شوند. قانون زرین که می‏گوید «هر چیزی را که برای خود نمی‏پسندی، برای دیگران نیز مپسند» از اخلاق برخاسته است و البته ادیانِ حق و باطل نیز این حکم اخلاقی را امضا کرده‏اند.
همه جوامع دنیا خواهان دولتمردانی هستند که پایبندِ اخلاق حسنه باشند. بی‏عفتیِ رئیس جمهور آمریکا در عصر ما وی را تا آستانه سقوط پیش برد و دروغی که در این قضیه شخصی برای حفظ آبروی خود گفت، این سؤال را پیش آورد که آیا وی هنوز «ملکه عدالت» را در خود دارد یا نه؟ آیا کسی که در یک امر شخصی، دروغ گفته است، چه تضمینی وجود دارد که در امور اجتماعی به مردم دروغ نگوید؟ ما همه شاهد بودیم که رقیبان سیاسیِ وی با دستاویز قرار دادن این دو مسأله اخلاقی چه آشوبی برپا کردند!
استقبال فراوان ملت‏ها از سکولاریسم، رهبران مسیحیت را منفعل کرد و آنان مجبور شدند برای حفظ باقی‏مانده دین، خویشتن را با واقعیت تطبیق دهند و به عبارتی غیرمرتبط از انجیل متمسک شوند که می‏گوید «مال قیصر را به قیصر رد کنید و مال خدا را به خدا.»
از سوی دیگر، آنان با ارشادِ مردم، مشعل فروزان دین را برافروخته نگه داشتند و اخلاق دینی را به گونه‏ای ترویج کردند که هنوز هم در پارلمان‏ها و محاکم کشورهای سکولار به کتاب آسمانی، سوگند یاد می‏شود. استفاده دین از دولت و سوء استفاده دولت از دین نیز پیوسته وجود داشته است و دارد.
در این مقاله از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و نظام مقدس آن که دیانت و سیاست را توأم کرده است، تقریبا بحثی نشد؛ زیرا مقالات و کتاب‏های مفید و فراوانی در این باب وجود دارد که تشنگان معرفت می‏توانند به آنها مراجعه کنند.
از آنچه گفته شد، دانستیم که:
1. وحدت دین و سیاست در گذشته، عمومیت داشته است؛
2. جدایی دین و سیاست از دستاوردهای قرون اخیر است؛
________________________________________
3. جدایی دین و سیاست به معنای جدایی اخلاق و سیاست نیست؛
4. جدایی دین و سیاست در نظام‏های جهان رواج دارد؛
5. جدایی دین و سیاست بر ارباب ادیان تحمیل شده است؛
6. جدایی دین و سیاست به نفع اقلیت‏ها و بیگانگان است؛
7. جدایی دین خرافی از سیاست به نفع خویش و بیگانه است.

تبلیغات